دين و وجدان

مرحوم آيت الله حاج شيخ عباس طهرانى (طاب ثراه)

- ۱۵ -


معجزه كار خداست و پيغمبر مجرا است .

در هر صورت معجزه نيز چنينست كه در واقع كار خداوند است كه بوسيله پيغمبرش انجام ميگيرد، و بعبارت ديگر پيغمبر موجد معجزه نيست ، بلكه مجراى معجزه است ، و موجد معجزه خود خداوند است ، و از اين نظر ميتوان گفت كه كار خداوند مانند كار نفس است ، ولى بااين تفاوت كه كار اصلى نفس در محيط ذهنست ، ولى كار خداوند در محيط خارجست ، يعنى همانطوريكه نفس خلاقيت تصورى دارد، و ميتواند هر گونه صورتى را كه بخواهد فورا در ميدان ذهن بيافريند، همينطور خداوند خلاقيت عملى دراد، و ميتواند هر گونه صورتى را كه بخواهد فورا در ميدان خارج بيافريند، و خلاصه صحنه خارج در نزد خداوند مانند صفحه ذهن است در نزد انسان .
و از احاديث قدسى است كه :
روز قيامت فرشته اى از فرشتگان خداوند، نزد بندگان بهشتى و سعادتمند ميايد؛ و عرض ميكند، خداوند قادر متعال بشما سلام ميرساند، و ميگويد اى دوست عزيز من ، ترا بطورى قرار داده ام كه هر چه ميخواهى باراده خودت خلق نمائى يعنى شما را بطورى و كامل و قادر نمودم ، تا بتوانيد مانند من بافريده هاى ذهنى و ارادهاى باطنى خويش ، فورا تحقق خارجى بدهيد.
با توجه بانچه گفتيم روشن شد كه معجزه در وجود انسان نيز نمونه اى دراد، زيرا چنانكه گفتيم انسان ، در اين جهان ، يكنوع خلاقيت فورى در محيط ذهنش دارد كه جهان ديگر كامل ميشود و به محيط خارج هم پا ميگذارد، ولى چون خداوند متعال در اين جهان هم كاملست ، و اين جهان و آن جهان در برابر علم ابدى و قدرت لايتناهى او هيچ فرقى ندراد، از اينرو ميتواند در همين جهان هم هر گونه معجزه اى را كه لازم باشد بدست پيغمبرانش ‍ جارى كند.
كسانيكه معجزه پيغمبران را بعيد يا محال ميشمارند، اگر مادى صرف هستند كه فقط بعلل طبيعى نظر ميدوزند و ادعا ميكنند كه نسبت بماوراى طبيعت علم نداريم ، بايد در پاسخ آنها گفت : شما نميتوانيد با چنين ادعائى سخنان مدعى اين علم را باطل كنيد، زيرا نميدانم ، هرگز نميتواند با ميدانم بجنگد، شخصيكه مدعى اين علم هست و از روى وجدان يا استدلال راهى بسوى آن يافته است ، معقول نيست كه در برابر انكار كسانيكه اين راه را نيافته اند تسليم شود، مگر اينكه اين كسان دليل بر بطلان بياورند نه اينكه فقط انكار نمايند، با اينكه خود اين كسان جريانهائى خارق العاده و حيرت انگيز، از افرادى مانند مرتاضها، نقل ميكنند كه چون علل مادى براى آن نمى يابند سرگردان ميشوند، و از روى ناچارى محملهائى كه قانع كننده نيست براى آن ميتراشند (براى روشنتر شدن مطلب ؛ بتفسير الميزان كه ميزان التفاسير است ، و الحق در زمينه اعجاز داد سخن داده است ، مراجعه شود، شكرالله ساعيه الجميله).
و اگر مادى صرف نيستند، بلكه موحد و متدين ميباشند، يعنى بوجود خدائى كه كامل بالذات و قادر مطلقست اعتقاد دارند، در آن صورت هيچگونه مجالى براى انكار يا استبعاد معجزه ، مانند ميراندن زندگان و زنده كردن مردگان ، يا خشك كردن درخت تازه و تازه كردن درخت خشك ، يا اژدها شدن عصا و عصا شدن اژدها و يا پاره شدن ماه و يا برگشتن خورشيد و يا.... و يا.... و يا.... نخواهد بود. زيرا همه اينها و نظاير اينها، با توجه بقدرت بينهايت خداى بسيار بزرگ بسيار كوچكست ، بلكه هيچست ، و باينجهت بايد گفت بسيارى از مفسرهاى امروزى كه تلاش مذبوحانه اى ميكنند تا همه معجزه هائى را كه در قرآن ذكر شده با علل طبيعى توجيه نمايند، در حقيقت بيراهه ميروند و زحمت بيهوده ميكشند(28).
آرى خدائى را كه افراد بادين و وجدان ميشناسند، خدائيست كه بر هر چيزى قدرت دارد، و همانطوريكه خودش ميفرمايد انم امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون هر چيزى را كه اراده كند فورا و بصرف اراده اش موجود ميشود.

موجودات تدريجى براى ما تدريجى است ولى براى خدا دفعى است

و آيا با توجه باين آيه كه چند بار در قرآن ذكر شده ، مى توان گفت قدرت خداوند مقيد است بتدريج در خلقت كه ، مثلا نخست آن جوهره اولى كه بلا مثال بود آفريد - وسپس نظر هيبتى بان كرد كه تبديل باب شد، و آنگاه از آن آب همه موجودات ماديرا از روى حكمت بتدريج خلق نمود - چگونه دفعه ايجاد شد و وجود گرفت ؟
اگرچه ما در مقام مطالعه موجودات ، بيشتر آنها را تدريجى مى خوانيم و براى آنها پس و پيش تصور مى كنيم ولى در واقع يعنى از نظر قدرت و اراده خداوند همه آنها بطور دفعى خلق شده اند نه بطور تدريجى ، زيرا همه آن ها حتى بصورت تدريجى مصداق شى ء است كه در آيه مزبور ذكر شده است ، و خداوند در آيه مزبور با كمال صراحت ميفرمايد هر شى اى بصرف اراده ما و بمجرد اراده ما، يعنى بدون هيچگونه فاصله پس و پيشى خلق شده است ، يعنى نه فقط موجودات معجزه اى مانند اژدها شدن فورى عصابلكه همه موجودات عالم مانند انسان و حيوان و گياه كه از نظر ظاهر مراحل تكاملى و مراتب وجودى بسيارى را طى كرده و ميكند، از نظر اراده پروردگار فورا ايجاد مى شود بدون اينكه براى او مرحله و مرتبه اى تصور بشود براى توضيح مطلب مى گوئيم .
بقاى وجود هر شى ءاى پس از وجود آن شى ء هست ، ولى آيا مرتبه اول وجود هر شى ءاى نسبت بمرتبه دوم و مرتبه هاى ديگرش ، علت تامه هست يا اينكه مجرا هست ؟ و بعبارت ديگر آيا مامنه الوجود است يا مابه الوجود است ؟
شكى نيست كه مرتبه اول وجود نسبت بمرتبه دوم و مرتبه هاى ديگر، علت تامه و مامنه الوجود نيست ، بلكه مجرا و مابه الوجود است ، زيرا خالق شى ء در مرتبه دوم و مرتبه هاى ديگر، همان خداونديست كه خالق شى ء در مرتبه اول بوده است ، و بعبارت ديگر مرتبه اول وجود و مرتبه دوم و مرتبه هاى ديگر، نسبت باراده خداوند خالق ، هيچ تفاوتى ندارد، بلكه همه آنها از همه جهت بطور يكسان مخلوق اراده او هستند، باينجهت مادر واقع دو قسم وجود يكى تدريجى ويكى دفعى نداريم ، بلكه از نظر اراده و قدرت خداوند فقط يك قسم وجود داريم ، و آن وجود دفعى است ،.

هر موجودى هم بعلت محدثه احتياج دارد و هم بعلت مبقيه

هرگاه دقت شود، آيه شريفه ، وجود همه موجودات مادى را در مرحله حدوث و در مرحله بقا، بايجاد دفعى خلاق عليم ، منحصر كرده است ، و همه اشياء را معلول اراده حق قرار داده است ، البته آن مرتبه از وجود را كه اولين مرتبه وجود و ظهور هر موجودى ميدانيم ، وجود تازه و حادثى ((كه مصداق شى ء است )) آنا و دفعه بموجب اراده حق قدم به عرصه وجود گذاشته ، بقاء شى ء عبارتست از وجود لحظه ثانى و لحظات پياپى ديگر كه مراتب وجودى بقاء شى ء را تشكيل ميدهد، همان ذات خلاق عليم كه اراده اش در لحظه اول دفعه علت محدثه شى است در لحظه ثانى و لحظات ديگر بطور دفعى علت بقاء ميباشد، بنابراين همه مراتب وجود چه در مورد حدوث و چه در مورد بقاء در هر آنى و لحظه اى دفعى است ، و بامر (كن) موجود و فعل جديد حق است ((و باصطلاح تكرار در تجلى نيست )) و از اينرو ميتوان باين آيه استدلال براى حركت جوهريه نمود.
آرى ما از روى تجزيه و تحليل علقى خودمان ، موجودات متشابه الوجود را تدريجى ميگيريم ، والا واقعا يعنى از نظر اعطاء وجود از جانب حق همه آنها دفعى ميباشد و به بيان روشن ديگر هر موجودى از موجوددات ، همانطوريكه براى حدوث و ظهورش علت ميخواهد، همينطور براى بقا و دوامش علت ميخواهد، و علت اولى نميتواند احتياج بعلت دومى را از بين ببرد ويا جاى آنرا بگيرد، مثلا نميتوان گفت كه خداوند متعال ، بانسانيكه صد سال مانده يا بدرختى كه هزار سال مانده يا بحجر الاسودى كه چند هزار سال مانده ، از همان لحظه آغاز خلقت بانها وجود صدساله يا هزار ساله يا چند هزار ساله داده است ، زيرا در لحظه آغاز خلقت كه سالهى بعد و حتى يك آن بعد وجود نداشته ، تا همان خلقت نخستين براى همه آنها كفايت بكند، و در نتيجه علت محدثه ، كفايت از علت مبقيه نمايد و نياز بعلت بقاء نداشته باشد. نكته اى كه بايد دقت شود اينستكه :
زمان از مشخصات موجود زمانى هست ، و تشخص عين وجود هستت و با فرض اينكه در لحظه نخستين زمان بعد نيست ، لذا تشخيص بعدهم نيست پس وجود آن بعد هم نيست ، و باينجهت است كه هر موجود زمانى كه باملاحظه زمان ، تدريجى بنظر ميرسد، بار بقايش در لحظه دوم و لحظه هاى ديگر؛ احتياج بعلت مبقيه دارد، همانطوريكه براى حدوثش در لحظه اول احتياج بعلت محدثه دارد.
از آنچه گفتيم باين نتيجه ميرسيم كه با اصول وجدانى و برهانى موحدين ، علت تامه هر موجودى در هر لحظه اى ، خواه از امور عادى باشد و خواه از امور خارق العاده ؛ اراده فعلى خداوندست ، فرقى كه هست اينستكه خداوند متعال براى امور عادى ، باقتضاى حكمتش و براى حفظ نظام اتمش ، يك سلسله وسايل ظاهرى قرار داده كه ظاهرا معدات ((يامابه الوجود)) هستند نه ((علل تامه )) ((ياما منه الوجود)) ولى براى امور خارق العاده مانند معجزه ، يا هيچ وسيله اى قرار نداده ، و يا قرار داده ولى تحت ادراك و اختيار بشر نگذارده است .
مثلا حكمتش اقتضا كرده ، كه براى آفرينش انسان نخست منى را در اعضاء مرد و زن بوجود آورد، و سپس بآنها حالتى بدهد كه دراثر آن با همديگر جمع بشوند و منى آنها در ظرف مخصوصى كه رحم است با يكديگر آميخته گردد، و در نتيجه ماده اى بنام نطفه ساخته شود كه دمبدم پرورش ‍ بيابد، و در هر آنى متسعد يك نحوه وجود براى آنبعد بشود و باين ترتيب هر وجود قلبى مايه افاضه وجود بعدى ميگردد، تا اينكه پس از چهل روز بشكل خون در مى آيد، و از اين حرله نيز بسير خودش ادامه مى دهد، تا اينكه پس از هل روز ديگر بصورت گوشت گنديده ((مضغه )) ظاهر ميشود و همينطور باز پس از چهل روز ديگر استخوان بندى مى شود و سپس روى استخوان ها گوشت ميرويد، تا اينكه از نظر جسمى تكميل مى گردد و آنگاه روح انسانى در او حلول مى كند.
در اين مورد كه بعنوان نمونه ذكر شد، مى بينيد كه هيچيك از مرحله هاى سابق چنين علت براى وجود مرحله لاحق آن نيست ، بلكه زمينه و معد است ، يعنى وجود آن در هر لحظه و مرحله اى با اراده خداوند افاضه مى شود؛ كه اگر نخواهد، افاضه نمى كند، و با يك چشم بر هم زدن جنين را يا محيط جنين را يا عوامل رشد جنين را از بين مى برد، و اگر بخواهد آن را بسر حد يك انسان كامل مى رساند.
و طبيعى است همين خداوندى كه علت اصلى هر موجودى درهر مرحله اى هست قدرت دارد كه انسان را بطور دفعى و بدون اسباب ظاهرى نيز بيافريند، همانطورى كه اژدهاى موسى را بهمين طرز آفريد، و همان طوريكه جسم آدم را بدون قسمتى از اسباب و وسايل طبيعى آفريد، و همان طورى كه عزيز و مركوبش را پس از سالهاى متمادى زنده كرد، و همان طورى كه چهار پرنده قطعه قطعه شده حضرت ابراهيم را بدون همه وسايل طبعى مجددا و فورا حيات بخشيد، و همانطوريكه بعقيده همه متدينين هر مذهبى بدن همه افراد بشر را در روز قيامت يكمرتبه وجود ميدهد، و همان طوريكه بسيارى از مردگان با اراده و اذن پروردگار و بدرخواست پيغمبران فورا زنده شدند، و يا در زمان رجعت زنده مى شوند.
بنابراين متدينين نبايد معجزه هاى خارق العاده را مستبعد بدانند، بلكه بايد آنرابا توجه بقدرت لايتناهى و فورى خداوند، امرى طبيعى و معمولى و حتى ساده و پيش پاافتاده بدانند، و با كمال قوت قلب حضرات ماديين بيچاره را، بسوى چنين خدائى كه داراى همه چيز و تواناى بر همه چيز هست دعوت بنمايند.

ماديين بيچاره هستند

و براستى ما موحدين ، در اثر اصول وجدانى و فطرى خويش ، هيچگونه حالت ابهام يا ترديد نداريم ، و با مقدمات بديهى و دلايل قطعى قدم برميداريم ، و نديده هارا ديده ميكنيم و ايمان بغيب مياوريم !
و همه مردم را باين مرام دعوت مينمائيم ، ولى بيچاره حضرات ماديين هستند، كه مانند حيوانات ، عالم ديگرى غير ازعالم حس و طبيعت نمى بينند، و در زمينه مسائل ماوراء ماده و طبيعت همه جابجهل ونادانى خويش اعتراف مينمايند و منتظرند كه با كمك موازين طبيعى كه سراسر حجابست عالم غيب را با چشم سر ببينند. و چون نمى توانند بوسيله ميكرسكوبها و تلسكوبها، كه از كوچكترين موجودات ذره بينى تا بزرگترين كرات آسمانى اطلاعاتى بدست مياورند، عالم غيب را ببينند، و نميتوانند جان و روان و عقل و خرد خودشان را، كه موجودى لطيف نه مجرد مى پندارند، مشاهده كنند از اينرو چاره اى نمى يابند جز اينكه اظهار عجز و جهل بنمايند، و فقط بارزوى اينكه آنها را هم در آينده با ميكرسكوبها و تلسكوبها بينند خودشان را دلخوش بازند، آرزوئيكه بگور مى برند، و هيچ نتيجه اى از آن جز سر گردانى و بيچارگى بيشتر بدست نمى آورند.
آرى علماء طبيعى با اينهمه ترقيها واكتشافهاى علمى ، هنوز در آرزوى اين هستند، كه جرثومه حيات را كه منشاء اينهمه هياهو هست بشناسند، و صريحا ميگويند كه علم هنوز نتوانسته است كوچكترين راهى در اين زمينه در برابر ما بگشايد، تا بوسيله آن بفهميم كه حقيقت حيات چيست و از كجا آمده است ؟
و تعجب در اينجاست ، كه اينان براهين وجدانى محكمى را كه موحدين ، با توجه بايات آفاقى وانفسى براى اثبات وجود صانع علمى حكيم ، مياورند فرضيه ميدانند، ولى خودشان از روى همين آثار بوجود ماده المواد قديم بيشعور يا طبيعت ، يا عناغصر صد و چند گانه قائل ميشوند، زيرا از روى حكم وجدانى عقل يقين دارند كه هيچ معلولى بى علت نميشود، از اينرو چاره اى ندانرد جز اينكه وجود مبدئى را بپذيرند كه نامش ، ماده المواد، يا طبيعت ، يا اجزاء صغار، يا ذرات اتم ، يا غير اينهاست .
و تعجب بيشتر در اينستكه ، اينان قدم بودن چنين مبدئى را نيز تصديق ميكنند، از اينان بايد پرسيد كه آيا خودشان از قديم با اين مبدء بوده اند كه قدمى بودن او را فهميده اند، و بر فرض قديم بودن اين مبدء بى شعور و بى تدبير، بايد پرسيد كه آيا چنين مبدئى از هستى خودش بهمه مركبات عالم هستى داده كه علت العلل عالم گرديده ؟ و آيا اصلا چنين مبدئى ميتواند علت العلل عالم گردد؟
تعجب خيلى بيشتر
و تعجب خيلى بيشتر در اينستكه اينان براى همه اجسام مبدى قائل هستند ولى براى حيات اجسام ، و همچنين براى علم و شعور و قدرت و حركت اجسام ، مبدئى قائل نيستند، اگر اين امور خودبخود موجود شده اند، پس ‍ اجسام هم خود بخود موجود شده اند، چه فرقى بين اجسام و اين امور هست كه براى اجسام مبدء قديم قائل مى شوند ولى براى اين امور قائل نميشوند.
اى صاحب وجدان پاك ، آنچه موحدين درباره عظمت بينهايت خدا ميگويند و او را بر آفرينش هر موجودى در هر شرايطى قادر ميدانند، فرضيه اى نيست كه با حكم عقل و وجدان مخالف باشد، بلكه حقيقتى است كه با حكم عقل و وجدان تاءييد ميشود، و چنانكه گفتيم اعجاز هم كه موضوع بحث اين قدم هست تيكى از مظاهر قدرت خداست كه در وقاع با غير اعجاز فرقى ندارد، جز اينكه اعجاز در دسترس بشريست ، بلكه هم واقعا و هم ظاهرا فعل خود خداست كه بدست پيغمبرش آشكار ميشود، و نشانه درستى رسالت او ميگردد، ولى غير اعجاز به كمك تجربيات و مقدمات در دسترس بشر آمده ، بطوريكه در آنها اختيارش رابكار ميبرد، و مقدمات توليد را فراهم مينمايد، مثل اينكه گندم را زير خاك ميكند و آب ميدهد، يا نطفه را در داخل رحم ميريزد، اما با اينحال اعجاز و غير اعجاز در حقيقت يكيست ، زيرا علت هر دو آنها و باصطلاح مامنه الوجود هر دو آنها، اراده حقست كه جز او وجود دهنده ديگرى نيست هل من خالق غير الله .

قدم سى ام : جهات مختلف اعجاز قرآن و مطالبى درباره علما و حاملان قرآن

در قدم پيش روشن شد كه نبوت و پيغمبرى ، فقط با معجزه ثابت مى شود، و معجزه اينستكه از پيغمبر كارى يا كارهائى سربزند، كه مردم از مثل آن عاجز باشند، تا در نتيجه آنرا فعل خداوند، و نشانه صدق پيغمبر بدانند، و دعوت او را كه ميگويد من از جانب خداوند براى اصلاح زندگى دنيوى و ابدى شما آمده ام بپذيريد، و اقلا حجت بر آنها تمام گردد، يعنى در وجدان خودشان نتوانند انكار نمايند.
بانيجهت معجزه بايدكار خارق العاده اى باشد، از قبيل زنده كردن مردگان ، و بزبان آوردن حيوانات ، و تصرف در جمادات و در نباتات و حتى در كرات آسمان ، مانندماه و خورشيد و ستارگان و شفاى بيماريهاى درمان ناپذير، و خبر دادن از چيزهائيكه مرم در دل دارند يا در جائى پنهان كرده اند، و صنعتى بالاتر از صنعت مردم آن زمان آوردن ، بطوريكه مردم از مثل آن عاجز باشند، و فوق العاده بودن آنرا تصديق نمايند تا تصديق آنها براى ديگران هم حجت شود. اينك در اين قدم بايد درباره چند موضوع گفتگو كنيم .
آيا بيهوده سخن باين درازى ؟
1 - پيغمبران بزرگ مانند محمد و عيسى و موسى كه بطور قطع دعوى پيغمبرى كرده اند و مليونها نفر از مردم دنيا در قرنهاى متمادى آنها را بپيغمبرى شناخته انت ، نبايد مورد ترديد باشند، زيرا عقل سليم هرگز نمى پذيرد كه مليونها نفر، بلكه با توجه بفاصله زمانى ملياردها نفر، اشتباه كرده اند، و با اينكه در ميان ، آنها عقلا و علماى بسيار بودند و هستند با اينحال بدون شواهد متقن و روشن زير بار پيغمبرى آنها رفتند، و خودشان را و ديگران را شيفته آنها نمودند (آيا بيهوده سخن باين درازى ؟).
ايصاحب وجدان پاك ببين ، كه در اين دوره كه دوره باصطلاح آزاديست و بسيارى از مردم بيدين ميشوند، باز هم اكثريت مردم پيرويكى از مذاهب سه گانه يهوديت و مسيحيت و اسلام هستند و همه آنها افتاق دارند كه هر سه پيغمبر يا دو تاى آنها يا يكتاى آنها داراى معجزه و كارهاى خارق العاده بوده است ، يهوديها پيغمبرى و معجزه موسى و ساير انبياء بنى اسرائيل را تصديق دارند، و مسيحيها پيغمبرى ومعجزه آنها را باضافه عيسى قائل هستند، و مسلمانها پيغمبرى و معجزه همه آنها را علاوه بر محمد (ص) پذيرفته اند بنابراين همه آنها در اصل پيغمبرى پيمبران گذشته و معجزه هاى آنها متفقند، هر چند كه در مورد اشخاصل آنها اختلاف دارند.
و اين نكته جالبست كه با اينكه پيروان همين مذاهب سه گانهت اختلافهاى شديدى چه در زمانهاى پيش و چه در زمان كنونى با يكديگر داشته اند و دارند، تا حديكه در بسيارى از موارد خود يكديگر را مبحا ميدانستند، با اينحال همه آنها در اين مسئله اتقال نظر دارند كه پيغمبران صاحب معجزه اى در گذشته بوده اند كه كارهاى خارق العاده اى ميكرده اند.
طبيعى است كه با توجه بچنين اتفاق نظرى كه در حقيقت تواترى بسيار بزرگست ، هر انسان باوجدان يقين ميكند كه اصل وجود معجزه در جهان بشريت مسلم و قطعى است و قابل شك و ترديد نيست ، و باز با توجه بچنين اتفاق نظرى اين نكته روشن ميشود كه مسئله معجزه ، مسئله محالى نيست كه مانند مسئله اجتماع نقيضين بر خلاف عقل و فطرت بشر باشد زيرا اگر چنين بود ممكن نبود ملياردها نفر از افراد بشر كه در ميان آنها عقلاء و علماى بسيارى بوده اند و هستند، آنرا بپذيرند، بلكه قطعا آنرا از موهومات و خرافات ميشمردند و بان اعتنائى نميكردند.
همين دليل تواتر بسيار بزرگ نه فقط معجزات موسى و عيسى را ثابت ميكند، بلكه معجزات محمد (ص) را نيز ثابت ميكند، همين تواتر براى ما روشن ميكند كه كارهاى خارق العاده اى از پيغمبر اسلام ، از هنگام ولادت تا هنگام رحلتس كه شصت و سه سال بود سرزده است ، كه در ميان صدها مليون نفر مسلمان بلكه با توجه بزمانهاى پيش ملياردها مسلمان معروف و مسلم است ، ودر كتابهاى بسياريكه در قرنهاى پيش و از روى اخبار معتبر در سؤ ال الات آنجود مقدس نگاشته اند، معجزه هاى فراوانى پيش و از روى اخبار معتبر در حالات آنوجود مقدس نگاشته اند، معجزه هاى فراوانى در زمينهاى مختلف براى آنحضرت نقل كرده اند، كه از مطالعه اين كتابها هر انسان با وجدان وبى غرضى يقين مى كند كه آنحضرت اجمالا معجزه هائى داشته است .
و در اينجا نيز اين نكته جالبست ، كه با اينكه مسلمين هم اختلافهاى شديدى با يكديگر داشته اند تاحديكه بهفتادو سه فرقه تقسيم شدند، و بسيارى از اين فرقه ها در بسيارى از موارد با يكديگر بجدال و پيكار پرداختند، و جنگهاى خونينى ميان خودشان بوجود آوردند، و همديگر را تفسيق و تفكير كردند، با اينحال در اصل اعتقاد به پيغمبرى محمد و معجزه داشتن او هرگز اختلاف نكردند، و اين دليل روشنى هست بر اينكه اصل معجزات پيغمبر اسلام براى همه آنها مسلم و قطعى بوده است ، بطوريكه نميتوانستند روى آن اختلافى بكنند.
پس چرا مخالفين نپذيرفتند
شايد گفته شود كه اگر پيغمبر اسلام معجزاتى داشته ، پس چرا بسيارى از مردم همعصرش مانند مشركين و يهود و نصارى باو ايمان نياوردند، بلكه در مقام معارضه بر آمدند؟
در پاسخ ميگوئيم اين اشكال درستست اما در صورتيكه بنابراين باشد، كه هر بشرى در برابر هر حقى كه وجدانش تشخيص ميدهد تسليم شود، هر چند كه برخلاف ميلش باشد و مصالح شخصى و سياسيش را بخطر بيندازد، ولى همه ميدانيم براى افراد خودخواه و خيره سر كه اكثريت دارند، محال يا مشكل است كه تسليم مطلب حقى بشوند كه بر خلاف ميل آنها باشد (مگر اينكه مجبور گردند) و اين واقعيت باندازه اى روشنست كه بايد گفت محتاج بتوضيح واثبات نيست .
و چون قوانين هر پيغمبرى كه در هر زمانى مبعوث گشته ، بر خلاف ميل و هوى و نفس ، و مقام و مقصد مردم آن زمان بوده ، و نه فقط سلاطين و امرا بلكه اغنياء و ثروتمندان نيز، پيشرفت دعوت پيغمبران را براى خودشان خطرناك ميديدند، از اينرو با آنها معارضه و مبارزه مينمودند، ومعجزات آنها را حمل بر سحر و جادوگرى ميكردند، و يا آنها را ديوانه و كذاب ميخواندند، يا حسره على العباد ما ياءتيهم من رسول الا كانوا به يستهزؤ ون و تا آنجا كه ميتوانستند با آنها و پيروانشان كارشكنى و جنگ مينمودند و بيشتر آنها را ميكشتند،
و بهمين جهت است كه با مراجعه بتاريخ پيغمبران مى بينيم كه در ابتداء دعوت انبياء بيشتر كسانيكه ايمان مى آوردند طبقه فقر او ضعفاء بودند كه اسباب كامرانى دنيا بر ايشان فراهم نبود، ولى پس از اينكه كار انبياء رونق ميگرفت و اغنياء و اقويا ميديدند كه از راه دين بهتر ميتوان بدناى رسيد، كم كم بسوى دين متوجه ميشدند، و بدعوت پيغمبران ايمان ظاهرى مياوردند، همانطوريكه در مورد پيغمبر اسلام چنين شد كه در هنگاميكه نشانه هاى پيشرفت و موفقيت ظاهرى دينش آشكار گشت ، بسيارى از مشركيت و يهود و نصارى ، يا از روى ترس يا از روى سياست بحضرتش ‍ ايمان آوردند، كه البته ايمان آنها، ايمان ثابت و روشنى نبودو با اينكه احيانا فداكاريهائى هم ميكردند، ولى فداكارهاى آنها براى رسيدن برياستها و عزتها بود (براى اطلاع بيشتر بكتابهائيكه شيعه و سنى درباره پيغمبر اسلام نوشته اند مراجعه كنيد كه بهترين رهنما و رهبر براى انسان با وجدان و بيغرض اينستكه حالات اين يگانه شخصيت عالم را كه سراسر اعجازست مطالعه نمايد).

قرآن يا معجزه زنده جاويدان

ما مسلمانها معتقديم كه پيغمبر اسلام ، پيغمبر هميشگى و همگانى است و خاتم پيغمبران است ، از اينرو علاوه بر معجزه هائى كه نسبت بزمان خودش ‍ داشته ، و در كتابها ضبط شده ، بايد معجزه ديگرى هم داشته باشد كه نسبت بهمه زمانها زنده و آشكار باشد، و در نظر همه مسلمانها، پيغمبر اسلام چنين معجزه اى ، كه معجزه باقيه و معجزه جاويدانست ، دراد و آن قرآن مقدس اوست ، كه از چند جهت معجزه مى باشد:

جهات اعجاز قرآن : اول جهت فصاحت و بلاغت آنست

اول از جهت الفاظ و عبارات آنست ، كه واقعا همه را حيران كرده است زيرا مواد آيات و سوره هاى آن ، هان حروف الفبائيست كه در دسترس همه افراد بشر بوده و هست ، حروفى كه هر شب و هرروز عبارات گوناگون فصيح و بليغ و زيبا و دلرباى بسيارى از آن ساخته اند و ميسازند با اينحال قرآن شريف از روز اول نزولش باصداى بلند همه فصحاء و بلغاى عرب را مخاطب ساخته و ميگويد: اگر ميتوانيد مانند اين قرآن ده سوره ، يا يك سور يا يك آيه بياوريد.
و عجب اينستكه در ضمن اين ادعا پيشگوئى معجز آسائى هم نموده ، و با كمال قوت و شهامت ميفرمايد: هرگز نميتوانيد مانند و نظيرش را بياوريد، هر چند كه براى اين منظور بيكديگر كمك كنيد، و همه افرا بشر جن با همديگر تشريك مساعى و تبادل افكار كامل هم بنمايند. اين خود پيشگوئى از عجز واقعى همه صاحبان عقول تا روز قيامت ميباشد.
باتفاق همه اهل لسان و بشهادت تاريخ ، گروه فصحا و بلغائى كه در زمان نزول قرآن بودند، قل از نزول نبودند، و در نژاد عرب مانند آنها پس از نزول هم نيامده ، گواه بر اين گفتار مقايسه اشعار و قصايد آنها است با دورانهاى قبل و بعد از نزول قرآن ، بسيار روشن و واضح است كه اگر مى توانستند مياوردند، و معجزه بودن قرآن را باطل ميكردند، و كار با كفار ومشركين به پيكار و خونريزى و جنگ نميكشيد.
نا امروز هم كه حدود هزار و چهار صد سال ميگذرد، نتوانستند مانند يك سوره از قرآن بياورند با اينكه مخالفين پيغمبر اسلام در همه دورآنها از هر طبقه و هر فرقه اى بسيار بوده اند، و كوشش بسيارى براى از بين بردن اين كتاب نمودند، چون ما هم معتقد بحقانيت قرآن هستيم ، با اين پيشگوئى اعجاز آميز قرآن مجيد همصدا گشته و با صداى بلندميگوئيم : كه هرگز نخواهيد توانست مانند يك سوره قرآن بياوريد البته براى شواه تاريخى گفتار ما بايد بكتابهاى تاريخ و كتابهاى مربوطه ديگر مراجعه شود زيرا اين مختصر گنجايش مفصل را ندارد.
باين نكته هم توجه شود كه حروف مقطعه اى كه در آغاز بيشتر از سوره ها هست ، (مانند - الم - المرا - ص - طسم - كهيعص - ق - ن - حم) بطوريكه بعضى از تفاسير مى گويد، اشاره باينست كه خداوند مى فرمايد: مواد قرآن چيزى نيست جز همين حروفى كه در اختيار همه افراد بشر هست ، اگر مى توانيد شماهم از همين حروف تركيباتى مانند تركيبات قرآن بياوريد.
اگر اشكال شود، كه فصاحت و بلاغت قرآن را مردم عرب درك مى كنند، باين جهت براى مردم ديگر كه عربى نمى فهمند معجزه نمى باشند، و دليل بر پيغمبرى آورنده آن نمى شود.
در پاسخ مى گوئيم : بطور كلى تصديق خبره ها و متخصصهاى هر فين براى ديگران هم حجت مى باشد، مثلا اگر دكترى بشهرى بيايد، و ادعا كند كهدر علم پزشكى استاد است ، و بهتر و بيشتر از ديگران تشخيص مى دهد، در صورتى كه پزشكان ديگر پس از آزمايش ، استادى او را تصديق كنند، شكى نيست تصديق آنان براى ديگران هم حكت مى شود، يعنى بر ما هم كه دكتر نيستيم ، و با لغات و اصطلاحات پزشكى آشنا نمى باشيم ، لازمست ، كه باستناد گفته همين متخصصهاى ديگر استادى او را تصديق كنيم ، و اين مطلبيست بديهى كه همه افراد بشر، در همه كارهاى زندگى ، بآن تكيه مى كنند. بنابراين تصديق مردم فصيح و بليغ عرب و اظهار عجز آنها در برابر قرآن براى ديگران هم حجت و دليل مى باشد.