(18) تقوا
تقوا و پرهيزكارى
قلب انسان رابط انسان ميان جهان ماده و عالم معنى است. قلب اگر سالم باشد،
مىتواند با استفاده از نيروى معنوى و پرقدرتى كه دارد، الهام دهنده و الهام پذير
باشد.
سلامت قلب در صورتى است كه از زنگار و آلودگيها پاك، و از ناپاكيها و زشتيهاى
روحى دور باشد. در صورتى كه انسان مبتلا به فساد و گناه شود، دل تيره مىشود و
توانايى استفاده از قدرتهاى معنوى را از دست مىدهد و از فيوضات رحمانى بىبهره
مىماند.
تقوا داروى مرضهاى قلبى و روحى است. بوسيله تقوا بايد قلب را شستشو داد و زنگار
و تيرگيها را از دل زدود.
در صحيفه بيست و نهم حضرت ادريس نبىعليه السلام آمده است:
وَاغْسِلْ قَلْبَكَ بِالتَّقْوى كَما تَغْسِلُ ثَوْبَكَ بِالْماءِ، وَإِنْ
أَحْبَبْتَ
روُحَكَ فَاجْتَهِدْ فِي الْعَمَلِ لَها.(86)
همان گونه كه لباس خود را با آب شستشو مىدهى، قلب خود را بوسيله تقوا تطهير كن.
واگر روح خود را دوست دارى، در عمل براى آن تلاش كن.
تقوا قلب را حيات مىبخشد
حيات قلب و روشنايى دل، به تقوا و ورع انسان بستگى دارد، آن كس كه تقوا دارد،
از حيات قلب، بصيرت و نورانيّت دل برخوردار است و آن كس كه آلوده به گناهان است و
تقوا ندارد، دلش زنگار گرفته و خالى از معنويّت است.
حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام مىفرمايند:
مَنْ قَلَّ وَرَعُهُ ماتَ قَلْبُه.(87)
آن كس كه ورع او كم باشد، قلبش مرده است.
كسى كه خواهان بصيرت و حيات معنوى است، بايد داراى تقوا و ورع باشد؛ تا نه تنها
در دنيا از زندگى معنوى برخوردار شود، بلكه در جهان ديگر نيز رستگار بوده و از
نعمتهاى بىپايان خداوند بهرهمند باشد.
حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام مىفرمايند:
مَنْ أَحَبَّ فَوْزَ الْآخِرَةِ فَعَلَيْهِ بِالتَّقْوى.(88)
هر كس دوست دارد رستگارى در آخرت را، بر او باد به تقوا و پرهيزكارى.
تقوا، بهترين پشتوانه و محافظ همه كسانى است كه آن را كسب مىكنند.
تقوا در فتنهها، گمراهيها و بدعتها همچون حصارى قوى، شخص متقى را از گمراه شدن
حفظ مىكند، و واقعيت فتنهها را اگر چه به ظاهر جلوهاى زيبا داشته باشند، آشكار
مىنمايد.
تقوا همچون دژى محكم، پناهگاه انسانِ با تقوا است.
حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام در گفتارى ديگر چنين فرمودهاند:
اَلتَّقْوى حِصْنُ حَصينٍ لِمَنْ لَجَأَ إِلَيْه.(89)
تقوا حصارى است محكم، براى آن كس كه به او پناه برد.
رابطه تقوا و قلب
قلب دستگاه گيرنده و فرستنده بسيار قوى است كه خداوند متعال آن را در وجود
انسان قرار داده است، تا در صورت سالم بودن و قوى بودن آن، انسان بتواند با استفاده
از آن، تا حدود توانايى خويش با گذشته و آينده ارتباط برقرار ساخته و گاهى با توّجه
قلبى - كه خالى از خيالات و خطورات نفسانى باشد - با اولياء خدا مرتبط باشد.
متأسفانه در دوران غيبت امام عصر عجلاللَّه تعالى فرجه كه قلب عالم هستى و قطب
دائره وجودند، قلوب ما از صحت و سلامتى بىبهره و به مرضهاى روحى دچار هستيم.
حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام در گفتارهاى تابناك خود به صحّت و سلامتى قلبها
و همچنين به امراض قلبى تصريح فرموده و راه نجات انسانها را از مرضهاى گوناگونى كه
قلبهاى ما به آن مبتلا مىشوند، نشان دادهاند.
آن حضرت در يكى از فرمايشات خود كه در پيرامون تقوا و آثار آن در وجود انسان
بيان كردهاند، فرمودهاند:
فَإِنَّ تَقْوَى اللَّهِ دَواءُ داءِ قُلُوبِكُم.(90)
تقواى الهى درمان بيمارى قلبهاى شما است.
اگر خداوند به انسان تقوا و پرهيزكارى را عنايت كند، همچون داروئى شفابخش،
بيمارى دلهاى ناتوان و مبتلا را شفا مىبخشد. تقوا همچون كشتى نجات بخشى كه مسافران
را از دام بلاها و طوفانها نجات مىبخشد، انسان را از فتنهها، آشوبها، گرفتاريهاى
هلاك كننده نجات مىبخشد.
حضرت امام موسى كاظمعليه السلام در ضمن گفتارى از لقمان نقل مىفرمايند:
... فَلْتَكُنْ سَفينَتُكَ فيها تَقْوَى اللَّه.(91)
بايد كشتى )نجات( تو در اين موارد تقواى الهى باشد.
تقوا همچون كشتى پرقدرت، امواج بلاها را مىشكافد و انسان را از فتنهها نجات
مىدهد.
حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام مىفرمايند:
وَاعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً مِنَ
الْفِتَنْ.(92)
آگاه باشيد كسى كه به خاطر خدا تقوا داشته باشد، خداوند براى او راه فرار از
فتنهها را باز مىنمايد.
. . .
تقوا وسيله شناخت افكار رحمانى و شيطانى است
افكار رحمانى و شيطانى را چگونه از يكديگر تشخيص دهيم؟
در بسيارى از موارد ميان افكار رحمانى و شيطانى فرقى نمىگذاريم و نمىدانيم
كدام يك از افكار ما رحمانى است و داراى منشاء معنوى مىباشد و كدام يك از آنها
شيطانى و يا نفسانى است و بوسيله شيطان و يا نفس در ذهن ما القاء شده است؟
عدم تشخيص افكار و انديشهها، ايجاد تحيّر و سرگردانى مىكند و نمىدانيم در
برابر اين گونه افكار كه معلوم نيست رحمانى است يا شيطانى، چه وظيفهاى داريم؟
مشكلتر از آن، مسئله تجسّم افكار و مكاشفه است؛ كه حقيقت آن براى نوع مردم حتّى
افراد تحصيل كرده، ناشناخته مانده است.
اينك براى آن كه بدانيم چه كسانى مىتوانند افكار و انديشههاى رحمانى خود را
تشخيص دهند، مىگوئيم: قرآن مجيد پاسخ اين سئوال را بيان كرده و صريحاً فرموده است:
»إِنَّ الَّذينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ
تَذَكَّروُا.... «(93)
بدرستى آنان كه تقوا را پيشه خود نمودهاند، هر گاه از شياطينى كه در حال گرديدن
هستند به آنان برسند، متوجّه )آمدن و وسوسه شياطين( مىشوند و به ياد خدا
مىپردازند.
يعنى تقوا آن چنان به انسان نيرو و آگاهى مىدهد كه هر گاه شيطان بر انسان فكر
و انديشهاى را القاء كند، متوجّه آن شده و مىفهمد كه اين انديشه بوسيله شيطان در
ذهن او جاى گرفته است.
بنابر اين براى آن كه بتوانيم افكار و انديشههاى رحمانى و شيطانى را از يكديگر
تشخيص دهيم و بدانيم براى كدام يك از آنها ارزش قائل شويم و كدام يك را بىاعتنايى
نموده و طرد كنيم، بايد تقوا را پيشه خود سازيم، تا بوسيله آن، نيروى تشخيص و قدرت
تمييز افكار رحمانى از انديشههاى شيطانى، در ما ايجاد شود.
پس با دارا شدن تقوا و پرهيزكارى، نه تنها دچار فريب شيطان نمىشويم؛ بلكه
داراى بصيرت و آگاهى بيشتر در شناخت دشمن و راههاى نفوذ آن نيز مىشويم و آمادگى
بيشترى براى رسيدن به مراحل عالى پيدا مىنمائيم.
زيرا راه پيشرفت و تكامل و رسيدن به هر گونه هدف، شناخت موانع ومعرفت دزدانِ
طريق است. و گرنه انسان نمىتواند راههاى پرخطر و مشكل را به راحتى و بدون برخورد
با موانع طىّ كند. در مسير معنوى و سير و سلوك روحى نيز بايد انسان با موانع راه و
حيلههاى نفس و شيطان آشنايى داشته باشد، تا به فريب و نيرنگ آنها گرفتار نشود.
انسان بايد بداند شيطان از چه راهى او را به گمراهى مىكشد و چگونه او را از راه
راست منحرف مىكند.
تقوا، وسيله شناخت وسوسههاى فكرى شيطان و راه معرفت و درك هجوم افكار و اوهام
شيطانى است. كسانى كه داراى تقوا هستند، مىتوانند افكار رحمانى و شيطانى را از
يكديگر تشخيص دهند.
متأسفانه عدهاى از افراد به خاطر بىبهره بودن از تقوا، از مرضهاى فكرى،
آلودگيهاى نفسانى، تيرگى قلب و عدم بينش و بصيرت رنج مىبرند و راهى براى درمان اين
بيماريها نشان ندارند و نمىدانند چگونه مىتوانند به درمان نفس خويشتن بپردازند و
با چه داروئى به درمانِ مرضهاى معنوى خود اقدام نمايند و بر اثر عدم آشنايى با مكتب
شفابخش اهل بيتعليهم السلام، گرفتارِ كجرويهاى افرادى چون »دون خوان« جادوگر
سرخپوست آمريكائى و يا اسير گفتار »ماهاريشى« و ديگر رياضت كشان شيطانى مىشوند و
به گمراهى و سرگردانى خود مىافزايند.
چه كسى تاكنون با حقيقت مكتب وحى آشنايى يافته و باز هم محتاج بافتههاى اين
گونه افراد ناشايسته است؟
ما مىپذيريم كه برخى از اين گونه افراد بر اثر رياضتهاى خلاف عقل و شرع به
قدرتها ومهارتهايى دست يافتهاند، ولى بر اثر رياضت و تمرينهاى روحى به پارهاى از
قدرتهاى نفسانى و شيطانى - نه رحمانى - دست مىيابند و چون داراى تقوا نيستند،
تواناييهاى خود را در راه فساد و لجام گسيختگى، قدرتهاى سلطه جوى جهان قرار
مىدهند.
همچون بعضى از مرتاضهاى هندى و گاوپرستانى كه سر و روى خود را با فضولات گاوهاى
مقدس آلوده مىكنند و رياست جمهورى آمريكا و... با آنان به مشورت و راه جويى
مىنشينند. حتماً اين آلودگان به آنان درس معنويّت، خداشناسى و انسان دوستى
مىآموزند!! و آنان را از انجام حيلههاى خانمان سوز و ويرانگر مردم ستمديده باز
مىدارند!!
آيا مىخواهند به وسيله نيروهاى نامرئىِ شيطانى به جنگ با قدرتهاى غيبى والهى
بپردازند(94).
مگر نه اين است كه اينان وارثان فرعون هستند و همانند او مىانديشند و به اين
دليل به ساحران و جادوگران متوسّل مىشوند!
چون نديدند حقيقت، ره افسانه زدند!
براى نجات از دردهاى ناشناخته روحى، بايد به راهنماييهاى كسانى گوش فرا داد كه
با روح و جان همه آشنايى دارند و شاهد خلقت و چگونگى آفرينش انسانها و همه مخلوقات
بودهاند.
از اين رو به مكتب حيات بخش اهل بيتعليهم السلام روى مىآوريم و با توجه به
كلمات گهربار حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام دل و جان خود را آرامش مىدهيم. آن
بزرگوار مىفرمايند:
أَمَّا بَعْدُ: فَإِنّي اوُصيكُمْ بِتَقْوَى اللَّهِ الَّذي اِبْتَدَءَ خَلْقَكُمْ
وَإِلَيْهِ يَكوُنُ مَعادُكُمْ، وَبِهِ نَجاحُ طَلِبَتِكُمْ، وَإِلَيْهِ مُنْتَهى
رَغْبَتِكُمْ، وَنَحْوُهُ قَصْدُ سَبيلِكُمْ، وَإِلَيْهِ مَرامي مَفْزَعِكُمْ،
فَإِنَّ تَقْوَىاللَّهِ دَواءُ داءِ قُلوُبِكُمْ، وَبَصَرُ عَمى أَفْئِدَتِكُمْ،
وَشَفاءُ مَرَضِ اَجْسادِكُمْ، وَصَلاحُ فَسادِ صُدوُرِكُمْ، وَطَهُورُ دَنَسِ
أَنْفُسِكُمْ، وَجَلاءُ غِشاءِ اَبْصارِكُمْ، وَاَمْنُ فَزَعِ جَأْشِكُمْ، وَضِياءُ
سَوادِ ظُلْمَتِكُمْ...(95)
امّا بعد: من با تأكيد به شما سفارش مىكنم به دارا بودن تقواى خداوندى كه آفرينش
شما را شروع نمود و بازگشت شما به سوى اوست. و بوسيله عنايت او به مقاصد خود ظفر
مىيابيد و به سوى اوست منتهاى ميل و رغبت شما و به سوى اوست نشان گاه خوب براى فزع
و ترس شما.
براستى كه تقواى الهى دواء درد قلبهاى شما است و بصيرت براى كوردليهاى شما و شفاى
مرض اجساد شما و اصلاح كننده فساد سينههاى شما و پاكيزه كننده كثيفى نفسهاى شما و
جلا دهنده پردههاى چشم شما است و باعث ايمنى ترس قلب شما و روشنايى سياهى ظلمتهاى
شما است.(96)
همان گونه كه ديديد، حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام تقوا را، راه درمان تيرگى
قلب، آلودگيهاى فكرى، عدم بينش و ديگر مرضهاى روحى معرفى مىفرمايند. و همه
انسانهائى را كه در جستجوى انسانيّت و يافتن راه معنويّت هستند، به داشتن آن سفارش
مىكنند.
ارتباط و دوستى خود را بر اساس تقوا قرار دهيد
به جهت عظمت و ارزشى كه تقوا دارد، بايد علاقه و دوستى ما به برادران دينى و
دوستانمان بر اساس تقوا و پرهيزكارى آنان باشد، نه به خاطر ثروت و رياست و بهرههاى
مادّى!
حضرت امام باقرعليه السلام مىفرمايند: حضرت أميرالمؤمنينعليه السلام فرمودند:
اَحْبِبِ الْإِخْوانَ عَلى قَدْرِ التَّقْوى.(97)
برادران )دينى( خود را به قدر پرهيزكارى آنان دوست داشته باش.
دوستى با افراد نبايد به خاطر ارزشهاى ظاهرى و جهات مادّى آنان باشد. اگر ملاك
دوستى و برخوردهاى اجتماعى انسان تقوا و پرهيزكارى باشد؛ از گزند و نيرنگ افراد
شرير جامعه محفوظ مىماند و از فريب و حيلههاى آنان در امان مىماند. ولى بعضى از
افراد به جاى آن كه تقوا و پرهيزكارى را اساس دوستى قرار دهند، به قول خود »دفع
افسد به فاسد« مىكنند و سرانجام »افسد« را نيز مرتكب مىشوند و در دام بازيگران
جامعه گرفتار مىگردند!
پرهيز از مال حرام
شريك بن عبداللَّه يكى از اين گونه افراد است. او در زمان مهدى عبّاسى قاضى
كوفه بود. روزى قبل از قبول مقام قضاوت بر مهدى عباسى وارد شد. مهدى عباسى به او
گفت: بايد يكى از سه دستورى را كه مىدهم انتخاب كرده و انجام دهى: يا مقام قضاوت
كوفه را بپذيرى، يا فرزندان مرا تعليم دهى، يا يك دفعه از طعام من بخورى. »شريك« به
هيچ يك از سه دستورى كه شنيده بود راضى نبود، ولى چون چاره نداشت فكرى كرد و گفت:
خوردن طعام براى من آسانتر از دو دستور ديگر است.
مهدى عباسى فرمان داد غذائى بسيار لذيذ براى او تهيّه كنند. چون طعام را آوردند
و »شريك« از خوردن غذا فارغ شد، طبّاخ به مهدى عباسى گفت:
ليس يفلح الشيخ بعد هذه الأَكلة ابداً.
»شريك« بعد از اين طعام، ديگر رستگار نخواهد شد.
»شريك« پس از خوردن آن غذا همنشينى با بنىالعباس را پذيرفت و نه تنها به آموزش
كودكان آنان پرداخت؛ بلكه منصب قضاوت را نيز پذيرفت.(98)
آرى آن گاه كه سفرههاى رنگين گسترده مىشود و يا كرسى رياست نهاده مىشود،
پرهيزكاران در بوته آزمايش قرار مىگيرند و حقيقت و واقعيّت معنوى آنان روشن
مىشود.
تقوا انسان را به مقامات عاليه مىرساند
اينك توجه شما را به روايتى بسيار مهم و جالب از پيغمبر اكرمصلى الله عليه
وآله وسلم جلب مىكنيم تا از ارزشها و آثار عظيم تقوا و پرهيزكارى، علم و آگاهى
بيشترى داشته باشيد.
قالَ رَسوُلُ اللَّهصلى الله عليه وآله وسلم: ... قَدْ أَجْمَعَ اللَّهُ تَعالى
ما يَتَواصى بِهِ الْمُتَواصوُنَ مِنَ الْأَوَّلينَ وَالْآخِرينَ في خَصْلَةٍ
واحِدَةٍ وَ هِيَ التَّقْوى، قالَ اللَّهُ جَلَّ وَعَزَّ: »وَلَقَدْ وَصَّيْنَا
الَّذينَ اوُتوُا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَإِيَّاكُمْ أَنِ اتَّقوُا اللَّه
«(99) وَفيهِ جِماعُ كُلِّ عِبادَةٍ صالِحَةٍ، بِهِ وَصَلَ مَنْ وَصَلَ إِلَى
الدَّرَجاتِ الْعُلى، وَالرُّتْبَةِ الْقُصْوى، وَبِهِ عاشَ مَنْ عاشَ مَعَ اللَّهِ
بِالْحَياةِ الطَّيِّبَةِ وَالْاُنْسِ الدَّائِمِ، قالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ:
»إِنَّ الْمُتَّقينَ في جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ × فى مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَليكٍ
مُقْتَدِر (101). ¬(100)
خداوند بزرگ همه آنچه را كه وصيّت كنندگان از اوّلين و آخرين به آن وصيّت وسفارش
نمودهاند، در يك خصلت جمع نموده است و آن تقوا است.
خداوند مىفرمايد: ما وصيّت كرديم آنانى را كه قبل از شما به آنها كتاب نازل كرديم
و شما را، كه داراى تقواى الهى باشيد.
تقوا كانون هر عبادت صالح است و هر كس به درجات عالى رسيده و به مراتب نهايى دست
يافته، به وسيله تقوا بوده است. و به سبب آن زندگى كرد هر كس كه با خداوند داراى
حيات پاك و انس دائم بود. خداوند مىفرمايد: به راستى كه پرهيزكاران در جنات و
نهرها در جايگاه صداقت در نزد مالك مقتدر هستند.
بنابر اين آنان كه در جستجوى رسيدن به مقامات ارزنده معنوى و مراتب بلند و
نهايى هستند، آنان كه مىخواهند از زندگى و حيات پاك الهى و انس دائم با خداوند و
اولياء او بهرهمند باشند، بايد داراى تقوا و پرهيزكارى باشند كه گنجى بهتر از آن
وجود ندارد. حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام مىفرمايند:
إِنَّ التَّقْوى أَفْضَلُ كَنْزٍ.(102)
براستى كه تقوا برترين گنج است.
براى دستيابى به ارزشهاى معنوى اين گنج را هميشه با خود داشته باشيد و در پيدا
و پنهان آن را محافظت كنيد. حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام مىفرمايند:
عَلَيْكُمْ بِتَقْوَىاللَّهِ فِي الْغَيْبِ وَالشَّهادَةِ.(103)
بر شما باد به تقواى الهى در نهان و آشكار.
برخلاف »شريك« عدهاى ديگر از لقمه حرام پرهيز نموده و تقوا را در نهان و آشكار
پيشه خود ساخته و در اثر آن به مقامات عالى معنوى راه يافتهاند.
جريانى كه مىآوريم، نمونهاى از آنهاست.
يكى از تجّار ثروتمند تبريز داراى فرزند نمىشد. هر چه نزد پزشكان به معالجه
پرداخت، نتيجه نگرفت. تا آن كه به نجف اشرف رفت و مدتى در آنجا براى تشرّف خدمت
امام عصر ارواحنا له الفداء به عمل استجاره مشغول شد.
از گذشته تاكنون رسم بوده و هست كه مردان پاك از اهل نجف و يا مسافرين، چهل شب
چهارشنبه به مسجد سهله مىروند و در آنجا نماز و اعمال مسجد را انجام مىدهند و بعد
به مسجد كوفه رفته و شب را تا صبح در آنجا مىمانند؛ تا در طول اين مدت و يا در
آخرين شب خدمت امام زمانعليه السلام مشرّف شوند. گرچه بسيارى از آنان، آن بزرگوار
را در آن هنگام نمىشناسند و بعد متوجّه مىشوند.
تا به حال افراد زيادى اين برنامه را انجام داده و به مقصود خود نائل شدهاند.
تاجر تبريزى اين عمل را چهل شب چهارشنبه انجام داد و در شب آخر در بين خواب و
بيدارى شخصى را مشاهده نمود كه به او مىفرمايد: نزد محمّد على جولاىِ دزفولى روانه
شو، به حاجت خود خواهى رسيد و ديگر كسى را نديد.
او مىگويد: نام دزفول را تا آن زمان نشنيده بودم. به نجف آمدم و از دزفول پرسش
نمودم، به من آنجا را معرفى كردند. با نوكرى كه همراه داشتم به سوى آن شهر رفتم.
چون وارد شهر شدم، به نوكرم گفتم: تو با وسائلى كه داريم برو و من تو را بعد خواهم
يافت.
او رفت. من از محمّد على جولا جويا شدم، مردم او را نمىشناختند تا سرانجام به
شخصى رسيدم كه جولا را مىشناخت. گفت: او بافنده است و از فقراء است و با وضع شما
تناسبى ندارد. من آدرس او را گرفتم و به سوى مغازه او رفتم تا او را يافتم.
ديدم پيراهن و شلوارى از كرباس پوشيده و در محلّى كه تقريباً يك متر در دو متر
بود، به بافندگى مشغول است. تا مرا ديد گفت: حاج محمّد حسين حاجت شما روا شد. بر
حيرتم افزوده شد. از او اجازه گرفتم و به مغازه او داخل شدم. هنگام غروب بود اذان
گفت و به نماز مشغول شد. پس از اداء نماز به او گفتم: من غريبم و امشب ميهمان شما
هستم. او قبول نمود.
چون مقدارى از شب گذشت، كاسهاى چوبى در برابرم گذاشت. من با آن كه به خوردن
خوراكهاى لذيد عادت داشتم، با او مشغول خوردن شدم. بعد قطعه پوستى كه داشت به من
داد و گفت: تو ميهمان ما هستى بر روى آن بخواب و خودش روى زمين خوابيد.
نزديك صبح از خواب برخاست و پس از وضو اذان گفت و به نماز صبح مشغول شد و پس از
آن، تعقيب مختصرى انجام داد. سپس به او گفتم: من كه اينجا آمدم، دو مقصد داشتم يكى
را بيان كردى و ديگرى اين است كه مىخواهم بدانم به خاطر چه عملى به اين مقام رسيدى
كه امامعليه السلام كار مرا به تو محوّل فرموده و از نام و ضميرم اطلاع دارى؟
گفت: اين چه سئوالى است؟ حاجتى داشتى روا شد برو. به او گفتم: تا نفهمم نمىروم
و چون مهمان شما هستم، به پاس احترام مهمان بايد مرا خبر دهى. او آغاز به سخن كرد و
گفت:
من در اين مكان به كار مشغول بودم. در مقابل مغازه من فرد ستمكارى خانه داشت و
سربازى از آنجا محافظت مىكرد. روزى سرباز نزد من آمد و گفت: براى خود از كجا خوراك
تهيه مىكنى؟ به او گفتم: سالى يك خروار گندم مىخرم و آرد مىكنم و مىپزم و زن و
فرزندى هم ندارم.
او گفت: من در اينجا نگهبان هستم و دوست ندارم از اموال اين ظالم استفاده كنم،
قبول زحمت نموده، براى من نيز يك خروار جو خريدارى كن و هر روز دو عدد نان به من
بده. من حرف او را پذيرفتم و هر روز مىآمد و دو عدد نان مىبرد. تا آن كه روزى
نيامد از احوال او جويا شدم. گفتند: مريض است و در اين مسجد خوابيده است. من به
سراغ او رفتم، ديدم افتاده است. از حالش جويا شدم و خواستم برايش طبيب و دوا ببرم.
گفت: احتياجى نيست من امشب از دنيا مىروم. چون نصف شب شد، افرادى در مغازه آمده و
تو را آگاه مىكنند، تو بيا و هر چه دستور دادند انجام بده و بقيه آردها هم مال
خودت باشد.
خواستم شب را نزد او بمانم، اجازه نداد گفت: برو من نيز اطاعت كردم. نيمههاى
شب درب مغازه را زدند و فرمودند: محمد على بيرون بيا. من از مغازه بيرون آمده و
همراه آنها به مسجد رفتم. ديدم سرباز جان به جان آفرين تسليم نموده. دو نفر نزديك
او بودند به من فرمودند: پيكر او را به سوى رودخانه ببر. او را كنار رودخانه بردم،
آن دو نفر او را غسل دادند و كفن نمودند و نماز بر او خواندند. سپس او را آورده و
در درب مسجد دفن كردند.
من به مغازه بازگشتم. پس از چند شب باز درب مغازه مرا كوبيدند. كسى گفت: بيرون
بيا. من از مغازه بيرون رفتم. شخصى را حاضر ديدم. به من گفت: آقا تو را طلب نموده
با من بيا. من اطاعت كردم و با او رفتم. با آن كه شبهاى آخر ماه بود، ولى صحرا
مانند شبهاى مهتاب روشن و زمينها سبز و خرّم بود، ولى ماه پيدا نبود. در فكر فرو
رفتم و تعجّب مىكردم؛ ناگاه به صحراى نور - نور: شهرى بوده در شمال دزفول - رسيدم.
از دور شخصيتهاى بزرگوارى را ديدم كه دور هم نشستهاند و يك نفر مقابل آنان
ايستاده است و در ميان آن جمع يك نفر از همه بالاتر و با جلالتتر بود، ديدن آنها
هول و هراس عجيبى در من ايجاد كرد.
مردى كه همراه من بود، گفت: قدرى جلوتر بيا. جلوتر رفتم و توقف نمودم. آن نفرى
كه ايستاده بود، فرمود: جلو بيا، قدرى پيشتر رفتم. آن شخص كه در ميان آن جمعيّت از
همه با جلالتتر بود، به يكى از آنان فرمود: منصب سرباز را به او بده و به من
فرمود: به خاطر خدمتى كه به شيعه ما نمودى، مىخواهيم منصب سرباز را به تو بدهيم.
من گمان كردم مىخواهند مرا به جاى سرباز، نگهبان قرار دهند و من كه مايل نبودم
نگهبان باشم، گفتم: من كاسب و بافنده هستم مرا به سربازى و سرهنگى چكار؟!
آن بزرگوار تبسّمى نموده و فرمود: ما منصب او را مىخواهيم به تو بدهيم. من باز
حرف خود را تكرار كردم و گفتم: مرا به سربازى چكار؟
در اين هنگام يكى از آنان گفت: منصب سرباز را به تو مىدهيم و نمىخواهيم سرباز
باشى. منصب او را به تو داديم برو.
من برگشتم و در بازگشت، هوا را تاريك ديدم و از آن روشنى و سبزى و خرّمى در
صحرا خبرى نبود.
از آن شب به بعد دستورات آقا - يعنى حضرت صاحب الزمان ارواحناله الفداء - به من
مىرسد و از جمله دستورات آن حضرت، انجام گرفتن مقصد و حاجت تو بود.(104)
اينك سرانجامِ سرباز خود ساخته و پرهيزكارى را كه از خوردن مال حرام پرهيز كرد،
با سرانجام »شريك« قاضى دربار خليفه عبّاسى كه خود را به خوردن مال حرام آلوده
ساخت، مقايسه كنيد. آيا راه كدام يك از اين دو بهتر است. حضور در خدمت امام
زمانعليه السلام يا خدمت به خليفه عبّاسى!
اين برنامه زندگى بزرگان دين است. مردان بزرگ تاريخ شيعه، همواره تقوا را در
نظر داشته و با توجه به آن، زندگى خود را طبق وظيفه مذهبى برنامه ريزى نموده و نظم
و سامان بخشيدهاند و به همين جهت به مقامات عاليه دست يافتهاند.
اولياء خدا به پرهيزكارى همّت مىگمارند
بايد توجّه داشته باشيم كه اولياء خدا نه تنها خود در حدّ اعلاى تقوا و
پرهيزكارى مىباشند، بلكه علاوه بر آن كه در صدد حفظ حالات روحى خود هستند، همّت و
هدف آنان، ايجاد تقوا در جامعه و در ميان اطرافيان خود نيز مىباشد.
آنان با عمل و رفتار خود، به همنشينان و ساير افراد جامعه، درس تقوا و
پرهيزكارى مىآموزند و آرزوى قلبى آنان، وجود اجتماعى خود ساخته و پرهيزكار و دور
از گناه و معصيت مىباشد.
زيرا كه ظهور انوار تابناك خاندان ولايت در ميان جامعهاى اين گونه، تحقّقپذير
است. از اين رو بر همه افراد لازم است كه براى بدست آوردن تقوا و پرهيزكارى تلاش
كنند و از هواها و خطورات نفسانى و شيطانى خود را رها سازند.
مردان بزرگ، مقام و ساير ارزشهاى دنيوى را هدف خود قرار نمىدهند و مقصد خود را
والاتر و ارزشمندتر از آن مىدانند. بلكه اگر جاه و مقام و يا ساير منصبهاى دنيوى
به آنان روى آورد، از آنها به نفع هدف عالى خود كه تقوا و پرهيزكارى است، استفاده
مىكنند. نه آن كه پرهيزكارى خود را به خاطر جاه ومقام از دست بدهند.
از امام صادقعليه السلام از معناى تقوا سئوال نمودند، آن حضرت فرمودند:
... أَنْ لايَفْقِدُكَ اللَّهُ حَيْثُ أَمَرَكَ وَلايَراكَ حَيْثُ نَهاكَ.(105)
تقوا اين است كه خداوند تو را در هر موردى كه امر به آن نموده است، مفقود نبيند و
در هر موردى كه تو را از آن باز داشته است، حاضر نبيند.
با اين بيان، پذيرفتن منصبهايى كه انسان آمادگى پذيرا شدن و سازماندهى آنها را
ندارد، با تقوا و پرهيزكارى چگونه سازگار است؟!
استبدال بر اثر ترك تقوا
گاهى حالات روحى به خاطر پيش آمدِ برخى از مسائل، نابود شده و بالكلّ ريشه كن
مىشوند و گاهى نابود نمىشوند، ولى تبديل به حالتى ديگر مىگردند.
به عنوان توضيح مىگوئيم: گاهى خداوند گناهان را مىبخشد و اثر آنها از بين
مىرود و گاهى خداوند آنها را تبديل به حسنه مىكند. لذا به خداوند خطاب كرده و عرض
مىكنيم: »يا مُبَدِّلَ السَّيِّئاتِ بِالْحَسَناتِ« در صورت اوّل گناهان بالكلّ
نابود مىشوند، نه اين كه تبديل به حالت ديگر شده باشند و در صورت دوم گناهان تبديل
به حسنه مىشوند.
تقوا نيز حالتى اين چنين دارد. زيرا گاهى تقوا بر اثر گناه از بين مى رود و
گاهى به خاطر غلبه شهوت يا معصيت ديگر فاسد مىشود نه آن كه نابود شود، بلكه تبديل
به حالتى شيطانى مىشود.
حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام مىفرمايند:
لايُفْسِدُ التَّقْوى إِلّا غَلَبَةُ الشَّهْوَةِ.(106)
تقوا را فاسد نمىكند، مگر غلبه يافتن شهوت.
جالب توجه اين است كه حضرت نفرمودهاند تقوا را از بين نمىبرد، مگر غلبه شهوت؛
بلكه فرمودهاند فاسد نمىكند تقوا را، مگر غلبه شهوت كه منافاتى با تبديل و تغيير
ندارد. نكته قابل توجّه اين است كه تقوا يك نوع حالتى است كه داراى جنبه روحى و
معنوى است و در صورتى فاسد مىشود كه معنويّتى كه در آن هست از بين برود.
در اين هنگام شخص، حالت رحمانى خود را از دست داده و به يك نوع حالت روحىِ
شيطانى تبديل مىشود! بنابر اين با غلبه يافتن خوى شهوت رانى در فرد باتقوا، به
خاطر فسادِ تقوا، در او يك حالت روحى شيطانى ايجاد مىشود.
بنابراين، فرد باتقوايى كه شهوت رياست مثلاً بر او غلبه كرده است خطرناكتر است
از يك شخص عادّى كه به رياست رسيده است.
تبديل حالات رحمانى به حالات شيطانى و تبديل حالات شيطانى به حالات رحمانى، از
مسائل مسلّمى است كه در گفتارهاى آگاه كننده اهل بيتعليهم السلام وجود دارد.
انسان بر اثر تلاشها، كوششها و اعمالى كه انجام مىدهد از نيروهايى روحى و
معنوى برخوردار مىشود. حالات روحى در او نفوذ مىكند و در قلب و جان او رسوخ
مىنمايد، به گونهاى كه حالات مادّى و كيفيّتهاى طبيعى، در او تقليل يافته و حالات
روحى و معنوى بر او غلبه مىيابند.
انسانى كه داراى حالات روحى و معنوى شده، بر فرضى كه براى او استبدال پيش آيد،
ديگر يك انسان معمولى و طبيعى نيست. بلكه در بسيارى از موارد حالات روحى او كه
رحمانى بوده است، به حالات روحىِ عكس آن، كه شيطانى است تبديل مىشود.
همان گونه كه بسيارى از گناهكاران كه بر اثر انجام سالها معصيت و نافرمانى خدا،
حالات شيطانى در آنان رسوخ نموده و با شياطين و ارواح خبيثه دمساز شدهاند، بر اثر
توبه و بازگشت بسوى خداوند، نه تنها تمام حالات شيطانى در آنان نابود مىشود؛ بلكه
حالات آنها تبديل به حالات رحمانى مىشود.
زيرا خداوند گاهى گناه گناهكارانى را كه توبه كردهاند، مىبخشايد و گاهى نه
تنها گناه آنان را مىبخشد، بلكه گناهان آنان را تبديل به حسنات مىنمايد.
يكى از اسماء خداوند كه برق اميد را در دلهاى گناهكار و عقب ماندگان از قافله
معنويّت، روشن مىسازد اين است: »يا مُبَدِّلَ السَّيِّئاتِ بِالْحَسَنات« اى تبديل
كننده بديها به خوبيها. و تبديل سيّئات به حسنات در صورتى به كمال مىرسد كه آثار
آن نيز تبديل شود.
ثبات قدم در پرهيزكارى
انسان چگونه تقوا را از دست مىدهد و چگونه مىتوان به داشتن تقواى واقعى پى
برد؟ آيا به صِرف خوددارى از گناهان مىتوان خود را متقى دانست؟ و يا تقواى واقعى
را، در صورت قبولى در امتحانات سخت و سنگين بايد پذيرفت؟ اين سئوالى است كه در بعضى
از اذهان وجود دارد.
پاسخ اين سئوال را حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام اين گونه بيان فرمودهاند:
عِنْدَ حُضُورِ الشَّهَواتِ وَاللَّذَّاتِ يَتَبَيَّنُ وَرَعُ الْأَتْقِياءِ.(107)
هنگامى كه صحنههاى شهوت انگيز و لذّت بخش پيش آيد، ورع مردمان متّقى روشن مىشود.
در آن هنگام آنان كه تقوا را به راستى پيشه خود ساختهاند و به تظاهر و
خودنمائى نپرداختهاند، قدرت و توانايى كنترل خود را دارند و مىتوانند خواهش نفس
را، با نيروى معنوى ويران و نابود سازند، و در صورتى كه كنترل خود را از دست بدهند،
روشن مىشود كه آنان در تقوا و پرهيزكارى ثبات و استقرار نداشتهاند.
نتيجه بحث
قلب، دستگاه بسيار اسرار آميز و مهمّى است كه خداوند آن را در وجود شما قرار
داده است، تا به وسيله تقوا و پرهيزكارى، آن را اصلاح نموده و با گرفتن زنگار و
تيرگيها، آن را بازسازى نموده و به راه اندازيد.
تقوا، وسيلهاى بسيار پرقدرت و نيرومند براى حمله و جنگ با دشمنان نامرئى است،
آن را در خود پرتوان كنيد و در ازدياد آن بكوشيد.
تقوا، همچون دژى محكم و استوار از نفوذ شياطين كه دشمنان ديرين و كينه توز شما
هستند، جلوگيرى نموده و شما را از خطر هجوم و حمله آنها آگاه نموده و محافظت
مىنمايد.
به وسيله تقوا و پرهيزكارى، افكار و انديشههاى رحمانى و شيطانى را از يكديگر
تشخيص دهيد. با داشتن تقوا، خود را به دست سرابِ زندگى گرفتار نكنيد، تا از آب
حياتبخش سيراب شويد.
سعى كنيد هوس رانيها و شهوتها بر شما غلبه نكنند و گرنه تقوا و پرهيزكارىِ خود را
به تباهى مىكشانيد و بهاء و ارزش خود را از دست مىدهيد.
پيرايه فقر و پادشاهى تقوا است
سرمايه طاعت الهى تقوا است
از سختى روز محشر و زدوزخ
فرموده خدا، نجات خواهى تقوا است