در آغوش خدا (توبه)

استاد ابراهيم خرمى مشگانى

- ۲ -


پروردگارتان رحمت غبارآلود واجب كرده است ؛  
جمعى از گناهكاران نزد پيامبر آمدند و اظهار داشتند ما گناهان زيادى كرده ايم و پيامبر صلى الله عليه و آله سكوت كرد. تا آيه شريفه 54 از سوره مباركه انعام نازل شد. كه به پيامبر صلى الله عليه و آله دستور مى دهد كه تمام افراد با ايمان را هر چند گناهكار باشند نه تنها طرد نكند، بلكه به خود بپذيرد و چنين مى گويد: واضع جاءك الذين يؤ منون باياتنا فقل سلام عليكم ، كتب ربكم على نفسه الرحمة انه من عمل منكم سوء بجهالة ثم تاب من بعده و اصلح فانه غفور رحيم
هرگاه كسانى كه به آيات ما ايمان دارند نزد تو آيند به آنها بگو: سلام بر شما، پروردگارتان رحمت را بر خود واجب كرده ، هر كس از شما كار بدى از روى نادانى كند وسپس توبه و اصلاح نمايد، او آمرزنده مهربان است .
گناه ناميدى از رحمت خداوند بزرگتر ازقتل است ؛ 
موحد پس از اين كه به خداى عالم ايمان آورد، نبايد از رحمت الهى ماءيوس شود و اگر از رحمت پروردگار ماءيوس گردد، به صفات كافران متصف گرديده است . انه لا يياس من روح الله الا قوم الكافرون (52)
همانا از رحمت الهى ناميد نمى گردد، مگر كسانى كه به خدا كافرند.
خود ياءس و نااميدى از گناهان كبيره شمرده شده است ، در اينجا مناسبت دارد، روايتى را كه در كتاب عيون اخبار الرضا عليه السلام آمده است ذكر كنيم كه حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام فرمودند: گناه نااميدى از رحمت پروردگار، از قتل بيشتر است .
روايت است كه عبدالله بزاز نيشابورى گفت : بين من و حميد بن قحطبه (ملعون ) معامله اى بود وقتى از مسافرت مراجعت نموده بودم ، مرا احضار كرد. با همان لباس مسافرت به ملاقاتش رفتم ، وقت ظهر ماه مبارك رمضان بود بر او وارد شدم ، تشت و آفتابه اى آوردند دستان خود را شست و به من هم امر نمود كه دست خود را بشويم و من هم شستم و فراموش كردم كه ماه رمضان است و روزه هستم ، چون طعام حاضر كردند، متذكر شدم و عقب نشستم . حميد گفت : چرا نهار نمى خورى ؟
عبدالله بزاز: اى حميد ماه مبارك است و من هم مريض نيستم و عذر ديگرى هم براى افطار ندارم ، شايد شما عذرى داشته باشى . حميد شروع به گريه كرد و گفت : من هم عذرى ندارم و مريض هم نيستم و اشكش جارى شد پس از فراغت از طعام علت گريه اش را از او پرسيدم ، گفت : زمانى كه هارون الرشيد در توس بود، شبى دنبال من فرستاد، وقتى كه بر او وارد شدم ، ديدم شمعى روشن وشمشيرى سبز رنگ و برهنه جلوى اوست . چون مرا ديد پرسيد: اطاعت تو از اميرالمؤ منين چگونه است ؟
گفتم: با جان و مال ، سپس مرا مرخص نمود. طولى نكشيد مرا احضار كرد و همان سؤ ال را تكرار نمود.
گفتم: با جان و مال و اهل و اولاد، دوباره مرا مرخص نمود. براى سومين مرتبه احضارم كرد و همان سؤ ال را تكرار كرد.
گفتم: با جان و مال و اهل و اولاد و دين .
هارون خنديد و گفت اى حميد، اين شمشير را بردار و هر كسى را كه اين خادم به تو نشان داد بايد بكشى . شمشير را برداشتم و همراه خادم بيرون رفتم . مرا به خانه اى كه در آن قفل بود آورد، پس از باز كردن قفل وارد شديم . ديدم وسط آن چاهى است و در آن خانه سه اطاق است و هر سه قفل است ، پس يكى را باز نمود ديدم ، بيست نفر پيرو جوان همه از اولاد على وزهرا عليه السلام در زنجيرند. خادم گفت : بايد اينها را گردن بزنى . خادم يكى يكى جلو مى آورد و من گردن مى زدم و بدن و سر آنها را در چاه مى انداختم تا بيست نفر كشته شدند. آنگاه در اطاق را باز نمود و در آن هم بيست نفر علوى در زنجير بودند، همه را با اشاره خادم هارون الرشيد كشتم و در چاه انداختم . سپس در حجره سوم را باز كرد و در آن هم بيست نفر شيعه بود، كه مانند آن دو دسته همه را كشتم . نفر آخرى پيرمردى بود. به من فرمود: واى بر تو! فرداى قيامت چه عذرى دارى وقتى كه تو را حضور جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله حاضر كنند و حال آن كه تو شصت نفر از اولاد او را بدون گناه كشته اى ؟ پس بدنم لرزيد، خادم از روى غضب نگاهى به من نمود و مرا ترسانيد، آن پيرمرد راهم كشتم و در آن چاه انداختم ، پس ‍ كسى كه شصت نفر از اولاد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را كشته باشد، روزه و نماز او را چه نفعى است ؟ و من يقين دارم كه مخلد در آتش هستم و لذا ماه رمضان را روزه نمى گيرم .
در ادامه آمده است كه پس از ورود حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام به خراسان ، عبدالله نيشابورى داستان آن ملعون و ياءس و نااميدى او را از خداوند عالم براى حضرت نقل كرد. امام عليه السلام
فرمود: واى بر او، آن ياءسى كه حميد از رحمت الهى داشت ، از قتل آن شصت نفر علوى گناهش بيشتر است .
بلى اگر ملعون ، پس از قتل اين سادات بى گناه و پس از ارتكاب اين گناه بزرگ به كلى از خداى خود بريده نشده بود و به راستى از كرده خود پشيمان مى شد واز روى اخلاص توبه مى كرد واز در عجز و زارى به رحمت الهى پناه مى برد، خداى كريم توبه او را قبول مى فرمود چنانچه توبه وحشى قاتل حضرت حمزه سيدالشهداء، عموى پيامبر صلى الله عليه و آله را پذيرفت با اينكه دل رسول خدا صلى الله عليه و آله را فوق العاده به درد آورده بود. با آن كه جنازه آن بزرگوار را وحشيانه مثله كرده بود، مع الوصف پيامبر خدا صلى الله عليه و آله توبه اش را پذيرفت .
در توبه همواره باز است ...؛  
به جز پيامبران و امامان معصوم عليه السلام چه كسى رامى توان يافت كه از گناه و معصيت پاك باشد و هرگز لغزش و خطايى ، خواه كوچك يا بزرگ از او سرنزده باشد، اما لطف و رحمت خداوند هميشه شامل حال انسان است . هر زمان كه انسانهاى گناهكار به خود آمدند واز گناه خويش پشيمان شدند، مى توانند از طريق توبه به سوى خداوند برگردند، چرا كه در توبه و استغفار همواره به روى آنان باز است . توبه ؛ يعنى آشتى با خداوند؛ ان الله يحب التوابين .بنابراين برتمام كسانى كه در زمينه هاى فرهنگى كار مى كنند، فرض است كه با سخن ، قلم و نوشتار خود افراد گناهكار را به رحمت الهى فراخوانيد و روزنه هاى اميد را در دل آنها بگشايند. چرا كه خداوند توبه پذير است واز بديها و گناهان انسانها مى گذرد. خداوند هرگز انسانهاى گناهكار را از درگاه خويش نمى راند، دانشمندان و بزرگان فرهنگى نبايد آيه ياءس و نااميدى را در گوش گناهكاران زمزمه كنند. على عليه السلام مى فرمايد:
الفقيه كل الفقيه من لم يقنط الناس من رحمة الله ، ولم يؤ يسهم من روح الله ، ولم يؤ منهم من مكرالله . (53)
فقيه و عالم كامل آن كسى است كه مردم را از رحمت الهى نوميد نكند واز لطف و محبت او ماءيوس نسازد واز مجازاتهاى غافلگيرانه خدا ايمن ننمايد.
امى دو رجا از عوامل مؤ ثر تربيتى است كه مى تواند نيروهاى درونى انسان را براى نيل به مقصود بسيج سازد. قرآن يكى از صفات برجسته پيامبران را، مساءله اميد به رحمت و ترس آنان از عذاب الهى بيان مى كند، شما سراسر آيات قرآن را در نظر بگيريد، هر جا سخن از عذاب و دوزخ به ميان آمده با سخن بهشت و نعمت همراه است وا ين به خاطر آن است كه در قلمرو تربيت ، تنها ايجاد ترس و خوف كافى نيست بلكه در كنار آن بايد اميد را نيز پرورش داد و به گناهكار گفت : اگر خدا جهنم دارد، تا از رحمت گسترده او ماءيوس نشود. واز برخى آيات برداشت مى شود كه اگر تهديد به كيفر، يكى از پايه هاى اتمام حجت از جانب خداست ، نويدهاى شادى بخش نيز پايه ديگر آن را تشكيل مى دهد. (رسلا مبشرين مبذرين )(54)
پيامبرانى نويد بخش و بيم دهنده (برانگيخت )
وبعضا در اين پندارند كه توبه موجب جرى و گستاخ شدن افراد مى شود، مى گويند گناه مى كنيم و به دنبال آن توبه خواهيم كرد. در جواب اين پندار بايد گفت : توبه شرايطى دارد كه به جاى خود بحث مى شود و توبه مايه نجات انسان است ، روزنه اميدى براى رهايى از اسارت شهوتها و نجات از شقاوت و بدبختى است ، نه عامل پيدايش گناه و يا فزونى گناه . ((زهرى ))از عالمان دربار اموى بود. روزى دستور مجازات و تنبيه فردى را صادر كرد، آن فرد در حين مجازات جان سپرد. زهرى از اين حادثه به وحشت افتاد و خانواده خود را ترك كرد و به غارى پناه برد. مدت نه سال در آن جا اقامت نمود، تا اين كه در ايام حج به محضر امام سجاد عليه السلام شرفياب شد و امام عليه السلام به او فرمود: انى اخاف من قنوطك مالا اخاف من ذنبك (55)
من از ياءس و نااميدى تو را از رحمت الهى ، بيش از گناهى كه مرتكب شده اى ، ترسانم .آنگاه امام عليه السلام فرمود:
ديه مقتول را به وارثان او پرداخت كن و به سوى خانواده خود بازگرد و به فراگيرى برنامه هاى دينى خود بپرداز.))
سخنان امام عليه السلام نور اميدى در روان سردوتاريك زهرى تابانيد، از انزوا وخمودگى نجات يافت واز آن پس در شمار اصحاب و ياران امام سجاد عليه السلام قرار گرفت .
درياى مهر 
همه گناهان بخشوده مى شود به جز شرك ؛  
بعضى از افرادى كه مرتكب گناهان بزرگ مى شوند، براى هميشه از رحمت و آمرزش الهى نوميد مى گردند. به اين خاطر درباقيمانده عمر خويش راه گناه وخطارا با همان شدت دنبال مى كنند. در حالى كه اميد به آمرزش و عفو پروردگار وسيله مؤ ثر بازدارنده اى براى آنان در برابر گناه و طغيان است . بنابراين آيات 48 و 116 از سوره مباركه نساء درواقع موجب دلگرمى واميد اين گروه از مردم است و تاءكيد بر يك شيوه تربيتى كارآمد كه مى فرمايد: ان الله لا يغفران يشرك به ويغفر مادون ذلك لمن يشاء
خداوند گناه شرك را نمى بخشد و پايين تر از آن را براى هر كس كه بخواهد، مى آمرزد.
آيات صراحت دارند كه همه گناهان بخشوده مى شوند مگر گناه شرك ؛ يعنى كسى كه براى خدا شريك و همتايى قايل شود، بخشوده نمى شود. و آيا گناه شرك هر چند توبه كند، بخشوده نمى شود؟
مسلم ، مقصود اين آيه غير از اين است و آن اين كه ؛ بعضى از گناهان بدون توبه و بر اثر رحمت گسترده و تفضل و احسان خدا بخشوده مى شوند و هرگز گناه شرك در قلمرو چنين رحمتى قرار نمى گيرد، زيرا مشرك هيچ گونه شايستگى براى نزول رحمت حق ندارد.ناگفته نماند بخشيده شدن مشرك در سايه توبه واضح است . در صدر اسلام كسانى مشرك بوده اند به اسلام و پيامبر صلى الله عليه و آله ايمان مى آوردند و پيامبر صلى الله عليه و آله آنان را مى پذيرفت .
صاحب تفسير ((مجمع البيان )) از كلبى نقل كرده است كه : آيه اى كه ذكر شد درباره مشركان ؛ يعنى وحشى و رفقايش نازل شد، زيرا به او وعده داده بودند كه حمزه را بكشد تا آزادش كنند و چون حمزه را كشت ، آزادش ‍ نكردند و به مكه بازگشت ، او و رفقايش از كردار خود پشيمان شدند و نامه اى خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله نوشتند و پشيمانى خود را اعلام داشتند؛ كه هيچ چيز مانع اسلام ما نيست ، جز اين كه در مكه از شما شنيديم كه شرك و قتل نفس و زنا مانع توبه است و ما همه اينها را مرتكب شده ايم و اگر اين موانع در كار ما نبود، به تو ايمان مى آورديم پيامبر صلى الله عليه و آله اين آيه را براى وحشى و رفقايش فرستاد:
الا من تاب و امن و عمل صالحا فاولئك يدخلون الجنه (56)
مگر كسى كه توبه كند وايمان آورد و عمل صالح انجام دهد پس ايشان به بهشت وارد مى شوند.
چون آيه را خواندند، نوشتند: اين هم شرط سختى است ، مى ترسيم نتوانيم عمل صالحى انجام دهيم ، و صلاحيت تبعيت از اين آيه را پيدا نكنيم . از اين رو آيه مورد بحث ((ان الله لا يغفر ان يشرك ...)) نازل گرديد و پيامبر گرامى آيه را براى ايشان فرستاد، آيه را قرائت كردند، نوشتند: مى ترسيم از آن كسانى نباشيم كه مشيت الهى بر آمرزش ايشان تعلق گيرد. پيامبر صلى الله عليه و آله اين آيه را براى آنها فرستاد:
يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم ... (57)
اى بندگان من ، كه بر خويشتن اسراف (ظلم ) كرده ايد، از رحمت خدا نااميد نشويد كه خداوند همه گناهان را مى آمرزد
ايشان پس از قرائت آيه همگى اسلام آوردند و نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند. پيامبر به وحشى گفت : بگو كه چگونه حمزه ، عمويم را كشتى ؟ چون ماجرا را شرح داد، فرمود: واى بر تو، خودت را از من دور گردان و او به شام رفت و تا آخر عمر در آنجا بماند. (58)
براى همه گناهان ، غير از شرك ، اميد آمرزش هست ؛  
در تفسير كبير ((منهج الصادقين )) مرحوم علامه ملا فتح الله كاشانى (ره ) آمده : ضحاك ، از ابن عباس روايت كرده كه نزول آيه سوره نسا در شاءن پيرمردى از اعراب آمده است كه خدمت پيامبر رسيده و گفت : يا رسول الله ، من پيرمردى هستم كه عمرم را در گناه سپرى كردم ولى به خدا ايمان آوردم و به او شرك نورزيدم و كسى را جز او دوست نگرفته ام و از روى جراءت و بى ادبى گناه نكرده ام مى دانم به اندازه يك چشم بر هم زدن نمى توانم از او فرار كنم و حال آمده ام در حالى كه از گناهانم پشيمان هستم واز درگاه الهى پوزش مى خواهم . حال من چگونه مى بينى ؟ خداوند آيه مزبور را بر پيامبر صلى الله عليه و آله فرو فرستاد و مژده داد كه براى همه گناهان ، غير از شرك ، اميد آمرزش هست .
محبوبيت توبه كار؛  
گناهكار وقتى از گناه توبه كرد،در پيشگاه خداوند از محبوبيت خاصى برخوردار مى شود و اين تاءييدى است ، بر مضمون آيه شريفه 221سوره بقره كه مى فرمايد: ان الله يحب المطهرين
خداوند افراد توبه كننده و پاكيزه را دوست دارد.
و روايات زيادى نيز از جانب پيشوايان معصوم عليه السلام رسيده كه به برخى از آنها اشاره مى شود:
پيامبر بزرگوار اسلام حضرت محمد صلى الله عليه و آله مى فرمايد:
ليس شى احب الى الله من مؤ من تائب او مؤ منة تائبة (59)
در پيشگاه خداوند چيزى محبوب تر از مرد وزن با ايمانى كه از گناه پشيمان شده و توبه كرده اند، نيست .
ونيز آن حضرت فرموده اند:
ان كل بنى آدم خطاء و خير الخطائين التوابين (60)
همانا همه فرزندان آدم خطاكارند و بهترين خطاكاران ، توبه كنندگان هستند.
حضرت اميرالمؤ منين ، على عليه السلام مى فرمايند:
توبوا الى الله عزوجل و ادخلوا فى محبته (61)
توبه كنيد به سوى خداوند تا در محبتش داخل شويد.
امام جعفرصادق عليه السلام فرموده اند:
اذا تائب العبد المؤ من توبة نصوحا احبة الله (62)
هرگاه بنده مؤ من توبه خالص كند، خداوند او را دوست دارد
ونيز ايشان مى فرمايند:
من احب عبادالله المحسن التواب (63)
از محبوبترين بندگان خدا، در پيشگاه خداوند، نيكوكارى است كه بسيار توبه كند.
همان طورى كه ملاحظه كرديد، كسى كه از گناه خويش توبه كند، در نزد پروردگار از محبوبيت ويژه اى برخوردار مى شود. بنابراين وظيفه جامعه ايمانى است كه با آغوش گرم و پر مهر و محبت از او استقبال كنند و دست رد به سينه وى نزنند. بر خورد صميمى و سالم با توبه كار موجب مى شود كه ديگر گنهكاران دست از گناه بردارند و به آغوش گرم امت باز گردند. اين وظيفه را پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به دوش امت گذارد، آنجا كه مى فرمايند: يلزم الحق لامتى فى اربع : يحبون التائب ، و يرحمون الضعيف ، و يعينون المحسن و يستغفرون للمذنب (64)
رعايت حق امت در چهار مورد لازم است : 1 - توبه كنندگان را دوست بدارند 2 - به ضعيفان رحم كنند 3 -به نيكوكار كمك كنند 4 - و براى گنهكاران آمرزش طلبند.
در جامعه اسلامى نبايد گناهكارى كه توبه نموده است به بهانه اين كه در قبل گناه مى كرده ، مورد بى مهرى و بى محبتى قرار گيرد. جاى بسيار تاءسف است كه امروزه نه تنها از توبه كننده استقبال نمى شود، بلكه باديد منفى به او مى نگرند و هميشه بر او انگ گناه مى زنند و وى را هدف تير ملامت و سرزنش قرار مى دهند. پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله است كه در همه حالات حتى به كسانى كه دندان و پيشانى او را شكسته بودند، دعا مى كند و مى فرمايند: ((اللهم اهد قومى فانهم لا يعلمون ))، قوم مرا هدايت فرما، زيرا آنان جاهل و نادانند.
توبه و جوانان 
انسان بايد هر چه زودتر دامن همت ((توبه )) به كمر بزند و تصميم را محكم و اراده را تقويت كند و تا در سن جوانى هست يا فرصت دارد وزنده است از گناهان توبه كند و نگذارد فرصتهاى طلايى خدادادى از دست وى برود و توبه رابه تاءخير اندازد. بهار توبه ايام جوانى است كه بار گناهان كمتر و كدورت قلبى و ظلمت باطنى ناقص تر و شرايط توبه آسان تراست . مرحوم استاد شهيد مطهرى مى گويد: تا كى بگوييم آقا دير نمى شود، حالا وقت باقى است ، تا هنوز جوان هستيم ، مى گوييم اى آقا، جوان بيست ساله كه ديگر وقت توبه كردنش نيست . عجيب اين است كه بعضى افراد پير و كهن سال وقتى يك جوان رامى بينند كه متوجه عبادت است و به گناه خودش ‍ توجه دارد و در حال توبه وند امت است ، مى گويند، اى آقا تو جوانى ، هنوز وقت اين حرفها براى تو نرسيده ، اتفاقا جوانى بهترين وقتش است . يك شاخه در اوايلى كه هنوز تازه است. آمادگى بيشترى براى مستقيم شدن وراست شدن دارد و هر چه كه بزرگتر بشود، هر چه خشك تر بشود، آمادگى اش كمتر مى شود. تازه ، كى به اين جوان قول داده كه او پا به سن بگذارد؟ ميان مرد بشود، از ميان مردى بگذرد و پير بشود؟ تا جوانيم ، در ميان مردى هم كه مى گوييم ، حالا خيلى وقت داريم ، توبه وقتش پيرى است ، وقتى كه پير شديم ، از همه كارها افتاديم ، همه قدرتها از ما گرفته شد، آن وقت توبه مى كنيم . نمى دانيم كه اشتباه كرده ايم ، آن وقت اتفاقا هيچ توبه نمى كنيم ، آن وقت ديگر حال توبه برايمان نمى ماند، آن قدر در زير بار معاصى كمر ما خم شده است كه اين دل ما ديگر حاضر براى توبه كردن نيست . دل يك جوان آماده تر است براى توبه كردن تا دل يك پير، چه خوب مى گويد مولوى :
 

خاربن در قوت و برخاستن
خاركن در سستى ودر كاستن
 
مثلى مى آورد؛ مى گويد:
يك نفر خارى را در سر راه مردم كاشته بود، اين خار بزرگ شد. گفتند آقا بيا اين خار را بكن . مى گفت : دير نمى شود، درخت خارى است ، كنده مى شود. دوباره گفتند: اين خار را بكن . گفت : دير نمى شود، حالا مى كنيم ، يك سال ديگر مى كنيم ، سال بعد درخت خار بزرگتر شد ولى خاركن چطور ؟ پيرتر شده ، گفتند بيا بكن ، گفت : دير نمى شود، بعد مى كنيم . سال به سال درخت خار بيشتر رشد مى كرد، بيشتر ريشه مى دوانيد. تنه اش كلفت تر مى شد. خارها بيش تر تيز مى شد، خطرش بيشتر مى شد. اما خاركن سال به سال پيرتر مى شد، از نيرويش كاسته مى شد.
 
خاربن در قوت و برخاستن
خاركن در سستى ودر كاستن
 
مى خواهد بگويد آقا جان ، اين ملكات رذيله ، اخلاق فاسد، روز به روز در وجود تو مثل آن درخت خار بيشتر رشد مى كند، بيشتر ريشه مى دواند. تنه اش كلفت تر مى شود. خارهايش تيزتر مى شود. خطرش بزرگتر مى شود، ولى تو، خودت روز به روز پير مى شوى واز نيرويت ، از آن نيروهاى مقدس ‍ تو كاسته مى شود، وقتى كه تو جوان هستى ، مثل يك آدم قوى و نيرومندى هستى كه يك نهال رامى خواهد بكند، به سرعت مى كنى ، ريشه اش راهم مى كنى مى اندازى دور. اما وقتى كه پير شدى ، يك آدم سست قوه اى هستى كه مى خواهد يك درخت قوى را با دست خودش بكند هرچه زور مى زند، درخت از ريشه در نمى آيد.))(65)
پيشوايان معصوم در روايات خود سفارش زيادى به توبه در ايام جوانى كرده اند كه در اينجا بعضى از احاديث را مى آوريم .
جوانى و توبه در روايات  
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايند:
ما من شى ء احب الله تعالى من شاب تائب (66)
هيچ كس پيش خداوند محبوب تر از جوان توبه كار نيست .
شاب تا ئب اجره كاجر يحيى بن زكريا. (67)
((پاداش جوان توبه كننده چون اجر يحيى بن زكرياى پيامبر است .
و حضرت على عليه السلام نيز مى فرمايند:
ستة اشياء حسن و لكنها من احسن ... و التوبه حسن و هى من الشباب احسن (68)
شش چيز نيكو است وليكن از شش كس نيكوتر است ، از جمله : توبه نيكوست و لكن توبه از جوانان ، نيكوتر ژ است .
توبه جوان گناهكار؛  
نجيب الدين نقل فرموده است : يك شب در قبرستان بودم ، ديدم چهار نفر مى آيند و يك جنازه روى دوش دارند. من جلو رفتم و به آوردن جنازه در آن وقت شب اعتراض كردم و گفتم به نظر مى رسد كه شما انسانى را كشته ايد و نيمه شب قصد دفن آن جنازه را داريد تا كسى از اسرارتان سر در نياورد. گفتند: آى ، گمان بد نكن زيرا مادرش با ماست . ديدم پيرزنى جلو آمد، گفتم اى مادر، چرا نيمه شب جوانت را به قبرستان آورده اى ؟ گفت : چون جوان من معصيت كار بود و خودش چند وصيت كرده است .
اول : چون من از دنيا رفتم طنابى به گردنم بى انداز و مرا در خانه بكش و بگو: خدايا اين همان بنده گريز پا و گناهكارى است كه به دست سلطان اجل گرفتار شده او را بسته نزد تو آورده ام به او رحم كن .
دوم : جنازه ام را شبانه دفن كن تا كسى بدن مرا نبيند واز جنايات من ياد نكند تا عذاب شوم .
سوم : اين كه بدنم را خودت دفن كن و در لحد بگذار كه خداوند موهاى سفيد تو را ببيند و به من عنايتى فرمايد و مرا بيامرزد، درست است كه من توبه كرده ام واز كرده هايم پشيمانم ولى تو اين وصيتهاى مرا انجام بده . وقتى كه جوانم از دنيا رفت ، ريسمانى به گردنش بستم و او را كشيدم . ناگهان صدايى بلند شد و گفت : الا ان اولياء الله هم الفائزون ، با بنده گنه كار ما اين طور رفتار نكن ما خود مى دانيم با او چه كنيم .
خوشحال شدم كه توبه اش پذيرفته شده و او را به طرف قبرستان آوردم . من از پيرزن خواهش كردم كه دفن پسرش را به من واگذار كند. او هم اجازه داد بدن را در قبر گذاشتيم همين كه خواستم لحد را بچينم ، آيه اى را شنيدم كه : (الا ان اولياء الله هم الفائزون )
از اين جريان نتيجه گرفتم كه توبه جوان گناهكار مورد قبول واقع شده است و خداوند دوست ندارد بنده گناهكارش كه توبه كرده ، مورد اهانت قرار گيرد. (69)
جوان توبه كار؛  
سيد نعمت الله جزايرى در (( انوار نعمانيه )) مى نويسد:
جوانى به تمام گناهان و معاصى آلوده بود، به طورى كه عمل ناشايستى نبود كه او انجام نداده باشد. اتفاقا مريض شد، هيچ يك از همسايگان به عيادت او نرفتند. روزى يكى از همسايگان را خواست و به او گفت : همسايه در زندگى از من ناراحت بودند واز مجازات من رنج مى بردند به طور حتم بعد از مرگ من هم كسانى كه اطراف من باشند، رنج خواهند برد، مرا در گوشه خانه ام دفن كنيد.
وقتى از دنيا رفت ، به خواب ديدند كه داراى وضع بسيار شايسته اى است . پرسيدند: با تو چه معامله اى شد؟ گفت : ندايى به من رسيد كه اى بنده ، تو را تنها گذاشتند و اعتنايى به تو نكردند ولى من از تو اعراض نمى كنم و تنهايت نمى گذارم .
جوان توبه كار عاقبت به خير شد؛  
جوانى در بنى اسرائيل غرق در معصيت بود، به طور اتفاقى در يكى از مسافرتهايش به كنار چاهى رسيد، سگى راديد كه از تشنگى نزديك به هلاكت است ، جوان گناهكار بر آن حيوان رقت آورد و عمامه اى كه بر سرش بود برداشت و به كفش خود بست و مقدارى آب از چاه كشيد و سگ را از تشنگى نجات داد، در چنين حالى خدا به پيامبر آن زمان وحى فرمود كه : من آن مرد گنهكار را فقط به خاطر دلسوزى او بر آفريده اى از آفريده هايم بخشيدم ، آن جوان وقتى كه اين لطف را درباره خودش شنيد، توبه كرد واز خوبان شد. (70)
آيا توبه واجب است ؟ 
به اجماع تمام علماى دين توبه از گناهان ، واجب است و آيات قرآن بر اين موضوع تصريح دارند:
توبوا الى الله جميعا ايها المؤ منون (71)
اى مؤ منان ، توبه كنيد و به سوى خداوند باز گرديد.
يا ايها الذين امنوا توبوا الى الله توبة نصوحا (72)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، توبه كنيد به جانب خداوند توبه نصوح و خالص .
توبه از نظر عقل نيز واجب است . زيرا توبه باعث دفع ضرر مى شود و دفع ضرر هم به حكم عقل سليم واجب است .
توبه ، واجب فورى است ؛  
همانطور كه گفته شد، توبه به حكم كتاب و سنت و اجماع و عقل واجب است ، حال اين سؤ ال مطرح مى شود كه توبه از كدام اقسام واجب است ؟ مرحوم شيخ بهايى در شرح حديث 38 كتاب شريف ((اربعين ))آورده است :
لا ريب فيه وجوب التوبة على الفور. فان الذنوب بمنزلة السموم المضرة بالبدن . و كما يجب على شارب السم المبادرة الى الا ستفراغ تلا فيا لبدنه المشرف على الهلاك . كذلك يجب على صاحب الذنوب المبادرة الى تركها والتوبة منها تلافيا لذنبه المشرف على التهافت والا ضمحلال
در وجوب فورى بودن توبه شكى نيست ، زيرا گناهان مانند سم هاى مضر به بدن هستند و همانطور كه بر خورنده سم واجب است مبادرت و عجله به معالجه و برگرداندن سم (قى كردن ) تا بدنش از بين نرود و هلاك نشود، همچنين بر گنهكار واجب است ترك گناه و شتاب در توبه از آن تا دينش ‍ ضايع نگردد.
آرى ، توبه واجب فورى است . مانند محل و مكانى كه دچار آتش سوزى شده و يا بسان كسى كه در آب افتاده است . اطفاى حريق و نجات غريق واجب فورى است و نمى توان آن را به وقت ديگرى موكول نمود، زيرا اگر آتش مهار نشود به جاهاى ديگر خسارت وارد مى كند و غريق هم اگر نجات داده نشود، هلاك مى شود. اينك اين سؤ ال پيش مى آيد دليل فورى بودن توبه چيست ؟
دو خطر تهديد مى كند؛  
مرحوم شيخ بهايى (ره ) در كتاب اربعين آورده است :
من اهل المبادرة الى التوبة و سو فها من وقت الى وقت فهو بين خطر ين عظيمين ، ان سلم من واحد فلعله لا يسلم من الاخر
كسى كه سهل انگارى و اهمال كند در شتاب كردن به توبه و آن را به تاءخير اندازد و امروز و فردا كند، در معرض دو خطر بزرگ واقع شده است ، كه اگر از يكى نجات پيدا كند، شايد از خطر ديگر نجات نيابد.
خطر اول : رسيدن مرگ ناگهانى
در واقع اولين خطرى كه آدمى را تهديد مى كند و چه بسا نمى گذارد انسان به توفيق توبه دست يابد، رسيدن اجل و مرگ ناگهانى است ، گناه مى كند و امروز و فردا مى كند و بر اين باور است كه در آينده توبه خواهد كرد اما اجل از راه مى رسد و بين او و توبه فاصله مى اندازد و نمى گذارد توبه كند و خطاب به پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد:
ولوترى اذ فزعو افلا فوت و اخذوا من مكان قريب و قالوا امنا به ... و حيل بينهم و بين ما يشتهون (73)
اگر ببينى هنگامى كه فريادشان بلند مى شود، اما نمى توانند بگريزند (از چنگال عذاب الهى )و آنها را از مكان نزديكى مى گيرند (وقتى گرفتار مى شوند و در چنگ مرگ مى افتند )گويند: به او ايمان آورديم ... و سرانجام ميان آنها وآنچه مورد علاقه شان بود، جدايى افكنده شد.
در اين هنگام شروع به در خواست مهلت و تاءخير مرگ مى كنند. هر چند، يك روز يا يك ساعت باشد. ولى در جواب او گفته مى شود: ((لا مهملة ))، تو را مهلتى نيست .
و انفقوا مما رزقناكم من قبل ان ياءتى احدكم الموت فيقول رب لو لا اخرتنى الى اجل قريب فاصدق واكن من الصالحين و لن يؤ خر الله نفسا اذا جاء اجلها (74)
از آنچه به شما روزى داده ايم ، انفاق كنيد، پيش از آن كه مرگ يكى از شما فرا رسد و بگويد پروردگارا! چرا اجل مرا مدت كمى به تاءخير نيانداختى (كمى مهلتم بده ) تا صدقه دهم واز صالحان باشم . خداوند هرگز، مرگ كسى را هنگامى كه اجلش مى رسد، به تاءخير نمى اندازد.
گروهى از مفسرين در تفسير آيه فوق فرموده اند: محتضر به هنگام برطرف شدن پرده مى گويد: اى ملك الموت ، يك روز مرگ مرا به تاءخير بينداز تا از خداوند عذرخواهى كنم و توبه نمايم و توشه شايسته برگيرم . ملك الموت در پاسخ مى گويد: روزها و روزگارها را فانى ساختى . او مى گويد: پس يك ساعت مهلت بده . پس در توبه به روى او بسته مى شود و به رو او را به دوزخ مى اندازند و خونابه ياءس و حسرت و ندامت را به خاطر ضايع كردن عمر مى چشد. (75)
روايات  
پيامبر بزرگوار اسلام ، حضرت محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله مى فرمايند: (لا تؤ خر التوبة فان الموت ياءتى بغتة )(76)
توبه را به تاءخير نيندازيد، زيرا مرگ ناگهانى فرامى رسد.
ونيز آن حضرت صلى الله عليه و آله مى فرمايند: (شر المعذرة حين يحضر (الموت )(77)
بدترين توبه ها هنگامى است كه مرگ درآيد.
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در يك روز جمعه اى ، خطبه اى ايراد نموده و فرمودند:
ايها الناس توبوا قبل ان تموتوا، و بادروا بالاعمال الصالحة قبل ان تشتغلوا (78)
اى مردم ، قبل از مرگتان توبه كنيد، و مبادرت ورزيد به اعمال صالح پيش ‍ از آن كه سرگرم امور زندگى شويد.
شحصى از اميرالمؤ منين على بن ابيطالب عليه السلام تقاضاى موعظه كرد، حضرت فرمودند:
لا تكن ممن يرجوا الاخرة بغير العمل ، و يرجى التوبة بطول الامل (79)
از كسانى مباش كه بدون عمل اميد سعادت آخرت را دارند، و توبه را با آرزوهاى دراز تاءخير مى اندازند.
ونيز حضرت على عليه السلام مى فرمايند:
لا تكن ممن ... ان عرضت له شهوة اسلف المعصية ، و سوف التوبة (80)
مباش از كسانى كه هرگاه شهوت بر او عارض شود، گناه را جلو مى اندازند و توبه را به تاءخير مى افكند.
و در خطبه 183نهج البلاغه آمده :
فبادرو و المعاد، و سابقوا الاجال ، فان الناس يوشك ان ينقطع بهم الامل ، و يرهقهم الاجل ، و يسد عنهم باب التوبة
پس به سوى قيامت مبادرت و عجله ورزيد پيش از آن كه مرگتان فرا رسد، كار كنيد كه آرزوى مردم قطع گردد، مرگ آنها را در آغوش كشد و دروازه هاى توبه به رويشان بسته شود.
و همچنين امام على عليه السلام در خطبه 64نهج البلاغه مى فرمايد:
فاتقى عبد ربه نصح نفسه و قدم توبته و غلب شهوته فان اجله مستور عنه وامله خادع له و الشيطان موكل به ، يزين له المعصية لير كبها و يمنيه التوبة ليسوفها اذا هجمت منيته عليه اغفل ما يكون عنها
بنده بايد از پروردگارش بترسد، خويشتن را اندرز دهد، توبه را مقدم دارد و بر شهوات خود پيروز گردد زيرا مرگش از نظرش پنهان است و آرزويش او را فريب مى دهد، شيطان هميشه همراه اوست ، گناه را پيش چشمش زينت مى دهد و او را در آرزوى توبه نگه مى دارد كه آن را به تاءخير اندازد، تا زمانى كه مرگ در حال غفلت (به طور ناگهانى ) در برابرش آشكار گردد.
امام على عليه السلام به فرزندش امام حسن عليه السلام مى فرمايد:
و انك طريد الموت الذى لا ينجومنه ها ربه ولا يفوته طالبه ولابد انه مدركه فكن منه على حذر ان يدركك وانت على حال سيئة قد كنت تحدث نفسك منها بالتوبة فيحول بينك و بين ذلك ، فاذا انت قد اهلكت نفسك (81)
پسرم تو طريد و رانده شده مرگى ، همان مرگى كه هرگز فرار كننده از آن نجات نمى يابد، واز دست جوينده اش بيرون نمى رود و سرانجام او را مى گيرد بنابراين از مرگ برحذر باش ، نكند زمانى تو را به چنگ آورد كه در حال گناه باشى در حالى كه تو بيشتر با خود مى گفتى كه از اين حال توبه خواهى كرد. اما او ميان تو و توبه ات حائل مى گردد و اينجاست كه تو خود را به هلاكت انداخته اى .
خطر دوم : تباه شدن روح ايمان
خطر دوم آن است كه دراثر تاءخير توبه ، تاريكى هاى گناه بر قلب او احاطه مى يابد، تا به صورت زنگارى در آيد وعقده چركينى مى شود كه هرگز نابود نمى گردد. هر گناهى كه شخص انجام مى دهد، ظلمتى در دلش پيدا مى شود هرگاه سياهى گناهان برقلب زياد شد، به صورت زنگ در مى آيد. همان طورى كه بخار زياد روى آينه رامى پوشاند ودر اثر تراكم بخار، جرم آيينه را فاسد وتباه مى كند به حدى كه صيقل وجلا نمى پذيرد. از دل چركين وقلب تاريك نور ايمان مى رود، آنگاه نصيحت اثر نمى كند، پند و اندرز سودى نمى بخشد، هر چه از مواعظ بگويى دروغ مى پندارد. مصداق اين آيه مى شود: ختم الله على قلو بهم وعلى سمعهم وعلى ابصارهم غشاوة ولهم عذاب عظيم (82)
خداوند بر دلهاى آنها مهر نهاده و همچنين بر گوشهاى آنها وبر چشمهايشان پرده اى فروافتاده وبراى آنها عذاب بزرگى است .
بنابراين قبل از آن كه زهر گناه ، روح ايمان راتباه سازد وزنگار معصيت قلب و دل را سياه كند، آدمى بايد اقدام به توبه و انابه نمايد.
آرى بدترين اثر گناه و ادامه آن ، تاريك ساختن قلب واز ميان بردن نور علم و معرفت است ، گناهان از اعضا و جوارح به طرف قلب سرازير مى شود و قلب رابه يك باتلاق بدبو و گنديده مبدل مى سازد. اينجاست كه انسان راه و چاره راتشخيص نمى دهد. با دست خود تيشه به ريشه سعادت خويش مى زند و سرمايه خوشبختى خود را به باد فنا مى دهد. واثرات ديگر گناه آن است كه انسان را به سوى كفر مى كشاند و باعث مى شود لذت مناجات را از او بگيرد و قبح و تلخى معصيت را از بين ببرد. پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و آله مى فرمايد: (كثرة الذنوب مفسدة للقلب )(83)
گناهان زياد، قلب انسان را فاسد مى كند.
ونيز آن حضرت صلى اللّه عليه و آله مى گويد:
من علامات الشفاء جمود العين وشدة الحرص فى طلب الرزق وقسوة القلب و الاصرار على الذنب (84)
خشكى چشم و حرص زياد در طلب روزى و سنگدلى و اصرار بر گناه از نشانه هاى شقاوت است .
و همچنين پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله فرموده است :
(اربع يمتن القلب : الذنب على الذنب ...) (85)
چهار چيز قلب رامى ميراند؛ گناه پرروى گناه مرتكب شدن ...
و حضرت على عليه السلام مى فرمايند:
ما جفت الدموع الا لقسوة القلوب و ما قست القلوب الا لكثرة الذنوب (86)
اشك چشم خشك نمى شود مگر به علت سنگدلى ، و سنگدلى پديد نمى آيد مگر به خاطر گناه زياد.
امام جعفر صادق عليه السلام فرموده است :
مامن شى ء افسد للقلب من خطيئه ان القلب ليواقع الخطيئه فما تزال به حتى تغلب عليه فيصير اعلاه اسفله (87)
هيچ چيزى بيشتر از گناه قلب و دل انسان را تباه و فاسد نمى كند، زيرا دل انسان مرتكب گناهى مى شود وبرآن اصرار مى ورزد تا اين كه سرنگون و وارونه مى شود. ((سخن حق و موعظه در او اثر نمى كند.
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام مى فرمايند:
بر هر بنده اى چهل پرده كشيده است تا وقتى چهل گناه كبيره مرتكب شد، چون مرتكب چهل گناه كبيره شد، پرده ها از او برداشته مى شوند، آنگاه خدا به آن فرشته ها وحى فرمايد كه : بنده ام را به بالهاى خود بپوشانيد، فرشتگان او را با بالهاى خود مى پوشانند، سپس آن بنده كار زشتى را نگذارد جز آن كه مرتكب شود، تا آنجا كه مرتكب شود، تا آنجا كه به ارتكاب زشتكارى ميان مردم ببالد. آنگاه فرشتگان گويند: پروردگارا! اين بنده تو هر عملى را مرتكب مى شود و ما از اعمال او خجالت مى كشيم . خداى عزوجل به آنها وحى فرمايد: بالهاى خود را از او برداريد و چون كارش بدينجا كشيد، بنيان دشمنى با ما گذارد و آنگاه است كه پرده او در آسمان و زمين دريده مى شود. سپس فرشتگان گويند: پروردگارا ، اين بنده تو پرده دريده مانده است . خداى عزوجل به آنها وحى فرمايد: اگر خدا در او نياز و توجهى مى ديد، به شما دستور نمى داد بالهاى خود را از او برداريد.(88)
 
لطف حق با تو مداراها كند
 
چونكه از حد بگذرد، رسوا كند
 
امام محمد باقر عليه السلام مى فرمايند :
مامن عبد الا وفى قلبه نكتة بيضاء، فاذا اذنب ذنبا خرج فى النكتة نكتة سوداء فان تاب ذهب ذلك السواد وان تمادى فى الذنوب زاد ذلك السواد حتى يغطى البياض . فاذا غطى البياض لم يرجع صاحبه الى خير ابدا وهو قول الله عزوجل : كلا بل ران على قلوبهم ماكانوا يكسبون (89)
هر بنده اى در دلش نقطه سفيدى است كه چون گناهى كند، خال سياهى در آن پيداشود سپس اگر توبه كند آن سياهى برود و اگر گناه را پيگيرى كند، آن سياهى بيفزايد تا روى سفيدى را بپوشاند و چون سفيدى پوشيده شد، ديگر صاحب آن دل هرگز، به خير نگرايد.
و همين است كه خداى عزوجل در قرآن مى فرمايد: نه چنين است بلكه آن چه مرتكب شدند، بر دلشان زنگارى بست .(90)
از روايات ياد شده اين طور برداشت مى شود كه اصرار بر گناه باعث تباهى روح ايمان آدمى مى گردد، مانند برصيصاى عابدو امثال او كه در پايان همين بخش داستانش ذكر خواهد شد. پس تنها راه پيشگيرى از نابودى ايمان توبه است و توبه از گناه به حكم عقل و شرع واجب فورى است و به تاءخير انداختن توبه از سوى پيشوايان دين مورد توبيخ و سرزنش واقع شده است .
امام على عليه السلام مى فرمايند:
(91)
لادين لمسوف بتوبته آن كس كه توبه كردن را به آينده موكول كند، دين ندارد. تاءخير التوبة اغترار و طول التسويف حيرة (92)
تاءخير انداختن توبه يك نوع غرور است و طولانى شدن تاءخير توبه يك نوع سرگردانى است .
به خاطر يك گناه ريشه سعادت خود را سوزاند؛  
موذنى پس از اين كه چهل سال براى مسلمانان اذان گفت ، روزى براى گفتن اذان بالاى مناره رفت و پس از اتمام اذان نگاهى به خانه هاى اطراف مسجد انداخت . چشمش به دخترى كه دريكى از خانه هاى اطراف مشغول شستن سر و صورت خود بود افتاد. با ادامه نگاههاى شهوت زاى خود به تدريج به دختر دل بست و همچنان تا وقتى دختر در حيات خانه بود با نگاه او را تعقيب كرد وچون دختر به اطاق رفت او نيز از ماءذنه پايين آمد و به جاى اين كه مانند هميشه براى نماز به مسجد برود، چنان اسير شهوت خود شده بود، كه به در خانه آن دختر آمد و در زد. پدر دختر به در خانه آمد. و چشمش به مؤ ذن مسجد افتاد، با كمال تعجب پرسيد: چه كار داريد؟
مؤ ذن : به خواستگارى دختر شما آمده ام . صاحب خانه كه از اين پيشنهاد غرق در حيرت گشته بود، فكرى كرد و گفت : ما مسلمان نيستيم و مذهب ما زردشتى است و بنابر آيين خود نمى توانيم به مسلمان دختر بدهيم و هر كه بخواهد با ما وصلت كند بايد به دين ما در آيد.
مؤ ذن گفت : حاضرم به دين شما در آيم . پدر دختر نيز كه به دنبال همين فرصت مى گشت ، تا بدين وسيله يك نفر را از دين اسلام خارج كرده و به دين خود درآورد؛ گفت : ما حاضريم در اين صورت دختر به شما بدهيم . پس از مذاكره و قرارداد، وقتى براى انجام اين كار تعيين كردند و مؤ ذن به خانه برگشت و در وقت موعود به منزل آنها رفت و مراسم ورود اين آقاى مؤ ذن مسلمان ، به دين جديد انجام شد و سپس مراسم مقدماتى ازدواج نيز صورت گرفت . حجله عروسى را در طبقه فوقانى ترتيب دادند و آقاى داماد سر از پا نشناخته به طرف پله ها راه افتاد وبا عجله ، بالا مى رفت همين كه به پله آ خر رسيد، پايش لغزيد واز همانجا به درون حيات پرت شد و در دم جان سپرد و به كام دل نرسيده ، به حال كفر از اين جهان چشم بربست .(93)

گناهى باعث تباه شدن ايمانش شد؛  
گروهى از مفسران از جمله مرحوم طبرسى در تفسير آيه 16سوره حشر:
كمثل الشيطان اذقال للانسان اكفر فلما كفر قال انى برى ء منك
داستانى زيبا و شنيدنى نقل كرده اند و آن همان داستان بر صيصاى عابداست . شيطان از كثرت عبادت وى ، ناراحت شده بود و هر چه خواست او را منحرف سازد، نتوانست . تا سرانجام شيطان اعور را كه موكل بر زنا كاران است ، بر وى گماشته شد، اتفاقا دختر پادشاه آن مملكت به بيمارى فلج مبتلا شده بود واز برصيصا خواستند كه به خانه سلطان رفته و براى شفاى آن دختر دعا كند. برصيصا نپذيرفت واز اين رو برادران آن دختر وى را روى تختى گذاشته به صومعه برصيصا آوردند.
برصيصا گفت : او را همين جا نهاده تا وقت سحرگاه من دعا مى كنم و شفا مى يابد. برادران دختر قبول كرده دختر را در آنجا گذارده و رفتند و چون وقت سحر شد برصيصا درباره دختر دعا كرد و دختر شفا يافت .
در اين موقع شيطان اعور فرصت را غنيمت شمرده به نزد عابد آمد و شروع به وسوسه كرد و آن دختر را در نظر وى چنان جلوه داد كه فريفته اش گرديد و بالاخره با او زنا كرد. پس از فراغت از آن عمل پشيمان شد، به فكر افتاد كه ممكن است اين دختر جريان را به برادرانش گزارش دهد و من را رسوا سازد. شيطان به دلش انداخت كه او را خفه كند و همانجا دفن كند و بدين وسيله جنايت خود را مخفى سازد. برصيصا همين كار را كرد و پس از ساعتى جسد دختر را در كنار صومعه اش دفن كرد. چون صبح برادران آمدند و سراغ خواهر را گرفتند، به آنها گفت : من دعا كردم او خوب شد واز صومعه بيرون رفت . شاهزادگان به دنبال خواهر شروع به جستجو كردند و بالاءخره به فكرشان افتاد و يا شيطان به آنها گفت كه ؛ برصيصا دختر را كشته است ، پس از تحقيق جاى دفن او را پيدا كرده ، جسد دختر را بيرون آوردند.
پادشاه دستور داد ريسمانى به گردن برصيصا انداخته او را به شهر آوردند ت مردم شهر را نيز خبر كردند، اجتماع عظيمى شد ديگر طبيعى است كه در چنين وضعى چه رسوايى براى عابد به بار آمد، بالاءخره او را به پاى دار آوردند، چون طناب دار را به گردنش انداختند، شيطان مزبور در مقابلش ‍ مجسم شد و به او گفت : تمام اين گرفتاريها را من براى تو پيش آوردم اكنون اگر مرا سجده كنى وبا اشاره سر، مرا معبود خود گردانى تو را از اين وضع نجات خواهم داد و چون عابد با سر به او اشاره كرد، شيطان خنده اى كرد واز نزد او دور شد.