94 - ظهور آثار ايمان در اعمال
[اى طالب مراتب عالى ايمان!] لازمه ايمان به خدا و رسول او و قرآن عظيم اين است كه
مؤمن، اعمالش بدان گونه باشد كه آثار تصديق و ايمان از آن هويدا و آشكار باشد.299
95 - طريقه مناجات با حضرت ذوالجلال
[سالك راه خدا بايد] براى ورود در مناجات و گفتگوى با حضرت ذوالجلال، از هر بابى
كه مناسبتر و سزاوارتر به حال مىبيند، وارد شود. [و ]مواظب باشد كه در مناجات با
پروردگار، دروغ صريح نگويد و دعوى باطل ننمايد.300
96 - طريقه درخواست مقامات عاليه معنويه
[طالب كمالات و مقامات معنويه بايد] در هنگام طلب مقامات عاليه، خدا را به
يا اجود الاجودين و يا اقدر القادرين بخواند.301
97 - وظيفه سالك در روز عيد غدير
[بدان اى عزيز كه] غدير از بزرگترين اعياد است و اين روز به منزله جزء اخير علت
تامه، در نجات و فوز و دستيابى به درجات رفيعه است و فضيلت اين روز را مخالف و
موافق، روايت نمودهاند و در فضيلت و تعظيم اين روز، كتابهاى مفصلى نوشتهاند و بر
شيعه است كه اين روز را در نهايت عظمت و بزرگى به پا دارد، و آثار فرح و انبساط خود
را، در اين روز اظهار نمايد و خود را زينت كند و با مواليان آن حضرت به انواع
مهربانىها، دوستى و محبت نمايد و با زيارت و مصافحه و معانقه و دعوت وهبه و عطاء و
خوش رويى در گفتار، در اين روز اين دوستى و محبت را اظهار نمايد و سپاس و حمد خدا
بسيار گويد، و آنچه كه در باب ملاقات با مؤمنين در اين روز رسيده، در ديدار با
برادران بر زبان آورد و از اعمال و اذكارى كه براى اين روز رسيده، غفلت نكند كه
اجرى عظيم براى آن بيان شده است؛ چون در اين روز هر عمل خيرى كه مؤمن انجام دهد،
جزاء و پاداشش بسيار و نزد خدا بزرگ شمرده مىشود، هر چند كه اندك باشد.
و از خواندن زيارت مفصلى كه در اين روز براى آن حضرت آمده غافل نشود و به پيامبر
(صلى الله عليه و آله و سلم) به خصوص به امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف)
تبريك و تهنيت گويد و با امام زمان خود به بعضى از فقرات دعاى ندبه، به مناجات
بپردازد و از فقدان نعمت حضور آن بزرگوار در چنين روز بزرگى حسرت بخورد و به خواص
اميرالمؤمنين (عليه السلام) و ملائكه به خصوص جبرئيل كه در بسيارى از موارد به كمك
و يارى آن حضرت مىشتافت، تبريك و تهنيت بگويد.302
98 - كمترين وظيفه سالك در ايام مصيبت اهل بيت (عليه
السلام)
[اى سالك مراقب !] كمترين وظيفه مؤمن در روزهاى وفات و شهادت و مصيبت اهل بيت
(عليه السلام) اين است كه مصيبت اينان بر او از هر مصيبت ديگرى كه متوجه او و يا
عزيزانش شود سختتر باشد، تا در درجه آنها قرار گيرد؛ چنان كه اخبار و روايات،
گوياى اين حقيقت است، به خصوص ايام محرم و روز عاشورا، كه نزد خداى تبارك و تعالى و
اهل ملكوت و آسمانها و در عالم روحانى، اين روز روزى بس بزرگ است.
دربارگاه قدس كه جاى ملال نيست
|
|
سرهاى قدسيان همه بر زانوى غم است 303
|
و آنچه در بعضى از اخبار در زمينه اهميت اين روز بزرگ و اجر و پاداش بزرگداشت آن
رسيده، به گونهاى است كه عقل را حيران مىسازد و براى رفع استبعاد از آن، تفكر كند
در آنچه از شيخ عارف، محقق كامل، شيخ حسين نجفى304
حكايت شده كه سيد العلماء الربانيين و سليل آله طه و يس بحرالعلوم (قدس سره)305
از حكمت عظمت اين امر در اين درجه و مرتبه، از او پرسيد. مرحوم آقا شيخ حسين در
جواب فرمود كه حسين بن على (عليه السلام) با اين كه بنده مملوك خدا بود، در راه
محبت خدا از همه هستى خود گذشت و مال و اهل و اولاد و عرض و حتى جسد شريفش را پس از
شهادت، در راه خدا داد و تمام اهل و اولاد خود را در اين راه بخشيد، حتى طفل
شيرخوارهاش را و بر همه مصيباتى كه بر بدن شريفش وارد آمد، صبر نمود و خلاصه كلام
آنكه، او همه هستى خود را براى خدا بخشيد و خداى متعال سزاوارتر و اولى به اين است
كه همه چيز را به او بخشد و چه نيكو جوابى داده است.306
99 - شهادت حسين بن على (عليه السلام) با احدى قابل
مقايسه نيست
[اى عزيز!] شهيد و كشته در عالم زياد است، ولى مقتولين و شهداء هر يك به يك نوع
كشتن كشته مىشود، مثل ذبح و نحر و حزن و گرسنگى و امثال آن؛ ولى حسين بن على (عليه
السلام) در روز عاشورا به جميع اينها كشته شد.307
100 - شدت عطش حضرت حسين (عليه السلام) در روز
عاشورا
[اى سالك مجاهد!] شدت عطش آن بزرگوار در [روز عاشورا] به حدى بود كه اگر كسى بگويد
عطش آن امام (عليه السلام) به اندازهاى بود كه اگر ميان اهل عالم تقسيم شود، از
تشنگى مىميرند، كسى نمىتواند نفى كند؛ زيرا در بيان شدت عطش آن بزرگوار در آن روز
تغييرات و بياناتى از خداى متعال در احاديث قدسى و از خود آن بزرگوار رسيده، كه
كوچك آنها را عطش از پاى در مىآورد و از شدت مىميرد و بزرگ آنها بدنش از شدت عطش
جمع مىشود.308
حال فكر نما كه چگونه عطش بوده كه پوست بدن، از شدت آن جمع شده است؟! و يا اين سخن
كه حضرت مىفرمايد: عطش، بين او و آسمان هم چون دود، حايل گشته بود و يا سخن آن
بزرگوار در روز عاشورا، كه فرمود: اسقونى شربه من الماء و قد
تفتت [نشفت] كبدى من الظلما؛309 (جرعه
آبى به من بياشامد كه جگرم از سوز عطش ريز ريز گشته است). و چگونه مىشود كه جگر از
شدت تشنگى ريز ريز شود؟! مگر اينكه از شدت عطش پخته شود و رطوبتى در آن باقى نماند،
به گونهاى كه از شدت خشكى ريز ريز شود!!310
101 - مراقبه سالك در ايام عاشورا
[اى عزيز!] روز عاشورا، را نمىتوان با غير آن مقايسه نمود و بر دوستان و مواليان
آن بزرگوار است كه در اين ايام حالش به گونهاى باشد كه با ايامى كه مصيبتى به خود
آنها مىرسد، شبيه باشد، و در اين راه به خانواده آن بزرگوار اقتدا كند و خود را
شبيه آنها گرداند.
آيا نشنيدهاى كه بنى هاشم تا پنج سال از شهادت آن امام چه كردند؟!
311 آيا مصيبت رباب همسر آن حضرت را در عزاى آن بزرگوار نشنيدهاى؟!312
آيا گريه و ندبه امام سجاد (عليه السلام) را تا چهل سال پس از شهادت پدر
نشنيدهاى؟!313 و اگر آن اندازه در توان
ندارى، لااقل به بعضى از كسانى كه در زمان خود ما بودهاند اقتدا نما و من خود،
بعضى از آنها را ديدهام كه در تمام ايام عاشورا314
از لذتها كناره مىگرفت و جز نان خالى چيزى نمىخورد. بلكه بعضى از آنها در اين
ايام، از بوسيدن برادر خردسالش با اين كه خيلى نسبت به او محبت داشت، امتناع
مىنمود، و اگر از اين هم ضعيفتر هستى، لااقل تاسوعا و عاشورا را روز مصيبت خود
بدان و از لذات كناره بگير و با امام زمانت در اين دو روز مشاركت نما، زيرا آن
بزرگوار مصيبت جدش حسين (عليه السلام) را در هيچ روزى از روزها فراموش نمىكند.
بلكه بنا به نقل بعضى از روايات، هر صبح و شام بر جدش حسين (عليه السلام) مىگريد315
. 316
102 - مراقبه سالك در ورود به ماه نو
[اى سالك!] بندهاى كه مراقب احوال و اعمالش هست، سزاوار است كه دخولش در ماه نو،
مثل ورودش به منزلى از منازل سيرالى الله باشد و با رؤيت هلال، ياد خدا نمايد و
دعايى كه در اين زمينه رسيده، بر زبان آورد317و
از خدا جميع سعادت هايى را كه در اين ماه متوقع است، طلب كند و از او بخواهد كه
امام زمانش را و خود و جميع كسانى كه نسبت به آنها پيوندى دارند و برادران مؤمنش
را، در اين ماه از جميع آفات و بليات، مصون و محفوظ بدارد، بلكه براى امام زمانش و
جميع كسانى كه بيان شد، صدقه بدهد.318
103 - محاسبه سالك در روز عرض اعمال
[اى عزيز!] در روايات آمده است كه آخر ماه و پنج شنبه آخر ماه، اعمال يك ماهه
بندگان بر خدا عرضه مىشود و لذا سزاوار است كه بنده مراقب، در اين دو روز به
محاسبه اعمال يك ماهه خود بپردازد و با بعضى از معالجات دينى، از توسلات و
استشفاعات، خود را معالجه كند و به تضرع و گريه و زارى به درگاه حضرت حق بپردازد و
با توسل و سؤال از او بخواهد كه اعمالش را اصلاح نمايد حال او با خدا نيكو گردد و
با عفو و بخشش خود، او را بيامرزد و گناهش را به حسنات مبدل گرداند. و از دعاهايى
كه سيد [بن طاووس] - رحمه الله عليه - در كتاب محاسبه النفس براى آخر هر روز آورده
غفلت ننمايد، به خصوص آخر ماه، بدان اميد كه اين كفاره گناهش باشد كه در طول ماه،
از او سرزده است و در آخر هر روز بگويد: يا من ختم النبوه محمد
(صلى الله عليه و آله و سلم) اختم لى فى يومى هذا بخير و شهرى بخير و سنتى بخير و
عمرى بخير319 .
320
104 - آنچه بر سالك در هنگام محاسبه لازم است
[بدان اى سالك محاسب!] از مهمترين مسائلى كه عاقل در هنگام محاسبه نفس خود بايد
در نظر داشته باشد، شرمسارى و خجالت از آشكار شدن اعمال زشت و رفتار ناهنجارش با
خداى متعال است، چرا كه براى كسانى كه اهل دل هستند، اين امرى بس بزرگ مىباشد.321
105 - عوامل بى تفاوتى نسبت به تحصيل سعادت اخروى
[اى طالب سعادت ابدى!] چگونه مىشود كه آدمى در كسب خيرات زودگذر و سعادات دنيوى
تا حدى كه در توان دارد، كوشش مىكند و هر چه بيشتر بدان دست مىيابد، شوق و حرصش
در تحصيل آنها بيشتر مىشود و هل من مزيد322
مىگويد؟ ولى نسبت به خيرات و سعادات اخروى بى تفاوت بوده و با اين كه با كار اندك
مىتواند به بسيارى از آنها دست يابد، از تحصيل آنها سر باز مىزند؟! به عقيده من
اين مسئله، ثمره اجتماع چند امر است: يكى ضعف ايمان به آخرت؛ و ديگرى عدم اطمينان
بنده به قبولى اعمال و سالم ماندن آنها از آفات، تا هنگامى كه روزمزد و پاداش فرا
رسد؛ و سوم الفت قلب و نفس آدمى به اين دنيا و لذات آن و عشق به شهوات و زينتهاى
آن و همين عشق و دلبستگى است كه عاقل را از تعقل در عواقب امور باز مىدارد.323
106 - مراقبه سالك در شبهاى جمعه
[اى مريد راه آخرت!] چگونه مىشود تصور كرد كه مؤمنى معتقد به اين باشد كه خدايش
در هر شب جمعه از اول شب تا به آخر آن، او را فرا مىخواند و مىگويد: آيا صاحب
حاجتى هست كه مرا بخواند تا نيازش را بر آورم؟! آيا گنه كارى هست كه از من طلب بخشش
كند، تا گناهانش را بيامرزم؟! آيا كسى هست... آيا كسى هست؟!...324
و تا صبح پيوسته اين ندا بلند است و خدايش او را به خلوت و مناجات با خود مىخواند
و او را به انس گرفتن با خود دعوت مىكند و به او وعده داده كه اگر بگويد يا رب، يا
رب، جواب خواهد داد: لبيك اى بنده من325 آيا
ممكن است كسى به همه اين امور معتقد باشد و باز تا صبح بخوابد و پارهاى از شب را
براى تحصيل بعضى از اين مراتب به پا نخيزد؟!326
107 - افضل ساعات روز جمعه
[اى سالك مراقب!] روز جمعه گرچه تمام ساعات و لحظههاى آن شريف و گرانبها و نورانى
است، ولى در اين روز ساعتى هست كه از همه ساعات اين روز افضل و برتر است و دعا در
آن ساعت مورد قبول واقع مىشود و آن، بنابر آنچه از اخبار بدست مىآيد و از بعضى از
بزرگان كه در اين گونه موارد، مورد وثوق اين جانب بودهاند، به من رسيده، آخرين
ساعات روز جمعه كه وقت خواندن دعاى سمات است مىباشد.327
108 - دستورالعملى به سالكان كوى حضرت دوست
[اى مجاهد مراقب] من از يكى از مشايخ بزرگوار خود328،
كه حكيمى عارف و معلمى خبير و طبيب كاملى بسان او نديدهام، سؤال كردم كه كدامين
عمل از اعمال جوارح را شما در تأثر قلب و اصلاح دل و جلب معارف كارسازتر يافتهايد؟
فرمود: سجده طولانى در هر روز يك يك ساعت و يا لااقل سه ربع ساعت به درازا كشد و در
آن گفته شود: لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين329
كه با تلاوت اين آيه، انسان به زندانى بودن خود در زندان طبيعت و گرفتار بودنش در
دام اخلاق زشت و منزه بودن حضرت ذوالجلال از هر ظلم و ستمى نسبت به بندگان، گواهى
مىدهد و ظلم و ستم خود را بر خود و افكندن خويشتن را در اين مهلكه عظيم در نظر
مىآورد؛ و ديگر صد مرتبه قرائت سوره قدر در شب و عصر جمعه است. او فرمود: هيچ
عاملى از اعمال مستحبه را نديدم كه به اندازه اين سه عمل، تأثير داشته باشد. و در
اخبار آمده كه در شب جمعه صد رحمت و نفحه، نازل مىشود كه نود و نه تاى آن براى كسى
است كه در عصر جمعه صد مرتبه قدر را تلاوت كند و در آن يكى باقى مانده هم، براى او
نصيب و بهرهاى است.330 و دوستان او هر يك به
حسب مجاهدهاش به اين توصيه عمل مىنمودند و از بعضى از آنها نقل شده كه [ذكر
يونسيه] را هزار مرتبه مىگفته است.331
109 - ضرورت مواظبت سالك نسبت به نماز اول وقت
[اى طالب لقاى حضرت دوست!] بر بنده مراقب است كه در معناى وقت نماز تعقل كند و اگر
به اين فكر باشد، لامحاله سعى خواهد نمود كه هر نمازى را در وقت خودش به جاى آورد،
زيرا در اخبار، به خواندن نماز در اول وقت بسيار تأكيد شده332
و [از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه فرمود:] نماز در اول وقت رضوان و در
آخر وقت غفران است333 و از رسول خدا (صلى الله
عليه و آله و سلم) رسيده كه آن حضرت فرمود: فرداى قيامت شفاعت من به كسى كه نمازهاى
واجب را از وقتش به تأخير افكنده، نخواهد رسيد و در صحيحين آمده است كه: فضيلت اول
وقت بر آخر وقت، بهتر است براى مرد از مال و فرزند او334
. 335
110 - مراقبه سالك نسبت به مسجد
[بدان اى عزيز كه] بنده مراقب را سزاوار است كه در معناى مسجد و حق ادب و تعظيم
آن، و قبح تخلف از حضور در مسجد، بينديشد و گذشته از ثواب هايى كه براى حضور در
مساجد و عبادت در آنها بيان شده، [در اين امر بينديشد كه] ذات اقدس حضرت حق در
اينكه مساجد را خانه خود دانسته و به بندگان، اجازه حضور در آنها را داده است، منتى
بس بزرگ بر بندگان نهاده؛ زيرا مسجد خانه خداست و ذات اقدس حق اين امكنه خاص را محل
ملاقات خود و مجلس انس و زيارت خويش قرار داده و با بندگان و زائران خود در اين
مكانها معامله حضور و صحبت و همدمى مىكند و تعيين مجلس ملاقات و زيارت را هم به
ما واگذار نموده و اين خود از بزرگترين مكارم است.336
111 - رفتار حضرت حق جل جلاله با بندگانش
[بدان اى عزيز!] آنچه از رفتار ذات اقدس حق با بندگانش در جميع ازمنه و احوال
دانسته مىشود، اين است كه سنت و رويه او با بندگانش بدين گونه است كه ابتدا
بردبارى و كرم و احسان و انعام و فضل و بخشش با آنها روبرو مىشود. قبل از آفرينش و
پس از خلقت، نعمتهاى بى شمارى بر آنها ارزانى مىدارد و گناهانشان را ناديده
مىانگارد و از خطاها در مىگذرد و به خاطر معصيت و نافرمانى آنها، نعمت هايش را
از آنها دريغ نمىدارد و با آنها به رفق و مدارا و مهربانى و بزرگوارى معامله
مىكند. هر چه آنها از او كناره بگيرند او آنها را به خود مىخواند و هر چه آنها
پشت به او نمايند، او رو به سوى آنها مىكند، تا آنجا كه ديگر عناد و انكارشان از
حد بگذرد، به گونهاى كه حكمت الهى، تنبيه آنها را اقتضا كند؛ در اين هنگام است كه
سلطان جلال و قهر حضرت حق ظاهر مىشود، قهرى كه هيچ چيز را ياراى مقاومت در مقابل
آن نيست.
لطف حق با تو مداراها كند
|
|
چون كه از حد بگذرد رسوا كند 337
|
و با عدل خود، آنها را بازخواست نمايد و به خاطر كارهاى زشت و گناهانشان، آنها را
رسوا سازد و به شديدترين وجه از آنها انتقام گيرد.338
112 - ميزان و ارزش اعمال
[بدان اى مريد كمال كه!] هر چه معرفت بيشتر باشد، عمل با ارزشتر است.339
[پس بكوش تا روز به روز و لحظه به لحظه بر معرفتت افزوده شود و در اوقات و ازمان
مخصوصه دعا از پروردگارت معرفت طلب نما].
113 - اضطرار سالك و گشايش درهاى قبول
[اى عزيز!] نيك بنگر كه در حضور پروردگار، رفتارت چگونه است؛ و تقصير خود را هميشه
مد نظر داشته باش، كه همين امر تو را به باب كرم حضرت حق، رهنمون شود. و توفيق
رعايت آداب حضورش را از او طلب نما و زبان حالت اين آيه شريفه باشد كه
امن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء340؛
(آيا كسى هست كه آنگاه كه مضطر و درماندهاى او را بخواند، جواب گويد و گرفتاريش را
بر طرف سازد؟!) در اين هنگام است كه ابواب قبول به رويت گشوده مىشود و آنكه نجات
دهنده هر درماندهاى است، دعاى تو را اجابت مىكند.341
114 - قرب الهى، نهايت آرزوى سالكان
[بدان اى سالك مراقب كه] قرب، سبب قبولى اعمال، بلكه نفس قبولى و هدف قبولى اعمال
و نهايت آرزوى هر آرزومندى است.342 و آنچه از
اخبار انبياء و اولياء [استفاده مىشود اين است كه] فوق قرب و لقاء الهى ارتقايى
نمىباشد343 [پس به كمتر از آن راضى مشو و هم
و قصدت را مناسب با چنين ارتقايى قرار ده و بدان كه ]خير حقيقى خالص از جميع وجوه
شر، منحصر در قرب و لقاى اوست.344
115 - ادب حضور سالك در محضر حضرت ذوالجلال
[اى سالك مراقب!] به جا است كه براى شناخت آداب حضور حضرت ذوالجلال، آداب حضور
سلاطين و حكام را ميزان قرار دهى، پس همچنان كه عظمت اين سلاطين، با عظمت ذات اقدس
حق قابل مقايسه نيست، همچنين نسبت حق ادب حضور در محضر پروردگار هم با حق ادب حضور
سلاطين و حكام، قابل مقايسه نيست و با توجه به اين امر است كه مىيابى نه تو و نه
احدى، قدرت مراعات ادب حضور پروردگار را ندارد345.
116 - وقت زيارت حضرت دوست
[بدان اى طالب لقاى حضرت دوست كه] از مولى اميرالمؤمنين (عليه السلام) در تفسير
قد قامت الصلوه رسيده كه آن حضرت فرمود: يعنى وقت زيارت و ديدار فرا رسيد346
. 347
117 - تأثير نماز در ترك گناه
[اى برادر عزيز!] روايت شده كه يكى از انصارى كه با رسول خدا (صلى الله عليه و آله
و سلم) نماز مىخواند، مرتكب اعمال زشت هم مىشد؛ اين را براى پيامبر (صلى الله
عليه و آله و سلم) بيان نمودند؛ حضرت فرمود: همين نماز، روزى او را از اين كار باز
خواهد داشت، طولى نكشيد كه آن مرد توبه نمود348
. 349
118 - طريق كشف قبولى نماز
[اى طالب عروج روحانى!] از امام صادق (عليه السلام) رسيده كه آن حضرت فرمود: هر كس
دوست دارد بداند كه نمازش قبول شده است يا نه، پس ببيند كه آيا آن نماز، او را از
فحشاء و منكرات باز داشته است يا نه؟ به همان اندازهاى كه آن نماز او را از ارتكاب
كارهاى زشت مانع شده است، به همان اندازه هم نمازش قبول شده است350
. 351.
119 - نمازى كه مانع فحشاء و منكر نمىشود
[اى مريد كمالات معنوى!] اين مطلب كه نماز مىبايست آدمى را از ارتكاب فحشاء و
منكرات بازدارد، حقيقتى است كه هيچ راه گريزى از آن وجود ندارد، زيرا قرآن به صراحت
اين خاصيت را براى نماز اثبات مىكند. پس نمازى كه اين خاصيت در او نباشد و تنها
صورت نماز در آن يافت شود، لامحاله آن نماز عملى برخواسته از نفاق خالص خواهد بود؛
زيرا اگر ذرهاى از روح نماز با خود مىداشت، به همان اندازه انسان را از فحشاء و
منكرات باز مىداشت. پس نمازى كه در اين جهات منشاء اثرى نشود، معلوم است كه از روح
نماز، بهرهاى براى آن نيست و نمازى كه از حقيقت نماز، ذرهاى در آن نباشد، آن نماز
از نفاق خالص نشأت گرفته و نفاق هم كه بدون شك سبب دورى انسان از خدا مىشود.352
120 - نمازى كه سبب دورى بنده از خدا مىشود.
[اى طالب مقامات معنوى!] نمازى كه قطعاً سبب دورى بنده از خدا مىشود، نمازى است
كه جميع اجزايش از جميع مراتب روح، خالى باشد و اين چنين نمازى در ميان معتقدين به
نماز، خيلى كم است، حتى عوام؛ زيرا نماز آنها هم اگر از روى اعتقاد باشد، نه به
خاطر ريا، لامحاله همان اولين لحظهاى كه مىخواهند وارد نماز شوند، توجهى دارند و
اين خود، همان روح نماز است و چنين نيست كه تمام اجزاء نمازش فاقد جميع مراتب حضور
باشد ولو در ظاهر قلب يا بطن آن؛ زيرا براى حضور، مراتبى است و در انجام اعمال گاهى
مىشود كه قلب، به تمام حقيقت و سر و ظاهر و باطنش، حضور دارد و گاهى ظاهر قلب نزد
چيزى است و باطن آن به امر ديگرى مشغول است و گاهى باطنش نزد چيزى است و ظاهرش در
پى فكر ديگرى است. پس نمىشود كه كسى كارى انجام دهد و فاقد جميع مراتب حضور باشد و
چنين عملى جز از شخص خواب و ساهى و امثال اينها سر نمىزند.353
121 - نماز فاقد روح
[اى عزيز!] نمازى كه از جميع وجوه، فاقد روح و از جميع جهات، بدون حضور قلب باشد،
اين نماز ثمرهاى جز دورى بنده از خدا نخواهد داشت و اين نماز، نماز كسى است كه
براى ريا و يا از روى استهزاء و مسخره نماز بخواند، والا نمازى كه يك دهم و يا
بيشتر از آن با حضور قلب انجام گيرد، به همان اندازه، مورد قبول واقع مىشود.354
122 - خروج نامت از كدامين ديوان؟!
[اى طالب مقام قرب!] بنگر كه حالت چگونه است و از كدامين ديوان اسمت خارج مىشود؟!
آيا نامت در دفتر مؤمنين و مقربين ثبت شده است؟!355
[همين كه ترديد دارى و نمىدانى، كافى است كه تو را به يك مراقبه و محاسبه دائمى در
اين باقيمانده عمر وادارد و تلاش جدى براى ثبت اسمت در ديوان بندگان مقرب الهى
داشته باشى].
123 - مبادا حالت چون حال ملحدين باشد
[اى سالك مجاهد!] بر حذر باش از اين كه حالت چون حال ملحدين باشد كه وجود جهنم و
عدمش برايت يكسان باشد.356
124 - ايمان ظاهرى مغرورت نكند
[اى عزيز!] مبادا به ظواهر عقايد حقه، از ايمان به خدا و روز آخرت بدون اين كه از
اين ايمان، خوف و رجاء برايت حاصل شود، مغرور گردى؛ زيرا آن موجودى كه اثرى نداشته
باشد، هم چون معدوم خواهد بود. 357
125 - نشانههاى صدق خوف
[اى سالك طريق قرب!] نفست را اگر ادعاى خوف نمود در بوته آزمايش در آور، چرا كه
براى خوف آثارى است، اما اثر خوف در بدن، به زردى چهره و گريه بسيار، و در جوارح به
خوددراى از معاصى و مقيد بودن به طاعات و تلافى آنچه در گذشته از انسان فوت شده و
آمادگى جهت بندگى خدا در آينده و در قلب، به خشوع و استكانت358
و دورى از كبر و غرور و كينه و حسد است359.
126 - توصيهاى به سالكان مراقب
[بدان اى سالك مراقب كه] كمترين درجه خوف، اثرش خوددارى از گناهان است و اين
مرتبه را ورع مىگويند و مرتبه وسط آن، ترك مشتبهات است و اين مرتبه متقين است و
بالاتر از اين مرتبه، ترك امورى است كه انجام آن عيبى ندارد [به جهت خوف از اينكه
مبادا گرفتار امورى شود كه ارتكاب آنها عذاب الهى را به دنبال دارد] و اگر تجرد
براى خدمت، ضميمه اين مرتبه گشت و آدمى خود را تنها براى بندگى خدا وقف نمود، چنين
كسى ديگر آنچه را كه درش سكونت نمىكند، نمىسازد و آنچه را كه نيازى ندارد، جمع
نمىكند و به دنيا التفاتى ندارد؛ چرا كه مىداند از اين دنيا بايد مفارتت كند و يك
نفس از عمرش را براى غير خدا صرف نمىكند. گفته شده360
چنين كسى را سزاوار است كه صديق بناميم.361
127 - اصل و ريشه خوف
[بدان اى عزيز كه] اصل و ريشه خوف، ايمان به خدا و روز قيامت و ثواب و عقاب و
بهشت و دوزخ است؛ خواه اين ايمان، از روى تقليد و به مجرد شنيدن براى انسان پيدا
شده باشد، يا از روى تحقيق و برهان و يا كشف و مشاهده.
اما خوف و ترسى كه برخواسته از ايمان تقليدى است، شبيه ترس كودك از مار است؛ زيرا
او چون از مادرش شنيده كه مار، انسان را مىگزد و مىكشد و پدر و مادرش را ديده كه
از مار مىگريزند و از ديدنش وحشت مىكنند، اين ترس براى او حاصل شده و تقويت
مىشود. و خوفى كه بر خواسته از ايمان تحقيقى باشد، شبيه خوف عقلاء از آنچه كه عقل
حكم به ضرر و موجب هلاكت بودن آن مىكند مىباشد و هر چه مبادى و اصول اين ترس، به
حس نزديكتر باشد و انسان بيشتر به ياد او و به فكرش باشد، اين خوف بيشتر مىشود. و
خوفى كه ناشى از كشف و شهود باشد، آن خوفى است كه جميع فضايل خوف را در بر دارد و
هر شهوت و غضبى را كه در دل او باشد مىسوزاند و همه چيز را از ياد مىبرد و براى
مؤمن، هم و غمى جز آنچه كه از آن مىترسد و نجات و خلاصى از آن، باقى نمىماند. و
براى اين مرتبه از خوف هم باز مراتبى است و آن كس كه مثلاً آتش جهنم را شهود نموده،
خوفش به اندازه كسى كه عذاب بعد و حجاب از لقاء پرودگار را شهود نموده نخواهد بود.362
128 - فرق بين آتش دوزخ و آتش فراق
[اى طالب وصال حضرت جانان!] اگر خواستى كه فرق بين عذاب آتش دوزخ و عذاب آتش فراق
را دريابى، بين عالم حسى و عالم عقلى و درك حس و عقل مقايسه نما، زيرا نسبت حس به
عقل، چون نسبت قطره با دريا، بلكه از اين هم بيشتر است.363
129 - وزش نفحه رحمت الهى بر قلوب خائفان
[بدان اى عزيز كه] خوف بعد و حجاب، براى مقربان درگاه الهى قطعاً مايه هلاكت
آنهاست، ولى چون ذات اقدس حق، خود سياست قلوب اوليايش را به عهده دارد، هرگاه كه
مبادى اين خوف، در دلهاى آنها فزونى گيرد و دلهاى آنها را بسوزاند و آنها را به
هلاكت نزديك سازد، نفحهاى از نفحات رحمتش بر آنها وزيدن گيرد و قطرهاى چند از
باران رجاء و اميدوارى بر دلهاى مرده آنان فرو بارد و آنها را دوباره زنده گرداند،
تا كه حكم و حكمتش را درباره آنها جارى سازد و اجلى كه براى آنها مقرر داشته نزديك
شود. اين زمان است كه بساط خوف و رجاء را در هم پيچد و شوق لقاى محبوب بر دلهاى
آنها غلبه كند به گونهاى كه اشتياقشان به مرگ، بيشتر از اشتياق طفل به پستان مادر
گردد364، و شايد آنچه كه ما گفتيم، معامله او
با بعضى از اوليايش باشد و با هر يك از رفتارهاى خاص داشته باشد، كه همه آنها ناشى
از كرم و بخشش و رأفت و مهربانى و فضل و احسان او و مناسب حال آن ولى، در راه ترقى
به آن مقامات و درجات عاليهاى كه به مقتضاى اسماء و صفاتش براى آنها مقرر داشته
مىباشد.365
130 - طريقه رفع موانع فعليت يافتن خوف
[بدان اى مريد راه آخرت كه] هر مؤمنى مىبايست فى الجمله آنچه كه مقتضاى خوف از
خدا و روز قيامت است در وجودش باشد، حال گاهى ايمان كسى ضعيف است، در نتيجه خوف او
هم اندك خواهد بود و گاهى كسى ايمانش قوى است و خوف او هم بسيار است، ولى از فعليت
يافتن اين خوف مانعى جلوگيرى مىكند، علاج اين درد، يا به تقويت ايمان است و يا به
رفع آن مانع.
اما اولى كه تقويت ايمان باشد، اينجا محل بيان آن نيست و دومى كه رفع مانع باشد،
در اينجا بازگشت به دو امر است: يكى غفلت دل از بهشت و دوزخى كه به آن ايمان آورده
است و دوم غلبه محبت دنيا بر قلب به گونهاى كه دل او به مرض عشق به دنيا گرفتار
شده است.
اما امر اول؛ علاجش موعظه و يادآورى و تذكر اسباب خوف از عذابهاى دنيوى و اخروى
است؛ و قرائت آيات عذاب و تكرار آنها و تفكر و تأمل در آن آيات و تصور گرفتارى خويش
در آن عذابها در هر شب و روز لااقل دو مرتبه و اگر امكان داشت بيشتر، به گونهاى
كه در هر مرتبه، يك ساعت يا دو ساعت، آيات عذاب را تكرار كند بسيار نافع و اثرى تام
و كامل خواهد داشت و همنشينى با خائفين و مشاهده حالات آنها نيز فوز عظيمى است و
اگر به چنين كسانى دسترسى نبود، شنيدن احوالات آنها نيز مؤثر خواهد بود.
و اما امر دوم كه غلبه محبت دنيا بر قلب باشد، علاج آن تقويت انگيزههاى دينى و
تضعيف انگيزههاى هوى و هوس و محبت دنياست، زيرا قلب پيوسته معركه جنگ بين دو لشكر
است تا آن گاه كه يكى بر ديگرى غالب آيد و قلب را مالك شود و حكمران دل گردد و ساير
اعضاء و جوارح را كه به منزله سپاهيان دل هستند، هر گونه كه بخواهد به كار گيرد.
بيان اين مطلب كه تقويت انگيزههاى دينى، بر انگيزههاى شهوانى و برترى دين بر هوى
باشد، نيازمند مثالى است؛ به عنوان مثال اگر خواستيم كه عقل و شرع، حاكم بر شهوت
شوند، مىبايست كه شهوت را تضعيف و عفت را تقويت كنيم366
. 367
131 - طريقه تضعيف شهوت
[اى سالك مجاهد!] تضعيف شهوت به انجام سه امر است:
اول: قطع اسباب خارجى آن، كه عبارت از خوردن غذاهاى رنگارنگ و مقوى، هم از حيث نوع
و هم از حيث مقدار مىباشد، پس مىبايست كه مريد، از خوردن غذاهاى مقوى بپرهيزد و
از پرخورى بر حذر باشد، و لذا شرع براى شكستن شهوت، دستور به گرفتن روزه داده است368.
دوم: قطع اسبابى كه باعث تهييج شهوت مىشود، مثل نگاه كردن به مناظر شهوتانگيز،
چون نگاه باعث هيجان قلب مىشود و قلب قوه شهويه را به حركت در مىآورد و اين امر
با كنارهگيرى و احتراز از اماكنى كه گمان رؤيت مناظر شهوتانگيز و صورتهاى زيبا
در آن مىرود، ميسر مىشود و به همين خاطر است كه شرع از نگاه به زنها و پسران
زيباروى منع نموده است و تير نگاه، از كمان صورتهاى زيبا و از راه ديده بر دل
مىنشيند369 و سپرى جز ديده بر هم نهادن و
گريختن و فرار كردن از اماكنى كه احتمال ديدن مناظر شهوتانگيز در آن است، براى آن
نيست.
سوم: نفس را از راه مباح كه نكاح مىباشد به خواستهاش رسانيدن370.
132 - طريقه تقويت عفت
[بدان اى عزيز كه] تقويت عفت به دو امر است:
يكى تذكر فوايد و ثمرات دنيايى عفت و پاكدامنى و ثوابهاى اخروى آن كه در آيات و
روايات آمده است؛ و دوم، در ميدان جنگ بين عفت و شهوت، عفت را غالب نمودن و اين با
عمل به مقتضاى عفت تدريجاً حاصل مىشود و هر بار از مرتبه قبل آسانتر مىگردد، تا
آنجا كه ديگر براى خصم نيروى مقابله باقى نمىماند371.
133 - اقسام خوف
[اى سالك عزيز! ]خوف را مىتوان به ناقص و معتدل و زايد، تقسيم نمود: خوف ناقص
خوفى است كه دل را به درد آورد و اشك را جارى سازد، ولى در قابل محرمات و شهوات
نتواند مانع انسان شود و آدمى را بر مجاهده و انجام عبادات بر نينگيزاند و هر گاه
آيهاى يا روايتى در وصف جهنم و شدت عذاب آن بشنود، بگيريد و چون بگذرد، اثر آن از
بين برود و او را مانع ورداع نباشد؛ مثل رقت قلبى كه در زنها هست. اين خوف، خوفى
است ناقص و به خاطر ضعف اثر آن، وجودش مانند عدمش مىباشد و عامه مردم چنين هستند.
و خوف معتدل خوفى است كه انسان را به انجام اعمال نيك و تقوا و جهاد با نفس
برانگيزاند و اين خوف، در همه درجات آن نافع و سودمند بوده و براى آن ثوابهاى
فراوان مىباشد.
و خوف زايد خوفى است كه به يأس و نااميدى منتهى شود و آدمى را از عمل باز دارد و
يا اين كه به مرگ و هلاكت انسان و يا اخلال عقل او منجر شود و چنين خوفى از همه
اقسامش نهى شده است و علت اين نهى اين است كه خوف، فى نفسه و به خودى خود از فضايل
نيست تا هر چه بيشتر شود بهتر باشد، بلكه خوف، يك نقص است و اگر مىبينيم كه در
زمره فضايل قرار گرفته، به خاطر اين است كه به واسطه آن، نقص مهمترى رفع مىشود و
چون چنين است، اگر اين خوف از حد خودش تجاوز نمود، به گونهاى كه در رفع آن نقص
ديگر، كارساز نبود يا بر آن افزود، قبيح خواهد بود372.
134 - هراس از سوء خاتمه
[اى طالب حسن عاقبت!] سوء خاتمه كار انسان در هنگام مرگ، خود مسئلهاى بس مهم است؛
حال اين امر خواه به اين باشد كه در هنگام مرگ پرونده عمل آدمى با كفر و انكار حق
بسته شود و يا با فسق و فجور و يا نقصى ديگر پايان پذيرد و بندگان كامل پروردگار،
از همين امر پيوسته در هراس بوده و بر اين امر مىگريستند. و اين سوء عاقبت كار،
كاشف از سوء پيشنه آدمى است و ايمنى خاطر، جز با خلاصى از اين مرحله براى انسان
حاصل نمىشود373.
135 - منشأ سوء خاتمه
[اى مريد راه آخرت!] سوء خاتمه كار يا با كفر و انكار حق است و اين در صورتى است
كه در سكرات مرگ كه به واسطه اضطراب روح، بعضى از احوالات آخرت براى انسان مشهود
مىگردد و پردهها اندكى به كنار مىرود، انسان به واسطه عقايد نادرست و ملكات
ناپسند و يا بر اثر اعمال گذشته برايش حالتى پديد آيد كه موجب شك و يا انكار او شود
و اين شك و انكار، بر قلب او غلبه كند و پرونده كار او در همين حالت بسته شود، كه
اين سبب خلود و جاودانگى او در آتش خواهد گشت؛ و يا به فسق و فجور، نامه عمل انسان
پايان مىپذيرد و اين در صورتى است كه انسان بر انجام بعضى از گناهان اصرار داشته
باشد و بر اثر اصرار بر آن گناه و تكرار آن معصيت، محبت آن گناه در دل او ريشه
دوانيده و ياد آن گناه در نظرش مجسم شود و ميل به انجام آن در او پيدا شود و در
همان حال كه وجه روحش به عالم طبيعت و روى دلش به سمت دنياست، جانش گرفته شود، چنين
كسى كه سرش را به طرف دنيا برگردانيده و قبض روح شده است، از لقاء پروردگار محجوب
خواهد بود و آن گاه كه انسان از خدايش محجوب گشت، عذاب بر او نازل مىشود و آثار
گناهانش ظاهر مىگردد؛ چون انسان بر همان چيزى كه بر آن زندگى مىكرده مىميرد و بر
آنچه كه بر آن مرده زنده مىشود؛ يعنى حالش در هنگام مرگ، همان حالى است كه در
زندگى از نور اعمال و ظلمت آن كه منشاء ثواب و عقاب و بلكه عين ثواب و عقاب است،
ولى به غير صورت جزائى آنها بر قلبش غلبه داشته است؛ پس هرگاه كه صورت روح به عالم
برزخ برگشت، صورت آثار اعمال او هم به صورت برزخى و جزائى آن بر مىگردد، و ظلم
مثلاً به ظلمت بدل مىشود و درهم و دينارهايى كه از بابت زكات نزد او بوده و از
اداء آنها بخل مىورزيده، آتشى مىشود كه پيشانى و پشت او با آنها داغ مىشود374
. 375
136 - صور برزخى و تعبير خواب
[اى عزيز!]براى هر چيزى در هر عالمى، صورتى غير از صورت آن در عالم ديگر است و
آنچه را كه انسان در خواب مىبيند و وقايعى را كه در آينده مىخواهد واقع شود، و به
صورتهاى برزخى، آن را در خواب مشاهده مىكند، از همين باب است و لذا آنان كه حقايق
صورتهاى برزخى را مىدانند، اين گونه رؤياها را تعبير مىكنند و قضيه هم همان
مىشود كه آنها گفتهاند. به عنوان مثال، در زمان حجاج مردى در خواب ديد كه بر
ديوار مسجد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كبوتر سفيد و زيبايى نشسته است،
ناگهان بازى آمد و او را ربود. اين خواب را بر ابنسيرين عرضه داشت، ابن سيرين گفت:
اى رؤياى صادقهاى است و تعبيرش اين است كه حجاج دختر عبدالله ابن جعفر را به
حباله376 نكاح در خواهد آورد. چند روزى نگذشت
كه اين ازدواج واقع شد؛ از ابن سيرين از وجه اين تعبير سؤال شد، گفت مسجد، صورت
خانواده شريف است و كبوتر، صورت دختر بزرگان و باز، صورت مرد قدرتمند ستمگر است و
امروز در مدينه بيتى شريفتر از بيت عبدالله ابن جعفر نيست و در آن خانه، دخترى
زيباتر از دختر عبدالله و در ميان مردان، قدرتمندتر از حجاج نمىباشد. لذا اين رؤيا
را اين گونه تعبير نمودم377.
137 - معناى سوء خاتمه
[اى طالب لقاء الهى!] معناى سوء خاتمه كار انسان اين مىشود كه انسان در مدت عمر
آثار ظلمانى و سمى و آتشينى براى روحش كسب كند و چون نزديك مرگ شود و انسان در حال
احتضار باشد، همان خوى و خصلتى كه در تمام عمر بر او غلبه داشته، در نظرش مجسم
مىشود و او بدان ميل مىنمايد و روحش در همان حال، قبض مىشود و چون روح به عالم
ديگر منتقل شد، آن عمل هم به صورت ديگرش كه صورت برزخى آن مىباشد، بر او عرضه
مىشود و او بدان عمل معذب مىگردد تا اين كه حال، منقضى شود و آن اثر رو به تمامى
نهد؛ آن زمان است كه با انقضاء ظلمت و تاريكى اعمال زشتى كه در قلب او رسوخ نموده
بود، نور ايمان ظاهر مىشود و رحمت و عفو الهى او را فرا مىگيرد، اين در صورتى است
كه آثار اعمال زشت و عفو الهى او را فرا مىگيرد، اين در صورتى است كه آثار اعمال
زشت، ضعيف باشد؛ ولى گاه مىشود كه اين آثار قوى است و در برزخ، پايان نمىپذيرد و
براى روز قيامت باقى مىماند و اگر چنين بود، باز در قيامت، آن عمل زشت به صورتى كه
مناسب با عالم قيامت است در مىآيد و باز يا در خلال مدت قيامت و در بعضى از مواقف
آن، آثار آن عمل پاين مىپذيرد و يا اين كه بز هم باقى مىماند و او را داخل جهنم
مىكند و در آنجاست كه بقيه آثار آن، به عرصه ظهور و بروز مىرسد تا پايان يابد378.
138 - معناى ثواب و عقاب حضرت حق جل جلاله
[اى عزيز!] ثواب، عبارت از اين است كه عمل تو به گونهاى باشد كه اقتضاى بخشش بهشت
و حور و قصور و ساير آثار خير را از ناحيه پروردگار به تو را داشته باشد؛ همچنين
عقاب، عبارت از اين است كه خدا از عمل تو آتشى بيافريند كه تو بدان معذب باشى379.
139 - سر به كفر و جحود كشيده شدن عاقبت آدمى
[اى طالب سعادت ابدى!] آنچه سبب مىشود كه عاقبت كار انسان به كفر و انكار حق
بكشد، دو امر است:
يكى اين است كه انسان در ذات خداوند و صفات و افعال او عقيدهاى بر خلاف حق داشته
باشد و هنگام مرگ كه پردهها اندكى به كنار مىرود و بعضى از حقايق آشكار مىشود،
او آنها را بر خلاف اعتقادات خود بيابد، اين سبب شك او در ساير معارف ايمانيش
مىشود و پروندهاش با شك پايان مىيابد. و گفته شده380
كه: زهد و صلاح هم آدمى را از اين خطر نمىرهاند؛ ولى به گمان من، زهد و صلاح اگر
واقعى باشد، او را از اين خطر نجات خواهد داد، حال يا سبب نجات او مىشود و يا خود
آن فى نفسه و به خودى خود وسيله نجات از اين خطر است؛ بلكه مىتوان گفت سبب اصلى
وقوع انسان در اين مهلكه چيزى جز پيروى از هوى و هوس و فساد نيست.
بعضى گفتهاند:381 مردمان ساده دل و بلهاء،
از اين خطر در امان هستند؛ ولى براى من اين مطلب محقق نشده است، زيرا آنها غالباً
به بعضى از امور غير واقعى معتقدند و چون در هنگام مرگ، خلاف معتقدات خود را مشاهده
كنند، در عقايد خود شك نموده و نسبه به عقايد صحيحشان هم ثابت نخواهند ماند؛ بلى
ممكن كسى بگويد در ميان اين طبقه، چنين افرادى خيلى كم است، زيرا براى آنها اعتقاد
راسخى در باب صفات و اسماء الهى نيست.
به عقيده من تنها عاملى كه مايه نجات انسان از اين خطر بزرگ مىشود، پس از فضل و
عنايت پروردگار، اين است كه مؤمن زيرك باشد و به نظر و فهم خودش خيلى اعتماد نكند و
از لطف خدا خود را بى نياز نداند، بلكه در نجات از كفر و ضلالت، به او توكل كند و
در اين مورد بسيار خدا را بخواند و بگويد: اللهم ثبتنى على
دينك و لا تزغ قلبى بعد اذ هديتنى 382
و يا اين دعا را بخواند: اللهم عرفنى نفسك فانك ان لم تعرفنى
نفسك لم اعرف نبيك، [رسولك]، اللهم عرفنى نبيك [رسولك] فانك ان لم تعرفنى نبيك
[رسولك ]لم اعرف حجتك، اللهم عرفنى حجتك فانك ان لم تعرفنى حجتك ظللت عن دينى.383
دومين عاملى كه سبب سوء خاتمه كار انسان و كفر و انكار او در هنگام مرگ مىشود، در
اصل، ضعيف ايمان و در كنارش استيلاء محبت دنيا بر قلب است، زيرا ايمان كه ضعيف شد،
محبت خدا هم ضعيف مىشود و محبت دنيا قوت مىگيرد و قوى بر ضعيف غالب مىآيد، تا
آنجا كه مكانى براى محبت خدا باقى نمىماند، مگر از جهت حديث نفس كه براى آن هم
اثرى در مخالفت با هوى و هوس و شيطان نيست. و اين سبب مىشود كه روز به روز انسان
بيشتر در گرداب شهوات و گناهان فرو رود تا اين كه قساوت و تاريكى، قلب را به يك
باره فرا گيرد و از تراكم ظلمت گناهان، دل سياه شود و نور ايمان، اندك اندك به
خاموشى گرايد، به گونهاى كه روشنايى براى آن باقى نماند و چون سكرات384
مرگ فرا رسد و او به جدايى از اين دنيا كه محبوبش گشته، يقين نمايد و خدا را باعث
اين كار بداند، بيم اين مىرود كه محبت دنيا و ناراحتى جدايى و فراق او، در باطنش
اثر بگذارد و بر اين تقدير خداوندى اعتراض كند و آن را انكار نمايد و همان محبت
ضعيفى كه از خدا در دل او بود، به بغض و كينه بدل شود، كه اگر در چنين حالى قبض روح
شود، در حالى مرده است كه دشمن خدا بوده است و در مورد بعضى از معاصى مثل ترك فريضه
حج آمده است كه مرتكب آن يا يهودى و يا نصرانى از اين دنيا مىرود385
و اين خاصيت آن عمل است386.
140 - نقش گناه و خواطر ناپسند در سوء خاتمه
[بدان اى مريد راه آخرت كه] سبب سوء خاتمه كار انسان و بسته شدن پرونده عملش با
فسق و گناه، به اين است كه ايمان كسى قوى باشد، ولى مرتكب گناه هم بشود و در پى
شهوات و خواستههاى نفسانى هم باشد، همين امر سبب مىشود كه هنگام اضطراب روح و ضعف
عقل، گناهان در نظر انسان مجسم شود و انسان در حال تمايل به گناه و رغبت به معصيت،
جانش گرفته شود كه همين ميل به گناه، حجاب بين او و خدايش مىشود و مايه عذاب او
مىگردد، ولى عذابى كمتر از عذاب آن دستهاى [كه عاقبتشان در اثر عقايد باطله و يا
ضعف ايمان به كفر و حجود كشيده مىشود.] چنين كسى به اندازه غلبه ظلمت گناه بر سر
قلبش عذاب مىشود و همين افراد هستند كه عفو و مغفرت الهى و شفاعت اولياى دين
درباره آنها اميد مىرود.
و كسانى كه بسيار به ياد خدا و روز قيامت هستند و بر طاعت و بندگى خدا مواظبت
دارند، از اين خطر به دور هستند، زيرا قلب در هنگام ضعف و ميلش به باطن، آنچه كه
يادش در گذشته بر او غلبه داشته و محبتش در دل رسوخ نموده، در او تصور مىشود و
برايش مجسم مىگردد و قلب هم جوارح و اعضاء را به آن مشغول مىگرداند، چنان كه
حكايت كنند كه: بقالى در حال احتضار بود، هر چه اطرافيان شهادتين را به او تلقين
مىنمودند او مىگفت: چهار تا، پنج تا، شش تا و هر آنچه آنها مىكردند كه او
شهادتين را بر زبان جارى كند، او به گفتن همان الفاظى مشغول بود كه در زندگى اكثراً
بر زبان داشت387.
و گفته شده: آنچه كه بايد از وقوع آن در دم مرگ ترسيد، خطورات قلبى ناپسندى است كه
خاطر انسان مىگذرد388.
389
پىنوشتها:
299) اسرار الصلوه؛ ص 144.
300) اسرارالصلوه؛ ص 145 و 146.
301) اسرار الصلوه؛ ص 146.
302) اسرار الصلوه؛ ص 149 و 150.
303) بند اول از دوازده بند معروف محتشم كاشانى (رحمه الله عليه) در رثاء حضرت
سيدالشهداء (عليه السلام) ديوان محتشم، ص 280.
304) شيخ حسين بن محمد نجفعلى تبريزى معروف به شيخ حسين نجف كبير متوفاى 1215 ه . ق
از معاريف فقهاء بوده و از او به عنوان زاهد و عابد و اديب و اورع و اتقاى زمان خود
ياد شده است، وى وصى مرحوم سيد بحرالعلوم و خصيص او بوده است (اعيان الشيعه؛ ج 6
خلاصه ص 167 و 168).
305) سيد مهدى بحرالعلوم طباطبايى (رحمه الله عليه) از اعاظم فقهاء و علماى عاملين
بوده است، او شخصيتى است كه بى نياز از تعريف است، تا جايى كه صاحب اعيان الشيعه
مىنويسد: عامه مردم از زمان حيات بحرالعلوم تا اين زمان همگى بر آن معتقدند كه آن
مرحوم از بهرهمند شدگان اسرار خاصه الهيه بوده و از صاحبان كرامات و عنايات و
مكاشفات است و آنچه به هيچ وجه شكى در آن نمىتوان نمود آن است كه آن مرحوم داراى
طريقى از طرق باطن و تهذيب نفس به اسرار الهيه و عرفان بوده است و اين معنا از زهد
و گرايش او به عبادت و سياحت ظاهر است. اعيان الشيعه؛ ج 10 خلاصه ص 158؛ رساله سير
و سلوك بحرالعلوم؛ ص 20.
306) اسرار الصلوه؛ ص 151 و 152.
307) اسرار الصلوه؛ ص 152.
308) بحارالانوار؛ ج 44 ص 307.
309) منتخب طريحى، ص 349، الدمعه الساكبه؛ ج 4 ص 341؛ كلمات الامام حسين (عليه
السلام)؛ ص 495. اين جمله كه امام در خواست آب كرده باشد در كتب معتبره نيامده است.
310) اسرار الصلوه؛ ص 152 و 153.
311) از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه: هيچ زن هاشميهاى، سرمه به چشم
نكشيد و خضاب نكرد و به مدت پنج سال از هيچ سراى هاشمى دودى برنخاست، تا عبيدالله
زياد - لعنه الله عليه - كشته شددمع السجوم، ترجمه نفس المهموم؛ ص 276.
312) حضرت رباب، تا يك سال زير سقف نرفت و از شدت غم و اندوه در مصيبت حضرت
اباعبدالله (عليه السلام) بيمار شد و بيش از يك سال بعد از واقعه عاشورا، زنده
نماند. و بعضى گويند، به مدت يك سال در كربلا بر سر قبر شوهر خود حضرت حسين (عليه
السلام) بماند، پس از آن به مدينه رفت و از شدت اندوه، در گذشت. دمع السجوم، ترجمه
نفس المهموم؛ ص 274.
313) از حضرت صادق (عليه السلام) روايت شده است كه امام زين العابدين (عليه السلام)
چهار سال بر پدر بزرگوارش گريست و روزها روزه بود و شبها به بندگى خدا قيام مىكرد
و چون هنگام افطار مىشد، غلام وى خوردنى و آشاميدنى مىآورد و نزد او قرار مىداد،
وى مىگفت: اى سيد من، تناول فرما. امام مىفرمود: پسر پيغمبر را گرسنه كشتند، پسر
پيغمبر را تشنه كشتند و چند بار تكرار مىكرد و مىگريست، تا غذاى خود را به اشك
خويشتر مىساخت و آب را با سرشك خويش، مىآميخت و چنين بود تا به رحمت حق، پيوست.
دمع السجوم، ترجمه نفس المهموم؛ ص 275.
314) دهه اول ماه محرم.
315) بحارالانوار؛ ج 98، ص 320. ورد فى الزياره التى خرجت من الناحيه المقدسه:
فلاندبنك صباحاً و مساء و لابكين لك بدل الدموع دما. مرحوم علامه مجلسى در
بحارالانوار ج 98 ص 231 مىفرمايد: ظاهراً اين زيارت، تأليف سيد مرتضى رضى الله عنه
مىباشد. [و از ناحيه مقدسه نرسيده است].
316) اسرار الصلوه؛ ص 141.
317) از مشهورترين دعاهايى كه در هلال ماه وارد شده است، دعاى چهل و سوم صحيفه
سجاديه مىباشد.
318) اسرار الصلوه؛ ص 155 و 156.
319) فلاح السائل؛ ص 221؛ محاسبه النفس؛ ص 30؛ بحارالانوار، ج 83 ص 267.
320) اسرار الصلوه؛ ص 156.
321) اسرار الصلوه؛ ص 156.
322) آيا افزون بر اين هم هست؟!). سوره ق؛ آيه 30.
323) اسرار الصلوه؛ ص 157 و 158.
324) وسائل الشيعه؛ ج 7 ص 388.
325) وسائل الشيعه؛ ج 7 ص 85.
326) اسرار الصلوه؛ ص 158.
327) اسرار الصلوه؛ ص 159.
328) عارف كامل، مربى نفوس، آيه الله آخوند ملاحسينقلى همدانى قدس سره.
329) خدايى جز تو نيست، منزهى تو، راستى كه من از ستم كاران بودم). سوره انبياء؛
آيه 87.
330) از موسى بن جعفر (عليه السلام) نقل شده كه فرمود: ان لله عزوجل يوم الجمعه الف
نفحه من رحمته يعطى كل عبد منها ما شاء فمن قرآنا انزلناه بعد العصر يوم الجمعه ماه
مره و هب الله له تلك الالف و مثلها. وسائل الشيعه؛ ج 7 ص 399؛ بحارالانوار؛ ج 87 ص
94د جمال الاسبوع، ص 452.
331) اسرار الصلوه؛ ص 159 و 160 و ص 428.
332) از امام رضا (عليه السلام) روايت شده كه فرمود: ابدا باول الوقت مستدرك
الوسائل؛ ج 1 ص 292.
333) من لا يحضره الفقيه؛ ج 1 ص 217؛ بحارالانوار؛ ج 79 ص 349.
334) ثواب الاعمال؛ ص 36؛ مكارم الاخلاق؛ ص 301.
335) اسرار الصلوه؛ ص 160 و 161.
336) اسرار الصلوه؛ ص 164 و 165.
337) اين بيت در دفتر سوم مثنوى مولوى طبع نيكلسون شماره 2487 چنين آمده:
حلم حق گرچه مواساها كند
|
|
ليك چون از حد بشد پيدا كند
|
و در تفسير و نقد و تحليل مثنوى؛ ج 8 ص 86 چنين آمده است:
حلم حق گرچه مواساها كند
|
|
چون كه از حد بگذرد رسوا كند
|
338) اسرار الصلوه؛ ص 165 و 166.
339) اسرار الصلوه؛ ص 167.
340) سوره نمل؛ آيه 62.
341) اسرار الصلوه؛ ص 168.
342) اسرار الصلوه؛ ص 168.
343) المراقبات؛ ج 154.
344) المراقبات؛ ج 1 ص 320.
345) اسرار الصلوه؛ ص 168.
346) مستدرك الوسائل؛ ج 4 ص 68.
347) اسرار الصلوه؛ ص 175.
348) بحارالانوار؛ ج 79، ص 198.
349) اسرار الصلوه؛ ص 177.
350) بحارالانوار؛ ج 79 ص 198.
351) اسرار الصلوه؛ ص 177.
352) اسرار الصلوه؛ ص 177.
353) اسرار الصلوه؛ ص 178.
354) اسرار الصلوه؛ ص 179.
355) اسرار الصلوه؛ ص 222.
356) اسرار الصلوه؛ ص 222.
357) اسرار الصلوه؛ ص 222.
358) زارى و فروتنى نمودن.
359) اسرار الصلوه؛ ص 222.
360) قائل اين قول غزالى است. احياء علوم الدين؛ ج 4 ص 299، كتاب الخوف و الرجاء).
361) اسرار الصلوه؛ ص 223.
362) اسرار الصلوه؛ ص 224 و 225.
363) اسرار الصلوه؛ ص 225.
364) اشاره است به آنچه كه از حضرت على (عليه السلام) نقل شده كه فرمود: والله لا
بن ابى طالب انس بالموت من الطفل بثدى امه؛ (به خدا سوگند انس پسر ابى طالب به مرگ،
بيش از انس كودك به پستان مادر است). نهج البلاغه؛ خطبه 5
365) اسرار الصلوه؛ ص 226 و 225.
366) اين مثال در كلمه 131 و 132 تبيين شده است.
367) اسرار الصلوه؛ ص 226 و 227.
368) البته بايد توجه داشت كه گرفتن روزههاى مستحبى نبايد در حدى باشد كه قواى بدن
از بين برود و مضر به جسم آدمى باشد؛ چرا كه روزه واجب هم اگر براى بدن ضرر داشته
باشد، در شرع مقدس، حرام مىباشد.
369) عن ابى عبدالله (عليه السلام): النظر سهم من ابليس مسموم؛ (امام ضادق (عليه
السلام) فرمود: نگاه، تيرى از تيرهاى زهر آلود ابليس است). الكافى؛ ج 5 ص 559.
370) اسرار الصلوه؛ ص 227 و 228.
371) اسرار الصلوه؛ ص 228.
372) اسرار الصلوه؛ ص 229.
373) اسرار الصلوه؛ ص 231.
374) اسرار الصلوه؛ ص 231 و 232.
375) آيه الله حاج سيد ابوالحسن رفيعى قزوينى (قدس سره) كه از مراجع تقليد و استاد
حضرت امام خمينى اعلى الله مقامه بودند نقل كردند: مرحوم پدرم در درس يكى از اساتيد
شركت مىكردند، ايشان فرمودند: من ديدم استاد دست خود را موقع درس و غيره در كاسه
آب سرد فرو مىبرد و آب آن كاسه را هم پس از مدتى عوض مىكند. پدرم از ديدن اين
منظره تعجب مىكند. روزى خصوصى سبب اين كار را از استاد پرسش مىكند. استاد در پاسخ
مىفرمايند: روزگارى مردم نزد من وجوهى از نماز و روزه مىآوردند، من آنها را به
يكى از دوستان به تصورم آدم خوبى بودمىدادم و او پولها را از من گرفت، اما در واقع
نه نماز مىخواند و نه روزه مىگرفت. من از اين موضوع هيچ اطلاع نداشتم تا آنكه او
مرد؛ به تشييع جنازه او رفته و او را خود، در قبر گذاشتم. موقعى كه قصد داشتم بند
كفن را باز كنم ناگاه ديدم سطح بدن او پوشيده از پولهاى گداخته شده است. در اين
هنگام نوك انگشتان من به آن پولهاى گداخته اصابت كرد. از آن روز به بعد انگشتان من
سوزش شديدى پيدا كرده است كه من ناچار براى رفع سوزش، آنرا در آب سرد فرو مىبرم و
پس از مدتى آب سرد كه گرم مىشود بايد آب را عوض كنم. روزنههايى از عالم غيب؛ ص
192.
376) قيد.
377) اسرار الصلوه؛ ص 232 و 233.
378) اسرار الصلوه؛ ص 233 و 234.
379) اسرار الصلوه؛ ص 235.
380) قائل اين قول غزالى است. احياء العلوم؛ ج 4 ص 255؛ المحجه البيضاء؛ ج 7 ص 296؛
الحقائق؛ ص 166.
381) قائل اين قول غزالى است. احياء العلوم؛ ج 4 ص 255 و عارف و محدث بزرگوار مرحوم
فيض كاشانى (قدس سره) در كتاب الحقائق ص 166 از اين نظر غزالى تبعيت كرده است.
382) خداوندا! قلبم را بر دينت استوار ساز و دلم را بعد از آن كه هدايت فرمودى،
منحرف مفرما). بلد الامين؛ ص 7؛ بحارالانوار؛ ج 81 ص 365.
383) الكافى؛ ج 1 ص 337؛ كمال الدين؛ ص 512؛ بحارالانوار، ج 52 ص 146 و ج 53 ص 187.
384) سختىهاى حال احتضار و مرگ.
385) الكافى؛ ج 4 ص 268؛ من لا يحضره الفقيه؛ ج 4 ص 368؛ تهذيب؛ ج 5 ص 17؛ وسائل
الشيعه؛ ج 11 ص 30؛ بحارالانوار؛ ج 74 ص 58.
386) اسرار الصلوه؛ ص 237 - 239.
387) احياء علوم الدين؛ ج 4 ص 259؛ الحقائق؛ ص 170.
388) الحقائق؛ ص 170.
389) اسرار الصلوه؛ ص 239 و 240.