باده گلگون
(چهار صد و چهل كلمه در سلوك الى الله)

عارف كامل آية الله حاج ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى (رحمه الله عليه)

- ۱۳ -


345 - دستورالعملى به ساكنين، در شب عيد فطر

[اى سالك!] از اهم امور در شب عيد فطر آن است كه در سلام و تضرع به آستان صاحب و نگهبان شبش كه از معصومين (عليه السلام) مى‏باشد بسط كلام دهد و به درگاه آنها توسل جويد تا در اصلاح اعمال ماه او جديت كنند و اعمال ماه رمضان و نفس و قلب و روح و سر و باطن و ظاهر و كل و جزء خود را تسليم آنان نمايد و در دربار الهى، آنها را شفيع قرار داده و توفيق سال را تا ماه رمضان آينده از خدا بخواهد؛ و همچنين توفيق تمام عمر خويش را بطلبد و خلاصه آنكه در اين توسل، در اصلاح تمام مفاسد ماه و سال و عمر خود، اهتمام نمايد و تمام نواقص خود را به كمال برساند و در تملق گفتن و تلطيف معانى تضرع و توسل و تسليم، جديت خود را بيفزايد و كمال اميدوارى را به قبول و پذيرش آنها اظهار و آشكار كند و به خاطر آنها سپاس گزار خداى جل جلاله بوده باشد900.

346 - دستورالعملى به سالكين، در روز عيد فطر

[اى طالب الطاف الهى!] از اهم كارها در روز عيد فطر، توسل و شفاعت خواستن از حامى روز و نگهبان آن در اول طلوع فجر و مبالغه در اين عمل به قدر اهميت و بزرگى آن روز است، زيرا بزرگى آن به قدر تمام اوقات و حالات او در ماه رمضان مى‏باشد و اين روز، وقت ظهور و آشكار شدن ثمره و اعطاء جوايز و كشف و پرده برداشتن از چهره قبول و رد، و رضا و سخط، و قرب و بعد، و سعادت و شقاوت است.
و ممكن است كه بنده خوشبخت و سعادتمند در حضور اين مقام، حسن ادب به خرج بدهد و آنچه در شبها و روزهاى ماه رمضان از گناهان بر دوش گرفته است، معالجه كند و هر چه از مكارم الهى و الطاف ربانى و مراحم رحيمى و رحمانى، ضايع و تباه ساخته است، اصلاح و تدارك نمايد. و خلاصه آنكه ممكن است به لطف ادب يك ساعت و [يك آن‏]، آنچه را كه از مهمات ماه رمضان كوتاهى كرده است، تدارك و جبران كند و سيئات و گناهان خود را به چند برابر آن از حسنات و نيكيها مبدل سازد و به درجات رفيعه نايل گردد901.

347 - مراقبه سالك در نماز عيد

[بدان اى عزيز كه خروج سالك‏] براى نماز عيد، ورود بر خداى جل جلاله است، بنابراين بايد نشانه ديدار خداى تعالى را داشته باشد. پس اگر بتواند به حق ادب اين مقام به قدر عظمت خدا و معرفت منت او جل جلاله متأدب باشد، بر اوست كه براى ورود، اذن بخواهد، بلكه حق دعوت به اين كرامت را آنگونه كه شايسته است به جاى آورد؛ ولى هيهات، هيهات! [چه نسبت است خاك را با عالم پاك؟!] مخلوق ضعيف را كجا توان آن است كه حق اين مجلس را از فروتنى و تحيت و شكر ادا نمايد؟! مگر آنكه با اعتراف به اندازه و مقدار قصور خويش، به قدر توان و قدرتش اقدام كند و اگر از آن هم عاجز است، لامحاله حضور در اين مجلس براى او كمتر از حضور در مجلس سلطان زمان خود نبوده و از سلطان خصوصاً هنگام مخاطبه و گفتگوى با او، غافل نباشد، زيرا اگر پادشاه بداند كه دل رعيتش به جاى ديگر مشغول است و به غير او پرداخته است به ناچار او را از مجلس خود بيرون مى‏كند و مانع حضور او در مجلس خويش مى‏گردد و او را از عطاياى خود محروم مى‏گذارد، خصوصاً اگر آن غيرى كه اين رعيت به او پرداخته است، دشمن سلطان و پادشاه باشد، در اين صورت، او را به سخت‏ترين و شديدترين غضبش عقوبت مى‏كند.
و هرگاه تو در آنچه كه از پروردگار مشغولت ساخته است تأمل كنى، خواهى ديد كه [علت اين همه غفلت‏]، لذات و شكوفه‏ها و زينتهاى اين دنيايى است كه دشمن خدا و اوليايش بوده و يا چيزى از متعلقات آن مى‏باشد.
پس بر حذر باش از اينكه اين مجلس را به سستى بگيرى، زيرا آن، مقامى كريم و مجلسى عظيم مى‏باشد و حاضرين در آنجا، فرشتگان مقرب و انبياء و مرسلين و شهداء و صديقين و عباد صالحين خدايند.
شرم سار باش از اينكه در مجلسى كه حضار آن با نيكوترين هيئات و حالات باشند؛ [و همگى‏] مطهر و پاك و مقدس و آراسته، و بر سرهاشان تاج كرامت از مراقب خداى جل جلاله و خلعتهاى قبول اقبال خدا دربرشان، و شعار اشتغال به ذكر خدا پوشش دلهاشان، و لباس عصمت از معصيت خدا بر اندامشان، و انگشتر امساك از گشوده شدن در معصيت خدا زينت دستهاشان، و كفش منع از رفتن در محرمات الهى بر پاهاشان، اما تو با سربرهنه از عمامه مراقبت، و قلب آلوده به محبت دشمن خدا، و بدن عريان از لباس اعتصام از مخالفت خدا، و دست مزين به انگشترى ظلم بربندگان خدا، و پاى برهنه از مشى به سوى طاعت خدا، چه خواهى كرد،؟!
اگر از بصيرتت حجاب برگيرند و بدنت را آلوده به قاذورات و نجساستهاى گناهان ببينى و حقيقتت را مبتلا به انواع بيماريهاى كشنده و نفرت آور و صورتهاى قبيحه منكره و هيئت‏هاى رسواى زيان آور و دچار برص و جذام و گرفتار سرطان و ساير امراض و اسقام مشاهده كنى، آيا خودت با اين صفات و هيئات، بر سر سفره پاكان و مقدسان، و محضراعيان از نيكان و ابرار، حاضر خواهى شد؟!
به عقيده من هر گاه تو صورتهاى باطنى و جمالهاى روحانى و جلالهاى ربانى آنها را ببينى، خودت از ملاقات با آنها امتناع خواهى نمود و از مجالس آنها خود را پنهان خواهى ساخت، چه رسد به اينكه بر سر سفره آنها حضور يابى؛ بلكه اگر تو را هزار چوب زنند، راضى نخواهى شد كه خود را با اين همه كثافت و پليدى به آنان ارائه و نشان دهى‏902.

348 - رد نشدن دعاى مضطر حقيقى‏

[سالك طريق قرب الهى بايد بداند] كه اگر از روى حقيقت اضطرار، به پروردگار خود رجوع كند، محال است كه او را اجابت نفرمايد، زيرا قرآن در اين باب ناطق است و گوينده بزرگ آن فرموده است كه: امن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء903 ولكن سخن در تحقق موضوع است [يعنى حقيقه مضطر باشد] زيرا عامه مردم غالباً غافلند از صفات خبيثه و اعمال زشتى كه برخود وارد ساخته‏اند [و همچنين غافلند] از صفات حسنه و هيئتهاى جليله نيكو و زيبا و احوال بلند مرتبه‏اى كه اهل فضائل و فواضل‏904 از آن برخوردار مى‏باشند. به همين جهت از خود خجل و شرمسار نمى‏شوند و از روى حياء بر پوشش قبايح و پنهان كردن فضايح خودشان مضطر نمى‏گردند و اگر در اين باب عملى هم انجام دهند. از روى اعتقاد ضعيفى كه ناشى از چيزهايى است كه به طور اتفاقى شنيده‏اند مى‏باشد و اين مطلقاً مؤثر در خجلت و شرم و حياء نيست، تا چه رسد به حيايى كه مقتضى به اضطرار باشد.
و خلاصه اگر حيايى كه موجب اضطرار است تحقق يابد، اجابت دعاء و كشف سوء محقق خواهد بود و نشانه‏اش آن است كه در موقع عيد و حضور در برابر مولى، دل شكسته و ترسان از رد دعا، و اميدوار به عفو و فضل خدا باشد و آرزوها و اميد خود را به كرم پروردگار توسعه دهد و در توقع رحمت و عنايت او، خود را با بندگان مخلص خدا مخلوط و آميخته سازد و ترس خود را به اينكه امروز، روز دريافت جايزه‏ها و شمول فضائل است، از خويش دور كند و در عين حال با گوشه چشم به عظمت جلال خدا و جنايت عظيم خود، نظر كند و بر او نشانه مقصرين پناهنده به ذيل عنايت عفو كريم العفو باشد و تمام جديت و همت او در استغفار و استرحام و استكشاف آثار قبول بوده باشد؛ و به آستان حاميان و نگهبانان خود از معصومين (عليه السلام) پناهنده شود و شفاعت بخواهد و خدا را به حق آنها و جاه و مرتبه‏اى كه در نزد او دارند، قسم بدهد كه او را به عفو خود گرامى دارد و از فضل خاص خودش، محروم نسازد و روى با كرامت خود را از اين بنده بر ندارد و به وسيله آنها او را بپذيرد و با او معامله‏اى كند كه با حزب و موالى آنان معامله مى‏فرمايد و چون اين احوال محقق شد، كاشف از اين است كه مشمول فيض قدسى گرديده است، در نيتجه بايد خدا را بر نجات و خلاص از خطر هلاك، حمد و ثناء گويد و خويشتن را به حول و قوه الهى از غفلت و در معرض هلاكت دائمى واقع شدن بر حذر دارد.
آنچه را كه از اضطرار به ستر و پوشش الهى بيان كردم، تحقق نخواهد يافت، مگر در كسى كه به چشم بصيرت، قذارت و نجاست گناهان را بر جوارح خود و پليدى عيوب را بر رخسار روح و نفس خود از روى حقيقت نه از روى مجاز ببيند؛ و ببيند كه اين قذارت و پليدى‏ها، نجس‏تر و پليدتر و خبيث‏تر از كثافات عالم حس بوده و گنديده‏تر و متعفن‏تر از اين مردارهاى دنيوى مى‏باشد.
و [اگر كسى‏] نفس خود را در پيشگاه حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين و ملائكه مقربين و ساير انبياء و مرسلين فرض كند، چه حالى خواهد داشت؟ و به نظر من، اگر آدمى به يك دهم اين رسوايى مبتلا گردد، دوست دارد كه زمين او را فرو برد تا از اين رسوايى نجات يابد.
آيا گفتار حضرت مريم صديقه را نشنيده‏اى كه با طهارت دامنى كه داشته و در نزد خدا و اهل ملاء اعلى، پاك و پاكيزه بوده است هنگام فرض رسوايى بين اين مردم عوام فرمود: يا ليتنى مت قبل هذا و كنت نسياً منسياً905 , 906.

349 - اضطرار آدمى به ستر جميل الهى‏

[اى عزيز!] همه ما به ستر جميل خداوند، محتاج و مضطر مى‏باشيم و اگر او پرده ما را بدرد و پوشش كرم خود را از ما بردارد، همگى رسوا مى‏شويم. و از جمله ستر جميل خداوندى، همين شكل و صورت انسانى است كه به ما بخشوده است و اگر اين صورت را بگيرد و مردم صورت واقعى ما را بنگرند، رسوا خواهيم بود، زيرا صورتهاى ارواح، متناسب با اخلاق و صفات است. پس هر كسى كه صفت غضب مثلاً بر او غالب باشد، صورت روح او صورت سگ مى‏باشد. و اين صورت انسانى از جمله سترها و پوششهاى الهى برروى روح او و حقيقت اوست كه او را از چشمهاى مردم مستور داشته است تا مفتضح و رسوا نشود و با داورى حلم، به درمان خلق خود بكوشد و غضب خود را به شجاعت بدل كند و صورت سگى او، به صورت انسان شجاع تغيير يابد و همينطور است ساير اخلاق و صفات.
و بدين جهت بود كه سلف صالح و پيشينيان، همه روزه صورت خود را در آينه و غيره مى‏نگريستند تا مطمئن شوند كه مسخ نشده و تغيير نيافته و سترالهى در آنها باقى مانده است.
و گاهى اين صورتها و شكلهاى حقيقى براى بعضى اولياء نمايانده مى‏شود و مردم را بر اين صورتها و شكلها مى‏بينند؛ و روايت شده است كه حضرت على بن الحسين (عليه السلام) براى بعضى روايت، پرده را برگرفت و صورتهاى حاجيان را به او نماياند و او در بين آنها فقط دو نفر را به صورت انسانى ديد907 , 908.

350 - نماز عيد و غمنامه سالك در فرق امام زمانش (عجل الله تعالى فرجه الشريف)

[اى سالك عزيز!] چون خواستى براى نماز عيد بيرون روى كه با امامى نماز گزارى يا خودت امام جماعت شوى، بر توست كه از مصيبتى كه به سبب غيبت امامت بر تو وارد شده است غافل نباشى؛ زيرا نماز عيد، حق خاص بوده و از مقامات و كارهاى معروفه او مى‏باشد. آنگاه با صداى بلند خود او را ندا ده و با زبان شوق خويش به ساحت مقدسش عرضه بدار.
اى زاده احمد! آيا راهى به سوى تو هست كه ملاقات تو هست كه ملاقات شوى؟! چه وقت روزهاى ما از تو به فردايش متصل مى‏شود تا حظ و بهره ببريم؟! كى شود كه ما وارد نهر شادابت گرديم و سيراب شويم؟! چه زمانى از آب خوش گوارت بهره‏مند شويم؟! حقاً كه دورى به طول انجاميد. اى مولاى من! اى آقاى من! كى شود كه تو ما را ببينى و ما ترا ببينيم، در حالى كه پرچم پيروزى برافراشته باشى؟! مولاى من! كى شود كه تو ما را ببينى و ما تو را ببينيم كه به ديدار و زيارتت ديدگانمان روشن شود و به رهنماييت هدايت شويم؟! آنگاه تو گره مشكلات گشوده شود و به سبب تو نادانيها بر طرف گردد و به وسيله تو كمالات اتمام پذيرد و كامل شود.
آقاى من و مولاى من! اى منتهاى آرزو و اميدم! كاش مى‏دانستم كه فرجام و عاقبت كار من به كجا مى‏رسد؟! آيا چشمهاى من به نور جمال تو روشن خواهد شد؟! و آيا از شربت گوارى وصال تو سيراب خواهم گشت؟! يا با همه غصه‏ها به سوى قبر خود خواهم رفت؟! و به اندوهى پس از اندوهى و به حسرتى پس از حسرتى جان خواهم سپرد؟!
اى آقاى من! طولانى شدن روزگار فراق و جدايى شما، مرا مى‏كشد و اميد وصال شما و آنچه از علائم ظهورتان به ما خبر داده‏ايد، مرا زنده مى‏دارد، زيرا كه اگر اين وعده‏ها در اخبار و روايات نبود و انتظار ظهور شما از آثار نمى‏رفت، چه مى‏كرديم؟! صلوات و درود خدا بر روان آن كسى كه ما را به وسيله آن اخبار، حيات و زندگى بخشيده و ما را از آن آگاه ساخته است، زيرا امروز آن وعده‏هاى در اخبار، سبب حيات و زندگانى بندگان منتظر شما و مشتاقان به وصالتان مى‏باشد.
آقاى من! اگر به ما نرسيده بود كه پس از شدت و سختى، فرج و گشايش است؛ دلها و جانهاى ما نمى‏توانست دشوارى شدائد و سختى‏هاى زمان را تحمل كند. ولكن چون آنها از علائم فرج و نشانه‏هاى وصال مى‏باشد، تحملش بر ما آسان است، بلكه چه بسا به آنها مشتاقيم تا به آن وسيله به شما برسيم.
آقاى من! مدت فراق به طول انجاميد و زمان انتظار ما از حد گذشت، خود را به ياد شما خوش داريم و آثار ظهور شما را نظر و جستجو مى‏كنيم. آقاى من! كار ما بسى دشوار گشته و ظلم و جور به نهايت رسيده و در دريا و خشكى، فساد ظاهر شده و مانند امروز فسادى در بر و بحر زمين ديده نشده و فساد هواى نفس هم به آن منظم گشته و التهاب آتش هواهاى نفسانى، عالم را به آتش كشيده و شهرها را خراب و آباديها را ويران و منهدم ساخته است و انسان و حيوان و ماهى‏هاى دريا را به هلاك و فنا كشانيده است.
مولاى من! بلا عظيم شد و امر آشكار گرديد و به پيشگاه تو شكايت مى‏آوريم. آقاى من! فرق و جدايى و هجرانت، از تمام اين سختى‏ها بزرگتر و سخت‏تر است و الا بلا با وجود تو نعمت، و آزار در راه تو راحت است.
اى آقاى من! اگر تلف شدن من در ائتلاف و پيوستنم به تو باشد، به آن تعجيل و شتاب كن، فدايت شوم. آقاى من! چون در وصال و لذت لقايت تفكر مى‏كنم و در احوال نزديكان و همجوارانت تأمل مى‏نمايم كه از افضال و احسانت بهره ورند و به زيارت جمالت مشرف و مفتخرند و به تعليماتت مكرم و به نوشانيدن جام‏هاى توحيد بر آنها منت نهاده‏اى و به مقام جمع با اهل توحيد مشرف ساخته‏اى، نزديك است كه دلم از حسرت پاره شود و قلبم از غيرت شكافته گردد.
آقاى من! حال طالبان و مشتاقان حضرت تو مانند احوال ساير مشتاقان نيست، زيرا جمال تو را با جمال ساير معشوقان مقايسه نتوان كرد و جلال تو را با ساير صاحبان جلالت برابر نتوان نمود، زيرا غير تو مطلوب و محبوبى نيست كه او علت ايجاد عاشق و طالبش بوده و رد هر حال و تمام شئونش نيازمند به او باشد؛ بلكه در عالم حس، زيبايى و جمالى نيست، مگر آنكه مظهر گوشه‏اى از جمال توست، و جلالى نيست مگر اينكه اثرى از آثار جلال شماست؛ زيرا جمال تو مظهر جمال خداى جميل، و جمال غير تو، مظاهر جمال توست و همچنين جلال تو مظهر جلال خداى جليل، و جلال غير تو اقتباس شده از جلال توست و ريشه و اصل هر جمال و جلال، تو هستى، و تويى مراد از ابهى البهاء و اجمل الجمال و اجل الجلال در دعاى سحر909؛ و تويى نورالله الانور و ضيائه الازهر.
و نيز تو مانند هجران غير تو از مطلوبان و معشوقان نيست، زيرا دور افتاده از غير تو، نسبت هجران را به مطلوب و معشوق خود مى‏دهد و او را ملامت و سرزنشى در دورى محبوب از او نمى‏باشد؛ ولى دور افتاده از تو، هم در نزد خود و هم در نزد خلق، ملامت زده و سرزنش شونده است و او را هيچگونه تسلاى خاطرى نيست، چرا كه ممكن نيست كه نسبت به وفايى به تو دهد يا تو را دوست محب خود نداند. و تمام دوستانت معتقدند كه دوستى و وفاداريت، از دوستى و وفادارى آنها بيشتر است و بنابراين، هجران و دورى تو كاشف از تقصير آنها، و قصور محبتشان، ناشى از عدم تشخيص و معرفت آنهاست، پس اين مهجور و دور افتاده از تو، خسرانش از همه زيان كاران بالاتر است، مگر آنكه خويشتن را به اميد ديدار، و مصلحت افزونى ثواب، تسلى و تشفى دهد؛ ولكن كدام ثواب در نزد عاشق، بزرگتر از ديدار تو؛ و كدام لذت، برتر از لذت لقاى توست.
مولاى من! فداك جميع من سواك؛ (هر كه غير توست، فدايت باد) و جانم به قربان تو باد اى كوه مجد كه محاذى و برابر ندارى! و جانم به قربان تو اى شقه و مركز شرفى كه مساوى ندارى! تا كى برايت سرگردان باشم؟! تا كى درباره تو فرياد زنم اى مولاى من؟! و تا كى تو را با نجوا توصيف نمايم؟! بر من گران است كه در مقابل چشم و گوش تو غير تو را متصرف در كشورت و فرمانرواى بر رعيت و حتى خاندانت بنگرم و آنان به تو پناه برند و به تو استغاثه كنند و جوابى نشوند!
آقاى من! اين كشورهاى ماست كه كافران بدون اجازه ما در آن داخل مى‏شوند و بر ما حكمرانى مى‏كنند و در جان و مال ما به هر صورتى كه بخواهند، تصرف نموده و فرماندهى مى‏نمايند، و سران ما مانند اسيران، خوار آنهايند پناه به خدا از اين همه مصيبتهاى دردناك و بلاياى اسفناك پس انا لله و انا اليه راجعون910 از مصيبت فقدان تو و طول غيبتت! حقا كه حال شيعيان تو، مانند گله گوسفندان پراكنده‏اى است كه شبان، آنها را رها كرده و گرگان بر آنها از هر طرف حمله‏ور شده‏اند. آنچه مى‏خواهند براى خوراك خود بر مى‏گيرند و باقى را براى بعد خود مى‏كشند.
آقاى من! اين مصيبت‏هاى ماست و آنچه از اين مصائب بر شما مى‏رسد، براى نفوس ما دردناك‏تر و براى قلوب ما اسفناك‏تر از آن چيزيست كه به خود ما مى‏رسد، زيرا رأفت و غيرت و رقت قلب شما را نسبت به شيعيانتان مى‏دانيم. مگر جد شما اميرالمؤمنين (عليه السلام) از خلخالى كه لشكر معاويه بن ابى سفيان از پاى زن يهوديه‏اى بيرون كشيدند، شكايت نكرد و نفرمود كه اگر مسلمان از اين پيش آمد بميرد نزد من مورد ملامت نيست؟!911 پس حال شما چگونه است كه مى‏دانيد با زنهاى مسلمان چه مى‏كنند و چگونه آنان را اسير مى‏نمايند و گيسو و سينه‏هايشان را مى‏برند؟!
مولاى من! خداوند به داد دل شما برسد!! از اين پيش آمدهاى ناگوار و اوضاع بد، دست شكايت به درگاه خدا بر مى‏داريم، و به آستان سيدالورى، محمد مصطفى و على مرتضى و سيد النساء و پدران پاكت، امامان هدى؛ و شيران بيشه شجاعت، حمزه سيدالشهداء، و جعفر طيار در ملاء اعلى، شكوه مى‏كنيم!
پس اى [خدايى كه‏] پناه پناهندگانى، فرياد رسى كن و به داد بندگان مبتلا و گرفتارت برس! و اى مهربان‏تر از همه مهربانان! آقا و سرورشان را به آنها بنمايان و ستم ستمكاران و تسلط كافران و مكر و حيله مخالفان را از آنها دور سازد و با فرج وليت، پادشاه پادشاهان و آقاى تمام انس و جان، در فرج آنها شتاب كن و زمين را كه از ظلم و جور پر شده است، از عدل و داد پر نما و ديدگان مؤمنان را به جمال ولى دين روشن كن و بهره آنان را به ظهور جلالش در ميان جهانيان، افزون فرما و عدل اعظم و سلطنت اجل و افخمت‏912 را ظاهر كن و با او حق را بر پا كن و باطل را محو نما، و به وسيله او دوستانت و معاندين برگزيدگانت، به وسيله او انتقام بگير. و به اظهار آنچه از پيروزى و نصرت مؤمنين و عاقبت متقين وعده فرموده‏اى تعجيل فرما، اى راستگوترين راستگويان و اى تواناترين توانمندان!
و خلاصه اگر سالك در اين دريا غوطه‏ور شود و به اين امر همت گمارد و از اين بلايا و فجايع دلتنگ و متأثر گردد، به طور طبيعى حالش تغيير يابد و خوشحاليش به اندوه، و سوزش به سوگ، و عيدش به ماتم مبدل شود و با حالت حسرت و شكستگى و انكسار، در مصلاى [نماز عيد] حضور يابد و خداى تعالى هم فرموده: انا عند المنكسره قلوهم913؛ (من نزد دلهاى شكسته مى‏باشم)914.

351 - پاره‏اى از اسرار نماز عيد

[بدان اى عزيز كه سالك بايد] نماز عيدش را [در صورت امكان ]زير آسمان قرار دهد و قصدش در اين كار افكندن خويش بر سايه عنايت خدا باشد؛ و بر خاك نشنيد و قصدش به اين كار اظهار مذلت به درگاه رب الارباب و انتقال از معصيت به طاعت، و از تكبر به فروتنى، و از خود بينى به فناء باشد؛ تا در اين حال روح توجه در نماز كامل گردد، زيرا توجه و استقبال‏915 عبارت از انقطاع و بريدن كامل از همه و توجه تام به ولى كل و مالك كل و خالق كل مى‏باشد و بر دو پا ايستادن در نماز نيز به معناى حال خوف و رجاء و شوق و ترس بوده؛ پس بر سالك است كه در تحصيل روح تكبير، اجتهاد و كوشش نمايد، زيرا در نماز عيد اهتمام زيادى به امر تكبير شده است‏916.

352 - ضرورت توجه سالك به مقصود از نمازها

[اى عزيز! بر سالك است كه به مقصود از نمازها عارف باشد و بداند كه از او چه مى‏خواهند؟] تكليف به تمام نمازها هر چند از باب عنايت و لطف و احضار بندگان به مقام حضور است ولى پاره‏اى از آنها مخصوص به افزايش جهت رهبت و ترس بوده و پاره‏اى ديگر فقط به جهت ايجاد رغبت است. مثلاً نماز آيات از روى لطف و عنايت تشريع گشته، ولى در مقام خوف از غضب و نزول بلاء واجب شده است تا از شمول بلا، امنيت يابد و به وسيله نماز، آن بلاء دفع گردد. و نماز عيد جز براى گرفتن جايزه‏ها و تكميل نواقص و اعطاء مواهب نمى‏باشد917.

353 - سر تشريع عيد فطر و نماز آن‏

[اى عزيز!] اصل بناء دين در تشريع عيد فطر و خروج براى نماز، به جهت اظهار رأفت و رحمت و بسط جود و كرم و احسان به رعيت است و اذن عمومى در اين مقام، مقتضى برچيده شدن بساط قهر و غضب و گسترش پرچم‏هاى الطاف پروردگار مى‏باشد و خوف و ترس، با آن تناسبى ندارد، گرچه بنده مرتكب گناهان همه جهانيان شده باشد و در اين موقف مى‏سزد كه بنده نسبت به خداى عظيم، حسن ظن و پندار نيك داشته باشد و به مراحم خداوندى و كرم عطاياى او بسيار اميدوار باشد.
پس به قدر حسن ظن به خدا، و لطف در طلب عطوفت، و مؤدب بودن به ادب اعتماد به مواعيد خدايى، جوايز در آن بيشتر شده و ابرهاى جود باريده و خوشوقتى و سعود آشكار مى‏گردد.
و در امثال مقام عيد، گمان خوف و غضب براى بنده نمى‏باشد، مگر كسى كه به وعده‏هاى الهى سوءظن داشته و اميد خود را به فضل خدا تقويت نكرده باشد.
پس به حكم عقل و ادب و ايمان، واجب است كه اميد بنده به بخشش و عفو و فضل و رسيدن به آرزوها و آمال، قوى‏تر از ترس از مجازات و ذلت و خوارى و عقاب باشد. و بايستى خويشتن را با بندگان صالح و شايسته خدا آميخته سازد، هر چند كه از آنها نباشد. و به وسيله آبروى اولياء گرامى در نزد خدا رو به سوى حضرت قدس كند، هر چند كه رويش از تاريكى گناهان تيره باشد؛ زيرا خداى تعالى در چنين روزى در مقام مناقشه در اين امور نمى‏باشد. و تعميم احسان در امثال اين مقام، مخالف حكمت نبوده و مانع شامل شدن بساط نوال و عطا و گسترده شدن سفره جود و افضال و احسان نمى‏باشد918.

354 - رهايى از شر شياطين با دعا و تضرع‏

[اى عزيز! سالك بايد] در تمام روز عيد، مراقبت به ذكر و دعاى زياد نمايد، زيرا شياطينى كه در ماه رمضان محبوس و زندانى و مغلول و در زنجير بوده‏اند و نمى‏توانستند او را فريب دهند، در چنين روزى آزاد شده‏اند! و شايد به سبب دعا و تضرع به درگاه خداوند جل جلاله از شر آنان در حفظ بوده و رهايى يابد919.

355 - بهره سالك از دعاى ندبه‏

[اى درد هجران كشيده! سالك بايد] دعاى ندبه را با حضور قلب بخواند، زيرا در آن معامله خداوند جل جلاله، با انبياء و اوليايش تعليم داده شده و براى اهل يقظه و بيدارى، بهره كاملى در آموختن ادب رعيت، با امام مى‏باشد920.

356 - مراقبه سالك در ماه حرام و تنبه از آن‏

[اى سالك طريق قرب!] از اينكه در ماه‏هاى حرام‏921 كشتار و جهاد با كفار حرام شده است، عاقل متنبه مى‏شود و مى‏فهمد حكم محاربه و جنگ و مخالفت با خداى جل جلاله را!
پس اى نفس! در حفظ قلب و بدن در اين ماه‏هاى حرام زياده بر آنچه در ساير ماه‏ها واجب است كوشش نما و از مخالفت در حكمى از احكام خداى جل جلاله بپرهيز، بلكه به بلايا و مصيبتهايى كه ناشى از قضاى اوست راضى و خشنود باش؛ زيرا آن ماهى است كه به سبب منعى كه خداوند در آن ماه براى محاربه با كفار فرموده، مرتبه‏اش بر ساير ماهها افزون است. پس بر توست كه حرمت آن را با ترك مخالفت و بسط رضاى تو را به رضا و خشنود شدن از تو دارد. و اگر تو بدانى كه در تحصيل رضاى او چه شرافتى است، راضى خواهى بود كه كشته شوى و اعضاى بدنت قطعه قطعه شود و اين شرف از دستت نرود922.

357 - طريقه و آثار نماز توبه‏

روايتى است از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كه در روز يكشنبه ماه ذى القعده از خانه بيرون آمد و فرمود: اى مردم! كيست از شما كه خواهان توبه باشد؟! رواى گويد: گفتيم همه ما خواهان توبه هستيم اى رسول خدا. پس آن حضرت فرمود: غسل كنيد و وضو بسازيد و چهار ركعت نماز بگذاريد و در هر ركعت، سوره فاتحه الكتاب الحمد را يكمرتبه و قل هوالله احد را سه مرتبه، و يك مرتبه معوذتين قل اعوذ برب الفلق و قل اعوذ برب الناس و سپس هفتاد مرتبه استغفار كنيد و آن را به لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظيم ختم كرده و سپس بگوئيد: يا عزيز يا غفار اغفرنى ذنوبى و ذنوب جميع المؤمنين و المؤمنات فانه لا يغفر الذنوب الا انت 923. آنگاه فرمود: هيچ بنده ايى از امت من نيست كه اين عمل را انجام دهد، مگر آن كه از آسمان ندا مى‏رسد كه اى بنده خدا! عمل را از سر بگير و از نو شروع كن زيرا توبه تو پذيرفته و گناهت آمرزيده شد. و فرشته ديگرى از زير عرش ندا مى‏كند كه اى بنده! بر تو و اهل تو و ذريه تو مبارك باد. و ملك ديگرى ندا مى‏دهد كه اى بنده خدا! تو با ايمان خواهى مرد و دين از تو سلب نخواهد شد و قبرت گشاده خواهد گشت و در آن نور خواهيد تابيد. و فرشته ديگرى ندا كند كه اى بنده! پدر و مادرت از تو راضى و خشنود مى‏شوند، هر چند كه خشمناك بوده باشند؛ و پدر و مادرت، و تو و خاندان و ذريه‏ات، آمرزيده و بخشيده شده و تو در دنيا و آخرت در وسعت روزى خواهى بود. و جبرئيل (عليه السلام) ندا مى‏كند: من آن كسى هستم كه با ملك الموت به نزد تو آمده و به او امر مى‏كنم كه با تو مدارا كند و هنگام مرگ، تو را آزار ندهد [و آسيبى نبينى‏] و روح را از بدنت به سلامت بيرون برد. گفتيم: اى رسول خدا! اگر بنده‏اى در غير اين وقت اين كلمات را بگويد چطور؟ فرمودند: مثل آنچه را كه توصيف كردم براى او خواهد بود؛ همانا اين كلمات را جبرئيل در اسراء و شب معراج به من آموخت‏924 . 925

358 - ضرورت سعى سالك در رسيدن به وعده‏هاى الهى و علت مسامحه كارى‏

[اى عزيز!] در خويشتن بنگر كه در وصول و تحصيل لوازم اين دنياى پست كه بقايى براى آن نيست و مشوب به كدورتها و مانع از نورانيت‏هاست، چقدر شايق و راغب مى‏باشى؟! و براى رسيدن و به دست آوردن آنها تا چه حد ساعى و جدى هستى؟! با احتمال ضعيفى [كه در رسيدن به آنها مى‏دهى‏]، وطن خود و راحت خويش را رها مى‏كنى و از ديار خود مسافرت مى‏نمايى و از فرزندان و زنان دورى و مهاجرت مى‏جويى و درياها مى‏پيمايى و صحراها طى مى‏نمايى و به كشتى‏ها سوار مى‏شوى و در جنگل‏ها سير مى‏نمايى و منتهاى آرزوى تو از اين سفرها مثلاً هزار دينار سود بردن مى‏باشد. در حالى كه تو در رسيدن به اين آرزوها، و بلكه واقع شدن در محذور تلف مال و سوء حال و هلاك جان و ريختن آبرو. ولى تو با همه اين مشكلات، دست برداشتن از تحصيل خواسته‏ات را روا و جايز نمى‏شمارى و در كوشش براى رفع اين عذرها جديت و تلاش مى‏نمايى!
و چگونه است كه در تحصيل نعمت‏هاى اخروى كه باقى و خالص از كدورتها و خالى از احتمالات مذكوره مى‏باشد، رغبتى ندارى؟! خصوصاً بعد از ورود اخبار تسامح926، عذرى از جهت عدم اعتبار اخبار وارده در ثواب اعمال باقى نمى‏ماند؛ و براى [بى‏توجهى ]و تخلف از نعم اخروى، احتمال ديگرى، جز از جهت عامل و عدم جديت و تلاش او در درست كردن عملش؛ در كار نمى‏باشد و آن امرى است كه به دست خود اوست كه حقيقتاً بايد در عمل براى ثوابهاى اخروى تخلف ننمايد و آيا براى ترك عمل، علتى جز ضعف ايمان يا بيمارى قلبى كه ناشى از حب دنياست علت ديگرى خواهد بود؟!927

359 - ارزش ياد خدا در زمان غفلت عموم‏

[اى سالك مراقب!] ذكر در موقع غفلت عموم [مردم‏]، از مهمات مراقبات است و اجابت آن، سريع‏تر و نزديك‏تر به قبول مى‏باشد و اجر آن افزون‏تر و عظيم‏تر در نزد خدا خواهد بود928.

360 - جديت و شوق سالك در غنيمت فرصت‏

[اى عزيز!] با كمال جد و شوق، فرصت را غنيمت شمار و از خواب خود بيدار شو كه به زودى داهيه‏929 مرگ، تو را در بر خواهد گرفت و بعد از آن قادر به تحصيل چيزى كه به آسانى به اين فوايد جليله برسى، نخواهى بود و در موقع ديدار ملك الموت بيدار مى‏گردى و از او يكسال مهلت مى‏خواهى تا جبران مافات و آنچه را كه از دست داده‏اى بنمايى. او به تو گويد كه سالهايى را از دست داده‏اى! و تو گويى كه يك روز را به من مهلت ده! و به تو گويد كه روزگارانى را فنا ساخته‏اى! [تا جايى كه‏] تو راضى به يك ساعت مهلت مى‏شوى و او به تو مهلت نمى‏دهد! و [اينجاست كه‏] به حسرت بعد از حسرت و افسوس فراوان خواهى مرد كه ايام فرصت را فوت كرده و زمان مهلت را تباه ساخته‏اى! پس وا حسرتا! چه حسرت عظيمى و اندوه و غصه شديدى است [كه وجودت را در آن زمان فرا] خواهد گرفت‏930 . 931

361 - اولين مرتبه شكرگزارى‏

[بدان اى سالك طريق شاكران حقيقى كه‏] علم و آگاهى به نعمت و مقدار آن كماً و كيفاً، اول مرتبه از مراتب شكرگزارى آن نعمت مى‏باشد، چنانچه در روايات به اين مطلب تصريح شده و در علم سر و باطن ثابت گرديده است‏932 . 933

362 - ضرورت تدبر سالك در نعمتهاى الهى‏

[اى عزيز!] بر بنده مراقب مولا و مريد شكر نعمت‏هاى او لازم است تا آنجا كه فطانت او منتهى مى‏شود به نعمتهاى عظيمه فاخره او و آنچه را كه به آفرينش زمين و محتويات آن به او انعام فرموده است، تفكر نمايد. مثلاً ابتدا كند به تفكر و انديشه در داخل بدنش كه خداى تعالى چه نعمتهايى را به او انعام كرده است؟! و آن نعمتها به واسطه فراوانى و لطافتى كه دارند، قطعاً علم و دانش او به آنها نخواهد رسيد و هر كسى كه تصديق اين مطلب را مى‏خواهد، به علم تشريح مراجعه نمايد. و من در كتاب جديدى كه از تأليفات يكى از نويسندگان اروپايى است، عكسهايى را ديدم كه پوشش عضوى را با عضو ديگر و با رنگهاى مختلف رگها و اعصاب نازكى نمودار و از ساير اجزاء پديدار است كه عقل لبيب و طبيب را حيران مى‏سازد، زيرا در هر يك از آنها به طور مستقيم يا غير مستقيم دخالتى در صحت مزاج آن عضو موجود است و به واسطه آنها در صحت مزاج انسان اثراتى است كه محسوس، بيش از نعمتهاى محسوس است.
تمام اينها يك صنف از نعمتهاى بدنى است كه اصناف ديگرى نيز دارد كه شايد از حيث تعداد، بيشتر و از حيث اعجاب، شگفت‏آورتر باشد. و از جمله آنها قوا و نيروهاى نامرئى و ناديدنى است كه در اين اجزاء بدن، به احداث و تحريك و تصوير و تغذيه و رشد و هضم و دفع و غير اينها از ضروريات تأثيرات خارجى، مشغول عمل و فعاليت هستند.
و از جمله آن نعمتها، كليات عوالم ملكوت اين قوا و نيروها و جنود در تحت اين قوا، و سياست تدابير آنها در بروز تأثيراتشان در افعال آنها و نتايج مقدره به كم خاص و كيف مخصوص كه موارد آن مناسب اختلاف ازمنه و امكنه و واردات داخلى منبعثه از حركات مزاجى و اخلاقى و طبيعى و كسبى و خارجى مى‏باشد كه عدد اجناس و انواع و اصناف آن را غير از رب العالمين يا كسى كه خداوند از علم خودش به او آموخته باشد، نمى‏داند؛ چه رسد به احصاء و شمارش تك تك افراد آن. و اگر آدمى كيفيت ارتباط بعضى از عوالم را با بعضى ديگر بشناسد، براى او آشكار مى‏شود كه براى تمام اين عوالم، در كمال صحت و سلامتى هر عضوى از اعضاء بدن، بلكه هر جزئى از اجزاء اين عضو، دخالتى است، پس براى او به صحت مى‏رسد كه منعم تعالى، در يك نعمت جزئى، به اين تفصيلات بى‏شمار و غير محصور، انعام فرموده است.
سپس اگر بخواهد درباره نعمتهاى خارجى از [قبيل ]خوردنى و نوشيدنى و پوشيدنى و در آنچه كه اعضاء بدن و حواس ظاهره و باطنه‏اش تصرف مى‏كند، تفكر نمايد، به فرمايش خداى تعالى: و ان تعدوا نعمت الله لا تحصوها934 و فرمايش ديگر خداوند: و ما يعلم جنود ربك الا هو935، ايمان حقيقى خواهد آورد. [و حقيقت اين آيات را بهتر درك خواهد كرد].
و از جزئيات آنچه انسان به [نيروى‏] خيال خود در آن تصرف مى‏كند عالم مثال و وسعت آن است كه خارج از حد احصاء تمام بشر است، تا چه رسد به دخل و تصرفات در چيزهايى كه با عالم عقل خود كه محيط به تمام اين عوالم است مى‏نمايد.
كجايى اى بينوا و اى غافل، از اينكه به تفاصيل يك امر تنها، از امور عالم واحدى از عوالمى كه عقل تو در آن تصرف دارد، احاطه كنى؟! پس در امر خود بنگر و عقل خود را قاضى نما كه در شكر اين نعمات چه چيز بر تو واجب است؟!936

363 - معرفت عارف، به عجز از اداى حق شكر

[اى عزيز!] عارف مراقب، به ازاى تمام نعمتها، شكرى بر خويشتن واجب مى‏بيند و در اين حال، از حقيقت قلب خود معتقد مى‏شود به اينكه قادر بر اداى حق چيز حقيرى از اجزاء جزء كوچكى از آن نمى‏باشد، هر چند براى اين شكرانه، از تمام عابدين و شاكرين، كمك بخواهد و همگى تا ابد مشغول به شكرگزارى گردند؛ آن هم نه به اين جهت كه شكرانه آنها نيز از نعمتهاى خداى تعالى بوده و آن هم مقتضى شكر ديگرى مى‏باشد، بلكه از كثرت و عظمت و لطف آن نعمتهاست كه قادر بر اداى حق شكر نيست. و چون عبد به اين معارف از مراتب نعم منعم متعال، هدايت گردد، به حقيقت عجز و قصور و تقصير خود از شكر خداى تعالى عارف خواهد گشت و خجالت مى‏كشد كه جهد و كوشش خود را به هر مقدار كه باشد، شكر بشمارد و قدر منت خداى تعالى را بر خود، در قبول كردن اين مقدار شكر حقير و اندك نعمتها مى‏شناسد. و [قدر] شكر خداى را براى اين شكر، خواهد دانست و جزئى از معنى اسم شكور را خواهد شناخت، زيرا معرفت كنه اسماء خداى تعالى محال است‏937.

364 - خانه كعبه از نعمتهاى بزرگ الهى‏

[اى سالك طريق قرب الهى!] از جمله نعمات بزرگ الهى آن است كه كعبه را خانه خويشتن قرار داده و به مردم اذن داده است كه قصد زيارت آن كنند و با پاداش و قبول و رضاى خود، اين عمل را از آنها مى‏پذيرد. و به جانم سوگند كه اين منتهاى لطف و ارفاق و كرم است، زيرا شخص بصير چون در معانى مناسك حج تأمل كند، به عظمت لطف خداى تعالى، بلكه به محبت او براى عنايت كه به مؤمنان دارد، پى خواهد برد و منتهاى عنايت او را براى جذب و كشانيدن بندگان به باب خويش و دعوت آنان به قرب به جوار خودش ادارك خواهد نمود. و همچنين قدر نعمت وجود اين پيامبر كريم (صلى الله عليه و آله و سلم) كه ما را به اين عوالم گرانقدر هدايت فرموده و اسرار اين مقامات شريفه كريمه را به ما شناسانيده است و اين دلهاى مرده را به روح ايمان زنده كرده و كورى چشم آنان را به نور ايقان برطرف و روشن ساخته است، خواهد دانست‏938.

365 - طواف كعبه حقيقى‏

[اى عزيز! ]خداى سبحان و متعال بنى آدم را از خاك آفريد و آنها را به سوى قرب و جوار و لقاى خود كه اعلى عليين و مقام روحانيين است، دعوت فرمود و براى اينكه آدمى در اوايل امرش از جهت فرو رفتن در ظلمات عوالم طبيعت و اسارتش در زندان آب و گل كره ارضى، به اين عوالم عاليه دست نخواهد يافت، به لطف خويش از عالم خودشان معموره‏اى ساخت و نام آن را خانه خود گذاشت و آن را مطاف زوار و خواهندگان حضرت او قرار داد تا در دور او طواف كنند و آن را زيارت نمايند و به پروردگار خود انس پيدا كنند و بر حسب حالات خود به او مأنوس شوند و بدين ترتيب براى وصول به عوالم مافوق آن از عوالم قدس و جهان قرب استعدادها حاصل نمايند و براى اين زيارت، نسك و راه هايى قرار داد كه تمام آنها پله هايى براى ترقى و بالا رفتن از عالم ملك به عوالم ملكوت و جبروت و لاهوت است و به عبارت ديگر اين مناسك، عامل به آن را براى زيارت كعبه حقيقى مستعد و مهيا مى‏سازد كه درباره آن فرمود: لا يسعنى ارضى و سمائى و لكن يسعنى قلب عبدى المؤمن939؛ (زمين و آسمانم گنجايش مرا ندارد، بلكه قلب بنده مؤمنم گنجايش مرا دارد) و به عبارت ديگر اين مناسك، باعث معرفت نفس است كه در آن معرفت رب مندرج است، چنان كه در مناجات شعبانيه حضرت على (عليه السلام) به آن اشاره شده كه: و انر ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمه و تصير ارواحنا معلقه بعز قدسك940 (و روشن سازد ديده‏هاى بصيرت ما حجابهاى نور را بر درد و به نور عظمت، واصل گردد و جانهاى ما به مقام قدس عزتت در پيوندد). زيرا آدمى به سبب حجابهاى ظلمانى و نورانى، از وصول به معدن عظمت، در پرده و محجوب است [و ]حجابهاى ظلمانى عبارتند از: عالم طبيعى كه از عالم حس و شهادت است، بلكه پاره‏اى از عوالم مثال نيز ملحق به حجابهاى ظلمانى مى‏باشند. و حجابهاى نورانى، بعد از ترقى از عوالم طبيعى، به افكندن ماده و صورت است و در آن هنگام، خويشتن را مجرد از آن دو مى‏بيند و نفس او براى او تجلى مى‏كند و حقيقت او از قشرهاى ماده و صورت برهنه و مجرد مى‏گردد و خويشتن را امرى بزرگ مى‏نگرد، و در اين حال باب معارف كشفى براى او گشاده مى‏شود و آنگاه كه حجابهاى نور طلوع و در عوالم نورى تفكر نمايد، علم به مبدأ و معاد و حقايق مقامات دينى كه خداوند در اين قول خود جمع فرموده: و من يكفر بالله و ملائكته و كتبه و رسله و اليوم الاخر941 براى او منكشف مى‏گردد تا جايى كه ديده‏هاى دلها، پرده‏هاى نور را پاره سازد و به معدن عظمت برسد و در اين حال است كه مقام قرب براى او حاصل و به تجليات اسماء و صفات، فائز و نائل خواهد شد و از زوار خدا و همسايگان خدا به شمار خواهد آمد942.

367 - پاره‏اى از اسرار حج‏

[اى سالك مجاهد!] خداوند به لطف خود براى اهل اين جهان خانه‏اى را از جنس عالم خودشان قرار داد تا از فيض زيارتش محروم نمانند و براى اين خانه هم عبادات مؤثرى مقرر ساخت تا زائر را براى زيارت خانه حقيقى‏اش مهيا و شايسته سازد و باكى نيست كه ما به پاره‏اى از اسرار مناسك حج كه از اخبار آل محمد - صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين - براى ما روشن گشته و موصل به زيارت حقيقى باطنى مى‏باشد، اشاره نماييم.
در ابتدا بهتر آن است كه به آنچه از امام سيد الساجدين (عليه السلام) از اسرار مناسك، روايت شده تبرك جوييم و آن حضرت در اين روايت مقصود حقيقى از هر يك از اعمال حج را به روايت شبلى‏943، تفسير فرموده و گفته است كه اگر تو اين اعمال را با اين قصود و اهداف به جا نياورده‏اى، چنان است كه اصلا عملى انجام نداده‏اى!
نزول و فرود آمدن در ميقات به قصد كندن لباس گناه و پوشيدن لباس طاعت؛ و كندن لباس را به قصد تجرد از ريا و نفاق؛ و غسل را به قصد تطهير از خطايا و گناهان؛ و پيرايش و پاكيزه شدن به نوره‏944، به قصد توبه خالصه براى خدا؛ احرام به قصد تحريم آنچه كه خدا حرام ساخته است و پيمان بستن بر حج به قصد تحليل و گشودن و شكستن هر عقد و گرهى غير از گره خدايى؛ و دخول بر ميقات پس از احرام به قصد زيارت خدا؛ و نماز در اين مقام به قصد تقرب به سوى خدا؛ و لبيك گفتن را به قصد گفتگوى با خداى تعالى براى هر طاعتى و مصون ماندن از هر معصيتى؛ و دخول در حرم را به قصد حرام ساختن هر غيبتى نسبت به اهل ملت اسلام؛ و ديدار خانه به قصد ديدار خانه خدا و قصد خدا و بريده شدن از غير خدا؛ و سعى به قصد فرار به سوى خداى متعال؛ و استلام حجر به قصد مصافحه با خداوند؛ و وقوف در مقام ابراهيم به قصد وقوف بر هر طاعتى و تخلف از هر معصيتى؛ و نماز در مقام به قصد نماز ابراهيم خليل (عليه السلام) كه شايد در آن اشاره به وصول به خلت‏945 باشد؛ و اشراف پيدا كردن به زمزم و نوشيدن از آن به قصد اشراف بر طاعت و چشم پوشى از معصيت؛ و مشى بين صفا و مروه، بودن بين بيم و اميد؛ و خروج به سوى منى به قصد ايمن ساختن مردم از زبان و دل و دست خود؛ و وقوف به عرفه به قصد معرفت خدا و اطلاع او بر سرائر و دل، بالا رفتن بر جبل الرحمه946 به اعتقاد اينكه خداوند به هر مؤمن و مؤمنه‏اى رحم مى‏كند؛ و راه رفتن بر مزدلفه و بر گرفتن سنگريزه به قصد دور شدن از هر گناه و نادانى و اثبات هر علم و عملى؛ و رفتن به مشعر به قصد اينكه شعار اهل تقوى و خوف را شعار قلب خود ساختن؛ و وصول به منى و انداختن سگ به قصد رسيدن به مقصود و برآورده شدن نيازها؛ و تراشيدن سر به طاهر شدن از چركينى‏ها و برون شدن از گناهان و تبعات بنى آدم؛ و مسجد خيف به قصد نداشتن خوف مگر از خدا، و جز به او اميد نداشتن؛ و ذبح حيوان به قصد سر بريدن طمع و اقتدا نمودن به خليل الرحمن (عليه السلام) در سر بريدن فرزند خود؛ و برگشتن به مكه و طواف به قصد افاضه به فيض بردن از رحمت خدا و رجوع به طاعت و تقرب به او947 , 948.

368 - غرض اصلى از تشريع عبادات‏

[بدان اى سالك طريق عبوديت كه‏] مقصود اصلى از قرار دادن حج و همچنين ساير عبادات، تقويت جانب روحانيت مى‏باشد تا انسان، بشرى روحانى شود و از عوالم جسمانى به عوالم روحانى ترقى نمايد و براى او معرفت الله و دوستى خدا و انس به او حاصل آيد و با اولياء خدا، در دار كرامتش به سر برد. و حسن اولئك رفيقاً949 و چون هر انسانى جز عده اندك و نادرى، قبل از بلوغ، به خاطر فقدان و نداشتن عقل و علم، بعد حيوانى آنان كامل است به حدى كه صفات حيوانيت، از سبعيت950 و بهيميت951 و شيطانيت در او قوى و نيرومند و قوه عقلانى و روحانى در او ضعيف مى‏شود، به گونه‏اى كه موجودى است كه به جز حيوانيت چيزى نداشته و گويا سگ و خوك و شيطانى است بالفعل، و انسان ضعيفى است بالقوه؛ لطف خداى تعالى اقتضا نمود كه آنها را بر همان حال خود رها نكند؛ و پيغمبرانى را براى آنان برگزيده و براى آنها شريعت‏ها را تشريع فرمود و عبادات و نسك را مقرر نمود تا آنان را از جسمانيت به روحانيت و از كورى به هدايت برگرداند و از حيوانيت به انسانيت برساند و از ظلمت به نورانيت و از بعد، به قرب موفق سازد و براى آنها تكاليف و عباداتى را مقرر داشت كه بعضى از آنها براى دفع ظلمت و رفع تاريكى سودمند باشد و برخى در جلب و طلب نور و اثبات آن مفيد گردد و به عبارت ديگر، بعضى در تخليه مؤثر بوده و پاره‏اى در تحليه و پاره‏اى ديگر جامع هر دو امر مى‏باشد و حج، از اين قسم اخير است، زيرا ا: معجونى است الهى كه مركب از اجزاء سودمند بوده و حقاً براى تمام امراض قلوب كه بازدارنده آنها از عالم نور است، به كار مى‏آيد952.

369 - همت سالك در عبادات‏

[بدان اى عزيز كه‏] بر مكلف عاقل لازم است كه همت او در انجام حج و همچنين ساير عباداتش به گونه‏اى باشد كه مقصود شارع و جاعل لطيف آنها حاصل گردد و اين بالضروره، جز به معرفت مقصود از حقايق عباداتى كه امر به آن شده است، ميسر نخواهد شد [و با چنين معرفتى است كه مى‏تواند آن عبادات را] به صورت حقيقى واقع سازد و نتيجه فوت نگردد.
من گويم: آنچه در روايت شبلى از حكم تفاصيل جزئيات اعمال آمده‏ت سپس عمل نمودن به آنچه معرفت يافته و مراقبت كردن در اينكه چيزى از اين فوايد از دستش نرود، در اين باب كفايت مى‏كند.
و بايد بداند كه مراد از فرمايش آن حضرت (عليه السلام) در ضمن اين كلمات كه قصد و نيت تو از فلان عمل، فلان معنى باشد، اين است كه به حقيقت آنچه بيان شد، تحقق بخشد، مثلاً اينكه فرموده است: آيا قصد كرده‏اى به برهنگى از لباس، اينكه لباس گناه و نافرمانى را از خود، بركنى؟ واقعاً از گناهان كنونى بالفعل، منخلع و مجرد گردى و براى آينده هم بر عزم صحيح باقى بمانى و همچنين ساير اعمال، زيرا نيت از مرتكب به خلاف صحيح نمى‏باشد، بلكه خطور دادن به باطن، با ارتكاب فعلى در ظاهر، استهزاء و غفلت است‏953.

پى‏نوشتها:‌


900) المراقبات؛ ج 2 ص 129 و 130.
901) المراقبات؛ ج 2 ص 140 و 141.
902) المراقبات؛ ج 2 ص 143 - 146.
903) يا كيست آن كس كه درمانده را، چون وى را بخواند، اجابت مى‏كند و گرفتارى را برطرف مى‏گرداند). سوره نمل؛ آيه 62.
904) مقامهاى بلند و برجسته در فضيلت.
905) اى كاش قبل از اين مرده بودم و يكسره فراموش شده بودم). سوره مريم؛ آيه 23
906) المراقبات؛ ج 2 ص 147 - 151.
907) تفسير المنسوب الى الامام العسكرى؛ ص 606.
908) المراقبات؛ ج 2 ص 151 و 152.
909) اين دعا همان دعاى مباهله است كه در سحرهاى ماه مبارك رمضان خوانده مى‏شود. اقبال؛ ص 76، بحارالانوار؛ ج 95 ص 93.
910) سوره بقره؛ آيه 156.
911) نهج البلاغه، خطبه 27.
912) بزرگ قدرتر.
913) منيه المريد؛ ص 123؛ بحارالانوار؛ ج 70 ص 157.
914) المراقبات؛ ج 2 ص 152 - 168.
915) رو به قبله نمودن.
916) المراقبات؛ ج 2 ص 168 و 169.
917) المراقبات؛ ج 2 ص 170.
918) المراقبات؛ ج 2 ص 170 - 172.
919) المراقبات؛ ج 2 ص 173.
920) المراقبات؛ ج 2 ص 173.
921) ماه‏هاى حرام عبارت است از: رجب؛ ذى القعده؛ ذى الحجه؛ محرم.
922) المراقبات؛ ج 2 ص 177 و 178.
923) اى عزيز! اى غفار! بيامرز گناهانم را و گناهان جميع مؤمنين و مؤمنات را زيرا گناهان را جز تو نيامرزد). اقبال الاعمال؛ ص 308.
924) اقبال الاعمال؛ ص 308. شيخ عارف گمنام ما حضرت حجه الحق مرحوم آيه الله پهلوانى - قدس سره العزيز - مى‏فرمودند: اين نماز توبه اختصاص به روز يكشنبه ماه ذى القعده ندارد، بلكه مناسب است كه سالك هربار كه براى استحمام مى‏رود، غسل توبه و نماز آن را انجام دهد، چرا كه اگر در طول هفته هيچ گناهى هم نداشته باشيم، به هر حال همه ما به ذنب غفلات مبتلا و گرفتار هستيم.
925) المراقبات؛ ج 2 ص 178 - 180.
926) اخبار من بلغ، اخبار كثيره‏اى است كه مدرك قاعده تسامح در ادله سنن مى‏باشد. وسائل الشيعه؛ ج 1 ص 80 باب 18
927) المراقبات؛ ج 2 ص 183 - 185.
928) المراقبات؛ ج 2 ص 185.
929) بلاى بسيار سخت؛ مصيبت.
930) يا حسرتى على ما فرطت فى جنب الله. (دريغا بر آنچه در حضور خدا كوتاهى ورزيدم). سوره زمر؛ آيه 56
931) المراقبات؛ ج 2 ص 185 و 186.
932) چهل حديث؛ ص 344.
933) المراقبات؛ ج 2 ص 186.
934) و اگر نعمتهاى خدا را شماره كنيد، نمى‏توانيد آن را به شمار درآوريد). سوره ابراهيم؛ آيه 34
935) شماره سپاهيان پروردگارت را جز او نمى‏داند). سوره مدثر؛ آيه 31
936) المراقبات؛ ج 2 ص 188 - 191.
937) المراقبات؛ ج 1 ص 193 و 194.
938) المراقبات؛ ج 2 ص 194 و 195.
939) عوالى اللثالى؛ ج 4 ص 7.
940) اقبال الاعمال؛ ص 687؛ بحارالانوار؛ ج 91 ص 98.
941) و هر كس به خدا و فرشتگان او و كتابها و پيامبرانش و روز بازپسين كفر وزد). سوره نساء؛ آيه 136
942) المراقبات؛ ج 2 ص 195 - 198.
943) شبلى، راوى اين حديث شريف است كه به حج رفته و اعمال آن را انجام داده بود.
944) داورى نظافت.
945) دوستى.
946) كوه رحمت.
947) مستدرك الوسائل؛ ج 10 ص 166 - 172.
948) المراقبات؛ ج 2 ص 198 - 202.
949) و آنان چه نيكو همدمانى هستند). سوره نساء؛ آيه 69
950) درندگى.
951) حيوانيت.
952) المراقبات، ج 2 ص 202 - 203.
953) المراقبات؛ ج 2 ص 204 و 205.