تفسير سوره ليل

مرحوم آيت الله حاج شيخ على آقا نجفى كاشانى (رضوان الله عليه)

- ۸ -


جلسه هفدهم : خشنودى مطلق مؤمن در بهشت

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم * ان علينا للهدى (12) و ان لنا للاخرة و الاولى (13) فانذرتكم نار تلظى (14) لا يصليها الا الاشقى (15) الذى كذب تولى (16) و سيجنبها الاتقى (17) الذى يؤتى ماله يتزكى (18) و ما لاحد عنده من نعمة تجزى (19) الا ابتغاء وجه ربه الاعلى (20) و لسوف يرضى (21)

وعده الهى

مبانى تربيتى قرآن مجيد و همچنين روايات اسلامى ،مبانى خيلى دقيق و عالى و اصولى است كه راه را براى تربيت انسان ،راهى مستقيم و كوتاه و آسان بيان مى‏كند. خيلى پيچيده نيست. كجى و اعوجاجى ندارد. به حقيقت اگر انسان بخواهد خود را تربيت كند با اين اصول و مبانى تربيتى، خيلى برايش آسان و سهل است. اگر به نظر بعضى از ما اين كار دشوار مى‏آيد، به اين دليل است كه نمى‏خواهيم، و چندان به تربيت و تهذيب و تزكيه خود علاقه نداريم. و گرنه اگر كسى به طور جدى بخواهد خود را از هر جهت كامل و از نظر معنا بسيار درست تربيت كند، اين بيانات قرآن مجيد خيلى عالى و در عين حال بسيار بسيط و ساده مطلب را براى انسان نقل مى‏كند. قبلا اين مطلب به تفصيل بيان شد كه شخصى يك عمل جزئى و انفاقى خيلى ناچيز انجام داد و در نتيجه پروردگار جهان سوره‏اى در مورد عمل او نازل كرد. انسان اگر بخواهد همچون آن مسلمان در آن زمان عمل كند بايد تا مى‏تواند علاقه و محبت به دنيا را از دل خود دور كند كه اين علاقه و محبت به دنيا منشأ هر انحراف و شقاوت و بدبختى است. خيلى ديگر بحث را طول نمى‏دهيم. فقط يك روايت در رابطه با مطالب گذشته بيان مى‏كنم. روايت شريفى است و بسيار عالى و جالب، طريق و راه را براى ما بيان مى‏فرمايد.

روايت از مولاى مان، مولاى متقيان امير المؤمنين سلام الله عليه است. حضرت فرمود: طوبى لمن أخلص لله العبادة و الدعاء و لم يشتغل قلبه بما تراه عيناه، و لم ينس ذكر الله بما تسمع اذناه، و لم يحزن صدره بما اعطى غيره‏(163). چند جمله خيلى كوتاه و مختصر و در عين حال پر مغز و پر معنى و عجيب آموزنده براى كسى كه بخواهد. اين خواستن، موضوع خيلى مهمى است. معروف هم هست، از خيلى زمان‏هاى قديم مى‏گفته‏اند: خواستن، توانستن است. اگر آدم بخواهد كار برايش آسان مى‏شود. اول فرمود: خوشا آن كس كه خالص گرداند براى خدا عبادت و دعاى خود را، طوبى لمن اخلص لله العباده و الدعاء سه جمله‏اى كه بعد ذكر شده گر چه به اصطلاح با واو عطف شده، ولى در حقيقت دليل همان مطلبى است كه در صدر روايت ذكر شده است كه حالا عرض مى‏كنم. و لم يشتغل قلبه بما تراه عينا، دل خود را به آنچه چشم هايش مى‏بيند، مشغول نكند. دل خود را از جمال دنيوى دور بدارد. دل خود را از اينها فارغ بدارد و به آن علاقه پيدا نكند. و لم ينس ذكر الله بما تسمع اذناه، ياد خدا را با آنچه با دو گوش مى‏شنود، فراموش نكند. هميشه در زندگى، غوغا و سرو صدا زياد است و كم و زياد به گوش انسان هم مى‏خورد. انسان هوشيار و بيدار، انسانى است كه اين غوغاها و سرو صداها او را از خدا غافل نكند و او را از ذكر خدا به فراموشى نيندازد كه مع الاسف بسيارى از ما در اين غوغاها ،هم خودمان را فراموش مى‏كنيم و هم از خداى مان خيلى سخت غفلت مى‏كنيم. نبايد اين طور باشد. سر و صداها انسان را از ياد خدا نبرد و غافل نكند. حالا سرو صدا هر نوعى باشد. البته اكثراً سرو صداهاى باطل و به اصطلاح جار و جنجال‏ها و حرف‏ها غلط و بى جا بيشتر انسان را مشغول ى كند و گاهى هم ممكن است سرو صدا به حق باشد و در عين حال انسان به دنبال همان سرو صدا برود و در عمق و واقعيتش دقت نكند و از حقيقتش غافل باشد كه اين هم باز يك نوع سرو صداست، اگر چه به حق است، ولى در عين حال انسان را مشغول و از واقع و حقيقت مطلب دور مى‏كند. جمله سوم كه خيلى مهم است: و لم يحزن صدره بما اعطى غيره، و در سينه، محزون و ناراحت نشود به آنچه به غير او و جز او داده شده است، از امور دنيوى، در هر شكل و صورتش و يا از امور اخروى. به آنچه خود دارى و خدا به تو عطا كرده قانع باش و به ديگرى و آنچه در دست اوست نگاه نكن و غمين و محزون نشو، كه چرا فلان كس، فلان پول را به جيب زده، حالا به حق يا به نا حق فرقى نمى‏كند. محزون نشو كه فلان پست و مقام را بردند. چرا نصيب من نشد، به من ندادند، فلان خانه و مزرعه از آن فلانى شده. از اين امور محزون و ناراحت نشو. و لم يحزن صدره بما اعطى غيره. اين جمله، يك جمله عجيبى است كه مى‏خواهد به طور كلى علاقه به دنيا و آنچه را كه مربوط به دنياست از دل انسان بكند و انسان هيچ توجهى به اين چيزها نداشته باشد.

رهايى از محبت به دنيا

اين سه جمله، دليل بر جمله اول است كه چگونه مى‏شود انسان در عبادت و دعا و در كارهايش مخلص باشد و براى خدا كار كند. چگونه چنين چيزى ممكن مى‏شود؟ هنگامى كه اين سه مورد محقق باشد: قلبش مشغول نشود به آنچه مى‏بيند، و فراموش نكند ذكر خدا را به آنچه مى‏شنود، و محزون و غمگين نشود به آنچه در دست ديگران و در اختيار ديگران مى‏بيند. وقتى انسان اين گونه شد، محبت به دنيا و علاقه به دنيا از دلش كنده مى‏شود نمى‏تواند براى هدف دنيايى كار بكند. هر عملى كه انجام دهد، هر قدمى كه بردارد انگيزه‏اى جز خدا و رضاى خدا نخواهد داشت. در اين مورد بايد خيلى تلاش كرد. و فكر نكنيد مطلبى است كه مى‏شود نسبت به آن سهل انگارى كرد و بى تفاوت رد شد.

عمل اگر خالص نباشد، براى خدا نباشد، انسان از آن عمل نتيجه نمى‏گيرد و بهره‏اى نمى‏برد، يعنى بهره واقعى نمى‏برد. انسان در دنيا ممكن است خيلى كارها انجام دهد، نتيجه و سودى هم بگيرد، اما بهره‏اى از نظر حقيقى براى انسان ندارد. كار بايد براى خدا انجام شود، حرف بايد براى خدا گفته شود، قدم بايد براى خدا برداشته شود بايد براى خدا كار كرد و تا علاقه به دنيا از دل كنده نشود، نمى‏توان براى خدا كار كرد.

عمل هر كس مطابق درون اوست

قل كل يعمل على شاكلته‏(164). اين هم جمله عجيبى است از قرآن مجيد، قل كل يعمل على شاكلته، هر كس عمل مى‏كند بر آن شكل، بر آن صورت و بر آنچه در دورن دارد. كسى كه حب دنيا دارد و دلش به حب دنيا شكل گرفته، امكان ندارد بتواند براى غير دنيا كار كند. نمى‏شود، ممكن نيست. كل يعمل على شاكلته. هنگامى مى‏شود براى خدا كار كرد كه شكل دل انسان، آن چيزى كه دل انسان با آن خو گرفته و جزو طبع دل انسان شده، خدايى باشد. اگر خدايى بود، قهراً اعمال و كارهايى كه انجام مى‏دهد، براى خداست. اگر شكل دل، حب جاه باشد، به خدا قسم امكان ندارد در هر قدرتى كه باشد به جز انگيزه هوى يك قدم بردارد. چون شاكله اين آدم هواست، حب جاه است. امكان ندارد قدمى بردارد كه انگيزه و باعث آن جز جاه خواهى و جاه‏طلبى باشد و براى جاه كار مى‏كند. اگر كسى شاكله‏اش پول است، امكان ندارد حرفى بزند و قدمى بردارد و فعاليتى بكند، مقامى را اشغال كند كه انگيزه‏اش غير از پول باشد چنين چيزى نمى‏شود. قل كل يعمل على شاكلته، ببين دلت با چه شكل و رنگ گرفته، عملت بر آن اساس است و غير از آن نمى‏شود. بايد در اين مورد قدرى تأمل و تدبر كرد. حيف است كه انسان اين عمر عزيز و گرانبها را ،اين استعداد و لياقت خدادادى را ضايع كند. در آيه بعد، و لسوف يرضى، مطلبى بيان مى‏شود و مى‏بينيد آدميزاد چيست و به كجاها مى‏تواند برسد و به چه فوز و رستگارى و سعادت هايى مى‏تواند نائل شود. واقعاً حيف است كه انسان خود را ضايع كند و در اثر بى چيزى و در نتيجه گرايش به دنيا و زخارف دنيا و لذايذ مادى و هواها و خواهش‏هاى حيوانى خودش را تا حدى پست كند كه لياقتش جز براى اسفل السافلين نباشد. ثم رددناه اسفل سافلين‏(165). انسانى كه مى‏تواند به اعلى عليين پرواز كند، اعلى عليين كه بالاترين و والاترين مقام بلند است، كوتاه همتى كند و كوتاه نظرى كند و خودش را با اسفل السافلين متناسب كند.

وعده گرانبهاى الهى

خداوند در پايان اين سوره در برابر عملى خرد و ناچيز بوده، ولى بر اساس رضايت و خشنودى او انجام شده، يك وعده‏اى مى‏دهد كه اين وعده خيلى عجيب است. ما در قرآن مجيد چنين وعده‏اى نداريم به اين عظمت و بزرگى و اهميت. و لسوف يرضى. فقط نظير اين وعده پيامبر اكرم (صلى الله عليه و اله و سلم) داده شده است. در سوره بعدى، سوره الضحى، و لسوف يعطيك ربك فترضى‏(166)، اى حبيب ما! در آتيه، پروردگار جهان به شكلى و طورى به تو عطا مى‏كند كه تو راضى مى‏شوى. اين خيلى مهم است. در آيه مورد بحث هم مى‏فرمايد: و لسوف يرضى، اين بنده ما كه بر اساس تقوا اعطا كرد و وعده الهى را باور داشت، و لسوف يرضى، به عزت خداوند سوگند، البته، مسلماً، او در آتيه يعنى قيامت راضى و خشنود مى‏گردد. اين وعده‏اى است بس بزرگ و بسيار عالى از طرف پروردگار جهان، اين وعده‏اى است از طرف خدا براى اين بنده براى رسيدن به تمام آنچه وى مى‏خواهد و خواهش و آرزويش است. اگر يك آرزو، هر چند كوچك، داشته باشد كه به آن آرزو نرسد، يك چيزى، هر چند اندك بخواهد كه به آن نرسد، اين رضايت مطلق نيست. اين راضى نيست. پس رضايت در اينجا مطلق است. و لسوف يرضى، همان طور كه قبلاً بيان شد، انسان نمى‏داند كه پروردگار جهان به اين بنده چه مى‏دهد و با اين بنده چه مى‏كند كه او راضى و خشنود مى‏شود. تمام آنچه در وجودش خواهان است و ميل و اشتهايش و خواستش اقتضا مى‏كند، قهراً خدا به او مى‏دهد. اين وعده هم مسلماً مال قيامت است و مال دنيا نيست، چون در دنيا نمى‏شود. نظام دنيا نظامى است كه نمى‏شود با آن، انسان را اين طور راضى كرد. اين مال بعد است. مال جهان ديگر است. گذشته از اين، اينجا دار امتحان و تكليف است، آن جهان دار جزا و پاداش.

رضايت مطلق بنده

براى اين كه اين مطلب خوب روشن شود كه پروردگار جهان با بنده خود چه مى‏كند، فكر كردم به چه مراجعه كنم كه در نتيجه، اين آيه مباركه تا حدودى روشن شود كه خداوند با اين بنده چه مى‏كند كه خشنود و راضى است و آن هم راضى مطلق! و لسوف يرضى، خدا با اين آدم چه مى‏كند؟ به فكر افتادم به آيات قرآن مجيد رجوع شود و از آيات، اين مطلب را استفاده كرد. چند آيه در قرآن مجيد آمده است كه بيان مى‏كنم. بالاترين وعده هايى كه خداوند در قرآن داده، وعده هايى اجمالى است: وعد الله الذين آمنوا و عملو الصالحات لهم مغفرة و اجر عظيم‏(167). و عد الله المؤمنين و المؤمنات جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها(168). پروردگار جهان وعده فرمود به مؤمنين و مؤمنات، بهشت هايى را كه زير درخت هايش و جلوى كاخ هايش نهرها جارى است. پروردگار جهان به مؤمنين و مؤمنات آمرزش و مزد و پاداش بزرگ وعده فرموده است. ابشروا بالجنة التى كنتم توعدون‏(169). مژده باد شما را به بهشتى كه به شما وعده داده شده. وعده‏هاى قرآن اين چنين است. ولى اين وعده و لسوف يرضى، بى نظير است، مگر همان وعده‏اى كه به رسول اكرم (صلى الله عليه و اله و سلم) داده شده. از آيات قرآن مجيد استفاده مى‏شود كه چگونه اين بنده راضى و خشنود مى‏شود. دو سه آيه هم بيشتر نيست. يك آيه اين است: جنات عدن يدخلونها تجرى من تحتها الانهار لهم فيها ما يشائون‏(170). اين جمله خيلى مهم است پروردگار جهان به گروهى بهشت‏هاى عدن و هميشگى مى‏دهد كه وارد آن مى‏شوند. تجرى من تحتها الانهار، تا مى‏فرمايد لهم فيها ما يشائون. براى اينان است در اين بهشت‏ها، آنچه مى‏خواهند، آنچه اين مؤمن در بهشت بخواهد، آماده است و مهيا، بدون زحمت و بدون دردسر و تقلا و خستگى برايش آماده است. اين به خوبى ملاك خشنودى بنده را روشن مى‏كند. لهم فيها ما يشائون. اين معنا در دنيا محقق نمى‏شود. چون جهان ماده، جهان مزاحمت است. در جهان مزاحمت، مزاحمت و گرفتارى است. نمى‏شود انسان به آنچه مى‏خواهد برسد و اينجا اگر راحتى مى‏خواهد بايد قناعت داشته باشد، اگر فرد قناعت نداشته باشد، هميشه ناراحت است. راحتى اينجا به قناعت است. و اما آنجا نظام، نظام ديگرى است. لهم فيها ما يشائون و در جاى ديگر در ذيل آيات مربوط به بهشت مى‏فرمايد: لهم فيها ما يشائون خالدين‏(171)، براى اينان است در بهشت آنچه مى‏خواهند، آن هم براى هميشه. هر چه آرزو كنند و خواهش كنند برايشان مهياست. در جاى ديگر: لهم ما يشائون عند ربهم ذلك جزاء المحسنين (172). اين ديگر يك لطفى دارد كه آن دو آيه نداشت. البته در آن دو تا آيه هم اين معنا هست، ولى اينجا ذكر شده است: لهم ما يشائون عند ربهم، براى اينان است آنچه مى‏خواهند پيش پروردگارشان. اين خيلى مهم است، پيش پروردگارشان. اين موقعيتى عالى و بزرگ است. از اين جهت، اين بنده خدا راضى و خشنود است. ابداً، امكان كمبودى تصور نمى‏شود. امكان ندارد در آنجا يك چيزى بخواهد، بگويند فعلا نيست. ده دقيقه صبر كنيد تا خدا برايتان درست بكند، آب، جوش بيايد مثلا چيزى را سرخ كنيم، بياوريم. پنج دقيقه مهلت بدهيد، اين حرف‏ها نيست. در جاى ديگر مى‏فرمايد: و لكم فيها ما تشتهى انفسكم و لكم فيها ما تدعون‏(173)، و براى شما آماده است در بهشت آنچه تمنا و آرزو كنيد. يك آيه هم در سوره ق است، آنجا هم يك جمله عجيبى دارد: لهم ما يشائون فيها و لدنيا مزيد(174)، براى اينان است در بهشت آنچه مى‏خواهند، مثل مفاد آن آيات، منتها يك چيز ديگر: و لدينا مزيد. چيزهاى زيادترى از آن چيزهايى كه آنان خواهش و تقاضا دارند هم هست. آنها ديگر چيست؟ ولدينا مزيد. آنچه مى‏خواهيد، آرزو مى‏كنيد، طبع تان مى‏گيرد، هست، آماده است، در عين حال، و لدينا مزيد. نزد ما زائد بر آنچه اينان مى‏خواهند هست. در بعضى از روايات است كه پروردگار جهان دو ملك خيلى مقرب خود را نزد بنده مؤمنى كه در كاخ خود مستقر است مى‏فرستد. حالا با چه تشريفاتى، اين دو ملك بايد بيايند. آن وقت اين بيان را براى ولى خدا و مؤمن مى‏گويند. عرض مى‏كند: پروردگارا، ديگر چه بالاتر از اين كه من در آن هستم، هر چه مى‏خواهم هست. خطاب مى‏شود كه رضوان و خشنودى و تجلى ما چنين است‏(175). حالا ديگر به چه صورت است، تجلى چطورى است، مؤمن آنجا چه مى‏بيند و چه تماشا مى‏كند ديگر خودش مى‏داند. و لسوف يرضى. اين به طور اجمالى ليكن تفصيلش را نمى‏شود گفت كه چيست. آنچه مؤمن در بهشت بخواهد و در خاطرش خطور كند و تقاضا و تمنا كند، برايش هست و اين قهراً موجب رضا و خشنودى او مى‏شود. آنچه بخواهد به آن مى‏رسد.

درجه خواست‏ها در بهشت

منتها يك مطلب هست و به تعبير ديگر، يك نكته. ممكن است كسى فكر كند و بگويد ممكن است كسى در بهشت، مثلا يك مؤمن عادى كه كارش خيلى باقى دارد، مثلا آرزوى مقام سلمان يا مقام ابوذر با يك مؤمن بالاترى را داشته باشد، مقام على بن ابيطالب، يا درجه رسول اكرم (صلى الله عليه و اله و سلم) را آرزو كند، آيا اين آرزوها ممكن است و مى‏شود، آيا برايش فوراً مهياست؟ اينها حدودى دارد. در سوره دهر، يا سوره انسان، در آيات ان الابرار يشربون من كاس كان مزاجها كافوراً، عينا يشرب بها عباد الله يفجرونها تفجيرا(176)، آمده كه مؤمنان در بهشت در آن حدى هستند كه در دنيا خود را ساخته‏اند و خواسته‏ها، خواهش‏ها و آرزوهايشان در همان حد وجود خودشان است. به اين معنا كه مؤمن عادى در بهشت كه خود را مثلا تا درجه چهارم ايمان بالا آورده، خود را تا مرتبه چهارم يقين بالا آورده، در مراحل عرفان طورى است كه دو يا سه پياله مى‏تواند بنوشد و بيشتر نمى‏تواند، در بهشت در همين حد و اندازه است. مؤمن در پايه چهارم ايمان در بهشت، اصلا چيز بالاترى به خاطرش خطور نمى‏كند. فقط در همان حد و اندازه خودش به خاطرش مى‏آيد و خواهش اش به آن تعلق مى‏گيرد و آرزو مى‏كند، نه بالاتر. براى همين است كه در روايات ما رسول اكرم و ائمه هدى، مكرر تأكيد فرموده‏اند اى شيعيان ما، اى مؤمنين، درجات بهشت فوق العاده است. اينجا بكوشيد براى تحصيل و هر چه مى‏توانيد درجات بالاتر و عالى‏ترى تحصيل كنيد(177). اگر اينجا دو درجه تحصيل كرديد، آنجا تمنا و آرزوهايتان در حد همان دو درجه است. يعنى بالاترش به خاطرت خطور نمى‏كند و به ذهنت نمى‏آيد. اگر تا چهار مرتبه و پايه از ايمان، خودت را بالا بردى در بهشت خواهش‏ها و آرزوهايت تا همان چهار پايه است، تا درجه چهارم است و ديگر بالاترش نيست. بنا بر اين همان گونه كه قبلا بيان شد، اين وعده يعنى وعده به اين شكل، و لسوف يرضى، در قرآن نيست، مگر براى رسول اكرم صلى الله عليه و اله و سلم: و لسوف يعطيك ربك فترضى‏(178). منتها با اين فرق كه مؤمن هر كه باشد در هر پايه‏اى باشد به همان پايه طلب و آرزو مى‏كند و با رسيدن به آرزويش خشنود مى‏شود. اما آن كجا و پيامبر اكرم كجا و مقام رفيع و بلند او كجا! آن حضرت را بايد چيزها بدهند تا راضى و خشنود شود. به من و شما هم يك چيزهايى مى‏دهند تا راضى و خشنود شويم. رضايت من و شما در حد وجود خودمان است و در حد عرفان وجودمان است، اما رضايت و خشنودى آن حضرت در حد وجود و سعه وجودى خود اوست. اشخاصى هستند كه در بهشت از آن چشمه‏هاى بهشتى، پياله پياله به آنها مى‏دهند. بيش از اين هم نمى‏خواهند، به همين پياله هم راضى است. چون ظرفيت وجوديش بيش از جرعه جرعه نوشيدن، آن هم گاه گاه از يك پياله چيز ديگرى نيست. چون در دنيا از عرفان و محبت خدا جرعه جرعه نوشيده و گاه گاه چشيده است. اشخاصى هستند كه به اصطلاح سبو سبو مى‏نوشند، چون ظرفيت اش را دارند. آنهايى هستند كه در دنيا در عرفان و محبت خدا به پياله قناعت نمى‏كردند، شراب عرفان و محبت را سبو سبو مى‏نوشيدند. گروهى هم در بهشت هستند كه ديگر سبو هم براى آنها چيزى نيست. از خود چشمه مى‏نوشند: عينا يشرب بها عبادالله. در آيه قبلى مى‏فرمايد: ان الابرار يشربون من كأس، اما در آيه بعدى مى‏فرمايد: عينا يشرب بها عباد الله. ديگر صحبت پياله و جرعه و سبو نيست. ظرفيت‏ها و استعدادها مختلف است، هر كسى در حد استعداد و ظرفيت خودش. حالا اگر مى‏خواهى آنجا خيلى برخوردار باشى يك آرزوهاى بلند داشته باشى و خيلى بلند، اينجا بايد خودت را آماده كنى. اينجا بايد آن لياقت و استعداد را به خودت بدهى و يك سعه وجودى پيدا كنى. قبلا بيان شد كه خوب است انسان در زندگى كارى بكند كه ذات و حقيقت و نفسش بزرگ شود كه وقتى از اين جهان مى‏رود، تمام فعاليت‏ها و كوشش هايش جزو وجود خودش شده باشد، ذات و حقيقتش توسعه پيدا كرده باشد. آن وقت آنجا از آن ظرفيت خيلى استفاده مى‏كند. اما اگر كارهايش براى دنيا و تن و جسمش بود، براى ماده بود، ذات و حقيقتش رشد و نمو نكرده و همه هدر مى‏رود و ضايع مى‏شود. وقتى از دنيا مى‏رود به بهشت مى‏رود، چون مؤمن است، اما آنجا خواهش هايش اندك است. يك مطلب ديگر هم هست. ممكن است كسى فكر كند، خوب، همين براى ما بس است. حالا در بهشت مراتب عاليه به خاطر ما خطور نكند، بهشت كه ديگر جاى تألم و ناراحتى نيست. اگر يك مومن عادى آن مقامات عالى را تصور كند و بگويد چطور من آنجا نيستم، اين ناراحتى است، اما آنجا كه چنين چيزى نيست. خوب وقتى در يك مرتبه‏اى هستم، ظرفيتم هم همان اندازه است و در همان مرتبه هم با سعادتم، در همان مرتبه هم هر چه بخواهم هست. نه! ما مى‏دانيم كه در مرتبه‏هاى بالا لذت‏هاى ديگرى هم هست، كيف‏هاى ديگر و برخوردارى‏هاى ديگرى نيز هست. بايد بخواهيم و خود را به آنجاها برسانيم كه آن برخوردارى‏ها را داشته باشيم، همت مان كوتاه نباشد. درست است هر كسى در هر مرتبه‏اى در بهشت باشد ناراحتى ندارد، به همان اندازه استفاده مى‏كند، برخوردار هم مى‏شود، كاملا هم راضى و خشنود است. اما بايد دانست كه مراحل ديگرى هم هست. در دنيا شخصى در مرتبه‏اى از علم و دانش و تحصيلات است، نسبت به همان سطح لذت و كيفى دارد. اما نمى‏داند آن كه در مرتبه‏هاى بالاست، چه كيف هايى دارد. بايد كوشيد خود را به آنجايى رساند كه آن كيف‏ها و لذات و برخوردارى‏ها هست و از آنها استفاده كرد.

نتيجه‏گيرى

پس پايان اين سوره مباركه و آيه آخرش، و لسوف يرضى، يك وعده خيلى مهم است. مؤمن هنگامى كه براى خدا كار كرد و رضاى او را در زندگى خواست، پروردگار جهان اين گونه به او وعده مى‏دهد: و لسوف يرضى. پايان كار اين است، آن هم براى ابد و هميشه. تا خدا هست، او در رضايت و خشنودى و برخوردارى است. زندگى يكنواخت هم نيست. آنجا فكر نكنيد زندگى يكنواخت و ملال آور است، لحظه به لحظه تنوع دارد. رنگ به رنگ و متنوع، لحظه به لحظه، تازه به تازه و نو به نو است. رحمت خدا و فضل و عطاى او غير محدود است و بى نهايت، يعنى بى اول و آخر است. هر چه بدهد، تمام شدنى نيست. ديگر حالا انسان نمى‏تواند بى نهايت را تصور كند كه چگونه است.

خدا به مقام محمد و آل محمد به همه توفيق بدهد و ما را بيشتر و بهتر با حقايق و معارف قرآن مجيد آشنا گرداند.