عرض دين

آيت‌ الله العظمی صافي

- ۴ -


عرض دين حضرت عبدالعظيم

از جمله شخصيتهاى بزرگى كه دين خود را عرض بر امام زمان خود نمود ابوالقاسم عبدالعظيم بن عبدالله بن على بن الحسن بن زيد بن السبط الاكبر الامام ابى محمد الحسن المجتبى ـ عليه الصلاة و السلام ـ است.

اين بزرگوار يكى از اعاظم ذريه رسول و فرزندان مرتضى و بتول ـ صلوات الله عليهم أجمعين ـ و از شخصيتها و معاريف علماى اهل بيت و بزرگان صحابه حضرت جواد و حضرت هادى(عليهما السلام) و محارم اسرار ائمه(عليهم السلام)است و على الظاهر چون با حضرت رضا(عليه السلام)در سلسله نسب به حضرت اميرالمؤمنين و حضرت زهرا(عليهما السلام) در يك طبقه بوده است ـ چنان كه بعض از علماء رجال فرموده اند ـ از اصحاب آن حضرت نيز بوده است. و اگر چه برحسب روايتى كه خواهيم آورد عصر امامت امام عسكرى(عليه السلام) را درك نكرده است، ولى احتمال اينكه درك خدمت آن حضرت را كرده باشد قوى است و اما روايتى كه دلالت دارد بر فضل زيارت حضرت عبدالعظيم و وفات او در عصر امامت امام هادى(عليه السلام)روايتى است كه صدوق در ثواب الاعمال به سند نقل كرده است از شخصى كه خدمت حضرت هادى(عليه السلام)شرفياب شد. امام(عليه السلام) از او پرسيد «أَينَ كُنْتَ؟» كجا بودى؟ جواب داد «زُرْتُ الحسينَ(عليه السلام)»زيارت كرده ام حسين(عليه السلام) را (يعنى به زيارت او بودم). حضرت هادى(عليه السلام)فرمود:

«أَمّاإِنَّكَ لَوْ زُرْتَ قَبْرَ عَبْدِالْعَظيمِ عِنْدَكُمْ لَكُنْتَ كَمَنْ زارَ الْحُسَين بنَ عَلى(عليه السلام)».(1)

«آگاه باش! اگر زيارت كرده بودى قبر عبدالعظيم را، كه نزد شما است، هر آينه بودى مثل كسى كه زيارت حسين بن على(عليه السلام) را كرده باشد.

از جمله رواياتى كه دلالت بر فضل و علم اين شريف بزرگوار دارد، روايتى است منقول از حضرت هادى(عليه السلام) كه به يكى از شيعيان رى مى فرمايد:

«إِذا أَشْكَلَ عَلَيْكَ شَىءٌ مِنْ أَمْرِ دِينِكَ بِناحِيَتِكَ فَسَلْ عَنْهُ عَبْدَ الْعَظيمَ بْنِ عبدِاللّهِ الحَسَنىِّ و اقْرَأْهُ مِنّى السَّلامَ».(2)

«هرگاه مشكل شد بر تو چيزى از امر دين تو در ناحيه خودت سؤال كن از آن از عبدالعظيم بن عبدالله الحسنى و از من با او سلام برسان».

از اينكه چنين شخصيتى در مقام عرض دين خود برآمده است، اهميت تصحيح عقايد اعم از آنچه واجب الاعتقاد است يا فراتر و بيشتر از آن است معلوم مى شود.

آنچه واجب الاعتقاد است امورى است كه برحسب ارشادات كتاب و سنت، همه بايد به آنها به مفهوم و تعريفى كه از كتاب و سنت براى آنها شده است معتقد باشند تا اطلاق مسلم و مؤمن بر آنها صحيح باشد.

و آنچه فراتر و گسترده تر از اين امور است كه عدم التفات به آنها و عدم اعتقاد به آنها مضر به اسلام و ايمان نيست، اعتقاد به آنها به عنوان يك امر دينى و مربوط دين نيز بايد با دليل معتبر از كتاب و سنت اخذ شده باشد; چنان كه عدم اعتقاد به آنها با وجود دليل كافى از كتاب و سنت و التفات به آن دليل، عدم ايمان به نبوت است.

بنابراين بايد هر كسى مطابق بودن عقايد خود را با كتاب و سنت احراز نمايد، به اين ترتيب كه:

اولاً: آنچه را به حكم شرع اعتقاد سلبى يا ايجابى به آن واجب است بشناسد.

ثانياً: مطابق بودن عقايد خود را با آن احراز كند.

ثالثاً: در مسائل ديگر كه به معنائى كه گفته شد اعتقاد به آنها واجب نيست نيز اعتقاد خود را بر كتاب و سنت عرضه نمايد.

رابعاً: كتاب و سنت را بر عقايد خود، بدون قرينه عقليه يا شرعيه كه براى عرف روشن باشد و نزد همه قرينيّت داشته باشد، حمل ننمايد.

اگر كسى بخواهد در معرض خطر ضلالت و گمراهى قرار نگيرد، بايد با اين برنامه به خداپسند بودن عقايد خود اطمينان كامل حاصل نمايد و ماوراء اين دو منبع، يعنى كتاب و سنت، راهى براى تضمين از وقوع در خطر ضلالت و بدعت وجود ندارد.

در موقفى كه مثل حضرت عبدالعظيم حسنى(عليه السلام) با آن همه علم و آگاهى از كتاب و سنت و تأليف كتاب خطب اميرالمؤمنين(عليه السلام) و با عقايدى كه صددرصد و به يقين جزمى و قطعى به آنها معتقد بوده است، باز لازم مى داند كه اين عقايد را حضور مبارك امام عرضه بدارد تا از امام(عليه السلام)تصديق و امضاى صحت آن عقايد را دريافت نمايد، ديگران و خصوص امثال اين حقير به طريق اولى بايد به عرض دين خود مبادرت كنند و براى اطمينان بيشتر و بيشتر نه فقط به يك نفر بلكه به اشخاص متعدد از رجال عالم به قرآن و حديث و معارف اهل بيت(عليهم السلام) و آنهايى كه علمشان را از آن بزرگواران گرفته عرضه بدارند.

بايد در اين ميدان با كمال تواضع و فروتنى كالاى عقيدتى خود را به عرض خبرگان مورد اعتقاد و عالم به صحيح و ناصحيح و كامل و ناقص آن برسانيم.

ادب و اخلاق كريمه

نكته ادبى و اخلاقى كه از اين حكايت عرض دين بايد از اين سيد شريف جليل حسنى آموخت، پرهيز از غرور به علم و مقام علمى است. مبادا كه انسان به علم خود و به چند كلمه اصطلاح مغرور شود. غرور يكى از آفات بزرگ درخت انسانيت و موانع رشد و ترقى و نيل به كمالات است، ولى در ميان انواع آن، غرور به علم و غرور به عقل و فهم از همه خطرناك تر است.

لذا بزرگان و پرورش يافتگان مكتب وحى و مدرسه تربيت اهل بيت(عليهم السلام)و افراد ساخته شده و به انسانيت رسيده، هر چه علم و دركشان بيشتر مى شود، خضوع علمى و شكستگى نفسانى آنها و تواضعشان در برابر بزرگان و اساتيد زيادتر مى گردد، و در ابداى نظر پيرامون مسائل حدّت و تندى ندارند، و به اصطلاح فقها، تسرع در فتوا نمى نمايند. اينان مى فهمند كه رفع هر جهلى موجب التفات به جهلها و مجهولات بيشتر و دريافت پاسخ به هر پرسشى برايشان منبع پرسشها و سؤالات زيادتر است.

لذا اگر از يك شخص كم اطلاع از شناخت انسان يا حيوان يا درخت يا خورشيد و ماه يا حقيقت حيات و چيزهاى ديگر پرسيده شود، بى تأمل ادعاى شناخت مى نمايد، امّا اگر به يك عالم يا دانشمندى كه عمرش در رشته هاى مختلف علوم صرف كرده باشد بپرسند: آيا بالأخره اين اشيا و اين مظاهر قدرت بارى تعالى را خودت يا همه كوششهايت شناخته ايد، جواب خواهد داد: متأسفانه هنوز اين اشيا ناشناخته مانده اند، و همين درك، دليل اوج شناخت و بينش وسيع او است; شناختى كه آن شخص اول از آن محروم است و براى اينكه اين شناخت را دارد كمال است.

حضرت عبدالعظيم با چنين درك و شناخت، متواضعانه در برابر امام زمان خود زانو بر زمين مى نهد و دينش را عرضه مى دارد.

نكته ديگر

ادب و صفت ممتاز و ارزشمند ديگرى كه در جريان اين عرض دين از حضرت عبدالعظيم ظاهر مى شود، تسليم بى چون و چراى آن شخصيت والا در مقابل مقام ولايت و حجت خدا است كه بايد از آن درس آموخت و در مقام پذيرش حق و اعتراف به حق ديگران بى نخوت و سربزرگى حق گزارى كرد كه شعبه اى از «انصاف الناس من نفسك»(3) است كه يكى از سه عملى است كه در بين اعمال جليله و فضايل ممتازه سخت ترين اعمال است; يعنى همه كس مرد عرض اندام در ميدان مسابقه در آنها نيست و كُمِيْت بيشتر در آن لنگ و ناتوان است.

حضرت عبدالعظيم در سلسله نسب و انتساب به امامين همامين حسنين(عليهما السلام) به دو واسطه از امام على نقى(عليه السلام)نزديكتر است زيرا حضرت امام على نقى(عليه السلام) در نسب به شش واسطه به حضرت سيدالشهداء امام حسين(عليه السلام)مى رسد و در عمود نسب هفتمين فرزند حضرت و هشتمين فرزند حضرت اميرالمؤمنين و حضرت زهرا(عليهما السلام)محسوب مى شود. اما حضرت عبدالعظيم به چهار واسطه نسبش به حضرت امام حسن محتبى(عليه السلام) مى رسد كه در عمود و نسب پنجمين فرزند حضرت مجتبى(عليه السلام)و ششمين فرزند اميرالمؤمنين و فاطمه زهرا(عليهما السلام) است. مع ذلك اين سيد عظيم الشأن جليل القدر در برابر حجت خدا و صاحب ولايت امر چنين متواضعانه رفتار مى نمايد كه همين حال ادب و حفظ احترام امام و عرض دين از مثل او به حضرت هادى(عليه السلام)دليل باهر و روشنى بر كمال معرفت و جلالت قدر و عقيده محكم او به ولايت و امامت آن حضرت است كه اگر چه در سلسله شرف نسب به پيغمبر اكرم و اميرالمؤمنين و حضرت زهرا (سلام الله عليهم) از امام هادى(عليه السلام) نزديك تر است، اما با معرفتى كه دارد مى داند در برابر مقام ولايت و امامت و حجت خدا هر كه باشد و هر چه داشته باشد محو است، و ايمان به ولايت اقتضا دارد كه هر چه بتواند شرط ادب و اطاعت از ولى خدا را رعايت نمايد و عرض وجودى نكند و زبان حالش اين باشد:

«با وجودت ز من آواز نيايد كه منم»

از حضرت على بن جعفر(عليه السلام) نيز كه از مشاهير بزرگان و اعاظم علما و محدثين اهل بيت و صاحب تأليفات و آثار مهم است، نيز نظير همين ادب و تواضع و تسليم نسبت به حضرت ابوجعفر امام محمد تقى(عليه السلام)روايت شده است; با اينكه على بن جعفر عموى بزرگ آن حضرت يعنى عموى پدر امام محمدتقى(عليه السلام) بود و نسبش به سه واسطه به امام حسين(عليه السلام) مى رسيد و نسب امام جواد(عليه السلام) به پنج واسطه به حضرت امام حسين(عليه السلام) مى رسد و ايشان سالمَنْد و حضرت جواد(عليه السلام) نوسال و نوجوان بودند. مع ذلك آن گونه از صاحب مقام ولايت امام جواد(عليه السلام)تعظيم مى نمود و دست او را مى بوسيد.


1ـ  ثواب الاعمال: 99، كامل الزيارات: باب 107، 537.

2ـ  مستدرك الوسائل، كتاب صفات القاضى... ـ باب حكم التوقف و الاحتياط فى القضاء و الفتوى و العمل 17/321 ح 32 ش [21470].

3 ـ وسائل الشيعه كتاب الجهاد ـ باب وجوب اجتناب المحارم ـ ح 20437/11 ـ 15/255.