دين و وجدان

مرحوم آيت الله حاج شيخ عباس طهرانى (طاب ثراه)

- ۱۳ -


راه برطرف كردن اذيت هاى اجنه ديگر

اين درباره شياطين بود كه يكدسته از اجنه هستند، و اما درباره دسته هاى ديگر اجنه كه گاهگاهى باعث زحمت وآزار بشر مى شوند، بايد گفت كه اگر انسان بر طبق دستورهاى انبياء و اولياء عمل كند، از شر آنها مصون ميماند، و اين دستورها دو قسمت حساس دارد.
قسمت اول مربوط بپاكيزه نگهداشتن بدن و لباس و منزل است ، كه اگر مراعات شود اجنه اصلا نزديك نمى آيد، تا باعث زحمت بشوند، زيرا چنان كه گفتيم آنها براى تغذيه خودشان پيوسته بجاهاى كثيف و آلوده مى روند، و باينجهت است كه امام مى فرمايد استخوانها را زياد پاك نكنيد، و آنرا در منزل نگه نداريد و ظرفها را بخصوص در شب نشسته نگذاريد، بلكه همه كثافتها را از بدن و لباس و مسكن خودتان دور نمائيد.
قسمت دوم مربوط باحكام عبادى و غير عبادى است ، كه اگر مراعات شود و مخصوصا اگر آداب مستحبى و دعاهاى شبانه روزى ، كه پس از نمازيا در اوقات ديگر وارد گشته ، و در بسيارى از آنها عنوان پناه بدرن بحق از شرجن و انس ذكر شده ، خوانده شود، و در مكانهاى خلوت كه اجنه بيشتر هستند نام خدا (بسم الله الرحمن الرحيم) برده شود، در آنصورت ملائكه حق كه ماءمور نگهبانى و خفاظتند قطعا اجنه را از او دور ميكنند.
و چنانچه ميدانيم هم گواه بر اين مطلب است كه بيشتر اشخاصى كه مبتلاى باينگونه ناراحتيها مى باشند، اشخاص كثيف ولا ابالى هستند و گرنه سابقه ندارد كه مؤ من حقيقى ، كه مقيد باداب شرعست باين گونه عوارض مبتلا شود، و خلاصه هر كسى كه مؤ من و پيوسته بياد حق و بدنبال فرمان حق باشد، در ظل حمايت الطاف الهى ؛ از زيانهاى دينى و جان شياطين واجنه محفوظ مى ماند.
مطلب پنجم : اگر يكى از دانش جويان امروزى ، كه تبليغات درست و ثمر بخش دينى و كانون خانوادگى يامحيط تحصيلى نديده است ، و آئين اسلام را همچون ظواهر خشك و خرافى باو شناسانده اند، اين قدم از كتاب دين و وجدانرا مطالعه كند خواهد گفت :
راست است نظر كسانى كه ، دين اسلام را دينى موهوم و خرافى مى خوانند و مى گويند قرآن و پيغمبر و پيروانش ؛ بموجودهاى نامرئى موهومى ، بنام فرشته و جن و شيطان اعتقاد دارند كه بنظر آنها، در سرتاسر عالم و حتى در اعماق دل بنى آدم تصرفهائى مى كنند، و نقشهاى مهمى ايفاء مى نمايند. چنان دانشجوئى طبعا باهمين كسان همصدا مى گردد، واين گونه اعتقادها را، با نشان سياه موهومات بخيال خودش باطل مى سازد، و از روى تمسخر ميگويد، چطور ممكنست وجود موجودات نامرئى را باور كرد؟ و چطور ممكن است تصرفهاى آنها را در امور جهان و انسان تصديق نمود؟ و چطور ممكنست آثار طبيعى جهان و انسان را بانها نسبت داد؟
ولى اگر دانشجو براستى با انصاف و باوجدان باشد، در تصيق يا تكذيب هيچ مطلبى شتاب نمى كند، بلكه پيش از تصديق يا تكذيب ، از گوينده مطلب دليل مى طلبد، و از روى ادب مى پرسد كه اين مطلب چه مدرك و برهانى دارد، و با چه شواهيد تاءييد مى شود، والا بايد گفت دانشجوئى كه موجودهاى نامرئى را فورا تكذيب مى كند ادعا مى نمايد كه هر چه موجود است محسوس است و هر چه محسوس نيست موجود نيست ، از انصاف و وجدان ملامت مى گردد، و باو گفته مى شود كه ادعاى مزبور كاملا باطلست ، زيرا اصل مطلب ، يعنى وجود موجودات نامرئى بطورى روشنست كه اصلا دليل نمى خواهد بلكه آن دليل ميخواهد براى روشنتر شدن مطلب مى گوئيم :
آيا هوائى كه در همه جاى زمين هست ، و مورد احتياج هميشگى همه موجودات زمينى هست ، ديده ميشود؟ و يا تموج و سردى و گرمى آن با چشم تميز داده ميشود؟
سردى و گرمى هوا با قوه لامسه احساس مى شود، ولى اصل هوا، مخصوصا در جاهائى كه تموج ندارد و معتدلست ، با هيچ قوه اى احساس ‍ نمى شود، نه با قوه لامسه و نه با قوه باصره و نه با قوه هاى ديگر، و فقط از جهت اينكه سرما و گرمايش را حس نميكنيم بان معتدل مى گوئيم ، ولى با اينكه هوا ديده نمى شود، با اين حال امروز مطالب بسيارى درباره آن كشف كرده اند، و حتى وزن آن را و اينكه فى المثل بالاى سر هر انساى چقدر هوا و فشار هوا هست ، بدست آورده اند.

آيا هر چه محسوس نيست موجود نيست

آيا حركت نيروى برق ؛ و حركت نور ماه و خورشيد و ستارگان ديده ميشود آيا خود نور چشم ، كه با آن اشياء را مى بينيم ، احساس مى شود؟ و آيا حيوانات ذره بينى ، كه فضا را پر كرده اند مشاهده ميشوند؟ آنوقتيكه آلات ذره بينى نبود، چه كسى باور ميكرد كه چنين موجوداتى هست .
آيا ويتامينهاى مختلف ، كه در همه گياه ها و غذاها هست ديده مى شود؟ آيا موادى كه اجسام از تركيب آنها بوجود آمده (مانند آب از اكسيژن و هيدروژن) احساس مى شود؟ آيا جواهر اجسام مشاهده ميگردد؟
بلكه فقط رنگ اجسام كه عرضست با چشم ديده مى شود، ولى جوهر اجسام غير مرئى و غير محسوس است .
آيا قواى جاذبه و دافعه قابل ديدن است ؟ و آيا ذرات اتم ، كه هر يك مانند كره اى هستند كه داراى هسته مركزى و الكترونها و چيزهاى ديگريست ، قابل ديدنست ؟
و آيا حركت الكترونها بدور هسته مركزى ، و تاءثير و تاءثر بيكديگر، قابل ديدن است ؟
با اطمينان مى توان گفت ، كه اگر آمارى از محسوسها و نامحسوسها گرفته شود خواهيم ديد كه محسوسها، خيلى كمتر از نامحسوسهائيست كه ما اندكى از آثار آنرا درك ميكنيم ، و يا پس از تجزيه و تحليلهاى علمى ، بگوشه اى از خواص آن پى مى بريم اگر پى ببريم .
بنابراين براى دانش جوى آگاه و با وجدان ، بهيچ وجه زيبنده نيست كه لب به اين سخن خام و عوامانه بگشايد، كه هر چه محسوس نيست اصلا موجود نيست .
و اگر مقصود دانشجو از چنين سخن اينست كه : اگر چه موجودات نامحسوسى هست ، ولى معلوم نيستكه اين موجودات داراى عقل و تاءثير و نفوذ باشند، و باينجهت اعتراف بوجود موجوداتى ، بنام فرشته و جن و شيطان ، كه براى آنها شعور و تاءثير زيادى تصور شده ، مشكلست .
در پاسخ او گفته مى شود؛ پس وجود اينهمه ميكربهاى مفيد و مضر، و اينهمه سلولهاى گوناگون ، كه از شماره بيرونند و جهان را پر كرده اند چگونه تويجه مى شود؟ با اين كه همه آنها بتصديق علوم و اكتشافات جديد، تاءثيرهاى بيش از حد تصورى ، در همه شئون حيات مى گذارند، و براستى اين هم يكى از معجزات اسلام و دليل روشنى بر درستى همه احكام و روايات اسلام هست كه در جهاده قرن پيش يعنى در زمانى كه هيچ اثرى از اين علوم و اكتشافات نبود، از اين موجودات ذره بينى خبرهائى دادند.

پيرامون ارتباط با موجودات نامرئى

تا اينجا مطالبى درباره موجودات نامرئى ، مانند فرشته و جن و شيطان ، گفتيم ، در اينجا مى خواهيم ببينيم كه علم تنويم (مانيتيزم) و علم احضار ارواح (هيپنوتيزم) كه وسيله ارتباط با اين موجودات بحساب مى آيد، و كتابهائى درباره آن نوشته شده ، و كشفياتى از گذشته و آينده بان نسبت داده شده ، آيا از علوم حقيقى هست ، يا از علوم حقيقى نيست بلكه موهوم و بى اساسست و اصل درستى ندارد و در حقيقت از فروع علم شعبده و نوعى حق بازى مى باشد.

نظرى به علم تنويم و نظائرش

مدعيان اين علم ميگويند، اين علم از عوالم حقيقى هست ، و از نوع شعبده نيست كه بينندگان را، در اثر عمل مجريان ، و يا در اثر خصوصياتى كه پيش ‍ از اجرا يا ضمن اجرا بكار ميرود بفريبد، و اغفال نمايد و چشم بندى كند، آنها ميگويند بوسيله اين علم ، گمشده هائى پيدا شده ، مالهاى بسرقت رفته اى بدست آمده ، مشكلات علمى فراوانى حل گشته ، از ارواح مردگان هزاران سال پيش تحقيقاتى در زمينه هاى گوناگون بعمل آمده ، و راه درمان بعضى از بيماريها كشف شده با اين حال چطور ممكنست چنين علمى شعبده باشد؟
ولى از اينها بايد پرسيد شخصى را كه بوسيله اين علم ، خواب مى كنند و از او سؤ الهائى مى نمايند، آيا روح او با عالم مافوقى كه محيط باين جهانست ، و گذشته ها و آينده ها در آن نمودار است ، مربوط مى شود، و در نتيجه واقعياتى از گذشته يا آينده مى بيند، و كشف ميكند همانطوريكه بسيارى از اشخاص در خوابهاى معمولى ميبينند و كشف مى كنند، و يا اينكه شخصى را كه خواب ميكنند با جائى مربوط نميشود، ولى تخدير و بيحس ميگردد و آنگاه روحهاى عالم مافوق ، در بدن او حلول ميكنند و بزبان او سخن ميگويند.
هر دو احتمال كاملا بعيدست ، زيرا اگر روح شخص خواب شده با عالم مافوق مربوط شود و يا روحى از روحهاى عالم مافوق در بدن او حلول كند، ميبايست پس از بيدار شدن نيز هر چه ديده يا برايش كشف شده بخاطرش ‍ باشد، و آنچه را از او شنيده اند تصديق بنمايد، با اينكه چنين نيست زيرا او هنگاميكه از خواب مصنوعى بيدا ميشود، همه آنها يا پاره اى از آنها را بكلى انكار مى كند.
گذشته از اين ، عقل سليم و وجدان پاك ، هرگز نمى تواند بپذيرد كه افرادى آلوده و همه كاره ، با افسونهائى مسخره ، حقايق عالم را كشف كنند و امور غيبى را كه مسلما تاءثير بسيارى در جريان زندگى و فكر بشر دارد ببينند، و بديگران هم برسانند.
البته نمونه هاى ظاهرا جالبى در اين زمينه ذكر شده ، ولى اين نمونه ها هر چقدر هم جالب باشد نميتواند ثابت كند، كه راه ملكوت زمين وآسمان و راه آگاهى از غيب عالم ، باين طرز افسون مانند، در اختيار بشر قرار ميگيرد هر چند كه اين نمونه ها بنوبه خود و با توجه به عللى كه به آن اشاره مى كنيم ، واقعيت كم و بيشى داشته باشد ما پيش از اشاره باين علل بعضى از اين نمونه ها را گوشزد مى كنيم
يكى از دوستان حقير كه از سادات جليل هست ، نام يكى از اجدادش ، از شجرنامه اش ساقط شده بود، از شخصى كه بخواب مصنوعى يا مغناطيسى رفته بود نام او را سؤ ال كرد، آنشخص در حال خواب ، شجره نامه را از پائين ببالا خواند، و درضمن نام ساقط شده راهم گفت ، براى اينكه بگفته آنشخص اطمينان پيدا كنند، باو گفتند شجره نامه را دو مرتبه بخواند، ولى از بالا بپائين بخواند، آنشخص در مرتبه دوم شجره نامه را از بالا بپائين خواند، ولى باز هم نام ساقط شده را مطابق مرتبه اول گفت .
نظير همين گونه خوابها، عمل ديگريست بنام ضربات ، و آن باين طرزاست كه چوب سه پايه ايرا كه بالاى آن آهن نوك تيزى نصب شده برزمين ميگذارند؛ و تخته گردى كه وسطش گود است بر نوك آهن قرار ميدهند، و چند نفر دورش مينشينند، و كف دستها را تا آخر انگشتها روى آن ميگذارند، و آنگاه همه باسكوت كامل قلبشان را بروح مخصوصى متوجه ميكنند، بطوريكه گوئى از هر تصورى فارغند و ششدانگ حواسشان متوجه آنروحست ، آنها اين حالت را ادامه ميدهند، تا هنگاميكه صداى ضربه اى از آن تخته بگوششان ميرسد كه علامت حضور آنروحست ، در اين هنگام از آنروح پرسشهائى ميكنند، و مطالب مجهول يا تازه اى مى شنوند.
و نوع ديگر اينستكه با اعمال مخصوصيكه بجا مياورند چيزى شبيه ابر پيدا ميشود، و در آن شبحى ظاهر ميگردد كه از او پرسشهائى ميكنند، و پاسخهائى ميشوند.
من خودم نوع اخير را نديدم و فقط شنيدم ، اما نوع دوم را خودم ديدم ، ولى چون آنكسيكه متصدى كار بود استاد نبود، هيچگونه نتيجه درست يا نادرستى بدست نيامد، اما نوع اول از متواترات است ، بحديكه نزد بسيارى از افراد از قطعيات محسوب ميشود.

نتيجه علم تنويم و نظائرش

ولى ميتوان گفت : علم تنويم و نظائرش اين نتيجه را دارد كه بعضى از كسانيكه منكر موجودات نامحسوس هستند، معتقد بوجود ارواح گشته اند، و باصل مقصد پيغمبران نزديك شده اند، اما متاءسفانه در ميان اين كسان ، اعتقاد بتناسخ كه اعتقاد باطلى هست پيدا شده ؛ و باينجهت ميتوان گفت كه ضرر اين علم از نتيجه اش بيشتر است .
و علت پيدايش اين اعتقاد بوسيله اين علم ، كه خود يكى از دلايل بى پايگى اين علم است ، اينستكه : در بعضى از موارديكه روحى را احضار كرده اند و از او سؤ الهائى نموده اند، در پاسخ شنيده اند كه مثلا من فلانى هستم كه تابحال چندين مرتبه بدنيا آمده ام ، و اكنون هم در فلان جاى دنيا بفلان كار اشتغال دارم .
و اين همان تناسخ است كه بعضى از فلاسفه قديم ، بان معتقد بودند و ميگفتند ارواح بشر اگر سعيد باشند پس از مرگشان ببدن مولودهائيكه استعداد خوبى دارند ميروند، و مجددا باين جهان برميگردند، و مقامات عاليه اى بدست مى آورند، و از نعمتهاى فراوانى بهره مند ميگردند؛ ولى اگر شقى باشند پس از مرگشان ببدن مولود كم استعدادى ميروند و شغلهاى پستى مى يابند و به فقر و مرض و ذلت و مسكنت مبتلا ميشوند.
و باز همين فلاسفه ميگفتند كه : اصلا بهشت و جهنم نيز بهمين معنى است ، و مقصد پيغمبران هم ، از وعد و وعيدهائى كه براى ترغيب مردم بسعادت و پرهيز از شقاوت داده اند، باهمين معنى تطبيق ميشود، و خلاصخ عالم آخرت ديگرى غير از اين عالم كه در آن هستم نداريم .
در همين زمينه ، و بارى تاءييد اعتقاد بتناسخ نقل شده ، كه يكى از سلاطين را كه بوسيله اين علم احضار كردند، گفت : من بيست و پنجهزار مرتبه بدنيا برگشته ام ، و الان در امريكا بكار پستى اشتغال دارم .
قضيه ديگرى كه نقل شده ، و مربوط باصل مطلب مورد بحث هست نه مربوط بتناسخ ، اينستكه ميگويند: روح مرحوم علامه يكى از علماى بزرگ را احضار كردند، و درباره يكى از عبارتهاى مجمل يكى از كتابهايش توضيح خواستند، او در پاسخ بانها گفته بود (نزديك باين مضمون) كه آن عبارت غلط است يا سقط دارد، و عبارت صحيح در فلان موضعست ، پس از مراجعه به آن موضع مطلب روشن و واصح گرديد.
اينها نمونه هائيست از استكشافهاى اين فن ، و اگر بخواهيد بيشتر بحقيقت مطلب پى ببريد باساتيد اين فن ، كه در ايران و ممالك ديگر هستند؛ و يا بكتابهاى آنها كه در دسترس مراجعه نمائيد، تا بمجهولاتى پى ببريد و چشم بسته منكر مطالب تازه ايكه بگوش شما ميخورد نشويد، و شايد هم باينوسيله ، منكران غيب و روح و عالم نامحسوس ، بحقايقى آگاه گردند، و دست كم باصل وجود موجودات نامحسوس پى ببرند، البته اگر آلودگى به ماديات و تفريحات نامشروع مضر بدين و اخلاق ، فرصتى باقى بگذارد.
غنچه توان چيد خار اگر بگذارد   مهره توان برد، مار اگر بگذارد
بااينحال بايد بدانيم كه اشتغال باينگونه كارها از نظر قوانين اسلام حرامست ، و براى دنيا و آخرت زيانبخش است ؛ و اگر شما در قوانين اسلام ترديد داريد، اقلا بدستورهاى طبى پزشكان و روانپزشكان عمل كنيد كه متفقا اينگونه تفريحات را منع ميكنند، و ميگويند اشتغال باينكارها از نيروى بدنى و فكرى انسان ميكاهد؛ و باعث اختلال مشاعر بلكه جنون ميشود، و مردم را از تفكر درباره حقايق طبيعى تا چه رسد بحقايق ماوراء طبيعى باز ميدارد.
البته انسان احتياج بتفريح دارد تا بار خستگيش را كم كند، و نشاط و نيروى بيشترى بدست آورد؛ ولى مگر اسباب تفريح منحصر باينكارهاى زيانبخش ‍ و راكد كننده حواس است ، شما خودتان ميدانيد كه فى المثل يك شب بسينما يا بدانس رفتن ، و يايكبار لب بمسكرات آلودن كه در نظر افراد بيخرد يا لذت طلب ، اسباب تفريح هست ، ممكنست تا يك هفته يا يك سال آثار زيانبخشى بياورد، و دل انسان را كه مركز همه حركات انسانست بطورى تاريك و بيمار بنمايد كه نتواند، بوظايف عادى روزانه اش عمل كند تا چه رسد بوظايف اجتماعى و امور دماغى و مسائل فكرى كه بايد بكمك آن ، نظام زندگى خودش اجتماعش را محكم بسازد.
تفريحى كه گاهگاهى براى انسان لازمست ، و دين هم آنرا تجويز ميكند؛ كارهائى مباح و مفيديست كه باعث انصراف روح از افكار دقيق و پيچيده ، و باعث استراحت بدن از تلاشهاى مشكل و خسته كننده ميشود.
بهرحال يكى از مطالب مسلم همه اديان ، كه نتيجه دعوت تمام پيغمبران است اينستكه پس از اين جهان مادى ، عالم ديگرى هست ، كه بان عالم دارالقرار گفته ميشود، عالمى كه هيچگونه فنائى براى موجوداتش نيست و همه چيزش تا حد فوق تصور برتر وبالاتر از اين جهانست ، و همين بدن انسان كه در اينجهان مورد علاقه روحست در آن عالم نيز مورد تعلق روح ميشود، و آفريدگاريكه در اينجهان بدن را خلق كرده با اينكه قبلا نبوده ، در آن عالم نيز مواد بدن را كه در قبر يا جاى ديگر ميباشد، بصورت بدن انسان كه در خزانه آفريدگار باقى است ، مجسم ميكند، بطرزيكه با صفات و ملكات كه در مدت زندگيش تحصيل كرده متناسب و همراه ميباشد، شرح اينمطلب در قدمهاى بعد ميايد.
در اينجا ميخواهيم بگوئيم : كه بين اين دو عالم ، عالم ديگرى هست كه موجوداتش نه مانند عالم دنياست ، و نه مانند عالم آخرت ، و سعت و لذت و نعمت چنين عالمى ، كه عالم برزخست ، از دنيا خيلى بيشتر است ، ولى با اينحال با آنچه در عالم آخرت هست قابل مقايسه نميباشد.
در عالم برزخ ، موجودات شكل و اندازه دارند ولى ماده ندارند، درست مانند بدنى كه در خاب ديده ميشود، و روحها پس از اينكه از اين جهان مادى قطع علاقه كردند در عالم برزخ تا قيامت كبرى ، متنعم يا معذب ميشوند، يعنى اگر اهل سعادت باشند كه در دنيااز او امر حق پيروى كرده باشند و ملكه اطاعت بدست آورده باشند، در عالم برزخ هم متوجه بحق ميشوند و بدون اجازه ا و كارى نميكنند و نميخواهند بكنند، زيرا نتيجه اطاعت را مى بينند و نسيه خودشان را نقد مى يابند، باينجهت با اينكه مكلف نيستند از روى شوق عبادت ميكنند و از عبادت لذت هم ميبرند، ولى اگر اهل شقاوت باشند كيفرها و گرفتاريهاى ناشى از اعمالشان مبتلا ميشوند، و بدست ماموران عذاب در سيه چالهائى ميافتند كه قدم از قدم نيمتوانند بردارند،.

آيا احضار ارواح قابل قبول است

با توجه باين اصل قطعى كه در نزد همه دينهاى آسمانى مسلم است بهيچوجه نميتوان باور كرد كه : احضار ارواح باختيار بشر ميباشد تا هر روحى را بخواهند در هر ساعتى بميل خود حاضر كنند بخصوص كه احضار كنندگان افرادى آلوده و همه كاره باشند، چگونه ميتوان گفت كه اختيار موجودات آن عالم ، خواه سعيد باشند و خواه شقى ، بدست چنين افرادى هست ، تا مثلا شخص سعيد در حاليكه مشغول عبادتست يا كنار حورالعين نشسته است مجبور شود كه با افسونكريهاى چنين افرادى بيايد، و مال بسرقت رفته اى را نشان دهد و يا راهنمائى ديگرى بنمايد.
البته افراد آن عامل گاهگاهى تصرفهاى كم و بيشى در امر اين جهان ميكنند مانند اينكه احيانا بخواب كسى ميآيند، و از او ميخواهند كه گرفتارى آنها را يا خودش يا بوسيله ورثه اش برطرف كند، ولى اينگونه تصرفها بدون شك با اجازه ماءمورين غيبى انجام ميگيرد، و گرنه هميشه همه ارواح بخواب زنده ها ميامدند، و براى بسيارى از مطالب مانند، اصلاح امور خويش ، از آنها تقاضاهائى ميكردند.
و ميتوان گفت كه تصرفهاى مزبور هم كه بندرت اتفاق ميافتد، باينجهت است كه روح شخص گرفتار باندازه مسامحه ايكه در دنيا كرده ، در عالم برزخ صدمه كشيده است ، و جزاى خودش راديده است ، از اينرو باو اجازه ميدهند كه بخواب يكى از آشنايانش برود و اصلاح كارش را از او بخواهد. و يك صورت ديگر اين استكه بنده اى از بندگان صالح خدا بخواهد روحى را در خواب ببيند، و براى اين منظور دعاها بكند و ذكرها و آيه ها و نمازهائى كه تعيين شده بخواند، و خداوند عايش را مستجاب بفرمايد، و بروحى از ارواح آن عالم اجازه دهد كه بخواب اين بنده بيايد، و خلاصه بصرف تمايل مردم اين جهان يا ارواح آن جهان احضار و حضور صورت نميگيرد.
بنابراين روشن گرديد كه : صداها وشبح ها و روح هائيكه بوسيله خوابهاى مصنوعى يا اعمال نظير آن مشاهده ميشود، مربوط بارواح آن جهان نيست ، بلكه مربوط بشياطين و اجنه است كه براى گمراه ساختن مردم ، آثار فوق العاده و حيرت انگيزى از خودشان نشان ميدهند، و باينوسيله اطمينان مردم را جذب ميكنند، و در ضمن عقايد باطل را مانند عقيده بتناسخ كه بان اشاره كرديم بانها تزريق ميكنند، و باين ترتيب جمعيت زيادى را با خودشان بجهنم ميبرند.
بهرحال علم تنويم و نظائرش ، در حقيقت از شعبه هاى علم تسخير است ، كه شياطين از روى اختيار حاضر ميشوند، ولى تسخير متعارف براى مسخر نمودن اجنه ديگر كه غير از شياطين اند ميباشند كه بوسيله او را دو اذكار مخصوص از روى اجبار نزد تسخير كننده حاضر ميشوند.
در ضمن بايد بدانيم كه اين علم تازگى ندارد، بلكه در زمانهاى پيش هم بصورتهاى مختلفى بوده است ، يك صورتش اين بود كه پشت ناخن كودكى را سياه ميكردند و ذكر و دعاهائى ميخواندند آن كودك شبحهائى مى بيند و پرسش و پاسخ بوسيله كودك انجام ميگيرد.
و صورت ديگرش اين بود كه كودك نا بالغى را در برابر آيينه مى نشاندند، و با خواندن و ردها و دعاهاى مخصوصى شبحهائى براى كودك ظاهر ميشد كه بوسيله كودك از آنها سؤ الهائى مينمودند، و چيزهائى كشف ميكردند، بدون اينكه آنها را ببينند و يا از آنها چيزى بشوند، البته صورت اخير، هم اكنون نيز تا حدى معمولست .

چند نمونه از علم تسخير

چندين سال پيش پاى يكى از برادران حقير زخم شد، درمانهاى بسيارى كردند ولى موثر نشد، ورفيق كاسبى داشت كه از اين فن آگاه بود اما شغلش ‍ نبود، و فقط گاهگاهى براى بعضى از دوستانش از آن استفاده ميكرد، برادرم باو گفت رفيق زخم پايم خوب نميشود فكرى براى من بكن ، رفيقش كه محمد على نام داشت كودكى را كه شاگرد مغازه اخوى بود برابر آئينه نشاند، و پس از اينكه اعمال مخصوصى بجا آورد، بكودك گفت چه ميبينى كودك گفت تختى حاضر شد و شخصى برروى آن نشست و چند نفر ديگر هم كنار او حاضر شدند، محمد على بكودك گفت از تخت نشين بپرس كدام دكتبر براى اين زخم مفيد است ؟ كودك گفت ميگويند دكتر نجات ، محمد على گفت بپرس مطبش كجاست ؟ گفت ميگويند خيابان ناصريه مقابل شمس العماره ، گفت بپرس الان در مطبش هست ؟ گفت ميگويند الان رفته است بطرف دروازه قزوين
برادرم گفت ما در همان وقت بمطب دكتر رفتيم نبود از دربانش پرسيديم كجاست ؟
گفت براى شركت در مجلس ترحيم يكى از بستگانش بطرف دروازه قزوين رفته است .
قضيه ديگر اينكه : يكى از بستگان نزديك اينجانب در خراسان شبى بيهوش ‍ شد و بزمين افتاد، بطوريكه پايش از پشت بلند شد، مانند كسيكه پايش را گرفته باشند و بخواهند باو چوب بزنند، پس از مدتى بهوش آمد، ولى خيلى ناتوان و خسته بنظر ميرسيد، با اينكه شخصى قوى و متحرك بود، از او پرسيديم كه چرا بيهوش شدى و بر سر توچه گذشت ؟ اما او پاسخى نداد، باينجهت گمان كرديم كه رطوبت بر او غلبه كرده است ، تا اينكه چند شب ديگر دو مرتبه بهمان ناراحتى مبتلا شد، مرتبه اول شب يكشنبه بود و مرتبه دوم شب چهارشنبه ، در مرتبه دوم هم پس از اينكه بهوش آمد هر چه از او سؤ ال كرديم پاسخى نداد، هفته هاى بعد نيز چنين بودكه در همان دو شب مخصوص بيهوش ميشد، و پس از بهوش آمدن خيلى خسته و پژمرده بنظر ميرسيد، تا اينكه كم كم بحال عادى برميگشت و با اين وضع تاءثر انگيز، هم خودش و هم افراد خانواده ناراحت و نگران ميشدند.
بنده با توجه بقاضايائى كه در باريه جن و جن زده شنيده بودم ، و با توجه بقرائنى كه در اين جريان مشاهده كردم ، حدس زدم كه اين جريان از نوع همين قضايا هست ، و مربوط برطوبت مزاج نيست ، در مشهد مقدس يكياز روحانيون بود زاهد و عابد و بسيار آراسته بنام آقاى حاج شيخ حسينعلى اصفهانى كه خيلى مورد علاقه متدينين بود، و مرضهاى علاج ناپذير را با معجون يا با دعا بطور رايگان علاج ميكرد، ولى در همين اواخر مرحوم شد (رحمه الله عليه) بايشان مراجعه نمودم فرمودند: روسرى او را با هفت دانه خراما بياوريد، وقتيكه آورديم دعائى باآنها خواند ودعائى هم نوشت ، و فرمود هر وقت مبتلا شد اين دعا را همراهش كنيد.
در يكى از دو شب مخصوص كه شخص مورد نظر غش كرد، دعيا ايشان درا بكف دستش گذاردم ، ولى او آنرا فورا بدور انداخت ، من دعا را برداشتم و زير بغلش گذاشتم و محكم بستم ، در اثر همين كار او خيلى زودتر از معمول بحال آمد، و من از خرماهاى آن آقا نيز باو خوراندم ، و باين وسيله قضيه تمام شد، و ديگر حالت مزبور برايش پيش نيامد، ولى بازهم هر چه درباره علت آن حالت از او ميپرسيدم چيزى نميگفت ، تا اينكه پس از مدتى در پاسخ سؤ ال من چنين گفت :
در يكى از روزهاى زمستان محتاج بغسل شدم ، ولى تا شب دسترسى بحمام پيدا نكردم ، و در عين حال نيمخواستم بى طهارت باشم ، از اينرو تصميم گرفتم ، كه در حوص منزل كه يخ بسته بود غسل كنم ، شب بود كه يخها را شكستم و در حوض غسل كردم ، در همان شب عده اى را با شكلهاى مخصوص ديدم بمن ميگفتند: چرا بيموقع بحوض رفتى و يكى از اطفال ما صدمه زدى ، و آنگاه پاى مرا بستند و با چوب زدند و گفتند: تا طفل ما سالم نشود هفته اى دو شب چوب ميخورى ، و در آنشب كه دعا را در دست من گذاردى گفتند دعا را بينداز، من از ترس انداختم ولى هنگاميكه زير بغلم بستى ، آنها دست از من برداشتند و رفتند، و بواسطه همين دعا ديگر نتوانستند مرا اذيت كنند.