141 - سوء خاتمه، اثر عدم اخلاص در بند
[اى عزيز!] سوء خاتمه، جز از آثار عدم اخلاص بنده در بندگى نظير عبادت ابليس نيست
و ترس عارفان، از همين جهت صدق و اخلاص است و از اين بيم دارند كه مبادا در اين
زمينه، مقصر باشند و اخلاصشان اخلاص واقعى نباشد390.
142 - گندم از گندم برويد جو ز جو
[اى سالك مراقب!] كاش مىدانستم چه باعث شده كه ما در حماقت كسى كه جو كاشته و
اميد برداشت گندم را دارد، شك نمىكنيم، ولى خود انتظار داريم كه از بذر نفاق،
محصول ايمان و اخلاص بگيريم و حال آن كه خداى متعال مىفرمايد:
ليس للانسان الا ما سعى، و ان سعيه سوف يرى391
.392
143 - رجاء صادق و رجاء كاذب
[اى اميدوار به رحمت بىمنتهاى الهى!] انسان اگر گندم خوبى را، در زمينى كه از هر
نظر صلاحيت كشت را داراست بپاشد و اين كشتزار، در منطقهاى باشد كه بارندگى در آن
منطقه بسيار است و پس از كشت، تمام امورى را كه زراعت نياز دارد، فراهم نمايد و بعد
بنشيند و منتظر اين باشد كه خداوند تفضلى بفرمايد و از اين زراعت و، محصول خوبى
نصيب او گردد، اين را رجاء گويند و چنين كسى، در اين اميدوارى صادق است. ولى اگر جو
كاشت و اميد برداشت گندم را داشت و يا اين كه گندم را در زمين سنگلاخى كه براى كشت
و زرع صلاحيت ندارد و يا آب به آن نمىرسد پاشيد و منتظر برداشت محصول خوبى بود، بر
چنين كسى جز احمق و مغرور، نام ديگرى نمىتوان نهاد و مثل چنين كسى، مثل آن شخصى
است كه تخم ريا در دل بيفكند و متوقع باشد كه از اين دل، نور عمل خالص درو كند، يا
اين كه قرآن تلاوت كند و يا ذكر بگويد و دعا بخواند و به مناجات با پروردگار
بپردازد، در حالى كه دلش مستغرق در دنيا و مشغول به آن و هم و غم آن باشد، يا اين
كه زباشن قرآن بخواند و دلش جاى ديگر باشد و بعد انتظار قبول چنين عباداتى را هم
داشته باشد و اميدوار به اين باشد كه ابواب اسرار قرآن، بر او گشوده شود و لذت ذكر
و مناجات را دريابد؛ يا اين كه بذر خود را در زمين مناسبى بپاشد، ولى به آبيارى و
ديگر امور مربوط به آن نپردازد و اميد برداشت محصول خوبى هم داشته باشد، چنين كسى
در رجائش كاذب و در انتظارش مغرور است، چون انتظار چيزى كه عادتاً محال است، چيزى
جز غرور نيست.
و هر گاه بذر را در زمينى كه از هر جهت صلاحيت كشت را دارد بپاشد، ولى به آبيارش
توجهى نكند و به اميد باران بنشيند و زمين در منطقهاى باشد كه عادتاً باران زياد
نمىبارد و او به انتظار اين باشد كه آن سال، بر خلاف سالهاى ديگر، باران زيادترى
ببارد و آن كشتزار، از باران سيراب گردد، اين را تمنا و آرزو مىگويند. و مثل اين
شخص، مثل افراد مثل ماست كه هم دل به دنيا دارند و هم گاهى براى تجهد و شب
زندهدارى به پا مىخيزند و گريه و زارى مىكنند و از خدا مىخواهند كه لذت مناجات
را به آنها بچشاند و قرآن را تلاوت مىكنند و در آيات آن تدبرى مىنمايند، ولى با
قلبى كه به محبت دنيا آلوده است و با چنين قلبى، انتظار اين را دارند كه اسرار قرآن
را درك كنند، اين يك آرزو است، ولى امكان هم دارد كه در اين بين، نسيمى از نفحات
پروردگار بر آنها وزيدن گيرد و آنها را به آرزويشان برساند393.
دنبال آن گناه انجام نداد، باز اگر آن گناه از جمله گناهان كبيره نباشد، نمازهاى
پنج گانه، كفاره گناهانى از اين قبيل است كه در بين آنها از انسان سر بزند. و اگر
نمازش، نمازى كه گناهان او را بزدايد نباشد؛ يا اين است كه خدا او را به عقوبتى در
اين دنيا گرفتار مىسازد و بلا و مصيبتى به او هديه مىكند و او را بدين وسيله، از
آلودگى آن گناه پاك مىسازد و اگر اين هم نبود، استغفار ملائكه هست و اگر به آن هم
رفع نشد، شفاعت مؤمنين، و اگر آن هم نبود، شفاعت پيامبر (صلى الله عليه و آله و
سلم) و ائمه (عليه السلام) و اگر از آن هم محروم شد، رحمت واسعه پروردگار هست و اگر
بعد از همه اينها باز هم چيزى باقى بماند و از همه اينها محروم گردد، خداوند
متعال او را به سختى جان كندن پاك گرداند و اگر به آن هم نشد، به عذاب قبر و اگر به
آن هم نشد، هول و هراس روز قيامت؛ و الا به عذاب جهنم پاك خواهد شد394.
147 - جانبدارى خداى رحمان از بندگانش
[اى سالك كوى حضرت رحمان!] ذات اقدس حق در معامله با بندگان، هميشه طرف بندگان را
گرفته و براى هر حسنهاى ده برابر آن، پاداش مقرر داشته، ولى عقوبت يك گناه را يكى
معين نموده است. و اين [كه براى هر حسنه ده برابر معين كرده] غير از تضعيف اعمال و
چند برابر گردانيدن آن در بعضى از ازمنه و امكنه خاص، مثل شب قدر و يا مسجدالحرام و
مسجد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و مشاهد مشرفه و امثال آن است395.
148 - ترس و هراس زيركان
[اى مشتاق لقاى حضرت دوست!] ترس واقعى مردمان زيرك، از ضعف ايمان و بدى اعمالى است
كه منجر به سوء خاتمه كار انسان و مرگ بر كفر و جحود و انكار مىشود396.
149 - طريقه انبياء (عليه السلام)، انذار و تبشير
خلق
[اى عزيز!] انبياء الهى براى مردم هم خوف را متذكر مىشوند و هم رجاء را، ولى در
موارد جزئى، حال طرف را ملاحظه مىنمودند؛ اگر كسى را مىديدند كه كسالت و تنبلى بر
او عارض گشته و به اوامر و نواهى پروردگار چندان توجهى ندارد، مثل عامه مردم؛ براى
چنين كسى از خوف و خشيت از خدا سخن گفتند تا با تازيانه خوف، او را به جاده مستقيم
برانند. و اگر احياناً كسى را مشاهده مىكردند كه خوف بر او غلبه نموده و رجاء و
اميدوارش كم شده، به گونهاى كه به قنوط و نااميدى ميل نموده است، آيات رحمت را بر
او مىخواندند و اسباب رجاء را برايش بر مىشمردند و از اين راه، او را از قنوط و
نااميدى كه مايه هلاكت اوست باز مىگردانيدند و به طريق وسط و راه روشن مىآوردند397.
150 - قدر و منزلت اعجاب آور مؤمن در پيشگاه حضرت
حق
[اى سالك مراقب!] اگر خواستى عظمت قدر، مؤمن را در نزد خدا بدانى، به آن چه كه در
حديث اعرابى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) رسيده توجه نما. آن حضرت فرمود:
خداوند كعبه را شرف بخشيد و آن را بزرگ داشت و اگر بندهاى آن را خراب كند و سنگ،
سنگ آن را از جاى بركند و بسوزاند، جرمش به اندازه كسى كه وليى از اولياء الله را
خوار شمارد نيست. اعرابى پرسيد: اولياء خدا چه كسانى هستند؟ فرمود: مؤمنين همه
اولياء خدايند و در همين حديث است كه آن اعرابى پرسيد چه كسى حسابرسى را به عهده
دارد. فرمود: خدا. گفت: او خود اين كار را به عهده دارد؟! فرمود: بلى. پس آن اعرابى
تبسمى نمود. پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: چرا خنديدى؟!. گفت: كريم و
بزرگوار آن گاه كه قدرت پيدا كند، در مىگذرد و آن گاه كه به محاسبه بنشيند، مسامحه
مىكند و آسان مىگيرد. رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم): اين مرد راست
مىگويد، آگاه باشيد كه كريم و بزرگوارى بخشندهتر و بزرگوارتر از خدا نيست، او
اكرم الاكرمين و بزرگوارترين است؛ سپس فرمود: اين اعرابى فقيه گشت398
.399
151 - طريقه صحيح در خوف و رجاء
[بدان اى عزيز كه] صراط مستقيمى كه خدا بندگانش را به پيمودن آن امر نموده، همان
راهى است كه خوف و رجاء در آن راه، با هم مساوى باشند تا نزديك مرگ؛ و چون مرگ
انسان نزديك شود، سزاوار است كه حديث خوف و ترس ترك شود و انسان به اخبارى كه در
زمينه رجاء و اميدوارى رسيده مشغول گردد، تا شوق لقاء حضرت ذوالجلال بر او فزونى
گيرد و از ملاقات با پروردگار، هراسان نباشد، زيرا كه خوف، بنفسه از صفات نيك نيست
و براى اين بر آن سفارش شده كه آدمى را از شهوات و معاصى باز دارد و چون وقت عمل به
پايان رسيد، ديگر وجهى براى وجود آن باقى نمىماند تا مايه كدورت لقاى محبوب و لذت
انس با او گردد، بلكه در اين حال، ضررش بيش از نفع آن است و به خاطر همين گفته شده
كه عمل به خاطر رجاء، بالاتر از عمل به خاطر خوف است، زيرا رجاء، محبت انسان را به
معبود زيادتر مىگرداند و لذت انس با او را بيشتر مىنمايد.
بلى براى اهل محبت، خوفى است كه از هر خوف ديگر شديدتر است و آن خوف وقوف و اعراض
و روى گردانيدن معبود از بنده و حجاب از لقاء حضرت حق است؛ ولى اين خوف، خوفى نيست
كه اسباب لذت مؤانست را بر هم زند، و خيلى كم مىشود كه اينان، بدان نياز پيدا كنند
و آنگاه كه اين خوف، بر آنها عارض شود، آنچنان اضطراب و تشويش، آنها را فرا مىگيرد
كه از ديگر سالكان مشخص مىگردند و ذات اقدس حق، به آنها به ملائكه مقرب خود مباهات
مىكند400.
152 - توصيهاى به واعظان و مبلغان، و تذكرى به
مستمعان و متعظان
[اى مجاهد سالك!] وعاظ مىبايست كه در وعظ خود، هم اسباب رجاء را بيان كنند و هم
اسباب خوف را متذكر شوند، ولى از اين كه غالب، بر عامه مردم، امنيت خاطر از مكر و
غضب خداست، سزاوار است كه اسباب خوف بيشتر بيان شود و واعظ به شكوه مستمعين خود كه
به بسيارى ذكر اسباب خوف، اعتراض مىكنند، توجهى نكند، بلكه خود، بنفسه احوال آنها
را ملاحظه كند؛ چرا كه عامه مردم، خوف و قنوط و امن و رجاء را نمىفهمند و شكوهشان
به خاطر ناراحتى و رنجى است كه اولين درجه خوف است و آنها آن را قنوط401
مىپندراند و الا چگونه مىشود كه اثرات خوف در وجود آنها ديده نمىشود و آنها به
قنوط رسيده باشند؟! و كسى كه اين اندازه خوف و ترس در وجود او نيست كه او را از
ارتكاب گناه باز دارد، چگونه مىتواند ادعاى خوف شدديد و تجاوز خوف از حد اعتدال و
رسيدن به مرحله قنوط و نااميدى را كند؟! بلكه قنوط و نااميدى آنها، نه بر اثر خوف
زياد، بلكه به خاطر عدم وجود خوف است، زيرا قنوط، عبارت است از تجاوز خوف از حد
اعتدال و لازمه اين معنا آن است كه چيزى كه باعث ترس و خوف از او شود، باشد و شدت
ترس از آن چيز، هر اميد نجاتى را دل بسوزاند به گونهاى كه انسان از نجات از آن، به
كلى مأيوس شود.
اين معنا كجا و اهل دنيا و دلباختگان به محبت دنيا كجا؟! اين كجا و فرو رفتگان در
شهوات دنيا و مشغولين به جمع آورى مال و منال دنيا كجا؟! اينان را اصلاً اعتقاد
صادقى نيست و اگر هم اعتقادى براى آنها باشد، ياد آخرت و شدت عذاب آن، براى آنها
نخواهد بود، تا چه رسد به درد جانكاه خوف، كه از حد اعتدال تجاوز كند و به قنوط و
نااميدى كشيده شود. و اگر در ميان اين افراد، يأس و نااميدى از رحمت خدا مشاهده
شود، از جهت عدم صدق اعتقاد آنها به خدا و شدت خشم و غضب او است؛ همچنان كه مراد از
امنيت خاطرى كه در اخبار آمده، تجاوز رجاء و اميدوارى از حد اعتدال است و لازمه اين
معنا اين است كه انسان به عنايت و رحمت واسعه پروردگار معتقد باشد و اين رجاء و
اميدوارى بر او غلبه كند، به گونهاى كه احتمال تخلف از آن را فراموش نمايد و رجاء
و اميدوارى، به امنيت خاطر از عذاب الهى منجر شود و باز دلباختگان به دنيا كجا و
اين اعتقاد صادق كجا؟! و اصلاً كجا دلهاى اينان محل ياد خدا و رحمت او بوده تا اين
باعث فراموشى از خوف خدا گردد و به امنيت خاطر بدل شود؟! و اگر براى اين افراد،
امنيت خاطرى هم باشد، مثل همان قنوط و يأس آنهاست كه منشأش عدم صدق اعتقاد آنها به
خدا و رحمت و فضل و احسان اوست.
بنابراين اگر آنها از شنيدن حديث خوف، شكوه بر لب آوردند، اين جز از اين جهت كه
سخن از خوف، باعث رنجش قلب، ولو اندك مىشود، و رنج و ناراحتى هر چند اندك باشد،
براى انسان ناخوشايند است و انسان طبيعتاً به فرار از آن سرشته شده است، و نفس آدمى
و شيطان هم در اين راه براى دفع اين مكروه، دست به دست هم مىدهند تا عيش و اشتغال
او به دنيا بر هم نخورد و امر را بر او مشتبه مىسازند و او مىپندارد كه خوف و
ترسش از حد گذشته و نزديك به قنوط و نااميدى شده است!
و چه نيكوست جواب يكى از معاصرين، در مقابل اين شكوه، كه به آن فرد گفته بود تو
هرگز از اين كه كارت به قنوط و نااميدى كشد نترس، زيرا در تو ترسى نيست تا چه رسد
به اين كه يأسى باشد.
و اما اين كه گفتيم كسى كه به موعظه عامه مردم مىپردازد، خوب است جانب رجاء و
اميدوارى را بگيرد، در حق كسى است كه با بيان اسباب واقعى رجاء كه در شرع رسيده،
مردم را اميدوار سازد. اما كسى كه با كذب و دروغ بخواهد مردم را اميدوار كند و بر
خدا دروغ بندد، اين گونه افراد، شياطين مردم و قطاع الطريق
سالكين الى الله و راهزنان رهروان كوى حق و اولياء شياطين هستند كه با تدليس
و حيله گرى، امر را بر مردم مشتبه مىسازند و با لباس اهل علم و وعظ، مسلمانان را
فريب مىدهند و با تفسير آيات و اخبار، به رأى و سليقه خود، به تحريف حقايق
مىپردازند و مثلاً رياء و خودنمايى را در عزا جايز مىدانند و به اخبار و رواياتى
كه در مورد تباكى و خود را گريان نشان دادن رسيده، استدلال مىكنند و يا براى
گرياندن مردم، به خواندن مرثيههاى دروغ مىپردازند و با اصرار، از مستمعين خود
مىخواهند كه داد و فرياد كنند و آنها را تشويق به صيحه زدن و تباكى خود مىكنند، و
بعد با سوگندهاى عظيم و قسمهاى مؤكد، اهل مجلس خود را آمرزيده قلمداد مىكنند!
و يا نماز و روزهاى را براى مردم بيان مىكنند و مىگويند: فلان نماز را در فلان
شب به جاى آور، بعد هر كه مىخواهى انجام بده كه تمام گناهانت آمرزيده شده است! و
گناه كار بيچاره هم به اين سخنان، مغرور مىشود و قلبش از خوفى كه به مقتضاى ايمانش
در دل او نهفته است، راحت مىگردد. در نتيجه چون مجلس اين واعظ، باعث آرامش قلب او
مىشود، نفسش مشتاق شركت در اين مجلس مىگردد و او مىپندارد كه به مجلس ذكر و علم
حضور يافته و براى حضورش در چنين مجالسى، ثوابهاى فراوانى هم براى خود منظور
مىدارد و مثلاً يك ساعت نشستن در چنين مجالسى را با ثواب صد شهيد برابر مىداند كه
بايد از اين گمراهى و گمراه ساختن به خدا پناه برد.402
153 - توصيهاى به نمازگزاران
[اى عزيز! ]كمال قلب در هنگام نماز به اين است كه اين سخن خداى تبارك و تعالى را
پيوسته در نظر داشته باشد كه مىفرمايد: هنگامى كه بر پا مىايستى، در مرآ و منظر
پروردگارت هستى و او تو را مىبيند.403 و سكون
و آرامش در هنگام نماز، كنايه از مطيع بودن انسان در مقابل اوامر و نواحى الهى و
نشانه حيا و شرمسارى او از قصور و تقصير در بندگى و عبادت حق، به قدر امكان
مىباشد. و اين دستها را بايد روى رانها گذاشت و پاها را مرتب بر زمين نهاد،
اشاره به اين است كه او در مقام خدمت است و بر قدم خوف و رجاء ايستاده است. و سرار
كه به پايين گرفت و به محل سجده نگاه كرد، كنايه از دورى جستن از كبر و غرور
مىباشد و مىبايست كه پيوسته به ياد قيامت و وقوف در پيشگاه حضرت حق باشد404.
154 - جوهره و اصل در عبادات
[بدان اى سالك مراقب كه] اصل در عبادت، نيت و اخلاص است405.
[پس تمام هم و غم خود را به كار گير تا عباداتت از نور و جوهره اخلاص و صدق در نيت
برخوردار باشد].
155 - رفع استبعاد از ترتب پاداش عظيم بر اعمال
كوچك
[بدان اى مجاهد طريق قرب كه شيخ ]صدوق به اسناد خود از امام صادق (عليه السلام) و
آن حضرت از پدران خود، از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت نموده كه
فرمود: آگاه باشيد كه مؤذن آن گاه كه بگويد اشهد ان لا اله الا الله نود هزار ملك
بر او درود فرستند و براى او طلب آمرزش كنند و در روز قيامت در سايه عرش الهى است،
تا آن كه خداوند از حساب خلايق فارغ گردد و ثواب گفتن اشهد ان محمداً رسول الله را
چهل هزار ملك بنويسند.406
مىگويم: مبادا كه مثل چنين اجر و پاداش هايى را كه براى اين گونه اعمال آمده،
مبالغه بدانى؛ زيرا كه اين سخن، سخن طايفهاى از ملحدين است و اگر عقل ضعيفت، اين
گونه مطالب را بعيد شمرد، براى رفع اين استبعاد لازم است كه به دو مطلب توجه نمايى:
مطلب اول اين كه ثواب هايى [كه در اينگونه روايات] آمده، يقيناً براى كسانى است
كه حقايق اين اعمال را خالص و تنها براى خاطر خدا انجام دهند. بعد اندكى تأمل نما
كه آيا اين امر براى افرادى بسيار اندك ميسر مىشود؟! اما امثال ما عامه مردم، اگر
بعضى از عباداتمان را باعث دورى از خدا و جزء معاصى و سبب دخول در آتش بدانيم،
سزاوارتر است از اين كه آنها را جزء عبادات خود به حساب آورده و توقع اجر و پاداش
بر آنها داشته باشيم و تو اگر در معناى كلمه طيبه لا اله الا الله اندكى تأمل كنى،
مىبينى كه اين كلمه، كلمه توحيد است و معنايش اثبات الوهيت و انفراديت براى ذات
اقدس حق و نفى آن، از غير اوست، بعد به خود و رفتار و كردار خود بنگر و ببين آيا
رفتار و كردار تو با اين اصل سازگار است؟! يا تمام حركات و سكنات و رفتار تو بر عكس
اين حقيقت است و الوهيت و انفراديت را براى هر چيز و هر كس از مخلوقين كه اندك قدرت
و قوتى در وجود او مىبينى، قائل هستى و تنها خدا را به اين وصف نمىشناسى و در رفع
حوائج و نيازهاى خود، رو سوى او نمىكنى، بلكه پيوسته به دنبال اسباب و وسائط هستى؛
مثلاً اگر پدرى ثروتمند داشته باشى، مىيابى كه در رفع نيازها و انجام مهمات، دل به
او دارى و به خاطر وجود چنين پدرى، اظهار اطمينان مىكنى؛ ولى به وعده پروردگار، در
رساندن روزى و اجابت دعا، خاطرات آرام نمىگيرد و اطمينان قلبى برايت حاصل نمىشود.
با اين وصف، هر چند كلمه طيبه لا اله الا الله را بر زبان آورى آيا واقعاً تو موحد
هستى؟! و آيا مىتوان تو را در توحيد، صادق دانست؟! يا اين كه در اين صورت مشركى
دروغگو يا منافقى مسخره كننده و يا كسى كه سخنى مىگويد و هيچ توجهى به معناى آن
ندارد هستى؟! و هرگاه دانستى كه لا اله الا الله كلمهاى بس بزرگ است كه جز عارفان
به خدا و اولياى حق، كسى را ياراى گفتن آن - به معناى واقعى آن - نيست؛ پس آنچه را
هم كه براى پاداش آن بيان شده بعيد مشمار.
مطلب دومى كه بايد به آن توجه داشت، قدرت اقدس حق است كه تمام آنچه كه در اينگونه
اخبار و روايات آمده و بهشت هايى كه وصف گشته، ذات اقدس حق به يك اراده ايجاد و با
يك كلمه كن مىآفريند و آفرينش آنها و اضعاف آن تا بى نهايت، براى او مؤونه و خرجى
ندارد، چرا كه او هر چه بخواهد مىكند و آنچه كه اراده كند مىآفريند و آفرينش و
حفظ آن هم براى او زحمتى ندارد. همچنين انسان مىبايد كه در عنايت و بخشش او
بينديشد و توجه داشته باشد كه او بخشندهاى است كه هرگز بخل نورزد و او بزرگوارترين
بزرگواران و نسبت به مؤمنين مهربانتر از مادر به فرزندش هست. پس اگر اين دو حقيقت
را دانستى و حقيقتاً به آنها رسيدى و باور داشتى، ديگر اينگونه امور را بعيد نخواهى
شمرد؛ زيرا آنچه كه سبب بعيد شمردن اينها مىشود، يكى بزرگ شمردن امكان وجود
اينها و قدرت بر آفرينش و تفكر درباره زحمت و مؤونه خلق و حفظ اين هاست و ديگر
كوچك شمردن آنچه كه موجب اين ثوابها مىگردد و آنچه كه بيان داشتيم هر دو اشكال را
دفع مىنمايد، چنان كه ظاهر است.407
156 - مراقبه سالك در هنگام شنيدن اذان
[اى طالب لقاء الهى! بدان كه] اذان، دعوت براى ملاقات است و همان گونه كه روز
قيامت، مردم براى عرضه بر خداوند فراخوانده مىشوند، در اين دنيا هم مؤذنين، مؤمنان
را به مجلس حضور و معراج و زيارت حضرت پروردگار فرا مىخوانند، پس اگر معرفت انسان
در اين دنيا به حدى باشد كه از اين نداء، لذت ببرد، در آخرت هم از ملاقات حضرت حق
بى بهره نخواهد بود؛ چرا كه معرفت در اين دنيا به منزله بذر مشاهده در آخرت مىباشد
و اگر بر اثر جهل، حال انسان به گونهاى باشد كه اين نداء او را خوش نيايد، اين امر
سبب خواهد شد كه نداى روز قيامت هم خوش آيند او نباشد و اگر در اين دنيا، در هنگام
شنيدن اذان در زمره غافلان باشد، حالش در آن روز، مناسب با اين غفلت خواهد بود و در
ساير مقامات دين و نواميس شرع، امر به همين منوال است. چرا كه انسان بر همان چيزى
مىميرد كه بر آن زندگى نموده و بر همان چيزى محشور مىشود كه بر آن مرده و جز آنچه
در زمين دل كاشته، چيز ديگرى درو نخواهد كرد.
بنابراين كسى كه موقع نماز، از وظيفهاش نسبت به پروردگار آگاه باشد و بداند كه
اين امر، لطفى عظيم از ناحيه حضرت حق نسبت به اوست، مسلماً روشنى چشمش در نماز
خواهد بود و همان گونه كه به مجالس انس با دوستانش مشتاق است و در انتظار چنين
مجالسى مىباشد، نسبت به نماز و گفتگوى با پروردگارش هم چنين خواهد بود. و همان
گونه كه دعوت دوستانش را براى حضور در چنين مجالسى مىپذيرد، اذان را هم كه به
منزله منادى ذات اقدس حق است، به گوش جان مىشنود و پاسخ مىگويد و اگر خواستى كه
حق مطلب را دريابى به رفتار و معامله ذات اقدس حق با خود، آنگاه كه تو رو سوى او
مىكنى بنگر و به اين حقيقت اعتراف نما كه اگر تو آنچه در توان دارى در تحصيل حق
ادب اين نداء و دعوت، به كارگيرى، باز هم يك صدم آنچه كه به حكم حكمت و عدل بر تو
واجب است، انجام نخواهى داد و اگر آن گونه كه شايسته ادب پاسخ به نداى اوست
نتوانستى انجام دهى، شرمسار باش؛ در اين صورت است كه ذات اقدس حق، تو را مىپذيرد و
شكر عظيم او شامل حالت مىگردد، چيزى كه نه علما با زيركى خود، بدان برسند و نه
عقلا با عقل خود بدان دست يابند.408
157 - حقيقت عبادت و بند
[اى طالب مقام عبوديت!] حقيقت عبادت، تواضع و ميل و تبعيت از كسى و يا چيزى است؛
لذا هواهاى نفسانى انسان را هم كه از مبغوضترين خدايانى است كه در زمين پرستش
مىشود چنان كه در خبر آمده است، در بر مىگيرد409.
همچنين شيطان و دنيا به تمام وجوه باطل آن را نيز فرا مىگيرد410.
158 - اخلاص در شهادت بر رسالت پيامبر (صلى الله
عليه و آله و سلم)
[بدان اى عزيز كه] اخلاص در باب گواهى بر رسالت پيامبر (صلى الله عليه و آله و
سلم) عبارت است از تخليه و خالى ساختن دل از وجوه اعتراض در كليه احكام شرع به
گونهاى كه انسان در نفس و قلب خود، ذرهاى كدورت نسبت به آنچه كه آن حضرت آورده و
بر آن حكم نموده، گرچه [ظاهراً] به ضرر او هم باشد، نداشته باشد411.
159 - مقصود اصلى از نماز
[اى سالك طريق قرب!] اگر توانستى كه به حقيقت قلبت اعتقاد پيدا كنى به اين كه
نماز، معراج بنده و زيارت پروردگار است، در خواهى يافت كه نماز موجب رستگارى و
بهترين اعمال است، در نتيجه از اين كه تنها به انجام صورت اعمال و اركان نماز
بپردازى و اذكار و مناجاتهاى آن را تنها بدون توجه به معناى آن بر زبان آورى، راضى
نخواهى گشت و قلب و روحت از افعال و قرائت و مناجات و تكبير آن متأثر خواهد شد.
و مقصود اصلى از نماز بلكه روح و حقيقت آن، چيزى جز همين امر نيست و در اين صورت
است كه از قرائت و مناجات، لطايفى كه در گفتگوهاى بنده با خدا در هنگام نماز نهفته
و در اخبار وارد شده، انسان لذت خواهد برد412.
160 - جذبه دنيا، مانع توجه به عالم آخرت
[اى مريد راه آخرت!] كسى كه همه هم و غمش در دنيا خلاصه شد، پيوسته اين هم و غم در
حال تزايد و افزونى است و از يك امر، به امر ديگر يا امور ديگر منتقل مىشود، تا
جايى كه همه قلب و جميع اوقاتش را اشتغال به دنيا فرا گيرد، به گونهاى كه حتى روز
و شبش هم كفايت اين امر را نكند و چنين كسى اگر بخواهد فكرش را متوجه امر اخروى
كند، هموم دنيا او را به افكار دنيوى كه دليل به آن بسته، جذب مىكند و اگر با قهر
و غلبه بخواهد نفس خود را متوجه آخرت كند، جذبه دنيا او را به سوى خود مىكشد413.
161 - محروميت دلباختگان به دنيا از حلاوت مناجات
[اى تشنه انس با حضرت دوست جل جلاله!] كسى كه به دنيا و زينتهاى آن دلباخته است،
نبايد طمع داشته باشد كه حلاوت و شيرينى مناجات با خدا و لذت مخاطبات او را دريابد،
هر چند كه بخواهد، نفسش را مقهور عبادت گرداند414.
162 - طريقهاى براى حضور قلب در نماز
[اى طالب معراج روحانى!] كسى كه بخواهد در نماز، حضور قلب داشته باشد [راهى كه]
بسيار مؤثر است آن است كه معناى هر فعل و قولى را قبل از اشتغال به آن، در خاطرش
آورد و مثلاً در هنگام قرائت، ابتدا بسم الله الرحمن الرحيم
را از دل بگذراند، سپس آن را بر زبان آورد، بعد معناى الحمد لله رب العالمين
را به خاطر آورد، پس آن را قرائت كند، همينطور آيه، آيه تا آخر آن. و باز هنگامى كه
مىخواهد دست هايش را براى ركوع بلند كند، اول معناى اين عمل را به خاطر آورد و بعد
انجام دهد، سپس معناى ركوع را به خاطر آورد، بعد به ركوع برود و همين طور تا آخر
نماز415.
163 - نماز معرفت آفرين
[بدان اى عزيز كه] عمدهترين خيرات نماز، در تفهم و دريافتن و درك معانى اقوال و
اعمال نماز است، زيرا همين امر است كه موجب معرفت مىشود و معرفت همهاش خير، بلكه
بايد گفت هر چه خير و خوبى است در معرفت است هم چنان كه جهل، تمامش شر و بلكه هر چه
شر و بدى است در جهل مىباشد416.
164 - تجلى اسرار آيات قرآن بر قلب نمازگزار
[بدان اى عزيز!] آنگاه كه نمازگزار، روحش به عالم بالا توجه نمود و از ياد اين
عالم پايين، خود را به دور داشت و فكرش از بعضى از قيد و بندها آزاد شد و از عوالم
عاليه و نورانى متأثر گشت، در اين صورت است كه گاه مىشود كه حقايق بعضى از آيات
قرآن، بر قلبش تجلى مىكند و از اين كشف و تجلى، بهرهاى مىبرد كه با سالها عبادت
نصيبش نمىشود و گاه مىشود كه در هنگام قرائت اسماء خداوند تبارك و تعالى، حقايق
اين اسماء براى بنده مكشوف و مشهود مىگردد، به گونهاى كه جسمش را تحمل آن حال
نبوده و حالت غشوه به او دست مىدهد؛ چنان كه همين واقعه، از امام صادق (عليه
السلام) نقل شده كه آن حضرت در حال نماز غش نمود، چون به هوش آمد از علت آن سؤال
شد، حضرت فرمود: آيهاى از آيات قرآن را بر قلبم مىگذارنيدم تا آنگاه كه از
گويندهاش شنيدم، در اين حال بود كه جسم، توان ديدار قدرت او را نداشت و از پاى در
آمد417.
سيد جليل (قدس سره) در فلاح السائل مىگويد: روايت شده كه مولاى ما جعفر بن محمد
الصادق (عليه السلام) در نمازش قرآن تلاوت مىفرمود، پس حالت غشوهاى بر آن حضرت
عارض شد، چون به هوش آمد، سؤال شد كه چه چيز موجب اين شد كه چنين حالتى بر شما عارض
گرديد؟! حضرت سخنى فرمود كه معنايش اين مىشود كه پيوسته آيات قرآن را تكرار
مىنمودم تا اين كه حالتى به من دست داد كه گويا بالعيان آن را شفاهاً از آن كه آن
را نازل فرموده شنيدم، در اين حال بود كه قوه بشرى را توان اين مكاشفه جلال الهى
نبود و از پاى در آمد.418
سپس مرحوم سيد مىگويد: اى كسانى كه حقيقت اين مطالب را نمىدانى، مبادا كه
اينگونه سخنان را بعيد بشمارى و شيطان تو را در اينگونه موارد به شك و شبهه
بيندازد؛ بلكه تصديق آن لازم است.419
آيا اين سخن خداوند تبارك و تعالى را نشنيدهاى كه مىفرمايد:
فلما تجلى ربه للجبل جعله دكا و خر موسى صعقاً420
و گاهى مىشود كه هنگام قرائت آيات قرآن، حقيقت بهشت و دوزخ و قيامت و غير اينها
از حقايق و اسرارى كه در قرآن آمده است، بر او منكشف و آشكار مىگردد.421
165 - لزوم باور سالك به مالكيت حقيقى حضرت حق جل
جلاله
[اى سالك مجاهد!] بنده وقتى كه در نماز به زبان مىگويد:
اللهم انت الملك الحق422؛ (بارالها!
مالك حقيقى تويى و تو هستى كه مالك جميع عوالمى و استحقاق اين امر را دارى) در
رفتارش هم به اين گفته بايد معتقد باشد و از اين كه در ملك او بر خلاف رضاى او قدم
بردارد، بر حذر باشد و از تصرف ذات اقدس حق، در ملك خود و آنچه كه او مىكند، مبادا
كه ناخشنود باشد و اگر در اين زمينه قصورى از خود مشاهده نمود، استغفار نمايد.423
166 - حقيقت لبيك و سعديك
[بدان اى عزيز كه] لبيك و سعديك در حقيقت جواب دعوت پروردگار است [و گوينده آن]
مىبايست كه نفس و قلب و حقيقت و قالب و بلكه تمام وجود خود را براى اجابت دعوت
پروردگار و قيام به وظائف آن محضر بزرگ آماده گرداند و بداند كه او از همه چيز و
همه كس به او نزديكتر است و نداء و دعايش را مىشنود و تمام خيرات به دست اوست و
هيچ خير و خوبى را در اختيار ديگر نداند و از غير او توقع نداشته باشد و او را از
ظلم و بدىها و شرور منزه بداند و معقتد باشد كه او خود بر خويشتن ستم نموده و هر
بدى و شرى كه هست از ناحيه خود اوست، بعد به اين حقيقت توجه كند كه وجود و پيدايش و
بازگشت و قوام او از او و به او و به سوى اوست و بدىها هم گرچه از ناحيه خود او
بوده، ولى خالق اصلى آنها ذات اقدس حق است و در عالم وجود، هيچ ضرر زننده و نفع
رسانندهاى جز ذات پاك و هيچ پناهگاه و عامل نجاتى جز سايه لطف و مرحمت او نيست424.
167 - توجه موحدانه سالك
[اى عزيز! ]اگر كسى مؤمن به اين شد كه خيرات به دست خداست، به احدى جز ذات پاك او
توجهى نمىكند و كسى كه ايمان داشته باشد به اين كه هيچ ضرر رسانندهاى، جز ذات پاك
او نيست،425 از احدى غير او نخواهد ترسيد كه
لا حول و لا قوه الا بالله و حمد و سپس از آن خداست426.
168 - استعاذه حقيقى
[اى طالب رفع حجب!] شيطان، دشمن انسان بوده و در پى فرصت است كه قلب او را از ياد
خدا، و بدن او را از اطاعت و بندگى، و زبان او را از ذكر خدا باز دارد و استعاذه
واقعى به اين است كه انسان با زبان، لفظ استعاذه را بگويد و با جوارح و اعضاء، از
هر آنچه كه مورد علاقه شيطان است دورى گزيند و به هر چه موجب رضايت و خشنودى
پروردگار مىشود، دو نمايد و با قلب، تمام توجهش را صرف در اشتغال به خدا و لذت
مناجات با او گرداند.
و اما اگر به گفتن تنها اكتفا نمود، سود چندانى نخواهد برد و بلكه گاهى سخنى لغو و
گاهى مضر مىباشد؛ چرا كه تحصن از دشمن به دژ و قلعه، به اين است كه انسان از محل
تحت نفوذ دشمن و ميدان كارزار او، به دژ در آيد و در را به روى خود محكم كند و اما
اين كه كسى در معرض تير دشمن باشد و با زبان بگويد: از شر اين دشمن، به اين دژ پناه
مىبرم، سودى نخواهد داشت427.
169 - حصن توحيد و ولايت
[اى پناه آورنده به حضرت دوست!] حصن و قلعه و دژ الهى، كلمه طيبه
لا اله الا الله و ولايت اولياء اوست، چنان كه در اخبار آمده كه:
لا اله الا الله حصنى428 و
ولايه على ابن ابى طالب حصنى429 و كسى
واقعاً متحصن به لا اله الا الله شده است كه معبودى به
غير از ذات اقدس حق، براى او نباشد و متحصن به ولايت اميرالمؤمنين (عليه السلام)
كسى است كه قدم، جاى قدم آن مولا بگذارد و در تمام حركات و سكنات خود، به آن
بزرگوار اقتدا كند.
اما كسى كه هواى نفسش را به خدايى گرفته و مشايع و پيرو دشمنان خدا و اميرالمؤمنين
(عليه السلام) گرديده و از سنت آنها پيروى مىكند، چنين كسى را اگر متحصن به حصن
شيطان و در آمده در قلعه و دژ ابليس بدانيم، سزاوارتر است از اين كه او را در زمره
متحصنين به حصن الله به حساب آوريم430.
170 - مراقبه سالك در تلاوت قرآن
[بدان اى سالك مراقب كه] قرآن، امرى بس بزرگ بوده و براى آن، نزد خداى متعال شأنى
والاست، و آن شفيعى است كه اگر شفاعت كند، شفاعتش پذيرفته مىشود و اگر از كسى بد
بگويد، تصديق مىشود و ذات اقدس حق، در چند جاى از كتاب خود، از قرآن به نور ياد
نموده و نور، مساوى با معناى وجود و هستى است.
قرآن موجودى شريف و حكيمى صاحب حيات و زندگى و نطق و براى او در هر عالمى صورت و
جمالى است و روز قيامت كه شود او در زيباترين صورت تجلى كند؛ و بر مسلمانان مىگذرد
مىگويند: او از ماست؛ بر پيامبران مىگذرد، مىگويند: از ماست؛ از آنها هم مىگذرد
و به ملائكه مىرسد، مىگويند: از ماست، تا اين كه به نزد حضرت پروردگار منتهى
مىشود، پس براى قاريان خود شفاعت كند تا آن كه هر يك از آنها را به همان منزلى كه
خود دارد برساند431.
و به خاطر دارم كه در روايتى ديدم432 كه
قرآن ظدر آن روز به هر كس كه مىگذرد از آن كس زيباتر و نورانىتر است تا اين كه به
پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) برسد كه با آن حضرت مساوى است433.
و براى قرآن حقيقتى است غير از اين خط و نقشى كه به دست ماست، رسول خدا (صلى الله
عليه و آله و سلم) فرمود: اولين كسى كه بر خداوند عزيز جبار در آيد، من هستم و پس
از من قرآن و اهل بيت من.434 و خلاصه كلام آن
كه براى قرآن حقيقتى و روحى و حياتى است و او تجلى و پرتوى از تجليات اوليه ذات
اقدس حق است. بلى براى آن در عالم الفاظ، صورتى لفظى و در عالم نقش و نگارش، صورتى
منقوش است و حال، حقيقت آن هر چه كه باشد بر بنده مراقب است كه حرمت قرائت آن را
مراعات كند و با توجه به عظمت متكلم آن كه اين كتاب، كلام او است، به عظمت آن پى
ببرد و بداند كه اگر استتار انوار او به صورت حروف و كلمات نبود، در مقابل تجلى و
پرتو افشانى آن، نه عرش را ياراى ثبات و استقامت بود و نه فرش را، و اجزاء عالم از
عظمت و بزرگى سلطان او و پرتو انوارش، متلاشى مىگشت و اگر ذات اقدس حق، نگهبان و
نگهدار كليمش نبود، طاقت شنيدن كلامش را نداشت، هم چنان كه كوه، در برابر مبادى
تجلى او طاقت نياورت و ريزه ريزه گشت و حضرت موسى (عليه السلام) بيهوش افتاد435.
و در هنگام قرائت قرآن، در آيات آن تدبر نما و از آن چه مانع فهميدن آن مىشود،
خويشتن را خالى نما، زيرا شيطان، بر دلهاى بيشتر قاريان قرآن پرده هايى افكنده كه
آنها را از فهم حقايق قرآنى و عجايب احكام آن و تازگىهاى اشارات و دقايق و ريزه
كارىهاى اسرار آن، باز مىدارد و مانع مىشود؛ و از رسول خدا (صلى الله عليه و آله
و سلم) رسيده كه فرمود: اگر نبود گردش شياطين بر گرد دلهاى بنى آدم، هر آينه آنان،
ملكوت را مشاهده مىنمودند436 .437
171 - حجابهاى گوناگون شيطانى، بر دل قارى قرآن
[اى قارى كلام حضرت دوست جل جلاله! ]از جمله حجابهايى كه شيطان بر دل مىافكند
وسواس در قرائت است، كه او يكى از بچههاى خود را بر او مىگمارد، تا تمام هش،
مصروف اقامه حروف و كلمات گردد و با تكرار كلمات، در پى اين باشد كه هر حرفى را از
مخرج آن ادا نمايد و قواعدى را كه در اين باب هست، رعايت كند.
و كسى كه در نماز، تمام همش صرف اين امر شود، كجا به تفكر در معناى اقوال و اعمال
نماز خواهد رسيد؟! گفته شده كه خنده شيطان، بر چنين كسى كه از اين راه مريد او شده،
از همه بيشتر است.
حجاب ديگر، حجاب تقليد است و آن عبارت از اين است كه قارى قرآن مطالب خلافى را از
پدران و گذشتگان و امثال اينها، چشم بسته پذيرفته باشد و در اين تقليد، تعصب بورزد
و اگر از حقايق قرآنى، مطالبى كه مخالف با عقيده اوست بر او آشكار شود و انوار
قرآنى بر او جلوهاى بنمايد، شيطان تقليد بر او مىتازد و مىگويد: آيا پس از
ايمان، مىخواهى كافر شوى و با مذهب خود مخالفت كنى؟! و او را با آنچه كه از منع
مسير به رأى، در احاديث و روايات آمده، مىترساند و با اين كار، او را از اين كه از
آن جلوه، بهرهاى بگيرد، محروم مىسازد و او هم بيچاره و بىخبر از معناى تفسير به
رأى، فريب ابليس خبيث را مىخورد و جلوه قرآنى را ضايع مىگرداند و به واسطه تقليد،
از بركت و هدايت آن محروم مىگردد.
حجاب ديگر، حجاب گناهان است كه بعضى از گناهان در زنگار قلب و تاريكى آن اثر خاصى
دارد، مثل تكبر و ترك امر به معروف.438
172 - طريق فهم حقايق قرآنى
[اى عزيز! ]هر گاه بنده خود را از موانعى كه بر سر راه فهميدن حقايق قرآنى است،
خالى نمو و قلبش خاضع گشت و از غير، دل را فارغ ساخت و در مكان خلوتى به قرائت قرآن
پرداخت، انوار قرآنى بر او پرتو خواهند افكند439.
173 - مانع فهم حقايق قرآنى
[بدان اى عزيز كه] هر گناهى، ظلمت و زنگارى در دل از خود به جاى مىگذارد كه وجود
آت، با فهم حقايق قرآنى منافات دارد و براى بعضى از آنها، اثر فوق العادهاى است
كه دل را به يكباره تاريك مىگرداند و ديده باطن را كور مىسازد به گونهاى كه هر
چه نور خورشيد قرآن، بر اعيان حقايق معقولات بتابد، و از ديدن آنها عاجز خواهد بود،
همچنان كه اگر ديده ظاهر، كور شد، نور خورشيد در ديدن صورتهاى محسوسات بىفايده
خواهد بود440.
174 - طريق تفكر در آيات قرآنى
[اى سالك سبيل توحيد!] هرگاه مثلاً سوره واقعه را تلاوت مىكنى و [اين آيه را]
مىخوانى: أفرايتم الماء الذى تشربون، ء أنتم أنزلتموه من
المون أم نحن المنزلون441 پس مىبايست
كه تنها اهميت آب را در رفع تشنگى و يا امثال آن، از امورى كه بر همه كس روشن است
خلاصه نكنى، بلكه در اين مسئله تأمل نما كه چگونه مىشود كه پيدايش همه اشياء و
موجودات از اوست؟! و بينديش كه چطور همين آب، غذاى دانه مىشود و دانه به صورت نبات
در مىآيد و آن نبات غذاى حيوان و بعد، غذاى انسان مىشود؟! انسانى كه از استخوان و
گوشت و خون و مخ و مو تركيب يافته است! بعد چگونه آن، گوش و چشم و ديگر قواى او را
تشكيل مىدهد؟! و بنگر كه چگونه روح و حيات و شعور و فكر و عقل پديد مىآيند؟! سپس
در حقيقت عقل و عظمت آن بينديش و در مراتب عقول به تفكر پرداز. بعد در مبدأ خود آب
تأمل نما و اين آيه شريفه را به خاطر آور كه مىفرمايد: فانظر
الى آثار رحمت الله كيف يحى الارض بعد موتها442؛
(به آثار خدا بنگر كه چگونه زمين را پس از مردنش زنده مىگرداند؟!) بعد در صفت رحمت
و قيام رحمت به رحمان بينديش و از همه اينها، به بعضى از وجوه قيوميت ذات بارى
تعالى نسبت به اين عالم پى مىبرى و باز نظرات را متوجه اتحاد رحمت، با آنچه كه در
خارج مورد رحمت واقع گرديده بنما و همين طور به فكر و نظر ادامه بده تا بهرهاى
فراوان از اسرار عالم كون443 نصيبت گردد444.
175 - قيوميت ذات اقدس الهى
[اى عزيز! ]هر گاه اين آيه شريفه را تلاوت كردى كه مىفرمايد:
الله لا اله الا هو الحى القيوم445 در
معناى قيوم و اقسام آن بينديش، پس خواهى ديد كه قيوم از لحاظ معنى به چند وجه است:
يكى قيوميت ستونها براى سقف و ديگر قيوميت اجسام براى اعراض و ديگر قيوميت نور
براى شعاع و ديگر قيوميت علم براى صورتهاى علمى است و بدان كه قيوميت ذات اقدس حق،
از همه اين اقسام والاتر و برتر بوده و بعضى از اين وجوهى كه بيان شد به قيوميت ذات
اقدس حق نزديكتر از بعضى ديگر است446.
176 - معيت حضرت حق جل جلاله
[اى سالك طريق قرب!] اگر اين آيه شريفه را تلاوت نمودى كه مىفرمايد:
و نحن اقرب اليه من حبل الوريد447، در
اقسام قرب بينديش و در معيت ذات اقدس حق نسبت به اشياء فكر نما و در اقسام معيت
تأمل كن و پس از آن قيوميت و معيت او را از هر قيوميت و معيت و قربى كه در غير او
هست، منزه بدار448.
177 - خزائن غير متناهى الهى
[اى سالك مجاهد!] هر گاه اين آيه شريفه را قرائت نمودى كه مىفرمايد:
و ان من شىء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم449
پس اولاً در معناى اين كه مىفرمايد: نزد ماست بينديش كه اين نزد او آيا عبارت از
مكان خاصى است كه از مكان اشياء ديگر به دور است؟! آيا آن مكان در محلى خارج از اين
عالم، مثلاً پس از آسمان هفتم قرار دارد و يا در باطن همين عوالم است و بعد مكانى
براى آن نيست؟! بعد در كلمه خزائن بينديش، آيا اين خزائن و انبارها همه نظير همين
خزائن دنيايى مثل مخزن آب و انبار طلا و نقره و امثال آن است يا اين كه به گونهاى
ديگر است، مثل گنجانيدن ميوه در ريشههاى درخت و ذخيره ساختن درخت در دانه آن؛ يا
مثل گرد آوردن معلومات، در علوم و معقولات، در عالم عقل؟! بعد در چگونگى وجود هر يك
از اشياى در اين خزائن و انبارها بينديش، آيا هر يك از آنها به همين صورتى كه در
اين عالم هست، در آن خزائن هم هست، يا به صورتى ديگر است؟! بعد در كيفيت فرو
فرستادن آن تأمل نما، پس هر گاه كه در امثال اين مطالب به تفكر پرداختى، اميد است
كه بابى از اصول علم به رويت گشوده شود، آن هم بابى كه، ابواب زيادى از اسرار عالم
كون از آن گشوده خواهد شد450.
178 - تفكر در اسماى حسناى الهى
[اى مريد كمال!] هر گاه در اسماء خداوند كه در قرآن آمده فكر نمايى مثل: رب و
رحمان و رحيم و قيوم و ديگر اسماء الهى؛ سپس در آثار هر يك از اين اسماء، در اين
عالم بنگرى، خواهى ديد كه همه اجزاء عالم، قائم به اينهاست. مثلاً اگر به ربوبيت و
رحمانيت او بنگرى، آيا در عالم چيزى را مشاهده مىكنى كه خارج از حيطه اينها
باشد؟! و اگر با دقت در اين مطلب بنگرى و تأمل نمايى، رحمانيت او را در شراشر وجودت
و در همه اين عالم خواهى ديد، و همين گونه ربوبيت او را؛ زيرا رحمانيت او عبارت از
رحمت عامى است كه مساوى ايجاد و ابقاء است و ايجاد همه اشياء را در بر مىگيرد،
بنابراين هر موجودى كه در اين عالم هست، وجودش از رحمت ذات اقدس حق و بقايش هم به
رحمت او خواهد بود و در خارج، چيزى جز رحمت او نخواهد بود. به عبارت ديگر، عالم از
حيث موجوديتش، سراسر رحمت اوست و هرگاه به نسبت ايجاد با موجود توجه داشته باشى،
مىگويى عالم، فعل اوست و اگر نسبت بين موجود و پديده را با موجد و پديد آورنده در
نظرگيرى، مىگويى عالم مفعول اوست. بنابراين در خارج، يك چيز بيش نيست و آن همان
رحمت ذات اقدس حق است451.
179 - ادب سالك در هنگام قرائت قرآن
[اى سالك عزيز!] قارى قرآن بايد متوجه باشد كه مقصود از خطابها در اين كتاب، اوست
و هرگاه آيهاى تلاوت نمود كه مشتمل بر امر و يا نهى است، بايد بداند كه اوست از
طرف خدا به انجام آن امر مأمور شده و يا از آن كار باز داشته شده است و همچنين در
وعد و وعيد و غير اينها؛ چرا كه قرآن براى هدايت همه امت نازل گشته و هر كسى را كه
تابع رضوان و خشنودى حق تعالى باشد، ذات اقدس حق، به راههاى سلامت و صواب رهنمون
خواهد بود و به قول قرآن، آنها را از تاريكى خارج و به سوى نور خواهد برد، و به
صراط مستقيم هدايت خواهد كرد، چون به قول قرآن، اين كتاب بينشها و مايه بصيرت و
بينايى مردمان و هدايت و رحمت براى پرهيزگاران است. حال كه نزول اين كتاب بدين
منظور بوده، هر خوانندهاى مىبايست خود را مخاطلب و مقصود خطابهاى اين كتاب بداند452.
پىنوشتها:
390) اسرار الصلوه؛ ص 240.
391) براى انسان، بهرهاى جز سعى و كوشش او نيست، و حاصل تلاش او به زودى ديده
مىشود). سوره نجم؛ آيه 39 و 40.
392) اسرار الصلوه؛ ص 247.
393) اسرار الصلوه؛ ص 244 و 245.
394) اسرار الصلوه؛ ص 254.
395) اسرار الصلوه؛ ص 254.
396) اسرار الصلوه؛ ص 255.
397) اسرار الصلوه؛ ص 256.
398) اسرار الصلوه؛ ص 255 و 256.
399) قوت القلوب، ج 1 ص 378، شرح مقام الرجاء و وصف الراجين؛ احياء علوم الدين؛ ج 4
ص 219، المحجه البيضاء؛ ج 7 ص 262.
400) اسرار الصلوه؛ ص 257.
401) نااميدى.
402) اسرار الصلوه؛ ص 258 - 260.
403) الذى يراك حين تقوم؛ سوره شعراء؛ آيه 218
404) اسرار الصلوه؛ ص 262 و 263.
405) اسرار الصلوه؛ ص 265.
406) امالى صدوق؛ ص 433؛ بحارالانوار؛ ج 73 ص 336.
407) اسرار الصلوه؛ ص 283 - 286.
408) اسرار الصلوه؛ ص 292 - 294.
409) ارايت من اتخذ الهه هواه، (آيا كسى را كه هوى و هوس خويش را خداى خويش گرفته
نديدى؟!) سوره فرقان؛ آيه 43 و روايت شده از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)
كه فرمود: ابغض عبد فى الارض عندالله تعالى هوالهوى؛ روح المعانى؛ ج 13 ص 216 و نيز
از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت شده كه فرمود: ما تحت ظل السماء من
اله يعبد من دون الله اعظم عندالله من هوى متيع؛ (در زير آسمان هيچ معبودى دروغين
نزد خدا بزرگتر از هواى نفس و پيروى آن نيست). الدر المنثور؛ ج 5 ص 72؛ الميزان، ج
15 ص 237.
410) اسرار الصلوه؛ ص 294.
411) اسرار الصلوه؛ ص 295.
412) اسرار الصلوه؛ ص 295.
413) اسرار الصلوه؛ ص 304.
414) اسرار الصلوه؛ ص 305.
415) اسرار الصلوه؛ ص 306.
416) اسرار الصلوه؛ ص 309.
417) المحجه البيضاء؛ ج 2 ص 248.
418) فلاح السائل؛ ص 108.
419) فلاح السائل؛ ص 108.
420) پس چون پروردگارش بر كوه تجلى كرد، آن را ريز ريز چون خاك كرد و موسى مدهوش به
زمين افتاد). سوره اعراف؛ آيه 143.
421) اسرار الصلوه؛ ص 309 - 311.
422) مفتاح الفلاح؛ ص 49.
423) اسرار الصلوه؛ ص 321 و 322.
424) اسرار الصلوه؛ ص 322.
425) در مناجات معروف شعبانيه آمده است كه: و بيدك لا بيد غيرك زيادتى و نقصى و
نفعى و ضرى، (زيادت و نقص و سود و زيان من هم به دست توست نه غير تو). اقبال
الاعمال؛ ص 685.
426) اسرار الصلوه؛ ص 322.
427) اسرار الصلوه؛ ص 324.
428) عيون اخبار الرضا (عليه السلام)؛ ج 2 ص 134؛ بحارالانوار؛ ج 3 ص 7.
429) عيون اخبار الرضا (عليه السلام)؛ ج 2 ص 136، بحارالانوار، ج 39 ص 246.
430) اسرار الصلوه؛ ص 325.
431) الكافى؛ ج 2 ص 569 و ص 601.
432) چنين روايتى را در كتب روايى نيافتيم.
433) چون رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) قرآن عينى و ممثل است.
434) كافى؛ ج 2 ص 600؛ وسائل الشيعه؛ ج 6 ص 170.
435) سوره اعراف؛ آيه 143.
436) بحارالانوار؛ ج 56 ص 163 و ج 60 ص 332 و ج 67 ص 161.
437) اسرار الصلوه؛ ج 327.
438) اسرار الصلوه؛ ص 327 و 328.
439) اسرار الصلوه؛ ص 328.
440) اسرار الصلوه؛ ص 328.
441) آيا آبى را كه شما مىنوشيد متوجهايد كه آيا شما آن آب را از ابرو فرو ريختيد
يا ما نازل ساختيم). سوره واقعه؛ آيه 69.
442) سوره روم؛ آيه 50.
443) عالم هستى.
444) اسرار الصلوه؛ ص 230 و 231.
445) سوره بقره؛ آيه 255؛ سوره آل عمران؛ آيه 2.
446) اسرار الصلوه؛ ص 332.
447) و ما از رگ گردن به او نزديكتريم). سوره ق؛ آيه 16.
448) اسرار الصلوه؛ ص 332.
449) و هيچ چيز در عالم نيست جز آن كه منبع و خزينه آن نزد ما خواهد بود، ولى از آن
بر عالم خلق جز به قدر معين كه مصلحت است نمىفرستيم). سوره حجر؛ آيه 21.
450) اسرار الصلوه؛ ص 333.
451) اسرار الصلوه؛ ص 333.
452) اسرار الصلوه؛ ص 333 و 334.