دين و وجدان

مرحوم آيت الله حاج شيخ عباس طهرانى (طاب ثراه)

- ۶ -


قدم هيجدهم : اشكال و پاسخ

تا اينجا احتمال را كه بين جبر و تفويض و باصطلاح ((امر بين الامرين )) است اثبات كرديم ، ولى در اين احتمال هم اشكال ديگرى شبيه اشكال در جبر پيش ميايد كه ميتوان گفت مهمترين اشكاليست كه در زمينه ارتباط افعال انسان پاخدا طرح ميشود، از اينرو لازمست كه آنرا بخوبى توضيح دهيم و سپس بيارى حق آنرا حل نمائيم .
توضيح اين اشكال بسيار مهم اينستكه : با توجه با نچه گفتمى روشن شد كه افعال انسان از روى اختيار و اراده اوست ، پس جبر نيست ، و همچنين روشن شد كه انسان هر فعلى را كه بخواهد نميتواند انجام دهد مگر اينكه خدا با اراده حكيمانه اش اسباب آنرا فراهم كند؛ پس تفويض هم نيست ، بنابراين واقعيت اينستكه در مورد افعال انسان هم اراده خدا هست و هم اراده انسان ، ولى چنانكه گفتيم در طول يگديگر نه در عرض همديگر.
و اين واقعيت در مورد افعال خوب انسان كه اطاعت حق است بى اشكالست ، زيرا خدا نسبت بافعال خود واقعا رضايت دارد، و باينجهت است كه با اراده تشريعيش آنرا از انسان ميخواهد همانطوريكه بااراده تكوينيش اسباب آنرا فراهم ميكند، و بديهيست كه اگر انسان اطاعت حق را اخيتار كرد، هم در نزد عقلا و هم در نزد شرع سزاوار تمجيد و پاداش ‍ ميگردد؛ هر چ ند كه فعل خوب او از نظر اينكه مقدمات و اسباب كار را خدا فراهم كرده بخدا هم نسبت داده ميشود، و بهمين جهت است كه در ورد فعل خوب اسنان كه اطاعت است ، ميگوئيم خدا اولويت دراد، ولى در مورد فعل بد انسان كه معصيت است ، ميگوئيم انسان اولويت دارد ببيانى كه در همين صفحات روشن ميشود.
بهرحال در ورد افعال خوب انسان اشكالى نيست ، اشكال بسيار مهمى كه مطرح است در مورد افعال بد انسان كه معصيت و گناه است ميباشد، واين اشكال از ملاحظه دو اصل قطعى ريشه ميگيرد كه ظاهرا مناقض يگديگر هستند.
ايندو اصل كه در ضمن مطالب گذشته روشن شد اينستكه : از يكطرف ميگوئيم هر چيزيكه دردار وجود محقق ميشود باراده خدا هست ، هر چند كه گناه گناهكاران باشد، زيرا بدون اراده خدا ممكن نيست كه فعلى در جهان هستى انجام بگيرد، و از طرف ديگر ميگوئيم خدا از افعالى كه معصيت است نهى كرده است يعنى آنرا نميخواهد و نسبت بان رضايت ندارد، از اينرو نبايد بگذارد كه در قلمرو سلطنتش فعلى كه بر خلاف رضايتش هست انجام گيرد، والا سلطان مطلق نميباشد.
بنابراين همان اشكالى كه بنابر احتمال جبر وارد ميشد، بنابر احتمال چهارم ((امر بين الامرين )) هم كه ثابت كرديم وارد ميشود. نبابر احتمال جبر لازم ميايد ميگوئيم ، كه هر فعل معصيتى را خدا رادكه كرده و بند از روى اجبار انجام داده و چنين چيزى با توجه به نهى هائى كه خدا از هر فعل معصيتى نموده است بهيچوجه قابل قبول نيست . بنابر احتمال چهارم ((امربين الامرين )) هم بايد بگوئيم كه خداوند اسباب و مقدمات معصيت را فراهم مينمايد و اراده ميكند كه در حضورش افعال قبيح و زشت را انجام دهند، و در عين حال از آن نهى ميكند و وعده عذاب هم ميدهد، و خلاصه بنابر احتمال چهارم هم بايد بگوئيم كه خدا از طرفى فعل معصيت را اراده ميكند و از طرف ديگر از آن نهى مى كند و بديهيست كه چنين چيزى تناقض است و قابل قبول نميباشد.
در هر صورت اشكال اصلى اينستكه : چگونه بپذيريم كه خدا از طرفى از فعل معصيت نهى كرده و از طرف ديگر فعل معصيت را اراده كرده ، و چگونه بپذيريم كه خدا و اولياى خدا از طرفى ميفرمايند ان الله يفعل فى ملكه ما يشاء و ماشاءالله كان و مالم يشاء لم يكن (خدا هر چه بخواهد ميكند - هر چه خدا بخواهد ميشود و هر چه نخواهد نميشودشش ‍ و از طرف ديگر ميفرمايند ان الله لايامر بافحشاء و لا يرضى لعباده الكفر (خدا معصيت را نيمخواهد بلكه ترك آنرا ميخواهد و خدا براى بندگانش ‍ كفر را نمى پسندد و نيمخواهد)، و چگونه بپذيريم كه قضاى حتمى خدا كه بايد بان راضى بود از يكطرف كفر و فسق را منع ميكند و از طرف ديگر كفر و فسق را كه مانند ساير افعال عالم باراده خود اوست ايجاد ميكند.

حل اشكال مهم

پيش از شروع بحل اين اشكال بايد گوشزد كنيم كه اين اشكال اهميت بسيارى دارد، و بزرگان علمى را بلكه عالمى را بزحمت انداخته ، تا حديكه براى حل آن وبراى جمع بين دو ال مزبور كه منشاء اشكال شده مطالب بسيارى گفته اند، و كتابها و رساله هاى فراوانى تاليف نموده اند، ولى متاسفانه حل اشكال را بر مطالب پيچيده اى مبتنى كرده اند كه تصديق آن چند سال بلكه براى بعضيها يك عمر تعليم و تعلم لازم دارد، و تازه با همه اين تفصيلات اشكال را بطور اساسى حل ننمودند، و جز براى عده كمى ، آنهم با دعاى اينكه مطلبى ذوقى و چشيدنى است نه درسى و علمى ، دردى را درمان نكردند، بلكه اشكال را در دل آرزومندان حقيقت همچنان باقى گذاشتند، بطوريكه هنوز هم براى كشف حقيقت انتظار ميكشند، و بهر جائيكه بويى برند با عشق فراوانى بانجا رومى آورند، باميد اينكه شايد از ظلمت جهل خارج گردند؛ و حقيقت را در پرتو علم و وجدان نه در سايه تعبد بيابند.
ولى بنظر اين بى بضاعت باروشن شدن چند مطلب ، كه متاءسفانه از آن غفلت شده است ، اشكال مورد بحث بخوبى حل ميشود، بدون اينكه با آنهمه تفصيلات ، كه اشكال را پيچيده تر نموده نيازى باشد. براى روشن شدن حقيقت ميگوئيم :
منشاء اين قيل و قالها اينستكه : اولا اراده خدا را منحصر باراده حتمى اولى و اصلى دانسته اند، و ثانيا اراده بهر چيزى را ملازم با رضاى بان چيز دانسته اند، با اينكه چنين نيست ، زيرا اراده ، چه در مورد انسان و چه در مورد خدا، اقسامى دارد كه بعضى از آنها ملازم با رضا هست ، و بعضى از آنها ملازم با رضانيست ، از اينرو لازم است كه نخست باقسام اراده اشاره اى بكنيم .
اراده چه در حق و چه در خلق اقسامى دارد كه در بعض اقسام ملازم با رضا ميباشد و در برخى لازم با رضانيست ، اما قسم اول - مقاصد و مرا داتى كه فاعل ، اراده مينمايد فعل را با اعضاء و جوارح خود ايجاد نمايد و خارجيت دهد، و بديگرى واگذار ننمايد، مانند شخص تشنه كه ظرف آن را برميدارد و مى نوشد، و مانند اراده حق در ايجاد موجودات و صفات و آثار، آنها در تكوينيات كه بقدرت كامله خود بدون آلت ، اصل وجود و صفات و آثار آنها را ايجاد مينمايد، و اين قسم را اراده تكوينيه ميگويند، واين معلوم است و محتاج بتوضيح نيست .
قسم دوم - اموريست كه انسان حصول آنها را بدست غير و جوارح او ميخواهد، چه نتيجه آن عمل خير بخود شخص آمر برگردد، چه بخود فاعل مانند كسيكه بگماشته امر بنوشيدن آب نمايد، اين قسم را اراده تشريعيه نامند، در اين قسم مريد محتاج باعلام بغير است ، يا بطور امر يا بخواهش و تمنا.
قسم دوم كه اراده تشريعيه است اقسامى دارد، قسم اولش آنست كه مقصود آمر، حاضر شدن ماءمور است براى انجام عمل ، و غرض او بيش از اين نيست ، و مصلحت هم در همين است فقط و قسم دوم در بعضى از موارد نادر است كه آمر جدا و جود خاريج ماءموربه را نميخواهد، و مخالف با غرض او است بلكه بضرر او است اين قسم را امر امتحانى ميگويند؛ مانند امر بحضرت ابراهيم بذبح حضرت اسماعيل در اين پنج قسم اراده (13) هم در خلق و هم در خالق ، اراده با رضا مقارن است واين پنج قسم اراده باينقرار است : اول - اراده خالق بر وجود تكوينى افعال خويش . دوم - اراده مخلوق بر وجود تكوينى افعال خويش . سوم - اراده خالق بر تشريع و امر و نهى . چهارم - اراده مخلوق بر امر و نهى نسبت بگماشتگان . پنجم - اوامر امتحانى .
ولى در اءوامر امتحانى با توجه باين نكته ، كه آمر در واقع اراده جدى يا رضايت بوقوع آن فعل ندارد بلكه فقط صورت امرست كه مورد رضايت او مى باشد.
و مورد اشكال قسم ششم است كه در آن واقعا اراده هست ولى رضا نيست و امر هم نيست ، بلكه نهى از عمل هم موجود است و فاعل هم مجازات ميشود، مانند افعالى كه موجودات صاحب اراده براى تمايلات نفسانى و شهوانى خود بجا مياورند، و خداوند هم اراده وجود آن افعال را باراده آنها مينمايد، و اسباب را در دسترس آنهاميگذارد، و اين قسم را اراده تبعى ثانوى ميناميم .
و مثال اين اراده فقط در مورد گناهان انسان است كه خدا باراده تشريعى از آن نهى نموده ولى نظر باينكه روى مصالح حكيمانه اش بانسان اختيار داده ، از اينرو در صورتيكه انسان اراده معصيت كند، خدا نيز بتبع اراده انسان ، اراده ميكند؛ و مقدمات معصيت او را كه مانند ساير اعمال طبيعى ، باراده تكوينى خدا بسته است ، عملى مى سازد، بااينكه نسبت بآن اراده اولى و رضايت واقعى ندارد، تااينجا معناى اراده اصلى و تبعى روشن شد، ولى سر اين مطلب چيست چرا خداوند مقدمات گناه را كه از آن نهى كرده آماده ميكند و در اختيار بندگان فاسدش ميگذارد و ظاهرا وسيله اجراى مقاصد شوم آنها ميشود؟
سرش اينستكه خداوند ميخواهد نيت فاسد گنهكار آشكار شود، و باطنش ‍ ظاهر و نهانش عيان شود، و البته منظور از اين عيان گشتن اين نيست كه براى خدا آشكار شود، زيرا همانطوريكه در قدمهاى پيش ديديم خدا با عمل از ليش ، بهمه خصوصيات همه موئجودات عالم ، علم حضورى دارد، و هيچ چيزى در عالم نيست كه از او نهان باشد، بلكه منظور اينستكه واقعيت براى خود انسان گناهكار و درستكار و براى نوع مردم آشكار شود، تا در نتيجه خدا بر آنها حجت بيابد و آنها بر خدا حجت نيابند، يعين نتوانند بگويند كه چرا براى ديگران چنين و چنان كرم و عطا دارى و آنها را در پرتو الطاف مخصوصت مياورى ، ولى ما را بناحق محروم مينمائى و تبعيض و بيعدالتى ميكنى ، و بعبارت ديگر، بناى خداوند حكيم و رحيم بر اين نيست كه از راه قدرت و قهاريتش با بندگانش رفتار كند، بلكه بنايش براينستكه از راه عدالت و رحمتش با آنها رفتار كند، و باينجهت است كه بندگان گنهكارش را پيش از آلودگى بستم و گناه ، محروم و معذب نمى كند، بلكه پس از غرق شدن در گناهان محروم و معذب ميكند، تا عذاب خدا را كه متجه بانها شده ، حمل بر قدرت و قهاريتش نكنند، و رحمت مخصوص ‍ خدا را كه متوجه ببندگان صالحش گشته حمل بر تبعيض و بيعدالتى ننمايند.

مثال روشن بحث

براى روشن شدن مطلب ، كه اهميت بسيارى در مسائل اعتقادى در زمينه رابطه انسان با خدا دارد، لازمست مثال روشن و كاملى بزنيم ، و سپس ‍ بنتيجه گيرى بپردازيم ، و آنگاه دامنه سخن را كوتاه بنمائيم .
فرض كنيد تاجر معتبرى دو فرزند دارد و ميخواهد در اثر پيرى يا مقصد ديگر، اختيار تجارتخانه اش را بانها بدهد، ولى از روى تجربه فهميده كه يكى از آنها امين است ، و ديگرى در وقاع خائن است بطوريكه تا بتواند دستورهاى ارزنده پدر خدرمند و دلسوزش را زير پا ميگذارد، و بجهت سهل انگارى و فسادكارى ، امور تجارتخانه اش را مختل مينمايد، اما در عين حال پدر مدرك آشكارى بر عليه اين فرزند خائن ندارد، زيرا او در برابر پدرش و مردم ديگر ظاهر آراسته اى بخودش ميگيرد، بطوريكه مانند فرزند امين راست و درست بنظر ميرسد.
در چنين فرضى طبيعى است كه اگر پدر تصميم بگيرد كه اختيار تجارتخانه اش را بدت سفرزند امين بسپارد و فرزند ديگر را كه در واقع خائن ميداند محروم نمايد مسلما از طرف فرزند دگير حتى از طرف مردم كه فقط ظاهر آراسته او را ميبينند سيل اعتراض جاى ميشود و چون پدر باقتضاى مصالح خانوادگى و تجارى صلاح را در اين ميبينند كه زمينه اى براى اعتراض خام دگيران پيش نياورد، از اينرو لازم ميداند كه فرزند خائن را همراه فرزند امين در معرض آزمايش بگذارد، تا كجروى آن و درستكارى اين بر همه آشكار شود و در نتيجه حجت بر آنها تمام گردد، بطوريكه نتوانند بتصميم پدر، براى جانشين ساختن فرزند امين و محروميت فرزند خائن ، اعتراض كنند، و آنرا نشانه ظالم و بى عدالتى پدر گيرند.
براى اين منظور پدر بهردو فرزندش ، مثلا اطلاع ميدهد كه مقدارى مال در فلان محل گذاشته است ، و در ضمن هر دو فرزندش را از سرقت در مال نهى ميكند، و حتى مجازاتهائى در برابر سرقتشان مقرر مينمايد، و در عين حال هدف واقعيش را كه آزمايش آنها براى انتخاب جانشين است ، روشن نميكند.
فرزند امين بخاطر نهى پدر و مال مزبور تصرف نميكند، بلكه تا آنجا كه بتواند آنرا حفظ ميكند، ولى فرزند خائن بنهى پدر اهميتى نميدهد، و مال را سرقت مينمايد و بمصارف بيهوده بلكه زيانبخش ميرساند، و در همه اين احوال پدر دانا و بينا رفتار آندورا همراه آشنايانش زير نظر ميگيرد،، هنگاميكه سرقت و خيانت فرزند خائن براى آنها بخوبى آشكار ميگردد، و اتمام حجت ميوشد، در اينهگام پدر بهدف واقعيش كه اثبات ناشايستگى فرزند خائن و شايستگى فرزند امين است ميرسد، و در نتيجه فرزند امين را بدون اينكه باو اعتراض بشود به جانشينى خودش ميرساند، و فرزند خائن را محروم و بى بهره مينمايد، و حتى بر طبق قرارى كه كرده مجازاتش هم ميكند.
در اين مثال مى بينيم كه پدر از طرفى فرزندانش را از سرقت نهى ميكند، واز طرف ديگر خودش وسايل سرقت را در اختيار آنها ميگذارد، و باين ترتيب او هم ترك سرقت رات و هم فعل سرقت را اراده ميكند، منتهى با اين تفاوت كه ترك سرقت را با توجه بمصالح اولى اراده ميكند، و باينجهت اين اراده ، اراده اى اصلى است كه با رضايت واقعى پدر تواءم ميباشد، ولى فعل سرقت را با توجه بمصالح ثانوى اراده ميكند، و باينجهت اين اراده ، اراده اى تبى است كه با رضايت واقعى پدر تواءم نميباشد، زيرا واضحست كه پدر بفرزندانش علاقه دارد، و واقعا ميخواهد كه فرزند خائنش دست از خيانت بردارد، و مانند فرزند امينش بشود تا شريك كار او و آبرومند و معتبر و عزيز گردد
و بهرحال روشنست كه عقلاى واقعى جريان كار پدر و فرزندانش را كه جريان آزمايشى است ، با توجه بنظام اتم زندگى آنهاتحسين ميكنند؛ و با ملاحظه نتيجه و هدف اين جريان هيچگونه اعتراض نمينمايند، يعنى نميگويند كه پدر بدون توجه بمصالح عاليه خواسته است فرزند خائن سرقت كند و نااميد شود و مجازات ببيند بلكه مى گويند كه فرزند خائن بر عكس فرزند امين واقعا خيانت كار بوده است و پدر با بينش حكيمانه اش ‍ فقط خواسته است ، كه حقيقت كار او كه بزيان همه هست براى همه كشف شود، تا حجتى براى دخالت كردن در زندگى پدر و همدوش شدن با فرزند امين پدر نداشته باشد.

در مورد خدا نيز چنين است

در مورد خداوند حكيم رؤ وف نيز چنين است كه اراده كرده است ببندگان امين و صالحش از مقام ولايت كليه و سلطنت ابديه اش عطا كند عبدى اطعنى حتى اجعلك مثلى و بديهى است كه بندگان امين و صالحش ‍ كسانى هستند كه در مقام شناسائى او و پيروى ازدستورهاى او بر مى آيند، و اراده خودشان را تابع اراده او مى نمايند، و بهرچه او خواسته راضى مى شوند، و باين جهت براى مقام ولايت مطلقه قابليت مى يابند، ولى بندگان گنهكار و ستمكار كسانى هستند كه خدا را فراموش مى كنند، و بهو او هوسهاى نفسانى و حيوانى دنيا دل خوش مى گردند، و باين جهت خودشان رااز قابليت برخوردارى از الطاف خاصه الهى مى اندازند، و به عذاب ابدى گرفتار مى شوند، و البته همه اينها لازمه قهرى كارهاى خود آنهاست ببيانى كه در باب معاد مى آيد.
آرى حق تعالى با علم از ليش مى دانست كه بندگانش در آزمايشگاه دنيا چه كارهاى خود يا بدى مى كنند، ولى نمى خواست باتكيه بر علم از ليش و بوسيله قدرت و سلطنتش با آنها رفتار كند پيش از اينكه بر آنها اتمام حجت نمايد، از اين رو لازم دانست كه اسباب اطاعت و معصيت را در اختيار همه آنها بگذارد تا بندگان صالح از روى اختيار اطاعت كنند و بندگان فاسد از روى اختيار معصيت نمايند، و در نتيجه براى خود آنها حقيقت روشن شود، و حجت تمام گردد بطوريكه نتوانند در برابر پاداشها يا كيفرهاى خداوند اعتراض كنند، و او را به بيعدالتى نسبت دهند.
و خلاصه اراده اصلى و اولى خداوند اينستكه بندگانش معصيت نكنند، ولى با اينحال اسباب معصيت را مانند اسباب اطاعت در اختيار بندگانش ‍ ميگذارد، و مقدمات معصيت را و حتى خود معصيت را كه بندگان فاسدش ‍ اراده ميكنند با اراده تبعى ثانوى اراده ميكند، تا باينوسيله بندگان صالح و فاسد از همديگر مشخص و ممتاز گردند، بهمان كيفيتى كه در مثال پيش ‍ توضيح داديم .

اراده تبعى ثانوى اشكالات ديگر را هم حل ميكند.

از آنچه براى پاسخ باشكال مورد بحث گفته شد، پاسخ اشكالهاى مشابه ديگر هم ، كه ببعضى از آيات و روايات وارد نموده اند، روشن ميگردد مانند آيه ختم الله على قلوبهم ....، و آيه كلابل ران على قلوبهم .... و آيه بل طبع الله عليها بكفرهم .... و آيه ... يضل من يشاء و آيه ... لا يهدى القوم الظالمين و آيه ... قل كل من عندالله و آيه لقدذر اءنا لجهنم كثيرا من الجن و الانس ... و آيات دگيرى كه شبيه همين آياتست ، و در همه آنها معصيت و ضلالت گمراهان را و بطور كلى همه افعال آنان را بخدا نسبت ميدهد، و آنان را غير قابل اصلاح ميخواند، و باين ترتيب از طرفى نظريه جبريها را ظاهرا تقويت ميكند و اانها را بسوى معذوريت ميبرد، و از طرف ديگر گمراهان را نااميد مينمايد و آنها را در خطر ماءيوسيت مياندازد، تا جائيكه گوينده آنها صريحا ميگويد:
مى خوردن من حق زازل ميدانست   گرمى نخورم علم خدا جهل خود
و ديگرى ميگويد:
همه ز آخر ميترسند و من از اول
.
و باز ديگرى ميگويد:
بآب زمزم و كوثر سفيد نتوان كرد   گليم بخت كسى را كه بافتند سياه
و حتى براى تاءييد مفاد آيات و اشعار مزبور برواياتى هم كه معنايش را بدرستى نفهميدند تمسك ميكنند، مانند رواياتى كه ميگويد شقاوت و سعادت پيش از خلقت عالم ماده خلق شده است و از آن جمله است روايت خلقت خلقا للجنه و لا ابالى و خلقت خلقاللنار و لاابالى گروهى را براى بهشت و گروهى را براى جهنم آفريدم بدون اينكه پروائى داشته باشم )) و يا روايت الشقى شقى فى بطن امه شقى در شكم مادرش هم شقى هست .
و همينطور آيات و روايات ديگريكه اراده حق تعالى را ذكر ميكند، و جبريها عمدا يا اشتباها اراده او را منحصر در اراده حتمى تصور ميكنند، و همين تصور باطل را عذر خلافكاريهاى خويش قرار ميدهند. و تعجب اينجاست كه بسيارى از كسانى هم كه عقيده درستى دارند و ميخواهند جبريها را رد نمايند، باز همين تصور را ميكنند منتهى با همين تصور پاسخهائى كه نميتواند قانع كننده باشد بجبريها ميدهند.
ولى همانطوريكه گفتيم پاسخ اساسى و قاطع جبريها بايد روى اين پايه باشد، كه اراده ايكه آيات و روايات مزبور براى خدا ذكر ميكند اراده تبعى ثانوى است ؛ كه منشاءش سوء اختيار خود بندگانست بطوريكه شرح داده شد، علاوه بر اين در چند صفحه بعد بچند روايت مهم نيز برميخوريم كه با كمال صراحت اراده خدا را بدوقسم ، حتمى - وغير حتمى ، تقسيم ميكند و اشكال جبريها را بر پايه اراده غير حتمى كه تبعى ثانوى است حل مينمايد.

قدم نوزدهم : تذكر چند موضوع لازم

تا اينجا روشن شد كه در مورد افعال انسان چهار احتمال هست كه سه احتمالش باطل و يك احتمالش صحيح است ، سه احتمال باطل ، تشريك ، جبر، تفويض ، است و احتمال صحيح ، امر بين الامرين است ببيانى كه بر پايه اراده تبعى ثانوى توضيح داده شد، و در اينجا لازمست چند موضوع را كه مربوط باختيار و اراده هست تذكر بدهيم .
مبادى افعال و دسته هاى مختلف مردم
موضوع اول درباره مبادى افعال و موضع اختيار است . لغت اختيار كه ترجمه فارسيش برگزيدن است ، بمعناى انتخاب كردن يك چيز از ميان دو چيز يا چند چيز است ، و در اصطلاح عبارت از اينستكه خداوند متعال انسانرا در ميان اطاعت و معصيت آزاد گذارده تا هر كدام را بخواهد انتخاب نمايد.
و طبيعى است كه انسان چيزهائى را كه موافق ميل اوست و باصطلاح از ملايمات است جلب مى نمايد، و از چيزهائى كه مخالف ميل اوست و به اصطلاح از ناملايمات است اجتناب مى كند. خواه اينكه واقعا بسودش ‍ باشد و خواه اينكه بزيانش باشد.
و ملايمات بطور كلى اموريست كه باعث لذائذ سه گانه طبيعى يا نفسانى يا عقلانى مى شود، و انسان لذت آنها را از روى يقين يا ظن يا خيال ، ادراك و احساس مى نمايد، و ناملايمات اموريست كه باعث آلام سه گانه طبيعى يانفسانى يا عقلانى مى شود، و انسان درد و الم آن را از روى يقين يا ظن يا خيال ، ادراك و احساس مى كند.
ولى در هر حال عملى را كه انسان اقدام مى نمايد، مبادى هفتگانه اى دارد كه در حقيقت مقدمات عمل هستند و دسته از آنها باختيار او ميباشد و دسته ديگر باختيار او نمى باشد.
مبداء اول - خطورات و تصورات قبلى است كه غالبا بدون اراده شخص در قلبس وارد مى شود، و خطورات بر سه قسم است ، قسم اول آنستكه با احكام قطعى عقل و وجدان موافقت دارد، و اين الهام است كه از جانب ملئكه هست ، قسم دوم آنست كه بااحكام قطعى عقل و وجدان سليم مخالفت دارد، و اين وسوسه است كه از جانب شيطان هست ، قسم سوم آنست كه با احكام قطعى عقل و وجدان طبعا نه موافقت دارد و نه مخالفت واين را هاجس و جمعش را هواجس ميگويند، و منشاءش غرائز طبيعى و نفسانى مانند خوردن و خوابيدن است ، در اينباره همين مختصر كافيست و تفصيل بيشتر لازم نيست .
مبداء دوم - ملايمت يا منافرت خطورات با نفس انسان است ، باين معنى كه بعضى از خطورات با خواسته هاى انسان موافقت دارد و طبعا جذب ميشود، و بعضى ها موافقت ندارد طبعا دفع ميگردد.
مبداء سوم - محبت و كراهت است كه در اثر ملايمت يا منافرت خطورات قلبى با نفس انسان بوجود ميآيد، و در نظر نخستين چيزى را محبوب يا مبغوض مى نمايد.
اين سه مبداء در اختيار انسان نيست ، زيرا بطور قهرى و بدون اراده انسان بوجود مى آيد.