دين و وجدان

مرحوم آيت الله حاج شيخ عباس طهرانى (طاب ثراه)

- ۲۵ -


آثار و بركات زيارت و توسل به اولياى حق

دوم - اينكه رواياتى فراوان در زمينه ثواب زيارت انبيا و اوليا و مؤ منين با تقوى و در زمينه آثار توسل بانها و گريه و ذكر مصيبت براى آنها و نيك بفرزندان و دوستان آنها، وارد شده كه نتيجه مشتركين اينستكه اينگونه اعمال ، باعث جلب محبت و شفاعت آنها ميشود، و گناهها و گرفتاريهاى انسان را كم ميكند، و گردنه هاى وحشتناك مرگ و قبر و برزخ و قيامت و صراط و ميزان را آسان مينمايد.
در مورد اينگونه روايتها نيز بايد بتذكرى كه در چند سطر جلوتر داديم ، توجه نمائيم و آن اينكه موضوع اينگونه روايتها كسيست كه ايمان واقعى دارد، يعنى اينگونه روايتها شامل منافقها و مسلمانهاى ظاهرى و فاسقهائى كه اصرار در معصيت ميورزند و احساس پشيمانى نميكند نميشود، زيرا اين كسان ايمان واقعى ندارند، و فقط ايمان ادعائى يا صورى دارند كه در پيشگاه خدا آثار مطلوبى ببار نمياورد، هر چند كه از نظر نظام اجتماعى آثار كم يا زيادى داشته باشد.
آرى اگر چنين كسانى در اثر خدمتها و اظهار ارادتهائى كه باولياى خدا ميكنند انقلاب روحى مؤ ثرى پيدا كنند كه آنها را تاحدى بسوى حق جذب نمايد، در آنصورت ممكنست بلكه اميد هست كه در صف مؤ منين با حقيقت قرار گيرند اگرچه بمرتبه كاملين آنها نميرسند، و در نتيجه مشمول شفاعت اولياى خدا گردند، خواه اينكه بدون كفاره و جريمه باشد (و اين در صورتى است كه گناهان كبيره و بسيارى نداشته باشند) و خواه اينكه با كفاره و جريمه باشد، و جريمه گناهان باينستكه : بميزان نوع گناه از صغيره و كبيره و حق الله و حق الناس و بمقدار كم و زياد آن ، ببلاها و مصيبتهائى در همين دنيا يا در برزخ يا در قيامت يا در دوزخ مبتلا شوند، تا تصفيه و پاك شده و شايسته ورود در بهشت و سزاوار مجالست و هم نشينى با اولياى حق گردند.
آرى آنجا تن ضعيف و دل خسته ميخرند، و بياغى سركش اعتنائى نميكنند، بلكه او را از نسيم رحمت حق ، محروم ميكنند مگر اينكه برگردد و تسليم شود، تا خداونديكه مقلب القلوب است بخاطر اينكه كارهاى نيكى ، مانند اظهار ارادت و خدمت باوليائش ، داشته باو توفيق توبه دهد تا جز و نجات يافتگان و شفاعت شوندگان بشود.
بذره گر نظر لطف بوتراب كند   بآسمان رو دو كار آفتاب كند
بنابراين آنكسى هم كه در گرداب گناهان فرورفته ، و بطورى اسير نفس گشته كه نميتواند دست از معصيت بشويد، نااميد نباشد، بلكه سعى كند كه اظهار ارادت و هر گونه الطف و محبت كه ميتواند باولياء حق و بفرزندان و دوستانشان بنمايد و باينوسيله انتظار عنايت الهى و انقلاب قلبى را داشته باشد، تا نسيم رحمت حق بوزد و او را بعالم پشيمانى و تسليم ببرد، و با شفاعت اوليائش بهشتى بگرداند، و همه اينها از بركات قطعى اظهار ارادت و دوستى همراه با صفا و وفا باولياى حق و فرزندان و دوستانشان هست ، و چنين بركاتى نه تنها شامل گنهكاران مشرف بسقوط ميشود، بلكه ميتوان گفت شامل كافرانى هم كه معاند نباشند ميشود، زيرا اگر كافر هم باولياى خدا، مانند خانواده پيغمبر و فرزندان و دوستانشان . ارادت خالصانه اى بورزد، بلكه اگر بمؤ منى خدمت صادقانه اى بكند، و براى او دردى را دوا يا حاجتى را روا نمايد، بازهم مورد توجه پروردگار رحيم واقع ميشود، و عذابش را ميكاهد يا برميدارد.
شاهد بر گفتار روايتيست كه در كتاب مستطاب تهذيب ، كه از كتابهاى چهارگانه معتبر شيعه است ، درباره كافريكه از گرفتارى سخت ، مؤ من ناراحتى را نجات داده بود نقل شده است ، مضمون اين روايت اينستكه چننى كافر اگرچه بجهنم ميرود، ولى خداوند خانه اى در جهنم باو ميدهد كه او را از آتش حفظ ميكند، و در همين خانه غذاى غير بهشتى هم برايش ‍ ميفرستد.
بلكه يك عده از كفار آتش پرست هند و بعضى از اهل كتاب از طريق تجربه يقين كردند كه خدمت بمجالس عزا دارى حضرت اباعبدالله و يا نذرهائى براى سلامتى بدنشان يا پيشرفت كار و تجارتشان موثر است ، از اينرو همين هنديها در مجالس عزا خدمت و پذيرائى ميكنند، و اين مطلبيست كه هم با قانون عقل ، و هم با قانون شرع ، سازگار است زيرا خداوند كريم بكسانيكه براى او قدمى برداشته اند، و كارخيرى انجام داده اند اگر چه كافر باشند بى پاداش نميگذارد، و بتناسب نيت آنها، رحمتش را بر آنها نازل ميفرمايد، منتهى در عين حال اراده خداوند بر اين جارى شده كه كسانى را ببهشت داخل كند و از فزع اكبر حفظ نمايد، و بشفاعت اوليائش نائل گرداند، كه ايمان داشته باشند، و در برابر دستورهاى الهى عناد و سركشى ننمايند، و اگر هم از روى غفلت معصيتهائى كردند، زود بخود آيند و براستى پشيمان شوند، كه خود اين پشيمانى توبه واقعى است كفى بالندم التوبه ، و گرنه براى بنده سركشى ، كه از روى طغيان و بى اعتنائى بدستورهاى خدا در گرداب معصيتها ميرود و ميماند، اميد بهشت داشتن بكلى بيجاست ، هر چند كه با خيال شفاعت باشد، زيرا چنين كسى از شفاعت بهره و نصيبى ندارد، و بكمك شفاعت ، بمرتبه پائينى از هشت برسد كه همين مرتبه پائين هم ، با توجه بمقياسهاى ما بسيار بالاست ، زيرا بطوريكه روايت ميگويد پائين ترين مرتبه بهشتى اينست كه ميتواند در يك مجلس ، خلق اولين و آخرين را بطور كامل پذيرائى كند نعم الثواب و نعم عقبى الدار.
و البته هم اينها در صورتيستكه ، چنين بنده اى بتواند با گناهان بسيارش ، اصل ايمان را كه اعتقاد باصول پنجگانه است سالم ببرد، و گرنه بهيچوجه قابل شفاعت نميشود.
بهرحال بنده غرق در گناه نيز بايد نااميد نباشد، بلكه بايد كوشش كند و تا آنجا كه ميتواند خدمتهاى قلمى و قدمى و زبانى و مالى باولياى خدا، يعنى بخانواده عصمت و مؤ منين و محبين آنها، بنمايد تا قابل گردد كه بدعاى آنها در همين جهان از او شفاعت بشود، و در نتيجه حالت انقلاب و تسليمى در وجودش پديد آيد كه در اثر آن داراى شرائط شفاعت اساسى آخرت گردد، و بدون ورود بدوزخ ببهشت برود، و تاچنين حالتى در او پديد نيايد، آرزوى شفاعت داشتن و ببهشت فورى رفتن ، آرزوئيست خام ، كه بايد آنرا غرور گفت نه اميد.
بنده سركش و طاغى كيست
اين مطلب هم پوشيده نماند كه مراد از بنده سركش و طاغى ، فقط فرعون و نمرود و فلان ظالم نيست ، بلكه هر كسيست كه بر معصيتى از معصيتها اصرار بورزد و توبه نكند، تا چه رسد باينكه بر چند معصيت يا بالاتر از آن اصرار بورزد و عزم بر توبه نداشته باشد براى تاءييد اين مطلب روايات بسيارى دردستست ، يكى از آنها روايت معروفيست كه مى فرمايد لايزنى الزانى و هو حين يزنى مؤ من - زناكار در حال زنا مؤ من نيست )) و بديهيست كه زنا از باب مثال ذكر شده است ، زيرا بوطر كلى انسان در هنگاميكه مرتكب هر يك از معاصى ميشود از ايمان خارج ميگردد، حال اگر بر معصيتى از معصيتها اصرار بورزد يعنى هميشه در عملش يا در قلبش بآن بپردازد، و از آن توبه ننمايد، قطعا بى ايمان از دنيا خواهد رفت ، و مشمول شفاعت نخواهد گشت ، بخصوص كه توبه نكردن فورى از گناه خود، گناه ديگريست ، و باز توبه نكردن فورى از آن گناه و از اين گناه خود گناه ديگريست ، و همينطور هر لحظه و دقيقه كه توبه بتاخير افتد گناهان پى درپى بيشترى بوجود مياورد كه حساب يك شبانه روزش ، از عهده ما خارجست و باكرام الكاتبين است ، تا چه رسد بحساب يكهفته و يك ماه و يكسال و نيز تا دم مرگ كه بى خبر ميايد، و پير و جوان و شقى و سعيد نميشناسد، مخصوصا در اينزمان كه مرگ نابهنگام و ناگهانى كه موت فجاءه است ، زياد و فراوان شده است .

آيا توبه بشفاعت احتياج دارد

در اينجا يك اشكال مانده كه بايد از آن پاسخ گفت : و آن اشكال اينستكه اگر موضوع شفاعت ، گنهكاران با ايمانى هستند كه از گناهان خويش پشيمان شده اند و توبه كرده اند، پس روايات و آياتى كه بر خلاف اينست چگونه توجيه ميشود، نمونه اى از روايات مزبور، اين روايت مشهور است التائب من الذنب كمن لا ذنب له - كسيكه از گناهانش توبه كرده مانند كسيست كه گناهى نكرده است )) از اين روايت معلوم ميشود كه توبه كننده با توبه ، كارش اصلاح ميگردد بدون اينكه احتياجى بشفاعت داشته باشد، و نمونه اى از آيات مزبور اين آيه است و انى لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدى - خدا بسيار آمرزنده است ، براى كسيكه توبه كند و ايمان بياورد و عمل صالح بنمايد و هدايت را بپذيرد)) البته مراد از اين هدايت ، بطوريكه از تفسير ائمه بدست ميايد، مقام ولايت است ، از اين آيه نيز معلوم ميشود، كه اصلاح كار گنهكاران ، اگرچه شرايطى غير از توبه ، مانند ايمان مجدد و عمل صالح و پذيرش ‍ هدايت دارد، ولى شرط شفاعت ندارد، خلاصه از مضمون آنگونه روايت و اينگونه آيه معلوم ميشود كه ، شفاعت براى گنهكارانيست كه توبه نكرده اند ولى در عين حال با ايمان از دنيا رفته اند،
در پاسخ بايد گفت ، چنين چيزى بهيچوجه درست نيست ، زيرا اگر چه شفاعت براى كسانيست كه با ايمان از دنيا رفته اند، ولى اساسا كسانيكه اصرار بر گناه ميورزند و نوبه نميكنند، با ايمان از دنيا نميرود، بلكه بطوريكه در روايت جلوتر ديديم بى ايمان از دنيا ميروند، زيرا كسانيكه در حال معصيت و بدون احساس مسئوليت و ندامت از دنيا ميروند، در حقيقت ايمان به كيفر و عقوب گناه در آخرت ندارند وگرنه ممكن است گناهكار با اينكه خود را سزاوار عذاب حق ميبيند، هيچگونه وحشت و نگرانى و پشيمانى در خو احساس ننمايد، و چون ايمان به معاد و روز جزا ندارند هرگز مشمول شفاعت نميشوند.
علاوه بر اين ، روايتهاى صريحى هست كه ميگويد شفاعت شامل كسانى ميشود، كه از گناهان خويش توبه ميكنند، بلكه روايتهاى صريح ديگرى هست كه ميگويد قبول توبه هم مشروط بشفاعتى است كه مقربان درگاه خداوند براى توبه كنندگن مينمايند، و بوسيله اين شفاعت توبه آنها پذيرفته ميشود، و بديهيست كه اينگونه روايتهاى صريح مخصصص است ، و آيات و روايات مزبور را كه مطلقست تقييد ميكند.
از همه اينها گذشته ، همه ميدانيم كه پيغمبران بزرگى بواسطه اينكه خلاف كوچكى ، مانند ترك اولى مرتكب شدند، و با اينكه توبه ها و استغاثه ها نمودند، با اين حال ببلاهاى بزرگى مبتلا گشتند، تا اينكه بمقربان مخصوص ‍ خداوند، كه آل محمد هستند، متوسل شدند و با شفاعت آنها از دام محنت و بلا آزاد گشتند، اگر در مورد پيغمبران وضع چنين باشد، پس در مورد غرق شدنگان در درياى معاصى و دور افتادگان از رحمت الهى ، كه استحقاق همه گونه عذاب دنيوى و اخروى دارند، چگونه ميتوانيم بگوئيم كه آنها بمجرد توبه ، و بدون اينكه احتياجى بشفاعت مقربان خداوند داشته باشند، كارشان فورا و كاملا اصلاح ميگردد، و از هر جهت مانند بى گناهان ميشوند؟
اين اشتباه بزرگ و غرورآور، از اينجا ناشى ميشود، كه ما هر كى از آيات و روايات را جدا مى بينيم ، و با يكديگر نمى سنجيم ، وگرنه قرآن با كمال صراحت خطاب بمومنين شايسته ميفرمايد، يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و ابتغوا اليه الوسيله - اى مؤ منين از خدا بپرهيزيد، و در راه او وسيله اى كه شفيع شما گردد بجوئيد)) كلمه ((وسيله )) در آيه بر طبق روايات تفسيرى ، همان محمد و آل محمدند، كه مقربان مخصوص ‍ خداوند و مشعل هدايت و پرچمدار شفاعتند.
قرآن تنها براى نجات كافى نيست
در ضمن ، از اين آيه و نظاير بسيارش معلوم ميشود، كه براى مسلمانها قرآن تنها كافى نيست ، بلكه بايد علاوه بر قرآن بخاندان پيغمبر هم كه عترت همدوش قرآنند، تمسك بجويند، و اصلا بايد مفهوم واقعى آيات قرآن را با توجه بتفسيرش ، كه روشن كننده حقيقت است ، و بعهده عترت دانا و بينا و آزموده و آموخته پيغمبر است بدست آورند، و باين جهت بود كه پيغمبر اسلامت در روايت ثقلين كه مورد اتفاق همه مسلمين است ، راه نجات و سعادت مسلمين را منحصر باين فرمود، كه هم بقرآن و هم بعترت بياويزند و بپردازند، نه ا ينكه فقط قرآن را بپذيرند و عتر را بدور بيندازند.
آرى اين نغمه شطانى كه ((كتاب خدا كافيست - حسبنا كتاب الله با اينكه همه مسلمين بدرستى روايت ثقلين اعتراف دارند، مغالطه واضح و روشنى است ، و ادعاى اينكه عترت معناى عامى دارد كه شامل اصحاب نيز ميشود، مغالطه روشنتريست ، بخصوص كه در تعبير ديگرى كه پيغمبر اكرم در مورد ديگرى دارند، بجاى لفظ عترت لفظ اهل بيت فرموده اند ((كتاب الله و اهل بيتى )) و چنانكه در قدمهاى گذشته گفتيم ، اختلافها بلكه همه بلاها و خطرهائيكه دامنگير جامعه مسلمين شده است و ميشود، از همين دو مغالطه ناگوار و گمراه كننده ، ناشى شده است و ميشود
لازمست بگوئيم
در اينجا بمناسبت مطالب مزبور لازمست ببرادران سنى بگوئيم : اى برادران اهل سنت و جماعت ما، اگر در زمانهاى پيش ، كه دوران و عصر تقيه بود و كتب مطبوعه خالى از هرگونه تعصب در دسترس همه فرقه هاى مسلمين نبود پرده هاى جهل و مغالطه كارى صفحات حقايق را پوشيده بود، و باينجهت از درك حقايق عاجز و قاصر بوديد، ولى در اينزمان ، كه زمان آزادى و تحقيق است ، و تقيه برداشته شده و همه گومنه كتابهاى چاپى در دسترس همه گذاشته شده ، اگر در مقام تشخيص حق و باطل بر نيائيد، معذور نخواهيد بود، بلكه در برابر وجدان و در پيشگاه خدا مسؤ ل خواهيد بود، سخن حق اينستكه بايد عصبيت جاهليت را كنار بگذاريم ، و حق را در هر موضوعى و در هر مسلكى ، با فكر خويش تحقيق كنيم ، و اگر نتوانستيم تحقيق كنيم ، بايد از كسانيكه اهل حق هستند بپرسيم ، و پاسخ آنها را از روى دليل بپذيريم و بكار ببنديم .
و همچنين لازمست ببرادران شيعه بگوئيم : اى كسيكه ادعا ميكنى كه باصول پنجگانه مذهب اثنا عشرى ايمان و اعتقاد دارى ، اگر تو بمعصيت اصرار ميورزى و توبه نميكنى ، بايد بدانى كه در صورتيكه با اينحال بميرى رهسپار جهنم ميشوى ، و از شفاعت بهره اى نميبرى ، اميد شفاعت براى مثل تو، اميدى بيفايده بلكه غرورى زيانبخش است ، مگر اينكه با اينحال ، دست از دامن مقربان خداو ترويج آئين آنها و خدمت بفرزندان و دوستان آن ها برندارى ، تا بلكه از اين رهگذر انقلابى در قلب با قساوت تو پديد آيد كه در نتيجه موفق بتوبه شوى ، و مورد شفاعت گردى ، و اگر چنين نكنى از شفاعت محروم خواهى شد، و در عذاب جهنم مخلد خواهى گشت .
و نيز لازمست بمبلغين و سخنوران دينى بگوئيم : اى كسانيكه مسؤ ليت بزرگ ارشاد و هدايت مردم را بدوش گرفته ايد، مردم را مغرور نكنيد، بر شما واجبست كه حقيقت مطلب را در هر موضوعى براى مردم بگوئيد، و با دليل و سند، روشن بنمائيد، و اگر نميتوانيد واجبست كه وجهه مبلغ دينى بخودتان نگيريد، بلكه بايد بدانيد كه براى تبليغ دين مطالعه يك روايت و يك كتاب كافى نيست ، بلكه لازمست هر موضوعى را كه ميخواهيد مطرح كنيد، همه روايتها و مدركهاى آنرا ببينيد و تحقيق نمائيد و يا دست كم نتايج چنين تحقيقى را از اهلش بخواهيد، و آنگاه بمردم برسانيد، تا در روز قيامت حجتى بر شما نداشته باشند، و وزروو بالشان بگردن شما نيفتد.
ولى با كمال تاسف بايد گفت ، در زمان ما اينگونه مبلغها كه مسائل دين را از روى تحقيق ، تبليغ كنند، و مردم را بحقيقت ارشاد نمايند، بسيار كمند، و علت اينكه مردم عوام اختلاف نظرهاى زيادى ، درپاره اى از مسائل دينى و اعتقادى ، دارند همينست كه بعضى از مبلغين ، مطالبى تحقيق نكرده ميگويند بلكه علت اينكه بعضى خواص هم چنين اختلاف نظرهائى دارند همينست كه ميخواهند تحقيق نكرده ، و بواقعيات مقاصد دين نرسيده ، و شاگردى كامل نكرده ، استادى كنند.
و روى همين جهاتست كه با اينكه شيعيان فرقه واحدى هستند و اصول مشتركى دارند، با اينحال در بسيارى از مسائل ، اختلافهائى بين آنها مشاهده ميوشد، تاحديكه هر كدام آنها خودش را در صواب و ديگران را در خطا مى پندارند، و عجيب اينستكه مستند هر كدامشان نيز روايات و آياتست ، البته با بيانى كه از فلان نويسنده سطحى ، يا فلان گوينده بى تحقيق ، استفاده كرده است .
و همينطور لازمست بهمه مسلمانان بگوئيم ، در اين زمان پر فتنه كه بساط امتحان دينى گسترده شده ، و شما حقايق دينى و سعادت ابدى ميخواهيد، بايد كاملا بيدار باشيد، در اين زمان ، تشخيص حقايق دينى و صراط مستقيم مشكل ، و عمل بآن مشكلتر است ، در اين زمان ، درست نيست كه بنوشته هر نويسنده و گفته هر گوينده اى اعتماد كنيد، مگر اينكه يقين كنيد كه اين نويسنده يا گوينده ، از نظر علم و عدالت ، شايستگى واقعى بتصديق اساتيد و مردان ايمانى دارد، فقط در اينصورتست كه ميتوانيد اصول و فروع دين را با كمك او روشن نمائيد، و براه راست هدايت شويد، و گرنه گرگهاى بلباس ‍ ميش ، حتى با عمامه و ريش ، بسيارند كه آنها را آماده كرده اند، يا ميكنند، تا سر منبرها و پشت تربيون ها و باسم مجالس مذهبى و مقالات دينى ، مطالبى ظاهرپسند ولى گمراه ساز، بمردم تزريق كنند، تا اصول دين و ريشه اعتقاد آنها را سست نمايند.
باينجهت لازمست كه بدنبال هر صدائى ، و در پى هر صاحب صدائى نرويد، مخصوصا نسبت بتاءليفهاى جديد و مطالب نو احتياط كنيد، مگر اينكه تصديق آنرا از بزرگان باصلاحيت دين ، هم قولا و هم عملا بيابيد، و با مسلميات دينى كه از نيكانتان بخاطر داريد موافق ببينيد، تا ببركت راهنمائيهاى درست و واقعى و خدمت در راههاى دينى از عذاب جهنم برهيد، و بنعيم بهشت برسيد.
اى بسا ابليس آدم روى هست   پس بهر دستى نبايد داد دست
من آنچه شرط بلاغست با تو ميگويم   تو خواه از سخنم پند گير و خواه ملال

قدم سى و هشتم : ادله لزوم وصى بعد از هر نبى ، و راه تعيين ، و علائم خاصه اش بهمان دليلى كه پيغمبر لازمست امام نيز لازمست

در بخش سوم دليلهائى براى اثبات لزوم پيغمبر آورديم ، و ببعضى از آثار ظاهرى و معنوى پيغمبر اشاره نموديم . در اينقدم مى خواهيم بگوئيم كه با همان دليلها نيز ثابت مى شود كه پس از پيغمبر لازمست امام و خليفه اى باشد كه همه صفات و امتيازات پيغمبر را غير از امتيازات نبوت و اعجاز داشته باشد، و در همه كمالات انسانى مانند علم ، عدالت ، عصمت ، شجاعت ، زهد و سخاوت ، از مردم ديگر افضل و بالاتر باشد.
و سر اين مطلب اينست كه همه مردمى كه در زمان پيغمبر هستند، استعداد كاملى براى درك دست همه دستورهاى پيغمبر ندارند، و نمى توانند برنامه عالى و آسمانى او را بى كم و زياد بفهمند و بكار ببندند، تا چه رسد باينكه مكمل و مربى نسلهاى آينده نيز بشوند، و اگر هم چنين استعدادى داشته باشند شكى نيست كه همه آنها از همه احكام پيروى نمى كنند، بلكه بيشتر آنها با دستورهاى پيغمبر مخالفت ميكنند و در وادى اشتباه و گناه پيش ‍ ميروند،
علاوه بر اين بسيارى از آنها، توفيق تماس با پيغمبر و آثار هدايتبخش او را بطور كامل پيدا نميكنند.
و طبيعى است كه چنين كسانى ، كه اكثريت دارند، از نظر معارف دينى ناقص و چه بسا محروم مى مانند، و در نتيجه نياز فطرى آنها به پيغمبر و يا بقائم مقامش كه بايد نقش اساسى او را در زمينه ارشاد و تكميل مردم ايمفا كند، باقى و ثابت مى ماند بلكه مى توان گفت كه عده كمترى هم كه توفيق يافته اند، كه معارف را از پيغمبر بگيرند، نياز فطرى مزبور را دارند، زيرا. عارف الهى كه سعادت بشر در گرو آنست ، محدود نيست ، بلكه نامحدود است ، يعنى ممكن نيست كه انسان در لحظه اى از لحظه ها، از نظر معرفت ، و آثار معرفت كامل شود، بطوريكه نيازى بمعرفت بيشتر احساس نكند آرى انسان موجوديست كه مرز ((ايست )) و باصطلاح ((حديقف )) ندارد، بلكه در هر لحظه اى بمعرفت بيشترى نياز دارد، و طبيعى است كه براى رفع اين نياز، تا هنگامى كه ازحجاب ماده نگذشته ، بايد واسطه در فيض داشته باشد، تا رابطه بين او و خالق بشود، و اين واسطه و رابطه ، كه در هر زمانى و براى هر جامعه اى ضرورت دارد بنام پيغمبر و سپس بنام جانشينان خصوصى يا عمومى پيغمبر ناميده مى شود.
بهرحال اگر فرض كنيم كه در زمان هر پيغمبرى ، مردم آن زمان همه قوانين و برنامه هاى پيغمبر را با همه خصوصياتش بطور كامل درك مى كنند، در آن صورت ممكن بود بگوئيم كه آنها نيازى بامام و خليفه ندارند، زيرا با فرض ‍ اينكه قوانين پيغمبر را با همه خصوصياتش بطور كامل درك كرده اند، ديگر نيازى بوضع قانون نخواهد بود، بلكه فقط نياز باجراى قانون خواهد بود كه آنرا هم خود مردم هدايت گشته بعهده مى گيرند.
ولى گذشته از اينكه اجراى قانون نيز مشكل بسيار بزرگى است كه بدون رهبرى يك اسنان كامل و بى هوا، يعنى امام ، حل نمى شود، و گذشته از اينكه درك كامل مردم زمان پيغمبر، نسبت بهمه خصوصيات قوانين پيغمبر، فرضيه اى مى باشد كه تا بحال بوقوع نپيوسته ، اما اشكال مهم اساى اينجاست كه چون تاريخ زندگى انبياء را بررسى ميكنيم مى بينيم كه هميشه اكثر متنفذين و رؤ سا و سلاطين با مرام هر پيغمبرى مبارزه مى كردند. و بقوانين او توجهى نمى نمودند و پيروان آگاه و فداكار او را، زير فشا مى گذاشتند، و اگر هم بالاخره تابع او ميشدند از روى ترس سياست بود وگرنه در باطن منافقهائى بودند كه دين و آئين پيغمبر را، بتدريج با مقاصد سياسى و هواهاى نفسانى خودشان تطبيق مى كردند، و بطورى آن را تغيير مى دادند كه اصلا با حقيقت مرام و آئين آن پيغمبر تناسب نداشت .
اساس مردم پس از درگذشت پيغمبر، و مخصوصا مردمى كه در سالهاى بعد و قرن هاى بعد بوجود مى ايند، از نظر سطح افكار در هر دوره اى ، بلكه در هر سال و ماهى ، نيازهاى تازه اى بتناسب امور روزمره بر ايشان پيش ‍ مى آيد زيرا جامعه هاى انسانى در هر زمانى بلكه در هر لحظه اى ، بمعارف بيشتر و راهنمائى هاى ديگرى احتياج دارد كه در برابر مشكلات گوناگونى كه برايش بوجود مى آيد ضرورت راهگشائى آن را احساس مى كند.
از اينرو جامعه انسانى براى درك صحيح حقايق دينى و اجراى كامل قوانين الهى ، نيازمند بمقامهائيست كه با ماوراء مربوط باشند، و ضميرى روشن و منور و دلى پاك و مهطر داشته باشند.
آرى هم عقل و هم تجربه مى گويد كه فقط در سايه پيروى از چنين مقامهاى آسمانيستكه جامعه انسانى ميتواند، از اشكالات و مشكلات بينهايت زندگى ، نجات پيدا كند، و بسوى سعادت واقعى هدايت بشود،
و باينجهت بايد گفت ، كه همانطوريكه بر خدا لازمست كه در هر زمانى براى تكميل افراد مؤ من و صالح ، و اتمام حجت بر افراد مشرك و منافق و عاصى ، پيغمبر و كتاب بفرستد و ارسال رسل و انزال كتب بنمايد، تا مردم حجتى بر او نداشته باشند، همينطور بر هر پيغمبرى لازمست كه براى زمانهاى پس از رحلتش ، يكنفر از امتش را كه در سايه تعليم و تربيت او كامل گشته ، و حقايق دين را يافته ، و افضل از همه امتش شده ، براى امامت و پيشوائى باذن خدا تعيين كند، تا امتش در زمانهاى آينده ، از او و از جانشينان او كه اولى الامرند، قوانين الهى را بطور صحيح بياموزند، و زمان امورشان را بدست آن هاكه قوه مجريه بلكه قوه مقننه (بملاحظه موارد فرعى) هستند بسپرند، تا مانند زمان پيغمبر شئون دين و دنياى خودشان را اصلاح كنند، و اگر نكنند باز مانند زمان پيغمبر بر آنها اتمام حجت بشود، والا اگر پيغمبر كسى يا كسانى را بعنوان جانشينى بمردم معرفى نكند، بطور قطع دينش دستخوش اميال و آراء دنيا پرستان و رياست طلبان شده و بتدريج نابود و مضمحل ميگردد.
و خلاصه بهمان دليلى كه بر خدا لازمست براى مردم پيغمبر بفرستد، بهمان دليل لازمست كه براى زمان هاى پس از رحلت پيغمبر نيز، يا پيغمبرانى بفرستد يا جانشينانى براى پيغمبر تعيين نمايد، تا بتوسط آنها جويندگان حق هدايت گردند و بر دشمنان حق اتمام حجت گردد، و مراد از روايت مشهور لولا الحجه لساخت الارض باهلها - اگر امام كه حجت خدا در زمين است نباشد زمين اهلش را فرو ميبرد)).
همينست كه چون غرض اصلى آفرينش ، هدايت انسان و امتياز سعدا از اشقياء است ، و همه اينها باوجود حجت ، كه همان امام و جانشين پيغمبر است ، عملى ميشود، از اينرو اگر امام نباشد خورشيد هدايت و تكامل نابود گرديده ، و بقاء انسان برروى زمين بدون راهنما و سرپرست لغو و بيهوده است ، و چون خورشيد معنوى از مدارش منحرف شده زمين با اهلش ‍ متلاشى ميگردد، بنابراين براى بقاى انسان و زمين و آسمان ، لازمست كه در هر زمانى حجتى باشد كه از بركت فيوضات آشكار و پنهانش ، پرتو هدايت برجويندگان حق و حقيقت باندازه استعداد و ظرفيت آنها، بتابد، و بيمنه رزق الورى بوجوده ثبتت الارض و السماء - از اثر وجود اوست كه همه آفريده ها روزى داده ميشوند، و زمين و آسمان پابرجا ميماند).
در اينجا لازمست بمناسبت آنچه گفتيم چند مطلب را گوشزد كنيم .