حيوة القلوب جلد پنجم
امام شناسى

علامه مجلسى رحمة الله عليه

- ۱۷ -


فصل بيست و ششم : در بيان تاويل نحل است به ائمه عليه السلام
خدا فرموده واوحى ربك الى النحل يعنى : وحى فرستاد پروردگارتو بسوى زنبور عسل، بعضى گفته اند يعنى الهام كرد او را؛ و بعضى گفته اند يعنى در طبيعت آن اين را قرار داد و بر اين طبع آن را خلق كرد، ان اتخذى من الجبال بيوتا و من الشجر و مما يعرشون آنكه بگير از كوهها خانه ها - از براى عسل - و از درختان و آنچه داربست مى كنندكه درخت انگور باشد و يا خانه ها و كندوها كه مردم براى ايشان مى سازند يا خانه هاى مسدس ( 1454) كه خود بنا مى كنند كه جميع مهندسان در كار آنها حيرانند، ثم كلى من كل الثمرات پس بخور از انواع ميوه ها از هر ميوه كه خواهى ، فاسلكى سبل ربك ذللا پس داخل شو و حركت كن در راهها كه پروردگار تو براى تو قرار داده است و سلوك آنها را براى تو آسان گردانيده است يا آنكه در حالتى كه تو مطيع و منقاد پروردگار خود باشى ، يخرج من بطونها شراب مختلف الوانه بيرون مى آيد از شكم آن زنبوره آشاميدنى - يعنى عسل - كه مختلف است رنگهاى آن بعضى سفيد است و بعضى زرد و بعضى مايل به سرخى يا به سبزى ، فيه شفاء للناس در آن عسل شفاى بسيار است از براى مردم از دردها و كم دوائى است كه عسل جزو آن نبوده باشد. ( 1455)
ان فى ذلك لاية يتفكرون ( 1456) بدرستى كه در آنچه مذكور شده ، آيت و دلالت عظيمى هست بر وجود و قدرت و حكمت الهى براى گروهى كه تفكر مى كنند در آنها و اما تاويل اين آيات :
على بن ابراهيم از حضرت امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه : مائيم نحل كه خدا وحى كرده است بسوى آن ؛ و جبال ؛ عربند، و خدا ما را امر كرده است كه شيعه از عرب بگيريم ؛ و من الشجر يعنى ؛ و مما يعرشون يعنى از موالى كه آزاد كرده هايند يا آنها كه داخل قبايل عرب شده اند از عجمان و از ايشان نيستند؛ و شراب و آشاميدنى به رنگهاى مختلف ، انواع علوم است كه از ما به شما مى رسد. ( 1457)
و ايضا ديلمى از آن حضرت روايت كرده است در تفسير اين آيه كه : نحل و زنبور كه آن رتبه دارد كه خدا بسوى آن وحى كند؟ اين آيه در شان ما نازل شده است و ما را تشبيه به نحل كرده است ؛ و مائيم كه اقامت كرده ايم در زمين خدا به امر خدا؛ و كوهها، شيعيان مايند، و شجر، زنان مومنه اند. ( 1458)
و عياشى از آن حضرت روايت كرده است كه : نحل ، كنايه است از ائمه عليه السلام ؛ و جبال ، عربند؛ و شجر، آزادكرده هايند؛ ومما يعرشون فرزندان و غلامانند كه آزاد نشده اند و ولايت خدا و رسول ائمه را اختيار كرده اند، و آشاميدنى به رنگهاى مختلف ، فنون علوم است كه ائمه به شيعيان خود تعليم مى نمايند؛ فيه شفاء للناس يعنى در علم شفا هست از براى ناس ، و شيعيان ما ناس اند و غير شيعيان را خدا بهتر مى داند كه چه چيزند، و اگر معنى اين آيه آن باشد كه مردم گمان مى كنند كه مراد آن عسل است كه مردم مى خورند بايست كه هر بيمارى كه عسل بخورد شفا يابد زيرا كه فرموده خدا خلاف نمى شود و خلف در وعده خدا نمى باشد، بلكه شفا در علم قرآن است زيرا كه خدا مى فرمايد و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤ منين ( 1459) يعنى : مى فرستيم از قرآن آنچه او شفا و رحمت است از براى مؤ منان حضرت فرمود كه : پس ‍ قرآن شفا و رحمت است براى اهلش ، و اهل آن ائمه هدايت كننده اند كه خدا در حق ايشان فرموده است ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا ( 1460) يعنى : پس ميراث داديم قرآن را به آنان كه برگزيديم ايشان را از بندگان ما ( 1461) و گذشت كه مراد ائمه عليه السلام اند.
و ايضا عياشى به سند ديگر روايت كرده است از آن حضرت كه : نحل ، رسول صلى الله عليه و آله است ؛ ان اتخذى من الجبال بيوتا يعنى زن بخواه از قريش ، و من الشجر يعنى از ساير عرب ؛ ومما يعرشون يعنى عجمان و موالى ؛ و مراد به شراب مختلف الالوان ؛ انواع علوم است . ( 1462)
و در تفسير فرات از امام موسى عليه السلام روايت كرده است كه : نحل ، كنايه از ائمه عليه السلام است ؛ و جبال ، قريشند، و شجر، ساير عربند؛ ومما يعرشون عجمان و موالى اند؛ و سبل ربك مراد آن دين حقى است كه ما بر آن هستيم ؛ و عسل به الوان مختلفه ، كنايه از علمهاى امير عليه السلام است كه به مردم رسيده كه موجب شفاى امراض جهالت و ضلالت است ، چنانچه در باب قرآن فرموده است وشفا لما فى ( 1463) الصدور يعنى : شفا است براى مرضها كه در سينه ها است . ( 1464)
مترجم گويد كه : مكرر مذكور شد كه آنچه در قرآن مجيد وارد شده است ؛ در منافع جسمانيه و اغذيه بدنيه و حيات ظاهره و لذات صوريه در بطون آيات اشاره است به اغذيه روحانيه و لذات معنويه و حيات ابديه اخرويه ، مانند تاويل آب به علم و نور به حكمت .
پس مستعبد نيست تمثيل نحل از براى حضرت رسول صلى الله عليه و آله و ائمه عليه السلام ، زيرا كه چنانچه نحل لطايف اغذيه را جمع مى كند و الذ اشياء از آن بهم مى رسد و موجب شفاى دردهاى بدنى مى گردد و در جاهاى مختلف بناى خانه ها مى كند و اطوار پادشاه ايشان در حسن تدبير سرمشق سلوك جميع بنى آدم است ؛ و همچنين پيشوايان دين اشرف حقايق و معارف را براى شيعيان به وحى و الهام الهى اخذ مى كنند و بر ايشان به قدر قابليت افاضه مى نمايد و لذات روحانيه غير متناهيه به كام جان ايشان مى رسانند و شيعيان دردهاى روحانى و امراض نفسانى خود را كه جهالت است به آن دوا مى كنند.
و ايضا اكثر ائمه به اعتبار مظلوميت و مغلوبيت ايشان از مخالفان و اخفاى علوم حقه خود را از ايشان كردن و شيعيان از هر قبيله و طايفه از آن بهره مند
گردانيدن ، شبيهند به نحل كه از ساير حيوانات از آنچه در جوف آنها است خبردار شوند از آنها گريزان مى باشند و خانه هاى خود را در جاهائى كه از ضرر ايشان محفوظ باشند بنا مى كنند.
چنانچه از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : بترسيد بر دين خود و پنهان داريد آن را به تقيه ، بردستى كه ايمان نيست كسى را كه تقيه نمى كند، شما در ميان مردم مانند زنبور عسليد در ميان مرغان ، اگر مرغان بدانند كه چه چيز در شكم آن زنبورها هست يكى را زنده نخواهند گذاشت و همه را خواهند خورد، و همچنين اگر سنيان بدانند كه چه چيز در سينه شمااست و شما دوست مى داريد ما اهل بيت را، هر آينه به زبانهاى خود شما را بخورند و اذيت برسانند به شما در آشكار و پنهان ، خدا رحمت كند كسى را كه ولايت ما را ضبط كند و پنهان دارد. ( 1465)
و تشبيه عرب به كوهها از جهت ثبات و رسوخ ايشان است در دين ، يا آنكه ايشان قبائل مجتمعه اند؛ و تشبيه عجم به درختان از جهت آن است كه ايشان متفرقند، يا آنكه منافع بسيار بر ايشان مترتب مى شود، يا آنكه زود منقاد مى گردند و قابليت كمالات در آنها بيشتر است ؛ و مشا بهت به موالى ؛ و آزادكرده ها يا ملحق به قبيله ها و به كندوها و امثال آنها از جهت آن است كه آنها خود را به قبيله ها ملحق گردانيده اند گويا مصنوع و ساخته شده اند، و اين قسم تمثيلات و استعارات در آيات كريمه بسيار و منافات با معانى ظاهره ندارد چنانچه احاديث بسيار به معانى ظاهره دلالت مى كند.
فصل بيست و هفتم : در بيان تاويل سبع مثانى است به ائمه عليه السلام 
حق تعالى مى فرمايد و لقد آتيانك سبعا من المثانى و القرآن العظيم ( 1466) يعنى : عطا كرديم به تو هفت آيه يا هفت سوره كه آنها مثانى اند و قرآن عظيم را، مشهور ميان مفسران آن است كه : سبع مثانى سوره فاتح است ، و مثانى گفته اند براى آنكه در هر نماز اقلا دوبار خوانده مى شود، يا ميان بنده است و خدا، يا الفاظش ‍ مكرر است ، يا نصفش ثنا است و نصفش دعا، يا دوبار نازل شده . و بعضى گفته اند : سبع ، فاتحة الكتاب ، و مثانى ، قرآن است كه قصص و اخبار در آن مكرر شده است . و بعضى گفته اند : سبع مثانى ، هفت سوره اول قرآن است زيرا كه اخبار غير در آنها مكرر وارد شده است ؛ و بعضى گفته اند مجموع قرآن سبع مثانى است زيرا كه قرآن را به هفت قسمت كرده اند. ( 1467)
و على بن ابراهيم و فرات و صدوق و عياشى روايت كرده اند از حضرت باقر عليه السلام كه : مائيم آن مثانى كه خدا ما را به پيغمبر ما عطا كرده است ، و مائيم وجه خدا كه در زمين در ميان شما به احوال مختلفه مى گرديم ، هر كه ما را بشناسد، و هر كه نشناسد مرگ در پيش ‍ روى اوست ، بعد از مرگ ما را خواهد شناخت . ( 1468)
و به روايت ديگر : هر كه ما را بشناسد يقين در پيش روى اوست ، در دنيا ما را به دليل مى شناسد و در آخرت به عين اليقين خواهد ديد؛ و هر كه ما را نشناسد، جهنم در پيش روى اوست و داخل جهنم خواهد شد. ( 1469)
و در بصائر مضمون را از حضرت امام موسى عليه السلام روايت نموده است . ( 1470)
و عياشى روايت كرده است كه : از حضرت صادق عليه السلام سوال كردند از تفسير اين آيه ، حضرت فرمود : كه ظاهرش سوره حمد است و باطنش ائمه عليه السلام اند كه هر پسرى بعد از پدر امام است . ( 1471)
و از حضرت امام موسى عليه السلام روايت كرده است كه : سبع مثانى ، ائمه اند؛ و قرآن عظيم ، حضرت رسول صلى الله عليه و آله است . ( 1472) و به روايت ديگر : قرآن عظيم ، على عليه السلام است . ( 1473)
و از حضرت باقر عليه السلام روايت كرده اند كه : سبع مثانى ، ائمه اند؛ و قرآن عظيم ، حضرت صاحب الامر عليه السلام است . ( 1474)
مولف گويد كه : فهم اين احاديث كه از بطون غريبه آيه است ؛ در غايت اشكال است ، زيرا كه عدد هفت با عدد ائمه موافق نيست و چند وجه تاويل مى توان كرد :
اول آنكه : عدد هفت به اعتبار آن باشد كه اسماء مقدسه ايشان هفت است ، محمد و على و فاطمه و حسن و حسين و جعفر و موسى .
دوم آنكه : عدد هفت به اعتبار آن شود كه انتشار اكثر علوم از هفت نفر ايشان شد كه تا حضرت امام رضا عليه السلام بوده باشد، و از حضرت امام زين العابدين عليه السلام به اعتبار شدت تقيه بغير دعا از ساير علوم كمتر به مردم رسيد، و بعد از حضرت رضا عليه السلام ائمه در خوف و حبس و تقيه بودند، و از ايشان نيز علوم به مردم از ديگران رسيد، لهذا محسوب نداشته اند ايشان را، و بنابراين دو وجه مثانى يا به اعتبار آن است كه آنها را حضرت رسول صلى الله عليه و آله با قرآن ضم كرد و فرمود : انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى اهل بيتى ( 1475) ، پس آنكه فرمودند كه : مائيم مثانى يعنى مائيم كه پيغمبر ما را قرآن مقرون ساخت و ثانى آن گردانيده ، و چنانچه ابن بابويه گفته ( 1476) يا آنكه خدا ايشان را با حضرت رسول صلى الله عليه و آله مقرون گردانيده ، يا آنكه به اعتبار آن باشد كه ايشان به خدا ثنا مى گويند يا خدا به ايشان ثنا گفته ، يا به اعتبار آنكه آنها صاحب دو جهتند، يكى جهت تقدس و روحانيت كه به آن جهت با جناب اقدس الهى و روحانيون ملائكه مربوطند و به آن سبب اخذ علوم به وحى و الهام مى نمايند و ديگرى جهت بشريت كه در صورت و جسميت و بعضى از صفات شبيه به ساير بشر و به اين جهت افاضه علوم به آنها مى نمايند چنانچه سابقا تحقيق كرديم .
سوم آنكه : عدد هفت با مثانى كه ضم شده ، چهارده مى شود، زيرا كه مثانى معنى دو تا است و هفت را كه مضاعف مى كنيم چهارده مى شود، پس در باب حضرت رسول صلى الله عليه و آله ارتكاب تكلفى بايد كرد كه به يك معطى و به يك معطى له بوده باشد، زيرا كه با ملاحظه پيغمبرى و كمالات غير متناهيه اين نعمتى است كه عطا كرده است به او و قطع نظر از اين جهات شخصى است كه به او عطا شده ؛ يا آنكه با قرآن چهارده مى شود و اين تكلفش بيشتر است .
چهارم آنكه : در اين تاويلات نيز مراد به سبع مثانى ، سوره حمد باشد، و مراد آن باشد كه حق تعالى سوره فاتحه را در اين آيه كريمه معادل قرآن گردانيده و بسبب آنكه در اين سوره كريمه ذكر و مدح ما و طريقه ما و مذمت دشمنان ما و طريقه ايشان شده زيرا كه موافق احاديث بسيار صراط الذين انعمت عليهم راه متابعت آنها است و ايشانند صراط مستقيم خدا و و مغضوب عليهم غاصبان حق ايشانند، و ضالين گمراهانند كه متابعت آنها كرده اند و آنها را خليفه دانسته اند. پس مراد اين است كه اين سوره در شان ايشان نازل شده و به اين سبب از ساير قرآن مجيد امتياز يافته است . و اكثر اين وجوه بخاطر اين حقير رسيده و وجه را از همه ظاهرتر مى دانم .( 1477)
فصل بيست و هشتم : در بيان آنكه علما در قرآن ، ائمه عليه السلام اند و اولوالالباب ،شيعيان ايشانند
حق تعالى مى فرمايد قل هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون انما يتذكر اولواالالباب ( 1478) بگو - يا محمد - آيا مساويند آنان كه مى دانند و صاحب علمند و آنان كه نمى دانند و جاهلند؟ و متذكر نمى شوند اين معنى را و نمى فهمند مگر صاحبان عقول خالص از اغراض باطله . و اين آيه كريمه صريح است در آنكه علم منشا امتياز است و هر كه عالم تر است اولى و احق است به امامت از ديگران ، و در اين شكى نيست كه هر يك از ائمه ما عليه السلام در عصر خود اعلم بوده اند از ديگران خصوصا از آنها كه در زمان ايشان مدعى امامت و خلافت بوده اند، و هرگز ايشان در علم رجوع به ديگرى نمى كرده اند و ديگران به ايشان رجوع مى كرده اند. ( 1479) و خلافى نيست ميان جميع فرق كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام اعلم بود از جميع صحابه .( 1480) و كلينى و صفار و ابن ماهيار و ابن شهر آشوب و ديگران به سندهاى معتبر بسيار از حضرت باقر عليه السلام و صادق عليه السلام روايت كرده اند : الذين يعلمون مائيم ؛ والذين لا يعلمون دشمنان مايند؛ و شيعيان ما اولوالالبابند ( 1481) كه تمييز مى كنند ميان ما؛ و دشمنان ما و مى دانند كه ما سزاوارتريم به خلافت از دشمنان ما.
و صفار روايت نموده است كه : از حضرت صادق عليه السلام پرسيدند از تفسير اين آيه ، فرمود : مائيم كه مى دانيم ، دشمنان ما نادانند، و اولوالالباب شيعيان مايند. ( 1482)
و كلينى به سند موثق روايت كرده است كه : از حضرت صادق عليه السلام پرسيدند از تفسير اين آيه ، فرمود : مائيم كه مى دانيم ، و دشمنان ما نادانند، و اولواالالباب شيعيان مايند. ( 1483)
و كلينى و به سند معتبر روايت كرده است از عمار ساباطى كه گفت : پرسيدم از حضرت صادق عليه السلام در تفسير قول حق تعالى واذا مس الانسان ضر دعا ربه منيبا اليه يعنى : هر گاه آدمى را عارض شود حال بدى ، مى خواند پروردگار خود را در حالتى كه بازگشت كننده است بسوى او. حضرت فرمود كه : اين آيه ؛ در شان ابوبكر نازل شده كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله را جادوگر مى دانست ، چون بيمارى او را روى مى داد ظاهرا دعا مى كرد و اظهار بازگشت مى نمود از آنچه ؛ در حق حضرت رسول صلى الله عليه و آله مى گفت ،ثم اذا خوله نعمة منه پس چون خدا به او عطا مى كرد نعمتى از جانب خود فرمود : يعنى ، عافيت مى يافت از آن بيمارى ، نسبى ما كان يدعوا اليه من قبل فراموش ‍ مى كرد خدائى را كه بسوى او دعا مى كرد پيشتر، حضرت فرمود كه : فراموش مى كرد توبه را كه بسوى خدا مى كرد از آنچه در حق حضرت رسول صلى الله عليه و آله مى گفت كه او ساحر است ، و از اين جهت است كه خدا فرمود قل تمتع بكفرك قليلا انك من اصحاب النار بگو - يا محمد - بهره مند شو به كفر خود اندك زمانى بدرستى كه تو از اصحاب جهنمى فرمود كه : مراد به كفر او، آن خلافتى بود كه به ناحق دعوى كرد بر مردم و حق على را غصب كرد و نه از جانب خدا خليفه بود و نه از جانب رسول صلى الله عليه و آله ، پس كافر شد. پس حضرت فرمود كه : بعد از اين سخن را گردانيد بسوى على و خبر داد مردم را به حال او و فضيلت او نزد خدا، پس گفت ام من هو قانت آناء الليل ساجدا و قائما يحذر الآخرة و يرجو رحمة ربه يعنى : آيا مساوى است آن كافر كه عبادت كننده و دعا خواننده است در ساعتهاى شب ، گاه در سجود و گاه ايستاده در حالتى كه حذر مى كند و مى ترسد از عذاب آخرت و اميدوار است به رحمت پروردگار خود، قل هل يستوى الذين يعلمون ( 1484) و آنها كه نمى دانند كه محمد صلى الله عليه و آله رسول خداست و مى گويند : او جادوگر و دروغگوست ؟ اين است تاويل آن اى عمار. ( 1485)
و خدا مى فرمايد تلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون ( 1486) يعنى : اين مثلها را مى زنيم از براى مردم ، و تعقل نمى كنند و نمى فهمند آنها را مگر عالمون يعنى دانايان .
ابن ماهيار از حضرت باقر عليه السلام روايت كرده است كه : مراد از عالمون در اين آيه مائيم ، ( 1487) كه معانى قرآن را مى دانيم و امثال قرآن را مى فهميم . و ايضا حق تعالى مى فرمايد و ما اوتيتم من العلم الا قليلا ( 1488) يعنى : نداده است خدا به ما شما از علم مگر اندكى را.
عياشى از حضرت باقر عليه السلام روايت كرده است كه : يعنى نداده است به شما از علم مگر اندكى از شما را ( 1489) كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و ائمه هدى عليه السلام اند، و يعنى ديگران ازعلم بهره ندارند مگر اندكى كه از ايشان اخذ كرده باشند.
و باز خداوند عالم مى فرمايد بل هو آيات بينات فى صدور الذين اوتوا العلم ( 1490) يعنى : بلكه قرآن آيات واضحه اى چند است در سينه آنها كه علم به ايشان داده شده . كلينى و ابن ماهيار و غير آنها به سندهاى بسيار از حضرت باقر و صادق و كاظم عليه السلام روايت كرده اند كه : مراد به الذين اوتوا العلم مائيم ، و لفظ و معنى قرآن در سينه ماست و لهذا خدا نفرموده كه آيات بينات در ميان دو جلد مصحف است بلكه فرمود ه : در سينه ماست . ( 1491)
و ايضا حق تعالى مى فرمايد انما يخشى الله من عباده العلماء ( 1492) يعنى : نمى ترسند از خدا از جمله بندگان مگر علما.
و ابن ماهيار روايت كرده است كه : اين آيه در شان امير عليه السلام نازل شده است كه عالم بود، و پروردگار خود را شناخته بود و از خدا مى ترسيد و پيوسته به ياد خدا بود و عمل مى كرد به فرايض او و جهاد مى كرد و جميع اوامر خدا را اطاعت مى نمود و نمى كرد چيزى را مگر اينكه موجب خشنودى خدا و رسول باشد. ( 1493)
فصل بيست و نهم : در بيان آنكه ايشانند متوسمون و به روى هر كس نظر كنند مى دانندايمان ونفاق او را و ايشانند آنان كه خدا مى فرمايد ان فى ذلك لآيات للمتوسمين ( 1494)
اين آيات بعد از قصه قوم لوط است ، و مفسران گفته اند كه : يعنى در آنچه ذكر كرديم از هلاك كردن قوم لوط آيه و علاماتى چند هست كه براى كسانى كه تفكر نمايند در آن قصه و عبرت گيرند؛ و بعضى گفته اند؛ متوسمين ، آنهايند كه به سمت و علامت چيزها را يابند و به فراست و زيركى چيزها را دانند ( 1495) و از حضرت رسول صلى الله عليه و آله روايت نموده اند كه : بپرهيزيد از فراست مؤ من كه او نظر مى كند به نور خدا. و فرمود كه : خدا را بنده اى چند هست كه مردم را به توسم و فراست مى شناسند، پس حضرت اين آيه را خواند انها لسبيل مقيم ( 1496) گفته اند : يعنى شهر قوم لوط كه در ميان مدينه و شام واقع است بر سر راه شماست كه در سفر شام بر آن مى گذريد. ( 1497)
و در احاديث بسيار از كلينى و بصائر و مناقب و تفسير عياشى و تفسير على بن ابراهيم و ساير كتب از ائمه عليه السلام منقول است كه : مائيم متوسمون ت و راه بهشت در ما مقيم و ثابت است . ( 1498)
و به روايت ديگر : راه مقيم او، امامت و خلافت است كه در ايشان مقيم و ثابت است تا روز قيامت . ( 1499)
و در عيون اخبار الرضا عليه السلام منقول است كه از آن حضرت پرسيدند كه : چه جهت دارد كه شما خبر مى دهيد به آنچه در دلهاى مردم پنهان است ؟ فرمود كه : مگر نشنيده اى كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود : بپرهيزيد از فراست مؤ من كه به او نور خدا نظر مى كند؟ راوى گفت : بلى . حضرت فرمود كه : هيچ مؤ منى نيست مگر آنكه او را فراستى هست كه به نور خدا نظر كند به قدر ايمان و دانائى او، و خدا جمع كرده در ائمه از ما اهل بيت آنچه را پراكنده كرده است در جميع مؤ منان ، و حق تعالى در قرآن فرموده است ان فى ذلك لآيات للمتوسمين پس اول متوسمين رسول خدا صلى الله عليه و آله بود، پس بعد از او اميرالمؤ منين عليه السلام ، پس ‍ حسنين و امامان از فرزندان حسين عليه السلام تا روز قيامت . ( 1500)
و در بصائر و اختصاص از عبدالرحمن بن كثير روايت كرده است كه گفت : با حضرت صادق عليه السلام به حج رفتيم و در اثناى راه حضرت بر كوهى بالا رفت و بسوى مردم نظر كرد و فرمود كه : چه بسيار است صداهاى مردم به تلبيه و چه بسيار كم است در ميان ايشان كسى كه حجش مقبول باشد.
داود رقى گفت : يابن رسول الله ! آيا خدا دعاى اين گروهى كه مى بينيم همه را مستجاب مى گرداند؟
حضرت فرمود كه : اى ابو سليمان ! خدا نمى آمرزد گناه كسى را كه شرك آورد به او، و انكار كننده امامت و ولايت على عليه السلام مانند بت پرست است . گفتم : فداى تو شوم ، آيا شما مى شناسيد دوست و دشمن خود را؟
حضرت فرمود : واى بر تو، هر بنده اى كه متولد مى شود البته در ميان دو ديده او نوشته است كه مؤ من است يا كافر، و هر كه با ولايت ما مى آيد، به نزد ما، مى بينيم كه در پيشانى او نوشته است كه مؤ من است ، و اگر با عداوت ما مى آيد به نزد ما، مى بينيم كه نوشته است كافر است ، و مائيم متوسمين كه خدا فرموده ان فى ذلك لآيات للمتوسمين و ما به اين مى شناسيم دوست و دشمن خود را.( 1501)
و ايضا در بصائر و غير آن به سند معتبر روايت كرده است كه : مردى يه خدمت حضرت صادق عليه السلام آمد و از مساله اى سؤ ال كرد : حضرت فرمود، ديگرى آمد و از همان مساله سؤ ال كرد، حضرت جواب ديگر فرمود، باز ديگرى آمد و از آن همان مساله پرسيد، حضرت بغير از جواب آن دو نفر فرمود، پس فرمود كه : خدا به ما گذشته است امور مردم را كه آنچه مناسب فهم ايشان شود و قابليت هر يك باشد جواب مى گوئيم چنانچه اختيار امور دنيا را به حضرت سليمان عليه السلام گذاشت و فرمود هذا عطاؤ نا فامنن او اعط بغير حساب ( 1502) اين آيه در قرائت على عليه السلام چنين است .
راوى پرسيد كه : امام مى داند مذهب هر كس و قابليت هر شخص را كه مناسب حال او جواب بگويد؟
حضرت از روى تعجب فرمود : سبحان الله ! مگر نخوانده اى كلام الهى را كه در قرآن مى فرمايد ان فى ذلك لآيات للمتوسمين و متوسمون ، ائمه اند، وانها لسبيل مقيم و اين آيات در راه مقيم دائمى است كه هرگز از آن بدر نمى رود يعنى با امام است ، و امامت هرگز از اهل بيت عليه السلام بيرون نمى رود. پس فرمود : آرى بدرستى كه امام نظر مى كند به مردى ، او را مى شناسد و رنگش و نوعش را مى داند و اگر سخن او را از پس ديوارى بشنود، او را مى شناسد و مى داند كيست و چيست و صفات او را مى داند، زيرا كه خدا مى فرمايد و من آياته خلق السموات والارض السنتكم والوانكم ان فى ذلك لآيات للعالمين ( 1503) يعنى : از جمله آيات قدرت و عظمت خداست آفريدن آسمانها و زمين و اختلاف زبانهاى شما و رنگهاى شما، بدرستى كه در اينها آيات و علامتى چند هست براى عالمان ، حضرت فرمود : امامان عالمانند كه خدا در اينجا فرموده است ، و نمى شنود امام چيزى از زبانها و سخنها را مگر آنكه مى داند كه آن گوينده ناجى يا هالك خواهد بود، پس به اين سبب هر كسى را موافق حال او و مذهب و قابليت او جواب مى فرمايد. ( 1504)
و ايضا در بصائر از حضرت امام رضا عليه السلام روايت كرده است كه فرمود : ما را ديده اى است كه شباهت به ديده هاى مردم ندارد، و در ديده هاى ما نورى هست كه شيطان را در آن شركتى نيست . ( 1505)
و عياشى از حضرت امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه در تاويل اين آيه فرمود كه : بدرستى كه در امام آياتى چند هست براى متوسمين ؛ و امام ، سبيل مقيم و راه راست و درست و ثابت است ، نظر مى كند به نورى كه خدا در ديده او قرار داده و سخن مى گويد از جانب خدا و از او پنهان نمى باشد آنچه را اراده نمايد. ( 1506)
و در بصائر و اختصاص و غير آنها از حضرت باقر عليه السلام روايت كرده اند كه : روزى حضرت امير عليه السلام در مسجد كوفه نشتسه بود، ناگاه زنى آمد و با شوهرش نزاعى داشت ، حضرت براى شوهرش حكم كرد. آن ملعونه گفت : والله كه چنان نبود كه تو حكم كردى و بخدا سوگند كه قسمت بالسويه نمى كنى و عدالت در ميان رعيت نمى كنى و حكم تو نزد خدا پسنديده نيست .
حضرت امير عليه السلام در غضب شد و ساعتى در او نظر كرد و فرمود كه : اى جرات كننده ! اى دشنام دهنده ! اى تشنيع كننده ! اى آن كه مانند زنان دگير حايض نمى شوى ! آن ملعونه چون اين سخن را شنيد پشت كرد و گريخت و مى گفت : واى بر من واى بر من اى پسر ابوطالب ! پرده پوشى مرا دريدى و مرا رسوا كردى .
پس عمرو بن حريث كه يكى از سركرده هاى خوارج بود از پى آن زن رفت و به او گفت : در اول با پس ابوطالب سخنى گفتى كه مرا شاد كردى ، پس او با تو سخنى گفت كه گريختى و واويلاه گفتى ؟
آن زن گفت كه : والله مرا نسبت داد به امرى كه در من بود و ديگرى نمى دانست ، من هميشه حيض را از راه پس مى بينم .
عمور ملعون برگشت به خدمت حضرت و گفت : اى پسر ابوطالب ! اى كهانت چه بود كه به اين زن گفتى ؟
حضرت فرمود كه : اى پس حريث ! اين كهانت نبود كه جن مرا خبر داده باشد، بدرستى كه خالق عالم ارواح را پيش از بدنها آفريد به دو هزار سال ، پس چون ارواح را در بدنها جا داد در ميان ديده هاى ايشان نوشت كه مؤ من است يا كافر، و آنچه به آن مبتلا خواهند شد و اعمال نيك و بد ايشان را در نامه اى به قدر گوش موش نوشت ، پس ‍ در اين باب اين آيه را در قرآن فرستاد بر پيغمبرش ان فى ذلك لآيات للمتوسمين پس رسول خدا صلى الله عليه و آله متوسم بود، پس ‍ من بعد از آن متوسمم ، و امامان از فرزندان من متوسمند، پس چون نظر كردم به سيماى او همه احوال او بر من ظاهر شد. ( 1507)
مولف گويد كه : احاديث در اين باب بسيار است و كيفيت تطبيق اين تاويلات را در بحار ذكر كرده ام ، ( 1508) و بنابراين اكثر تاويلات مى تواند بود كه ذلك در اين آيه اشاره است به قرآن ، و مراد به سبيل در بعضى از تاويلات امام است ، و در بعضى امامت ، و در بعضى راه حق و در بعضى راه بهشت .
فصل سى ام : در تاويل آيات آخر فرقان در شان ائمه عليه السلام 
در تاويل آيات آخر فرقان در شان ائمه عليه السلام
خدا مى فرمايد و عباد الرحمن الذين يمشون على الارض هونا ( 1509) يعنى : و بندگان خالص خداوند بخشنده آنانند كه راه مى روند بر روى زمين به آهستگى و هموارى و سكينه و وقار نه از روز تكبر وتجبر.
على بن ابراهيم و كلينى و ابن ماهيار و ديگران از حضرت باقر عليه السلام روايت كرده اند كه : اين آيه و آيات بعد از اين تا آخر سوره در شان امامان و اوصياء نازل شده كه در روى زمين به آهستگى راه مى روند از ترس دشمنان خود، ( 1510) و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما ( 1511) هر گاه خطاب كنند ايشان را جاهلان و بيخردان ، گويند سلامى را يعنى در جواب سفاهت ايشان سخنى مى گويند كه سالم از گناهان باشند، يا سخن نيكى مى گويند، يا سلام به ايشان مى كنند.
در حديث است كه : اين نيز در شان اوصياء است كه با دشمنان مدارا مى كنند. ( 1512)
و الذين يبيتون لربهم سجدا و قياما ( 1513) و آنان كه شب به روز مى آورند براى پروردگار خود گاه سجده كنندگانند و گاه ايستاده ، در حديث ديگر وارد شده است كه : اين نيز در شان ائمه عليه السلام است . ( 1514)
و برقى در محاسن روايت كرده است از سليمان بن خالد كه : در محمل سوره فرقان را مى خواندم و به اين آيه رسيده بودم والذين لا يدعون مع الله الها آخر و لا يقتلون النفس التى حرم الله الا بالحق يزنون ومن يفعل ذلك يلق اثاما * يضاعف له العذاب يوم القيامة و يخلد فيه مهانا ( 1515) يعنى : و آنان كه نمى خوانند با خدا خداى ديگر را، و نمى كشند نفسى را كه حرام گردانيده خدا كشتن او را مگر به حق ، و زنا نمى كنند، و كسى كه مى كند آن را مى رسد به جزاى گناه خود و مضاعف مى كند خدا عذاب او را در روز قيامت و جاويد مى ماند در آن عذاب خوار كرده شده ، پس حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه : اين آيات در شان ما نازل شده است ، و بخدا سوگند كه ما را پند داده و نصيحت و موعظه نموده و حال آنكه او مى دانست كه ما هرگز زنا نمى كنيم .
پس تا اين آيه را خواندم الا من تاب و آمن و عمل عملا صالحا فاولئك يبدل الله سيئاتهم حسنات ( 1516) يعنى : مگر كسى كه توبه و بازگشت كند و ايمان آورد و بكند عمل شايسته را، پس آنها را بدل مى كند خدا بديهاى ايشان را به نيكيها و گناهان ايشان را به ثوابها. حضرت فرمود : بايست اينجا، اين آيه در شان شما شيعيان نازل شده است . بدرستى كه خواهند آورد مؤ من گناهكارى را در روز قيامت پس باز مى دارند او را در نزد خداوند عالميان و خود متوجه حساب او مى گردد و يك يك گناهان او را بر او مى شمارد و مى فرمايد : در فلان روز و فلان ساعت فلان گناه را كردى ، او اعتراف مى كند و مى گويد : كرده ام ، تا آنكه خدا همه گناهان او را بر او مى شمارد و او اعتراف مى كند و مى گويد : كرده ام ، تا آنكه خداوند غفار مى فرمايد كه : اين گناهان را در دنيا بر تو پوشانيدم و تو را رسوا نكردم و امروز همه را مى آمرزم ؛ پس امر مى كند ملائكه را كه : گناهان او را محو كنيد
و به جاى آنها حسنات و طاعات بنويسيد، پس نامه او را بلند مى كنند كه همه مردم ببينند، پس مردم مى گويند از روى تعجب : سبحان الله ! اين بنده هيچ گناه نداشته است ؟ اين است معنى قول حق تعالى كه مى فرمايد فاولئك يبدل الله سيئاتهم حسنات ( 1517)
و شيخ طوسى در امالى همين مضمون را از آن حضرت روايت كرده است و در آخر حديث فرمود كه : اين آيه در باب گناهكاران شيعيان ما نازل شده . ( 1518)
و در بصائر از آن حضرت روايت نموده است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود كه : پروردگار من مرا وعده داده ؛ در باب شيعيان على يك خصلت ، و آن اين است كه هر كه ايمان به او بياورد و بپرهيزد از ولايت دشمنان او، گناهان صغيره و كبيره ايشان را بيامرزد و گناهان ايشان را به حسنانت بدل مى كند. ( 1519) و به اين مضامين احاديث بسيار است ، كه انشاءالله در محل ديگر مذكور خواهد شد.
و باز سليمان در حديث محاسن گفت : پس من تتمه آيات را خواندم تا به آنجا رسيدم والذين لا يشهدون الزور و اذا مروا باللغو مروا كراما ( 1520) يعنى : و آنها كه حاضر نمى شوند در مجالس لغو و بى فايده يا در مجالس غنا و خوانندگى ، يا گواهى ناحق نمى دهند، و چون مى گذرند به معاصى يا به چيزهاى بى فايده يا سخنان دروغ ، مى گذرند بزرگوارانه و متوجه آنها نمى شوند، چون اين آيه را خواندم حضرت فرمود كه : اين آيه ها در شان ماست و بيان صفت ماست .
پس خواندم والذين اذا ذكروا بآيات ربهم لم يخروا عليها صما و عميانا ( 1521) يعنى : و آنها كه چون پند داده شوند و به ياد ايشان آورند آيات پروردگار ايشان را، نيفتند بر روى آنها مانند كران و كوران . يعنى تدبر و تفكر در آنها مى كنند و به غلفت از آنها نمى گذرند. حضرت فرمود كه : اين آيه در شان شيعيان است كه هر گاه آيات فضيلت ما را بر شما مى خوانند باور مى كنيد و شك در آنها نمى كنيد و تفكر در آنها مى نمائيد.
پس خواندم والذين يقولون ربنا هب لنا من ازواجنا و ذرياتنا قرة اعين و اجعلنا للمتقين اماما ( 1522) يعنى : و آنها كه مى گويند : اى پروردگار ما! ببخش ما را از زنان و فرزندان ما روشنى ديده ها، و بگردان ما را از براى پرهيزكاران پيشوا، حضرت فرمود كه : اين آيه در شان ماست . ( 1523)
و على بن ابراهيم روايت نموده است كه : اين آيه را نزد حضرت صادق عليه السلام خواندند، حضرت فرمودن كه اگر اين آيه چنين خوانده شود پس خوش مرتبه بزرگى را از خدا سوال كرده اند كه خدا ايشان را پيشواى متقيان گرداند. پرسيدند كه : پس اين آيه چگونه نازل شده است ؟ حضرت فرمود كه : چنين نازل شده است و اجعل لنا من المتقين اماما يعنى : بگردان از براى ما از متقيان و پرهيزكاران امامى . ( 1524)
و در روايت ديگر فرمود كه : ما اهل بيت پيشواى متقيانيم . ( 1525)
و به روايت ديگر : مصداق ازواجنا حضرت خديجه است ، و ذرياتنا حضرت فاطمه عليها السلام و قرة العين حسن و حسين عليه السلام ، و اجعلنا للمتقين اماما على بن ابيطالب عليه السلام است . ( 1526)
و ابن ماهيار از ابن عباس روايت كرده است كه : اين آيه در شان على عليه السلام نازل شده ، و از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه حضرت مجموع آيه را تلاوت نموده فرمودند كه : يعنى ما را هدايت كنندگان قرار داده كه به ما هدايت بيابند و اين آيه مخصوص آل محمد صلى الله عليه و آله است . ( 1527)
و ايضا از ابوسعيد خدرى روايت نموده است كه : چون آيه نازل شد حضرت رسول صلى الله عليه و آله از جبرئيل پرسيد كه : ازواجنا كيست ؟ گفت : خديجه است .
پرسيد كه : ذريتنا كيست ؟ گفت : فاطمه است .
پرسيد كه : قرة اعين كه موجب روشنى چشم است كيست ؟ گفت : حسنين است .
پرسيد كه : و اجعلنا للمتقين اماما كيست ؟ عرض كرد : على بن ابيطالب است . ( 1528)
و ابن شهر آشوب از سعيد بن جبير روايت كرده است در تفسير قول خداوند كريم والذين يقولون ربنا هب لنا گفت كه : اين آيه والله در شان اميرالمؤ منين على عليه السلام است و بس . و بيشتر دعاى آن حضرت اين بود كه مى گفت : ربنا هب لنا من ازواجنا يعنى ، فاطمه ، و ذرياتنا يعنى حسنين عليه السلام ، قرة اعين . حضرت امير عليه السلام فرمود كه : بخدا سوگند كه سؤ ال نكردم از پروردگار خود كه مرا فرزند خوشروئى بدهد و نه فرزند نيكو قامتى بدهد بلكه سوال كردم كه فرزندانى به من عطا كند كه مطيع خدا باشند و خايف و ترسان شوند از او، پس چون فرزندان خود را مطيع خدا يافتم ديده ام به او روشن شد و شاد شد.
بعد از آن گفت : واجعلنا للمتقين اماما فرمود كه : يعنى ما پيروى كنيم پرهيزكاران را كه پيش از ما بوده اند، پس پيروى ما كنند پرهيزكاران كه بعد از ما مى آيند، اولئك يجزون الغرفة بما صبروا ( 1529) يعنى : ايشان جزا داده مى شوند غرفه هاى بهشت و اعلى درجات آن را به آنچه صبر كردند در دنيا به طاعت خدا و آزار دشمنان . حضرت فرمود كه : يعنى على و حسن و حسين و فاطمه عليها السلام ، و يلقون فيها تحية و سلاما * خالدين فيها حسنت مستقرا و مقاما ( 1530) يعنى : ملائكه به استقبال آنها مى آيند با تحيت و سلام الهى ، جاويد مى مانند در آن نعمتها، نيكو قرارگاه و محل اقامتى است غرفه هاى بهشت از براى ايشان . ( 1531)
فصل سى و يكم : در تاويل شجره طيبه به اهل بيت عليه السلام و شجره خبيثه ملعونه به دشمنان ايشان
خداوند مى فرمايد الم تر كيف ضرب الله مثلا كلمة طيبة كشجرة طيبة اصلها ثابت و فرعها فى السماء * تؤ تى اكلها كل حين باذن ربها و يضرب الله الامثال للناس لعلهم يتذكرون * و مثل كلمة خبيثة كشجرة خبيثة اجتثت من فوق الارض مالها من قرار ( 1532)
يعنى : زده است خداوند عالماين مثلى كلمه طيبه نيكو پاكيزه را - كه به قول بعضى كلمه توحيد است كه لا اله الا الله باشد، و به قول بعضى هر كلام نيكو و اعتقاد حقى است كه خدا به آن امر كرده باشد - مانند درخت طيبه پاكيزه نمو كننده ميوه دهنده است كه ريشه اش ‍ در زمين فرو رفته و محكم شده باشد و فرع و شاخهايش به آسمان بلند شده باشد و بدهد ميوه خود را در هر وقت - يا در هر سال ، يا در هر شش ماه - به اذن و قدرت و تقدر پروردگار آن - بعضى گفته اند تمثيل فرموده است به درختى كه چنين باشد - كه ريشه اش ‍ در زمين و شاخش در آسمان باشد و هر وقت كه خواهى ميوه دهد - گو اينكه در خارج مصداقى نداشته باشد؛ و بعضى گفته اند كلمه طيبه ، ايمان است ؛ و شجره طيبه ، مؤ من - و مى زند خدا مثلها براى مردمان شايد كه ايشان متذكر شوند و پند گيرند؛ و مثل كلمه خبيثه و بد - كه كلمه شرك يا هر اعتقاد بد وسخن بدى كه خدا نهى از آن نموده باشد - مانند درخت خبيث بد است كه نمو كننده نباشد - و بعضى گفته اند كه مراد درخت حنظل است ، و بعضى كشوث گفته ، ( 1533) . و بعضى درخت گنديده بى ثبات به اين اوصاف است كه مصداقى نداشته باشد، ( 1534) و هر دو تشبيه در نهايت كمال ظهور و وضوح است ، زيرا كه كلمات صادقه و عقايد حقه مانند درختى است كه ريشه آن ثابت است و به رياج عاصفه از شكوك و شبهات از پا بدر نمى آيد و به جانب آسمان بلند مى شود و نهايت رفعت دارد و مقبول درگاه الهى مى گردد و روز به روز به تفكرات صحيحه و اعمال صالحه و امطار اعمال صالحه و اخلاق حسنه و قرب خدا مى شود، و هر چند سعى كنند اهل باطل كه آن را بركنند و زايل گردانند نتوانند، و در آخرت مثمر نعيم ابدى و لذيات غير متناهيه و درجات عاليه مى باشد، و كلمات كاذبه و عقايد باطله ثمره اش مانند حنظل براى عقول سليمه تلخ و ناگوار است ، و هر چند ضلالت و جهالت سعى در تقويت آن نمايند بزودى از بيخ كنده مى شود و ثباتى نمى دارد و در آخرت بغير از وبال و نكال و زقوم و ضريغ و غسلين ثمره نمى بخشيد.
و اما اخبارى كه عامه و خاصه در تاويل اين آيات ذكر كرده اند : عامه از ابن عباس روايت كرده اند كه جبرئيل به حضرت رسول صلى الله عليه و آله عرض كرد كه : شمائيد آن درخت و على عليه السلام شاخ آن است و حسن و حسين عليه السلام ميوه هاى آنند. ( 1535)
و در فردوس الاخبار از حضرت رسول صلى الله عليه و آله روايت كرده است كه : من آن درختم و فاطمه شاخ بزرگ آن درخت است ، و على عليه السلام آبستن كننده آن درخت است ، و ميوه هاى آن درخت حسنين عليه السلام ، و دوستان اهل بيت برگهاى آن درختند، و همه اجزاى آن درخت در بهشت است . ( 1536)
و كلينى و صفار و ابن بابويه از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده اند كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود : من اصل و ريشه آن درختم ، و جناب امير عليه السلام فرع آن است و امامان از فرزندان ايشان شاخه هاى آنند و علم ائمه ميوه آنند، و مؤ منان برگهاى آنند، آيا درخت بغير اينها چيزى مى باشد؟ راوى گفت : نه والله ، حضرت فرمود كه : بخدا سوگند مؤ منى كه متولد مى شود يك برگ آن درخت بهم مى رسد و مؤ منى كه مى ميرد يك برگ از آن درختس مى افتد و كم مى شود. ( 1537)
و در معانى الاخبار روايت كرده است از حضرت باقر عليه السلام كه : شجره ، حضرت رسول صلى الله عليه و آله است ، و فرعش على عليه السلام ، و شاخه اش فاطمه عليها السلام ، و ميوه هايش فرزندان اويند، و برگش شيعيان مايند، بدرستى كه هر مومنى از شيعيان ما كه مى ميرد يك برگ از آن درخت مى ريزد و فرزندى كه از شيعيان ما متولد مى شود يك برگ از آن درخت مى رويد. ( 1538)
و على ابراهيم و صفار از آن حضرت روايت كرده اند كه : شجره ، رسول خدا صلى الله عليه و آله است و نسبت او ثابت در بنى هاشم ، و فرع آن على بن ابيطالب عليه السلام است ، شاخ آن فاطمه عليها السلام است ، و ميوه هايش فرزندان على و فاطمه اند، و برگهاى آن شيعيان ايشانند، تؤ تى اكلها حين باذن ربها مراد علومى است كه فتوى مى دهند ائمه ، شيعيان خود را در حج و عمره از مسائل حرام و حلال .( 1539)
و در بصائر الدرجات از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه : شجره ، سدرة المنتهى است ، و رسول خدا صلى الله عليه و آله بيخ آن است ، و على عليه السلام بلندى آن است ، و فاطمه عليه السلام فرع آن است ، و امامان از ذريه فاطمه عليها السلام شاخه هاى آنند، شيعيان ايشان برگهاى آنند، ميوه اى كه در هر حين مى دهد علومى است كه در هر وقت از ائمه سؤ ال مى كنند، جواب مى گويند.
پرسيدند كه : چرا آن را منتهى مى گويند؟ فرمود : زيرا كه والله دين خدا به آن منتهى مى شود، هر كه برگ آن درخت نيست ، مؤ من نيست و از شيعه ما نيست . ( 1540)
و عياشى از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه : شجره طيبه ، مثلى است كه خدا براى اهل بيت پيغمبر زده است ؛ و شجره خبيثه ، مثلى است كه براى دشمنان ايشان زده است . ( 1541)
و در مجمع البيان از حضرت باقر عليه السلام روايت كرده است كه : شجره خبيثه مثل بنى اميه است . ( 1542)
و احاديث بسيار وارد شده است در تفسير قول حق تعالى و ما جعلنا الرؤ يا التى اريناك الا فتنة للناس والشجرة الملعونة فى القرآن و نخوفهم فما يزيدهم الا طغيانا كبيرا ( 1543) يعنى : نگردانيديم آن خوابى را كه نموديم به تو مگر فتنه و امتحانى براى مردم ، و نگردانيديم شجره ملعونه را در قرآن مگر امتحانى از براى مردم ، و مى ترسانيم ايشان را و زياد نمى كند ترسانيدن ما ايشان را مگر طغيان بزرگ كه شجره ملعونه سلسله بنى اميه اند، چنانچه عياشى و ديگران به سندهاى بسيار از حضرت اميرالمؤ منين و حضرت باقر و حضرت صادق عليه السلام روايت كرده اند در تفسير اين آيه كه : شجره ملعونه ، بنى اميه اند. ( 1544)
و ايضا به سندهاى معتبر از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده اند در تفسير اين آيه كه : رسول خدا صلى الله عليه و آله در خواب ديد كه جماعتى بر منبر او بالا مى رونند و مردم را از دين بر مى گردانند، جبرئيل اين آيه را آورد كه ابوبكر و عمر و بنى اميه بر منبر تو بالا خواهند رفت و مردم را از دين خواهند بگردانيد. ( 1545)
و ايضا عياشى روايت كرده است از حضرت صادق عليه السلام كه : روزى حضرت رسول صلى الله عليه و آله غمگين و محزون بيرون آمد، صحابه از سبب حزن آن حضرت سؤ ال كردند، فرمود كه : امشب در خواب ديدم كه اولاد بنى اميه بر منبر بالا مى رفتند پس از خدا سؤ ال كردم كه در حيات من خواهد بود؟ فرمود كه : بعد از وفات تو خواهد بود . ( 1546)
و به روايت ديگر : دوازده نفر از بنى اميه را ديدم كه بر منبر من بالا رفتند. ( 1547) و شيخ طبرسى روايت كرده است كه : ميمونى چند را ديد كه بالاى منبرش مى رفتند و به زير مى آمدند، و بعد از آن خندان نبود تا از دنيا رفت . ( 1548)
و در حديث صحيفه كامله از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : روزى حضرت رسول صلى الله عليه و آله را خوابى ربود در وقتى كه بالاى منبر بود، پس در خواب ديد مردانى چند را كه بر منبرش بر مى جستند مانند جستن بوزينه و مردم را از پس پشت بر مى گردانيدند، پس حضرت بيدار شد و اثر حزن و اندوه از روى مباركش ظاهر بود پس جبرئيل اين آيه را آرود و شجره ملعونه را به بنى اميه تفسير فرمود. ( 1549)
و شيخ طبرسى در احتجاج روايت كرده است در ضمن مناظره اى كه حضرت امام حسن عليه السلام با معاويه و اصحاب او فرمود به مروان بن حكم گفت كه : خدا لعنت كرده است تو را و پدرت و خويشان و فرزندان تو را و آن لعنت باعث زيادتى كفر و طغيان و عصيان شما شد چنانچه حق تعالى فرمود والشجرة الملعونة فى القرآن و نخوفهم فما يزيدهم الا طغيانا كبيرا اى مروان ! تو و فرزندان تو آن شجره ملعونه ايد كه خدا در قرآن شما را لعنت كرده و ما اهل قرآنيم و ظاهر و باطن را مى دانيم و از آن شجره كه خدا وصف آن در قرآن فرمود اصلها ثابت و فرعها فى السما * تؤ تى اكلها كل حين باذن ربها يعنى ظاهر مى شود علوم قران از ما در زمان از براى مردم ، و دشمنان ما اهل بيت شجره ملعونه اند كه مى خواهند اطفاء كنند و خاموش نمايند و فرو نشانند نور ما را به دهنهاى خود و خدا البته نور ما را تمام مى كند هر چند ابا كنند و نخواهند كافران و منافقان ، و اگر مى فهميدند منافقان معنى اين آيات را كه بيان كردم هر آينه از قرآن مى انداختند چنانچه انداختند از قرآن آيات بسيارى را كه در مدح ما و مذمت دشمنان ما صريح بود. ( 1550)
مترجم گويد : تاويلاتى كه در اين احاديث شريفه وارد شده انطباق آنها بر آيات كريمه غايت وضوح دارد، كه معلوم است مثلى كه خدا زده براى ايمان و علوم حقه امورى است كه موجب سعادت ابدى دنيا و عقبى مى گردند و آنها را تشبيه به درختى فرموده زيرا كه خدا در اكثر آيات لذات روحانيه را به لذات جسمانيه كه همت قاصران مقصور بر آن است مثل زده است و امور معقوله را به امور محسوسه كه منبع علم جاهلان است تشبيه نموده ، پس علم و ايمان و اعمال آن درخت حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله است كه منبع جميع كمالات است ، و چنانكه اجزاء درخت از ريشه غذا مى خورند و تربيت مى يابند جميع ائمه و اتباع ايشان در خور انتساب به آن جناب از او بهره مند مى گردند، و ساق آن درخت حضرت امير عليه السلام است كه اول نمو آن درخت است و نمايش درخت به آن است و ساير اجزاء به توسط آن بهره مى برند، و حضرت فاطمه عليه السلام به منزله شاخه بزرگ آن درخت است كه واسطه انتساب جميع ائمه است به حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله و به توسط اونور آن حضرت به ايشان سرايت كرده است . و شاخه هاى ديگر كه از شاخه بزرگ رسته است مثال ساير ائمه عليه السلام اند كه به توسط ايشان ثمرات علوم رسالت به خلق مى رسيد و انوار مصطفوى و مرتضوى همه در ايشان مجتمع گرديده و هر كه چنگ در يكى از آنها زند به آسمان رفعت و كمال مرتفع مى شود و علوم ايشان كه به مردم مى رسد و قلوب و اروح شيعيان به آنها تربيت و قوت مى يابند به مثابه ميوه هاى آن درخت بلند بخت است ، و شيعيان كه حافظ و حامى و قابل ثمرات علوم ايشانند و خود را مهالك فداى ايشان مى كنند و علوم و معارف ايشان را از ديگران پنهان مى دارند به منزله برگهاى آن شجره طيبه الثمره اند كه آن ميوه ها را از ضرر باد و حرارت آفتاب و گرد و غبار حراست مى نمايند و آنها در ميان خود پنهان مى دارند.
و اعداى خبيثه ايشان را به آن شجره خبيثه ملعونه تشبيه فرموده ، بعضى از آن ملاعين به منزله ريشه اند مثل ابوبكر و عمر، و بعضى به منزله ساقند مانند بنى اميه ، و بعضى به منزله شاخه اند مانند بنى عباس و امثال ايشان . و شيعيان گمراه آنها به منزله برگهاى آن درختند، و ميوه آن درخت كه عبارت از شبهات و شكوك و علوم باطله ايشان است به منزله حنظل ناگوار كه قاتل اهل ضلالت است .
و مثال شجره اولى شجره طوبى است كه در بهشت اصلش در خانه اميرالمؤ منين عليه السلام است و هر خانه از شيعيان از آن است تا سدرة المنتهى ؛ و مثال شجره ثانيه در آخرت شجره زقوم است كه در جهنم مى رويد طعام دشمنان اهل بيت عليه السلام است . و در اين مقام سخن بسيار است و اين كتاب گنجايش ذكر زياده از اين ندارد.