حديث پيمانه

حميد پارسا نيا

- ۱ -


پيش گفتار 
جهان در دو دهه اخير، شاهد پديده اى شگرف و در نوع خود منحصر به فرد، با عنوان انقلاب اسلامى ايران بود.
تغيير و دگرگونى كه در نظام اجتماعى ايران در سال 1357 به وجود آمد، با تغييرات حاصل در ساختار سياسى و نظام هاى حكومتى ديگر تفاوت اساسى داشت . اين پديده موجب شد تا نظام اجتماعى حاكم بر ايران به طور كامل دگرگون گشته و نظامى نوين با اهداف ، ارزش ها و ساختارى كاملا متفاوت جاى گزين آن شود.
هدف اصلى و اصيل اين نظام نوين ، احياى اسلام و ارزش هاى دينى در جامعه بود. جامعه اى كه ساليان سال در زير سلطه و اقتدار صاحبان زر و زور قرار داشت .
در كنار اين آرمان بزرگ ، مسايلى مانند عدالت اجتماعى ، آزادى خواهى ، استقلال در ابعاد سياسى ، اقتصادى ، فرهنگى ، فكرى و... نيز مطرح بود كه يك سره رنگ و بوى دينى داشت . رهبر و پيروان انقلاب ، در اين حركت بر آن بودند تا شالوده ى يك نظام حكومتى ، متكى بر احكام الهى را پى ريزى نمايند. در اين حركت عظيم تمام مردم ايران از هر قشر و گروه و با هر فكر و ايده حضور داشتند. با اين همه ، روح اين نهضت و عامل اصلى و گرايش ‍ كلى آن را اسلام تشكيل مى داد. اين ويژگى كه هيچ يك از انقلاب هاى بزرگ جهان به اين گستردگى واجد آن نبود، موجب گرديد كه صدها نفر از دانشوران و صاحب نظران درباره ى آن تحقيق كنند و در هزاران كتاب و مقاله به تحليل انقلاب اسلامى بپردازند. يكى از زمينه هاى مورد توجه صاحب نظران در تحليل انقلاب ايران ، شناخت نيروهاى اجتماعى و سياسى ، اعم از نيروهاى مذهبى ، روشن فكران ، سازمان ها، احزاب و گروه هاى مختلفى است كه به گونه اى در اين قيام عمومى شركت داشته اند.
كتابى كه در پيش رو داريد، از جمله منابعى است كه در راستاى هدف فوق به قلم فاضل ارجمند حجت الاسلام و المسلمين جناب آقاى حميد پارسانيا نگارش يافته است . اين تحقيق به طور گسترده به تحليل نيروهاى اجتماعى و سياسى ايران قبل از انقلاب اسلامى و تبيين هويت ، ريشه هاى تاريخى ، منابع قدرت و عوامل ظهور و افول آنان پرداخته است . اميد است مطالعه آن ، گامى مؤ ثر در جهت دست يابى خوانندگان دانش پژوه و علاقه مندان به مباحث اجتماعى و سياسى ، به تحليلى واقع نگر و شناختى صحيح از انقلاب اسلامى ايران باشد.
مديريت آموزش و برنامه ريزى امور درسى
مقدمه 
الحمدلله و صلى الله على خاتم الاءنبياء و المرسلين و على اهل بيته الاكرمين .
و اذ اءخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم على انفسهم الست بربكم قالوا بلى شهدنا (اعراف ، آيه 172)

مرا به دور لب دوست هست پيمانى
كه بر زبان نبرم جز حديث پيمانه
حديث پيمانه ، روايت پيمانى است كه در نخستين بامداد صبح الست به هنگامه ى گفتگوى خداوند و فرزندان آدم ، با لبان محبت و زبان دوستى بسته آمد. حكايت عاشقانى است كه بر آن ميثاق باقى ماندند و جام هستى به تيرگى شرك ، تباهى و كفر و سياهى ستم نيالودند؛ قهرمانانى كه در معركه ى شهادت پيمانه ى وجود خود به باده ى وصل گلگون ساختند، از سر خويش برخاستند و به قلمرو حضرت دوست باريافتند.
طرح نخست اين روايت به سال 1368، در گفت و گو با دانشجويان دانشكده ى حقوق و علوم سياسى دانشگاه تهران ، شكل گرفت . حاصل آن مباحثات كه در جلساتى مكرر القا مى شد به همت برخى از دانشجويان به صورت جزوه اى درسى تنظيم شد و اينك خداى را سپاس كه آن پرده نشين فرصت اين يافت تا شاهد نظر ارباب معرفت و نقد صاحبان بصيرت باشد.
در هنگام نشر، ضميمه ى فصل پنجم بر متن و محتواى اصلى آن جزوه افزوده شد در اين ضميمه ، كوتاه و پرشتاب مرورى بر حوادث و مسائل پس ‍ از انقلاب شده است .
حجم كتاب شايد افزون بر دو واحد درسى باشد. در صورت انتخاب اين كتاب به عنوان متن درسى و يا كمك درسى ، مى توان هر يك از فصل هاى پنج گانه را به سه و يا دو جلسه اختصاص داده و فرصت كلاس را صرف عناصر اصلى هر فصل نمود كه در پايان بخشهاى سه يا چهارگانه هر فصل با عنوان خلاصه آمده است . و بخشهايى را نيز كه بى نياز از توضيح استاد است به مطالعه دانشجويان و در صورت امكان به كنفرانس و گفت و گو در كلاس واگذار كرد.
راقم وظيفه خود مى داند از معاونت امور اساتيد و دروس معارف اسلامى نهاد نمايندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاهها حجت الاسلام و المسلمين عليرضا امينى كه امكان نشر اين كتاب را فراهم آورد؛ از ويراستار محترم كه فهرست هاى كتاب را نيز تنظيم نمودند، از مديريت اداره آموزش جناب آقاى جواد رفيعى و دوستانى كه در مراحل چاپ و نشر همكارى داشتند به خصوص از فاضل محترم آقاى مرتضى رحيمى نژاد كه در استخراج برخى از منابع قبول زحمت نمودند، تشكر نمايد.
حميد پارسانيا
ديباچه 
انقلاب يك دگرگونى و تغيير اجتماعى است ، اما هر دگرگونى يك انقلاب نيست . بسيارى از تغييرات اجتماعى كه روزانه يا در طول ساليان دراز از طريق عوامل مختلف سياسى ، اقتصادى ، جمعيتى و جغرافيايى رخ مى دهد و در شيوه ى زيست و رفتار مردم اثر مى گذارد، هرگز مفهوم انقلاب را شامل نمى شود.
چه نوع دگرگونى و تغيير اجتماعى را انقلاب مى ناميم ؟ آيا هر دگرگونى كه با درگيرى و نزاع اجتماعى و از ميان رفتن گروهى همراه باشد، انقلاب ناميده مى شود؟ اگر چنين باشد بايد تمام درگيرى هاى قومى ، شورش هاى نژادى ، كودتاهاى سياسى را كه توسط افراد يك خاندان ، يا احزاب مختلف انجام مى شود و آثارى اجتماعى به همراه دارد، انقلاب انگاشت . آيا انقلاب آن چنان كه بسيارى پنداشته اند، الزاما با خشونت ، يا تغييرى ناگهانى همراه است ؟
انقلاب اجتماعى ، دو مفهوم انقلاب و اجتماع را در بر مى گيرد و تعريف آن متفرع بر شناخت اجتماع و حقيقت آن است .
در هر اجتماع يك ساخت و نظام رفتارى حضور دارد و هر نظام متشكل از اعضا و افراد فراوانى است كه داراى رفتارى منظم و سازمان يافته مى باشند؛ نظام يا ساخت به دو قسم تكوينى و اعتبارى تقسيم مى شود؛ نظام تكوينى جدا از اراده و خواست انسانى وجود دارد؛ مانند نظامى كه در يك گياه ، يا بدن انسان است ؛ سلول ها هر يك در نظام زيست گياه يا انسان نقش خاصى را دارند و عمل خاصى را انجام مى دهند.
نظام اعتبارى از طريق آگاهى و به وساطت اراده ى انسانى ايجاد مى شود؛ مانند نظام ترافيك ، يا نظام آموزشى . نظام خاصى كه در آمد و شد افراد وجود دارد، نظام ترافيك را شكل مى دهد كه از طريق اراده و رفتار انسان ها ايجاد مى شود. هم چنين نظامى كه در يك كلاس هست ، ساختى اعتبارى و ارادى دارد و وجود آن به رفتار افرادى كه در آن حضور دارند و نقشى كه هر يك بر عهده مى گيرند، قائم است . دانشجو در كلاس نقش خاص خود را ايفا مى كند و كنش هاى مخصوصى را انجام مى دهد؛ استاد نيز به بحث و گفت وگو درباره ى موضوعى كه متناسب با كلاس است ، مى پردازد و همه ى اين رفتارها كه نظام آموزشى كلاس را سازمان مى بخشد به اراده و عمل اعضاى آن متكى است ؛ ولى ارگانيسم بدن افرادى كه در كلاس حضور دارند و يا ارگانيسم يك درخت ، با اراده و خواست انسان ها عمل نمى كند و انسان ها تنها قادر به شناسايى پيچيدگى ها و روابط منظم و سازمان يافته ى اجزاى آن ها هستند.
درختى كه در محيط دانشكده غرس شده ، پيش از اين كه دانشجويان به محيط گام بگذارند يا آن را بشناسند بوده است و بعد از آن ها نيز خواهد بود، اما كلاس درس و نظام دانشكده بدون آگاهى و اراده ى انسان ها تحقق نمى يابد.
نظام اجتماعى نيز از هويتى ارادى و انسانى برخوردار است و با وضع مقررات و قوانينى كه به اعتبار و خواست انسان ها باشد، شكل مى گيرد.
مقررات و قوانين نظام اجتماعى گرچه اعتبارى و ارادى است ؛ ولى بر آن آثار تكوينى اى مترتب مى شود كه خارج از ظرف اراده و خواست انسان است ؛ مثلا شكلى كه سفال مى گيرد به اراده ى كوزه گر است و او به خواست خود از مقدارى گل پياله و يا قدح مى سازد؛ پس از آن آنچه بر مصنوع مترتب مى شود به خواست و اراده ى انسان يا قرارداد و اعتبار او وابسته نيست ؛ زيرا ظرفيت پياله كمتر از قدح است ، قدح گروهى را سير مى كند و پياله فردى را.
نظام ترافيك نيز با قرارداد انسان ها و آيين راهنمايى و رانندگى شكل مى گيرد؛ و لكن نظام هاى مختلف آثار گوناگونى را موجب مى شوند؛ برخى از نظام ها سرعت انتقال در بعضى مسيرها را افزايش مى دهند و در برخى از آن ها سرعت انتقال در همان مسير كاهش مى يابد.
نظام يك مؤ سسه ى آموزشى نيز به اعتبارات اجتماعى افراد آن ، سازمان مى يابد و هر مؤ سسه ى آموزشى به تناسب نظامى كه بر آن حاكم است ، در دوره هاى متناوب زمانى ، تعداد خاصى از افراد را تنها در زمينه هايى خاص ‍ آموزش مى دهد؛ به همين دليل از يك مؤ سسه ى آموزشى كه عهده دار تعليم زبان است ، نمى توان فراگيرى و آموزش دروس ديگر را انتظار داشت .
نظام هاى مختلف اجتماعى به همين ترتيب ، آثار مختلفى را در زمينه هاى مختلف آموزشى ، اعتقادى ، سياسى ، جمعيتى ، بهداشتى ، و... براى افراد، يا گروه هاى گوناگون انسانى ايجاد مى كنند. و اين ، آن چيزى است كه راز شكل گيرى ساخت هاى مختلف اجتماعى را آشكار مى سازد؛ زيرا گر چه نظام اجتماعى از طريق اراده و عمل انسان ها شكل مى گيرد و هر كس به اراده ى خود به مشاركت در يك نظام مى پردازد و در شكل گيرى آن نقش ‍ ايفا مى كند؛ لكن چون آثار مترتب بر رفتارهاى مختلف و نظام هاى حاصل از آنها گوناگون است ، هر شخصى به تناسب آن آثار، رفتار خاصى را انتخاب مى كند و در جهت شكل گيرى نظامى متناسب با آن رفتار گام بر مى دارد.
سفال گر به اين دليل قدح مى سازد كه براى آن ، مشترى بيش ترى دارد و گرايش مشترى به خريد قدح از آن جهت است كه احتياج زندگى خود را از اين طريق تاءمين كند.
پليس راهنمايى كه در اوقاتى خاص مسيرهاى مشخصى را يك طرفه اعلام مى كند، مى كوشد تا سرعت انتقال را افزايش دهد و ميانگين ساعات تردد شهروندان را كاهش دهد، پس آرمان هاى مختلف ، در شكل گيرى نظام ها و ساخت هاى اجتماعى متفاوت نقش اساسى دارد.
دانش آموزى كه در هنگام ورود به دانشگاه با توجه به توان و امكانات خويش به انتخاب رشته مى پردازد و از اين طريق در بخشى از نظام آموزشى اجتماع مشاركت دارد، به تناسب هدف و آرمان مورد علاقه ى خود عمل مى كند و هر كس به تناسب آرمان هايى كه در زندگى اجتماعى جست و جو مى كند، رفتار اجتماعى خود را سازمان مى بخشد.
بنابراين ، نظام اجتماعى موجود برآيند نيروهاى مختلفى است كه در پناه آرمان هاى اجتماعى افراد حاصل مى گردد.
نظام مطلوب هر فرد نظامى است كه بيش ترين آرمان هاى او را تاءمين كند و هر كس با نظر به نظام مطلوب خويش ، در نظام موجود زندگى مى كند؛ در صورتى كه نظام موجود با آرمان هاى فرد هم خوانى داشته باشد، فرد از طريق مشاركت در نظام درصدد تحصيل آن ها بر مى آيد و اگر نظام موجود مانع تحقق آرمان هاى فرد باشد، فرد در اصطكاك با آن قرار مى گيرد.
آرمان هاى افراد در صور گوناگون خيال و يا توهمات اشخاص و هم چنين به صورت انديشه هاى عقلانى ، يا الهام هاى غيبى و آسمانى ظاهر مى گردند؛ جوامع آرمانى ، يا موجود را در قالب امور ياد شده مى توان تقسيم بندى كرد:
فارابى بر اساس صور ذهنى مختلف ، تيپ هاى اجتماعى مختلفى را ترسيم مى كند و نظام هاى موجود را در قالب يكى از آن ها و يا حاصل تركيب و انسجام برخى از آن ها مى داند. صرف نظر از اقسامى كه براى نظام هاى اجتماعى قابل تصوير است ، هر نظام پس از استقرار به تناسب ، آثارى را به دنبال دارد و مسير خاصى را طى مى كند. آثار و تحولات نظام هاى اجتماعى از جهاتى به آثار و تحولات نظام هاى تكوينى شبيه است ؛ بدن انسان از هنگامى كه جنين است تا وقتى كه به جوانى مى رسد، تا دوران كهولت و پيرى از نظام و ساختارى واحد برخوردار است و تحولات ياد شده ، تغييراتى است كه به مقتضاى همان نظام در مراحل مختلف رشد انجام مى شود؛ هم چنين دانه ى گياه از وقتى كه جوانه مى زند تا هنگامى كه درختى ستبر مى شود و به بار مى نشيند، تا روزگار فرسودگى و مرگ از نظام خاص خود و تحولاتى كه مقتضاى آن است ، برخوردار است .
گياه يا بدن انسان تا زمانى كه در قالب نظام خود عمل كند، علاوه بر تغييرات طبيعى درونى به تناسب ساخت خود، در تاءثير و تاءثر عوامل بيرونى قرار مى گيرد برخى از عوامل بيرونى رشد ارگانيسم آن ها را زياد مى كند و بعضى با ايجاد موانع و آسيب هايى مرگ آن ها را سرعت مى بخشد.
گياه ، يا بدن انسان على رغم همه ى تحولاتى كه در درون زيست خود دارند، از يك نظام واحد برخوردارند و همه ى تغييراتى كه با تاءثير عوامل درونى و يا برونى ايجاد مى شود، در قالب همان نظام است .
دامنه ى تغييراتى كه در چهار چوب نظام ايجاد مى شود، گاه با تغيير همه ى اعضا و اجزاى نظام همراه است ؛ مانند تبدلاتى كه در سلول هاى بدن انسان در سال هاى عمر انجام مى شود. تغييرى را كه يك نظام آن را تحمل نمى كند، تغيير غرض و آرمان واحدى است كه در متن كثرت هاى متغير و سيال نظام حضور دارد.
آرمان واحدى كه در گياه يا بدن انسان وجود دارد، حفظ زيست و حيات گياهى يا حيوانى است و چون غرض و غايت از بين برود، تغييرى ايجاد مى شود كه در چهار چوب نظام قابل توجيه نيست و اين تغيير كه در فاصله ى زمانى كوتاه و حتى در خارج از زمان انجام مى شود، على رغم آن كه با بقاى عناصر و اجزاى پيشين همراه و قرين است ، تغيير در نظام تغييرى كه در متن يك نظام است نيست ؛ بلكه دگرگونى سيستم و تغيير نظام مى باشد.
تغييراتى كه در چهارچوب نظام به وقوع مى پيوندد، برخى از سنخ آسيب هايى است كه به اختلال در نظام منجر مى شود و كارايى ، يا عمر آن را كوتاه مى كند و بعضى تغييراتى است كه در جهت بهبودى و اصلاح و توانمندى آن واقع مى شود؛ ولى تغييرى كه اصل نظام را دگرگون مى كند، مرگ و نابودى نظام ناميده مى شود.
انسان فرتوتى كه در طول زندگى سلول هاى بدن او بارها دگرگون شده است ، در تمام مدت حيات خود تغييراتى كه در وجود او ايجاد شده از ساختار وجودى واحدى برخوردار بوده است و تحولات زندگى او در قالب مقتضيات همان نظام قابل توجيه است ؛ اما حيواناتى كه بعد از مرگ در مدت كوتاهى با تركيبات جديد عناصر و اجزاى جسد و لاشه ايجاد مى شوند، واقعيت هاى جديدى هستند كه در چهارچوب نظامى نوين ، مراتب دگرگونى و رشد خود را آغاز مى كنند.
آنچه كه درباره ى دگرگونى ها و تحولات مربوط به نظام هاى تكوينى بيان شد، به گونه اى درباره ى تحولات نظام هايى كه از راه اراده ى انسانى سازمان مى يابند، صادق است . زمانى كه يك نظام اجتماعى به وسيله ى نيروهاى اجتماعى كه در چهارچوب آرمان هاى آن نظام تلاش مى كنند، ايجاد شود مراحل رشد و توسعه ى خود را يكى پس از ديگرى طى مى كند و با يك سلسله تحولات سياسى و اجتماعى منظم ، فرهنگ و تمدن مورد نظر خود را بارور مى سازند.
در متن يك نظام اجتماعى و در طول حيات آن تغييرات جمعيتى ، اقتصادى ، سياسى و فرهنگى بسيارى اتفاق مى افتد و هر يك از اين تغييرات سلسله اى از تحولات بعدى را به دنبال دارد. افراد و اعضاى هر نظام در طى نسل هاى متوالى دگرگون مى شوند و كودتاهاى سياسى هيئت حاكمه را تغيير مى دهد؛ جنگ هاى داخلى و خارجى توان و نيروى نظامى را كاهش و يا افزايش مى دهد؛ تغييرات جغرافيايى ، امكانات و شرايط رشد جامعه ، يا سقوط آن را متحول مى سازد؛ اصلاحات اجتماعى بر سلامت و نشاط جامعه مى افزايد؛ حوادث طبيعى نظير قحطى و خشك سالى مشكلات جدى براى نظام به وجود مى آورد؛ رفاه و توانمندى شرايط اجتماعى نوينى را مى آفريند و جامعه را در مسير آسيب هاى نوينى قرار مى دهد و... اما همه ى اين دگرگونى ها، تا زمانى كه به تغيير سيستم اجتماعى منجر نشود، در چهار چوب جامعه ى موجود قابل تحليل است .
جامعه ى فرانسه بعد از انقلاب كبير در سده ى هجدهم 1789 تاكنون ، دگرگونى ها و تغييرات صلح آميز و يا خشونت بار فراوانى را پشت سر گذاشته است ، ولى بسيارى از جامعه شناسان همه ى آن ها را در محدوده ى يك نظام واحد تحليل مى كنند. دولت شوروى نيز بعد از انقلاب ماركسيستى 1917، تا هفتاد سال بعد كه به فروپاشى نظام اجتماعى آن منجر شد، ماجراهاى اجتماعى بسيارى را در خود آفريد؛ و لكن هيچ يك از آن ها با حادثه ى فروپاشى نظام قابل قياس نيست . نابودى و مرگ يك نظام اجتماعى ، زمانى كه با جايگزينى نظام نوين همراه شود، همان حادثه ى منحصر به فردى است كه انقلاب اجتماعى ناميده مى شود.
عنصر مقوم انقلاب اجتماعى ، تغيير نظام نه تغيير در نظام است و اين معنا مستلزم نابودى و تغيير افراد و عناصر نظام پيشين نيست ؛ بلكه با مرگ نظام ممكن است عناصر و حتى اعضاى نظام پيشين ، نظير بسيارى از سازمان هاى اجتماعى در چهارچوب نظام اجتماعى جديد، فعاليت حياتى نوينى را كه عهده دار تحقق آرمان هاى اجتماعى جديد است ، سازمان ببخشند.
در هر نظام اجتماعى ، نظير نظام هاى تكوينى يك سازمان و ساختمان اصلى است كه مشتمل بر سازمان و سيستم هاى بعدى مى باشد، مثلا انسان يك واحد زنده اى است كه داراى اعضاى مختلفى ؛ نظير قلب ، چشم ، گوش ، دست و پا است ؛ برخى از اين اعضا، نظير قلب براى حيات انسانى نقش ‍ اساسى و محورى دارد و بعضى ديگر، نظير دست و پا نقش ثانوى دارند. زندگى اجتماعى نيز مشتمل بر سيستم هاى انسانى فراوانى است كه برخى از آن ها براى نظام اجتماعى جنبه ى اساسى و اصلى دارند، مانند وجود مجلس قانون گذارى ، عنصرى اجتماعى است كه وجود آن از شرايط اصلى نظام دموكراتيك است ، يا وحى و مجموعه هايى كه درباره ى استنباط و يا ابلاغ آن ضرورت دارد؛ نظير نبوت و امامت ، عنصرى است كه از بعد اجتماعى مقوم يك نظام الهى و دينى تئوكراسى است ؛ بنابراين هر نظام و ساخت اجتماعى به تناسب آرمان هاى خود از برخى از سازمان هاى اصلى برخوردار است كه آنان را به دليل نقش بنيادينى كه در آن نظام دارا هستند، نهادهاى خاص آن نظام مى ناميم .
از بيان فوق در مى يابيم كه تغيير انقلابى هر نظام با تحول نهادهاى خاص آن نظام قرين است ؛ به عنوان مثال اگر انقلاب مشروطه ى ايران را يك انقلاب بدانيم ، سلطنت مطلقه ى دربار، كه برآيند اقتدار خوانين و ايلات مختلف جامعه بود، به عنوان يك نهاد خاص استبداد قبل از مشروطه كه با انقلاب زايل مى شود و مجلس به عنوان يك نهاد نوين اجتماعى متولد مى شود.
بايد توجه داشت ، برخى از نهادها على رغم آن كه در نظام هاى مختلف اجتماعى در خدمت آرمان هاى گوناگون قرار مى گيرند، براى اصل حيات و زندگى اجتماعى ضرورت دارند، نظير آموزش و پرورش يا خانواده ؛ اين دسته از نهادها با آن كه از سازمان هاى مختلفى در جوامع ، يا مقاطع گوناگون برخوردارند، با تحول و تبديل نظام هاى اجتماعى باقى مى مانند. سازمان هاى ثانوى نيز در صورتى كه بتوانند در دو نظام مختلف نقش ‍ اجتماعى خاصى را ايفا كنند، پس از تغيير انقلابى اجتماع مى توانند در ساختار اجتماعى جديد دوام داشته باشند.
حاصل آنچه درباره ى اجتماع و انقلاب اجتماعى گفته شد اين است كه : هر اجتماع متشكل از افرادى است كه با رفتارهاى نظام يافته ى خود در جهت دست يابى به آرمان هاى مورد نظر، نهادهاى مختلفى را شكل مى دهند. بديهى است كه بين اين نهادها با آن آرمان ها و هدف ها پيوندى تكوينى و ضرورى برقرار است ؛ چندان كه دگرگونى در آرمان ها، تغيير در نظام و نهادهاى خاص نظام را به همراه دارد و تغيير در نظام نيز مى تواند مانع دست يابى به آرمان هاى مورد نظر گردد؛ پس انقلاب اجتماعى ، آن دگرگونى است كه همراه با تغيير نظام اجتماعى ، در سطح نهادها و آرمان هاى مترتب بر آن باشد.
خصلت انسانى نظام اجتماعى موجب مى شود تا هر نظام از طريق انسان هايى محقق شود كه در چهار چوب آرمان هاى مربوط به آن نظام تلاش ‍ مى كنند، چه اين كه انقلاب نيز بر دوش انسان هايى است كه با روگردانى از نظام موجود، درصدد ايجاد نظام مطلوب بر مى آيند؛ پس همواره در هر انقلابى نيروهاى انسانى خاصى دست اندركار تغيير نظام اجتماعى موجود و تبديل آن به نظام اجتماعى مطلوب هستند.
نظام اجتماعى موجود بر دوش انسان هايى استوار است كه آرمان هاى خود را جست و جو مى كنند و نيروهاى انقلابى مى توانند از درون ، يا خارج همان نيروهايى باشند كه نظام موجود را شكل مى دهند؛ اگر انسان هايى كه شكل دهنده ى نظام پيشين هستند، از طريق هم جهتى با آرمان هاى نيروهاى جديد، به آن ها پيوند نخورده باشند به منظور نيل به اهداف مورد نظر خود و يا حفظ آن ها به دفاع از نظام سابق خواهند پرداخت و بدين ترتيب درگيرى و نزاع در متن انقلاب شكل مى گيرد و اين نزاع و كشمكش ‍ تا پيروزى يكى از طرفين ، به صورت آشكار و يا پنهان ، ادامه مى يابد. تنها در صورتى مى توان انقلاب بدون درگيرى و خونريزى را تصور كرد كه تمام افرادى كه نهادهاى يك نظام اجتماعى خاص را شكل مى دهند، با تغيير در آرمان ها و هدف هاى خود كه در واقع ملازم با تغيير در نفوس آن ها مى باشد، به نظام نوين روى آورند و يا نسبت به دو نظام سابق و يا لاحق بى تفاوت شوند؛ به اين معنا كه تحقق هر يك از دو نظام با آنچه كه آن ها در جست و جوى آن هستند، يكسان باشد و اين فرض گرچه بسيار نادر و ناياب است ، ولى محال نمى باشد.
وقتى يك نظام اجتماعى در اثر يك حادثه و سانحه ى خارجى ؛ نظير حوادث طبيعى ، همراه با نيروهايى كه آن را استمرار مى بخشند از بين برود و يا وقتى كه آرمان هاى يك نظام پس از تحقق ، جاذبه ى خود را از دست بدهد و آرمان هاى جديد نيز توان جذب نيروهاى انسانى را نداشته باشد، انسجام و پيوستگى اجتماعى بدون آن كه به انسجام نوينى تبديل شود، در هم مى ريزد؛ به اين ترتيب نظام اجتماعى بدون آن كه انقلابى را به دنبال داشته باشد راه مرگ و نيستى را طى مى كند؛ پس در هر انقلاب لااقل وجود دو نيروى اجتماعى ضرورى است ، البته اين دو نيرو بايد آرمان هاى اجتماعى ناسازگار و متضادى داشته باشند. به كاربردن قيد ناسازگارى به اين جهت است كه بسيارى از آرمان هاى مختلف مى توانند در نظامى واحد تاءمين گردند؛ به همين دليل خواجه نصير الدين طوسى پس از ترسيم انواع بسيطى از نظام هاى اجتماعى ، تركيب برخى از آن ها را با يكديگر ممكن مى داند (1)؛ به عنوان مثال ، برخى از نيروهاى اجتماعى كه به دنبال تحصيل ضروريات زندگى خود هستند و نظام مطلوب آن ها با عنوان ضروريه مشخص مى شود؛ در ديگر نظام هاى زيستى ، تا زمانى كه از ضروريات زندگى خود محروم نباشند، مى توانند به گونه اى مسالمت آميز زندگى كنند.
فارابى بر همين مبنا در مدينه ى فاضله ، نوابت يعنى افرادى را كه جذب آرمان هاى آن نشده اند، بر اساس چگونگى سلوك با مدينه ى فاضله ، به اقسامى تقسيم مى كند (2)؛ مدينه ى فاضله برخى از نوابت را مى تواند تحمل كرده و در طريق تربيت آن ها نيز تلاش كند، ولى راهى براى تحمل برخى ديگر وجود نداشته و چاره اى جز ستيز و درگيرى با آن ها نمى باشد.
وجود دو نيروى ناسازگار، شرط حتمى و ضرورى انقلاب اجتماعى است ؛ و لكن ذكر آن در مقام حصر نيست ؛ زيرا نيروهاى مخالف بر اساس اختلافى كه نسبت به نظام مطلوب پيدا مى كنند، تعدد و تكثر مى يابند؛ تكثر و تعدد نيروهاى اجتماعى حاصل تعدد آرمان ها و ارزش هاى اجتماعى است ؛ بنابراين شرط وقوع انقلاب در يك جامعه حضور آرمان هاى متعدد اجتماعى است .
آرمان هاى اجتماعى به نوبه ى خود همواره تابع معرفتى هستند كه افراد نسبت به خود و جايگاه خود در هستى دارند، يعنى تابع شناختى هستند كه نيروهاى مختلف اجتماعى نسبت به عالم و آدم ، يا انسان و جهان دارا هستند. هر كس به تناسب معرفتى كه از خود و هستى دارد، شناختى ويژه از كمال و نقص خود پيدا مى كند. البته مراد از اين شناخت شناختى صرفا نظرى و حصولى نيست ؛ زيرا اين نوع شناخت در سطح مفاهيم و استدلال هاى كلاسيك ، فقط بخشى از وجود افراد را تشكيل مى دهد و حتى آن چنان كه شيوه ى مرسوم ديدگاه هاى علمى نوين است ، در استخدام ديگر نيازهايى كه زندگى روزمره بر انسان تحميل مى كند، قرار مى گيرد؛ بلكه مراد از شناخت و معرفت ، آن آگاهى است كه با هستى عالم عجين مى شود و در سطح عالى ، تعقل عملى افراد را نيز تاءمين كند و اين نوع از معرفت كه با ايمان همراه است ، همان دانش و معرفتى است كه به نحوه ى شهود و ظهور هستى در قلب انسان بازگشت مى كند.
فارابى با امتياز گذاردن بين اين دو نوع معرفت ، بين دو مدينه ى فاضله و فاسقه فرق مى گذاردن در مدينه ى فاسقه ، علم حصولى به آنچه در مدينه ى فاضله است وجود دارد؛ ولكن باور و ايمان عملى مردم مناسب با آرمان هايى است كه يكى از صور مدينه ى جاهله را شكل مى دهد (3)؛ پس ‍ جايگاه نخست انقلاب در قلب انسان هاست . قلب آدمى كه راه اتصال او با هستى است ، به دليل تاءثير پذيرى فراوانى كه از اسماى حسنى و صفات علياى الهى دارد و نيز به دليل شدت انتقال و دگرگونى و كثرت تحول پذيرى ، قلب ناميده شده است .
قلب آن گاه كه به مبداء هستى روى مى آورد و از ايمان به او نور مى يابد، عرش خداوند سبحان مى شود (4) و آن گاه كه از رحمت الهى روى مى گرداند، در رديف مظاهر اسماى جلاليه خداوند قرار مى گيرد و هرگاه كه در يكى از مراتب جمال و جلال الهى منزل سازد و در سلوك اجتماعى خود فرصت بروز پيدا كند و در ادوار مختلف تاريخى مجراى تحقق و تمدن خاص خود مى گردد.
قرآن كريم در چند مورد بر نقش نخستين نفوس انسانى در تغيير قوميت ها تاءكيد كرده است : ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم ؛ خداوند تا زمانى كه يك قوم ، آنچه را كه مربوط به نفس هاى آن هاست تغيير ندهند، آنچه را كه بر آن قوم است دگرگون نمى سازد.(5)
چون اراده ، اختيار گزينش خير و آزادى به همين معنا از مظاهر ساريه و به تعبير فلسفى مشككه ى هستى است ؛ تمام تحولات نفس و قلب با همان انتخاب و آزادى كه چهره اى الهى و ازلى دارد، قرين است و به همين دليل نيروهايى كه يك نظام اجتماعى را شكل مى دهند در هر لحظه با تغيير مختار و مراد، توان رويكرد به نظام اجتماعى ديگرى را دارا هستند و در تمام لحظات نسبت به موضعى كه اتخاذ مى كنند، مسئول هستند و به دليل همين توان زنده و فعال است كه موسى (ع ) آن گاه كه با بهره ورى از وحى الهى رسالت ايجاد نظامى نوين را پيدا مى كند در اولين خطاب ها مسئوليت دعوت فرعون را آن هم با لحنى ملايم و آرام مى يابد: و اصطنعتك لنفسى . اذهب اءنت و اخوك باياتى و لا تنيا فى ذكرى . اذهبا الى فرعون انه طغى . فقو لا له قو لا له قو لا لينا لعله يتذكر او يخشى ؛ موسى ما تو را براى خود برگزيديم تو و برادرت با آيات من برويد و در ذكرو ياد من سستى نورزيد، به سوى فرعون برويد كه او طغيان كرده است ، پس با او با گفتارى آرام و نرم سخن گوييد شايد كه متذكر شده يا خشيت خداوند نصيب او شود. (6)
در آيه اى ديگر، رسالت موسى (ع ) اين گونه بيان مى شود:
هل اتيك حديث موسى . اذ ناديه ربه بالواد المقدس طوى . اذهب الى فرعون انه طغى . فقل هل لك الى ان تزكى . و اءهديك الى ربك فتخشى آيا خبر موسى به تو رسيده است ، آن گاه كه خداوند او را در وادى مقدس طوى ندا داد كه به سوى فرعون برو، او سخت راه طغيان گزيده است و به او بگو آيا ميل آن دارى پاكيزه و تزكيه شوى و تو را به سوى پروردگارت هدايت نموده و تو در پيشگاه او خشيت ورزى . (7)
با اين بيان ، انقلاب در نفس و قلب انسانها در قالب باور و معرفت نوينى كه نسبت به هستى پيدا مى شود، جوانه مى زند و از آن پس در قلمرو و آرمان اجتماعى خاصى مراتب ظهور و بروز خود را تا مرحله ى حذف نظام موجود و تحقق نظام مطلوب كه مقطع فعليت آن است ، ادامه مى دهد.
بنابراين ، هرچند انقلاب اجتماعى در مقطع زمانى خاصى در سطح جامعه ظاهر مى شود، ولى ريشه در گذشته ى تاريخى نيروهايى دارد كه در تحقق آن سهيم هستند. براى بررسى هر انقلاب ، شناخت موقعيت نيروهاى مختلف درگير، خاستگاه فكرى آن ها، آرمان هاى ناسازگارى كه زاده ى انواع گوناگون معرفت هستند و چگونگى پيدايش و توسعه ى آن ها، بستر تاريخى و زمينه ى رشد و منبع اقتدار هر يك از نيروها و امكانات و ابزارهايى كه هر نيرو در مراحل بسط خود در اختيار داشته و يا از آن ها استفاده كرده ، ضرورى است .
بديهى است كه عوامل مختلفى در توسعه ، بسط، پيروزى و يا شكست هر نيروى اجتماعى نقش دارند و به همين دليل شناخت تمام اين عوامل براى بررسى تحولات اجتماعى و از جمله انقلاب مورد نياز هستند. البته بايد توجه داشت كه همه ى عوامل در صورتى به عنوان پديده ى اجتماعى مورد تحليل قرار مى گيرند كه چهره ى انسانى پيدا كنند؛ به اين معنا كه با تاءثير گذارى در سطح هدف هايى كه پاسخ گوى خواست ها و نيازهاى انسان ها هستند، به صورت نيروهاى انسانى در نظام اجتماعى ظاهر شوند؛ مثلا، حادثه ى طبيعى خشك سالى در صورتى كه در حوزه ى زندگى انسانى اثر نگذارد، در تحليل هاى اجتماعى قرار نمى گيرد؛ اما آن گاه كه در حوزه ى حيات انسانى واقع مى شود، از جهت بازتابى كه در رفتار اجتماعى انسانى پيدا مى كند، به عنوان پديده اى اجتماعى در بررسى تحولات اجتماعى مورد تحليل قرار مى گيرد.
بر اساس آنچه گذشت ، طرح كلى براى تحليل انقلاب هاى اجتماعى ، گروه بندى جامع آرمان هاى اجتماعى ناسازگارى است امكان تحقق و يا توجه به آن ها وجود دارد؛ و لكن براى بررسى يك انقلاب خاص ، دسته بندى نيروهاى موجود در آن اجتماع كفايت مى كند و به بيش از آن نيازى نيست .
تحليل انقلاب اسلامى ايران به عنوان يك انقلاب خاص ، نيازمند شناخت خصوصيات نيروهاى اجتماعى مختلفى است كه در آن حضور داشته اند؛ نيروهاى عمده اى كه در انقلاب اسلامى ايران حضور داشتند، در يك تقسيم بندى كلى به سه دسته تقسيم مى شوند:
اول : نيروهاى مذهبى كه اجتهاد و فقاهت ، هسته ى مركزى آن را تشكيل مى دهد.
دوم : نيروى استبداد كه شاه و دربار در راءس آن قرار دارد.
سوم : نيروى منورالفكرى و روشنفكرى كه از طريق سازمان هاى سرى و يا احزاب و گروه هاى مختلف سياسى ، قدرت نمايى مى كند.
بررسى صحت و سقم دسته بندى فوق در گرو دو امر است : اولا: تعريف كامل هر يك از آن ها و تبيين ريشه هاى تاريخى و نيز منابع قدرت آن ها؛ ثانيا: پى گيرى درگيرى ها و نزاع هاى آن هاست .
ظهور و يا افول نيروهاى فوق كه با درگيرى و نزاع آن ها همراه است ، تاريخ مستمرى را شكل مى دهد كه به لحاظ برخى از نقاط عطف به دوران هايى تقسيم مى شود؛ برخوردهاى تاريخى گروه هاى فوق ، همراه با تعريف و تبيين هويت و خصوصيت مربوط به هر يك از آن ها، در قالب عناوين زير تحليل مى شوند:
مذهب و عصبيت ؛ غرب و غربزدگى ؛ منورالفكرى و استبداد استعمارى ؛ روشنفكرى و جابجايى قدرت ؛ سنت و تجددطلبى دينى .
خلاصه 
نظام تكوينى جدا از اراده و خواست انسانى وجود دارد؛ مانند نظامى كه در يك گياه يا بدن انسان است . نظام اعتبارى از طريق آگاهى و به وساطت اراده ى انسانى ايجاد مى شود؛ مانند نطام ترافيك يا نظام آموزشى .
بر نظام هاى اعتبارى آثارى تكوينى مترتب مى شود.
نظام مطلوب هر فرد نظامى است كه با آثار تكوينى خود آرمان هاى فرد را تاءمين نمايد و هر كس با نظر به نظام مطلوب خويش در نظام موجود زندگى مى كند.
نظام اجتماعى موجود، برآيند نيروهاى مختلفى است كه در پناه آرمان هاى اجتماعى افراد حاصل مى گردد. آرمان هاى افراد در صور گوناگون خيال و توهمات اشخاص و هم چنين به صورت انديشه هاى عقلانى يا الهام غيبى و آسمانى ظاهر مى گردند.
هر نظام پس از استقرار به تناسب ، آثارى را به دنبال مى آورد.
عنصر مقوم انقلاب ، تغيير نظام نه تغيير در نظام است . در هر انقلاب نيروهاى انسانى خاصى دست اندركار تغيير نظام اجتماعى موجود و تبديل آن به نظام اجتماعى مطلوب هستند.
در هر انقلاب لااقل وجود دو نيروى اجتماعى ، با آرمان هاى اجتماعى ناسازگار ضرورى است .
آرمان هاى اجتماعى به نوبه ى خود تابع معرفتى هستند كه افراد نسبت به خود و جايگاه خود در هستى دارند.
انقلاب در نفس و قلب انسانها در قالب باور و معرفت نوينى كه نسبت به هستى پيدا مى شود، جوانه مى زند.
براى بررسى هر انقلاب ، شناخت موقعيت نيروهاى مختلف درگير؛ بستر تاريخى و زمينه ى رشد و منبع اقتدار آن ها ضرورى است .
نيروهاى عمده اى كه در انقلاب اسلامى ايران حضور داشتند؛ عبارتند از: الف : نيروى مذهبى ، ب : نيروى استبداد، ج : نيروى منورالفكرى و روشنفكرى .
فصل اول : مذهب و عصبيت
1. دو نيروى مذهبى و استبداد  
1 1 هويت نيروى مذهبى  
از آن جا كه وحدت و انسجام افراد در رفتارهاى فردى و اجتماعى ، بر اساس آرمان ها و هدف هاى آن ها شكل مى گيرد و آرمان ها نيز تابع نحوه ى شناخت افراد نسبت به انسان و جهان است ؛ وحدت و انسجام و در نتيجه قدرت و اقتدار نيروى مذهبى بر اساس معرفت مذهبى پديدار مى گردد.
معرفت مذهبى ، مشتمل بر شناختى خاص نسبت به طبيعت و ماوراى آن است . امتياز نگاه دينى و غير دينى در اين است كه در نگاه دينى طبيعت همه ى حقيقت نيست ، بلكه بخش نازل و پست آن مى باشد؛ يعنى براى هستى بخش ديگرى تصور مى شود كه فايق بر طبيعت بوده و نقشى تعيين كننده نسبت به آن دارد.
نام ها و اسامى گوناگونى كه در فرهنگ هاى دينى براى عالم محسوس ذكر مى شود، از نگاه دينى آنان نسبت به طبيعت حكايت مى كند؛ مانند عالم كه به معناى علم و نشانه است و دنيا كه به معناى نزديك مى باشد. در تعبيرهاى اسلامى از پديده هاى طبيعت به آيت ، نشانه ، شهادت و مانند آن ياد شده است و همه ى اين تعبيرها از بخش ديگرى كه آخرت و يا غيب طبيعت است ، حكايت مى كند. توجه به اين بخش از هستى و احاطه و نقش تعيين كننده ى آن نسبت به عالم ظاهر يا شهادت موجب مى شود تا اشياى طبيعت به لحاظ باطن خود به حوزه هاى مختلفى از قداست و پليدى متصف شوند؛ يعنى اگر هستى چهره ى دينى نداشته باشد، طبيعتى كه در معرض ادراك و آگاهى حسى است ، مشتمل به كثرتى خواهد بود كه در عرض يكديگر قرار داشته و از هر نوع ارزش كه ناظر به حقيقت و يا باطن آن است ، بى بهره است .
اگر نگاه انسان به هستى نگاهى دينى باشد، به دليل اين كه همه ى ابعاد زندگى مادى خود را در احاطه ى غيب مى داند، هيچ گاه در مناسبات و رفتار طبيعى خود از باطن امور كه نقشى تعيين كننده نسبت به ظاهر دارد، غافل نمى شود و بر اين اساس كردار فردى و اجتماعى خود را تبيين و يا توجيه مى كند. احاطه و حضور غيب ، به شهادت و به همه ى زندگى ، رنگ دينى مى بخشد و به همين دليل نظريه ى جدايى دين از زندگى فردى يا اجتماعى و يا جدايى دين از حوزه ى زندگى طبيعى ، تنها در پرتو يك نگاه غير دينى به عالم و آدم قابل تصور و ترسيم است .
انسان در صورت انكار عالم غيب ، باورهاى دينى را به صورت بخشى از هستى خود كه مربوط به ذهن ، يا وجدان فردى ، يا غرايز افراد است ، تصوير مى كند، ولى در صورت نگرش دينى او به هستى ، به غيب و باطنى باور خواهد داشت كه در عرض وجود او يا وجود اشياى ديگر نيست ، بلكه محيط بر امور مى باشد و هيچ واقعيتى بدون لحاظ و توجه به آن قابل بررسى و شناخت نيست .
ترسيم حقيقتى كه با همه ى اشيا و در همه ى احوال حضورى تعيين كننده داشته و با اين حال مربوط به باور و زندگى فردى افراد باشد و در زندگى طبيعى و اجتماعى انسان حضور نداشته و نقشى را نيز ايفا نكند، يك تصوير تناقض آميز و بى معناست ؛ به همين دليل در فرهنگ هاى دينى الفاظى كه بيانگر اين گونه جدايى باشند، يافت نمى شود؛ اين گونه الفاظ كه در فرهنگ لائيك و غير دينى رواج و استعمال دارند وقتى به محدوده ى فرهنگ هاى دينى انتقال يابند هيچ گاه معنى مناسب پيدا نمى كنند؛ مانند لفظ سكولاريزم كه در كشورهاى اسلامى به علمانيت ، جدايى دين از دنيا، يا جدايى دين از سياست و عبارت هايى كه گاه مشتمل بر چند لفظ بوده ، ترجمه شده است ، با اين حال هم چنان در انتقال مراد و معنا گرفتار كاستى و نقصان مى باشد.
انسانى كه نگاه دينى به عالم دارد، همه ى احوال فردى و اجتماعى خود را، به خطا، يا راست ، توجيه دينى مى كند؛ مثلا وقتى از حضور در بخشى از فعاليت هاى زيستى و اجتماعى دورى كند، اين را نيز وظيفه اى دينى مى داند؛ مانند وقتى كه مى گويد: مسيح فرمود، دنيا را به قيصر واگذار كنند و يا چون به گونه ى شما سيلى زدند، گونه ى ديگر را پيش آوريد.
توجيه و تبيين دينى زندگى ، از راه آگاهى نسبت به غيب حاصل مى شود و اين آگاهى بى شك فراتر از ادراك حسى و عقلى مى باشد؛ زيرا ادراك حسى مربوط به ظاهر زندگى دنيا بوده و از باطن آن بى خبر است ؛ يعنى ادراك حسى از بود، يا نبود غيب خبر نمى دهد. ادراك عقلى در صورت كامل بودن به كليات عوالم پى مى برد؛ يعنى با ادراك عقلى اصل وجود حقيقت و يا حقايقى كه فايق بر انسان و جهان هستند اثبات مى شود و بيش از آن كه به خصوصيات و ويژگى هاى خاص باطن هر يك از افراد و افعال مربوط باشد، در گرو شناخت عالم غيب و باطن هستى است و اين شناخت كه با شهود غيب همراه است ، از راه وحى ظاهر مى شود. حضور وحى در زندگى انسانى و سلوك در قلمرو آن ، گروه بندى اجتماعى خاصى را به ارمغان مى آورد؛ در اين گروه بندى افراد به دو بخش تقسيم مى شوند:
اول : كسانى كه سلوك و رفتار فردى و اجتماعى خود را در پرتو وحى سامان مى بخشند.
دوم : افرادى كه از وحى و شناخت عالم غيب بى بهره هستند.
هر يك از اين دو گروه ، به دو گروه بعدى تقسيم مى شوند:
برخى افراد در گروه اول با بهره ورى از وحى ، شاهد غيب آسمان ها و زمين هستند و در حقيقت مهبط وحى و واسط انتقال آن به ديگران مى باشند؛ اين گروه انبيا و اولياى الهى هستند كه از علم ازلى و الهى برخوردارند، هم چنين در تعبيرهاى دينى از اين گروه ، با عنوان هايى ؛ نظير: عالم ربانى و كسانى كه گوى سبقت از ديگران ربوده و مقرب درگاه الهى شده اند و السابقون السابقون . اولئك المقربون (8) ياد مى شود. برخى نيز با آن كه توان مشاهده و ديدار باطن رفتار و اعمال خود و ديگران را ندارند، به بركت ايمانى كه به غيب دارند مى كوشند تا با هدايت عالمان ربانى ، زندگى و زيست طبيعى خود را به گونه اى سامان بخشند كه به سعادت حقيقى برسند؛ اين گروه كه مؤ منان به غيب مى باشند، اصحاب ميمنت مباركى خوانده مى شوند.
و اما كسانى كه از وحى و هدايت الهى بى بهره اند، يا با صراحت به انكار آن مى پردازند، يا آن كه به زبان ، از وحى اطاعت و پيروى مى كنند و در باطن به آن باور و يقين دارند، هر دو اين گروه از اصحاب مشئمت و پليدى مى باشند؛ (در تعبيرهاى دينى منكران آشكار، كافر و منكران پنهان ، منافق ناميده مى شوند.)
از ديدگاه شناختى اين گروه ها به سه دسته تقسيم مى شوند:
اول : انبيا و اوليا كه از شناخت شهودى و حضورى نسبت به حقيقت عالم برخوردارند.
دوم : مؤ منان به غيب كه از شهود غيب محرومند؛ ولى به اصل واقعيت آن يقين دارند چون يقين به غيب و شناخت آن از راه حس ممكن نيست ، اين گروه از شناختى برتر كه همان شناخت عقلى است ، بهره مى برند.
سوم : منكران غيب و يا غافلان از آن كه به شناخت حسى هستى بسنده مى كنند و بى توجه به حقيقت هستى و باطن وجود خود در چهره ى كافر و نفاق در ضلالت و گمراهى به سر مى برند.
على (ع ) سه گروه فوق را اين گونه معرفى مى كند: الناس ثلاثة ، عالم ربانى و متعلم على سبيل النجاة و همج رعاع ، اتباع كل ناعق ، لم يستضيئوا بنورالعلم و لم يلجئوا الى ركن وثيق ؛ مردمان سه گروه هستند: عالم ربانى و متعلم راه رستگارى و انسان هاى بى عقل و مردم پست مرتبه كه هر كس را در پيش باشد دنبال روند و از نور علم روشنايى نيافته و در زندگى خود به ركنى محكم پناه نبرده اند. (9)
همج در عبارت فوق به مردم احمق و به حشرات كوچكى گفته مى شود كه بر گرد حيوانات جمع مى شوند. اين گروه در زندگى روزمره به آرمانى متعالى كه از ثبات و قداستى فوق طبيعى برخوردار باشد، باور ندارند و با جوى كه هر دم در قالب و مدل هاى گوناگون القا مى شود، سازگارى پيدا مى كنند. قرآن كريم نيز به اين سه گروه اشاره مى كند: و كنتم ازواجا ثلاثة . فاصحاب الميمنة ما اصحاب الميمنة . و اصحاب المشئمة ما اصحاب المشمئة . و السابقون السابقون . اولئك المقربون ؛ در قيامت انسان ها به سه گروه محشور مى شوند: اصحاب ميمنه كه از ميمنت و مباركى است و اصحاب مشئمت كه از پليدى و ناپاكى هستند و مقربان كه گوى سبقت از همگان ربوده اند. (10)
آيه ى فوق نشان مى دهد كه گروه بندى اجتماعى به جهت باطن و غيبى است كه چهره ى حقيقى آن در قيامت بهتر از آنچه كه در دنياست آشكار مى شود.
بر اساس گروه بندى فوق ، آيه هاى تاريخى و اجتماعى قرآن به تحليل و تبيين حوادث اجتماعى اقوام پيشين و وقايع زمان زندگى رسول اكرم (ص ) مى پردازد و بر همين محور مخاطب هاى خود را نيز تعيين مى كند؛ مانند آيه هاى فراوانى كه در باره ى مؤ منان ، كافران و منافقان نازل شده است .
مجموعه قوانينى كه عالم ربانى براى هدايت و رهبرى علمى مؤ منان ارائه مى دهد، سنت ناميده مى شود. سنت گرچه در قالب فرمان ها و دستورهاى مفهومى و در لباس گفتار، يا نوشتار به ديگران منتقل مى شود، ولى بر اساس شناخت شهودى انبيا و اوليا نسبت به چهره ى باطنى رفتار و كردار آدم ها شكل مى گيرد؛ بنابراين هر سنت داراى چهره اى باطنى و ملكوتى است كه منشاء تقدس و احترام به آن مى گردد.
هر سنت حكايت از شهودى خاص دارد كه بنده ى صالح الهى در برخورد با حقيقت هستى دريافت داشته است ؛ پس سنت ره آورد عروج انسان الهى و و سيله ى عروج ديگران به همان قله اى است كه از آن به ارمغان آورده شده است ؛ مانند نماز كه آداب خاص آن در معراج به پيامبر القا شد و از آن پس ‍ نيز، به عنوان معراج مؤ منان معرفى شد: الصلاة معراج المؤ من . (11)
هر سنت ، اعم از آن كه ناظر به رفتار فردى ، يا اجتماعى باشد، راهى براى قرب به حق و وصول به سعادت است . سنت هاى دينى مانند قوانين اعتبارى نيستند، تا بر اساس قراردادهاى اجتماعى از سوى افراد ذى نفع وضع شده باشند. سنت شيوه ى سلوكى هستند كه متكى بر شناختى الهى است و بر اساس شناختى بشرى از نوع شناخت حسى و عقلى و هم سو با گرايش ها و خواسته هاى طبيعى ، يا صرفا عقلانى افراد وضع نشده اند.
ويژگى ديگر سنت هاى دينى در اين است كه استفاده از آن ها براى وصول و تقرب به حقيقت ، فقط براى ايمان آورندگان به غيب ممكن است . در قرآن ، اين نكته در اولين آيات مورد تاءكيد قرار گرفته است : ذلك الكتاب لا ريب فيه هدى للمتقين . الذين يومنون بالغيب ...؛ آن كتاب كه شكى در آن نيست . هدايت كننده ى متقين است كه ايمان به غيب دارند...(12)
نبى يا ولى به اعتبار اين كه سنت الهى را ارائه مى دهد، سان يعنى سنت گذار ناميده مى شود و جامعه ى مذهبى را از اين جهت كه معتقد به سنت و عامل به آن است جامعه ى سنتى مى توان خواند.
مشخصات نيروى مذهبى را از آنچه بيان شد، مى توان شناخت . نيروى مذهبى ، نيرويى است كه وحدت و انسجام آن بر اساس شناخت دينى و شهودى سنت گذار شكل مى گيرد و آرمان اين نيرو تشكيل جامعه اى است كه تمام قوانين و مقررات آن بر اساس سنت الهى سازمان مى يابد. سان كه در مركز جامعه ى سنتى و محور انسجام آن است ، هرگز بر اساس ميل و خواسته ى خود، يا بر مدار اعتبارات و خواسته هاى اجتماعى افراد، قانون و يا حكمى را بيان نمى كند؛ آنچه او مى گويد و انجام مى دهد، تنها ابلاغ پيامى است كه با گوش الهى خود شنيده است .
در جامعه ى دينى هر رفتار و سلوكى كه در وحى ريشه نداشته و چهره ى دينى سنت را نداشته باشد، بدعت است و عمل به آن جز دورى از حقيقت را به دنبال نمى آورد. قوانين و احكامى كه به واسطه ى سان به جامعه ابلاغ مى گردد، دو گونه است :
1. قوانين كلى ، كه تمام ابعاد زندگى فردى و اجتماعى انسان ها را شامل مى شود؛ از قبيل : نماز، روزه ، زكات ، خمس و...؛ وضع و تدوين كلى در جامعه ى غير دينى در صورتى كه تفكيك قوا در آن رعايت شده باشد، بر دوش قوه مقننه است .
2. قوانين جزئى كه ناظر به اشخاص ، يا موارد خاص است . وضع و صدور اين گونه قوانين بر دوش قوه قضاييه و مجريه است ؛ از قبيل صدور حكم در مورد قصاص فردى خاص و يا صدور حكم در مورد حاكميت و يا فرماندهى شخصى خاص .
آيه هاى فراوانى در قرآن كريم است كه بر لزوم الهى بودن همه ى احكام و قوانين كلى و جزئى تاءكيد مى كند: در سوره مائده با بيان آيه هايى درباره ى برخى از احكام الهى ، از كسانى كه در احكام الهى تحريف مى كنند و به قوانين خداوند گردن نمى نهند به كافر، فاسق و ظالم ياد شده است و درباره ى اهل كتاب گفته مى شود: و لو انهم اقاموا التوراية و الانجيل و ما انزل اليهم من ربهم لاءكلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم ... اگر آنان تورات و انجيل را برپا داشته و به دستورات آن ها عمل مى كردند ما از فراز و فرود و از آسمان و زمين نعمت هاى خود را فرود مى فرستاديم . (13)
هم چنين از حاكمان و قاضى هايى خبر داده مى شود كه به حكم الهى در ميان مردم منصوب شده اند و يا از مردمانى نكوهش شده است كه سر به اطاعت حاكمان و يا گردن به قضاوت قاضى هايى كه از جانب خداوند منصوب نشده ، سپرده اند. برخى از آيه هاى سوره ى توبه ناظر به رفتار كسانى است كه نسبت به حكمى از احكام جزئى تخلف كرده اند؛ در اين آيه ها تخلف نسبت به حكم جزئى به منزله ى تخلف از فرمان خداوند و جبران آن در گرو بازگشت و توبه نزد خداوند قرار داده شده است .