دين و وجدان

مرحوم آيت الله حاج شيخ عباس طهرانى (طاب ثراه)

- ۲۱ -


از آن سرد آمد اين كاخ دلاويز   كا تا جا گرم كردى گويدت خيز
و باينجهت است كه در جرايد ميخوانيم كه در هر سالى هزارها نفر، از افراد بى عقيده بمبدء و معاد، خودكشى ميكنند تا از زحمت اين دنياى تنك آسوده شوند، بلكه بعضى از افراد قائل بمبدء و معاد هم ندرتا در اثر اينكه بمقاصد خودشان نميرسند خودكشى ميكنند، زيرا زندگى طاقت فرساى خودشان را وجود ناقصى مى بينند و تصور ميكنند كه عدم بروجود ناقص ‍ ترجيح دارد، و حتى كسانيكه از كيفر احدى خودكشى متيرسند شب و روز آرزو مى كنند كه مرگشان بيايد و آنها را خلاص بنمايد.
بيشتر كسانى هم كه چنين آرزوئى ندارند و بى خيال بسر ميبرند، معمولا بهمه چيزهائى كه ميخواهند نميرسند، و باينجهت محروميت ها و عقده هائى پيدا ميكنند كه در اثر آن بيماريهاى قلبى و دماغى و ضعف اعصاب و اختلال مزاج و غيره مبتلا ميشوند، براى تصديق مطلب كافيست كه سرى به بيمارستانها و مطب دكترها بزنيد، تا ببينيد كه معمولا پراز بيمارهائيست كه منشا بيمارى آنها نوعا فكر و غصه است .
راستى چرا؟
راستى چرا انسانيكه وسايل راحتى و خوشيش ، در ايندوره باصطلاح طلائى تا اين اندازه فراهم گشته كه بقول متمدنين دنيايش گلستان شده ، و براى مبارزه با همه بيماريها و گرفتاريها مجهز گشته ، با اينحال بازهم ناراحت و ناخوش است ، و معمولا بيشتر از چهل تا شصت سال عمرش ‍ نميباشد.
پاسخ اين چرا، همينست كه كوتاهى عمر بشر و ناخوشى بدن و روح او، از اثر غصه هائيست كه بدنبال محروميتها و ناراحتيها گلويش را ميفشارد، و سينه اش را تنگ و كامش را ناكام مينمايد، و اين نتيجه تمدن بى تدين است ، كه چنانكه در قدمهاى پيش گفتيم نميتواند مشگل گشاى بشر شود و زحمتش را كم نمايد، بلكه بر عكس زحمتش را زيادتر مى نمايد و مشكلاتش را انبوه تر و انباشته تر مى سازد.
هر آنچه ديده بيند دل كند ياد   بدنبالش شود ناكام و ناشاد
و از اينروست كه مليونها نفر از كسانيكه در همين دنياى متمدن امروزى بسر ميبرند، بزندگى ساده قديمى ، يعنى بزندگى بى آرايش و بى آلايش متمايل شده اند، وبراى اينكه از گرههاى فراوان زندگى مصنوعى تمدن نما، آزاد شوند، خودشان را ببرهنه گشتن و در بيابان نشستن عادت ميدهند ((چون بگردش نميرسى واگرد)) ولى بكسانيكه دلباخته جلوه هاى كاذب تمدن امروزى ، ميباشند و بسوى مد و مدپرستى ، و تشريفات خسته كننده و كوبنده زندگى امروزى ، كشيده ميشوند و خواه ناخواه بسوئيكه قافله تمدن نما، نظر دوخته پيش ميروند، باين كسان و مخصوصا بپيش دستان و سردمداران آنها، كه مشعلداران تمدن ناميده ميشوند، بايد گفت :
اى كسانيكه همه روز و شب براى انواع خوردنيها و آشاميدنيها و نوشيدنيها و ساير لوازم زندگى مدرن و متمدن ، نقشه تازه اى طرح ميكنيد، و مدهاى نوتر و جالبترى بجهانيان عرضه ميكنيد، حقيقت اينستكه شما دشمن بشريد، شما بشر كشيد، بيشتر اين ناراحتيها و جنگها از شماست ، بيشتر اين اختلافهاى خانوادگى و اجتماعى از شماست ، بيشتر اين گرفتاريها و آلودگيهاى خانمانسوز از شماست .
بشريكه باهزار خون دل مسكنش و لباسش و ساير لوازم زندگيش را، ديروز تهيه كرده و باينوسيله آبروى خودش را حفظ نموده ، امروز همه آنها را كهنه و از نظر افتاده مى بيند، از اينرو ناچار ميشود كه همه آنها را كنار بگذارد، و دو باره مطابق مد امروز بازحمت زيادتر تهيه كند، و همينطور فردا كه باز همه آنها كهنه و بى ارزش ميگردد ناچار ميشود، كه مجددا همه آنها را بازحمت خيلى زيادتر عوض نمايد، اينجاست كه بايد گفت ، راحتى بشر رفت ، آبروى بشر رفت اتحاد بشر رفت ، سلامتى بشر رفت ، و خلاصه زندگى بشر پامال گشت و جانش گرفته شد.
و شما اى افراديكه بكشورهاى متمدن خارج ميرويد، بصورت زيباى آن كشورها فريفته نشويد، بدلهاى پرحسرت مردم آنكشور نظر كنيد، و ببينيد كه چگونه هر كدام آنها آنچه را دارد بى ارزش ميداند، و شب و روز نسبت ببالاتر از آن كه در برابر چشم اوست حسرت ميكشد، و در هيچ حالى راحتى واقعى نمى بيند.
و براى اينكه بيشتر به واقعيت مطلب پى ببريد، بده ها و قصبه هاى آنكشورها كه معمولا جمعيتشان زيادتر، و تاءثيرشان درايجاد محصولات صنعتى و كشاورزى بيشتر است ، سرى بزنيد تا ببينيد كه چگونه ، با ناكامى و سختى و حسرت باوضاع مردم شهرى ، عمرميگذرانند، و بر طبق نوشته جرائد خدشان بيشتر خودكشيهائى كه درآنكشورها رخ ميدهد، از ميان توده هاى كارگر و كشاورز همان كشورهاى باصطلاح متمدنست .
و توا اى كسيكه در قطار راحتى نشسته اى و از ميان مناظر و معابر زيبا ميگذرى ، و يا با هواپيماى راحت و مجهز از اين نقطه بآن نقطه پرواز ميكنى ، و يا با اتومبيل شيك و عالى و داراى همه وسائل زمستانى و تابستانى ، از وسط خيابانهاى اسفالته و كاخهاى سرباسمان كشيده عبور مينمائى ، اندكى هم باندرون زار و نزار ديگران نظر كن ، بلكه بدل پر حسرت خودت نظر كن ، و ببين كه آيا باينها قانعى يا گرفتار حسرت بالاتر از اينهائى ، ببين كه خيال خودت و خانواده ات راحتست ، يا اينكه نقشه هائى تازه و مدهائى نو، در صفحات فكرت يا در صفحات روزنامه هايت ، مصور مى بينى كه گرفتار حسرت آنى .
كجا تمدن و تجدد ميگذارد كه با تو ياساير افراد بشر، به آنچه داريد قاننع و دلخوش باشيد، همين تمدن و تجدد است كه ديگهاى حرص و طمع را بجوش مياورد، و قناعت و مناعت تو را نابود ميسازد، و تو و ساير افراد بشر را روز بروز ناراحت تر و معذب تر ميكند، و گرفتاريها ، و بيماريهايت را بيشتر و شديدتر مينمايد.
على (ع) كه طبيب روحى و واقعى تو است ميگويد، عز من قنع و ذل من طمع براى بالابردن رتبه و مرتبه خودت و خانواده ات ، پيش هر كس و اكسى خوضع و خشوع نكن ، بلكه در درجه اول باين موضوع توجه كن و اهميت ده ، كهدر هر شرايطى عزت نفس و مناعت طبع و قدرت روح ، و خلاصه شخصيت و ديانت خودت و بستگانت را حفظ كنى ، و مقلد كوركورانه و ذليلانه مدسازهاى متمدن نما نشوى .
نميخواهم بى پرده بنويسم ، خودتان ميدانيد كه ماديين متمدنيكه بعالم ديگر اعتقاد ندارند، اگر مست و مغرور شهوات حيوانى باشند كه قطعا خودسرهاى خيره سرى هستند، كه ميخواهند مانند حيوانات حداكثر منفعت و لذت را ببرند، و طبيعى است كه چنين كسانى با هر چيزى و با هر كسى كه سنگ ياخار راه آنها بشود و آنها رامحدود و مقيد نمايد مخالفت ميكنند، و با كمال جديت در صدد از بين بردنش برميايند، خواه دين باشد و خواه قانون ، خواه پدر باشد و خواه استاد، خواه خويش باشد و خواه بيگانه ، مگر اينكه نتوانند، و اگر مست و مغرور شهوات حيوانى نباشند و تا حدى عقل داشته باشند بدون شك در ناراحتى بسر ميبرند، زيرابطوريكه گفتيم هميشه در حسرت مرتبه بالاتر هستند، و هنگامى هم كه دنبال صورتها و صداها بروند و بآن سرگرم بشوند، براى اينستكه تا حدى از فشار افكار ناراحت كننده منصرف گردند، و گرنه هر وقت كه از صورتها و صداهاى منصرف كنند دور شوند، باز گرفتار فشار فكرى و عقده روحى ميگردند.
تعجب اينجاست
و اينست حال ماديين كه امروز اكثريت دارند. و تعجب اينجاست كه بسيارى از متدينين هم كه بعالم ديگر اعتقاد دارند، مانند ماديين گشته اند، و و فقط در اسم با آنها تفاوت دارند، آرى عده كمى از متدينين ، واقعا پابند دين هستند، ولى اينها حساب جدائى دارند، و عملا اينطورند كه در برابر محروميتها و گرفتاريها قانع و صابرند، و هيچگونه ناراحتى و نگرانى در زندگى ندارند، بلكه با توجه بوعده هاى اميد بخش خدا و پيغمبران خدا، در حالت اطمينانى بسر ميبرند، كه در اثر آن وعده هاى خدا و پيغمبران را در عين نسيه بودن نقدمى بينند، نظير مزدوريكه با كمال دلگرمى و قوت قلب شائقانه كار مى كند، تا پاداش خود را آخر روز، يا آخر هفته ياماه يا سال بگيرد، و چه بسا كه از روى محبت بصاحب كار يا بديگران كار ميكند، بدون اينكه نظرى بپاداش داشته باشد.
و سراينكه افراد واقعا متدين ، هيچگونه ناراحتى و نگرانى با وجود محروميتها و گرفتاريها ندارند، اينستكه دعوت هدايت بخش پيغمبران ، ساحت قلب آنها را روشن كرده ، و اين حقيقت را براى آنها مجسم نموده ، كه انسان فنا و زوال ندارد و هدف خلقتش و اساس سعادتش منحصر بزندگى چند روزه اين دنياى ننگ و ناپايدار نميباشد.
شخص متدين اين حقيقت را بخوبى ميداند كه براى ابديت آفريده شده ، (خلقتم للبقاء) ابديتى كه زندگى چند روزه اين دنيا دروازه آنست ، و بايد بوسيله اين ، مقدمان آنرا فراهم نمايد، و باز بخوبى ميداند كه زندگى ابدى ، از راه ايمان و فضيلت و نيكى و انسانيت و اعمال صالح و ارزنده و اخلاق عالى و پسنديده ، و از راه تحصيل صفات خدائى بدست ميايد، نه از راه خودسرى و بى بند و بارى و آزادى و شهوترانى ، و باينجهت چنين انسانى برخودش لازم ميداند كه تا اندازه اى از شهوات و اميالش جلوگيرى كند، و بقوانين معتدل و اعتدال بخش دين پا بند شود، تا اخلاقش تصفيه و قلبش ‍ پاكيزه گردد، و براى زندگى راحت و پر سعادت ابدى شايسته شود.
آرى اساس دعوت همه پيغمبران الهى اينستكه بافراد بشر ميگويند و ثابت ميكنند، كه جايگاه خوشى مطلق و ابدى شما، پس از اين دنياست ، و رسالت ما باين منظور است كه برنامه اى بدست شما بدهيم ، كه شما را بآن زندگى درخشان كه بهشت جاودان است برساند، اگر شما طبق اين برنامه كه برپايه ايمان و عمل صالح استوار است عمل كنيد كه سعادتمند ميشويد، وگرنه براى هميشه باعمال بدونيات بدتر خويش گرفتار و معذب ميگرديد، اعمال و نيات خوب شما، در آن عالم بصورت باغ و راغ ، و حور و قصور، و غلمان و رضوان ، آشكار ميشود، و اعمال و نيات بد شما، بصورت آتش و مار، و درد و فشار، ظاهر ميگردد.
براى اينكه بهتر بواقعيت رسالت انبيا و ارتباطش با اسباب تمدن كنونى پى ببريم بايد بچند مطلب توجه كنيم .
دين منع مطلق ندارد
مطلب اول : چون عقل و انديشه بشر، براى تشخيص اعمال نيك يا بديكه در تاءمين سعادت ابديش موثر است ، كوتاه ميباشد بطوريكه اگر بخودش ‍ واگذار گردد از شاهراه اعتدال كه صراط مستقيم ابديست نميرسدت از اينرو راههاى رحيم و حكيم ، اعمال نيك و بد بشر را با وحى ببرگزيد گانش ‍ و باندازه استعداد بندگانش ، درهر زمانى روشن نموده است ، و آنها را در خوردنيها و آشاميدنيها، و ديدنيها و شنيدنيها، و داد و ستدها، و آمد و شدها، و بذل و بخششها، و همكاريها، و صلحها و جنگها، و تلاشها و آرامشها، و خلاصه در همه امرور زندگى ، بابرنامه سعادت ابدى آشنا كرده ، واز هر عملى كه با سعادت اخروى آنها مخالف ، و با شهوات دنيوى آنهاموافق هست ، برحذر داشته ، و آنرا بعنوان حرام و مكروه و عكسش را بعنوان واجب و مستحب معرفى نموده است .
مثلا فرموده است همه گونه انگور و آب انگور بخوريد، ولى شراب آنرا كه سكر آورست نخوريد، گوشت هر حيوانى را كه ميخواهيد با شرائط ذبح بخوريد، ولى بعضى از اقسام آنرا (كه تعيين نموده) نخوريد، هر چه را ميل داريد ببينيد و بشنويد، مگر اينكه عرض ديگران و يا غنا و طرب و تهمت و غيبت باشد، هر نوع داد و ستدى را كه سودمند ميدانيد انجام دهيد، مگر اينكه از نوع ربا يا از نوعهاى زيانبخش ديگر باشد، و هر مالى را كه ميخواهيد تصرف كنيد، بجزماليكه از ديگران باشد و اجازه شرعى براى آن نباشد، هر چه ميخواهيد بگوئيد ولى از دروغگوئى و ياوه سرائى و دشنام وناسزا پرهيز نمائيد، با هر كسيكه دوست داريد معاشرت كنيد و همفكرى و همكارى نمائيد، مگر با كسانيكه با قانون اسلام و با قانونگذارى اسلام مخالفند و ميخواهند شما را از راه مستقيم خارج كنند. بهر كسى خدمت و محبت و بذل و بخشش كنيد، بجز كسانكيه بامرام شما موافق نيستند، كه لازمست از هر گونه كمك بانها اجتناب كنيد تا اينكه با مرام شما موافق گردند.
و خلاصه در هيچيك از كارهاى بزرگ يا كوچك بشر، منع مطلق نكرده ، بكله فقط از چيزهائى منع كرده ، كه باطهارت روح و حسن اخلاق و سعادت ابدى منافات دارد، بنابراين برنامه سعادت بخش الهى از اين نظر، مانند برنامه سلامتى بخش بهداشتى و طبى است كه از هيچ چيزى منع مطلق نميكند، و فقط از چيزهائى منع ميكند كه با نظافت ظاهرى و بهداشت بدنى منافات دارد.
وروى اين حساب روشن است كه دين با اصل دنيا معارضه ندارد، بلكه بادنياى آزاد و خودسر كه باعث ضرر و خطر ميشود معارضه دارد، ولى چه بايد كرد كه جنس بشر بخصوص بشر امروزه ، همچون بيمارها، يا كودك بى مهار گشته ، كه حتى با پزشك و سرپرست خودش معارضه ميكند، آنهم چه كودكى و چه بيمارى ؟
كودك بيمارى كه متاسفانه در سايه تمدن جديد، همه گونه آزادى و توانائى براى پيشرفت مقاصد فلاكت بارش بدست آورده است .
شكر منعم واجبست
مطلب دوم : انسان باقتضاى طبيعت آزاديخواه و لذت طلبش ، نسبت باعمالى كه او را محدود كند تمايلى ندارد، ولى پيغمبران حق دسته اى از اين اعمال را براى تاءمين سعادت او واجب و ضرورى دانسته اند، و مخالفت با آنرا باعث انحراف و انحطاط و سقوط در جهنم ابدى معرفى كرده اند، و اين اعمال غالبا در زمينه حقوقى هست كه هر انسانى در قبال ديگران بخصوص در قبال مافوق هاى خودش دارد، و بحكم عقل و فطرت موظف است كه از آنها احترام و اطاعت بنمايد، و اين حكم همانست كه بعنوان و جوب شكر منعم ؛ و بعنوان لزوم رعايت حق صاحب حق ، در نزد همه خردمندان عالم پذيرفته شده ؛ و از اصول وجدانى و فطرى شناخته شده ، و بهمين جهت است كه اگر بكسى احسانى بكنى و از او تشكر و قدردانى نبينى مكدر مى شوى ، و او را بى خرد و ناسپاس مى خوانى (الانسان عبيد الاحسان)
و روى همين اصل فطريست كه بر هر انسانى لازمست ، كه نسبت بمنعم اصلى و حقيقى كه منبع وجود و كمالات وجود است ، و همه چيز انسان از او هست ، كوچكى و خاكسارى داشته باشد، و فرمان او را بااشتياق كامل استقبال نمايد، و همچنين لازم است نسبت بموجوداتى كه واسطه در فيض ‍ و نعمت هستند خاضع و تسليم باشد، زيرا هر كسى كه از واسطه در فيض ‍ تشكر نكند؛ در حقيقت از صاحب فيض شكر نكرده است :
من لم يشكر المخلوق لم يشكر الخالق خواه فيض روحانى باشد كه از رهگذر پيغمبران و امامان و عالمان و معلمان پديد مى آيد، و خواه فيض جسمانى باشد كه با وسائط مادى مانند پدر و مادر و دوست و همكار ظاهر مى شود، ولى در هر صورت تشكر و اطاعت از واسطه فيض ، يعنى مخلوق ، بايد باندازه اى باشد كه صاحب فيض ، يعنى خالق ، اجازه مى دهد و بايد باندازه اى باشد كه با اطاعت از خالق منافات ندارد، و بنابراين بايد گفت كه تشكر و اطاعت از مخلوق ذيحق ، در واقع تشكر و اطاعت از خالقست كه صاحب اصلى هر حق و هر ذيحقست .
اگر گفته شود اداى حقوق آن منعمى واجب است كه محتاج باشد، و از معصيت و ناسپاسى ديگران نقصى بيابد، ولى خداوند كه منعم حقيقى و خالق اصلى هست اينطور نيست ، زيرا او غنى با لذاتى هست كه بهيچكس ‍ و هيچ چيز محتاج نمى باشد، و معصيت و ناسپاسى بندگان باعث نقص او، و اطاعت و سپاس گزارى آن هاباعث كمال او نمى شود، و فقط باعث زحمت و فشار بندگان مى گردد؟
در پاسخ مى گوئيم كه خداوند حكيم خودش مرد مرا باطاعت و سپاسگزارى و ترك معصيت و ناسپاسى ، امر كرده است ، و باطاعت كنندگان و عده بهشت و بمعصيت كنندگان وعده جهنم داده است ، و روشنستكه پايه اطاعت و معصيت ، امر است نه احتياج ، فرمانست نه نياز.
و اگر گفته شود كه با اينكه خداوند احتياج ندارد چرا امر مى كند؟
در پاسخ مى گوئيم كه اوامر خداوند از روى حكمت است ، و براى اين منظور است ، كه بندگان شايسته ، با اجراى اين اوامر، صفات حميده و اخلاق پسنديده و ملكات عاليه بدست آرند، تا مستعا افاضه رحمت ابدى گردند و بسعادت واقعى نائل آيند.
و اگر گفته شود در صورتيكه بنده اى بخواهد از سعادت ابدى محروم باشد و اوامر خدا را اجرا نكند، چرا بايد بعذاب ابدى هم معذب گردد؟
در پاسخ ميگوئيم عذاب ابدى توصيف ناپذيرى كه بندهى گنهكار مى بيند، براى تشفى خاطر خداوند نيست ، بلكه يك قسمتش ، از لوازم طبيعى صفات رذيله و اخلاق نكوهيده و اعمال فاسد بنده گنهكارست ، كه در آن عالم ، بصورت وحشت زائى برايش مجسم ميشود، چنانچه شرحش در بخش معاد ميايد، و يك قسمت ديگرش ، نتيجه تعديها و ظلمهائيست كه نسبت بافراد صاحب حق مرتكب شده ، و لطمه هاى بمال يا عرض يا جانشان وارد ساخته ، و چون خداود عادلست از اينرو انتقام مظلومين را از ستمگران ، براى تشفى خاطر مظلومين نه براى تشفى خاطر خويش ميگيرد آرى خداوند كريم و رحيمست ولى مخلوق لئيم است ، و نام ((المنتقم )) هم كه يكى از نامهاى خداوندست بهمين ملاحظه است .

تمدن ، هدف پيغمبران نيست بلكه وسيله است

مطلب سوم : چنانكه گفتيم بخشى از دستورهاى پيغمبران ، براى تاءمين سعادت ابدى بشر است ، ولى بخش ديگر از دستورهاى پيغمبران ، بخصوص پيغمبر اسلام ، براى ترقى و تعالى و بهبود نظام زندگى دنياى بشرست ، هر چند كه همين دستورها نيز براى تاءمين سعادت ابديش ‍ سودمند ميباشد، و از اينقبيل است ، دستورهائيكه درباره همراهى و همكارى مسلمانها براى رفع نيازمنديهاى همديگر، و دفع دشمنان يكديگر، وارد شده است دشمنانيكه در پى آزادى مطلق يا نيمه مطلق هستند، و در هر زمانى با مقررات محدود كننده دينى ، بخصوص آيين اسلام كه حدود وقيود بسيارى دارد، مخالفت ميكنند، و لازم ميدانند كه براى تاءمين مقاصد بى بند و بار خويش ، دين واهل دين را، كه خار راه آنها ميشوند و ميگويند ((دنيا مزرع آخرتست )) از بين ببرند و يا كنار بزنند، اسلام بريا از بين بردن همه دشمنان و مخالفين ، و بطور كلى براى از بين بردن همه مونع زندگى و امنيت اجتماعى يا فردى ، استفاده از همه وسايل سودمند دنيوى را تجويز بلكه ترغيب كرده است .
و از اينجا معلوم ميشود، كه تمدنى كه انبياء ميخواهند هدف نيست ، بكله وسيله است و باين منظور است ، كه بشر بتواند براحتى زندگى كند تا بتواند براحتى بندگى كند، و بعبارت ديگر تمدنى كه پيغمبران الهى براى بشر ميخواهند براى خود تمدن نيست بلكه براى تدين است ، براى اينستكه وسيال دنياى بشر تا حدى روبراه شود تا بتواند با خاطر آسوده بطهارت اخلاق و عبادت خالق بپردازد، و بيشتر از اين حد در نزد پيغمبران ، سودمند و مطلوب نيست ، بلكه زيانبخش و نامطلوبست ، و با هدف اصلى دعوت آنها سازگار نمى باشد.
ولى بشرى كه ميخواهد آزاد و خود سر باشد، و دعوت اصلى پيغمبران را نپذيرد، طبعا تمدن را هدف ميگيرد نه وسيله ، و باينجهت است كه بهيچ حدى از تمدن قانع نميگردد.
بلكه تا بتواند وسايل دنيايش را بهتر و بيشتر ميكند، و صنايعى كه مخصوصا بشهوات و لذاتش دامنه ميدهد بوجود مياورد، و بالاخره قدرت عصيان و طغيانش را روز بروز بيشتر و پيوستگيش را با حق و اوليائش روبرور كمتر مينمايد از اينرو بايد گفت : تمدنى كه هدف بشود و بيش از حد لارم مورد توجه قرار گيرد، در حقيقت همان تيغ دادنست در كف زنگى مست .
بملاحظه همين نكته است كه پيغمبران الهى و اوصاى آن ها، با اينكه بهمه چيز عالم بودند، و مى توانستند صنايع امروز و بالاتر از آنرا در اختيار مردم قرار دهند بااينحال چنين چيزى را از مردم مضايقه و مخفى مى كردند، زيرا مى دانستند كه براى آنها صلاح نيست ، چون باعث افزونى غفلت و سركشى آنها مى شود، و اگر نه هر گاه مردم هر زمانى دعوت اصلى و دستورات اوليه پيغمبران را مى پذيرفتند و در برابر آنها با قواى طبيعيه زمان معارضه نمى كردند، قطعا آن ها هم هر گونه صنعتى را كه براى مردم مفيد مى ديدن با نها تعليم مى كردند، همه مردم و دست كم بيشتر آنها سد راه دعوت پيغمبران ميشدند، بهيچوجه دست نبود كه اسباب كار آنها را بهتر و بيشتر كنند، چنين چيزى مسلما در نزد هر صاحب وجدانى ناپسند است ، زيرا مانند اينستكه دشمن را پرورش دهند و بر قدرتش بيفزايند، و بديهيست كه پيغمبران الهى كار ناپسنديكه مضر است نه مفيد انجام نمى دهند.
نتيجه اينكه : پيغمبران الهى و علماى دينى ، مانع راحتى و آزادى مردم نيستند، و آنها را بترك كامل دنيا امر نميكنند، و از تكميل صنايع مفيد منع نمينمايند، و آنچه درباره زهد وقناعت وترك دنيا ميگويند، باين منظور است ، كه بى بند و بارى آنها را و شهوات حيوانى آنها را كنترل كنند، و هر گز باين منظور نيست كه راحتى و آزادى آنها را، تاحديكه براى سعادت ابدى مضر نباشد، از بين ببرند، و واقعا يكى از تهمتهاى بزرگ ماديهاى آزادى طلب و خودخواه ، همينست كه پيغمبران و علما را مانع ترقى و تمدن معرفى ميكنند، و آنها را نزد توده مردم منفور مينمايند، و باينوسيله مردم را بسوى مقاصد شخصى و سياسى خودشان ، باسم تمدن و آزادى جذب ميكنند، و مال و عرض و جان و همه چيز آنها را استثمار مينمايند، همانطوريكه باينوسيله در عصر ما تا حدود زيادى بمقاصد خويش ‍ رسيده اند، و همه چيز بيشتر مسلمانها را برده اند، و مايه لذت و سيادت وخويش گرفته اند، و بقيه را نيز در اثر خامى و بيشعورى ما خواهند برد، و در عوض مشتى نقل و نبات و حرفهائى خوش خط و خال بخوردمان خوداهند داد.
دين رفت و شرف رفت و نماند عزت و جاهى پامال اجانب شده و طعمه كفار.

قدم سى و چهارم : فضائل پيغمبر و امتياز قوانين مالى اسلام

در دو قدم پيش ، لزوم عصمت و اعلميت پيغمبران را ثابت كرديم ، در اينقدر مى خواهيم اين واقعيت را گوشزد كنيم ، كه پيغمبر نه تنها از نظر علم و تقوى بايد كامل ترين مردم باشد، بلكه از نظر سخاوت و فصاحت و شجاعت و سياست و ساير فضيلتهاى انسانى هم ، بايد كامل ترين مردم باشد، تا نمونه كامل و سرمشق جامع همه انسانها بشود و چنانكه ميدانمى همه اين فضيلتها، باعتراف دوست و دشمن ، در وجود مقدس پيغمبر اسلام بود كه البته با مراجعه بكتابهاى تاريخ و سيره آنحضرت ، كه موافقين يا مخالفين نوشته اند، بخوبى روشن ميشود، بطوريكه جاى هيچگونه ترديدى باقى نميماند.
ولى حقير بتناسب هدفهاى اين كتاب در زمينه هاى اجتماعى و مدنى درباره سخاوت و رحمت آنحضرت ، كه يكى از فضيلتهاى مهم انسانيست ، شمه اى بعرض ميرسانم ، و پس از آن بحث مهمى را كه در اين زمينه ، از نظر اسلامى هست ، طرح ميكنم :

نمونه اى از فضيلتهاى پيغمبر اسلام .

آنحضرت در همه عمرش هيچگونه مالى براى خودش نيندوخت ، بلكه هر چه بدستش ميرسيد در راه حق انفاق ميكرد، حتى اگر برهنه اى ميديد پيراهن خودش را بيرون مياورد و باو ميپوشاند، و اگر سائلى ميديد حات او را بر حاجت خودش مقدم ميداشت ، و هرگز دست رد بسينه اش نميزد، بالاتر از همه اينكه كليد خانه كعبه را كه اهميت و شرافت بسيارى داشت ، و پس از فتح مكه گرفت ، دوباره بمتصديان سابقش برگرداند، و از چنين مقامى كه براى پيغمبر و خاندانش بسيار ارزنده بود، صرف نظر كرد.
آنحضرت هميشه بمسلمانها، درباره انفاق و دستگيرى از فقرا، دستورهاى اكيدى ميداد، و خودش نيز بدستورهايش پيشتر از ديگران عمل ميكرد، تاحديكه اگر مالى از فقرا در شبى از شبها نزد او ميماند تا صبح در زحمت بود، و سعى ميكرد هر چه زودتر آنرا بدست مستحقش برساند، و باينجهت بود كه با آنهمه رياست و سلطنت ، و با آنهمه غنائم عمومى و حقوق خصوصى ، كه خدا براى حضرتش قرار دادت در هنگام رحلتش ، نه درهم و دينارى برجاى گذاشت ، و نه اثاث و ملكى حتى فدك را هم كه زمين آباد و حاصلخيزى بود براى خودش نگذاشت ، بلكه بفاظمه بخشيد آنهم بوحى پروردگارش .
اين روش آنحضرت است كه براى مسلمانها سرمشق سعادت باريست ، سر مشقى كه اگر از آن پيروى كنند فقير و پيچاره اى در جهان يافت نخواهد شد، و همه افراد مرفه و آسوده خواهند گشت ، همانطوريكه آيات انفاق هم كه در قرآن مقدسش بسيارست ، چنينست كه اگر از آن پيروى كنند جهان گلستان خواهد گشت ، و ما در اينجا براى اينكه بيشتر بارزش انفاق و سخاوت ، و تاءثير قوانين مالى اسلام در سازندگى سعادت ، پى ببريم بمختصرى از آنها اشاره ميكنيم .