بررسى‏هاى اسلامى جلد اول

علامه سيد محمد حسين طباطبايى
به كوشش: سيد هادى خسرو شاهى

- ۳ -


تفاوت بيانات عرفانى اسلام با ديگران‏

آرى، بيانات با نزاكت اسلام وقتى كه با بيانات ديگران و به ويژه با عرفان هندى مقايسه شود، اين امتياز را دارد كه حقايق عرفانى در لفافه بيانات عمومى كه ساير طبقات نيز هر كدام مناسب درك ويژه خود از آن بهرمندند ايراد شده و از هرگونه پرده درى تحرز به عمل آمده است، ولى بيانات ديگران اين امتياز را ندارد و به همين سبب اسلام از نتايج زيان بخشى كه تعليمات دريده ديگران به بار آورده، مصون و محفوظ مانده است؛ مثلا اگر به عرفان هندى مراجعه كرده، او پانيشادهاى كتاب مقدس ودا (بخش معارف الهى كتاب ودا را از نظر بگذرانيم و آغاز و انجام مطالب را به همديگر برگردانيم و هر سخنى را با اشتباه عميق مقصدى ندارد، ولى در عين حال سخنان استوار و پايدار خود را به اندازه‏اى دريده و بى پرده بيان مى‏كند كه هر مراجعه كننده‏اى كه از مطالب عرفانى اطلاع كامل ندارد، سخنان نغز و استوار آن را جز يك رشته افاكر خرافى نخواهد انديشيد و لااقل از بياناتى كه توحيد حق را با كمال دقت وصف مى‏كند، جز حلول و اتحاد و افكار بت پرستى نخواهد فهميد.

گواه اين مطلب نظرهايى است كه مستشرقين سانسكريت شناس در عرفان هندى مى‏دهند و آنان پس از آن همه كنجكاوى كه در متون اصلى برهمايى و بودايى نموده‏اند، تازه عرفانيات هندى را يك رشته افكار خرافى مى‏دانند كه تراوش مغز هندى محروم از مزاياى زندگى مى‏باشد و سبب اصلى اين اظهارات، دريدگى و نامطبوعى بيانات بى باكانه اين متون است.(24)

نتيجه‏هاى فاسد عرفان هندى‏

عرفان هندى بر اثر شيوه نامطبوعى كه اتخاذ كرده، سه نتيجه زيان بخش به بار آورده است:

1 . همان عرفانى كه جز توحيد خالص پاك خداى پاك هيچ مقصد و هدفى ندارد، وقتى كه وارد افهام عامه پيروان خود گرديده، درست در قطب مخالف قرار گرفته و تبديل به بت پرستى شده و به جاى خداى يگانه، خدايانى به عدد هوس‏هاى مردم، مورد پرستش قرار گرفته است: فرشتگان، پريان و قدسيان بشر.

عرفان مجوسى نيز چنان كه از متن اين كيش به دست مى‏آيد، به همين سرنوشت دچار شده است و با اين كه در ميان پيروان اين كيش ساختن معمول نبوده است، در تقديس فرشتگان و قديسان بشر و عناصر به ويژه آتش، همان شيوه بت پرستى هندى را دارند.

عرفان مسيحى نيز كه نمونه‏اى از آن در اول انجيل يوحنا وارد شده، در مرحله عمل همان حال عرفان هندى را دارد و تثليت اين كيش همان تثليت و ثنى مى‏باشد.(25)

2 . دستوراتى كه اين عرفان به پيروان خود مى‏دهد منفى است و در نتيجه همه اعمال مثبت كه آفرينش خدايى در جهان انسانى و شعاع وجود انسان قرار داده و هر يك از آنها را آيتى از خود و آينه صفتى از صفات پاك خود نموده است به كلى از زندگى معنوى كنار مى‏افتد، و اين خود منقصتى است بزرگ كه دامن گير اين عرفان گرديده و عرفان مجوسى و مسيحى نيز گرفتار همين منقصت مى‏باشند. تنها اسلام است كه زندگى معنوى خود را به جهان انسانى و همه پديده‏هاى مثبت و منفى آن بسط داده است.

3 . عرفان هندى برخى از طبقات مردم را مانند زنان و گروهى از مردان از زندگى معنوى محروم مى‏سازد و هم چنين در كيش مسيحى زنان از زندگى معنوى محروم اند. تنها اسلام است كه براى هيچ كس محروميت قائل نشده و هر كس را به فراخور حال خود تعليم داده و تربيت مى‏كند.

برگرديم به روش اسلام‏

آفرينش خداى چنان كه زندگى مادى مخصوص را در دست‏رس نوع انسان قرار داده و همه را با تجهيزات مساوى تجهيز نموده و ميان انسان و انسان فرق نگذاشته است، هم چنين زندگى معنوى را كه پس از پرده زندگى مادى است در دست رس همه قرار داده است، و چنان كه كمال زندگى مادى انسان در بروز و ظهور همه اعمال و آثار مثبت و منفى اوست كه به وسيله بدن از وى صادر مى‏شود، هم چنين كمال زندگى معنوى را نيز به همه اعمال و آثار مثبت و منفى بسط داده است. اسلام نيز هم آهنگ آفرينش زندگى معنوى را به همه شئون مثبت و منفى زندگى انسان بسط داده انسان را به قيد زندگى اجتماعى و فعاليت مثبت به سلوك راه معينى دعوت نموده است و در تعليم اين روش به اشاراتى كه در لفافه بيانات عادى و عمومى خود آورده، دست زده است، زيرا بيانات لفظى ما هرچه باشد مولود افكار عمومى است كه در زندگى اجتماعى مادى خود به منظور تفاهم از آنها استفاده كرده و انديشه‏ها و مفاهيم ذهنى خود را به وسيله آنها به همديگر مى‏رسانيم. درك‏هاى ذوقى و شهودى كه از اكسير ناياب‏تر است و در تاريخ انسانيت هيچ گاه عموميت پيدا نكرده، از اين مرحله به كلى كنار است. كسى كه مى‏خواهد معلومات اين درك درك ذوقى را از راه ديگر انديشه بيان كند، مانند كسى است كه مى‏خواهد رنگ‏هاى گوناگون را به نابيناى مادرزاد از راه گوش قوه سامعه بفهماند و كسى كه معانى شهودى را به قالب الفاظ مى‏زند، درست مانند كسى است كه آب را با غربال از جايى به جايى ببرد.

از اين جاست كه اسلام در اين باره به همان اشارات و رموز دست زده و بدين وسيله از نتيجه زيان بخشى كه دامن گير ديگران شده، مصون و محفوظ مانده است.

اجمالى از سير معنوى‏

ممكن است تصور شود دعوى ما كه اسلام راه باطن را با اشارات و رموز بيان نموده است دعوى بى دليلى است و در حقيقت سنك به تاريكى انداختن است، ولى تامل كافى در بيانات و تعليمات اسلامى و سنجيدن آنه با حال شيفته و شوريده اين طبقه، خلاف اين تصور را به ثبوت رسانيده، مراحل را كه رهروان اين را مى‏پيمايند سربسته و به نحو كلى نشان مى‏دهد، اگرچه براى درك حقيقتى و تفصيلى آنها راهى جز ذوق نيست.

اين طبقه كه با استعداد فطرى خود دل باخته جمال و كمال نامتناهى حق مى‏باشند، خدا را از راه مهر و محبت پرستش مى‏كنند، نه از راه اميد ثواب يا ترس از عقاب، چه پرستش خدا به اميد بهشت يا ترس از دوزخ، در حقيقت پرستش همان ثواب يا عقاب است، نه پرستش خداى.

بر اثر جاذبه مهر و محبت كه دل‏هاى شيفته شان را فراگرفته و به ويژه پس از شنيدن اين كه خداى متعال مى‏فرمايد: فاذكرونى اذكركم (سوره بقره، آيه 152) و صدها آيه ديگر كه از ياد خدا سخن مى‏گويد، به هر سوى كه برمى گردند و در هر حال كه مى‏باشند به ياد خدا اشتغال دارند: الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم(26) و وقتى كه پيام محبوب خود را: ان فى ذلك لايه للمومنين(27)

ان من شى‏ء الا يسبح بحمده(28)

فاينما تولوا فثم وجه الله(29)

مى‏شنوند مى‏فهمند كه همه موجودات آينه هايى هستند كه هر كدام فراخور وجود خود جمال بى مثال حق را نشان مى‏دهند و جز اين كه آينه هستند، هيچ گونه وجود و استقلالى از خود ندارند، از اين رو با چشم مهر و دل جويا به هر چيز نگاه مى‏كنند و جز تماشاى جمال دوست منظورى ندارند.

و وقتى كه پيام ديگر خداى را: يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم لا يضركم من صل اذا اهتديتم(30) و يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحاً فملاقيه(31)، مى‏شنوند مى‏فهمند كه به حسب آفرينش در ميان ديوار نفس خود محصورند و راهى به خداى خود جز راه نفس ندارند و هرچه را از اين جهان پهناور ببينند يا بيابند در خود مى‏بينند و از خود مى‏يابند. در اين مرحله است كه انسان در مى‏يابد كه از همه جا و همه چيز منقطع است و جز خودش و خدايش كسى نيست. چنين كسى اگر در ميان صدها هزار هم باشد تنهاست و اگر ديگران وى را در ميان جمع مى‏بينند، وى خود را در خلوتى خالى از اغيار مى‏بيند كه جز خدا ديارى را راهى بدان جا نيست. آن وقت است كه به خود و به همه چيز در خود نگاه مى‏كند و همانا خود را جز آينه‏اى كه در آن جمال بى مثال حق هويداست چيزى نمى‏بيند، يعنى جز خدا ندارد. وقتى كه بدين ترتيب به ياد خدا پرداخت و با عبادت‏هاى مختلف و توجهات گوناگون كه به وسيله آنها انجام مى‏گيرد ياد خدا را در دل خود كه هرزه گردى پاك و تهى است تثبيت كرد، در صف اهل يقين قرار خواهد گرفت و وعده خدايى و اعبد ربك حتى ياتيك اليقين(32) در حق وى عملى خواهد شد. در اين هنگام است كه درهاى ملكوت آسمان و زمين بر وى باز شده، همه چيز را از آن حق و ملك طلق وى خواهد ديد.

و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض وليكون من الموقنين(33)

نخست توحيد افعالى برايش مكشوف شده، عياناً مشاهده خواهد كرد خداست كه جهان و هرچه را كه در آن است مى‏گرداند و اسباب و عوامل بى شمار جهان آفرينش را كه سرگرم فعاليت‏هاى گوناگون هستند و حركت‏هاى آنها با صفتى كه دارند (حركت‏هاى اختيارى با صفت اختيار و حركت‏هاى اضطرارى با همان صفت) همانا با دست تواناى وى در تابلوى آفرينش نقاشى مى‏شود. اگر علت است و اگر معلول است و اگر رابطه ميان علت و معلول است، همه ساخته و پرداخته اوست.

ولله ملك السموات و الارض(34)

سپس به كشف توحيد اسمائى و صفاتى خواهد پرداخت و عيناً مشاهده خواهد كرد كه صفت كمالى كه در اين جهان پهناور خودنمايى مى‏كند و هر جمال و جلالى كه به چشم مى‏خورد از حيات و علم و قدرت و عرت و عظمت و غير آنها لمعه و شعاعى است از منبع نور بى‏پايان حق كه از دريچه‏هاى گوناگون وجود اشيا با اختلافى كه با همديگر دارند، تابيده است: والله الاسمآء الحسنى(35)

سپس در مرحله سوم مشاهده خواهد كرد كه اين همه صفات گوناگون جلوه هايى هستند از ذاتى نامتناهى و در حقيقت همه عين هم و همه عين ذات مى‏باشند: قل الله خالق كل شى‏ء وهو الواخد القهار(36)

برترى اسلام در توحيد

اين است مراحل سه گانه توحيد كه نصيب رهروان راه حق مى‏شود و شيفتگان حق و حقيقت از اديان مختلف كه سر و كار با خدا دارند رهسپار شدن و پيمودن اين راه آن را هدف نهايى قرار مى‏دهند. ولى اسلام براى ارتقاى رهروان تربيت شده خود اوجى بالاتر از اوجى كه ديگران راه برده‏اند كشف كرده و آن را هدف نهايى آنان قرار مى‏دهد، زيرا آنچه از متون برهمايى و بودايى و صائبى و مجوسى و مسيحى يا غير آنها دست‏گير مى‏شود همين اندازه است كه صف محدوديت را از حق سلب كرده، وى را حقيقتى نامتناهى و بالاتر از هر اسم و رسم بشناسد وليكن اسلام عدم تناهى را (از آن جهت كه صفت است و صفت هرچه باشد از تحديد موضوع خالى نخواهد بود) نيز به عنوان صفت نفى كرده، ذات مقدس را بالاتر از هر اسم و رسم و حتى بالاتر از اين توصيف مى‏داند و اين رمحله از توحيد است كه جز در آيين مقدس اسلام در جاى ديگر نمى‏توان سراغ كرد. امام ششم طبق روايتى كه در كتاب كافى از آن حضرت نقل شده، اين مرحله را از آيه كريمه: قل ادعوا الله او ادعوا الرحمن ايا ماتدعوا فله الاسماء الحسنى‏(37). استفاده مى‏فرمايد و نظر به اين كه اين حديث از سطحى بحثى تاكنون در اين مقاله تعقيب كرده‏ايم بالاتر مى‏باشد، از تعقيب آن چشم پوشيديم.

ولايت الهى‏

رهروان راه كمال از نقطه‏اى كه رهسپار مى‏شوند تا نقطه‏اى كه آرامش مى‏يابند در عرض راه مشاهدات زيادى دارند كه از ديده و دل خاك نشينان جهان ماده پنهان مى‏باشد و پرداختن به بحث آنها از حوصله اين مقاله بيرون است. چيزى كه تذكر دادن آن در اين مقام اهميت دارد، مسئله ولايت الهى است.

اين رهروان هنگامى كه وارد مرحله توحيد شده، پاى روى بساط قرب نهادند، هرچه تا امروز داشتند و از آن خود مى‏ديدند و در آن دعوت استقلال مى‏نمودند يك سره از دست داده و از آن حق ديده، دعوى دروغين خود را پس مى‏گيرند. آن وقت است كه بزرگ‏ترين راحتى را در مى‏يابند و از مطلق رنج و تعب آزاد مى‏شوند و از هر ترس و اندوه رهايى مى‏يابند؛ زيرا چيزى را مالك نيستند تا از رسيدن آسيبى بترسند يا از آسيبى كه رسيده باشد اندوهگين گردند.

ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكه الا تخافوا ولا تحزنوا وابشرو ابالجنه التى كنتم توعدون * نحن اولياوكم فى حياه الدنيا و فى الاخره‏(38).

الا آن اولياء الله لا خوف عليهم ولا هم يحزنون‏(39).

آن وقت است كه تلخ و شيرين و زشت و زيبا و فراز و نشيب جهان در نزد ايشان يك سان مى‏شود و زندگى ديگرى يافته جهان و آنچه را كه در آن است با چشم ديگر مى‏بينند.

او من كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نوراً به فى الناس كمن مثله فى الظلمات‏(40).

و بالاخره خودشان و هرچه داشتند از آن خدا مى‏شود و خدا از آن ايشان من كان لله كان الله له.

خاتمه اين بحث‏ها

از بحث‏هاى گذشته روشن شد كه زندگى معنوى در اسلام از آنچه در اديان و مذاهب ديگر مى‏باشد عريض‏تر و عميق‏تر است، زيرا چنان كه روشن شد در پهناى خود به همه حركات و سكنات مثبت و منفى انسان بسط داده شده و در اوجى كه مى‏گيرد به مرحله‏هاى بالاتر از هرف ارتقا مى‏يابد.

اسلام و نيازمندى‏هاى انسان معاصر

راه فطرت‏

آيا مى‏شود باور كرد كه اسلام مى‏تواند جهان بشريت را با در نظر گرفتن وضع حاضر و ترقيات و پيشرفت‏هاى حيرت‏انگيز آن اداره كند و نيازمندى‏هاى موجود را پاسخ دهد؟

و آيا راستى وقت آن نرسيده كه به نيروهاى دانش در اعماق آسمان‏ها مى‏رود و به تسخير ستارگان مى‏پردازد، ديگر اين گونه افكار كهنه مذهبى را دور انداخته، روش نو و تازه‏اى براى زندگى پرافتخار خود اتخاذ كند و نيروى فكر و اراده خود را در توسعه پيروزى‏هاى شايان خود تمركز دهد؟

پيش از آن كه به پاسخ بپردازيم، لازم است نكته‏اى را تذكر بدهيم و آن اين كه: درست است ما طبعاً تازه را بيشتر از كهنه دوست مى‏داريم و نو هر چيز را به كهنه آن ترجيح مى‏دهيم، ولى در هر حال كليت ندارد و اين رويه را در همه جا نمى‏توان اجرا و اعمال نمود؛ مثلا نمى‏توان گفت: دو دو تا چهارتا (4=2*2) كه ميليوم‏ها يا هزارها سال در مسان بشر مورد استفاده قرار گرفته بود ديگر كهنه شده بايد دورش انداخت. نمى‏توان گفت: زندگى اجتماعى كه تاكنون در ميان بشر داير بود ديگر كهنه شده، بايد طرح تازه‏اى ريخت و پس از اين زندگى انفرادى آغاز كرد. نمى‏توان گفت پيروزى از قوانين مدعى كه به مقدار زياد آزادى فردى را پايمال مى‏كند ديگر كهنه شده و مردم را به ستوه آورده در چنين دوره‏اى كه بشر به تسخير فضا پرداخته و سفينه‏ها فضايى در مدارات ستادگان مشغول بررسى اوضاع اند بايد راه تازه‏اى باز كرد و از قيد قانون و قانون گذار و مجريان قوانين نجات يافت.

نيازى به توضيح ندارد كه اين سخنان چه اندازه بى پايه و مسخره است. اساساً مسئله كهنه و تازه در موردى مى‏تواند مطرح شود كه قلمرو و تحول باشد و آمادگى براى تبدل و تغير داشته باشد و در نتيجه روزى نغز و شاداب و روزى بر اثر برخورد با عوامل ناملايم فرسوده و پژمرده گردد.

بنابراين در بحث هايى كه به منظور واقع‏شناسى منعقد مى‏گردد و ارتباط با اقتضائات طبيعى دارد و چگونگى آفرينش و قوانين واقعى جهان را بررسى مى‏كند (كه يكى از آنها همين م‏سئله مورد بحث ماست: آيا اسلام مى‏تواند جهان بشريت را با در نظر گرفتن وضع حاضر اداره كند؟) نبايد دست به اين گونه افكار شاعرانه زد و داستان كهنه و تازه به ميان آورد، هر سخن و هر نكته مكانى دارد.

و اما اين كه آيا اسلام مى‏تواند جهان بشريت را با وضع حاضر اداره كند؟ اين سوال نيز به نوبه خود خالى از غرابت نيست و با توجه به معناى حقيقتى اسلام كه دعوت قرآنى بر آن استوار است، بسيار شگفت‏آور است، زيرا اسلام يعنى راهى كه دستگاه آفرينش انسان و جهان براى انسان نشان مى‏دهد. اسلام يعنى آيين و مقرراتى كه با طبيعت ويژه بشرى تطبيق مى‏پذيرد و به حسب سازش كاملى كه با فطرت و طبيعت انسانى دارد نيازمندى‏هاى واقعى، نه خواسته‏هاى پندارى و تمنيات عاطفى و احساساتى انسان است را تامل و رفع مى‏نمايد. بديهى است كه طبيعت و فطرت انسانى در هر مكان و زمانى و با هر وضعى زندگى كند طبيعت و فطرت انسانى خود را دارد و طبيعت و فطرت راهى در پيش پاى وى گذاشته، خواه آن را بپيمايد يا سر باز زند.

بنابراين معناى سوال ذكر شده در حقيقت اين است: اگر انسان در راهى كه طبيعت و نطرت به وى نشان مى‏دهد برود، آيا خوش بختى طبيعى خود را مى‏يابد و به آرزوهاى طبيعى خود مى‏رسد؟ يا مثلا اگر درختى مسير طبيعى خود را كه با ابزار مناسب آن نيز مجهز است سير كند به سر منزل مطلوب طبيعت خود مى‏رسد؟ روشن است كه اين گونه سوال‏ها از بديهيات و ترديد در مقابل بداهت است.

اسلام - يعنى راه فطرت و طبيعت - هميشه راه حقيقى انسان در زندگى است است و با اين وضع و آن وضع تغيير نمى‏پذيرد و خواست‏هاى طبيعت و فطرت - نه خواست‏هاى عاطفى و احساسى و نه خواست‏هاى خرافى -، خواست‏هاى واقعى او و سر منزل فطرت و طبيعت و سر منزل و مقر سعادت و خوش بختى اوست. خداى متعال در كلام خود مى‏فرمايد:

فاقم وجهك للدين حنيفا فطره الله التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله دلك الدين القيم‏(41).

با استوارى و در حال اعتدال با دين مواجه شو، يعنى با همان آفرينش ويژه خدايى كه مردم را براساس آن آفريده در آفرينش خدا تغيير نيست - آن است دينى كه زندگى مردم را مى‏تواند اداره كند.

توضيح مختصر اين مطلب: چنان كه براى ما مشهود و محسوس است، انواع گوناگونى كه در جهان آفرنيش وجود دارند هر كدام زندگى و بقاى مخصوص و در زندگى خود خط مشى خاص و راه ويژه‏اى دارند و در خط زندگى سر منزلى مشخص را تعقيب مى‏كنند و سعادت و خوش بختى شان اين است كه بى اين كه در مسير زندگى به مانع و معارضى تباه كننده برخورد كنند به سر منزل خود برسند و به عبارت ديگر راه زندگى و بقا را مناسب ابزارى كه در ساختمان وجود خود به آن مجهزند بدون مزاحم پيموده، به سرانجام برسانند.

دانه گندم در مسير نباتى خود، راه ويژه‏اى دارد و در داخل ساختمان خود تشكيلات و تجهيزات مخصوصى كه در اوضاع و شرايط خاصه‏اى به كار افتاده، مواد عنصرى را كهبا نسبت و مقدارهاى معينى در رشد و نشو و نماى بوته گندم لازم است جذب كرده، به مصرف مى‏رسانند و از راه مخصوصى بوته گندم را به سرمنزل مقصود رهبرى مى‏كنند. بوته گندم روش خاصى را كه در مسير نشو و نماى خود در محيط عوامل درونى و بيرونى خود اتخاذ كرده، هرگز تغيير نمى‏دهد؛ مثلا هرگز نمى‏شود كه پس از پيمودن مقدارى از مسر نشو و نما يك باره به خط زندگى درخت سيب منتقل شده، شاخ و تنه در بياورد و برگ و شكوفه باز كند يا به مسير زندگى گنجشك افتاده، منقار و بال درآورده، پرواز كند. اين قاعده در همه انواع آفرينش جارى است و انسان نيز از اين كليت مستثنا نيست. انسان هم در زندگى خود مسيرى طبيعى و فطرى و سرمنزل مقصودى كه كمال و سعادت و خوش بختى وى باشد دارد و ساختمان وى با تجهيزاتى مجهز است كه مسير فطرى و طبيعى وى را مشخص مى‏دارد و به سوى منافع واقعى اش هداست مى‏كند.

خداى متعال در وصف اين هدايت عمومى كه در همه آفرينش جارى است، مى‏فرمايد:

قال ربنا الذى اعطى كل شى‏ء خلقه ثم هدى‏(42)؛

خداى، كسى است كه به هر چيز آفرينش مخصوص آن را داد، پس از آن راهنمايى و هدايت كرد يعنى به سوى منافعش.

و در وصف هدايت خصوصى كه در انسان جارى است مى‏فرمايد:

و نفس و ما سواها * فالهمها فجورها و تقواها * قد افلح من زكاها * وقد خاب من دساها(43)؛

سوگند به نفس و كسى كه آن را درست كرد، پس ناپرهيزكارى آن را به وى فهمانيد. رستگار شد كسى كه نفس خود را رشد و پرورش نيك داد و نوميد شد كسى كه آن را از رشد خوب بازداشت.

از بيان گذشته روشن مى‏شود كه مسير زندگى واقعى انسان كه سعادت و خوش بختى حقيقى او را دربردارد، راهى است كه طبيعت و فطرت به سوى آن هدايت مى‏كند و براساس مصالح و منافع واقعى كه مطابق اقتضاى آفرينش انسان و جهان مى‏باشد پايه گذارى شده، خواه با خواست‏هاى عواطف و احساسات تطبيق پذيرد و خواه نپذيرد، زيرا عواطف و احساسات درخواست‏هاى خود بايد از راهنمايى طبيعت و فطرت پيروى كند و محكوم آن باشد، نه طبيعت و فطرت از خواست‏هاى بى‏بند و بارانه عواطف و احساسات؛ و جانعه بشرى زندگى خود را براساس واقع بينى بنا كند نه بر پايه لرزان خرافه پرستى و ايده آل‏هاى فريبنده عواطف و احساسات.

و همين است فرق بين قوانين اسلامى و قوانين مدنى ديگر، زيرا قوانين اجتماعى معمولى پيرو خواست اكثريت افراد جامعه (نصف + 1) مى‏باشد، ولى قوانين اسلامى بر وفق هدايت طبيعت و فطرت است كه نشان دهنده اراده خداى متعال مى‏باشد و از همين جاست كه قرآن كريم حكم و تشريع را انحصارى ساحت كبرياى خداوندى مى‏داند، چنان كه مى‏فرمايد:

و و من احسن من الله حكما لقوم يوقنون‏(44)؛

كيست كه در حكم بهتر از خدا باشد براى اهل يقين.

و هم چنين آنچه در جامعه‏هاى معمولى حكم فرماست، خواست اكثريت افراد يا خواست يك فرد ديكتاتور مقتدر مى‏باشد، خواه با حق و حقيقت وفق دهد و مصلحت واقعى جماعت را تامين كند و خواه نه، ولى در جامعه حقيقى اسلامى حكومت است و خواست افراد بايد از آن تبعيت و پيروى نمايد.

و از اين جا پاسخ شبهه ديگرى نيز روشن مى‏شود و آن اين است كه اسلام موافق طبع جامعه بشرى نيست و جامعه‏هاى بشرى كه امروز از آزادى كامل برخوردار و از هرگونه كامرانى بهره مندند هرگز نمى‏شوند كه زير بار اين همه محدوديت‏ها كه در اسلام بروند.

البته اگر بشريت را با وضع حاضر كه انحطاط اخلاقى در همه شئون زندگى اش رخنه كرده و با هرگونه بى بند و بارى و بيداد گرى آلوده گشته و هر لحظه با فنا و زوال تهديد مى‏شود فرض كنيم و آن گاه اسلام را با وى بسنجيم، هيچ گونه مطابقت و موافقتى ميان اسلام روشن و بشريت سرتا پا تيره خواهيم يافت و توقع نيز نبايد داشت كه با حفظ وضع حاضر جريان اسلام، يعنى صورتى از پاره‏اى از احكام اسلام، سعادت كامل بشر را تامين نمايد و اين توقع عينا مانند اين است كه از يك محيط استبداد و ديكتاتورى كه از رژيم دموكراسى تنها اسم آن را دارد نتايج و فوايد دمودكراسى واقعى را توقع داشته باشيم يا بيمار در بهبودى خود به مجرد نوشته شدن نسخه دوا قناعت كرده، در انتظار بهبودى بنشيند.

و اما اگز تنها طبيعت و فطرت خدادادى مردم را در نظر گرفته، با اسلام كه همان دين فطرت و طبيعت است بسنجيم، كمال موافقت و سازش را خواهد داشت و چگونه متصور است كه فطرت و طبيعت با راهى كه خود تشخيص داده، به سوى آن هدايت مى‏كند و جز آن راهى نمى‏شناسد سازش نكند؟

البته به واسطه انحراف و كج بينى كه بر اثر بى بندو بارى افراد گريبان گير فطرت و طبيعت شده، تا اندازه‏اى رابطه شناسايى ميان طبيعت و فطرت و ميان راه و روشى كه خود نشان داده بريده شده، ولى در چنين وضع نامساعدى روش عقلايى اين است كه با وضع نامساعد مبارزه و نبرد شود تا زمينه مهيا گردد، نه اين كه گرداگرد طبيعت و فطرت منحرف خط بطلان بكشند و به كلى از سعادت و خوش بختى انسانى نوميد شده، چشم پوشند. به شهادت تاريخ نيز هر روش و رژيم تازه‏اى نخستين باز در استقرار خود مواجه با مقاومت سخت روش قديم و وضع سالق گرديده و پس از كشمكش‏هاى بسيار كه غالباً خونين نيز بوده توانسته است براى خود در جامعه جاى باز كند و تدريجا نام رقيب سابق خود را از ياد مردم ببرد.

رژيم دموكراسى كه به عقيده علاقه‏مندان خود موافق‏ترين روش‏ها با خواست‏هاى مردم است، براى استقرار خود قيام خونين فرانسه و حوادث خونين ديگرى را در ساير كشورها برپا داشت و پس از آن استقرار يافت. و هم چنين رژيم كمونيستى كه پيش طرفدارانش سنتز حركت‏هاى مترقى بشر و عالى‏ترين هديه تاريخ است! در پيدايش نخستين آن در روسيه شوروى و پس از آن در آسيا، اروپا و آمريكاى لاتين ميليون‏ها و ده‏ها ميليون بشر را به خون غلطاند تا استقرار يافت.

روى هم رفته مقاومت و نارضايتى ابتدايى جامعه‏اى، دليل ناهموارى يا تباهى و بى پايگى روشى نمى‏شود. پس اسلام در هر حال زنده است و قابليت عرض بر جامعه‏اى را دارد.

اجازه بدهيد كه اين موضوع را در بحث‏هاى بعدى مورد تجزيه و تحليل بيشترى قرار دهيم.