دين و وجدان

مرحوم آيت الله حاج شيخ عباس طهرانى (طاب ثراه)

- ۱۶ -


دوم از جهت معارف و معانى قرآنست

دوم از جهت معارف و معانى قرآن است كه براى خواص مردم اعجاز بزرگى هست ، و با تصديق آنها براى عوام مردم نيز ثابت مى شود، و اعجاز اينقسمت با بيان زير روشن مى گردد!
در آندوران ، دنيا و ظلمات جهل و نادانى فرورفته بود، و بيشتر مردم بت پرست بودند، و حتى يهود و نصارى و مجوس كه اهل كتاب بشمار مى رفتند، مانند يهود و نصار اى امروز مشرك بودند، يهوديها عزيررا پسر خدا مى دانستند، نصارى با قانيم سه گانه قائل بودند، و مجوس مبادى دوگانه خير و شر، و نور و ظلمت ، و يزدان و اهر من را مى پرستيدند، و ساير مردم هم رسما آتش پرست يا ستاره پرست يا گوساله پرست بودند، اقليتهاى كوچكترى هم در ايران و كشورهاى ديگر بودند كه مانند فرقه هاى مزبور عقايد فاسدى داشتند، مانند مزدكيان و مانويان و نظائر آنها، و خلاصه چيزيكه در دنيا نبود، دين حقيقى و معارف حقه بود، كه بر اساس ‍ توحيد ذات و صفات و افعال استوار است .
مخصوصا در جزيره العرب اوضاع خيلى بدتر بود، زيرا در آن جا از تمدن هم اثرى نبود، در آنجا مردمانى يا بهتر بگوئيم وحشيانى ، محرومانى ، بدبختانى بودند، بسيار ناپاك وبى باك ، و خود خواه و متكبر، كه نه نشانى از صلاح آنها بود و نه اميدى براى اصلاح آنها.
در چنان دورانى ، و در ميان چنين مردمانى ، كودكى بوجود آمد كه سايه مهر و محبت پدر و مادر نديد، بلكه نخست دور از وطنش در ميان عشيره اى بيابآن نشين و زير دست دايه اى معمولى پرورش يافت ، و از شير او تغذيه كرد، و سپس زير نظر جدش و عمويش نشو و نما كرد، اما بمكتب و مدرسه نرفت ، و حتى خواندن و نوشتن نياموخت ، بلكه مانند ساير مردم بكارهاى جزئى و معمولى مشغول شد، ولى آثار عظمت و انوار هدايت ، در چهره اش ‍ و گفتار و كردارش نمايان بود، و بهمين جهت بودكه مردم او را محمد امين ميناميدند، (چنين اسمى كه بمعنى پسنديده بودن است تا آنروز در ميان مردم عرب نبوده است)
او باين كيفيت تا چهل سالگى با امانت و متانت ، در ميان مردم زندگى كرد، تاحديكه با اطمينان خاطر با و سرمايه تجارت مى دادند، و او با سرمايه آنها بشام ميرفت و بر ايشان تجارت مى نمود، و پس از بعثت هم كه در چهل سالگيش واقع شد اولين كلمه ايكه گفت ، كلمه توحيد و اخلاص بود، و با تكيه بر همين كلمه بود كه با كمال شهامت در برابر همه فرقه هاى گمراه قد علم كرد، و تا آخر (ع) مرش هيچگونه ترديدى در دعوت خودش پيدا نكرده ، بلكه تا سر حد فداكارى ايستادگى كرد، و همه گونه مشقت و مصيبت تحمل نمود، تا اينكه بالاخره كلمه توحيد را رواج داد، و نداى دعوتش را بگوش همه فرقه هاى جهان ، و همه دولتهاى جهان رساند.
او بتها را در هم كوفت ، و مشركين را ذليل كرد، و معارفى را با بيانهاى خودش و يا با كتا مقدسش اظهار فرمود، كه براستى همه عرفا و حكما و محققين و فلاسفه از آن زمان تا اين زمان ، در فهم نكات و دقايقش شيفته و واله شدند، و هستند، تا حدى كه همه آنها تصديق مى كنند، كه بهر منزلى از منزلهاى عرفان و تحقيق مى روند او را خيلى جلوتر و بالاتر از خود مى بينند، و باين ترتيب خودشان را شاگرد ابجد خوان مكتب او بحساب مى آورند، بلكه نمى آورند (ص).

سوم از جهت قوانين جامع و محكم قرآنست

سوم از جهت قوانين جامع و محكميست كه در اين كتاب شريف ، در زمينه عبادات و معاملات و اخلاقيات ذكر شده است ، و در ضمن آن حقوق زيردستان و زبر دستان هر طبقه اى ، و راه اصلاح افراد و اجتماعات بشرى ، و طرز جلوگيرى از مفاسد و موانع رشد و ترقى ، و وسيله تحصيل سعادت دنيوى و اخروى . و مقررات جزائى و كيفرى ، و خلاصه همه حدود انسانى را نسبت بهمه امور زندگى ، بيان كرده است ، در پاره اى از موارد بطور تفصيل ، و در بعضى ازموارد بطور اجمال ، كه بكمك توضيحات تفسيرى و بيانات نبوى كه بآن سنت گفته مى شود، روشن گشته است .
و بطور قطع ميتوان گفت كه اگر اساتيد علم حقوق و روشنفكران تصميم بگيرند كه دور از هر گونه هوى و هوس ، و با مشورت همديگر؛ قوانينى براى مسائل گوناگون زندگى طرح ريزى كنند، كه جامع و كامل باشد، و باعث رفاه و سعادت بشر در دنيا و آخرت گردد، بدون شك هرگز نيمتوانند قوانينى بهتر از قوانى عادلانه و وجدان پسنداين كتاب مقدس بياورند، و چگونه ميتواند بشر محدود و مغرور كه مصالح و مفاسد خودش را بطور كامل تشخيص نميدهد، قوانين جامع و كاملى بياورد كه همه اشكالات و مشكلات را، از سرا راه زندگى فردى و اجتماعى و دنيوى و اخروى جامعه بشرى بردارد و آنها را به سرچشمه هدايت و سعادت رهنمون گردد، بشر هرگز قدرت چنين چيزى را ندارد، و اگر داشت تابحال كرده بود، و هر روز قوانين پر نقصى نميگذاشت ، كه فردا تغيير آنرا لازم ببيند، و يقين كند كه در آن حقويق كم يا زيادى پامال شده است كه بايد ترميم و تتميم گردد.
آنچه در اين قدم ، ضمن سه هت از جهات اعجاز قرآن گفتيم ، اندكيست از بسيار، كه توضيح هر كدامش كتاب جداگانه اى مى خواهد، ولى با اينحال اگر صاحب وجدان پاك ، همين اندك را، بانظر انصاف ملاحظه كند، تصديق مينمايد كه مطابق عقل و وجدانست ، اما بشرط اينكه تبليغات مسموم شيطان صفتان بگذارد
ولى در هر صورت اين حقيقت را بايد درك كنيم ؛ كه اگر باحكام و قوانين قطعى اسلام ، كه مورد اتفاق همه مسلمانها هست عمل بشود، جهان گلستان ميگردد، و هر كسى از دانى و عالى بحقوق حقه خويش ميرسد، بدون اينكه باين تشكيلات عريض و طويل ، كه باعث تضييع مال و وقت بسيار است نيازى باشد.

حقيقت تمدن چيست ؟

در اينجا لازمست باين نكته اشاره كنيم ، كه تمدن بى تدين ، نميتواند، افراد اجتماعات بشر را اصلاح كند، و از انحراف آنها بسوى افراط و تفريط جلوگيرى نمايد، بلكه بر عكس تمدن بى تدين فسادها و انحرافهارا بيشتر ميكند، براى توضيح اين نكته ، كه نقش حياتى تدين بقوانين آسمانى قرآن را روشن ميكند، نخست بايد ببينيم كه اصولا حقيقت تمدن چيست ؟
حقيقت تمدن اينستكه ، چون يكفرد بشر نميتواند همه نيازمنديهاى زندگيش را بتنهائى تاءمين كند، از اينرو درصدد ميشود كه در حدود استعداد و توانائيش ، نياز جامعه را از جهتى برطرف كند، تا با عوضى كه ميگيرد بتواند، نيازمنديهاى خودش را بوسيله افراد ديگر؛ كه هر كدامشان عهده دار جهتى از جهات زندگى اجتماعى شده اند تاءمين نمايد.
روى همين اصل اسكه در اجتماعات بهم پيوسته و باصطلاح متمدن ، يكى معمار و يكى مهندس ميشود، و يكى بنا و كارگر، يكى كشاورز و زارع ميشود، و يكى سوداگر و كاسب ، يكى پزشك و طبيب ميشود، و يكى دار و ساز و دار و فروش ، و بالاخره هر فردى دست بكارى از كارها ميزند، كه گوشه اى از نيازمنديهاى عمومى را برطرف مينمايد، و باسباب رفاه و ترقى همگاين كم و بيش كمك مينمايد.
بنابراين ارگ ردى از افراد جامعه ، از مزاياى جامعه استفاده كند، و نيازمنديهاى خودش را بوسيله آن برطرف نمايد، ولى خودش خدمتى بجامعه نكندت و نيازى از نيازهاى همنوعانش را برطرف ننمايد، چنين فردى متمدن بحساب نميايد، بلكه سرباز جامعه بحساب ميايد، بلكه ميتوان گفت كه چنين فردى اصلا بشر نميباشد، بلكه حيوانى ميباشد كه صورت بشرى دراد، زيرا او باروش سودگيرى و سودنرسانى خويش ، در حقيقت انگل همنوعانش ميباشد، و دشمن جنايتكار آنها نه دوست همكار آنها محسوب ميگردد.
و سراينكه دين مقدس و اجتماعى اسلام ، رباخوارى را حرام كرده ، تاحديكه ربا خوار را بجنگ با خدا دعوت نموده همينست ، كه رباخوار با عمل شرافتمندانه اى كه خدمت بهمنوعان باشد، ارتزاق نميكند، بلكه با عمل مردم و از دسترنج بيچارگان ارتزاق ميكند، پيغمبر اسلام در اين زمينه جمله اى فرموده كه مويد همين مطلبست ، و آن جمله اينست ((معلومست كسيكه خودش را سربار مردم نمايد)).
و روى اين حساب در سطح مملكتى هم ، بايد گفت آن مملكتى متمدنست ، كه ملتش در راه تاءمين نيازمنديهاى اجتماعى گام برميدارد، و براى تكميل صنايع و اكتشافات كه تاءثير نامحدودى در رفع نيازمنديها دارد، از هيچگونه كوششى دريغ نميورزد، و اگر ملتى چنين نباشد، آن ملت و مملكت را متمدن نميگويند.
باتوجه بانچه گفتيم ، حقيقت تمدن و نقش اسلامى آن اجمالا روشن گشت ، و شكى نيست كه تمدن بامفهوم مزبور صد درصد نيكست . و در نظر عقل و وجدان حسن ذاتى دارد، ولى در همينجا بايد موضوع ديگرى را هم مورد مطالعه قرار بدهيم ، و آن اينكه ببينيم آيا بصرف چنين تمدنى فكر بشر راحت ميشود، و در دامن آرامش و آسايش و هدايت و سعادت قرار ميگيرد، يا اينكه تمدن يعنى همكاريهاى سودمند افراد بشر، در زمينه هاى مختلف زندگى ، فقط جهات مادى را تاءمين ميكند دلى جهات معنوى و اخلاقى را كه خيلى مهمتر است ، و راحتى فكر و اطمينان خاطر بشر در گرو آنست تاءمين نميكند؟
ناگفته پيداست ، كه جهات مادى هر چقدر هم كامل و پررونق باشد، نميتواند فكر بشر را راحت و آسوده ، و خاطرش را مطمئن و خرسند نمايد، زيرا اگر همه امكانات مادى در اختيار بشر باشد، ولى تاءمين جانى و عرضى و مالى نداشته باشد، مسلما زندگيش ناگوار و تلخ ميشود، و اگر همه وسايل زندگى برايش فراهم باشد، ولى كسانيكه در محيط زندگيش هستند، مانند فرزند، همسر، خويشان ، آشنايان ، كارگران ، همكاران ، كافرمايان ، و بطور كلى افراديكه با آنها سرو كار دارند، خيانتكار و كجرفتار و دروغگو و تندخو باشند، و بحق خودشان راضى و بوظيفه خودشان متوجه نباشند و يا عمل نكنندت در آنصورت نيز زندگيش دشوار و كشنده ميشود، بطوريكه نميتواند نفس راحتى بكشد، هر چند كه از اغنياء و متفذين باشد، تا چه رسد باينكه از افراد عادى باشد كه اكثريت را تكشيل ميدهند، مگر اينكه بوسيله زور و تهديد؛ از خيانتها خلافكاريها تا حدى جلوگيرى بشود.
ولى همه ميدانيم كه تهديدات هرگز نميتواند راحتى واقعى بوجود آورد زيرا جنايتكاريها بصورتهاى مختلف مقاصد جنايتكارانه خودشان را دنبال مى كنند، عرض و مال و ناموس و خلاصه همه چيز بيچارگان را ببهانه هاى مختلف ميبرند.
نمى خواهم بى پرده بنويسم كه خلاف نزاكت بشود، خوانندگان محترم بهتر از من مفاسد متمدنين امروزى را ميدانند، اين مفاسد باندازه ايست كه همه خردمندان و بزرگان را ناراحت كرده است ، مخصوصا ايرانيانى كه در كشورهاى خارج هستند و بزرگان را ناراحت كرده است ، مخصوصا ايرانيانى كه در كشورهاى خارج هستندناراحتى بيشترى دارند، هر چند كه آنها هم از اين جهت در اشتباهند كه اوضاع پر رزق و برق آنكشورها را نشانه تمدن واقعى و سعادت كامل ميدانند و ميل دارند كه ايران و ممالك كوچك ديگر مانند آنكشورها بشود، غافل از اينكه اگر تمدن آنكشورها از نظر زراعت و صنعت و نظافت و نزاكت جلوتر است و خيابانها و گلزارها و كاخها و زينتهاى بيشتر و باشكوهترى دارند، و با آبهاى صاف و خوشگوارى كه از زير زمين بر روى زمين جارى كرده اند، بيابانها را به بوستانها و گلستانها مبدل نموده اند، ولى در عوض از نظر اخلاق انسانى و فضائل بشرى ، بسيار عقبتر ميباشند، و روز بروزهم عقبتر ميروند.
هم اكنون در ميان همان متمدن هائيكه كعبه آرزوى ظاهر بينان هستند، بيماريهاى مزمن و صفات پست در اثر فساد كارى پديد آمده كه در تاريخ گذشته خود آنها سابقه ندارد، آنها در زمانهاى پيش اقلا در ميان خودشان ، عفت و غيرت ، و وفا و امانت و دوستى و صداقت داشتند، ولى امروز همه اين اصول انسانى را تا حدود زيادى از دست داده اند و بهمين جهت است كه نوعا از يكديگر نگران و ترسانند، و همه چيزشان را از يكديگر پنهان ميكنند، و از روز محبت و دلگرمى بيكديگر دست نمى دهند، و نه تنها نسبت به خويشان دور، بلكه نسبت بهمسر و فرزند و پدرو مادر و برادر و خواهر علاقه چندانى احساس نمى كنند آنها بازبان از صحل و انسانيت دم ميزنند، ولى در عمل بجنگ و اختلاف و ظلم و استثمار دست ميزنند خواه در زمينه هاى خارجى باشد كه نمونه آنرا در جنگ بين الملل اول و دوم و جنگهاى استعمارى كوچك يا بزرگ ، بادهها مليون كشته و صدها مليون زخمى و آواره و ناقص و مصيبت زده مى بينيم و خواه در زمينه هاى داخلى باشد، كه باز نمونه آنرا در دفار طلاق و پرونده اى جنائى آنها كه روز بروز انباشته تر ميشود مشاهده ميكنيم .
و بطور خلاصه در همان كشورهاى باصطلاح متمدن ، مفاسد اخلاقى و اجتماعى بسيار زيادى بچشم ميخورد، و طبقه كارگر و كشاورز آنها فقر و مرحوميت بسيارى بخصوص نسبت باقليت سرمايه درا و حاكم خودشان احساس ميكنند، در همان كشورها جزيك گروه كوچك سرمايه دار و حاكم ، كه بيشتر امكانات و اختيارات را در دست گرفته اند، بقيه مردم در واقع فقير و اسير برده و بى نام و نشان هستند كه ميبايست در همه امور زندگى از نظام خشكى كه گروههاى ذينفع دست كرده اند، پيروى نمايند.
تنها چيزيكه در جهان متمدن امروز، بحد و فوريافت ميشود، سينما و تاتر و كلوپهاى رقص و و دانس و نوشابه هاى الكلى و عكس هاى بى شمارنه و تبلغات منحرف كننده و تزريقات مسموم سازنده هست منتهى در كشورهاى متمدن با نزاكت بيشتر و در كشورهاى روبتوسعه و شبه متمدن با نزاكت كمتر يا با سفاهت بيشتر. آيا در پاريس كه ميگويند فاحشه خانه دنياست فساد و فحشانيست ؟ آيد در سويس كه ميگويند از نظر نظم و اخلاق بهترى كشورهاى دنياست باده نوشى و زنا و لواط و منكرات ديگرا رائج نيست ؟ يا اينكه همه اينها در همه كشورهاى خيلى متمدن هست ، منتهى بطور و حشيانه و علنى ديروز نيست بلكه بطرز مثلا آبرومند و سياسى امروز هست ؟ بدون شك همه اينهاست ، و چرا نباشد با اينكه آزادى بى حسابى كه ارمغان تمدن امروز است نتيجه اى جز اين نميتواند داشته باشد.

و اگر نبود افكار دينى

و اگر نبود افكار دينى اقليتهاى مذهبى ، كه در ميان همهى ملتها هستند و در اثر تبليغات دينى قديم و جديد، از نفوذ حقيقت تمدن امروز كه آزادى مطلقست ، محوفظ مانده اند، آنگاه معلوم ميشد؛ كه در دنياى متمدن كنونى ، ممكن نبود هيچ كسى مالك عرض و مال و جانش بشود، و ممكن نبود كه با سازمانهاى شهربانى و دادگسترى از گسترش فساد فحشاد جنايت و خيانت جلوگيرى بشود،، و نظم و نظام ظاهرى برقرار گردد، مگر اينكه مرام پشت ديوار آهنين كه محدوديت مطلق است بميان بيايد، مراميكه با افراد بشر همان زفارى را ميكند كه با حيوانهاى سرمست و سركش ميشود، و همينست سرانجام تمدن بى تدين ، و همينست نتيجه آزادى مطلقى كه بشر متمدن امروز بكمتر از آن قانع نميشود، و نميتواند بشود.
در اثر همين آزادى مطلق است كه امروز بسيارى از مردم از فرزندان خويش ‍ دلخون هستند، زيرا از آنها چيزى جز عصيان و طغيان و هوى و هوس ‍ نمى بينند، اگر فرزند كاسب و تاجر است از كسب و تجارت بيزار است ، اگر فرزند كشاورز است از كشاورزى متنفرست ، اگر فرزند عالم دينست از علم دين فرارى هست و بالاخره هيچكسى بهچيك از اين مشاغل و مراتب راضى نيست ، هر كسى ميخواهد بوكالت و وزارت و بالاتر برسد، يابخارجه برود و خانمى آنجائى و هر جائى بگيرد و بانتظار مرگ پدر بنشيند، تا با ميراث او بهتر و بيشتر بشهوترانى و خوشگذرانى بپردازد، و چرا چنين است ؟ چون نتيجه تمدن بى تدين همينست .
و عجيب اينست كه همه اينها بعنوان خدمت بمملكت و ملت انجام ميگيرد، و بهمين عنوانست كه هر سال هزارها دختر و پسر از فراز فرهنگ ممالك عقب مانده ، بدروازه فرهنگ كشورهاى متمدن ميروند تابادلى كه واقعا خالى شده و بادستى كه ظاهرا پرشده ، بمملكت خويش برگردند، و مملكت خويش را در زمينه صنعت ، زراعت ، تجارت ، مدنيت ، وخلاصه در همه زمينه هاآباد كنند، آزاد كنند، مرفه و مترقى كنند، ولى افسوس كه آنچه بايد بكنند نميكنند، و آنچه بايد نكنند ميكنند
و عجيبتر اينكه آقايان متمدن ، برا يهمه طبقات مملكت حقوقى قائلند، مگر براى طبقه علم و فضل ، و مبلغين دين و مذهب ، و نگهبانان اخلاق ملت و حدود مملكت آنها نه تنها با اين طبقه كه نوعا خدمتگزار و فدا كارند، احترام شايسته نميگذارند، بلكه دسته از غرب زدگان بيخبر از معنويات و اخلاقيات ، آنها را مفت خور و بيكار و سربار بر جامعه ، معرفى مينمايند، با اينكه اگر بنظر انصاف ملاحظه بفرمايند تصديق خواهند كرد، كه هر يك از اين طبقه ، در هر شهر و قصبه اى باشند، اقدام بتاءسيس مساجد و مدارس ، و مراكز دينى و تربتى و مؤ سسات بهداشتى و اجتماعى ميكنند، و مردم را باخلاق نيك و پسنديده ، مانند عف ، عصمت ، امانت ، طهارت ، خداپرستى نو عدوستى ، راستى ، درستى ، هدايت مينمايند، و از اخلاق زشت و صفات رذيله ، مانند خيانت ، حسادت ، سرقت ، نخوت ؛ خودپرستى ، بيعارى ، مستى ، زنا كارى ، لواط، بخل ، احتكار، و خلاصه از همه مظاهر ظلم و فساد، تا حد امكان باز ميدارند.
و در اثر تبليغهاى پى گير و نافع همين طبقه است ، كه بسيارى از مردم براه دين و انسانيت كشانده ميشوند، و در نتيجه آثار مثبت و مهمى در همه زمينه هاى فردى و اجتماعى ، از نظر سلامتى جسمى و روحى ، آسايش ‍ فكرى ، امنيت عمومى خدمنات اجتماعى ، نوعدوستى ، همكارى ، فداكارى ، ببار ميايد.

نقش عظيم علماى دينى

و با توجه بهمين گونه آثارست كه نقش عظيم علماى دينى ، كه طبيبان روحى هستند، آشكار ميشود، طبيبانى كه هدفشان اينستكه افراد بشر را بطور صحيحى تربيت كنند، و اصول انسانى و اخلاقى را در آنها تقويت نمايند، و هوسهاى بيحساب آنها را مهار كنند، و دل و جانشان را از تيرگيهاى فلاكت بار كبر و خود خواهى ، و حرص و حسد و بدخواهى ، پاك نمايد، و بالاخره روح حسن نيت و محبت در آنها ايجاد كنند، تا در نتيجه افرادى آزاده و ارزنده شوند، كه براى خدمت بهمنوعان ، نه براى خيانت بهمنوعان ، بينديشند و بكوشند!
و فقط از اينراهست كه تمدن حقيقى ، كه ضامن سعادت واقعى بشر ميباشد و ضميرش را راحت و راضى و شاد و آزاد ميكند، بوجود ميايد.
بارى بمناسبت اينكه گفتگوى ما در اين قدم ، بمرحله ارزيابى برتريهاى نظام تدين ، بر نظام تمدن امروزى رسيد، لازمست كه براى صاحبان وجدان پاك ، بچند قسمت درباره علماى دينى و افراد روحاين كه عهده دار نظام تدين هستند، اشاره كنيم .
قسمت اول : علماى دينى ، در حقيقت نمايندگان انبياء هستند، كه در مكتب خدا محصل و براى بندگان خدا معلم گشته اند، علماى دينى نگهبان هدف انبياء هستند كه مدرم را براه خدا دعوت ميكنند، و حق را از باطل ، و خير را از شر، و صلاح را از فساد، روشن مينمايند، و مانند اطباى جسمى هستند كه بشر را از بيماريهاى درونى ، كه باعث گمراهى و بدبختى است ميرهانند.
اطباى جسمى در دوران تحصيلى زحمت كشيد، و دردانشگاههاى پزشكى داخل و خارج و زيردست استادهاى زبردست ، در رشته هاى گوناگون طبى تحصيل ميكنند و سپس بميان مردم ميايند، و خودشان را ضامن تندرستى آنها و وسيله درمان امراض آنها معرفى مينمايند، و در شهرها و قصبه ها بوظيفه مقدس طبابت قيام ميكنند و اولين دستورى كه متفقا ببشر ميدهند، اينستكه بشر نبايد نسبت بمزاجش آزاد مطلق باشد، بلكه بايد براى حفظ سلامتيش اصول بهداشتى را مراعات كند، و خوراك و خوابش را روى اندازه و نظم قرار دهد، و از محيطهاى ناسالم و آبهاى آلوده و نوشابه هاى زيانبخش واعتيادهاى خطرناك پرهيز نمايد، و اگر پرهيز ننمود و بيمار شد بايد بدكتر و دارو متوسل گردد.
اگر چه بين اطباى جسمى در مورد تشخيص بيماريها و تعيين داروى مؤ ثر آنها غالبا اختلاف نظرهائى بوجود ميايد، كه مسلما يكى از آنها درستست و بقيه نادرست ولى بااينحال در اصل اينمطالب ، هيچيك از آنها هيچيك از افراد بشرترديد ندارد كه براى پيشگيرى از بيمارى ، و براى درمان بيمارى ، بايد بدكتر و دارو متوسل گشت .
اطباى روحى هم درست همين مرحله هارا طى ميكنند، و همين مسئوليتها را بگردن ميگيرند، با اين تفاوت كه ميدان عمل آنها گسترده تراست ، و در سطح بالاترى قرار دارد، اطباى روحى هم ، كه علماى دينى هستند، در اين موضوع اتفاق دارند كه آزادى مطلق بشر در افعال و اعمالش ، براى سلامتى روح و سلامتى جسم ، زيانبخش و خطرناكست ، مثلا همه آنها ميگويند چنانكه پزشكان هم ميگويند، كه نوشابه هاى الكلى و زنا و لواط و موسيقى و ساير محرمات براى بدن ، مغز، كبد، معده ، ريه ، لثه ، ضرر دارد.
و اگر چه در ميان اطباى روحى اختلاف نظرهائى در بعضى از مسائل فرعى بچشم ميخورد، ولى اين اختلاف نظرها مانناد اختلاف نظرهائيست كه اطباى جسمى ، در بسيارى از موارد، نسبت بتشخيص بيمارى و راه درمان آن دارند، از اينرو بااصالت مسائل دينى و نقش حساس آن در سعادت سازى ، و نيز با يكى بودن حكم الهى ، منافات ندارد.