حيوة القلوب جلد دوم
تاريخ پيامبران عليهم السلام

علامه مجلسى رحمة الله عليه

- ۱۲ -


فرمود: در همين موضع كه من نشسته ام متولد شده است .
پس فرمود: مى دانى كه آن نخله كه حضرت مريم حركت داد و خرما از آن ريخت در كجا بوده است ؟
گفتم : نه .
پس دست مبارك خود را به جانب عقب خود دراز كرد و فرمود: در اينجا بود.
پس پرسيد كه : مى دانى معنى ((ربوه )) را در آنجا كه حق تعالى فرموده است و آويناهما الى ربوه ذات قرار و معين (500) يعنى : ((جا داديم مريم و عيسى را بسوى موضع بلندى كه محل استقرار آبادانى و وفور ميوه ها و آب جارى بر روى زمين داشت ))؟
گفتم : نمى دانم .
پس به دست مبارك خود اشاره به جانب راست نمود بسوى نجف اشرف و فرمود: اين كوه است ، و فرمود: ((ماء معين )) كه فرموده است ، فرات است . و فرمود كه : چون محل عيسى عليه السلام از مريم ظاهر شد آن حضرت در واديى بود كه در آن وادى پانصد دختر باكره عبادت خدا مى كردند، و مدت حمل او نه ساعت بود، و چون او را درد زائيدن به حركت آورد، از محراب بيرون آمد و رفت به خانه اى كه دير ايشان بود، و از آنجا رفت بسوى درخت خرماى خشك و حمل خود را در آنجا بر زمين گذاشت ، و از آنجا عيسى را برداشت به نزد قوم خود آمد، چون قوم او آن حالت را مشاهده كردند ترسيدند و متعجب گرديدند و بنى اسرائيل در باب عيسى اختلاف كردند: بعضى گفته اند كه او پسر خدا است ؛ و بعضى گفته اند كه بنده و پيغمبر خدا است ؛ و يهود گفتند: او فرزند زنا است . و آن نخله درخت خرماى عجوه بود.(501)
در احاديث معتبره بسيار در تفسير اين آيه كريمه وارد شده است كه : ((ربوه )) حيره كوفه است و سوادش كه كربلاى معلى باشد يا نجف اشرف ؛ و ((قرار)) مسجد كوفه است و ((معين نهر فرات است .(502)
و در حديث معتبر از حضرت امام موسى عليه السلام منقول است كه : جبرئيل خرمائى از بهشت آورد از جنس خرماى صرفان براى حضرت مريم ، چون آن را خورد به حضرت عيسى حامله شد.(503)
و به سند معتبر ديگر منقول است كه : يكى از علماى نصارى به خدمت امام موسى عليه السلام آمد و حضرت از او پرسيد كه : مى دانى نهرى كه حضرت عيسى در كنار او متولد شد كدام نهر است ؟
گفت : نمى دانم .
فرمود: نهر فرات است .(504)
و در حديث معتبر ديگر منقول است كه : آن حضرت با ديگرى از علماى نصارى در ضمن حجتها كه بر او اقامت مى نمود فرمود كه : نام مادر مريم ((مرتا)) بود كه معنى او در عربى وهيبه است ، روزى كه جبرئيل بر حضرت مريم نازل شد و در آن روز حامله شد به عيسى عليه السلام روز جمعه بود وقت زوال و هميشه جمعه عيد بوده است ، و روزى كه عيسى عليه السلام متولد شد روز سه شنبه بود و چهار ساعت و نيم از روز گذشته بود، و نهرى كه حضرت عيسى بر كنار او متولد شد نهر فرات بود، و در آن روز زبان او ممنوع شد از حرف گفتن با مردم ، و ((قيدوس )) پادشاه آن زمان چون بر آن حال مطلع شد با فرزندان و اتباع خود به قصد آزار آن حضرت بيرون آمد و آل عمران را خبر كرد و ايشان را از خانه ها بيرون آورد كه مريم عليها السلام را با آن حال مشاهده كنند تا آنكه گذشت ميان ايشان و مريم عليها السلام آنچه خدا در قرآن ياد فرموده است .(505)
و در روايت معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : ولادت عيسى عليه السلام در روز عاشورا شد.(506)
و در حديث صحيح از حضرت امام رضا عليه السلام منقول است كه : ولادت عيسى عليه السلام در شب بيست و پنجم ماه ذيقعده واقع شد.(507 )
و كلينى رحمه الله به سند معتبر روايت كرده است كه حفص بن غياث گفت كه : حضرت امام جعفر صادق عليه السلام را ديدم كه در ميان باغستانهاى كوفه مى گرديد تا آنكه به درخت خرمائى رسيد پس وضو ساخت و دو ركعت نماز در پاى آن درخت بجا آورد و شمردم در ركوع و سجود پانصد تسبيح فرمود، پس به درخت تكيه فرمود و دعاى بسيار كرد و بعد از آن فرمود: اى حفص ! والله اين درخت خرما است كه حق تعالى مريم را فرمود كه : درخت خرما را حركت ده كه رطب براى تو بريزد.(508)
و به سند حسن از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : جبرئيل در شب معراج به رسول خدا صلى الله عليه و آله گفت : فرود آى و نماز كن . حضرت رسول صلى الله عليه و آله چون فرود آمد و نماز كرد پرسيد كه : اين كجا بود؟ جبرئيل گفت : اين طور سينا است كه خدا با موسى در اينجا سخن گفت .
پس حضرت را سوار كرد و بالا برد، و چون پاره اى راه رفتند جبرئيل گفت : پائين بيا و نماز بكن . چون پرسيد كه : اين كجاست ؟ جبرئيل گفت : اين بيت لحم است و بيت لحم آن جائى است كه عيسى عليه السلام در آنجا متولد شد در ناحيه بيت المقدس .(509)
و در چند حديث معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه : بقعه هاى زمين بر يكديگر فخر كردند، پس كعبه فخر كرد بر كربلا و حق تعالى وحى نمود بسوى كعبه كه : ساكت باش و فخر مكن بر كربلا، و آن بقعه مباركه اى است كه موسى را از درخت در آنجا ندا كردم ، و آن است ربوه و بلندى كه مريم و مسيح را در آنجا جاى دادم ، و آن دولايى كه سر مبارك امام حسين عليه السلام را آنجا شستند، همانجا مريم عليها السلام عيسى عليه السلام را شست و غسل كرد بعد از ولادت او.(510)
به سند معتبر از حضرت امام زين العابدين عليه السلام منقول است كه : چون حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام از قتال خوارج نهروان مراجعت نمود به مسجد براثا كه نزديك بغداد واقع است نزول اجلال فرمود و در آنجا ديرى بود و راهبى در آن دير بود، چون آثار جلالت و عظمت و اوصافى كه در كتب مقدسه از آن حضرت ديده بود مشاهده نمود، فرود آمد و ايمان آورد و گفت : من در انجيل نعت تو را خوانده ام و در آنجا مذكور است كه : تو در مسجد براثا فرود خواهى آمد كه خانه مريم و زمين عيسى است ؛ پس حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام بسوى موضعى كه نزديك آن دير بود آمد و پائى بر زمين زد ناگاه چشمه صاف پر آبى ظاهر شد پس فرمود كه : اين آن چشمه اى است كه براى مريم از زمين جوشيد، پس ‍ فرمود: هفده ذراع از اين چشمه بپيمائيد و زمين را بكاويد، چون چنين كردند سنگ سفيدى ظاهر شد پس فرمود: بر روى اين سنگ عيسى عليه السلام را مريم از دوش خود بر زمين گذاشت و در آنجا نماز كرد، و فرمود: اين زمين براثا خانه مريم عليها السلام است .(511)
مؤ لف گويد: ممكن است اين چشمه غير از آن چشمه است كه در وقت ولادت ظاهر شد، بيت لحم ممكن است مكانى باشد كه بعد از مراجعت آنجا قرار گرفته باشد يا آنكه ابتدا به آنجا رفته باشد و ناپيدا شده باشد و به اعجاز از كربلا و كوفه بيرون آمده باشد، على اى حال چون احاديث صحيحه و معتبره بسيار دلالت مى كند بر آنكه محل ولادت آن حضرت در حولاى فرات و كوفه و كربلا است به خبرى چند كه ميان مورخان اهل سنت مشهور شده است به استبعادات جمعى كه اعتقادى به احاديث اهل بيت عليهم السلام ندارند و به محض عدم موافقت طبع خود احاديث متواتره را انكار مى كنند، رد احاديث معتبره نمى توان كرد، و ممكن است بعضى اخبار كه بر خلاف اين وارد شده است محمول بر تقيه باشد، يا به نحوى كه مشهور است ميان اهل كتاب مذكور شده باشد كه بر ايشان حجت باشد، و همچنين احاديث مختلفه كه در روز ولادت و مدت حمل وارد شده است بر يكى از اين وجوه محمول است ، و احتمالات ديگر نيز در جمع ميان آنها به خاطر مى رسد كه ذكر آنها موجب تطويل است ، والله تعالى يعلم .
به سند معتبر از امام جعفر صادق عليه السلام منقول است كه : چون عيسى عليه السلام متولد شد حق تعالى ولادت او را مخفى و شخصش را از مردم غائب نمود، زيرا كه چون مريم به او حامله شد عزلت نمود به مكان بسيار دور چنانچه حق تعالى فرموده است ، و زكريا و خاله اش از پى او آمدند تا وقتى به او رسيدند كه عيسى عليه السلام متولد شده بود و مريم از خجلت آن حال آرزوى مرگ مى كرد، پس خدا زبان عيسى را به عذر او گشود و اظهار حجت او نمود، چون عيسى ظاهر شد بليه و آزار و طلب كردن دشمنان دين بر بنى اسرائيل شديد شد و محنت ايشان مضاعف شد، و پادشاهان و جباران كه در آن زمان بودند در مقام ابذاء و اضرار و استيصال ايشان درآمدند تا آنكه مسيح عليه السلام به آسمان رفت و شمعون و شيعيان او از ترس جباران پنهان شدند تا آنكه به جزيره اى از جزاير دريا رفتند و مدتها در آنجا ماندند و حق تعالى چشمه هاى آب شيرين براى ايشان در آن جزيره جارى ساخت ، و از همه ميوه اى در آنجا براى ايشان رويانيد و چهارپايان و انعام از براى ايشان آفريد، و فرستاد براى ايشان ماهى را كه آن را ((عمد))(512) مى گفتند كه گوشت و استخوان ندارد و پوست و خون است و بس ، و امر كرد آن ماهى را كه بر روى آب آمد، و وحى نمود به مگسهاى عسل كه بر پشت آن ماهى سوار شدند و آن ماهى مگسها را آورد تا آن جزيره و مگسها پرواز كردند و بر درختان آن جزيره نشستند و خانه ساختند و عسل براى ايشان در آن جزيره بسيار شد؛ و اخبار مسيح عليه السلام در اين احوال به ايشان مى رسيد.(513)
و ابن طاووس رحمه الله نقل كرده است از كتاب نبوت ابن بابويه رحمه الله كه : چون عيسى عليه السلام متولد شد گروهى از عظماى گبران به ديدن عيسى و مريم عليهما السلام آمدند براى تعظيم ايشان و گفتند: ما گروهى هستيم كه نظر در ستارگان و احكام نجوم مى كنيم ، و چون فرزند تو متولد شد ديديم كه ستاره اى طلوع كرد از ستاره هاى پادشاهان ، و چون نظر كرديم يافتيم كه پادشاهى او پادشاهى پيغمبرى است كه از او زائل نخواهد شد تا او را خدا به آسمان برد و تا دنيا باشد او در آسمان است ، و چون دنيا منقرض گردد او منتقل شود به پادشاهى ابدى آخرت ، پس از جانب مشرق بيرون آمديم و همه جا از پى آن ستاره آمديم ، چون به اينجا رسيديم ديديم كه آن ستاره بر بالاى سر پسر توست عيسى و بر او مشرف گرديده است ، و به اين سبب شناختيم كه صاحب آن ستاره پسر توست ، و براى او هديه آورده ايم براى قربانى او كه براى هيچكس چنين چيزى نبرده اند زيرا كه اين هديه را شبيه و مناسب او يافتيم و آن هديه طلا است و مر و كندر، زيرا كه طلا بهترين متاعهاى دنيا است و فرزند تو تا زنده است بهترين مردم است ، و ((مر)) به اصلاح آورنده جراحتها و ديوانگى و عاهتها است ، و پسر تو چون مداواى اين عاهتها خواهد كرد مناسب اوست ؛ و كندر چون دودش به آسمان مى رسد و هيچ دودى به آسمان نمى رسد، و چون پسر تو را به آسمان خواهند برد مناسب اوست .(514)
در حديث معتبر منقول است كه ابو بصير از حضرت صادق عليه السلام پرسيد: خدا چرا عيسى را بى پدر خلق كرد؟
فرمود: براى آنكه مردم كمال قدرت او را بدانند، و بدانند كه همچنان كه قادر است مانند آدم عليه السلام بى پدر و مادر خلق كند قادر است كه از مادر بى پدر خلق كند، و حق تعالى او را چنين خلق كرد تا بدانند كه خدا بر همه چيز قادر است .(515)
در احاديث معتبره بسيار منقول است كه : روحى كه حق تعالى در عيسى عليه السلام دميد، روح آفريده او بود كه برگزيده بود بر روحهاى ديگر.(516)
و در روايات بسيار از طريق عامه و خاصه منقول است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله به اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: تو شبيهى به عيسى بن مريم كه بعضى در او غلو كردند و او را خدا و پسر خدا گفتند، و جمعى با او دشمنى كردند به مرتبه اى كه او را فرزند زنا و فرزند يوسف نجار گفتند، و هر دو به جهنم رفتند، و جمعى بر دين حق او ماندند و او را بنده و پيغمبر خدا گفتند، همچنين جمعى تو را خدا خواهند گفت و جمعى تو را كافر خواهند دانست و هر دو به جهنم مى روند، و آنها كه تو را بنده مقرب خدا و خليفه پيغمبر خدا دانند ناجى خواهند بود.(517)
فصل دوم در بيان فضايل و كمالات و آداب و سير و سنن و معجزات و تبليغ رسالات و مدت عمر و ساير مجملات حالات آن حضرت است
حق تعالى مى فرمايد و آتينا عيسى بن مريم البينات و ايدناه بروح القدس (518 ) يعنى : ((عطا كرديم عيسى پسر مريم را براهين واضحات و معجزات ظاهرات و تقويت كرديم او را به روح مقدس و مطهر،)) بعضى گفته اند كه مراد روحى است كه خدا آفريد و در او دميد؛ و بعضى گفته اند مراد جبرئيل است ؛ و بعضى گفته اند اسم اعظم است .(519)
و در احاديث معتبره وارده شده است كه : روح القدس خلقى است بزرگتر از جبرئيل و ميكائيل و جميع ملائكه ، و با پيغمبران اولوالعزم و ائمه معصومين عليهم السلام مى باشد از وقت ولادت تا آخر عمر و مربى و معلم و مسدد ايشان است ،(520) و بعضى از احاديث در اين باب گذشت در اول كتاب .
و در جاى ديگر فرموده است اذ قال الله عيسى بن مريم اذكر نعمتى عليك و على و الدتك ((يادآور وقتى را كه گفت خدا: اى عيسى پسر مريم ! يادآور نعمت مرا بر تو و بر مادر تو،)) اذ ايدتك بروح القدس تكلم الناس فى المهد و كهلا و اذ علمتك الكتاب و الحكمه و التوريه و الانجيل ((چون تقويت كردم تو را به روح القدس كه سخن گفتى با مردم در گهواره و در سن پيرى ، و چون تعليم كردم تو را كتاب و حكمت و تورات و انجيل ،)) و اذ تخلق من الطين كهئيه الطير باذنى فتفخ فيها فتكون طيرا باذنى و تبرى ء الاكمه و الابرص باذنى و اذ تخرج الموتى باذنى (521) ((و چون خلق مى كنى از گل مانند هيئت مرغ پس مى دمى در آن پس مى گردد مرغى به اذن و امر من ، و شفا مى بخشى كور و پيس را به امر من ، و بيرون مى آورى و زنده مى گردانى مردگان را به اذن و امر من ))؛ مشهور آن است كه مرغى كه آن حضرت زنده كرد شب پره بود.(522)
و در حديث حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام گذشت كه : شش جانورند كه از رحم مادر بيرون نيامده اند، يكى از آنها شب پره اى است كه عيسى عليه السلام از گل ساخت و به اذن خدا زنده شد و پرواز كرد.(523)
از وهب بن منبه روايت كرده اند كه : گاه بود كه پنجاه هزار بيمار در يك روز نزد آن حضرت جمع مى شدند، از آنها كه مى توانستند به خدمت او آمد، و هر كه نمى توانست آمد عيسى عليه السلام به نزد او مى رفت ، و همه را دعا دوا مى فرمود به شرط آنكه ايمان بياورند.
و نقل كرده اند كه آن حضرت چهار مرده را زنده كرد:
اول : دوستى داشت كه او را ((عازر)) مى گفتند، بعد از سه روز از مردنش به خواهرش گفت : ببر مرا بر سر قبر او، چون به نزد قبر او رفت گفت : اى خداوندى كه پروردگار آسمانهاى هفتگانه و زمينهاى هفتگانه اى ! بدرستى كه مرا فرستاده اى بسوى بنى اسرائيل كه ايشان را بسوى دين تو بخوانم و خبر دهم ايشان را كه من مرده را زنده مى گردانم ، پس ‍ زنده كن عازر را. پس عازر زنده شد و از قبر بيرون آمد، و بعد از آن فرزندان از او بهم رسيدند.
دوم : فرزند پير زالى كه تابوت او را از پيش عيسى عليه السلام گذرانيدند و عيسى دعا كرد و او زنده شد و در ميان تابوت نشست و پا به گردن مردم گذاشت و پائين آمد و جامه هاى خود را پوشيده به خانه خود برگشت ، و بعد از آن فرزندان بهم رسانيد.
سوم آنكه : دختر عياشى (524) بود كه گفتند به عيسى عليه السلام ديروز مرده است تو او را زنده كن ، دعا كرد زنده شد و فرزندان از او بهم رسيدند.
چهارم : سام پسر نوح عليه السلام بود كه دعا كرد به اسم اعظم خدا، پس سام از قبر بيرون آمد و نصف موى سرش سفيد شده بود، گفت : مگر قيامت برپا شده است ؟ عيسى عليه السلام گفت : نه وليكن من دعا كردم خدا را به اسم اعظم كه تو را زنده فرمود. و پانصد سال در دنيا زندگى كرده بود و مويش سفيد نشده بود و در اين وقت از هول اينكه مبادا قيامت قائم شده باشد مويش سفيد شد! عيسى عليه السلام گفت : بمير. سام گفت : به شرط آنكه خدا مرا پناه بدهد از سكرات مرگ ! آن حضرت دعا كرد و او به رحمت الهى واصل شد.(525)
و اذ كففت بنى اسرائيل عنك اذ جئتهم بالبينات فقال الذين كفروا منهم ان هذا الا سحر مبين (526) ((و يادآور آن وقتى را كه بازداشتم ضرر بنى اسرائيل را از تو در وقتى كه يهود خواستند تو را بكشند در وقتى كه آوردى براى ايشان معجزات را پس گفتند كافران ايشان : نيست اين مگر جادوئى هويدا)).
به سند معتبر از امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : چون حضرت عيسى عليه السلام با بنى اسرائيل گفت كه : من رسولم از جانب خدا بسوى شما و مرغ از گل مى سازم و زنده مى كنم و كور مادرزاد و پيس را شفا مى بخشم ، بنى اسرائيل گفتند: اينها همه جادو است آيت ديگر به ما بنما تا تو را تصديق كنيم !
حضرت عيسى عليه السلام فرمود: اگر شما را خبر دهم به آنچه مى خوريد و آنچه در خانه ها ذخيره مى كنيد خواهيد دانست كه من صادقم ؟ گفتند: بلى . پس هر روز ايشان را خبر مى داد كه امروز فلان چيز را خورديد و فلان چيز را آشاميديد و فلان چيز را ذخيره كرديد، پس بعضى ايمان آوردند و بعضى بر كفر خود باقى ماندند.(527)
و به سند موثق از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : ميان حضرت داود و عيسى عليه السلام چهار صد و هشتاد سال فاصله بود و شريعت عيسى عليه السلام آن بود كه مبعوث بود به يگانه پرستى خدا و اخلاص در بندگى او و ترك ريا، و به آنچه وصيت كرده بودند به آن نوح و ابراهيم و موسى عليهم السلام ، و بر او نازل گردانيد انجيل را و بر او گرفت ميثاقى چند كه از پيغمبران ديگر گرفته بود، و مقرر فرمود در تورات از براى او برپاداشتن نماز و دادن زكات و امر به نيكيها و نهى از بديها و حرام گردانيدن حرامها و حلال گردانيدن حلالها، و در انجيل مواعظ و مثلها بود و در آن قصاص و احكام حدود و فرض ميراثها نبود، و نازل ساخت بر او تخفيف بعضى از احكام شاقه را كه در تورات نازل ساخته بود چنانچه در قرآن فرموده است كه عيسى گفت : ((مبعوث شده ام براى آنكه حلال گردانم از براى شما بعضى از آنها را كه حرام گرديده بود بر شما،))(528) و امر نمود عيسى آنها را كه به او ايمان آوردند كه ايمان بياورند به شريعت تورات و انجيل هر دو؛ و بعد از آنكه عيسى در گهواره سخن گفت ديگر با بنى اسرائيل سخن نگفت تا هفت سال يا هشت سال ، بعد از آن تبليغ رسالت نمود بسوى بنى اسرائيل و خبر مى داد ايشان را به آنچه مى خوردند و ذخيره مى كردند در خانه هاى خود، و مرده را زنده مى كرد و كور و پيس را شفا مى داد و تورات را به ايشان تعليم مى نمود، و چون خدا خواست حجت را بر بنى اسرائيل تمام گرداند انجيل را بر آن حضرت نازل گردانيد.(529)
در حديث ديگر منقول است كه ابان بن تغلب از آن حضرت پرسيد: آيا عيسى عليه السلام كسى را زنده كرده كه بعد از زنده شدن مدتى بماند و فرزند از او بهم رسد؟
فرمود: بلى ، آن حضرت دوستى داشت كه با او برادر شده بود از براى خدا، و هر وقت عيسى عليه السلام به منزل او مى رسيد نزد او مى آمد، پس مدتى عيسى از او غائب شد روزى به در خانه او رفت كه بر او سلام كند پس مادر او بيرون آمد، چون حضرت از او احوال دوست خود را پرسيد گفت : مرد يا رسول الله .
حضرت فرمود: مى خواهى كه او را ببينى ؟
گفت : بلى .
عيسى فرمود: فردا مى آيم و او را زنده مى كنم از براى تو به اذن خدا.
چون روز ديگر حضرت عيسى به در خانه آن زن آمد و فرمود: بيا با من و قبر پسرت را به من بنما، چون به قبر او رسيدند عيسى عليه السلام ايستاد و دعا كرد تا قبر شكافته شد و پسر آن زن زنده بيرون آمد، چون مادر خود را ديد مادرش او را ديد هر دو بسيار گريستند، عيسى عليه السلام بر ايشان ترحم نمود و به آن مرد گفت : مى خواهى با مادرت در دنيا باشى ؟
گفت : يا رسول الله ! با خوردنى و روزى مدتى از عمر يا بدون اينها؟
فرمود: بلكه يا اينها كه بيست سال در دنيا بمانى و زن بخواهى و فرزندان براى تو بهم رسد!
آن جوان گفت : مى خواهم .
پس عيسى عليه السلام او را به مادرش داد و بيست سال با او زندگانى كرد و زنى خواست و فرزندان از او بهم رسانيد.(530)
به روايت معتبر ديگر منقول است كه : اصحاب عيسى عليه السلام از او سؤ ال كردند كه مرده اى را براى ايشان زنده كند، حضرت ايشان را برد به سر قبر سام بن نوح عليه السلام و فرمود: برخيز به اذن خدا اى سام بن نوح
پس قبر شكافته شد، چون بار ديگر اين سخن را فرمود سام به حركت آمد، چون بار سوم گفت سام از قبر بيرون آمد، پس عيسى عليه السلام به او فرمود: در دنيا بودن را بهتر مى خواهى يا آنكه به حال خود برگردى ؟
سام گفت : اى روح الله ! برگشتن را مى خواهم زيرا كه سوختن يا گزيدن مرگ هنوز در دل من هست تا امروز.(531)
مؤ لف گويد: قصه زنده كردن يحيى عليه السلام در باب احوال آن حضرت گذشت ، و از اين دو قصه معلوم مى شود كه تلخى و شدت مرگ بعد از مدتى تعيش در دنيا و تشبث تعلقات آن به دل مى باشد، و اگر نه بر هر تقدير مردنى ناچار بود و از اينجا معلوم مى شود كه مردن بعد از زنده شدن در قبر نيز براى مؤ منان شدتى ندارد، و ممكن است اظهار اين احوال از مقربان كه مرگ عين راحت ايشان است براى تنبيه ديگران باشد يا آنكه با وجود آن راحتها يك نحو شدت قليلى براى ايشان نيز بوده باشد، حق تعالى جميع مؤ منان را از سكرات و شدائد مرگ و بعد از آن امان بخشد.
به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه به عيسى عليه السلام گفتند: چرا زن نمى خواهى ؟
فرمود: به چه كار من مى آيد زن ؟
گفتند: براى آنكه اولاد براى تو بياورد.
فرمود: چه مى كنم فرزندان را كه اگر زنده باشند باعث فتنه من گردند و اگر بميرند سبب اندوه من شوند.(532)
و به سندهاى معتبر از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام منقول است كه : عيسى بن مريم عليه السلام سنگ در زير سر مى گذاشت در وقت خوابيدن و جامه هاى گنده مى پوشيد و نان خورش او گرسنگى بود، و چراغش در شب مهتاب بود، و سر سايه اش در زمستان مشرق و مغرب زمين بود هر جا كه آفتاب مى تابيد، و ميوه و ريحانش گياهها بود كه از زمين براى حيوانات مى روئيد، و زنى نداشت كه مفتون او گردد، و فرزندى نداشت كه اندوه او را بخورد، و مالى نداشت كه او را از ياد خدا غافل گرداند، و طمعى از مردم نداشت كه او را ذليل گرداند، چهارپايش دو پاى او بود و خدمتكارش دستهاى او بود.(533)
و در روايت معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه حضرت عيسى عليه السلام در بعضى از خطبه هاى خود كه در ميان بنى اسرائيل خواند فرمود: صبح كرده ام و خادم من دستهاى من است ، و دايه من پاهاى من است ، و فراش من زمين است ، و بالش من سنگ است ، و آتش من در زمستان جائى است كه آفتاب بر آن بتابد، و چراغ من در شب ماه است و نان و خورش من گرسنگى است ، و پيراهن من ترس خدا است ، و پوشش من پشم است ، و ميوه و گل و لاله من گياه زمين است كه حيوانات مى خورند، و شب مى گذرانم و هيچ ندارم و صبح مى كنم و هيچ ندارم ، و در روى زمين هيچكس از من غنى تر و بى نيازتر نيست .(534)
و در روايت ديگر منقول است كه : زنى كنعانى پسرى داشت كه زمين گير شده بود پس او را به خدمت حضرت عيسى عليه السلام آورد كه شفا بخشد.
حضرت عيسى فرمود: من ماءمور شده ام بيماران بنى اسرائيل را شفا بخشم !
آن زن گفت : يا روح الله ! سگها ته مانده خوان بزرگان را مى خوردند وقتى كه خوان را برداشتند، پس تو هم از حكمت خود به ما بهره اى بده و ما را محروم مكن .
پس از حق تعالى رخصت طلبيد و دعا كرد تا فرزند او شفا يافت .(535)
و در حديث صحيح منقول است كه از حضرت صادق عليه السلام پرسيدند: آيا به عيسى عليه السلام مى رسيد دردها كه به ساير فرزندان آدم عليه السلام مى رسد؟
فرمود: بلى ، او را در طفوليت بيماريهاى مردم بزرگ عارض مى شد، و در بزرگى دردهاى اطفال عارض مى شد، چون در طفوليت او را درد تهيگاه كه امراض سالمندان است عارض ‍ مى شد به مادرش مى گفت : عسل و سياهدانه و روغن زيت از براى من بياور، چون حاضر مى كرد از خوردن آن اظهار كراهت مى نمود، پس مريم عليها السلام مى گفت : خود طلبيدى اين دوا را چرا كراهت دارى از خوردنش ؟ مى گفت : به علم پيغمبرى گفتم كه دوا را بساز و از براى بدمزگى دوا و جزعى كه لازم كودكان است كراهت دارم از خوردنش ، پس ‍ مى گرفت و مى خورد.(536)
و در حديث معتبر ديگر فرمود: گاه بود عيسى عليه السلام گريه بسيار مى كرد كه حضرت مريم مانده مى شد، پس مى گفت : اى مادر! بگير پوست فلان درخت را و نرم بساى و در آب كن و به من بخوران تا وجع من ساكن شود و گريه نكنم . چون مريم دوا را در گلويش مى كرد بسيار مى گريست ، مريم عليها السلام مى گفت كه : تو خود نگفتى كه من اين دوا را براى تو بسازم ؟ عيسى عليه السلام مى فرمود: اى مادر! علم پيغمبرى است و ضعف كودكى .(537)
و به سند معتبر از حضرت امام رضا عليه السلام منقول است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: بر شما باد به خوردن عدس كه مبارك و مقدس است و دل را نرم مى كند و گريه را بسيار مى كند، و هفتاد پيغمبر بر آن بركت فرستاده اند كه آخر ايشان حضرت عيسى عليه السلام است .(538)
به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه : نقش نگين حضرت عيسى دو كلمه بود كه از انجيل بيرون آورده بود: طوبى لعبد ذكر الله من اجله وويل لعيد نسى الله من اجله يعنى : ((خوشا حال بنده اى كه خدا را ياد كند به سبب او و بدا به حال بنده اى كه خدا را فراموش كند به سبب او)).(539)
به سند معتبر از حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام منقول است كه : عمر حضرت عيسى عليه السلام در دنيا سى و سه سال بود، پس حق تعالى او را به آسمان برد و بر زمين فرود خواهد آمد در دمشق و دجال را او خواهد كشت .(540)
به سندهاى صحيح و حسن از امام جعفر صادق عليه السلام منقول است كه : عيسى عليه السلام به حج خانه كعبه رفت و به صفايح روحا گذشت و مى گفت : لبيك عبدك و اين امتك لبيك .(541)
و به سند معتبر منقول است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: در شب معراج عيسى عليه السلام را ديدم ، مردى سرخ رو و پيچيده مو و ميانه بالا.(542)
و به سند موثق از امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : حق تعالى حضرت عيسى عليه السلام را بر بنى اسرائيل و بس مبعوث گردانيده بود و پيغمبرى او در بيت المقدس بود و بعد از او دوازده نفر از حواريان اوصياى او بودند.(543)
و در حديث ابوذر از حضرت رسول صلى الله عليه و آله منقول است كه : اول پيغمبران بنى اسرائيل موسى عليه السلام بود و آخر ايشان عيسى عليه السلام ، و در ميان ايشان ششصد پيغمبر مبعوث شدند.(544)
به سند صحيح منقول است كه شخصى از حضرت امام محمد باقر عليه السلام پرسيد: حضرت عيسى عليه السلام كه در گهواره سخن گفت ، آيا حجت خدا بود بر اهل زمان خود؟
فرمود: در آن وقت پيغمبر خدا بود و حجت خدا بود اما مرسل نبود، مگر نشنيده اى كه خدا مى فرمايد عيسى در گهواره گفت كه : ((من بنده خدايم و خدا به من كتاب داده است و مرا پيغمبر گردانيده است ))(545)؟
راوى پرسيد: پس حجت خدا بر زكريا نيز بود در آن وقت كه در گهواره بود؟
فرمود: در آن حال آيتى بود از براى مردم و رحمت خدا بود از براى مريم كه سخن گفت و پاكى مريم را از گمانهاى بد مردم ظاهر گردانيد، و پيغمبر خدا بود و حجت خدا بر هر كه سخن او را شنيد در آن حال ، پس خاموش شد و سخن نگفت تا دو سال بر او گذشت و زكريا حجت خدا بود بر مردم در آن دو سال كه عيسى عليه السلام خاموش بود، پس زكريا عليه السلام به رحمت خدا واصل شد و پسرش يحيى عليه السلام از او ميراث برد كتاب و حكمت را در وقتى كه كودك و كوچك بود، نشنيده اى خدا فرموده است : گفتيم : ((اى يحيى ! بگير كتاب را به قوت و حكمت و نبوت را به او داديم در كودكى ))(546)؟ چون عيسى عليه السلام هفت ساله شد دعوى پيغمبرى و رسالت كرد و وحى الهى به او مى رسيد، پس عيسى عليه السلام حجت الهى شد بر يحيى و بر همه مردم ديگر، و يك روز زمين باقى نمى ماند بدون حجت خدا بر مردم از روزى كه خدا آدم را آفريد تا انقراض ‍ عالم .(547)
به سند صحيح منقول است كه صفوان به حضرت امام رضا عليه السلام عرض كرد: خدا به ما ننمايد روزى را كه تو نباشى ، و اگر چنين شود كى امام ما خواهد بود؟
آن حضرت اشاره فرمود بسوى امام محمد تقى عليه السلام كه نزد پدر خود ايستاده بود.
صفوان عرض كرد: او سه سال دارد.
فرمود: چه ضرر دارد؟ عيسى قيام به حجت پيغمبرى نمود در وقتى كه سه ساله بود.(548)
در حديث صحيح ديگر فرمود: خدا حجت را تمام كرد به عيسى در وقتى كه دو ساله بود.(549)
و در حديث معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : چون حضرت عيسى عليه السلام متولد شد در يك روز آنقدر بزرگ مى شد كه اطفال ديگر در دو ماه بزرگ شوند، چون هفت ماه از ولادتش گذشت حضرت مريم او را به مكتب خانه آورد و در پيش روى معلم نشانيد، پس معلم به او گفت : بگو بسم الله الرحمن الرحيم و عيسى گفت .
معلم گفت : بگو ((ابجد)).
عيسى عليه السلام سر بالا كرد و فرمود: مى دانى ((ابجد)) چه معنى دارد؟
معلم تازيانه بالا برد كه بر او بزند، عيسى فرمود: اى معلم ! مرا بزن ، اگر مى دانى بگو و اگر نمى دانى از من بپرس تا بگويم .
گفت : بگو.
فرمود: ((الف )) آلاء و نعمتهاى خداست ؛ ((با)) بهجت و صفات كماليه خداست ؛ ((جيم )) جمال الهى است ؛ ((دال )) دين خداست ؛ ((ها)) هول جهنم است ؛ ((واو)) اشاره است به ويل لاهل النار يعنى واى بر اهل جهنم ؛ ((زا)) زفير و فرياد جهنم است و خروشيدن آن بر عاصيان ؛ ((حطى )) يعنى كم مى شود و برطرف مى شود گناهان از استغفار كنندگان ؛ ((كلمن )) كلام خداست و كلمات و وعده هاى خدا را كسى بدل نمى تواند كرد؛ ((سعفص )) يعنى در قيامت جزا خواهند داد صاعى را به صاعى و كيلى را كيلى ؛ ((قرشت )) يعنى همه را در قبرها از هم مى باشد و در قيامت زنده مى كند.
پس معلم گفت : اى زن ! دست پسرت را بگير و ببر كه او علم ربانى دارد و احتياج به معلم ندارد.(550)
و به سند معتبر از امام جعفر صادق عليه السلام منقول است كه : عيسى عليه السلام به كنار دريا رسيد و يك گرده نان از قوت خود به آب انداخت ، پس بعضى از حواريان گفتند: يا روح الله ! چرا قوت خود را به آب انداختى ؟
فرمود: براى اين انداختم كه جانورى از جانوران دريا بخورد و ثوابش نزد خدا عظيم است .(551)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : نامهاى بزرگ خدا هفتاد و سه نام است ، دو نام از آنها را به عيسى عليه السلام داده بود و آن معجزات از او به سبب آن دو نام ظاهر مى شد، و هفتاد و دو نام را به ما داده است ، و يك نام مخصوص خدا است كه به كسى تعليم نكرده است .(552)
و به سند صحيح از آن حضرت منقول است كه فرمود: از خدا بترسيد و حسد بر يكديگر مبريد بدرستى كه عيسى عليه السلام از جمله شريعتهاى او سياحت و گرديدن در زمين بود، پس در بعضى سياحتهاى خود بيرون رفت و مرد كوتاهى از اصحابش با او همراه بود و از آن حضرت جدا نمى شد، چون به دريا رسيدند عيسى عليه السلام بسم الله گفت به يقين درست و بر روى آب روان شد، پس آن مرد نيز بسم الله گفت به يقين درست و قدم بر آب گذاشت و از پى آن حضرت روان شد و به عيسى رسيد، پس عجبى در نفس او بهم رسيد گفت : اينك با عيسى روح الله به روى آب راه مى روم پس او چه فضيلت و برترى بر من دارد؟!
چون اين معنى در خاطرش خطور كرد، در همان ساعت به آب فرو رفت ! پس استغاثه نمود به حضرت عيسى تا دستش را گرفت و از آب بيرون آورد، پس از او پرسيد كه : اى كوتاه ! چه در خاطر تو درآمد كه اين بليه بر سرت آمد!
آن مرد آنچه در خاطر گذرانده بود به عيسى عليه السلام عرض كرد.
عيسى عليه السلام فرمود: نفس خود را در جائى گذاشته كه خدا تو را در آنجا نگذاشته است و دعوى مرتبه اى كردى كه برتر از مرتبه توست و به اين سبب خدا تو را دشمن داشت ، پس توبه كن بسوى خدا از آنچه گفتى و در خاطر گذرانيدى .
آن مرد توبه كرد و برگشت به حالتى كه داشت ، پس از خدا بترسيد و حسد بر يكديگر مبريد.(553)
و در حديث ديگر فرمود: روزى حضرت عيسى عليه السلام گذشت بر جماعتى كه از روى شادى و طرب فريادها مى كردند، پرسيد: چيست اين جماعت را؟
گفتند: دختر فلان را با پسر فلان امشب زفاف مى كنند.
فرمود: امروز شادى مى كنند و فردا گريه و نوحه خواهند كرد!
شخصى پرسيد كه : چرا يا رسول الله ؟
فرمود: براى آنكه اين دختر امشب خواهد مرد!
پس آنها كه با حضرت ايمان آورده بودند گفتند: راست است فرموده خدا و رسول ، منافقان گفتند: چه بسيار نزديك است فردا و دروغ او معلوم خواهد شد، چون روز ديگر شد منافقان رفتند به در خانه آن زن كه حال او را معلوم كنند، اهل خانه گفتند كه زنده است ! پس آمدند به خدمت آن حضرت گفتند: يا روح الله ! آن زن را كه ديروز خبر دادى كه خواهد مرد، نمرده است .
فرمود: خدا آنچه مى خواهد، مى كند، بيائيد تا برويم به خانه او.
پس به در خانه او رسيدند و در زدند، شوهرش بيرون آمد، عيسى عليه السلام فرمود: رخصت بطلب كه مى خواهيم بيائيم و از عيال تو سؤ ال بكنيم .
آن جوان رفت و زن خود را گفت كه : حضرت عيسى با جماعتى آمده اند و مى خواهند با تو سخن بگويند.
پس آن دختر جامه اى بر سر خود كشيد، عيسى عليه السلام داخل شد و از او پرسيد: ديشب چكار كردى ؟
گفت : نكردم مگر كارى كه پيشتر مى كردم ، در هر شب جمعه سائلى مى آمد به نزد ما و آنقدر چيزى به او مى دادم كه قوت او بود تا هفته ديگر، چون در اين شب آمد من مشغول بودم و اهل من نيز مشغول زفاف من بودند، چندان كه صدا زد كسى جواب او نگفت ، پس من به نحوى برخاستم كه كسى مرا نشناخت رفتم و دادم به او آنچه هر شب جمعه به او مى دادم .
حضرت عيسى عليه السلام فرمود: اى روى فرش خود دور شو.
چون دور شد و فرش را برچيدند، ناگاه در زير فرش او افعى ظاهر شد مانند ساق درخت خرما و دم خود را به دهان گرفته بود! حضرت فرمود: به آن تصدقى كه ديشب كردى خدا اين بلا را از تو دفع كرد و اجل تو را به تاءخير انداخت .(554)
و به روايت ديگر از ابن عباس منقول است كه : روزى حضرت عيسى عليه السلام در عقبه بيت المقدس بود، پس شياطين آمدند كه متعرض ضرر او شوند، پس حق تعالى امر كرد جبرئيل را كه : بزن بال راستت را بر روى ايشان و ايشان را در آتش افكن ، پس جبرئيل چنين كرد و دفع ضرر آن شياطين از آن حضرت شد.(555)
و ابن بابويه در روايت ديگر از ابن عباس روايت كرده است كه : چون سى سال از عمر حضرت عيسى عليه السلام گذشت روزى در عقبه بيت المقدس بود كه آن را عقبه ((افيق )) مى گويند، ابليس عليه اللعنه به نزد آن حضرت آمد و گفت : اى عيسى ! توئى آنكه بزرگى پروردگارى تو به مرتبه اى رسيده است كه بى پدر بهم رسيده اى ؟
حضرت عيسى فرمود: بلكه عظمت آن كسى را است كه مرا آفريد بى پدر و آدم و حوا را آفريد بى پدر و مادر.
ابليس گفت : اى عيسى ! توئى آنكه بزرگى و پروردگارى تو به آن مرتبه رسيده است كه در گهواره سخن گفتى ؟
فرمود: اى ابليس ! بلكه آن خداوندى عظيم است كه مرا در طفوليت به سخن آورد و اگر مى خواست مرا لال مى توانست كرد.
باز آن ملعون گفت : توئى آن كسى كه بزرگى پروردگارى تو به مرتبه اى است كه از گل مرغ مى سازى و در آن مى دمى مرغى مى شود؟
حضرت عيسى فرمود: بلكه عظمت مخصوص خداوندى است كه مرا خلق كرده است و آن مرغ را در دست من خلق مى كند.
ابليس گفت : توئى آنكه پروردگارى عظيم تو به مرتبه اى است كه بيماران شفا مى دهى ؟
حضرت عيسى گفت : بلكه عظمت و بزرگى مخصوص خداوندى است كه به اذن او و امر من بيماران را شفا مى دهم ، و اگر خواهد مرا بيمار مى كند.
ابليس گفت : پس تو آنى كه از عظمت خداوندى خود مرده ها را زنده مى كنى ؟
حضرت گفت : كلمه عظمت مخصوص خداوندى است كه به اذن او مرده را زنده مى كنم ، و آنچه من زنده كرده ام و مرا مى ميراند و خود باقى است .
ابليس گفت : پس توئى آنكه بزرگى پروردگارى تو به آن مرتبه اى رسيده است كه بر روى آب راه مى روى و قدمت تر نمى شود و به آب فرو نمى رود؟

 

next page

fehrest page

back page