دين و وجدان

مرحوم آيت الله حاج شيخ عباس طهرانى (طاب ثراه)

- ۵ -


موجود مضطر همانطوريكه از خودش اراده اى ندارد همينطور از خودش فعلى ندارد.

و باينجهت است فعل نوشتن يا كندن را بفاعل فعل نسبت ميدهيم كه نويسنده و نجار است ، نه بالت فعل كه قلم يا تيشه است ، و اگر هم فعل را به آلت فعل نسبت بدهيم بطور مجازى است نه حقيقى ، زيرا نسبت حقيقى فعل نوشتن براى نويسنده است كه قلم را بكار ميبرد و همينطور نسبت حقيقى فعل كندن براى نجار يا حجار است كه تيشه را استعمال ميكند.
و باز باينجهت است كه خوبى و بدى فعل نوشتن را هم مانند اصل نوشتن ، بنويسنده نسبت ميدهيم نه بقلم ، و همينطور خوبى و بدى فعل كندن را مانند اصل كندن يا به نجار يا حجار نسبت ميدهيم نه بتيشه .
و با توجه بايند و جهت معلوم ميشود كه بشر، با وجدان خودش احساس ‍ ميكند كه ، قلم و تيشه مضطرند در اينكه بر طبق اراده صاحب قلم و صاحب تيشه حركت كنند بدون اينكه از خودشان هيچگونه اراده و اختيارى داشته باشند، و بعبارت ديگر موجود مضطر مانند قلم و تيشه كه از خودش ‍ اراده اى ندارد قطعا از خودش فعلى هم ندارد و نميتواند داشته باشد، و اگر هم ظاهرا فعلى از آن ديده ميشود واقعا از خود آن نيست بلكه از اراده يك موجود مختار و با اراده اى هست كه آنرا بكار مى اندازد هر چند كه با هزار واسطه باشد.
و در قطعيت و كليت اين قانون وجدانى ، فرقى نمى كند كه فعل مورد نظر خوب باشد يا بد باشد، كوچك باشد يا بزرگ باشد، ايجادى باشد يا افنائى باشد (مانند سوزاندن آتش و غرق كردن آب)، مطابق نقشه حكيمانه اى باشد يا مطابق نقشه اى نباشد (مانند خطوط غير منظمى كه نويسنده براى سرگرمى روى كاغذ ميآورد).
چيزى كه هست اينستكه : ما با نظر بدوى هر فعلى را كه از راه حس ، بفاعل حقيقى با اراده اش پى ببريم ، فعل ارادى ميخوانيم ، و هر فعلى را كه از راه حس بفاعل حقيقى با اراده اش پى نبريم ، فعل اضطرارى ميخوانيم ، بلكه چه بسا كه در موارديكه بفاعل حقيقى پى نبريم ، آلت ظاهرى فعل را فاعل حقيقى مى پنداريم ، نظير اينكه مورچه كه فقط نوك قلم را ميبيند آنرا فاعل حقيقى مى پندارد، مگر اينكه در اينگونه موارد با توجه بنطائرش يقين كنيم كه فاعل حقيقى با اراده اى دارد، نظير اينكه در مورد ماشينهاى خودكار، كه ظاهرا بدون فاعل با اراده كار ميكند، يقين داريم كه واقعا فاعل بااراده و نقشه اى دارد كه آنرا ساخته و بكار انداخته است و در تحت نظارت گرفته است ، و باينجهت است كه با ديدن است كه با ديدن محصولهاى ماشينى مى گوئيم كه اين محصولها فاعلى با اراده و مهندسى صاحب نقشه دارد و فعل حقيقى خود ماشين كه آلت بيشعور و بى اراده اى هست نميباشد، يعنى كار ماشين را مانند كار سوزاندن آتش ، كه ظاهرا بطور قهرى و بدون اراده يك موجود با اراده انجام ميگيرد، نميدانيم بلكه بحكم وجدان ميگوئيم بطور كلى هر ماشينى وهر كارخانه و هر دستگاهى ، نياز بسازنده و راننده و گرداننده دارد كه تخصص كافى و قدرت وافى داشته باشد تا آنرا از روى علم و شعور و اراده و اختيار بكار بيندازد.

فاعلهاى طبيعى مانند ماشينهاى صنعتى است

بلكه اگر بعقل سليم خود رجوع كنيم و كمى باريك بين شويم ، يقين ميكنيم كه در ذرات آتش و ساير فاعلهاى طبيعى هم ماده اى هست كه منزله ماشينهاى صنعتى است باين معنى كه عمليات فاعلهاى طبيعى هم مانند عمليات ماشينهاى صنعتى است ، كه در اثر اراده فاعل با شعورى كه آنرا باين كيفيت ساخته ظاهر ميشود، دليل اين مطلب اينستكه :
اين اصل ، اصلى قطعى و استثناء ناپذيريست كه هيچ چيزى بدون علت بوجود نميايد، و با توجه باين اصل چاره اى نداريم جز اينكه بگوئيم ، در مواد بخصوصى مانند آتش يا نفت يا چوب كه حرارت نور مى بخشند، يك علت فاعلى مؤ ثرى نهفته است كه در مواد ديگر نفته نيست ، و الا جهتى ندارد كه آتش يا نفت يا چوب ، رارت و نور ببخشند ولى مواد ديگر اين آثار را نبخشند.
و از اينجا معلوم ميشود كه غير از قوه جاذبه و دافعه كه در هر چيزى هست قوه ديگرى هم هست كه در هر چيزى بطور خاصى ميباشد و اثر خاصى ميبخشد، و بعبارت ديگر در اشيائى كه مى بينيم دو نوع قوه هست ، نوع اوقل قوه جاذبه و دافعه و ديگر قوه هاى عمومى است كه در همه اشياء هست ، و نوع دوم قوه تاءثير خصوصى است ، كه در هر يك دسته اى از اشياء بطور خاصى هست كه در دسته ديگر بانگونه نيست ، مثلا در آتش و نفت و چوب اثر سوزندگى و روشنائى است ، ولى در آب يا سنگ يا هوا اين خاصيت نيست ، بلكهدر آب اثر روانى و سردى هست و بالاخره در هر دسته اى از اشاى زمينى يا زير زمينى يا غير زمينى قوه و نيروى خاصى هست ، كه اثر يا اثرهاى خاصى ميبخشد، و خلاصه مطلب اينكه قوه مخصوصى كه در نهاد هر دسته اى ازا اشياى گذارده شده ، منشاء صدور اثرهائى هست كه از آن دسته مشاهده ميشود و فعلهاى آن دسته تلقى ميگردد.
و طبيعى است كه اين قوه هاى مخصوصى كه در نهاد هر دسته اى از اشياء گذارده شده ، بمنزله مهندسان و كارگران آن دسته هستند كه آنرا بطور خاصى بكار مى اندازند، و اثرهاى خاصى براى آن بوجود مى آورند، و باز طبيعى است كه پروردگار اين قوه ها كه در حقيقت روح اشياء است ، همان خالقى هست كه جرم اشياء را كه ماده آنست بوجود آورده است .
اينجاست كه بمقصود خويش نزديك ميشويم و ميگوئيم : عقلا چه مانعى دارد كه چيزهائى كه بنام قواى اشياء خوانده ميشود، موجوداتى ملكوتى و ايادى ذات الهى باشند كه بنام ملائكه مدبر خوانده ميشوند كه همراه هر جسمى بلكه محيط بهر جسمى ميباشند، و آنرا بطوريكه اراده الهى تقدير كرده بكار مياندازند و آثار آنرا در زمينه فراهم بودن شرائط ظاهر مينمايد.
بلكه بايد گفت كه اين واقعيتى هست كه لازمست آنرا بپذيريم ، زيرا با توجه بنقوش بديق و آثار حكيمانه ايكه در همه موجودات عالم ، از نوعهاى گوناگون جمادات و نباتات و حيوانات گرفته تا نوع انسان ، ملاحظه ميكنيم طبعا يقين ميكنيم كه همه انيها مدبر دانا و حكيمى دارد، كه از روى نقشه و اراده بهر كدام آنها الهامى ميكند كه در اثر آن الهام ، چنين نقوش و آثارى را، كه دانشمندان جهان پس از قرنها تحقيق فقط بگوشه كوچكى از آن پى برده اند، ظاهر مينمايند، و گرنه صرف قوه بيشعور هرگز نميتواند ملياردها مليارد بلكه بينهايت نقوش بديع و حكيمانه و آثار منظم و عالمانه ظاهر بنمايد، و بديهيست كه آن مدبر عليم و حكيم همان ذات واجب الوجودى هست كه علت اولى و مبداء اصلى همه موجودات عالم ميباشد، و ما آنرا بنام خدا و پروردگار و الله ميخوانيم و ديگران آنرا بنامهاى ديگر ميخوانند.
و با توجه بچنين واقعيتى بايد گفت كه همه آثار و افعالى كه در موجودات ملاحظه ميشود، نشانه قدرت و حكمت همان خداى مدبر است ، كه هر چه اراده كند محقق مى شود، خواه بدون واسطه باشد مانند موجودات غير مادى و مجرد و خواه با واسطه باشد مانندموجودات مادى ، كه از روى حكمت كاملش تاءثير آنها را با واسطه قوه هاى با شعور (نه بيشعور) كه بآن ملائكه مدبره گفته مى شود قرار داده است ، و بملاحطه همين واسطه هاست كه يكى از اسماء و صفات او مسبب الاسباب گشته كه در قدمهاى بعد تشريح مى شود بطورى كه وجدانى بشود بعون الله تعالى .
برگ درختان سبز در نظر هوشيار   هر ورقش دفتريست قدرت پروردگار
تواى انسان باوجدان ، بموجودات عالم مانند جمادات و نباتات و حيوانات و اصناف انسان و كرات آسمانى و اجرام ذره بينى و از همه مهمتر بنفس ‍ خودت نظر دقيقى بيفكن ، و در جزو جزو عضو عضو آنها تفكر بنما، و در آثار قدرت و حكمت آنها مطالعه بكن مخصوصا با توجه باستكشافات امروزه كه بسيارى از حقايق پشت پرده را روى پرده آورده بخوبى روشن كرده كه :
دل هر ذره اى كه بشكافى   آفتابيش در ميان بينى
و پس از همه اينها ببين كه آيا مى توانى روح واقعى هر يك از موجودات عالم را، كه منشاء قواى مدبر و مظهر اراده خالق است ، نپذيرى ، و خودت را باين خيال پوچ قانع بكنى كه همه اين دستگاه محيرالعقول جهان بكاكل يكمشت قواى بى شعور و بى اراده مى گردد؟ قوائى كه از پيش خودت نام طبيعت ، آن هم طبيعت بيشعور و كور و كر بر آن مى گذارى ، بااينكه از خصوصيات اين طبيعت ، و آن قوا هيچ خبرى ندارى ؛ و فقط بخاطر اينكه نمى توانى بگوئى كه دستگاه محيرالعقول عالم خود بخود و بدون علت بوجود آمده ا ست از اينرو خودت را بلفظ بى مفهوم و بى مصداق طبيعت كه علم و اراده ندارد دلخوش ميكنى و در واقع خودت را فريب مى دهى .
اگر با وجدان نيستى آشكارا بگو كه همه اين نظمهاى دقيق و حكيمانه ، كه در سراسر عالم مشاهده ميشود و همه كتابخانه هاى جهان فقط مقدار ناچيزى از آن را گزارش مى دهد، خود بخود و بدون علت بوجود آمده است ، و اگر با وجدان هستى چگونه مى توان بگئوى كه يك مرده بى شعور و بى اراده بنام طبيعت يا قوا، خود بخود بوجود آمده و سپس همه اين دستگاه عظيم و محيرالعقول علام را بوجود آورده ، و با كمال بيشعورى و بى اراد گيش آن را در نهايت خوبى و بطور دائمى اداره مى كند.
بحق وجدان و بحق عطا كننده وجدان كه ذات پاك الهى است سوگند، كه احتمال چنين چيزى هم درست نيست ، تا چه رسد باينكه چشمت را روى هم بگذارى و خودت را كور و كر بگيرى و براى فرار از واقعيت وجدانى و بى اعتنائى به مسئوليت خطير انسان در برابر ذات پاك الهى ، احتمال مزبور را بطور يقين ادعا كنى و با سفسطه هاى پوچ و با لفظهاى فريبنده و تو خالى از آن دفاع نمائى ، اى انسان با وجدان :
چشم دل باز كن كه جان بينى   آن چه ناديدنى است آن بينى

ملائكه يا قواى زنده و با اراده

بارى منظور اينستكه : همان طوريكه خدا را با چشم دل مى توان ديد، همينطور ملائكه خدا را، كه مجريان اراده او و مهندسان و كاركنان كارخانه هاى دقيق و بينهايت عالم وجود هستند، مى توان با توجه بنقشها و نمايشهاى آنها ديد و بعبارت ديگر با توجه باينهمه نقشهاى بديع و آثار حيرت انگيز موجوودات عالم همانطوريكه بذات و صفات حق تعالى ايمان وجدانى مييابيم همينطور بملائكه حق تعالى ، كه عوامل زنده و مطيع او هستند، نيز ايمان وجدانى مييابيم .
توهم نشود كه صاحب كتاب دين و وجدان مى خواهد ثابت كند كه ملائكه كه بانفاق همه مليين موجودات نامرئى عاقلى هستند و هر دسته آنها وظيفه مخصوصى دارند قواى طبيعى مى باشند و يا ميخواهد وجود همه ملائكه را و يا يكدسته آنهارا كه ملائكه زمينى هستند انكار كند. نه ، منظور اين نيست ، بلكه منظور اينست كه قوه و طبيعت را بطوريكه ماديها و طبيعيها مى گويند، انكار بكنيم و بگوئيم چنين قوه و طبيعتى كه نه حيات دارد و نه شعور و اراده ، هرگز نميتواند اينهمه آثار و نقوش عالمى را كه هم از نظر كثرت و هم از نظر دقت بالاتر از حد تصور است ، بوجود بياورد، و هرگز نميتواند خالق و مدبر دستگاه عظيم آفرينش - كه مملو از آثار حيات و شعو رو اراده هست - باشد.
ولى تعجب اينجاست كه بسيارى از مردم عوام و دنيا پرست ، با همين ماديها و طبيعيها همراه ميشوند، و با چشم باز در برابر سخنان پوچ و خلاف وجدان آنها قانع ميگردند، و اصل انكار ناپذير و وجدانى ((محاليت معولل بدون علت )) را به كلمه ((طبيعت و قوه )) جواب ميدهند.
اما بايد ديد كه ريشه اين كوربينيهاى ضد وجدان چيست ؟
ريشه اش همانطوريكه اشاره كرديم اينستكه : هم گويندگان و هم پذيرندگان سخنان پوچ مزبور از لوازم اقرار بمبداء حى عالم قادر ميترسند، زيرا ميدانند كه عقيده و ايمان مستلزم عمل است ، و عمل بدستورات و احكام حكيمانه حق تعالى مانع از آزادى مطلق است ، از اينرو با لفاظ فريبنده اى مانند طبيعت و قوا، كه حتى در نظر خود آنها مردگان بيشعور و بى اراده اى هستند، خودشان را دلخوش ميكنند و از زير بار مسؤ ليتهاى اليه آزاد مينمايند.
اما انسانهائيكه بدنبال حقيقت هستند، هرگز در برابر سخنان بى پايه و اساس مزبور قانع نميشوند، بلكه با توجه به آثار حيرت انگيزى كه در روح و و روان خودشان و در موجودات جهان مشاهده ميكنند، همچنين با توجه بمظاهر شگفت آور علم و قدرت و حيوه و حكمت كه در نظام اتم و احسن عالم مى يابند، مى بينند چاره و گريزى نيست مگر اينكه بمبداء حى و عالم و قادر جهان هستى اقرار نمايند، و نيز ملائكه حق را كه مجريان اراده و مهندسان و كاركنان هستى اند ((و المدبرات امرا)) بپذيرند.
و چنين افرادى اگر چه طبيعت و قوا را تصديق دارند، ولى با چشم حقيقت مينگرند كه : طبيعت و قوا بمنزله قلم نويسنده است ، و مهندسان عالم كه ملائكه مدبره هستند بمنزله دست نويسنده اند، و ذات كامل پروردگار جهان بمنزله خود نويسنده ميباشد، و ذات حق را منزه از هر عضو و آلت ميدانند فسبحان الذى بيده ملكوت كل شى ء ميخوانند.

برهان نميتواند با وجدان معارضه كند

در ضمن بايد باين نكته روشن هم توجه كنيم كه هيچ چيزى حتى برهان ظاهرا محكم نميتواند با احكام بديهى و وجدانى معارضه كند، بلكه بايد گفت كه در برابر امر وجدانى هر برهانى كه اقامه شود مغلطه بى ارزش هست كه صورت برهان يافته است ، از اينرو در چنين مواردى بايد باهلش رجوع كرد و با استفاده از فكر روشن آنها مشكل برهان هاى مغلطه آميز را حل نمودت و اگر هم دسترسى باهلش نيست بر انسان باوجدان لازمست كه باينگونه برهان هاى ضد وجدان اعتنا نكند، بلكه لازمست كه آنرا بدور بيندازد، و گرنه در پيشگاه وجدانش مسئول ميشود؛ و خلاصه در برابر موضوع وجدانى بايد همه نظريات مخالف را الغا كنيم ، نه اينكه بخاطر نظريات مخالف ، موضوع وجدانى بديهى را انكار كنيم .
و با توجه باين نكته بايد گفت لازمست كه در هر صورت از گفته هاى ماديين و طبيعيين و حيت از دليلهاى آنا قطع نظر بشود، و اهميتى بانها داده نشود زيرا هدف اساسى و مشترك همه آنها اينستكه : وجود خدا را كه علت العلل عالم و جامع همه كمالاتست انكار كنيد، با اينكه اين موضوع قابل انكار نيست ، زيرا موضوعى بديهى و وجدانى است كه ضمير انسانى آنرا درك ميكند بلكه احساس ميكند، آرى ضمير انسانى يقين دارد كه اولا موجودات عالم مسبوق بعدم هستند و ثانيا يقين دارد كه آنها خودشان را موجود نكرده اند و ثالثا عدم هم آنها را موجود نكرده است و رابعا موجود ناقصيث هم كه كمالات آنها را نداشته باشد آنها را موجود ننموده است .
و بملاحظه اين چهار مقدمه بديهى حكم قطعى ميكند باينكه : پس بايد اين عالم خالقى داشته باشد كه مسبوق بعدم نباشد بلكه ازلى و ابدى و از هر جهت كامل باشد تا بتواند باين عالم و بهمه موجودات اين عالم ، هم وجود هم كمالات وجود و از جمله علم و اراده بدهد.
و البته همه بديهيات مزبور شاخ و برگ يك اصل بديهى و فطرى است ، و آن اينستكه هيچ موجودى و هيچ كمالى خود بخود بوجود نميايد، پس هر موجودى و هر كمالى عت ميخواهد و علت متناسب با آن موجود و با ا: كمال ميخواهد، و روى اين اصل بديهى و وجدانى بايد گفت كه هر چيزيكه برخلاف اين اصل گفته شود باطلست و مورد توجه عقلاى پاك وجدان نميباشد، مگر اينكه خداى نكرده سفيه و مستضعف باشد و يا مغرض و معاند گردد اعاذنا الله من الاغراض الفاسده .

قدم هفدهم : اقسام اراده در موجودات با اراده و اختيار

(بطلان تشريك و جبر و تفويض - اثبات امر بين الامرين)
در قدم پيش گفتيم كه يكى از صفات فعل حق تعالى صفت اراده هست ، و گفتمى كه هر چيزيكه در عالم موجود ميشود، خواه از جواهر باشد و خواه از اعراض و خواه از افعال ، باراده حق تعالى ، موجود ميشود، و اساسا بدون اراده او ممكن نيست موجود شود، و شكى نيست كه افعال اختيارى اسنان هم از اين قانون عمومى مستثنى نيست ، يعنى افعال اختيارى انسان مانند ساير امور عالمست كه اگر خدا اراده كند، موجود ميشود، و اگر خدا اراده نكند، محالست كه موجود ميشود.

چهار احتمال

اينجاست كه مشكل مهمى پيش ميايد، و آن اينستكه چگونه ميشود كه فعل اختيارى انسان ، هم بااراده خودش باشد و هم با اراده حق ، چنين چيزى بمعناى ((توارد دو علت بر يك معلول )) است كه هر موردى محالست ، بنابراين ، احتمال اول كه بمعناى ((تشريك در ايجاد)) است در مودر خدا محالست ، زيرا بر ضد توحيد است ، يعنى با وحدت و استقلال خداوند كه بحكم وجدان قطعى شد منافات دارد، بخصوص ‍ شركت موجودى مانند انسان كه مصنوع آفريدگار و در طول او هست ، از اينرو در زمينه فعل انسان نميتوان گفت كه دو اراده ، يكى اراده حق و ديگرى اراده انسان ، در عرض همديگر اجتماع پيدا كرده است . خلاصه تشريك دو اراده در عض يكديگر محالست زيرا توارد دو علت بر معلول واحد محالست .
همانطوريكه نمى توان گفت كه فعل انسان فقط با اراده خدا هست و اراده خود انسان هيچگونه مدخليتى در آن ندارد، زيرا اين گفته عين جبر است ، و جبر با مختار بودن انسان چنان كه در قدم دوازدهم ثابت شد منافات دارد، علاوه بر اين جبر مستلزم اينستكه بگوئيم : تكليف انسان و اوامر و نواهى الهى و پيغمبرهاى آسمانى لغو است ، زيرا بنا بر جب ربايد گفت كه هر چه مى شود باراده خدا هست ، و اسنان مانند ديوار است كه از خودش ‍ هيچگونه اراده اى ندارد تا به او تكليفى بشود و امر و نهى اى متوجهش ‍ بگردد، و بديهى است كه چنين چيزى از نظر انسانهاى عاقل بهيچوجه قابل قبول نيست .
و همان طورى كه نمى توان گفت كه فعل انسان فقط باراده خود انسانست و اراده خدا هيچگونه مدخليتى در آن ندارد؛ زيرا يان گفته عين تفويض است ، و تفويض هم با سلطنت مطلقه حق كه در قدم پيش روشن گشت منافات دارد علاوه بر اين تفويض مستلزم اينستكه بگوئيم : خدا در مورد گناهانانسان مغلوب اراده اسنان مى شود باين معنى كه خداون يهمچنانكه از امر ونهى اش معلوم مى شود اراده دارد كه انسان گناه نكند ولى انسان گنهكار اراده دارد كه گناه بكند و ميكند، و روى اين حساب اراده خدا را مغلوب مينمايد و بديهى است كه مغلوبيت اراده خالق در برابر مخلوق نا چيزش از نظر انسانهاى عاقل بهيچوجه قابل قبول نيست .
و خلاصه در مورد فعل اختيارى انسان ، هر يك از اين سه احتمال باطل است اول قول به تشريك چنانكه بگوئيم : اراده خالق و اراده مخلقو در عرض همديگر اجتماع پيدا كرده است ، دوم اينكه بگوئيم : فقط اراده حق است و اراده انسان نيست يعنى جبر هست و تفويض نيست سوم اينكه بگوئيم فقط اراده انسان هست و اراده خدا نيست يعنى تفويض هست و جبر نيست .

احتمال درست قابل قبول

از اينرو بحكم وجدان و برهان ناچاريم كه احتمال چهارمى را بگيريم كه با هر كدام از سه احتمال مزبور از جهتى شبهاهت دارد و از جهتى مخالفت ، و آن اينستكه : در مور فعل اختيارى انسان ، اراده انسان و اراده حق اجتماع پيدا كرده است ولى در طول يكديگر نه در عرض همديگر، باين معنى كه افعال انسان فقط با اراده انسان نيست و فقط با اراده خدا نيست ، بلكه با هر دو اراده هست ، ولى باينصورت كه يكى اصلى و ديگرى تبعى است ، براى تشريح و اثبات اين مطلب كه احتمال چهارم هست ميگوئيم :
فعل انسان با اينكه بحكم وجدان باراده اختيارى او هست ولى باز بحكم وجدان ، وجود ا نسان و امكانات او كه زمينه فعلش را فراهم ساخته باراده اختيارى خدا هست ، زيرا شكى نيست كه انسان خودش بخودش يا بامكاناتش وجود نداده است ، بلكه خالق يكتاست كه بخود انسان و با مكاناتش كه شامل قواى داخليش و عوامل طبيعى خارجيش مى گردد وجود داده است .
و چون فعل انسان باراده اختيارى او هست پس جبر نيست ، زيرا جبر باين معنى است كه فعل انسان از روى اضطرار و بدون اراده اختيارى او انجام مى گيرد و روشن است كه چنين چيزى بر خلاف وجدانست كه انسان را موجودى صاحب اختيار مى بينيم .
و چون خود انسان كه فاعل فعلست و همچنين امكاناتش كه زمينه فعلست باراده اختيارى خدا وجود يافته و مى يابد پس تفويض هم نيست ، زيرا تفويض باين معنى است كه فقط باراده انسان باشد و اراده خدا هيچگونه مدخليتى نداشته باشد و روشنست كه اين نيز بر خلاف وجدانست كه خداوند را سلطان مطلق بر همه امور عالم مى بينيم .
بنابراين فعل انسان مانند حركت دست و زبانش در راه اطاعت يا معصيت ، نظر بخود فعل با اختيار و اراده او هست ، و باينجهت ملاك ثواب و عقاب دارد، ولى در عين حال نظر بمقدمات فعل كه خدا فراهم كرده باختيار و اراده خدا هست و باينجهت باو نسبت داده مى شود.
و اگرچه يكى از مقدمات فعل ، اراده انسان است ، و اراده انسان كه بنوبه خود فعلى از افعال باطنى است ، مانند خطورات قبليش و ساير مقدمات فعلش و همچنين مانند ساير امور عالم ، بااختيار و اراده خدا وجود مى گيرد، ولى نكته مهم اينجاست كه اراده انسان باختيار خود او نيز هست ، زيرا فعلى را كه انجام مى دهد با اينكه همه مقدماتش با قدرت خدا وجود مى گيرد با اينحال بدون رضايت انسان نيست بلكه با رضايت او هست ، و با توجه بهمين رضايت ، كه ريشه اختيار بلكه حقيقت اختيار است صحيحست كه بگوئيم فعل مورد رضايت او اختيارى او هست .
و بعبارت ديگر مى گوئيم : چنان كه وجود انسان از حق است ، كمالات و لوازم وجود او هم مانند اختيار و اراده اش از حق است ، از اين رو داراى اراده و قدرت فرعى مى باشد كه فقط در زمينه اى كه خداوند اراده كند و مقدمات كارش را فراهم نمايد مى تواند كارش را چه اطاعت باشد و چه مصيبت ، انجام دهد
بنابراين اگر خدا موافقت كند كه كار منتخب و مطلوب انسان انجام گيرد، در درجا ول بايد اراده كند تا مقدمات كار انسان كه خارج از قدرت اوست فراهم شود و در درجه دوم انسان از اختيار خدا داده اش استفاده مى نمايد، و اراده مى كند كه كار مطلوبش را انجام دهد، و توفيق نيز بهمين معنى است كه خدا با اراده غالب خودش اسباب كار مطلوب اسنان را فراهم مى كند، منتهى كلمه توفيق اصطلاحا درجائى به كار مى رود كه انسان از اسباب كار كه خدا فراهم كرده ، حسن استفاده كند و كلمه انشاء الله هم كه متدينين مى گويند شبيه همين كلمه توفيق هست و باين معنى هست كه من عزم و تصميم اين كار را دارم ودر صورتيكه خداوند بخواهد، كه اگر بخواهد اسباب كار را فراهم مى كند و مانعى در پيش نمى آورد
ولى اگر خدا موافقت نكند كه كار منتخب و مطلوب انسان انجام گيرد، در آن صورت اسباب كارش را فراهم نمى كند، و امكانات لامز را در اختيارش ‍ نمى گذارد و در نتيجه انسان زمينه اى براى اعمال اختيار و اراده اش ‍ نمى يابد، و از ا ينجاست كه گله و شكايت از قضا و قدر الهى شروع مى شود، وسيل اعتراض و چون و چرا براه مى افتد، ولى البته از طرف افراد جاهل هوسران كه حكمت قضا و قدرالهى را درك نمى كنند، و به چيزى جز هوى و هوس خويش اهميت نمى دهند، و گرنه افراد عاقل و متدين در برابر اراده الهى هر چه باشد راضى و تسليم هستند زيرا آنرا موافق حكمت و مصلحت مى دانند.
و البته اين موضوع كه چرا خداوند اسباب كار همه خواسته هاى افرا بشر را فراهم نمى كند، بلكه در بيشتر موارد آنها را دست بسته مى نمايد و در بن بست ميگذارد و فقط در برخى از موارد بانها ميدان مى دهد و اسباب كارشان را فراهمى كند، موضوع ديگريست كه مربوط بصفت حكمت خداست كه در دقم دنهم و دهم بطور مفصل بررسى كرديم ولى در اينجا بطور مختصر ميگوئيم :
اگر خدا اسباب كار همه خواسته هاى افراد بشر را فراهم كند و بهر يك از آنها امكانات كامل بدهد، در آن صورت مسلما نظام زندگى بشر از هم گسيخته ميشود و فساد و آشوب سراسر جهان را مى گيرد، و بالاخره نژاد بشر منقرص مى گردد، زيرا با وجود امكانات كامل ، هر كى از افراد بشر طبعا مى خواستند كه با استفاده از امكانات كاملش بر ديگران بلكه بر همه جهانيان حكومت كند، و همه سرمايه ها و نيروها را و همه مكنت ها و عزتها را بخودش اختصاص دهد و بديهى است كه چنين چيزى سربجهنم درمى آورد، بلكه مكنت ها را نكبت و عزتها را ذلت مى نمايد.
و باين جهت است كه خداوند متعال ، باقتضاى حكمت كاملش بهمه كس ‍ همه چيز نميدهد بلكه بهر كس باندازه معينى كه از نظر ظرفيت آنشخص و از نظر نظام كل مصلحت باشد مى دهد.
بهر حال در مورد افعال اختيارى انسان ، چه اطاعت باشد و چه معصيت ، حقيقت اينستكه : فقط با اراده پروردگار، يا فقط با اراده انسان نيست ، بلكه هم با اراده خداوند و هم با اراده انسان هست و باءصطلاح ((امر بين الامرين )) هست ، امر اول اينستكه خدا اراده نمايد كه اسباب اطاعت و معصيت انسان را فراهم كند، و امر دوم اينستكه انسان با اختيارى كه حق باو داده اراده ميكند كه فعل اطاعت يا فعل معصيت را انتخاب نمايد.
بنابراين بايد گفت كه انسان اختيار دارد ولى استقلال كامل ندارد زيرا در صورتى ميتواند اختيارش رابكار برد كه خدا اسباب اطاعت يا معصيت اورا فراهم كند، وگرنه انسان زمينه اى بدست نمياورد كه اختيارش را بكار برد، و باينجهت نه جبر است كه انسان اصلا صفت اختيار نداشته باشد و فعل او بهيچوجه باراده او نباشد، و نه تفويض است كه انسان هر فعلى را كه بخواهد، با استقلال كامل انجام دهد هر چند كه خدا اراده نكند و اسباب كارش را فراهم ننمايد.
و كلمه شريفه بحول الله و قوته اقوم و اقعد كه يكى از اذكار نماز است ، همين را ميگويد كه - بيارى خدا و تهيه او اسباب را از هر حيث و جهت حتى دادن قوت بدست و پا و جوارح ، من اراده مينمايم و مى ايستم ، و اراده ميكنم و مى نشينم - و كلمه شريفه اياك نعبد و اياك نستعين نيز كه ميبايست در هر شبانه روزى چند بار بخوانيم ، بهمين معنى است كه پروردگاراترا از روى اختيار و اراده ، نه اجبار و اكراه ، پرستش ‍ ميكنيم و از تو توفيق ميخواهيم كه مقدمات و شرائط پرسش مرا از جهت فراهم كنى ، زيرا اگر فراهم نكنى من نميتوانم بپرستش تو بپردازم و اختيار و اراده ام را در راه تو بكار بيندازم .