باده گلگون
(چهار صد و چهل كلمه در سلوك الى الله)

عارف كامل آية الله حاج ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى (رحمه الله عليه)

- ۶ -


141 - سوء خاتمه، اثر عدم اخلاص در بند

[اى عزيز!] سوء خاتمه، جز از آثار عدم اخلاص بنده در بندگى نظير عبادت ابليس نيست و ترس عارفان، از همين جهت صدق و اخلاص است و از اين بيم دارند كه مبادا در اين زمينه، مقصر باشند و اخلاصشان اخلاص واقعى نباشد390.

142 - گندم از گندم برويد جو ز جو

[اى سالك مراقب!] كاش مى‏دانستم چه باعث شده كه ما در حماقت كسى كه جو كاشته و اميد برداشت گندم را دارد، شك نمى‏كنيم، ولى خود انتظار داريم كه از بذر نفاق، محصول ايمان و اخلاص بگيريم و حال آن كه خداى متعال مى‏فرمايد: ليس للانسان الا ما سعى، و ان سعيه سوف يرى391 .392

143 - رجاء صادق و رجاء كاذب‏

[اى اميدوار به رحمت بى‏منتهاى الهى!] انسان اگر گندم خوبى را، در زمينى كه از هر نظر صلاحيت كشت را داراست بپاشد و اين كشتزار، در منطقه‏اى باشد كه بارندگى در آن منطقه بسيار است و پس از كشت، تمام امورى را كه زراعت نياز دارد، فراهم نمايد و بعد بنشيند و منتظر اين باشد كه خداوند تفضلى بفرمايد و از اين زراعت و، محصول خوبى نصيب او گردد، اين را رجاء گويند و چنين كسى، در اين اميدوارى صادق است. ولى اگر جو كاشت و اميد برداشت گندم را داشت و يا اين كه گندم را در زمين سنگلاخى كه براى كشت و زرع صلاحيت ندارد و يا آب به آن نمى‏رسد پاشيد و منتظر برداشت محصول خوبى بود، بر چنين كسى جز احمق و مغرور، نام ديگرى نمى‏توان نهاد و مثل چنين كسى، مثل آن شخصى است كه تخم ريا در دل بيفكند و متوقع باشد كه از اين دل، نور عمل خالص درو كند، يا اين كه قرآن تلاوت كند و يا ذكر بگويد و دعا بخواند و به مناجات با پروردگار بپردازد، در حالى كه دلش مستغرق در دنيا و مشغول به آن و هم و غم آن باشد، يا اين كه زباشن قرآن بخواند و دلش جاى ديگر باشد و بعد انتظار قبول چنين عباداتى را هم داشته باشد و اميدوار به اين باشد كه ابواب اسرار قرآن، بر او گشوده شود و لذت ذكر و مناجات را دريابد؛ يا اين كه بذر خود را در زمين مناسبى بپاشد، ولى به آبيارى و ديگر امور مربوط به آن نپردازد و اميد برداشت محصول خوبى هم داشته باشد، چنين كسى در رجائش كاذب و در انتظارش مغرور است، چون انتظار چيزى كه عادتاً محال است، چيزى جز غرور نيست.
و هر گاه بذر را در زمينى كه از هر جهت صلاحيت كشت را دارد بپاشد، ولى به آبيارش توجهى نكند و به اميد باران بنشيند و زمين در منطقه‏اى باشد كه عادتاً باران زياد نمى‏بارد و او به انتظار اين باشد كه آن سال، بر خلاف سال‏هاى ديگر، باران زيادترى ببارد و آن كشتزار، از باران سيراب گردد، اين را تمنا و آرزو مى‏گويند. و مثل اين شخص، مثل افراد مثل ماست كه هم دل به دنيا دارند و هم گاهى براى تجهد و شب زنده‏دارى به پا مى‏خيزند و گريه و زارى مى‏كنند و از خدا مى‏خواهند كه لذت مناجات را به آنها بچشاند و قرآن را تلاوت مى‏كنند و در آيات آن تدبرى مى‏نمايند، ولى با قلبى كه به محبت دنيا آلوده است و با چنين قلبى، انتظار اين را دارند كه اسرار قرآن را درك كنند، اين يك آرزو است، ولى امكان هم دارد كه در اين بين، نسيمى از نفحات پروردگار بر آنها وزيدن گيرد و آنها را به آرزويشان برساند393.
دنبال آن گناه انجام نداد، باز اگر آن گناه از جمله گناهان كبيره نباشد، نمازهاى پنج گانه، كفاره گناهانى از اين قبيل است كه در بين آنها از انسان سر بزند. و اگر نمازش، نمازى كه گناهان او را بزدايد نباشد؛ يا اين است كه خدا او را به عقوبتى در اين دنيا گرفتار مى‏سازد و بلا و مصيبتى به او هديه مى‏كند و او را بدين وسيله، از آلودگى آن گناه پاك مى‏سازد و اگر اين هم نبود، استغفار ملائكه هست و اگر به آن هم رفع نشد، شفاعت مؤمنين، و اگر آن هم نبود، شفاعت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و ائمه (عليه السلام) و اگر از آن هم محروم شد، رحمت واسعه پروردگار هست و اگر بعد از همه اين‏ها باز هم چيزى باقى بماند و از همه اين‏ها محروم گردد، خداوند متعال او را به سختى جان كندن پاك گرداند و اگر به آن هم نشد، به عذاب قبر و اگر به آن هم نشد، هول و هراس روز قيامت؛ و الا به عذاب جهنم پاك خواهد شد394.

147 - جانبدارى خداى رحمان از بندگانش‏

[اى سالك كوى حضرت رحمان!] ذات اقدس حق در معامله با بندگان، هميشه طرف بندگان را گرفته و براى هر حسنه‏اى ده برابر آن، پاداش مقرر داشته، ولى عقوبت يك گناه را يكى معين نموده است. و اين [كه براى هر حسنه ده برابر معين كرده‏] غير از تضعيف اعمال و چند برابر گردانيدن آن در بعضى از ازمنه و امكنه خاص، مثل شب قدر و يا مسجدالحرام و مسجد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و مشاهد مشرفه و امثال آن است‏395.

148 - ترس و هراس زيركان‏

[اى مشتاق لقاى حضرت دوست!] ترس واقعى مردمان زيرك، از ضعف ايمان و بدى اعمالى است كه منجر به سوء خاتمه كار انسان و مرگ بر كفر و جحود و انكار مى‏شود396.

149 - طريقه انبياء (عليه السلام)، انذار و تبشير خلق‏

[اى عزيز!] انبياء الهى براى مردم هم خوف را متذكر مى‏شوند و هم رجاء را، ولى در موارد جزئى، حال طرف را ملاحظه مى‏نمودند؛ اگر كسى را مى‏ديدند كه كسالت و تنبلى بر او عارض گشته و به اوامر و نواهى پروردگار چندان توجهى ندارد، مثل عامه مردم؛ براى چنين كسى از خوف و خشيت از خدا سخن گفتند تا با تازيانه خوف، او را به جاده مستقيم برانند. و اگر احياناً كسى را مشاهده مى‏كردند كه خوف بر او غلبه نموده و رجاء و اميدوارش كم شده، به گونه‏اى كه به قنوط و نااميدى ميل نموده است، آيات رحمت را بر او مى‏خواندند و اسباب رجاء را برايش بر مى‏شمردند و از اين راه، او را از قنوط و نااميدى كه مايه هلاكت اوست باز مى‏گردانيدند و به طريق وسط و راه روشن مى‏آوردند397.

150 - قدر و منزلت اعجاب آور مؤمن در پيشگاه حضرت حق‏

[اى سالك مراقب!] اگر خواستى عظمت قدر، مؤمن را در نزد خدا بدانى، به آن چه كه در حديث اعرابى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) رسيده توجه نما. آن حضرت فرمود: خداوند كعبه را شرف بخشيد و آن را بزرگ داشت و اگر بنده‏اى آن را خراب كند و سنگ، سنگ آن را از جاى بركند و بسوزاند، جرمش به اندازه كسى كه وليى از اولياء الله را خوار شمارد نيست. اعرابى پرسيد: اولياء خدا چه كسانى هستند؟ فرمود: مؤمنين همه اولياء خدايند و در همين حديث است كه آن اعرابى پرسيد چه كسى حسابرسى را به عهده دارد. فرمود: خدا. گفت: او خود اين كار را به عهده دارد؟! فرمود: بلى. پس آن اعرابى تبسمى نمود. پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: چرا خنديدى؟!. گفت: كريم و بزرگوار آن گاه كه قدرت پيدا كند، در مى‏گذرد و آن گاه كه به محاسبه بنشيند، مسامحه مى‏كند و آسان مى‏گيرد. رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم): اين مرد راست مى‏گويد، آگاه باشيد كه كريم و بزرگوارى بخشنده‏تر و بزرگوارتر از خدا نيست، او اكرم الاكرمين و بزرگوارترين است؛ سپس فرمود: اين اعرابى فقيه گشت‏398 .399

151 - طريقه صحيح در خوف و رجاء

[بدان اى عزيز كه‏] صراط مستقيمى كه خدا بندگانش را به پيمودن آن امر نموده، همان راهى است كه خوف و رجاء در آن راه، با هم مساوى باشند تا نزديك مرگ؛ و چون مرگ انسان نزديك شود، سزاوار است كه حديث خوف و ترس ترك شود و انسان به اخبارى كه در زمينه رجاء و اميدوارى رسيده مشغول گردد، تا شوق لقاء حضرت ذوالجلال بر او فزونى گيرد و از ملاقات با پروردگار، هراسان نباشد، زيرا كه خوف، بنفسه از صفات نيك نيست و براى اين بر آن سفارش شده كه آدمى را از شهوات و معاصى باز دارد و چون وقت عمل به پايان رسيد، ديگر وجهى براى وجود آن باقى نمى‏ماند تا مايه كدورت لقاى محبوب و لذت انس با او گردد، بلكه در اين حال، ضررش بيش از نفع آن است و به خاطر همين گفته شده كه عمل به خاطر رجاء، بالاتر از عمل به خاطر خوف است، زيرا رجاء، محبت انسان را به معبود زيادتر مى‏گرداند و لذت انس با او را بيشتر مى‏نمايد.
بلى براى اهل محبت، خوفى است كه از هر خوف ديگر شديدتر است و آن خوف وقوف و اعراض و روى گردانيدن معبود از بنده و حجاب از لقاء حضرت حق است؛ ولى اين خوف، خوفى نيست كه اسباب لذت مؤانست را بر هم زند، و خيلى كم مى‏شود كه اينان، بدان نياز پيدا كنند و آنگاه كه اين خوف، بر آنها عارض شود، آنچنان اضطراب و تشويش، آنها را فرا مى‏گيرد كه از ديگر سالكان مشخص مى‏گردند و ذات اقدس حق، به آنها به ملائكه مقرب خود مباهات مى‏كند400.

152 - توصيه‏اى به واعظان و مبلغان، و تذكرى به مستمعان و متعظان‏

[اى مجاهد سالك!] وعاظ مى‏بايست كه در وعظ خود، هم اسباب رجاء را بيان كنند و هم اسباب خوف را متذكر شوند، ولى از اين كه غالب، بر عامه مردم، امنيت خاطر از مكر و غضب خداست، سزاوار است كه اسباب خوف بيشتر بيان شود و واعظ به شكوه مستمعين خود كه به بسيارى ذكر اسباب خوف، اعتراض مى‏كنند، توجهى نكند، بلكه خود، بنفسه احوال آنها را ملاحظه كند؛ چرا كه عامه مردم، خوف و قنوط و امن و رجاء را نمى‏فهمند و شكوه‏شان به خاطر ناراحتى و رنجى است كه اولين درجه خوف است و آنها آن را قنوط401 مى‏پندراند و الا چگونه مى‏شود كه اثرات خوف در وجود آنها ديده نمى‏شود و آنها به قنوط رسيده باشند؟! و كسى كه اين اندازه خوف و ترس در وجود او نيست كه او را از ارتكاب گناه باز دارد، چگونه مى‏تواند ادعاى خوف شدديد و تجاوز خوف از حد اعتدال و رسيدن به مرحله قنوط و نااميدى را كند؟! بلكه قنوط و نااميدى آن‏ها، نه بر اثر خوف زياد، بلكه به خاطر عدم وجود خوف است، زيرا قنوط، عبارت است از تجاوز خوف از حد اعتدال و لازمه اين معنا آن است كه چيزى كه باعث ترس و خوف از او شود، باشد و شدت ترس از آن چيز، هر اميد نجاتى را دل بسوزاند به گونه‏اى كه انسان از نجات از آن، به كلى مأيوس شود.
اين معنا كجا و اهل دنيا و دلباختگان به محبت دنيا كجا؟! اين كجا و فرو رفتگان در شهوات دنيا و مشغولين به جمع آورى مال و منال دنيا كجا؟! اينان را اصلاً اعتقاد صادقى نيست و اگر هم اعتقادى براى آنها باشد، ياد آخرت و شدت عذاب آن، براى آنها نخواهد بود، تا چه رسد به درد جانكاه خوف، كه از حد اعتدال تجاوز كند و به قنوط و نااميدى كشيده شود. و اگر در ميان اين افراد، يأس و نااميدى از رحمت خدا مشاهده شود، از جهت عدم صدق اعتقاد آنها به خدا و شدت خشم و غضب او است؛ همچنان كه مراد از امنيت خاطرى كه در اخبار آمده، تجاوز رجاء و اميدوارى از حد اعتدال است و لازمه اين معنا اين است كه انسان به عنايت و رحمت واسعه پروردگار معتقد باشد و اين رجاء و اميدوارى بر او غلبه كند، به گونه‏اى كه احتمال تخلف از آن را فراموش نمايد و رجاء و اميدوارى، به امنيت خاطر از عذاب الهى منجر شود و باز دلباختگان به دنيا كجا و اين اعتقاد صادق كجا؟! و اصلاً كجا دل‏هاى اينان محل ياد خدا و رحمت او بوده تا اين باعث فراموشى از خوف خدا گردد و به امنيت خاطر بدل شود؟! و اگر براى اين افراد، امنيت خاطرى هم باشد، مثل همان قنوط و يأس آنهاست كه منشأش عدم صدق اعتقاد آنها به خدا و رحمت و فضل و احسان اوست.
بنابراين اگر آنها از شنيدن حديث خوف، شكوه بر لب آوردند، اين جز از اين جهت كه سخن از خوف، باعث رنجش قلب، ولو اندك مى‏شود، و رنج و ناراحتى هر چند اندك باشد، براى انسان ناخوشايند است و انسان طبيعتاً به فرار از آن سرشته شده است، و نفس آدمى و شيطان هم در اين راه براى دفع اين مكروه، دست به دست هم مى‏دهند تا عيش و اشتغال او به دنيا بر هم نخورد و امر را بر او مشتبه مى‏سازند و او مى‏پندارد كه خوف و ترسش از حد گذشته و نزديك به قنوط و نااميدى شده است!
و چه نيكوست جواب يكى از معاصرين، در مقابل اين شكوه، كه به آن فرد گفته بود تو هرگز از اين كه كارت به قنوط و نااميدى كشد نترس، زيرا در تو ترسى نيست تا چه رسد به اين كه يأسى باشد.
و اما اين كه گفتيم كسى كه به موعظه عامه مردم مى‏پردازد، خوب است جانب رجاء و اميدوارى را بگيرد، در حق كسى است كه با بيان اسباب واقعى رجاء كه در شرع رسيده، مردم را اميدوار سازد. اما كسى كه با كذب و دروغ بخواهد مردم را اميدوار كند و بر خدا دروغ بندد، اين گونه افراد، شياطين مردم و قطاع الطريق سالكين الى الله و راهزنان رهروان كوى حق و اولياء شياطين هستند كه با تدليس و حيله گرى، امر را بر مردم مشتبه مى‏سازند و با لباس اهل علم و وعظ، مسلمانان را فريب مى‏دهند و با تفسير آيات و اخبار، به رأى و سليقه خود، به تحريف حقايق مى‏پردازند و مثلاً رياء و خودنمايى را در عزا جايز مى‏دانند و به اخبار و رواياتى كه در مورد تباكى و خود را گريان نشان دادن رسيده، استدلال مى‏كنند و يا براى گرياندن مردم، به خواندن مرثيه‏هاى دروغ مى‏پردازند و با اصرار، از مستمعين خود مى‏خواهند كه داد و فرياد كنند و آنها را تشويق به صيحه زدن و تباكى خود مى‏كنند، و بعد با سوگندهاى عظيم و قسم‏هاى مؤكد، اهل مجلس خود را آمرزيده قلمداد مى‏كنند!
و يا نماز و روزه‏اى را براى مردم بيان مى‏كنند و مى‏گويند: فلان نماز را در فلان شب به جاى آور، بعد هر كه مى‏خواهى انجام بده كه تمام گناهانت آمرزيده شده است! و گناه كار بيچاره هم به اين سخنان، مغرور مى‏شود و قلبش از خوفى كه به مقتضاى ايمانش در دل او نهفته است، راحت مى‏گردد. در نتيجه چون مجلس اين واعظ، باعث آرامش قلب او مى‏شود، نفسش مشتاق شركت در اين مجلس مى‏گردد و او مى‏پندارد كه به مجلس ذكر و علم حضور يافته و براى حضورش در چنين مجالسى، ثواب‏هاى فراوانى هم براى خود منظور مى‏دارد و مثلاً يك ساعت نشستن در چنين مجالسى را با ثواب صد شهيد برابر مى‏داند كه بايد از اين گمراهى و گمراه ساختن به خدا پناه برد.402

153 - توصيه‏اى به نمازگزاران‏

[اى عزيز! ]كمال قلب در هنگام نماز به اين است كه اين سخن خداى تبارك و تعالى را پيوسته در نظر داشته باشد كه مى‏فرمايد: هنگامى كه بر پا مى‏ايستى، در مرآ و منظر پروردگارت هستى و او تو را مى‏بيند.403 و سكون و آرامش در هنگام نماز، كنايه از مطيع بودن انسان در مقابل اوامر و نواحى الهى و نشانه حيا و شرمسارى او از قصور و تقصير در بندگى و عبادت حق، به قدر امكان مى‏باشد. و اين دست‏ها را بايد روى ران‏ها گذاشت و پاها را مرتب بر زمين نهاد، اشاره به اين است كه او در مقام خدمت است و بر قدم خوف و رجاء ايستاده است. و سرار كه به پايين گرفت و به محل سجده نگاه كرد، كنايه از دورى جستن از كبر و غرور مى‏باشد و مى‏بايست كه پيوسته به ياد قيامت و وقوف در پيشگاه حضرت حق باشد404.

154 - جوهره و اصل در عبادات‏

[بدان اى سالك مراقب كه‏] اصل در عبادت، نيت و اخلاص است‏405. [پس تمام هم و غم خود را به كار گير تا عباداتت از نور و جوهره اخلاص و صدق در نيت برخوردار باشد].

155 - رفع استبعاد از ترتب پاداش عظيم بر اعمال كوچك‏

[بدان اى مجاهد طريق قرب كه شيخ ]صدوق به اسناد خود از امام صادق (عليه السلام) و آن حضرت از پدران خود، از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت نموده كه فرمود: آگاه باشيد كه مؤذن آن گاه كه بگويد اشهد ان لا اله الا الله نود هزار ملك بر او درود فرستند و براى او طلب آمرزش كنند و در روز قيامت در سايه عرش الهى است، تا آن كه خداوند از حساب خلايق فارغ گردد و ثواب گفتن اشهد ان محمداً رسول الله را چهل هزار ملك بنويسند.406
مى‏گويم: مبادا كه مثل چنين اجر و پاداش هايى را كه براى اين گونه اعمال آمده، مبالغه بدانى؛ زيرا كه اين سخن، سخن طايفه‏اى از ملحدين است و اگر عقل ضعيفت، اين گونه مطالب را بعيد شمرد، براى رفع اين استبعاد لازم است كه به دو مطلب توجه نمايى:
مطلب اول اين كه ثواب هايى [كه در اينگونه روايات‏] آمده، يقيناً براى كسانى است كه حقايق اين اعمال را خالص و تنها براى خاطر خدا انجام دهند. بعد اندكى تأمل نما كه آيا اين امر براى افرادى بسيار اندك ميسر مى‏شود؟! اما امثال ما عامه مردم، اگر بعضى از عباداتمان را باعث دورى از خدا و جزء معاصى و سبب دخول در آتش بدانيم، سزاوارتر است از اين كه آنها را جزء عبادات خود به حساب آورده و توقع اجر و پاداش بر آنها داشته باشيم و تو اگر در معناى كلمه طيبه لا اله الا الله اندكى تأمل كنى، مى‏بينى كه اين كلمه، كلمه توحيد است و معنايش اثبات الوهيت و انفراديت براى ذات اقدس حق و نفى آن، از غير اوست، بعد به خود و رفتار و كردار خود بنگر و ببين آيا رفتار و كردار تو با اين اصل سازگار است؟! يا تمام حركات و سكنات و رفتار تو بر عكس اين حقيقت است و الوهيت و انفراديت را براى هر چيز و هر كس از مخلوقين كه اندك قدرت و قوتى در وجود او مى‏بينى، قائل هستى و تنها خدا را به اين وصف نمى‏شناسى و در رفع حوائج و نيازهاى خود، رو سوى او نمى‏كنى، بلكه پيوسته به دنبال اسباب و وسائط هستى؛ مثلاً اگر پدرى ثروتمند داشته باشى، مى‏يابى كه در رفع نيازها و انجام مهمات، دل به او دارى و به خاطر وجود چنين پدرى، اظهار اطمينان مى‏كنى؛ ولى به وعده پروردگار، در رساندن روزى و اجابت دعا، خاطرات آرام نمى‏گيرد و اطمينان قلبى برايت حاصل نمى‏شود. با اين وصف، هر چند كلمه طيبه لا اله الا الله را بر زبان آورى آيا واقعاً تو موحد هستى؟! و آيا مى‏توان تو را در توحيد، صادق دانست؟! يا اين كه در اين صورت مشركى دروغگو يا منافقى مسخره كننده و يا كسى كه سخنى مى‏گويد و هيچ توجهى به معناى آن ندارد هستى؟! و هرگاه دانستى كه لا اله الا الله كلمه‏اى بس بزرگ است كه جز عارفان به خدا و اولياى حق، كسى را ياراى گفتن آن - به معناى واقعى آن - نيست؛ پس آنچه را هم كه براى پاداش آن بيان شده بعيد مشمار.
مطلب دومى كه بايد به آن توجه داشت، قدرت اقدس حق است كه تمام آنچه كه در اينگونه اخبار و روايات آمده و بهشت هايى كه وصف گشته، ذات اقدس حق به يك اراده ايجاد و با يك كلمه كن مى‏آفريند و آفرينش آنها و اضعاف آن تا بى نهايت، براى او مؤونه و خرجى ندارد، چرا كه او هر چه بخواهد مى‏كند و آنچه كه اراده كند مى‏آفريند و آفرينش و حفظ آن هم براى او زحمتى ندارد. همچنين انسان مى‏بايد كه در عنايت و بخشش او بينديشد و توجه داشته باشد كه او بخشنده‏اى است كه هرگز بخل نورزد و او بزرگوارترين بزرگواران و نسبت به مؤمنين مهربان‏تر از مادر به فرزندش هست. پس اگر اين دو حقيقت را دانستى و حقيقتاً به آنها رسيدى و باور داشتى، ديگر اينگونه امور را بعيد نخواهى شمرد؛ زيرا آنچه كه سبب بعيد شمردن اين‏ها مى‏شود، يكى بزرگ شمردن امكان وجود اين‏ها و قدرت بر آفرينش و تفكر درباره زحمت و مؤونه خلق و حفظ اين هاست و ديگر كوچك شمردن آنچه كه موجب اين ثواب‏ها مى‏گردد و آنچه كه بيان داشتيم هر دو اشكال را دفع مى‏نمايد، چنان كه ظاهر است.407

156 - مراقبه سالك در هنگام شنيدن اذان‏

[اى طالب لقاء الهى! بدان كه‏] اذان، دعوت براى ملاقات است و همان گونه كه روز قيامت، مردم براى عرضه بر خداوند فراخوانده مى‏شوند، در اين دنيا هم مؤذنين، مؤمنان را به مجلس حضور و معراج و زيارت حضرت پروردگار فرا مى‏خوانند، پس اگر معرفت انسان در اين دنيا به حدى باشد كه از اين نداء، لذت ببرد، در آخرت هم از ملاقات حضرت حق بى بهره نخواهد بود؛ چرا كه معرفت در اين دنيا به منزله بذر مشاهده در آخرت مى‏باشد و اگر بر اثر جهل، حال انسان به گونه‏اى باشد كه اين نداء او را خوش نيايد، اين امر سبب خواهد شد كه نداى روز قيامت هم خوش آيند او نباشد و اگر در اين دنيا، در هنگام شنيدن اذان در زمره غافلان باشد، حالش در آن روز، مناسب با اين غفلت خواهد بود و در ساير مقامات دين و نواميس شرع، امر به همين منوال است. چرا كه انسان بر همان چيزى مى‏ميرد كه بر آن زندگى نموده و بر همان چيزى محشور مى‏شود كه بر آن مرده و جز آنچه در زمين دل كاشته، چيز ديگرى درو نخواهد كرد.
بنابراين كسى كه موقع نماز، از وظيفه‏اش نسبت به پروردگار آگاه باشد و بداند كه اين امر، لطفى عظيم از ناحيه حضرت حق نسبت به اوست، مسلماً روشنى چشمش در نماز خواهد بود و همان گونه كه به مجالس انس با دوستانش مشتاق است و در انتظار چنين مجالسى مى‏باشد، نسبت به نماز و گفتگوى با پروردگارش هم چنين خواهد بود. و همان گونه كه دعوت دوستانش را براى حضور در چنين مجالسى مى‏پذيرد، اذان را هم كه به منزله منادى ذات اقدس حق است، به گوش جان مى‏شنود و پاسخ مى‏گويد و اگر خواستى كه حق مطلب را دريابى به رفتار و معامله ذات اقدس حق با خود، آنگاه كه تو رو سوى او مى‏كنى بنگر و به اين حقيقت اعتراف نما كه اگر تو آنچه در توان دارى در تحصيل حق ادب اين نداء و دعوت، به كارگيرى، باز هم يك صدم آنچه كه به حكم حكمت و عدل بر تو واجب است، انجام نخواهى داد و اگر آن گونه كه شايسته ادب پاسخ به نداى اوست نتوانستى انجام دهى، شرمسار باش؛ در اين صورت است كه ذات اقدس حق، تو را مى‏پذيرد و شكر عظيم او شامل حالت مى‏گردد، چيزى كه نه علما با زيركى خود، بدان برسند و نه عقلا با عقل خود بدان دست يابند.408

157 - حقيقت عبادت و بند

[اى طالب مقام عبوديت!] حقيقت عبادت، تواضع و ميل و تبعيت از كسى و يا چيزى است؛ لذا هواهاى نفسانى انسان را هم كه از مبغوض‏ترين خدايانى است كه در زمين پرستش مى‏شود چنان كه در خبر آمده است، در بر مى‏گيرد409.
همچنين شيطان و دنيا به تمام وجوه باطل آن را نيز فرا مى‏گيرد410.

158 - اخلاص در شهادت بر رسالت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم)

[بدان اى عزيز كه‏] اخلاص در باب گواهى بر رسالت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) عبارت است از تخليه و خالى ساختن دل از وجوه اعتراض در كليه احكام شرع به گونه‏اى كه انسان در نفس و قلب خود، ذره‏اى كدورت نسبت به آنچه كه آن حضرت آورده و بر آن حكم نموده، گرچه [ظاهراً] به ضرر او هم باشد، نداشته باشد411.

159 - مقصود اصلى از نماز

[اى سالك طريق قرب!] اگر توانستى كه به حقيقت قلبت اعتقاد پيدا كنى به اين كه نماز، معراج بنده و زيارت پروردگار است، در خواهى يافت كه نماز موجب رستگارى و بهترين اعمال است، در نتيجه از اين كه تنها به انجام صورت اعمال و اركان نماز بپردازى و اذكار و مناجات‏هاى آن را تنها بدون توجه به معناى آن بر زبان آورى، راضى نخواهى گشت و قلب و روحت از افعال و قرائت و مناجات و تكبير آن متأثر خواهد شد.
و مقصود اصلى از نماز بلكه روح و حقيقت آن، چيزى جز همين امر نيست و در اين صورت است كه از قرائت و مناجات، لطايفى كه در گفتگوهاى بنده با خدا در هنگام نماز نهفته و در اخبار وارد شده، انسان لذت خواهد برد412.

160 - جذبه دنيا، مانع توجه به عالم آخرت‏

[اى مريد راه آخرت!] كسى كه همه هم و غمش در دنيا خلاصه شد، پيوسته اين هم و غم در حال تزايد و افزونى است و از يك امر، به امر ديگر يا امور ديگر منتقل مى‏شود، تا جايى كه همه قلب و جميع اوقاتش را اشتغال به دنيا فرا گيرد، به گونه‏اى كه حتى روز و شبش هم كفايت اين امر را نكند و چنين كسى اگر بخواهد فكرش را متوجه امر اخروى كند، هموم دنيا او را به افكار دنيوى كه دليل به آن بسته، جذب مى‏كند و اگر با قهر و غلبه بخواهد نفس خود را متوجه آخرت كند، جذبه دنيا او را به سوى خود مى‏كشد413.

161 - محروميت دلباختگان به دنيا از حلاوت مناجات‏

[اى تشنه انس با حضرت دوست جل جلاله!] كسى كه به دنيا و زينت‏هاى آن دلباخته است، نبايد طمع داشته باشد كه حلاوت و شيرينى مناجات با خدا و لذت مخاطبات او را دريابد، هر چند كه بخواهد، نفسش را مقهور عبادت گرداند414.

162 - طريقه‏اى براى حضور قلب در نماز

[اى طالب معراج روحانى!] كسى كه بخواهد در نماز، حضور قلب داشته باشد [راهى كه‏] بسيار مؤثر است آن است كه معناى هر فعل و قولى را قبل از اشتغال به آن، در خاطرش آورد و مثلاً در هنگام قرائت، ابتدا بسم الله الرحمن الرحيم را از دل بگذراند، سپس آن را بر زبان آورد، بعد معناى الحمد لله رب العالمين را به خاطر آورد، پس آن را قرائت كند، همينطور آيه، آيه تا آخر آن. و باز هنگامى كه مى‏خواهد دست هايش را براى ركوع بلند كند، اول معناى اين عمل را به خاطر آورد و بعد انجام دهد، سپس معناى ركوع را به خاطر آورد، بعد به ركوع برود و همين طور تا آخر نماز415.

163 - نماز معرفت آفرين‏

[بدان اى عزيز كه‏] عمده‏ترين خيرات نماز، در تفهم و دريافتن و درك معانى اقوال و اعمال نماز است، زيرا همين امر است كه موجب معرفت مى‏شود و معرفت همه‏اش خير، بلكه بايد گفت هر چه خير و خوبى است در معرفت است هم چنان كه جهل، تمامش شر و بلكه هر چه شر و بدى است در جهل مى‏باشد416.

164 - تجلى اسرار آيات قرآن بر قلب نمازگزار

[بدان اى عزيز!] آنگاه كه نمازگزار، روحش به عالم بالا توجه نمود و از ياد اين عالم پايين، خود را به دور داشت و فكرش از بعضى از قيد و بندها آزاد شد و از عوالم عاليه و نورانى متأثر گشت، در اين صورت است كه گاه مى‏شود كه حقايق بعضى از آيات قرآن، بر قلبش تجلى مى‏كند و از اين كشف و تجلى، بهره‏اى مى‏برد كه با سال‏ها عبادت نصيبش نمى‏شود و گاه مى‏شود كه در هنگام قرائت اسماء خداوند تبارك و تعالى، حقايق اين اسماء براى بنده مكشوف و مشهود مى‏گردد، به گونه‏اى كه جسمش را تحمل آن حال نبوده و حالت غشوه به او دست مى‏دهد؛ چنان كه همين واقعه، از امام صادق (عليه السلام) نقل شده كه آن حضرت در حال نماز غش نمود، چون به هوش آمد از علت آن سؤال شد، حضرت فرمود: آيه‏اى از آيات قرآن را بر قلبم مى‏گذارنيدم تا آنگاه كه از گوينده‏اش شنيدم، در اين حال بود كه جسم، توان ديدار قدرت او را نداشت و از پاى در آمد417.
سيد جليل (قدس سره) در فلاح السائل مى‏گويد: روايت شده كه مولاى ما جعفر بن محمد الصادق (عليه السلام) در نمازش قرآن تلاوت مى‏فرمود، پس حالت غشوه‏اى بر آن حضرت عارض شد، چون به هوش آمد، سؤال شد كه چه چيز موجب اين شد كه چنين حالتى بر شما عارض گرديد؟! حضرت سخنى فرمود كه معنايش اين مى‏شود كه پيوسته آيات قرآن را تكرار مى‏نمودم تا اين كه حالتى به من دست داد كه گويا بالعيان آن را شفاهاً از آن كه آن را نازل فرموده شنيدم، در اين حال بود كه قوه بشرى را توان اين مكاشفه جلال الهى نبود و از پاى در آمد.418
سپس مرحوم سيد مى‏گويد: اى كسانى كه حقيقت اين مطالب را نمى‏دانى، مبادا كه اينگونه سخنان را بعيد بشمارى و شيطان تو را در اينگونه موارد به شك و شبهه بيندازد؛ بلكه تصديق آن لازم است.419
آيا اين سخن خداوند تبارك و تعالى را نشنيده‏اى كه مى‏فرمايد: فلما تجلى ربه للجبل جعله دكا و خر موسى صعقاً420 و گاهى مى‏شود كه هنگام قرائت آيات قرآن، حقيقت بهشت و دوزخ و قيامت و غير اين‏ها از حقايق و اسرارى كه در قرآن آمده است، بر او منكشف و آشكار مى‏گردد.421

165 - لزوم باور سالك به مالكيت حقيقى حضرت حق جل جلاله‏

[اى سالك مجاهد!] بنده وقتى كه در نماز به زبان مى‏گويد: اللهم انت الملك الحق422؛ (بارالها! مالك حقيقى تويى و تو هستى كه مالك جميع عوالمى و استحقاق اين امر را دارى) در رفتارش هم به اين گفته بايد معتقد باشد و از اين كه در ملك او بر خلاف رضاى او قدم بردارد، بر حذر باشد و از تصرف ذات اقدس حق، در ملك خود و آنچه كه او مى‏كند، مبادا كه ناخشنود باشد و اگر در اين زمينه قصورى از خود مشاهده نمود، استغفار نمايد.423

166 - حقيقت لبيك و سعديك‏

[بدان اى عزيز كه‏] لبيك و سعديك در حقيقت جواب دعوت پروردگار است [و گوينده آن‏] مى‏بايست كه نفس و قلب و حقيقت و قالب و بلكه تمام وجود خود را براى اجابت دعوت پروردگار و قيام به وظائف آن محضر بزرگ آماده گرداند و بداند كه او از همه چيز و همه كس به او نزديك‏تر است و نداء و دعايش را مى‏شنود و تمام خيرات به دست اوست و هيچ خير و خوبى را در اختيار ديگر نداند و از غير او توقع نداشته باشد و او را از ظلم و بدى‏ها و شرور منزه بداند و معقتد باشد كه او خود بر خويشتن ستم نموده و هر بدى و شرى كه هست از ناحيه خود اوست، بعد به اين حقيقت توجه كند كه وجود و پيدايش و بازگشت و قوام او از او و به او و به سوى اوست و بدى‏ها هم گرچه از ناحيه خود او بوده، ولى خالق اصلى آنها ذات اقدس حق است و در عالم وجود، هيچ ضرر زننده و نفع رساننده‏اى جز ذات پاك و هيچ پناهگاه و عامل نجاتى جز سايه لطف و مرحمت او نيست‏424.

167 - توجه موحدانه سالك‏

[اى عزيز! ]اگر كسى مؤمن به اين شد كه خيرات به دست خداست، به احدى جز ذات پاك او توجهى نمى‏كند و كسى كه ايمان داشته باشد به اين كه هيچ ضرر رساننده‏اى، جز ذات پاك او نيست،425 از احدى غير او نخواهد ترسيد كه لا حول و لا قوه الا بالله و حمد و سپس از آن خداست‏426.

168 - استعاذه حقيقى‏

[اى طالب رفع حجب!] شيطان، دشمن انسان بوده و در پى فرصت است كه قلب او را از ياد خدا، و بدن او را از اطاعت و بندگى، و زبان او را از ذكر خدا باز دارد و استعاذه واقعى به اين است كه انسان با زبان، لفظ استعاذه را بگويد و با جوارح و اعضاء، از هر آنچه كه مورد علاقه شيطان است دورى گزيند و به هر چه موجب رضايت و خشنودى پروردگار مى‏شود، دو نمايد و با قلب، تمام توجهش را صرف در اشتغال به خدا و لذت مناجات با او گرداند.
و اما اگر به گفتن تنها اكتفا نمود، سود چندانى نخواهد برد و بلكه گاهى سخنى لغو و گاهى مضر مى‏باشد؛ چرا كه تحصن از دشمن به دژ و قلعه، به اين است كه انسان از محل تحت نفوذ دشمن و ميدان كارزار او، به دژ در آيد و در را به روى خود محكم كند و اما اين كه كسى در معرض تير دشمن باشد و با زبان بگويد: از شر اين دشمن، به اين دژ پناه مى‏برم، سودى نخواهد داشت‏427.

169 - حصن توحيد و ولايت‏

[اى پناه آورنده به حضرت دوست!] حصن و قلعه و دژ الهى، كلمه طيبه لا اله الا الله و ولايت اولياء اوست، چنان كه در اخبار آمده كه: لا اله الا الله حصنى428 و ولايه على ابن ابى طالب حصنى429 و كسى واقعاً متحصن به لا اله الا الله شده است كه معبودى به غير از ذات اقدس حق، براى او نباشد و متحصن به ولايت اميرالمؤمنين (عليه السلام) كسى است كه قدم، جاى قدم آن مولا بگذارد و در تمام حركات و سكنات خود، به آن بزرگوار اقتدا كند.
اما كسى كه هواى نفسش را به خدايى گرفته و مشايع و پيرو دشمنان خدا و اميرالمؤمنين (عليه السلام) گرديده و از سنت آنها پيروى مى‏كند، چنين كسى را اگر متحصن به حصن شيطان و در آمده در قلعه و دژ ابليس بدانيم، سزاوارتر است از اين كه او را در زمره متحصنين به حصن الله به حساب آوريم‏430.

170 - مراقبه سالك در تلاوت قرآن‏

[بدان اى سالك مراقب كه‏] قرآن، امرى بس بزرگ بوده و براى آن، نزد خداى متعال شأنى والاست، و آن شفيعى است كه اگر شفاعت كند، شفاعتش پذيرفته مى‏شود و اگر از كسى بد بگويد، تصديق مى‏شود و ذات اقدس حق، در چند جاى از كتاب خود، از قرآن به نور ياد نموده و نور، مساوى با معناى وجود و هستى است.
قرآن موجودى شريف و حكيمى صاحب حيات و زندگى و نطق و براى او در هر عالمى صورت و جمالى است و روز قيامت كه شود او در زيباترين صورت تجلى كند؛ و بر مسلمانان مى‏گذرد مى‏گويند: او از ماست؛ بر پيامبران مى‏گذرد، مى‏گويند: از ماست؛ از آنها هم مى‏گذرد و به ملائكه مى‏رسد، مى‏گويند: از ماست، تا اين كه به نزد حضرت پروردگار منتهى مى‏شود، پس براى قاريان خود شفاعت كند تا آن كه هر يك از آنها را به همان منزلى كه خود دارد برساند431.
و به خاطر دارم كه در روايتى ديدم‏432 كه قرآن ظدر آن روز به هر كس كه مى‏گذرد از آن كس زيباتر و نورانى‏تر است تا اين كه به پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) برسد كه با آن حضرت مساوى است433.
و براى قرآن حقيقتى است غير از اين خط و نقشى كه به دست ماست، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: اولين كسى كه بر خداوند عزيز جبار در آيد، من هستم و پس از من قرآن و اهل بيت من.434 و خلاصه كلام آن كه براى قرآن حقيقتى و روحى و حياتى است و او تجلى و پرتوى از تجليات اوليه ذات اقدس حق است. بلى براى آن در عالم الفاظ، صورتى لفظى و در عالم نقش و نگارش، صورتى منقوش است و حال، حقيقت آن هر چه كه باشد بر بنده مراقب است كه حرمت قرائت آن را مراعات كند و با توجه به عظمت متكلم آن كه اين كتاب، كلام او است، به عظمت آن پى ببرد و بداند كه اگر استتار انوار او به صورت حروف و كلمات نبود، در مقابل تجلى و پرتو افشانى آن، نه عرش را ياراى ثبات و استقامت بود و نه فرش را، و اجزاء عالم از عظمت و بزرگى سلطان او و پرتو انوارش، متلاشى مى‏گشت و اگر ذات اقدس حق، نگهبان و نگهدار كليمش نبود، طاقت شنيدن كلامش را نداشت، هم چنان كه كوه، در برابر مبادى تجلى او طاقت نياورت و ريزه ريزه گشت و حضرت موسى (عليه السلام) بيهوش افتاد435.
و در هنگام قرائت قرآن، در آيات آن تدبر نما و از آن چه مانع فهميدن آن مى‏شود، خويشتن را خالى نما، زيرا شيطان، بر دل‏هاى بيشتر قاريان قرآن پرده هايى افكنده كه آنها را از فهم حقايق قرآنى و عجايب احكام آن و تازگى‏هاى اشارات و دقايق و ريزه كارى‏هاى اسرار آن، باز مى‏دارد و مانع مى‏شود؛ و از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) رسيده كه فرمود: اگر نبود گردش شياطين بر گرد دل‏هاى بنى آدم، هر آينه آنان، ملكوت را مشاهده مى‏نمودند436 .437

171 - حجاب‏هاى گوناگون شيطانى، بر دل قارى قرآن‏

[اى قارى كلام حضرت دوست جل جلاله! ]از جمله حجاب‏هايى كه شيطان بر دل مى‏افكند وسواس در قرائت است، كه او يكى از بچه‏هاى خود را بر او مى‏گمارد، تا تمام هش، مصروف اقامه حروف و كلمات گردد و با تكرار كلمات، در پى اين باشد كه هر حرفى را از مخرج آن ادا نمايد و قواعدى را كه در اين باب هست، رعايت كند.
و كسى كه در نماز، تمام همش صرف اين امر شود، كجا به تفكر در معناى اقوال و اعمال نماز خواهد رسيد؟! گفته شده كه خنده شيطان، بر چنين كسى كه از اين راه مريد او شده، از همه بيشتر است.
حجاب ديگر، حجاب تقليد است و آن عبارت از اين است كه قارى قرآن مطالب خلافى را از پدران و گذشتگان و امثال اين‏ها، چشم بسته پذيرفته باشد و در اين تقليد، تعصب بورزد و اگر از حقايق قرآنى، مطالبى كه مخالف با عقيده اوست بر او آشكار شود و انوار قرآنى بر او جلوه‏اى بنمايد، شيطان تقليد بر او مى‏تازد و مى‏گويد: آيا پس از ايمان، مى‏خواهى كافر شوى و با مذهب خود مخالفت كنى؟! و او را با آنچه كه از منع مسير به رأى، در احاديث و روايات آمده، مى‏ترساند و با اين كار، او را از اين كه از آن جلوه، بهره‏اى بگيرد، محروم مى‏سازد و او هم بيچاره و بى‏خبر از معناى تفسير به رأى، فريب ابليس خبيث را مى‏خورد و جلوه قرآنى را ضايع مى‏گرداند و به واسطه تقليد، از بركت و هدايت آن محروم مى‏گردد.
حجاب ديگر، حجاب گناهان است كه بعضى از گناهان در زنگار قلب و تاريكى آن اثر خاصى دارد، مثل تكبر و ترك امر به معروف.438

172 - طريق فهم حقايق قرآنى‏

[اى عزيز! ]هر گاه بنده خود را از موانعى كه بر سر راه فهميدن حقايق قرآنى است، خالى نمو و قلبش خاضع گشت و از غير، دل را فارغ ساخت و در مكان خلوتى به قرائت قرآن پرداخت، انوار قرآنى بر او پرتو خواهند افكند439.

173 - مانع فهم حقايق قرآنى‏

[بدان اى عزيز كه‏] هر گناهى، ظلمت و زنگارى در دل از خود به جاى مى‏گذارد كه وجود آت، با فهم حقايق قرآنى منافات دارد و براى بعضى از آن‏ها، اثر فوق العاده‏اى است كه دل را به يكباره تاريك مى‏گرداند و ديده باطن را كور مى‏سازد به گونه‏اى كه هر چه نور خورشيد قرآن، بر اعيان حقايق معقولات بتابد، و از ديدن آنها عاجز خواهد بود، همچنان كه اگر ديده ظاهر، كور شد، نور خورشيد در ديدن صورت‏هاى محسوسات بى‏فايده خواهد بود440.

174 - طريق تفكر در آيات قرآنى‏

[اى سالك سبيل توحيد!] هرگاه مثلاً سوره واقعه را تلاوت مى‏كنى و [اين آيه را] مى‏خوانى: أفرايتم الماء الذى تشربون، ء أنتم أنزلتموه من المون أم نحن المنزلون441 پس مى‏بايست كه تنها اهميت آب را در رفع تشنگى و يا امثال آن، از امورى كه بر همه كس روشن است خلاصه نكنى، بلكه در اين مسئله تأمل نما كه چگونه مى‏شود كه پيدايش همه اشياء و موجودات از اوست؟! و بينديش كه چطور همين آب، غذاى دانه مى‏شود و دانه به صورت نبات در مى‏آيد و آن نبات غذاى حيوان و بعد، غذاى انسان مى‏شود؟! انسانى كه از استخوان و گوشت و خون و مخ و مو تركيب يافته است! بعد چگونه آن، گوش و چشم و ديگر قواى او را تشكيل مى‏دهد؟! و بنگر كه چگونه روح و حيات و شعور و فكر و عقل پديد مى‏آيند؟! سپس در حقيقت عقل و عظمت آن بينديش و در مراتب عقول به تفكر پرداز. بعد در مبدأ خود آب تأمل نما و اين آيه شريفه را به خاطر آور كه مى‏فرمايد: فانظر الى آثار رحمت الله كيف يحى الارض بعد موتها442؛ (به آثار خدا بنگر كه چگونه زمين را پس از مردنش زنده مى‏گرداند؟!) بعد در صفت رحمت و قيام رحمت به رحمان بينديش و از همه اين‏ها، به بعضى از وجوه قيوميت ذات بارى تعالى نسبت به اين عالم پى مى‏برى و باز نظرات را متوجه اتحاد رحمت، با آنچه كه در خارج مورد رحمت واقع گرديده بنما و همين طور به فكر و نظر ادامه بده تا بهره‏اى فراوان از اسرار عالم كون443 نصيبت گردد444.

175 - قيوميت ذات اقدس الهى‏

[اى عزيز! ]هر گاه اين آيه شريفه را تلاوت كردى كه مى‏فرمايد: الله لا اله الا هو الحى القيوم445 در معناى قيوم و اقسام آن بينديش، پس خواهى ديد كه قيوم از لحاظ معنى به چند وجه است: يكى قيوميت ستون‏ها براى سقف و ديگر قيوميت اجسام براى اعراض و ديگر قيوميت نور براى شعاع و ديگر قيوميت علم براى صورت‏هاى علمى است و بدان كه قيوميت ذات اقدس حق، از همه اين اقسام والاتر و برتر بوده و بعضى از اين وجوهى كه بيان شد به قيوميت ذات اقدس حق نزديك‏تر از بعضى ديگر است‏446.

176 - معيت حضرت حق جل جلاله‏

[اى سالك طريق قرب!] اگر اين آيه شريفه را تلاوت نمودى كه مى‏فرمايد: و نحن اقرب اليه من حبل الوريد447، در اقسام قرب بينديش و در معيت ذات اقدس حق نسبت به اشياء فكر نما و در اقسام معيت تأمل كن و پس از آن قيوميت و معيت او را از هر قيوميت و معيت و قربى كه در غير او هست، منزه بدار448.

177 - خزائن غير متناهى الهى‏

[اى سالك مجاهد!] هر گاه اين آيه شريفه را قرائت نمودى كه مى‏فرمايد: و ان من شى‏ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم449 پس اولاً در معناى اين كه مى‏فرمايد: نزد ماست بينديش كه اين نزد او آيا عبارت از مكان خاصى است كه از مكان اشياء ديگر به دور است؟! آيا آن مكان در محلى خارج از اين عالم، مثلاً پس از آسمان هفتم قرار دارد و يا در باطن همين عوالم است و بعد مكانى براى آن نيست؟! بعد در كلمه خزائن بينديش، آيا اين خزائن و انبارها همه نظير همين خزائن دنيايى مثل مخزن آب و انبار طلا و نقره و امثال آن است يا اين كه به گونه‏اى ديگر است، مثل گنجانيدن ميوه در ريشه‏هاى درخت و ذخيره ساختن درخت در دانه آن؛ يا مثل گرد آوردن معلومات، در علوم و معقولات، در عالم عقل؟! بعد در چگونگى وجود هر يك از اشياى در اين خزائن و انبارها بينديش، آيا هر يك از آنها به همين صورتى كه در اين عالم هست، در آن خزائن هم هست، يا به صورتى ديگر است؟! بعد در كيفيت فرو فرستادن آن تأمل نما، پس هر گاه كه در امثال اين مطالب به تفكر پرداختى، اميد است كه بابى از اصول علم به رويت گشوده شود، آن هم بابى كه، ابواب زيادى از اسرار عالم كون از آن گشوده خواهد شد450.

178 - تفكر در اسماى حسناى الهى‏

[اى مريد كمال!] هر گاه در اسماء خداوند كه در قرآن آمده فكر نمايى مثل: رب و رحمان و رحيم و قيوم و ديگر اسماء الهى؛ سپس در آثار هر يك از اين اسماء، در اين عالم بنگرى، خواهى ديد كه همه اجزاء عالم، قائم به اين‏هاست. مثلاً اگر به ربوبيت و رحمانيت او بنگرى، آيا در عالم چيزى را مشاهده مى‏كنى كه خارج از حيطه اين‏ها باشد؟! و اگر با دقت در اين مطلب بنگرى و تأمل نمايى، رحمانيت او را در شراشر وجودت و در همه اين عالم خواهى ديد، و همين گونه ربوبيت او را؛ زيرا رحمانيت او عبارت از رحمت عامى است كه مساوى ايجاد و ابقاء است و ايجاد همه اشياء را در بر مى‏گيرد، بنابراين هر موجودى كه در اين عالم هست، وجودش از رحمت ذات اقدس حق و بقايش هم به رحمت او خواهد بود و در خارج، چيزى جز رحمت او نخواهد بود. به عبارت ديگر، عالم از حيث موجوديتش، سراسر رحمت اوست و هرگاه به نسبت ايجاد با موجود توجه داشته باشى، مى‏گويى عالم، فعل اوست و اگر نسبت بين موجود و پديده را با موجد و پديد آورنده در نظرگيرى، مى‏گويى عالم مفعول اوست. بنابراين در خارج، يك چيز بيش نيست و آن همان رحمت ذات اقدس حق است‏451.

179 - ادب سالك در هنگام قرائت قرآن‏

[اى سالك عزيز!] قارى قرآن بايد متوجه باشد كه مقصود از خطاب‏ها در اين كتاب، اوست و هرگاه آيه‏اى تلاوت نمود كه مشتمل بر امر و يا نهى است، بايد بداند كه اوست از طرف خدا به انجام آن امر مأمور شده و يا از آن كار باز داشته شده است و همچنين در وعد و وعيد و غير اين‏ها؛ چرا كه قرآن براى هدايت همه امت نازل گشته و هر كسى را كه تابع رضوان و خشنودى حق تعالى باشد، ذات اقدس حق، به راه‏هاى سلامت و صواب رهنمون خواهد بود و به قول قرآن، آنها را از تاريكى خارج و به سوى نور خواهد برد، و به صراط مستقيم هدايت خواهد كرد، چون به قول قرآن، اين كتاب بينش‏ها و مايه بصيرت و بينايى مردمان و هدايت و رحمت براى پرهيزگاران است. حال كه نزول اين كتاب بدين منظور بوده، هر خواننده‏اى مى‏بايست خود را مخاطلب و مقصود خطاب‏هاى اين كتاب بداند452.

پى‏نوشتها:‌


390) اسرار الصلوه؛ ص 240.
391) براى انسان، بهره‏اى جز سعى و كوشش او نيست، و حاصل تلاش او به زودى ديده مى‏شود). سوره نجم؛ آيه 39 و 40.
392) اسرار الصلوه؛ ص 247.
393) اسرار الصلوه؛ ص 244 و 245.
394) اسرار الصلوه؛ ص 254.
395) اسرار الصلوه؛ ص 254.
396) اسرار الصلوه؛ ص 255.
397) اسرار الصلوه؛ ص 256.
398) اسرار الصلوه؛ ص 255 و 256.
399) قوت القلوب، ج 1 ص 378، شرح مقام الرجاء و وصف الراجين؛ احياء علوم الدين؛ ج 4 ص 219، المحجه البيضاء؛ ج 7 ص 262.
400) اسرار الصلوه؛ ص 257.
401) نااميدى.
402) اسرار الصلوه؛ ص 258 - 260.
403) الذى يراك حين تقوم؛ سوره شعراء؛ آيه 218
404) اسرار الصلوه؛ ص 262 و 263.
405) اسرار الصلوه؛ ص 265.
406) امالى صدوق؛ ص 433؛ بحارالانوار؛ ج 73 ص 336.
407) اسرار الصلوه؛ ص 283 - 286.
408) اسرار الصلوه؛ ص 292 - 294.
409) ارايت من اتخذ الهه هواه، (آيا كسى را كه هوى و هوس خويش را خداى خويش گرفته نديدى؟!) سوره فرقان؛ آيه 43 و روايت شده از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كه فرمود: ابغض عبد فى الارض عندالله تعالى هوالهوى؛ روح المعانى؛ ج 13 ص 216 و نيز از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت شده كه فرمود: ما تحت ظل السماء من اله يعبد من دون الله اعظم عندالله من هوى متيع؛ (در زير آسمان هيچ معبودى دروغين نزد خدا بزرگتر از هواى نفس و پيروى آن نيست). الدر المنثور؛ ج 5 ص 72؛ الميزان، ج 15 ص 237.
410) اسرار الصلوه؛ ص 294.
411) اسرار الصلوه؛ ص 295.
412) اسرار الصلوه؛ ص 295.
413) اسرار الصلوه؛ ص 304.
414) اسرار الصلوه؛ ص 305.
415) اسرار الصلوه؛ ص 306.
416) اسرار الصلوه؛ ص 309.
417) المحجه البيضاء؛ ج 2 ص 248.
418) فلاح السائل؛ ص 108.
419) فلاح السائل؛ ص 108.
420) پس چون پروردگارش بر كوه تجلى كرد، آن را ريز ريز چون خاك كرد و موسى مدهوش به زمين افتاد). سوره اعراف؛ آيه 143.
421) اسرار الصلوه؛ ص 309 - 311.
422) مفتاح الفلاح؛ ص 49.
423) اسرار الصلوه؛ ص 321 و 322.
424) اسرار الصلوه؛ ص 322.
425) در مناجات معروف شعبانيه آمده است كه: و بيدك لا بيد غيرك زيادتى و نقصى و نفعى و ضرى، (زيادت و نقص و سود و زيان من هم به دست توست نه غير تو). اقبال الاعمال؛ ص 685.
426) اسرار الصلوه؛ ص 322.
427) اسرار الصلوه؛ ص 324.
428) عيون اخبار الرضا (عليه السلام)؛ ج 2 ص 134؛ بحارالانوار؛ ج 3 ص 7.
429) عيون اخبار الرضا (عليه السلام)؛ ج 2 ص 136، بحارالانوار، ج 39 ص 246.
430) اسرار الصلوه؛ ص 325.
431) الكافى؛ ج 2 ص 569 و ص 601.
432) چنين روايتى را در كتب روايى نيافتيم.
433) چون رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) قرآن عينى و ممثل است.
434) كافى؛ ج 2 ص 600؛ وسائل الشيعه؛ ج 6 ص 170.
435) سوره اعراف؛ آيه 143.
436) بحارالانوار؛ ج 56 ص 163 و ج 60 ص 332 و ج 67 ص 161.
437) اسرار الصلوه؛ ج 327.
438) اسرار الصلوه؛ ص 327 و 328.
439) اسرار الصلوه؛ ص 328.
440) اسرار الصلوه؛ ص 328.
441) آيا آبى را كه شما مى‏نوشيد متوجه‏ايد كه آيا شما آن آب را از ابرو فرو ريختيد يا ما نازل ساختيم). سوره واقعه؛ آيه 69.
442) سوره روم؛ آيه 50.
443) عالم هستى.
444) اسرار الصلوه؛ ص 230 و 231.
445) سوره بقره؛ آيه 255؛ سوره آل عمران؛ آيه 2.
446) اسرار الصلوه؛ ص 332.
447) و ما از رگ گردن به او نزديك‏تريم). سوره ق؛ آيه 16.
448) اسرار الصلوه؛ ص 332.
449) و هيچ چيز در عالم نيست جز آن كه منبع و خزينه آن نزد ما خواهد بود، ولى از آن بر عالم خلق جز به قدر معين كه مصلحت است نمى‏فرستيم). سوره حجر؛ آيه 21.
450) اسرار الصلوه؛ ص 333.
451) اسرار الصلوه؛ ص 333.
452) اسرار الصلوه؛ ص 333 و 334.