حيوة القلوب جلد پنجم
امام شناسى

علامه مجلسى رحمة الله عليه

- ۹ -


فصل نهم : در بيان آياتى كه دلالت بر وجوب متابعت اهل بيت عليه السلام مى كند.
 

حق تعالى مى فرمايد يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم فان تنازعمت فى شى ء فردوده الى الله ان كنتم تؤ منون بالله و اليوم الآخر ذلك خير و احسن تاويلا ( 602) و باز فرموده است ولو ردوده الى اولى الامر منهم لعمله الذين يستبطونه منهم ( 603) و باز فرموده است ام يحسدون الناس ‍ على ما آتيهم الله من فضله فقد آتينا آل ابراهيم الكتاب و الحكمة و آتيناهم ملكا عظيما * فمنهم من آمن به و منهم من صد عنه و كفى بجهنم سعيرا . ( 604)
ترجمه آيه اول آن است كه : اى گروهى كه ايمان به خدا و رسول آورده ايد! اطاعت كنيد خدا و اطاعت كنيد رسول را و اولى الامر از شما را كه امر ايشان و حكم ايشان بر شما جارى است ، پس اگر تنازع كنيد در چيزى پس رد كنيد آن را بسوى خدا و رسول اگر بوده ايد كه ايمان آورده ايد به خدا و روز قيامت ، اين بهتر است از براى شما و عاقبتش نيكوتر است .
در آيه دوم فرموده است كه : اگر رد كنند آن امرى را كه افشا مى كنند از امن و خوف و موافق روايات مطلقه امر را بسوى رسول اولى الامر از ايشان هر آينه خواهند دانست آنها كه استنباط مى نمايند و عملش ‍ را طلب مى كنند از آن جماعت يا از اولى الامر موافق روايات ظاهره بدان كه خلاف كرده اند مفسران در تفسير اولى الامر: بعضى از مفسران عامه گفته اند كه مراد امرا، و سركرده هاى لشكر و پادشاهانند، و بعضى از ايشان گفته اند كه : مراد علماى امتند؛ ( 605) و علماى اماميه اتفاق كرده اند كه مراد، ائمه از آل محمد صلى الله عليه و آله اند، ( 606) به مقتضاى رواياتى كه مذكور خواهد شد به آنكه اولى الامر صاحب اختيار در امر است ، و چون مقيد به قيدى نشده است بايد كه صاحب اختيار مطلق در جميع امور دين و دنيا باشد و آن امام است و يا هر كه در امرى صاحب اختيار شود اطاعت او واجب باشد در آن امر، پس كسى كه صاحب اختيار در همه امور باشد مطاع مطلق خواهد بود و آن امام است .
و ايضا ترك لفظ اطيعوا ميان رسول و اولى الامر مشعر است به اينكه مرتبه امامت نظير مرتبه نبوت و مثل آن است ، بلكه چنانچه نبوت رسالتى است از جانب خدا به وساطت ملك : امامت نيز فى الخليفه نبوتى است به وساطت نبى ، و به اين سبب اطاعت اولى الامر عين اطاعت است به نبى ، پس به اين سبب اطيعوا در ميان متوسط نشده بخلاف مرتبه نبوت كه هر چند بالاترين مراتب است مثل مرتبه الوهيت نيست ، و توسط اطيعوا ميان لفظ جلاله و رسول اشاره است به اين .
و ايضا چون اطاعت اين جماعت را مقرون به اطاعت خود تعالى شانه و رسول خود گردانيد، البته جمعى بايد باشند منصوب ايشان كه امر و حكمشان امر و حكم ايشان باشد تا طاعتشان ايشان و مقرون به آن باشد والا لازم آيد كه طاعت جميع ملوك جباره مانند سلطان روم و اورنگ و غير ايشان همه داخل اطاعت اولى الامر باشند مثل خدا و رسول او. و قباحت و شناعت اين قول بر هيچ عاقل مخفى نيست .
چنانكه شيخ طبرسى عليه السلام گفته است كه : جايز نيست كه خداوند واجب گرداند طاعت شخصى را على الاطلاق مگر كسى كه عصمت او ثابت باشد و بداند كه باطن او مثل ظاهر اوست و ايمن باشد كه از او غلطى يا امر قبيحى صادر شود، و اين معنى در امراء و علماء غير ائمه معصومين عليه السلام حاصل نيست ، و حق تعالى جليلتر است از آنكه امر كند به اطاعت كسى كه معصيت او كند به انقياد جماعتى كه مختلف در فعل و قول باشند، زيرا كه محال است اطاعت كرده شوند جماعت مختلف چنانه محال است اجتماع آنچه در آن اختلاف كرده اند، و از جمله دلايل آنچه گفتيم آن است كه حضرت عزت مقرون نكرده است اطاعت اولى الامر به اطاعت رسولش چنانكه مقرون كرده است اطاعت رسولش را به اطاعت خود مگر براى آنكه اولوالامر فوق جميع خلقند چنانچه رسول فوق اولى الامر است و فوق ساير خلق ، و اين صفت ائمه از آل محمد عليه السلام است كه ثابت شده است امامت و عصمت ايشان و اجماع كرده اند امت بر علو مرتبه و عدالت ايشان :
فان تنازعتم فى شى يعنى اگر اختلاف نمائيد در چيزى از امور دين خود فردوه الى الله و الرسول پس رد كنيد آنچه در آن نزاع كرده ايد بسوى كتاب خدا و سنت رسول
و ما - گروه شيعه - مى گوئيم كه : رد بسوى ائمه كه قايم مقام رسولند بعد از وفات آن حضرت ، مثل رد بسوى رسول است در حيات آن حضرت ، زيرا كه ايشان حافظان شريعت آن حضرت و خليفه هاى اويند در ميان امت . ( 607) تا اينجا كلام شيخ طبرسى بود. و در اول آيه ذكر اولى الامر شده و در آخر آيه نشده بنا بر قرائت مشهور، و نكته اى كه شيخ طبرسى فرموده مذكور شد و مى تواند بود كه نكته آن باشد كه نزاعى كه در امامت اولى الامر شود نيز بايد رجوع شود به كتاب و سنت ، پس مى بايد امام منصوص از جانب خدا و رسول باشد نه به روشى كه مخالفان قائلند كه امامت را مستند به اجماع مى دانند و نصب امام را از جانب امت مى دانند؛ اما در بعضى از اخبار وارد شده است كه : در قرائت اهل بيت عليه السلام والى اولى الامر در آخر نيز بوده ، چنانچه على بن ابراهيم گفته است كه : مراد از اولى الامر حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام است ، پس روايت نموده است به سند كالصريح از حضرت صادق عليه السلام كه : آيه چنين نازل شده : فان تنازعتم فى شى ء فارجعوه الى الله و الى الرسول و الى اولى الامر منكم . ( 608)
و عياشى نيز روايت نموده كه : حضرت امام محمد باقر عليه السلام آيه را چنين تلاوت فرمودند. ( 609) و كلينى به سند كالصحيح روايت كرده است كه : حضرت باقر عليه السلام آيه را چنين تلاوت نمودند اطيعوا الله واطيعوا الرسول والى اولى الامر منكم پس ‍ حضرت فرمود كه : چگونه امر مى كند به اطاعت ايشان و رخصت مى دهد در منازعه ايشان ، اين خطاب را با جماعتى فرمود كه مامور شده اند به اطاعت خدا و رسول . ( 610) مترجم گويد كه : مراد حضرت آن است كه : اگر والى اولى الامر در آخر آيه نباشد آيه مشعر خواهد بود به تجويز منازعه ساير امت با ايشان و اين منافات دارد با امر به اطاعت ايشان در اول آيه .
و عياشى به سند ديگر روايت نموده است كه : حضرت باقر عليه السلام آيه را چنين خواند فان تنازعتم فى شى ء فارجعوه الى الله والى الرسول واولى الامر منكم ( 611)
و در عيون اخبار الرضا روايت نموده است از حضرت امام محمد باقر عليه السلام كه : وصيت نمود رسول خدا صلى الله عليه و آله بسوى على و حسن و حسين عليه السلام ، پس فرمود در قول حق تعالى اطيعوا الله و اطيعوا الرسول واولى الامر منكم كه : مراد به اولى الامر امامانند از فرزندان على و فاطمه عليه السلام تا روز قيامت . ( 612) و در اكمال الدين نيز همين مضمون را به سند صحيح از حضرت باقر عليه السلام روايت كرده است . ( 613)
و در اعلام الورى و مناقب ابن شهر آشوب از تفسير جابر جعفى روايت شده است كه جابر انصارى گفت كه : پرسيدم از حضرت رسول صلى الله عليه و آله از قول حق تعالى يا ايها الذين آمنوا اطيعواالله و اطيعواالرسول خدا و رسول را شناختيم ، اولى الامر كيستند؟ حضرت فرمود كخ : خليفه هاى منند اى جابر و امامان مسلمانانند بعد از من : اول ايشان على بن ابيطالب است ، پس حسن ، پس حسين ، پس على بن الحسين ، پس محمد بن على كه معروف است در تورات به باقر و زود باشد كه تو او را دريابى اى جابر پس ‍ چون او را ملاقات كنى سلام مرا به او برسان پس صادق جعفر بن محمد، پس موسى بن جعفر، پس على بن موسى ، پس محمد بن على ، پس على بن محمد، پس حسن بن على ، پس همنام من و هم كنيت من حجت خدا در زمين او و بقيه خليفه هاى خدا در ميان بندگانش فرزند حسن بن على آن كه فتح مى كند خدا بر دست او مشرقهاى زمين و مغربهاى آن را، و آن است كه غايب مى گردد از شيعيانش غايب شدنى كه ثابت نمى ماند بر قول امامت او مگر كسى كه امتحان كرده باشد حق تعالى دل او را به ايمان . ( 614)
و كلينى و عياشى از بريد بن معاويه روايت كرده اند كه گفت : سوال نمودم از حضرت امام محمد باقر عليه السلام از تفسير قول حق تعالى اطيعوا الله و اطيعوا الرسول والى الامر منكم حضرت شروع فرمود به تاويل اول آيات : الم تر الى الذين اوتوا نصيبا من الكتاب يؤ منون بالجبت والطاغوت ( 615) يعنى : آيا نمى بينى و نظر نمى كنى بسوى آنها كه بهره اى از كتاب به ايشان داده شده است ايمان مى آورند به جبت و طاغوت كه دو بت قريش ‍ بودند؛ مفسران گفته اند كه : مراد كعب بن الاشرف و جماعتى از يهود كه به مكه رفتند و بتهاى قريش را سجده كردند.( 616) حضرت فرمود كه : مراد به جبت و طاغوت دو بت منافقانند ابوبكر و عمر.
ويقولون للذين كفروا هؤ لاء اهدى من الذين آمنوا سبيلا . ( 617) به قول مفسران يعنى : مى گفتند به كافران - كه ابوسفيان و اصحاب او بودند - كه ايشان هدايت يافته ترند از محمد و اصحابش به راه دين و حق . ( 618) حضرت فرمود كه : مراد خلفاى جور و امامان گمراهند كه مردم را بسوى آتش جهنم مى خوانند، ايشان مى گفتند كه : اينها هدايت يافته ترند از آل محمد. اولئكه الذين لعنهم الله .اينهايندآن جماعت كه خدا ايشان را لعنت كرده است و من يلعن الله فلن تجد له نصيرا ( 619) و هر كه خدا او را لعنت كند پس نمى يابى از براى او ياورى .
ام لهم نصيب من الملك آيا از براى ايشان بهره اى از ملك هست ؟ حضرت فرمود كه : مراد از ملك امامت ، و خلافت است ، فاذا يؤ تون الناس نقيرا ( 620) يعنى : پس اگر بهره اى از خلافت با ايشان باشد، نخواهند داد به مردم نه قليلى و نه كثيرى حتى به قدر نقيرى نخواهند داد، حضرت فرمود كه : مراد از ناس كه به ايشان چيزى نخواهند داد؛ مائيم و مراد از نقير آن نقطه اى است كه مى بينى در ميان دانه خرما.
ام يحسدون الناس على ما آتيهم الله من فضله ( 621) بلكه آيا حسد مى برند مردم را بر آنچه خدا عطا كرده است به ايشان از فضل خود، بعضى گفته اند مراد به اينها كه حسد بر ايشان مى برند حضرت رسول است كه بر پيغمبرى او حسد مى برند و بر آنكه حق تعالى نه زوجه بر او حلال كرده ، و بعضى گفته اند محمد و اصحابش ‍ مرادند، و بعضى گفته اند
محمد و آلش مرادند. ( 622) و فضل در آن حضرت پيغمبرى است و در آلش امامت . ( 623)
و از حضرت باقر عليه السلام روايت نموده اند چنانچه خواهد آمد، حضرت فرمود كه : مراد مائيم كه حسد مى برند بر ما كه خدا امامت را مخصوص ما گردانيد و به احدى از خلق غير ما نداد.
فقد آتينا آل ابراهيم الكتاب و الكحمة و آتيناهم ملكا عظيما ( 624) پس به تحقيق كه عطا كرديم به آل ابراهيم كتاب را و حكمت را - كه پيغمبرى باشد - و عطا كرديم به ايشان پادشاهى عظيم را. حضرت فرمود كه : مراد آن است كه گردانيديم ميان آل ابراهيم رسولان و پيغمبران و امامان و پس چرا اقرار مى كنند اينها را در آل ابراهيم و انكار مى كنند در آل محمد.
فمنهم من آمن به ومنهم من صد عنه بجهنم سعيرا پس ‍ بعضى از امت به ابراهيم ايمان آوردند و بعضى روگردان شدند و ايمان نياوردند، و بس است آتش جهنم براى سوختن و عذاب ايشان ؛ و بعضى گفته اند كه مراد اين است كه بعضى از اهل كتاب ايمان به محمد صلى الله عليه و آله آوردند و بعضى ايمان نياوردند.
راوى گفت : پرسيدم كه : ملك عظيم كه خدا به آل ابراهيم داد چيست ؟ حضرت فرمود كه : مراد آن است كه در ميان ايشان امامانى قرار داد كه هر كه طاعت ايشان كد اطاعت خدا كرده باشد و هر كه معصيت ايشان كند معصيت خدا نموده باشد، اين است پادشاهى عظيم . پس حضرت فرمود: كه حضرت بارى بعد از اين فرمود كه ان الله يامركم ان تؤ دوا الامانات الى اهلها ، حضرت فرمود كه : مراد مائيم كه بايد امام سابق به امام بعد از خود تسليم كند كتابها و علم و سلاح رسول الله را.
و اذا حكمتم بين الناس ان تحكموا بالعدل ( 625) يعنى : چون حكم كنيد ميان مردم حكم نمائيد به آن عدالتى كه در دست شما است . پس حق تعالى خطاب كرد به ساير مردم كه يا ايهاالذين آمنوا پس خدا جمع كرد در اين خطاب جميع مؤ منان را تا روز قيامت اطيعوا الله و طيعواالرسول واولى الامر منكم مراد اولى الامر مائيم و بس . فان خفتم فى الامر فارجعوا الى الله والى الرسول واولى الامر منكم آيه چنين نازل شده و چگونه امر مى كند ايشان را به طاعت اولى الامر و رخصت مى دهد ايشان را در منازعه ايشان ؟ اين خطاب متوجه ماموران است كه ايشان را امر به اطاعت كرده است . ( 626) و عياشى نيز روايت كرده نموده كه : ابان بن تغلب به خدمت امام رضا عليه السلام رفت و سوال كرد از اولى المر، حضرت فرمود: على بن ابى طالب صلى الله عليه و آله است ؛ و ساكت شد. پس ابان پرسيد كه : بعد از او كه بود؟ فرمود: امام حسن عليه السلام ؛ و باز ساكت شد. من باز سئوال نمودم ، فرمود: حضرت امام حسين عليه السلام ؛ و باز ساكت شد. پس ‍ سئوال كردم كه : بعد از او كيست ؟ فرمود: حضرت على بى الحسين عليه السلام ؛ و همچنين هر يكى را كه مى فرمود ساكت مى شد و من سئوال مى كردم تا آنكه تا آخر ائمه عليه السلام را فرمود. ( 627)
و ايضا روايت نموده از عمران حلبى كه حضرت صادق عليه السلام به او فرمود كه : شما گروه شيعه دين خدا را از اصلش اخذ نموده ايد: از گفته خدا كه اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم و از گفته رسول خدا صلى الله عليه و آله كه : دو چيز در ميان شما مى گذارم كه تا به آنها متمسك شويد هرگز گمراه نمى شويد، نه از گفته ابوبكر و عمر و امثال ايشان ( 628)
و ايضا از حضرت باقر عليه السلام روايت كرده است در تفسير اين آيه كه : در شان على و ائمه از فرزندان اوست ، خدا ايشان را به جاى پيغمبران قرار داده است ، و فرقى كه هست اين است كه ايشان چيزى را حلال نمى كنند و چيزى را حرام نمى كنند بلكه شريعت حضرت رسالت را به خلق مى رسانند ( 629)
و ايضا روايت نموده است از حكيم كه گفت : از حضرت صادق عليه السلام پرسيدم كه : فداى تو شوم ، اولوالامر كه خدا امر به طاعت ايشان نموده است كيستند؟ فرمود: على بى ابى طالب است و حسن و حسين و على بن الحسين و محمد بن على و جعفر بن محمد كه منم ، پس حمد و شكر كنيد خداوندى را كه به شما شناسانيد امامان و پيشوايان شما را در وقتى كه مردم انكار ايشان كردند. ( 630)
و به روايت ديگر از حضرت امام رضا عليه السلام روايت است كه : اولوالامر على بن ابى طالب عليه السلام است و اوصياى بعد از او. ( 631)
و فرات بن ابراهيم روايت كرده است كه : از حضرت صادق عليه السلام سئوال نمودند از اولوالامر، فرمود ( 632) كه : صاحب دانائى و علم مراد است ، پرسيدند كه : مخصوص ما اهل بيت است . ( 633)
و از حضرت باقر عليه السلام روايت كرده است كه : اولوالامر در اين آيه ، آل محمدند. ( 634)
و در كتاب اختصاص روايت نموده است كه از حضرت صادق عليه السلام سئوال كردند كه : آيا اطاعت اوصياء واجب است ؟ فرمود كه : بلى آنهايند كه خدا فرموده است اطيعو الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم و آنهايند كه در شان ايشان فرموده است انما وليكم الله و رسوله و الذين امنوا الذين يقيمون الصلوه و يوتون الزكوه و هم راكعون
و فرات و كلينى روايت كرده اند كه از حضرت صادق عليه السلام پرسيدند از دعا ئم و ستونهاى اسلام كه جايز نيست احدى را كه تقصير كند از معرفت چيزى از آنها و اگر تقصير كند دين او فاسد مى گردد و اعمال او مقبول نيست و اگر آنها را بداند ندانستن چيزهاى ديگر به او ضرر ندارد، حضرت فرمود كه : لا اله الا الله است و ايمان به رسول خدا و اقرار به آنچه آن حضرت از نزد پروردگار آورده است و حقى كه در اموال واجب است كه آن زكات است ؛ و ولايتى كه خدا به آن امر كرده است ، ولايت محمد آل محمد عليه السلام .
پرسيدند كه : آيا در ولايت دليلى هست كه كسى كه منمسك به آن شود استدلال به آن تواند كرد؟ حضرت فرمود كه : بلى ، حق تعالى فرموده اطيعوا الله تا آخر
و حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود كه : هر كه بميرد و امام زمان خود را نداند، به مردن جاهليت مرده است ؛ پس امام در زمان حضرت رسول صلى الله عليه و آله آن حضرت بود؛ و بعد از او على بود - و بعضى به جاى على عليه السلام معاويه را امام دانستند - پس بعد از حضرت امير المومنين عليه السلام امام حسن عليه السلام امام بود، پس بعد از او حضرت امام حسن عليه السلام - و ديگران گفتند: يزيد بن معاويه ، آيا معاويه را در برابر اميرالمومنين عليه السلام و امام حسن عليه السلام قرار مى توان داد و يا امام حسين عليه السلام و يزيد پليد را برابر مى توان كرد، مساوى نيستند. پس بعد از حسين عليه السلام على بن الحسين و امام محمد باقر عليه السلام بود، و شيعيان مناسك حج و حلال و حرام خود را نمى دانستند تا آنكه امام محمد باقر عليه السلام اين در را بر ايشان گشود و بيان نمود براى ايشان اعمال حج و حرام و حلال ايشان را به مرتبه اى كه علماى اهل سنت در مسائل محتاج ايشان شدند بعد از آنكه ايشان محتاج آنها بودند، و هميشه همچنين بود كه مقابل عالى از علماى اهل بيت جاهل و شقى از خلفاى جور بود، و به مقتضاى آيه و حديث بايد كه در هر زمان امامى باشد و هر كه او را نشناسد بر جاهليت و كفر مرده است ، و هر زمانى را كه ملاحظه مى كنى در برابر امامان اهل بيت عليه السلام جمعى بودند كه هر عاقل كه تامل كند مى داند كه ايشان اولى بودند به امامت از آنها، پس بايد كه ايشان اولوالامر و امام باشند.
پس حضرت فرمود كه : محتاجترين احوال تو به دين حق آن وقتى است كه جان تو به اينجا رسد - و اشاره به حلق مبارك خود فرمود - و در وقتى كه دنيا از تو منقطع مى گردد و در آن وقت آثار دين حق بر تو ظاهر خواهد شد و خواهى گفت : در خوب دينى بودم . ( 635)
و عياشى از حضرت امام رضا عليه السلام روايت نموده است در تفسير قول حق تعالى و لو ردوه الى الرسول والى اولى الامر منهم لعملمه الذين يستنبطونه منهم ( 636) كه فرمود: يعنى آل محمد و ايشانند كه استنباط مى كنند از قرآن ، و حلال و حرام را از آن مى دانند، و ايشانند حجت خدا بر خلق . ( 637)
و ايضا از حضرت باقر عليه السلام روايت نموده كه : اولو الامر در اين آيه ائمه عليه السلام اند. ( 638) و ابن شهر آشوب در مناقب گفته است كه : امت در تفسير آيه يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم بر دو قولند: اول آنكه اولو الامر، ائمه مايند؛ دوم آنكه امراى لشكرند. و هر گاه يكى باطل شود ديگرى ثابت مى شود، والا لازم مى آيد كه حق از امت خارج باشد، و دليل بر آنكه مراد ائمه ما عليه السلام اند آن است كه ظاهر آيه اقتضاى عموم اطاعت اولوالامر مى كند از اين جهت كه عطف فرموده است امر به طاعت ايشان را بر امر به طاعت خود و طاعت رسول خود، و چنانچه اطاعت خدا و رسول عام است و در همه چيز واجب است بايد كه اطاعت ايشان نيز عام باشد، و اگر خاصى مى بود به امر مخصوصى بايست كه بيان فرمايد، و هر گاه وجوب اطاعت ايشان در همه چيز ثابت شد پس امامت ايشان نيز ثابت شد زيرا كه معنى امامت همين است . و هر گاه آيه اقتضاى وجوب اطاعت اولوالامر در همه چيز كند بايد كه معصوم نيست از آنكه امر به قبيح كرده باشد زيرا كه غير معصوم مامون نيست از آنكه امر به قبيح كرده باشد زيرا كه غير معصوم مامون نيست از آنكه امر به قبيح كند يا قبيحى از او صادر شود، و هر گاه قبيحى از او صادر شود متابعت او در آن امر قبيح ، قبيح خواهد بود، پس مراد امراى لشكر نمى باشند زيرا كه به اتفاق عصمت ايشان شرط نيست و خصوصيت امراء از آيه فهميده نمى شود. و بعضى گفته اند: اولوالامر علماى امتند، و اين نيز باطل است زيرا كه ايشان در رايها اختلاف دارند و اطاعت بعضى موجب معصيت ديگرى است ، و حق تعالى به چنين چيزى امر نمى فرمايد. و ايضا حق تعالى وصف نموده است اولوالامر را به صفتى كه دلالت بر علم و امارت هر دو مى كند در آن آيه كه فرموده است و اذا جاءهم امر بين الامن او الخوف ادعوا به ولو ردوه الى الرسول والى اولى الامر منهم لعلهم الذين يستنبطونه منهم پس امن و خوف را رد كرده است به امراء و استنباط را به علماء و اين هر دو جمع نمى شود مگر در اميرى كه عالم باشد. و شعبى گفته است كه : ابن عباس مى گفت كه : ايشان امراى لشكرهايند و على عليه السلام اول ايشان است .
و حسن بن صالح از حضرت صادق عليه السلام پرسيد از تفسير اولوالامر، فرمود كه : ايشان امامان از اهل بيت رسولند.
و مجاهد در تفسيرش گفته است : اين آيه در شان اميرالمؤ منين عليه السلام نازل شده است در هنگامى كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله او را خليفه خود گردانيد در مدينه ، و حضرت امير عليه السلام گفت : يا رسول الله ! به جنگ مى روى و مرا در ميان زنان و كودكان مى گذارى ؟ حضرت فرمود كه : يا على ! آيا راضى نيستى كه نسبت به من به منزله هارون باشى از موسى در وقتى كه موسى به هارون گفت اخلفنى فى قومى واصلح ( 639) يعنى خليفه من باش در ميان قوم من و اصلاح كن در ميان ايشان ، حضرت امير عليه السلام فرمود: بلى والله ، پس نازل شد والى الامر منكم يعنى على بن ابى طالب عليه السلام كه حق تعالى امر امت را به او گذاشت بعد از محمد صلى الله عليه و آله و او را خليفه نمود در مدينه ، پس امر كرد خداوند بندگان را كه اطاعت او را لازم شمارند و مخالفت او نكنند. و فلكى در ابانه روايت نموده است كه : اين آيه در وقتى نازل شد كه شكايت كرد ابوبرده از حضرت اميرالمومنين عليه السلام تا اينجا كلام ابن شهر آشوب بود. ( 640)
اما آيه سوم : ابن شهر آشوب و عياشى و غير ايشان روايت كرده اند به سندهاى معتبر از حضرت صادق عليه السلام كه فرمود: مائيم قومى كه حضرت عزت واجب گردانيده است طاعت ما را، و از ماست انفال و برگزيده مال ، و مائيم راسخون در علم ، و مائيم حسد برده شدگان بر ايشان كه خدا در شان ايشان فرموده ام يحسدون الناس على ما آتيهم الله من فضله ( 641)
و عياشى و ديگران از حضرت باقر عليه السلام روايت كرده اند در تفسير قول حق تعالى وآتيناهم ملكا عظيما ( 642) يعنى : عطا كرديم به آل ابراهيم پادشاهى بزرگ را حضرت فرمود كه : ملك عظيم آن است كه در ميان ايشان امامان قرار داد كه هر كه اطاعت ايشان كند خدا را اطاعت نموده و هر كه معصيت ايشان كند معصيت خدا كرده است ، اين است ملك عظيم .( 643)
و در بصائر الدرجات از حضرت باقر عليه السلام به سند صحيح روايت نموده است در تفسير قول حق تعالى ام يحسدون الناس ‍ على ما آتيمهم الله من فضله كه فرمود: مائيم آنها كه حسد مى برند بر ما. ( 644) و به سند كالصحيح از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه اشاره به سينه مبارك خود فرمود و گفت : مائيم آنها كه حسد مى برند بر ايشان .( 645) و به سند صحيح ديگر از حضرت باقر عليه السلام روايت كرده است كه در تفسير اين آيه فرمود كه : مائيم آن ناس كه حسد مى برند بر ما امامتى كه خدا به ما داده است و هيچكس ديگر از امت داخل نيستند. ( 646)
و به سندهاى صحيح ديگر بسيار روايت كرده است كه : ملك عظيم ، طاعت مفروضه است ، ( 647) يعنى اطاعت ايشان را كه خدا بر خلق واجب نموده .
و به سند صحيح روايت كرده است كه از حضرت صادق عليه السلام سوال كردند كه : اين ملك عظيم چيست ؟ فرمود كه : فرض اطاعت است حتى آنكه در قيامت ، جهنم نيز اطاعت ايشان مى كند؛ ( 648) هر كه را مى گويند بگير، مى گيرد؛ و هر كه را مى گويند بگذار، مى گذارد كه بر صراط بگذرد. و به سند صحيح ديگر از حضرت صادق عليه السلام روايت نموده است كه در تاويل اين آيه فقد آتينا آل ابراهيم كتاب ( 649) فرمود كه : كتاب ، پيغمبرى است ؛ والحكمة فرمود كه : فهم و حكم كردن در ميان مردم است ؛ وآتيناهم ملكا عظيما فرمود كه : وجوب اطاعت است . ( 650)
و در حديث معتبر ديگر فرمود كه : مائيم بخدا سوگند آن ناس كه حسد برده مى شوند و مائيم اهل آن پادشاهى كه - در زمان قائم - به ما مى گردد. ( 651) و عياشى روايت كرده است از حضرت باقر عليه السلام كه : كتاب ، پيغمبرى است ؛ والحكمة ، حكيمان از پيغمبران برگزيده اند؛ و ملك عظيم ، امامان هدايت كنندگان برگزيده ، و احاديث بر اين مضامين بسيار است . ( 652) به همين اكتفا كرديم .
و عياشى روايت كرده است كه : داوود بن فرقد به حضرت صادق عليه السلام عرض نمود كه : حق تعالى مى فرمايد: قل اللهم مالك الملك تؤ تى الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء ( 653) يعنى : بگو: خداوندا! اى مالك پادشاهى ! عطا مى كنى پادشاهى را به هر كه مى خواهى و باز مى ستانى پادشاهى را از هر كه مى خواهى پس خدا پادشاهى را به بنى اميه داده است ؟ حضرت فرمود كه : چنين نيست كه مردم فهميده اند، خدا به ما داده است پادشاهى را و بنى اميه از ما غصب كرده اند مانند كسى كه جامه اى داشته باشد و دگرى به جبر بگيرد، پس آن شخص مالك آن جامه نخواهد بود. ( 654)
و ايضا از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه : حق تعالى تاديب نمود پيغمبرش را موافق خواهش و محبت خود، پس او را خطاب نمود كه انك لعلى خلق عظيم ( 655) يعنى : بدرستى كه تو بر خلق عظيم هستى و در جميع اخلاق حسنه كامل گرديده اى . پس ‍ مردم را خطاب كرد كه ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا ( 656) يعنى : هر چه رسول عطا كند به شما و امر كند شما را به آن ، پس بگيريد آن را و قبول كنيد آن را؛ و هر چه شما را از آن نهى كند، منتهى شويد و ترك كنيد آن را، و فرمود كه من يطع الرسول فقد اطاع الله ( 657) يعنى : هر كه اطاعت رسول مى كند پس بتحقيق كه اطاعت كرده است خدا را.
پس حضرت فرمود كه : رسول خدا صلى الله عليه و آله تفويض كرد امر امت را بسوى على عليه السلام و او را امين گردانيد بر دين خدا و احكام الهى و امور امت ، پس شما تسليم كرديد و قبول كرديد و انكار كرديد ساير امت ، پس بخدا سوگند كه ما دوست مى داريم شما را كه سخن گوئيد هر گاه ما سخن گوئيم و خاموش باشيد هر گاه ما خاموش باشيم ، و مائيم واسطه ميان خدا و شما،و بخدا سوگند كه خدا چيزى نداده است به احدى در مخالفت امر ما. ( 658)
و ابن شهر آشوب روايت كرده است در تفسير قول حق تعالى و الله يؤ تى ملكه من يشاء ( 659) يعنى : مى دهد خدا پادشاهى خود را به هر كه مى خواهد فرمودند كه : اين آيه در شان ما نازل شده است . ( 660) و فرات بن ابراهيم روايت نموده است از حضرت صادق عليه السلام در تفسير اين آيه و من يطع الله و رسوله فقد فوزا عظيما ( 661) يعنى : هر كه اطاعت كند خدا و رسول او را، پس ‍ رستگار شده است رستگارى عظيمى و فرمود كه : مراد اطاعت در ولايت اميرالمؤ منين و امامان بعد از اوست . ( 662)
در تفسير محمد ابن عباس از حضرت موسى بن جعفر عليه السلام روايت كرده است در تفسير آيه كريمه قل اطيعوا الله و اطيعوا الرسول فان تولوا فانما عليه ما حمل و عليكم ما حملتم ( 663) يعنى : بگو - يا محمد - كه : اطاعت كنيد خدا و رسول را، پس اگر پشت كنند و قبول نكنند پس بر رسول است آنچه را تكليف كرده اند كه تبليغ رسالت باشد و بر شماست آنچه شما را تكليف كرده اند كه اطاعت كنيد، فرمود كه : فانما عليه ما حمل يعنى : بر اوست آنچه تكليف كرده اند او را كه بشنود و اطاعت كند و خيانت نكند در رسالت و صبر كند بر آزارهاى امت ، و بر شما است كه قبول كنيد و وفا كنيد به عهدها كه خدا بر شما گرفته است در امامت على عليه السلام و آنچه در قرآن بيان كرده است از واجب بودن اطاعت او، وان تطيعوه تهتدوا ( 664) يعنى : اگر اطاعت كنيد - على را - هدايت مى يابيد، وما على الرسول الا االبلاغ ، ( 665) يعنى : و نيست بر رسول مگر رسانيدن رسالت خدا را. ( 666)
فصل دهم : در تاويل آيات نور در اهل بيت عليه السلام ، وبيان آنكه ايشانند انوارسبحانى و تاويل مساجد وبيوت مقدسه به خانه هاى ايشان وتاويل ظلمت به اعداى ايشان
آيه اولى : الله نور السموات والارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح فى زجاجة الزجاجة كانها كوكب درى يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضى ء ولو لم تمسسه نار نور يهدى الله لنوره من يشاء و يضرب الله الامثال للناس ‍ والله بكل شى ء عليم ( 667) اين آيه كريمه از آيات متشابه است و در تاويل آن وجوه بسيار گفته اند؛ اما ظاهر لفظ آيه آن است كه : حق تعلى نور دهنده آسمانها و زمين است به نور وجود و علم هدايت و انوارهدايت و انوار ظاهره از كواكب و غير آنها، مثل و صفت خدا مانند مشكاة است - و آن سوراخى است كه چراغ را در ميان آن مى گذاردند، و بعضى گفته اند لوله اى است در ميان قنديل كه فتيله را در ميان آن مى گذارند - و در ميان آن مشكاة چراغى بوده باشد، و چراغ در ميان قنديلى از آبگينه بوده باشد، و آن قنديل را افروخته باشند از درخت با بركتى كه درخت زيتون است ، و چنان درخت زيتونى باشد كه نه شرق باشد و نه غربى .
بعضى گفته اند كه : در طرف مشرق يا مغرب نروئيده باشد كه آفتاب گاهى بر آن تابد و گاهى نتابد، بلكه در صحراى گشاده يا قله كوهى بوده باشد كه پيوسته آفتاب بر آن تابد تا آنكه ميوه اش خوب برسد و روغنش صافتر شود. و بعضى گفته اند: در مشرق و مغرب معموه نباشد بلكه در وسط معموره باشد كه بلاد شام است و زيتونش ‍ بهترين زيتونها است .
و بعضى گفته اند: در جائى نروئيده باشد كه پيوسته آفتاب بر آن بتابد كه آن را بسوزانند، و در جائى نباشد كه آفتاب بر آن نتابد و خام بماند، بلكه گاهى تابد و گاهى نتابد، نزديك باشد كه روغن روشن شود بى آنكه آتشى به آن برسد و نور آن بر نور بيفزايد، زيرا كه نور چراغ مضاعف مى شود به سبب صفاى روغن زيت و درخشندگى قنديل و ضبط نمودن چراغدان نور آن را، هدايت مى كند خدا بسوى نور خود هر كه را خواهد، و مى زند خدا مثلها از براى مردم و خدا به همه چيز داناتر است . ( 668)
و تاويل اين آيه به وجوه بسيار كرده اند:
اول آنكه : اين مثلى است كه خدا براى حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرموده ؛ و مشكاة ، سينه حقيقت دفينه آن حضرت است ؛ و زجاجه ؛ دل حكمت او؛ و مصباح پيغمبرى است ؛ نه شرقى است و نه غربى يعنى نه نصرانى است و نه يهودى ؛ زيرا كه نصارى به جانب شرق نماز مى كنند و يهود به جانب غرب ، و شجره مباركه ، پيغمبرى است كه ابراهيم عليه السلام باشد و نور محمد صلى الله عليه و آله نزديك است كه ظاهر گردد از براى مردم هر چند سخن نگويد.
دوم آنكه : مشكاة ابراهيم عليه السلام است ، و زجاجة ، اسماعيل عليه السلام ؛ و مصباح محمد صلى الله عليه و آله ، و شجره مباركه ، ابراهيم عليه السلام است زيرا كه اكثر پيغمبران از صلب او بهم رسيده اند، و نه شرقى و نه غربى يعنى نه يهودى و نه نصرانى است . يكاد زيتها يعنى نزديك است كه محاسن محمد صلى الله عليه و آله ظاهر گردد پيش از آنكه وحى به او برسد؛ و نور على نور يعنى پيغمبرى از نسل پيغمبرى .
سوم آنكه : مشكاة ، عبدالمطلب است ، زجاجه عبدالله است ؛ و مصباح ، حضرت رسول صلى الله عليه و آله است ، نه شرقى و نه غربى مكه بلكه مكى است كه مكه وسط دنيا است .
چهارم آن است كه : اين مثلى است كه حضرت عزت از براى مؤ من زده است ، و مشكاة نفس اوست ؛ و زجاجه ، سينه اوست ؛ و مصباح ، ايمان است و قرآن كه در دل اوست و افروخته مى شود از شجره مباركه كه اخلاص خداوند يگانه است ، پس آن درخت پيوسته سبز و خرم است مانند درختى كه درختان ديگر بر گرد آن درخت بر آمده باشند و آفتاب به آن نرسد نه در هنگام طلوع و نه در هنگام غروب ، و مؤ من چنين است و اثر هيچ فتنه به او نمى رسد، پس او در ميان چهار خصلت است : اگر خدا به او عطا مى كند، شكر مى كند، و اگر مبتلا مى شود به بلائى صبر مى كند و اگر حكم مى كند، به عدالت حكم مى كند، و اگر سخن مى گويد، راست مى گويد، پس او در ميان ساير مردم مثل مرد زنده است كه در ميان قبرهاى مردگان راه رود، نور بر نور است ، كلامش نور است و علمش نور است و داخل شدنش در هر امرى نور است و بيرون رفتنش نور است و بازگشتنش در قيامت بسوى نور است .
پنجم آنكه : اين مثلى است كه خدا براى قرآن زده است ؛ و مصباح قرآن است ، و زجاجه دل مؤ من است و مشكاة زبان و دهان اوست ؛ و شجره مباركه شجره وحى است .
يكاد زيتها يضى ء يعنى : نزديك است كه حجتهاى قرآن واضح گردد هر چند خوانده نشود؛ يا آنكه : نزديك است كه حجتهاى خدا بر خلقش روشن شود براى كسى كه تفكر و تدبر نمايد در آنها هر چند قرآن نازل نشود، و نور است يعنى قرآن نور است با ساير نورها كه پيش از آن بوده .
يهدى الله لنوره من يشاء يعنى : هدايت مى كند خدا از براى دينش و ايمانش يا از براى پيغمبرى و امامت هر كه را خواهد. ( 669)
و تاويلات ديگر نيز در اين آيه كرده اند كه ذكر شان موجب تطويل كلام است . و اما احاديثى كه در تاويل اين آيه وارد شده است چند نوع است :
اول آنكه : على بن ابراهيم در تفسير خود روايت كرده است از حضرت صادق عليه السلام كه : مشكاة ، حضرت فاطمه است ، فيها مصباح مصباح در اينجا حضرت امام حسن عليه السلام است ؛ المصباح فى زجاجة اين مصباح ، حضرت امام حسين عليه السلام است ، و چون هر دو از يك نورند تعبير از هر دو به مصباح نموده اند، و فرموده اند كه : مراد به زجاجه نيز حضرت فاطمه عليه السلام است ، يعنى گويا فاطمه عليه السلام كوكب درخشنده است ميان زنان دنيا و زنان اهل بهشت ، و شجره مباركه ابراهيم عليه السلام است ؛ لا شرقيه ولا غربيه يعنى : نه يهوديه و نه نصرانيه است ؛ يكاد زيتها يضى ء يعنى : نزديك است كه علم از او و از ذريه او بجوشد، نور على نور يعنى : امامى از او بهم مى رسد بعد از امامى ؛ يهدى الله لنوره من يشاء يعنى : هدايت مى كند خدا بسوى ائمه عليه السلام هر كه را مى خواهد. ( 670) و كلينى و فرات بن ابراهيم نيز اين روايت را به چندين سند روايت كرده اند. ( 671)
و علامه رحمه الله در كشف الحق و ابن بطريق در عمده و سيد ابن طاووس در طرايق از ابن مغازلى شافعى قريب به اين مضمون را روايت نموده اند، و گفته اند: مشكاة ، فاطمه است ؛ و مصباح ، حسن و حسين عليه السلام است ؛ و فاطمه ، كوكب درخشنده بود ميان زنان عالميان تا آخر. ( 672)
و از جهت مزيد توضيح و تشيبه و تطبيق بر مشبه مى گوئيم كه : چو: حضرت ابراهيم عليه السلام اصل و عمده انبياء بود، و انبياء به منزلت شاخه هاى او بودند و از شاخه هاى مختلف منشعب شد از انبياء و اوصياء در فرزندان اسحاق كه بنى اسرائيلند و در فرزندان اسماعيل كه عمده ايشان حضرت رسول صلى الله عليه و آله و اوصياى اويند و از ايشان انوار عظيمه در سه فرقه از اهل كتب كه يهود و نصارى و مسلمان باشند ساطع گرديد. پس ابراهيم عليه السلام به منزله شجره زيتونه است از جهت اين شعب و انوار، و چون ثمار شجره و سريان انوار اين زيتونه در پيغمبر ما واهل بيت او كاملتر و بيشتر و تمامتر بود زيرا كه ايشان از همه انبياء و اوصيا افضل بودند و امت وسط و ائمه وسطى ايشان بودند و شريعت و سيرت و طريقت ايشان اعدل سير بود چنانچه حق تعالى فرموده است و كذلك جعلناكم امة وسطا ( 673) و مويد وسط بودن ايشان توسط در شرايع ايشان است چنانچه يهود بسوى مغزب نماز مى كردند و نصارى به سمت مشرق و قبله اين امت ميان اين دو قبله واقع شده .
و همچنين در حكم و قصاص و ديات و ساير احكام ايشان را وسط قرار داده اند، پس تشبيه نمود خدا حضرت ابراهيم عليه السلام را از جهت تشعب اين انوار عظيمه از او به زيتونه كه نه شرقيه و نه غربيه باشد يعنى منحرف نباشد از اعتدال بسوى افراط يا تفريط كه در ملت يهود و نصارى تحقق يافته ، و ايماء كرد به شرقيه بسوى نصارى و به غربيه به سوى يهود به اعتبار قبله هاى ايشان ، و ممكن است كه مراد به آيه كريمه ، زيتونه باشد كه در وسط شجره باشد نه در شرق آن كه آفتاب بعد از عصر بر آن نتابد و نه در غرب آن كه آفتاب ، در اول روز بر آن نتابد، پس تشبيه تمامتر و كاملتر مى شود.
و مراد در مشبه ماده بعيده علم است كه امامت و خلافتى باشد كه منبعش ابراهيم عليه السلام است چنانچه حق تعالى به او خطاب نمود كه انى جاعلك للناس اماما ( 674) و سرايت نمود در ذريه مقدسه او؛ و مراد به زيت ، مواد غربيه است از وحى و الهام ، و اضائت زيت عبارت از منفجر شدن علم است از اين مواد.
ولو لم تمسسه نار مراد از نار، وحى است يا تعليم از بشر يا سؤ ال زيرا كه سؤ ال نيز آتش علم را بر مى افروزد؛ و نور نور على نور را تاويل به امام بعد از امام فرموده براى آنكه هر امامى كه بعد از ديگرى مى آيد نور و علم و حكمت الهى را در ميان خلق مى افزايد، و به اين نحو كه تقرير نموديم اين تاويل را متانت و حسن اين تاويل كنار على علم ظاهر و هويدا است .
دوم : ابن بابويه در توحيد و معانى الاخبار روايت كرده است به سند معتبر از فضيل بن يسار كه گفت : از حضرت صادق عليه السلام پرسيدم از الله نور السموات و الارض ، فرمود كه : چنين است خداى عزوجل آسمانها و زمين به نور او روشن است . گفتم : مثل نوره فرمود كه : نورش محمد صلى الله عليه و آله است .
گفتم : كمشكوة ، فرمود: مشكاة ، سينه محمد صلى الله عليه و آله است .
گفتم : المصباح فى زجاجة ، فرمود كه : علم محمد صلى الله عليه و آله منتقل شد به دل على عليه السلام . گفتم : كانها، فرمود: چرا كانها مى خوانى ؟
گفتم : پس به چه نحو بخوانم ؟ فرمود: كانه كوكب درى .
گفتم : يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية ، فرمود كه : اينها اوصاف على ابن ابى طالب عليه السلام است ، نه يهودى است و نه نصرانى ،.
گفتم : يكاد زيتها يضى ء ولو لم تمسه نار ، فرمود كه : يعنى نزديك است كه علم بيرون آيد از دهان عالم از آل محمد پيش از آنكه از او سؤ ال كنند يا پيش از آنكه آن علم گفته باشد به او به الهام .
گفتم : نور على نور، فرمود كه : امامى بعد از امامى . ( 675)
مترجم گويد كه : قرائت كانه در قرائت شاذه نقل نكرده اند، و تذكير ضمير يا به اعتبار خبر است يا به تاويل زجاجه يا به آنكه زجاجه دوم در قرائت اهل بيت نبوده باشد. در بصائر و اختصاص از حضرت باقر عهع روايت كرده است كه مثل نوره نور، محمد صلى الله عليه و آله است ، فيها مصباح مصباح ، علم است ، المصباح فى زجاجة زجاجه ، اميرالمومنين عليه السلام است و علم رسول خدا صلى الله عليه و آله نزد اوست . ( 676)
و ايضا فرات در تفسير از حضرت باقر عليه السلام روايت كرده است كه : مثل نوره كمشكوة فيها مصباح يعنى : علم در سينه رسول خدا صلى الله عليه و آله است ؛ و زجاجة سينه حضرت اميرالمومنين عليه السلام است ؛ يوقد من شجرة مباركة نور علم است ؛ لا شرقيه و لا غربية يعنى : از آل ابراهيم بسوى محمد صلى الله عليه و آله آمد،و از او به على بن ابى طالب رسيد، نه شرقى است و نه غربى يعنى نه يهودى و نه نصرانى است ؛ يكاد زيتها يضى ء يعنى : نزديك است كه عالم از آل محمد سخن بگويد به علم پيش از آنكه از او سوال كنند. ( 677) و در كشف الغمه از دلايل حميرى روايت كرده است كه : به خدمت حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام نوشتند و سوال كردند از معنى مشكاة ، حضرت در جواب نوشت كه : مشكاة ، دل محمد صلى الله عليه و آله است . ( 678)
و ايضا در توحيد از حضرت باقر عليه السلام روايت كرده است : كمشكوة فيها مصباح يعنى نور علم در سينه پيغمبر است ؛ المصباح فى زجاجة زجاجه ، سينه على عليه السلام است ، علم پيغمبر به سينه على عليه السلام آمد، حضرت رسول صلى الله عليه و آله همه علم خو را تعليم او كرد، يوقد من شجره مباركة نور علم است ؛ لا شرقية ولا غربية نه يهودى و نه نصرانى ؛ يكاد زيتها يضى ء ولو لم تمسسه نار يعنى : نزديك است كه عالم از آل محمد سخن بگويد به علم پيش از آنكه از او سؤ ال كنند، نور على نور يعنى : امامى مؤ يد به نور علم و حكمت امامى بعد از امامى از آل محمد، و اين امر هميشه بوده است و خواهد بود از زمان آدم تا قيام قيامت ، و ايشانند اوصياء كه حق تعالى ايشان را خليفه هاى خود گردانيده است در زمين و حجتهاى خود گردانيده است بر خلق خود و در هيچ عصرى زمين خالى از يكى از ايشان نمى باشد. ( 679)