حيوة القلوب جلد دوم
تاريخ پيامبران عليهم السلام

علامه مجلسى رحمة الله عليه

- ۳ -


فرمود: اى فرزند! هرگاه با جماعتى به سفر روى با ايشان بسيار مشورت كن در امر خود و در امور ايشان ، و تبسم بر روى ايشان بسيار بكن ، و صاحب كرم باش در توشه خود، و تو را هرگاه بخوانند اجابت ايشان بكن ، و هرگاه از تو در كارى يارى طلبند يارى ايشان بكن ، بر ايشان زيادتى كن به سه چيز: به بسيارى خاموشى ، و بسيارى نماز خواندن ، و سخاوت و جوانمردى در آنچه با خود دارى از چهارپايان و مال و توشه ؛ و هرگاه تو را خواهند بر حقى گواه بگيرند گواه شو از براى ايشان ، چون با تو مشورت كنند بسيار سعى كن در راءى خود كه هر چه خير ايشان است بگوئى ، جزم مكن در راءيى كه براى ايشان مى پسندى تا آنكه تاءمل و فكر بسيار در آن نكنى ، و جواب ايشان در آن مشورت مگو تا در آن مشورت برخيزى و بنشينى و بخوابى و نماز كنى و در همه اين احوال فكر و حكمت خود را در مشورت ايشان به كار برى ، زيرا كسى كه خالص نمى گرداند نصيحت و خيرخواهى خود را براى كسى كه از او مشورت نمايد حق تعالى راءى و عقل او را از او سلب مى كند و امانت او را از او برمى دارد، چون رفقاى خود را كه پياده مى روند با ايشان پياده برو، چون بينى كارى مى كنند با ايشان در آن كار شريك شو، چون تصدقى كنند يا قرضى دهند تو نيز با آنها بده ، بشنو سخن كسى را كه سالش از تو بيشتر است ، و هرگاه تو را به كارى امر كنند يا از تو چيزى سؤ ال كنند بگو بلى و نه مگو كه نه گفتن از عجز و زبونى نفس است ، چون راه را گم كنيد فرود آئيد، اگر شك كنيد كه راه كدام است بايستيد و با يكديگر مشورت كنيد، اگر يك شخص را بينيد از او احوال راه مپرسيد و بر گفته او اعتماد مكنيد كه يك شخص در بيابان آدمى را به شك مى اندازد، گاه باشد كه جاسوس دزدان باشد يا شيطانى باشد كه خواهد شما را در راه حيران كند، از دو شخص نيز حذر كنيد مگر آنكه بينيد چيزى چند از علامات راستگوئى ايشان كه من نمى بينم ، زيرا كه عاقل چون به چشم خود چيزى را مى بيند حق را از آن مى يابد و حاضر چيزى چند مى بيند كه غايب نمى بيند.
اى فرزند! چون وقت نماز شود، از براى كارى آن را به تاءخير مينداز و نماز بكن و از آن راحت بياب كه نماز اصل دين است ، و نماز جماعت را ترك مكن اگر چه بر سر نيزه باشى ، و بر روى چهارپا خواب مكن كه زود پشتش را زخم مى كند و اين از كردار دانايان نيست ، مگر آنكه در كجاوه باشى كه ممكنت باشد خود را بكشى براى سستى مفاصل ، چون نزديك به منزل رسى از چهارپا فرود آى و پياده برو، چون به منزل رسى ابتدا كن به علف چهارپا قبل از آنكه خود طعام بخورى ، چون خواهى فرود آيى زمينى را اختيار كن كه خوش رنگ تر و خاكش نرمتر و گياهش بيشتر باشد، و چون فرود آيى دو ركعت نماز بكن قبل از آنكه بنشينى ، چون به قضاى حاجت خواهى بروى بسيار دور شو از مردم ، و چون بار كنى دو ركعت نماز بكن و وداع كن آن زمينى را كه در آن فرود آمده بودى ، و سلام كن بر آن زمين و بر اهل آن زمين زيرا كه در هر بقعه از زمين جمعى از ملائكه هستند، و اگر توانى طعام مخور تا قدرى از آن را تصدق نكنى ، بر تو باد به تلاوت كتاب خدا مادام كه سوار باشى و به تسبيح و ذكر خدا مادام كه مشغول كارى باشى ، بر تو باد به دعا مادام كه فارغ باشى ، زنهار كه اول شب راه مرو، و بر تو باد به راه رفتن از نصف شب تا آخر شب ، زنهار كه در راه صدا بلند مكن .(58) در حديث معتبر از امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه از لقمان پرسيدند كه : كدام حكمت است از حكمتهاى تو كه بيش از همه به آن اعتماد دارى و آن را هرگز ترك نمى كنى ؟
فرمود: مرتكب نمى شوم امرى را كه خدا متكفل شده است از براى من ، و آنچه را به من گذاشته است كه بكنم ، ضايع نمى كنم .(59)
و در حديث معتبر ديگر منقول است كه لقمان عليه السلام به فرزند خود گفت : اى فرزند! با صد كس مصاحبت كن و با يك كس دشمنى مكن .
اى فرزند! از براى تو به كار نمى آيد مگر اخلاق تو و خلق تو، پس اخلاق تو دين توست كه ميان توست و خدا، و خلق تو ميان تو و ميان مردم است ، پس كسب دشمنى مردم مكن و يادگير اخلاق پسنديده را.
اى فرزند! بنده نيكان باش و فرزند بدان مباش .
اى فرزند! هر كه امانتى به تو سپارد پس ده تا سالم باشد براى تو دنيا و آخرت تو، و امين باش تا توانگر و بى نياز گردى .(60)
در حديث معتبر از حضرت موسى بن جعفر عليه السلام منقول است كه حضرت لقمان به پسر خود گفت : اى فرزند! چگونه مردم نمى ترسند از عذابها كه ايشان را وعده كرده اند و حال آنكه احوال ايشان هر روز در پستى است ؟! چگونه مهيا نمى شوند براى وعده هاى خدا و حال آنكه عمر ايشان بزودى به نهايت مى رسد؟!
اى فرزند! علم را بياموز براى آنكه مباهات كنى با آن به علما و دانايان يا مجادله كنى با آن سفيهان و بيخردان يا خودنمائى و فخر كنى با آن در مجالس ، و ترك علم مكن براى عدم رغبت در آن .
اى فرزند! به ديده بصيرت در مجالس نظر كن ، اگر بينى جمعى را كه ياد خدا مى كنند به ايشان بنشين كه : اگر عالمى ، علم تو نفع مى بخشد به تو و علمت را مى افزايد مجالست ايشان ؛ و اگر نادانى ، از ايشان علم كسب مى كنى شايد رحمتى از خدا بر ايشان نازل شود و تو را نيز با ايشان فرو گيرد.(61)
و در حديث معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : از موعظه هاى لقمان به پسرش آن بود كه : اى فرزند! اگر در مرگ شك دارى ، خواب را از خود بر طرف كن و نمى توانى كردن ، اگر شك دارى در زنده شدن بعد از مرگ بيدار شدن خواب را از خود برطرف كن و هرگز نمى توانى كردن ، پس چون در اين دو حالت فكر كنى مى دانى كه جان تو در دست ديگرى است و خواب به منزله مرگ است و بيدارى به منزله مبعوث شدن بعد از مرگ است .
اى فرزند! بسيار نزديك مشو به مردم و اختلاط را بيش از اندازه مكن كه باعث مفارقت و دورى مى شود، از مردم دورى هم مكن كه خوار و ذليل مى شوى ، هر حيوانى مثل خود را دوست مى دارد و فرزندان آدم يكديگر را دوست نمى دارند، نيكى و احسان خود را پهن مكن مگر نزد كسى كه طالب آن باشد، همچنان كه ميان گرگ و گوسفند دوستى نيست همچنين ميان نيكوكار و بدكردار دوستى نيست ، هر كه نزديك مى شود به زفت (62) البته قدرى از آن به او مى چسبد، همچنين هر كه با فاجرى شريك و مصاحب مى شود از راههاى بد او مى آموزد، و هر كه مجادله با مردم را دوست دارد دشنام داده مى شود، و هركه در مجالس بد داخل مى شود تهمت زده مى شود، و هر كه با بدان همنشينى مى كند از بديهايشان سالم نمى ماند، و هر كه مالك زبان خود نيست پشيمانى مى كشد.
اى فرزند! امين باش كه خدا خيانت كنندگان را دوست نمى دارد.
اى فرزند! به مردم چنين منما كه از خدا مى ترسى و دل تو فاجر و بدكار باشد.(63)
در حديث ديگر منقول است كه فرمود: اى فرزند من ! دروغ مى گويد كسى كه مى گويد شر و بدى را به شر مى توان فرونشانيد، اگر راست مى گويد دو آتش برافروزد ببيند كه هيچيك ديگرى را خاموش مى كند؟! بلكه خير و نيكى آتش شر و فتنه را فرو مى نشاند چنانچه آب آتش را خاموش مى كند.
اى فرزند! دنياى خود را به آخرت خود بفروش تا سودمند دنيا و آخرت گردى ، و آخرت خود را به دنيا مفروش كه زيانكار هر دو مى شوى .(64)
مروى است كه : لقمان عليه السلام بسيار تنها مى نشست ، پس غلام او بر او مى گذشت و مى گفت : اى لقمان ! تو دايم تنها مى نشينى ، اگر با مردم بنشينى انس بيشتر خواهى يافت . لقمان عليه السلام مى فرمود: تنها بودن معين بر تفكر است ، و بسيارى تفكر راهنماى بهشت است .(65)
به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام منقول است كه حضرت لقمان عليه السلام نصيحت فرمود پسرش را كه : اى فرزند! پيش تو مردم از براى فرزندان خود مالها جمع كردند پس باقى نماندند نه آنچه جمع كردند و نه آنها كه از براى ايشان جمع كردند، نيستى تو مگر بنده اى مزدور كه تو را به كارى چند امر كرده اند و مزدى چند از براى تو مقرر كرده اند، پس عمل خود را تمام كن و مزد خود را بگير، مباش در اين دنيا مانند گوسفندى كه در علفزارى بيفتد و بخورد تا فربه شود پس براى فربهى آن را بكشند و مرگ آن در فربهى آن باشد، وليكن بگردان دنيا را براى مانند پلى كه بر روى نهرى بسته باشند از آن پل بگذرى و هرگز به آن پل برنگردى ، خراب كن دنياى خود را و آبادان مكن آن را كه تو را امر نكرده اند كه آن را آبادان كنى ، بدان كه چون تو را در قيامت نزد پروردگار تو بازدارند چهار چيز از تو سؤ ال خواهند كرد: از جوانى تو سؤ ال خواهند كرد كه در چه چيز كهنه كردى ؟ از عمر تو كه در چه كار فانى كردى ؟ از مال تو كه از كجا كسب كردى ؟ و در چه مصرف خرج كردى ؟ پس مهياى جواب اينها بشو، و اندوهناك مشو بر هر آنچه از دنيا باقى نمى ماند و بسيار دنيا از بلاى آن ايمن نمى توان بود، پس پيوسته از شر دنيا در حذر باش ، در كار آخرت خود مردانه باش ، پرده غفلت از روى خود بگشا و خود را با اعمال صالحه در معرض ‍ نيكيهاى پروردگار خود برآور، پيوسته توبه را در دل خود تازه كن ، سعى كن تا فارغى و مهلت يافته اى قبل از آنكه قصد تو كند و قضاهاى الهى متوجه تو گردد و حائل شوند ميان تو و آنچه اراده دارى .(66)
در روايت ديگر منقول است كه لقمان عليه السلام فرمود: اى فرزند! اگر حكيم و دانا تو را بزند و آزار برساند بهتر است براى تو از آنكه نادان روغن خوشبو بر تو بمالد.(67)
منقول است كه شخصى به لقمان عليه السلام گفت : آيا تو بنده آل فلان نبودى ؟
گفت : بلى .
گفتند: پس چه چيز تو را به اين مرتبه رسانيد؟
فرمود: راستگوئى ، و امانت را خيانت نكردن ، و ترك گفتار و كردارى كه فايده به من نبخشد، و پوشيدن چشم خود را از چيزهائى كه خدا بر من حرام گردانيده است ، و بازداشتن زبان خود از سخنى كه لغو باشد و لقمه حلال خوردن ! پس هر كه كمتر از آنچه من گفتم بكند از من پست تر خواهد بود، و هر كه زياده از اينها بكند از من بهتر خواهد بود، و هركه مثل اينها را بعمل آورد مثل من خواهد بود.
فرمود: اى فرزند! توبه را تاءخير مينداز كه مرگ بى خبر مى رسد، و شماتت بر مرگ كسى مكن كه به تو نيز مى رسد، و استهزا مكن به كسى كه به بلائى مبتلا باشد، و منع احسان خود از مردم مكن .
اى فرزند! امين باش در اموال مردم تا توانگر شوى .
اى فرزند! پرهيزكارى خدا را تجارتى دان كه سودش به تو مى رسد بى آنكه مايه داشته باشى ، چون گناهى بكنى دنبالش تصدقى بفرست تا آن را خاموش كند.
اى فرزند! موعظه و پند بر بيخرد دشوار است چنانچه بر بلندى بالا رفتن بر مرد پير دشوار است .
اى فرزند! رحم مكن بر كسى كه بر او ستم كنى بلكه بر خود رحم كن كه ضرر آن ظلم را به خود مى رسانى ؛ چون قدرت تو را داعى شود بر ستم كردن بر مردم ، قدرت خدا را بر خود به ياد آور.
اى فرزند! آنچه را نمى دانى ، از علما ياد گير؛ آنچه را دانستى ، به مردم ياد ده .(68 )
در حديث ديگر منقول است كه : چون حضرت لقمان عليه السلام از بلاد خود بيرون آمد، به قريه اى فرود آمد در موصل كه آن را ((كوماش ))(69) مى گفتند، چون در آن قريه هيچكس متابعت از او نكرد و همزبانى نيافت دلتنگ شد پس درهاى خانه خود را بر روى خود بست با فرزند خود خلوت كرد و او را نصيحت و موعظه فرمود، و از حمله نصايح او اين بود:
اى فرزند! سخن كم بگو و خدا را در همه مكان ياد كن زيرا كه خدا تو را از عذاب خود ترسانيده و تو را بينا و دانا گردانيده است .
اى فرزند! از مردم پند بگير قبل از آنكه مردم از تو پند بگيرند، و پند گير و متنبه شو از بلاى كوچك قبل از آنكه بلاى بزرگ بر تو نازل شود و چاره نتوانى كرد.
اى فرزند! خود را در هنگام غضب نگاهدار تا هيزم جهنم نگردى .
اى فرزند! پريشانى بهتر است از آنكه مال بهم رسانى و ظالم و طاغى شوى .
اى فرزند! جانهاى مردم در گرو كردارهاى ايشان است ، پس واى بر ايشان از گناهان دستها و دلهاى ايشان .
اى فرزند! تا شيطان در دنيا است از گناهان ايمن مباش .
اى فرزند! صالحان پيشينيان فريب دنيا را خوردند، پس چگونه نجات خواهند يافت از آن پسينيان ؟!
اى فرزند! دنيا را زندان خود گردان تا آخرت بهشت تو باشد.
اى فرزند! مجاورت پادشاهان را اختيار مكن كه بكشند تو را، و اطاعت ايشان مكن در هرچه گويند كه كافر شوى .
اى فرزند! همنشينى كن با فقرا و بيچارگان مسلمانان ، و از براى يتيمان مانند پدر مهربان باش ، و از براى زنان بى شوهر مانند شوهر مشفق باش .
اى فرزند! هركه بگويد مرا بيامرز او را نمى آمرزند، بلكه نمى آمرزند مگر گناه كسى را كه عمل كند به طاعت پروردگار خود.
اى فرزند! اول به احوال همسايه بپرداز و بعد از آن به احوال خانه خود.
اى فرزند! اول رفيق پيدا كن بعد از آن سفر اختيار كن .
اى فرزند! تنهائى بهتر است از مصاحبت بد، و مصاحبت نيكو بهتر از تنهائى است .
اى فرزند! هر كه با تو نيكى كند مكافات او به نيكى كن ، و هر كه با تو بدى كند او را به بدى خود بگذار كه هر چند تو سعى كنى بدتر از آنچه او نسبت به خود مى كند تو نسبت به او نمى توانى كرد.
اى فرزند! كى بندگى خدا كرد كه خداوند او را يارى نكرد، و كى خدا را طلب كرد كه او را نيافت ، و كى خدا را ياد كرد كه خدا او را ياد نكرد، و كى بر خدا توكل كرد كه خدا او را به ديگرى گذاشت ، و كى تضرع به درگاه خدا كرد كه خدا او را رحم نكرد؟
اى فرزند! مشورت با پيران بكن و از مشورت كردن با خردسالان شرم مكن .
اى فرزند! زنهار با فاسقان مصاحبت مكن كه ايشان به منزله سگانند، اگر نزد تو چيزى مى يابند مى خورند و اگر چيزى نمى يابند تو را مذمت مى كنند و رسوا مى كنند، و محبت ايشان بيش از يك ساعت نيست .
اى فرزند! دشمنى صالحان بهتر از دوستى فاسقان است ، زيرا كه مؤ من صالح را اگر بر او ستم كنى بر تو ستم نمى كند، و اگر نزد او عذرخواهى كنى از تو راضى مى شود، و فاسق حق نعمت خدا را مراعات نمى كند چگونه حق تو را رعايت خواهد نمود؟!
اى فرزند! دوستان بسيار بگير و از شر دشمنان ايمن مباش كه كينه در سينه ايشان مانند آب در زير خاكستر پنهان است .
اى فرزند! هر كه را ملاقات كنى ابتدا كن به سلام و مصافحه و بعد از آن سخن بگوى .
اى فرزند! گزندگى مكن مردم را كه تو را دشمن دارند و زبونى مكش از ايشان كه تو را خوار شمارند، بسيار شيرين مباش كه تو را بخورند و تلخ مباش كه تو را دور افكنند.
اى فرزند! از خدا بترس ترسيدنى كه از رحمت او نااميد نباشى ، و اميد بدار از خدا اميدى كه ايمن از عذاب او نباشى .
اى فرزند! تهى كن نفس خود را از خواهشهاى او كه هلاك او در خواهشهاى اوست .
اى فرزند! زنهار كه تجبر و تكبر و فخر مكن كه مجاور شيطان شوى در جهنم ، بدان كه خانه آخر تو قبر خواهد بود.
اى فرزند! واى بر كسى كه تكبر و تجبر مى كند چگونه خود را بزرگ مى شمارد و حال آنكه از خاك خلق شده است و بازگشت او بسوى خاك است ، و بعد از آن نمى داند كه بسوى بهشت خواهد رفت كه فايز و رستگار گردد يا به جهنم خواهد رفت كه خاسر و زيانكار گردد؟! و چگونه تجبر نمايد كسى كه دو مرتبه از مجراى بول بيرون آمده است ؟!
اى فرزند! چگونه به خواب مى رود فرزند آدم و مرگ او را طلب مى كند؟! و چگونه غافل باشد و از او غافل نيستند؟!
اى فرزند! مردند پيغمبران و دوستان و برگزيدگان خدا، پس بعد از ايشان كى در دنيا هميشه خواهد ماند؟!
اى فرزند! راز خود را به زن خود مگو و درب خانه خود را محل نشستن خود قرار مده .
اى فرزند! زن از استخوان دنده كج خلق شده است ، اگر خواهى او را درست كنى مى شكند، و اگر به حال خود بگذارى كج مى ماند، ايشان را مگذار كه از خانه به در روند پس اگر نيكى بكنند نيكى ايشان را قبول كن و اگر بدى بكنند صبر كن كه چاره بجز اين نيست .
اى فرزند! زنان چهار نوعند: دو شايسته و دو ملعونه ، اما يكى از آن دو شايسته آن است كه نزد قوم خود شريف و عزيز است و نزد شوهر خود ذليل است ، اگر به او عطا مى كند شوهر شكر مى كند، اگر مبتلا مى شود صبر مى كند و اندكى از مال در دست او بسيار است ؛ و دوم زنى است كه فرزند بسيار مى آورد و دوست و نيكخواه شوهر است ، و از براى خويشان و فرزندان شوهر مانند مادر مهربان است ، با بزرگان مهربانى مى كند و بر اطفال رحم مى كند و فرزندان شوهر را دوست مى دارد هرچند از زن ديگر باشند، و شوهرش را دوست مى دارد و اصلاح كننده خود و اهل و مال و فرزندان است ، اگر شوهرش حاضر است او را يارى مى كند و اگر غايب است رعايت او مى كند، چنين زنانى مانند گوگرد سرخ ناياب است ، خوشا به حال كسى كه چنين زنى روزى او شود؛ و اما يكى از آن دو زن ملعونه آن است كه خود را بسيار عظيم مى شمارد و در ميان قوم خود ذليل است ، اگر شوهر چيزى به او مى دهد به خشم مى آيد، و اگر نمى دهد عتاب مى كند و غضب مى كند، پس شوهر از او در بلا است و همسايگانش از او در تعبند، پس او ماند شير است ، اگر با او مى مانى تو را مى خورد و اگر از او مى گريزى تو را مى كشد؛ و ملعونه دوم آن است كه زود به خشم مى آيد و زود گريه مى كند، اگر شوهرش حاضر است به او نفع نمى رساند، و اگر غائب است او را رسوا مى كند، پس او به منزله زمين شوره است كه اگر آن را آب مى دهى آب در آن فرو مى رود و نفعى نمى بخشد، و اگر آب نمى دهى آن را تشنه مى شود، اگر فرزندى از اين زن بهم رسد از آن فرزند منتفع نخواهى شد.
اى فرزند! كنيز مردم را به عقد خود در نياور كه مبادا فرزندى بهم رسد و در برابر تو فرزند تو را بفروشند.
اى فرزند! اگر زنان را مى چشيدند و مى خواستند چنانچه چيزهاى ديگر را مى چشند و مى خرند، هيچكس زن بد تزويج نمى كرد.
اى فرزند! احسان كن با كسى كه با تو بدى كند، و دنيا را بسيار جمع مكن كه تو را از آن رحلت مى بايد كه ، ببين كه از آنجا به كجا خواهى رفت .
اى فرزند! مال يتيم را مخور كه رسوا شوى در قيامت و در آن روز تو را تكليف كنند كه به او پس دهى و نداشته باشى .
اى فرزند! آتش جهنم در قيامت به همه كس احاطه خواهد كرد و نجات نخواهد يافت از آن مگر كسى كه خدا او را رحم كند.
اى فرزند! تو را خوش نيايد كسى كه زبان بد دارد و مردم از زبان او مى ترسند كه در قيامت بر دل و زبانش مهر خواهند زد و اعضا و جوارحش بر او گواهى خواهند داد.
اى فرزند! دشنام مده به مردم كه چنان است كه خود دشنام به پدر و مادر خود داده باشى .
اى فرزند! هر روز كه مى آيد روز تازه اى است ، و نزد خداوند كريمى گواهى بر كرده هاى تو خواهد داد.
اى فرزند! بخاطر آور كه تو را در كفنها خواهند پيچيد و به قبر خواهند افكند و كرده هاى خود را همه در آنجا خواهى ديد.
اى فرزند! فكر كن كه چگونه مى توانى ساكن بود در خانه كسى كه او را به خشم آورده اى و نافرمانى او كرده اى .
اى فرزند! هيچكس را بر خود اختيار مكن ، و مالت را براى دشمنانت به ميراث مگذار.
اى فرزند! قبول كن وصيت پدر مهربان خود را، و مبادرت كن بعمل صالح پيش از آنكه اجلت برسد و پيش از آنكه در قيامت كوهها به راه افتند و آفتاب و ماه در يكجا جمع شوند و از حركت بيفتند و آسمانها را در هم بپيچند و صفوف ملائكه خائف و ترسان از آسمانها به زير آيند و تو را تكليف كنند كه از صراط بگذرى ، در آن وقت عمل خود را ببينى و ترازوها براى سنجيدن عملها برپا كنند و ديوان اعمال خلايق را بگشايند.
اى فرزند! هفت هزار كلمه حكمت آموختم ، تو چهار كلمه را حفظ نما كه تو را كافى است اگر به آنها عمل كنى : كشتى خود را محكم بساز كه دريا بسيار عميق است ؛ بار خود را سبك كن كه گردنگاهى كه در پيش دارى از آن گذشتن بسيار دشوار است ؛ توشه بسيار بردار كه سفرت بسيار دور و دراز است ؛ عمل را خالص كن كه قبول كننده عمل بسيار بينا و دانا است .(70)
و در روايت ديگر منقول است كه : لقمان عليه السلام فرمود كه بر در بيت الخلاءها نوشتند كه بسيار نشستن در بيت الخلاء مورث بواسير است .(71)
باب نوزدهم در بيان قصص اشمويل و طالوت و جالوت است
حق تعالى در قرآن مى فرمايد الم تر الى الملاء من بنى اسرائيل من بعد موسى اذ قالوا لنبى لهم ابعث لنا ملكا نقاتل فى سبيل الله (72) ((آيا نظر نمى كنى در قصه اشراف بنى اسرائيل بعد از موسى در وقتى كه گفتند به پيغمبرى از براى ايشان كه : برانگيز از براى ما پادشاهى كه جنگ كنيم در راه خدا)).
على بن ابراهيم و غير او به سندهاى صحيح و حسن از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده اند كه : بنى اسرائيل بعد از موسى عليه السلام گناهان بسيار كردند و دين خدا را تغيير دادند و از امر پروردگار خود طغيان كردند، در ميان ايشان پيغمبرى بود كه ايشان را امر و نهى مى كرد و اطاعت او نكردند، پس حق تعالى ((جالوت )) را كه از پادشاهان قبط بود بر ايشان مسلط گردانيد كه ايشان را ذليل كرد و مردان ايشان را كشت و ايشان را از خانه ها و اموال خود بيرون كرد و زنان ايشان را به كنيزى گرفت ، پس پناه بردند بسوى پيغمبر خود و استغاثه نمودند كه : از حق تعالى سؤ ال كن كه پادشاهى از براى ما برانگيزد تا مقاتله كنيم با كافران در راه خدا. و در بنى اسرائيل چنين بود كه پيغمبرى در خانه آباده اى بود و پادشاهى در خانه آباده ديگر بود، حق تعالى جمع نكرده بود از براى ايشان پيغمبرى و پادشاهى را در يك خانه آباده ، پس به او گفتند: برانگيز از براى ما پادشاهى كه با او جهاد كنيم قال هل عسيتم ان كتب عليكم القتال ان لا تقاتلوا(73) ((پس پيغمبر ايشان گفت به ايشان كه : آيا نزديك است حال شما به آنكه هرگاه بر شما نوشته شود قتال و واجب گرداند خدا بر شما جنگ كردن را اينكه جنگ كنيد)).
قالوا و ما لنا ان لا نقاتل فى سبيل الله و قد اخرجنا من ديارنا و ابنائنا ((گفتند: چيست ما را كه قتال نكنيم در راه خدا و حال آنكه بيرون كرده اند ما را از خانه هاى ما و پسران ما؟،)) فلما كتب عليهم القتال تولوا الا قليلا منهم و الله عليم بالظالمين (74) ((پس چون نوشته شد بر ايشان قتال ، پشت كردند و قبول نكردند مگر اندكى از ايشان و خدا دانا است به ستمكاران ،)) و قال لهم نبيهم ان الله قد بعث لكم طالوت ملكا ((و گفت به ايشان پيغمبر ايشان : بدرستى كه خدا برانگيخته است از براى شما طالوت را كه پادشاه شما باشد،)) قالوا انى يكون له الملك علينا و نحن احق بالملك منه ولم يوت سعه من المال (75) ((گفتند: كجا او را بر ما پادشاهى مى باشد و حال آنكه ما سزاوارتريم به پادشاهى از او و داده نشده است او را گشادگى در مال )).
حضرت امام محمد باقر عليه السلام فرمود: پيغمبرى در فرزندان لاوى بود و پادشاهى در فرزندان يوسف عليه السلام بود. طالوت از فرزندان بنيامين بود برادر مادر و پدرى يوسف ، نه از خانه آباده پيغمبرى بود نه از خانه آباده پادشاهى ، قال ان الله اصطفاه عليكم و زاده بسطه فى العلم و الجسم والله يوتى ملكه من يشاء والله واسع عليم (76) ((گفت به ايشان پيغمبر ايشان : بدرستى كه خدا طالوت را برگزيده و اختيار كرده است بر شما و زياده كرده است او را گشادگى در علم و در بدن و خدا عطا مى كند پادشاهى را به هر كه مى خواهد، و حق تعالى گشاده است بخشش او و حق تعالى دانا است به مصلحت بندگان )).
حضرت فرمود: طالوت به حسب بدن از همه عظيم تر بود و شجاع و قوى بود و از همه داناتر بود، اما فقير بود، پس ايشان او را به فقر عيب كردند و گفتند: خدا به او گشادگى در مال نداده است .
وقال لهم نبيهم ان آيه ملكه ان ياتيكم التابوت فيه سكينه من ربكم و بقيه مما ترك آل موسى و آل هرون تحمله الملائكه ان فى ذلك لآيه لكم ان كنتم مؤ منين (77) ((و گفت ايشان را پيغمبر ايشان : بدرستى كه علامت پادشاهى او آن است كه بيايد بسوى شما تابوت كه در آن سكينه هست از جانب پروردگار شما و در آن هست بقيه اى از آنچه گذاشته اند آل موسى و آل هارون در حالتى كه ملائكه آن تابوت را بردارند و بسوى شما بياورند، بدرستى كه در اين علامتى هست از براى شما اگر هستيد ايمان آورندگان )).
حضرت فرمود: آن تابوتى كه حق تعالى از براى موسى عليه السلام از آسمان فرستاد كه مادرش او را در آن تابوت گذاشت و در دريا انداخت ، در ميان بنى اسرائيل بود كه تبرك مى جستند به آن . پس چون هنگام وفات موسى عليه السلام شد الواح تورات و زره خود را و آنچه نزد او بود از آثار پيغمبرى همه را در آن تابوت گذاشت و به وصى خود يوشع سپرد، پس پيوسته تابوت در ميان ايشان بود تا آنكه ترك كردند احترام تابوت را و استخفاف كردند به حق آن حتى آنكه اطفال در ميان راهها به تابوت بازى مى كردند، مادام كه تابوت در ميان بنى اسرائيل بود ايشان در عزت و شرف بودند، چون گناهان بسيار كردند و استخفاف به شاءن تابوت كردند حق تعالى تابوت را از ميان بنى اسرائيل برداشت و در اين وقت از براى ايشان فرستاد.(78)
در حديث صحيح فرمود كه : ملائكه آن را بسوى بنى اسرائيل آوردند.(79)
و به سند معتبر ديگر فرمود كه : ملائكه به صورت گاو تابوت را بسوى بنى اسرائيل آوردند.(80)
و به سند حسن فرمود كه : مراد از بقيه ، ذريه پيغمبرانند كه تابوت نزد ايشان مى بود.(81)
در تفسير ((سكينه )) فرمود كه : تابوت را بنى اسرائيل مى گذاشتند در ميان صف مسلمانان و كافران ، پس از آن باد نيكوى خوشبوئى بيرون مى آمد كه آن را صورتى بود مانند صورت آدمى ، به آن سبب كافران مى گريختند.(82)
به سند معتبر از حضرت امام رضا عليه السلام منقول است كه : سكينه بادى است كه از بهشت بيرون مى آيد كه آن را روئى هست مانند روى آدمى ، و چون اين تابوت را در ميان مسلمانان و كافران مى گذاشتند اگر كسى مقدم بر تابوت مى شد بر نمى گشت تا كشته مى شد يا مغلوب مى شد، و كسى كه از تابوت برمى گشت و مى گريخت كافر مى شد و امام او را مى كشت .(83)
و در حديث حسن از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : بعد از موسى عليه السلام چون بنى اسرائيل گناهان بسيار كردند، حق تعالى بر ايشان غضب كرد و تابوت را به آسمان برد. پس چون جالوت بر بنى اسرائيل غالب شد، از پيغمبر خود استدعا كردند كه دعا كند كه حق تعالى پادشاهى براى ايشان برانگيزد كه در راه خدا جهاد كند، خدا طالوت را پادشاه ايشان گردانيد و تابوت را براى ايشان فرستاد كه ملائكه آوردند به زمين ، چون تابوت را ميان ايشان و دشمنان ايشان مى گذاشتند هر كه از تابوت برمى گشت كافر مى شد و كشته مى شد.(84)
برگشتيم به تتمه حديث اول ؛ پس حق تعالى وحى كرد بسوى پيغمبر ايشان كه جالوت را كسى مى كشد كه زره حضرت موسى عليه السلام بر قامت او درست آيد، و آن مردى است از فرزندان لاوى كه نام او داود پسر ايشا(85) است ، و ايشا مرد شبانى بود كه ده پسر داشت و كوچكتر ايشان حضرت داود عليه السلام بود، چون طالوت بنى اسرائيل را براى جنگ جالوت جمع كرد فرستاد به نزد ايشا كه : حاضر شو و فرزندان خود را حاضر گردان .
چون حاضر شدند، يك يك از فرزندان او را طلبيد زره را بر او پوشانيد، بر هيچيك موافق نيامد، بر بعضى دراز بود و بر بعضى كوتاه ، پس طالوت به ايشا گفت كه : آيا هيچيك از فرزندان خود را گذاشته اى كه نياورده باشى ؟
گفت : بلى ، كوچكتر ايشان را گذاشته ام كه گوسفندان مرا بچراند.
پس طالوت فرستاد او را طلبيد و او داود عليه السلام بود، چون داود روانه شد بسوى طالوت فلاختى و توبره اى با خود داشت ، در عرض راه سه سنگ او را صدا زدند كه : اى داود! ما را بگير، پس گرفت آنها را در توبره خود انداخت ، داود عليه السلام در نهايت قوت و توانائى و شجاعت بود، چون به نزد طالوت آمد زره موسى عليه السلام را پوشيد بر قامت مباركش درست آمد.
پس طالوت با لشكر خود روانه به جانب جالوت شدند چنانكه حق تعالى فرموده است فلما فصل طالوت بالجنود قال ان الله مبتليكم بنهر فمن شرب منه فليس منى و من لم يطعمه فانه منى الا من اءعترف عرفه بيده فشربوا منه الا قليلا منهم (86) ((پس چون روانه شد طالوت با لشكرهاى خود گفت : بدرستى كه خدا شما را امتحان خواهد كرد به نهرى ، پس هر كه از آن نهر آب بياشامد پس از من نيست ، و هر كه از آن آب نياشامد پس او از من است مگر كسى كه مقدار يك كف آب بخورد به دست خود، پس همه خوردند از آن آب مگر اندكى از ايشان )).
فرمود: يعنى نهرى در اين بيابان بر سر راه شما پيدا خواهد شد، پس هر كه از آن نهر بياشامد از خدا نيست و هر كه نياشامد از خداست و از فرمانبرداران اوست ؛ پس چون به نهر رسيدند حق تعالى تجويز نمود براى ايشان كه يك كف از آن آب بياشامند، پس خوردند از آن نهر مگر اندكى از ايشان . پس آنها كه خوردند شصت هزار كس بودند، اين امتحانى بود كه خدا ايشان را به آن آزمود.(87)
به روايت ابن بابويه كه به سند صحيح از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه : آن قليلى كه نخوردند شصت هزار كس بودند.(88)
على بن ابراهيم از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه : آن قليلى كه يك كف هم نخوردند سيصد و سيزده مرد بودند، چون از نهر گذشتند نظر كردند به لشكرهاى جالوت و قوت و صولت او و لشكر او را مشاهده كردند، آنها كه از آن آب خورده بودند گفتند: ما امروز تاب مقاومت جالوت و لشكرهاى او را نداريم ، چنانچه حق تعالى فرموده است كه فلما جاوزه هو والذين آمنوا معه قالوا لا طاقه لنا اليوم بجالوت و جنوده ((پس چون گذشتند از آن نهر طالوت و آنها كه به او ايمان آورده بودند گفتند: نيست ما را طاقتى امروز به جالوت و لشكرهاى او،)) و قال الذين يظنون انهم ملاقوا الله كم من فثه قليله غلبت فئه كثيره باذن الله والله مع الصابرين (89) ((گفتند آنها كه يقين به خدا و روز قيامت داشتند كه : چه بسيار گروه كمى غالب شدند بر گروه بسيارى به توفيق و يارى خدا و خدا با صبر كنندگان است ،)) و لما برزوا لجالوت و جنوده قالوا ربنا افرع علينا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا على القوم الكافرين (90) ((و چون ظاهر شدند براى جالوت و لشكرهاى او، در برابر ايشان ايستادند و گفتند: اى پروردگار ما! فرو ريز بر ما صبرى عظيم و ثابت گردان قدمهاى ما را كه نگريزيم و يارى ده ما را بر گروه كافران )).
حضرت فرمود: اين سخنان را آنها گفتند كه از آب نهر نخورده بودند.
پس داود عليه السلام آمد و در برابر جالوت ايستاد و جالوت بر فيلى سوار شده بود، و تاجى بر سر داشت ، در پيشانى او ياقوتى بود كه نورش ساطع بود و لشكرش نزد او صف كشيده بودند، پس حضرت داود عليه السلام يك سنگ را از آن سه سنگ كه در راه برداشته بود بيرون آورد و به فلاخن گذاشت به جانب راست لشكر او افكند، پس آن سنگ در هوا بلند شد فرود آورد بر ميمنه لشكر او و بر هر كه مى خورد او را مى كشت تا همه گريختند، سنگ ديگر را به جانب چپ لشكر او انداخت تا همه گريختند، سنگ سوم را به جالوت افكند پس سنگ سوم بلند شد بر ياقوتى كه در پيشانى جالوت بود خورد و ياقوت را سوراخ كرد به مغزش رسيد و به همان سنگ جالوت بر زمين افتاد به جهنم واصل شد چنانچه حق تعالى فرموده است كه فهزمو هم باذن الله و قتل داود جالوت و آتيه الله الملك و الحكمه و علمه مما يشاء و لولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض ولكن الله ذو فضل على العالمين (91) يعنى : ((پس گريزانيدند ايشان را به توفيق خدا و داود كشت جالوت را، و حق تعالى عطا كرد به داود پادشاهى و حكمت را و تعليم كرد او را از آنچه مى خواست ، اگر نه دفع كردن خدا باشد مردم را بعضى ايشان را به بعضى هر آينه فاسد گردد زمين و ليكن خدا صاحب فضل و احسان است بر عالميان )).(92)
و در چند حديث صحيح و موثق از حضرت امام رضا عليه السلام منقول است كه : سكينه ، بادى است كه از بهشت بيرون مى آيد كه آن را صورتى است مانند صورت انسان و بوى نيكوئى دارد، همان است كه بر حضرت ابراهيم عليه السلام نازل شد در وقتى كه خانه كعبه را مى ساخت ، و آن سكينه به جاى پى هاى كعبه حركت مى كرد و حضرت ابراهيم عليه السلام پى خانه را عقب آن مى گذاشت ، اين سكينه در ميان تابوت بنى اسرائيل بود طشتى نيز در تابوت بود كه دلهاى پيغمبران را در آن مى شستند،(93) در بنى اسرائيل چنين بود كه تابوت در هر خانه اى كه بود پيغمبرى در آنجا بود؛ تابوت اين امت شمشير و سلاح حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله است در هر جا كه هست امامت در آنجا است .(94)
در حديث معتبر ديگر فرمود كه : تابوت حضرت موسى عليه السلام سه ذراع در دو ذراع بود، عصاى موسى عليه السلام و سكينه در آن بود، پرسيدند كه : سكينه چيست ؟
فرمود: روح خدائى بود كه هرگاه در چيزى اختلاف مى كردند با ايشان سخن مى گفت و خبر مى داد ايشان را به بيان آنچه مى خواستند.(95)
به سندهاى معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : چون حضرت يوشع عليه السلام به دار بقا رحلت فرمود اوصيا و امامان و پيشوايان كه بعد از آن حضرت بودند خائف و ترسان و مخفى بودند از جباران زمان خود در مدت چهار صد سال كه از زمان يوشع عليه السلام بود تا زمان داود عليه السلام و در اين مدت يازده نفر از امامان بودند، هر يك از ايشان در زمانى كه بودند قوم او مخفى بسوى او مى آمدند و مسائل دين خود را از او اخذ مى كردند، چون منتهى شد به آخر ايشان مدتى از قوم خود پنهان شد پس ظاهر شد و ايشان را بشارت داد كه حضرت داود عليه السلام مبعوث خواهد شد و شما را از شر جباران نجات خواهد داد و زمين را از لوث وجود جالوت و لشكر او پاك خواهد كرد و فرج شما از اين شدتها به ظهور او خواهد بود.
پس ايشان پيوسته منتظر ظهور آن حضرت بودند تا آنكه چون زمان ظهور آن حضرت رسيد او چهار برادر داشت و پدر پيرى داشتند و داود در ميان ايشان گمنام بود و از همه برادران كوچكتر بود و نمى دانستند، داودى كه منتظر او هستند و زمين را از جالوت و لشكر او پاك خواهد كرد، اوست ، وليكن شيعه مى دانستند كه به خبر امام كه پيشتر بود كه او متولد شده است و به حد كمال رسيده است و داود را مى ديدند و با او سخن مى گفتند و نمى دانستند كه داود موعود اوست .
چون طالوت بنى اسرائيل را جمع كرد كه به قتال جالوت برود، پدر داود با چهار برادر او همراه لشكر طالوت رفتند و داود را حقير شمردند و همراه خود نبردند و گفتند: از او در اين سفر چه كار خواهد آمد؟ بايد كه مشغول گوسفند چرانى باشد.
پس نايره قتال در ميان بنى اسرائيل و جالوت مشتعل شد و از او بسيار خائف شدند و تنگى نيز در ميان ايشان بهم رسيد، پس پدر داود برگشت و طعامى به داود عليه السلام داد و گفت : براى برادران خود ببر كه قوت يابند بر جهاد دشمن خود - و داود مردى بود كوتاه قامت و كبود چشم و كم مو و پاكدل و پاكيزه اخلاق - پس داود وقتى بيرون رفت كه لشكرها برابر يكديگر رسيده بودند و هر يك در جاى خود قرار گرفته بودند، پس در اثناى راه كه مى رفت بر سنگى گذشت و آن سنگ به آواز بلند او را ندا كرد كه : اى داود! مرا بردار و با من بكش جالوت را كه من از براى كشتن او آفريده شده ام ؛ پس برداشت آن سنگ را و انداخت در كيسه اى كه با خود داشت كه سنگهاى فلاخن خود را براى گوسفند چرانيدن در آنجا مى گذاشت .
چون داخل لشكر بنى اسرائيل شد شنيد كه ايشان امر جالوت را بسيار عظيم ياد مى كنند، پس گفت : چه عظيم مى شماريد امروز امر او را، والله كه اگر چشم من بر او افتد او را مى كشم .
پس سخن او در ميان لشكر مشهور شد تا به سمع طالوت رسيد، او را طلبيد، چون داخل مجلس او شد، گفت : اى جوان ! چه قوت نزد خود گمان دارى و چه شجاعت از خود تجربه كرده اى كه جراءت بر مقاتله جالوت مى نمائى ؟
گفت : مكرر شير آمده است و گوسفند از گله من ربوده است ، از پى آن رفته ام و سرش را پيچانيده ام و گوسفند را از دهان آن گرفته ام .
حق تعالى وحى فرستاده بود بسوى طالوت كه نمى كشد جالوت را مگر كسى كه زره تو را بپوشد و آن را پر كند و موافق بدن و قامت او باشد. پس طالوت زره خود را طلبيد، چون داود پوشيد با حقارت جثه او به امر الهى آن زره به آن گشادگى را پر كرد پس طالوت و بنى اسرائيل از او در بيم شدند و عظمت و قدر او را دانستند، طالوت گفت : اميد است كه جالوت را اين جوان بكشد.
پس چون روز ديگر صبح شد و صف قتال از دو طرف آراسته شد حضرت داود گفت كه : جالوت را به من بنمائيد، چون جالوت را به او نمودند همان سنگ را كه در راه برداشته بود بيرون آورد و در فلاخن گذاشت و به جانب جالوت انداخت ، پس آن سنگ به ميان دو ديده آن اجل رسيده آمد در مغز سرش جا كرد و از مركوب گرديد و بر زمين افتاد.
پس مشهور شد در ميان مردم كه داود جالوت را كشت و او را پادشاه خود گردانيدند و كسى بعد از آن اطاعت امر طالوت نمى كرد، بنى اسرائيل بر سر او جمعيت كردند حق تعالى بر او زيور را فرستاد و زره ساختن را تعليم او نمود، و آهن را مانند موم در دست او نرم كرد، امر فرمود مرغان و كوهها را كه با او تسبيح بگويند، و آوازى به او عطا فرمود كه هيچكس ‍ به آن خوشى آواز نشنيده بود و به او قوت عظيم براى بندگى خود كرامت فرمود و در ميان بنى اسرائيل به پيغمبرى و خلافت الهى قيام نمود.(96)
و در حديث معتبر ديگر فرمود: در بنى اسرائيل پيغمبرى و پادشاهى از يكديگر جدا بود تا آنكه در زمان حضرت داود عليه السلام در يكجا جمع شد، پادشاه كسى بود كه لشكر مى كشيد و جهاد مى كرد و پيغمبر امر او را انتظام مى داد، و خبرها از جانب خدا به او مى رسانيد.
پس بنى اسرائيل در زمان جالوت از پيغمبر خود پادشاه طلبيدند، پيغمبر به ايشان گفت كه : در ميان شما وفا و راستگوئى و رغبت در جهاد نيست .
گفتند: چون جهاد نكنيم در اين وقت كه ما را از خانه ها و فرزندان خود دور كرده اند؟
چون حق تعالى طالوت را پادشاه ايشان گردانيد بزرگان بنى اسرائيل گفتند: طالوت كجا رتبه آن آن دارد كه پادشاه باشد، او نه از خانه پيغمبرى است و نه از خانه پادشاهى ، و پيغمبرى در سبط لاوى مى باشد و پادشاهى در سبط يهودا، و طالوت از سبط بنيامين است .

 

next page

fehrest page

back page