تفسير سوره ليل

مرحوم آيت الله حاج شيخ على آقا نجفى كاشانى (رضوان الله عليه)

- ۷ -


درك حقيقى اصول كلى قرآن

همان گونه كه قبلا بيان كردم، آدمى بعضى چيزها را مى‏داند، خوب هم مى‏داند. در مورد آن بحث هم كرده و مى‏كند، ممكن است موضوع را هم خوب تشريح كند، خيلى دل چسب، اما در مقام عمل، در مقام خود را ساختن به گونه‏اى است كه مى‏بينى به شكل ديگرى است، بر خلاف عملش، عمل مى‏كند و بر خلاف دانسته‏اش، مشى مى‏كند. انسان بايد اين دو اصل و همچنين اصول ديگر قرآن را، اصول كلى اش را ،با عمق جان لمس كند و درك كند و آنها را حقيقت بداند و حقيقت بشناسد. ما ممكن است در پاره‏اى از امور مادى خيلى دقت كنيم و خيلى اطراف يك موضوع مادى را بررسى كنيم و سبك و سنگين كنيم. چون اينها را در زندگى جدى گرفته‏ايم و بررسى هم مى‏كنيم، خيلى هم دقت مى‏كنيم. اما امور روانى، امور معنوى، امورى كه مربوط به ذات و مربوط به حقيقت خودمان است، اينها را مى‏شنويم، در كتاب‏ها مطالعه مى‏كنيم و مى‏خوانيم و براى يكديگر مى‏گوييم، گويى از اين حد تجاوز نمى‏كند. حال آن كه بايد از اين حد تجاوز كند، به عمق جان و دل برسد. آن كسى كه در حضور على بن ابيطالب سلام الله يا در حضور پيامبر (صلى الله عليه و اله و سلم) مى‏گويد :يا رسول الله! من حالت يقين پيدا كردم، حالت يقين‏(138). يا وقتى كه امير المومنين سلام الله عليه در اوصاف مردان خدا مى‏فرمايد: فهم و الجنة كمن قد رآها(139)، به اين شكل آدم حقيقت را دريابد كه گويى بهشت را مى‏بيند، گويى جهنم را مى‏بيند. صحبت بهشت و جهنم را خيلى شنيده‏ايم، اما تا چه حد باور كرده‏ايم؟ واقعا وقتى مقدارى پول بر مى‏داريم و از مغازه نانوايى نان مى‏خريم، اين مقدار پول را مى‏دهيم و در ازاى آن نان مى‏گيريم، چگونه يقينى داريم؟ پول را مى‏بينيم و آشكارا نان را هم مى‏بينيم، پخته شده و مرتب و خوب هم پخته، موافق با طبع است. با چه اطمينان و شوق و رغبتى پول مى‏دهى، نان مى‏گيرى! البته اين يك امر مادى است، محسوس است. با اطمينان كامل اين عمل را انجام مى‏دهى و اين معاوضه و معامله هر چه مهم‏تر، دقت در اطرافش بيشتر. آيا احيانا اگر مالى را در راه خدا و براى خدا انفاق مى‏كنى، يعنى با اين مال معامله‏اى با خدا مى‏كنى، مقدارى دقت و بررسى مى‏كنى؟ معامله با مقدارى پول با يك نانوا روى چه اطمينانى است، با چه جديتى است، نياز خود را هم به اين نان درك كرده‏ايم، پول را مى‏دهيم و نان را مى‏گيريم. آيا در معامله با خدا و پولى را در راه او، براى خشنودى او بدهيم كه در ازاى آن عوضش را در جهان ديگرى بگيريم، آيا با آن اطمينان با آن آرامش، با خدا معامله مى‏كنيم؟ اين گونه با اطمينان، با اشتياق، با خواستن طبع، با ميل درونى؟ آيا واقعا نياز خود را احساس كرده‏ايم؟ آيا احساس كرده‏ايم كه در جهان ديگر به ازاى اين پول و عوض اين پول نياز داريم و واقعاً احساس نياز كنيم و با شوق اين پول را بدهيم كه آنجا در حال شدت نياز، عوض آن به ما داده شود؟ آيا با اين اطمينان معامله مى‏كنيم؟ حالا حساب كنيد كه اين جور هست يا نه؟ اگر اين طور باشيم، در معامله با خداوند اين احساس و درك و شعور را داشته باشيم بايد به يك شكل خاصى، با يك روحيه‏اى در راه خدا انفاق كنيم كه واقعاً از آن انفاق لذت ببريم و دل مان بخواهد انفاق كنيم. كوشا باشيم و حريص در انفاق كردن. ولى متأسفانه اكثر انفاق‏ها به زور است، در اثر رو دربايستى است يا روى حساب‏هاى ديگر. انفاق به اين شكل نيست. پس در معامله با همنوع خودمان، در معاملات مادى كه براى نيازهاى روزمره مان معامله مى‏كنيم يك شكلى معامله مى‏كنيم، روحيه يك نوع روحيه‏اى است، اما در معاملات با پروردگار جهان براى هنگامه قيامت، براى جبران نيازها و احتياجات آن روز، نه، معامله به شكل ديگرى است. بنا بر اين جداً بايد از خدا خواست، بايد خيلى به جد به خدا التماس كرد و زارى و تضرع و انابه كرد كه خدا آن حالت يقين و درك را نسبت به اين حقايق به ما بدهد تا در انسان يك دريافت و شعور درونى نسبت به اين حقايق ايجاد شود. آن وقت انسان حالت مخصوصى پيدا مى‏كند، كارها براى آدم بسيار آسان مى‏شود. انسان با خداوند، آسان، با نشاط و با كمال خشنودى معامله مى‏كند. اما ما اين طور رفتار نمى‏كنيم. آنهايى كه خيلى خيلى مطلب را جدى گرفته باشند، مى‏گويند اين معامله و انفاق را مى‏كنيم. ممكن است شايد در روز مبادا، شايد در روز نيازمان براى ما سودمند باشد. شايد يا ممكن است، مثلا، اگر قيامتى باشد نتيجه‏اى عايدمان بشود. اين درست نيست. اين انفاق هم ارزش ندارد و به يقين براى انسان در آن جهان هم سودمند نيست. درباره دعا شايد بدانيد، شنيده باشيد، مى‏گويند انسانى كه دعا مى‏كند، از خدا چيزى مى‏خواهد، بايد طورى از خدا چيز بخواهد كه گويى حاجتش نزديك است، حاضر است، با يقين، قوت قلب و قوت نفس از خدا چيز بخواهد(140). آيا ما به اين شكل دعا مى‏كنيم؟ يا نه، همين طورى، با سهل‏انگارى دعا مى‏كنيم. خدا، ان شاء الله، به لطف و كرمش اين حالت يقين و باور را عطا فرمايد، البته خيلى كم است. از روايت استفاده مى‏شود چيزى چون يقين، در ميان مردم كم توزيع نشده است‏(141). چون خواهانش كم است. كسى روى كارها، درست دقت نمى‏كند كه برود دنبال چيز و قهراً از طرف خدا هم به او لطف نمى‏شود و به مقام يقين نمى‏رسد. بايد خواست، با جديت و كوشش.

هدايت و مالكيت خدا

راهنمايى و هدايت به تعبير ديگر همان تربيت است. هدايت، راهنمايى و تربيت خداوند بر جهان هستى و موجودات جهان از غيب و شهادت، شامل و محيط است. رواياتى هم در اين زمينه در بحار است كه به مناسبت گاهى عرض خواهيم كرد. شأنى از شئون تربيت و هدايت پروردگار جهان مژده دادن و بيم دادن است كه در تربيت و تهذيب و رشد انسان نيز بسيار مؤثر است. در اين آيه كريمه، آيه مورد بحث، پروردگار جهان انذار مى‏كند و بيم مى‏دهد: فانذرتكم نارا تلظى، لا يصليها الا الاشقى، الذى كذب و تولى جبرى هم نيست الذى كذب و تولى. آدم بدبخت و شقى در اين آتش داخل مى‏شود آتشى كه زبانه مى‏كشد و زبانه‏هاى سخت و عجيب! آن اشقى، آن انسان بديخت و خيلى بدبخت و شقى، چرا خيلى بدبخت و شقى؟ زيرا اين شخص كه در اين سوره مورد بحث بود و سوره در مورد او نازل شد، شخصاً مورد صحبت رسول اكرم واقع شد اما وعده پيامبر را و وعده الهى را تكذيب كرد. شخص رسول اكرم (صلى الله عليه و اله و سلم) با بيانى خاص با او مواجه شدند و به او فرمودند: بيا اين درخت خرما را به من بده و من از جانب پروردگار جهان به تو وعده درخت خرمايى در بهشت مى‏دهم.

يك وقت خطابى عمومى است: مردم اين گونه رفتار كنيد. اما يك وقت نه: خطاب عمومى نيست، خطاب خاص است، آن هم با يك شخص خاص، آن هم از طرف يك شخص خاص. آيات قرآن كه خطاب به مردم است، يك شكل است اما يك وقت شخص رسول اكرم (صلى الله عليه و اله و سلم) به خانه شخصى مى‏رود، با او شخصاً رو به رو و مواجه مى‏شود و با صراحت مى‏فرمايد: اين درخت خرما را در راه خدا بده، خداوند به تو در عوض، در بهشت درخت خرمايى مى‏دهد. او مى‏گويد: نه خوب اين ديگر خيلى شقاوت مى‏خواهد. لايصليها، در نمى‏آيد اين آتش مگر اشقى، اين آدم بدبخت و شقاوتمند. الذى كذب و تولى آن شقى كه وعده پيامبر و وعده الهى را تكذيب كرد و از اين كه رسول گرامى را اطاعت كند و آن عمل را انجام بدهد، اعراض كرد البته سبب خاص در نزول سوره يا آياتى خصوصيتى به آن سوره نمى‏دهد. سوره در عين حال عام است، گرچه سبب نزولش يك سبب خاصى باشد. پس نتيجه اين گونه اعمال اين است. اين هم قرار دادى است، قرار داد الهى كه هر كس به اختيار خود پيروى از فرامين الهى نكرد، ايمان به وعده‏هاى او نياورد مطيع و فرمانبردار او نبود، عاقبتش جهنم است و آتش. و سيجنبها الاتقى. سيجنبها يعنى البته زود است، مسلم است كه دور داشته مى‏شود از آن آتش، چه كسى؟ اتقى. آدمى كه با تقواست و در تقوا قدمى راسخ و ثابت دارد مثل ابوالدحداح كه رسول اكرم (صلى الله عليه و اله و سلم) صحبتى با وى نكردند همين كه خبر به گوشش رسيد كه آرى، پيامبر پيش فلانى رفته و چنين در خواستى فرموده و چنان وعده فرموده است و او حاضر نشده، تكذيب كرده و اين كار را نكرده، ابوالدحداح خود بدون اين كه پيغمبر به او چيزى بفرمايند، يك دانه درخت خرما، بنا به رواياتى به چهل درخت، خريد و خرم و شاد و خوشحال خدمت رسول اكرم آمد و درخت را در اختيار آن حضرت قرار داد. اين اتقى است، اين آدم پرهيزكارى است، در شدت پرهيزكارى، ثبوت قدم دارد. در تقوا رسوخ دارد. سيجنبها آن آتش از آدم باتقوا دور داشته مى‏شود. الذى يؤتى ماله يتزكى كه مال خود را مى‏دهد آن هم براى چه؟ روى هوى و هوس؟ براى خوشايند رسول اكرم؟ يا براى اين كه مردم بگويند اوه، چه كار مهمى كرده! نه !براى اين حرفها نبوده، يؤتى ما له يتزكى، براى اين كه مطهر بشود، رشد پيدا كند، پاكيزه شود. از چه پاكيزه شود؟ از خباثت از دنائت و پستى بخل، از رذيله و صفت ناپسند بخل شح نفس و امساك، خود را پاك كند و تطهير كند از علاقه به دنيا، چون اين يك راه پاك كردن خود از علاقه به دنياست. چون در نتيجه انفاق مال دنيا و متاع دنيا نزد انسان بى ارزش مى‏شود. علاقه دل و محبت دل از آن كنده مى‏شود. اين اتقى است. يؤتى ما له يتزكى براى تزكى و تطهير و پاك شدن است نه روى هوا و هوس، نه روى حب شهرت و خود را به جود و كرم شناساندن نه اين حرفها نيست. و ما لاحد عنده من نعمة تجزى الا ايتغاء وجه ربه الاعلى و لسوف يرضى.

جلسه پانزدهم : ارتباط دو جهان با يكديگر

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم * ان علينا للهدى (12) و ان لنا للاخرة و الاولى (13) فانذرتكم ناراً تلظى (14) لا يصليها الا الاشقى (15) الذى كذب و تولى (16) و سيجنبها الاتقى (17) الذى يوتى ماله يتزكى (18) و ما لا حد عنده من نعمة تجزى (19) الا ابتغاء وجه ربه الاعلى (20) ولسوف يرضى (21)

ارتباط دو جهان

از مجموع آيات قرآن مجيد و آيات مورد بحث مان با كمال صراحت و در نهايت روشنى و وضوح استفاده مى‏شود كه جهان دنيا و جهان آخرت كاملا به يكديگر مربوطند، و سخت و عجيب، اعمال انسان در اين جهان با جهان ديگر مربوط است. خوب است انسان به اين حقيقت درست توجه كند و واقعا زندگى خود را يك زندگى ممتد و دراز و بى پايان بشناسد. نه اين كه فكر كند منحصرا زندگى انسان، همين چند صباح زندگى در اين دنياست و بعد تمام مى‏شود، نه، اين طور نيست. زندگى انسانى يك زندگى ممتد و دراز است. يعنى اين زندگى بى آخر و بى نهايت است و كاملا با زندگى در جهان ديگر ارتباط داد. به اين معنا كه آنچه انسان سعى و كوشش كرده و هر گونه خود را ساخته و زندگى كرده، به تمام معنا در آن جهان جلوه مى‏كند و زندگى ابديش در گرو زندگى اين جهان اوست و اين كه چگونه زندگى كرده باشد.

برهان آوردن پروردگار در آيات گوناگون

پروردگار جهان ما را از هر جهت روشن كرده و براى ما هر گونه دليل و برهان و بينه ذكر كرده كه مبادا شخصى در جهالت و نادانى بماند و در قيامت در پيشگاه حضرت حق براى خود عذر و بهانه‏اى داشته باشد. خداوند براى ما هر گونه حجت و بينه را ذكر كرده، چه در وجودمان و چه در بيرون وجودمان. و لو انا اهلكناهم بعذاب من قلبه لقالوا ربنا لولا ارسلت الينا رسولا فنتبع آياتك من قبل ان نذل و نخزى‏(142)

. ديگر بيانى از اين روشن‏تر؟ اگر پيش از اين پيامبر صلى الله عليه و اله سلم فرستاده شود و براى آن مردم كاملا ادله روشن بيان كند، ما اينها را به خشم خود گرفته بوديم و به عذاب خود هلاك مى‏كرديم، اينها مى‏گفتند: ربنا لولا ارسلت الينا رسولا، چرا يك پيامبرى به سوى ما نفرستادى كه براى ما حقايقى كه لازم است بيان كند و در نتيجه، ما متابعت كنيم و پيش از آن كه به اين ذلت و خزى و خوارى برسيم از آيات و براهين تو پيروى كنيم. خداوند جلوى اين حرف‏ها و اين عذرها و بهانه‏ها را سخت گرفته است. قل فلله الحجة البالغة(143)، براى خداست حجت رسا و حجت قوى و نيرومند.

البته يك موضوعى است كه شايد ما تا در اين جهان هستيم و گرفتار اين عالم طبع و در قيد و بند هوى و هوس و زرق اين جهان ماده، خوب و درست درك كنيم ولى هنگامه‏اى مى‏رسد كه انسان بر اين غفلت خود افسوس مى‏خورد و نتيجه‏اى برايش ندارد. كلما القى فيها فوج سألهم خزنتها الم يأتكم نذير، هرگاه گروهى به جهنم انداخته مى‏شوند، خزينه داران دوزخ از اين گروه مى‏پرسند: الم يأتكم نذير مگر شماها را بيم دهنده‏اى نيامد؟ كسى در دنيا به شما نگفت كه بعد از اين دنيا يك چنين خبرهايى هست؟ هر چه در دنيا كرده‏ايد، نتيجه‏اش را در اين جهان مى‏بينيد؟ اگر خوب است خوب و اگر بد است، بد؟ الم يأتكم نذير، آيا براى شما بيم دهنده‏اى نيامد؟ از اين حقايق شما را آگاهتان نكرد؟ قالوا بلى قد جاء نا نذير، در جواب مى‏گويند: چرا ما را بيم دهنده آمد، منتها ما روى هوى و هوس، روى محبت به دنيا و روى حب جاه و مقام، فكذبنا، تكذيبشان كرديم، و قلنا ما نزل الله من شى‏ء. ما گفتيم نه، اينهايى كه شما مى‏گوييد از طرف خدا نيست، خدا نه كتابى نازل كرده و نه پيامبرى فرستاده، ما نزل الله من شى‏ء ان انتم الا فى ضلال كبير شما كه دعوت رسالت و نبوت مى‏كنيد و در گمراهى هستيد، شما هم روى يك حساب هايى اين دعوى‏ها را داريد و اين حرفها را مى‏زنيد. اين گروه به اين شكل جواب مى‏دهند، ولى خوب روشن است كه اين جواب از روى چه سوز دلى است و با چه ناراحتى بيان مى‏كنند و تا چه حد افسوس مى‏خورند، و قالوا لو كنا نسمع او نعقل ما كنا فى اصحاب السعير فاعترفوا بذنبهم فسحقا لاصحاب السعير(144). ببينيد مطلب طورى ذكر شده كه گويى انسان مى‏بيند، الان جلوى انسان مجسم است. مى‏گويند: اگر ما در دنيا به نصايح انبيا و مواعظ آنها گوش مى‏داديم و قدرى فكر مى‏كرديم، در حال انبيا و در حقيقت دعوت انبيا درست مى‏انديشيديم، حالا از ياران آتش نمى‏شديم و جايگاه مان دوزخ نبود. فاعترفوا بذنبهم پس خود به گناه خود اعتراف كردند پس هلاكت باد آنها را و دور از رحمت خدا باشند كه هستند. قالوا ربنا غلبت علينا شقوتنا و كنا قوماً ضالين‏(145). در جاى ديگر خداوند مى‏فرمايد در قيامت به گروهى مى‏گويند كه چرا شما اين طور كرديد؟ مى‏گويند: پروردگارا، شقاوت ما بر ما غالب آمد و بر ما پيروز شد و ما را به اينجا كشاند. امام ششم سلام الله عليه در ذيل اين آيه در روايتى فرمودند: شقوا باعمالهم‏(146)، به سبب كارهايشان به اين درجه از شقاوت رسيدند كه جايگاهشان دوزخ است. دنيا و آخرت اين طور به هم مربوط است و پيوند دارد و در حقيقت يك جهان بيشتر نيست. منتها دو شكل دارد، در دو صورت است، در دو حالت است. يك حالتش دنياست و يك حالتش آخرت است و ما از جهانى به جهانى مى‏رويم. انما نتحول من دار الى دار(147)، ما مى‏گرديم از جهانى به جهان ديگر، از خانه‏اى به خانه ديگر. يك حقيقت است، به هم پيوسته است، سخت به هم مربوط است. بدا به حال كسى كه در اين زندگى حسابى براى آن زندگى باز نكند و اعمال و كارهايى كه انجام مى‏دهد كلا به حساب آن زندگى نياورد و در كارهايش آن زندگى را منظور نكند، بدا به حال چنين بنده‏اى. در كليه اعمال و حركات و سكنات بايد انسان آن دار و آن جهان را منظور بگيرد. اگر آن جهان را منظور گرفتيم و زندگى در آن جهان را به حساب آورديم، كارهايمان اينجا روبه راه مى‏شود و كارهايمان درست و مستقيم مى‏شود. آدم هايى مستقيم وراست مى‏شويم، آدم هايى درست، صاف و خوب. اگر آن زندگى را در اين كارمان و در اين زندگى مان منظور نگرفتيم، اينجا شقاوت است، كارهايمان روبه راه نمى‏شود، آدم هايى با استقامت نخواهيم بود و هرچه اينجا بكنيم و هر چه بگوييم همه‏انگيزه و هدف مان اين جهان خواهد بود و اين بد است، حيف است. مطلب، مطلب مهمى است. اگر انسان در آن جهان چندى بيش نمى‏ماند، خوب طورى نبود، اينجا آدم يك كيفى مى‏كرد، اينجا هر شكلى دلش مى‏خواست زندگى مى‏كرد، به خواهش و به دلخواه خودش، آنجا هم چند روزى عذاب مى‏كشيد. يك ناراحى و غمى بود و تمام مى‏شد ولى مطلب اينجورى نيست تمام شدنى نيست.

ابدى بودن جهان دگر

انسان همين كه قدم به عرصه هستى گذاشت و جزو عالم وجود شد ديگر فنا و نيستى برايش تصور نمى‏رود. هست، ديگر براى هميشه، تا خدا هست، انسان هم هست. فنا برايش نيست. زوال برايش نيست. به بقاى خداوند، انسان باقى است. خلقنا للبقاء، ما خلقنا للفناء(148)، براى فنا و نيستى آفريده نشده‏ايم، براى بقا و ماندن آفريده شده‏ايم. خوب است انسان ذره‏اى درست فكر كند، قدرى درست بينديشد، كارهايى كه انجام مى‏دهد، درست انجام بدهد. چيزى كه مى‏كارد، دانه و بذرى كه كشت مى‏كند، مواظب باشد دانه و بذرى باشد كه حاصل خوب و نتيجه موافق با طبع و ميلش از آن بگيرد. الدنيا مزرعة الاخرة(149). اينها براى تربيت انسان مطالبى اصولى است، فوق العاده مؤثر است و بر رشد و نمو انسان عجيب تأثير مى‏گذارد.

لطف پروردگار در انتخاب انسان

اى كاش زندگى همين بود و انسان به كلى نابود مى‏شد، معدوم صرف مى‏شد. يا اى كاش مثلا انسان، يك نوع حيوانى بود، زندگى حيوانى مى‏كرد و مى‏خورد، مى‏آشاميد و مى‏گذشت و تمام مى‏شد. شاخه‏اش از اين درخت وجود به طور كلى قطع مى‏شد و نابود مى‏شد. خوب است انسان اين طور بگويد؟ نه، مسئله بسيار مهم است. پروردگار جهان بسيار لطف و عنايت كرده كه به ما نعمت هستى داده و به ما وجود داده و ما را حيوان خلق نكرده و ما را گياه خلق نكرده و ما را درنده نيافريده، ما را انسان آفريده، آدميزاد آفريده با اين لياقت و استعداد و قابليتى كه به ما داده و اگر اين وجود انسانى، به وجود انسانى واقعى ساخته شود، آن قدر لذت دارد، كيف دارد، آن قدر انسان برخوردار مى‏شود كه هر چه بگوييم، نمى‏توانيم آن طور كه هست مطلب را درك كنيم. شما ببينيد يك انسان در همين زندگى كه سراسر ناملايمات، حوادث سخت و ناگوار است، در عين حال اگر ذره‏اى زندگى آدم روبه راه بشود و به گونه‏اى كه دلش مى‏خواهد و هوايش اقتضا مى‏كند، اوضاع با او موافقت كند و به آنچه مى‏خواهد تا حدودى برسد، چقدر از زندگى لذت مى‏برد! چقدر كيف مى‏كند! اين چنين آدمى امكان دارد بگويد اى كاش من نمى‏بودم يا اى كاش من حيوان بودم؟ گياه بودم؟! نه، از زندگى حظ مى‏برد، كيف مى‏كند و لذت مى‏برد. حالا اگر انسانى از لحاظ معنا و حقيقت، انسان باشد كيف‏ها دارد، لذت‏ها مى‏برد. خداوند نعمت هستى، نعمت وجود داده، مشاعر و حواس داده، يك نگاه مى‏كنيد، يك دنيا از يك نگاه كردن لذت مى‏بريد، يك دنيا كيف مى‏كنيد. يك صدايى را مى‏شنويد، استماع مى‏كنيد، آن قدر لذت مى‏بريد، غذاى مطبوعى تناول مى‏كنيد، لذت مى‏بريد، خوشتان مى‏آيد، نشاطى برايتان پيدا مى‏شود. اينها خوب است، نعمت‏هاى خداست و بهتر اين است كه انسان اين نعمت‏هاى الهى، اين لذت‏ها، اين برخوردارى‏ها را طورى درست و تربيت كند كه اين لذت، برخوردارى، كيف نشاط و شادابى ادامه پيدا كند و منتهى شود به لذت، كيف، نشاط و شادابى قوى‏تر و نيرومندترى. اگر اينجا پشت سر لذت و خوشى گاهى الم و درد و ناراحتى است، اما بهتر است لذت را طورى ببرد كه در پشت آن به هيچ وجه درد، و رنج و ناراحتى نداشته باشد. چه كنيم كه ذره‏اى درك كنيم؟ به راستى چه كنيم؟ دست به دامن كه شويم كه اين حالت را در ما به وجود بياورد كه ما اين چيزها را بفهميم و شعورمان به اين چيزها برسد و درست اين حقايق را درك كنيم. نمى‏دانم چه بايد كرد و كجا بايد رفت و دست به دامن چه كسى بايد شد؟ ولى مطلب، به خدا قسم، غير از اين نيست. حقيقت مطلب، همين طور است، واقعيت است. منتها چطور است كه ما صرفاً آن را مى‏گوييم، اما به عمق وجدان مان اين حقايق را لمس نكرده‏ايم و نمى‏كنيم. بگوييد چه شده و چه عملى انجام داديم؟ مشى مان چه مشى اى است كه اين توفيقات از ما سلب شده؟ معارف و حقايق را نمى‏توانيم آن طور كه هست درك كنيم و لمس كنيم، نمى‏توانيم. بوده‏اند اشخاصى كه وراى اين لذايذ مادى، لذت‏هاى معنوى داشتند. گاه و بيگاه ممكن است انسان آن لذت معنوى را حس بكند، ولى با يك بى خبرى، با يك غفلتى به سرعت از كنارش مى‏گذرد. درست در اطرافش فكر نمى‏كند. گاهى انسان شوق دارد مطلب مجهولى را بيابد، دانش مخصوصى را بياموزد، مسئله مشكلى برايش حل شود، كاوش مى‏كند، زحمتى مى‏كشد، آن مسئله مشكل و مطلب مجهول برايش روشن مى‏شود. مسئله برايش آشكار مى‏شود، كيف مى‏كنيد، لذت مى‏برد. اما اين لذت و كيف زود گذر است، اين را غفلت ماست كه زود از آن مى‏گذريم، توجهى به آن نمى‏كنيم، اما اگر توجه كنيم، مى‏گوييم: اين موضوع كه يك مطلب معنوى است، اين، نه خوردن بود، نه آشاميدن، نه چهره زيبايى بود، نه صداى زير و بم دار و آهنگ دار خوبى بود كه من لذت ببرم. نه، اين مطلب مربوط به فكر من، جان من و نفس و دل من بود. چقدر مرا با نشاط كرد، شاداب شدم، اينها كيف دارد، از اينجا دنبالش را كه بگيريم، معلوم مى‏شود اين طور چيزها هم يك لذايذى دارد، معنويات هم يك كيفى دارد، اينها هم يك طور شادابى دارد، دنبالش را بگيريم.

توجه به لذت‏هاى معنوى

لذت‏هاى معنوى گاه و بيگاه براى انسان حاصل مى‏شود. اما انسان نسبت به لذت‏هاى معنوى، بى تفاوت است. سهل انگارى است، دقت نمى‏كند، زود از كنارش مى‏گذرد، دنبال لذت‏هاى ديگر مى‏رود حقيقت اين است. انسان خيلى دعا مى‏كند، مناجات با خدا خيلى دارد، عبادت هم مى‏كند. ولى، اكثراً با غفلت، بدون توجه بدون حضور قلب انجام مى‏شود. ولى گاهى در لحظاتى ممكن است انسان در حالتى واقع بشود، در يك نشاطى عالمى، خيلى با لذت و خيلى پر كيف و با نشاط. اما، آن لحظه‏اى بيش نيست و مى‏گذرد، انسان به آن توجهى نمى‏كند. انسان توجه كند كه همان لحظه‏هاى كم كه در نشاط و شادابى معنوى است و كيف و لذت‏هاى معنوى مى‏برد، آن لحظات را افزايش دهد، يك لحظه را چند لحظه و چند لحظه را بيشترش كند. ساعت‏ها، روزها و شب‏ها، هفته‏ها و ماه‏ها و سال‏ها، پس هست. نمى‏شود منكر لذت‏هاى معنوى شد. لذت معنوى چيست؟ آيا لذت، همين لذت‏هاى جسمانى و مادى است؟ نه، اين شكلى نيست. واقعا اگر توجه كنى، خودت حس كنى، وجودت لذايذ معنوى را درك مى‏كند. منتها، در يك لحظه هايى زود گذر، خودت هم بى خبر از آن مى‏گذرى. دنبال آن نمى‏گيرى كه اين لذت‏هاى معنوى را ادامه بدهى و برايت ادامه پيدا كند. اينها هست، ولى بايد به دنبالش رفت و خواست تا ادامه پيدا كند و لحظه‏اى و گاهى نباشد و بگذرد و برود و انسان بى نتيجه بماند.

عوامل سلب لذائذ معنوى

منتها چيزهايى هست كه لذايذ معنوى را از انسان سلب مى‏كند. يك عامل خيلى نيرومند و قوى است كه ايجاب مى‏كند انسان از لذايذ معنوى محروم بماند. روايتش هم بارها بيان شده: ما من شى‏ء افسد للقلب من الخطيئة(150)، چيزى و عاملى براى فساد دل و سياه كردن دل از گناه قوى‏تر نيست. گناه دل آرام را فاسد مى‏كند. لذت معنوى مربوط به دل است. دل انسان است كه لذايذ معنوى را احساس مى‏كند و درك مى‏كند و از آن كيف مى‏برد و گناه، دل را فاسد مى‏كند، دل را مريض مى‏كند. قهراً، وقتى كام دل مريض شد، شيرينى را تلخى احساس مى‏كند. آدم مريض گاهى طورى است كه يك غذاى شيرينى را مى‏گويد به دهانم تلخ مزه است. در حقيقت اين غذا شيرين و خيلى مطبوع است، ولى مى‏گويد اين غذا در دهانم تلخ است، نمى‏توانم بخورم. وقتى دل انسان مريض و فاسد شد، آن مناجات با خدا و عبادت با او و لذايذ ديگر معنوى به كام جان انسان شيرين نمى‏آيد، تلخ است. آدم منزجر و ناراحت است. وقتى هم به نماز ايستاد، تمام همتش اين است كه اين نمازش زود تمام بشود: السلام عليكم و رحمة الله و بركاته به مسجد كه رفت، تمام همتش اين است كه كى بشود اين نماز تمام شود و از مسجد بيرون برود. در مجلس دعا و ذكرى كه نشست، تمام همتش اين است كه مجلس دعا و ذكر زود تمام بشود و خلاص بشود.لذت كه مى‏برد، بلكه ناراحت و متألم هم مى‏شود و در احاديث قدسى و غير قدسى هم هست كه در نتيجه گناه و بعضى كارها، پروردگار جهان فرموده: من لذت مناجات با خودم را از دل هايشان مى‏گيرم كه ديگر در مناجات با من لذت نبرند و كيف نكند(151). و لذا حال و حوصله مان نمى‏رسد عبادت كنيم، ذكر خدا كنيم، دعا و قرآن بخوانيم و از اين قيبل، و به دنبال كارهايى برويم كه بر جان و انسانيت مان اثر داشته باشد و اگر فعاليت و كوششى هم داريم، هدف‏ها هدف‏هاى ديگرى است، هدف‏ها معنوى نيست. اكثرا كوشش و تقلاست، اما براى پست و مقام، براى سر و سامان دادن به زندگى مادى، براى رسيدن پول، زندگى مرفقه و بهتر و لذا خيلى كارها برايمان دشوار است. مخصوصاً كارهايى كه بنا بشود خرج داشته باشد، كارهايى كه يك مقدارى مئونه داشته باشد، آن كارها برايمان سخت و دشوار است. خدا، ان شاء الله، همه را از خواب غفلت بيدار كند و به ما توفيق بدهد.

جهان پاداش

پس اين جهان با جهان ديگر مربوط است و خيلى ارتباطش قوى و محكم است. ما را از اين جهان به جهانى ديگر انتقال مى‏دهند و آن جهان، جهان پاداش است و جهان جزاى عمل است، كه هر چه انسان اينجا عمل كرده و انجام داده آنجا به نتيجه‏اش مى‏رسد. فانذرتكم ناراً تلظى. اينها مربوط است به آن جهان ديگر. اما خدا اينجا فرموده: فانذرتكم نارا تلظى. خدايا به مقام بزرگ قرآن مجيد، به مقام محمد و آل محمد تو را قسم مى‏دهيم ما از قبيل اين اشخاص نباشيم كه فرداى قيامت به ما خطاب كنند مگر به شما نگفتند؟ مگر در مورد آتشى كه زبانه مى‏كشد برايتان شرح ندادند؟ نگفتند كه چنين آتشى هست؟ آن وقت ما با يك حسرتى بگوييم كه چرا، به ما گفتند. اما، غلبت علينا شقوتنا و كنا قوماً ضالين‏(152). اين طورى نباشد. فانذرتكم نارا تلظى، انذارتان كردم، بيمتان دادم. بيمتان مى‏دهم به شما مى‏گويم چشم و گوشتان را باز كنيد، آتشى است كه زبانه مى‏كشد، و اختيار با خودت است. لا يصليها الا الاشقى، الذى كذب و تولى. آدم شقى، آدم بدبخت، آدمى كه به اختيار خود دعوت حق را تكذيب مى‏كند و از اطاعت پروردگار جان روبر مى‏گرداند آن است كه داخل اين آتش مى‏شود و او را به دوزخ مى‏برند، و سيجنبها الاتقى، تحقيقاً آدم‏هاى با تقوا دور داشته مى‏شوند از آتش.

ان الذين سبقت لهم منا الحسنى اولئك عنها مبعدون‏(153). آنهايى كه كار خوب كردند، آدم‏هاى خوبى بودند، اينها از آتش دور داشته مى‏شوند، و سيجنبها الاتقى الذى يؤتى ما له يتزكى، آن كس كه مال خود را براى تطهير خود، تزكيه و پاك كردن خود مى‏دهد. خدا ان شاء الله روحيه‏اى بدهد كه انسان انفاق بكند. چون انفاق كرد كار دشوارى است. پول و مال ،خانه زندگى ،لباس و ماشين است، ساده نيست، دشوار است. آدم خودش در زندگى نياز داشته باشد، هر چه بيشتر مال داشته باشد، رفاه و آسايش اش زيادتر شود، اما اين مال را انفاق كند و منظورى جز خدا نداشته باشد.

همان طور كه آيه مى‏گويد: يؤتى ماله يتزكى و ما لاحد عنده من نعمة تجزى يعنى شخصى كه انفاق مى‏كند و در اين آيات مورد بحث است، شخصى است كه هيچ كس نسبت به او و نزد او يدى ندارد، نعمتى ندارد كه به دليل مكافات آن نعمت و احسانى كه به او كرده اين كار را مى‏كند و اين انفاق را مى‏كند. نه، اين طور نيست. گاهى انسان مثلا كاسه آشى را براى كسى مى‏برد. مى‏گويد: فلان روز، او يك كاسه كاسه حلوا براى ما آورده بود، حالا ما اين آش را برايش مى‏بريم. يا كمكى به كسى مى‏كند و از او مى‏پرسند: حالا چطور كه شما ايشان را انتخاب كرديد؟ مى‏گويد بله ايشان خيلى شخص مؤدبى است، هر وقت در كوچه با هم مواجه مى‏شويم، ايشان تعظيم مى‏كند، سلام گرمى مى‏دهد، خيلى خرم و شاد است. چرا به فلانى كمك نمى‏كنى؟ چون خلق خوشى ندارد، با هم كه مواجه مى‏شويم، اخم كرده، تعظيم نمى‏كند، كرنش نمى‏كند، سلام گرم هم نمى‏كند. ولى اينجا آن فرد امثال اين حساب‏ها را نداشته است. اصلا اين حرف‏ها نيست. اتفاقا در زندگى ابدا به من هم خوبى نكرده، گاهى نشده كه با همديگر مواجه بشويم، سلام گرمى هم بكند. نه، ولى من صرفاً براى رضاى خدا از او دستگيرى كردم و به او كمك كردم، او را يارى دادم.

الا ابتغاء وجه ربه الاعلى. اين الا را نوع مفسران مى‏گويند استثناى منقطع است، يعنى لكن ابتغاء وجه ربه الاعلى. پس وقتى كه اين انفاقش باى مكافات و پاداش دادن نيست براى چه چيزى است؟ براى طلب كردن و خواستن وجه پروردگارش كه برتر و اعلى است. يعنى صرفاً براى رضاى اوست و براى تقرب به او. هيچ انگيزه ديگرى در اين انفاقش، در دستگيرى و كمكش، جز رضاى خدا جز جهت خدايى نيست. آيا براى چنين شخصى در اين زندگى، در اين دنيا و محيط، نبايد آيه نازل شود؟ نبايد سوره برايش بيايد؟ خداى رئوف، خداى مهربان كه مى‏خواهد ديگران هم تشويق بشوند، راهنمايى شوند اين كار را بكنند، وارد اين راه و معركه و ميدان شوند، چرا سوره نازل نكند؟ كار بزرگى كرده، درست است كه به توفيق و عنايت اوست، اما خواستن فرد هم شرط است. بايد بخواهد و خود را در معرض قرار بدهد، تا لطف و عنايت او دستش را بگيرد و او را گام به گام به جلو ببرد. آدميزاد با اين خواسته‏ها، هوى و هوش‏ها، حرص و بخل، با اين چيزهايى كه در اين زندگى دارد با اين سرو صدا با آن زرق و برق‏ها، در عين حال اين گونه كه آيه مى‏گويد از ديگران دستگيرى كند، به ديگران كمك كند، اين شكل حب دنيا را از دلش بيرون كرده باشد و براى خدا اين كارها را انجام دهد، خيلى هم ارزشمند است.

آخر آيه جمله‏اى است، الا ابتغاء وجه ربه الاعلى و لسوف يرضى. اين خيلى مهم است نمى‏دانم چطور بيانش كنم. حالا كه اين بنده پارسا و با تقوا اين كار را كرده براى رضاى خدا، و لسوف يرضى. لام ظاهراً لام جواب قسم است كه قسم آن محذوف است. يعنى به عزت و جلال و جبروت پروردگار جهان، البته حتماً اين بنده خشنود و راضى مى‏شود. در برابر، مواجه با چه چيزى مى‏شود و چه مى‏بيند، چه به وى مى‏دهند كه راضى شود؟ انسان به چه چيزى راضى و قانع مى‏شود تا چه به آدم بدهند كه آدم بگويد بس است، حالا ديگر راضى وقانع شدم. من نمى‏دانم به اين آدم چه مى‏دهند و پروردگار جهان با اين آدم تقى و اتقا چه مى‏كند كه مى‏گويد: و لسوف يرضى چقدر لطيف! عين قريب، بدون ترديد، مسلماً، خشنود مى‏شوى؛ كه شرحش را بعداً عرض مى‏كنيم.

جلسه شانزدهم : انجام عمل تنها براى رضاى خدا

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم * ان علينا للهدى (12) و ان لنا للاخرة و الاولى (13) فانذرتكم ناراً تلظى (14) لايصليها الا الاشقى (15) الذى كذب و تولى (16) و سيجنبها الاتقى (17) الذى يؤتى ماله يتزكى (18) و ما لا حد عنده من نعمة تجزى (19) الا ابتغاء وجه ربه الاعلى (20) و لسوف يرضى (21)

تاكيد مجدد بر شأن نزول سوره

انفاق كردن صد در صد در راه خدا و براى خدا و براى رضا و خشنودى او مهم است. گرچه از نظر ظاهر، انفاق يك چيز سطحى و كار ساده‏اى باشد، يا خيلى جزئى و كم به نظر بيايد، ولى چون از نظر معنا و حقيقت بزرگ است، اين سوره يا آياتى از اين سوره در مورد انفاقى جزئى ،و با اين همه اهميت و تاكيد نازل شده است كه بيان كردم. از آغاز نزول اين سوره تا هنگامى كه روى اين سياره خاكى انسانى زندگى كند، اين سوره مورد قرائت و تلاوت و بحث و گفتگوست و از درس‏هاى فوق العاده بزرگ و عاليش استفاده كرده‏اند و مى‏كنند، و خدا مى‏داند كه مردم از خواندن اين سوره و تأمل و تدبر در معانى اين سوره چه نتيجه‏هاى خواهند گرفت. اين كه سبب نزول اين سوره از جانب پروردگار جهان، از مبدأ اعلى به وسيله جبرئيل امين به رسول اكرم (صلى الله عليه و اله و سلم) كه رحمت للعالمين است، چه بوده، به مقتضاى روايات بيان شد. يك دانه درخت خرما خريدن و آن را در راه خدا دادن و انفاق كردن، اين همه سرو صدا راه انداخته، سوره نازل شده، سوره ليل با اين مطالب فوق العاده بلند و عالى با اين حقايق بزرگ، چرا؟ چه چيز ،اين عمل كوچك و اين كار به ظاهر خرد را تا اين اندازه عظمت داده كه خداى بزرگ اين گونه به اين عمل عنايت و توجه كرده است، مردم در دنيا خيلى چيزها مى‏خرند و انفاق مى‏كنند، به مراتب صدها، هزارها برابر بيش از اين عملى كه اين شخص انجام داده، يك درخت خرما، آن هم در مدينه منوره كه درخت خرما يك چيز چندان مطلوب و خيلى چنگ به دل زدن و خيلى چشمگير نيست. اگر در مدينه آن روز مثلا درخت پرتقال يا درخت سيب بسيار عالى يا درخت گلابى بود كه خيلى مورد علاقه باشد و بسيار چشمگير، باز قابل توجه بود، نه يك درخت خرما كه در مدينه عالى‏ترين درخت و ميوه‏اش هم كه خرماست، براى همه در دسترس است و همه توده‏هاى مردم از آن برخوردار مى‏شدند، چه شد كه اين عمل تا اين اندازه اهميت پيدا كرد. فكرش را بكنيد، شوخى نيست! چهارده قرن است، مسلمانان جهان سوره ليل را قرائت مى‏كنند، مى‏خوانند هزارها تفسير برايش نوشته شده، با چه شرح‏ها، بحث‏ها، چه طول و تفصيلى. اشخاصى كه مى‏خواهند خود را واقعاً تربيت كنند، بسازند، اين قدر اين سوره را تلاوت كردند و در معانى اش تأمل كردند و انديشيدند و با رياضت‏ها و مجاهدت هايى، خواسته‏اند خود را با حقايق اين سوره وفق بدهند و خود را مصداقى از مصاديق آيات كلى اين سوره قرار بدهند.

چه عاملى تا اين حد به مطلب اهميت بخشيده؟ خود سوره بيان مى‏كند. مى‏گويد: شخصى كه اين انفاق را كرد، بدون هيچ گونه چشم داشتى اين كار را كرد. چون كسى نزد او يدى نداشت، كسى براى او كارى انجام نداده بود كه وى بخواهد به پاداش احسان آن طرف و به پاداش كار او اين درخت خرما را داده باشد. ابداً، روى اين حساب‏ها نبود، ابداً. و ما لاحد عنده من نعمة تحزى. اين از اين جهت، جهت ديگر الا ابتغاء وجه ربه الاعلى. اين شخص، منظورى و هدفى جز خواستن رضاى خدا و پروردگار اعلايش نداشت. براى خدا و رضاى او اين كار را كرد. اين موضوع كوچك و عمل به ظاهر ناچيز اين همه اهميت دارد. اگر ميليون‏ها برابر اين كار از كسى صادر شده بود، ولى بر اين اساس نبود، ذره‏اى سر و صدا در عالم حقيقت پيدا نمى‏كرد. يك كلمه آيات قرآن، از رب اعلى در موردش نازل نمى‏شد، ابداً. اين كار كوچك چون براى خدا انجام شد، اين گونه اهميت پيدا كرد.

خشنودى انفاق كننده

آخرين آيه: ولسوف يرضى، و بدون شك، عن قريب، اين شخصى كه اين انفاق را كرده، خشنود مى‏شود. يرضى، راضى مى‏شود. اين ديگر خيلى مهم است. پروردگار جهان با اين شخص متقى چه خواهد كرد و با او چه مى‏كند، چه چيز به او مى‏دهد در عوض اين كار او، يرضى، انسانى راضى شود، به تمام معنا خشنود و قانع بشود. يعنى به حدى برسد كه ديگر برايش بس باشد، در درون و در حقيقت خود درك كند كه بس است. به معنى واقعى اشباع بشود و، ولسوف يرضى. به خدا سوگند، به عزت او قسم، اين لام همان گونه كه قبلا بيان شد، لام جواب قسم است. به عزت خدا قسم، به جلال و جبروت او سوگند كه اين بنده خدا به زودى راضى و خشنود مى‏شود. من ديگر نمى‏دانم كه خداوند با اين بنده چه مى‏كند و چه به او مى‏دهد كه به او به اين شكل خوشحال مى‏شود، راضى مطلق، خشنود مطلق. يعنى به حدى مى‏رسد كه ديگر او را بس است، در تمام ابعاد، يعنى ديگر هيچ گونه خواهش و خواسته و تمنايى براى او نمى‏ماند كه در نتيجه ماندن آن تمنا و در اثر ماندن آن خواهش و نرسيدن به آن خواهش و خواسته و آرزو، او راضى نباشد. به تمام، به آنچه مى‏خواهد و آرزو و تمنا دارد مى‏رسد، لذا مطلقا راضى است. چه كرده؟ يك درخت خرما در راه خدا انفاق كرده است.

انفاق تنها براى رضاى خدا

كارى را كه انسان براى خدا و رضا و خشنودى او به جا بياورد تا اين اندازه مورد توجه و عنايت اوست، واقعاً چرا انسان اين گونه كار نكند؟ چرا براى اين و آن كار كند؟ چرا براى پست و مقام، براى دنيا كار كند؟

روايتى است از وجود مقدس امام يازدهم، قسمتى از آن را بيان مى‏كنم. امام يازدهم، والد بزرگوار امام زمان عجل الله فرجه الشريف، فرمود: اگر من جهان را لقمه‏اى كنم و در دهان يك بنده‏اى نهم كه خالصانه براى خدا كار مى‏كند، لرايت انى فى حقه مقصر(154)، البته من در اين كارى كه با اين بنده خدا كردم، خود را مقصر مى‏بينم، يعنى كوتاه آمدم، حقش را ادا نكردم. اين از باب مثال است، براى نزديك كردن مطلب به ذهن ماست. يعنى يك عمل كوچك براى خدا، آنقدر ارزشمند و بزرگ است كه جهان را اگر يك لقمه كنى و در دهان اين شخص بگذارى، كوتاه آمده‏اى و حق اين شخص را ادا نكرده‏اى. انسان بايد كارى كند كه به اين حساب گذاشته شود و اين گونه ارزشمند گردد. اگر براى پول كارى انجام دهد، فرضا براى يك ميليون تومان يا دو ميليون تومان، يا يك ميليارد دلار، ارزش دارد؟ خوب است؟ نهايت پست همتى و خيلى چشم تنگى و فرو مايگى است. گاهى انسان نمى‏تواند به اين شكل كار كند، اين يك حرفى است. اما يك وقت نه، مى‏شود انسان ذره‏اى پيش از انجام كار بينديشد و آن وقت بعد از انديشيدن و فكر كردن درست، كار انجام دهد در چند لحظه، عملى از نظر صورت ناچيز انجام بدهد، اما از نظر معنا اين قدر اهميت پيدا كند و بزرگ بشود.

تذكر به خود

لطف و عنايت خدا را بشناس. ولى نعمت بودن او را بشناس. احساس او را بشناس. در تمام شئون زندگى، چشمداشتى را كه به او دارى حساب كن، در كارهايت مى‏خواهى چه كسى به تو كمك كند؟ مى‏خواهى چه كسى تو را مورد لطف قرار بدهد؟ دست تو را بگيرد؟ تو را سالم از مشكلات و حوادث عبور دهد؟ گره از كارت بگشايد؟ تو را به خدا، جز از خدا مى‏خواهى؟ جز خدا كسى نمى‏تواند؟ بايد خوب فكر كرد. آنچه داشتى و آنچه الان دارى از كه دارى؟ از كجا به تو رسيده و چه كسى به تو داده؟ در مورد اميد و آرزوهاى آينده ات و آنچه در آينده مى‏خواهى، اميدت به كيست؟ از كه مى‏خواهى در آتيه تو را نگه دارد؟ حفظ كند، توفيق بدهد، روسفيد كند، رستگار كند؟ از چه كسى مى‏خواهى جز خدا؟ پس انسان روى چه ملاكى بخواهد عملى را كه انجام مى‏دهد اين و آن بدانند، او را بستايند، از او تعريف كنند، يا مزد از اين و آن بخواهد، چرا؟ اين غلط است، والله، كمال جهالت و نادانى است. مگر ديگران چه كاره‏اند؟ مگر آنان نيرويشان از تو بيشتر است، از تو بى نيازترند؟ آنها هم مثل تو گدايند، فقيرند، ضعيف‏اند، آنها هم مثل تو از طرف خدا مدد مى‏شوند، دستگيرشان خداست. آنها هم آنچه دارند و داشته‏اند و خواهند داشت از اوست. بايد كار را براى او كرد.

جمال ظاهرى پرتوى از جمال مطلق است

امور معنوى و جمال و كمال معنوى نيز براى اوست. مگر جمال و كمال معنوى هر كجا هست جز اين است كه پرتوى از تجلى جمال و كمال اوست؟ نه، والله. هر كمالى، هر جمالى در اين جهان مشاهده مى‏شود، اگر به ديده حقيقت بنگرى، مى‏بينى پرتوى از جلوه جمال و كمال مطلق اوست. البته گاهى ممكن است آن طور كه شاعر گفته انسان اين شكلى باشد:

هر جميلى كه بديديم، بدو يار شديم هر جمالى كه شنيديم گرفتار شديم
كبرياى حرم حسن تو چون روى نمود چار تكبير زديم، از همه بيزار شديم

اگر انسان در مراحل اوليه درست نتوانست بينديشد، فكر كند حقيقت مطلب را بيابد، يا ممكن است طفل و كودك باشد، عقلش نرسد و دنبال هر جمالى و جميلى رفته، گرفتار شده، پايبند شده باشد، اما موقعى كه پس از تأمل و تدبر، كبرياى حرم حسن او و جمال و كمال مطلق او براى انسان تجلى كرد و انسان دانست كه هر جمال و كمالى، پرتوى از جمال و كمال اوست، ديگر بايد بر همه چهار تكبير بزند. چهار تكبير بر همه زدن، يك مثل است. مى‏گويند اين مصراع اخير كه مى‏گويد چار تكبير زدم، از همه بيزار شدم، اشاره به نماز ميت دارد. چون در بين اهل سنت چهار تكبير مى‏گويند و از زمان قديم چون اكثريت با آنها بوده، در بلاد، آن جور نماز ميت مى‏خواندند. چهار تكبير زدن يعنى جهان و همه جمال و كمال جهان را مرده بدان، و چهار تكبير برايش بگو. تمام توجهت به جمال، كمال و لطف و عنايت او باشد. پس عمل گرچه از نظر ظاهر، حركت و تلاش كوچك است و چيزى به نظر نمى‏آيد، اما همين عمل چون براى خداست، بزرگ است و عظيم. روايتى در كتاب اصول كافى، كتاب ايمان و كفر، باب طاعت و تقوى از امير المومنين سلام الله عليه نقل شده كه فرمود: لا يقل عمل مع التقوى و كيف يقل ما يتقبل‏(155). البته همين روايت را علامه مجلسى اعلى الله مقامه الشريف در بحار آورده، البته با سندى ديگر و اندكى تفاوت در بيان، و آن هم از امير المومنين است‏(156). فرمود: عمل تقوا، كم به شمار نمى‏آيد گرچه از نظر ظاهر كم باشد. چون با تقواست، كم به شمار نمى‏آيد، زياد و بزرگ است. بعد دليلش را مى‏آورد: و كيف يقل ما يتقبل. چگونه مى‏شود چيزى پذيرفته مى‏شود، كم و كوچك شمرد؟ همين عمل كوچك مورد قبول اوست و مى‏پذيرد و قبول مى‏كند و همين عمل كوچك را او سپاسگزارى مى‏كند. خداوند عمل كم ولى با تقوا را شكر مى‏كند و سپاس مى‏گويد و آن را مدح و ثنا مى‏گويد.

انفاق در آيات قرآن

آياتى در قرآن مجيد درباره انفاق هست، مخصوصاً آياتى در اواخر سوره بقره. خداوند انفاق را كار بزرگى بيان فرموده، ولى آنچه مهم است نكته‏اى است كه در اين آيات ذكر شده و آمده است. به آن بايد عنايت داشت و در مورد انفاق آن نكته خاص بايد مورد نظر باشد و انفاق را بر آن نكته و اساس انجام داد. اين آيات خيلى آموزنده است، البته اگر انسان بخواهد چيز بياموزد و از زندگى برخوردار شود و به حقيقت زندگى كند به طورى كه عور، دست خالى، گدا، فقير و بى چيز از دنيا نرود. كوچك، ناچيز، يك حيوان، يك درنده، از دنيا نرود و انسانى پر ارزش از دنيا برود. بارها بيان كرده‏ام، خوب است انسان در زندگى طورى زندگى كند كه هر كارى مى‏كند، طورى انجام دهد كه آن عمل در ذات او اثر بگذارد. تلاش و تقلا، جان كندن، زحمت و دوندگى به شكلى انجام شود كه حقيقت انسان را بزرگ كند، به حقيقت انسان، ارزش بدهد، به جان انسان سعه و گستردگى و عظمت بدهد. ببينيد، تلاش و تقلا اگر براى دنيا باشد، حالا هر چه هم دنيا موقعيتش بزرگ باشد، آدم وقتى از اين جهان مى‏رود، همه چيز تمام مى‏شود. آن وقت ذات انسان، حقيقت انسان، يك چيز خرد كوچك ناچيز بى هيچ چيز، عور. نه كمالى دارد، نه جمالى دارد، نه چيزى دارد، هيچ چيز.اين همه زحمت كشيده، هفتاد سال، هشتاد سال، نود سال، آن قدر دويده، پول جمع كرده، اين طرف و آن طرف چيزى داشته، هيچ است. همه مى‏ماند و اين فرد عور و لخت و عارى مى‏رود. هيچ چيز ندارد. پس چگونه انسان بايد كار كند؟ انسان بايد به گونه‏اى كار كند كه آثار و نتايج كارش با ذاتش آميخته شود، جزو حقيقت و ذات او شود كه ذات رشد پيدا كند، حقيقت، نمو پيدا كند، حقيقت، بزرگ شود. اين نهايت رستگارى است و هنگامى ممكن است كار با حقيقت، ربط داشته باشد كه با خدا ربط داشته باشد. والا به شكلى ديگر امكان ندارد موجب رشد ذات و بزرگى حقيقت شود، نمى‏شود. فقط در رابطه با خداست كه چنين مى‏شود. بايد كار را براى خدا انجام داد. خوب است آدم در مورد اينها درست فكر كند. البته اين آيات را هم خيلى شنيده‏ايد و مى‏شنويد و معروف هم هست: مثل الذين ينفقون اموالهم فى سبيل الله‏(157)، نمونه كسانى كه انفاق كنند مالشان را در راه خدا، ببينيد انفاق مطلق نيست، مى‏گويد: انفاق كنند در راه خدا قهراً انفاق در راه خدا، هنگامى محقق مى‏شود كه براى او باشد، براى رضاى او. ولى كسى بدون قصد الهى، رضاى او، هيچ توجهى هم به او ندارد، پولى را خرج مى‏كند، فرضاً مدرسه‏اى مى‏سازد، راهى را اصلاح مى‏كند، پلى را مى‏سازد ،هر چند به نظر مى‏آيد فى سبيل الله است، اما در حقيقت، فى سبيل الله نيست. براى اين كه منظور چيز ديگرى بوده، پس هنگامى اين فى سبيل الله محقق مى‏شود كه قصد و انگيزه‏اى جز راه خدا نداشته باشد. اين مى‏شود فى سبيل الله به معنى واقعى. انسان گول نخورد! پل ساختى، بيمارستان ساختى، راه اصلاح كردى، انگيزه ساختن اين بيمارستان در دل تو چه بود؟ بايد خدا باشد تا به حقيقت انفاق شود، انفاق فى سبيل الله. آن وقت، اين كار، كمثل حبة انبتت سبع سنابل، فى كل سنبلة ماة حبة، مثل دانه‏اى است كه هفت تا سنبله بيرون بدهد و در هر سنبله صد دانه، يعنى يك دانه گندم هفتصد دانه گندم مى‏شود. يك درهم داده، از پيش خدا هفتصد درهم به او عوض داده مى‏شود. همين مقدار؟ نه، و الله يضاعف لمن يشاء اين يضاعف يك كلمه مطلق است. هفتصد تا پايين‏ترين آن است. يضاعف هزار برابر، يضاعف يك ميليون برابر، يضاعف كاتريليون برابر، يضاعف كاتريليون كاتريليون برابر، يضاعف لمن يشاء، براى هر كه بخواهد. و الله واسع عليم نگوييد اين همه چيز از كجا مى‏آيد. خدا وسيع است، خزنه‏اش وسعت دارد، بى نهايت است، محدود به حدى نيست، حد ندارد؛ و داناست. به نيات اشخاص كاملا آگاه است. چون نيت باطن براى رضاى خدا هم در اشخاص فرق مى‏كند. عرفان، شناسايى، قوت ايمان، قوت يقين، قوت اطمينان نفس، در اين كارها فرق مى‏كند. خدا داناست، يكى را هفتصد برابر، يكى را هزار برابر، يكى را يك ميليون برابر، يكى را كاتريليون برابر و بيشتر مى‏كند، و الله واسع عليم.

الذين ينفقون اموالهم فى سبيل الله ثم لا يتبعون ما انفقوا منا و لا اذى، لهم اجرهم عند ربهم و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون‏(158). اين ديگر عجيب‏تر است. كسانى كه اموال شان را در راه خدا انفاق مى‏كنند، به همان معنا كه بيان شد، ثم لا يتبعون ما انفقوا منا و لا اذى، انفاق هم كه كردند منت به طرف نمى‏گذارند، و او را اذيت هم نمى‏كنند، هيچ نوع از انواع اذيت را، چون اذيت هم انواع و اقسامى دارد، لهم اجرهم عند ربهم، پاداش اينها پيش خداست، پيش رب شان است و ديگر خدا مى‏داند چه چيز است. ديگر چيزى نيست كه به قلم يا زبان بيايد و بشود بيان كرد، و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون، ترسى هم ديگر براى آنها نيست. حزن و اندوهى هم براى آتيه ندارند، آدم‏هاى مطمئن و آرام. پاداش شان در پيش خداست كه به موقع مى‏دهد. آيه ديگر: و مثل الذين ينفقون اموالهم ابتغاء مرضات الله و تثبيتاً من انفسهم‏(159). هر كدام از اين آيات خصوصياتى دارد، نگوييد تكرارى است. هر كدام يك خصوصيات عجيبى دارد. مثلا در اين آيه، كسانى كه انفاق مى‏كنند اموال شان را، ابتغاء مرضات الله، براى خواستن رضاى خدا، اينها يك آدم‏هاى بيدارى هستند. و تثبيتاً من انفسهم يعنى تمكينا من انفسهم اينها انفاق مى‏كنند براى رضاى خدا تا كم كم در نفسشان تمكين و تثبيت و طمأنينه و آرامش پيدا شود كه ديگر هر وقت مى‏خواهند انفاق كنند با يك طمأنينه نفس و آرامش دلى، انفاق كنند. گاهى ممكن است، انسان انفاق كند، راضى است، با رغبت و براى خدا هم انفاق مى‏كند، ولى در عين حال در عمق دل يك دلهره‏اى دارد، شايد خيلى هم توجهى به آن نمى‏كند، ولى يك دلهره و وحشتى دارد كه چطور خواهد شد، پاداش اش چقدر خواهد بود؟ نتيجه‏اش را كجا خواهم گرفت، چه چيز خواهد بود؟ يك دلهره خيلى مرموزى در دلشان مى‏افتد. اما نه، اينها به اين نكته هم توجه دارند و تثبيتا من انفسهم. اينها مى‏خواهند كم كم نفس‏هاى خودشان را تثبيت كنند و تمكين بدهند به اين كار، كه وقتى انفاق مى‏كنند، ذره‏اى دلهره، وحشت و دلواپسى نداشته باشند، ابداً، با طمأنينه نفس و آرامش دل انفاق مى‏كنند. آن وقت انفاق اين آدم‏ها مثل يك باغى است كه در يك مكان بلندى است، در يك بيابان خيلى خوش آب و هوا كه باران‏هاى به موقع و فراوان و درشت به آن مى‏رسد. پس بار خود را در هر موقع دو چندان مى‏دهد و اگر باران‏هاى درشت هم به آن نرسيد، باران‏هاى ريز به آن مى‏رسد و قهراً باغى كه در چنين مكانى است بهتر از نور خورشيد، از گرمى خورشيد، از هواى بهتر، استفاده مى‏كند و شاداب‏تر است و ميوه هايش رو به راه‏تر و بهتر خواهد بود. آخر آيه هم مى‏فرمايد: و الله بما تعملون بصير. ببينيد در آيه قبلى فرمود و الله واسع عليم. اينجا چون كلمه تثبيتاً من انفسهم دارد، مى‏گويد والله بما تعملون بصير. خدا بيناست، مى‏داند كه اعماق جان چه مى‏كنيم و چگونه مى‏خواهيم اين كار را انجام دهيم. جايى ديگر مى‏فرمايد: و ما تنفقون الا ابتغاء وجه الله‏(160). مثل آيه مورد بحث ماست: الا ابتغاء وجه ربه. اينجا مى‏گويند: و ما تنفقون الا ابتغاء وجه الله. انفاق نكنيد مگر براى رضاى خدا، مگر براى خواستن وجه او، در اين موارد به معناى رضا و خشنودى اوست. رضا و خشنودى او را بخواه. پس انسان اگر بخواهد از زندگى اش نتيجه‏اى بگيرد و خودش را نبازد، دچار خسران و زيان نشود كه قرآن مى‏گويد: الذين خسروا انفسهم‏(161)، آنهايى كه خودشان را باختند، اينها چه كسانى هستند؟ اينهايى كه در دنيا كار كرده‏اند، اما براى دنيا، خودشان را باختند، خودشان را ضايع كردند و در زيان قرار دادند. اگر مى‏خواهى چنين نباشى، بكوش و هر چه بكوشى كم كوشيده‏اى. بكوش تا كارهايت بر اساس رضا و خشنودى او باشد و براى خاطر او و نه براى هيچ چيز ديگرى و نه براى هيچ كس ديگرى. و العمل الخالص الذى لا تريد أن يحمدك عليه أحد الا الله‏(162). عمل خالص و براى خدا، آن عملى است كه نمى‏خواهى احدى جز خدا، تو را بر آن كار بستاند. نمى‏خواهى هيچ كس تو را بستايد، جز خدا. اين عمل خالص است. العمل الخالص الذى لا تريد ان يحمدك عليه احد الا الله. انسان مى‏تواند عمل را انجام بدهد، تا يك شخص خوب، درست و حسابى و پر ارزش شود. وقتى هم كه از دنيا مى‏رود با كمال اطمينان و آرامش، با رضايت و خشنودى برود و براى ابد و هميشه در جوار رحمت پروردگار جهان باشد. شرح آيه و لسوف يرضى ماند كه به يارى پروردگار جهان بعد آن را بيان مى‏كنيم.