احدى الحسنيين

مرکز اطلاع رسانی غدیر

- ۳ -


2- شهادت، آرزوى بندگان صالح خدا

بندگان صالح خدا- از صدر اسلام تا كنون- به پيروى از رهنمودهاى حياتبخش اسلام، مشتاقانه طريق شهادت پيموده‏اند و خداى عزوجل عدد كثيرى از آنان را مشمول فضل و رحمت خويش ساخته و شهادت را نصيبشان فرموده است. به عنوان نمونه موارد ذيل ذكر مى‏گردد:

1- اسحاق بن عمار از اصحاب امام صادق (عليه السلام) به نقل از حضرت مى‏گويد:

روزى رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) نگاهش به جوانى از انصار افتاد كه در مسجد بود و صورتى زرد، بدنى لاغر، چشانى گود افتاده داشت و سر تكان مى‏داد رسول خدا فرمود:

اى جوان چگونه صبح كردى؟ گفت:

در حال يقين.

رسول خدا از اين گفته به تعجب آمد و فرمود:

براى هر چيزى حقيقتى است، پس حقيقت يقين تو كدام است؟

عرض كرد:

اى رسول خدا يقينم مرا محزون كرده و خواب شب از چشمانم ربوده و درونم تشنه ساخته، پس، از دنيا و آنچه در آن است دورى گزيده‏ام، به گونه‏اى كه انگار شاهد برپايى عرش الهى براى رسيدگى به اعمال بندگان هستم، در حاليكه مردمان محشور و من در ميانشان حساب پس مى‏دهم. و انگار اهل بهشت را مى‏بينم كه تكيه بر بالش‏ها زده در محفل انس از نعمتهاى الهى بهره مى‏گيرند. و انگار دوزخيان را به هنگام عذاب ناظرم و صداى زبانه‏هاى آتش را بخوبى مى‏شنوم.

در اينجا رسول خدا روى به اصحاب كرد و فرمود:

اين بنده‏اى است كه خداى، دلش را به نور ايمان روشن فرموده است.

سپس به او فرمو اى جوان اين حال را براى خود نگه دار، جوان گفت:

اى رسول خدا دعا كن شهادت در راه خدا در كنار تو روزيم گردد.

پيامبر دعا فرمود و طولى نكشيد كه در يكى از غزوات دهمين شهيد راه خدا شد.(36)

2- مسلم بن عقيل هنگامى كه در قصر ابن زياد با درشتى‏هاى او مواجه مى‏شود شجاعانه چنين مى‏گويد:

انا ارجوان يرزقنى الله الشهاده على يدى شر برديه(37)

آرزو مى‏كنم كه خدا شهادت را بدست بدترين خلق، روزيم كند.

ابن زياد فرمان قتل او را صادر مى‏كند مسلم را گردن مى‏زنند دعايش مستجاب و به فيض شهادت نائل مى‏گردد.

3- ابى قدامه شامى مى‏گويد:

در يكى از جنگ‏ها فرمانده سپاه بودم. به همين جهت براى جذب نيرو وارد شهرى شده و هر چه مردم را دعوت به جهاد در راه خدا و فضيلت شهادت در راه او كردم اثرى نبخشيده متفرق شدند.

به ناچار سوار بر اسبم شدم و به سوى خانه حركت كردم كه ناگاه زنى بسيار زيباروى مرا صدا زد. جوابش ندادم. دنبالم آمده گفت:

نيك مردان چنين نيستند چرا جوابم نمى‏دهى؟!

ايستادم. نزديك آمد نامه‏اى و بقچه‏اى به من داد و در حالى كه اشك از ديدگانش جارى بود بازگشت.

نامه را باز كردم. نوشته‏اى در آن بود:

تو ما را دعوت به جهاد و بدست آوردن پاداش كردى در حالى كه من توانايى آنرا ندارم از اين رو گيسوان بافته شده خود را كه از دو سوى سبب زيبايى من بود بريدم و به نزدت فرستادم تا افسار اسبت سازى و من آمرزيده شوم.

اين واقعه گذشت روز نبرد فرا رسيد رزمندگان سرگرم پيكار شدند ناگاه متوجه نوجوانى شدم كه بدون كلاه‏خود و زره در حال نبرد بود.نزديكش شده گفتم:

اى نوجوان، تو تازه كارى و پياده، مى‏ترسم زير پاى اسبان لگد مال شوى، هر چه زودتر بازگرد. جوابم داد:

فرمان عقب گرد مى‏دهى؟! در حاليكه خداى بزرگ مى‏فرمايد:

يا ايها الذين آمنوا اذا لقيتم الذين كفروا زحفاً فلا تولوهم الأدبار(38)

اى اهل ايمان، هر گاه با تهاجم و تعرض كافران در ميدان كارزار روبرو شويد مبادا از بيم آنها پشت- به دشمن- كرده و از جنگ بگريزيد.

نوجوان را سوار بر اسبى كه همراهم بود كردم گفت:

اى ابا قدامه، سه عدد تير عاريتم ده. گفتم حالا چه وقت عاريت است؟ اصرار كرد. گفتم:

بشرطى كه اگر خداى بر تو منت گذاشت و شهادت نصيب شد مرا شفاعت كنى. گفت:

قبول.

بيدرنگ سه، تيرش دادم. تير اول را در كمان گذاشت و دشمنى رومى را از پاى درآورد. تير دوم رها كرد و دشمنى ديگر سرنگون ساخت و به هنگام رها كردن سومين تير، تيرى ميان دو چشم بشكافت. در اين حال فرياد برآورد كه:

خدا حافظ اى ابا قدامه.

به سرعت خود را به او رساندم. سرش را روى زين اسب گذاشته بود، به او گفتم:

شفاعت را فراموش نكنى گفت:

باشد. اما خواهشى دارم، هنگامى كه وارد شهر شدى سراغ مادرم- همو كه گيسوانش را به تو داد- برو، توبره‏ام را تسليمش كن و خبر شهادتم را بدو بده، او كه شوهرش را سال گذشته از دست داده است.

اين بگفت و جان به جان آفرين تسليم كرد.

ياران، قبرى آماده كرده او را درونش گذاشتند. اما زمين او را پذيرا نشد و به بيرون پرتاب كرد. همراهان گفتند:

شايد نوجوان، رخصت نطلبيده از مادر، پاى به معركه نهاده؟

گفتم: بر فرض چنين باشد اما زمين، بدتر از اين، پذيرفته است.

ايستادم و دو ركعت نماز گذارده از خداى بزرگ چاره خواستم.

صدايى شنيدم:

اى ابا قدامه: دست از ولى خدا بدار.

چيزى نگذشت كه مرغان آسمان، از هر سوى گرداگردش گرفتند و بدنش، به تمامى خوردند.

به شهر شده و راهى خانه‏اش گشتم. خواهرش درب خانه گشوده تا مرا ديد درون رفت و مادرش صدا زده گفت:

مادر ابوقدامه آمده، برادرم همراه او نيست. به سال گذشته پدر از دست دادم و امسال برادر.

مادرش بيرون آمده گفت:

تسليت مى‏گويى يا تهنيت؟! گفتم:

منظورت چيست؟! گفت:

اگر فرزندم مرده است تسليت بگو و اگر به شهادت رسيده، تهنيت. گفتم:

شهيد از دنيا رفت. گفت:

نشانه‏اى‏

گفتم:

زمين بدنش قبول نكرد. مرغان هوا، گوشتش خوردند. لاجرم استخوان‏هايش دفن نموديم. گفت:

الحمدلله.

توبره فرزندش، بدو دادم.بازش كرد. غل و زنجيرى از آن برون ساخت و گفت: فرزندم، شبانگاهان، غل و زنجير به خود بسته، با مولاى خود مناجات مى‏كرد و مى‏گفت:

اى خداى من: روز محشر، مرا از شكم پرندگان محشور فرما. و خداى دعايش را مستجاب كرد.(39)

4- عمرو بن جموح از اصحاب رسول خداست.

اولين بار بود كه عمرو بن جموح با مسلمانان در جهاد شركت مى‏كرد. تا آن وقت شركت نكرده بود زيرا پايش لنگ بود و اتفاقاً به شدت مى‏لنگيد. و مطابق حكم صريح قرآن مجيد، بر آدم كور و آدم لنگ و آدم بيمار، جهاد واجب نيست.

او هر چند خود شخصاً در جهاد شركت نمى‏كرد اما چهار پسر داشت كه همواره در ركاب رسول اكرم حاضر بودند و هيچ كس گمان نمى‏كرد و انتظار نداشت كه عمرو با عذر شرعى كه دارد- خصوصاً با فرستادن چهار فرزند برومند- سلاح برگيرد و به رزمندگان ملحق شود.

خويشاوندان عمرو همينكه از تصميم وى آگاه شدند آمدند مانع شوند گفتند: اولاً تو شرعاً معذورى ثانياً چهار فرزند دلاور دارى كه با پيغمبر حركت كرده‏اند لزومى ندارد خودت نيز به جبهه بروى!

گفت: به همان دليل كه فرزندانم آرزوى سعادت ابدى و بهشت جاويدان دارند من هم دارم. عجب! آنها بروند و به فيض شهادت نائل شوند و من در خانه پيش شما بمانم.

خويشاوندان عمر از او دست برنداشتند و دائماً يكى پس از ديگرى مى‏آمدند كه او را منصرف كنند. عمرو براى خلاصى از دست آنها به خود رسول اكرم (صلى‏الله‏عليه‏وآله) ملتجى شد:

يا رسول الله! فاميل من مى‏خواهند مرا در خانه حبس كنند و نگذارند در جهاد در راه خدا شركت كنم. به خدا قسم آرزو دارم با اين پاى لنگ به بهشت بروم.

اى عمر آخر تو عذر شرعى دارى، خدا تو را معذور داشته است، بر تو جهاد واجب نيست.

يا رسول الله!مى‏دانم در عين حال كه بر من واجب نيست باز هم ... رسول اكرم فرمود:

مانعش نشويد. بگذاريد برود. آرزوى شهادت دارد. شايد خدا نصيبش كند.

از تماشايى‏ترين صحنه احد، صحنه مبارزه عمرو بن جموح بود كه با پاى لنگ، خود را به قلب سپاه دشمن مى‏زد و فرياد مى‏كشيد:

آرزوى بهشت دارم.

يكى از پسران وى نيز پشت سر پدر حركت مى‏كرد. آن قدر اين دو نفر مشتاقانه جنگيدند تا به شهادت رسيدند.

پس از خاتمه جنگ بسيارى از زنان مدينه از شهر بيرون آمدند تا از نزديك از قضايا آگاه گردند خصوصاً كه خبرهاى وحشتناكى به مدينه رسيده بود. عايشه همسر پيامبر يكى از از آن زنان بود. عايشه اندكى از شهر بيرون رفت چشمش به هند، زن عمرو بن جموح افتاد در حالى كه سه جنازه بر روى شترى گذاشته بود و مهار شتر را به طرف مدينه مى‏كشيد. عايشه پرسيد:

چه خبر؟

گفت: الحمدلله پيغمبر سلامت است ايشان كه سالم هستند ديگر غمى نداريم.

خبر ديگر اينكه:

رد الله كفروا بغيظهم(40)

خداوند كفار را در حالى كه پر از خشم بودند برگردانيد.

عايشه پرسيد:

اين جنازه‏ها از كيست؟

گفت: اينها جنازه برادرم و پسرم و شوهرم است.

كجا مى‏برى؟

مى‏برم به مدينه دفن كنم.

هند اين را گفت و مهار شتر را به طرف مدينه كشيد اما شتر به زحمت پشت سر هند راه مى‏رفت و عاقبت خوابيد. عايشه گفت:

بار حيوان سنگين است نمى‏تواند بكشد.

گفت:

اين طور نيست اين شتر ما بسيار نيرومند است. معمولا بار دو شتر را به خوبى حمل مى‏كند. بايد علت ديگرى داشته باشد اين را گفت و شتر را حركت داد. تا خواست حيوان را به طرف مدينه ببرد دو مرتبه زانو زد و همين كه روى حيوان را به احد كرد، ديد، به تندى راه افتاد.

هند ديد وضع عجيبى است. حيوان حاضر نيست به طرف مدينه برود اما به طرف احد، به آسانى و سرعت راه مى‏رود. با خود گفت:

شايد رمزى در كار باشد. هند در حالى كه مهار شتر را مى‏كشيد و جنازه‏ها بر روى حيوان بودند يكسره به احد برگشت و به حضور پيغمبر رسيد:

يا رسول الله! ماجراى عجيبى است من اين جنازه‏ها را روى حيوان گذاشته‏ام كه به مدينه ببرم و دفن كنم وقتى كه اين حيوان را به طرف مدينه مدينه مى‏خواهم ببرم از من اطاعت نمى‏كند اما به طرف احد خوب مى‏آيد. چرا؟!

آيا شوهرت وقتى كه به كوه احد مى‏آمد چيزى گفت؟:

يا رسول الله پس از آنكه راه افتاد اين جمله را از او شنيدم:

خدايا مرا به خاندانم بر نگردان.

پس همين است دعاى خالصانه اين مرد شهيد مستجاب شده است.

خداوند نمى‏خواهد اين جنازه برگردد. در ميان شما انصار كسانى يافت مى‏شود كه اگر خدا را به چيزى بخوانند و قسم بدهند خداوند دعاى آنها را مستجاب مى‏كند. شوهر تو عمرو بن جموح يكى از آن كسان است.با نظر رسول اكرم هر سه نفر را در همان احد دفن كردند. آنگاه رسول اكرم (صلى‏الله‏عليه‏وآله) رو كرد به هند

اين سه نفر در آن جهان پيش هم خواهند بود.

هند عرض كرد:

يا رسول الله! از خداوند بخواه من هم پيش آنها بروم.(41)

3- شهادت در ادعيه ماثوره‏

ادعيه ماثوره، شهادت را بصورت يم ارزش برتر معرفى مى‏كنند كه اعطاء آن فقط بدست خداى تباك و تعالى است.

در فرهنگ اسلامى، مسلملنان، به گونه‏اى تربيت شده‏اند كه بهترين دعايشان آرزوى شهادت و يا همراهى با شهداست. رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله) مى‏فرمايند:

من طلب الشهاده صادقاً اعطيها و لو لم تصبه(42)

هر كس صادقانه شهادت را از خدا بخواهد، نصيبش مى‏كند، اگر چه به آن نرسد اجر شهيد به او مى‏دهد.

به عنوان نمونه مواردى ذكر مى‏گردد:

... أسألك أن تصلى على محمد و آل محمد و أن تحيينى حياه السعداء و تميتنى ميته الشهداء(43)

خدايا از تو مى‏خواهم كه درود فرستى بر محمد آل محمد و زنده‏ام گردانى به زندگانى سعادت مندان و مرگم را مرگ شهدا قرار دهى.

أسألك يا رب بحق هذه الأسماء و بحق أسمائك كلها ان تصلى على محمد و على آل محمد و آتنا فى الدنيا حسنه و فى الآخره حسنه و اختم لنا بالسعاده و الشهاده فى سبيلك(44)

خدايا اسما حسنى از آن توست. اى خدا از تو مى‏خواهم به حق اين اسم‏ها و به حق تمامى اسم هايت كه درود فرستى بر محمد و آل محمد و ما در دنيا و آخرت نيكويى عطا فرمايى و پايان كار ما را به نيك بختى و شهادت در راه خود ختم فرمايى.

ج: تاثير شهادت در گذشته تاريخ اسلام‏

1- صدر اسلام‏

بررسى تاريخ صدر اسلام نشان مى‏دهد كه قويترين نيروى محركه براى مسلمين در آن دوره، عشق به شهادت در راه خدا بوده است.

مسلمانان با تكيه بر اصل احدى الحسنيين هر مانعى، هر اندازه بزرگ را به راحتى از ميان مى‏بردند به گونه‏اى كه در ساليانى اندك توانستند قلمرو نفوذ اسلام را به طور چشم‏گيرى گسترش دهند.

به راستى اگر نبود عامل شهادت، به دست آوردن آن همه موفقيت‏ها چگونه ميسر مى‏شد؟ مردمى كه سر تا پا در شرك و خودپرستى فرو رفته بودند و زشت‏ترين اعمال از قبيل: قتل نفس، تجاوز به عنف، زنده به گور كردن دختران، دزدى، غارت اموال ديگران و انواع فسق و فجور براى آنها امرى عادى به شمار مى‏رفت در مدت كوتاهى به مناديان توحيد مبدل گرديد و در كنار پيامبر خدا بيش از يكصد غزوه و سريه به پا ساختند.

در اينجا نمونه‏اى از رشادت‏هاى مسلمين- كه در سريه مؤته اتفاق افتاده- ذكر مى‏گردد: پيامبر اكرم در جمادى الاولى سال هشتم هجرت، زيد بن حارثه را به فرماندهى سريه موته منصوب كرده و فرمود:

اگر زيد به شهادت رسيد، جعفر بن ابى طالب فرماندهى خواهد داشت و اگر او به شهادت رسيد عبدالله بن رواحه امير سريه خواهد بود.

سپاهيان به سوى مؤته رهسپار شدند تا اينكه در سرزمين شام به معان رسيدند و آنجا خبر يافتند كه هرقل پادشاه روم شرقى در سرزمين بلقاء با صد هزار رومى در مآب فرود آمده است و از قبيله‏هاى لخم، جذام، وائل، بكر، يقين، بهراء و بلى نيز صد هزار نفر به فرماندهى مردى از قبيله‏ى بلى و طايفه اراشه بنام مالك بن زافله بديشان پيوسته است.

با رسيدن اين خبر، مسلمانان دو روز در معان ماندند و در اين انديشه بسر مى‏بردند كه با اين پيش آمد بايد چه كرد؟ بالاخره بنا بر آن گذاشتند كه كه همانجا بمانند و پيش آمد را به رسول خدا گزارش دهند و از شماره‏ى دشمن، وى را با خبر سازند، تا آنكه مردانى به مسلمانان بفرستد، يا آنان را دستور دهد كه با همين وضع به سوى دشمن پيشروى كنند اما عبد الله بن رواحه مردم دلير ساخت و گفت:

به خدا قسم: آنچه از آن بيم داريد، همان است كه در جستجوى آن از خانه بيرون آمده‏ايد، يعنى نيل به شهادت در راه خدا، ما به اتكاى شماره و نيرو و فزونى سپاه، با دشمن نمى‏جنگيم و تنها اتكاى ما، به اين دينى است كه خدا ما را بدان سرافراز كرده است، به خدا قسم، به ياد دارم كه در جنگ بدر بيش از دو اسب و در يك جنگ بيش از يك اسب بيشتر نداشتيم، پيش رويد كه يكى از دو امر نيك در پيش است، يا پيروزى بر دشمن يا نيل به شهادت. مردم همگى گفتند:

به خدا قسم پسر رواحه راست مى‏گويد و آنگاه رهسپار شدند، عبدالله بن رواحه در اين باب اشعارى دارد كه در تاريخ ضبط شده است.

زيد بن ارقم مى‏گويد:

من يتيمى بودم سحت سرپرستى عبدالله بن رواحيه. او مرا در سفر موته برد و پشت سر خود سوار كرده بود، شبى در بين راه اشعارى زمزمه مى‏كرد و شوق و عشقى به شهادت نشان مى‏داد. من با شنيدن اشعار وى به گريه افتادم اما عبدالله مرا با عصاى خود ادب كرد و گفت:

اى بى‏همت! چه زيانى خواهى برد اگر خدا مرا به سعادت شهادت رساند و تو تنها بر اين شتر سوار شوى و به مدينه باز گردى.(45)