اسرار موفقيّت ، جلد دوم

سيد مرتضى مجتهدى سيستانى

- ۵ -


(19) كار و كوشش

تلاش و كوشش

براى آن كه از گوهر وجودِ خويش استفاده كنيد و به اهداف بزرگ و ارزشمند نائل شويد، بايد به كار و كوشش بپردازيد و از فعاليّت و تلاش، كوتاهى نكنيد.

مردان بزرگ و شخصيتهاى ارزنده‏اى كه نام آنان صفحات تاريخ را روشن ساخته است، در راه هدفهاى بلندِ خود، هيچ گاه از پاى ننشسته‏اند و همواره براى رسيدن به مقاصد عالى خود تلاش و كوشش نموده‏اند و در راه آن گام برداشته‏اند.

شما نيز براى اهداف الهى و ارزشمند خود تلاش كنيد؛ زيرا كار و كوشش براى رسيدن به اهداف مقدّس، بسيار لازم و پسنديده است و در آيات و روايات، دستورات مؤكّد و فراوان درباره آن وجود دارد.

در چه راهى تلاش كنيم؟

تلاش و كوشش عده‏اى از مردم در راه منافع دنيوى و اعتبارات خيالى است و از توجه به حقائق عالم هستى، كاملاً غافل هستند. آنان از كسب فضائل روحى و معنوى كه هميشه جاودان خواهد ماند و تأمين كننده سعادت دنيا و آخرت انسان است، غفلت مى‏ورزند. هدف آنان كسب و تجارتى پر درآمدتر و بدست آوردن سود بيشتر مى‏باشد. و مقصد جدّى آنان در زندگى بدست آوردن ثروت بيشتر و يافتن بهره فراوانتر است.

بسيارى از مردم در برنامه‏هاى خود در ارتباط با هدفى كه دارند، همه مسائل مربوطه را دقت و بررسى مى‏نمايند، و پس از يقين به موفقيّت - اگر چه نسبى باشد - به انجام آن مى‏پردازند. ولى در مسائل عبادى توجّهى به مسأله ارزش آن در نزد خداوند، ندارند و حال آن كه پذيرفته شدن عمل در نزد پروردگار، عمل را باثمر مى‏سازد. به همين جهت حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:

كُونُوا عَلى قَبُولِ الْعَمَلِ أَشَدَّ عِنايَةً مِنْكُمْ عَلَى الْعَمَلِ.(108)

براى پذيرفته شدن عمل، بيشتر عنايت و توجه داشته باشيد تا به خود عمل.

در درگاه خداوند پذيرفته شدن عمل، ملاك ارزش و قيمت است نه اصل عمل. اگر كارى را خداوند نپذيرفت، هيچ گونه ارزشى ندارد.

بنابر اين بايد در راهى تلاش كنيم كه مورد رضايت خداوند است، و در فكر پذيرفته شدن آن هم باشيم!

نفس خود را براى كار و كوشش آماده كنيد

كار و كوشش هميشه بايد با ميل واقعى انجام شود. زيرا اگر با اكراه نفسانى همراه باشد، گاهى اثرات منفى به بار مى‏آورد و زيان آن از سودش بيشتر مى‏شود.

. . .

بنابر اين تلاش و كوشش در برنامه‏هاى سنگين، براى آن دسته از مردم مفيد است كه از نظر نفسانى ميل و آمادگى براى انجام آن را دارند و افرادى كه اين گونه نيستند، بايد تلاش نمايند تا آمادگى نفسانى را در خود ايجاد نمايند.

پس نبايد از تلاش و كوشش در كارهاى نيك، به دليل آن كه مطابق ميل ما نيست، دست برداريم. بلكه بايد به مخالفت با هواها و اميال نفسانى پرداخته، تا حدّى كه نفس را همراه با عقل و وجدان نموده و او را مايل به انجام امور خير بنمائيم.

آنان كه در تلاش و كوششهايى كه انجام مى‏دهند، نفس را تابعِ عقل و وجدانِ خود مى‏نمايند، و با كمال ميل و علاقه دست به برنامه‏هاى سنگين مى‏زنند، نتايج بسيار ارزنده‏اى را بدست مى‏آورند.

از اين رو، بزرگان و شخصيتهاى نامى دين، براى رسيدن به اهداف عاليه، ومقاصد بزرگ به تلاش و كوششهاى فراوان دست زده ونفسِ خود را تابعِ عقل خود نموده و بر همين اساس توانسته‏اند به درجات عالى علم و عمل نائل شوند.

آنان با الهام از فرمايشات و راهنمائيهاى اهل بيت‏عليهم السلام دست به مجاهدتهاى پيگير زده و با زحمتهاى طاقت فرسائى كه متحمّل شده‏اند، به مقامات عالى علمى و معنوى دست يافته‏اند.

آنان همچون كوه، در برابر طوفانهاى ويرانگر ايستاده و هيچ گاه از پاى ننشسته‏اند و همچنان به كوشش و تلاش پرداخته‏اند.

مرحوم ملّا مهدى نراقى چگونه خود را براى فعاليّت آماده ساخت؟

زندگى مرحوم ملّا مهدى نراقى را كه از بزرگان علماى شيعه است، مورد دقت قرار دهيد.

آن بزرگوار آن چنان به درس و بحث علاقه داشت كه نامه‏هايى كه از وطنش براى او مى‏آمد، مطالعه نمى‏كرد. از اين جهت كه شايد در نامه چيزى باشد كه حواس او را پريشان كند و به درس و بحث او لطمه وارد سازد. تا آن كه پدر وى را كشتند، خبر قتل او را در نامه‏اى نوشتند و براى او فرستادند. نامه به دست او رسيد، ولى نامه را نخواند و از مضمون آن آگاه نشد و همچنان به درس و بحث خود مشغول بود.

چون بستگان وى از آمدن او نااميد شدند، به استاد او نامه‏اى نوشتند كه قتل پدر نراقى را به او خبر دهد، و او را به قريه »نراق« بفرستد. ملّا مهدى نراقى چون به درس رفت، استاد را غمگين يافت. پرسيد: چرا امروز ناراحت هستيد؟ و چرا درس را شروع نمى‏فرمائيد؟ استاد گفت: بايد به »نراق« بروى؛ زيرا پدرت مريض و مجروح شده است.

مرحوم نراقى گفت: خداوند او را حفظ فرمايد، شما درس را شروع فرمائيد. آن گاه استادِ وى به قتل پدرش تصريح كرد و به او امر كرد بايد به »نراق« بروى.

مرحوم ملّا مهدى نراقى به »نراق« رفت و فقط سه روز در آنجا ماند و سپس به نجف بازگشت. او به اين گونه نفس خود را براى تحصيل آماده نمود تا به مقامات بلند علم و عمل نائل گشت.(109)

كن وهم و هراس برون از دل خويش
ياور چه كنى؟ تو خويش شو ياور خويش
مرغان كه به شاخه‏ها نلغزند از باد
ز آنست كه تكيه‏شان بود بر پر خويش

براى درك حقيقت بايد كوشش كنيد

براى رسيدن به حقيقت و يافتن حقّ، بايد كوشش و فعاليّت نموده و سختيهاى راه را تحمّل كنيم؛ زيرا بدون سعى و تلاش و تحمّل و صبر در برابر موانع و مشكلات، نمى‏توانيم حقيقت را درك نمائيم.

حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:

لايُدْرَكُ الْحَقُّ إِلّا بِالْجِدِّ وَالصَّبْرِ.(110)
حقيقت درك نمى‏شود، مگر با جدّيّت و صبر.

بنابر اين براى درك حقيقت، نياز به كوشش و جدّيت داريم؛ تا كار و فعاليّت ما اگر بر اساس موازينى كه از طريق خاندان وحى‏عليهم السلام صادر گرديده باشد، به آن پى ببريم.

بنابر اين، اگر مى‏خواهيد از گوهر وجودِ خويش استفاده كنيد و آنچه را كه همگان قدرت درك آن را ندارند بيابيد، بايد در راه آن كوشش كنيد.

حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام در يكى از خطبه‏هاى خود چنين مى‏فرمايند:

اَلْعَمَلُ، اَلْعَمَلُ، ثُمَّ النَّهايَةُ، النَّهايَةُ.(111)
كار! كار! آن گاه نهايت! نهايت!

آن كس كه گامى برنداشته يا قدم را در غير راه گذارده، چگونه مى‏تواند حقيقت را دريابد و به پايان راه و انتهاى مقصد برسد؟!

هركه چون سايه گشت خانه‏نشين
تابش ماه و خور كجا يابد؟
وآن كه پهلو تهى كند از كار
سره سيم و زر كجا يابد؟
گر هنرمند گوشه گير بود
كام دل از هنر كجا يابد؟
وآنكه در بحر، غوطه مى‏نخورد
سلك درّ و گهر كجا يابد؟

بنابر اين كوشش كنيد و دل به دريا بزنيد. زيرا كه كشتى نجات در دريا است. يقين داشته باشيد آن كس كه در درياى محبّتِ ناخداىِ كشتىِ نجات شناور است، در گرداب بلا، غرق نخواهد شد.

جريانى كه مى‏آوريم يكى از اين موارد است.

مرحوم ميرزا ابوالحسن طالقانى كه از شاگردان مرحوم ميرزاى شيرازى است، نقل كرده است: من با تنى چند از دوستان از زيارت كربلا به سوى سامراء بر مى‏گشتيم؛ در قريه »دجيل« هنگام ظهر توقّف كرديم تا نهار خورده و قدرى استراحت كنيم و عصر حركت نمائيم.

در آنجا به يكى از طلاب سامراء كه همراه طلبه ديگرى بود، برخورد كرديم. آنها در پى خريد خوراك براى نهار بودند. در اين هنگام ديدم فردى كه با طلبه سامرائى همراه است، چيزى مى‏خواند. خوب گوش دادم متوجه شدم توراة است كه او به زبان عبرى مى‏خواند. تعجب كردم. از طلبه‏اى كه ساكن سامراء بود پرسيدم: اين شيخ كيست؟ و زبان عبرى را چگونه آموخته است؟

او گفت: اين شخص تازه مسلمان شده و قبلاً يهودى بوده است. گفتم: بسيار خوب؛ حتماً جريانى دارد، آن را بايد بگوئيد.

طلبه تازه مسلمان گفت: قضيّه من طولانى است وقتى كه به سوى سامراء حركت كرديم، در بين راه آن را بطور تفصيل مى‏گويم.

هنگام عصر فرا رسيد و ما به سوى سامراء حركت كرديم. من به او گفتم: اينك جريان خود را برايم تعريف كن. او گفت:

من از يهوديان »خيبر« كه نزديك مدينه است، بودم. در اطراف خيبر چند ده و قريه وجود دارد كه از زمان پيغمبر اكرم تاكنون يهوديان در آنها زندگى مى‏كنند. در يكى از اين قريه‏ها مكانى براى كتابخانه وجود دارد كه در آن يك اطاق قديمى هست. در ميان آن اطاق، يك كتاب توراة بسيار قديمى وجود دارد كه روى پوست نوشته شده است. هميشه درب آن اطاق بسته و قفل است و از پيشينيان سفارش شده است كه كسى حق گشودن اطاق و مطالعه توراة را ندارد. و مشهور است كه هر كس به اين توراة نگاه كند، مغزش عيب كرده و ديوانه مى‏شود! خصوصاً جوانها نبايد اين كتاب را ببينند!

او سپس گفت: ما دو برادر بوديم كه به اين فكر افتاديم آن توراة قديمى را زيارت كنيم. نزد كليددار آن حجره مخصوص رفتيم و خواهش كرديم درب اطاق را باز نمايد، ولى او به شدّت امتناع ورزيد. به مقتضاى »الإنسان حريص على ما منع« اشتياق بيشترى به مطالعه آن در ما ايجاد شد؛ ما پول قابل توجّهى به او داديم تا مخفيانه ما را به اطاق قديمى راه دهد.

در ساعتى كه تعيين كرده بوديم، وارد اطاق شديم و با كمال آرامى توراة قديمى را كه روى پوست نوشته شده، زيارت و مطالعه نموديم، در ميان آن، يك صفحه به طور مخصوص نوشته شده بود كه جلب نظر مى‏كرد. چون دقت نموديم، ديديم نوشته است: »پيغمبرى در آخرالزمان در ميان اعراب مبعوث مى‏شود« و تمام خصوصيات و اوصاف او را با ذكر نام و نشان و نسب و حسب بيان نموده بود و نيز اوصياء آن پيغمبر را دوازده نفر به اسم و رسم نوشته بود. من به برادرم گفتم: خوب است اين يك صفحه را رونوشت كنيم و به جستجوى اين پيغمبر بپردازيم. آن صفحه را نوشتيم و فريفته آن پيغمبر شديم.

يگانه فكر ما و خيال ما، پيدا كردن اين فرستاده خدا بود، ولى چون سرزمين ما از راه عبور و مرور مردم دور و با خارج تماس نداشتيم؛ مدتى گذشت و ما چيزى بدست نياورديم. تا آن كه چند نفر از تجّار مسلمان از مدينه براى خريد و فروش به شهر ما وارد شدند. از نزديك با يكى دو نفر آنها محرمانه پرسشهائى نموديم. آنچه از احوالات و نشانيهاى حضرت رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم بيان كردند، همه را مطابق با نوشته توراة ديديم. كم كم به حقّانيت دين اسلام يقين نموديم، ولى جرأت به اظهار آن نداشتيم، فقط يگانه راه اميد ما، فرار از آن ديار بود.

من و برادرم در پيرامون فرار گفتگو كرديم. گفتيم: مدينه نزديك است و ممكن است يهوديان ما را گرفتار كنند، بهتر است براى پيروى از اسلام به يكى ديگر از شهرهاى مسلمان نشين فرار كنيم.

اسم موصل و بغداد را شنيده بوديم. پدرمان تازه مرده بود و براى اولاد خود وصى و وكيل تعيين كرده بود، نزد وكيل او رفتيم و دو ماديان با مقدارى پول نقد از او گرفتيم. سوار شده و با سرعت به سوى عراق طى مسافت مى‏كرديم. از موصل سراغ گرفتيم، راه را نشان دادند وارد شهر شديم و شب را در كاروانسرا مانديم.

چون صبح شد، چند نفر از اهل شهر نزد ما آمدند و گفتند: ماديانها را مى‏فروشيد؟ گفتيم: نه، هنوز وضع ما در اين شهر معلوم نيست. چون ماديانها تحفه بودند، اصرار كردند كه به آنها بفروشيم، و ما خواهش آنها را رد كرديم. سرانجام گفتند: اگر آنها را نفروشيد به زور از شما مى‏گيريم. ما مجبور شديم ماديانها را فروختيم و گفتيم: اين شهر جاى ماندن نيست، برويم بغداد.

ولى از رفتن به بغداد هراسى در دل داشتيم؛ زيرا دائى ما كه يهودى و از تجّار مهم بود، در بغداد بود؛ مى‏ترسيديم خبر فرار ما به او رسيده باشد و ما را پيدا كند.

به هر حال وارد بغداد شديم و در كاروانسرايى منزل كرديم، تا صبح فرا رسيد. پيرمردى كه صاحب كاروانسرا بود، وارد اطاق ما شد و از جريان ما سئوال كرد. جريان خود را به اختصار برايش تعريف كرديم، و گفتيم: از يهوديان خيبر هستيم و به آئين اسلام علاقه‏مند شديم، ما را پيش عالم مسلمانان ببر؛ تا به آئين اسلام هدايت شويم.

تبسّم بر لبهاى پيرمرد نقش بست و با شوق و شعف دست بر ديدگان خود گذاشت و گفت: چشم، برويم منزل قاضى بغداد. با او به ديدار قاضى بغداد رفتيم، و پس از تعارف معمولى جريان خود را براى او بيان كرديم و از او خواستيم ما را با احكام اسلام آشنا نمايد.

او گفت: بسيار خوب، آن گاه شمّه‏اى از توحيد و گوشه‏اى از ادلّه اثبات صانع را بيان نمود، سپس از رسالت پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم و شرح حال خلفاء و اصحاب آن حضرت سخن به ميان آورد.

او گفت: بعد از پيغمبر، عبداللَّه بن ابى قحافه خليفه آن حضرت است. من گفتم: عبداللَّه كيست؟ اين نام، مطابق با آنچه من در توراة خوانده‏ام و از روى آن نوشته‏ام نيست!

قاضى بغداد گفت: او كسى است كه دخترش همسر پيغمبر است، گفتيم: چنين نيست؛ زيرا در توراة خوانده‏ايم كه جانشين پيغمبر كسى است كه دختر پيغمبر همسر اوست. تا اين سخن را گفتم؛ رنگ رخسار قاضى بغداد تغيير كرد، و با خشم و غضب برخواست و گفت: اين رافضى را بيرون كنيد. من و برادرم را زدند و از منزل او بيرون كردند. ما به كاروانسرا برگشتيم. صاحب منزل هم از اين جريان دلگير شد و به ما كم اعتنائى كرد.

از اين ملاقات و گفتگوى با قاضى، و رفتار اخير او حيران و سرگردان شديم. به علاوه نمى‏دانستيم كلمه رافضى چيست؟ و به چه كسى خطاب مى‏كنند و چرا قاضى ما را به اين نام ناميد و از مجلس بيرون راند؟

اين گفتگوها بين من و برادرم تا نيمه‏هاى شب طول كشيد. چند ساعتى با حالتى مهموم خوابيديم. بامداد صاحب كاروانسرا را صدا كرديم، گفتيم: ما را از اين واقعه و ابهام نجات بده، شايد ما درست مطلب را نفهميديم و يا قاضى سخن ما را نفهميد. او گفت: اگر شما واقعاً و از روى حقيقت طالب و خواستار دين اسلام هستيد؛ هر چه قاضى مى‏گويد قبول كنيد.

گفتم: اين چه سئوالى است؟ ما براى اسلام از خويشان و مال و خانه دست كشيديم و هيچ غرض و مرضى نداريم. گفت: بيائيد براى مرتبه دوم شما را نزد قاضى ببرم، ولى مبادا خلاف رأى او حرفى بزنيد. باز به منزل قاضى رفتيم. رفيقمان گفت: آنچه را شما بگوئيد، اينها قبول مى‏كنند.

قاضى شروع به صحبت كرد و به نصيحت و موعظه پرداخت. من گفتم: ما دو برادر از همان دهكده خودمان مسلمان شديم و از ديارِ دور خود به اينجا آمديم؛ تا به احكام اسلام آشنا شويم و هيچ گونه غرضى نداريم و اگر اذن دهيد ما چند سئوالى داريم؟ قاضى گفت: بفرمائيد، هر چه مى‏خواهيد بپرسيد.

گفتم: ما توراة صحيح قديمى را خوانديم و اين مطلب را كه مى‏خواهيم بگوئيم از آن رونوشت كرديم. تمام صفات و نام و نشان پيغمبر آخرالزمان و خلفاء و جانشينان آن حضرت را يادداشت كرده‏ايم و همراه داريم، ولى نام عبداللَّه بن ابي قحافه در آنها نيست. قاضى گفت: پس نام چه اشخاصى در آن توراة نوشته است؟

گفتم: خليفه اوّل داماد پيغمبر و نيز پسر عموى اوست. هنوز حرفم تمام نشده بود كه طبل بدبختى ما را زدند، و قاضى از شنيدن اين كلام از جاى خود برجست و تا توانست با كفش خود بر سر و صورت من كوبيد. من به زحمت از دست او فرار كردم. برادرم در همان دقيقه اوّل فرار كرده بود.

در كوچه‏هاى بغداد راه را گم كردم. با سر و صورت خونين نمى‏دانستم كجا مى‏روم. ساعتى راه رفتم تا به كنار نهر دجله رسيدم. اندكى ايستادم، ديدم پاهايم قوّت ايستادن ندارد نشستم و بر گرفتارى و غربت و گرسنگى از طرفى، و ترس و تنهائى از طرف ديگر، گريه مى‏كردم و تأسف مى‏خوردم.

ناگهان جوانى كه عمامه سفيد بر سر و دو كوزه خالى در دست داشت و مى‏خواست از نهر، آب بردارد؛ نزديك من، لب آب نشست. چون وضع مرا ديد، پرسيد: تو را چه مى‏شود؟ گفتم: غريب هستم و مبتلا گشتم. فرمود: قصه خود را بگو. گفتم: از يهود خيبر بودم اسلام آوردم و با برادرم با هزار زحمت و مشقت به اينجا آمدم؛ مى‏خواستم احكام اسلام را بياموزم مرا چنين جزائى داده‏اند. سپس اشاره به خونهاى سر و صورتم نمودم.

فرمود: از تو مى‏پرسم: يهود چند فرقه هستند؟ گفتم: فرقه‏هاى بسيار. فرمود: هفتاد ويك فرقه شدند، آيا همه برحق هستند؟ گفتم: نه. فرمود: نصارى چند فرقه شدند؟ گفتم: فرقه‏هاى گوناگون مى‏باشند. فرمود: هفتاد و دو فرقه‏اند، آيا همه بر حق مى‏باشند؟ گفتم: نه. فرمود: ملت اسلام نيز گروه‏هاى مختلف هستند. هفتاد و سه فرقه شده‏اند، ولى فقط يك فرقه بر حق مى‏باشند. گفتم: من در جستجوى همين فرقه هستم، چكار بايد بكنم؟

فرمود: از اين طرف برو كاظمين و اشاره فرمود به جانب غربى، سپس فرمود: برو خدمت شيخ محمّد حسن آل ياسين، حاجت تو بر آورده خواهد شد. حركت كردم و در همان ميان جوان هم از نظرم غائب شد. هر چه اين طرف و آن طرف نگاه كردم، ابداً اثرى از او نديدم. تعجّب من زيادتر شد. با خود گفتم: اين جوان كى بود و چه شد؟ زيرا در ضمن صحبت و حكايت حال خويش و اين كه در توراة اوصاف پيغمبر و خلفاء آن سرور را ديدم و نوشتم، مى‏فرمود: مى‏خواهى من براى تو بخوانم؟ عرض كردم: بفرمائيد. شروع به خواندن فرمود به طورى كه در دل خويشتن گمان كردم آن توراة خطى را كه در خيبر ديدم، گويا همين بزرگوار نوشته است. چون از نظرم غائب شد، دانستم اين شخص الهى بوده و از مردم عادى نبوده، لذا يقين به هدايت كردم.

سپس قوّتى در خودم يافتم و به جستجوى برادرم كوشش كردم تا او را پيدا نمودم، و براى اين كه نام كاظمين و شيخ محمّد حسن آل ياسين را فراموش نكنم، مكرر بر زبان مى‏راندم. برادرم پرسيد: اين چه دعائيست كه مى‏خوانى؟ گفتم: دعا نيست و جريان را براى او گفتم. او هم خوشحال شد.

پس از سئوال و پرسش به كاظمين رسيديم و به منزل شيخ وارد شديم. قصه را از اول تا پايان براى او بيان نمودم. شيخ برخاست ايستاد و به شدّت گريه كرد و چشم مرا بوسيد و گفت: با اين چشم نظر به جمال حضرت ولى عصر ارواحنا فداه نمودى؟...(112)

آنها مدتى ميهمان مرحوم شيخ محمّد حسن آل ياسين بودند و با عقايد حياتبخش شيعه آگاه شدند.

آرى، آنان به خاطر ميل و علاقه‏اى كه سراسر وجودشان را فرا گرفته بود، با تلاش و كوشش پيگير و جستجوى حق و دست كشيدن از اقوام و وطن خويش، توانستند سعادت و خوشبختى را در آغوش گيرند و از عنايت پدرانه امام عصر ارواحنا فداه بهره‏مند شوند.

اكنون نيز بسيارى از افراد به حقيقت تشيع پى برده، و از حقّانيت آن آگاهى يافته‏اند، ولى بر اساس ترس و يا توجه به امور خيالى ديگر، نمى‏توانند صادقانه در لواى پرچم تشيع قرار گرفته و به سوى مذهب فطرى خويش باز گردند. جريانى را كه آورديم سرمشقى است براى اين گونه افراد، آنان بايد بدانند:

نابرده رنج گنج ميّسر نمى‏شود
مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد

اگر جوياى واقعيت هستند، بايد پذيراى هر گونه زحمت شده و مشكلات را تحمّل كنند. وبه اميد فردا و آرزوى آينده ننشينند.

حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام فرمودند:

اِيّاكُمْ وَالْايكالُ بِالْمُنى فَإِنَّها مِنْ بَضائِعِ الْعَجْزَةِ.(113)

بپرهيزيد از اين كه كار خود را بدست آرزو بسپاريد؛ زيرا به آرزو نشستن و دست از كار كشيدن، سرمايه عجز و ناتوانى است.

هر كه دانه نفشاند به زمستان در خاك
نا اميدى بود از دخل به تابستانش

بنابر اين شيفتگان مكتب حياتبخش اهل بيت‏عليهم السلام بايد در راه رسيدن به مقاصد خويش، گذشته از اميد و آرزو، در مقام دست يافتن به آن باشند، و از تلاش و كوشش در راه رسيدن به آن دريغ نورزند. زيرا سعى و كوشش شعار عملى مردان بزرگ و نشانه اسلام راستين است.

با كار و كوشش اراده خود را ثابت و محكم كنيد. سعى و تلاش شما نشان دهنده اراده و شخصيت شما است. كار كنيد، كوشش كنيد، تا بر اثر بيكارى دچار توهّمات و نفوذ شياطين نشويد.

. . .

كار را آگاهانه شروع كنيد

اوّلين مقام امامت و رهبرى، حضرت على‏عليه السلام شرط »كار و فعاليّت« را علم و آگاهى در پيرامون آن مى‏دانند و در گفتار خود كه هدايتگر امّتها است، مى‏فرمايند: انسانِ با بصيرت و دل آگاه، از ابتداء كار مى‏داند كه نتيجه آن به نفع اوست يا به زيان او تمام مى‏شود. آن بزرگوار اين حقيقت را اين گونه بيان فرموده‏اند:

فَالنَّاظِرُ بِالْقَلْبِ اَلْعامِلُ بِالْبَصَرِ، يَكُونُ مُبْتَدَءُ عَمَلِهِ أَنْ يَعْلَمَ اَعَمَلُهُ عَلَيْهِ اَمْ لَهُ.(114)

آنكس كه با دل نگاه مى‏كند و با بصيرت عمل مى‏نمايد! از ابتداء كارش مى‏داند كه اين كار به زيان او يا به نفع اوست.

چه نيكو متاعى است كار آگهى
كزين نقد عالم مبادا تهى
ز عالم كسى سر برآرد بلند
كه در كار عالم بود هوشمند

شرائط كار و موانع آن را در نظر بگيريم

بايد براى رسيدن به نتيجه نهائى فعاليّت خود، اسباب و شرائط كار را آماده نموده و زمينه سازى لازم را انجام دهيم. آن گاه در راه رسيدن به هدف و نتيجه فعاليّتِ خود پافشارى كنيم. زيرا حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام در ادامه گفتارى كه آورديم مى‏فرمايند:

وَمَنْ لابَدَ الْاُمُورَ عَطِبَ.(115)

هر كس سختيها را تحمّل كند، بدون آن كه اسباب كارها را فراهم كرده باشد، هلاك مى‏شود.

گذشته از آن كه براى انجام هر برنامه مفيد، بايد اسباب و شرائط آن را آماده كنيم؛ بايد از موانع آن نيز آگاهى داشته باشيم، تا با برخورد به موانع از رسيدن به هدف باز نمانيم.

بنابر اين براى نتيجه گرفتن از فعاليت و كار و كوشش، بايد امورى را كه اثر تلاش شما را نابود مى‏كند و نتيجه فعاليّت شما را ويران مى‏كند، از سر راه خود برداريد. و گرنه ممكن است يك اشتباه، همه كارها را نقش بر آب كند. بسيارى از افراد براى رسيدن به مقصود خود، دست به كارهاى طاقت فرسا مى‏زنند و رياضتهاى مهمّى را انجام مى‏دهند؛ ولى از كار خود جز رنج و تعب نتيجه ديگرى نمى‏گيرند.

حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:

رُبَّ ساعٍ فيما يَضُرُّهُ.(116)
چه بسا كسى در راهى تلاش مى‏كند كه به او ضرر مى‏رساند.

براى آن كه كارى كه انجام مى‏دهيم با نتيجه و پر ثمر باشد و براى آن كه سختيهايى كه در انجام برنامه‏هاى مشكل تحمل مى‏كنيم بى‏نتيجه نباشد؛ بايد از آفاتِ كار، آگاهى داشته باشيم و موانع راه را بشناسيم.

اينك به ذكر دو نمونه از مواردى كه براى عموم كارها و برنامه‏هاى ارزنده، مانع مهمّى به شمار مى‏آيند مى‏پردازيم:

موانع كار و كوشش:

1- اعتياد و خوگرفتن به كارهاى بى‏ارزش

يكى از امورى كه در برابر نتيجه‏گيرى كارها و مؤثّر بودن فعاليّتها آفتِ بسيار مهمّى به شمار مى‏آيد و نقش تخريبى بسيار عظيمى را داراست، غلبه عادت به كارهاى گذشته است، به اين جهت حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام آن را آفت رياضتها و نابود كننده فعاليّتها مى‏دانند و مى‏فرمايند:

آفَةُ الرِّياضَةِ غَلَبَةُ الْعادَةِ.(117)
آفتِ رياضت، غلبه نمودن عادت است.

عادت به كارهاى زشت يا بى‏ارزش يك توطئه ننگين و مؤثر براى از بين بردن اثر كارها و كوششها است. همان گونه كه ميكربهاى كشنده، سلامتى وصحت را از بدن انسان مى‏گيرند، غلبه عادتهاى زشت و ناپسند، اثر كارهاى طولانى و برنامه‏هاى مهم را نابود مى‏كند.

ما براى رسيدن به نتيجه و با ثمر بودن كار و كوشش، نه تنها بايد فعاليّت كنيم، بلكه بايد بر عادتهايى كه نتيجه تلاش ما را خنثى مى‏كند، غلبه كنيم.

به اين جهت حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:

اَلْفَضيلَةُ غَلَبَةُ الْعادَة.(118)
فضيلت، غلبه نمودن بر عادت است.

بنابر اين براى بدست آوردن فضيلتهاى انسانى، نه تنها بايد كار و كوشش كنيم؛ بلكه بايد بر عادتهاى زشت يا بى‏ارزش غلبه كنيم. اگر به حوضى كه آب آن آلوده و كثيف است، آب تميز بريزيد؛ به مجرّد وصل شدن آب تميز، آب حوض عوض نمى‏شود؛ مگر آن كه آن قدر ادامه يابد كه بر آبهاى آلوده غلبه نموده و آبهاى آلوده از حوض خارج شوند؛ در اين صورت آب حوض تميز و زلال خواهد شد.

عادتهاى زشت، همانند آبهاى آلوده هستند كه اعماق جان انسان را آلوده مى‏سازند، در صورتى انسان به رستگارى و فضيلت مى‏رسد كه اعماق جان خود را از عادتهاى زشت و ناپسند پاكسازى نمايد و بر آنها غلبه نمايد. امّا اگر عادتهاى ناپسند غلبه داشته باشند، كارهاى نيك همچون آبهاى زلال است كه در حوضى كه سرشار از آبهاى آلوده است ريخته شوند، سرشار بودن حوض از آبهاى آلوده و اندك بودن آب زلال نه تنها آلودگى آب را برطرف نمى‏كند، بلكه آبهاى زلال نيز آلوده مى‏شوند. براى برطرف شدن آلودگى آب، آن قدر بايد جريان آبِ زلال ادامه داشته باشد تا با مرور زمان، آبهاى آلوده خارج شوند.

براى برطرف نمودن عادت ناپسند و يا بى‏ارزش نيز، بايد آن قدر كارهاى پسنديده و خوب را انجام داده و ادامه دهيم تا عادتهاى ناپسند را در خود ريشه كن سازيم، و گرنه از كارها و برنامه‏هاى پسنديده خود چندان نتيجه‏اى نخواهيم گرفت.

بنابر اين براى آن كه از كار و فعّاليت خود نتيجه مثبت و عالى بگيريم، بايد موانع آن را كه معتاد بودن به كردارهاى بى‏ارزش و اشتباه يكى از مهمترين آنها است، برطرف سازيم. جوانان خيبرى كه جريان آنها را خوانديد، از اعتياد به وضع گذشته دست كشيدند و به اين جهت در راه فضيلت گام نهادند و سعادتمند شدند.

2- خستگى و بيحالى

مانع ديگر براى انجام كارها، خستگى و كسالت است. ما نبايد به خاطر كسالت دست از كار برداريم؛ زيرا كسالت در بسيارى از موارد، كسالتِ كاذب است نه واقعى. در اين گونه موارد بايد با زيركى آن را از ميان برداريم، نه آن كه از كار دست بكشيم و در صورتى كه واقعاً بى‏حال و كسل هستيم، مى‏توانيم با تحوّل در كارها بيكار ننشينيم.

حضرت اميرالمؤمنين در وصيت خود به حضرت امام حسين‏عليهما السلام مى‏فرمايند:

بُنَيَّ اُوصيكَ... بِالْعَمَلِ فِي النّشاطِ وَالْكَسِلِ.(119)

اى فرزندم تو را وصيّت مى‏نمايم ... به عمل در حال نشاط و بيحالى.

از اين سفارش استفاده مى‏كنيم؛ حتّى در صورتى كه انسان از كارى خسته شد، نبايد به دليل خستگى و ملالت بيكار بنشيند؛ بلكه در آن حال بايد به كارى ديگر بپردازد. چه بسا كه با تحوّل در كارها و يكنواخت نبودن آنها، انسان از گرفتگى و ملالت رها شده و دوباره نشاط خود را در انجام كار و برنامه ديگر به دست آورد.

بنابر اين به جاى آن كه به دليل خستگى دست از كار بكشيم، مى‏توانيم با تنوّع و تحوّل در كار و يكسان و يكنواخت نبودن برنامه، هم به كار و فعاليّت خود ادامه دهيم و هم خستگى و ملالت را از خود دور كنيم.

پس با استفاده از فرمايش حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام نبايد به بهانه خستگى، از كار و فعاليّت دست برداريم.

به رنج اندرست اى خردمند گنج
نيابد كسى گنج نابرده رنج
چو كاهل بود مردِ بُرنا به كار
از او سير گردد دل روزگار

نكته جالب ديگرى كه از كلام آن حضرت استفاده مى‏كنيم، اين است كه خستگى و ملالت از هر نوعى كه باشد؛ چه از جهت ادامه يا سختى برنامه و چه از جهت عدم استقبال مردم، نبايد بهانه براى ترك برنامه قرار گيرد. زيرا راه و برنامه‏اى را كه انتخاب كرده‏ايم؛ اگر از نظر دين صحيح و پسنديده است، به خاطر حرف مردم نبايد آن را رها كنيم و نا اميد بنشينيم، بلكه بايد رنگ آن را تغيير دهيم، وبه صورتى ديگر، برنامه‏اى را كه ارزنده و لازم تشخيص داده‏ايم، دنبال كنيم.

ببينيد مرحوم محدّث نورى چگونه حرف مردم را ناديده گرفت و براى يافتن دو كتاب خطّى به تلاش ادامه داد.

× × ×

تلاش و توسّل براى يافتن دو كتاب خطّى

عالم ربّانى مرحوم سيد اسداللَّه اصفهانى مى‏گويد: روزى با محدّث نورى به كربلا مشرّف مى‏شدم، در ميان راه محدّث نورى دو كتاب را نام برد و فرمود: من به اين دو كتاب بسيار علاقه‏مندم و تاكنون هر چه جستجو كرده‏ام، آن دو را بدست نياورده‏ام؛ امّا در اين سفر از حضرت سيدالشهداءعليه السلام خواهم گرفت.

چند بار اين گفته را تكرار كرد، تا وارد كربلا شديم. به حرم مطهّر حضرت امام حسين‏عليه السلام مشرّف شديم، پس از زيارت از حرم بيرون آمديم. نزديك كفشدارى زنى را ديديم دو كتاب در دست گرفته است. محدّث نورى پرسيد: اين كتابها چيست؟ زن گفت: فروشى است. كتابها را نگاه كرديم، ديديم همان دو كتابى است كه محدّث نورى در جستجوى آن بود. محدّث نورى پرسيد: چند مى‏فروشى؟ زن گفت: بيست و دو قران. محدّث نورى به من فرمود: هر چه پول دارى بده. آنچه من و ايشان داشتيم، شش قران بيشتر نبود، به زن داديم.

با خود گفتم: ما اكنون وارد شده‏ايم، خوراك نخورده‏ايم همه پولمان همين بود آن را هم براى خريد كتاب صرف كرد. حال باقى پول كتاب را از كجا مى‏آورد؟

پس به زن فرمود: با ما بيا. به بازار رفتيم. عبا و عمامه و قباى خود را فروخت! باز پول كم بود. كفشهاى خود را هم فروخت! تا بيست و دو قران تكميل شد آنها را به زن داد.

بر تن آن بزرگوار چيزى جز عرقچين و پيراهن و زير جامه باقى نماند! گفتم: مولانا اين چه حال است كه بر خود آوردى؟ فرمود: سهل است ما درويش هستيم! به همان وضع آمديم، وارد صحن شديم. بعضى از دوستان را ديدار كرديم، رفتند لباس آوردند و ايشان پوشيدند.

مرحوم محدث نورى از بزرگان علماء شيعه و داراى جلالت فوق‏العاده بوده است. او با توسّل و تلاش در راه بدست آوردن دو كتاب ناياب، حاضر است در كوچه و بازار بدون عبا و عمامه راه رود و آن را منافى با جاه و جلال و علم خود نبيند.(120)

پُركارى همراه با تدبير و سازماندهى

تلاش، فعاليّت و پركار بودن، از خصال مردان خودساخته و مؤمن است. آنان بر اثر ايمان و اعتقاد كاملى كه به راه خود دارند، هيچ گاه از پاى نمى‏نشينند و همواره به كار و فعاليّت براى رسيدن به مقصود مى‏پردازند.

حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام در كلامى كه بيانگر اين حقيقت است، مى‏فرمايند:

اَلْمُؤْمِنُ قَليلُ الزَّلَلِ كَثيرُ الْعَمَلِ.(121)

مؤمن لغزشى اندك دارد و داراى عمل فراوان مى‏باشد.

با اين كه انسانِ با ايمان پركار است، اشتباهات كمى را مرتكب مى‏شود و لغرشهاى اندك دامنگير او مى‏شود. اين خود گواه بر اين حقيقت است كه شخصِ مؤمن از قدرت تدبير و كاردانى برخوردار است.

در كلامى شيوا حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:

اَلتَّدْبيرُ قَبْلَ الْفِعْلِ يُؤْمِنُ الْعِثارَ.(122)

تدبير نمودن قبل از انجام كار، انسان را از لغزش، ايمن مى‏كند.

و در روايت ديگر به انسانها هشدار مى‏دهند و مى‏فرمايند:

إيَّاكَ وَأَنْ تَعْمَلْ عَمَلاً بِغَيْرِ تَدْبيرٍ وَعِلْم.(123)

پرهيز كن از آن كه كارى را بدون تدبير و آگاهى انجام دهى.

و براى كارها و فعاليّتهاى گروهى چنين مى‏فرمايند:

اِجْعَلْ لِكُلِّ اِنْسانٍ مِنْ خَدَمِكَ عَمَلاً تَأْخُذُهُ بِهِ، فَإِنَّهُ اَحْرى اَلّا يَتَواكَلُوا في خِدْمَتِك.(124)

براى هر يك از خدمتگزاران خود كارى را تعيين كن و آن را از او بازخواست نما، زيرا كه اين گونه رفتار مناسبتر است براى اين كه آنان در خدمتگزارى تو، بر يكديگر تكيه و توكّل ننمايند.

با توجّه به اين فرمان روشن مى‏شود كه براى سازماندهى و تدبير در كارهاى گروهى، بايد براى هر يك از افراد، وظيفه‏اى را تعيين نمود و آن را از او بازخواست كنيم، تا هر يك به بهانه اعتماد بر ديگرى از انجام كارها شانه خالى نكنند.

ولى انسان بايد توجّه داشته باشد كه در صورت توفيق به آن، نبايد در او خودبينى ايجاد شده و كارهائى را كه انجام مى‏دهد، از قدرت و نيروى خود و به خاطر اراده و تصميم شخص خود بداند. زيرا اراده و تصميم در انسان به توفيق خداوند ايجاد مى‏شود.

امام صادق‏عليه السلام در ضمن فرمايشاتى مى‏فرمايند:

فَاجْتَهِدُوا في طاعةِاللَّهِ اِنْ سَرَّكُمْ اَنْ تَكُونُوا مُؤْمِنينَ حَقَّاً حَقّاً وَلا قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّه.(125)

اگر دوست داريد كه حقيقتاً از مؤمنان حقيقى باشيد، در اطاعت خداوند كوشش كنيد و قوّتى بر اين كارها نيست مگر بوسيله خداوند.

انسان بر فرض كه توفيق فراوان يافته و موفّق شود اعمال بسيار و كارهاى سنگينى را انجام دهد، هيچ گاه نبايد او را غرور و منيّت فرا گيرد و عباداتى را كه انجام داده است، به خاطر نيرو و قوّت خود بداند. زيرا همان گونه كه امام  صادق‏عليه السلام فرمودند: »لا قوّة إلاّ باللَّه« يعنى نيروئى براى انجام كارها نيست مگر بوسيله خداوند.

پس اين لطف خداست كه شامل حال مؤمنان حقيقى و اولياء خدا مى‏شود، و آنان توفيق انجام برنامه‏هاى پرزحمت عبادى را به آسانى انجام مى‏دهند. نه آن كه نيروى شخصى آنان، سبب قدرت آنها بر انجام عبادت شود.

خداوند متعال در قرآن كريم مى‏فرمايد:

ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِك.(126)

آنچه از خوبيها به تو مى‏رسد، از خداوند است و آنچه از گناه و بدى به تو اصابت مى‏كند، از نفس تو است.

زيرا همان گونه كه منشاء اصلى همه خوبيها خداوند است، انگيزه انجام همه بديها نفس آدمى است كه بوسيله حديث نفس، و يا بر اثر وسوسه‏هاى شيطانى، انسان را به گمراهى مى‏كشاند.

× × ×

نتيجه بحث

تلاش و كوشش ، كانال وسيعى براى رسيدن به آرزوهاى بلند و اهداف بزرگ و ارزنده است. براى به دست آوردن موفّقيت، نفس خود را همگام و تابع عقل و خرد خويش نموده و به تلاش و كوشش در انجام برنامه‏هايى كه شما را به سعادت مى‏رسانند، بنمائيد. كار خود را آگاهانه شروع كنيد و با تدبير و برنامه و سازمان دهى، آينده آن را ارزيابى نمائيد.
زمينه‏هاى لازم و مقدّمات كار را فراهم كنيد و موانع آن را از سر راه خود برداريد.
اگر تصميم گرفته‏ايد همچون مردان بزرگ داراى آينده‏اى درخشان باشيد، مطمئن باشيد خو گرفتن و اعتياد به زندگى گذشته، بزرگترين مانع براى پيشبرد اهداف شماست. بايد عادتهاى بيهوده گذشته را ريشه‏كن كنيد، تا بتوانيد اراده خود را هر چه بهتر به كار گيريد. كار كنيد تا با خواست خداوند به آرزوهاى نهايى خود نائل شويد.

چه كوشش نباشد تن زورمند
نيارد سر از آرزوها بلند
كه اندر جهان سود بى‏رنج نيست
كسى را كه كاهل بود گنج نيست