اسرار موفقيّت ، جلد دوم

سيد مرتضى مجتهدى سيستانى

- ۴ -


(18) تقوا

تقوا و پرهيزكارى

قلب انسان رابط انسان ميان جهان ماده و عالم معنى است. قلب اگر سالم باشد، مى‏تواند با استفاده از نيروى معنوى و پرقدرتى كه دارد، الهام دهنده و الهام پذير باشد.

سلامت قلب در صورتى است كه از زنگار و آلودگيها پاك، و از ناپاكيها و زشتيهاى روحى دور باشد. در صورتى كه انسان مبتلا به فساد و گناه شود، دل تيره مى‏شود و توانايى استفاده از قدرتهاى معنوى را از دست مى‏دهد و از فيوضات رحمانى بى‏بهره مى‏ماند.

تقوا داروى مرضهاى قلبى و روحى است. بوسيله تقوا بايد قلب را شستشو داد و زنگار و تيرگيها را از دل زدود.

در صحيفه بيست و نهم حضرت ادريس نبى‏عليه السلام آمده است:

وَاغْسِلْ قَلْبَكَ بِالتَّقْوى كَما تَغْسِلُ ثَوْبَكَ بِالْماءِ، وَإِنْ أَحْبَبْتَ
روُحَكَ فَاجْتَهِدْ فِي الْعَمَلِ لَها.(86)
همان گونه كه لباس خود را با آب شستشو مى‏دهى، قلب خود را بوسيله تقوا تطهير كن. واگر روح خود را دوست دارى، در عمل براى آن تلاش كن.

تقوا قلب را حيات مى‏بخشد

حيات قلب و روشنايى دل، به تقوا و ورع انسان بستگى دارد، آن كس كه تقوا دارد، از حيات قلب، بصيرت و نورانيّت دل برخوردار است و آن كس كه آلوده به گناهان است و تقوا ندارد، دلش زنگار گرفته و خالى از معنويّت است.

حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:

مَنْ قَلَّ وَرَعُهُ ماتَ قَلْبُه.(87)

آن كس كه ورع او كم باشد، قلبش مرده است.

كسى كه خواهان بصيرت و حيات معنوى است، بايد داراى تقوا و ورع باشد؛ تا نه تنها در دنيا از زندگى معنوى برخوردار شود، بلكه در جهان ديگر نيز رستگار بوده و از نعمتهاى بى‏پايان خداوند بهره‏مند باشد.

حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:

مَنْ أَحَبَّ فَوْزَ الْآخِرَةِ فَعَلَيْهِ بِالتَّقْوى.(88)

هر كس دوست دارد رستگارى در آخرت را، بر او باد به تقوا و پرهيزكارى.

تقوا، بهترين پشتوانه و محافظ همه كسانى است كه آن را كسب مى‏كنند.

تقوا در فتنه‏ها، گمراهيها و بدعتها همچون حصارى قوى، شخص متقى را از گمراه شدن حفظ مى‏كند، و واقعيت فتنه‏ها را اگر چه به ظاهر جلوه‏اى زيبا داشته باشند، آشكار مى‏نمايد.

تقوا همچون دژى محكم، پناهگاه انسانِ با تقوا است.

حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام در گفتارى ديگر چنين فرموده‏اند:

اَلتَّقْوى حِصْنُ حَصينٍ لِمَنْ لَجَأَ إِلَيْه.(89)

تقوا حصارى است محكم، براى آن كس كه به او پناه برد.

رابطه تقوا و قلب

قلب دستگاه گيرنده و فرستنده بسيار قوى است كه خداوند متعال آن را در وجود انسان قرار داده است، تا در صورت سالم بودن و قوى بودن آن، انسان بتواند با استفاده از آن، تا حدود توانايى خويش با گذشته و آينده ارتباط برقرار ساخته و گاهى با توّجه قلبى - كه خالى از خيالات و خطورات نفسانى باشد - با اولياء خدا مرتبط باشد.

متأسفانه در دوران غيبت امام عصر عجل‏اللَّه تعالى فرجه كه قلب عالم هستى و قطب دائره وجودند، قلوب ما از صحت و سلامتى بى‏بهره و به مرضهاى روحى دچار هستيم.

حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام در گفتارهاى تابناك خود به صحّت و سلامتى قلبها و همچنين به امراض قلبى تصريح فرموده و راه نجات انسانها را از مرضهاى گوناگونى كه قلبهاى ما به آن مبتلا مى‏شوند، نشان داده‏اند.

آن حضرت در يكى از فرمايشات خود كه در پيرامون تقوا و آثار آن در وجود انسان بيان كرده‏اند، فرموده‏اند:

فَإِنَّ تَقْوَى اللَّهِ دَواءُ داءِ قُلُوبِكُم.(90)

تقواى الهى درمان بيمارى قلبهاى شما است.

اگر خداوند به انسان تقوا و پرهيزكارى را عنايت كند، همچون داروئى شفابخش، بيمارى دلهاى ناتوان و مبتلا را شفا مى‏بخشد. تقوا همچون كشتى نجات بخشى كه مسافران را از دام بلاها و طوفانها نجات مى‏بخشد، انسان را از فتنه‏ها، آشوبها، گرفتاريهاى هلاك كننده نجات مى‏بخشد.

حضرت امام موسى كاظم‏عليه السلام در ضمن گفتارى از لقمان نقل مى‏فرمايند:

... فَلْتَكُنْ سَفينَتُكَ فيها تَقْوَى اللَّه.(91)
بايد كشتى )نجات( تو در اين موارد تقواى الهى باشد.

تقوا همچون كشتى پرقدرت، امواج بلاها را مى‏شكافد و انسان را از فتنه‏ها نجات مى‏دهد.

حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:

وَاعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً مِنَ الْفِتَنْ.(92)

آگاه باشيد كسى كه به خاطر خدا تقوا داشته باشد، خداوند براى او راه فرار از فتنه‏ها را باز مى‏نمايد.

. . .

تقوا وسيله شناخت افكار رحمانى و شيطانى است

افكار رحمانى و شيطانى را چگونه از يكديگر تشخيص دهيم؟

در بسيارى از موارد ميان افكار رحمانى و شيطانى فرقى نمى‏گذاريم و نمى‏دانيم كدام يك از افكار ما رحمانى است و داراى منشاء معنوى مى‏باشد و كدام يك از آنها شيطانى و يا نفسانى است و بوسيله شيطان و يا نفس در ذهن ما القاء شده است؟

عدم تشخيص افكار و انديشه‏ها، ايجاد تحيّر و سرگردانى مى‏كند و نمى‏دانيم در برابر اين گونه افكار كه معلوم نيست رحمانى است يا شيطانى، چه وظيفه‏اى داريم؟

مشكلتر از آن، مسئله تجسّم افكار و مكاشفه است؛ كه حقيقت آن براى نوع مردم حتّى افراد تحصيل كرده، ناشناخته مانده است.

اينك براى آن كه بدانيم چه كسانى مى‏توانند افكار و انديشه‏هاى رحمانى خود را تشخيص دهند، مى‏گوئيم: قرآن مجيد پاسخ اين سئوال را بيان كرده و صريحاً فرموده است:

»إِنَّ الَّذينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّروُا.... «(93)

بدرستى آنان كه تقوا را پيشه خود نموده‏اند، هر گاه از شياطينى كه در حال گرديدن هستند به آنان برسند، متوجّه )آمدن و وسوسه شياطين( مى‏شوند و به ياد خدا مى‏پردازند.

يعنى تقوا آن چنان به انسان نيرو و آگاهى مى‏دهد كه هر گاه شيطان بر انسان فكر و انديشه‏اى را القاء كند، متوجّه آن شده و مى‏فهمد كه اين انديشه بوسيله شيطان در ذهن او جاى گرفته است.

بنابر اين براى آن كه بتوانيم افكار و انديشه‏هاى رحمانى و شيطانى را از يكديگر تشخيص دهيم و بدانيم براى كدام يك از آنها ارزش قائل شويم و كدام يك را بى‏اعتنايى نموده و طرد كنيم، بايد تقوا را پيشه خود سازيم، تا بوسيله آن، نيروى تشخيص و قدرت تمييز افكار رحمانى از انديشه‏هاى شيطانى، در ما ايجاد شود.

پس با دارا شدن تقوا و پرهيزكارى، نه تنها دچار فريب شيطان نمى‏شويم؛ بلكه داراى بصيرت و آگاهى بيشتر در شناخت دشمن و راه‏هاى نفوذ آن نيز مى‏شويم و آمادگى بيشترى براى رسيدن به مراحل عالى پيدا مى‏نمائيم.

زيرا راه پيشرفت و تكامل و رسيدن به هر گونه هدف، شناخت موانع ومعرفت دزدانِ طريق است. و گرنه انسان نمى‏تواند راه‏هاى پرخطر و مشكل را به راحتى و بدون برخورد با موانع طىّ كند. در مسير معنوى و سير و سلوك روحى نيز بايد انسان با موانع راه و حيله‏هاى نفس و شيطان آشنايى داشته باشد، تا به فريب و نيرنگ آنها گرفتار نشود. انسان بايد بداند شيطان از چه راهى او را به گمراهى مى‏كشد و چگونه او را از راه راست منحرف مى‏كند.

تقوا، وسيله شناخت وسوسه‏هاى فكرى شيطان و راه معرفت و درك هجوم افكار و اوهام شيطانى است. كسانى كه داراى تقوا هستند، مى‏توانند افكار رحمانى و شيطانى را از يكديگر تشخيص دهند.

متأسفانه عده‏اى از افراد به خاطر بى‏بهره بودن از تقوا، از مرضهاى فكرى، آلودگيهاى نفسانى، تيرگى قلب و عدم بينش و بصيرت رنج مى‏برند و راهى براى درمان اين بيماريها نشان ندارند و نمى‏دانند چگونه مى‏توانند به درمان نفس خويشتن بپردازند و با چه داروئى به درمانِ مرضهاى معنوى خود اقدام نمايند و بر اثر عدم آشنايى با مكتب شفابخش اهل بيت‏عليهم السلام، گرفتارِ كجرويهاى افرادى چون »دون خوان« جادوگر سرخپوست آمريكائى و يا اسير گفتار »ماهاريشى« و ديگر رياضت كشان شيطانى مى‏شوند و به گمراهى و سرگردانى خود مى‏افزايند.

چه كسى تاكنون با حقيقت مكتب وحى آشنايى يافته و باز هم محتاج بافته‏هاى اين گونه افراد ناشايسته است؟

ما مى‏پذيريم كه برخى از اين گونه افراد بر اثر رياضتهاى خلاف عقل و شرع به قدرتها ومهارتهايى دست يافته‏اند، ولى بر اثر رياضت و تمرينهاى روحى به پاره‏اى از قدرتهاى نفسانى و شيطانى - نه رحمانى - دست مى‏يابند و چون داراى تقوا نيستند، تواناييهاى خود را در راه فساد و لجام گسيختگى، قدرتهاى سلطه جوى جهان قرار مى‏دهند.

همچون بعضى از مرتاضهاى هندى و گاوپرستانى كه سر و روى خود را با فضولات گاوهاى مقدس آلوده مى‏كنند و رياست جمهورى آمريكا و... با آنان به مشورت و راه جويى مى‏نشينند. حتماً اين آلودگان به آنان درس معنويّت، خداشناسى و انسان دوستى مى‏آموزند!! و آنان را از انجام حيله‏هاى خانمان سوز و ويرانگر مردم ستمديده باز مى‏دارند!!

آيا مى‏خواهند به وسيله نيروهاى نامرئىِ شيطانى به جنگ با قدرتهاى غيبى والهى بپردازند(94).

مگر نه اين است كه اينان وارثان فرعون هستند و همانند او مى‏انديشند و به اين دليل به ساحران و جادوگران متوسّل مى‏شوند!

چون نديدند حقيقت، ره افسانه زدند!

براى نجات از دردهاى ناشناخته روحى، بايد به راهنماييهاى كسانى گوش فرا داد كه با روح و جان همه آشنايى دارند و شاهد خلقت و چگونگى آفرينش انسانها و همه مخلوقات بوده‏اند.

از اين رو به مكتب حيات بخش اهل بيت‏عليهم السلام روى مى‏آوريم و با توجه به كلمات گهربار حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام دل و جان خود را آرامش مى‏دهيم. آن بزرگوار مى‏فرمايند:

أَمَّا بَعْدُ: فَإِنّي اوُصيكُمْ بِتَقْوَى اللَّهِ الَّذي اِبْتَدَءَ خَلْقَكُمْ وَإِلَيْهِ يَكوُنُ مَعادُكُمْ، وَبِهِ نَجاحُ طَلِبَتِكُمْ، وَإِلَيْهِ مُنْتَهى رَغْبَتِكُمْ، وَنَحْوُهُ قَصْدُ سَبيلِكُمْ، وَإِلَيْهِ مَرامي مَفْزَعِكُمْ، فَإِنَّ تَقْوَى‏اللَّهِ دَواءُ داءِ قُلوُبِكُمْ، وَبَصَرُ عَمى أَفْئِدَتِكُمْ، وَشَفاءُ مَرَضِ اَجْسادِكُمْ، وَصَلاحُ فَسادِ صُدوُرِكُمْ، وَطَهُورُ دَنَسِ أَنْفُسِكُمْ، وَجَلاءُ غِشاءِ اَبْصارِكُمْ، وَاَمْنُ فَزَعِ جَأْشِكُمْ، وَضِياءُ سَوادِ ظُلْمَتِكُمْ...(95)
امّا بعد: من با تأكيد به شما سفارش مى‏كنم به دارا بودن تقواى خداوندى كه آفرينش شما را شروع نمود و بازگشت شما به سوى اوست. و بوسيله عنايت او به مقاصد خود ظفر مى‏يابيد و به سوى اوست منتهاى ميل و رغبت شما و به سوى اوست نشان گاه خوب براى فزع و ترس شما.
براستى كه تقواى الهى دواء درد قلبهاى شما است و بصيرت براى كوردليهاى شما و شفاى مرض اجساد شما و اصلاح كننده فساد سينه‏هاى شما و پاكيزه كننده كثيفى نفسهاى شما و جلا دهنده پرده‏هاى چشم شما است و باعث ايمنى ترس قلب شما و روشنايى سياهى ظلمتهاى شما است.(96)

همان گونه كه ديديد، حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام تقوا را، راه درمان تيرگى قلب، آلودگيهاى فكرى، عدم بينش و ديگر مرضهاى روحى معرفى مى‏فرمايند. و همه انسانهائى را كه در جستجوى انسانيّت و يافتن راه معنويّت هستند، به داشتن آن سفارش مى‏كنند.

ارتباط و دوستى خود را بر اساس تقوا قرار دهيد

به جهت عظمت و ارزشى كه تقوا دارد، بايد علاقه و دوستى ما به برادران دينى و دوستانمان بر اساس تقوا و پرهيزكارى آنان باشد، نه به خاطر ثروت و رياست و بهره‏هاى مادّى!

حضرت امام باقرعليه السلام مى‏فرمايند: حضرت أميرالمؤمنين‏عليه السلام فرمودند:

اَحْبِبِ الْإِخْوانَ عَلى قَدْرِ التَّقْوى.(97)
برادران )دينى( خود را به قدر پرهيزكارى آنان دوست داشته باش.

دوستى با افراد نبايد به خاطر ارزشهاى ظاهرى و جهات مادّى آنان باشد. اگر ملاك دوستى و برخوردهاى اجتماعى انسان تقوا و پرهيزكارى باشد؛ از گزند و نيرنگ افراد شرير جامعه محفوظ مى‏ماند و از فريب و حيله‏هاى آنان در امان مى‏ماند. ولى بعضى از افراد به جاى آن كه تقوا و پرهيزكارى را اساس دوستى قرار دهند، به قول خود »دفع افسد به فاسد« مى‏كنند و سرانجام »افسد« را نيز مرتكب مى‏شوند و در دام بازيگران جامعه گرفتار مى‏گردند!

پرهيز از مال حرام

شريك بن عبداللَّه يكى از اين گونه افراد است. او در زمان مهدى عبّاسى قاضى كوفه بود. روزى قبل از قبول مقام قضاوت بر مهدى عباسى وارد شد. مهدى عباسى به او گفت: بايد يكى از سه دستورى را كه مى‏دهم انتخاب كرده و انجام دهى: يا مقام قضاوت كوفه را بپذيرى، يا فرزندان مرا تعليم دهى، يا يك دفعه از طعام من بخورى. »شريك« به هيچ يك از سه دستورى كه شنيده بود راضى نبود، ولى چون چاره نداشت فكرى كرد و گفت: خوردن طعام براى من آسانتر از دو دستور ديگر است.

مهدى عباسى فرمان داد غذائى بسيار لذيذ براى او تهيّه كنند. چون طعام را آوردند و »شريك« از خوردن غذا فارغ شد، طبّاخ به مهدى عباسى گفت:

ليس يفلح الشيخ بعد هذه الأَكلة ابداً.

»شريك« بعد از اين طعام، ديگر رستگار نخواهد شد.

»شريك« پس از خوردن آن غذا همنشينى با بنى‏العباس را پذيرفت و نه تنها به آموزش كودكان آنان پرداخت؛ بلكه منصب قضاوت را نيز پذيرفت.(98)

آرى آن گاه كه سفره‏هاى رنگين گسترده مى‏شود و يا كرسى رياست نهاده مى‏شود، پرهيزكاران در بوته آزمايش قرار مى‏گيرند و حقيقت و واقعيّت معنوى آنان روشن مى‏شود.

تقوا انسان را به مقامات عاليه مى‏رساند

اينك توجه شما را به روايتى بسيار مهم و جالب از پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم جلب مى‏كنيم تا از ارزشها و آثار عظيم تقوا و پرهيزكارى، علم و آگاهى بيشترى داشته باشيد.

قالَ رَسوُلُ اللَّه‏صلى الله عليه وآله وسلم: ... قَدْ أَجْمَعَ اللَّهُ تَعالى ما يَتَواصى بِهِ الْمُتَواصوُنَ مِنَ الْأَوَّلينَ وَالْآخِرينَ في خَصْلَةٍ واحِدَةٍ وَ هِيَ التَّقْوى،  قالَ اللَّهُ جَلَّ وَعَزَّ: »وَلَقَدْ وَصَّيْنَا الَّذينَ اوُتوُا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَإِيَّاكُمْ أَنِ اتَّقوُا اللَّه «(99) وَفيهِ جِماعُ كُلِّ عِبادَةٍ صالِحَةٍ، بِهِ وَصَلَ مَنْ وَصَلَ إِلَى الدَّرَجاتِ الْعُلى، وَالرُّتْبَةِ الْقُصْوى، وَبِهِ عاشَ مَنْ عاشَ مَعَ اللَّهِ بِالْحَياةِ الطَّيِّبَةِ وَالْاُنْسِ الدَّائِمِ، قالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ: »إِنَّ الْمُتَّقينَ في جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ × فى مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِر (101). ¬(100)

خداوند بزرگ همه آنچه را كه وصيّت كنندگان از اوّلين و آخرين به آن وصيّت وسفارش نموده‏اند، در يك خصلت جمع نموده است و آن تقوا است.
خداوند مى‏فرمايد: ما وصيّت كرديم آنانى را كه قبل از شما به آنها كتاب نازل كرديم و شما را، كه داراى تقواى الهى باشيد.
تقوا كانون هر عبادت صالح است و هر كس به درجات عالى رسيده و به مراتب نهايى دست يافته، به وسيله تقوا بوده است. و به سبب آن زندگى كرد هر كس كه با خداوند داراى حيات پاك و انس دائم بود. خداوند مى‏فرمايد: به راستى كه پرهيزكاران در جنات و نهرها در جايگاه صداقت در نزد مالك مقتدر هستند.

بنابر اين آنان كه در جستجوى رسيدن به مقامات ارزنده معنوى و مراتب بلند و نهايى هستند، آنان كه مى‏خواهند از زندگى و حيات پاك الهى و انس دائم با خداوند و اولياء او بهره‏مند باشند، بايد داراى تقوا و پرهيزكارى باشند كه گنجى بهتر از آن وجود ندارد. حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:

إِنَّ التَّقْوى أَفْضَلُ كَنْزٍ.(102)

براستى كه تقوا برترين گنج است.

براى دستيابى به ارزشهاى معنوى اين گنج را هميشه با خود داشته باشيد و در پيدا و پنهان آن را محافظت كنيد. حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:

عَلَيْكُمْ بِتَقْوَى‏اللَّهِ فِي الْغَيْبِ وَالشَّهادَةِ.(103)
بر شما باد به تقواى الهى در نهان و آشكار.

برخلاف »شريك« عده‏اى ديگر از لقمه حرام پرهيز نموده و تقوا را در نهان و آشكار پيشه خود ساخته و در اثر آن به مقامات عالى معنوى راه يافته‏اند.

جريانى كه مى‏آوريم، نمونه‏اى از آنهاست.

يكى از تجّار ثروتمند تبريز داراى فرزند نمى‏شد. هر چه نزد پزشكان به معالجه پرداخت، نتيجه نگرفت. تا آن كه به نجف اشرف رفت و مدتى در آنجا براى تشرّف خدمت امام عصر ارواحنا له الفداء به عمل استجاره مشغول شد.

از گذشته تاكنون رسم بوده و هست كه مردان پاك از اهل نجف و يا مسافرين، چهل شب چهارشنبه به مسجد سهله مى‏روند و در آنجا نماز و اعمال مسجد را انجام مى‏دهند و بعد به مسجد كوفه رفته و شب را تا صبح در آنجا مى‏مانند؛ تا در طول اين مدت و يا در آخرين شب خدمت امام زمان‏عليه السلام مشرّف شوند. گرچه بسيارى از آنان، آن بزرگوار را در آن هنگام نمى‏شناسند و بعد متوجّه مى‏شوند.

تا به حال افراد زيادى اين برنامه را انجام داده و به مقصود خود نائل شده‏اند.

تاجر تبريزى اين عمل را چهل شب چهارشنبه انجام داد و در شب آخر در بين خواب و بيدارى شخصى را مشاهده نمود كه به او مى‏فرمايد: نزد محمّد على جولاىِ دزفولى روانه شو، به حاجت خود خواهى رسيد و ديگر كسى را نديد.

او مى‏گويد: نام دزفول را تا آن زمان نشنيده بودم. به نجف آمدم و از دزفول پرسش نمودم، به من آنجا را معرفى كردند. با نوكرى كه همراه داشتم به سوى آن شهر رفتم. چون وارد شهر شدم، به نوكرم گفتم: تو با وسائلى كه داريم برو و من تو را بعد خواهم يافت.

او رفت. من از محمّد على جولا جويا شدم، مردم او را نمى‏شناختند تا سرانجام به شخصى رسيدم كه جولا را مى‏شناخت. گفت: او بافنده است و از فقراء است و با وضع شما تناسبى ندارد. من آدرس او را گرفتم و به سوى مغازه او رفتم تا او را يافتم.

ديدم پيراهن و شلوارى از كرباس پوشيده و در محلّى كه تقريباً يك متر در دو متر بود، به بافندگى مشغول است. تا مرا ديد گفت: حاج محمّد حسين حاجت شما روا شد. بر حيرتم افزوده شد. از او اجازه گرفتم و به مغازه او داخل شدم. هنگام غروب بود اذان گفت و به نماز مشغول شد. پس از اداء نماز به او گفتم: من غريبم و امشب ميهمان شما هستم. او قبول نمود.

چون مقدارى از شب گذشت، كاسه‏اى چوبى در برابرم گذاشت. من با آن كه به خوردن خوراكهاى لذيد عادت داشتم، با او مشغول خوردن شدم. بعد قطعه پوستى كه داشت به من داد و گفت: تو ميهمان ما هستى بر روى آن بخواب و خودش روى زمين خوابيد.

نزديك صبح از خواب برخاست و پس از وضو اذان گفت و به نماز صبح مشغول شد و پس از آن، تعقيب مختصرى انجام داد. سپس به او گفتم: من كه اينجا آمدم، دو مقصد داشتم يكى را بيان كردى و ديگرى اين است كه مى‏خواهم بدانم به خاطر چه عملى به اين مقام رسيدى كه امام‏عليه السلام كار مرا به تو محوّل فرموده و از نام و ضميرم اطلاع دارى؟

گفت: اين چه سئوالى است؟ حاجتى داشتى روا شد برو. به او گفتم: تا نفهمم نمى‏روم و چون مهمان شما هستم، به پاس احترام مهمان بايد مرا خبر دهى. او آغاز به سخن كرد و گفت:

من در اين مكان به كار مشغول بودم. در مقابل مغازه من فرد ستمكارى خانه داشت و سربازى از آنجا محافظت مى‏كرد. روزى سرباز نزد من آمد و گفت: براى خود از كجا خوراك تهيه مى‏كنى؟ به او گفتم: سالى يك خروار گندم مى‏خرم و آرد مى‏كنم و مى‏پزم و زن و فرزندى هم ندارم.

او گفت: من در اينجا نگهبان هستم و دوست ندارم از اموال اين ظالم استفاده كنم، قبول زحمت نموده، براى من نيز يك خروار جو خريدارى كن و هر روز دو عدد نان به من بده. من حرف او را پذيرفتم و هر روز مى‏آمد و دو عدد نان مى‏برد. تا آن كه روزى نيامد از احوال او جويا شدم. گفتند: مريض است و در اين مسجد خوابيده است. من به سراغ او رفتم، ديدم افتاده است. از حالش جويا شدم و خواستم برايش طبيب و دوا ببرم. گفت: احتياجى نيست من امشب از دنيا مى‏روم. چون نصف شب شد، افرادى در مغازه آمده و تو را آگاه مى‏كنند، تو بيا و هر چه دستور دادند انجام بده و بقيه آردها هم مال خودت باشد.

خواستم شب را نزد او بمانم، اجازه نداد گفت: برو من نيز اطاعت كردم. نيمه‏هاى شب درب مغازه را زدند و فرمودند: محمد على بيرون بيا. من از مغازه بيرون آمده و همراه آنها به مسجد رفتم. ديدم سرباز جان به جان آفرين تسليم نموده. دو نفر نزديك او بودند به من فرمودند: پيكر او را به سوى رودخانه ببر. او را كنار رودخانه بردم، آن دو نفر او را غسل دادند و كفن نمودند و نماز بر او خواندند. سپس او را آورده و در درب مسجد دفن كردند.

من به مغازه بازگشتم. پس از چند شب باز درب مغازه مرا كوبيدند. كسى گفت: بيرون بيا. من از مغازه بيرون رفتم. شخصى را حاضر ديدم. به من گفت: آقا تو را طلب نموده با من بيا. من اطاعت كردم و با او رفتم. با آن كه شبهاى آخر ماه بود، ولى صحرا مانند شبهاى مهتاب روشن و زمينها سبز و خرّم بود، ولى ماه پيدا نبود. در فكر فرو رفتم و تعجّب مى‏كردم؛ ناگاه به صحراى نور - نور: شهرى بوده در شمال دزفول - رسيدم.

از دور شخصيتهاى بزرگوارى را ديدم كه دور هم نشسته‏اند و يك نفر مقابل آنان ايستاده است و در ميان آن جمع يك نفر از همه بالاتر و با جلالت‏تر بود، ديدن آنها هول و هراس عجيبى در من ايجاد كرد.

مردى كه همراه من بود، گفت: قدرى جلوتر بيا. جلوتر رفتم و توقف نمودم. آن نفرى كه ايستاده بود، فرمود: جلو بيا، قدرى پيش‏تر رفتم. آن شخص كه در ميان آن جمعيّت از همه با جلالت‏تر بود، به يكى از آنان فرمود: منصب سرباز را به او بده و به من فرمود: به خاطر خدمتى كه به شيعه ما نمودى، مى‏خواهيم منصب سرباز را به تو بدهيم.

من گمان كردم مى‏خواهند مرا به جاى سرباز، نگهبان قرار دهند و من كه مايل نبودم نگهبان باشم، گفتم: من كاسب و بافنده هستم مرا به سربازى و سرهنگى چكار؟!

آن بزرگوار تبسّمى نموده و فرمود: ما منصب او را مى‏خواهيم به تو بدهيم. من باز حرف خود را تكرار كردم و گفتم: مرا به سربازى چكار؟

در اين هنگام يكى از آنان گفت: منصب سرباز را به تو مى‏دهيم و نمى‏خواهيم سرباز باشى. منصب او را به تو داديم برو.

من برگشتم و در بازگشت، هوا را تاريك ديدم و از آن روشنى و سبزى و خرّمى در صحرا خبرى نبود.

از آن شب به بعد دستورات آقا - يعنى حضرت صاحب الزمان ارواحناله الفداء - به من مى‏رسد و از جمله دستورات آن حضرت، انجام گرفتن مقصد و حاجت تو بود.(104)

اينك سرانجامِ سرباز خود ساخته و پرهيزكارى را كه از خوردن مال حرام پرهيز كرد، با سرانجام »شريك« قاضى دربار خليفه عبّاسى كه خود را به خوردن مال حرام آلوده ساخت، مقايسه كنيد. آيا راه كدام يك از اين دو بهتر است. حضور در خدمت امام زمان‏عليه السلام يا خدمت به خليفه عبّاسى!

اين برنامه زندگى بزرگان دين است. مردان بزرگ تاريخ شيعه، همواره تقوا را در نظر داشته و با توجه به آن، زندگى خود را طبق وظيفه مذهبى برنامه ريزى نموده و نظم و سامان بخشيده‏اند و به همين جهت به مقامات عاليه دست يافته‏اند.

اولياء خدا به پرهيزكارى همّت مى‏گمارند

بايد توجّه داشته باشيم كه اولياء خدا نه تنها خود در حدّ اعلاى تقوا و پرهيزكارى مى‏باشند، بلكه علاوه بر آن كه در صدد حفظ حالات روحى خود هستند، همّت و هدف آنان، ايجاد تقوا در جامعه و در ميان اطرافيان خود نيز مى‏باشد.

آنان با عمل و رفتار خود، به همنشينان و ساير افراد جامعه، درس تقوا و پرهيزكارى مى‏آموزند و آرزوى قلبى آنان، وجود اجتماعى خود ساخته و پرهيزكار و دور از گناه و معصيت مى‏باشد.

زيرا كه ظهور انوار تابناك خاندان ولايت در ميان جامعه‏اى اين گونه، تحقّق‏پذير است. از اين رو بر همه افراد لازم است كه براى بدست آوردن تقوا و پرهيزكارى تلاش كنند و از هواها و خطورات نفسانى و شيطانى خود را رها سازند.

مردان بزرگ، مقام و ساير ارزشهاى دنيوى را هدف خود قرار نمى‏دهند و مقصد خود را والاتر و ارزشمندتر از آن مى‏دانند. بلكه اگر جاه و مقام و يا ساير منصبهاى دنيوى به آنان روى آورد، از آنها به نفع هدف عالى خود كه تقوا و پرهيزكارى است، استفاده مى‏كنند. نه آن كه پرهيزكارى خود را به خاطر جاه ومقام از دست بدهند.

از امام صادق‏عليه السلام از معناى تقوا سئوال نمودند، آن حضرت فرمودند:

... أَنْ لايَفْقِدُكَ اللَّهُ حَيْثُ أَمَرَكَ وَلايَراكَ حَيْثُ نَهاكَ.(105)

تقوا اين است كه خداوند تو را در هر موردى كه امر به آن نموده است، مفقود نبيند و در هر موردى كه تو را از آن باز داشته است، حاضر نبيند.

با اين بيان، پذيرفتن منصبهايى كه انسان آمادگى پذيرا شدن و سازماندهى آنها را ندارد، با تقوا و پرهيزكارى چگونه سازگار است؟!

استبدال بر اثر ترك تقوا

گاهى حالات روحى به خاطر پيش آمدِ برخى از مسائل، نابود شده و بالكلّ ريشه كن مى‏شوند و گاهى نابود نمى‏شوند، ولى تبديل به حالتى ديگر مى‏گردند.

به عنوان توضيح مى‏گوئيم: گاهى خداوند گناهان را مى‏بخشد و اثر آنها از بين مى‏رود و گاهى خداوند آنها را تبديل به حسنه مى‏كند. لذا به خداوند خطاب كرده و عرض مى‏كنيم: »يا مُبَدِّلَ السَّيِّئاتِ بِالْحَسَناتِ« در صورت اوّل گناهان بالكلّ نابود مى‏شوند، نه اين كه تبديل به حالت ديگر شده باشند و در صورت دوم گناهان تبديل به حسنه مى‏شوند.

تقوا نيز حالتى اين چنين دارد. زيرا گاهى تقوا بر اثر گناه از بين مى رود و گاهى به خاطر غلبه شهوت يا معصيت ديگر فاسد مى‏شود نه آن كه نابود شود، بلكه تبديل به حالتى شيطانى مى‏شود.

حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:

لايُفْسِدُ التَّقْوى إِلّا غَلَبَةُ الشَّهْوَةِ.(106)
تقوا را فاسد نمى‏كند، مگر غلبه يافتن شهوت.

جالب توجه اين است كه حضرت نفرموده‏اند تقوا را از بين نمى‏برد، مگر غلبه شهوت؛ بلكه فرموده‏اند فاسد نمى‏كند تقوا را، مگر غلبه شهوت كه منافاتى با تبديل و تغيير ندارد. نكته قابل توجّه اين است كه تقوا يك نوع حالتى است كه داراى جنبه روحى و معنوى است و در صورتى فاسد مى‏شود كه معنويّتى كه در آن هست از بين برود.

در اين هنگام شخص، حالت رحمانى خود را از دست داده و به يك نوع حالت روحىِ شيطانى تبديل مى‏شود! بنابر اين با غلبه يافتن خوى شهوت رانى در فرد باتقوا، به خاطر فسادِ تقوا، در او يك حالت روحى شيطانى ايجاد مى‏شود.

بنابراين، فرد باتقوايى كه شهوت رياست مثلاً بر او غلبه كرده است خطرناك‏تر است از يك شخص عادّى كه به رياست رسيده است.

تبديل حالات رحمانى به حالات شيطانى و تبديل حالات شيطانى به حالات رحمانى، از مسائل مسلّمى است كه در گفتارهاى آگاه كننده اهل بيت‏عليهم السلام وجود دارد.

انسان بر اثر تلاشها، كوششها و اعمالى كه انجام مى‏دهد از نيروهايى روحى و معنوى برخوردار مى‏شود. حالات روحى در او نفوذ مى‏كند و در قلب و جان او رسوخ مى‏نمايد، به گونه‏اى كه حالات مادّى و كيفيّتهاى طبيعى، در او تقليل يافته و حالات روحى و معنوى بر او غلبه مى‏يابند.

انسانى كه داراى حالات روحى و معنوى شده، بر فرضى كه براى او استبدال پيش آيد، ديگر يك انسان معمولى و طبيعى نيست. بلكه در بسيارى از موارد حالات روحى او كه رحمانى بوده است، به حالات روحىِ عكس آن، كه شيطانى است تبديل مى‏شود.

همان گونه كه بسيارى از گناهكاران كه بر اثر انجام سالها معصيت و نافرمانى خدا، حالات شيطانى در آنان رسوخ نموده و با شياطين و ارواح خبيثه دمساز شده‏اند، بر اثر توبه و بازگشت بسوى خداوند، نه تنها تمام حالات شيطانى در آنان نابود مى‏شود؛ بلكه حالات آنها تبديل به حالات رحمانى مى‏شود.

زيرا خداوند گاهى گناه گناهكارانى را كه توبه كرده‏اند، مى‏بخشايد و گاهى نه تنها گناه آنان را مى‏بخشد، بلكه گناهان آنان را تبديل به حسنات مى‏نمايد.

يكى از اسماء خداوند كه برق اميد را در دلهاى گناهكار و عقب ماندگان از قافله معنويّت، روشن مى‏سازد اين است: »يا مُبَدِّلَ السَّيِّئاتِ بِالْحَسَنات« اى تبديل كننده بديها به خوبيها. و تبديل سيّئات به حسنات در صورتى به كمال مى‏رسد كه آثار آن نيز تبديل شود.

ثبات قدم در پرهيزكارى

انسان چگونه تقوا را از دست مى‏دهد و چگونه مى‏توان به داشتن تقواى واقعى پى برد؟ آيا به صِرف خوددارى از گناهان مى‏توان خود را متقى دانست؟ و يا تقواى واقعى را، در صورت قبولى در امتحانات سخت و سنگين بايد پذيرفت؟ اين سئوالى است كه در بعضى از اذهان وجود دارد.

پاسخ اين سئوال را حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام اين گونه بيان فرموده‏اند:

عِنْدَ حُضُورِ الشَّهَواتِ وَاللَّذَّاتِ يَتَبَيَّنُ وَرَعُ الْأَتْقِياءِ.(107)

هنگامى كه صحنه‏هاى شهوت انگيز و لذّت بخش پيش آيد، ورع مردمان متّقى روشن مى‏شود.

در آن هنگام آنان كه تقوا را به راستى پيشه خود ساخته‏اند و به تظاهر و خودنمائى نپرداخته‏اند، قدرت و توانايى كنترل خود را دارند و مى‏توانند خواهش نفس را، با نيروى معنوى ويران و نابود سازند، و در صورتى كه كنترل خود را از دست بدهند، روشن مى‏شود كه آنان در تقوا و پرهيزكارى ثبات و استقرار نداشته‏اند.

نتيجه بحث

قلب، دستگاه بسيار اسرار آميز و مهمّى است كه خداوند آن را در وجود شما قرار داده است، تا به وسيله تقوا و پرهيزكارى، آن را اصلاح نموده و با گرفتن زنگار و تيرگيها، آن را بازسازى نموده و به راه اندازيد.

تقوا، وسيله‏اى بسيار پرقدرت و نيرومند براى حمله و جنگ با دشمنان نامرئى است، آن را در خود پرتوان كنيد و در ازدياد آن بكوشيد.
تقوا، همچون دژى محكم و استوار از نفوذ شياطين كه دشمنان ديرين و كينه توز شما هستند، جلوگيرى نموده و شما را از خطر هجوم و حمله آنها آگاه نموده و محافظت مى‏نمايد.
به وسيله تقوا و پرهيزكارى، افكار و انديشه‏هاى رحمانى و شيطانى را از يكديگر تشخيص دهيد. با داشتن تقوا، خود را به دست سرابِ زندگى گرفتار نكنيد، تا از آب حياتبخش سيراب شويد.
سعى كنيد هوس رانيها و شهوتها بر شما غلبه نكنند و گرنه تقوا و پرهيزكارىِ خود را به تباهى مى‏كشانيد و بهاء و ارزش خود را از دست مى‏دهيد.

پيرايه فقر و پادشاهى تقوا است
سرمايه طاعت الهى تقوا است
از سختى روز محشر و زدوزخ
فرموده خدا، نجات خواهى تقوا است