باده گلگون
(چهار صد و چهل كلمه در سلوك الى الله)

عارف كامل آية الله حاج ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى (رحمه الله عليه)

- ۸ -


203 - اداى حق منادى شب‏

[اى طالب طريق عبوديت!] از جمله مهمات اهل محبت، اكرام فرستاده حبيب است و به همين خاطر، پيشواى اهل محبت، سيد بزرگوار526 ما كه خداوند او را از امت جدش، پاداش معلمين كرامت فرمايد، براى جواب منادى پروردگار كه شب‏ها بندگان را به خلوت و انس و مناجات با حضرت حق فرا مى‏خواند، مطلبى فراهم نموده كه جامع مراسم اين مقام و مناسب با اداى حق آن منادى و نداست و آن را از اين قرار است:
بارالها! من به ربوبيت تو و به رسالت حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) آخرين فرستاده تو و به اين منادى كه از جوار تو ما را ندا مى‏دهد، ايمان آوردم و به اين منادى كه گرچه صدايش را به گوش نشنيدم، ولى عقلم بواسطه اخبارى كه متضمن دعوت توست، نداى او را دريافته است؛ مى‏گويم:
مرحبا به تو اى فرشته‏اى كه از جانب مالك حكيم و جواد و محسن ما، به سوى ما آمده‏اى؛ ما با گوش عقل، سخن تو را شنيديم كه از جانب خداوند، ندا دادى كه آيا سائلى هست كه از ما چيزى بخواهد تا به او عطا كنيم؟! و من آن سائل هستم كه به هر چه كه اقبال او بر من آن را اقتضا كند نيازمند، و دوام توفيق براى اقبال به او خواستار و تمام احسان او را به من و كمال ادبم را در محضر او، مطلب مى‏كنم و از او مى‏خواهم كه مرا و آنچه را كه از راه احسان به من عطا نموده، حفظ نمايد.
اى فرشته! اين سخنت را كه از جانب مولاى ما كه بر برآوردن همه آمال و آرزوهاى ما تواناست، ندا دادى كه آيا توبه كننده‏اى هست كه توبه‏اش را بپذيريم شنيديم و من آن كسى هستم كه هم از روى اختيار و هم از راه اضطرار، قصد توبه و بازگشت دارم، چرا كه من، عاجز و در مقابل غضب و عقاب او ضعيف و مضطر به رضا و ثواب او هستم. اگر نفسم هم اين توبه را تصديق كند كه چه بهتر، و الا كه زبان حال عقلم به هر راهى از راه‏هاى توفيق، هواى توبه و بازگشت به سوى تو را دارد.
اى فرشته! اين سخنت را شنيديم كه از قول سيد و سلطان ما و آنكه اهل رحمت و قبول ماست گفتى: آيا كسى هست كه طلب آمرزش و مغفرت كند تا گناهانش را بر او ببخشانم؟! منم آن بنده مملوك كه از هر آنچه كه تو آن را نپسندى، طلب مغفرت مى‏كنم و از گناهان خود به عفو و بخشش تو پناه مى‏آورم. اگر قلب و زبانم هم اين استغفار را تصديق كرد كه چه بهتر، و الا كه زبان حال عقلم و اضطرارى كه در آن هست و بى‏چيزى و تنگدستى و شكستگى‏ام، از پيشگاه جلال و عفو و رحمت تو طلب آمرزش مى‏كنند و من ذليل و حقير، در پيشگاه عزت و رأفت تو ايستاده‏ام.
اى فرشته! آنچه را كه از سؤال و توبه و استغفار و نياز و ذلت و انكسار، بر تو عرضه داشتم، به صورت امانتى تسليم تو مى‏كنم و اميدوارم كه تو آنها را از باب حلم و رحمت و كرم و بخشش بر آنكه بر ما نعمت بخشيد و تو را به سوى ما فرستاد و ابواب توسل را به روى ما گشود، عرضه بدارى.
بعد [سيد] مى‏گويد: اگر آنچه را كه بيان نمودم از حفظ نكردى و برايت ممكن نشد كه هر شب آن را بخوانى، آن را بنويس و با خود داشته باش و چون ثلث آخر شب فرا رسد، آن را پيش روى خود بگذار و بگو اى فرشته‏اى كه از جانب مهربان‏ترين مهربانان و بزرگوارترين و بخشنده‏ترين بزرگواران و بخشندگان ندا مى‏دهى! اين قصه من است كه تسليم تو نمودم و مرا زبان و دلى كه حكايت حال خود گويم نيست527.
مى‏گويم: اينكه به فرشته‏اى كه بندگان را مى‏خواند جوابى داده شود، بهره اين سيد جليل - رحمه الله عليه - است و چه نيكو جوابى گفته است. ولى به گمان من بجا بود كه پس از تصديق رسالت پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم)، تصديق اوصياء دوازده‏گانه آن حضرت هم كه حجت‏هاى خداوند و خلفاء او در زمين هستند، اضافه مى‏نمود.
مى‏گويم: اگر خواستى كه بين هر دو امر جمع كرده باشى، شب جمعه در اول شب و شب‏هاى ديگر در ابتداء ثلث آخر شب اين دعا را قرائت كن:
اللهم صل على محمد و آل محمد بافضل صلواتك و صل على هذا الملك الكريم الوارد علينا يندبنا الى رحمتك و دعائك و مغفرتك و قبولك و وفقنا لاجابته على وفق رضاك ومره ان يعرض استغفارنا و دعائنا و توبتنا الى حضرت جمالك من باب حلمك و كرم عفوك و جودك و منك و عطفك و حنانك يا حنان يا منان يا ارحم الراحمين و صل على محمد و آله و الحقنا بهم و اعطنا افضل ما وعدته لاوليائهم صلواتك و سلامك عليهم اجمعين528.

204 - توجه سالك به حالات معصومين (عليه السلام) در تجهد و مناجات‏

[اى سالك مجاهد!] بر بنده مراقب، به حكم عقل واجب است كه در جهات عبوديت و بندگى - در تهجد و شب زنده‏داريش خصوصاً و در ديگر اوراد و اذكارش عموماً - كه دارد، به پيشوايان دينى اقتدا كند و وظايف خود را در اين موارد، از اهل بيت نبوت (عليه السلام) اخذ نمايد و آنچه را كه از آنان رسيده، اسوه و الگوى خود قرار دهد، بلكه مى‏بايست حال خود را با احوالات آنها مقايسه كند و از اين مقايسه، آنچه را كه از تمكن و تذلل و تضرع و زارى بر او واجب است، به دست آورد و ببيند جايى كه آنها با اينكه مقربان درگاه الهى و مطيع فرامين او بوده‏اند و لحظه‏اى معصيت او را نكرده و از ياد او غافل نشده‏اند، اينگونه در مقابل او به تضرع و زارى و گريه و ناله مى‏پردازند، پس وظيفه ما با اين همه گناه و اتصاف به اين همه اخلاق زشت و ناپسند، چه خواهد بود؟!
من براى نمونه، قطعه‏اى از مناجات‏هاى امام چهارم، زين العابدين (عليه السلام) كه بين هر دو ركعت نماز از نمازهاى شب، بيان مى‏داشته در اينجا مى‏آورم تا براى امثال ما مايه عبرتى باشد. روايت شده كه آن حضرت بين هر دو ركعت نماز دو سجده شكر به جا مى‏آورد و در سجده مى‏فرمود:
خداى من! به عزت و جلال و عظمتت سوگند، اگر از آن روزهاى آغازين دهر كه آفرينش مرا آغاز كردى تا آنگاه كه ربوبيت تو دوام دارد و جاويد است به هر تار مويى و در هر چشم به هم زدنى و تا ابد كه پايانى ندارد، با ستايش و سپاس تمامى آفريدگان به عبادت و پرستش تو پردازم، تازه در اداى ناديده‏ترين نعمت از نعمت‏هايت كه به من ارزانى داشته‏اى، نارسا خواهم بود و چنانچه معادن آهن دنيا را با دندان‏هايم بكاوم و سرزمين آن را با پلك‏هايم شخم زنم و از ترس تو به مانند درياهاى آسمان‏ها529 و زمين‏ها خون و چرك از ديده ببارم هر آينه در برابر آن همه حقوق واجبى كه بر عهده‏ام دارى بسى ناچيز است. و اگر تو اى خداى من، پس از همه اينها به عذاب تمامى خلايق عذابم كنى و آفرينش و جسمم را براى چشيدن آتش، بزرگ و نيرومند سازى و طبقات دوزخ را از وجود من پر سازى تا ديگر معذبى جز من نماند و هيزمى براى آن جز من نباشد، همه اينها به عدالت تو درباره من است و اندكى از بسيار استحقاقى است كه نسبت به عذابت پيدا نموده‏ام530.
برادر من! اندكى در اين حال و در اين دعا تأمل نما و ببين كه پس از سوگند به عزت و جلال ذات اقدس حق، شكر و سپاس خدا را چه اندازه مى‏بيند؟! و چگونه خود را مستحق عقوبت او مى‏داند؟! و كسى كه چنين سخنانى بر زبان آورده، حال او در حضور مولايش چگونه مى‏باشد؟! و اگر آن حضرت، با آن طهارت و پاكى و با آن عبادت و زهد و با آن معرفت و محبتش نسبت به مولاى خود و تقرب و نزديكى او به خداوند، اين زبان حالش باشد، پس حال ما با اين همه وزر و وبال و گناه و معصيت، چه خواهد بود؟! و واى بر حال ما! و آه و افسوس بر آنچه كه ما نسبت به پروردگار خود انجام داديم!
و اگر نيك بنگرى، خواهى ديد كه ما خود را به مسخره گرفته‏ايم و همه اين‏ها به خاطر جهل و غرور ماست و اينكه من و امثال من از افراد جاهل، اگر ساعتى از خوف خدا بگريد و يك دهم مثقال، اشك از چشمش جارى شود، حالتى در خود مى‏بيند كه گويا حق شكر خداى را بر خود ادا نموده و بلكه زيادتر از حق شكر را انجام داده است و اگر احياء و شب زنده‏دارى يك شب هم به اين اضافه شود، آنچنان با ناز و كرشمه حركت مى‏كند، كه گويا چيزى هم از خدا طلبكار هست، جز اثرات غرور و جهل، چيز ديگرى نيست.
و اى مغرور! مى‏بايست كه حال اين بزرگوار را با آن عبادت‏ها و زهد و چهل سال گريه‏اش، با حال خود مقايسه كنى و ببينى كه با همه اين‏ها باز آن حضرت مى‏فرمايد: اگر مرا به عذاب همه خلايق معذب گردانى و طبقات جهنم را از من پر نمايى، اين در مقابل عقوبتى كه مستحق آن هستم اندك خواهد بود!531
منزه است خدايى كه آفريننده نور است و حمد و ثناء از آن پروردگار است، آن هم حمد و ثنايى كه سزاوار كرم وجه او و عزوجل او، در آفرينش اين انوار تابناك (عليه السلام) است. او كه به آفرينش آن بزرگواران و به معرفت و ولايت آنها بر ما، منت نهاده و درود خدا بر آنان باد؛ درودى كه شايسته كرم وجه او و نور جمال و فيض جود و كمال اوست. و از او مى‏خواهيم كه به رحمت خود و به شفاعت اينان، از ما در گذرد و وزر و وبال جهل و غرور را از ما دور گرداند و به واسطه اينان، ما را به اذن خود از تاريكى به سوى نور خارج گرداند و به صراط مستقيم هدايتمان كند، والحمدلله رب العالمين.532

205 - طريقه تلطيف مراقبه‏

[اى سالك عزيز!] سزاوار است كه وقتى آدمى [براى تجهد به پا مى‏خيزد ]در تلطيف مراقبت سعى كند و به هر نحوى كه مى‏تواند از گريه و زارى و ناله و آه و دعا و خواندن پروردگار به اسماء جماليه او و سكوت و نگاه به آسمان و سر به زير افكندن و در خود فرو رفتن، اين معنى را تحق بخشد و با خداى خود به مناجات بپردازد و بگويد: بارالها! اى آقاى من! نمى‏دانم كه بين ساكنان كره خاكى، نظرت نسبت به من چگونه است و در آن سراى وحشت با من چگونه رفتار خواهى كرد؟! مولاى من! كاش مى‏دانستم كه در پاسخ دعاى من چه مى‏گويى؟! و اين جملات را تكرار كند و خود را در محضر خداوند متعال ببيند، چنان كه گويا در محضر اوست و بعد خطاب به مولايش بگويد:
آيا باز هم مى‏گويى نه؟! و گفتن اين نه برايش از كوه‏ها سنگين‏تر باشد. بعد بگويد: اگر بگويى نه، پس واى بر من! واى بر من! و واى از اين بيچارگى! بعد در خوارى و ذلتى كه از اين رانده شدن از محضر خداوند گريبان گيرش مى‏شود و آثار آن در عقل و روح و قلب و بدن خود، به تفكر بپردازد. سپس به نوحه كردن بر هر يك از اين‏ها، يكى پس از ديگرى مشغول شود و بگويد:
واى بر اين عقل من! اگر پروردگارم او را از خود براند و محجوب گرداند و از مقام نور و شرف حضور و مرتبه تمكين‏533، دور گردد و بنده هوى و هوس و مطيع خوك شهوت و خادم سگ غضب گردد و از مجازات با پاكيزگان، محجوب و از نزديكى به پروردگار محروم شود، در اين صورت از حقيقت خود مسخ گشته و شيطانى فتنه گر و ابليسى حيله باز خواهد گشت! بعد به روح خود بپردازد كه اگر از بارگاه ربوبى رانده شود، چه بر سرش خواهد آمد و بگويد:
واى بر روح من! اگر از جوار خداوندى منع و از تعلق به عز قدسش محروم، و از حضور در مجلس انسش طرد، و از ورود به مرتبه عليين محجوب گشته و در دركات سجين جاى گزيند و با شياطين قرين گردد. سپس به قلب خود بپردازد و بر او نوحه كند و بگويد:
اى واى بر قلبى مثل قلب من! اگر از ياد خدا منع و از محبت خداوند مهربان محروم گشته و هواى شيطان كند و عاشق اين دنياى پست شده و شيداى محبت او گشته و در دام او بيفتد و به زمين بچسبد كه مثلش، مثل سگ است كه اگر آهنگ او كنى، بر تو پارس خواهد كرد534؛ در نتيجه از ظلمت معاصى سياه گشته و ياد خدا را از ياد خواهد بود و به جاى كسب علم و دانش، گرفتار وسواس خواهد گشت و مهر بر او زده خواهد شد و ديگر راه خلاص براى او باقى نخواهد ماند. سپس بر جزء، جزء بدنش بگريد؛ ابتدا سرش را مخاطب قرار داده و بگويد:
اى سر! چگونه خواهى بود اگر غضب خداوند رحمان تو را بگيرد و در اين دنيا بخواهد تو را عذاب كند و به سر خوك و يا ميمونى تو را مسخ گرداند؟! يا اينكه چهره‏ات را سياه گردانيده و بين همه عالميان تو را رسوا و مفتضح سازد؟! يا اينكه بينايى يا شنوايى و يا گويايى تو را از تو بگيرد؟! و يا چهره‏ات را زشت كرده‏اند؟! آيا نشينده‏اى كه بسيارى از گنكاران بودند كه خداوند بر آنها غضب نمود و آنان را بدين گونه در همين دنيا عذاب نمود؟! يا اينكه آتشى فرستاد كه در همين دنيا آنها را سوزانيد و بعد به آتش دوزخ آنها را روانه نمود؟! و حالت چگونه خواهد بود، اگر پس از مرگ، به عذاب الهى گرفتار شوى كه آن عذاب به مراتب دردناك‏تر خواهد بود؟!
اى آنكه الان صاحب عقل و بصيرت و رأى و تدبيرى! آيا احوال قبر و پوسيدگى بدن را در گور در نظر نمى‏آورى كه در آن هنگامى كه بهره‏ات را از اين دنيا گرفتى، زود است كه خاك، گوشت تو را بخورد و كرم‏ها در بينى‏ات داخل شوند و حدقه‏هاى چشم بر گونه هايت جارى گردد و اين منظر نظيف و جمال لطيف، به جيفه گنديده‏اى مبدل شود و گوشت صورتت بر خاك ريزد و چرك و خون با هم در آميزد؟!
پس خود در آيينه عقلت، جمال صورتت را بنگر و آن حالات را در نظر آور و از اين ميانه پند گير، و بعد عنان فكرت را متوجه عذاب آخرت نما و به دوزخ و عذاب‏هاى آن بينديش كه چگونه وقتى آب جوش بر سر آنها ريزند، آنچه كه در شكم‏هاى آنهاست به جوش آيد! و به آن پتك‏هاى آهنين بينديش و بدان كه گنهكاران در آتشى افكنده مى‏شوند كه حرارتش شديد و گودى آن بسيار و زيور آلات آن زنجيرهاى آهنين و شرابش آب جوش و چرك و خون است!
و خلاصه بر جزء جزء بدنش، يكى پس از ديگرى نوحه كند و بگريد و به ياد آورد كه اگر از اهل عذاب باشد، چه بر سرش خواهد آمد. و اگر خواست هر شب بر يك عضو از اعضاى بدن خود بگريد و اگر خواست در بعضى از شب‏ها را كه زهرى‏535 از امام سجاد (عليه السلام) از نوحه و گريه بر خود به نثر و شعر روايت نموده بخواند.
و شبى را به نوحه و گريه و بر حياء و شرمسارى خود اختصاص دهد؛ پس ابتدا نعمت‏هاى خداوند را نسبت به خود و حلم و بردبارى او را در مقابل اين همه نافرمانى و لطف او را در دعوت بنده‏اش به خلوت و مجلس انس خود در نظر آورد، سپس رفتار و كردار خود را نسبت به اين پروردگار جليل به خاطر آورده و در آنچه كه او مى‏بايست در قبال اين همه كرامات عظيمه انجام مى‏داد بينديشد و بر اين همه لطف و عنايت و بزرگوارى از طرف پروردگار و اين همه بى حيايى و ناسپاسى از طرف خود، به نوحه و گريه بپردازد و بگويد:
واى از اين بى‏حيايى! واى از اين فضاحت! اين پروردگار و آقا و منعم و پادشاه پادشاهان و جبار و جبابره و بزرگوارترين بزرگواران مرا به ياد خود دعوت مى‏كند و به مجالست و انس با خود فرا مى‏خواند، در حالى كه او ملك المولك و بى‏نيازترين بى‏نيازان و خداوند زمين و آسمان است و من از قبول اين كرامت عظمى سرباز مى‏زنم، در حالى كه من ذليل‏ترين ذليلان و از هر جهت فقير و بى‏چيز، بلكه فقر محض و مرهون نعمت‏هاى او و موجود به عنايت او و زنده به حيات او و روزى داده شده به نعمت‏هاى او و مقصر و جانى در خدمت او هستم. و اگر حلم و بردبارى او نبود چه بر سر من مى‏آمد؟! در حالى كه او مرا مهلت داده و عيوب مرا پوشيده داشته و مرا به معرفت خود اكرام نموده و به راه طاعت خود مرا هدايت نموده و راه دستيابى به كرامت خود را برايم هموار ساخته و راه تقرب و نزديكى به خود را برايم آماده نمود و با نعمت‏هاى پى در پى كه بر من ارزانى داشته، در پى دلجويى من بر آمده است و براى حضور در مجلس كرامت و انس با مناجات او، گرامى‏ترين خلق و محبوب‏ترين بندگانش را مأمور دعوت از من نمود و در اين راه به نعمتى غير نعمت ديگر و كرامتى فوق كرامات ديگر، قناعت ننمود، بلكه تا آنجا پيش رفت كه هر شب فرشته‏اى را براى دعوت من فرستاده است؛ اما من در قبال اين همه بزرگوارى و احسان، اسائه ادب نمودم و به بدرفتارى پرداختم و بر انجام آنچه كه موجب خشم و غضب او مى‏شود، حريص گشتم و با اينكه روزى او مى‏خوردم و بر خوان نعمت او نشسته بودم، به معصيت او پرداختم و با همه اين‏ها باز خود را از او طلبكار دانسته و انجام مهمات خود را از او مى‏طلبيدم، به گونه‏اى كه گويا از عذاب او ايمن و از قصاص اين همه جرم و جنايت در امان هستم؛ انا لله و انا اليه راجعون536 از اين مصيبت كه وبالش سنگين و عقابش سخت و بزرگ است، اين چه بى‏حيايى و چه فضاحت و چه رسوايى است؟! و واى از اين بى‏شرمى و بى‏وفايى كه هرگاه مرتكب گناهى شدم، از كوچكترين افراد، آن را پنهان داشتم، ولى ملاحظه حضور او را ننمودم، در حالى كه مى‏دانستم او با من است‏537. او به لطف و بزرگوارى خود، گناهان مرا پوشيده داشت و مرا رسوا نساخت ولى باز مراعات اين ستر و پوشيده داشتن او را ننمودم.
اى واى از اين بى شرمى! با چه رويى مى‏خواهم او را ملاقات كنم و با چه زبانى به مناجات و گفتگوى با او بشينم؟! در حالى كه بسيارى از عهدها و سوگندها را شكستم و در حالى كه در گرداب گناه دست و پا مى‏زدم، او را خواندم و او جواب داد و باز در حالى كه او بى‏نياز از من بود، مرا خواند، ولى من او را اجابت ننمودم و او رو سوى من آورد، ولى من از او روى گردانيدم. پس واى از اين بى‏حيايى! اين چه جرأتى بود كه كردم و اين چه سرزنشى بود كه براى خود فراهم آوردم؟! پس بايد از اين رسوايى و فضاحت به خدا پناه برد. و به عزت و جلالت سوگند اى مولا و آقاى من كه اگر مرا طاقت بر عذاب تو و قوتى در مقابل انتقام تو مى‏بود، هرگز عفو و بخششت را خواستار نمى‏شدم، بلكه عذاب و عقاب خود را از تو مى‏طلبيدم كه چگونه پس از اين همه كرامات كه بر من ارزانى داشتى، باز معصيت تو نمود و با اينكه تو رو به سوى من نمودى، من از تو اعراض نمودم و پس از اين همه لطف، از تو روى برگردانيدم؟! منزه است اين پروردگار مهربان و سبحان الله از اين همه حلم و اين همه لطف كه با همه اين‏ها، باز بارى من و امثال من از گنهكاران فرومايه و طاغيان پست، باب توبه را گشوده و ما را از بازگشت به جوار خود منع ننموده و براى توبه كنندگان، وعده قبول و عفو گناهان و تبديل آن به چندين برابر از حسنان داده است!
و خلاصه مى‏بايست كه در اظهار جنايات و گناهان خود و كرامات پروردگار نسبت به خود بينديشد و بر زبان آورد تا حسرت و گريه‏اش افزون شود و در نزول رحمت پروردگار و شمول كرامت او مؤثر واقع گردد538.

206 - ضرورت توسل سالك در پايان هر شب‏

[سالك متهجد بايد] در آخر هر شب به نگهبانان آن شب و پاسداران امت، از معصومين (عليه السلام) توسل شود و بر آنها سلام دهد و از آنان بخواهد كه نزد پروردگار، شفيع او گردند تا خداوند او را بپذيرد و گناهانش را به حسنات مبدل نمايد و او را در زمره شيعيان و حزب و دعات آنها قرار دهد و از خداوند بخواهند كه از او راضى شود و او را بپذيرد و به آنها ملحق سازد و او را از شيعيان مقرب و اولياء سابقين آنها قرار دهد539.

207 - ضرورت حضور سالك در نماز جماعت و حكمت تشريع آن‏

[اى عزيز!] حكمت اصلى در تشريع نماز جماعت، اتحاد قلوب مؤمنين در امر خداست و براى اتحاد، فوايد بسيارى از قوت اسلام و مسلمين و غير آن مى‏باشد؛ گذشته از اين، نماز جماعت در تكميل نفوس و قوت آنها در سير الى الله و جلب فيوضات الهى، بسيار مؤثر است، زيرا اگر رحمت حق تعالى، شامل حال يكى از آنها بشود، به خصوص اگر اجتماع و اتحاد آنها براى خدا و در راه خدا باشد، همه آنها را فرا خواهد گرفت، گرچه ديگران، مستحق آن رحمت نباشد.
و مثل اجتماع قلوب، مثل اتصال آب‏هاى قليل به يكديگر است كه چون به يكديگر متصل شوند، از صورت آب قليل خارج شده و كر مى‏شود كه ديگر به اندك نجاستى، طهارتش را از دست نمى‏دهد و براى اين معنا در علم معرفت، سر شريف و وجه لطيفى است. همچنين نماز جماعت، مثل نماز فراداست؛ اگر فرض كنيم كه بعضى از نمازگزاران، بعضى از شرايط فضيلت و كمال نماز را دارا باشند و افراد ديگر، بعضى شرايط ديگر را، خداوند كريم آن قسمت از نماز هر يك را كه فاقد آن شرايط بوده، به خاطر توجه ديگرى مى‏پذيرد و عمده همان دو جهتى بود كه در ابتدا بيان داشتيم 540.

208 - ضرورت تلاش سالك بر تقويت اتحاد قلوب مؤمنين‏

[اى سالك طريق قرب!] به حكم مراقبت! بر بنده واجب است كه در تقويت امر اتحاد قلوب مؤمنين و صفاى آنها كوشا باشد، چرا كه هر چه اتحاد بيشتر و صفا زيادتر گردد، تأثر هر يك از نور ديگرى بيشتر خواهد گشت و روحانيت، بيشتر خواهد شد، و ببين كه شرع مقدس در اين باره چقدر مبالغه نموده و كسانى را كه با ديگران مواسات541 نموده و يا ديگران را بر خود مقدم بدارند، گرچه خود نياز به آن داشته باشند، چه اندازه در قرآن و روايات معصومين (عليه السلام) ستايش شده‏اند542 و چه اندازه مسلمانان را به تجديد رابطه با آن كسى كه از آنها بر حق مى‏داند، به خاطر حفظ برادرى مى‏بايست خود را غير محق و طرف را محق بداند543 و شرع مقدس براى اصلاح بين مؤمنان دروغ را مستحب دانسته و مؤمنين را به صفا و صميميت با يكديگر دعوت نموده و به آنان دستور داده كه نبايد امور خود را از برادر مؤمنى كه مورد اعتماد آنهاست، مخفى نگه دارند، زيرا اين خود باعث اختلاف بين قلوب مى‏شود و با كمال و صفا و صميميت در تضاد است.544 و باز به رواياتى كه در زمينه محبت در را خدا و فضيلت اين عمل رسيده، بنگر و ببين چه پاداش هايى براى اين عمل مقرر شده كه عقل را حيران مى‏سازد545.

209 - مراقبه سالك در محبت فى الله و جايگاه آن‏

[بدان اى سالك طريق محبت و انس كه‏] در كافى از امام باقر (عليه السلام) روايت شده كه مؤمنين چون به يكديگر برسند و مصافحه كنند، خداوند دست خود را بين دست‏هاى آنان داخل مى‏كند و روى خود را به هر كدام از آن دو كه نسبت به ديگرى محبت و دوستيش بيشتر باشد مى‏نمايد.546
مى‏گويم: در اين روايت تأمل نما كه نكته ظريفى در بر دارد و آن اينكه اگر دو نفر مؤمن كه يكى اهل فضائل بسيار و فردى بسيار متقى است و ديگرى اهل معصيت و گناه است به يكديگر برسند و با هم مصافحه كنند، اگر فرض را بر اين بگذاريم كه آنكه اهل معصيت است، آن فرد متقى را بيش از آن اندازه‏اى كه آن متقى اين عاصى را دوست دارد، خداوند روى خود را به طرف اين عاصى خواهد نمود و اين كاشف از اين حقيقت است كه محبت در راه خدا، از همه فضايل تأثيرش بيشتر است، بلكه گوياى اين حقيقت است كه فضايل ديگر نسبت به اين فضيلت همچون عدم است و به جان خودم سوگند كه اين امرى بس عظيم است كه كسى را توان درك و قدر و ارزش آن نيست.547

210 - پاداش كسى كه به زيارت برادر مؤمنش مى‏رود

[اى برادر عزيز!] از رسول خدا روايت شده كه فرمود: هر كس به خاطر خدا به زيارت برادر مؤمنش برود، خداوند به ملائكه خود، به وجود او افتخار مى‏نمايد؛ چون او را ملاقات كند، فرشته‏اى از آسمان ندا مى‏دهد كه پاكيزه‏اى و پاكيزه است اين مشى و رفتن تو؛ و چون با او به سخن بپردازد، خداوند خطاب به آن دو فرشته مى‏گويد: براى اوست عمل هفتاد پيامبر كه تمام آنها در راه طاعت من كوشا و در راه من خونشان بر زمين ريخته است؛ چون با او به خنده و مزاح بپردازد، خداوند به ملائكه‏اش مى‏گويد: گواه مى‏گيريم شما را كه در آن روز كه صورت‏هايى سفيد و صورت‏هايى سياه است، او را خندان گردانم؛ و چون با او به غذا خوردن بپردازد، خداوند به نگهبانان بهشت و سكان آن از ملائكه بزرگوار مى‏گويد: گواه مى‏گيرم شما بندگان و نگهبانان و ملائكه‏ام را كه من او را در قيامت به نظر نور و جلال و كبرياييم كرامت بخشم و گواه مى‏گيرم شما را كه من هستم كه او را تزكيه و پاك و پاكيزه مى‏گردانم و پاداشش مى‏دهم و خشنودش مى‏سازم و شفاعت او مى‏كنم.548 در اين روايت و در اين پاداشى كه بيان شده اندكى بينديش و تدبر نما549.

211 - مراقبه سالك در نماز جماعت‏

[اى سالك مجاهد!] مواظب باش كه در نماز جماعت قلبت با امام جماعت و ديگر مأموين صاف باشد، به خصوص نسبت به امام جماعت كه در روايات آمده كه او شفيع توست‏550 و بين چه كسى را شفيع خود مى‏گردانى؟! و لذا شهيد رحمه الله عليه در شرح نفليه551 در معناى عالمى كه در اين روايت بدان اشاره شده و معصوم مى‏فرمايد هر كس نماز را به امامت عالمى برگزار كند مى‏گويد: مراد از عالم در اينجا كسى است كه عالم به خدا و كتاب و سنت پيغمبر او و آنچه كه صحت نماز متوقف بر اوست، از مقدمات و ديگر امور و عالم به كيفيت تطهير قلب و تزكيه نفس، با بكارگيرى و عمل به آن باشد و در آخر كلامش مى‏گويد:
و علمى كه موجب قرب به خدا و بهشت مى‏گردد، همين آخرى است‏552 و اين بدان خاطر است كه امامى كه قلبش را پاك و نفسش را مهذب و پاكيزه نمود، هر كس كه او را بشناسد، لامحاله او را دوست خواهد داشت و او هم نسبت به مؤمنين، به خاطر همان محبت الهى كه رشته پيوند بين او و آن هاست، مهربان و به آنان بيش از محبتشان به او، محبت دارد، در نتيجه هم قلب او نسبت به مؤمنينى كه با او به نماز ايستاده‏اند، صاف بوده و همچنين دل‏هاى مؤمنينى كه به او اقتدا نموده‏اند، نسبت به او در كمال صفا خواهد بود، و بلكه مى‏توان گفت كه اصحاب چنين امامى، غالباً از مردمان با صفا و صاحبدل هستند؛ در نتيجه اجتماع آنها در نماز، اجتماعى الهى و بر وفق مراد خداى تبارك و تعالى خواهد بود.
و اما اگر كسى اجتماعش در نماز به صورت ظاهرى باشد و دل‏هاى آنها مخالف با يكديگر و بلكه عدوات و دشمنى در آنها بود، و هر يك از آنها بدخواه ديگرى و نسبت به نعمت‏هايى كه خدا بر او ارزانى داشته حسد ورزد، به خصوص اگر اين معنا بين امام و مأموم باشد، گمان نمى‏كنم كه در چنين جماعتى نور و صفايى باشد و اين اجتماع نزد خدا فضيلت و ارزشى داشته باشد! چرا كه عمده در عبادات اين است كه در دل، اثر مثبتى بر جاى گذارد و قلب را نورانى گرداند و اگر عبادت اثرى در قلب از خود به جاى نگذارد، نتيجه و ثمرى جز اندك و حقير كه وجودش مساوى با عدم است، نخواهد داد553.

212 - سر محروميت از ديدار امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف)

[اى مشتاق ديدار حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف)! ]در كتاب احتجاج در نامه‏اى كه امام ما - ارواحنا فداه - به شيخ مفيد - رحمه الله عليه - نوشته، آمده است: اگر شيعيان ما كه خدا آنان را در راه اطاعت خود موفق بدارد، دل‏هايشان را با هم مجتمع مى‏ساختند و به عهدى كه از آنان گرفته شده وفا مى‏نمودند، از بركت ديدار ما محروم نمى‏شدند و اين ديدار به تأخير نمى‏افتاد554 . 555

213 - ضرورت تطهير قلب از رذيله كينه‏

[اى مجاهد طريق قرب!] حضرت عيسى (عليه السلام) فرموده است: اى بندگان دنيا! سرهاى خود را مى‏تراشيد و پيراهن‏هاى كوتاه خود را كوتاه مى‏كنيد و سرهاى خود را پايين مى‏افكنيد، ولى كينه را از دل‏هاى خود بر نمى‏گيريد!556 , 557 [پس بر سالك است كه دل را از حجاب ظلمانى كينه تطهير كند و در قول و فعل ملتزم به اين آيه مباركه باشد كه و لا تجعل فى قلوبنا غلا للذين آمنوا558؛ (و در دل‏هاى ما نسبت به كه كسانى كه ايمان آورده‏اند هيچگونه كينه‏اى مگذار)].

214 - شرط دستيابى به بركات نماز جماعت‏

[اى سالك مجاهد!] آنچه مهم است اجتماع قلوب است، پس اگر كسى توفيق يافت كه با جماعتى كه دل‏هاى آنها در راه خدا با يكديگر مجتمع است نماز جماعت بخواند، به آنچه كه در اخبار و روايات در فضيلت نماز جماعت وارد شده، اميدوار باشد؛ و اما كسى كه در نماز جماعتى شركت مى‏كند كه بين افراد آن دشمنى و كينه و حسد هست و بعد اميد داشته باشد كه خداوند آن ثواب‏هايى را كه در اخبار براى نماز جماعت بيان شده به او عنايت كند، بداند كه اين آرزو، غرورى بيش نيست و اين اميدوارى و رجاء نيست، بلكه بايد آن را آرزو و فريب خود دانست‏559.

215 - حق امام جماعت بر مأموم‏

[اى سالك عزيز!] در كتاب مستدرك از كتاب تحف العقول روايت شده كه معصوم (عليه السلام) مى‏فرمايد: و اما حق امام جماعت بر تو اين است كه بدانى او سفارت بين تو و خدايت را به عهده گرفته و در پيشگاه خداوند تبارك و تعالى از جانب تو سخن مى‏گويد، ولى تو از جانب او سخن نمى‏گويى، او براى تو دعا مى‏كند، ولى تو براى او دعا نمى‏كنى؛ و براى تو از خدا حاجاتت را طلب مى‏كند، ولى تو چيزى براى او طلب نمى‏كنى و از اينكه در برابر خداوند بايستى و حاجاتت را بخواهى او تو را كفايت نمى‏كند، ولى تو چنين نيستى، پس اگر در هر يك از اين وظايف كه به عهده او نهاده شده تقصيرى از او سر بزند، او مسئول خواهد بود، نه تو و اگر گناهى مرتكب شود، تو شريك آن گناه نخواهى بود و براى او فضيلتى نيست، پس نفست را به نفس او و نمازت را به نماز او حفظ مى‏كند، پس شكرگزار او باش و لا حول و لا قوه الا بالله.
مى‏گويم: بر عاقل پوشيده نيست كه كسى كه امام جماعتش را به اين چشم بنگرد و او را سفير بين خود و خدا و سخنگوى خود در بارگاه الهى بداند، همه دنيا و روح خود را نثار او خواهد كرد و اين را هم كم خواهد ديد تا چه رسد به صفاء و وفاء560.

216 - حلم حضرت حق جل جلاله مغرورت نكند

[اى عزيز!] اگر تو به خداوند و رسول او (صلى الله عليه و آله و سلم) و كتابى كه به پيمبرش فرستاده ايمان آورده‏اى؛ تو را چاره ديگرى نيست جز اينكه از مسامحه كارى و سهل انگارى، دل برگيرى و كمال جديت و منتهاى كوشش به كاربرى و آنچه در طاقت و توان دارى در درمان اين دردها و مصيبات زيادى كه به خويش وارد ساخته‏اى، دامن به كمرزنى و مراقب باشى كه نفس، مغرورت نكند و شيطان گولت نزند و حلم و بردبارى حق تعالى فريبت ندهد، چرا كه هر چند حلم خدايى بسيار است، ولى انتقامش نيز سخت و بسى دشوار است. آيا فرجام كار مغرورين به حلم خدا به گوشت نرسيده؟! آيا نشنيده‏اى كه خداوند با قوم عاد چه كرد؟! و نيز ارميها را كه داراى قدرت و عظمت بودند، چگونه كيفر داد؟! شهر ارميها را كه داراى قدرت و عظمت بودند، چگونه كيفر داد؟! شهر ارم كه هيچ كجا شهرى به زيبايى و استحكام و بزرگى و تنعم آن نبود و نيز با قوم ثمود كه سنگ را دريده و در آن منزل مى‏گزيدند و فرعون كه مردم را به چهار ميخ مى‏كشيد و مردم ديگرى كه در ساير كشورهاى جهان سركشى مى‏كردند، خداوند چه كرد؟!561
آيا به ياد نمى‏آورى با اصحاب سبت562 چه معامله شد؟ كه چون شب خوابيدند و صبح برخاستند، چون بوزينگان و خوكان بودند؟! و متذكر نمى‏شويد كه به اصحاب قريه563 چه رفتار شد كه شبانگاه در آسايش و صبحگاه در آتش قرار گرفتند؟! آيا نمى‏ترسى كه حال تو هم مانند حال آنان باشد؟! از كجا براى تو امان آمده كه شب بخوابى و صبح در نكبت نباشى؟! چگونه به خواب مى‏رود آنكه از بلايا ايمنى ندارد؟! آنانكه اهل كار و كوشش بودند و در حالات خود مراقبت مى‏نمودند، در هر روز چندين بار چهره‏هاى خود را وارسى مى‏كردند كه ببينند آيا رخسارشان به حال خود باقى است يا از زنگ گناهان آن را سياهى فرا گرفته است؟! چون حال آنان چنين بوده، پس حال مسامحه كاران و فراموشكاران و آنان كه در گرداب گناه و منجلاتب نافرمانى فرو رفته‏اند چگونه خواهد بود؟!564

217 - ضرورت تدارك لغزش‏هاى گذشته باى سالك الى الله

اى نفس! بر تو باد كه براى طلب آمرزش پروردگار خويش بكوشى و مسارعه داشته باشى و درمانى براى آنچه در گذشته مرتكب شده‏اى به جاى آورى و براى تعمير قبر خويش بسيج و آماده شوى. اگر در توبه صادق بوده و به راستى بازگشت كنى و در تدارك كارهاى گذشته كوشش نماييت خواهى ديد كه در به روى تو باز بوده و لغزشهايت ناديده گرفته شده و پروردگار به تو روى آورده و گناهان تو را محو نموده و زشتيها و گناهان را به چندين برابر از خوبى‏ها و حسنات تبديل خواهد ساخت و به مراتب بلندت، رفعت خواهد داد و تو را مانند پدر عطوف و مادر رئوف و رفيق شفيق و دوست صديق، خواهد پذيرفت؛ به لطف در خطاب، گراميت خواهد داشت و به لبيك جواب، سرافرازت خواهد نمود و پرده و حجاب از بصيرتت بر خواهد گرفت و به دوستان با خردت ملحق خواهد ساخت و به ديده مرحمت به تو خواهد نگريست و با دست عنايت، تو را خواهد نواخت و بازبان رأفت با تو سخن خواهد گفت و از جمال خود، نقاب بر خواهد گرفت و از بين خويش و تو، حجاب را بر خواهد داشت؛ در خطاب، جوابت گويد و در جواب، گراميت دارد؛ اوست پادشاه پادشاهان و خداوند خداوندگان.
بشتاب، بشتاب كه پروردگارت مهربان و با مرحمت است و آقايت دوست شناس و با عطوفت است؛ او پادشاهى دهنده و افزاينده است؛ هم دلسوز و هم دلنواز، هم بخشنده و هم چاره‏ساز است؛ بدان كه دوست نزديك است و اين نزديك، پاسخ دهنده است انه حبيب قريب و القريب مجيب565.

218 - مژده‏اى به سالكان طريق قرب‏

مژده اى صاحب عقل و معرفت و شناسايى! و اى صاحب رأى و بينايى! رهسپار و راه رونده به سوى او راهش كوتاه و نزديك است. آفريننده آفريدگان، خود را از خلق خود نمى‏پوشاند، بلكه آمال و آرزوهايشان فاصله و حجاب مى‏گردد، پس آرزوهاى خود را واگذار و به سوى او شتاب كن تا دارنده جلال و جمال و فزاينده بخشش و نوال و بخشاينده با كرم و افضال را بنگرى؛ و قصد كوى او كن و رو به سوى او نما تا بدانى كه اين دوست، نزديك است و اين نزديك، جواب گوينده و تقاضا پذيرنده است.
دل و عقل را آگهى ده و انكار و دشمنى را رها ساز و به سوى آقا با وجود و پروردگار معبود، خداى آفريننده عباد و بلاد، رهسپار شو و بدان كه او در همه جا حاضر است و همانا دوست نزديك است و اين نزديك جواب دهنده است‏566.

219 - شرط لازم براى تحصيل مقام قرب‏

اى نفس! بدان كه تو در ظرف يك روز و يك شب، بلكه در يك ساعت و آنى، مى‏توانى كه قرب و خشنودى خداى خود را به دست آورى، به شرط آنكه صدق نيت و خلوص باطن تو را بداند كه غير او را واگذاشته‏اى و قدم براى ديدار او برداشته‏اى؛ همانا او حاضر است و غايب نيست؛ بيرون است و در پرده و حجاب نيست؛ پذيرنده است و راننده نيست؛ رحمت كنده است و زحمت دهنده نيست.
آيا نشنيده‏اى كه خداوند به حضرت عيسى بن مريم على نبينا و آله (عليه السلام) فرمود:
اى عيسى! چقدر ديده به راه بدوزم و حسن طلب نشان دهم و با بهترين شكل بندگانم را بخوانم و باز اين مردم برگشت نكنند و به طرف من نيايند؟!؛ يا عيسى كم اطيل [اجمل‏] النظر و احسن الطلب القوم [فى غفله‏] لا يرجعون567
آيا اين حديث قدسى را بياد ندارى كه فرمود:
اگر كسانى كه به من پشت كرده‏اند، بدانند كه چگونه انتظار آنان را دارم و به بازگشت آنها مشتاقم، هر آينه از شوق آمدن به سوى من مى‏مردند و بند از بندشان جدا مى‏شد؟!؛ لو علم المدبرون عنى كيف انتظارى بهم و شوقى الى توبتهم لماتوا شوقاً الى و لتفرقت اوصالهم568
و باز در خبر آمده است كه خداى تعالى مى‏فرمايد:
بنده من! به حقى كه بر من دارى، من تو را دوست دارم، تو هم به حقى كه من بر تو دارم، مرا دوست بدار؛ عبدى بحقك على انى احبك، فبحقى عليك احبنى569
آه آه از حسرت من! از خسران و از زيان من! از خسران و از زيان من! از افسوس من! واى بر من، پس واى بر من! از آنچه نسبت به ساحت خدا كسر گذاشته‏ام، و امر خدا را اطاعت ننموده‏ام؛ خويش را مسخره ساخته‏ام و به مسخره كنندگان پيوسته‏ام‏570.571

220 - ضرورت مراقبه سالك در تغذيه روح و جان‏

[اى عزيز! سالك‏] بايد توجه داشته باشد كه هر حركتى از روى اختيار از او سر بزند، در روح و حقيقت و قلبش اثرى به جاى خواهد گذاشت، حال يا آن اثر سبب تقرب او به خدا و روحانيات مى‏شود و يا اينكه باعث بعد و دورى او از جوار حق تعالى مى‏گردد. اين امر حتى در مباحات هم هست و هر اثرى كه در روح و قلب آدمى پديد مى‏آيد به منزله قدمى است كه انسان در حركت به سوى بهشت يا دوزخ برمى‏دارد و از حكمت الهى است كه براى هر عملى كه از انسان سر مى‏زند و در قرب به خدا و بعد از او، در دل اثرى مى‏گذارد، تأثيرى در توفيق و خذلان قرار داده شده است.
عمل خير، قلب را آماده و مستعد براى انجام اعمال خير ديگرى مى‏كند و اين حالت را توفيق مى‏گويند و عمل شر، قلب را مستعد و آماده براى انجام كارهاى شر ديگر مى‏سازد و زمينه انجام گناه ديگرى را فراهم مى‏نمايد و اين حالت را خذلان ناميده‏اند.
هر گاه كه توفيق رفيق انسان شد ملائكه‏اى كه بر انسان گمارده شده‏اند كه نيكى‏ها را به او الهام كنند، بر شياطينى كه در صدد وسوسه و از راه به در كردن او هستند غلبه مى‏كنند و اگر بر اثر كارهاى ناپسند، انسان دچار خذلان شد، آن شياطين بر ملائكه غالب مى‏آيند.572
پس زنهار، زنهار از اينكه در تمام حالات خود، گرفتار غفلت باشى، چه در چنين حال از حيوانات و چهارپايان و از پست‏ترين مردم، پست‏تر و گمراه‏تر خواهى بود.573

221 - اصلاح دل، مهمترين كار سالك الى الله‏

اى نفس! به علم اليقين بدان كه تا باطن خود را اصلاح نكرده‏اى، قادر به اصلاح ظاهر خود نتوانى شد، زيرا جريان اعمال از چشمه دل است و از دل صالح جز كردار صالح برون نيايد و از دل تباه و فاسد جز كار تباه و عمل فاسد ناشى نشود، پس عمده كار و مهمترين كردار، از ملكات و مزاج و از آنچه به حواس محسوس مى‏شود، ناشى مى‏گردد و اگر كسى قادر بر اين كار نشود، او را چاره و درمانى نيست، جز آن كه به درگاه لطف و كرم خداوندگار لطيف و كريم و پروردگار عطوف و رحيم، پناه برد و از او توفيق بخواهد و تأييد بطلبد.574

222 - دستور العملى به عاجزان از اصلاح نفس‏

[اى طالب كمال!] آن كس كه خود را از روى حقيقت، عاجز از اصلاح نفس و دل ببيند، خود را مانند آن كس داند كه در درياى ژرف و عميقى غرق است و هلاك خويش را مسلم داند و يا بسان مبتلا به حريقيببيند كه سوختن خود را يقين شمارد، و از روى اضطرار، پناه به خدا برد و جان و دل و عمل خود را تماماً تسليم پروردگار خود كند و به عنايت پروردگار خويش، حسن ظن و نيك پندارى داشته باشد، در اين صورت البته نجات مى‏يابد و خلاص مى‏شود و رستگار گشته، به مقصود نائل مى‏گردد، چرا كه خداوند، توانايى است كه ناتوانى در او راه ندارد و جوادى است كه بخل در كار او نيست و امينى است كه خيانت نمى‏كند و چه خوش گفته‏اند:
براى كوشش در رهايى از حيله گريهاى نفس و شيطان كه پايانى ندارد، چاره‏اى نيست مگر اينكه از روى معرفت حقيقى بدانى كه تو ناتوانى و به خداى توانا - جل جلاله - از روى راستى پناه برى.
پس كار خود را بدو واگذار و سر و سر و دل و كالبد و ايمان و كردار خود را به پروردگارت بسپار، چه او به تو خيانت و جفا نكند و او خداى جفا كار نباشد.
سپس شخص، خود را در برابر خداى - جل جلاله - فرض كند و در موقع گفتگو و حضور [كه بدون واسطه با او در حال سخن گفتن است‏] به او بگويد: آيا پاسخ تو لا خواهد بود؟! و اين تلفظ به لفظ لا از كوه‏ها بر او گران‏تر آيد. سپس بگويد كه اگر لا در پاسخم گويى واى بر من! پس واى بر من! آيا به كجا پناه برم و به كه التجا نمايم؟! به فريادم برس! به فريادم برس! و در اين رسوايى كه از مردود شن از دربار خداى تعالى براى او حاصل مى‏گردد در تمام عوالم و آثار خويشتن، يعنى در عقل خود و روح خود و قلب خود و بدن خود تفكر كند و بر تمام آنها يكى پس از ديگرى نوحه گرى نمايد و بگويد:
واى بر عقل من! اگر آقا و پروردگار من آنرا محجوب قرار دهد و پرده پندار بر آن بياويزد؟! آيا حال چنين عقلى چگونه خواهد بود؟! اگر از مقام نور و شرف حضور، منفور و از درجه تمكين و اطاعت مولاى امين، مهجور گردد و پرستنده هوى و فرمانبر خوك شهوت و خدمتگذار سگ خشم و غضب شود و از همسايگى پاكان و نزديكى به خداى عالميان ممنوع و محجوب گردد و از حقيقت خود برگشته، مسخ شود و به شيطان مفتن‏575 و ابليسى مدلس‏576 مبدل آيد؟!
پس از آن، به عذابى كه از رد خداى متعال به روح او رسد ياد آورده و بگويد: واى به روح من كه از جوار خدا و تعلق به عالم قدس و صفا، ممنوع و از مجلس انس و وفا مطرود گردد؛ از درجات عليين بى بهره و نوا و به پرتگاه دركات سجين577 مبتلا و همنشين شياطين گردد!
پس از آن قلب خود را ياد كرده بگويد: واى بر قلب كسى كه مثل قلب من باشد واى بر دلى كه از ياد رحمن و دوستى حنان منان منع و غافل شود و به محبت شيطان مايل گردد و با اين دنياى دون، عشقبازى پيشه كند و دلداده آن شود و بى آزرمانه، دلباختگى ظاهر سازد و در آن گودال هولناك بيفتد و اين زمين فناپذير را منزلگاه دائمى خود گزيند. اين نفس به سگى ماند كه اگر به او حمله كنى زبان درازى كند و اگر رهايش كنى باز زبان بياويزد. فمثله كمثل الكلب ان تحمل عليه يلهث او تتركه يلهث578 اين دل از تيرگى گناهان، سياه گشته و ياد خدا را به فراموشى بدل ساخته، از علوم به وسواس گراييده و بر آن دل، گويى مهرى زده‏اند كه راهى براى رهايى و خلاص او باقى نمانده است.
سپس بر اجزاء بدن خود يكى پس از ديگرى نوحه و ناله كند و [در آغاز]سر خود را مخاطب ساخته و بگويد: اى سر! غضب رحمان چه خواهى كرد، اگر در دنيا به شكنجه‏ات در اندازد و تو را مسخ نموده و به سر بوزينگان و خوكان بدلت سازد؟! يا صورتت را سياه كرد و بين جهانيان مفتضح و رسوايت گرداند؟! يا چشمت را كور و گوشت را كر و زبانت را لال و خلقتت را زشت و قبيح فرمايد؟! آيا نديدى و نشنيدى سرهاى بسيارى از گنهكاران را كه گرفتار خشم خداى رحمان شده و بدينسان عذاب يا به سببى غير آن، رسوايى يافته و يا آتشى بر آنها فرو فرستاد و در دنيا بسوختند و پس از آن به سوى آتش آخرت رانده شدند؟! يا در عقوبت تأخير فرمايد و به آنچه پس از مرگ وعده فرموده، معاقبت سازد؟! و ميدانى كه عذاب پس از مرگ وعده فرموده، معاقبت سازد؟! و ميدانى كه عذاب پس از مرگ بدتر و دل شكاف‏تر است!!
اى صاحب عقل و رأى و دانايى؟! و اى داراى معرفت و بينايى؟! آيا به ياد احوال قبر و ابتلاى آن نمى‏افتى و به فكر خوراك كرمها شدن و پوسيدگى در آنجا بر نمى‏آيى؟! چه خواهى كرد هنگامى كه در خاك پنهان شوى و خاك، گوشت تو را بخورد و كرمها در بينى‏ات داخل گردند و مردمك و تخم چشمت به چهره و رخسارت فرو ريزد و منظر نظيف و جمال لطيف تو به هيزم و صورتى خشك و كثيف، بدل گردد؟! چهره‏ات در گل، شن آلوده شود و صورتت در قبر، خاك آلوده گردد، آن را بدبختى و بيچارگى و بينوايى و فرسودگى و شكستگى و گسستگى فرا گيرد!!
پس در آيينه عقل خود به جمال و زيبايى صورت خويش بنگر و در زشتى منظر و قباحت قيافه از شكل افتاده خود تأمل نما و از اين سوانح پند گير، سپس عنان فكر خود را به طرف عذاب آخرت و آتش دوزخ برگردان و در آب جوشانى كه بر سرت مى‏افشانند و آن آب، پوست بدن و آنچه در شكم دارى مى‏گدازد، تدبر نما و آن پتكهاى آهنين كه بر سرت مى‏كوبند و به ياد آر.579 به ياد آر آن هنگامى كه در آتش سوزانت بيفكنند و در قعر نارت جا دهند و از جامه‏هاى آتشين در برت كنند و از شراب حميمت580 بچشانند581.

پى‏نوشتها:‌


526) جمال العارفين، سيد بن طاووس (قدس سره).
527) اين كلام در كتب مرحوم سيد (قدس سره) كه در اختيار ماست نيامده و لكن مرحوم ابن فهد حلى قدس الله نفسه اين كلام را از مرحوم سيد در كتاب عده الداعى؛ ص 49 نقل فرموده است.
528) اسرار الصلوه؛ ص 480 و 483.
529) مراد از آن آب‏هايى كه بر دوش ابرها آماده بارش است. منهاج النجاح؛ ص 382
530) مفتاح الفلاح؛ ص 315؛ بحارالانوار؛ ج 94 ص 90.
531) مفتاح الفلاح؛ ص 315؛ بحارالانوار؛ ج 94 ص 90.
532) اسرار الصلوه؛ ص 483 - 485.
533) قبول كردن و پذيرفتن.
534) سوره اعراف، آيه 176.
535) البدايه و النهايه؛ ج 9 ص 109؛ منتهى الامال؛ ج 2 ص 38 باب 6.
536) سوره بقره، آيه 156.
537) الا انه بكل شى‏ء محيط؛ (آگاه باش كه او به همه چيز احاطه دارد) سوره فصلت؛ آيه 54؛ هو معكم اينما كنتم؛ (هر جا باشيد، او با شماست). سوره حديد؛ آيه 4.
538) اسرار الصلوه؛ ص 485 - 491.
539) اسرار الصلوه؛ ص 491.
540) اسرار الصلوه؛ ص 491 و 492.
541) يارى كردن.
542) در زيارت حضرت قمر بنى هاشم، عباس بن على (عليه السلام) آمده است كه: فنعم الاخ المواسى؛ (نيكو برادرى بودى كه با حضرت حسين (عليه السلام) مواسات نمودى). كتاب المزار، ص 121؛ بحارالانوار، ج 98 ص 218.
543) الكافى، ج 2 ص 344؛ بحارالانوار؛ ج 184. فليرجع المظلوم الى صاحبه حتى يقول لصاحبه‏اى اخى انا الظالم حتى الهجران بينه و بين صاحبه فان الله تبارك و تعالى حكم عدل ياخذ للمظلوم من الظالم.
544) در جوامع روايى و كتب اخلاقى و ابواب فقهى نسبت به حد و حدود عفو و بخشش و كتمان سر و رازدارى و معاشرت و صله ارحام و مراتب امر به معروف و نهى از منكر و حلم و خشم و... بياناتى آمده كه براى آگاهى از آنها و جمعبين آيات و روايات، بايد به مربيان اخلاقى كه آشناى به معارف الهى هستند مراجعه نمود.
545) اسرار الصلوه؛ ص 492 و 493.
546) الكافى؛ ج 2 ص 179؛ بحارالانوار؛ ج 73 ص 24.
547) اسرار الصلوه؛ ص 493 و 494.
548) مستدرك الوسائل؛ ج 10 ص 383.
549) وسائل الشيعه؛ ج 8 ص 314؛ بحارالانوار؛ ج 85 ص 86.
550) وسائل الشيعه؛ ج 8 ص 314؛ بحارالانوار؛ ج 85 ص 86.
551) الفوائد لشرح الرساله النفليه ص 284 و 285.
552) علم به كيفيت تطهير قلب و تزكيه نفس.
553) اسرار الصلوه؛ ص 495 و 496.
554) احتجاج؛ ج 2 ص 498؛ بحارالانوار؛ ج 53 ص 176.
555) اسرار الصلوه؛ ص 496.
556) تحف العقول؛ ص 501 بحارالانوار؛ ج 14 ص 305.
557) اسرار الصلوه؛ ص 496.
558) سوره حشر؛ آيه 10.
559) اسرار الصلوه؛ ص 497.
560) اسرار الصلوه؛ ص 497، 498.
561) الم تر كيف فعل ربك بعاد، ارم ذات العماد، التى لم يخلق مثلها فى البلاد، و ثمود الذين جابوا الصخر بالواد، و فرعون ذى الاوتاد الذين طغوا فى البلاد؛ سوره فجر؛ آيه 6 - 11.
562) اصحاب سبت قومى از يهود هستند كه در روز شنبه از دستور الهى تجاوز كردند و خداى تعالى لعنتشان نموده، در نتيجه به صورت حيواناتى مسخشان كرد. الميزان؛ ج 4 ص 367
563) سوره يس؛ آيه 13. مشهور در ميان مفسران اين است كه منظور از قريه در اينجا انطاكيه يكى از شهرهاى شامات بوده است. رجوع شود به: مجمع البيان؛ ج 8 ص 655؛ الاصفى فى تفسير القرآن؛ ج 2 ص 1032؛ الميزان؛ ج 17 ص 81؛ تفسير نمونه؛ ج 18 ص 359.
564) المراقبات؛ ج 1 ص 13 و 14.
565) المراقبات؛ ج 1 ص 14 و 15.
566) المراقبات؛ ج 1 ص 15 و 16.
567) الكافى؛ ج 8 ص 134؛ روضه المتقين؛ ج 13 ص 39؛ بحارالانوار؛ ج 14 ص 291.
568) يا داود! لو يعلم المدبرون عنى كيف انتظارى لهم ورفقى بهم و شوقى الى ترك معاصيهم لماتوا شوقاً الى و تقطعت اوصاهم من محبتى. كشف الاسرار؛ ج 3 ص 357، تفسير المعين؛ ج 2 ص 712؛ مقتنيات الدرر؛ ج 1 ص 45.
569) روى ان الله تعالى انزل فى بعض كتبه: عبدى انا و حقى لك محب فبحقى عليك كن لى محبا. ارشاد القلوب، ج 1 ص 171؛ شرح نهج البلاغه؛ ج 11 ص 79.
570) يا حسرتى على ما فرطت فى جنب الله و ان كنت لمن الساخرين. سوره زمر؛ آيه 56.
571) المراقبات؛ ج 1 ص 16 و 17.
572) اسرار الصلوه؛ ص 399 و 400.
573) المراقبات؛ ج 1 ص 18.
574) المراقبات؛ ج 1 ص 18.
575) فتنه‏انگيز.
576) فريب دهنده.
577) اشاره است به آيات 7 و 8 سوره مطففين: كلا ان كتاب الفجار لفى سجين و ما ادراك ما سجين؛ كتاب فجار در حبس و زندانى است كه هر كس در آن بيفتد بيرون شدن برايش نيست. الميزان؛ ج 20 ص 231.
578) سوره اعراف؛ آيه 176.
579) يصهر به ما فى بطونهم و الجلود و لهم مقامع من حديد. سوره حج؛ آيه 20 و 21.
580) اشاره است به آيه 70 سوره انعام؛ حميم به معناى آب داغ و بسيار سوزنده مى‏باشد). الميزان؛ ج 17 ص 141
581) المراقبات؛ ج 1 ص 18 - 22.