عرفان اسلامي جلد اول

استاد حسين انصاريان

- ۱۳ -


از عبوديّت تا ربوبيّت

در بدو امر به نظر مى رسد كه تعبير زننده اى است : از بندگى تا خدايى !! مگر ممكن است بنده اى از مرز بندگى خارج گردد ، و پا در مرز خدايى بگذارد ؟

أَيْنَ التُّرابُ وَرَبّ الأَرْبابِ .

به قول عارف شبسترى :

سيه رويى زممكن در دو عالم  ***  جدا هرگز نشد والله اعلم

راست است ، ولى مقصود از ربوبيّت خدايى نيست ، ربوبيّت يعنى خداوندگارى نه خدايى .

هر صاحب قدرتى خداوندگار آن چيزهايى است كه تحت نفوذ و تصرّف اوست . جناب عبدالمطّلب به « ابرهه » كه به قصد خراب كردن كعبه آمده بود گفت :

إِنّي رَبُّ الإِبِلِ وَإِنَّ لِلْبَيْتِ رَبٌّ .

ما تعبير بالا را (عبوديّت تا ربوبيّت) به پيروى از يك حديث معروف كه در « مصباح الشّريعه » آمده است آورديم . در آن حديث مى گويد :

الْعُبُوديّةُ جَوْهَرَةٌ كُنْهُهَا الرُّبُوبِيَّةُ .

« همانا بندگى خدا و پيمودن صراط قرب حق ، گوهرى است كه نهايت آن خداوندگارى يعنى قدرت و توانائى است » .

الهى بر رخم بگشا درى از لطف و احسانت  ***  بدان راهم هدايت كن كه پيمودند خاصانت
فروزان سينه ام را از شرار شوق ديدارت  ***  درى بگشا زدام هجر در گلزار رضوانت
در اشكم به دامان ريز از گنجينه ى عشقت  ***  فداى قطره اى زين اشك صد درياى عمّانت
دلم را پادشاهى ده به عزّ فقر در كويت  ***  سرم را تاج دولت نه به فخر ذلّ فرمانت
فراز و شيب عالم را سپاى بى حد عشقت  ***  زپيدا و نهان بگرفت دست ما و دامانت
چو مه روشن روانم ساز شب از پرتو ذكرت  ***  چو خور رخشنده روزم كن به اشراقات قرآنت
الهى را الهى ملك زهد و پارسائى ده  ***  كه برخيزد به عهد عشق و بنشيند به پيمانت

مى دانيم كه بشر طالب قدرت است ، همواره در تلاش است تا راهى براى تسلّط بر جهان پيدا كند . درباره ى اينكه چه راههايى را براى اين هدف برگزيده ، و در آن راه كامياب و يا ناكام شده است ، كارى نداريم .

در ميان آن راهها يك راه است كه از اهميت زيادى برخوردار است ، از اين نظر كه انسان وقتى از اين راه استفاده كند و هدفش كسب قدرت و تسلّط بر جهان نباشد ، بلكه هدفى در نقطه ى مقابل اين هدف داشته باشد ، يعنى به دنبال تذلّل ، خضوع ، و فنا و نيستى از خود باشد . به مقام بندگى رسيده ، بنابر اين آن راه ارزشمند راه عبوديّت است .

آثار عبوديّت

كمال و قدرتى كه بر اثر عبوديّت و اخلاص در عمل و پرستش واقعى نصيب انسان مى شود منازل و مراحلى دارد .

1 ـ سلطنت بر نفس

تسلّط انسان بر نفس خود يكى از مهمترين آثار عبوديت و اخلاص در عمل است . كمترين نشانه ى قبولى عملِ انسان تو و پروردگار متعال اين است كه داراى بينشى نافذ ، بصيرتى روشن و بيناى حق گردد .

( إِن تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً ) .

« اگر تقواى الهى داشته باشيد ، خداوند مايه ى تميزى براى شما قرار مى دهد » .

و نيز مى فرمايد :

( وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا ) .

« و آنان كه در راه ما بكوشند ، ما راههاى خويش را به آنان مى نمايانيم » .

2 ـ تقويت اراده

ديگر اينكه انسان با تسلط بر نفس كه محصول عبوديّت است به اراده آهنينى دست مى يابد و در برابر خواهشهاى نفسانى و حيوانى ، نيرومند مى گردد ، در اين حال آدمى حاكم وجود خويش مى شود و مديريّت دايره ى وجود خود را كسب مى كند . قرآن كريم درباره ى نماز كه يكى از عبادات است مى فرمايد :

( إِنَّ الصَّلاَةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ ) .

« محققاً نماز انسان را از كارهاى زشت و ناپسند باز مى دارد » .

و درباره ى روزه مى فرمايد :

( كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ ) .

« بر شما روزه نوشته شده ، آن چنان كه بر گذشتگان نوشته شد ، بدان جهت كه با اين عمل تقوا و نيروى خود نگهدارى كسب كنيد » .

و درباره ى هر دو عبادت مى فرمايد :

( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَعِينُوا بِالصَبْرِ وَالصَّلاَةِ ) .

« اى اهل ايمان ! از نماز و صبر ] روزه [ كمك بخواهيد و از اين دو منبع نيرو استمداد كنيد » .

در اين مرحله از عبوديّت ، آن چيزى كه نصيب انسان مى شود اين است كه خواهشها و تمايلات نفسانى انسان و نيروهاى سركشِ درونى تحت فرمان او در مى آيد . به عبارت ديگر اوّلين اثر عبوديّت ، ربوبيّت و ولايت بر نفس امّاره است و در اثر اين تسلّط ، صفا و روشنايى و روشن بينى نيز پيدا مى شود .

مرحله ى دوم تسلّط و ولايت بر انديشه هاى پراكنده ، يعنى تسلّط بر نيروى متخيّله است . اين قوّه در اختيار ما نيست ; بلكه ما در اختيار اين قوّه قرار داريم ، بنابر اين هرچه بخواهيم ذهن خود را در يك موضوع معيّن متمركز كنيم و متوجّه چيز ديگرى نشويم براى ما ميسّر نيست و بى اختيار قوّه ى خيالْ ما را به اين سو و آن سو مى كشاند . مثلاً هرچه مى خواهيم در نماز «حضور قلب» داشته باشيم ، و اين شاگرد گريز پاى را بر سر كلاس نماز حاضر نگه داريم نمى توانيم ، يك وقت متوجّه مى شويم كه نماز به پايان رسيده و اين شاگرد در سراسر اين مدّت غايب بوده است .

در حديث آمده :

لِقَلْبِ ابْنِ آدَمَ أَشَدُّ إِنْقِلاباً مِنَ الْقُدْرِ إِذَا اجْتَمَعَتْ غَلَي .

« همانا قلب فرزند آدم از ديگر در حال جوشيدن بيشتر زير و رو مى شود » .

ولى آيا انسان محكوم قوّه ى متخيّله است و اين نيروى مرموز كه مانند گنجشكى همواره از شاخه اى به شاخه اى مى پرد حاكم مطلق وجود او است ؟ يا محكوميّت در برابر قوّه ى متخيّله از خامى و ناپختگى است و كاملان و اهل ولايت قادرند اين نيروى خودسر را مطيع خود گردانند ؟

روشن است كه هر گونه انسان محكوم و مجبور در برابر قوّه ى متخيّله اى خويش نيست و اين همه از نشانه هاى خامى و ناپختگى اوست كه بايد با تمرين و ممارست افسار اين لجام گسيخته را به دست گرفت ; چرا كه يكى از وظايف بشر تسلّط بر هوسبازى خيال است ، وگرنه اين قوّه ى مرموز مجالى براى تعالى و پيمودن صراط قرب نمى دهد .

براى كسب اين پيروزى هيچ چيزى مانند عبادت كه اساسش توجّه به خداست نمى باشد . بيشتر راهبان و مرتاضان با رياضت هاى غير شرعى به دنبال كسب اين امتياز بزرگند ; امّا از نظر اسلام با راه عبادت بدون نيازى به عُزلت گزينى و رياضت هاى حرام ، اين نتيجه تأمين مى شود . توجّه به خدا ، حضور قلب و تذكّر اينكه در برابر ربّ الارباب ، و خالق و مدبّر كل قرار گرفته ايم ، زمينه ى تجمّع خاطر و تمركز ذهن را فراهم مى كند .

ابن سينا در نمط نهم « اشارات » پس از تشريح عبادت هاى عوامانه كه تنها براى مزد است و ارزش زيادى ندارد ، مى گويد :

بندگى از نظر عارف و اهل معرفت ، ورزش همّت ها و قواى و همّيه و خياليّه است كه در اثر تكرار و عادت دادن به حضور در محضر حق ، همواره آنها را از توجّه به مسائل مربوط به طبيعت و مادّه به سوى تصوّرات ملكوتى بكشاند و در نتيجه اين قوا تسليم سرّ ضمير و فطرت خداجويى انسان گردند و مطيع او شوند ، تا جايى كه هر وقت اراده كند كه در پى جلب جلوه ى حق برآيد ، اين قوا در جهت خلاف فعّاليت نكنند و كشمكش درونى ميان دو ميل برتر و پست تر ايجاد نشود و سرّ باطن بدون مزاحمت اينها از باطن كسب اشراق نمايد .

3 ـ جدايى روح از بدن

اثر سوّم از آثار عبوديت و بندگى اين است كه روح در مراحل قوّت و قدرت و ربوبيّت و ولايت خود به مرحله اى مى رسد كه هرازگاهى از بدن بى نياز مى گردد ، در حالى كه بدن صددرصد نيازمند به روح است و بدون روح ثباتى ندارد .

4 ـ تسلّط بر جسم

اثر چهارم اين است كه خود بدن از هر لحاظ تحت فرمان و اراده ى شخص درمى آيد به طورى كه در حوزه ى بدن خود شخص ، اعمال خارق العاده سر مى زند . گرچه دامنه اين بحث گسترده است ; امّا با نقل يك روايت از آن مى گذريم : حضرت صادق (عليه السلام) مى فرمايد :

ما ضَعْفَ بَدَن عَمّا قَوِيَتْ عَلَيْهِ النِيَّةُ .

« آنچه كه همّت و اراده ى نفس در آن نيرومند گردد و جداً مورد توجّه نفس واقع شود بدن از انجام آن ناتوانى نشان نمى دهد » .

5 ـ تسلط بر جهان طبيعت

اثر پنجم ، كه بالاترين اثر از آثار عبوديّت و بندگى است ، اين است كه حتّى طبيعت خارجى نيز تحت نفوذ اراده ى انسان قرار مى گيرد و مطيع انسان مى شود . معجزات و كرامات انبيا و اولياى حق از اين مقوله است .

آرى ! معجزه بدان جهت صورت مى گيرد كه به صاحب آن از طرف خداوند نوعى قدرت و اراده داده شده است كه مى تواند به اذن و امر پروردگار در كاينات تصرّف كند ، عصايى را اژدها نمايد ، كورى را بينا سازد ، مرده اى را زنده كند و يا از نهان و درون كسى خبر دهند . اين قدرت و آگاهى براى او تنها از طريق پيمودن صراط قرب و نزديك شدن به خالق هستى پيدا مى شود ، و ولايت و تصرّف جز اين چيزى ديگرى نيست .

همه ى اين مراحل نتيجه ى «قرب» به خداست ، و قرب به حق ، يك حقيقت واقعى است نه يك تعبير مجازى و اعتبارى .

عبادت موجب تقرّب ، و تقرّب موجب محبوبيّت نزد خداست ، يعنى انسان با عبادت نزديك به خدا مى شود ، و در اثر اين نزديكى قابليّت عنايت خاص مى يابد و در اثر آن عنايتها گوش و چشم و زبان و دست او حقّانى مى گردد يعنى با قدرت الهى مى شنود ، مى بيند ، مى گويد و درخواست مى كند ، آنگاه دعايش مستجاب و خواسته اش برآورده مى گردد .

از نظر مذهب تشيّع ، عبوديّت يگانه وسيله ى وصول به مقامات انسانى است ، و پيمودن راه بندگى به صورت كامل و تمام ، جز با عنايت و قافله سالارى انسانى كامل كه ولىّ و حجّت خداست ميسّر نبوده و نمى شود .

بُنِيَ الإِسْلامُ عَلى خَمْس : عَلَى الصَّلاةِ وَالزَّكاةِ وَالصَّوْمِ وَالْحَجِّ وَالْوِلايَةِ وَلَمْ يُنادَ بِشَيْء كَما نُودِيَ بِالْوِلايَةِ .

« اسلام بر پنج پايه بنا شده : نماز ، زكات ، روزه ، حج ، رهباى انسان كامل و حجّت خدا ، و چيزى به اهميّت رهبرى معصوم و انسان كامل نيست » .

آرى ! نفس و قواى آن با عبادت خالصانه ، آن هم تحت سرپرستى انسان كامل ، در اختيار حق قرار مى گيرد و از اين طريق انسان به يك موجود الهى و با كرامت تبديل مى گردد .

در اين قسمت لازم است بحثى كوتاه ، از آيات و روايات و كتابهاى قابل توجّه اخلاقى و عرفانى و تربيتى ، درباره ى نفس تقديم كنيم ، باشد كه در ديگرى از معرفت و بينش به روى ما باز شود .

نفس و هفت مرحله ى آن

مسئله ى نفس در مباحث عرفانى از مباحث محورى است ، چرا كه در تمام مسائلى كه عرفان مطرح مى كند ، تزكيه و تصفيه ى نفس مورد توجّه قرار گرفته است .

كسى كه نفس سركش را رام نكرده و غرايز و شهواتش را با برنامه هاى الهى مقيّد ننموده و از خود نگذشته و روى دل به سوى قبله ى حقيقى نكرده باشد ، هرگز نمى تواند در جمع عارفان الهى قرار گيرد .

بى ترديد تهذيب و تزكيه ى نفس از اهداف مهم و اساسى انبياى الهى بوده است .

تمام بدبختى هايى كه در دوره ى حيات ، گريبانگير بشر است ، علّت ومنشأيى جز پيروى از هواى نفس نداشته و ندارد .

از صاحب نفس شريره نمى توان توقّع خير داشت و اگر خيرى هم از او صادر شود به دايره ى حبط كشيده مى شود .

نفس مهذّب و تزكيه شده ، در آخرت آراسته به چهار سرمايه ى عظيم و ابدى مى شود :

1 ـ علم بدون جهل .

2 ـ ثروت بدون فقر .

3 ـ عزّت بى ذلّت .

4 ـ حيات بى موت .

آراستگى نفس به اين چهار ويژه گى ارزشمند از ماده ى فلاح ، كه براى تزكيه ى نفس ، در قرآن به كار رفته است استفاده مى شود . چنانكه راغب اصفهانى در المفردات متذكّر شده است .

( وَنَفْس وَمَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا * قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا ) .

« نفوس آلوده كه نفوس ناقصه اند ، از خير و رحمت محروم ، و از رسيدن به عنايت حضرت محبوب ممنوعند » .

از اهمّ وظايف انسان كه در رأس وظايف اوست ، مخالفت با خواسته هاى غير مشروع نفس است . در آثار اسلامى از اين مخالفت تعبير به جهاد اكبر تعبير شده است .

عاشقان حق و ارادتمندان يار و سالكان طريق عشق ، تا زنده بودند از شرّ نفس در وحشت بودند ، تا جايى كه بزرگمردى مانند رسول اسلام در دعاهاى خود به پيشگاه محبوب عرضه مى داشت :

أَعُوذُ بِاللهِ مِنْ شُروُرِ أَنْفُسِنا .

راستى در صورت آلوده بودن نفس به رذايل ، و اسير بودن به دست انواع گناهان آيا مى توان دعوى محبّت حضرت او را اعلام داشت ؟! و آيا مى توان خرد را بنده و مؤمن به او معرّفى كرد ؟!

فيض بزرگوار چه نيكو سروده :

اى كه سر مى كشى زخدمت دوست  ***  چون كنى دعوى محبّت دوست
منفعل نيستى از اين دعوى  ***  شرم نايد تو را زطلعت دوست
نبرى امر دوست را فرمان  ***  دم زنى آنگاه از مودّت دوست
دعوى دوستى كنى آنگاه  ***  نشوى تابع ارادت دوست
دوستى را كجا سزاوارى  ***  نيستى چون سزاى خدمت دوست
دوست از دوستيت بيزار است  ***  كه نه اى جز سزاى لعنت دوست
بر درش بين هزار فرمانبر  ***  سر نهاده براى طاعت دوست
عاشقان بين نهاده جان بركف  ***  از براى نثار حضرت دوست
ما عبدناك گو ببين بى حد  ***  صف زده بر در عبادت دوست
جمع كروبيان قدس نگر  ***  بر درش مى زنند نوبت دوست