دين و وجدان

مرحوم آيت الله حاج شيخ عباس طهرانى (طاب ثراه)

- ۲۲ -


اهميت انفاق در اسلام

در اولين آيات سوره بقره كه سرآغاز قرآنست ، روى انفاق تكيه ميكند، و درباره افارد با تقوائيكه در راه ايمان قدم برميدارند و سزاوار الطاف الهى ميشوند چنين ميگويد و مما رزقناهم ينفقون آنها كسانى هستند كه از آنچه بايشان عطا كرديم بديگران مى بخشند و در آيات سوره هاى كوچك نيز كه در پايان قرآنست بازروى انفاق تكه ميكند و درباره افراد گمراهيكه در اره كفر و عناد پيش ميروند و بعذابهاى الهى گرفتار ميشوند، چنين ميگويد ولا يحض على طعام المسكين - اما من بخل و استغنى - آنها كسانى هستند كه بدستگيرى بيچارگان اهميتى نمى دهند - بلكه در اين انديشه اند كه خير را از ديگران منع كنند و براى خودشان نگهدارند)).
و بطور كلى در بيشتر سوره هاى قرآن ، بابيانهاى گوناگون بسيارى ، در باره اهميت و ضرورت انفاق سخن ميگويد، و بآن سفارش ميكند، همچنانكه از پيغمبر و جانشينانش نيز، روايتهاى بيشمارى در اين زمينه نقل شده كه اهميت انفاق را روشنتر مينمايد. علاوه بر اين دين اسلام براى تشويق مردم براى خدمت بهمنوعان ، كفاره بسيارى از جرائم را اعمالى مانند آزاد ساختن بندگان ، و خوراندن و پوشاندن بيچارگان ، قرار داده ، كه هر يك بنوبه خود نوعى انفاق و احسان هست .
اهميت انفاق در دين اسلام ، باندازه ايست كه درباره آن كتابهاى زيادى نوشته شده ، و اخيرا نيز يكى از علماء كتابى در اين زمينه تاءليف ميكند، كه هدفش پاسخ بتهمتهائيست كه بعضى از افراد امروزى متعصب در غرب زدگى ، باسلام ميزنند، در اين كتاب آيات و روايات و داستانها و جريانهاى جالبى درباره مسائل مربوط بانفاق از نظر اسلام ذكر شده ، كه در خور استفاده عموم هست
تهمت بزرگ
مهمترين اين تهمتها اينستكه ميگويند، دين اسلام نميتواند اختلاف طبقاتى را كم كند، و فكر افراد را بهم نزديك نمايد، و ثروتشان را تعديل كند.
در پاسخ اين تهمت بزرگ بايد گفت : براى هر فرد منصفى كه دنبال واقعيت است ، لازمست كه بمتون اسلام مراجعه كند، تا معلوم شود كه اين تهمت هيچگونه ارتباطى با اسلام ندارد. در اينزمان قرآن بزبانهاى گوناگون ترجمه شده ، علاوه بر اين در بيشتر كتابخانه هاى دنيا، كتابهاى اسلام جمع آورى گشته ، و در دسترس همه گذشاته شده ، با اينحال چرا تاسف آور نباشد كه برخى از مردم ساده لوح ، در اثر تزريقات شيطانهاى انسان نما، دين اسلام را، كه بر اساس مساوات و برابرى بلكه مواسات و برادرى استوارست ، بصورت واورنه اى ميشناسند و ميشناسانند
اين شناسائى وارونه ، اگر چه باروش انحرافى مسلمانهاى ناقص اعمل تطبق ميشود، ولى با واقعيت اسلام ، كه بر محور نيكوكارى بلكه فداكارى دور ميزند، بهيچوجه تطبيق نميشود.
البته در مورد انفاق و احسان و نيكوكارى ، وتعاون عمومى در مسائل اجتماعى ، نكته مهمى از نظر برنامه اسلام هست كه شايد همين نكته باعث شده ، كه عده اى از افراد عوام بلكه دانشجويان ، شناخت درستى نسبت باسلام پيدا نكنند، و تهمت مزبور را باسلام بزنند، و اين نكته اينستكه اسلام فقط زكوه و خراج را اجبارى كرده ولى ساير اقسام انفاق را باختيار خود مسلمانها گذارده ، و بسفارش و وعده ثواب اكتفاء نموده است .

چرا اسلام زكوه را اجبارى ، و انفاقهاى ديگر را اختيارى كرده است

ولى سر اينكه اسلام بيشتر اقسام انفاق را باختيار بشر گذارده ، اينستكه اسلام ميخواهد بشر را بطور واقعى تربيت و تكميل كند، و طبيعى است كه چنين هدفى بااجبار و تهديد بسر نيزه تاءمين نميشود، بلكه در صورتى تاءمين ميشود كه بشر باحساس و اختيار خودش ، بائين انسانيت و ديانت عمل كند، تا نيكى و پاكى و نيكوكارى و پاكيزگى ملكه او بشود، و سزاوار بهشت بگردد، كه بهشت جائيست نيك و پاكيزه ، براى نيكوكاران و پاگيزه گان .
و اگر هم اسلام زكوه و خراج را اجبارى كرده ، باين علت است كه استوارى اساس ظاهرى اسلام ، نيازمند كمكهاى ماليست كه بايد بازكوه و خراج تاءمين شود، اما اساس واقعى اسلام كه تربيت تكميل جان و روان انسانهاست ، بااجبار تاءمين نميشود، بلكه باختيار تاءمين ميشود، و باينجهت است كه اسلام علاوه بر زكوه و خراج ، راههاى بسيارى براى كمكهاى مالى و خدمات اجتماعى قرار داده ا ست ، تا افراد مسلمان ، بدون فشار خارجى و باختيار خودشان و باندازه امكاناتشان از اينراهها بسوى تكامل واقعى انسانى پيش بروند.
اما كسانيكه بادعاى خودشان ، اصل برابرى و برادرى را در زمينه هاى مالى و اجتماعى براى جامعه انسان لازم ميدانند، و ميگويند چنى اصلى را بايد بهر وسيله اى ، حتى بوسيله سلب مالكيت و از راه فشار و اجبار، بحلقوم بشر وارد كرد، و باسلام كه چنين اجبارى را درست نميداند اشكال ميكنند، اين كسان در حقيقت اشتباه كرده اند، و بسوى گمراهى و بيچارگى پيش ‍ رفته اند، زيرا اصل برابرى و برادرى در خانواده يا جامعه اگر تاءمين بشود در درجه اول با تربيت صحيح افراد جامعه تاءمين ميشود، نه بااجبار و سلب مالكيت .
علاوه بر اين اجبار و سلب مالكيت كه نميتواند جنگ و نزاع را از ميان بشر بردارد، زيرا بشر بحكم اينكه فطرتا آزاديخواهست هر وقت باشد خودش را از قيد اسارت و عبوديت كسانيكه بر او حكومت استبدادى مطلقى دارند، اا آزاد مينمايد، و چطور ممكنست بشريكه بنده خالق نيست بنده مخلوق بشود، و در بند اسارت يا اطاعت او بماند، و بقول حكما قسر دائمى محالست ، يعنى ممكن نيست كه از بشر براى هميشه سلب اختيار بشود، و بطور دائم در قيد و بند قرار گيرد.
آرى كسانيكه مدعى برابرى و برادرى در بعضى از ملتها هستند، و اسلام را براى اين منظور كافى نميدانند، اگر ديوارهاى آهنين را بردارند آنگاه معلوم ميشود، كه چگونه بايك يورش خارجى يا با يك جنبش داخلى ، بسيارى از مردم همان مناطق كه از تبليغات تو خالى پر گشتند فرار ميكنند، و يا انقلاب بوجود مياورند و آنگاه معلوم ميشود كه اسلام آدمساز، تا چه اندازه براى جلب و جذب مردم ، و ايجاد الفت و محبت در ميان آنها، خصوصا در مسائل مربوط بزندگى اينجهان ، اهميت دارد.
اشكال و جواب
اگر مدعيان مرام و تساوى و برابرى بگويند، كه در صورتى كه تصديق كنيم كه در قوانين دين اسلام نيازمنديهاى فقرا و مستمندان بطور كامل رعايت شده ، بطورى كه اگر بآن عمل شود هر كسب بحق خودش مى رسد، و غنى و فقر از يكديگر راضى مى شوند، ولى روشنست كه تا بحال قوانين عمل نشده است ، و باين جهت است كه هميشه فقرا در حسرت و اغنياء در عشرت بسر برده اند، و قانونى كه عملى نشود نتيجه اى براى فقرا و بيچارگان ندارد، مگر اينكه دلمان را خوش كنيم باينكه قانون بخودى خود كافى است ، علاوه براين اگر قوانين اسلامى ، در مورد امور مالى باينجهت اختيارى شده كه باعث تهذيب اخلاق و تكميل روح افراد بشود، و با اجبار چنين هدف والائى تاءمين نمى گردد، پس چرا زكوه و خراج را اجبارى قرار دادند.
در جواب اين اشكال بايد گفت كه چون هدف قوانين اسلامى اينست كه ، هم نظام دنيا را اصلاح كند، و هم اينكه سعادت ابدى را، بوسيله پيراستن اجتماع از رذائل اخلاقى ، و آراستن بفضائل معنوى ، تاءمين نمايد، از اينرو قوانينشرا طورى قرار داده كه براى هر دو جهت سودمند باشد يعنى :
نه همه قوانينش را اجبارى قرار داده ، كه فقط براى اصلاح ظاهرى و خشك نظام دنيا، سودمند باشد، ولى معنويات افراد جامعه را فاسد و باطل نمايد و بمرز حيوانات برساند، تا حدى كه براى رفع نيازمنديهاى طبيعى چون آميزش و رايش و پرورش ، مؤ سسات عمومى اجبارى مانند آميزش گناه و زايشگاه و پرورشگاه ترتيب بدهند، همان طوريكه براى حيوانات ترتيب مى دهند، و براى رفع نيازمنديهاى خوراك و پوشاك و مسكن آنها نيز باندازه ضرورت بآن ها بدهند، و باندازه نوانائى بلكه بيشتر از آنها كار بكشند، بطوريكه اگر بخاهند درى كى از اين برنامه هاى خشك و تحميلى ، تمرد و سرپيچى كنند، آنها را سر كوبى نمايند بطوريكه بهيچوجه جرئت اعتراض ‍ نداشته باشند و خلاصه همه امكانات و اختيارات را از همه افراد سلب كنند تاباين وسله موضوع نزاع را از بين ببرند، و در نتيجه آن ها را مانند گله گوسفند و گاو و الاغ و اسب باربياورند، تا بر آنها مهترى و چوپانى نمايند.
و نه همه قوانينش را اختارى قرار داده ، تا در نتيجه مردم بكلى آزاد و بى بند و بار شوند، و نظام دنيايشان نيز مختل و از هم پاشيده گردد، بطوريكه راه هر گونه خود سرى و شهوترانى را باز ببينند، و نيروى مافوقيكه از افراط و تفريط آنها جلوگيرى كند نبينند.
قوانين اسلام نه آنطور است و نه اينطور، بلكه حد وسط است زيرا. از يك سوهمه مردم را در انتخاب هر نوع تجارت يا زراعت يا صنعت يا رشته هاى مفيد ديگر آزاد گذارده ، و فقط ماليات عادلانه اى بر در آمد آنها قرار داده ، كه اگر باختيار خودشان ندهند باجبار از آنها ميگيرند، و بوسيله آن هزينه هاى كشورى و لشكرى مناطق اسلامى را تاءمين مى كنند، تا افراد مسلمان بتوانند در سايه امنيت و رفاه اجتماعى بامور معاش و معاد خويش بپردازند، و در ضمن از همين ماليات بردرآمد كه نامش زكوه و خراجست ، حقوقى براى بيچارگان و ناتوانانو يتيمان و آوارگان و آزادى بردگان .
و خلاصه براى همه مستمندان قرار داده ، كه در نتيجه آنها هم بى نياز و آسوده مى شوند، و چشم از ثروت و مكنت اغنياء برمى گيرند، و در محيط اسلام و با خيالى خوش و راحت ، بزندگى خويش ادامه مى دهند، و بعبادت پروردگار و دعا گوئى بجامعه اسلامى و تحصيل و سرمايه سعادت ابدى مشغول مى شوند.
و از سوى ديگر علاوه بر ماليات اجبارى انفاقهاى اختيارى قرار داده ، كه در اثر آن طبقات جامعه اسلامى ، از نيكى ها و بخششهاى اغنيا بهره مادى مى برند و اغنيا هم نتيجه معنوى مى گيرند (البته طبقات پائين جامعه نيز همينگونه نتيجه معنوى و اخلاقى را در سايه قناعت و رضايت خويش ‍ مى گيرند)
و چنان كه مى دانيم در اين زمان نيز، نمونه هاى بسيارى از همين انفاق ها در ممالك اسلامى ، مخصوصا در ممالك شعيه نشين ، بعناوين گوناگون ، مانند زكوه ، خمس ، نذورات ، خيرات ، مجالس جشن و عزا، مشاهده مى شود، علاوه بر اين در ضمن وصيت ها وصله رحمها و مهمانى ها نيز بذل و بخششهاى بسيارى مى شود كه در اثر آن نوع مردم بخصوص فقرا، از مواهب الهى و ببركت قوانين اسلامى ، كه سراسر احسان و نيكى است برخوردار مى گردند.
و جالب اينجاست كه با اين كه در اين زمان ، هيچيك از وجوه شرعى باجبار گرفته نمى شود، با اين حال خود مسلمانها هزينه هاى بسيار سنگينى را در راههاى دينى و اجتماعى متقبل مى شوند، و با جان و دل استقبال ميكنند، چرا؟ براى اينكه همه اينها ر ا وسيله تكميل نفس و جلب رضايت پروردگار مى دانند.

امتياز قوانين معتدل اسلام

بهرحال با توجه بدونوع قوانين اسلام ، در زمينه هاى مالى و اجتماعى ، معلوم شد كه : اسلام هم زندگى دنياى بشر را مرفه و آباد مى كند، و هم اينكه روح او را از بند اسارت آزاد مى نمايد، و با صفات انسانى و خداپسندانه پرورش ميدهد، و در مسير تكامل روحى ، كه سازنده حيات ابدى و خواسته پيغمبران الهى است ، پيش ميبرد
تا اينجا كاملا روشن شد كه قوانين اسلام قوانين معتدل و ميانه ايست كه انسان را از راه راست و درست ، بسعادت دنيا و آخرت مى رساند. قوانين ميانه اينكه نه افراطيهاى كوبنده قوانين شرقى و شمالى را دارد و نه تفريطهاى منحرف كننده قوانين غربى و جنوبى را.
و باينجهت است كه افراد بشر را نه برده ذليل ، و حيوان اسير مى كند، و نه آنها را شيطان آزاد، و حيوان شهوت پرست ، مى نماند. نه آنها را مادى صرف مى گرداند، و نه آنها را معنوى صرف مى پروراند، بلكه صراط مستقيمى هست كه همه خوبى ها و نيكى ها را بوجود مى آورد، از اينر هر مسلمانى ماءمور شده ، كه هر شبانه روزى چند بار از خدا بخواهد، كه باو توفيق شناسائى و پيروى آن را بدهد، اهدنا الصراط المستقيم ، صراط الذين انعمت عليهم غيرالمغضوب عليهم و لاالضالين و از طريق غضب شدگانش كه مايين محضند، و از جمع گم شدگانش كه روحيين محضند و علم ماده را بكلى پشت پا مى زنند، از اينرو در طريق حيرانند، بر كنار بدارد.
اى كاش بشر بخود مى آمد، و زير بار قوانين عادلانه و سعادت بخش اسلام مى رفت ، و تسليم خالق حكيم ، و پيغمبر شفيق ، و اوصياى رؤ وف او مى شد، و طعم امنيت و راحت و محبت و الفت و برادرى و برابرى و آزادى و نيكبختى را ميچشيد، و در اين خاكدان طبيعت كه مزرعه آخرت است ، تخم معرفتى مى شكت و از محصول هاى حيات بخش و سعادت ساز آن ، تا ابد الاباد بهره مند مى شد
ولى افسوس و بسيار افسوس ، كه بشر طاغى و ياغى اساسا نمى خواهد كه تسليم حق و اولياى حق و دين حق بشود، و راه سعادت واقعيش را بفهمد و دنبال كند، اما اشتباه مى كند، اشتباه خطرناكى كه او را به فلاكت ابدى گرفتار مى نمايد.
آرى باين بشر بايد گفت ، اى بشر طاغى و ياغى ، بدان كه در اثر همين مسلكهاى افراطى و تفريطى ، بالاخره ريشه خودت را مى كنى ، و نتيجه اى از تشكيلات خوش خط و خال و بى حقيقت خودت نمى برى ، سرانجام تو با اين مسلكهايت و با اين اعمالت ، فنا و نابودى و جنگ عمومى مى خواهد بود، كه همه افراد همه تشكيلات را پا مال خواهد كرد. باش تا صبح دولتت بدمد. و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون .

قدم سى و پنجم : اسلام داراى سلطنت هست نه دولت

گفتيم كه قانونى كه پيغمبر اسلام از سوى پروردگار آورده ، قانونى است كه اگر اجرا شود، هم نظام دنياى بشر اصلاح مى گردد و هم اينكه ملكات و اخلاقيات افراد بشر تربيت و تكميل مى گردد، يعنى اگر بقوانين قطعيه اسلام كه مورد قبول همه فرق مسلمين هست عمل بوشد، مسلما همه افراد بشر بهمه حقوق فردى و اجتماعى و بهمه كمالات ظاهرى و باطنى مى رسند، و هيچ فردى هيچگونه ستم و ناكامى نميبيند و خلاصه سعادت دنيوى و اخروى همه تاءمين مى شود.

قوانين اسلام براى يكدسته سودمند نيست

در اينجا مى خواهيم بگوئيم قوانين اسلام براى بعضى از افراد سودمند نيست و آنها افرادى هستند كه پيرو مرام آزادى مطلقند، مرامى كه نظام عالم و آدم را از هم مى پاشد، و باعث بدبختى و نابودى بشر مى گردد، زيرا پيروان چنين مرامى طبعا همه عالم را مى خواهند، و بهيچ حدى قناعت نمى كنند، چون قناعت محدوديتى است كه باآزادى مطلق نمى سازد بلكه بايد گفت كسانى كه طالب آزادى مطلق هستند در حقيقت فناى افراد ديگر را مى طلبند، تا هر گونه مزاحمى را از سر راه خواسته هاى نامحدود خويش ‍ بردارند، و اگر هم آن ها را از بين نبرند، ناچارند كه با مراتب سياست روز كه نهايتش تهديد و زور است ، محدودشان نمايند و همه چيزشانرا در اختيار خويش بگيرند تا با مزاحمتشان روبرو نشوند، و باسانى بخواستهاى خويش ‍ برسند.
پس اين مرام ، مرامى حيوانيست كه در عنوان ((غالب و مغلوب )) و تسلط هر چه بيشتر غالب و محدوديت هر چه بيشتر مغلوب ، خلاصه ميشود، مرامى كه در هر گوشه اجتماع بشرى عملى گردد، اين نتيجه را ببار مياورد كه دسته كوچكى بر همه مقدرات گروههاى بزرگ مسلط ميشوند، و حقوق فردى و اجتماعى آنها را، تا هر جائيكه بخواهند، با تهديد و فشار پامال ميكنند، زيرا اين دسته ، بادين كه براى همه افراد بشر حقوق مساوى قائلست ، كارى ندارند، بلكه با تكيه بر مرام آزادى مطلق ، مانند حيوان خودسر و بى بندوبار، عمل ميكنند.
بلكه بايد گفت كه با توجه باين مرام اساسا ظلم و ستم مفهومى ندارد، و قوانين حدود و قصاص و ديات هم مصداقى ندارد، و نبايد داشته باشد، چون پيرو آزادى مطلق طبعا هر گونه عملى را بريا خودش نيك ميداند، و هر گونه بازخواست و كيفرى را براى خويش بيمورد ميانگارد.
و بديهى است كه روى سخن پيغمبران الهى و تكيه گاه دعوت كتابهاى آسمانى چنين افرادى نيستند، بلكه اشخاصى هستند كه باصالت و ضرورت قانونن پابندند، و براستى اعتراف دارند كه سعادت دنيوى يا ابدى بشر، و نظام زندگى ظاهرى يا باطنى بشر، بدون محدوديت بقواننى محال است ، بچنين افراديست كه گفته ميشود، قانون اسلام بهترين قانونست ، نه بافراد دسته اول كه اصلا ارزش واقعى براى قانون قائل نيستند، و مانند حيوان بدنبال آزادى مطلق هستند.
و تصديق به امتياز قوانين با اعتدال اسلام ، هم براى خواص ممكنست و هم بارى (ع) وام ، اما براى خواص ، خردمند قانونى شناس و حكيم ، از اينراه ممكنست كه قوانين اسلام را با قوانين دنياى ديگر، و يا با قوانين ديروزى و امروزى كشورهاى دنيا، كه بدست حقوقداران طراز اول وضع شده ، مقايسه كنند، تا بمزاياى گوناگون و فراوان قوانين اسلام پى ببرند. و تصديق عوام نيز، از اينراه ممكنست كه تاريخ اسلام را مطالعه كنند، و پيشرفتهاى حيرت انگيز سريع و وسيع آن را، كه در درجه اول نتيجه محكم و جذاب آنست ، در نظر بگيرند.
اگر چه تا كنون بقوانين اسلام بطور كامل عمل نشده ، و فقط در چند سال آخر عمر پيغمبر اسلام و تنها در محيط عربستان ، تا حد مختصرى بآن عمل شده و پس از رحلت آنحضرت ، در اثر دخالتهاى خود سرانه بعضى از مسلمانهاى رياست طلب ، روح قوانين اسلام كه اصل بوده راكد گشت ، و فقط صورت ظاهر آن باقيماند، ولى بااينحال براى گسترش نفوذ اسلام ، كوشش بسيارى از نظر اجراى قوانين ظاهرى اسلام بعمل مى آمد، تا اينكه شرق و غرب جهان بتصرف مسلمين درآمد، و پرچم اسلام در همه كشورهاى مهم ، مانند ايران و يونان و چين و رم و هند و اندلس و مصر و مراكش و كشورهاى مجاور آنها، بر افراشته شد، و بسيارى از مردم اين كشوهرا يا مسلمان شدند، و يا به حكومت اسلامى جزيه ميدادند.

علت مهم پيشروى مسلمين

و علت مهم پيشروى برق آسا و همه جانبه مسلمين ، همين بود كه در عمل بظاهر قوانين اسلام ، جديت بسيارى بخرج ميدادند، و باينوسيله انديشه عدالت و انسانيت را بدلهاى مردم القاء ميكردند، و مشام عدالتخواهان را با عطر جان افزاى صورت قوانين حكمت بار اسلام ، تازه ميساختند، و دلهاى آنها را بسوى اسلام جذب مينمودند.
و اينكه در عنوان اين قدم گفتيم اسلام سلطنت دارد نه دولت ، براى اشاره بهمين جهت است كه چون هدف اصلى اسلام از كشور گشائيهايش ‍ اينستكه دلهاى مردم را جذب كند، و آنها را بشاهراه فضائل انسانى و اجتماعى و زندگى ابدى هدايت نمايد، از اينرو هيچگونه حد و مرزى براى حكومت اسلامى نمى پذيرد، تا در نتيجه حكومت اسلامى شكل دولت پيدا كند، كه طبعا مربوط بكشور و ملت معينى ميشود، و بعبارت ديگر اسلام ، بخصوص آب و خاك نظر ندارد، بلكه باين نظر دارد كه دعوت آسمانى اش را بگوش دل همه مردم عالم برساند، و جان و روان آنها را بسوى قوانين سعادت بخشش جذب نمايد، تا مردم با تكيه بر همين قوانين به پيشرفتهاى همه جانبه اى ، چه در زمينه هاى دنيائى و چه در زمينه هاى دينى ، برسند، و روشنست كه چنين هدفى به سلطنت شباهت دارد كه بمعنى نفوذ بر انديشه و ضمير و افكار و قلوب مردمست ، نه بدولت كه بمعنى در اختيار گرفتن رشته هاى ظاهرى زندگى مردمست .
و بهمين جهت است كه اسلام از همان آغاز كار بجهات روحى و معنوى اهميت بيشترى ميداد، و بجهات مادى و ظاهرى اهميت كمتر، تاحديكه در بسيارى از موارد مسلمانها را با نيروى نظامى ظاهرا كمى ، ولى با قدرت ايمانى واقعا زيادى ، بجنگ دشمنانيكه سالح و سرباز خيلى بيشترى داشتند، ميفرستاد، و عجيب اينستكه مسلمانها تقريبا در همه اين جنگها، با يك الله اكبر، يا يك نماز جماعت ، وحدت و قدرت روحى آنچنان شگرفى نمايان ميگشت ، كه در اثر آن دل دشمنان از ترس تهى ميگرديد و مسلمانها باسانى پيروز ميشدند، با اينكه مسلمانها نه غذاى كاملى داشتند، و نه لباس ‍ درستى ، و نه بدن سطبرى ، و نه جمال جالبى و نه زيور جاذبى .
آرى آنها يك چيز را بخوبى داشتند و آنرا بسيار ارزنده مى شمردند، و آن ايمان ريشه دار و درخشانى بود كه دل آنها را مانند آهن ، محكم و استوار مى ساخت ، بطوريكه از يكسو بخدا، و از سوى ديگر بمصالح اسلام و مسلمين ، پيوند ميزد، پيوندى كه نيروى دشمن هر چقدر هم قوى بود علاوه بر اينكه نميتوانست آنرا از همديگر جدا نمايد بلكه در برابر عظمت و صلابت آن متلاشى ميگشت .
ولى متاءسفانه همين مسلمانها، از هنگاميكه دعوت اسلام را بهمه عالم رساندند، و بانك لا اله الا الله و محمد رسول الله را در ممالك شرك و كفر بر سر مناره هاو ماءذنه ها، بلند كردند و از جنگها آسوده گشتند، و در شهرهاى زيبا و خوش آب و هوا مسكن گرفتند، و با كفار و مشركين معاشر شدند، و از غذاهاى لذيذ و لباسهاى زرد و سرخ آنها استفاده كردند، و در مهمانيهاى آنها قرين گل و گلزار و صورتهاى بانوان و دوشيزگان پرى ر رخسار گشتند، و لب بشرابهاى ناب آنها آلودند و خلاصه از هنگاميكه همدم و همكاسه ، و همراز و هم پياله آنها شدند، از همان هنگام غيرت و عصبيت و ديانت و جديت آنها از جوش افتاد، و رو بنابودى بلكه دگرگونى گذاشت ، تا جائيكه بعضى از رؤ ساى عرب با بزرگان آن ممالك سازش ‍ كردند، و بر شوه خوارى و ستمگرى پرداختند، و تزريقات و تصميمات آنها را پذيرفتند، و قانونهاى تحميلى آنها را در زمينه آزادى تجارت ، و تعليم و تربيت ، و رواج منكرات و مسكرات ، امضا نمودند، و باين ترتيب نفوذ اجانب روز بروز بيشتر، و غيرت و عزت مسلمين روز بروز كمتر شد.
آرى كفار سياستمدار و كينه توز، با ظاهرى آراسته ، برؤ ساى عرب دست دادند، و پول و همه چيز در اختيار آنها گذاردند، و خودشان را عمدا تسليم شكست خورده آنها وانمود كردند، و باهمين شيوه هاى شيطنت آميز كشورهاى خودشان را گرفتند، و دائره اسلام را روزبروز تنگتر كردند، تا جائيكه امروز در ممالك اصلى اسلام هم طمع ميكنند، و باز مانند سابق ولى در سطحى وسيعتر و عميقتر، نقشه هاى مرموزشان را براى تصرف منابع مسلمين و اسارت خود آنها بمورد اجرا ميگذارند.
بطوريكه از ملاحظه اين نقشه ها در گذشته و حال معلوم ميشود، وسايل اجراى اين نقشه ها سه چيز بوده و هست ، اول پيشنهاد فريبنده صلح و آزاديست ، دوم سنگين نمودن سطح زندگى بوسيله رواج اشياء لوكس و تجملاتيست ، كه نتيجه آن غرق شدن در ماديات و بيگانگى از معنويات است ، سوم تعليمات منحرف كننده اصول اعتقادى و اخلاقى است ، و آنها با همين وسايل بود كه در دوره اخير بمملكت مصر رخنه كردند، و مصر اولين ممكلت اسلامى بود كه در آنجا نفوذ فرهنگى و اقتصادى و سياسى بدست آوردند، تاحديكه عقايد مردم آنكشور را سست نمودند، و از آنجا بكشورهاى اسلامى ديگر سرايت دادند، و آثار شوم و فلاكت بارى گذاردند.
من از مفصل اين نكته مجملى گفتم   توصد حديث مفصل بخوان از اين مجمل
اگر چه حقايق مزبور كاملا روشنست ، بطوريكه نيازى بشرح و اثبات ندارد، و بقول معروف آنچه كه عيانست چه حاجت ببيانست ، ولى با اينحال براى اينكه آگاهى بيشترى نسبت بسياستهاى مرموز و فلاكت بار دشمنان اسلام ، كه مدعيان صلح و مساواتند، پيدا كنيد، لازمست كه تاريخ اسپانيا را مطالعه نمائيد تا باما در اين نوحه غم انگيز همصدا شويد كه :
دين رفت و شرف رفت ، نماند عزت و جاهى   پا مال اجانب شده و طعمه اشرار
يك فرضيه ، يا يك مثال ، با نمونه بسيار در خارج
بهرحال مطلب اصلى اينستكه قوانين اسلام ميتواند نظام دنيا را نيز بخوبى اصلاح كند، دليل براينمطلب تصديق دانشمندان قانون شناس و با انصاف از يكسو، و گواهى تاريخ درخشان مسلمين قرنهاى پيش از سوى ديگر است ، علاوه بر اين شاهد زنده اى هم براى اثبات اين واقعيت در دست هست كه با فرضيه زير روشن ميشود.
فرض كنيد در قريه يا شهرى اشخاص خودسر و فاسدى باشند، كه پابند دين و اخلاق نباشند، و با كردار ناشايست خويش مانند دزدى ، مستى ، چاقو كشى ، كلاهبردارى و ستمگرى ، امنيت و آرامش مردم را بر هم بزنند، و مال و عرض و جان آنها را در خطر بيندازند، و از طرف دگير همين اشخاص با ماءمورين محل و مقامهاى مافوق بند و بست كنند، و روابط خودشان را با آنها بوسيله رشوه محكم نمايند، بطوريكه عملا در منافع و مقاصد نامشروع و تبهكارانه خويش با يكديگر شريك شوند، و باتفاق همديگر وسايل ناامنى و ناراحتى مرام را فراهم كنند
طبيعى است كه اين اشخاص ، نه اهل عبادتند، و نه بمسجد و منبر توجهى ميكنند، و نه با افراد عالم و مؤ من سروكارى دارند، بلكه اشخاص بى بند و بار و پيرو آزادى مطلقند، كه براى تاءمين هوسهاى نامحدود خويش از هيچ عملى كه باعث ضرر و خطر مردم بشود پرهيز نمى كنند، و هر گونه جنايت و خيانتى را مرتكب ميشوند، تاحديكه مردم از شر آنها بستوه مى آيند، و بفكر فرار و ترك ديار ميافتند.
با اينحال اگر مردم ببينند كه همين اشخاص فاسد و اخلالگر، در اثر تماس با عالم دينى و شركت در مجالس وعظ و خطابه براه راست هدايت شدند، و انقلابى در احوال و اعمال آنها پديد آمد كه در نتيجه از كارهاى ناشايست خويش دست برداشتند، و توبه كردند و اهل مسجد و عبادت گشتند و بفكر اصلاح خودشان بلكه مردم افتادند، تاحديكه مردم نه تنها از شر آنا آسوده گشتند بلكه علاوه بر اين آنها را حامى و مدافع خويش يافتند، و در اثر اين امنيت و آرامش عمومى ، مردم از اطراف مهاجرت بآن قريه نمودند.
در چنين فرضى بدون شك همان مردميكه دشمن اين اشخاص بودند، دوست آنها ميشوند، و بغض و نفرتيكه نسبت بانها داشتند تبديل بمحبت و صميميت ميشود، و در حقيقت همانطوريكه حال اين اشخاص دگرگون ميگردد همينطور نظر مردم نسبت بانها دگرگون ميگردد، تاحديكه اگر يكى از اين اشخاص بخواهد از ميان همان مردم بجاى ديگرى برود، همان مدرم از رفتن آن هاناراحت ميشوند، و اگر بتوانند آنها را از رفتن منصرف ميكنند، و وسايل ماندنشان را تاءمين مينمايند.
با توجه به فرضيه مزبور كه نمونه هاى بسيار آن با مراجعه بتاريخ ديده ميشود، درباره انقلاب فردى در اثر هدايت اسلامى بخوبى ميتوان قطع و يقين نمود، كه هدايت اسلامى ميتواند همه مردم را از صلح و صفاى واقعى بهره مند نمايد، و نزاعها و كشمكشها و خونريزيها و ناامنيها را مبدل به . حبت و دوستى و تعاون و همكارى و آرامش كامل نمايد تو از اينرو دنيا گلستان ميگردد، و اگر احيانا اختلافى بين افراد بوجود آيد، بزودى با ياد آوريهاى چند اندرز و پند دينى ، برطرف خواهد شد، و در نتيجه نيازى باينهمه تشكيلات قضائى و امنيتى و نظامى مانند دادگستريها و شهربانيها ووو نخواهد بود انما المؤ منون اخوه فاصلحوا بين اخويكم