فتنه گران و فتنه

مؤ سسه فرهنگى قدر ولايت

- ۳ -


على عليه السلام هنگامى كه حكومت را به دست گرفت و در ظاهر هم ولايت بر جامعه محقق شد معاويه كه با حاتم بخشى عثمان امارت شام را داشت ، خود را مطرح نمود. خط معاويه در مقابل خط على عنوان شد، خلافت در برابر ولايت ، معاويه از ضعفهاى مردم استفاده جست ، ذهنها و دستها را با زر خريد و با احاديث جعلى ذهنها را بست ، ظاهر را آراست و شعارهاى مناسب را انتخاب كرد و ضعف مردم را دقيقا بررسى نمود و سپس دست به عمل زد، با عنوان كردن خود عثمان به شعار مناسب دست يافت و گروهى را گرد خود جمع نمود كه ابوموسى اشعرى گمان مى كند كه با خلع على عليه السلام و معاويه اوضاع اصلاح مى شود! و خوارج همه غوغا را از على و معاويه و عمر و عاص مى بينند و نقشه قتل اين سه را مى شكند، امت را به خيال خود نجات دهند!!
على عليه السلام در اين مورد به معاويه مى نويسد: تو گروه بسيارى را تباه 9 ساختى ، آنها را با گمراهى خود فريفتى و در موج درياى خوى انداختى آن چنان كه تاريكيها و شبهه ها به گردشان موج مى زند، پس از راه راستشان دور شدند و به زمان جاهليت بازگشتند و پشت كردند به اسلام و به حسب و نسب متكى شدند. (69)
علاوه بر معاويه ، مواجه مى شويم با چهره اى به نام اشعث بن قيس ، مردى كه يك باز از اسلام برگشته و مرتد شده بود تا به تخت سلطنت قبيله كنده بنشيند و حاضر شده بود با ارضاء حس قدرت طلبى خود، اسلام را فدا كند. اينك در گرما فتنه معاويه يعنى بر سر نيزه كردن قرآنها امكان مى يافت كه خود به تبليغ آتش بس مى پردازد و از هر سو به على فشار مى آورد كه دعوت معاويه را به آتش بس و حكميت بپذيرد. او از خستگى و سستى لشكر استفاده مى كند و خود را به عنوان محور صلح طلب ! مطرح مى كند و چنان مى شود كه حتى در انتخاب حكم هم نظر او برنده مى شود و او ابوموسى اشعرى را انتخاب مى كند و على ، ابن عباس را پيشنهاد مى نمايد و نظر او پيش مى افتد!! ما بايد از جريانات تاريخ به اندازه كافى درس بگيريم و خصوصا توجه به اين اصل بكنيم كه چرا دشمن هميشه بعد از شكست ، تمامى حملات خود را متوجه رهبرى مى كند؟ البته دشمن آنقدرها خام نيست كه علنا به رهبر حمله كند، زيرا سريعا با واكنش مردم رو به رو مى شود. بلكه با نقشه اى حساب شده تلاش مى كند كه چهره اى را در مقابل رهبرى مطرح كند و به موازات آن با فراهم كردن زمينه توهين به رهبرى ، حرمت او را كم سو كند. از طرف ديگر به اصل رهبرى و منصوبان رهبرى بشدت مى تازد.
همه اينها را ما در تاريخ خود مشاهده كرده ايم . شعار لاحكم الا لله صريحا به اصل رهبرى توجه كند و آن را در مى كند و مقامات گستاخى بزرگى را در توهين به على عليه السلام فراهم مى كند، چنان كه خوارج علنا به على عليه السلام دشنام مى دهند و او را كافر مى دانند!!
چرا از اين همه بار گران تاريخى درس نمى گيريم و توجه نمى كنيم كه رهبرى چه نعمتى است و دشمن چه نقشه اى براى گرفتن اين نعمت در دست اجرا دارد؟ امروز نشانه هاى اوليه اين گستاخى ديده مى شود. از طرفى شديدا تلاش مى شود چهره اى برانگيخته شود كه در مقابل رهبرى بايستد و تا كنون بارها اين تلاش را كردند و شكست خوردند - اما نااميد نشدند و امروز همچنان در پى اين كارند. از طرف ديگر به اصل ولايت مى تازند و هم صدا با دشمنان شرقى و غربى و گروهكهاى فاسد و مغرض به هر زبانى آن را بر زير سؤ ال مى گيرند و هزاران اشكال برايش مى تراشند. از سوى ديگر توهين را شروع مى كنند. به راه امام و ياد او خرده مى گيرند و ديدگاههاى وى را زير سؤ ال مى گيرند و او را تاءثيرپذير معرفى مى كنند و... اين زنگ خطر است . زنگ خطر براى امتى كه حداقل تاريخ يك هزار و چهار صد ساله دارد و يك تاريخ توحيدى برابر با تاريخ انسانى دارد و تمامى درسهاى لازم در اين تاريخ نهفته و در اختيار او قرار داده شده است . چرا بايد باز اين امت با همان شيوه ها فريب بخورد؟ هتك حرمت امام ، ابزارى است براى اين كه خط دوم جا بيفتد. مردم بپذيرند بى حرمتى را، و رهبرى بدين گونه از اعتبار ساقط شود و خود به خود مردم به سوى خط دوم و چهره هاى جديد متمايل شوند.
ولايت در اسلام علاوه بر جنبه هاى اجتماعى و مادى داراى جنبه قوى الهى است . جنبه اى كه به رهبريت آن حالت تقدس بخشيده و گفتار و دستورات او را جلب الا جرا نموده است . حال دشمن مى خواهد رهبريت الهى جامعه به حد رهبريت ساده ، آن چنان كه در كشورهاى مادى وجود دارد، تنزل دهد. پس بايد تقدس و الوهيت رهبرى را خدشه دار بكند تا مردم جسارت بى توجهى و عدم اجرا پيدا كنند. اين است علت شروع هتاكيها و بى حرمتيها، و مردم نبايستى ساده با اين جريان برخورد كنند كه تكرار اين جسارتها نتيجه شومى براى جامعه در پى خواهد داشت . اين درسى است كه تاريخ مى دهد.
چه فتنه اى مى تواند بالاتر از اين باشد كه امتى كه به حركت در آمده و مى رود تا با تداوم در حركت توحيدى خود، دژهاى استكبار را فرو ريزد و ستمگران را نابود كند، نداند و يا مردد شود كه به كدام سو برود و كدام شعار را پاسخ مثبت دهد و چه كسى را اطاعت كند؟ به آن سو مى نگرد شعار اسلامى است و چهره ، چهره آشنا. به اين طرف مى نگرد، شعار اسلامى و چهره ، چهره مورد اعتماد؟
مگر در جريان مشروطه غربى ، در مقابل شيخ فضل الله نورى ، اين تشويق را در مردم ايجاد نكردند تا عاقبت شهادت رهبر خويش را بر چوبه دار ليبراليسم نظاره كردند و آن را پذيرفتند؟!
مگر با ايجاد دوگانگى در رهبرى نهضت ، بين مصدق و آيت الله كاشانى و خراب كردن ذهن مصدق نسبت به آيت الله كاشانى مقدمات كودتاى آمريكايى را فراهم نكردند؟! حالا به كداميك از آن دو سرنوشت متمايل هستيم ؟ حكومت روشنفكرانه اى كه سر از رضاخان در مى آورد؟ يا حكومت مستقيم ابر قدرتها؟ بايد شناخت اين وضع هر دو را نفى و عملا در جبهه استقلال اسلامى خويش حركت كنيم . بايستى شديدا با ايجاد خلافت و پادشاهى و خط دوم مبارزه كرد، با هجوم تبليغاتى كه به اين منظور مى شود شديدا مبارزه كرد، به توهينها با قدرت پاسخ داد، و از مظلوميت خط رهبرى و خط ولايت دفاع كرد.
جامعه اسلامى ، جامعه امت است يعنى در راءس جامعه ، امام است . انسانى كه قدرت دارد اما مردم از روى ايمان و دل از او تبعيت مى كنند و پيشواى مردم است . اما سلطان و پادشاه آن كسى است كه با قهر و غلبه بر مردم حكم مى راند. مردم دوستش ندارند. مردم قبولش ندارند. مردم اعتقاد به او ندارند. البته مردمى كه سرشان به تنشان مى ارزد.
بنى اميه امامت را در اسلام تبديل كردند به سلطنت و به پادشاهى ، و هزار ماه (يعنى نود سال 9 بر اين دولت بزرگ اسلامى حاكميت داشتند. تازه بناى كجى كه پايه گذارى شده بود آن چنان بود كه بعد از آن هم كه انقلاب شد بر عليه بنى اميه و رفته ، تازه بنى عباس آمدند كه شش قرن (يعنى ششصد سال !) در دنياى اسلام به عنوان خليفه و جانشين پيغمبر حكومت كردند.(70)
خط اول ويژگيهاى متعددى دارد يكى آن كه هميشه در دل مردم بوده است و به خاطر عملكردها و صداقتش و تقوايش و ارتباطش با خدا مورد انتخاب واقع مى شده است ، در حالى كه خط دوم اگر پيش هم مى رفته يا در مقطعى موفق مى شده به زور تبليغات بوده است و بر سر زبانها جاى دارد و اين موج تبليغاتى است كه براى مدتى خط دوم را جا مى اندازد.
دوم آن كه هميشه از سوى محرومان جامعه حمايت شده است و بيشترين ايثار و تحمل سختيها را زحمتكشان و مستضعفان جامعه كشيده و از خط اول حمايت كرده اند، در حالى كه خط دوم اتكاء بر قشرهاى مرفه ، روشنفكرنما، آشنا با زبانهاى ديپلماسى و لغت پراكنى متكى بوده است و تنها با فريب و نيرنگ توانسته حمايت مقطعى محرومان را جلب كند.
سوم اين كه ، خط اول خط امامت و ولايت هميشه در مواجهه با موانع و دشمنان خارجى پيروز بوده و در خانه توسط آشنايانى كه در خط دوم تجمع كرده اند، طى برنامه اى حساب شده ، بظاهر شكست خورده اند، لذا خط اول خط سرخ شهادت و خون است .
در حالى كه خط دوم خط خلافت و امپراتورى هميشه با مكر و فريب در خط اول انحراف ايجاد كرده و نتيجه را از آن خود كرده است ، ولى در مقابل دشمنان خارجى همواره خاضع ، اسير و وابسته بوده است يعنى در حقيقت شكست خورده و ذلت را پذيرفته اند.
خط اول ، خط حركت بر اساس معنويت و انسانيت است كه ماديت را ابزارى مى داند براى انسانيت و لذا از بعد معنوى و الهى برخوردار است چنانچه تقديس بر آن جارى است و مردم در برابر اين تقدس خاضع بوده از جان و دل پذيراى نصايح و فرامين آن هستند. در حالى كه خط دوم ، خط حركت برمبناى مادى است ، فاقد تقدس و الوهيت است هر چند بسيار مى كوشد تا با مواج تبليغاتى شديد به افراد فاقد صلاحيت رنگ مقبوليت دهد چنانچه معاويه و يزيد و... كوشيدند اما شهادت خداجويان زنگها را زدود و ماهيت پليد آنها را عريان ساخت .
خط اول : صراط مستقيم و روندگانش انبياء و صالحان و شهدا و صادقين و هر كه همچون اينان به تزكيه پرداخته ، با خدا انس گرفته و عشق خدا دلش ‍ را پر نموده و عملا قدم در راه سخت و دشوار خداجويى گذارده است .
و خط دوم : صراط الجحيم و روندگانش كافران و مشركان و منافقان و فريب خوردگان و هر كه بازى خورده و دست و زبان و فكر خود را خود آگاه و ناآگاهانه در خدمت شيطان و شيطان گونه ها قرار داده باشد.
وقتى ماهيت خط سرخ ، خط صداقت ، خط توحيد يعنى خط امامت و ولايت را دانستيم ، خواهيم فهميد كه چرا در تمامى طول تاريخ اين رهبريت كه تجسم چنين خطى است و تبيين كننده آن است ، اين چنين مورد هجوم تبليغاتى و اتهامات و توهينها واقع مى شده و خط سياه جهالت و نفاق و شركت و تفرقه در مقابل آن با لباس آراسته به حق و شعار حق قد برمى افراشته اند.
ماهيت على عليه السلام و ولايت او اقتضا مى كند كه معاويه ها، طلحه و زبيرها، اشعب بن قياس ها، ابوموسى اشعرى ها در يك جهت عمل كنند و آن شكستن حريم على عليه السلام و ولايت اوست . چنانچه ماهيت خط امام (ره )، امروز، اقتضا مى كند كه چپ زده هاى آمريكايى تا توده ايهاى روسى ، تا ملى گراهاى ورشكسته و مذهبيهاى متمايل به ملى گرايى و روشنفكران غرب زده ، همگى بدون آنكه اتحاديه اى داشته باشند هم جهت و هم شعار شوند و آشكار و پنهان به خط امام بتازند و شكستن اين خط را شعار اصلى خود سازند.
و چنان فضاى جامعه را از غبار شبهه و بدعت پر مى كنند كه تنها ايمان آورندگان صابر و پيروان و فادار ولايت و خداجويان بيدار دل و پاك فطرت در امان مى مانند و ديگران يا در ترديد مى شوند و يا فريب مى خورند.
خط دوم به وجود مى آيد تا امامت و ولايت را از صحنه خارج كند، خط دوم مى خواهد حكومت كند و خط دوم را در گوشه مساجد با دهان بسته بنشاند. خط دوم سياست را طلب است ، به دين يا كارى ندارد يا آن را در خدمت خود مى گيرد و خط اول سياست را در دين جستجو مى كند.
و امروز دقيقا همين حركتها انجام مى شود تا خط دوم ايجاد، تقويت و به نتيجه برسد.
فصل سوم : مراحل رشد فتنه و نشانه هاى آن
در خطبه 151 نهج البلاغه ، على عليه السلام به زيبايى رشد فتنه را بيان مى كند، ولى از آن جايى كه بخشهاى مختلف خطبه در رابطه با قسمتهاى مختلف بحث قرار مى گيرد، لذا هر بخش را در قسمت مربوط بيان مى كنيم .
در اين خطبه حضرت به دو مرحله اشاره مى كند: يكى مرحله پيدايش فتنه و دومى مرحله رشد و بروز فتنه كه به ترتيب بيان مى شود:
الف : مرحله پيدايش فتنه  
تبداء فى مدارج خلفية ، و تؤ ول الى فضاعة جلية ، شبابها كشباب الغلام ، و اثارها كاثار السلام .
فتنه در راههاى پنهانى شروع مى شود، و آن گاه اصل كثيف و رسواى پنهانيش آشكار مى شود. رشد و نمو فتنه همچون رشد و نمو دوران جوانى است . و آثارش همچون آثار سنگ است . در جمله كوتاه فوق موارد زير قابل تاءكيد است :
1- فتنه در شروع ، پنهان است : يعنى قصدها و هدفها نهفته است ، شيطانها براى اهداف پليد خود نقشه مى ريزند و بر اساس آن عمل مى كنند تا زمانى كه نقشه به مراحل خاص از رشد خود نرسيده باشد، قصد و هدف آنها پنهان مى ماند. فتنه در شروع ، آرام ، آرام قوت مى گيرد و منازل خود را يكى پس از ديگرى مى پيمايد. خفيه ، پنهان ، مخفى ، ناآشكار، پوشيده من
2- در عين اين كه در مراتب خود پوشيده و مخفى حركت مى كند و در عين پوشيده بودن ، اصل كثيف و پليدش روشن است . اين جريان نو آغاز شده ، باطن گنديده و مريضى دارد و نقشه هاى شومى در بطن او نهفته است .
فظاعه : رسوايى ، كثيفى .
جليه ، بسيار روشن و واضح ، از جلاء، جلى و تجلى .
3- رشد مانند رشد دوران جوانى است .
شبابت : آنچه بدان آتش افروزند، شادابى و نشاط، مردان جوان .
غلام : كودك ، جوان .
مى توان متصور شد كه همچنان كه جوان آرام آرام رشد مى كند و به قوت و توانايى مى رسد، فتنه نيز اين چنين رشد مى كند و به مراحل قوت خود نزديك مى شود.
و نيز مى توان متصور شد كه همچنان در جوان ، تغييرات و درگرگونيهاى مهمى به طور ناگهانى روى مى دهد تا آثار خاص جوانى آشكار شود، فتنه نيز در هنگام بلوغ تغييرات سريعى در آن ايجاد مى شود تا آثار آن آشكار شود.
هر دو تصور مى تواند براى نتيجه گيرى مفيد باشد و صادق
4- آثار آن مانند آثار سنگ است ، بدين معنى كه به هر كجا كه سنگ برخورد كنند آسيب مى رساند، فتنه نيز در هر قسمتى از جامعه ظاهر شود به آن قسمت آسيب جدى مى زند.
سلمه ، سلام ، سنگ
بنابر اين فتنه از مراحل پايينى شروع مى شود، رشد و تغييراتش در زمان توان يافتن همچون رشد و توان يافتن جوان است و ناگهان آشكار مى شود و به هر جا كه برسد و در هر جا كه باشد، آسيب مى رساند و اثر خودش را نمايان بر جاى مى گذارد
در قسمتى ديگر از اين خطبه على عليه السلام هشدار مى دهد كه در هنگام ظهور فتنه ، مواظب خودتان باشيد.
عند طلوع جنيها و ظهور كمينها، وانتصاب قبها، و مدار رحاها.
نوزاد فتنه آشكار، و پنهانش پيدا و قطب فتنه مشخص و محور گردشش ‍ معلوم مى شود.
در اين جا نيز زمان پيدايش فتنه به جنين مثال زده شده است . همان طور كه جنين پنهان از ديده هاست و نمى توان درباره آن گفت كه پسر است يا دختر، سالم است يا ناقص و كسى نيز نمى تواند از ظاهر حكم به تشكيل جنين كند، فتنه در مراحل پيدايش به سبب پنهان بودن و احتياط بيش از اندازه فتنه در مراحل پيدايش به سبب پنهان بودن و احتياط بيش از اندازه فتنه گران نامشخص است و داراى باطن پنهانى است ، اما وقتى نوزاد به دنيا آمد تمام پرسشها، پاسخ داده مى شود، فتنه نيز نشانه هايى دارد كه هنگام كه آن نشانه ها آشكار شد، بايستى هوشيار بود و از آن پرهيز و با آن مبارزه كرد.
ب - مرحله رشد و آشكار شدن فتنه  
فتنه مراحل خود را طى مى كند، مراحلى كه در طى آن قوت مى گيرد رشد مى كند و جا مى افتد و سپس ظهور و بروز پيدا مى كند.
به عنوان مثال ، على عليه السلام ، بزرگترين فتنه را، حكومت بنى اميه معرفى مى كند، حكومت بنى اميه از زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله پايه ريزى شد، آن گاه كه ابوسفيان مزورانه اسلام آورد و تلاش كرد تا با لباس اسلام قدرت را به چنگ آورد، در حقيقت نطفه فتنه بسته شد، و اين نطفه مراحل رشد خود را طى كرد و در زمان على عليه السلام به ظهور رسيد، در زمان خلفاء اين نطفه رشد بيشترى يافت ، استخوان بندى آن شكل گرفت و پيروان و طرفداران بسيارى جمع نمود. فتنه در هنگام آشكار شدن ، داراى قطب و مدار سنگ آسياب فتنه است ، معاويه است كه قوام و بقاء فتنه در او است . پس هر گاه قطب و محور فتنه پيدا شد، آن محور بايستى كوبيده و نابود شود تا آسياب فتنه از خرد كردن انسانهاى جامعه باز ايستد.
على عليه السلام در ادامه خطبه مذكور مى فرمايد:
ثم ياتى بعد ذالك طالع الفتنة الرجوف ، و القاصمة الزحوف ، فتزبغ قلوب بعد استقامة و تضل رجال بعد سلامة و تختلف الاهواء عند هجومها و تلتبس الاراء عند نجومها، من اءشرف لها قصمته ، و من سعى فيها حطمته يتكادمون فيها تكادم الحمر فى العانة ، قد اضطرب معقود الحبل ، و عمى وجه الامر، تغيض فيها الحكمة و تنطق فيها الظلمه ، و تدق اهل البدو بمسحلها، و ترضهم بكلكلها، يضيع فى غبارها الوحدان و يهلك فى طريقها الركيان ، ترد بمر القضاء. و تحلب عبيط الدماء و تثلم منار الدين ، و تنقص ‍ عقد اليقين ، يهرب منها الاكياس و يدبرها الارجاس مرعاد مبراق ، كاشفة عن ساق ، تقطع فيها الارحام ، و يقارق عليها الاسلام .
پس از اين فتنه ، فتنه ديگرى به وجود مى آيد كه به مراتب شكننده تر بودند گرفتار انحراف مى شوند و مردانى پس از سلامت ايمان ، منحرف مى گردند. با هجوم اين فتنه ، تمايلات مردم تغيير مى كند و اعتقادات با هم مشتبه مى شوند و تشخيص صحيح از نادرست دشوار مى گردد. هر كه با آن مبارزه كند، او را در هم مى شكنند و هر كه بخواهد آن را خاموش كند او را نابود سازند. فتنه گران در ميان آن فتنه مثل دسته اى از گورخران وحشى ، يكديگر را گاز مى گيرند!
در آن زمان ، رشته دين از هم جدا شده و علايم راه داست ، پنهان گرديده و چشمه حكمت (دانش با ايمان ) خشك خواهد شد ولى ستمگران در آن فتنه ، به سخن آيند و بيابان نشينان را باز زنجير ستم بيازارند و با سينه مركب ستم آنها را خرد كنند. انسانهاى تك رو نابود شوند و سواران در جلوگيرى از آن هلاك شوند. آرى ، آن فتنه با سرنوشتى تلخ براى مردم وارد مى شود و خونهاى تازه اى را مى طلبد و به علايم دين خدا لطمه و ضربه وارد مى كند و پيمانها و عهدهاى استوار يقين را مى گسلد.
انسانهاى عاقل و فهميده از آن مى گريزند و افراد شرور و پليد نيز از آن در امان نمى مانند. اين فتنه با رعد و برق (پر سر و صدا) و بسيارى پرشتاب است . در آن قطع رحم مى شود و مردم از دين مقدس اسلام فاصله مى گيرند.
اگر اجازه داده شود كه فتنه مراحل خود را طى كند و بعد از ظهور علايم و نشانه هاى آن ، با قاطعيت و شدت جلوى گسترش و ادامه فتنه گرفته نشود، قطعا فتنه وارد مراحل جديدى شده مسائل مطرح شده در خطبه على عليه السلام تحقيق خواهد يافت . با توجه به آنچه در صورت ادامه فتنه گريبان امت اسلام را خواهد گرفت بر همه دلسوزان ، همه آنها كه به اسلام علاقه مندند و عزت و شرف انسانى و اسلامى را پاس مى دارند واجب است كه از فتنه و گسترش آن با شدت و بى گذشت و سستى جلوگيرى كنند، مگر وقتى فتنه به مراحل قوت خود رسيد به كسى ترحم مى كند؟
در حكومت بنى اميه كه فتنه بزرگ ناميده شد، در حكومتهاى جورى كه در مدت دورى امامت از اعمال حاكميت الله ، بر جامعه مسلمين مسلط شدند، در همين حكومت پهلوى مگر موارد فوق تحقيق نيافت ؟
مگر خواهشها مختلف و هر كس به دنبال خواهشها و آمال و آرزويى نبود؟
و تخلف الاهواء عند هجومها.
مگر راءيها و انديشه ها در اين دورانها پوشيده و پنهان نبود؟ و كسى قدرت اظهار راءى نداشت ؟ و اگر اظهار مى كرد غير مستقيم يا غير واقعى نبود؟
و تلتبس الاراء عند نجومها، نجوم = ظاهر شدن .
مگر آنها كه خواستند مقاومت كنند و فتنه را جلوگيرى كنند به شكنجه گاهها و زندانها نيافتادند و كشته نشدند؟
و من سعى فيها حطمته ، حطمه = شكست آن را
مگر مردم در اثر فشارهاى حكومت جبار فتنه گر گرفتار اختلافات نبودند؟ و هر كس تلاش نمى كرد با انعكاس فشار و استبداد و سخت گيريهاى سيستم طاغوتى كه از بالا دست مى ديد به زير دست ، شخصيت له شده خود را احياء كند؟
يتكادمون فيها تكادم الحمر فى العانة
كدم = اثر تكادم = گزيدن حمر = خر
مگر عقدها و پيمانها سست نشد؟ خصوصا انحطاط و ويرانگرى و خرد كردن روستاييان و صحرانشينان و خصوصا خونريزيها و كشتار پاكترين فرزندان امت ، و باز خصوصا تحريف و انحراف دين به گونه اى كه اسلام از اين دينى كه به نام اسلام توسط اين حكومتها رواج مى يافت ، متنفر نبود؟
امروز، ابرهاى فتنه در آسمان جمهورى اسلامى آشكار شده است ، نشانه هاى مراحل اوليه فتنه نمايان شده است . بايستى از هم امروز، كه فردا دير است ، دقيقا فتنه را شناخت و فتنه انگيزان را شناسايى كرد و ريشه فتنه را در جامعه از بين برد. فتنه در مراحله پيدايش پنهان است ، در عين اين كه حركت مى كند، به علت مراقبت شديد و احتياط و عدم قوت سعى بسيار در پنهان ماندن آن مى شود، وقتى كه زمينه آماده شد ظهور مى كند. اين شرايط بستگى به موقعيت دارد و امكان دارد اين موقعيت توسط دشمن فراهم شود، چنانچه على عليه السلام به يكى از خوارج به نام برج اين مسهر هنگامى كه شعار لاحكم الا لله را سر داد فرمود:
آوازت پنهان بود تا اين كه باطل فرياد كرد و تو آشكار شدى مانند آشكار شدن شاخ بز (71)
مى بينيم كه زمينه خروج بر امامت وجود داشته ، اما پنهان بوده است و زمانى كه با قوت گرفتن باطل ، امكان بروز مى يابد و جسارت پيدا مى كند آشكار مى شود و علنا خروج خود را اعلام مى دارد.
فصل چهارم : ريشه هاى فتنه 
اين كه چرا انسانها به فتنه گرى دست مى زنند بحثى است كه اگر با دقت و درستى بررسى و ريشه يابى شود بسيار مؤ ثر خواهد بود، چه تا آن گاه كه ريشه هاى درد شناخته نشود و درمان امكان نخواهد داشت . بايستى ضعفهايى كه در وجود آدمى سبب پيدايش و رشد فتنه پذيرى و فتنه گرى مى شود، شناخت و در رفع آنها و ايجاد نقاط قوت تلاش كرد.
ضعفهايى كه اسباب رشد فتنه گرى مى شود به شرح زيرند:
1- خواهشهاى نفسانى  
اى مردم ، كه پيشامدهايى در انتظار شماست از قبيل رجعت و به عقب برگشتن كارهايتان (به عادات عصر جاهليت برگشتن ) و پراكندگى اتصال و پيوندهايتان ، و مسائل مربوط به معاش و معادتان و به كارگزارى پست و بى لياقت .
در اين موقع است كه مؤ من اگر زير ضربت شمشير قرار گيرد برايش آسانتر است تا يك درهم مال حلال به دست آورد... در اين زمان مردم بدون آن كه شرابى بنوشند مست مى شوند (به خاطر نعمت و ثروت زياد) و بدون آن كه نيازى به قسم باشد سوگند ياد مى كنند و بدون آن كه در تنگنا قرار گيرند دروغ مى گويند...
اى مردم مهار اين شتران را كه بارهاى سنگين گناهانتان را برداشته (نفس ‍ اماره و خواهشهاى آن ) از دست خود رها كنيد (خواهشهاى نفسانى را دور بريزيد) و از اطراف رهبرتان پراكنده نشويد كه اگر چنين كنيد، خود به سرزنش خويش خواهيد نشست . خود را در آتش فتنه اى كه به استقبال آن رفته ايد (طليعه آن پيدا شده است ) بدون فكر نيندازيد و از آن فتنه كناره گيرى نكنيد تا بيايد و بگذرد. (72)
منشاء فتنه و فسادها پيروى از خواستهاى نفسانى و احكامى است كه بر خلاف شرع ابداع گرديده و كتاب خدا با آنها مخالف است . (73)
خواهشهاى نفسانى هيچ گاه توقف و سيرى نخواهد داشت ، انسان را هميشه به دنبال وضعيت بهتر رفاهى و دنيايى مى كشاند. آرزوها و اميال شهوانى و خوشگذرانى ، زنجيروار انسان را به دنبال هم مى كشند و مانع استقلال و آزادى انديشيدن او مى شوند. قناعت و زهد كه در اسلام بسيار تاءكيد شده است و نهج البلاغه داده هاى غنى و سرشار از لطافت و معنا در اين باره دارد براى كنترل نفس است ، نفس را قانع به آنچه لازم است مى كند و از پرداختن به اعمالى كه خلاف شرع و مصالح جامعه انسانى است باز مى دارد، آشكار است كه انسانى كه مى خواهد هر چه بيشتر به دست آورد چه ثمره مالى و چه قدرت و امكانات ، مقام و شغل ، بايستى براى به دست آوردن همه آنها - كه قطعا حق او نيست و از سهم ساير مردم است - به انواع حيله ها و دسيسه ها و دروغها و تفسيرها دست بزند تا امكان گرفتن و به دست آوردن را بدون واكنشهاى شديد مردم داشته باشد و بتواند اقدام خود را توجيه كند.
زهد نگهدارنده نفس است ، در حالى كه بنا به فرموده امام خمينى (ره )، اعدا عدو انسان نفس است .
امام على عليه السلام در تشريح زهد مى فرمايد:
ايهالناس الزهادة قصر الامل ، والشكر عندالنعم ، ولورع عندلحارم . (74)
اى مردم ، زهد عبارتست از كوتاهى آرزو، شكر در نعمتها و تقوى و دورى از حرامها و غير مشروعها.
اين سه جمله كوتاه در مان خواهشهاى نفسانى است كه درون انسان را آلوده و آماده پرورش بذر فتنه مى كند.
آنها كه حرص و ولع براى هر چه بيشتر به دست آوردن دارند و از گناهان و حرامها دورى نمى كنند به هر آلودگى و هر خيانت و جنايتى دست مى زنند.
اين كه اين همه قرآن انسان را به عدم ابديت دنيا، عدم وابستگى به دنيا مى خواند و پيامبر و معصومين عليه السلام همگى انسانها را به هجرت از دنيا، و به آخرت دعوت مى كنند و عدم پايدارى دنيا را گوشزد مى نمايند و آن را معبرى و محل گذرى مى دانند، به همين علت است كه عدم وابستگى ، سبب عدم حرص و ولع مى شود و لذا زمينه هاى فتنه را در درون انسان كور مى كند.
اين جاست كه دليل ترس على عليه السلام را براى انسانها، بهتر درك مى كنيم كه فرمودند:
ايها الناس ان اءخاف عليكم اثنان ، اتباع الهوى ، و طول الامل فاما اتباع الهوى فيصد عن الحق ، و اما طول الامل فيسى الاخرة الاوان الدنيا ولت (75)
اى مردم ، من بر شما از دو چيز مى ترسم ، پيروى هواى نفس ، و آرزوهاى طول و دراز و اما پيروى هواى نفس شما را از حق باز مى دارد، و اما طول آرزوها، آخرت را از ياد شما مى برد، آگاه باشيد كه دنيا پشت كرده و مى گذرد.
پيامبران و اولياء خدا بيشترين تلاش خود را در تزكيه انسان به كار بردند، چنانچه تزكيه را قبل از تعليم قرار دادند.
قد افلح من زكيها، آن تزكيه شد رستگار شد.
تزكيه كه پاكسازى درونى است ، آلودگيها و امكان پذيرش انحرافها را از درون انسان پاكسازى مى كند و زمين دل انسان را آماده بارورى دانه هاى معنويت و هدايت مى سازد، اين كه در انقلاب اسلامى ، به مساءله انقلاب فرهنگى تاءكيد بسيار مى شود و بارها امام (ره ) و مقام معظم رهبرى بر لزوم تزكيه ، تحول فرهنگى ، بازگشت به خويشتن واقعى و طرد غرب زدگى ، دعا و درك مفاهيم انسانى و معنوى اصرار مى كنند و در هر فرصتى آن را گوشزد مى نمايند براى اين است كه آينده انقلاب تضمين شود. انسانها چنان ساخته شوند كه زمينه ظهور طاغوتها، شاهان فرعونها و ديگر چهره هاى فتنه گر از بين برود.
2- كبر و غرور و سركشى  
مفردات راغب در معنى كبر مى نويسد: حالتى را كه به انسانى شگفت زده نسبت به نقشش ، دست مى دهد كبر گويند و آن اين كه نفس خود را از ديگران برتر و بالاتر و بزرگتر مى بيند.
المنجد، در معنى عجب عبارت است از انكار آنچه را كه به تو وارد مى كنند و ايراد مى گيرند.
و اصول كافى (جلد 3) مى نويسد: كبر بر خلافت تواضع ، اين است كه كسى خود را از ديگران بزرگتر و بالاتر داند و بر او گردنكشى و سرافرازى كند، ولى عجب آن است كه انسان خود بين و خود پسند باشد و بر خود ببالد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود، زمانى موسى عليه السلام نشسته بود كه ناگاه شيطان به سوى او آمد و كلاه درازى به سر داشت ، نزديك او كه رسيد كلاه از سر برداشت و به او سلام كرد. موسى گفت تو كيستى ؟ گفت من شيطانم ، موسى گفت شيطان تويى ! خدا آواره ات كند، شيطان گفت من آمده ام به خاطر منزلتى كه نزد خدا دارى سلامت كنم ، موسى عليه السلام گفت اين كلاه چيست ؟ گفت به وسيله اين كلاه دل آدميزاد را مى ربايم ، موسى گفت به من خبر ده از گناهى كه چون آدميزاد مرتكب شود بر او مسلط مى شود؟ گفت ! هنگامى كه او از خودش خوشش آيد و عملش را زياد شمارد و گناهش را كوچك بشمارد. (76)
امروز شعار اساسى انقلاب اسلامى بر عليه استكبار و مستكبرين است ، اين استكبار است كه جهان را به كام چپاولگرها و دشمنيها و فساد مى كشاند. اين استكبار است كه با عملكردهاى منفعت طلبانه خود استضعاف ايجاد مى كند. و به خاطر ماهيت خود با هر حركتى كه منافع غاصبانه و غير مشروعش را به خطر بياندازد مخالفت مى نمايد.
در بررسى حركت انبياء و آنها كه به مقابله با ارشاد و هدايت پيامبران برخاستند، با اين حقيقت مواجه مى شويم كه مستكبرين با شروع دعوت پيامبران بلافاصله خطر را احساس كرده به مخالفت برخاسته اند. در سوره اعراف كه هدف حركت انبياء را عموما دعوت مردم به عبادت خدا و انكار طاغوتها مى خواند، مطرح مى شود كه مستكبرين و گردنكشان همواره با اين حركت مخالفت كرده اند و مانع پرستش خدا شده اند، چه آنها منافع خويش ‍ را با عبوديت خدا كه عصيان بر عليه همه مظاهر شرك و كفر و ماده پرستى است در تضاد مى بينند. و لذا نه تنها به آن تن نمى دهند كه با تمام نيرو به مخالفت برمى خيزند. (77)
امام على عليه السلام در خطبه 234 كه به نام قاصعه خوانده مى شود، طولانى ترين و در عين حال عبرت آميزترين و شيواترين بيان را درباره گردنكشى و استكبار نمود است كه به قسمتهايى از آن اشاره مى كنيم تا شايد عمق رذالت و گسترده فاجعه صفت استكبار روشن شود.
الحمدلله الذى لبس العز و الكبرياء ، و اختارهما لنفسه دون خلقه و جعلها حمى و حرما على غيره ، و اصطفا هما لجلاله و جعل العنة على من نازعة فيمها من عباده ...
حمد خدايى را سزاوار است كه عزت و بزرگى را به خود اختصاص داد و آن را بر ديگران حرام نمود، آن را براى جلال خويش برگزيد و لعنت كرد بر انسانهايى كه در اين دو جامعه با خدا نزاع كنند.
پس درس بگيريد از آنچه خدا با ابليس كرد، و اعمال طولانى او را نابود كرد، و سعى بسيار او را تباه ساخت در حالى كه شيطان 6000 سال خدا را عبارت كرده بود كه معلوم نيست از سالهاى دنياست يا سالهاى آخرت ، شيطان تنها يك دم گردنكشى و كبر ورزيد!! پس كيست كه بعد از شيطان با به جاى آوردن گناهى مانند گناه او از عذاب خدا آسوده باشد؟ به خدا قسم امكان ندارد كه خدا بشرى را به اين صفت به بهشت در آورد، در حالى كه فرشته اى را به سبب آن خارج كرده است . حكم خدا براى اهل آسمانها و زمين يكسان است و بين خدا و هيچ يك از مخلوقات او در آنچه بر عالمها حرام كرده است اجازتى نيست .
فالله فى كبر الحمية و فخر الجاهلية ، فانه ملاقح الشتان و منافخ الشيطان اللاتى خدع بها الامم الماضية ، و القرون الخالية ، حتى اءعنقوا فى حنادس ‍ جهالته و مهاوى ضلالته ذللا عن سياقه ، سلسا فى قياده اءمرا تشابهت القلوب فيه ، و تتابعث القرون عليه و كبرا تضايقت الصدور به .
خدا را، خدا را از او بترسيد در گردنكشى و خود پسندى ، كه از نادانى و كبر برمى خيزد، چرا كه كبر پديد آورنده دشمنيها و اميد نگاههاى شيطان است كه با آن مردمان گذشته را در قرنهاى پيش فريفت ، آن چنان كه در تاريكيهاى نادانى و دامهاى گمراهى او افتادند، در حالى كه در برابر راندن او رام و به كشيدنش آرام بودند مقاومتى در برابر راندن او رام و به كشيدنش آرام بودند مقاومتى در برابر خواسته هاى شيطان نداشتند اين شتاب به سوى شيطان كارى است كه دلها در آن يكسان و گذشتگان در آن از هم پيروى كردند و به سوى خود پسندى ، كه سينه ها از آن تنگ آمده است گراييدند.
الا فالحذر من طاعة ساداتكم و كبرائم الذين تكبروا عن حسبهم و ترفعوا فوق نسبهم و القوا الهجينة على ربهم و جاحدو الله ما صنع بهم ، مكابرة لقضائه و مغالبه لا لائه !! فانهم قواعد اساس العصبية و دعائم اركان الفتنة ، و سيوف اعتزاء اجاهلية فاتقوا الله ولاتكونوا لنعمة عليكم اءضدادا، و لالفضله عندكم حسارا، و لاتطيعوا الاتطيعوا الادعياء الذين شربتم بصفوكم كدرهم ، و بصحتكم مرضهم ، واءدخلتم فى حقكم باطلهم و هم اءساس الفسوق ، و اءحلاس العقوق .
آگاه باشيد دورى كنيد از اطاعت و فرمانبردارى بزرگان و مهترانى كه به جاه و نسب خويش كبر ورزيدند و خود را برتر از آنچه هستند خواستند، و آنچه زشت بود به پروردگارشان نسبت دادند خود را با جاه و عزت خواندند نه به خاطر خدا و لذا در دو صفت خاص خدا با او شريك خود منكر شدند عزت خود را از خدا ندانستند و مرتبا من ، من كردند زيرا با قضاء خدا و نعمتهاى او در افتادند، پس اينها پايه هاى كاخ عصبيت و ستونهاى اركان فتنه و شمشيرهاى سربلندى جاهليت هستند، پس ‍ بپرهيزيد از خدا، و بر نعمتهاى پروردگارتان و احسان و او حسادت و ناسپاسى نكنيد، و اطاعت نكنيد كسانى را كه زشت سيرتند، آب پاكيزه خويش را با آب آلوده آنان ننوشيد، و سلامتى خود را با مرضهاى آنان در هم نياميزيد و حق خود را با باطل آنان در هم نكنيد كه اين درهم كردنها و آميزشها اساسى فسق و ملازمان گناهكارى و خلاف كاريها هستند.
على عليه السلام ما را بر حذر مى دارد از اطاعت كسانى كه سر رشته هاى امور در دست آنان است . مسئوليتهاى اجرايى با آنان است و آنان در جامعه داراى تشخص و اشتهار هستند اما، تكبر و خودكامگى در وجود آنان است ، عزت و اشتهار هستند اما، تكبر و خودكامگى در وجود آنان است ، عزت و اشتهار و فرماندهى خود را از خدا و به واسطه عنايت او نمى دانند يا لااقل چنين وانمود مى كنند. درست برعكس انبياء و امامان ، كه هميشه و در هر حال و هر عملى ، خدا را موجب و منشاء مى دانستند و مردم را به سوى خدا دعوت مى كردند و عامل نعمت و پيروزى و رفعت را خدا مى دانستند، در حالى كه اين كبراء و سادات نعمات خدا را بر خويشتن فراموش مى كنند، از ياد مى برند كه چه بودند؟ كجا بودند؟ و خدا چگونه بر آنان منت نهاد و آنانرا كرامت داد و امروز خويشتن را بر مى گزينند و از خود دم مى زنند. اين سردمداران خود كامه خود برگزيده ، كاخهاى عصبيت را استوار مى دارند و ركنهاى فتنه را برپا مى كنند و جاهليت با شمسير آنان زنده است .
عصبيت چيست ؟ جاهليت كدام است ؟ اگر بخواهيم واقعيتهاى هر عصر را بدرستى تحليل كنيم ، مى فهميم كه در زمان پيامبر اسلام ، زمان على عليه السلام و اصولا در دعوت و حركت هر پيغمبرى ، گروهى كه از ملاء گردنكشان مترفين خوشگذرآنها كه در جامعه خويش ‍ تشخصى و معروفيتى داشتند به پا مى خواستند و از ارزشهاى آباء و اجدادى حمايت مى كرند! چرا كه آنان در پناه چنين ارزشهايى به تشخيص ‍ و مقام امروزين رسيده بودند و در دگرگون اين ارزشها آنان نيز حشمت و جاه خود را از دست مى دادند و لذا از سنتها و روشهايى دفاع مى كردند كه در آنها، امكان برترى طلبى و تسلط و خود كامگى باشد. اين جاهليت است يعنى بازگشت به عصرى و روشهايى كه جز فساد و تباهى و اسارت نتيجه اى ندارد. اين است كه قرآن از اينان مى پرسد: اگر چه پدران شما و پيشينيان شما اشتباه كرده باشند؟ عصبيتهاى جاهلى همين است كه بر روشها و عقايدى كه جز انحطاط و ويرانى انسانيت نتيجه اى ندارد اصرار ورزيده شود.
امروز جاهليت چيست ؟ ما سالها و سالها به واسطه افكار و برداشتها و روشهاى ملى گرايى بيمارى يى كه غرب واگيرش كرد كه در خود، گاه ، رگه هايى از مذهب را مى گنجانيد ضربه خورده ايم و خسارت ديده ايم ، اين همه سالهايى كه رژيم پهلوى حكومت كرد و خونها ريخت و غارتها كرد، مگر حاصل روشنكران از فرنگ برگشته و همدستى مذهبيون روشنفكر با آنان نبود؟
با اين همه سيلى كه به گوش اين ملت محروم ، از دستهاى وابسته به مغزهاى تحت تاثير تلقينات غرب ، نواخته شد اگر امروز كسى بخواهد از مليت گرايى و يا اختلاط مذهب و ملى گرايى ملى - مذهبى ، آزادى غربى ، بوروكراسى غربى ، ليبراليسم ، قرائتهاى جديد و... صحبت كند و براى بازگشت عواملى كه بارها اين ملت را به سقوط كشانده است تلاش كند، قطعا او براى جاهليت تلاش مى كند و شمشير تيز جاهليت است . او ركن فتنه است ، او ستونهاى كاخ عصبيت جاهلى است . او مى خواهد جامعه را به وضع سابق رجعت دهد و آمريكا به ايران بازگردد.
اين جاست كه دستور صريح امام على عليه السلام انسانها و امتها را از گرفتار شدن در دام اين انسانهاى جاهليت مدرن ، نجات مى دهد، مى فرمايد: از اينان پيروى و تبعيت نكنيد، ديگر با كمك چه دستها و زبانهايى و آراى چه كسانى خواهند توانست جاهليت را جا بيندازند؟ اين است راه به زمين زدن مستكبرين . و در جاى ديگر على عليه السلام چه زيبا مطرح مى كند كه اگر از اين مستكبرين و اين دنباله روهاى شيطان پيروى كنيد در حقيقت مثل اين است كه آب صاف و پاكيزه خود را با آب گل آلود و متفعن مخلوط كرده بياشاميد؟!
فطرت شما پاكست ، رهبريت شما پاك و زلال است ، چرا با پيروى از اين گردنكشان كه در راه احياء سنتهاى جاهليت مدرن و انحطاط آفرين قدم بر مى دارند، اين پاكيها را آلوده مى كنيد؟!
چرا با پيروى از آنان بدن سالم و قوى و بانشاط خود و امت اسلامى را به ميكروبهاى آنان آلوده مى كنيد و تن خويش را بيمار و ناسالم مى نماييد؟ اين دم زنندگان از خود ، اين خود را عامل پيروزى نشان ده ها شما را و جامعه شما را بيمار مى كنند، بيمارى آنها چيست ؟ تشويش ، شبهه ، تفرقه و چه بيمارى و مرضى شديدتر و دردناكتر از اين بيماريها؟!
چرا با پيروى از آنان حق را با باطل مخلوط مى كنيد؟ مگر نمى دانيد مخلوط كردن حق با باطل ، گمراهى مى آورد، شبهه ايجاد مى كند، بدعت پديد مى آورد و دلها را مشوش و ذهنها را حيران مى سازد؟ مگر كبر و سركشى و گردن فرازى باطل نيست ؟
ببينيد امام خمينى (ره ) را كه خود را خدمتگزار مى خواند نه رهبر!و هميشه ملت را منشاء و عامل پيروزى مى دانست و هميشه اتكال به خداوند و وحدت را توصيه مى كرد و تحولات فكرى و عامل انقلاب و پيروزى و حركت ملت را خدا مى دانست .
با عمل و گفتار خويش مردم را به سوى خدا حركت مى داد و همه چيز را از خدا مى دانست . نعمت را از خدا مى دانست ، هر چه داريم را از او مى دانست كه بايد براى او مصرف شود.
و همين امام (ره ) مى كرد مسئولان مملكتى را هر چه گاه يكبار متوجه نعمت خدا كند و از پيدا كردن شخصيت كاذب و ايجاد هاله جاه و مقام پيرامون آنها جلوگيرى كند. مى فرمايد: هر كه گفت من اين من شيطان است . هر كه گفت كه بايد به من اطاعت كنيد اين شيطان است . (78)
مى فرمايد: توطئه بر عليه افراد نيست ، افراد قابل توطئه نيستند، توطئه بر عليه اسلام است .
مى فرمود: رئيس جمهور بايد بداند كه اين ملت بودند كه او را از پاريس ‍ آوردند و رئيس جمهور كردند، آقاى نخست وزير بايد بداند كه اين مردم بودند كه او را از زندان بيرون آوردند.
و به اين صورت هم به جامعه درس مى دهد كه اين شما هستيد، اجتماع شماست كه حركت مى آفريند و به افراد مقام و شخصيت مى دهد و اين نبايد مايه فخر و كج روى آنها شود و شما را بازيچه منافع قرار دهند. و هم به مسؤ ولين درس مى داد كه همچون ملت باشيد. همواره مردم را در نظر بگيريد، آن چه هست از مردم به واسطه خداست نه از خود شما.
استكبار از ضعف ايمان ، خود بزرگ بينى ، احساس رضايت از خويشتن ، تعريفها و اطرافيانى كه مدام همچون خناس در انسان مى دمند، ايجاد مى شود.
بحثى كه تحت عنوان ريزش و رويش توسط مقام معظم رهبرى مطرح گرديد، از همين جاناشى مى شود. هميشه و در طول تاريخ انسانها در برابر مقام و قدرت و مكنت ، دو دسته شدند. دسته اى مجذوب مقام و قدرت و ثروت گشتند و راه حق را زير پا انداختند. اينان ريزشهايى هستند كه براى به دست آوردن با حفظ مقام و قدرت به گمراهى توده هاى مردم همت گماشتند و راءس فتنه گشتند. و دسته اى ديگر كه هرگز حق را به پاى مقام و قدرت و مكنت قربانى نساختند، جان را فداى حق نمودند ولى قدمى بر خلاف حق برنداشتند. براى آنان تاءييد و تكذيب مردم و خوشامد و به به ديگران و دشمنان ملاك نبود، بلكه ملاك و معيار آنان رضايت حق تعالى بود كه در رضايت امام و رهبر تجلى داشت . اينان رويشهاى اسلام هستند. در صدر اسلام اين رويشها و ريزشها بود و امروز هم هست و عمده همين ملاك و شناخت آن است . بسا كسانى كه به خاطر حسادت يا عقيده يا نرسيدن به مقامى كه به آن نظر داشتند، به حق پشت مى كنند و به قول معروف به خاطر يك دستمال ، قيصريه را به آتش مى كشند.
جبهه دشمن غير از آن آدم غافلى است كه خودى هم هست ، منتها بيچاره دچار غفلت و اشتباه و فريب مى شود. بر اثر حادثه اى ، عقيده و كينه اى پيدا مى كند و در برابر نظام مى ايستد، در مقابل سخن حق مى ايستد،در مقابل امام و راه امام مى ايستد. اين ، آن دشمن اصلى نيست ؛ اين يك آدم فريب خورده است ، اين يك آدم قابل ترحم است ! دشمن اصلى آن كسى است كه پشت سر اين افراد قرار مى گيرد، اما خودش را نشان نمى دهد... حرفشان را با يك واسطه ، با دو واسطه ، با سه واسطه ، از زبان آدمهاى غافل مى زنند...
دل انسان غمگين مى شود و مى شكند به خاطر اين كه چرا كسانى كه نان انقلاب را خوردند، نان اسلام را خوردند، نان امام زمان را خوردند، دم از امام زمان زدند، دم از ائمه معصومين زدند، حالا طورى مشى كنند كه اسرائيل و آمريكا و سيا و هر كسى كه در هر گوشه دنيا با اسلام دشمن است ، برايشان كف بزنند... نبايد خيال كرد كه اگر چهار نفر آدمى كه سابقه انقلابى دارند، از كاروان انقلاب كنار رفتند، پس انقلاب غريب ماند؛ نه آقا، همه انقلابها، همه فكرها، همه جريانهاى گوناگون اجتماعى ، هم ريزش ‍ دارند، هم رويش دارند؛ ريزش در كنار رويش .
(79)
ريزشها، تنها مشكلى كه مى آفرينند، مشتبه كردن امور براى برخى از قشرهاى مردم است ، مثل طلحه و زبير و سعدوقاص و ابوموسى در صدر اسلام و زمان حضرت على عليه السلام كه اگر ملاك حق باشد نه شخصيتها، اين اشتباه نيز بر طرف شده و غفلت اين آدمها و عقب گردشان فتنه اى ايجاد نخواهد كرد.
و اين است كه : راءس كل خطية حب النفس ، منشاء همه فسادها و گناهان ، خويشتن خواهى و نفس پرستى است .
بجاست در خاتمه اين قسمت به سخنان غنى و عميق از امام (ره ) اشاره شود:
خدا نكند انسان پيش از آن كه خود را بسازد جامعه به او روى آورد و در ميان مردم نفوذ و شخصيتى پيدا كند كه خود را مى بازد، خود را گم مى كند، قبل از آن كه عنان اختيار از كف شما ربوده شود خود را بسازيد و اصلاح كنيد. (80)
اگر انسانها با توجه به خدا با حمايت و تداوم و در انجام تكاليف شرعى ، صفات شيطانى را از خود دور كنند و نفس را به بند تقوى و عبادت بكشند، توجه مردم ، شخصيت كاذب و خود باختگى در آنها به وجود نخواهد آورد و علت تاءكيدهاى مكرر قرآن و پيامبر و امامان عليه السلام بر تزكيه و خودسازى همين است .
يكى از مسؤ ولانى كه به اين توصيه امام (ره ) عمل نكرد و سرنوشت خفت بارى را براى خود به وجود آورد، بنى صدر، اولين رئيس جمهورى اسلامى ايران است ! او كه با حدود يازده ميليون راءى انتخاب شده بود، همواره اين راءى را به رخ مخالفان خود مى كشيد و به تحريك اطرافيان منحرف و آلوده ، خود را مغز متفكر قرن مى ناميد و تلاش مى كرد تا قدرت را هر چه بيشتر و بيش از آنچه قانون اساسى مشخص كرده بود، براى خود دست و پاكند و همه قواى ديگر مطيع او باشند!! امام (ره ) همواره او را به قانون و رعايت حدود آن و دورى از دوستان و اطرافيان ناباب و مغرض سفارش مى كردند:
كرارا من گفتم كه بيا برو از اين گروهكهاى فاسد، از اين منافقين تبرى كن ، حيثيت خود را از دست مده ، بيابرو و در ملاء عام اينها را از خود بران . اينها تو را به تباهى مى كشند و اين گرگهايى كه در اطراف تو جمع شده اند - الا بعضى معدود آنها - همه گرگهايى هستند كه مى خواهند تو را به تباهى بكشند، اينها را از خود بران و اين كه نتوانست بفهمد اسلام يعنى چه و كشور اسلامى يعنى چه و ملت اسلام يعنى چه ... اين خودش را به تباهى كشاند. (81)
بنى صدر، عاقبت با خيزش مردم متدين و حزب الهى ، همراه با سركرده منافقين با لباس مبدل و آرايش زنانه از كشور گريخت و به غرب و آمريكا - دشمن انقلاب اسلامى - پناهنده گشت !!
در مقابل ، يكى از مسئوولانى كه به توصيه امام بخوبى عمل كرد و سرنوشت و عاقبت زيبا و شيرينى را نصيب خود ساخت ، شهيد محمد على رجايى ، اولين نخست وزير جمهورى اسلامى است . او خود را مقلد امام (ره ) و خدمتگزارى مردم مى دانست . محدوده قانونى خود را بخوبى مى شناخت و در آن حيطه عمل مى كرد. همچون رهبر خود، همواره دشمنان اصلى ملت - آمريكا و اذناب او را - مورد هجوم قرار مى داد و نمى گذارد كه مسائل داخلى ، حساسيت بيدارى در مقابل دشمنان را تحت الشعاع قرار دهد. او دلسوزان و مبارزان واقعى و ياران امام ، همچون شهيد بهشتى و مقام معظم رهبرى ، آيت الله خامنه اى ، را دوستان خود قرار داده بود. او مقام و مرتبه نخست و زيرى را مسخر خود كرده بود نه اين كه خود تحت تسلط و اسب راهوار مقام در آمده باشد:
چه بسا اشخاص هستند كه اگر كد خداى ده بشوند، تغيير مى كنند به واسطه ضعفى كه در نفسشان هست ، تحت تاءثير آن مقامى كه پيدا مى كنند واقع مى شوند. و اشخاصى هستند كه مقام تحت تاءثير آنهاست از باب قوت نفسى كه دارند، و آقاى رجايى ، آقاى باهنر در عين حالى كه خود يكى شان رئيس جمهور بود، يكى شان نخست وزير بود، اين طور نبود كه رياست در آنها رياست را آورده بودند زير چنگ خودشان ، رياست آنها را نبرده بود تحت لواى خودش ، و اين يك درسى است كه انسان بايد از اينها ياد بگيرد. (82)