دين و وجدان

مرحوم آيت الله حاج شيخ عباس طهرانى (طاب ثراه)

- ۲۳ -


نه زور سرنيزه و نه نظام تمدن كاذب

از مطالبى كه در اين قدم گفتيم دو نكته ديگر هم روشن ميشود.
اول اينكه بشهادت تاريخ و بحكم عقل ، سر نيزه نميتوانند زندگى دنياى مدرم بى دين را اصلا كند، تا چه رسد باينكه سعادت ابدى ا نها را، كه هدف اصلى دعوت پيغمبران الهى هست ، تاءمين نمايد، زيرا مردم بى دين طبعا از مرام آزادى مطلق پيروى ميكنند، و بسوى منافع و مقاصد خويش ميتازند، و تا سر حد امكان براى تجاوز و تعدى بحقوق ديگران اقدام مينمايند.
آرى زور و سرنيزه هرگز نميتواند، بشر بى دين و خودخواه را تربيت كند و امنيت كامل و آرامش واقعى بوجود آورد، همانطوريكه نظام تمدن كاذب امروز هم ، كه بر پايه تشكيلات صنعتى و ادارى پرزرق و برق استوارست ، نميتواند ضمير بشر را راحت و آسوده كند، بلكه هر چه اين تمدن كاذب جلوتر برود، نگرانى روحى بشر را بيشتر ميكند، و زندگيش را دردناكتر و تلختر مينمايد.
راحتى بشر فقط در هنگاميست كه تصديق كند، كه بايد با قوانينى محدود شود كه نظام زندگى دنيا و آخرت او را اصلاح نمايد، و چون عقل بشر نميتواند، نه بطور انفرادى و نه بطور اجتماعى . چنين قوانينى را وضع كند، از اينرو لازمست كه بحكم عقل وجدان ، قوانين عادلانه اسلام را كه پروردگار، بدست پيغمبرش و براى سعادت بندگانش ، فرستاده بپذيرد، و تعبدا تسليم آن بشود، و هر گوشه اى از تمدن روز را كه با آن موافقت دارد بگيرد، با خاطرى آسوده و راحت ، بتحصيل كمالات روحى و ملكات اخلاقى بپردازد، و با دلى پاك و اعمالى صاح ، سرمايه حيات ابدى را در اين دنياى تنگ و ناقص تهيه كند، تا اينكه از قفس تن پرواز نمايد، و بفضاى لاينتناهى عوالم بعدى خويش برسد.
مقايسه اى بكنيد
دوم انيكه دليل عقلى بر اين مسئله كه پيغمبر اسلام پيغمبر خاتمست ، و قوانين او بهترين قوانينى هست كه با وجود آن نيازى بقوانين ديگر نيست ، اينستكه بين اين قوانين و قوانين ديگريكه در جهان بوده يا هست مقايسه اى بكنيد، تا مزاياى اين قوانين آسمانى و همه جانبه و برتريهاى فراوانيكه بر قواين بشرى ديگر دارد، روشن گردد، گزارش چنين مقايسه اى نيازمند بكتاب بلكه كتابهائيست ، كه بطور جداگانه براى اين منظور نوشته شود ولى بطور اجمال ميگوئيم : همه دانشمندان بيغرض و باوجدان اين مطلب را تصديق كرده اند كه قوانين جامع و كامل اسلام ، ميتواند حقوق همه افراد بشر را تاءمين نمايد، و علاوه بر اين ميتواند افكار و روحيات آنها را بسوى تكامل ، كه هدف اصلى آفرينش انسانست ، پش ببرد.
كسانيكه جوياى قوانين روز هستند
البته كسانى هستند كه مطالعه نكرده ميگويند، قوانين اسلام براى اصلاح دنياى امروز كافى نيست ، ولى دنياى امروز اين كسان دنيائى است آزاد، كه اسساس هيچ دين درستى را نمى پسندد و نمى پذيرد، نظر اين كسان در وقاع اينستكه بايد پيغمبر ديگرى بيايد كه قوانينش موافق بلكه تابع آزادى مطلق بشر امروز باشد، و همه اوضاع و آداب آنها را امضا نمايد، مثلا بگويد ميگسارى حرام نيست ، حجاب براى زن واجب نيست ، رقص و موسيقى و شب نشينى هاى كذائى خوبست ، ووو، ولى روشنست كه چنين نظرى ، در حقيقت باين معنى است كه اصالا دين براى بشر لازم نيست ، و هيچگونه محدوديتى قابل قبول نميباشد، و فقط كافيست كه با قدرت يا سياست نظم ظاهرى حفظ بشود.
دليل ديگرى هم براى خاتميت پيغمبر اسلام هست كه تا حدى عقلى و تاحدى نقلى است ، و آن اينستكه بگوئيم پس از اينكه پيغمبرى پيغمبر اسلام و بر حق بودن كتاب و سنت او ثابت گشت ، مى بينيم كه هر در ضمن آيات و هم در ضمن روايات ، مكررا باين موضوع تصرحى ميشود، كه پيغمبر اسلام آخرين پيغمبر و قوانين او آخرين قوانين است ، بطوريكه حلالش تا روز قيامت حلال و حرامش تا روز قيامت حرام ميباشد.

قدم و سى و ششم : قرآن تحريف لفظى نيافته ؛ ولى تحريف معنوى يافته

چون در قدمهاى پيش درباره اهميت قوانين اسلام ، كه بطور فشرده در قرآن ذكر شده ، مطالبى گفتيم ، باين مناسبت لازمست ، درباره نسبت تحريفى كه يهود و نصارى بقر آن ما ميدهند، و باينوسيله ميخواهند از ارزش اين كتاب مقدس بكاهند؛ شمه اى بگوئيم .
البته نسبت تحريفى كه آنها بقرآن ما ميدهند؛ در برابر اينستكه ما، با دليلهاى محكمى ، توارت و انجيل آنها را تحريف شده ميخوانيم ، ولى آنها دليل محكمى ، براى مدعاى خويش ندارند، تنها دليلى كه بآن استناد ميكنند، رواياتيست كه در كتابهاى خود مسلمين نقل گشته ، و در ضمن آن نسبت تحريف ببعضى از خلفا داده شده .

تحريفى كه بقرآن نسبت ميدهند چگونه و بچه معنى است ؟

ولى بايد گفت ، كه اگر چه در بعضى از روايات مربوط بقرآن ، لفظ تحريف هست ، اما اينگونه روايات بهيچوجه دليل بر مدعاى آنها نيست ، زيرا تحريف در زبان عرب بمعناى تغيير است ، و تغيير اعمست از اينكه ، بافزودن باشد يا بكساستن ، و بلفظ باشد يا بمعنى ، شاهد مطلب اينكه در بسيارى از روايات نسبت تحريف بغلاه داده شده ، با اينكه ميدانيم كه بيشتر و بلكه همه تحريفهائى كه آنها كرده اند و مى كنند، از نوع تغيير معناهست زيرا آنها جملاتى را كه معرف انبيا و اولياست ، به معناى شرك آوريكه مخالف با بديهيات عقليه و مراد متكلم است حمل مينمايند
مثلا در بعضى از روايات وارد شده ، كه پيغمبر و امام ، چشم و گوش و دست پهلوى خدا هستند، (عين الله ، اذن الله ، يدالله ، جنب الله) معناى صحيح اين روايات اينستكه ، آنها با الهام پروردگار هر چيزى را كه بخواهند بشنوند يا ببينند، ميشنوند و مى بينند، و با قدرت الهى هر كارى را كه بخواهند انجام ميدهند، انجام ميدهند، و باندازه اى در درگاه خداوند مقربند كه گويا پهلوى خدا نشسته اند.
و خلاصه اينگونه الفاظ و عبارات ، كنايه است از اينكه كار خدائى را باذن خدا بجا مياورند، ولى بعضى از كوته نظران مانند غلاه ، بمعناى صحيح اينگونه الفاظ و عبارات توجهى نكردند، بلكه ميگويند آنها خدا هستند، زيرا چشم و گوش و دست و پهلوى هر كسى عين اوست ، (پناه بر خدا) مثل اينكه نصارى و يهود هم ، باملاحظه الفاظى مانند روح الله و كلمه الله ، كه درباره عيسى و عزير گفته شده ، بگمراهى افتادند و با تحريف معنوى الفاظ مزبور، گفتند عيسى يا عزير پسر خدا بلكه خود خدا هست ، زيرا پسر هر كسى از سنخ همان كس است ، پسر انسان است ، و پسر خدا هم خدا ميباشد، چنانكه كارهاى اعجاز آميز آنها را از سنخ كارهاى پروردگار است نه بشر.
و دليل بر اينكه تحريفى كه در بعضى از روايات بقرآن نسبت داده تحريف معنويست نه لفظى ، حديثى است كه در كتاب شريف كافى از حضرت باقر نقل شده است ، حضرت باقر در اين حديث مى فرمايند، مراد از ((نبذ كتاب )) كه در قرآن ذكر شده فنبذوه وراء ظهورهم اينست كه حروف آن را حفظ كردند ولى حدود آن را تحريف نمودند، كنايه از اينكه مسلمان ها قرآن را بهمان طرزيكه نازل شده روايت كردند، ولى معناى واقعى آن را رعايت نكردند، بلكه قسمت زيادى از آن را بطورى كه با مقاصد خودشان مطابقت مى كرد تفسير نمودند، و بر طبق همين تفسير نادرست عمل كردند.
بنابراين كسانى كه با توجه بروايات مربوطه مى گويند: قرآن تحريف شده در حقيقت مستند درستى ندارند، زيرا در بين همان روايات حديث هائى ، مانند حديث مزبور، بچشم ميخورد كه تحريف را بمعناى تحريف معنوى ميگيرد نه لفظى .
آرى در ضمن روايات مربوطه ، چند روايات هست كه بطور صريح ميگويد، مقدارى از قرآن اسقاط شده ، ولى راويهاى آن اشخاص بى اعتبار بلكه زنديقى هستند كه علماى اسلام ، بروايات آنها در هيچ موضوعى اعتماد نميكنند، (كسانيكه توضيح بيشترى ميخواهند ميتوانند بكتاب برهان روشن كه اخيرا بقلم ثقه الاسلام و المسلمين آقاى حاجى ميرزا مهدى بروجردى دامت بركاته ، نوشته شده مراجعه كنند كه الحق كتاب جامعى در اين زمينه است).

تلاش مذبوحانه ، يا يكى از موجبات اختلاف بين مسلمين

و بااطمينان ميتوان گفت كه اينگونه روايتها، ساخته و پرداخته يهود و نصارى است كه پس از اينكه عظمت خيره كننده اسلام ، و قدرت جهانى مسلمين را مشاهده كردند، براى معارضه با اسلام چاره اى جز اين نيافتند، كه بصورت ظاهر مسلمان شوند، و مقاصد ضد اسلامشان را از اين راه دنبال نمايند، و يكى از كارهائيكه براى بوجود آوردن اختلاف انجام دادند، همين بود كه روايتهاى گمراه كننده در زمينه هاى مختلف ، بخصوص در زمينه تحريف قرآن كه برنامه اسلام و مرجع مسلمين است ، جعل كردند، و در ميان مسلمين منتشر نمودند و منظور آنها از اين تزريقات مسمومى كه داشتند و هنوز هم دارند، اين بود كه همانطوريكه تورات و انجيل خودشان تحريف يافته ، و از اعتبار افتاده ، همينطور بقرآن هم تهمت تحريف بزنند، تابخيال خودشان آنرا از اعتبار بيندازند، غافل از ا ينكه اينگونه تزريقات ، تلاش مذبوحانه ايست كه بثمر نميرسد، زيرا خصوصيات مهم قرآن ، اينستكه بتصريح خودش معجزه جاودانيست كه جامعه بشرى مانند يك سوه كوچك آنرا، تا كنون نتوانسته بياورد، و پس از اينهم نميتواند بياورد.
آرى قرآن كتاب زنده ايست ، كه هنوز هم جامعه بشرى را بمعارضه ميطلبد، و نداى ((هل من مبارز)) خود را بگوش همگان ميرساند، و شكى نيست كه اگر آيات قرآن يا بعضى از آن تحريف گشته بود، و بدست افراد مغرض ساخته شده بود، در آنصورت افراد ديگر هم ميتوانستند مانند آنرا بياورند.
بنابراين همين نكته كه بشر نتوانسته و هنوز هم نميتواند، مانند آنرا بياورد، دليل قاطعى است بر اينكه قرآن با همين وضع امروزيش معجزه است ، و تحريف نيافته است ، و بديهيست كه باوجود اين دليل ، نيازى نيست كه دليلهاى ديگرى ، مانند اجماع بر زيادشدن آن ، بياوريم ، و بعبارت ديگر ما ميگوئيم كه همين قرآن امروزى ، بى ترديد كلام حق است ، و اگر نيست ما هم با قرآن همصدا ميشويم ، و ميگوئيم پس مانند آنرا بياورند.
ولى در مورد تورات و انجيل امروزى ، كه بدست افرادى مانند متى و يوحنا و مرقس و لوقا نوشته شده ، هرگز نميتوان گفت كه بى ترديد كلام حق است ، بلكه با اطمينان ميتوان گفت كه همه آن كلام حق نيست ، زيرا افراد مزبور پيغمبر نبودند، بلكه بشرى بودند كه مانند ساير افراد بشر، خطا و عصيان و سهود و نسيان داشتند، يعنى با قطع نظر از نسبت تحريف ، اساسا اصل ايندو كتاب مشكوكست ، تا چه رسد باينكه بشهادت تاريخ ، انجيلها و توارتهاى افراد مزبور، كه در عبادتخانه ها و كتاب خانه ها بوده ، مكرر در مكرر سوخته شده يا بغارت رفته است ، و سپس افراد كم اطلاع يا مغرض ‍ ديگرى ، ايندو كتاب را نوشته اند، و طبعا بخشهائى از آنرا، كه محفوظ آنها يا مطلوب آنها نبوده اسقاط كرده اند، و يا تغيير داده اند، و يا بخشهائى را بآن اضافه نموده اند، براى توضيح بيشتر بكتابهائى كه در اين زمينه نوشته شده مراجعه كنيد.
و اگر گفته شود كه از قرآن مسلمين هم چيزهائى اسقاط شده است ، در پاسخ ميگوئيم منظور از اسقاط قرآن ، همانطوريكه اشاره كرديم ، اسقاط معنويست نه اسقاط لفظى ، باين معنى كه پيغمبر اسلام براى بعضى از آيات قرآن تفسيرهائى فرموده بودند، كه در ضمن آن اسم و رسم بسيارى از منافقين ، و فضيلت و موقعيت اهل بيت و بسيارى از مؤ منين ، روشن گشته بود، ولى خلفا اينگونه تفسيرها را كه اغلب در دست اصحاب خاص پيغمبر بود، و اهميت بسيارى براى توضيح معانى واقعى آن داشت ، نپذيرفتند، و از انتشار اينگونه تفسيرها، كه براى مصالح سياسى آنها زيانبخش بود، جلوگيرى نمودند، و روى اين حساب بايد گفت كه قرآن ، هم اسقاط شده و هم اسقاط نشده ، باينمعنى كه قسمت زيادى از معانى واقعى آن از انظار عمومى كتمان شد، ولى در عين حال الفاظ و عبارات آن محفوظ ماند، براى توضيح بيشتر اين مطلب ميگوئيم :
بطوريكه از روايات خاصه و عامه معلوم ميشود، قرآن دو نزول دارد، يكى نزول دفعى است ، كه در شب قدر بيت المعمور، در آسمان چهارم ، كه زياتگاهيست مانند كعبه زمينيان براى فرشتگان آسمان ، نازل گشت ، و از آنجا بقلب مبارك پيغمبر وحى شد.
و ديگرى نزول تدريجى است ، كه بتناسب حوادث روز و استعداد مردم ، و در مدت بيست و سه سال نازل گشت ، و براى آنها قرائت شد، و عده اى از آنها كه متجاوز از بيست نفر بودند هر مقدارى از آيات را كه نازل ميگشت ، بدستور پيغمبر با كمال نظم و دقت ، مينوشتند، و در حضور پيغمبر ميخواندند، و باين ترتيب تاروزهاى آخر رحلت آنحضرت همه قرآنرا بى كم و زياد ضبط كردند، و اينها را اصطلاحا كتاب وحى يا نويسندگان وحى ميگويند.
پيغمبر اسلام غالبا قرآن ضبط شده يكى از اينها را، كه زيد نام دشات ، قرائت ميفرمودند، علاوه بر اين افراد زيادى بودند كه قرآنرا حفظ ميكردند، و آنرا از حفظ تلاوت مينمودند، بخصوص كه حفظ قرآن فضيلت و شرافت محسوب ميگشت ، و اينها را اصطلاحا حفاظ قرآن ميخواندند، كه البته تعداد آنها بسيار زياد بود.
خلاصه قرآن ، هم در صفحات كتابها و هم در صفحات سينه ها، جمع آورى گشته بود، و بصورت مجموعه كامل و مشخصى درآمده بودت و بهمين جهت بود كه هنگام رحلت پيغمبر و پس از آن ميگفتند، ((حسبنا كتاب الله - كتاب خدا براى ما كافيست ))، و خود پيغمبر نيز در روايت ثقلين ، كه نزد فريقين مسلمست ، ميفرمود: انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى - من در ميان شما گروه انس و جن ، كتاب خدا و اهل بيت خود را گذاردم )) علاوه بر اين در مكتب خانه هاى آنروز از همين كتاب بكودكان مسلمان تعليم ميدادند.
همه اينها شواهد بلكه دلايل روشنى است ، بر اينكه قرآن در زمان رحلت پيغمبر اكرم ، بصورت يك كتاب كامل و منظم ، در دسترس مسلمين بوده است ، و بطوريكه از كتابهاى تاريخى و روائى معلوم ميشود، و در كتاب برهان روشن ، روشن گشته است ، در مزان ابوبكر و عمر و عثمان نيز، همين كتاب دبون اينكه چيزى از آن اسقاط شده باشد در ميان ملمين رواج داشته ، و فقط اختلافهائى در طرز قرائت آن بوده ، كه عثمان براى رفع اين اختلافها يكى از قرائتها را، كه بنظر خودش و جمعى از صحابه و از جمله حضرت اميرالمؤ منين (ع) صحيحتر ميدانستند، تعيين كرد، و از قرائتهاى ديگر جلوگيرى نمود، على (ع) در اين زمينه فرمود، اگر عثمان اين كار را نميكرد من ميكردم ، تا هيچگونه اختلافى حتى از جهت قرائت درباره قرآن پيش ‍ نيايد.

قرآن با شرح و قرآن بى شرح

بهر حال قرآن شريف بمقتضاى حكمت الهى ، دربسيارى از موضوعات بطور مجمل نازل گشت ، تاحديكه درباره عبادت مهمى ، مانند نماز يا زكوه كه پايه اسلامست ، و احكام بسيارى دارد، بدستورهاى سربسته اى مانند اقيمواالصلوه و آتو الزكوه اكتفاء شد، و همچنين در زمينه معرفى مؤ منين و مؤ منات و منافقين و منافقات و بيان معارف و اخلاقيات و احكام و سياسيات ، و ساير قوانين اسلام ، آيات كلى و فشرده اى وارد گشت كه نياز كاملى داشت باينكه توضيح و تفسير شود و قيود و شرائط هر كدامش ‍ ورشن گردد.
از اينرو پيغمبر اسلام ، در طول بيست و سه سال رسالتش ، همان طورى كه آيه هاى وحى شده را بمردم ابلاغ مى كرد، همينطور در مورد هر آيه اى همه مطالبى را كه تذكرش لازم بود براى مردم بيان مى نمود، بيانى كه در اوقات حساسى مانند شب قدر، و ضمن كشف حقايق عالم ، بطرز الهام يا شهود يا طرز ديگر، بقلب پيغمبر و ساير اولياى خدا اخطار ميشود ما ينطق عن الهوى ، ان هو الا وحى يوحى اتنزل الملائكه و الروح فيها باذن ربهم من كل امر.

دومين قيام منافقين رياست پرست براى نابودى حقيقت اسلام

ناگفته پيداست كه مطالبى را كه پيغمبر، براى بيان مراد واقعى آيه هاى قرآن مى فرمود اگر چه قرآن اصطلاحى نيست ، ولى بمنزله قرآن و در حقيقت متمم قرآنست كه مى بايست بوسيله آن باهداف قرآن نائل گشت ، و اينكه در بعضى از روايتهاى خاصه مى گويد و الله هكذا انزلت - كما انزل - هذا تنزيل - قرآن اينچنين نازل شده )) اشاره بهمينست كه اين آيه يا آن آيه ، با توجه ببيانهاى پيغمبر، داراى چنين مفادى هست ، ولى متاسفانه بطوريكه گفتيم ، بيان هاى پيغمبر را كه تاءثير بسيارى در فهم حقائق داشت ، روى مقاصد سياسى ، و به بهانه اى كه كتاب خدا كافى است ، اسقاط كردند از اينرو بسيارى از آيات قرآن مجمل ماند، و در اثر اختلاف آراى خود سرها مجملتر گشت .
مثلا اولى الامر و يا امت وسط، كه در قرآن ذكر شده ، تا حدى مجمل است ولى با توجه ببيان پيغمبر اكرم معلوم مى شود، كه مراد: ائمه دوازده گانه اهل بيت و پيروان آنها هستند، و همچنين با توجه ببيانهاى نبوى كه همانند آيات قرآنيست معلوم ميشود، كه مراد از آيه اكمال اليوم اكملت لكم دينكم ... ولايت على بن ابيطالب است .
البته اين بيان ها مخصوص آيات ولايت نبود، بلكه در مورد همه آياتى كه كم و بيش مجمل بود و احتياج بتوضيح داشت ، مانند آيات نماز و روزه و زكوه و خمس و حج و جهاد و ميراث و غير اينها، پيغمبر اسلام بيان هاى كافى و روشن براى مردم مى فرمود، و بسيارى از مردم نيز اين بيانها را كه شرح قرآن بودت همراه اصل قرآن ، حفظ و ضبط مى كردند، درست مانند كتابهاى تفسيرى كه فعلا در دسترس مسلمنيست .
آرى در مورد آياتى كه منافقين فرصت طلب را نكوهش مى كند، و مؤ منين با فضيلت را ستايش مى كند، چون بيان خصوصيات واقعى اين آيات از نظر مصالح كلى سياست اسلامى صلاح نبود، و ذكر اسامى منافقين باعث خراب كارى علنى آنان ، و ذكر اسامى مؤ منين باعث حسادت ديگران مى شد، از اين رو پيغمبر اسلام در اينگونه موارد بيان عمومى نفرمودند، بلكه بيان خصوصى براى اصحاب سر فرمودند، و در ضمن آن اسامى منافق ها و مخالف ها و موافق ها را به آنها گوشزد نمودند.
و بدون شك يكى از اين اصحاب سربلكه بزرگترين آنها، كه مقام از هر جهت عظيمش مورد تصديق دوست و دشمن است ، على (ع) بود كه در اثر اهتمام توصيف ناپذيرى كه در راه حفظ مبانى اسلام و آثار پيغمبر داشت ، همه بيان هائى را كه پيغمبر درباره هر يك از آيه هاى قرآن فرموده بود نوشت ، و بر طبق وصيت پيغمبر همه آنها را منظم كرد، و هر قسمتى را همراه آيه مناسبش قرار داد، و در دسترس مسلمانها گذارد، تا اتحاد و يكپارچگى جامعه مسلمين حفظ بشود، و تا قرآن را براءى خودشان تفسير نكنند، و بگمراهى نيفتند، و فرقه فرقه نشوند، و ببدبختيهائى كه امروز مشاهده ميشود مبتلا نگردند، و اسلام ضعيف و نابود نشود
و براى همين منظور بود كه على (ع) پس از دفن پيغمبر، در اجتماع مسلمان ها، شركت نكرد، اينكه قرآن را با تفسيرهاى نبوى جمع و منظم كرد، و بمسلمان ها ارائه داد، و باينوسيله اتمام حجت نمود، ولى مسلمان ها و بخصوص كسانى كه متصدى امور آنا گشته بودند، چون در مجموعه على از يكسو ستايش على و اولادش و بعضى از اصحاب خاصرا ديدند، و از سوى ديگر مذمت منافقين بزرگ و پيروان آن ها را مشاهده نمودند، و چنين چيزى را با اغراض شخصى و سياسى خودشان سازگار نمى دانستند، از اينرو آنرا ببهانه اينكه باعث اختلاف مى شود رد مى كردند، و گفتند همان قرآن مجمل براى ما كافى است و نيازى باين قرآن مبين و با تفسير نيست .

اولين قيام اختلاف آور منافقين رياست براى نابودى باطن اسلام

و اين دومين قيام اختلاف انذارى بود كه در برابر نص صريح پيغمبر كردند، و اولين قيام آنها اين بود كه در حضور خود پيغمبر و در هنگام حساس ‍ رحلتش ، كه فرمود كاغذ و مركب بياوريد تا براى شما چيزى بنويسم كه بگمراهى نيفتيد، با كمال بيشرمى مخالفت كردند، و حسبنا كتاب الله گفتند و حتى با كمال وقاحت نسبت هذيان و سفاهت بحضرتش ‍ دادند.
البته اين جنايت بزرگ چيزى نيست كه شيعه بگويد، بلكه برادران سنى هم در بسيارى از كتاب هاى مهم و معتبر خودشان نقل كرده اند، منتهى براى اينجايت عذرى مى آورند كه در حقيقت عذربدتر از گناهست ، و آن اينكه مى گويند مخالفت كنندگان روى اجتهاد خودشان صلاح نديدند كه پيغمبر آن چه ميخواست بنويسد، معناى چنين عذرى اينستكه دين مسئله اى عرفى و سياسى است و اجتهاد در برابر نص پيغمبر و وحى آسمانى جايز است .
و عجيب اينستكه همين مخالف كنندگان ، حدود دو ماه جلوتر از اين جنايت بزرگ ، در غدير خم بدستور خدا و پيغمبر، با على (ع) بعنوان ولايت و جانشينى پيغمبر بعيت نمودند، ولى در هنگام رحلت پيغمبر براى مصالح سياسى خودشان بيعتى را كه با على كرده بودند نقض نمودند، ببهانه اينكه صلاح اسلام و مسلمين در اينست كه آن ها بدون دستور خدا و پيغمبر بلكه بر خلاف دستور خدا و پيغمبر، زمام خلافت را بدست گيرند و جانشين منصوص و واقعى پيغمبر را با قرآن مفصلش رد نمايند، و جامعه واحد و متحد مسلمين را در مسير اختلاف بيندازند، و باسم اسلام ، تخم نفاق و شقاق را در ميان آنها بريزند، و تدريجا آنها را بهفتاد و سه فرقه برسانند، و روى همين اجتهادهاى خام و خودسرانه بود كه صالح ديدند فدك را هم كه پيغبر به يگانه دخترش بخشيده بود از او بگيرند تا مؤ منينى كه نزد على بودند نتوانند بودجه مالى لازمرا فراهم كنند، و صف مخالفتشان را نيرومند نمايند.
بهرحال آنها قرآن با تفسير على را، مانند مقام خلافت على ، كنار زدند، ولى از طرف ديگر مى ديدند كه بخشهائى از اين تفسير در دست بعضى از مسلمان ها هست از اينرو اعلام كردند كه كسانى كه شرح بر آيات قرآن دارند بياورند، تا با قرآنى كه در دست داريم مقابله كنيم ، ولى هنگامى كه مسلمان ها همه نوشته ها را آوردند، آنها همه نوشته ها را ببهانه پيشگيرى از بروز اختلاف و حفظ وحدت كلمه از بين بردند فقط ابن مسعود كه قرآن تا حدى جامع داشت و مشتمل بر بسيارى از تفاصيل بود، بهر ترتيبى بود، آن را حفظ كرد، تا اينكه عثمان در زمان خلافتش قرآن او را هم گرفت و آتش ‍ زد، تا رسوائى هاى بنى اميه كه عثمان هم از آنها بود زير پرده بماند و زبانزد خاص و عام نشود.
از آنچه در اين قدم گفتيم ، روشن شد كه تحريفى كه بقرآن مسلمين نسبت داده ميشود، با توجه ببيانهاى تفسيرى آنست كه ، بسيارى از مسلمانها از زبان پيغمبر اسلام كه سخنگوى وحى بود، شرح لازم آيات را شنيدند و نوشتند، ولى زعماى ظاهر اصلاح مسلمين ، بطوريكه گفتيم ، براى حفظ مصالح سياسى خودشان آنرا از بين بردند.
اما پيشوايان شيعه كه از اهل بيت پيغمبر و فرزندان على (ع) بودند تبدون اينكه بدستورهاى سياسى و انحرافى ، سازمانهاى خلافت اعتنائى بكنند، خودشان را موظف ميدانستند كه حقايق اسلام را، چه در زمينه اصول و چه در زمينه فروع ، بمردم برسانند، و معانى واقعى قرآن را كه در بسيارى از موارد مجملست ، بطوريكه از پيغمبر اكرم و اميرالمؤ منين گرفته بودند، بيان نمايند تا اقلا اهل حق از راه حق دور نشوند، و بگمراهى نيفتند، و باينجهت بود كه در بسيارى از مواقع روى اين جمله پر معنى ، كه در كتاب شريف كافى نقل شده ، تكيه ميكردند كه آنها ظاهرش را گرفتند و باطنش را تغيير دادند، لفظش را حفظ كردند و معنايش را دگرگون ساختند، صورتش را آراستند و از سيرتش كاستند اقاموا حروفه و حرفوا حدوده
نتيجه اساسى مهمى كه از اين قدم ميگيريم اينستكه ، و تهمت تحريفى كه دشمنان اسلام ، مخصوصا يهود و نصارى ، بقرآن ميزنند، بهيچوجه درست نيست ، ولى اين مقدار هست كه شرح و تفسير آنرا بطوريكه از پيغمبر اكرم وارد شد، و در دست بعضى از اصحاب آنحضرت بود، حفظ نكردند، اما روشنست كه چنين چيزى بمعناى تحريف مورد نظر دشمنان نميباشد.