تفسير نمونه جلد ۲۳

جمعي از فضلا

- ۱ -


و فرزندانى كه ميوه قلب و نور چشمان او محسوب مى شدند.
بعضى گفته اند منظور فرار از برادران و پدران و مادران و همسر و فرزندانى است كه راه ايـمـان و تـقـوا و اطـاعت خدا را نپيمودند، او از آنها فرار مى كند مبادا به سرنوشتشان گرفتار شود.
بـعـضـى نـيز گفته اند اين فرار به خاطر آن است مبادا اينها حقوقى به گردن او داشته باشند و از او مطالبه كنند، و او از اداى آن عاجز باشد.
در مـيـان ايـن سـه تفسير، تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد، گرچه جمع ميان آنها نيز بى مانع است .
در اين كه چرا نخست از برادر، و بعد مادر، سپس پدر، و بعد همسر، و در آخرين مرحله سخن از فـرزنـدان بـه مـيـان آمده ؟ بعضى معتقدند به خاطر اين است كه در تمام اينها از مرحله پـايـيـن تـر بـه مـرحـله بـالاتر منتقل مى شود و مقتضاى بلاغت همين است كه نخست بگويد انسان از برادرش مى گريزد، بعد از مادر و پدر، و بعد از همسر و فرزندان .
ولى بـا تـوجـه بـه ايـن كـه همه مردم در مورد علاقه و رابطه با اين پنج گروه يكسان نـيـسـتند گاه برادر نقش مهمترى در زندگى انسان دارد بيشتر مورد علاقه او است ، و گاه همسر، و گاه فرزند، و لذا نمى توان يك قاعده كلى در اينجا به دست داد.
البته براى اهميت پيوند انسان با هر يك از اين گروه پنجگانه مطالب بسيارى مى توان گفت ولى چنان نيست كه بطور مطلق بتوان يكى را بر ديگرى از تمام جهات - مخصوصا بـه شـكـلى كه در آيه آمده است ترجيح داد، بنابراين ترتيب فوق روى حساب ترتيب در اهميت نيست
در آيـه بـعـد دليـل ايـن فـرار را بـيـان كـرده ، مـى فـرمايد: (در آن روز هر كدام از آنها وضـعـى دارد كـه او را كـامـلا بـه خـود مـشـغـول مـى سـازد) (لكل امرء منهم يومئذ شان يغنيه ).
تـعبير به (يغنيه ) (او را بى نياز مى سازد) كنايه ظريفى است از اين حقيقت كه در آن روز آنقدر انسان به خود مشغول است ، كه به ديگرى نمى پردازد و حوادث بقدرى شديد و هولناك است كه براى اشغال تمامى فكر و قلب او كافى است .
در حـديـثـى آمـده اسـت كـه بـعـضـى از خاندان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از آن حضرت سؤ ال كردند كه آيا در روز قيامت انسان به ياد دوست صميميش مى افتد؟
در جـواب فـرمـود: (ثـلاثـة مـواطـن لا يـذكـر (فـيـهـا) احـد احـدا عـنـد المـيـزان حتى ينظر ايـثـقـل مـى زانـه ام يخف ؟ و عند الصراط حتى ينظر ايجوزه ام لا؟ و عند الصحف حتى ينظر بيمينه ياخذ الصحف ام بشماله ؟ فهذه ثلاثة مواطن لا يذكر فيها احد حميمه و لا حبيبه و لا قـريـبـه و لا صـديـقـه ، و لا بـنـيـه و لا والديـه و ذلك قول الله تعالى : لكل امرء منهم يومئذ شان يغنيه )
سـه مـوقـف اسـت كـه هـيـچـكـس در آنـهـا بـه يـاد هـيـچـكـس نـمـى افـتـد: اول پاى ميزان سنجش اعمال است تا ببيند آيا ميزانش سنگين است يا سبك ؟ سپس بر صراط اسـت تـا بـبـيـنـد آيـا از آن مـى گـذرد يـا نـه ؟ و سـپـس بـه هـنـگـامـى اسـت كـه نـامه هاى اعـمال را به دست انسانها مى دهند تا ببينند آن را به دست راستش مى دهند يا دست چپ ؟ اين سه موقف است كه در آنها كسى به فكر كسى نيست ،
نه دوست صميمى ، نه يار مهربان ، نه افراد نزديك ، نه دوستان مخلص ، نه فرزندان ، و نـه پـدر و مـادر، و ايـن هـمـان اسـت كـه خـداونـد مـتـعـال مـى فـرمـايـد: در آن روز هـر كـسـى بـه قـدر كـافـى بـه خـود مشغول است .
سـپـس به چگونگى حال مؤ منان و كافران در آن روز پرداخته مى گويد: (صورتهايى در آن روز گشاده و نورانى است ) (وجوه يومئذ مسفرة ).
(خندان و مسرور است ) (ضاحكة مستبشرة )
(و صورتهايى در آن روز غبارآلود است ) (و وجوه يومئذ عليها غبرة )
(و دود تاريكى آن را پوشانده ) (ترهقها قترة ).
(آنها همان كافران فاجرند!) (اولئك هم الكفرة الفجرة ).
(مـسـفـرة ) از مـاده (اسـفـار) چـنـانـكـه قـبلا هم نيز گفته ايم به معنى آشكار شدن و درخشيدن است ، همانند طلوع سپيده صبح در پايان شب تاريك .
(غـبـرة ) (بر وزن غلبه ) از (غبار) به معنى باقى مانده خاكى است كه از زمين بر خاسته و بر چيزى نشسته
(قـتـرة ) (بـر هـمان وزن ) در اصل از ماده (قتار) (بر وزن غبار) به معنى دودى است كـه از چـوب يـا چيزى ديگرى برمى خيزد، بعضى از ارباب لغت آن را نيز به معنى غبار تفسير كرده اند، اما جمع ميان اين دو تعبير در آيات
فوق نشان مى دهد كه اين دو واژه داراى دو معنى متفاوت است .
(كـفـرة ) و (فـجـرة ) (بـر همان وزن ) جمع (كافر) و (فاجر) است كه اولى اشـاره بـه افـراد فـاسـد العـقـيـده و دومـى اشـاره بـه افـراد فـاسـد العمل است .
از ايـن آيـات بـه خـوبـى اسـتـفـاده مـى شـود كـه در صـحـنـه قـيـامـت آثـار عـقـائد و اعمال سوء انسانها در چهره هايشان نمايان مى گردد.
ضـمـنـا تـعـبـيـر بـه وجوه به خاطر اين است كه رنگ صورت بيش از هر چيزى مى تواند بيانگر حالات درونى باشد، هم ناراحتيهاى فكر و روحى و هم ناراحتيهاى جسمانى .
بـه هـر حـال گـروهـى در آنـجـا خـنـدان و مـسـرورند، چهره هايشان گشاده و نورانى است ، روشـنـايـى ايـمـان و پاكى عمل در صورت آنها موج مى زند، (و رنگ رخساره آنها خبر از سر درون مى دهد).
بـر عـكـس گـروهـى كـه تـاريـكـى كـفر و زشتى اعمالشان در چهره هايشان نمايان است ، گـويـى گـرد و غـبار سياهى بر صورتشان نشسته ، و هاله اى از دود آن را در خود فرو برده ، آثار غم و اندوه و رنج و درد از صورتهايشان مى بارد، و اصولا همانگونه كه در آيـه 41 سـوره رحـمـان آمـده (يـعـرف المـجـرمون بسيماهم ) (گنهكاران با سيمايشان شناخته مى شوند) در آن روز رنگ چهرهها براى شناخت انسانها كافى است .
نكته :
راه خودسازى
تـعـبـيـراتى كه در آيات كوتاه و پر طنين اين سوره آمده برنامه جامعى براى خودسازى است :
1 - از يكسو به انسان دستور مى دهد كه براى درهم شكستن كبر و غرور به آغاز آفرينش خـود بـاز گـردد، و بـبـيند چگونه از نطفه بى ارزشى آفريده شده ؟ و مى دانيم يكى از بزرگترين موانع راه خودسازى همين كبر و غرور است .
2 - از سـوى ديـگـر هـدايـتهاى الهى را به عنوان بهترين زاد و توشه اين راه معرفى مى كند، اعم از هدايتهايى كه از طريق وحى و رهنمودهاى انبياء و اولياء سر چشمه مى گيرد، و هـدايـتـهـايـى كـه از طـريـق عـقـل و بـررسـى قـوانـيـن و نـظـامـات عـالم تـكـويـن حاصل مى شود.
3 - سپس به انسان دستور مى دهد كه به غذاى جسمانيش خوب بنگرد، چشمانش را بگشايد و بـبـيـنـد ايـن خـالق رحيم و مهربان چگونه انواع مواد غذايى دانهها و ميوهها را از اين خاك تـيـره بـراى او آفـريـده ، و در بـرابـر ربـوبـيـتش سر تعظيم فرود آورد نه تنها به سـاخـتـمـان تـكـويـنـى ايـن مـواد غـذايـى بـنـگـرد، بـلكـه چـگـونـگـى تـحـصـيـل آن را نـيـز مـورد تـوجـه قـرار دهـد چـرا كـه غـذاى پـاك و حلال يكى از پايه هاى مهم خودسازى است .
4 - به طريق اولى بايد به غذاى روحش بنگرد كه از كدامين سر چشمه تراوش كرده سر چـشـمـه اى پـاك يا آلوده ؟ چرا كه تعليمات ناسالم و تبليغات گمراه كننده همچون غذاى مسمومى است كه حيات معنوى انسان را به خطر مى افكند.
عـجـب ايـنـكـه بعضى از مردم در مورد غذاى جسم بسيار سختگير و موشكافند، ولى در غذاى روحـشـان بـى اعـتنا، هر كتاب فاسد و مفسدى را ميخوانند، به هر گونه تعليمات گمراه كـنـنـده گـوش فـرامـى دهـنـد، و بـراى غـذاى روحـشـان هـيـچ قـيـد و شـرطـى قائل نيستند.
در حديثى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى خوانيم : ما لى ارى الناس اذا قرب اليهم الطـعام ليلا تكلفوا انارة المصابيح ، ليبصروا ما يدخلون بطونهم ، و لا يهتمون بغذاء النفس ، بان ينيروا مصابيح البابهم بالعلم ، ليسلموا من
لواحق الجهالة و الذنوب ، فى اعتقاداتهم و اعمالهم :
(براى چيست كه مى بينم مردم را هنگامى كه در شب طعامى نزدشان حاضر كنند حتما چراغ مـى افـروزنـد تـا بـبـينند چه غذايى در شكم خود وارد مى سازند؟ ولى به غذاى روحشان اهـمـيـت نـمـى دهند، و چراغ عقل را به وسيله علم روشن نمى سازند، تا از عوارض جهالت و گناهان در اعتقادات و اعمال سالم بمانند).
نـظـيـر هـمـيـن مـعـنـى را فرزندش امام مجتبى (عليه السلام ) فرموده : عجبت لمن يتفكر فى مـاكـوله ، كـيـف لا يـتـفـكر فى معقوله ، فيجنب بطنه ما يؤ ذيه ، و يودع صدره ما يردية : (عـجـب دارم از آنـهـا كـه بـه غـذاى جـسـم خود مى انديشند، اما در غذاى روح دقت نمى كنند، خوراك زيانبار را از شكم خود دور مى دارند، اما قلب را با مطالب مهلك آكنده مى كنند).
5 - بـعـد بـه خـاطـر بياورد كه صيحه گوشخراش محشر همه را از خواب مرگ بيدار مى كـنـد، و انـسـان را در بـرابر اعمالش قرار مى دهد و آنچنان اوضاع محشر هولناك است كه انـسـان عـزيـزترين عزيزانش را فراموش مى كند، بايد بينديشد آيا امروز كارى مى كند كـه در آن روز چهره اى خندان و مسرور و نورانى داشته باشد، يا چهره اى زشت و عبوس و تاريك ؟ و از هم اكنون خود را براى آن روز آماده كند.
خداوندا! به ما توفيق خودسازى مرحمت كن .
پروردگارا! ما را از غذاى جانپرور روحى محروم مفرما.
بار الها! پيش از صيحه محشر ما را از خواب گران بيدار نما.
آمين يا رب العالمين


سوره تکوير


مقدمه
اين سوره در مكه نازل شده و داراى 29 آيه است
محتواى سوره (تكوير)
ايـن سـوره از سـوره هـاى مكى است ، و قرائن مختلفى گواهى بر اين معنى مى دهد، از جمله اينكه حاكى از اين است كه دشمنان لجوج به پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) نـسـبت جنون مى دادند، و اين معنى معمولا در مكه ، و بيشتر در آغاز دعوت پيامبر (صلى الله عـليـه و آله و سـلم ) بـود كـه دشـمـنـان سـعـى داشـتند سخنانش را جدى نگيرند و با بى اعتنايى از آن بگذرند.
به هر حال اين سوره عمدة بر دو محور دور مى زند:
(مـحـور اول ) آيـات آغـاز ايـن سـوره اسـت كـه بـيـانـگـر نـشـانـه هـايـى از قـيـامـت و دگرگونيهاى عظيم در پايان اين جهان و آغاز رستاخيز است .
در (مـحـور دوم ) سـخـن از عـظـمـت قـرآن و آورنـده آن و تـاءثيرش در نفوس انسانى مى گويد، و اين قسمت با سوگندهاى بيدار كننده و پرمحتوايى همراه است .
فضيلت تلاوت اين سوره
احـاديـث مـتـعـددى در اهـميت اين سوره و تلاوت آن نقل شده است : از جمله در حديثى از پيغمبر اكـرم (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) مـى خـوانيم : من قراء سورة اذا الشمس كورت اعاذه الله تعالى ان يفضحه حين تنشر صحيفته : كسى كه سوره اذا الشمس ‍ كورت را بخواند خـداونـد او را از رسـوايـى در آن هـنـگـام كـه نـامـه هـاى عمل گشوده مى شود حفظ مى كند.
در حـديـث ديـگـرى از هـمـان حضرت نقل شده كه فرمود: (من احب ان ينظر الى يوم القيامة فـليـقـراء اذا الشـمـس كـورت ): كـسى كه دوست دارد روز قيامت به من نظر كند سوره اذا الشمس كورت را بخواند.
اين حديث به شكل ديگرى نيز نقل شده : (من سره ان ينظر الى يوم القيامة (كانه راى عين ) فـليقرا اذا الشمس كورت و اذا السماء انفطرت و اذا السماء انشقت ): (كسى كه دوست دارد قـيـامـت را بـنـگرد (گويى با چشم مى بيند!) سوره (اذا الشمس ‍ كورت ) و سوره (اذا السـمـاء انـفـطـرت ) و سـوره (اذا السـمـاء انـشـقت ) را بخواند) (زيرا در اين سـورهـهـا نـشـانـه هـاى قـيـامـت آنـچـنـان بـيـان شـده كـه تـلاوت كـنـنـده را گـويـى در مقابل صحنه قيامت قرار مى دهد).
در حـديـث ديـگـرى مى خوانيم كه به پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) گفتند: چـرا ايـنـقـدر زود آثـار پـيـرى در شـمـا نـمـايان گشته ؟ فرمود: شيبتنى هود و الواقعه و المرسلات و عم يتسائلون و اذا الشمس كورت : (سوره هود، و واقعه ، و مرسلات ، و عم ، و اذا الشمس كورت ، مرا پير كرد (زيرا آنچنان حوادث هولناك قيامت در اينها ترسيم شده است كه هر انسان بيدارى را گرفتار پيرى زود رس مى كند))
در حـديـثـى نـيـز امـام صـادق (عليه السلام ) آمده است : (هر كس سوره عبس و تولى و اذا الشـمـس كـورت ، را بـخـوانـد، در زيـر بـال و پـر لطف پروردگار در جنت جاودان ، و در سـايـه لطـف و كـرامت الهى در باغهاى بهشت خواهد بود و اين براى خداوند چيز مهمى نيست اگر اراده كند.
تـعـبـيـراتـى كه در روايات بالا آمده به خوبى نشان مى دهد كه منظور تلاوتى است كه سر چشمه آگاهى و ايمان و عمل باشد.
آيه و ترجمه


بسم الله الرحمن الرحيم


إ ذا الشمس كورت (1)
و إ ذا النجوم انكدرت (2)
و إ ذا الجبال سيرت (3)
و إ ذا العشار عطلت (4)
و إ ذا الوحوش حشرت (5)
و إ ذا البحار سجرت (6)
و إ ذا النفوس زوجت (7)
و إ ذا الموءدة سئلت (8)
باءى ذنب قتلت (9)


ترجمه :

بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - در آن هنگام كه خورشيد درهم پيچيده شود.
2 - و در آن هنگام كه ستارگان بى فروغ شوند.
3 - و در آن هنگام كه كوهها بحركت در آيند.
4 - و در آن هنگام كه باارزشترين اموال به دست فراموشى سپرده شود.
5 - و در آن هنگام كه وحوش جمع شوند.
6 - و در آن هنگام كه درياها بر افروخته شوند.
7 - و در آن هنگام كه هر كس با همسان خود قرين گردد.
8 - و در آن هـنـگـام كـه از دخـتـران زنـده بـه گـور شـده سـؤ ال شود،
9 - كه به كدامين گناه كشته شدند؟!
تفسير:
آن روز كه طومار كائنات پيچيده شود
در آغـاز ايـن سـوره چـنـانـكـه گـفـتيم به اشارات كوتاه و هيجان انگيز و تكان دهنده اى از حـوادث هولناك پايان اين جهان ، و آغاز رستاخيز بر خورد مى كنيم كه انسان را در عوالم عجيبى سير مى دهد، و مجموعا هشت نشانه از اين نشانه ها را بازگو مى كند.
نخست مى فرمايد: (در آن هنگام كه طومار خورشيد درهم پيچيده شود) (اذا الشمس كورت ).
(كـورت ) از مـاده (تكوير) در اصل به معنى پيچيدن و جمع و جور كردن چيزى است (هـمـچون پيچيدن عمامه بر سر) اين مطلبى است كه از كتب مختلف لغت و تفسير استفاده مى شود، و گاه آن را به (افكندن ) يا (تاريك شدن )
چـيـزى گـفـتـه شـده ، و بـه نـظـر مى رسد كه اين دو معنى نيز باز گشت به همان ريشه اول مى كند.
بـه هر حال منظور در اينجا پيچيده شدن نور خورشيد، و تاريك شدن و جمع شدن حجم آن است .
مـى دانـيـم خـورشيد در حال حاضر كره اى است فوق العاده داغ و سوزان به اندازه اى كه تـمـام مـواد آن بـه صـورت گـاز فشرده اى در آمده و در گرداگردش شعله هاى سوزانى زبانه مى كشد كه صدها هزار كيلومتر ارتفاع آنها است ! و اگر كره زمين در وسط يكى از ايـن شـعـله هـاى عـظـيـم گـرفـتـار شـود در دم خـاكـسـتـر و تبديل به مشتى گاز مى شود!
ولى در پـايـان ايـن جـهان و در آستانه قيامت اين حرارت فرو مى نشيند، و آن شعله ها جمع مـى شـود، روشـنـايى آن به خاموشى مى گرايد، و از حجم آن كاسته مى شود، و اين است معنى (تكوير)
و لذا در لسـان العـرب آمـده است (كورت الشمس : جمع ضوءها و لف كما تلف العمامة : مـعـنـى تكوير خورشيد اين است كه نور آن جمع و پيچيده مى شود، همانگونه كه عمامه را مى پيچند).
ايـن حـقـيـقـتى است كه در علم و دانش امروز نيز منعكس است و ثابت خورشيد تدريجا رو به تاريكى و خاموشى مى رود.
سـپـس مـى افـزايـد: (و در آن هـنـگـام كـه سـتـارگـان بـى فـروغ گـشـتـه و افول كنند) (و اذا النجوم انكدرت ).
(انـكـدرت ) از مـاده (انكدار) به معنى (سقوط كردن و پراكنده شدن ) است ، و از ريـشـه (كـدورت ) به معنى (تيرگى و تاريكى ) است ، و جمع ميان هر دو معنى در آيه مورد بحث امكان پذير است ، چرا كه در آستانه قيامت ستارگان
هـم فـروغ و روشـنـايـى خود را از دست مى دهند و هم پراكنده مى شوند و سقوط مى كنند و نـظـام جـهـان بـالا درهـم مـى ريزد، همانگونه كه در آيه 2 سوره انفطار آمده و اذا الكواكب انـتـثـرت هـنـگـامـى كه ستارگان فرو ريزند و پراكنده شوند و همانگونه كه در آيه 8 سوره مرسلات آمده : و اذا النجوم طمست : (و هنگامى كه ستارگان محو و تاريك شوند).
در سومين نشانه رستاخيز مى فرمايد: (و در آن هنگام كه كوهها به حركت در آيند) (و اذا الجبال سيرت ).
همانگونه كه قبلا نيز اشاره كرده ايم از آيات مختلف قرآن استفاده مى شود كه در آستانه قيامت كوهها مراحل مختلفى را طى مى كنند نخست به حركت در مى آيند، و در آخرين مرحله به غـبـار پـراكنده اى تبديل مى شوند (شرح بيشتر در اين باره را در همين جلد در تفسير آيه 20 سوره نبا مطالعه فرماييد).
سـپـس مـى افـزايـد: (و در آن هـنـگـام كـه بـاارزشـتـريـن اموال به دست فراموشى سپرده شود) (و اذا العشار عطلت )
(عـشـار) جـمـع (عـشـراء) در اصـل بـه مـعـنـى شـتـر مـاده باردارى است كه ده ماه بر حـمل او گذشته ، و در آستانه آوردن بچه است يعنى چيزى نمى گذرد كه شتر ديگرى از او متولد مى شود، و شير فراوان در پستان او ظاهر مى گردد.
در آن روز كـه ايـن آيـات نـازل گـشـت چـنـيـن شـتـرى بـاارزشـتـريـن اموال عرب محسوب مى شد.
(عطلت ) از ماده تعطيل به معنى رها كردن بدون سرپرست و چوپان است .
مـنـظـور ايـن اسـت شـدت هـول و وحـشـت آن روز بـه قـدرى اسـت كـه هـر انـسـانى نفيسترين اموال خويش را فراموش مى كند.
مرحوم (طبرسى ) در (مجمع البيان ) نقل مى كند كه بعضى (عشار) را به معنى (ابـرهـا) گـرفـتـه انـد، و (عـطـلت ) بـه مـعـنـى تعطيل شدن باران آنها است ، يعنى در آن روز ابرها در آسمان ظاهر مى شود اما نمى بارد (ممكن است اين ابرها ناشى از گازهاى مختلف يا ابرهاى اتمى و يا توده هاى گرد و غبار حاصل از متلاشى شدن كوهها در آستانه قيامت باشد كه ابرهايى است بدون باران ).
ولى (طـبـرسـى ) مـى افـزايد: (بعضى گفته اند تفسير (عشار) به (ابرها) چيزى است كه در لغت عرب شناخته نشده ).
امـا بـا توجه به مطلبى كه (طريحى ) در (مجمع البحرين ) آورده كه (عشار) در اصـل بـه معنى شتران باردار است ، و سپس به هر باردارى گفته شده ممكن است اطلاق آن بر (ابرها)
نيز به خاطر آن باشد كه آنها نيز غالبا باردارند، هر چند ابرهايى كه در آستانه قيامت در صفحه آسمان ظاهر مى شود باردار نيست (دقت كنيد).
بـعـضـى نـيـز (عـشـار) را بـه معنى خانه ها يا زمينهاى زراعتى تفسير كرده اند كه در آستانه قيامت تعطيل مى گردد و از ساكنان و زراعت خالى مى شود.
ولى تفسير اول از همه معروفتر است .
در آيـه بـعـد مـى افـزايـد: (و در آن هـنـگـام كـه حـيـوانات وحشى جمع مى شوند) (و اذا الوحوش حشرت ).
هـمـان حيواناتى كه در حال عادى از هم دور بودند، و از يكديگر مى ترسيدند و فرار مى كردند، ولى شدت وحشت حوادث هولناك آستانه قيامت آنچنان است كه اينها را گرد هم جمع مى كند، و همه چيز را فراموش مى كند، گويى مى خواهند با اين اجتماعشان از شدت ترس و وحشت خود بكاهند.
و بـه تـعبير ديگر: وقتى آن صحنه هاى هولناك خصائص ويژه حيوانات وحشى را از آنها مى گيرد با انسانها چه مى كند؟!
ولى بـسـيـارى از مـفـسـران مـعتقدند كه آيه فوق اشاره به (حشر حيوانات وحشى ) در دادگاه قيامت است كه آنها نيز در عالم خود و در حدود آگاهى خويش مسؤ وليتهايى دارند، و اگـر ظلم و ستمى به يكديگر كرده باشند در آنجا از آنها قصاص مى شود، و اين آيه را شبيه آيه 38 سوره انعام مى دانند كه مى گويد: و ما من دابة فى الارض و لا طائر يطير بـجـنـاحـيـه الا امم امثالكم ما فرطنا فى الكتاب من شى ء ثم الى ربهم يحشرون : (هيچ جـنبنده اى در زمين و هيچ پرنده اى كه با دو بال خود پرواز مى كند وجود ندارد مگر اينكه امـتـهـايـى هـمـانـند شما هستند، ما چيزى را در اين كتاب فروگذار نكرديم ، سپس همگى به سوى پروردگارشان جمع و محشور مى شوند).
در زمـيـنـه حـشـر و حـسـاب حـيـوانـات بـحـث مـشـروحـى در ذيـل همان آيه در سوره انعام (جلد 5 صفحه 224 تا 227 داشتيم ) ولى آنچه در اينجا مى تـوان گـفت اين است كه با توجه به اينكه آيات مورد بحث از نشانه هاى هولناك پايان دنيا و آغاز آخرت بحث مى كند تفسير اول مناسبتر است .
سـپـس مى افزايد: (و در آن هنگام كه درياها بر افروخته شود!) (و اذا البحار سجرت ).
(سـجـرت ) از مـاده (تسجير) در اصل به معنى بر افروختن و به هيجان آوردن آتش است .
و اگر اين تعبير قرآن در گذشته براى مفسران عجيب بود امروز براى ما جاى تعجب نيست ، زيرا مى دانيم آب از دو ماده (اكسيژن ) و (هيدروژن ) تركيب يافته كه هر دو سخت قـابـل اشتعال است ، بعيد نيست كه در آستانه قيامت آب درياها چنان تحت فشار قرار گيرد كه تجزيه شوند و تبديل به يكپارچه آتش گردند.
بـعـضـى ايـن واژه را به معنى (پر شدن ) تفسير كرده اند، همان گونه كه به تنور پـر از آتـش (مـسجر) گفته مى شود، ممكن است زلزله هاى آستانه قيامت و متلاشى شدن كـوهها سبب پر شدن درياها گردد، و يا سنگهاى آسمانى در آنها فرو ريزد و پر شود و آبهاى متلاطم آن بر صفحه خشكيها جارى گردد و همه چيز را غرق كند.
سـپـس مـى افزايد: (و در آن هنگام كه هر كس با همسان خود قرين گردد) (و اذا النفوس زوجت ).
صـالحـان بـا صالحان ، و بدكاران با بدكاران ، اصحاب اليمين با اصحاب اليمين ، و اصـحـاب الشـمـال با اصحاب الشمال ، بر خلاف اين دنيا كه همه با هم آميخته اند، گاه هـمـسـايـه مـؤ مـن ، مـشـرك اسـت ، و گـاه هـمـسـر صـالح ، نـاصـالح ولى در قـيامت كه يوم الفصل و روز جداييها است اين صفوف كاملا از هم جدا مى شوند.
در تـفـسـيـر ايـن آيـه احـتـمالات ديگرى نيز ذكر شده است از جمله اينكه : ارواح به بدنها بازمى گردند، يا نفوس بهشتى با حوريان تزويج و نفوس جهنمى با شياطين قرين مى شوند، يا اينكه هر انسانى با دوست و رفيقش قرين مى گردد، بعد از آنكه مرگ ميان آنها جدايى افكند، و يا هر انسانى با اعمالش قرين مى شود.
ولى تـفـسـير اول از همه مناسبتر به نظر مى رسد، و آيه 7 تا 11 سوره واقعه گواه آن اسـت : و كـنـتـم ازواجـا ثـلاثـه فـاصحاب الميمنة ، ما اصحاب الميمنة و اصحاب المشئمة ما اصحاب المشئمة و السابقون السابقون اولئك المقربون :
(در آن روز شما به سه گروه تقسيم خواهيد شد: نخست اصحاب ميمنه هستند چه اصحاب ميمنه اى ؟ گروه ديگر اصحاب شمال و گروه شومند، و چه گروه شومى ؟ و سومين گروه پيشگامان پيشگامند و آنها مقربانند).
در حـقـيـقـت ايـن آيـه بـعـد از ذكـر شـش تحول عظيم كه از مقدمات رستاخيز است به نخستين طليعه آن روز بزرگ يعنى روزى كه هر كس با قرين خود همراه مى گردد اشاره مى كند.
سـپـس بـه سـراغ يكى ديگر از حوادث رستاخيز رفته مى افزايد: (و در آن هنگام كه از دختران زنده به گور شده سؤ ال مى شود) (و اذا الموءودة سئلت ).
(به كدامين گناه كشته شدند؟!) (باى ذنب قتلت ).
(مـوءودة ) از مـاده (واءد) (بـر وزن وعـد) بـه معنى دخترى است كه زنده در زير خاك دفـن شـده ، بـعـضـى گـفـتـه انـد ريـشـه آن بـه مـعـنـى ثـقـل و سـنـگـينى است ، و چون اين دختران را در گور دفن مى كنند و خاك به روى آنها مى ريزند، اين تعبير درباره آنها به كار رفته است .
در بـعـضـى از روايـات در تـفـسـيـر ايـن آيـه تـوسـعـه داده شـده ، تـا آنـجـا كـه شامل هر گونه قطع رحم ، و يا قطع مودت اهل بيت (عليهم السلام ) مى شود.
در حـديـثـى از امـام بـاقـر (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيم هنگامى كه از تفسير اين آيه سؤ ال شد فرمود: من قتل فى مودتنا: (منظور كسانى است كه در طريق محبت
و دوستى ما كشته مى شوند).
در حـديـث ديـگـرى آمـده اسـت كـه شـاهـد ايـن سـخـن آيـه قـربـى اسـت قـل لا اسـالكـم عـليـه اجـرا الا المـودة فـى القربى : (بگو: من هيچ پاداشى در برابر دعوت نبوت از شما نمى طلبم جز محبت اهلبيتم ).
البـتـه ظـاهـر آيـه هـمـان تـفـسـيـر اول اسـت ، ولى مـلاك و مـفـهـوم آن قابل چنين توسعه اى مى باشد.
نكته ها:
1 - زنده به گور كردن دختران :
يـكـى از دردنـاكترين و وحشيانه ترين پديده هاى عصر جاهليت عرب پديده (واءد) است كه در قرآن مجيد مكرر به آن اشاره شده .
گـرچـه بـعـضـى معتقدند كه اين جنايت در همه قبائل عرب عموميت نداشته ، و تنها در قبيله (كـنـده ) (يـا بـعـضى از قبائل ديگر) بوده است ، ولى مسلما مساءله نادرى نيز محسوب نمى شده ، و گرنه قرآن با اين تاءكيد و به طور مكرر، روى آن صحبت نمى كرد.
ولى بـه هـر حـال ايـن كـار بـه قـدرى وحـشـتـنـاك اسـت كـه حـتـى مـوارد نـادر آن ، قابل دقت و بررسى است .
مـفـسـران گـفـتـه انـد: در جـاهـليـت عـرب ، هـنـگـامـى كـه وقـت وضـع حمل زن فرا مى رسيد، حفره اى در زمين حفر مى كرد و بالاى آن مى نشست ، اگر نوزاد دختر بود، آن را در ميان حفره پرتاب مى كرد، و اگر پسر بود، آن را نگاه مى داشت ، لذا يكى از شعراى آنها در همين زمينه با لحن افتخار آميزى مى گويد:
سميتها اذا ولدت تموت
و القبر صهر ضامن ذميت

(نـام آن نـوزاد دخـتـر را بـه هـنـگـام تـولد (تـمـوت ) (يـعـنـى مـى مـيـرد در مـقابل يحيى كه مفهومش اين است كه زنده مى ماند) گذاشتم ! و قبر داماد من است كه او را در بر گرفته و خاموش ساخته است !).
عامل پيدايش اين جنايت ، امور مختلفى بوده است از جمله : عدم ارزش زن به عنوان يك انسان در جامعه جاهلى .
مـسـاءله فـقـر شـديد كه بر آن جامعه حاكم بوده ، مخصوصا با توجه به اينكه دختران همانند پسران قادر بر توليد اقتصادى نبودند، و در غارتگريها شركت نداشتند.
هـمـچـنـيـن اين فكر كه در جنگهاى فراوان قبيله اى آن روز، ممكن بود دختران به اسارت در آيـنـد، و بـه اصـطـلاح نـوامـيس آنها به دست بيگانگان بيفتد و از اين راه لكه ننگى بر دامنشان بنشيند، در اين كار بى اثر نبود.
ايـن عـوامـل چـنـد گـانـه دسـت به دست هم داد، و پديده وحشتناك (واءد) و زنده به گور كردن دختران را به وجود آورده بود.
بـا نـهـايـت تـاءسف اين مساءله به اشكال ديگرى در جاهليت قرون اخير نيز خودنمايى مى كـنـد، در شـكـل آزادى سـقـط جـنـيـن كـه بـه صـورت قـانونى در بسيارى از كشورهاى به اصـطـلاح مـتـمدن رواج يافته اگر عرب جاهلى بعد از تولد نوزادان را مى كشت انسانهاى مـتـمـدن عـصر ما آن را در شكم مادر مى كشند! شرح بيشترى در اين زمينه در جلد 11 صفحه 270 تـا 274 نـوشـتـه ايـم (ذيـل آيـه 59 سـوره نحل ).
2 - قـابـل توجه اين كه قرآن مجيد به قدرى اين مساءله را زشت و منفور شمرده ، و با آن بـرخـورد قاطع كرده است كه حتى رسيدگى به اين موضوع را مقدم بر مساءله نشر نامه هـاى اعـمـال در قـيـامـت و دادخواهى در مسائل ديگر مى شمرد، و اين نهايت اهتمام اسلام را به خـون انـسـانـها و مخصوصا انسانهاى بى گناه ، همچنين ارزش جنس زن را از ديدگاه اسلام نشان مى دهد.
3 - نـكـته ديگرى كه توجه به آن در اينجا لازم است اين كه قرآن نمى گويد از قاتلين سـؤ ال مـى كـنـنـد، بـلكـه مـى گـويـد از ايـن كـودكـان مـعـصـوم سـؤ ال مـى شـود كه گناهشان چه بوده است كه چنين بى رحمانه كشته شدند؟ گويى قاتلين ارزش بازپرسى را هم ندارند، بعلاوه شهادت و گواهى اين مقتولين به تنهايى كافى است .
آيه و ترجمه


و إ ذا الصحف نشرت (10)
و إ ذا السماء كشطت (11)
و إ ذا الجحيم سعرت (12)
و إ ذا الجنة اءزلفت (13)
علمت نفس ما اءحضرت (14)


ترجمه :

10 - و در آن هنگام كه نامه هاى اعمال گشوده شود.
11 - و در آن هنگام كه پرده از روى آسمان بر گرفته شود.
12 - و در آن هنگام كه دوزخ شعله ور گردد.
13 - و در آن هنگام كه بهشت نزديك شود.
14 - آرى در آن موقع هر كس مى داند چه چيزى را آماده كرده است !
تفسير:
آن روز معلوم شود كه در چه كاريم همه ؟
بـه دنـبـال بـحـثـى كـه در آيـات گـذشـتـه در مـورد مـرحـله اول رسـتـاخـيز يعنى مرحله ويرانى اين جهان آمده بود، در آيات مورد بحث به مرحله دوم آن يـعـنـى بـروز و ظـهـور عـالم ديـگـر و حـسـابـرسـى اعمال اشاره مى كند.
نـخـسـت مـى فـرمـايـد: (و در آن هـنـگـام كـه نـامـه هـاى اعمال گشوده شود)
(و اذا الصحف نشرت ).
(صحف ) جمع (صحيفه ) در اصل به معنى چيز گسترده است ، مانند صفحه صورت ، و سپس به الواح و كاغذهايى كه روى آن مطالبى را مى نويسند اطلاق شده است .
گـشوده شدن نامه هاى اعمال در قيامت هم در برابر چشم صاحبان آنها است ، تا بخوانند و خـودشـان بـه حـسـاب خود برسند، همانگونه كه در سوره اسراء آيه 14 آمده است : اقرء كتابك كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا.
و هـم در بـرابـر چـشـم ديـگـران اسـت كـه خود تشويقى است براى نيكوكاران و مجازات و رنجى است براى بدكاران .
سـپـس مـى افـزايـد: (و در آن زمـان كـه پـرده از روى آسـمـان بر گرفته شود) (و اذا السماء كشطت ).
(كـشـطـت ) از مـاده (كـشـط) (بـر وزن كـشـف ) در اصل چنانكه (راغب ) در (مفردات ) مى گويد: به معنى (كندن پوست حيوان ) است ، و بنا به گفته (ابن منظور) در (لسان العرب ) به معنى برداشتن پرده از روى چيزى نيز آمده است ، و لذا هنگامى كه ابرها پاره شوند و متفرق گردند اين تعبير به كار مى رود.
مـنـظـور از آن در آيه مورد بحث اين است كه پرده هائى كه در اين دنيا بر جهان ماده و عالم بـالا افـكـنـده شده ، و مانع از آن است كه مردم فرشتگان يا بهشت و دوزخ را كه درون اين جـهـان اسـت بـبينند كنار مى رود، و انسانها حقايق عالم هستى را مى بينند، و همانطور كه در آيات بعد مى آيد دوزخ شعله ور، و بهشت به انسانها نزديك مى گردد.
آرى روز قيامت (يوم البروز) است ، و حقايق اشياء در آن روز ظاهر و آشكار مى گردد، و پرده از آسمان برداشته مى شود.
مـطـابـق ايـن تـفسير آيه فوق ناظر به حوادث مرحله دوم رستاخيز، يعنى مرحله باز گشت انـسـانـهـا بـه زنـدگـى و حـيـات نـويـن اسـت ، آيـات قـبـل و بـعـد نـيز ناظر به همين معنى است ، و اينكه بسيارى از مفسران آن را به معنى درهم پـيـچـيـده شـدن آسـمـانـهـا، و نـاظـر بـه حـوادث مـرحـله اول رسـتاخيز يعنى فناى جهان دانسته اند بسيار بعيد به نظر مى رسد، زيرا نه موافق معنى ريشه اى (كشطت ) مى باشد كه به معنى پوست كندن و پرده بر گرفتن است ، و نه با نظم آيات قبل و بعد سازگار است .
و لذا در آيه بعد مى افزايد: (و در آن هنگام كه دوزخ فروزان و شعله ور گردد) (و اذا الجحيم سعرت ).
مـطـابـق آيـه و ان جـهـنم لمحيطة بالكافرين دوزخ به كافران احاطه دارد (توبه - 49) جـهـنـم هـم امـروز مـوجـود اسـت ، ولى پـرده ها و حجابهاى عالم دنيا مانع از مشاهده آن است ، هـمـانـگـونه كه مطابق بسيارى از آيات قرآن بهشت نيز هم اكنون آماده براى پرهيزكاران است .
و نـيـز بـه همين دليل در آيه بعد مى فرمايد: (و در آن زمان كه بهشت به پرهيزگاران نزديك شود) (و اذا الجنة ازلفت ).
هـمـيـن معنى در آيه 90 سوره (شعرا) نيز آمده است با اين تفاوت كه در اينجا تصريح به نام (متقين ) نشده و در آنجا تصريح شده است .
(ازلفـت ) از مـاده (زلف ) (بـر وزن حـرف ) و (زلفـى ) (بـر وزن كبرى ) به مـعـنـى قـرب و نزديكى است ، ممكن است منظور نزديكى مكانى باشد، و يا زمانى ، و يا از نـظـر اسـبـاب و مقدمات ، و يا همه اينها، يعنى بهشت هم از نظر مكان به مؤ منان نزديك مى شـود و هـم از نـظـر زمـان ورود و هـم اسـبـاب و وسـائلش در آنـجـا سهل و آسان است .
قـابـل تـوجـه ايـنكه نمى گويد: نيكوكاران به بهشت نزديك مى شوند بلكه مى گويد بـهـشـت را بـه آنها نزديك مى سازند، و اين محترمانه ترين تعبيرى است كه در اين زمينه ممكن است .
هـمـانـگـونـه كـه گـفـتيم بهشت و جهنم هم اكنون وجود دارند اما در آن روز بهشت نزديكتر و دوزخ از هر زمان شعله ورتر مى گردد.
و بـالاخـره در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث كـه در حـقـيـقـت مـكـمـل تـمـام آيـات گـذشـتـه و جـزايـى بـراى جـمـله هـاى شـرطـيـه است كه در دوازده آيه قـبـل آمده مى فرمايد: (در آن موقع هر كس مى داند چه چيزى را حاضر كرده است )! (علمت نفس ما احضرت ).
و اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه همه اعمال انسانها در آنجا حاضر مى شود، و علم و آگاهى آدمى نسبت به آنها علمى تواءم با شهود و مشاهده خواهد بود.
ايـن حقيقت در آيات متعدد ديگرى از قرآن نيز آمده است : در آيه 49 سوره كهف مى خوانيم : و وجـدوا مـا عـمـلوا حـاضـرا و در آخـريـن آيـات سـوره زلزال آمـده اسـت : فـمـن يـعـمـل مـثـقـال ذرة خـيـرا يـره و مـن يعمل مثقال ذرة شرا يره : (هر كس به اندازه ذره اى كار نيك كرده باشد آن را مى بيند، و هر كس به اندازه ذره اى كار بد كرده باشد آن را مى بيند).
ايـن آيـه نـيـز بـيـانـگـر تـجـسـم اعـمـال اسـت و ايـنـكـه اعـمـال انسانها كه ظاهرا در اين جهان نابود مى شود هرگز نابود نشده ، و در آن روز به صورتهاى مناسبى مجسم مى گردد و در عرصه محشر حاضر مى شود.
نكته ها:
1 - نظم آيات
در آيات مورد بحث و آيات گذشته به دوازده حادثه در رابطه با مساءله رستاخيز اشاره شده كه شش حادثه نخست مربوط به مرحله اول ، يعنى فناى اين جهان است ، و شش حادثه دوم مـربـوط بـه مـرحـله دوم ، يـعـنـى زنـدگـانـى مـجـدد و حـيات پس از مرگ است در قسمت اول سـخـن از تـاريـكـى خـورشـيـد، بـى فـروغـى سـتـارگـان ، تـزلزل و حـركـت كـوهـهـا، آتـش گـرفـتـن دريـاهـا، فـرامـوش شـدن اموال و ثروتها، و متوحش شدن حيوانات است .
و در مـرحـله دوم سـخـن از مـحـشـور شـدن انـسـانـهـا در صـفـوف جـداگـانـه سـؤ ال از دخـتـران بـى گـنـاهـى كـه ، زنـده بـه گـور شـدنـد، گـشـوده شـدن نـامـه اعـمال ، كنار رفتن حجابها از صفحه آسمان ، بر افروخته شدن آتش دوزخ ، نزديك شدن بهشت ، و بالاخره آگاهى كامل انسان از اعمال خويش است .
ايـن آيات در عين كوتاهى به قدرى پر معنى ، و پر طنين و بيدارگر است كه هر انسانى را تـكان مى دهد، و در عالمى از انديشه و فكر فرو مى برد، به گونه اى كه سرانجام ايـن جـهـان ، و چـگـونـگـى رسـتاخيز را در عباراتى كوتاه در برابر چشمان خود مجسم مى بـيـنـد، و چـه زيـبـا و رسا است آيات قرآن و تعبيراتش ، و چه پر معنى و الهام بخش است اشارات و نكاتش ؟!
2 - آيا منظومه شمسى و ستارگان خاموش مى شوند؟
قـبـل از هـر چـه بـايـد بـدانـيـم خـورشـيـد ايـن كانون حياتبخش منظومه ما گرچه نسبت به ستارگان آسمان ستاره متوسطى است ولى در حد ذات خود و نسبت به كره زمين فوق العاده عـظـيـم اسـت ، طـبـق بـررسـى دانـشـمندان حجم آن يك ميليون و و سيصد هزار مرتبه از زمين بزرگتر است ! منتها چون فاصله اى در حدود يكصد و پنجاه ميليون كيلومتر با ما دارد به اندازه فعلى ديده مى شود.
بـراى تـجـسـم عـظمت و وسعت خورشيد همين اندازه كافى است كه اگر كره ماه و زمين را با هـمـيـن فـاصـله اى كـه الان بـيـن آنـهـا وجـود دارد بـه داخـل خـورشـيـد مـنـتـقـل كـنـيـم مـاه به آسانى مى تواند دور زمين بگردد بى آنكه از سطح خورشيد خارج شود!
حـرارت سـطح خورشيد را بالغ بر شش هزار درجه سانتيگراد! و حرارت عمق آن را بالغ بر چند ميليون درجه مى دانند!!!
هـر گـاه بـخـواهيم وزن خورشيد را بر حسب تن بيان كنيم بايد عدد (2) را بنويسيم و بيست و هفت صفر پهلوى آن بگذاريم (يعنى دو ميليارد ميليارد ميليارد تن )!
از سطح خورشيد شعله هايى زبانه مى كشد كه ارتفاع آن گاه بالغ بر يكصد و شصت هزار كيلومتر است ، و كره زمين به آسانى در وسط آن گم مى شود، چرا كه قطر كره زمين بيش از دوازده هزار كيلومتر نيست .
و امـا مـنـبـع انـرژى حـرارتـى و نورانى خورشيد بر خلاف آنچه بعضى تصور مى كنند نـاشـى از سـوختن نيست چرا كه به گفته (جورج گاموف ) در كتاب (پيدايش و مرگ خـورشـيـد) اگـر جـرم خـورشـيـد از زغال سنگ خالص ساخته شده بود و در زمان نخستين فرعون مصر آن را آتش زده بودند بايد تا امروز تمام آن سوخته و چيزى جز خاكستر بر جـاى نـمـانـده بـاشـد، هـر نـوع مـاده سـوخـتـنـى ديـگـرى بـجـاى زغال سنگ فرض كنيم همين اشكال را دارد.
حـقـيـقـت اين است كه مفهوم سوختن در مورد خورشيد صادق نيست ، آنچه صدق مى كند انرژى حاصل از تجزيه هاى اتمى است ، و مى دانيم اين انرژى فوق العاده عظيم است ، بنابراين اتـمـهـاى خـورشـيـد دائمـا در حـال تـجـزيـه و تـشـعـشـع و تـبديل به انرژى است ، كه طبق محاسبه دانشمندان هر ثانيه اى كه بر او مى گذرد چهار مـيـليـون تـن از او كـاسـتـه مـى شـود! اما حجم خورشيد به قدرى عظيم است كه با گذشت هـزاران سـال خـم بـه ابـرو نـمـى آورد، و كـمـتـريـن تـغـيـيـرى ظـاهـرا در وضـع آن حاصل نمى شود.
ولى بـايـد دانـسـت كـه هـمـيـن امـر در دراز مـدت بـه فنا و نابودى خورشيد كمك مى كند و سـرانـجـام ايـن جـرم عـظـيـم لاغـر و لاغرتر و كم فروغ و عاقبت بى نور مى شود، اين امر درباره ساير ستارگان نيز صادق است .
بـنـابـرايـن آنچه در آيات فوق پيرامون تاريك شدن خورشيد و متلاشى شدن ستارگان آمـده اسـت حـقـيـقـتى است كه با علم امروز كاملا هماهنگ مى باشد، و قرآن زمانى اين حقايق را بـيـان كـرده كـه نـه تـنـهـا در مـحـيـط جـزيـره عـربـسـتـان كـه در محافل جهان علمى آن روز نيز از اين مسائل خبرى نبود.
آيه و ترجمه


فلا اءقسم بالخنس (15)
الجوار الكنس (16)
و اليل إ ذا عسعس (17)
و الصبح إ ذا تنفس (18)
إ نه لقول رسول كريم (19)
ذى قوة عند ذى العرش مكين (20)
مطاع ثم اءمين (21)
و ما صاحبكم بمجنون (22)
و لقد راه بالا فق المبين (23)
و ما هو على الغيب بضنين (24)
و ما هو بقول شيطان رجيم (25)


ترجمه :

15 - سوگند به ستارگانى كه باز مى گردند.
16 - حركت مى كنند و از ديده ها پنهان مى شوند.
17 - و قسم به شب هنگامى كه پشت كند و به آخر رسد،
18 - و صبح هنگامى كه تنفس كند،
19 - كـه ايـن (قـرآن ) كـلام فـرسـتـاده بـزرگـوارى اسـت (جبرييل امين ).
20 - كه صاحب قدرت است و نزد (خداوند) صاحب عرش مقام والا دارد.
21 - فرمانروا و امين است .
22 - و مصاحب شما (پيامبر) ديوانه نيست .
23 - او رسول الهى (جبرئيل ) را در افق روشن مشاهده كرد.
24 - او نـسـبـت بـه آنـچـه از طـريـق وحـى دريـافـت داشـتـه بخل ندارد.
25 - اين (قرآن ) گفته شيطان رجيم نيست .
تفسير:
پيك وحى الهى بر او نازل شده
بـه دنـبـال آيـات گـذشـتـه كـه سخن از معاد و مقدمات رستاخيز و بخشى از حوادث آن روز بزرگ مى گفت ، در اين آيات به بحث از حقانيت قرآن و صدق گفتار پيامبر اسلام (صلى الله عـليـه و آله و سـلم ) مـى پـردازد، و در حـقـيـقـت آنـچـه را در آيـات قـبـل پيرامون معاد آمده است تاءكيد مى كند و با ذكر قسمهاى آگاهى بخش ، مطلب را مؤ كد مى سازد.
نخست مى فرمايد: (قسم به ستارگانى كه باز مى گردند) (فلا اقسم بالخنس ).
(حركت مى كنند و از ديده ها پنهان مى شوند) (الجوار الكنس ).
(خـنـس ) جـمـع (خـانـس ) از مـاده (خـنـس ) (بـر وزن شـمـس ) در اصل به معنى انقباض و باز گشت و پنهان شدن است ، و شيطان را از اين جهت (خناس ) مـى گـويـنـد كه خود را مخفى مى كند، و هنگامى كه نام خدا برده شود منقبض مى شود همان گـونـه كـه در حـديـث آمده است الشيطان يوسوس الى العبد فاذا ذكر الله خنس (شيطان پيوسته بندگان خدا را وسوسه مى كند و هنگامى كه خدا را ياد كنند بر مى گردد).
(جوار) جمع (جاريه ) به معنى رونده سريع است .
(كـنـس ) جمع (كانس ) از ماده (كنس ) (بر وزن شمس ) به معنى مخفى شدن است و (كناس ) (بر وزن پلاس ) به لانه پرندگان و مخفيگاه آهوان و حيوانات وحشى گفته مى شود.
در اينكه منظور از اين سوگندها چيست بسيارى از مفسران معتقدند كه اشاره به پنج ستاره سيار منظومه شمسى است كه با چشم غير مسلح ديده مى شود (عطارد، زهره ، مريخ ، مشترى ، و زحل ).
تـوضـيـح ايـنـكـه اگـر در چـند شب متوالى چشم به آسمان بدوزيم به اين معنى پى مى بريم كه ستارگان آسمان دستجمعى تدريجا طلوع مى كنند و با هم غروب مى نمايند بى آنـكـه تـغـيـيـرى در فـواصـل آنـهـا به وجود آيد، گويى مرواريدهايى هستند كه روى يك پارچه سياه در فواصل معينى دوخته شده اند، و اين پارچه را از يك طرف بالا مى آورند و از طـرف ديـگـر پـايـيـن مى كشند، تنها پنج ستاره است كه از اين قانون كلى مستثنا است ، يـعـنـى در لابـلاى سـتـارگـان ديـگر حركت مى كند گويى پنج مرواريد ندوخته روى اين پارچه آزاد قرار گرفته اند، و در لابلاى آنها مى غلطند!
ايـنـها همان پنج ستاره بالا است كه عضو خانواده منظومه شمسى مى باشد، و حركات آنها بـه خـاطـر نـزديـكـيـشـان بـا مـا اسـت ، و گـرنـه سـاير ستارگان آسمان نيز داراى چنين حـركاتى هستند اما چون از ما بسيار دورند ما نمى توانيم حركات آنها را احساس كنيم ، اين از يكسو.
از سوى ديگر: توجه به اين نكته لازم است كه علماى هيئت اين ستارگان را (نجوم متحيره ) نـامـيده اند زيرا حركات آنها روى خط مستقيم نيست ، و به نظر مى رسد كه مدتى سير مـى كـنـنـد بـعـد كـمـى بـر مـى گـردنـد، دو مرتبه به سير خود ادامه مى دهند كه درباره علل آن در علم (هيئت ) بحثهاى فراوانى شده است .
آيـات فـوق مـمـكن است اشاره به همين باشد كه اين ستارگان داراى حركتند (الجوار) و در سـيـر خـود رجـوع و بـاز گـشـت دارنـد (الخـنس ) و سرانجام به هنگام طلوع سپيده صبح و آفتاب مخفى و پنهان مى شوند، شبيه آهوانى كه شبها در بيابانها براى به دست آوردن طـعـمـه مـى گـردند، و به هنگام روز از ترس صياد و حيوانات وحشى در (كناس ) خود مخفى مى شوند (الكنس ).
ايـن احتمال نيز وجود دارد كه منظور از (كنس ) پنهان شدن آنها در شعاع خورشيد است ، بـه ايـن مـعـنى كه به هنگام گردش در اطراف خورشيد گاه به نقطه اى مى رسند كه در كـنـار خـورشـيـد قـرار مـى گـيـرنـد و مـطـلقـا پـيـدا نيستند كه علماء نجوم از آن تبير به (احـتـراق ) مى كنند، و اين نكته لطيفى است كه با توجه و دقت در وضع اين ستارگان روشن مى شود.
بـعـضى نيز (كنس ) را اشاره به قرار گرفتن اين ستارگان در برجهاى آسمانى مى دانـنـد كـه شـبـاهت به پنهان شدن آهوان در لانه هايشان دارد البته معلوم است كه سيارات منظومه شمسى منحصر به اين پنج ستاره نيستند، و سه ستاره ديگر
به نامهاى (اورانوس ) (پلوتون ) (و نپتون ) وجود دارد كه تنها با دوربينهاى نـجـومـى قـابـل مـشـاهـده انـد و بـا كـره زمـيـن مـجـمـوعـا نـه سـيـاره مـنـظـومـه شـمـسـى را تـشكيل مى دهند (البته بسيارى از اين سيارات نهگانه (قمر) يا (قمرهايى ) دارند كه حساب آنها از اين جمع جدا است ).
ضـمـنـا تـعـبـيـر بـه (جـوارى ) جـمـع (جـاريـه ) كـه يـكى از معانى آن كشتيهاى در حال حركت است تعبير لطيفى است كه شباهت حركت اين ستارگان را در اوقيانوس آسمان به حركت كشتيها بر صفحه درياها نشان مى دهد.
بـه هـر حـال گـويـا قـرآن مـجيد مى خواهد با اين سوگندهاى پر معنى و آميخته با نوعى ابهام انديشه ها را به حركت در آورد و متوجه وضع خاص و استثنايى اين سيارات در ميان خـيـل عـظـيـم سـتارگان آسمان كند، تا بيشتر در آن فكر كنند و به عظمت پديد آورنده اين دستگاه عظيم آشناتر شوند.
بـعـضـى از مـفـسـران تـفـسـيـرهـاى ديـگـرى بـراى آيـات فـوق كـرده انـد كـه چـون قابل ملاحظه نبود از ذكر آن خوددارى شد.
در حـديـثـى از امـيـر مـؤ مـنـان نـيز آمده است كه در تفسير اين آيات فرمود: هى خمسة انجم : زحـل ، و المـشـتـرى و المـريـخ ، و الزهـره ، و عـطـارد: (آنـهـا پـنـج سـتـاره انـد: زحل و مشترى و مريخ و زهره و عطارد).
سـپـس بـه دومـين سوگند پرداخته ، مى گويد: (قسم به شب هنگامى كه پشت كند و به آخر رسد) (و الليل اذا عسعس ).
(عسعس ) از ماده (عسعسة ) در اصل به معنى تاريكى رقيق است و از آنجا كه در ابتدا و انتهاى شب تاريكى رقيق تر مى شود اين معنى در مورد روى آوردن يا پشت كردن شب به كار مى رود، و اطلاق كلمه (عسس ) به ماءموران شب گرد نيز به همين مناسبت است .
گـرچـه ايـن واژه همانگونه كه گفتيم دو معنى كاملا مختلف دارد، ولى در اينجا به قرينه آيه بعد كه سخن از صبح مى گويد منظور همان پايان گرفتن شب است ، و در حقيقت شبيه سـوگـنـدى اسـت كـه در آيـه 33 سـوره مـدثـر آمـده و الليل اذا ادبر.
اصـولا شـب هـمـانـگـونه كه قبلا اشاره كرده ايم يكى از مواهب بزرگ الهى است ، هم مايه آرامـش روح و جسم است ، و هم سبب تعديل حرارت آفتاب و ادامه حيات موجودات ، ولى تكيه روى پايان شب ممكن است به خاطر اين باشد كه رو به سوى روشنايى و نور مى رود، و از ايـن گـذشـته بهترين زمان براى نيايش و عبادت پروردگار است ، و آغاز حركت و جنبش در عالم حيات .
و سـرانـجـام بـه سـراغ سـومين و آخرين قسم رفته ، مى فرمايد: (و سوگند به صبح هنگامى كه تنفس كند)! (و الصبح اذا تنفس ).
چـه تـعـبير جالبى ؟ صبح را به موجود زنده اى تشبيه كرده كه نخستين تنفسش با طلوع سـپـيـده آغـاز مـى شـود، و روح حـيـات در همه موجودات مى دمد، گويى در زير دست و پاى لشـكـر زنـگـى شـب نـفـسـش بـريـده بـود، و بـا درخـشـيـدن اوليـن شـعـاع نـور از زيـر چنگال او آزاد مى شود و نفس تازه مى كند!.
ايـن تـعـبير شبيه تعبيرى است كه در سوره مدثر بعد از سوگند به شب آمده است كه مى فـرمـايـد: و الصبح اذا اسفر: (سوگند به صبح هنگامى كه نقاب از چهره بر گيرد) گويى ظلمت شب همچون نقاب سياهى بر صورت صبح افتاده ، به هنگام سپيده دم نقاب را كـنـار مـى زنـد و چـهـره نـورانـى و پر فروغ خود را كه نشانه زندگى و حيات است به جهانيان نشان دهد.
در آيـه بـعد به چيزى كه تمام اين سوگندها به خاطر آن ياد شده پرداخته مى فرمايد: (يـقـيـنـا ايـن قـرآن كـلام فـرسـتـاده بـزرگـوارى اسـت (جـبـريـيـل امـيـن ) كـه از سـوى خـداونـد بـراى پـيـامـبـرش آورده ) (انـه لقول رسول كريم ).
و ايـن پـاسـخى است به آنها كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را متهم مى كردند كه قرآن را خود ساخته و پرداخته ، و به خدا نسبت داده است .
در ايـن آيـه و آيـات بـعـد پـنـج وصف براى جبرييل پيك وحى خدا بيان شده ، كه در حقيقت اوصافى است كه براى هر فرستاده جامع الشرائط لازم است .
نـخـسـت توصيف او به (كريم ) بودن كه اشاره به ارزش وجودى او است ، آرى او نزد خداوند بزرگ وجودى است با ارزش و با اهميت .
سـپـس بـه اوصاف ديگر او پرداخته ، مى افزايد: (او صاحب قدرت است ، و نزد خداوند صاحب عرش مقامى والا دارد) (ذى قوة عند ذى العرش مكين )
(ذى العـرش ) اشـاره بـه ذات پاك خداوند است ، گرچه او صاحب تمام عالم هستى است ولى از آنـجـا كـه عرش خواه به معنى عالم ماوراء طبيعت باشد، و يا مقام علم مكنون خداوند، اهميت بيشترى دارد، او را به صاحب عرش بودن
توصيف مى كند.
تـعـبـيـر بـه (ذى قـوة ) (صـاحـب قـدرت ) دربـاره جـبـريـيـل بـه خـاطـر آن اسـت كه براى دريافت چنين پيام بزرگ و ابلاغ دقيق آن قدرت و نـيـروى عـظـيـمـى لازم است ، و اصولا هر رسول و فرستاده اى بايد در حدود رسالت خود صـاحـب قدرت باشد، مخصوصا بايد از هر گونه فراموشكارى در زمينه پيامى كه مسؤ ول ابلاغ آن است بر كنار باشد.
(مـكـيـن ) بـه مـعـنـى كـسـى اسـت كـه صـاحـب مـنـزلت و (مـكانت ) است ، اساسا بايد رسـول شـخـص بـزرگ و فرد بر جسته اى باشد كه بتواند نمايندگى و رسالت او را به عهده گيرد، و كاملا مقرب و نزديك به او باشد، و مسلما تعبير به (عند) (نزد) به معنى حضور مكانى نيست ، چرا كه خداوند مكان ندارد بلكه حضور مقامى و قرب معنوى است .
و در چهارمين و پنجمين توصيف مى گويد: (او فرمانرواى فرشتگان و امين است ) (مطاع ثم امين ).
تعبير به (ثم ) كه براى اشاره به بعيد به كار مى رود ناظر به اين حقيقت است كه پيك وحى خدا در عالم فرشتگان نافذ الكلمه و مورد اطاعت است ، و از همه اينها گذشته در ابلاغ رسالت خويش نهايت امانت را دارد.
از روايـات اسـتـفـاده مـى شـود كه گاه جبرييل امين براى ابلاغ آيات قرآن از سوى گروه عـظـيـمـى از فـرشـتـگـان هـمـراهـى مـى شـد و مـسـلمـا در مـيـان آنـهـا مـطـاع بـود و يـك رسول بايد در ميان همراهانش مطاع باشد.
در حـديـثى آمده است به هنگام نزول اين آيات پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به جبرييل فرمود: ما احسن ما اثنى عليك ربك !: ذى قوة عند ذى العرش مكين مطاع ثم امين ، فـمـا كـانـت قـوتـك ؟ و ما كانت امانتك ؟: (چه خوب خداوند تو را ستوده است كه فرموده : صاحب قدرت است ، و در نزد خداوند صاحب عرش قرب و مقام دارد و در آنجا فرمانروا است و امين ، نمونه اى از قدرت و امانت خود را بيان كن )!
جـبـريـيل در پاسخ عرض كرد: اما نمونه قوت من اينكه ماءمور نابودى شهرهاى قوم لوط شـدم ، و آن چـهـار شـهـر بـود، در هـر شهر چهار صد هزار مرد جنگجو وجود داشت ، به جز فرزندان آنها، من اين شهرها را از بين برداشتم و به آسمان بردم تا آنجا كه فرشتگان آسمان صداى حيوانات آنها را شنيدند، سپس به زمين آوردم ، و زير و رو كردم !
و امـا نـمـونـه امـانـت مـن ايـن اسـت كه هيچ دستورى به من داده نشده كه از آن دستور كمترين تخطى كرده باشم .
سـپـس بـه نـفـى نـسـبـت نـاروايى كه به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى دادند پرداخته مى افزايد: مصاحب شما ديوانه نيست (و ما صاحبكم بمجنون ).

next page

fehrest page

back page