6- بهرهگيرى از وقت
استفاده از وقت
انسان با محدوديّتى كه دارد، در برابر جهانى پهناور از اسرار و علوم و اطلاعات
قرار دارد. ذهن محدود ما، چگونه مىتواند همه امور را اعمّ از مسائل حياتى و
ارزشمند و موضوعات واهى و بى اساس، در خود جاى دهد؟! پس چون گنجايش فكر ما محدود
است، بايد متوجّه باشيم به دليل ظرفيّت محدودى كه داريم، به امور مهم و حياتى
بپردازيم و ذهن خود را متوجّه به مسائل بىارزش و بىمحتوا نكنيم.
تفريحات بيجا، خواندن كتابهاى بىارزش، معتاد شدن به برنامههاى گوناگون راديو
و تلويزيون، به آسانى فكر و ذهن را اشغال مىكند و از پرداختن به امور مهم و حياتى
باز مىدارد.
براى دستيابى به هدفهاى عالى، بايد از اين گونه امور چشم پوشى كنيد و ذهن خود
را از آنها فارغ نمائيد؛ تا وقت و فرصت براى رسيدن به امور مهم داشته باشيد.
حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام مىفرمايند:
اِحْذِرُوا ضِياعَ الْاَعْمارِ فِيما لايَبْقى لَكُمْ فَفائِتُها لايَعُودُ.(73)
از ضايع كردن عمرهاى خود در آنچه براى شما باقى نمىماند، دورى گزينيد؛ زيرا
عمرهاى از دست رفته باز نمىگردند.
هم اكنون تصميم بگيريد آينده شما نسبت به گذشته شما، از كيفيّتى برتر برخوردار
باشد و اگر اينك از گذشته خود پشيمان هستيد، كارى نكنيد كه در آينده افسوس اين زمان
را بخوريد. حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام مىفرمايند:
بادِرِ الْفُرْصَةَ قَبْلَ اَنْ تَكوُنَ غُصَّةً.(74)
از فرصتها استفاده كن؛ قبل از آن كه مايه افسوس شود.
از هر جاى ضرر كه برگرديد، به نفع شما است. پس در هر موقعيّتى كه هستيد، سعى
كنيد آيندهاى بهتر از گذشته داشته باشيد. از فرصتى كه داريد استفاده كنيد و تا
مهلت داريد از لحظات عمر خود بهترين استفاده را بدست آوريد.
بهرهگيرى علّامه مجلسى از عمر خويش
شخصيّتهاى بزرگ و مردان نامىِ تاريخ ما، با رفتار و كردار نيك و خدا پسندانه
خود، از فرصتها بهترين استفادهها را نمودند و نام نيكشان را جاودانه ساختند. شما
نيز لحظات زندگى خود را ارج نهيد و با اعمال شايسته و پرثمر، نتيجهاى جاويدان و
هميشگى بدست آوريد.
حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام مىفرمايند:
اَلْاَيَّامُ صَحائِفُ آجالِكُمْ، فَخَلِّدُوها اَحْسَنَ اَعْمالِكُمْ.(75)
روزها، صفحههاى اجلهاى شما است؛ پس با اعمال نيك آن را جاويدان سازيد.
علاّمه مجلسى شخصيّت بىنظيرى است كه اين گونه عمل كرد و نام خود را جاويدان
ساخت. او از عمر گرانبهاى خود بهترين استفادهها را برد و از فرصتى كه برايش پيش
آمد، به بهترين وجه بهرهبردارى نمود.
بايد علاّمه مجلسى را حامى دين اسلام و مجدّد شرايع و سنن رسول اكرمصلى الله
عليه وآله وسلم و زنده كننده آثار اهل بيتعليهم السلام دانست. او اسلام و مسلمين
را رهين قلم خود نمود. از مرحوم علاّمه بحرالعلوم نقل شده است كه آرزو مىفرمود همه
تأليفاتش در ديوان عمل مجلسى درج شود و در عوض آن، يكى از كتابهاى فارسى او را - كه
ترجمه متون اخبار اهل بيتعليهم السلام و در جميع اقطار عالم شايع است - در ديوان
عمل او بنويسند.
آرى كتب فارسى علّامه مجلسى در قلوب فارسى زبانان، داراى تأثيرات فراوان است.
روزى صاحب جواهر در جلسه درس فرمود: ديشب خواب ديدم گويا در مجلس بزرگى وارد
شدم كه در آن گروهى از علماء جمع شدهاند و دربانى بر در ايستاده بود با اجازه او
وارد مجلس شدم. ديدم علماء متقدّم و متأخّر در آن محضر نشستهاند و در صدر مجلس
علاّمه مجلسى قرار گرفته است. تعجّب كردم! و از دربان علّت تقدّم او را بر ساير
علماء، پرسش نمودم. گفت: زيرا مجلسى نزد ائمّهعليهم السلام، به باب العلماء معروف
است.
شاگردان مجلسى بالغ بر هزار نفر بودهاند. مجلسى به سال 1037 تولّد يافته و در
شب بيست و هفتم ماه رمضان 1110 از دنيا رحلت نمود و قبر شريفش در مسجد جامع اصفهان
نزديك قبر والدش واقع است و مزار مردم مىباشد.(76)
آرى علاّمه مجلسى با استفاده و بهرهگيرى از «صحائف آجالِ« خويش، «احسن اعمال«
را با نوشتن بهترين كتابها در ترويج از مكتب اهل بيتعليهم السلام انجام داد. او به
اين گونه نام خود را در جهان، درخشان و جاويدان ساخت.
وقت و فرصت را از دست ندهيد
انسان، محدود به حدود و قيودى است كه يكى از آنها قيد زمان است. همه بزرگان ما
آنچه را كه وسيله پيشرفت و برترى آنان شده است، در محدودهاى از زمان انجام
دادهاند. اگر در گذشته رفتار ما همچون آنان نبوده است، بايد قدر مهلت باقى مانده
را بدانيم و به ارزش آن توجّه داشته باشيم.
فرصت غنيمت است حريفان در اين چمن
فرداست همچو گل همه بر باد رفتهايم
ساعات زندگى و لحظاتى را كه مىگذرانيم، مهلتهايى است كه كمكم از دست
مىدهيم. شخص خردمند و زيرك كسى است كه فرصتى را كه دارد، غنيمت شمارد و از آن به
بهترين وجه استفاده كند.
حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام مىفرمايند:
لَوْ صَحَّ الْعَقْلُ لَاغْتَنَمَ كُلُّ امْرَءٍ مَهَلَه.(77)
اگر عقل سالم باشد، هر شخصى مهلتى را كه دارد، غنيمت مىشمارد.
ما بايد توجّه داشته باشيم كه وقت ما، بزرگترين سرمايه وجود و هستى ماست. اين
حقيقتى است كه عقل و خرد بر آن شهادت مىدهد. از اين روى هر انسانى بايد مهلتى را
كه دارد، غنيمت شمرده و مهلت موجود را از دست ندهد. اين واقعيّتى است كه عقل و خرد
پذيراى آنست.
آنچه ندارد عوض اى هوشيار
عمر عزيز است غنيمت شمار
آرى اهل بيت عصمتعليهم السلام درباره ارزش وقت و قيمت آن سخنان فراوانى بيان
نمودهاند و با نكاتى كه در بيانات خود ذكر فرمودهاند، به ما هشدار دادهاند كه
مواظب لحظات عمر خود باشيم و ساعتى از ساعات زندگى را بدون بهرهمند شدن از آن، از
دست ندهيم و توجّه داشته باشيم هر لحظهاى كه از وقت ما مىگذرد، همان مقدار از عمر
ما كم مىشود.
حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام مىفرمايند:
اَلْعُمْرُ تُفْنيهِ اللَّحَظاتُ.(78)
عمر را لحظاتى كه مىگذرد، فانى مىسازد.
ما با هر نفسى كه مىكشيم و با هر لحظهاى كه مىگذرانيم، مقدارى از عمر خود را
از دست مىدهيم.
روز را رايگان زدست مده
نيست اميد آن كه باز رسد
آنان كه شبانهروزِ خود را به انجام كارهاى نيك و پسنديده مىگذرانند و از وقت
گذرانى و اتلاف عمر پرهيز مىكنند؛ صفحات درخشانى را در صحيفه اعمال خود به جاى
مىگذراند و نتيجهاى ابدى و جاويدان بدست مىآورند. آيا بهتر نيست ما نيز از اين
گونه افراد باشيم؟
نتيجه بيكارى
شخصبيكار، هدف و مقصدىندارد، تا براى رسيدن به آن همّت نمايد؛ از اين جهت
بيكار مىنشيند و به خيالات و توهّمات يا گفتگوهاى بىفايده و حرام مىپردازد و قلب
خود را مجمع شياطين قرار مىدهد. انسانِ باايمان، هيچ گاه نبايد بيكار بنشيند؛ تا
قلب او جايگاه شيطانها و مغزش مركز افكار پست و زشت قرار نگيرد.
حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام در كلمات قصار خود مىفرمايند:
اَلْمُؤْمِنُ ... مَشْغُولٌ وَقْتُهُ.(79)
انسان مؤمن، وقتش پر است.
زيرا يا به كارهاى مادّى اشتغال دارد و ضروريات زندگى را فراهم مىكند و يا به
عبادت و ذكر خداوند مىپردازد و جهان آخرت را آباد مىسازد. بر اثر اشتغالات
گوناگون و فراوانى كه دارد، فراغتى ندارد تا فرصت انجام اعمال ناشايست را داشته
باشد.
بيشتر افرادى كه مرتكب رفتار زشت و اشتباه مىشوند، بر اثر بيكارى و فرصتى است
كه دارند. جوانان - مخصوصاً - هيچ گاه نبايد بيكار باشند؛ تا زمينه انجام اشتباهات
براى آنان فراهم نباشد. در روايات وارد شده است:
اِنَّ اللَّهَ يُبْغِضُ الشَّابَّ الْفارِغِ.
خداوند، دشمن جوانى مىباشد كه بيكار است و فراغت دارد.
اتلاف وقت يا خودكشى تدريجى!
بنابر آنچه گفتيم، نكته بسيار مهمّى كه بايد به آن توجّه داشته باشيم، مسئله
عمر و ارزش آنست. وقت گذرانى و تأخير انداختن برنامههاى ضرورى و امروز و فردا
كردن، باعث محروميّتهاى فراوان براى انسانها است.
بايد بدانيم آينده ما ثمره امروز و ديروز ما است. آينده ما شاخه و برگ گذشته و
امروز ما است. و گذشته و حال ما، ريشه درخت زندگى آينده ما را تشكيل مىدهد.
مكن در كارها زنهار تأخير
كه در تأخير آفتهاست جانسوز
بفردا افكنى امروز كارت
زكُنديهاى طبع حيلت آموز
قياس امروز گير از كار فردا
كه هست امروز تو فرداى ديروز
با اتلاف عمر نه تنها از گذشته خود بهرهاى نمىبريد؛ بلكه آينده خود را نيز
بىثمر مىسازيد و در واقع، اتلاف وقت را بايد خودكشى تدريجى بدانيم.
از گذشته خود عبرت بگيريد
عبرت گرفتن از سرد و گرم دنيا از صفات مردان بزرگ است. آنها از بررسى حالات
ديگران و نيز با دقّت در امور گذشته خود، درسهاى بزرگى مىآموزند و بر اساس همين
آموزشها، آينده خود را مىسازند و با عبرت گرفتن از گذشته خود و ديگران، آينده خويش
را درخشان مىنمايند.
عبرت گرفتن از وقتها و فرصتهاى فراوانى كه در گذشته از دست رفته، قيمت و ارزش
باقى مانده عمر را روشن مىكند و انسان را وادار مىنمايد آينده را همچون گذشته به
تباهى نكشد و از باقى مانده عمر نتيجهاى كه جبران كننده گذشته باشد، بدست آورد.
حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام مىفرمايند:
لَوِ اعْتَبَرْتَ بِما اَضَعْتَ مِنْ ماضِي عُمْرِكَ لَحَفِظْتَ ما بَقِيَ.(80)
اگر از آنچه از عمر گذشته خود كه آن را ضايع ساختهاى عبرت بياموزى، باقى مانده
عمر خود را حفظ خواهى كرد.
اگر تاكنون بسيارى از ساعات زندگى خود را بدون آن كه بهره و نتيجهاى از آن
گرفته باشيد، از دست دادهايد؛ براى باقى مانده عمر خود ارزش بيشترى قائل شويد و
سعى كنيد گذشته بىحاصل را با آينده پربار و بابركت جبران كنيد. اگر ارزش عمرى را
كه به رايگان از دست دادهايد بدانيد، براى باقى مانده آن ارج بيشترى قائل مىشويد.
از گذشته ديگران پند بياموزيم
در بحث تجربه و لزوم آن گفتيم: ما نه تنها از تجربه خود، بلكه از تجربه ديگران
نيز بايد درس بياموزيم.
تاريخ را بنگريم و زندگى مردان بزرگ مكتب شيعه را مورد بررسى و تحليل قرار دهيم
و از تجربههاى آنان در فعاليّتها و كوششهاى فردى و اجتماعى همچون گنجى پربها بهره
گيريم.
يكى از فوائد ارزنده استفاده از تجربيّات ديگران، بهرهگيرى از وقت و استفاده
از فرصتهايى است كه از اين راه مىتوانيم بدست آوريم. ما بايد از راهى كه ديگران
رفتند و از برنامهاى كه ديگران انجام دادند و از نتيجهاى كه آنان گرفتند، تجربه
بياموزيم.
راهها و كارهاى پسنديده گذشتگان را هر چه بهتر و زودتر انجام دهيم و مسيرهاى
غلط و كارهاى اشتباهى را كه آنان تجربه كردند، رها كنيم و عمر پرارزش خود را با
تجربه كارهاى غلطى كه ديگران انجام دادند، از دست ندهيم.
به جاى آن كه عمر خود را به تجربه راهى كه به آن آشنايى كامل نداريم، از دست
بدهيم؛ مىتوانيم با مطالعه و بررسى احوالات پيشگامان آن راه، نتيجه آن را بدست
آورده و ساعات زندگى خود را به تكرار اشتباهات ديگران نپردازيم.
مردان بزرگ، كسانى هستند كه با كوششهاى خود تاريخ را متحوّل مىنمايند نه آنان
كه با تكرار اشتباهات ديگران، تاريخ را تكرار مىكنند.
پس سعى كنيد با شناسايى راهها و برنامههاى اشتباهى كه ديگران انجام دادند،
وقت پرارزش خود را با تكرار اشتباهات آنان از دست ندهيد.
وقت خود را براى اهداف شخصى ديگران، از دست ندهيد
بسيارى از مردم لحظات پرارزش زندگى خود را به كار و فعاليّت مىگذرانند، از
سستى و ضعف مىگريزند و به كوشش و تلاش دست مىزنند؛ ولى از سرمايه زندگى خود سودى
نمىبرند و از زحماتى كه مىكشند، فايده و بهرهاى نمىبينند.
حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام در اين باره مىفرمايند:
يُفْني عُمْرَهُ في مَنْفَعَةِ غَيْرِهِ.(81)
عمر خود را در راه استفاده ديگران از دست مىدهد.
در اجتماعات جهان؛ بسيارى از كارگران، كارمندان، دانشجويان و افرادى كه در امور
مادّى دچار كمبود هستند، از اين گونه افراد مىباشند.
تلخيها، سختيها، زحمتها و ... از آنِ اينان است؛ ولى سود و بهرهاى كه حاصل
كوششهاى آنانست، به دست افرادى ديگر مىرسد. متأسّفانه بسيارى از مظلومين جامعه، از
ظلم و ستمى كه بر آنان وارد مىشود، آگاهى ندارند.
حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام كه پشتوانه مظلومين و پناهگاه رنجديدگان جهانند
- در كلام كوتاهى كه آورديم - همه مردم را آگاه مىكنند كه عمر خود را براى منفعت و
بهره ديگران ضايع نسازند.
از فرصتها استفاده كنيم
همه شخصيّتهاى بزرگى كه به اهداف عاليه خود رسيدهاند و در طول زندگى موفقيتهاى
شايانى بدست آوردهاند، در سايه استفاده از عمر و غنيمت شمردن وقت بوده است. آنها
از اتلاف وقت دورى كرده و از فرصتهائى كه پيش آمده، بهترين استفاده را نمودهاند.
براى همه مردم فرصتهايى پيش مىآيد كه بايد آن را غنيمت دانسته و به گونهاى بسيار
عالى از آن بهرهبردارى كنند.
متأسفانه در جامعه ما و در وضعيّت كنونى، چندان توجّهى به ارزش وقت نمىشود و
فرصتهايى كه پيش مىآيد، از دست مىرود و اگر توجّهى به آن شود، پس از ربوده شدن
فرصتهاست و حال آن كه پشيمانى سودى ندارد.
حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام مىفرمايند:
اَلْفُرَصُ خُلْسٌ.(82)
فرصتها، ربودن است.
يعنى در ميدان عمل بايد فرصتها را با گوى سعادت بربائيم.
با اين كه فرصتها، به سرعت از دست انسان گرفته مىشود، چرا آن را از دست بدهيم
و پس از اين كه آن را از دست داديم، متأسّف شويم؟!
هر روز از عمر ما و هر ساعت از زندگى ما، فرصتى است براى ما كه مىتوانيم آن را
غنيمت شمرده و از آن استفاده كنيم.
تا آخرين نفس از عمر خود استفاده كنيد
بايد سعى كنيد تا آخرين لحظه و تا آخرين نفس وظيفه خود را انجام دهيد و لحظات
عمر را در امورى كه مورد رضايت خداوند نيست، از دست ندهيد.
حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام مىفرمايند:
إِنَّ أَنْفاسَكَ أَجْزاءُ عُمْرِكَ، فَلاتُفْنِها إِلاَّ في طاعَةٍ
تُزْلِفُكَ.(83)
نفسهاى تو، اجزاء عمر توست؛ پس آن را از دست مده، مگر در عبادتى كه باعث تقرّبِ
بيشتر تو باشد.
بزرگان ما تا آخرين لحظات زندگى و تا آخرين نفس، بهترين استفاده را از فرصتى كه
داشتهاند، بردهاند. مرحوم آية اللَّه العظمى حاج سيّد محمّد حجّت كه از علماى
بزرگ و شخصيّتهاى برجسته تاريخ شيعه است، از اين گونه افراد است.
مرحوم آية اللَّه العظمى آقاى حاج شيخ مرتضى حائرى درباره آن بزرگوار مىنويسد:
ايشان در زمان آقاى بروجردى رحمةاللَّه تعالى عليه، تقريباً مرجع مطلق يا اكثر
آذربايجان بودند و در تهران هم آذربايجانيها شايد نوعاً و بعضى از غير آذربايجانيها
به ايشان مراجعه مىكردند.
اوائل زمستان سالى كه مرحوم شدند هنوز هوا كاملاً سرد نشده بود، ايشان مشغول
تعمير خانه بودند و يك قسمتى را هم خاك بردارى كرده بودند كه بناى جديدى بسازند و
در قسمت ديگرى هم كارگرها مشغول كارهاى لازم ديگر بودند؛ از جمله حفر چاه يا سنگ
بند كردن آن. بانى اين تعميرات يكى از ارادتمندان ايشان بود.
يك روز صبح خدمت ايشان رفتم. در اندرون روى تخت نشسته بودند و حالشان عادى بود.
ايشان به واسطه برنشيتِ مزمن نوعاً موقع سردى هوا نفس تنگى شديدى داشتند؛ ولى در آن
موقع با سردى هوا، حال ايشان معمولى به نظر مىرسيد.
مطّلع شدم كه بنّا و كارگرها را رد كردهاند. گفتم: آقا چرا آنها را جواب
گفتهايد؟ بطور صريح و جزم گفت: من بنا هست بميرم، ديگر بنّايى براى چه؟! من هم
چيزى نگفتم.
روز ديگرى كه به ظنّ قوى چهارشنبه بود، خدمتشان رفتم؛ آقاى حاج سيّد احمد
زنجانى مقابل ايشان نشسته بود. اوراق و اسناد مالكيّت و غيره را به آقاى زنجانى
دادند و آنچه پول نقد در جعبه بود، به بنده دادند كه به مصارف معيّنه برسانم. يك
قسمت از آن را هم سهم من قرار دادند.
قبلاً وصيّت خود را در چند نسخه نوشته بودند كه يكى از آنها را نزد من فرستادند
و الآن موجود است. وصيّت كرده بودند كه آنچه پول نزد وكلاى ايشان موجود است، همه
سهم مبارك امامعليه السلام است و زمينى كه بعداً قسمت عظيمى از مسجد آقاى بروجردى
شد، ايشان براى مدرسه خريده بودند و به اسم خودشان بود. در وصيّتنامه نوشته بودند
كه آن هم از سهم مبارك امامعليه السلام است و ارث برده نمىشود و اگر آقاى بروجردى
خواستند به ايشان براى مسجد بدهند. غرض آن كه پولشان منحصر به همان محتواى جعبه بود
و چند روز بود كه پول وجوه از كسى نمىگرفتند.
وقتى كه وجوه محتواى جعبه را به من دادند كه به مواردش برسانم، در حالى كه
دستهايشان به طرف آسمان بود، گفتند: خدايا من به آنچه تكليف داشتم عمل كردم، تو هم
مرگ مرا برسان.
من كه رويم به ايشان باز بود، گفتم: آقا شما بىخود اين قدر ترسيدهايد؛ شما هر
سال در زمستان همين ناراحتى را داريد، بعداً خوب مىشويد. فرمود: نه؛ فوت من ظهر
است. من ديگر چيزى نگفتم و فوراً در پى انجام فرموده ايشان رفتم و از لحاظ اين كه
مبادا ايشان ظهر همان روز وفات نمايند و تكليف اين پولها معلوم نشود كه آيا به ورثه
بدهم يا به همان موارد؛ درشكه گرفته و سوار شدم و تا ظهر نشده بود، انجام دادم.
ايشان ظهر آن روز وفات نكردند و شنبه بعد از آن چهارشنبه وفات كردند. ظهر شنبه
تا فوت نمودند من آمدم منزل بيرونى، صداى اذان از مدرسه حجّتيّه تازه بلند شده بود.
در يكى از همان شبها به من گفتند: قرآن را به ايشان بدهم. قرآن را باز كردند،
اول صفحه، جمله شريفه «لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ «(84) بود، ظاهراً ايشان گريه كردند.
مهر خود را همان شب يا شبى ديگر شكستند.
يكى از روزهاى نزديك وفات بود كه در يك آن، چشمش به در بود و پيدا بود كه يك
چيز بالخصوص را مشاهده مىكند و مىگفت: آقا على بفرما، ولى طولى نكشيد كه به حال
عادى برگشت. در دو سه روز آخر، نوعاً مشغول ذكر و راز و نياز بود.
روز وفات ايشان، من با كمال اطمينان درس مكاسب را در منزل گفتم و پس از آن رفتم
در همان اطاق كوچك كه ايشان بسترى بودند. در آن هنگام فقط دختر ايشان كه زوجه اين
جانب است، آنجا بود و خود آقا رويشان به طرف ديوار بود و مشغول ذكر و دعا بود.
ايشان گفت: آقا امروز يك مقدارى مضطرب است. دليل اضطراب ايشان ظاهراً همان ذكر و
دعاى زياد بود.
من سلام كردم جواب دادند. گفتند: امروز چه روزى است؟ گفتم: روز شنبه است.
گفتند: آقاى بروجردى به درس رفتند؟ گفتم: آرى. از صميم قلب - شايد چند مرتبه -
گفتند: الحمدللَّه.
غرض، دختر ايشان گفتند: قدرى تربت به ايشان بدهيم. گفتم: خوب است. ايشان تربت
را فراهم كردند، من خدمتشان عرض كردم كه ميل بفرمائيد. ايشان نشستند و من استكان را
جلوشان بردم ، خيال كردند غذا يا دواست، قدرى با اوقات تلخى گفتند: اين چيست؟ گفتم:
تربت است. فورى قيافه باز شد و آب تربت را تا آخر سر كشيدند و بعداً اين كلمه را من
خودم شنيدم كه گفتند:
«آخر زادي من الدنيا تربة الحسين«. آخرين توشه من از دنيا، تربت امام حسينعليه
السلام است. و دو مرتبه خوابيدند.
براى دومين بار ظاهراً به امر و تقاضاى خودشان دعاى عديله را بر ايشان قرائت
كردند. آقاى سيّد حسن - پسر دوم ايشان - رو به قبله نشسته و خود ايشان هم در حالى
كه سينه را تكيه به متكّائى داده بودند، در حال نشسته مىخواندند و با فارسى و تركى
با كمال شدّت و صميميّت عقائد خود را در مقابل حق متعال ابراز مىداشتند.
يادم هست كه نسبت به اميرالمؤمنين علىعليه السلام پس از اقرار به خلافت آن
حضرت، مىگفتند: بلافصل، هِچْ فصلى يُخْدى، لاپ بلافصل، لاپ بلافصل، كيمين فصلى
وار؟! و نسبت به ائمّه از ولد پيغمبر و علىعليهم السلام اين آيه را مىخواندند:
«مَثَلُ كَلِمَةٍ طَيِّبَةٍ كَشَجَرَةٍ طَيَّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَفَرْعُهْا فِي
السَّماءِ «(85).
من هم كنارى ايستاده بودم و اين منظره جالب و معنوى را با كمال اعجاب تماشا
مىكردم. در ذهنم خطور كرد كه به ايشان بگويم: آقا دعايى براى ما بكنيد، ولى خجالت
مانع شد. چون اولاً ايشان به حال خودش مشغول بود و توجّهى به جاى ديگر نداشت. فقط
خود را در مقابل خدا و انجام وظائف معنوى قبل از مرگشان مىديد و ثانياً اين تقاضا
مشعر به اين بود كه ما هم متوجّه مرگ آقا و تسليم مردن ايشان شدهايم.
غرض، من همين طور ساكت در عقب اين ماجرا و جمعيّتِ حاضر كه يكى آقا سيّد حسن و
ديگرى صبيّه ايشان و شايد ديگرى خانواده ايشان بود، ايستاده بودم و اين را نيز
شنيدم كه مىگفت: خدايا عقائد من همه حاضر است، همه را به تو سپردم به من برگردان.
من همان جا ايستاده بودم و ايشان هم در همين احوال بود كه يك مرتبه در همان
حالِ نشسته كه تكيه بر متكّا كرده بودند، در صورتى كه مقابل قبله بود، نفسشان
نيامد. خيال كردند كه آقا قلبشان گرفته است. قدرى قطره كرامين به دهان ايشان
ريختند. من ديدم كه دوا از اطراف لبها فرو ريخت. همان لحظه فوت شده بودند و پس از
آب تربت حتى چند قطره كرامين هم به دستگاه گوارش ايشان نرسيد.
من كاملاً متوجه شدم كه ايشان فوت كردهاند، آمدم منزل بيرونى صداى اذان را از
مدرسه حجّتيّه شنيدم. فوت ايشان مقارن اول ظهرِ حقيقى بود كه خود، روز چهارشنبه
گفته بودند كه فوت من، يا امر من، ظهر است.
اين مرد بزرگوار كسى بود كه در اين سفر هم كاملاً قيد و شرط سفر را مراعات و
وضع وجوه را كاملاً روشن كرده بودند كه يك شاهى از آن به ورثه نرسيد.
اين داستان، گذشته از اين كه صورت روشنى است از يك ايمان محكم، مشتمل بر آيات
غيبيّه چندى است:
1 - خبر دادن ايشان به مرگ خود در ظهر و تحقيقاً در ظهر واقع شد.
2 - مكاشفهاى كه در آن، حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام را ديده بودند.
3 - خبر دادن ايشان به اين كه آخرين توشه من از دنيا تربت امام حسينعليه
السلام است و چنين شد.(86)
مرحوم آيةاللَّه العظمى آقاى حجّت مصداقى روشن براى اين فرمايش حضرت
اميرالمؤمنينعليه السلام: «إِنَّ أَنْفاسَكَ أَجْزاءُ عُمْرِكَ فَلاتُفْنِها
إِلاَّ في طاعَةٍ تُزْلِفُكْ« بودند. و تا آخرين لحظه و آخرين نفس، عمر گرانبهاى
خود را در راه عبادت و اطاعت خداوند سپرى نمودند.
آنان كه از زندگى بزرگان شيعه درس مىآموزند و تا آخرين لحظه در مقام عبوديّت و
انجام وظيفه هستند، در آخرت الطاف خاصّه خداوند شامل حالشان خواهد بود و در جوار
رحمت اهل بيتعليهم السلام به سر مىبرند.
نتيجه بحث
وقت از مهمترين ارمغانهائى است كه خداوند آن را به شما عنايت نموده است و از
ارزشمندترين و بزرگترين سرمايههاى وجود و هستى شماست، سعى كنيد آن را در بهترين
راه و عالىترين هدف مصرف كنيد.
وضعيّتى را كه اكنون داراى آن هستيد، نتيجه و محصول رفتار شما در گذشته است و
آينده شما ثمره رفتار امروزِ شماست.
اگر خواهان رسيدن به اهداف عالى و ارزشمند هستيد، اگر جوياى آينده درخشان و پربار
مىباشيد، سعى كنيد وقت خود را بيهوده از دست ندهيد.
توجّه داشته باشيد؛ اگر از گذشته خود بهرهاى نبردهايد و از وضع ديروز خود متأسّف
هستيد، اينك به گونهاى رفتار كنيد كه در آينده از كار امروز خود متأسّف نباشيد.
با تلاش و كوشش، گذشتههاى خود را جبران كنيد و از فرصتى كه باقى مانده، به بهترين
وجه استفاده كنيد. آنان كه از گذشته خود پند مىگيرند و درس عبرت مىآموزند،
آيندهاى بسيار عالى و درخشان را براى خود تضمين مىكنند.
قدر وقت ار نشناسى تو و كارى نكنى
بس خجالت كه از اين حاصل اوقات برى
7- همنشينى با نيكان
راز اهميّت همنشينى با صلحا و ابرار
راه براى رسيدن به مقاصد معنوى زياد است؛ ولى مهمّ اين است كه كدام يك از
راهها نزديكتر، و انسان را زودتر به مقصد مىرساند.(87)
در اين باره، عقايد گوناگون و گفتهها مختلف است. هر گروهى راهى را به عنوان
اقرب الطرق پذيرفته و آن را نزديكتر و سير در آن را سريعتر و بهتر مىدانند. در اين
ميان برخى مصاحبت با نيكان را اقرب الطرق مىدانند.
آنچه به نظر صحيح مىرسد، اينست كه همنشينى با كسانى كه خدا را براى خدا
مىخواهند نه براى خود و مجالست با آنان كه حقيقت ايمان را در خود به مرحله واقعيّت
رساندهاند، اثرى فوق العاده دارد.
به اين جهت اوّل مظلوم عالم حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام در كلامى دلنشين
چنين فرمودهاند:
لَيْسَ شَيْءٌ اَدْعى لِخَيْرٍ وَاَنْجى مِنْ شَرٍّ، مِنْ صُحْبَةِ
الْاَخْيارِ.(88)
چيزى نيست كه از صحبت اخيار، انسان را بيشتر به سوى خوبيها بخواند و از بديها نجات
دهد.
زيرا نشستن در پيشگاه صالحان و شرافتمندان جامعه، براى انسان شرف و هدايت به
ارمغان مىآورد؛ دلهاى زنگار گرفته را نورانيّت و صفا مىبخشد و ناخودآگاه انسان را
به سوى معنويّت جذب مىكند.
حضرت امام زين العابدينعليه السلام مىفرمايند:
مُجالَسَةُ الصَّالِحينَ داعِيَةٌ اِلَى الصَّلاحِ.(89)
همنشينى با افراد صالح، آدمى را بسوى صلاحيّت دعوت مىكند.
انرژى و نيروهاى معنوى كه اين گونه شخصيّتها از آن برخوردارند در همنشينانشان
نفوذ كرده و با مرور زمان اعمال و رفتار آنان را تحت سيطره خود درمىآورد.
گاهى نفوذ معنوى آنان در ديگران سريع مىباشد و احتياج به زمان طولانى ندارد؛
بلكه يك نشست، يك نگاه و يك گفتار فوقالعاده، وضعيّت فكرى و اعتقادى ديگران را
تغيير مىدهد و حياتى جاويدان در آنان ايجاد مىكند.
آرى در مجمع نيكان، ديگران هم عطرآگين شده و به صف خوبان مىپيوندند. روشنائى و
صفا، نورانيّت و پاكى پاكان، ديگران را نيز فراگرفته و قلب و جان آلودگان را بسوى
خود جذب مىكند.
همنشينى با پاكان، پاكى مىآفريند و بودن با خوبان، خوبى ايجاد مىكند. همراه
بودن با مردان خود ساخته، انسان را مىسازد و توجّهاتى كه به آنان مىشود،
همراهانشان را نيز فرا مىگيرد.
اين حقيقتى است كه در دعاها نيز به آن اشاره شده است. مرحوم شيخ مفيد در كتاب
مزار، دعائى را نقل كرده و فرموده: مستحبّ است پس از زيارت ائمّه معصومينعليهم
السلام قرائت شود. در قسمتى از آن دعا چنين آمده است:
يا وَلِيَّ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ اِجْعَلْ حَظّي مِنْ زِيارَتِكَ تَخْليطي
بِخالِصي زُوَّارِكَ الَّذينَ تَسْأَلُ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ في عِتْقِ رِقابِهِمْ،
وَترْغَبُ اِلَيْهِ في حُسْنِ ثَوابِهِمْ.(90)
اى ولى خدا، بهره مرا از زيارتت، مخلوط بودن با زوّار خالص خود قرار ده؛ آن افرادى
كه از خداوند آزادى آنان را مىخواهى و در داشتن آنان ثوابِ نيك را، به خداوند رغبت
نشان مىدهى.
همان گونه كه تر و خشك با هم مىسوزند، همان گونه كه گلها و خارها از يك چشمه
سيراب مىشوند، همان گونه كه نگاههاى مهرآميزى كه باغبان بر گلستان خويش مىافكند،
خارهاى باغ را نيز فرا مىگيرد و نسيم عطرآگين گلها، خارها را نيز معطّر مىسازد و
همان گونه كه گل فروشان گل را با خار مىفروشند و خريداران نيز گل را با خار
خريدارى مىكنند، فردى كه در خدمت پاكان حضور يافته، از انوار تابناكى كه بر آنان
مىتابد بهرهمند مىشود.
به اين جهت در دعاى بعد از زيارت، خدمت امامعليه السلام عرض مىكنيم: اى ولىّ
خدا؛ اين را بهره من از زيارتت قرار ده كه در ميان زوّار خالص تو و آميخته با آنان
باشم.
مجالست با نيكان، همچون كيميا است؛ زيرا هالهاى كه در اطراف بدن اولياء خدا
وجود دارد، همچون اكسير كه داراى قوّه كاسره است، ضعف و كمبودى را كه در شخص مقابل
وجود دارد درهم مىشكند؛ به او شهامت خوب شدن مىبخشد؛ به او پر مىدهد تا او را به
پرواز درآورد و در فضاى بيكران معنويّت سير كند و از لذايذ نگفتنى عالمِ معنى
بهرهمند شود.
هالهاى كه اطراف بدن انسان را فرا گرفته است، عبارت از ميدانهاى انرژى است.
انسانها به وسيله وجود همين هالهها مىتوانند در اثر همنشينى و مجالست با يكديگر
اثرات مثبت و منفى بر يكديگر داشته باشند. هاله به خاطر اختلافى كه انسانها در
اعتقادات و روحيّات دارند از لحاظ كيفيّت و چگونگى، تفاوت فراوان دارد. همين طور از
لحاظ مقدار و كميّت تأثير گذارى افراد بر يكديگر اختلاف درجه وجود دارد.
بر اثر مصاحبت و همنشينى و رفاقت، اين هالهها با يكديگر برخورد نموده و
خصوصيّات فكرى و اعتقادى افراد به يكديگر نقل و انتقال پيدا مىكند.
معمولاً افرادى كه صاحب يقين مىباشند و داراى اراده و نفوذ هستند، در ديگران
بيشتر اثر مىگذارند. و خصوصيّتهاى فكرى و اعتقادى خود را در آنان ايجاد و يا تقويت
مىنمايند.
مجالست با افراد معنوى، در خصوصيّات فكرى طرفِ مقابل تحوّل ايجاد مىكند و
افكار غير سالم را تبديل به انديشهها و اعتقادات صحيح و انسانى مىگرداند؛ ولى اين
يك قانون كلّى نيست. به اين جهت همان گونه كه دين به يك شخصيّت آگاه و عالم دستور
مىدهد در ميان مردم جاهل و ناآگاه رفته و آنان را به سوى دين و مذهب فرا خواند و
آنان را به دستورات حياتبخش تشيّع آشنا سازد؛ همين گونه فرمان مىدهد از همنشينى با
افراد پست و منحرف - اگر رفت و آمد با آنان در او مؤثّر است - دورى جويد.
اين وظيفه شخص عالم و آگاه است كه تشخيص دهد اثرات مثبت و منفى همنشينى با
افراد ناآگاه و ارشاد آنان داراى چه ميزانى است؟ آيا او بر ديگران نفوذ مىكند و
رفتار و عقايد آنان را به سوى كمال مىبرد، يا روحيّه آنان بر او مسلّط شده و
همنشينى با آنان اثرات منفى بر او مىگذارد؟ آيا هالهاى كه در اطراف بدن اوست، بر
ديگران اثر مىگذارد يا خود تحت تأثير هاله ديگران قرار مىگيرد؟ از اين جهت وظيفه
اهل علم است كه هم به ارشاد مردم بپردازند و هم توجّه به حالات روحى خود داشته
باشند تا تحت تأثير ديگران قرار نگيرند.
. . .
افرادى كه مجالست با آنان باعث تعالى روح است
درباره افرادى كه معاشرت و همنشينى با آنان، براى پيشرفت و سير علمى و عملى
انسان زيان آور است، به زودى بحث مىكنيم و اينك به ذكر نمونههايى از افرادى كه
معاشرت با آنان سير معنوى را سرعت مىبخشد مىپردازيم:
1 - مجالست با علماى ربّانى
از آنجا كه مجالست و همنشينى با افراد آثار فراوانى دارد، مخصوصاً اگر انسان
احترام و محبّت خاصى براى آنان قائل باشد، پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم
مىفرمايند:
لاتَجْلِسُوا عِنْدَ كُلِّ عالِمٍ اِلاَّ عالِمٌ يَدْعُوكُمْ... اِلَى
الْاِخْلاصِ.(91)
نزد هر عالمى ننشينيد! مگر دانشمندى كه شما را از ريا باز مىدارد و به سوى اخلاص
فرا مىخواند.
شما را به سوى خدا مىخواند؛ به سوى آل اللَّه دعوت مىكند و هدفش از گفتار و
راهنمائيش دعوت به سوى خود نيست.
همنشينى و مجالست با اين گونه علماى ربّانى در شما اثر مىگذارد و شما را با
معارف نورانى اهل بيتعليهم السلام آشنا مىسازد. آنان قلب شما را با محبّت خاندان
وحى پيوند مىزنند و با اعمال ننگينِ منافقان تاريخ، آشنا ساخته و نفرت شما را از
آنان بيشتر مىكنند.
2 - مجالست با ابرار و صلحا
پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم در فرمايشات خود دوستان و ياران خود را در
مورد مصاحبت و مجالست راهنمايى و ارشاد نمودهاند و به آنان تأكيد فرمودهاند كه
همنشينان خود را از ميان افراد پرهيزكار و مؤمن انتخاب نمايند و از مجالست با افراد
دنياپرست و بىهدف پرهيز كنند. در سفارش مفصّلى كه آن حضرت به عبداللَّه بن مسعود
نمودهاند، اين چنين فرمودهاند:
يَابْنَ مَسْعُودِ فَلْيَكُنْ جُلَساؤُكَ الْاَبْرارَ وَاِخْوانُكَ الْاَتْقِياءَ
وَالزُّهَّادَ، لِاَنَّ اللَّهَ تَعالى قالَ في كِتابِهِ: «اَلْاَخِلاَّءُ
يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ اِلَّا الْمُتَّقينَ «(93).(92)
اى پسر مسعود، همنشينان تو بايد افراد نيك باشند و برادران تو بايد اشخاص متقى و
زاهد باشند؛ زيرا خداوند در قرآن فرموده است: در آن روز )روز قيامت( دوستان، بعضى
با بعضى ديگر دشمن هستند، مگر پرهيزكاران.
همان بزرگوار در وصيّتى كه به اباذر نمودهاند، فرمودهاند:
يا اَباذَرِّ لاتُصاحِبْ اِلاَّ مُؤْمِناً.(94)
اى اباذر هم سخن براى خود انتخاب مكن، مگر فرد مؤمن را.
زيرا شيرينى زندگى، همنشين بودن با اولياء خدا و مردان خودساخته است. در گفتارى
حياتبخش حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام به پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم
مىگويند:
هَلْ اُحِبُّ الْحَياةَ اِلاَّ لِخِدْمَتِكَ وَالتَّصَرُّفِ بَيْنَ اَمْرِكَ
وَنَهْيِكَ وَلِمَحَبَّةِ اَوْلِيائِكَ.(95)
آيا زندگى را دوست دارم؛ جز براى خدمت تو و اطاعت امر و نهى تو و براى محبّت
دوستان تو؟!
ارزش زندگى و ماندن در جهانى كه همهاش رنج است، به خاطر وجود اولياء خدا و
مردان خودساختهاى است كه در دنيا به سر مىبرند. وگر نه، همان گونه كه دنيا در نظر
حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام بىارزش مىباشد، زندگى در آن نيز بىارزش، رنج آور
و ناراحت كننده است. بنابراين تنها وجود مردان خداست كه مردان خدا را به زندگى در
دنيا - نه خود دنيا و زر و زيور آن - علاقهمند مىسازند.
بنابراين آنچه كه زندگى در دنيا را براى مردان خدا شيرين مىكند، وجود
اولياءاللَّه و افراد خودساختهاى است كه برخوردِ با آنان، ياد خدا و اهل بيتعليهم
السلام را در دل انسان زنده مىكند. اين است شيرينى و شادى و نشاط زندگى در دنيا
براى شخصيّتهايى كه دنيا را فروختهاند.
همنشينان خود را بشناسيد
بايد ميان كسانى كه در جستجوى نام و نان هستند و افراد اندكى كه هدفى جز نشر
نام و مرام اهل بيتعليهم السلام ندارند، فرق بگذاريد و آنان را از يكديگر تشخيص
دهيد و قبل از آزمايش و امتحان افراد، نسبت به آنان اطمينان خاطر نداشته باشيد
وگرنه مسئول ضلالت، گمراهى و يا توقّف و ركود خويش خواهيد بود.
حضرت جواد الأئمّهعليه السلام مىفرمايند:
مَنِ انْقادَ اِلَى الطُّمَأْنِينَةِ قَبْلَ الْخُبْرَةِ، فَقَدْ عَرَضَ نَفْسَهُ
لِلْهَلَكَةِ وَالْعاقِبَةِ الْمُتْعَبَةِ.(96)
كسى كه قبل از آزمايش به افراد اطمينان ورزد، نفس خود را در معرض هلاكت قرار
مىدهد و سرانجامى سخت خواهد داشت.
بيشتر كسانى كه در راه به چاه افتادهاند يا از چاه درآمده و گرفتار چاله
شدهاند، بر اثر حسن ظنّ، زود فريفته شدن و عدم تحقيق و جستجو به دام شيّادان
افتادهاند. اگر آنان با پيروى از مكتب اهل بيتعليهم السلام قبل از دل بستن و
ارادت، به جستجو و امتحان مدّعيانِ دستگيرى و ارشاد، مىپرداختند، خود را در معرض
هلاكت و گمراهى قرار نمىدادند.
به اين دليل ما بايد دوستان و همنشينان خود را بشناسيم و پس از شناخت صحيح و
كافى به آنان اعتماد كنيم. شناخت صحيح در صورتى بدست مىآيد كه آنان را آزمايش
نمائيم.
حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام مىفرمايند:
يُعْرَفُ النَّاسُ بِالْاِخْتِبارِ.(97)
مردم به وسيله امتحان شناخته مىشود.
پس چرا به همه اعتماد كنيم و حاضر به مجالست و رفاقت با همه گونه افراد باشيم؟
ما بايد برنامه زندگى خود را بر طبق فرمايشات هدايتگر اهل بيتعليهم السلام
قرار دهيم و بر مبناى گفتار آن بزرگواران آينده خود را درخشان سازيم.
. . .
گروههايى كه همنشينى با آنان مانع پيشرفت است
خاندان وحى در ميان فرمايشات خود، پرهيز از مجالست و رفاقت چند گروه از مردم را
به ما دستور و هشدار دادهاند:
1 - همنشينى با كوتاه فكران
آنان كه مايلند در اجتماع داراى شخصيّت شناخته شده و ارزشمندى باشند، بايد در
شناخت دوستان و اطرافيان خود سعى كرده و سابقه و اعتبار مردمى آنان را در نظر داشته
باشند. دوستان ناشناخته و يا آنان كه به ضعف رأى و يا صفات ديگرى كه مورد قبول مردم
نيست شناخته شدهاند، نه تنها كمك و پشتيبان انسان در مشكلات نيستند؛ بلكه همواره
مشكلى بر مشكلات ديگر مىافزايند.
حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام مىفرمايند:
وَاحْذَرْ صَحابَةَ مَنْ يَفيلُ رَأْيُهُ وَيُنْكَرُ عَمَلُهُ، فَاِنَّ الصَّاحِبَ
مُعْتَبَرٌ بِصَاحِبِهِ.(98)
از مصاحبت با افراد ضعيف الرأى، كه رفتار آنان مورد پذيرش مردم نيست، برحذر باش؛
زيرا كه اعتبار رفيق به رفيق اوست.
از آنجا كه قضاوت مردم، بر جنبههاى ظاهرى استوار است، هميشه ارزش افراد را
همانند ارزش دوستان آنان مىدانند. از اين جهت بايد از دوستى با افراد ضعيف الرأى
كه رفتارشان از نظر مردم بىارزش است، دورى نمائيد؛ تا هم از تأثير منفى حالات روحى
آنان محفوظ باشيد و هم از نظر اجتماعى در رديف آنان نباشيد.
اين است رهنمود اولين امام و راهنماى عالم هستى حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام.
ارج نهادن بر اين رهنمودها و درس آموختن و به كار بستن آنها در برنامه زندگى،
آيندهاى درخشان و پربار براى شما به ارمغان مىآورد. رفتار روزانه خود را بر مبناى
رهنمودهاى مكتب غنىِّ تشيع قرار دهيد؛ تا به سعادت جاويدان نائل شويد.
ببينيد مرحوم سيد عزيزاللَّه تهرانى كه از اخيار زمان خود بود، چگونه با
كنارهگيرى از كوته نظران توانست به فيض بسيار عظيم معنوى نائل شود. او مىگويد:
در نجف اشرف به مجاهدات و رياضتهاى شرعى مانند نماز و روزه و دعاها اشتغال
داشتم و لحظهاى از مراقبه، غفلت نمىورزيدم. هنگامى كه براى زيارت مخصوصه عيد فطر
به كربلا مشرف شدم، در مدرسه صدر مهمان يكى از دوستان بودم و بيشتر اوقات را در حرم
مطهّر حضرت سيدالشهداءعليه السلام مشرّف بودم و گاهى براى استراحت به مدرسه
مىرفتم.
يك روز وارد حجره شدم، عدهاى از دوستان جمع بودند. سخن از بازگشت به نجف اشرف
به ميان آمد. از من سئوال كردند: شما چه وقت مراجعت مىكنيد؟ گفتم: شما برويد، من
امسال قصد زيارت خانه خدا را دارم و پياده به سوى محبوب مىروم. در زير قبّه حضرت
سيّدالشهداءعليه السلام هم دعا كردهام؛ اميدوارم دعايم به اجابت برسد.
دوستان و همراهان همه مرا استهزاء كردند و گفتند: سيّد معلوم مىشود از كثرت
رياضت و عبادت دماغت خشك گرديده، چگونه با ضعف مزاج و عدم بضاعت، پياده در بيابانها
بدون توشه مىتوان سفر كرد. در همان منزل اوّل بازخواهى ماند و در چنگال عربهاى
بيابان نشين گرفتار خواهى شد.
چون سرزنش از حدّ گذشت و گفتار مرا از عقل و خرد دور پنداشتند، با حالتى غضبناك
از اطاق بيرون آمدم و با قلب شكسته و چشم گريان بسوى حرم مطهّر روان شدم و به هيچ
چيز توجّه نمىكردم؛ در حرم، زيارت كوتاهى كردم و متوجّه به سوى بالاىِ سر حرم
مطهّر شدم؛ در محلّى كه هميشه در همان جا نماز و دعا مىكردم نشستم و به گريه و
توسّلم ادامه دادم.
ناگاه دست يداللّهى كه دائره كاف و نون قضا و قدر، در قبضه اوست و قضاياى ازل و
ابد حرفى از سرنوشت او مىباشد، بر شانه من وارد آمد. به جانب دست شريف سر بلند
كردم، سرورى ديدم در لباس اعراب، ولى با فارسى مرا به نام خواند و فرمود: آيا ميل
دارى پياده به خانه خدا مشرّف شوى؟ عرض كردم: بله.
فرمود: پس قدرى نان خشك كه يك هفته تو را كافى باشد با يك آفتابه و احرام تمام،
همراه بردار و در فلان روز و ساعت همين جا حاضر شو و زيارت وداع را انجام بده تا با
يكديگر از اين مكان مقدّس به سوى مقصد حركت نمائيم.
عرض كردم سمعاً و طاعةً چشم. از حرم بيرون رفتم، مقدارى گندم مهيّا نمودم و به
بعضى از زنانِ فاميل دادم تا برايم نان تهيّه كنند.
رفقا همه به نجف مراجعت نمودند. روز موعود فرا رسيد. وسائلى كه تهيّه نموده
بودم، برداشتم و در مكان معيّن در حال زيارت وداع بودم كه آن بزرگوار را ملاقات
كردم. از حرم بيرون آمديم و از صحن و سپس از شهر خارج شديم. مقدارى راه رفتيم؛ نه
آن سرور مرا به سخنِ شيرين از شكرش، سرافراز فرمود و نه من مصدّع اوقات مباركه آن
حضرت شدم. مدّتى گذشت تا به غدير آبى رسيديم.
فرمود: اينجا استراحت كن، خوراكت را بخور و خطّى بر زمين كشيد فرمود: اين خطّ
قبله است، نماز را به جاى آور، چون عصر شد نزد تو مىآيم. آن سرور روانه شد؛ من
همان جا ماندم، خوراك خورده وضو گرفتم و نماز خواندم.
چون عصر فرا رسيد، آن بزرگوار تشريف آورد و فرمود: برخيز برويم. چند ساعتى راه
رفتيم، به آب ديگرى رسيديم. باز خطّى بر زمين كشيد و فرمود: اين خطّ، قبله است؛ شب
در اينجا بمان من صبح مىآيم و چند ذكر به من تعليم فرمود. تا آنكه هفت روز به اين
گونه گذشت و از راه و مسافرت هيچ خسته و رنجور نشدم.
صبح روز هفتم فرمود: در اين آب مانند من غسل كن و لباس احرام بپوش و همچنان كه
من لبيك مىگويم تو هم بگو. در همه امور، در رفتار و گفتار، از آن حضرت پيروى
نمودم.
باز ساعتى راه رفتيم تا نزديك كوهى رسيديم. صداهايى به گوشم رسيد، عرض كردم:
اين صداها چيست؟ فرمودند: از كوه كه بالا رفتى، شهرى را خواهى ديد، داخل آن شو، آن
گاه از من كناره گرفت. من پيش رفتم و تنها از كوه پائين آمدم وارد شهرى بزرگ شدم.
پرسيدم اينجا كجاست؟ گفتند: «مكّه« و آن هم بيتاللَّه الحرام است.
ناگاه به خود آمدم و از حال خويش آگاه شدم، دانستم با آن كه بخت من بيدار بود،
ولى من در خواب غفلت بودم. بىاندازه تأسّف خوردم؛ چرا در اين همه مدّت آن حضرت را
نشناختم و روى از نور صورت مبارك وجهاللّهى برتافتم. در هنگامى كه پشيمانى سودى
نداشت، پشيمان شدم و از دست جهلِ بد انديش، به پيشِ عقل شكوه بردم.(99)
با توجّه و دقّت در تشرّف مرحوم سيد عزيزاللَّه تهرانى، متوجه مىشويم نعمت
بزرگ تشرّفى كه براى او حاصل شد، در سايه كنارهگيرى از دوستانى بود كه در مسائل
معنوى داراى نظرات كوتاه و سطحى بودند. اگر او تحت تأثير وسوسه آنان قرار مىگرفت؛
هيچ گاه به نعمت عظماى تشرّف نائل نمىشد.
زحمات و رياضاتى كه انجام داده بود، او را آماده براى كنارهگيرى از دوستان
كوتاه نظر نمود و سرانجام به فيض ملاقات امام زمان ارواحنا فداه رسيد.
2 - همنشينى با گمراهان
آن گاه كه امكان مبارزه و پيكار با دشمنان دين وجود ندارد، بايد به مبارزه منفى
دست زد. با مبارزه منفى، مىتوان به دشمنان دين ضربه زد و آنان را از رسيدن به
مقاصدشان جلوگيرى نمود. كنارهگيرى، بىاعتنايى و عدم صحبت و مجالست با دشمنان دين
و بدعتگزاران، نوعى مبارزه منفى به شمار مىآيد.
اين گونه رفتار، اگر وسيله شكست آنان نباشد، حدّاقل يك نوع حفاظت از شرّ
نيرنگهاى آنان به شمار مىآيد. امام صادقعليه السلام در روايتى مىفرمايند:
لاتَصْحَبُوا اَهْلَ الْبِدَعِ وَلاتُجالِسُوهُمْ فَتَصيرُوا عِنْدَ النَّاسِ
كَواحِدٍ مِنْهُمْ، قالَ رَسُولُاللَّهصلى الله عليه وآله وسلم: اَلْمَرْءُ عَلى
دينِ خَليلِهِ وَقَرينِهِ(100)
با بدعتگزاران صحبت نكنيد و با آنان مجالست ننمائيد؛ زيرا به خاطر مصاحبت و
مجالست با آنان، در نزد مردم همانند يكى از آنان مىشويد. آن گاه فرمودند: پيغمبر
اكرمصلى الله عليه وآله وسلم فرمودهاند: انسان به دين رفيق و فرد نزديك به خود،
مىباشد.
بنابراين با دورى كردن و پرهيز از مجالست با آنان، هم از خطر بدنامى و هم از
لحاظ تأثير فكرى در امان مىمانيد.
3 - مجالست با هواپرستان
همنشينى با دوستان هواپرست و آنان كه هيچ گونه توجّهى به عالم معنى و آخرت
ندارند، ايمان را از قلب افراد مؤمن مىربايد و باعث حضور شياطين گمراه كننده
مىشود.
مجالسى را كه هواپرستان آن را تشكيل مىدهند و كنار يكديگر مىنشينند، حربه
بسيار مؤثّرى براى نابودى حقّ و حقيقت بشمار مىرود. دشمنان اهل بيتعليهم السلام
از صدر اسلام، بارها از تشكيل اين گونه اجتماعات به نفع مقاصد شيطانى خود، سود
جستهاند.
اوّل مظلوم عالم حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام اين گونه اجتماعات را جايگاه
حضور شياطين مىدانند و اين حقيقت را در نهج البلاغه چنين بيان مىفرمايند:
مُجالَسَةُ اَهْلِ الهَوى مُنْسِأَةٌ لِلْإِيمانِ وَمُحْضِرَةٌ لِلشَّيْطانِ.(101)
همنشينى با مردمِ هواپرست، ايمان را از خاطرهها بدست فراموشى مىسپارد و سبب حضور
شياطين مىشود.
حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام در خطبهاى ديگر يكى از صفات بهترين بندگان خدا
را، دورى از مردم هواپرست ذكر مىنمايند و مىفرمايند:
اَحَبُّ عِبادِ اللَّهِ اِلَيْهِ عَبْداً ... خَرَجَ مِنْ صِفَةِ العِمى
وَمُشارَكَةِ اَهْلِ الْهَوى.(102)
محبوبترين بندگان خدا نزد وى، بندهاى است ... كه از كوردلى رهيده و از شركت با
اهل هوى دورى گزيده است.
نشست و برخاست با افرادى كه اهل فسق و فجورند و انس با آنان، چنان در زندگى
ديگران مؤثّر است كه نه تنها مردم معمولى، بلكه گاهى نيكان جامعه نيز - اگر با آنان
مجالست كنند - در كردار و رفتارشان، اثرات سوء و منفى ايجاد مىشود؛ به گونهاى كه
صفات نيك را از آنان سلب مىكند و آنان را در رديف افراد شرير جامعه قرار مىدهد.
حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام مىفرمايند:
مُجالَسَةُ الْاَبْرارِ لِلْفُجَّارِ تُلْحِقُ الْاَبْرارَ بِالْفُجَّارِ.(103)
همنشينى نيكان با اهل فسق و فجور، آنان را به فجّار ملحق مىنمايد.
و در روايت ديگرى مىفرمايند:
اِيَّاكَ وَمُصاحَبَةَ الْفُسَّاقِ.(104)
از هم سخن بودن با فسّاق، پرهيز كن.
اينها نمونهاى است از دستورات خاندان وحىعليهم السلام كه هشدارى عمومى براى
همه انسانها است.
بنابراين افرادى كه در جستجوى حقيقتند و در راه رسيدن به مقاصد عالى گام
برمىدارند، بايد از رفاقت با دوستانى كه هدفشان تنها رسيدن به مادّيات است و از
ياد خدا و ذكر آلاللَّه غافلند، دست بردارند؛ زيرا كسانى كه اراده آنها فقط حيات و
زندگى دنيا است و به آينده خويش نمىانديشند، صلاحيّت براى دوستى و رفاقت ندارند.
خداوند كريم در قرآن مجيد مىفرمايد:
«فَاعْرِضْ عَمَنَّ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنا وَلَمْ يُرِدْ اِلاَّ الْحَياةَ
الدُّنْيا ».(105)
از كسى كه از ياد ما روى گردانيده و ارادهاى جز زندگى دنيا ندارد، دورى كن.
زيرا هدف اين گروه، تنها زر اندوزى و بهرههاى مادّى دنيا است و هر چه
بيندوزند، به جستجوى بيشتر از آن مىروند؛ گوئى كه در آرزوى گنج قارون هستند. قرآن
به اين واقعيّت تصريح فرموده است:
«قالَ الَّذينَ يُريدُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا يا لَيْتَ لَنا مِثْلَ ما اوُتِيَ
قارُونَ اِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظيمٍ ».(106)
آنان كه اراده زندگى دنيا را دارند، گفتند: اى كاش همانند آنچه به قارون داده شده،
از آن ما بود! بدرستى كه او داراى بهره عظيم است.
اين گونه افراد بر فرضى كه مال قارون را بدست آورند، باز در جستجوى ثروت و قدرت
بيشتر هستند. آيا مصاحبت، رفاقت و همنشينى با اين گونه افراد هواپرست، انسان را به
خدا نزديك مىكند يا به سوى دنياى فانى مىكشاند؟!
اين گونه افراد همچون شمشير برنده كه جان شيرين را از پيكر افراد خارج مىكند،
ارزش همنشينان خود را از بين مىبرند.
حضرت امام جوادعليه السلام مىفرمايند:
اِيَّاكَ وَمُصاحَبَةَ الشَّريرِ فَاِنَّهُ كَالسَّيْفِ الْمَسْلُولِ يَحْسُنُ
مَنْظَرُهُ وَيَقْبُحُ اَثَرُهُ.(107)
از مصاحبت و همنشينى با فرد شرير، پرهيز كن؛ زيرا كه او همانند شمشيرِ از نيام
كشيده است ظاهرى نيكو و اثرى قبيح دارد.
با بدان كم نشين كه بدمانى
خو پذير است نفس انسانى
من نديدم سلامتى ز خسان
گر تو ديدى سلام ما برسان
همان گونه كه مصاحبت با بزرگان و اولياء خدا دليل بر عقل و فهم انسان است،
مجالست با اشرار خلاف آنست. حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام فرمودهاند:
لَيْسَ مَنْ خالَطَ الْاَشْرارَ بِذي مَعْقُولٍ.(108)
كسى كه با اشرار همنشينى كند فرد معقولى نيست.
زيرا همنشينى با فرد شرير، ارزشهاى حياتى را ويران مىكند و انسان را نسبت به
اخيار و اولياء خدا بدبين مىنمايد.
گمانهاى پسنديده و حسن ظنّ به افراد صالح و شخصيّتهاى خودساخته و مهذّب، بر اثر
همنشينى با افراد گمراه و شرير، تبديل به پندارهاى اشتباه نسبت به آنان مىشود. اين
واقعيت را اوّل مظلوم عالم حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام اين گونه بيان
فرمودهاند:
صُحْبَةُ الْاَشْرارِ تُورِثُ سُوءَ الظَّنِ بِالْاَخْيارِ.(109)
مصاحبت با اشرار، باعث پندار زشت و سوء ظنّ نسبت به اخيار مىشود.
زيرا نه تنها بودن در نزد آنها و ديدار آنان آثارى ناپسند دارد، بلكه گفتار
زهرآلود آنان نيز، انسان را به گمراهى و فساد مىكشاند.
4 - همنشينى با شكّاكان
بسيارى از افراد، بر اثر رفاقت و گفتگو با افراد گمراه و تشكيك آنان، مسائل
واضح بر ايشان بصورت مشكلى بزرگ جلوهگر مىشود.
اين روايت منسوب به امام صادقعليه السلام است كه فرمودهاند:
لاتُجالِسْ مَنْ يَشْكُلُ عَلَيْهِ الْواضِحِ.(110)
با كسى كه امر واضح بر او مشكل است، مجالست مكن.
اين گونه افراد بر اثر اندك بودن اطلاعاتى كه از دين دارند، وسوسههاى شيطان در
آنان رسوخ مىنمايد و آنها را به همنشينان خود القاء مىكنند. دوستان آنان نيز بر
اثر ضعف پايههاى اعتقادى، اين گونه شبهات را پذيرا مىشوند و در نتيجه افراد پاك
ولى ساده لوح، بر اثر رفاقت با افراد شكّاك، همرنگ آنان مىشوند. حضرت امام
صادقعليه السلام فرمودند:
مَنْ جالَسَ اَهْلَ الرَّيْبِ فَهُوَ مُريبٌ.(111)
كسى كه با اهل شكّ مجالست كند، او نيز گرفتار شكّ مىشود.
گويند ز مرگ سختتر چيزى نيست
باور منما كه هست، گويم به تو چيست
با مردم بد سرشت محشور شدن
سخت است ز صد هزار مردن و زيست
نتيجه بحث
براى جذب شدن به سوى خوبيها، همنشينى با بزرگانِ خودساختهاى كه سوختهاند و خود
را ساختهاند، نقش اساسى و فراوان دارد. از مصاحبت با اين گونه افراد استفاده كنيد
و بر نيروهاى روحىِ خود بيفزائيد.
مجالست با شخصيّتهاى بزرگى كه مردم را به سوى خدا و آلاللَّه دعوت مىكنند، باعث
تعالىِ روح و افزايش ارزشهاى معنوى مىشود. اين حقيقتى است بزرگ كه مكتب اهل
بيتعليهم السلام آن را به ما مىآموزد.
بنابراين از آن غفلت نورزيد و با نشستن در محضر بزرگان دين و فراگرفتن دستورات و
راهنمائيهاى آنان، اعتقادات قلبى خود را بيمه نمائيد و آنها را در اعماقِ قلب خود
جاى دهيد.
از همنشينى با افراد گمراه، هواپرست، كوتاهفكر و شكّاك، دورى كنيد تا سرمايههاى
اعتقادى شما تاراج نشود و از گزند شياطين جنّ و انس محفوظ بمانيد.
در صورتى كه شرايط همنشينى با افراد را رعايت كنيد، راه خود را به سوى مقاصد عالى
هموار مىسازيد.
با بدان كم نشين كه صحبت بد
گرچه پاكى، تو را پليد كند
آفتابى به اين بزرگى را
پارهاى ابر ناپديد كند