53 - لذت وهمى و لذت واقعى
[اى طالب سعادت ابدى!] لذت خالص حقيقى را در نعمتهاى دنيايى نمىتوان يافت، بلكه
لذت واقعى، رضا و خشنودى حضرت بارى تعالى است كه پس از وصول به امان خداوندى در آن
سراى هميشگى، نصيب آدمى مىگردد237.
54 - رذيله وسوسه
[بدان اى عزيز كه ]وسوسه، از زيان بارترين صفات و امراض قلبى است238.
55 - احتياط مطلوب و وسواس مذموم
[اى طالب حقيقت!] احتياط در طهارت و نجاست، موافق با طبيعت اهل دنياست، لذا شرع
مقدس در اين مورد، زياد مبالغه ننموده است؛ و اما احتياط در حقوق غير، مثل مال و
جاه و امور تعبدى ديگر كه براى عاقل، تعبد به آنها مشكل است، از امور مهمهاى است
كه در جهات قلبى، تأثير داشته و عمل به احتياط در اين موارد مخالف با طبيعت اهل هوا
و هوس است؛ و لذا در اين امور، حتى اگر جانب وسواس گرفته شود، از جانب احتياط،
لازمتر خواهد بود و دليل ما بر اين گفته كه احتياط در طهارت و نجاست، موافق با
اغلب طبايع است به خلاف ساير احكام، چيزى است كه به عيان ديده مىشود و آن اين كه
با نهى شرع از وسوسه به خرج دادن در طهارت و نجاست، باز به حدى كه مردم در اين
زمينه جانب وسواس را مىگيرند، بيشتر است از احتياط در مسائلى كه شرع در آن موارد
سختگيرى نموده است و لذا هنوز ديده نشده كه كسى در اداء قرضش وسواس به خرج دهد و
بدهى خود را سه دفعه بپردازد، در حالى كه مردم زيادى را مىبينى كه در وضوء و تطهير
اعضاى بدن، وسواس به خرج داده و با اين كه شرع، يك مرتبه شستن را كافى دانسته، بيش
از سى بار آب مىريزند239.
56 - طريق تطهير باطن و جلاى جان
[اى طالب طهارت باطن و صفاى ضمير!] سعى كن نجاست گناهان را با تضرع و خشوع و شب
زنده دارى و استغفار در سحرگاهان، زايل كنى و باطن و ظاهرت را از تيرگى گناهان و
انجام معاصى، پاكيزه سازى و براى خدا خالص گردانى. ذات اقدس حق، قلب آدمى را طاهر و
صاف آفريده و غذايش را ذكر و فكر و هيبت و تعظيم قرار داده؛ پس آنگاه كه اين قلب
صاف، بر اثر تغذيه به غفلت و كدورت، آلوده شود، با سوهان توجه جلا داده شود و به آب
انابه پاكيزه گردد تا به حال اول و جوهر صافى كه در اصل بود، برگردد240.
57 - عبرت آموزى و جوشش حكمت
[بدان اى مشتاق جوشش حكمت!] آن كس كه مركب تفكر را بر آستانه باب عبرت بخواباند،
خداوند چشمههاى حكمت را براى او بگشايد و از فضل خود، بر او ارزانى دارد و خدا،
جزاى نيكوكاران را ضايع نسازد241.
58 - ميزان حسن و قبح اعمال
[بدان اى عزيز كه] حسن و قبح اعمال، به زيادى و كمى آن نيست، بلكه بسته به لطف و
دقت و ريزه كارى عمل است و اگر خواستى به اين حقيقت دست يابى، به اطرافيان سلطان
بنگر و ببين كه يك نفر سپاهى، كه وظيفهاش جنگ و قتال است، كارى كه چه بسا منجر به
قتل و هلاكت او مىشود، اجرتش مبلغ كمى است، در حالى كه وزير كه به تدبير امور
جامعه مىپردازد و از حيث فعاليتهاى بدنى كارش با آن سپاهى، قابل قياس نيست، به
اندازه ده هزار سپاهى مزد مىگيرد، بنابراين آنچه در خدمت، مورد نظر است لطف و ريزه
كارى عمل است، نه كثرت و شدت كار242.
59 - عمران و آبادى عالم غيب و تخريب عالم حس
[اى سالك كوى حق!] سزاوار است كه تو پيوسته روح و باطن خود را تقويت كنى و آن را
خدمت نمايى تا در زمره روحانيان در آيى و كلمه جامعهاى كه جامع همه شرايع انبياء
(عليه السلام) است، همين است كه آدمى در زمره روحانيان در آيد، زيرا آنان در صدد
عمارت عالم غيب و خدمت براى آن عالم هستند، ولى مردم به واسطه اغواى شياطين، به
آبادانى اين عالم محسوس مىپردازند و لذا پيوسته بين انبياء و اهل دنيا تضاد است و
اگر مىبينى كه انبياء و اولياء (عليه السلام)، گاهى به آبادنى اين دنيا
مىپردازند، منظور، عمارت اين دنيا نيست، بلكه همين هم، خدمت به عالم غيب و تخريب
عالم حس است؛ و وجه اين مطلب اين است كه آبادانى آخرت و تحصيل معرفت، جز به حيات
دنيايى ممكن نيست، پس عمارت اين دنيا به قدر ضرورت، براى ادامه حيات و بقاء نوع است
تا معرفت كسب شود و به آبادانى سراى آخرت پرداخته شود، ولى اين آبادانى دنيا از
ناحيه آنها زيادتر از قدر حاجت نيست و عمارت اين دنيا، از ناحيه اهل حق و
اشتغالشان به آن، از باب مقدمه و به قدر ضرورت است؛ بر خلاف اهل دنيا كه اين دنيا
بنفسه مطلوب و معشوق آنهاست و دنيا را فقط براى دنيا بودنش مىطلبند و دوست دارند،
و حاضرند آن را به هر چه كه غير آن است، معاوضه كنند و اگر هم ديده مىشود كه گاه
گاهى يادى از امور اخروى مىكنند و بدان مشغول مىشوند، اين به خاطر تقيه از اهل حق
است، چون حفظ سعادت دنيايى خود را در گرو اين اشتغال به امور اخروى مىدانند و ياد
آخرت آنها هم باز به خاطر حفظ دنيايشان است243.
60 - نظرگاه حضرت دوست جل جلاله
[بدان اى عزيز كه] دل، نظرگاه حضرت ذوالجلال است؛244
[پس بايد از هر چيزى كه دل را از قابليت نظر حضرت محبوب مىاندازد بپرهيزى].
61 - ضرورت توبه نصوح
[اى مجاهد سالك! بدان كه] تطهير دل، جز با توبه نصوح245
امكانپذير نيست246؛ [پس بكوش تا به چنين
تطهيرى راه پيدا كنى].
62 - حقيقت و كمال توبه
[اى طالب توبه حقيقى!] حقيقت توبه، عبارت از اين است كه بنده از غير، به خدا
بازگردد و اگر خواستى بگو: بازگشت از ظلمت به سوى نور و يا از جهل به علم و يا از
شقاوت به سعادت و يا بگو: از معصيت به طاعت.
و كمال توبه، از علم و حال و عمل حاصل مىشود و از مجموع اين سه امر كامل مىگردد،
زيرا هر يك از اين سه امر، مطلوب مستقلى است و اضداد آنها غير مطلوب، و رجوع از اين
اضداد را توبه گويند.
اما علم، اجمالش آنكه به حالتى كه در آن است و موجب شقاوت و يا مانع سعادت اوست،
علم پيدا كند و تفصيلش، علم به جميع مراتب علومى است كه به حال بشر نافع است، مثل
علم به خدا و ملائكه و كتب الهى و پيامبران و روز قيامت، با درك محروميت از سعادتى
كه لازمه داشتن اين علوم و نهفته در آنهاست.
و اما حال، عبارت از تحسر و اندوه بر شقاوتى است كه دامنگيرش شده و قصد سعادت در
گذشته و حال و آينده، و رغبت به تدارك آن در احوال سهگانه.
و اما عمل، پس به رجوع و خروج از آنچه در آن بوده و تصميم بر ادامه عمل، در راهى
كه مىبايست در آن راه قدم بگذارد مىباشد و رجوع اجمالاً به اين است كه آنچه را كه
حال و يا آينده، موجب حسرت او خواهد شد، تدارك نموده و جبران كند و اين تدارك، به
اين است كه اگر آن حقى از حقوق الهى است، مىبايست كه آن را به قضاى آن عمل و محو
آثار سوئش جبران نمايد كه از جمله آثار، گوشتى است كه از معصيت بر تن او روييده، كه
مىبايست از بين برود؛ نفس را همانگونه كه لذت معصيت چشيده، درد و رنج طاعت بچشاند
و تيرگى اى كه بر اثر ظلمت معصيت در آن پيدا شده، به نور طاعت از بين ببرد.
و اگر متعلق به حقوق مخلوق است، اگر اداء آن حق، ممكن است به اداء آن ولو با
استغفار و طلب حليت و رضايت طرف، آن حق را ادا كند و سپس به محو آثار سوء آن
بپردازد و اگر اداء آن ممكن نباشد، مثل اين كه به آبروى مؤمنى در غياب او خيانت
كرده باشد كه اگر بخواهد از او رضايت بطلبد، باز خود اين عمل، باعث فتنه و فساد
مىشود، در اين صورت مىبايست كه براى آن مؤمن از خدا طلب آمرزش كند و به هر
اندازهاى كه جبران آن خيانت را كند، براى او اعمال صالحه به جاى آورد و چنانكه
گفته شد، آثار سوء آن را برطرف سازد و حتى اگر به حيوانى آزارى رسانده، احتياطاً
مىبايست كه آن ضرر را جبران نمايد و سپس آثار سوئش را برطرف سازد247.
63 - توبه اهل قرب
[بدان اى عزيز كه ]توبه اهل قرب، توبه از هر چيزى است كه آنها را از حق باز داشته
و به خود مشغول سازد، حتى مشاهده اين مطلب كه آنها از اشتغال به غير خدا توبه
نمودهاند، خود نياز به توبه ديگرى دارد و لذت وصال آنگاه كامى مىشود كه غير خدا
فراموش گردد و از همين فراموشى از غير خدا نيز غافل باشد248.
64 - نياز همگانى به توبه
بدان [اى طالب كمال] كه احدى نيست كه نياز به توبه نداشته باشد، حتى انبياء؛ و
شاهد ما بر اين گفته، اختلافى است كه در احوال آنان است و همين وجود اختلاف دليل بر
اين امر است كه براى آنها احوالات مختلفى است كه بعضى فوق بعضى ديگر است و رجوع و
بازگشت از مرتبه پايينتر و به مرتبه بالاتر، توبه مىباشد. و تو اگر در معناى توبه
و چگونگى آفرينش بندگان و ترقى آنها تأمل كنى، علت احتياج و نياز همگان را به توبه،
در خواهى يافت، زيرا توبه عبارت از رجوع و بازگشت از حال پستتر و پايينتر به
مرتبه عالىتر و برتر از آن است و در عالم وجود، جز ذات ذوالجلال، كه غنى بالذات
است، موجودى يافت نمىشود كه از هر جهت كامل بوده و نيازى به ترقى و تكامل نداشته
باشد و اين است كه معناى نياز همگان را به توبه، تصحيح مىكند.249
65 - نياز هميشگى به توبه
[اى مجاهد سالك!] چرا انسان پيوسته به توبه نياز دارد؟! اين بدان خاطر است كه بشر
يا با اعضاء و جوارح خود مرتكب گناه مىشود و يا تصميم به انجام معصيتى مىگيرد و
يا خطورات قلبى و وساوس شيطانى، او را از ياد خدا باز مىدارد و يا در علم به خدا و
صفات و آثار آن غفلت و قصورى از او سر مىزند و همه اينها نقص است و براى آنها
اسبابى است و ترك اينها و اشتغال به اضداد آنها، رجوع و بازگشت از نقص به سوى كمال
است و معناى توبه، چيزى جز همين بازگشت نيست250.
66 - شكايت از مصيبت غفلت و غرور
[اى عزيز!] انا لله و انا اليه راجعون251
از مصيبت غفلت و عجب و خودپسندى و ناز و كرشمهاى كه در ما هست و جميع احوال و
حالات و حركات و سكنات ما گواه بر آن است! و از شرور و بدىهاى نفس خود و غرور نسبت
به ذات اقدس حق، به او شكايت مىبريم كه غرور است كه ما را نسبت به ذات اقدس او،
اينگونه مغرور ساخته و تنها بايد از او استمداد نمود و كمك خواست252.
67 - دو وظيفه مهم عالمان
[بدان اى عزيز كه] عالم، دو وظيفه دارد: يكى ترك گناه و ديگر اينكه اگر به گناه
مبتلا شد، آن را [از ديگران ]پوشيده بدارد253.
68 - آثار گناه
[بدان اى سالك مراقب] هر گرفتارى و ناراحتى كه به سراغ انسان مىآيد، حتى دردسر و
يا پاى انسان كه به سنگ مىخورد، اثر گناهانش هست.254,
255
69 - لذت لقاء الله
[اى سالك عاشق! ]لذت لقاء الله، همان لذتى است كه نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده و
نه به قلب احدى خطور نموده است256.
70 - نشانه فكر نافع
[بدان اى عزيز كه ]علامت فكر نافع اين است كه آن فكر، در تغيير و تحول احوال آدمى
اثر بگذارد و در عواقب سوئى كه به خاطر تفريط و زياده روى در منافع زودرس دنيايى،
در انتظارش هست، او را به تفكر وادارد؛ مثلاً: اگر به مؤمنى ناسزايى گفته، بايد
بداند كه اين ناسزا براى او در آخرت عذابى به دنبال خواهد داشت، عذابى كه قابل قياس
با عذابهاى دنيايى نيست و اين علم تنها، با غفلت از آن فايدهاى نخواهد داشت، مگر
اينكه ذكر و ياد آورى به دنبال داشته باشد و ذكر هم نمىتواند فايده زيادى داشته
باشد، مگر اينكه اين يادآورى و تذكر آن سوء عاقبت و آن سرانجام شوم كه در انتظارش
هست، دائمى گردد تا اين كه در حالش تغييرى به جود آورد، مثل اينكه اگر به سلطانى در
غيابش ناسزايى گفته باشد و بفهمد كه اين ماجرا به سلطان، رسيده و سلطان او را براى
عقوبت احضار نمايد، چنين كسى حالش چگونه خواهد بود؟! مدام در فكر اين است كه سلطان
بر سر او چه خواهد آورد و چه مجازاتى در انتظار اوست و چگونه چنين كسى پيوسته در غم
و اندوه است و خود را ملامت مىكند؟! و هر گاه صحنه مجازات را به خاطر آورد كه
سلطان، به جلادان دستور مىدهد كه او را بگيرند و زبانش را از كام بيرون كشند،
چگونه چنين كسى حزن و اندوهش افزون مىشود؟!257
71 - دستور العمل تفكر براى سالكان مبتدى
[اى طالب سفر روحانى!] براى كسانى كه در ابتداى راه هستند. فكر درباره مرگ و شدت و
سكرات آن و ناراحتى و حرارت و درد و رنج هنگام مفارتت روح از بدن و حسرت آدمى در آن
حال و جدايى او از جميع آنچه كه به آنها دل بسته و همه كسانى كه با آنها انس گرفته
و وحشت و تاريكى قبر و غربت آدمى در گور، بسيار مؤثر است.258
72 - طريقه اكابر از اهل سلوك در ياد مرگ
[اى مريد راه آخرت!] بزرگان، مرتب به گور خود سر مىزدند و در آن مىخوابيدند و
خود را به آنچه كه اشقياء در گور خطاب مىشوند، مخاطب مىساختند تا اين عمل، مانع
اين شود كه آنها بدون تهيه اسباب سفر آخرت، به اين منزل وارد شوند و شيوه بعضى از
آنها اين بود كه براى خود قبرى آماده ساخته بود و مىآمد و در آن مىخوابيد، بعد
اين آيه شريفه را كه زبان حال آدميان پس از مرگ است، تلاوت مىنمود و مىگفت:
رب ارجعون، لعلى اعمل صالحاً259
(خدايا! مرا برگردان، اميد است كه ديگر كارهايم نيك و پسنديده باشد)، بعد خطاب به
خود مىگفت: فلانى! برخيز، پروردگارت تو را برگرداند، پس در انجام اعمال صالح همت
گمار، قبل از اينكه روزى بيايد كه هر چه آروزى بازگشت به دنيا كنى، بدان دست نيابى؛
و [سپس] با جديت و كوشش بيشتر به عبادت مىپرداخت. و شنيدهام كه علامه اشرفى
مازندرانى260 آتش زيادى بر مىافروخت و دستور
مىداد كه او را به ريسمانى ببندند و به سوى آتش كشند و درد و رنج دنيا را به خود
مىچشاند261.
73 - دنيا پيمان شكنى، مكار
[بدان اى عزيز كه] هر يك از ما بايد بداند كه جامعه انسانى به منزله كاروانى است
كه ساربان آن به آهنگ خرابى و ويرانى اين دنيا، اشترانش را مىراند و منادى، آنان
را به مرگ فرا مىخواند. آگاه باشيد كه دنيا پيمان شكنى مكار است كه هر روز شويى
براى خود گيرد و در هر شبى اهلى را به قتل رساند و در هر ساعتى جمعى را پريشان
سازد، و چه بسيار كسانى از پيشينيان بودند كه به اين دنيا دل بستند و به فخر و
مباهات به آن پرداختند، ولى همه آنها را در هم كوبيد و روانه دوزخشان ساخت.
كجاست آن كه مال و ثروت دنيا را جمع كرد و در حفظ و حراست آنها بسيار كوشيد و از
انفاق در راه خدا بخل ورزيد؟! كجاست آن كه سستىها نمود و لشگرها گرد آورد و بر
منبرها بالا رفت؟! كجاست آن كه خانهها ساخت و قصرها بالا برد و مردمان را گرد
آورد؟! همه اينها چند روزى بيش نبود و عاقبت، نهنگ مرگ آنها را در كام خود فرو برد262.
74 - خداى تواب
[بدان اى عزيز! ]مادام كه بنده از توبه خسته نشده، خدا او را از مغفرتش منع
نمىكند كه او بسيار توبهپذير و مهربان است263,
264. [پس مبادا يأس و نااميدى به خودت راه دهى و بازگشت به او نكنى].
75 - دستورالعملى مهم براى سالكان طريق حب و معرفت
[اى سالك عاشق!] در اخبار وارد شده كه هر كس، حدثى از او سر بزند و وضو نگيرد، بر
من جفا نموده و آن كس كه وضو بگيرد و دو ركعت نماز نخواند، بر من جفا كرده و هر كس
اين دو ركعت نماز را بخواند و پس از آن مرا نخواند، مرا جفا نموده و آن كس كه وضو
بگيرد و دو ركعت نماز به جاى آورد و پس از نماز، مرا بخواند و من دعايش را جواب
نگويم، من بر او جفا نمودهام و من خدايى جفا كار نيستم265
و لذا يكى از مشايخ ما266
قدس الله سره و جزاه عنى خير جزاء المعلمين المربين مرا به عمل به مضمون اين
روايت سفارش مىفرمود، وى گفت: پس از اين دو ركعت نماز، به سجده رويد و از خدا
بخواهيد كه محبت و معرفت خودش ار نصيب شما فرمايد.267
76 - وصيتى به سالكان مراقب
[اى عزيز! ]شيخ268 ما را اصحاب و يارانى از
اهل تقوا بود كه از جمله آنها سيدى از بزرگان شهر همدان بود كه جوانى نيكو سيرت و
مراقب و مجاهد و با استقامت بود، او در خدمت شيخ، به تحصيل فقه و تزكيه نفس اشتغال
داشت؛ روزى كه جمعى از همدان به خدمت شيخ رسيده بودند، از يكى از برادران سيد،
شكايت داشتند كه در بعضى از امور متعلق به تجارت كوتاهى مىكند. شيخ، سيد را فرمود
كه در اين باره، نامهاى به برادرش بنويسد، و او نامهاى نوشت و خدمت شيخ آورد. شيخ
نامه را گشود ديد سيد در نامه، برادرش را به خاطر بدرفتارى با مردم مورد ملامت قرار
داده و نوشته كه اين گونه رفتار، هم اعتبار او را در نزد مردم از بين مىبرد و هم
در آخرت موجب زيان و ضرر خواهد بود. چون شيخ ديد كه سيد، ضرر دنيوى را بر ضرر اخروى
مقدم داشته، فرمود كه اين نوشتههاى اهل غفلت است، كسى كه مراقب اعمال و رفتار خود
باشد، هيچ گاه ذكر دنيا را بر آخرت مقدم نمىدارد269.
77 - هراس دائمى سالك از آتش دوزخ
[اى سالك مجاهد!] مؤمن به خاطر ايمانش به روز واپسين، به ناچار مىبايست دائماً از
آتش دوزخ، در خوف و هراس باشد و با ديدن هر آنچه كه شبيه آن است، بر خود بلرزد270
[و آتش دوزخ را به ياد آورد و با رفتار و گفتار خود از آن به خدا پناه برد].
78 - چگونگى نگاه سالك به دنيا
[اى مريد راه آخرت!] مؤمن مىبايست به هر چيز مىنگرد، به مناسبتى آخرت را به خاطر
آورد و از مشاهده هر چيز، عبرت و موعظهاى بگيرد. هرگاه نگاهش به آتش افتد، آتش
جهنم را به خاطر آورد و به تاريكى كه مىرسد، ظلمت قبور را و اگر از چيزى وحشت
نمود، وحشت قبر را در نظر آورد و اگر چيزى را در حال فاسد شدن ديد، پوسيدن بدن را
در گور براى خود مجسم كند271.
79 - حكمت گرفتن ناخن
[اى عزيز!] فرد مراقب [بايد] بداند كه ايذاء و اذيت و ظلم و تشبه به درندگان، نزد
خداى تبارك و تعالى دشمن داشته شده، به نحوى كه ذات اقدس حق، راضى نگشته كه حتى آلت
سبعيت و درندگى در بدن انسان باشد و لذا دستور به گرفتن ناخنها داده است272.
80 - تشبه به كفار، در هيئت و صورت
[اى سالك مراقب!] در حديث قدسى آمده است كه خدا به يكى از انبياء خود خطاب فرمود
كه به مؤمنان بگو: لباس دشمنان مرا نپوشند و از آنچه دشمنان من مىخورند، نخورند و
راهى كه دشمنان من مىروند، نروند كه اگر چنين كنند، آنها هم جزء دشمنان من خواهند
بود273. مىگويم پس اى مسكين! بنگر كه سيد و
مولايت، تو را به خود اختصاص داده و براى خود برگزيده و از دشمنانش جدا ساخته و از
تشبيه به آنها، حتى در صورت و هيئت ظاهرى، تو را منزه ساخته؛ بعد تو اگر با اين
حكم او مخالفت كنى و از قبول اين عنايت سر باز بزنى، و به لباس دشمنانش در آيى و
تشبه به آنها را اختيار نمايى، عقل خودت در قبح و جسارت اين مخالفت چگونه حكم
مىكند؟! آيا اين كار جز اظهار عناد و دشمنى نسبت به آفريدگار، چيزى ديگرى هست؟! تو
همين رفتار را بالنسبه به ملوك و بزرگان اين دنيا در نظر آور و ببين كه اگر سلطنتى
باشد كه اطرافيان و سپاهيانش، لباس مخصوصى داشته باشند و دشمن او هم لباس مخصوصيت
بعد سلطان به يكى خلعتى عطا كند و بگويد اين را به شكل لباس اطرافيان من براى خود
لباس تهيه كن و مبادا كه به شكل لباس دشمنان من بدوزى و او با اين دستور مخالفت كند
و خلعت سلطان را به شكل لباس دشمنان او بدوزد و در حضور سلطان، آن را بپوشد، عقلاء
اين مخالفت را چگونه مىبينند؟! آيا اين را يك خطا مىپندارند يا اينكه اين عمل را
اعلان دشمنى و طغيان بر عليه سلطان به حساب مىآورند؟! پس بر حذر باش كه در رابطه
با ملك الملوك چنين رفتار كنى.274
81 - ضرورت اشتغال سالك به عيوب خويش
[اى طالب اصلاح باطن!] اگر خدا بندهاى را كمك نمود كه بر نفس خود غالب آمد و او
را به عيوب نفس و آفات عملش آگاه نمود و راههاى نفوذ شيطان را در وجود او به او
نماياند، چنين كسى به جاى عيب جويى از ديگران، به خود مشغول مىشود و تا آنجا پيش
مىرود كه خود را از سوء رفتار و كردار، از همه بدتر مىبيند و هر كه را غير خود
مىبيند، متقىتر و بهتر از خود مىپندارد، و اين حال، از بهترين حالات بنده است،
بلكه در بعضى اخبار آمده كه اين صفت، آخرين مرتبه از صفات حسنه و تمام امر است275
و اگر تصور اين مطلب برايت مشكل باشد كه چگونه ممكن است كه مؤمن همه مردم را از خود
بهتر بداند، در حالى كه در بين مردم، فساق و نابكارانى هستند و از انجام هر گناه
كبيرهاى علناً روى گردان نبوده و به هر معصيتى دست مىزنند و مسلماً او از آنها
متقىتر خواهد بود و اين امر، احتمالش هم دشوار است تا چه رسد به قطع و يقين؟!
مىگويم تصور اين حقيقت، پس از تأمل در حال كسانى كه خوف و عشق و شوق بر دلهاى
آنان غالب آمده به گونهاى كه قلب آنها را مالك گشته است و بر دون و سر آنها تسلط
يافته و آثارش در اعضاء و حواس آنها آشكار گشته است، برايت مسير خواهد شد، زيرا
چنين افرادى را مىبينى كه به خلاف حس حكم مىكنند.
آيا آن مثل معروف را نشنيدهاى كه مار گزيده، از ريسمان سفيد و سياه هم مىترسد؟!
با اين كه يقين دارد كه آن ريسمان نمىتواند ضررى به كسى بزند. و آيا شرح كسانى كه
شوق و محبت بر آنها غالب آمده نشنيدهاى
كه چه بسا با آتش، بدن آنها سوزانيده مىشود، ولى آنها به خاطر غلبه لذت وصال،
احساس درد و رنج نمىكنند؟!
مؤمن هم آنگاه كه عظمت مولايش بر او تجلى كند و مراتب عطوفت و مهربانى و عنايت
حضرت حق تعالى بر او معلوم گردد و از طرف ديگر، جنايات و گناهان خود را نسبت به اين
خداى بزرگ و مهربان در نظر آورد و از حكم عدل و جلال او اندكى آگاه شود، خوف بر عقل
او غلبه كند و در دلش اثر گذارد و بر حواس او غالب آيد و در نتيجه، او به اين مطلب
مىرسد كه گناه و معصيتى كه دارد، ممكن نيست كه در عالم، مثل او يافت شود و گاهى بر
اثر حياء و شرمسارى از اعمال خود، از اين هم فراتر مىرود و اگر علاوه بر خوف و
شرمسارى، شوق و محبت هم بر او غالب شود، از دو مرحله پيشين اثرش بيشتر خواهد بود،
تا آنجا كه كارش به جايى مىرسد كه بر خلاف حس، حكم مىكند و مردم چنين مىپندارند
كه عقلش زايل گشته، در حاليكه چنين نيست، بلكه افرادى از مشاهده عظمت ذات اقدس حق
بيمار گشتهاند و شدت سلطان او [تبارك و تعالى] عقل آنها را برده است [و ديگران]
آنان را بيمار مىپندارند، در حالى كه آنها را مرضى نيست، بلكه از اولياء خدا هستند
كه جز خدا، فكر و ذكرى ندارند و جز ذات اقدس او، به چيز ديگرى نمىپردازند و همت و
مقصودى، جز رضاى محبوبشان براى آنها نيست و به چيزى از دنيا و آخرت، به جز او
اعتنايى ندارند.
آن كس كه تو را شناخت جان را چه كند؟!
ديوانه كنى هر دو جهانش بخشى
|
|
فرزند و عيال و خانمان را چه كند؟!
ديوانه تو هر دو جهان را چه كند؟!
|
مىگويم اى دريغ و آه از آنچه ما در آن هستيم انا لله و انا
اليه راجعون276 از غفلت و غرورى كه ما
را در اين دنيا فرا گرفته و تأسف و حسرتى كه در آخرت نصيب ما خواهد شد، اين مصيبتى
است بس بزرگ كه عقابى سخت در پى دارد.277
82 - آخرين مقصد بند
[اى سالك راه قرب!] آخرين مقصد و مقصود در راه بندگى پروردگار اين است كه بنده از
جميع ما سوى الله بريده و فقط به خدا مشغول باشد، اگر بندهاى را قدرت بر اين كار
نبود، بايد سعى كند كه هر چه بيشتر خود را به اين هدف نزديكتر سازد و در ساير
امورى كه متعلق به اوست، جز راهى كه مناسب! اين هدف است اختيار نكند، چون احوال
ساكنين اين راه و زمانها و مكانها، براى همه يكسان نيست.278
83 - ضرورت پرهيز سالك از تجملات
[اى عزيز!] آن كس كه به مسئله تجمل در اسباب و اثاثيه منزل گرفتار شود و در اين
وادى قدم بردارد، شيطان او را خيلى زود به دامى گرفتار سازد كه نجاتى براى او
نخواهد بود؛ چون تجمل در زندگى، از امورى است كه حد و نهايتى برايش متصور نيست،
زيرا براى هر روز جمال زيبايى مخصوص به آن روز است و آن چه از اسباب و اثاثيه و
ديگر امور كه ديروز زيبا مىنمود، براى امور كافى نخواهد بود و رنگ كهنگى به خود
خواهد گرفت و قدرت حب جاه كه منشاء اين امور است، براى هر روز زياده از روز پيش
مىطلبد و هل من مزيد279
مىگويد و آنان كه در اين راه مصر باشند، از وجوه مختلفى به هلاكت و نابودى كشيده
مىشوند كه سادهترين آنها، غفلت از ياد خداست و لذا مىبينى كه اكثر آيات قرآن،
در مذمت دنيا و اشتغال به آن و تحريض و ترغيب به زهد و كنارهگيرى از دنيا و رغبت
در امر آخرت است و براى مؤمن، در اين زمينه همان آيه شريفه كافى است كه مىفرمايد:
من كان يريد الحياه الدنيا و زينتها نوف اليهم اعمالهم فيها و هم فيها لا بيخسون،
اولئك الذين ليس لهم فى الاخره الا النار و حبط ما صنعوا فيها و باطل ما كانوا
يعملون280؛ (كسانى كه زندگى دنيا و
زينت آن را بخواهند، نتيجه اعمالشان را در همين دنيا به طور كامل به آنها مىدهيم و
چيزى كم و كاست از آنها نخواهد شد، ولى آنها در آخرت جز آتش، سهمى نخواهند داشت و
آنچه را در دنيا براى غير خدا انجام دادهاند، بر باد مىرود و آنچه را عمل
مىكردند، باطل و بى اثر مىشود).281
84 - ضرورت پرهيز سالك از اتلاف وقت
[اى طالب كمال!] بر عاقل آنگاه كه دريافت، مدت عمرش به منزله سرمايهاى بس
گرانبهاست به گونهاى كه با هر نفس آن مىتواند منافع عظيم و ممالك فراوان، بلكه
سلطنتى الهى براى خود فراهم كند، واجب است كه از اتلاف وقت، بدون كسب فايدهاى به
شدت بخل ورزد و از اينكه به جاى اين همه سود، عمر خود را وسيلهاى براى بركت شقاوت
دائمى و خلود در عذاب الهى گرداند، به شدت بر حذر باشد. و سزاوار است كه بر آن چه
از عمرش گذشته بينديشد و ببيند آن مقدار از عمر را كه از كف داده، با همه لذات و
خوشىها و درد و رنج هايش، سپرى شده و نه از آن لذتها بالففل خبرى هست و نه از درد
و رنجها اثرى؛ بلكه آن چه باقى مانده، تبعات اعمال ناپسند و اجر و پاداش كارهاى
نيك اوست. از اين گذشته آن چه از عمر باقى مانده، نمىتوان بدان اعتماد نمود، چه
بسا صبحى كه آدمى آن را به شب نرساند و چه بسا شبى كه عمر آدمى به آخر مىرسد با
اين كه هنوز شب به آخر نرسيده. پس كجا است و در صورت وجود، زوالش زودرس؛ از يك امر
قطعى كه مرگ باشد و يك امر دائمى كه حيات اخروى اوست، در مىگذرد؟!282
85 - آنچه خدا خواست همان مىشود
[اى سالك مجاهد!] انسان بايد يقين داشته باشد كه سعادت و شقاوت و لذت و خوشى و درد
و رنج در اين دنيا، به قضا و قدر الهى است، نه به سعى و كوشش و يا تهيه اسباب؛ و
بين سعى و كوشش آدمى و وصول و دست يابى به آنچه كه در طلب آن است و يا تهيه اسباب و
آنچه انسان آرزوى رسيدن به آن را دارد، عموم من وجه است283.
86 - آنان كه بيشترين همت خود را صرف دنيا مىكنند
[اى عزيز!] از معصوم (عليه السلام) رسيده كه هر كس صبح كند، در حالى كه بيشترين
همت خود را به دنيا اختصاص دهد، او را در پيشگاه خدا چيزى نخواهد بود و خدا چهار
خصلت را ملازم او خواهد ساخت: اندوهى پيوسته، كه پايانى نخواهد داشت، و اشتغالى كه
برايش فراغتى نخواهد بود، و فقرى كه با آن روى بىنيازى نخواهد ديد، و آرزويى كه
برايش پايانى نيست284.285
87 - مراقبه سالك در روز عيد و توجه به حقيقت آن
[اى طالب سعادت ابدى!] عيد، از جمله مقامات سعادت و روز اقبال خدا بر بندگان و
احضار آنها در پيشگاه جلال حضرت حق و روز پوشانيدن خلعت محبت او بر دلها و
برافراشتن لواى قرب الهى و تابش خورشيد اقبال بر آمال و روز عمل و خوشحالى از قبول
آن و روز اجابت درخواست بندگان از جانب پروردگار و روز بخشيدن جوايز و تسليم
كليدهاى رضا و رضوان و نوشتن امان نامه براى بندگان و روز تهيه آنچه كه در منزلى كه
آدمى در پيش دارد به كار او مىآيد، مىباشد.
روز عيد، روزى مىباشد كه ذات بارى تعالى، درهاى احسان و انعام خود را به روى خاص
و عام مىگشايد و جود و كرم و بذل و بخشش نعمتهاى خود را اظهار مىدارد و روشن است
كه جود و كرم از هر بخشندهاى به حسب جود و سخاوت و امكانات او و به حسب قابليت
بنده و استعداد اوست و چون امر به اين منوال باشد و خداوند كريم و بخشنده، سفره
انعام و بخشش بگستراند، سزاوار است كه هر نيكوكار و بدكار و هر مؤمن و فاجر، بر اين
سفره گرد آيند ولكن به اعتراف و حياء و شرمسارى و رجاء كه در اين صورت، هيچ يك از
لطف و احسان حضرت حق، بىبهره نخواهند ماند؛ ولى همه اينها براى كسانى است كه به
خدا وجود و بخشش و قهر و وعيد او معتقد باشند، وگرنه كافر و منكر و معاند و آن كس
را كه از رحمت حق مأيوس گشته، به حكم عقل بهرهاى نخواهد بود. اين حقيقت روز عيد
است؛ حال بنگر كه چگونه اين امر بين مسلمانان وارونه گشته و روز عيد را روز
شهوترانى و شكم چرانى و لهو و لعب و غفلت قرار دادهاند؟!286
88 - حال سالك، قبل از فرا رسيدن عيد
[اى طالب مقام مقرب!] بنده بايد قبل از فرا رسيدن عيد، حالش حال كسى باشد كه از
اطرافيان يكى از سلاطين است و نسبت به آن سلطان، خطاها و جنايات بزرگى از او سر
زده؛ حال مىشنود كه منادى سلطان، ندا مىكند و مردم را به گرد آوردن در حضور سلطان
و مجلس او فرا مىخواند تا هر كدام نسبت به مقام و مرتبه خود خلعت بگيرند و از
انعام سلطان بهرهمند شوند؛ چنين كسى با شنيدن اين دعوت، مسلماً دچار تشويش شده و
پيوسته در اضطراب و بين خوف و رجاء است. بنده هم بايد [حالش] قبل از رسيدن عيد،
چنين باشد و در اين امر فكر كند كه آيا كارى كرده است كه او را در اين مجلس عظيم
سودى بخشد؟! و بنگرد كه آيا در اين مجلس، در كنار عزيزان، جايى براى او هست؟! و
لباس او از لباس بزرگواران آن مجلس خواهد بود؟! و الطاف خداوندى، همچنان كه آنها را
فرا مىگيرد شامل حال او هم خواهد شد؟! يا اين كه سرش از تاج كرامات خداوندى برهنه
و گناهان و خطاهايش از استتار و پوشش خداوندى مكشوف و جايگاهش در صف خطاكاران و
مستحقين عذاب الهى مىباشد؟! و در اين امر ساعتى بينديشد، سپس اگر خود را از دسته
دوم يافت، به معالجات فورى كه براى خطا كاران معين شده بپردازد و در مقام علاج خود
بر آيد. ابتدا به توبه حقيقى و انابه واقعى بپردازد و اگر نفسش كه به اعمال زشت خو
گرفته، او را مجال دخول از باب توابين نداد، مىبايست كه خود را براى دخول از باب
استغفار راضى گرداند و به استغفار از گناهان بپردازد و از خدا بخواهد كه از گناهان
او درگذرد و استغفار او را بپذيرد و به او توفيق انجام توبه واقعى عنايت كند و اگر
باز نفسش او را از دخول از باب دعا و استغفار هم مانع گشت و او را بر اين كار يارى
ننمود، لامحاله مىبايست به بابى كه شيطان و فرعون از آن باب داخل شدهاند و خدا
آنها را نااميد نكرده و خواسته شان را به آنها داد، داخل شود و آن باب عدم يأس و
نااميدى از رحمت حضرت حق تعالى است.
پس سزاوار است كه بگويد: اى كسى كه به دشمنترين مخلوقات آنگاه كه از تو يارى
طلبيد، جواب دادى، پس همچنان كه جواب او گفتى، مرا هم نااميد مساز و دعوتم را اجابت
نما؛ و اى كسى كه حاجت فرعون را بر آوردى، حاجت اين فرعون دومى، بلكه اولى را هم بر
آور.287 و بعد به اجابت و قبول از ناحيه
پروردگار و دستيابى به آنچه مراد و منظورش هست، حسن ظن داشته باشد.288
89 - توصيف عيد در كلام سيد اهل مراقبه
[اى سالك مراقب!] در آنچه سيد جليل و معلم اهل مراقبت، سيد بن طاووس قدس سره در
كتاب اقبال در اين زمينه افاده نموده است بينديش. او مىگويد: كسانى كه در روز عيد
[براى اقامه نماز عيد به راه مىافتند] و به خدا روى مىآورند، [در] روزى كه خداوند
متعال آن را براى بندگانش، عيد قرار داده و آن را روز گرفتن مزد واداش گردانيده و
به بندگان خود امر نموده كه به سوى او خارج شوند و به پيشگاه او باريابند، به چند
دسته تقسيم مىشوند:
يك دسته كسانى هستند كه هيبت خداوند و جلالت و بزرگوارى او آنها را به خود مشغول
داشته و ياد حضور در پيشگاه او و اجابت دعوت او، عقل آنها را برده است. اينان همچون
كسى هستند كه براى اولين بار به محضر خليفه و يا سلطان عصر خويش فرا خوانده شود،
چنين كسى پيوسته از ملاقات با سلطان احساس شرم و حيا مىكند و از اينكه مبادا در
محضر او سوء ادبى از او سر بزند، بيمناك و از اينكه بخواهد در محضر او سخنى بگويد و
يا اگر سلطان سؤالى نمود جوابى بدهد، در خود احساس عجز مىكند و از سرف ديگر در اين
مىانديشد كه اگر خليفه يا سلطان از اعمال زشت و كارهاى ناروايى كه بر عليه او
انجام داده با خبر شود، با او چه معامله خواهد كرد؟! و همين فكر و خيالها او را از
اينكه چيزى طلب كند و در محضر حق، ربان به سؤال بگشايد، مانع مىشود.
دسته دوم كسانى هستند كه در نعمتهاى الهى از آفرينش آسمانها و زمين گرفته تا
آنچه از ابتداء آفرينش اينها در اين ميان وجود يافته و حفظ و نگهدارى آنها به خاطر
انعام و روزى و تربيت بندگان؛ به تفكر و تأمل مىپردازند و جميع خيرات دنيوى و دينى
را در نظر مىآورند و اين هم نعمت كه خدا بر آنها ارزانى داشته و آنچه را از اكرام
و انعام براى آنها حاضر نموده، آنها را از طلب چيزى ديگر، سرافكنده و شرمسار
مىسازد.
دسته سوم كسانى هستند كه در خيانتشان در نعمتهاى اين خداوند منعم و بخشنده
مىانديشند و تضييح حق نعمتهاى بىشمار الهى را از جانب خود در نظر مىآورند و ذلت
خيانت و عار و ننگ و شرمسارى و ترس، آنچنان آنان را فراگرفته كه ديگر مجالى براى
اميد و آرزو براى آنها باقى نگذاشته است.
دسته چهارم كسانى هستند كه لباس غفلت و جهالت بر تن نموده و از نعمتهاى آفريدگار
و آن كه رازق آنهاست، بىخبر و نعمتهاى بىشمار مولا و سيد خود را در مدت عمر و
زمان حيات، از ايجاد و حفظ و بقاء و ديگر نعمتها را، ناديده گرفته و به اعمال خود
فريفته و مغرور گشتهاند؛ اينان چون كوران و بيماران هستند.
دسته پنجم كسانى هستند كه براى دريافت اجرت اعمال خود در ماه رمضان، خارج شدهاند
و زبان حالشان طلب محاسبه در اين معامله با پروردگارشان هست. زبان حال عدل پروردگار
متعال با اينان چنين است: حال كه هر يك از شما اجرت عمل خود طلب مىكنيد، پس آنچه
را كه ما براى شما قبل از آفرينش شما انجام دادهايم به خاطر آوريد، و اين دوران بس
طولانى حيات خود را كه از زمان پيدايش پدرتان آدم (عليه السلام) شروع مىشود و آنچه
ما براى پدران و مادران و اجدادتان انجام دادهايم، در نظر آوريد سپس اندكى در مورد
اجرت موجوداتى كه ما در راه مصلحت شما، از ملائكه و انبياء و ملوك و سلاطين و ديگر
بندگانمان از گذشتگان و حاضرين به كار گرفتهايم بينديشيد، بعد ببينيد چه مقدار ما
طلب كار هستيم، آن را بپردازيد و بعد خود را از ما طلب كار بدانيد؛ چون شما از باب
اعتراف به فضل و بخشش ما عدول نموده و بر باب طلب اجرت ايستاديد.
دسته ششم كسانى هستند كه مىدانند تمام اعمال نيك آنها با يك نعمت از نعمتهاى
الهى نمىتواند مقابله كند و لذا از باب اجر، چيزى طلب نمىكنند، بلكه به همان زبان
حالى كه قبل از وجود داشتند كه زبان فقر و احتياج باشد، به باب كرم و فضل و جود
الهى متوسل مىشوند.
دسته هفتم كسانى هستند كه لباس معرفت به تن نموده و همين كه ذات اقدس حق به آنها
روى نموده و آنها را به محضر احسان خود فراخوانده، نعمتى بس بزرگ و منتى بر خود
مىدانند. اينان را از آن زمان كه بيرون آمده تا آنگاه كه [براى نماز عيد حاضر
شده] و به محضر خداوندى باريابند، فكرى و ذكرى جز اعتراف به نعمتهاى الهى نيست و
زبان حالشان چنين است كه اگر براى آنها ممكن بود كه از ازل تا به ابد، موجود
مىبودند و هر آنچه را كه در توان داشتند در خدمت معبود و شكر انعام و جود و بخشش
او به كار مىگرفتند، خود را قاصر مىدانستند و اگر ترس مخالفت با خواسته مولايشان
در ميان نبود، از او مىخواستند كه از باب خدمت او در دنيا و آخرت جدا نشوند.289
مىگويم: در حالى كه اصناف مردمان بيشتر از اين است، سيد قدس سره به همين مقدار
اكتفا نموده، زيرا مقصود او اشاره به بيان اوصاف و احوالاتى است كه غالب بر متعبدين
و بندگان خداست و الا سالكان راه حضرت حق و سائرين الى الله، از اهل توكل و رضا و
تسليم و شوق و محبت و انس را حالاتى برتر و بهتر از اين هاست كه بيان شد؛ و چه بسا
كه از اهل شوق و محبت، كسانى حاضر در اين مجلس شوند كه از آنچه از لذت دعوت و نداى
حضرت حق دريافتهاند مستند؛ اينان را توجهى به عمل و عامل و اجر و پاداش نيست، چرا
كه اينان، داعى مجلس را به خاطر سرور و بهجتش لبيك گفتهاند و روح و جان خود را
فديه او مىسازند 290.
90 - زبان حال سالكى كه به استقبال عيد مىرود
[بدان اى عزيز! كه] سيد [بن طاووس] - رحمه الله - اين كلمات زيبا را، از زبان
كسى كه به استقبال عيد رفته است بيان مىكند: بارالها! ملوك و امراء، سپاهيان و
بندگان خود را خلعتهايى بخشيدند، گرچه بعضى از آنان در شمار ثروتمندان و اغنيا
بودند. ولى اين بنده مملوك تو، سرش از عمامه مراقبت كه لايق حضور توست مكشوف، و تنش
از جامعه اسلامى كه لازمه محضر توست برهنه، و از خلعتى كه براى حضور در پيشگاه تو
شايسته باشد، بىنصيب است.
جامه اين بنده مملوك، به دست پرده درهاى خود، پاره نمود و سپر غفران و آمرزش
گناهانش، را با سبك شمردن استغفار كه باعث تقرب او به تو بود، در هم شكست و اكنون
عورات و زشتىهاى او آشكار و لغزش گاههاى او پر خطر است، و او در اين عيد سعيد به
واسطه اين لباس زشت كه بر تن دارد، بى آبروست و از اين جامه منحوس كه بر تن نموده،
شرمسار و ذليل است.
بارالها! چه مىكنى با بندهاى كه زبان حالش اين است كه انا
لله و انا اليه راجعون291 در حالى كه
خود، امرا و ملوك را مكارم اخلاق آموختى، و تو بودى كه خلعت بخشيدن و بنده را آزاد
نمودن و به بنده، نعمت ارزانى داشتن را رسم نمودى. آن زمان كه اين بنده مملوك را
ايجاد نمودى، آنچه از زشتىها كه در آينه از او سر مىزند را مىدانستى، ولى حلم و
بردبارى تو همه آنها را تحمل نمود تا اين كه خلعت بقاء، بر تن او پوشانيدى و لباس
سلامتى اعضاء و شفاى از دردها بر او ارزانى داشتى و گوشت و پوست، بر تن او رويانيدى
و در انعام و اكرام او مبالغه نمودى، ولى اكنون اين بنده مملوك عريان، در محضر
توست، چه كسى او را بپوشاند و عيوبش را پنهان دارد اگر سعه رحمت تو بر او تنگ آيد؟!
و چه كسى او را پناه دهد اگر او را از خود برانى؟! پس اى آنكه بر اين بنده، خلعت
بخشيدى، در حالى كه از عاقبت كار او با خبر بودى و از پرورش و اطعام و پناه دادنش
دريغ ننمودى، در حالى كه به جرأت او بر خود آگاه بودى؟! اكنون بر استغاثه اين بنده،
ترحمى فرما و به پناه آوردنش به تو، نظر لطفى نما و وسيله قرار دادن فضلت را در
مقابل عدلت بنگر، و او را از خلعتهاى عفو و غفران و امان و رضوان، خلعتى بپوشان؛
خلعتى كه ذكر و شكر و نشر آن به رحمت و بخشش تو منسوب است.
اكنون اين بنده، دل شكسته و شرمسار گشته است؛ تو هم مپسند كه در اين روزى كه تو آن
را عيد قرار دادهاى، با اين همه خلعت كه به بندگان و باريافتگان درگاهت بخشيدهاى،
او برهنه بماند در حالى كه مىدانى او غير از اين باب، به باب ديگرى روى نياورد و
او را طاقت عتاب و سرزنش تو نيست، پس كجا توان حرمان و عقاب تو را خواهد داشت.
292.293
91 - وظيفه سالك نسبت به ولى و امام جامعه در روز
عيد
[اى مجاهد طريق قرب!] بدان كه چون عيد فطر رسد، اگر رهبرى جامعه با امام و ولى امر
باشد و او در مملكت و در ميان رعايايش بر آن وجهى كه مولايش مقرر داشته، حكم براند،
مىبايست كه بنده به خاطر اقبال خداى متعال بر آن امام و تمكنى كه در اداره جامعه
به او بخشيده است، به او تبريك گويد و سپس به خود و ديگران به خاطر عزتى كه از
رهبرى آن امام نصيبشان گشته و به هر كس كه به واسطه آن امام، سعادت يافته و از
رهبرى و فوايد دولتش بهرهمند مىشود، تبريك و تهنيت گويد و اگر در زمانى بود كه
رهبرى جامعه با كسى بود كه اطاعت از او حرام و تصرف او در امور جامعه غير مشروع
بود، سزاوار است كه در چنين شرايطى، بنده در غضب و خشم بر آن حاكم، با خداى خود
مواسات و مساوات داشته باشد و بر آنچه از فقدان رهبرى ولى امر، از او و جامعه فوت
شده است، متأسف باشد294.
92 - روز عيد، روز تجديد حزن اولياء الهى
[اى عزيز!] سيد [بن طاووس] - رحمه الله عليه - از ابى جعفر (عليه السلام) روايت
نموده كه آن حضرت خطاب به راوى فرمود: اى عبدالله! هيچ عيد قربانى بر مسلمين
نمىگذرد، مگر اينكه آن عيد، براى آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) وسيله تجديد
حزن اندوه مىشود. راوى مىگويد: گفتم چرا؟! حضرت فرمود: چون آنها حق خود را در دست
غير مىبينند295 و بعد از نقل اين روايت، سيد
(قدس سره) مىگويد: اگر بدانى كه چگونه اعلام اسلام به واسطه عدل، گسترش مىيابد و
اموالى كه در راه خدا بايد صرف شود، چگونه به بندگان خدا بخشيده مىشود و مردمان در
زمان ولايت امام، چگونه شادمان و مسرور مىگردند و امنيت چگونه شامل دور و نزديك
مىشود و نصرت براى ضعيف و ذليل كامل مىگردد و دنيا از تابش خورشيد سعادت، نورانى
و دست اقبال در هر گوشه و كنار جهان گشوده، و سلطنت و سيطره او به گونهاى است كه
عقول را شكوفا و دلها را مسرور و آفاق را پر از نور مىسازد؛ اگر به اين حقايق
آگاه باشى، به خدا قسم اى برادر، روز عيدى كه به آمدنش خوشحال هستى، غمگين خواهى
بود و بر آنچه از كرم و فضل الهى كه از اين باب به بندگان مىرسد و به واسطه عدم
حكومت امام عادل، از تو فوت شده، گريه و اندوه بر تو غالب مىگشت296.297
93 - صفا و وفاء نسبت به حضرت ولى عصر عج
[اى برادر عزيز! سيد بن طاووس مىگويد:] بدان كه صفاء و وفاء نسبت به صاحبان حقوق
و دوستان و يارانى كه جدا و دورند، نيكوتر از صفاء و وفاء در صورت حضور و نزديك هم
بودن است. پس صفا و وفاء نسبت به مولايت را، شعار قلب خود قرار ده.298
پىنوشتها:
237) اسرار الصلوه؛ ص 24.
238) اسرار الصلوه؛ ص 25.
239) اسرار الصلوه، ص 26 و 27.
240) اسرار الصلوه؛ ص 47.
241) اسرار الصلوه؛ ص 48.
242) اسرار الصلوه، ص 50.
243) اسرار الصلوه؛ ص 51 و 52.
244) اسرار الصلوه؛ ص 56.
245) توبه نصوح عبارت است از توبهاى كه صاحبش را از برگشتن به طرف گناه باز بدارد
و يا توبهاى كه بنده را براى رجوع از گناه خالص سازد و در نتيجه ديگر به آن عملى
كه از آن توبه كرده بر نگردد. الميزان؛ ج 19 ص 335.
246) اسرار الصلوه؛ ص 56.
247) اسرار الصلوه؛ ص 56 - 58.
248) اسرار الصلوه؛ ص 64.
249) اسرار الصلوه؛ ص 64 و 65.
250) اسرار الصلوه؛ ص 66.
251) ما از خداييم و به سوى او باز مىگرديم). سوره بقره؛ آيه 156.
252) اسرار الصلوه؛ ص 76.
253) اسرار الصلوه؛ ص 77.
254) اسرار الصلوه؛ ص 77.
255) قال اميرالمؤمنين (صلى الله عليه و آله و سلم) توقوا الذنوب فما من بليه و لا
نقص رزق الا بذنب حتى الخدش و الكبوه و المصيبه، قال الله عزوجل و ما اصابكم من
مصيبه فبما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثير؛ (خود را از گناهان حفظ كنيد، زيرا هيچ بلا
و گرفتارى و نقصان روزى نيست مگر به سبب گناه، حتى خراش و پيشامد بد و مصيبت، زيرا
خداوند فرموده: هر مصيبتى به شما مىرسد به خاطر اعمالى است كه انجام دادهايد و
بسيارى را نيز عفو مىكند). بحارالانوار؛ ج 70 ص 350. البته بايد توجه داشت كه در
مواردى كه هيچ گناهى حتى گناه غفلت از حضرت حق در كار نيست حتى گناه غفلت، وجود
مصائب براى ترفيع مقام مىباشد.
256) اسرار الصلوه؛ ص 78.
257) اسرار الصلوه؛ ص 78 و 79.
258) اسرار الصلوه؛ ص 79.
259) سوره مؤمنون؛ آيه 99 و 100.
260) مولى محمد بن مهدى مازندرانى، بارفروشى (رحمه الله عليه) از معاريف فقهاء و
سالكين و صاحب كرامات بوده و در سال 1315 ه ق وفات نموده است. ريحانه الادب؛ ج 1 ص
128 و 129؛ اعيان الشيعه؛ ج 9 ص 407).
261) اسرار الصلوه؛ ص 80 و 81.
262) اسرار الصلوه؛ ص 82 و 83.
263) اسرار الصلوه؛ ص 91.
264) انه هو التواب الرحيم؛ سوره بقره؛ آيه 37 و 54.
265) وسائل الشيعه؛ ج 1 ص 382؛ بحارالانوار؛ ج 77 ص 308.
266) جمال العارفين آيه الله آخوند مولى حسينقلى همدانى قدس سره العزيز.
267) اسرار الصلوه؛ ص 97.
268) جمال العارفين آيه الحق و العرفان آخوند مولى حسينقلى همدانى قدس الله سره.
269) اسرار الصلوه؛ ص 105.
270) اسرار الصلوه؛ ص 105.
271) اسرار الصلوه؛ ص 105 و 106.
272) اسرار الصلوه؛ ص 107.
273) اسرار الصلوه؛ ص 107.
274) اسرار الصلوه؛ ص 109 و 110.
275) وسائل الشيعه؛ ج 15 ص 187؛ بحارالانوار؛ ج 1 ص 140 و ج 75 ص 302.
276) ما از خدائيم؛ و به سوى او باز مىگرديم). سوره بقره، آيه 156.
277) اسرار الصلوه؛ ص 121 - 123.
278) اسرار الصلوه؛ ص 124.
279) آيا افزون بر اين هم هست؟!). سوره ق؛ آيه 30.
280) سوره هود؛ آيه 15 و 16.
281) اسرار الصلوه؛ ص 126 و 127.
282) اسرار الصلوه؛ ص 131.
283) اسرار الصلوه، ص 132.
284) مجموعه ورام؛ ج 1 ص 130.
285) اسرار الصلوه؛ ص 132.
286) اسرار الصلوه؛ ص 133 و 134.
287) يا من اجاب لا بغض خلقه ابليس حيث استنصره، استجب كما استجبت له و يا من قضى
حاجه فرعون، اقض حاجه هذا الفرعون الثانى بل الاول. امام صادق (عليه السلام) فرمود:
ياران و لشكريان فرعون نزد او آمده و به او گفتند: آب نيل فرو نشسته و اگر ادامه
يابد همگى هلاك خواهيم شد، فرعون گفت: امروز بر كارهايتان بازگرديد (من چاره آن
خواهم كرد) هنگامى كه شب شد به ميان نهر نيل رفت و دستهايش را به سوى آسمان بلند
كرد و به دعا پرداخته گفت: بارخدايا تو نيك با خبرى كه من مىدانم هيچ كس جز تو
نمىتواند آب نيل را باز آورد، پس تو خود ما را آب ده (و نيل را پر آب گردان) چون
صبح شد نيل لبالب از آب گرديده و امواج آن روى هم مىغلطيد.
من لا يحضره الفقيه؛ ج 1 ص 526
288) اسرار الصلوه؛ ص 134 - 136.
289) اقبال الاعمال؛ ص 281.
290) اسرار الصلوه؛ ص 136 - 139.
291) ما از خداييم و به سوى او باز مىگرديم). سوره بقره؛ آيه، 156.
292) اقبال الاعمال؛ ص 278.
293) اسرار الصلوه؛ ص 139 - 141.
294) اسرار الصلوه؛ ص 141.
295) من لا يحضره الفقيه؛ ج 1 ص بحارالانوار؛ ج 88 ص 135.
296) اقبال الاعمال؛ ص 279.
297) اسرار الصلوه؛ ص 142.
298) اسرار الصلوه؛ ص 142.