دين و وجدان

مرحوم آيت الله حاج شيخ عباس طهرانى (طاب ثراه)

- ۲۴ -


بخش چهارم:پيرامون امامت و ولايت

قدم سى و هفتم : اصل امامت و علل اختلاف در آن

يكى از اصول دين ، امامت است كه هر كسيكه آنرا انكار نمايد، اگر از روى عمل و عمد باشد، در نظر شيعه كافر واقعى و مخلد در جهنم محسوب ميگردد، و اگر از روى قصور و بى اطلاعى باشد، شيعه ميگويد كه در هنگام مرگ ، حقيقت مطلب باو ارائه ميشود، اگر پذيرفت و ايمان آورد اهل نجات ميشود و گرنه مخلد در جهنم ميگردد، و باينجهت ميتوان گفت كه اكثر برادران عوام سنى ما قاصر و بى اطلاعند و در واقع اهل نجاتند، بلكه طالب حق هستند، بطوريكه اگر آنرا بفهمند، قطعا ميپذيرند و دنبال ميكنند، ولى در اثر سوء تبليغات خطيبان و مربيانشان پابند تعصب هاى كوركورانه گرديده اند.
بهرحال اصل امامت ، مانند اصل عدالت ، از اصول عقايد شيعه است ، ولى از اصول مذهب است نه از اصول دين ، و سراينكه ايندو اصل را از وئصل مذهب ناميده اند اينستكه ، پس از اينكه خلفا روى اجتهاد سياسى خودشان صلاح نديدند كه نص پيغمبر اكرم ، درباره على و اولادش و درباره قرآن با تفسيرش ، اجرا شود، و از طرف ديگر نميتوانستند اجتهاد خودشان را كه مخالف نص پيغمبر بود، بمردم اظهار كنند، زيرا مردم بهيچوجه نمى پذيرفتند، از اينرو ناچار شدند كه حق پوشى نمايند، و براى سخنان صريح پيغمبر كه درباره جانشينى على (ع) فرموده بود (مانند خبر غدير، خبر ثقلين ، خبر قلم و دوات) توجيهات ناروا و فريبنده و دور از انصاف بنمايند.
توجيهات سياسى دور از انصاف
و اين توجيهات روى اين پايه ميگشت كه اولا لفظ ولايت را كه در بسيارى از اين خبرها ذكر شده بود بمعناى دوستى با على گرفتند، و ثانيا لفظ عترت را برمفهوم عامى حمل كردند كه اصحاب پيغمبر را هم شامل بشود، و بهمين جهت بود كه خليفه اول در سقيفه گفت ((عترت پيغمبر مائيم ، كه اصحاب خاص اوئيم )) و ثالثا لفظ وصايت و خلافت را، عبارت از وصايت و خلافت در امور شخصى پيغمبر گرفتند نه در امور امت پيغمبر.
و در لفافه اين توجيه ها بمردم عوام گفتند: پيغمبر خليفه اى براى امتش ‍ تعيين نكرده ، بلكه امتش را بى سرپرست گذارده ، تا مانند كشورهاى جمهورى ، خودشان براى خودشان خليفه اى تعيين كنند، و بنابر قاعده مبارزه عمومى ، بهر كسيكه توجيه هاى باطل و غرض آلود آنا را نمى پذيرفت توهين مينمودند، و بالاخره بتهديد يا تطميع ساكتش ميكردند، و اگر نمى شد، او را اخلاگر و آشوبگر معرفى و محكوم به تبعيد يا قتلش ‍ مى نمودند و همه اينكارها را مقتضاى مصلحت ميخواندند ان حسابهم الاعلى ربهم .
مردم عوام نيز چون آنها را از نزديكان ، ظاهر الصلاح و اصحاب مقرب پيغمبر ميدانستند، از اينرو در اثر توجيه ها و تبليغهاى آنها بشك افتادند، بلكه بتدريج معتقد گشتند كه واقع مطلب همينست كه آنها ميگويند، بنابراين بيگانگى اين مردم با اصل امامت و حتى انكار آن ، از روى عناد نيست بلكه از روى اشتباه است ، بطوريكه واقعا تصور ميكنند كه پيغمبر خدا خليفه و امامى تعيين ننموده است ، و بديهى است كه اين انكار، انكارى نيست كه كفر بياورد، زيرا آنها در عين اين انكار معتقدند كه هر چه پيغمبر خدا فرموده ، صددرصد درستست ، و بايد پذيرفته شود، خواه از اصول دين باشد مانند توحيد و نبوت و معاد، و خواه در فروع دين باشد مانند نماز و زكوه و روزه و حج و جهاد و غير آنها، منتهى در تحت تاءثير همان توجيه ها و تبليغها كه با تاءييد نامحدود سياستمدارهاى بعدى توسعه يافت ، ميگويند امامت را بامت واگذار كرد، و درباره آنها دستور قطعى و مشخصى نداد، والا، لازمست كه از آن دستور هم پيروى شود
و همچنين در مورد اصل عدالت خدا كه شيعه آنرا از اصول قطعى دين ميداند، برادران من باينجهت منحرف شدند، كه تحت تاءثير توجيه هائى قرار گرفتند كه متصديان خلافت براى درست نشان دادن مقام خلافتشان مياوردند.
ريشه اين توجيه ها
و ريشه اين توجيه ها اين بود كه پس از درگذشت ابوبكر و عمر و عثمان كه مسلمانهاى كنجكاو و حقيقت جو بسوابق شرك آنها و بنواقص زمان جاهليت و اسلام آنها توجه كردند، و با فضيلت على (ع) در همه خصائل اسلامى و انسانى مانند علم و حلم و زهد و تقوى و عدالت و شجاعت و ايمان و فداكارى نظر نمودند، و خلاصه هنگاميكه برترى همه جانبه على (ع) را بر خلفا احساس كردند، اين اشكال نظر آنها را جلب كرد كه در محيط اسلام ، كه بر پايه حق و عدالت استوار است ، چرا بايد اشخاص پائينتر، بر شخص برتر و والاتر، مقدم و حاكم گردند.
البته اين اشكال اساسى ، متضمن صدها اشكال فرعى ديگر بود كه علماى تسنن هيچ پاسخى براى آن نداشتند، جز اينكه زمزمه جبر را بميان آوردند، و آنچه را كه بوقوع پيوسته باراده خدا مستند نمايند، آنها براى اين منظور ببحثهاى دامنه دار بصورت علمى و فلسفى پرداختند، و بايات و روايات متشابه به تمسك جستند كه نمونه اى از آن آيات ، آيه و ما تشاؤ ن الا ان يشاء الله و نمونه اى از آن روايات ، روايت ما شاء الله كان و ما لم يشاء لم يكن هست (يعنى شما نميخواهيد مگر اينكه خدا بخواهد - و آنچه خدا بخواهد ميشود و آنچه نخواهد نميشود).
البته در برابر بحثهاى دورو درازى ، كه با استناد بايات و روايات متشابه ، بميان مياوردند بانها گفته ميشد، كه اينها با عدل الهى و حكمت پروردگار منافات دارد، و اساسا وجدان پاك نميپذيرد كه جاهل يا مفضول ، بر عالم فاضل مقدم گردد، بخصوص نسبت بمقام جانشينى پيغمبر و پيشوائى جامعه مسلمين كه از هر نظر حساسترين مقامست .
ولى در پاسخ گفتند و هنوز هم ميگويند، كه صفت عدل براى بندگان لازمست نه براى حق ، زيرا عدل و ظلم نسبت بملك غير، اعتبار ميشود، و چون خدا مالك على الاطلاق همه افراد ميباشد، از اينرو هر طوريكه با آنها رفتار كند ظلم نيست بلكه عين صلاحست .
طبيعى است كه مردم عوام تحت تاءثير اينگونه سخنان ، كه در قدم يازدهم بررسى گشت ، واقع ميشدند، و توجيه هاى عوام پسند آنها را ميپذيرفتند، و باينجهت بود كه كم كم اين عقيده در ميان آنا پيدا شد كه اقرار بعدالت خدا، جزو اصول يا فروع اسلام نيست ، و اساسا چنين چيزى براى خدا لازم نيست .
و اگرچه اين عقيده بادين فطرى اسلام ، و با ظواهر بسيارى از آيات و روايات سازگار نيست ، ولى بااينحال ، در اين زمينه هم بايد گفت كه چون اين عقيده ، در مورد بيشتر برادران سنى ، روى اشتباه هست نه روى عناد، باينجهت باعث كفر و ارتداد آنها نميشود، زيرا آنها آنرو عدل الهى راانكار ميكنند كه ميپنداردند چنين چيزى را خدا و پيغمبر نگفته اند، و باينجهت درباره آنها بايد گفت اگر بكتابهاى شيعه و سنى كه در اينباره نوشته شده ، و در دسترس هست مراجعه كردند، و بمغالطه هاى علماى تسنن كه بنمونه هاى مهمترش اشاره شد پى بردند، و عقيده حق را كه عدل خداست پذيرفتند، در آنصورت از مؤ منين واقعى ميشوند، و اگر نپذيرفتند و بر عقيده باطل ، به خودسرى و ستمگرى خدا (العياذبالله) باقيماندند، در آنصورت از مخالفين و معاندين واقعى بحساب ميايند، و اگر چنين مراجعه اى نكردند و يا كردند، و نتيجه روشنى بدست نياوردند، در هنگام مرگ درستى يا نادرستى ايمان آنها بطوريكه در آغاز همين قدم گفتيم معلوم ميشود.
بهرحال خاندان پيغمبر و پيشوايان شيعه ، در مورد اصل عدالت نيز مانند اصل امامت ، تا آنجا كه ميتوانستند حقايق را براى مردم بيان ميكردند، و فساد سخنان خالفين را با منطق شيوا و گيراى خويش ثابت مينمودند، و اگر چه امكانات آنها با محدوديتهاى بسيارى كه حكومتهاى وقت بوجود مياوردند خيلى كم بود، ولى در زمان امام باقر و امام صادق كه بنى اميه و بنى عباس در گرداب كشمكش با يكديگر فرورفتند، امكانات زيادى پيش ‍ آمدت و ايندو امام از همين فرصت حساس استفاده كردند، و مدرسه دين را رونق بسزائى دادند، و حقايق اسلام را براى شيعيان روشن ساختند، و آنها نيز ظبط كردند و بصورت روايتهاى روشنى بخش ، بشيعيان دوره هاى بعد رساندند، تا امروز كه بحمدالله در دسترس همه ميباشد، و بامطالعه و ملاحظه آنها اهميت دو اصل عدالت الهى و امامت خاندان نبى ، كه از اركان واقعى اسلامست ، براى آنها روشن ميگردد، و باينوسيله راه نجات و سعادتشان در دنيا و آخرت هموار ميشود.
و يكى از نكاتى كه دو امام مزبور، و همچنين امامهاى ديگر، در ضمن تعلميات خويش روى آن تكيه ميكردند، و در نوع روايتهاى آنها بچشم ميخورد، اينستكه اساس اسلام را بر پايه دو اصل عدالت و امامت نيز قرار ميدادند، و فقط كسانى را اهل نجات و مسلمان حقيقى معرفى مينمودند كه پابند ايندواصل باشند، و كسان ديگر را مسلمان حقيقى نميخواندند، بلكه آنها را در صورتيكه از روى علم و عمد منكر ايندو اصل ميشدند كافر ميخواندند، و در صورتيكه از روى جهالت منكر مى شدند مسلمان ظاهرى ميناميدند، و حكم بپاكى آنها و ذبايح آنها مينمودند.
اشكال : فلاكت اكثريت منكرين مذهب جعفرى و نجات اقليت موافقين
بعضيها اشكال ميكنند، كه چطور ممكنست مليونها بلكه ميلياردها مسلمانيكه از زمان رحلت پيغمبر تاكنون بودند و هستند، و اكثريت قاطع آنها دو اصل مزبور را انكار ميكنند، اهل نجات نباشند، و فقط اهليت كوچكى از آنها كه دو اصل مزبور را مى پذيرند، و بنام شعيه خوانده مى شوند، اهل نجات باشند، با اينكه آن اكثريت نوعا اهل عبادت و تقوى و پيرو دستورهاى پيغمبر و قرآن بودند و فداكاريهاى بسيارى در راه گسترش ‍ اسلام در كشورهاى مختلف جهان داشتند و همينها بودند كه پرچم اسلام را در دورترين نقاط جهان مانند چين و اسپانيا باهتزاز آوردند، ولى اين اقليت ، فداكاريهاى خيلى كمترى در اين زمينه ها داشتند و دارند، بلكه بسيارى از آن ها بدستورهاى پيغمبر و قرآن اهميت چشمگيرى نميدادند و نميدهند.
پاسخ اشكال
جواب اين اشكال با توجه ببيان هاى گذشته روشن مى شود، در ضمن بيانهاى گذشته اين موضوع گوشزد شد، كه بسيارى از برادران سنى ما كه منكرايند و اصلند قاصرند، بطوريكه اگر در زمان حياتشان يا در هنگام مرگشان درستى ايندو اصل برايشان ثابت شود با ميل و رغبت آن را مى پذيرند، و با ايمان واقعى از دنيا ميروند و در نتيجه اهل نجات مى شوند، و بر عكس نيز بسيارى از كسانى كه خودشان را شيعه مى خوانند، ممكن است بواسطه كثرت معاصى و ظلمت قلبى ، در هنگام مرگ ، تحت تاءثير وسوسه دشمن بزرگ يعنى شيطان قرار گيرند، و بى ايمان از دنيا بروند، و در نتيجه اهل هلاكت بشوند.
و بطور كلى آن چه از آئين اسلام استفاده مى شود اينست كه باعث نجات انسان فقط يك چيز است و آن اينست كه تسليم حق بشود، و جوانب گوناگون حق را بپذيرد و بكاربندد، خواه اين كه در زمينه اصول دين باشد مانند مبداء و معاد و نبوت و امامت و صفات جماليه و جلاليه خداوند، خواه اين كه در زمينه فروع دين باشد مانند انجام دستورهاى الهى و رعايت حقوق بردران دينى ، كه جامع همه آنها تقوى و پرهيز كاريست انما يتقبل الله من المتقين .
آرى تقواى واقعى اينست كه انسان ، هم اعتقاداتش را و هم اعمال و اخلاقش را درست كند، و با خواسته هاى خدا و پيغمبر تطبيق نمايد، نه اين كه فقط اعمالش را درست كند ولى اخلاقش يا اعتقاداتش فاسد باشد، يا اينكه اخلاقش را يا اعتقاداشت را درست كند ولى اعمالش فاسد باشد، و همين آيه قرآن نيز كه ميگويد بهشت ميراث متقين است تلك الجنه التى نورث من عبادنا من كان تقيا مخصوص بكسانيستكه ، هم در عقيده و هم در عمل و هم در اخلاق متقى هستند، والا كسانى كه عقيده يا عمل يا اخلاقشان فاسداست شكى نيستكه بى دين از دنيا ميروند و مخلد در آتش ‍ جهنم ميگردند.
دليل اينمطلب روايات بسياريست كه درباره كسانى كه اخلاق زشتى دارند وارد شده است ، مانند روايت البخيل لا يدخل الجنه الحسود لايدخل الجنه يعنى بخيل يا حسود وارد بهشت نمى شود)) و همچنين روايات و آيات بسياريست كه درباره كسانى كه در گرداب معاصى فرورفته اند و تا دم مرگ توبه نميكنند وارد شده است مانند آيه ثم كان عاقبه الذين اساؤ وا السؤ ى ان كذبوا بايات الله و كانوا بها يستهزئون سرانجام بدكاران اينست كه آيات الهى را تكذيب و استهزاء ميكنند)
بنابراين عمل فاسد، عقيده را هم فاسد مى كند، همانطوريكه عقيده فاسد نيز عملرا فاسد مى كند و تجربه در اين زمان ثابت نموده كه بى پروائى و اصرار در گناهان ، اعتقادات اكثريترا فاسد كرده است
يگانه راه نجات
خلاصه بهشت براى كسانيكه كه كمالات سه گانه را تحصيل كرده باشند، اول عقايد درست در زمينه توحيد و عدل و نبوت و امامت و معاد، دوم اخلاق نيكو در زمينه ارتباطهاى انسان با افراد ديگر، سوم اعمال صالح همراه با كمال اخلاص در زمينه اداء واجبات و ترك محرماتى كه خدا و پيغمبر فرموده است .
آيات نخستين سوره بقره بهمين سه جهت ، در ضمن معرفى متقين ، اشاره ميكند و چنين مى گويد:
الم ، ذلك الكتاب لاريب فيه هدى للمتقين ، الذين يؤ منون بالغيب و يقيمون الصلوه و مما ررقناهم ينفقون ، و الذين يؤ منون بما انزل اليك و ما انزل من قبلك و بالاخره هم يوقنون
چنان كه ملاحظه مى شود اين آيات ، متقين را، كه اهل بهشت هستند اينطور معرفى مى كند كه آنها 1- ايمان بغيب دارند، يعنى خدا و صفات او را شناخته اند، و تصديق نموده اند 2- نماز را بپا مى دارند، يعنى اعمال صالح را كه نمونه كاملش نماز است بجا مى آورند 3- از آن چه بآن ها داده ايم انفاق مى كنند، يعنى اخلاق حسنه را كه مظهر بزرگش نيكى و احسان بديگرانست دارا مى باشند. و در آيه بعد، به مرتبه اعلاى تسليم بساحت مقدس نبوى و دو اصل اصيل اعتقادى ((نبوت ، معاد)) اشاره مى نمايد و بطور كلى مى گويد، متقين كسانى هستند كه بآن چه بر پيغمبر اسلام ، و بر پيغمبران پيش از او، نازل گشته مؤ من هستند، و بآخرت كه نمايشگاه ارزشها، و جايگاه پاداشها و كيفرهاست يقين دارند.
روشنست كه يكى از دستورهاى اكيد كه پيغمبر گرامى ماءمور بابلاغ آن گرديده امر ولايت است كه در آياتى ، بخصوص در آيه يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك روى آن تكيه شده است ، ضمنا معلوم شد كه ايمان بغيب و آخرت بخصوص ((آن چه به پيغمبر نازل گشته كه قرآن مجيد است )) همه اصول دينى و اعتقاديات را شامل مى شود، و عقيده بظهور و رجعت هم كه از لوازم ولايت است در برمى گيرد، و اين مطلب با ملاحظه تفاسير، بهتر و بيشتر روشن مى شود، و شكى نيست كه نماز حقيقى همه اعمال بدنى و روش فكرى و نيات قلبى انسان را، مستقيم و سليم مى گرداند و اصلا خاصيت نماز همينست كه همه فعاليت هاى انسانى را در مسير ترقى و تعالى پيش مى برد، و باين جهت است كه مى فرمايد: ان الصلوه تنهى عن الفحشاء و المنكر - نماز انسانرا از آن چه حرامست بازميدارد و بانچه واجبست وا مى دارد.
اميد نجات در تقواى ناقص نيست
خلاصه تقواى حقيقى كه وسيله نجات و راه بهشت است ، براى كسى تحقق مى پذيرد كه همه جهات مزبور را داشته باشد، والا اگر يكى از جهات سه گانه را نداشته باشد، مانند اينكه عدل و امامت را از روى عناد منكر شود، در آن صورت متقى كامل نخواهد بود، بلكه همه اعمال و عباداتش باطل و توقع بهشت و ثوابش بيهوده مى باشد، و همچنين اگر عدل و امامت را تصديق كند ولى مانند بسيارى از شيعيان اسمى ، در گرداب معاصى فرورفته باشد، در آن صورت نيز متقى كامل نميباشد بلكه اگر بدون توبه بميرد بجهنم مى رود و روى بهشت را نمى بيند، زيرا بهشت كاخ و گلزارى است پاكيزه كه مخصوص پاكيزه گانست (الطيبات للطيبين)
اگر گفته شود كه روى اين حساب مورد براى شفاعت نمى ماند، با اينكه عامه و خاصه اجمالا اتفاق بر آن دارند، و آيات و روايات بسيارى تصريح بآن دارد.
در پاسخ مى گوئيم مورد شفاعت كسى هست كه گاهگاهى ، بواسطه طغيان شهوت يا غضب ، گناهى يا گناهانى مى كند، ولى پس از گناه ، حالت پشيمانى و اضطراب در قلب آن ها پيدا مى شود، بطوريكه نه تنها عزم بر تكرار و اصرار، در قلب او نمى باشد بلكه خود را ملامت و سرزنش مى كند، و در صدد برمى آيد كه مراقب و نگهدار خود باشد تا ديگر باره آلوده بگناه نگردد، و خلاصه مورد شفاعت كسانى هستند كه از اعمال فاسد متنفر، و از اعمال صالح مسرور مى گردند، و البته اين حالت از لوازم ايمان بمبدء و معادست كه بميزان قوت و ضعف آن ، زياد و كم مى شود.
آيات و روايات نيز، بهمين مطلب تصريح مى كند و مى گويد، مؤ منى (كه مورد شفاعت است) آن كسيست كه حالت قلبى مزبور را داشته باشد، و تا هنگام مگر عقيده اش باصول پنجگانه ايمانى ثابت بماند، يكى از اين روايات چنين است المؤ من من سائته المعصيه و سرته الحسنه - مؤ من كسيست كه از كار بد آزرده خاطر و از كار نيك شادمان و مسرور گردد) و يكى از اين آيات چنين است و لا يشفعون الا لمن ارتضى - شفاعت كنندگان شفاعت نمى كنند مگر براى بنده مرتضى - پسنديده شده -))
و اين بنده همان مؤ منى هست كه روايت مزبور، او را بطورى كه گفتيم معرفى مى نمايد.
از اين گونه آيات و روايات معلوم مى شود كه كسى كه باصول پنجگانه عقيده درستى نداشته ، باشد، مشمول شفاعت نميگردد، زيرا چنين كسى در حقيقت ايمان ندارد و همينطور است كسى كه باصول پنجگانه اظهار عقيده بكند ولى بدون هيچگونه اضطرابى اصرار در معصيت بورزد، چنين كسى هم در حقيقت ايمان ندارد، و مرضى خدا نمى باشد، و مشمول شفاعت نمى گردد، مگر اين كه تا يقين بمرگ نموده از معصيتهائى كه كرده مضطرب و پشيمانى گردد، و حالت عزم بترك معصيت در قلبش به وجود آيد، كه اگر با اين حالت بميرد بتصريح روايات مشمول شفاعت مى گردد، هر چند كه در برابر معصيت هايش فشارهائى هم در عالم برزخ مى بيند، البته در صورتى كه معصيتهايش در زمينه پامال كردن حقوق الهى باشد، چون اگر مربوط بحقوق مردم باشد عذاب هائى هم در آخرت مى بيند، يعنى بطورى كه از روايات معلوم ميشود حق الناس مهمتر از حق الله است ، و براى آن كيفر سختى مانند عذاب جهنم معين شده كه هيچ چاره اى جز رضايت مردمى كه حقشان پامال گشته ندارد.
و سر اين مطلب اينستكه خداوند متعال كريمست ، و از معصيتهاى بنده اش ‍ با توبه حقيقى ميگذرد، ولى بندگان خدا اكثرا لئيم هستند بطوريكه از حق خويش كه بدست ستمگران پامال شده بسختى ميگذرند، بخصوص در روز قيامت كه نهايت احتياج را دارند، و ميخواهند از حق خويش بهر صورتى كه هست استفاده كنند، هر چند كه بصورت گرفتن نيكيهاى ستمگران و يا گذاردن گناهان خويش بدوش آنان باشد، و اين سنتى است از سنتهاى تغيير ناپذير الهى كه در همه موارد بطور قطع عملى ميشود.
در روايتيست كه حق تعالى در روز قيامت ميگويد قسم بعزت خودم كه نميگذارم ظلمى كه به بنده اى از بندگانم وارد گشته ، احقاق حق نشده بماند فوعزتى لا يجوزنى ظلم ظالم .
واين بود مورد شفاعت بر حسب آنچه حقير، از آيات شريفه قرآن و روايات صادره از اهل بيت عصمت ، استفاده كرده ام ، البته آنچه گفته شد بطور اختصار بود، و كسانيكه تفصيل مطلب را بخواهند بايد بكتابهاى تفسيرى و روائى مراجعه كنند، مخصوصا بكتاب نفيس الميزان كه بزبان عربى و فارسى چاپ شده ، و در زمينه شفاعت ، اصلا و موضوعا، عقلا و نقلا، كيفيه و كميه ، دليلا و موردا، تحقيق كامل نموده است .
و ما در اينجا فقط بدونكته ديگر كه مسئله شفاعت را روشنتر ميكند اشاره اى ميكنيم ، تا شيعيان لاابالى و غرق و در معاصى ، در حال غرور نمانند، و در عين حال ماءيوس نگردند.

شفاعت مقاميست براى شفاعت كنندگان

اول - اينكه آيات مخالف شفاعت ، مانند آيه ما لهم من شافعين ، و لا تصديق حميم براى آنها شفيع و شفيقى نيست )) و آيه و لا يقبل منها شفاعه - در آنروز شفاعت پذيرفته نميشود))، اصل شفاعت را نفى نميكند، بلكه شفاعت استقلالى را نفى ميكند و ميگويد شفاعت بدون اذن حق تعالى نميشود، و اين براى باطل كردن نظر خام عده اى از يهوديها و نصرانيها و منافقها و منافقها و مشركها و بت پرست هاست كه مى پندارند، كسانيكه مقرب خدا هستند مقام شفاعت را بالاستقلال دارند.
قرآن همين نظر را در ضمن آياتى مانند آيه هؤ لاء شعفائنا عند الله اينان شفيعان ما، در نزد خدا هستند)) نقل كرده ، و در ضمن آيات ديگرى مانند آيه من هذا الذى يشفع عند الا باذنه - هيچكس ‍ نميتواند بدون اذن خدا شفاعت كند)) خط بطلان گرد آن كشيده ، و شفاعت را فقط براى افرادى كه از طرف خدا اذن داشته باشند. و نسبت بكسانيكه صلاحيت داشته باشند، پذيرفته است ، همان كسانيكه عقيده و عمل اجمالا درستى دارند، و در عين حال گناهانى هم كرده اند كه بمقتضاى ايمانشان نسبت بآن مضطرب و پشيمان گشته اند.
ممكنست گفته شود كه چنين كسانى اجتماع بشفاعت ندارند، زيرا با فرض ‍ اينكه صلاحيت ندارند، خداوند با كرم خودش از تقصيرهاى كم و بيش آنها ميگذرد و رحمتش را شامل حال آنها مينمايد.
در جواب بايد گفت اگر چه چنين كسانى صلاحيت دارند، و خداوند هم كرم و رحمت بسيارى دارد، ولى با اينحال خداوند روى عدالت و حكمتش ، اراده كرده است كه كرم و رحمتش را بتوسط بندگان مقربش ‍ ببندگان گنهكارش برساند، و آنان را شفيع اينان بنمايد، واين از باب لطف بانانست ، كه بخاطر تشكر از بندگان مقربش ، ميخواهد كه مقامات عاليه و درجات قرب آنها را بهمه گروههاى مردم از گذشتگان و آيندگان در حضور دشمنان سرسخت آنها ارائه دهد، خلاصه شفاعت كه مقام مهمى هست ، در واقع منزلتيست براى اولياى خدا و يك نوع عقوبتى است براى سركوبى دشمنان آنها، زيرا نتيجه شفاعت فقط براى شفاعت شوندگان نيست بلكه آشكار كننده درجه عزت و جلالت مقام شفاعت كنندگان است .