بررسى‏هاى اسلامى جلد اول

علامه سيد محمد حسين طباطبايى
به كوشش: سيد هادى خسرو شاهى

- ۱۸ -


همسران پيامبر اسلام‏

از اعتراضاتى كه به پيغمبر محترم اسلام كرده‏اند يكى موضوع تعدد زن‏هاى آن حضرت است. مى‏گويند: زياد زن گرفتن ذاتا دليل بر شر و شور و تسليم بلاشرط در مقابل شهوت است و پيغمبر اسلام خود به چهار زنى كه براى پيروان خود حلال نموده بود، اكتفا ننموده و تا نه زن براى خود تجويز كرد.

اين بحث داراى جهاتى مختلف و مرتبط با يك سلسله آيات زياد است كه به طور متفرق در قرآن كريم ذكر شده است. ما نيز بحث مفصل و مبسوط خود را در تمام جهات مطلب در ذيل همان آيات و در محل خودش،(185) بيان خواهيم داشت و در اين جا فقط اشاره‏اى نموده و به طور اجمال چنين مى‏گوييم:

اين معترض اصولا بايد متوجه باشد كه تعدد زوجات پيغمبر مربوط به افراط در زن دوستى نبوده، بلكه ازدواج‏هاى آن حضرت مربوط به جهات خاص ديگرى است كه اكنون به شرح آن مى‏پردازيم.

اولى زنى كه پيغمبر گرفت، خديجه بود(186) و بيش از 20 سال و بدون اين كه ديگرى بگيرد، با او زندگى كرده و دو ثلث از عمر بعد از ازدواج خود را فقط با او به سر برد. بعثت پيغمبر در دوران بعد از ازدواج بود و پس از بعثت سيزده سال در مكه به سر برد. سپس به مدينه مهاجرت فرموده و برنامه تبليغاتى خود را شروع كرد. پيغمبر بعد از خديجه با زنانى ازدواج كرد كه بعض آنها دوشيزه و بعضى بيوه بودند و در ميان آنها جوان و پير هر دو ديده مى‏شد و اين آزادى در ازدواج هم بيش از ده سال دوام نداشت و پس از آن ازدواج تازه بر آن حضرت حرام شد.(187)

با اين ترتيب، پيداست كه داستان تعدد زوجات پيغمبر را نمى‏توان حمل بر زن دوستى و شيفتگى آن حضرت نسبت به جنس زن نمود، چه آن كه برنامه ازدواج آن حضرت در آغاز زندگى كه تنها به خديجه اكتفا فرمود، و همچنين در پايان زندگى كه اصولا ازدواج بر او حرام شد، منافات با تهمت زن دوستى آن حضرت دارد.

علاوه بر اين كه ما مى‏بينيم معمولا كسانى كه عشق فراوانى به زن داشته و تمايل زيادى نسبت به آن ابراز مى‏دارند، عاشق جمال و زينت نيز بوده و مفتون غنج و دل ربايى مى‏باشند. علاقه اين قبيل مردم بيشتر به زن جوان و زيبا چهره‏اى است كه در بهار زندگى باشد و ما مى‏بينيم كه هيچ يك از اين خصوصيات در قيافه روحى پيغمبر اسلام نمودار نيست. او در ازدواج‏هاى خود به هيچ يك از اين امور نبود و لذا ما مى‏بينيم كه بعد از ازدواج با دوشيزه، با بيوه هم ازدواج فرموده‏(188) و هم چنين پس از ازدواج با زنى جوان و زيبا، پيره زنى از كار افتاده را هم به ازدواج خود درآورده است‏(189) و تاريخ سيره آن حضرت گواه خوبى بر مطلب است. طبق شهادت تاريخ، ازدواج آن حضرت با ام السلمه كه پيره زنى بيش نبوده و هم چنين با زينب دختر جحش كه پنجاه سال داشت، بعد ازدواج با عايشه و ام حبيبه جوان و زيبا بوده است.

و به علاوه او خود صريحا زنان خويش را از هر زينت و تجملى نهى مى‏فرمود و آنها را بين طلاق و زهد در دنيا و ترك زينت و تجمل مخير فرمود و قرآن در اين باره چنين مى‏گويد:

يا ايها النبى قل لازواجك آن كنتن تردن الحياه الدنيا و زينتها فتعالين امتعكن و اسرحكن سراحا جميلا * و آن كنتن تردن الله و رسوله والدار الاخره فان الله اعد للمحسنات منكن اجرا عظيما.(190)

و به طورى كه مى‏دانيد اصولا روحيه انزجار از زينت و تجمل نمى‏تواند از خصوصيات روحى يك مرد حريص كه ديوانه وار آميزش با زن را دوست دارد، بوده باشد.

بنابراين، براى يك محقق منصف چاره‏اى نيست جز اين كه ازدواج‏هاى زيادى را كه آن حضرت دو اواسط عمر خود فرموده است، بر مبنايى غير از مبناى شهوت و ميل به خوش گذرانى توجيه كند، چه آن كه پاره‏اى از ازدواج‏هاى حضرت صرفا براى كسب قدرت بوده و مى‏خواست تا از راه وصلت، قبيله و عشيره خود را گسترش داده و از آن به نفع زندگى تبليغى خود استفاده كند و بعض از ازدواج‏هاى آن حضرت فقط براى اين بوده كه دلى را به دست آورده و استمالتى از طرف نموده باشد و مى‏خواست تا در پرتو ازدواجى از بعضى خطرات محفوظ بماند در بعضى ازدواج‏ها قصدش اين بود كه صرفا زنى را از بدبختى و فلاكت فقر نجات داده و معاش او را تامين كند و مى‏خواست تا با اين ازدواج عملا پيروان خود را تربيت نموده و نگهدارى از فقرا و بيچارگان را در بين آنها عملا برقرار سازد. و در بعض ازدواج‏ها نظر اين بود كه حكمى از احكام الهى را اجرا نموده و با اين ترتيب افكار غلط دوره جاهليت را در هم كوبد. چنان كه ازدواج زينت دختر جحش همين نظر را داشته است. زينب نخست زن زيد بن حارثه بود. زيد او را طلاق داد و زيد پسر خوانده رسول خدا بود. عرب چنين گمان مى‏كرد كه زن پسر خوانده، بر شخص حرام است، همان طور كه زن پسر واقعى حرام مى‏باشد. پيغمبر زينب را بعد از طلاق گرفتن از زيد كه پسر خوانده‏اش بود به ازدواج خود درآورد تا با اين افكار غلط مبارزه كرده باشد و آياتى هم در اين باب نازل شد.(191)

پيغمبر براى اولين بار بعد از وفات خديجه سوده دختر زمعه را به ازدواج خود درآورد و شوهر سوده در مراجعت از دومين هجرت حبشه از دنيا رفته بود.(192) سوده زن با ايمانى بود كه با شوهر به حبشه رفته و عنوان پرافتخار مهاجره را داشت و در آن موقع كه شوهرش را از دست داده بود، اگر به خانواده خود كه هنوز كافر بودند بار مى‏گشت بدون ترديد مورد اذيت و آزار و احيانا كشته شدن قرار گرفته و او را مجبور به بازگشت به كفر مى‏نمودند. پيغمبر او را تزديج فرمود تا از هرگونه اذيت و آزارى محفوظ بماند.

زينب بنت خزيمه را بعد از آن كه شوهرش عبدالله بن جحش در جنگ احد كشته شد به ازدواج خود درآورد. زينب در جاهليت از زنان بزرگوار و با فضيلت بوده، او را ام المساكين مى‏گفتند، زيرا به فقرا و مساكين نيكى و مهربانى زيادى مى‏نموده. پيغمبر او را گرفت تا آبرو و موقعيتش هم چنان محفوظ بماند.(193)

ديگر از زنانى كه به ازدواج پيغمبر درآمد، ام السلمه بود. كه اسمش هند است، قبل از آن كه زن پيغمبر شود، در خانه عبدالله ابى سلمه پسر عمه و برادر رضاعى پيغمبر بود. عبدالله نخستين كسى است كه به حبشه مهاجرت كرده و ام السلمه نيز زنى با فضيلت و متدين و صاحب نظر بوده است. وقتى كه شوهرش مرد، سنش زياد و عهده دار سرپرستى ايتام شوهر بود و در اين شرايط بود كه پيغمبر او را به ازدواج خود درآورد.(194)

صفيه دختر حى بن اخطب رئيس بنى بضير بعد از آن كه شوهرش در جنگ خبير كشته شد، پيغمبر او را به ازدواج خود درآورد. پدر او نيز با نبى نضير كشته شد و صفيه در زمره اسراى خيبر بود. حضرت او را براى خود انتخاب فرمود و آزادش كرد و سپس او را به ازدواج خود درآورد و با اين ازدواج او را از ذلت نجات بخشيده و هم با اين ازدواج قرابت سببى با بنى اسرائيل پيدا كرده.(195)

و بعد از حادثه بنى المصطلق نيز جويريه را كه اسمش بره و دختر حارث رئيس قبيله بنى المصطلق بود تزويج كرد. مسلمين در واقعه بنى المصطلق زن و بچه دويست خانه را به اسارت گرفته بودند، پيغمبر از ميان آنها جويريه را براى خود تزويج كرد، سپس مسلمين تمام اسرا را به نام اين كه از اقوام پيغمبر شده‏اند آزاد نمودند، آزادى اسرا تاثير خوبى در افراد قبيله كرد و تمام آنها كه جمعيت زيادى بودند متوجه پيغمبر شده و اسلام آوردند و علاوه بر اين عمل حسن اثر فوق العاده‏اى در تمام مردم عرب كرد.

ديگر از زنان پيغمبر، ميمونه است. اسم او بره و دختر حارث هلاليه بود. ميمونه بعد از وفات دومين شوهرش ابى رهم بن علدالعزى خويش را به پيغمبر هبه كرد. پيغمبر هم او را آزاد فرموده و به عقد خود در آورده و آيه‏اى هم در اين باره نازل شد.

پيغمبر ام حبيبه را نيز كه اسمش رمله و دختر ابوسفيان است تزويج فرمود و او قبلا زن عبدالله بن جحش بود و زنى است كه با شوهر خود در دومين هجرت به حبشه به آن ديار رفته بود. شوهرش در حبشه نصراتى شد و رمله نسبت به اسلام وفادار ماند و در اين موقع پدرش ابوسفيان از مخالفين سرسخت پيغمبر و هميشه مشغول دسته بندى عليه اسلام بوده است. پيغمبر ام حبيبه را به ازدواج خود در آورده و او را در پناه خويش حفظ فرمود.

حفضه دختر عمر نيز از زن‏هاى پيغمبر بود و بعد از آن كه شوهرش خنيس بن خذاقه در جنگ بدر كشته شد، پيغمبر او را تزويج فرمود و عايشه دختر ابوبكر را نيز به حباله نكاح خود درآورد و او بكر بود.

تامل در اين خصوصيات، با در نظر گرفتن آنچه در آغاز كلام از روش آن حضرت در اول عمر گذشت و با توجه به اين كه آن حضرت مردى زاهد و دور از تجمل بوده و زنان خود را نيز به زهد و كنارگيرى از تجمل امر مى‏نموده است شكى نمى‏ماند كه اصولا ازدواج‏هاى پيغمبر مانند ازدواج‏هاى ديگران كه معمولا براى ارضاى غريزه جنسى است نبوده و نيز بايد توجه كرد كه اصولا روش پيغمبر در برخورد با زن‏ها روى ادب و احترام بوده و به طور كلى حقوق زن كه در دوره تاريك جاهليت دست خوش هوسرانى مردم قرار گرفته و نابود گشته بود، به دست پيغمبر زنده شد و زن كه در طى قرون و اعصار تاريك جاهليت موقعيت واقعى خود را در اجتماع بشرى از دست داده بود، به مقام خويش نايل گرديد و حتى روايت شده كه آخرين سخن پيغمبر در آستانه مرگ توصيه‏اى بود كه درباره زن فرموده است. او در مقام بيان اهميت نماز و لزوم رعايت حال عبيد و اماء و توصيه طبقه زن چنين فرمود: الصلاه الصلاه و ما ملكت ايمانكم لا تكلفوهم ما لايطيقون، الله الله فى النساء فانهن عوان بين ايديكم (الحديث).

و روش پيغمبر در رعايت عدالت بين زنان و حسن معاشرت با آنها و رعايت حال آنها مخصوص به خود او بوده است و ناگفته نگذاريم كه جواز تزويج بيش از چهار زن مانند روزه وصال از احكام مختصه به اوست و پيروان خود رااز آن نهى فرموده است.

و همين خصوصيات بوده است كه وقتى در مقابل ديدگان مردم قرار مى‏گرفت، حتى دشمنان آن حضرت را كه سخت به دنبال نقطه ضعف مى‏گشتند، از هرگونه اعتراضى بازمى‏داشت.

بررسى تفاسير آياتى چند درباره زنان‏

بحثى كه در اين جا از نظر خواننده مخترم مى‏گذرد، بررسى‏هاى كوتاهى است درباره مقاله‏اى كه يكى از فارغ التحصيل‏هاى ايرانى (از آمريكا) تحت عنوان بررسى تفاسير آياتى چند درباره زنان نوشته است.

امروزه جنبش اسلامى در خارج از كشور در حال رشد و توسعه است. نه تنها جوانان مذهبى در اين جنبش مشغول فعاليت هستند بلكه چه بسيار جوانانى كه به علت شرايط خانوادگى يا اجتماعى چندان آشنايى و در نتيجه علاقه به اسلام نمى‏داشتند ولى در خارج از كشور با اسلام راستين آشنا شده، شيفته وار مشغول فعاليت‏هاى اسلامى شده‏اند، به طورى كه در طى سه سال اخير تعداد جوانان شركت كننده در سمينارهاى اسلامى به پانزده برابر افزايش يافته است. اين گونه گسترش و پيشرفت اسلامى در خارج از كشور به راستى اميد بخش و چشم گير است و طبيعى است كه از چنين فعاليت و گسترش مى‏بايد به نحوى جلوگيرى شود، زيرا كه اين گونه جنبش‏ها انقلاب زاست. به همين جهت نيز در حال حاضر فقط از طرق غير مستقيم اقدامات جدى به عمل مى‏آيد، نظير انتشار كتب و نوشتجات به ظاهر اسلامى و در باطن تحريفى. ايجاد مراكز اسلامى دولتى و بالاخره تحريف و پخش اصول و قوانين اسلامى به گونه انحرافى و گمراه ساز نظير استخراج آياتى از قرآن مجيد همچون آيات مربوط به زدن زن، تعدد زوجات، شهادت زن و غيره و استفاده از آنها براى كوبيدن اسلام در ذهن و روح جوانان پرشور مسلمان خارج از كشور ما.

نتيجه آن كه اين جوانان چون دسترسى به منبعى براى پاسخ گويى به سوالات يا در واقع حملات وارده بر اسلام را ندارند، به ناچار به تفاسير موجود پناه مى‏برند و اين تفاسير موجب كشته است كه گروهى از دانشجويان، بخصوص دختران جوان، بعد از خواندن تفاسير اسلام را به كنار مى‏گذارند، زيرا كه تفاسير نه تنها هيچ گونه منطق عقلانى براى بيانات قرآن در زمينه‏هاى مورد نظر آنها (آيات مربوط به زن) ارائه نمى‏دهد بلكه در مواردى از مفاهيم قابل قبول خود آيه نيز عدول نموده، مفهومى به موضوع غير منطقى از آيه مى‏دهند.

گروهى ديگر از جوانان نيز كه از ايمان قوى‏تر برخوردارند و سابقه آشنايى شان با اسلام قدرى بيشتر از گروه اول است، تنها با دست رد گذاشتن بر سينه اين تفاسير، خويشتن را از سستى ايمان نجات مى‏دهند. اين گونه افراد مى‏گويند: اسلامى كه ما مى‏شناسيم و خدايى كه ما مى‏پرستيم نمى‏تواند چنين بينشى را نسبت به زن ازائه دهد. اين گونه تفاسير از آيات با روح اسلام مغايرت دارد و بنابراين بايد قبول كرد كه معناى اين آيات هنوز كشف نشده و مغزها قاصر از درك معانى آنهاست، چه اگر تفاسير را بپذيريم كه نشان مى‏دهند زن از لحاظ ارزش و مرتبه وجودى پايين‏تر از مرد قرار دارد و بايد توسط مرد (پدر، سرپرست يا شوهر) تاديب و حتى تنبيه بدنى شود، مجبوريم كه اسلام را كنار بگذاريم.

نويسنده مقاله پس از اين مقدمه، نمونه چندى از تفاسير فارسى مانند تفسير نوين و تفسير نمونه و تفسير الميزان ذكر نموده، در خاتمه مقاله از مقام روحانيت استمداد كرده، مى‏گويد:

اگر روحانيت اصيل ما هرچه زودتر در اين زمينه اقدام ننمايد و در تفاسير موجود (به خصوص در وضع فعلى، تفاسير آيات مربوط به زن) تجديد نظرى به عمل نياورد، دير يا زود جنبش اسلامى تحت تاثير سوء نيت‏ها قرار مى‏گيرد و اگر سير نزولى برايش حاصل نگردد، مسلما اين گونه سير صعودى نيز نخواهد داشت.

اين است مقدمه و خاتمه مقاله‏اى كه نويسنده نامبرده نگاشته است. خلاصه آن اين است كه: مقررات عملى دين بايد قابل قبول جامعه بوده، به منطق عقلانى قابل تطبيق باشد و تفسيرى كه مفسرين براى آيات قرآنى مربوط به زن ذكر كرده و از آن مقررات كه اخصاصى زن را استخراج مى‏كنند قابل قبول نبوده، به منطق عقلانى قابل تطبيق نيست. بنابراين بايد گفت كه معانى آيات قرآنى مربوط به زن تاكنون كشف نشده است. لازم است روحانيت در آيات نامبرده تجديد نظر نموده، معانى قابل قبولى براى آنها پيدا كند.

اتفاقا خود مطلبى كه نويسنده مقاله در اثبات آن اصرار دارد به هيچ وجه قابل تطبيق به منطق عقلانى نيست، زيرا:

اولا: آيات احكام در قرآن مجيد محكمات مى‏باشند و دلالت آنها را به مقاصد و مدلولات خودشان با ظهور لفظى كه مانند ساير كلام دارند پيش عقلا حجت است، نمى‏شود انكار كرد. اين همان ظهور لفظى است كه پيش عقلاى بشر يگانه راهنماست كه ما فى الضمير و مراد متكلم را نشان مى‏دهد و به تبعيت ميليارها مسلمان در امتداد چهارده قرن كه از هجرت مى‏گذرد و عملشان به ظواهر همين آيات مويد آن است.

به علاوه خداى متعال در آيه كريمه و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس مانزل اليهم،(196) و ما انزلنا عليك الكتاب الا لتبين لهم الذى اختلفوا فيه(197) و آيات ديگر بيان پيغمبر اكرم را بيان قرآن و حجت قرار داده و پيغمبر اكرم نيز در حديث متواتر ثقلين و غير آن بيان عترت و اهل ثقلين و غير آن بيان عترت و اهل بيعت خود را بيان خودش و حجت قرار داد و در نتيجه از بيانات پيغمبر اكرم و اهل بيت (عليه السلام) در توضيح و تفسير آيات مربوط به زن به همان نحو كه مدلول ظاهر آن آيات است، احاديث بيشمار وارد شده كه تاييد آنها ظواهر اين آيات را به هيچ وجه قابل ترديد نيست و نمى‏شود انكار نمود كه صنف زن در اسلام احكامى اختصاصى مانند نحوه ارث، شهادت، نكاح، طلاق، عده، تعدد زوجات و غير آنها دارد. خداى متعال نيز مى‏فرمايد: و ما كان لمومن و لا مومنه اذا قضى الله و رسوله امرا آن يكون لهم الخيره من امرهم.(198)

بلى در اين صورت همه اين ادله و مدارك از حجيت افتاده و گنگ خواهند بود و چون آيات و اخبار ديگر از حيث ظهور لفظى با آيات و اخبار به زن تفاوتى ندارند، همه از حجيت مى‏افتند و طبق منطقى كه نويسنده مقاله نامش را منطق عقلايى گذاشته بايد گفت: اسلام يعنى دعوتى كه معلوم نيست چه مى‏گويد و چه مى‏خواهد! و ثانيا، اينكه از جوانانى كه ايمان قوى‏تر دارند نقل كرد و كمى پسنديده كه براى حفظ ايمان خود دست رد به سينه تفاسير گذاشته و مى‏گويند: چون ظواهر اين آيات با روح اسلام مغايرت دارد بايد قبول كرد كه تاكنون معنى در اين آيات كشف نشده است، نظرى است كه قطعا با روح اسلام مغايرت دارد، زيرا روشن است كه مستور و مجهول بودن معنى حقيقى آيات عارضه‏اى نخواهند بود كه امروزها يا در اين عصر دامنگير اين آيات شده باشد بلكه از روز نزول قرآن ظاهر آيات مربوط به زن مراد نبوده و معناى حقيقى آيات كشف نشده و به همان حال تا امروز باقى مانده است و در نتيجه صنف زن كه اين همه مدت به ظاهر اين آيات عمل كرده‏اند، از مقررات مربوط به خوشان كه معنى حقيقى آيات هستند غافل و بى خبر بوده، به يك سلسله اعمال اشتباهى پاى بند باشند و اسلام كه كتاب آسمانى اش تصريحا آن را دين جهانى و شامل حال مرد و زن معرفى مى‏كند، چنان كه مى‏فرمايد: لانذركم به ومن بلغ،(199) قل يا ايها الناس انى رسول الله اليكم جميعا(200) اجل است از اين كه خود را شامل حال همه مردان و زنان بداند. با اين همه چهارده قرن تاكنون و بعد الى ماشاء الله نصف نسل بشر (صنف زن) را در وادى حيرت و گمراهى نگه داشته و مقرراتى غير مقررات دينى را در شكل مقررات دينى نشانشان بدهد. مقررات بى اساس كه به قول اين جوانان حتى خدايى كه ايشان مى‏پرستند نمى‏تواند چنين بينشى را نسبت به زن ارائه دهد (معاذالله). آيا اسلامى كه آقايان مى‏شناسند چنين دين گمراه كننده‏اى است كه نصف جامعه بشرى را كه زن هستند قرن‏ها با مقرراتى باطل و پوچ سرگرم كند و نصف ديگر ستمكار قرار دهد؟ خدايى كه در تساوى اعمال از حيث قبول مى‏فرمايد: انى لا اضيع عمل عامل منكم من ذكر او انثى(201) نمى‏توانست بفرمايد كه در مقررات دينى ميان مرد و زن فرقى نيست.

و ثانيا: اين كه در خاتمه مقاله به روحانيت اصيل اعلام خطر داده و تقاضا نموده كه در معانى آيات مربوط به زن كه تفاسير ذكر مى‏كنند با ملاحظه وضع فعلى تجديد نظر به عمل آورد.

بديهى است نويسنده مقاله در اين درخواست و تقاضا از روحانيت براى آيات مربوط به زن تفسيرى مى‏خواهد درست در نقطه مقابل تفاسير موجود، به نحوى كه با وضع حاضر وفق دهد و قابل پذيرش جوانان و به خصوص دختران دانشجو قرار گيرد. يعنى ظواهر اين آيات را الغا نموده، در مورد آيات، زن و مرد را مساوى قرار دهند تا قابل قبول جامعه باشد و اسلام به پيشرفت خود ادامه دهد.

بديهى است ريشه اصلى اين درخواست اين است كه دين تابع عصر باشد و به اختلاف اعصار اختلاف پيدا كند؛ يعنى جامعه، سازنده دين باشد، نه دين، سازنده جامعه!

بنابراين دينى كه اين گروه مى‏خواهند و اسلامى كه مى‏شناسند همين است. در اين صورت اين سوال پيش مى‏آيد كه آقايان اسلام به اين معنا را از كجا شناختند؟ اگر از درك كتاب و سنت كه بيانات خدايى و بيانات نبى اكرم و اهل بيت (عليه السلام) باشد از اين معنا خالى مى‏باشد بلكه ظاهر آنها به خلاف آن مشتمل مى‏باشد. خداى متعال مى‏فرمايد: و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شى‏ء(202) و مى‏فرمايد: ومن يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه(203) و مى‏فرمايد و انه لكتاب عزيز * لاياتيه الباطل من بين يديه ولا من خلفه(204) و مى‏فرمايد: فاقم وجهك للدين حنيفا فطره الله التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله ذلك الدين القيم(205) و مى‏فرمايد: و ما كان لمومن ولا مومنه اذا قضى الله ورسوله امرا آن يكون لهم الخيره من امرهم(206) و مى‏فرمايد: وقل الحق من ربكم فمن شاء فليومن و من شاء فليكفر انا اعتدنا للظالمين نارا احاط بهم سرادقها و آن يستغيثوا يغاثوا بماء كالمهل يشوى الوجوده بئس الشراب و ساءت مرتفقا(207) و آيات زياد ديگرى كه دلالت دارند بر اين كه مقرراتى كه براى سعادت زندگى فردى و اجتماعى جامعه بشر لازم است در دعوت اسلامى بيان شده است و اين مقررات شريعتى است خدايى و آسمانى، ان الحكم الا الله(208) و هرگز قابل تغيير نيست، هر كه مى‏خواهد بپذيرد و هر كه مى‏خواهد نپذيرد و كسى در مقابل امر و نهى خدايى سرخود و مختار نيست و در معناى اين آيات رواياتى است بى شمار كه از رسول اكرم و اهل بيت (عليه السلام) رسيده است.

نويسنده نامبرده پس از مقدمه‏اى كه نقل شد با منطق عقلايى خود به عنوان نمونه خرده‏گيرى چندى در تفاسير فارسى مى‏كند از آن جمله مربوط به تفسير الميزان (ترجمه الميزان) مى‏گويد:

تفسير الميزان درباره الرجال قوامون على النساء بما فضل الله مى‏نويسد: مراد از فضل الله آن فزونى و امتيازى است كه بالطبع مردان بر زنان دارند، يعنى زيادتى قوه تعقل ....

و سپس در سطور پايين‏تر ادامه مى‏دهد: از عموم و توسعه علت قيمومت مردان دامنه آن تمام نوع مرد و زن را مى‏گيرد و در تمام جهاتى كه زندگى آن دو را به هم پيوند داده، يعنى جهات اجتماعى همگانى مانند حكومت و قضاوت و دفاع، زيرا اين جريانات با مسئله تعقل كه در آن مردان بالنسبه بيش از زنان است ارتباط و نسبت مستقيم دارد.

بعد مى‏گويد: توجه مى‏فرماييد كه بر طبق تفسير الميزان خداوند مى‏فرمايد: زن از لحاظ قدرت عقلانى ضعيف‏تر از مرد است و احتياج به قيم دارد. انتظار داريد اين چنين بينشى از اسلام را دختران جوان آزادانديش از اسلام بشنوند و اسلام را به كنارى نگذارند. اين گونه سخن گفتن از يك مفسر قابل بخشش نيست.

نويسنده نامبرده پس از سطرى چند دوباره مى‏گويد: طبق تفسير الميزان در واقع زنان موجودات كم رشدى هستند(از لحاظ عقلانى) كه احتياج به قيمومت دارند.

عبارتى كه نويسنده نامبرده از تفسير الميزان در معناى آيه الرجال قوامون على النساء هم نقل مى‏كند صريح است در اين كه در جامعه بشرى متصدى اداره جهات همگانى مانند حكومت و نظاير آن بايد مرد باشد نه زن اين منع چه دخل دارد به اين كه صنف زن مانند بچه يتيم نابالغ و ديوانه احتياج به قيم دارد و بايد براى هر زنى هيمى از مردان نصب شود كه نويسنده نامبرده از عبارت كتاب اين معنا را فهميده و برپايه منطق گمراه خود كه نامش را منطق عقلانى گذاشته، اعتراض نموده است. در حالى كه عبارت كتاب كمترين دلالتى بر اين معنا ندارد و نه از مفسرين كسى چنين احتمالى داده و نه از فقها كسى چنين فتوايى داده و نه در ميان مسلمين در امتداد تاريخ چنين عملى داير و رايج شده است!

عجيب‏تر اين كه بعدا با آب و تاب زياد مى‏گويد: انتظار داريد اين چنين بينشى از اسلام را دختران جوان آزاد انديش از اسلام بشنوند و اسلام را به كنارى نگذارند؟ چنان كه روشن است مسئله را بر پايه اين كه دين با اختلاف اعصار مختلف مى‏باشد و جامعه بايد دين را بسازد و نه دين جامعه را، گذشته مانند اين كه خداوند مجبور است چيزى را كه آزادانديشان بشر خاصه از طبقه جوان نمى‏پسندند تشريع نفرمايد.

خدايى كه مى‏فرمايد: ان تكفروا انتم و من فى الارض جميعا فان الله لغنى حميد(209) بعد مى‏گويد: چگونه مى‏توان ادعا كرد كه نيمى از نسل بشر (صنف زن) از قدرت تعقل به اندازه نيم ديگر (صنف مرد) بهره نبرده است، چنان كه نيمى از نسل بشر (صنف مرد) از قدرت عواطف و احساسات به اندازه صنف زن بهره نبرده است، چنان كه خداوند مى‏فرمايد: و لهن مثل الذى عليهن بالمعروف(210) و نسل بشر در زندگى خود احتياجى كه به عواطف و احساسات دارد، كمتر از احتياج به تعلقل نيست. صنف زن به زيبايى و رعنايى و ناز و كرشمه و نازكدلى و كارهاى مهرآميز و ظريف طبعا بيشتر از مرد علاقه دارد و به اعمال عواطفى مانند پرستارى بيمار و بچه دارى و تربيت فرزند بيشتر صبر و حوصله دارد و صنف مرد بالعكس به كارهاى سنگين و تلاش و كوشش و ورود به صحنه‏هاى هولناك تاب و توانايى بيشترى از زن دارد.

و از اين بيان فساد آنچه اين نويسنده، بعدا به تساوى تعقل زن و مرد مى‏گويد روشن مى‏گردد.

مى‏گويد: اگر بگويند و ادعا كنند كه انسان‏ها به طور متوسط از ميزان عقلى مشابه برخوردارند، منتها هر يك از اين دو گروه بهره‏گيرى از عقل در حوزه عمل خويش از ديگرى توناست، واقعى است غير قابل انكار.

چنان كه قبلا گفتيم كسى مدعى نشده كه صنف زن عقل ندارد و هم چنين كسى مدعى نشده كه عقل زن مشابهت با عقل مرد ندارد و قوه ديگرى است و هم چنين كسى مدعى نشده كه هر يك از اين دو صفت در كار مخصوص به خود از ديگرى تواناتر نيست، ولى سخن در اين است كه اگر يك مرد و يك زن فرض كنيم كه به هر كدام يك بچه شير خواره بسپارند و اداره و تربيت او را به عهده‏اش بگذارند، جاى ترديد نيست كه مرد جلوتر از زن در مراقبت حال بچه و تربيت او خسته مى‏شود و ناراحت مى‏گردد و به خلاف زن آيا اين تفاوت اثر قوت عواطف زن و ضعف عواطف مرد نسبت به زن نيست؟ و هم چنين اگر دو نفر قاضى دادگسترى فرض كنيم، يكى زن و يكى مرد و به هر كدام پرونده جنايى موثر و ناراحت كننده بدهند، آيا از مطالعه پرونده زن زودتر متاثر و ناراحت مى‏شود يا مرد و آيا عدم تاثر مرد اثر قدرت تعقل او نيست؟ اين مثال‏هاى نظاير آنها و به مضوح نشان مى‏دهد كه ضعف مرد در تعقل قوى‏تر است و زن در عواطف و احساسات.

نويسنده نامبرده به دنبال عبارت سابق خود پس از چند سطر مى‏گويد: در يك زن عقل و احساسات وى درست متناسب با وظايفى است كه طبيعت به طور طبيعى و فطرى در عهده‏اش نهاده است و در مرد نيز هم چنين است.

وظايف يك مرد و يا يك زن يك سلسله اعمال اختيارى است كه براى ادامه زندگى انجام مى‏دهد و اين اعمال حركاتى است عملى كه احساسات گوناگون به ياد انسان انداخته، به سوى آنها تحريكش مى‏كند و تعقل تعديلش كرده، آماده عمل مى‏نمايد. پس اين وظايف احساسات و تعقل است و احساسات و تعقل جهازى است كه انسان با آن مجهز است.

و از اين جا روشن مى‏شود كه دين وظايف را از راه تعقل و احساس و به توسط آنها به عهده انسان گذاشته است و عبارتى بالايى كه نقل شد مشوش مى‏باشد و عبارت صحيح اسن است كه گفته شود: در يك زن وظايفى كه فطرت به عهده‏اش گذاشته درست متناسب با عقل و احساسات وى مى‏باشد و در مرد نيز چنين است.

و در عين حال اين مطلب نه تساوى زن و مرد را در تعقل و احساس اثبات مى‏كند و نه اختلافشان را نتيجه مى‏دهد.

نويسنده نامبرده بعد مى‏نويسد: طبق تفسير الميزان در واقع زنان موجودات كم رشدى هستند (از لحاظ عقلانى) كه احتياج به قيمومت دارند. خداوند متعالى با تشريع قيمومت برايشان (زنان) و تشريع و جوب اطاعت و حفظ غيبت بر زنان حقوق مردان را حفظ كرده است و وظايفه اصلى شان در زندگى تمتع دادن به مرد و دريافت اجرت در قبال آن است، زيرا در دنباله تفسير مزبور مى‏نويسد: ... جون مرد در مقابل تمتع خود از زن مالى مى‏پردازد، زن نيز بايد در آنچه مربوط به تمتع مرد و لذت وى از زن است (مباشرت) مطيع و در پشت سر حافظ ناموس او باشد.

خوب با اين تفسير روشن شد كه عدم خيانت زن به مرد به خاطر حفظ نسل و غيره نيست بلكه چون مرد مالى مى‏پردازد، زن نبايد خيانت كند. حال اگر زنى پولدار بود و هزينه خود و شوهرش را تامين مى‏كند، بديهى است كه بر طبق اين گونه تفسير قطعا حق خيانت دارد، زيرا در مقابل مزيتى كه به شوهرش مى‏دهد از وى اجرتى دريافت نكرده تا به او وفادار باشد. سرتاسر تفسير آيه فوق الذكر داراى نكات مشابهى است كه هر انسان مسلمانى را اگر با اسلام واقعى عميقا آشنا نشده باشد، از اين مذهب مى‏راند و به آغوش مكاتب مادى موجود مى‏اندازد.