خاطرات و حكايتها جلد سوم

گرد آورى و تدوين : مؤ سسه فرهنگى قدر ولايت

- ۱ -


پيشگفتار 
دو مجلد گذشته اين مجموعه ، هدف از انتشار خاطرات و حكايتهايى كه مقام عظماى ولايت امر و رهبرى انقلاب اسلامى - اين حاضر صديق و متقى صحنه هاى قبل بعد از پيروزى انقلاب اسلامى - نقل فرموده اند را بيان كرديم . هدف اصلى ، آشنا كردن نسل جوان كشور سرافراز ايران اسلامى با تاريخ پرفراز و نشيب خويش است بدين اميد كه دست مايه هاى اين تجربيات گرانقدر، آنان را در مقابله با تهاجم سازمان يافته فرهنگى استكبار جهانى يارى نمايد.
امروز كه بيش از دو سال از تاريخ انتشار اولين مجلد از اين مجموعه مى گذرد و غبار فتنه ها فضاى جامعه ى اسلامى را تا حدودى فرا گرفته است و تهاجم اوليه بى سر و صداى فرهنگى ، آرام آرام خود را نمايان مى سازد و سر و صداى برخاسته ، بسيارى را كه تا ديروز به اين هشدار رهبرى چندان اعتنا نداشتند، به تكاپو وا داشته است ، نقش اين مجموعه و كتابهايى از اين دست ، اهميتى دو چندان يافته است . امروزه مطبوعات رنگارنگ متعدد پا به عرصه انتشار نهاده اند، قلم زنانى كه بعضا همچنان در حال و هواى طاغوت تنفس مى كنند به ميدان آمده اند، ظهور روشنفكرانى كه همچنان ديده به روى غرب گشوده اند و شبهاتى كه در زمينه هاى اساسى ترين اصول انقلاب اسلامى در فضاى جامعه نشر مى يابد همان صداى دهلى است كه سالها قبل نواخته شد و هشدارهاى مكرر رهبرى خبر از آن مى داد.
امروز به وضوح روشن شده است كه تهاجم فرهنگى با ابزارها و امكاناتى كه در جامعه ى انقلاب اسلامى از رهگذر تسامح و تساهل خودى ها يافته است ، دو هدف اساسى را در طول يكديگر فراروى خود نهاده و برنامه ريزى وسيعى را جهت دست يافتن بدانها انجام داده است . هدف اول عبارتست از احياى مجدد جريان روشنفكرى به مفهومى كه در يكصد سال اخير در صحنه ى سياسى ، فرهنگى و اجتماعى ايران حضور داشته است با همه ى لوازم خود مانند آزادى غربى ، جدايى دين از سياست ، انزواى روحانيت از مسائل حكومتى و سياسى ، فضاى شهوت آلود و ابتذال جنسى جامعه ، تبعيت و اعتقاد به برترى غرب و ضرورت رابطه مقبول غرب است و... هدف دوم زير سؤ ال بردن اصول و ارگانى است كه انقلاب اسلامى بر پايه ى آنها بنا شده و عزت و عظمت و اقتدار خود را مديون آنهاست مانند اصل ولايت فقيه و توانايى فقه اسلامى در اداره جامعه اسلامى در عصر پيچيدگى تكنولوژى ، پاى بندى به احكام الهى و تقيد به اجراى تمام و كمال آنها، بناى روابط با جهان على الخصوص غرب بر سه اصل عزت و حكمت و مصلحت ، دفاع از مسلمين جهان و محرومين و مستضعفين و موضع گيرى عليه ظلم و جنايت آمريكا نسبت به آنها، دست آوردهاى مهم دفاع هشت ساله و...
فضاى شبهه ، تشتت ، اختلاف ، تشكيك و شايعه ، امروز مخصوصا جوانان را و به ويژه محيطهاى آموزشى و دانشگاهى را پوشانده است كه هوشيارى نسل جوان ، اطاعت و حرف شنوى از مقام ولايت و رهبرى انقلاب اسلامى و پيشه ساختن تقواى الهى ، ضرورت نجات از اين دام گسترده دشمنان است . در فتنه ها بايد به حبل متين الهى چنگ زد و امروز حبل متين الهى ، مقام معظم رهبرى است و لاغير به اين اميد كه اين جلد از خاطرات و حكايتها نيز گامى مؤ ثر در اين راستا باشد.
مؤ سسه فرهنگى قدر ولايت
آيا ظهر شده است ؟ 
ايشان تا آخرين لحظات حياتشان ، ذكر و نماز و دعا را از دست ندادند. حاج احمد آقا فرزند عزيز حضرت امام مى گفتند: پيش از ظهر روز آخر حيات امام ، ايشان روى تخت دايما نماز مى خواندند. مدتى گذشت ، بعد پرسيدند: ظهر شده است ؟ گفتم : بلى ، آن وقت خواندن نماز ظهر و عصر با نوافلش را شروع كردند. بعد از اتمام نماز، مشغول ذكر گفتن شدند و تا لحظاتى كه در حالت اغما به سر مى بردند؛ مرتب پشت سر هم مى گفتند: سبحان الله و الحمدالله و لا اله الا الله و الله اكبر، سبحان الله و الحمدالله و لا اله الا الله و الله اكبر . اين كار، براى ما درس است . ما كه رهبران را دوست داريم ، بايد به كارها و روحيات اوتوجه كنيم و از آن درس ‍ بگيريم . (1)

حوادث چقدر شبيه به هم اتفاق مى افتند! 
حقيقتا اين فصل ده ساله ى تاريخ انقلاب ما، عجيب و تكرار نشدنى است . نمى دانم چگونه اين فصل را گذرانديم و چگونه لحظات آن را با وجودمان لمس كرديم . اين ايام ، درست ده سال و چند ماه - به اندازه ى مدت رهبرى رسول خدا صلى الله عليه و آله در مدينه - طول كشيد. حوادث ، چه قدر شبيه به هم اتفاق مى افتند. وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله از مكه به مدينه تشريف آوردند، مردم يثرب كه تازه مسلمان شده بودند، به استقبال پيامبر رفتند. آنها در نقطه يى ايستادند، گردنها را كشيدند و چشمها را تيز كردند تا ببينند محبوبشان كى وارد شهر مى شود. در ايران هم شبيه اين حادثه اتفاق افتاد. آن روز تاريخى كه امام وارد كشور شدند و سوار بر اتومبيل ، در خيابانها حركت كردند؛ زن و مرد، موانع را در مى نورديدند و خودشان را به اتومبيل حامل امام مى رساندند تا چهره ى رهبر عزيزشان را ببينند.

روز رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله در مدينه غوغا بود. شبيه آن حادثه ، امروز در كشور ما تكرار شده است . شايد بتوان گفت كه اخلاص و علاقه و وفادارى عموم مردم ما نسبت به مردم زمان پيامبر، خيلى بيشتر است . با توجه به شرايط آن زمان و روزگار ما، مردم ايران اخلاص و علاقه ى بيشترى از خودشان نشان دادند و در حالى كه معنويت و ارزشهاى اخلاقى در دنياى معاصر افول كرده بود و به ماده و جسم ، بهاى بيشتر داده مى شد؛ امام عزيز معنويت را زنده كردند. (2)

گريه امام ! 
معنويت مردم و خانواده ى شهدا و اخلاص رزمندگان در جبهه ها، امام را به هيجان مى آورد. من چند بار گريه ى امام را - نه فقط به هنگام روضه و ذكر مصيبت - ديده بودم . هر دفعه كه راجع به فداكاريهاى مردم ، با امام صحبت مى كرديم ، ايشان به هيجان مى آمدند و متاءثر مى شدند. مثلا موقعى كه در محل نماز جمعه ى تهران قلكهاى اهدايى بچه ها به جبهه را شكسته بودند و كوهى از پول درست شده بود؛
امام در بيمارستان با مشاهده ى اين صحنه از تلويزيون ، متاءثر شدند و به من كه در خدمتشان بودم ، گفتند: ديدى اين بچه ها چه كردند ؟در آن لحظه ، مشاهده كردم كه چشمهايشان پر از اشك شده است و گريه مى كنند.
بار ديگر موقعى گريه امام را ديدم كه سخن مادر شهيدى را براى ايشان بازگو كردم : در شهرى سخنرانى داشتم . بعد از پايان سخنرانى ، همين كه خواستم سوار ماشين شوم ، ديدم خانمى پشت سر پاسدارها خطاب به من حرف مى زند. گفتم راه را باز كنيد تا ببينم اين خانم چه كار دارد. جلو آمد و گفت : از قول من به امام بگوييد بچه ام اسير دست دشمن بود و اخيرا مطلع شدم كه او را شهيد كرده اند. به امام بگوييد بچه ام اسير دست دشمن بود و اخيرا مطلع شدم كه او را شهيد كرده اند. به امام بگوييد فداى سرتان ، شما زنده باشيد؛ من حاضرم بچه هاى ديگرم نيز در راه شما شهيد شوند. من به تهران آمدم ، خدمت امام رسيدم ؛ ولى فراموش كردم اين پيغام را به ايشان بگويم بعد كه بيرون آمدم ، سفارش آن مادر شهيد به ذهنم آمد. برگشتم و مجددا امام رسيدم و آنچه را كه آن خانم گفته بود؛ براى ايشان نقل كردم . بلافاصله ديدم آن چنان چهره ى امام در هم رفت و آن چنان اشك از چشم ايشان فرو ريخت كه قلب من را سخت فشرد. (3)
چقدر خوب شد اصرار ما را نپذيرفتيد. 
چند روز قبل از پايان سال 65 كه خدمت امام بوديم ، چون يكى از روزهاى فروردين 66 با ولادت يكى از ائمه عليه السلام مصادف مى شد؛ من و آقاى هاشمى رفسنجانى و حاج آقا اصرار كرديم كه ايشان در حسينيه ى جماران با مردم ديدارى داشته باشند. امام استنكاف كردند و قاطع گفتند: حالش ‍ را ندارم . من در ايام نوروز، به مشهد رفته بودم و آقاى هاشمى هم از جبهه ديدار داشتند. در همان روزها، ناگهان قلب امام مشكلى پيدا مى كند و چون حاج آقا - كه حق بزرگى بر گردن همه ى ملت دارد و امام را در اين چند سال حفظ كرد - همه ى وسايل را براى بهبود امام مهيا كرده بود؛ فورا به وضيعت جسمانى ايشان رسيدگى شد و خطر برطرف گرديد.
وقتى در بيمارستان قلب ، بر بالين ايشان حاضر شدم ، عرض كردم : چقدر خوب شد كه آن شب ، اصرار ما را براى ملاقات با مردم نپذيرفتند و الا اگر خبر اين ملاقات اعلام مى شد؛ مردم به زيارت شما مى آمدند و آن وقت شما با اين حال نمى توانستيد مردم را ملاقات كنيد و انعكاس آن در دنيا خوب نبود. اين كار شما، خواست خداوند و كمك الهى بود و در آن زمان ، تصميم بجايى گرفتيد. ايشان در پاسخ من گفتند: آن طور كه من فهميدم ، مثل اين كه از اول اين انقلاب تا حالا، يك دست غيبى يى در همه ى كارها دارد ما را هدايت و پشتيبانى مى كند.
واقعا همين طور است و الا محاسبات سياسى ، اقتصادى و محاسباتى كه بر اساس آن ، دنيا دارد اداره مى شود؛ اين نتايج را به دست نمى دهد. (4)
مواظب باشيد شعله ى فقاهت فرو نشيند! 
روزى به اتفاق جمعى از فضلاى بزرگ در خدمت امام بوديم . در آن محفل ، از حوزه ى علميه قم صحبت شد. يكى از بزرگان اساتيد و علماى اعلام قم كه مورد احترام و قبول همه ى ما هستند، در آن جلسه به امام عرض كردند كه شما نسبت به قم ، توجه و عنايت داشته باشيد. آن روز امام فرمودند: كه اين چيزها لازم نيست شما فقط به ابقاى دو عنصر در حوزه ى قم توجه كنيد، همه چيز حل خواهد شد: اول فقاهت است - كه گمان مى كنم تعبير ايشان اين بود كه مواظب باشيد شعله ى فقاهت فرو ننشيند - و دوم ، اخلاق و تهذيب است . ما اگر مهذب باشيم ، خواهيم توانست هستى خود را در خدمت اسلام و نظام اسلامى قرار دهيم ؛ ولى اگر مهذب نباشيم ، آن چه كه داريم ، در خدمت قرار نخواهد گرفت و چه بسا كه در جهت عكس ‍ هم قرار گيرد. (5)
قصد قيام امام 
سالها پيش ، نوشته ى ايشان در دفتر ياد بود مرحوم وزيرى را در يزد زيارت كردم . آن مرحوم ، من را به منزلش برد و با تفصيلاتى ، اين نوشته را كه در صندوقچه يى گذاشته بود و تقريبا در گوشه يى از خانه اش مخفى كرده بود، آورد و باز كرد و نوشته ى امام را كه سالهاى دهه ى بيست نوشته بودند قيام لله به من نشان داد. اصلا محور حرف در نوشته ايشان ، قيام لله بود. آن ذهن جوال وسيع و ديد حكيمانه ايشان ، اين قيام لله را در آن دوران - كه تازه از اختناق رضاخانى بيرون آمده بودند - بر كارهايى كه به نظر شريفان مى شد انجام بدهند و بايد افراد انجام مى دادند و احساس ‍ مسؤ وليت مى كردند، منطبق ساخت .
يكى دو صفحه نوشته بودند. آن نوشته ، حاكى از يك حركت ارتجالى نبود و معلوم مى شود در ذهن شريف ايشان و در تمام مراحل زندگى ، ان تقوموا الله مثنى و فرادى (6) سابقه داشته است . بحمدالله ديگر براى همه ى ما و ملت ايران ، در كليات زندگى اماممان چيز پوشيده يى باقى نماند. همه ديدند كه حركت و گفتن و سكوتش براى خداست و هر كارى كه انجام مى داد، با قصد قيام لله بود. تنها همين يك چيز هم بود كه موجب شد به دست آن بزرگوار - كه قطعا مرتبه ى تالى پيامبران و ائمه عليه السلام بود - يك معجزه اتفاق بيفتد. اين چيزى كه اتفاق افتاده و تحول عظيم جهانى كه به دنبال اتفاق افتاد و امام هم با تكيه به ان تقوموا لله توانست اين كار را بكند. (7)

 

 

 

متكاى محكم 
در دوران مسؤ وليت ممتدى كه از روزهاى اول انقلاب داشتيم ، بارها به ياد اين جمله ى اميرالمؤ منين عليه السلام مى افتادم كه مى فرمايد: اذا اشتد بنا الحرق التجينا برسول الله (8) اميرالمومنين مى فرمايد: وقتى در جنگها كار بر ما سخت مى شد و احساس مى كرديم كه در مقابل حادثه ضعيفيم ، به رسول خدا پناه مى برديم . وقتى اين جمله ى اميرالمؤ منين عليه السلام به يادم مى آمد، مى ديدم بر وضع ما نيز صادق است .
مكرر اتفاق افتاد كه سر قضاياى مختلف ، با برادران مسؤ ول مى نشستيم و فكرهايمان را تبادل مى كرديم و مشكل را در مجموعه يى مى گذاشتيم و خدمت امام مى برديم و او بود كه با نظر صايب و اراده ى قوى و ايمان و توكل بى نظير خود، مشكل را حل مى كرد. خدا شاهد است كه در مدت عمر خود، كسى را در اين حد از توكل و حسن ظن به خدا نديده و نشنيده ام . او، مشكل راحل و گره را باز مى كرد. امروز، اين پدر خانواده و آن متكاى محكم و كسى كه خاطرمان آسوده بود كه در مشكلات ، به او مراجعه خواهيم كرد، در ميان ما نيست . (9)
آنچه كه پيش آمد، به خواست خداوند متعال بود. 
ما مبارزه ى خود را براى اسلام و خدا شروع كرديم و قصد قدرت طلبى و قبضه كردن حكومت را هم نداشتيم . چندين بار از امام عزيزمان اعلى الله كلمه پرسيده بودم كه شما از چه زمانى به فكر ايجاد حكومت اسلامى افتاديد و آيا قبل از آن ، چنين تصميمى داشتيد؟ (اين پرسش ، به خاطر آن بود كه در سال 1347، درسهاى ولايت فقيه ايشان در نجف شروع شده بود و 48 نوار از آن درسها نيز به ايران آمده بود). ايشان گفتند: درست يادم نيست كه از چه تاريخى مساءله ى حكومت بر ايمان مطرح شد؛ اما از اول به فكر بوديم ببينيم چه چيزى تكليف ماست ؛ به همان عمل كنيم و آنچه كه پيش آمد، به خواست خداوند متعال بود.
امام عزيز، با ايمان و جهاد و اخلاص و عمل صالح خود، سنگ بناى حكومت اسلامى را در ايران گذاشت و خداى متعال هم نصرت خود را بر او نازل كرد. پروردگار عالم ، اصدق القائلين است كه فرمود: و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا (10) من كان لله كان الله له (11) و لينصرون الله من ينصره (12) اين آيات و روايات ، بيان حقيقت و واقعيت است .
در كشور ما، جهاد و مبارزه و تلاش و اخلاص ، در ميان مردم نمود پيدا كرد و خداى متعال هم بركت داد و پيروزى به دست آمد و اسلام حاكميت يافت و قرآن عزيز شد و مسلمانها در دنيا اعتزاز معنوى پيدا كردند و روى آورى به اسلام را، افتخار خود دانستند و از مسلمان بودن خويش ، خجالت نكشيدند. (13)
ريشه تاريخى ! 
من دو سه سال پيش ، به مناسبتى خدمت حضرت امام رضوان الله تعالى عليه رسيدم تا پيشنهادى را در ميان بگذارم . به ايشان عرض كردم كه به اعتقاد من ، پيروزى اين نظام ، فقط به آبروى روحانيت زمان ما انجام نگرفت ؛ بلكه آن سرمايه يى كه ما خرج كرديم تا اين انقلاب - كه واقعا معجزه بود - به پيروزى برسد، عبارت از آبروى ذخيره و نقد روحانيت شيعه ، از زمان شيخ كلينى و شيخ طوسى تا زمان ما بود. امام هم در آن روزى كه اين مطلب را عرض كردم ، مطلب را تلقى به قبول كردند، معلوم بود كه نظر شريف خود ايشان هم همين مى باشد و اين واقعيتى است .
ما اگر ريشه ى تاريخى نداشتيم ، مردم آن محبت و اعتماد را به ما نداشتند و به اشاره ى روحانيت حركت نمى كردند؛ به طورى كه بيايند و جان و فرزندانشان را در راهى قربانى كنند. مگر آسان است ؟ آن پشتوانه و ذخيره وجود داشت و حالا هم در نظام جمهورى اسلامى تبلور پيدا كرده است . اين نظام ، نظام اسلامى است و من و شما هم كه معمم هستيم ، مظاهر اسلاميم . (14)

 

من چاى مى دهم !! 
هنگامى كه قرار بود امام تشريف بياورند و ما در دانشگاه تهران تحصن داشتيم ، جمعى از رفقاى نزديكى كه با هم كار مى كرديم و همه شان در طول مدت انقلاب ، نام و نشانهايى پيدا كردند و بعضى از آنها هم به شهادت رسيدند - مثل شهيد بهشتى ، شهيد مطهرى ، شهيد باهنر، برادر عزيزمان آقاى هاشمى ، مرحوم ربانى شيرازى ، مرحوم ربانى املشى - با هم مى نشستيم و در مورد قضاياى گوناگون مشورت مى كرديم . گفتيم كه امام ، دو سه روز ديگر يا مثلا فردا وارد تهران مى شود و ما آمادگى لازم را نداريم . بياييم سازماندهى كنيم كه وقتى ايشان آمدند و مراجعات زياد شد و كارها از همه طرف به اين جا ارجاع گرديد، معطل نمانيم . صحبت دولت هم در ميان نبود.
ما عضو شوراى انقلاب بوديم و بعضى هم در آن وقت ، اين موضوع را نمى دانستند و حتى بعضى از رفقا - مثل مرحوم ربانى شيرازى يا مرحوم ربانى املشى - نمى دانستند كه ما چند نفر، عضو شوراى انقلاب هم هستيم . ما با هم كار مى كرديم و صحبت دولت هم در ميان نبود؛ صحبت همان بيت امام بود كه وقتى ايشان وارد مى شوند، مسؤ وليتهايى پيش ‍ خواهد آمد. گفتيم بنشينيم براى اين موضوع يك سازماندهى بكنيم . ساعتى را در عصر يك روز معين كرديم و رفتيم در اطاقى نشستيم . صحبت از تقسيم مسؤ وليتها شد و در آن جا گفتم كه مسؤ وليت من اين باشد كه چاى بدهم ، همه تعجب كردند. يعنى چه ؟ چاى ؟ گفتم : بله ، من چاى درست كردن را خوب بلدم . با گفتن اين پيشنهاد، جلسه حالى پيدا كرد. مى شود آدم بگويد كه مثلا قسمت دفتر مراجعات ، به عهده ى من باشد. تنافس و تعارض كه نيست . ما مى خواهيم اين مجموعه را با همديگر اداره كنيم ؛ هر جايش هم كه قرار گرفتيم ، اگر توانستيم كار آن جا را انجام بدهيم ، خوب است .
اين ، روحيه ى من بوده است . البته ، آن حرفى كه در آن جا زدم ، مى دانستم كه كسى من را براى چاى ريختن معين نخواهد كرد و نمى گذارد كه من در آنجا بنشينم و چاى بريزم ؛ اما واقعا اگر كار به اين جا مى رسيد كه بگويند درست كردن چاى به عهده ى شماست ، مى رفتيم عبايم را كنار مى گذاشتم و آستينهايم را بالا مى زدم و چاى درست مى كردم . اين پيشنهاد، نه تنها براى اين بود كه چيزى گفته باشم ؛ واقعا براى اين كار آماده بودم .
من با اين روحيه وارد شدم و بارها به دوستانم مى گفتم كه آن كسى نيستم كه اگر وارد اطاقى شدم ، بگويم آن صندلى متعلق به من است و اگر خالى بود، بروم آن جا بنشينم و اگر خالى نبود، قهر كنم و بيرون بروم . نخير، من هيچ صندلى خاصى در هيچ اطاقى ندارم . من وارد اطاق مى شوم و هر جا خالى بود، همان جا مى نشينم . اگر مى نشينم و اگر همان كار را نيز مناسب دانست ، آن را انجام مى دهم .
گفتن اين مطالب ، شايد چندان آسان نباشد و ممكن است حمل بر چيزهاى ديگر شود؛ اما واقعا اعتقادم اين است كه براى انقلاب بايد اين طورى باشيم از پيش معين نكنيم كه صندلى ما آنجاست و اگر ديديم آن صندلى را به ما دادند، خوشحال بشويم و برويم بنشينيم و بگوييم حقمان بود و اگر ديديم آن صندلى نشد و يا گوشه اش ذره ايى ساييده بود، بگوييم به ما ظلم شد و قبول نداريم و قهر كنيم و بيرون برويم . من از اول اين روحيه را نداشتم و سعى نكردم اين طورى باشم . در مجموعه ى انقلاب ، تكليف ما اين است .(15)
اگر تكليف نباشد...! 
قبل از رحلت حضرت امام كه دوران رياست جمهورى در حال اتمام بود دست و پايم را جمع مى كردم . مكرر مراجعه مى كردند و بعضى از مشاغل را پيشنهاد مى نمودند. آدمهاى بى مسؤ وليت اين مشاغل را پيش خودشان به قد و قواره ى من بريده و دوخته بودند، ولى من گفتم كه اگر يك وقت امام به من واجب كنند و بگويند شما فلان كار را انجام بدهيد؛ چون دستور امام تكليف است و بروبرگرد ندارد، آن را انجام مى دهم . اما اگر چنانچه تكليف نباشد - و من از امام خواهش خواهم كرد كه تكليفى به من نكنند تا به كارهاى فرهنگى بپردازم - دنبال كارهاى فرهنگى مى روم . (16)
قاضى را در همان شهر محاكمه كنيد!! 
يادم مى آيد كه در اوايل دوران رياست جمهورى ، جمع آقايان شوراى عالى قضايى ، پيش من تشريف آوردند. در آن جلسه ، صحبت از قاضى شد كه در شهرى تخلفى كرده بود. من نظرم را درباره ى او مطرح كردم و گفتم سليقه ام اين است ، شما آن را ارزيابى كنيد و ببينيد كه آن را قبول داريد يا نه ؟ گفتم : آن قاضى را در همان شهرى كه اين تخلف را كرده ، محاكمه كنيد. اگر شلاق يا زندان و يا هر چيز ديگر است . در همان جا حكم را بر او اجرا كنيد و بعد هم در همان شهر، او را دوباره بر مسند قضاوت بگذاريد. گفتند: اين كار، تشكيلات قضايى را تضعيف مى كند. گفتم : به نظر من تقويت است ؛ زيرا آن دادستان و يا حاكم شرعى كه به خاطر تخلف ، آن جا كتك را مى خورد، بعد كه پشت آن مسند قضا نشست ، خواهد گفت ببينيد، مساءله ى قوه ى قضاييه اين است ؛ من حتى فاسد شدم ، با من اين كار را كردند. بنابراين ، خودش ‍ ديگر اشتباه نخواهد كرد. اين ، انتقام و نقمت الهى است . او ديگر جراءت نمى كند على الظاهر تخلف نمايد؛ مگر آدمهاى واقعا مريض كه تخلف مى كنند. با اعمال اين قاطعيت ، ديگران هم خواهند گفت كه ببينيد، قوه ى قضاييه اين است و چنين متخلفانى را خودش مجازات مى كند. (17)
فشارها به خاطر اسلام است 
در سفرى كه من به پاكستان مى رفتم ، امام امت رضوان الله تعالى عليه فرمودند: كه شما به علماى پاكستان بگوييد: فشارهاى وارده بر ما از سوى امريكا و ارتجاع و شرق و غرب ، نه به خاطر ايرانى بودن ماست ، بلكه به خاطر اسلام است . آن روزى كه دنيا احساس كند - العياذبالله - ما نسبت به اسلام جدى نيستم ، آن روزى كه دنياى مستكبر احساس كند ما حاضريم روى اسلام معامله كنيم و بى تفاوت شده ايم ، اين فشارها تمام خواهد شد. من عين بيان حضرت امام را به علماى پاكستان - كه جمع كثيرى از علماى مسلمين بودند و از همه ى اقطار پاكستان آمده بودند - گفتم . (18)
ريشه قضايا قبل از اينهاست ! 
مساءله ى اصلاح حوزه ، چيزى نيست كه در اين زمان مطرح شده باشد؛ از سالها پيش در قم ، اين مساءله مطرح بوده است . در آن سالهاى اولى كه وارد قم شدم ( سال 37)، فضلاى جوانى را يافتم كه دور هم مى نشستند و اين آرزوها را به زبان مى آوردند و تكرار مى كردند و براى تحقق آن تلاش ‍ مى نمودند. بعد در آن وقت براى ما معلوم شد كه در دوره ى قبل از ما - يعنى قبل از ورود مرحوم آيه الله العظمى بروجردى رضوان الله تعالى عليه به قم - نيز همين افكار مطرح بوده است و فضلاى برجسته و خوشفكر و خوشنام ، دنبال آن بوده اند. بعد كه قدرى بيشتر با مسايل مربوط به حوزه ها آشنا شديم ، فهميديم كه حتى ريشه ى اين قضايا قبل از اينهاست و در نجف زمان مرحوم آقا سيد ابوالحسن اصفهانى رضوان الله تعالى عليه اين حرفها بين طلاب جوان و روشنفكر آن روز مطرح بوده است .
دو نفر براى من مشروحا و مفصلا جريانى كه كه ده دوازده نفر از فضلاى آن روز نجف - مثل مرحوم آقاى ميلانى ، مرحوم آقا سيد على مدد قاينى و عده يى ديگر - پيش مرحوم آقا سيد ابوالحسن رفتند و در خواست خود را با ايشان در ميان گذاشته بودند نقل كرده اند: يكى مرحوم علامه امينى - صاحب الغدير - بود و ديگرى مرحوم آقا سيد تهامى رضوان الله تعالى عليه كه از مجتهدين و علماى برجسته ى كشور ما محسوب مى شد و سالهاى متمادى در بيرجند منزوى شده بود و قدرش ناشناخته ماند تا وفات كرد. ايشان هم قبل از مرحوم امينى ، در سال 41 يا 42 كه من براى منبر به بيرجند رفته بودم ، عين همان صحبت مرحوم آقاى امينى را نقل كرد و جزييات قضيه را به من گفت كه حالا نمى خواهم با تفصيل آن را مطرح كنم . (19)
متحير مانديم چه كنيم ! 
خوشبختانه ، مراجع ما موافقند. امروز، مراجع ما مثل مراجع دوران مرحوم آقا سيد ابوالحسن اصفهانى نيستند كه فقط به تدريس فقه و اصول راضى باشند. خاطره يى را مرحوم آقاى تهامى رضوان الله تعالى مى گفتند كه همين نكته را ثابت مى كند. ايشان مى گفتند كه جلسه يى با مرحوم آقا سيد ابوالحسن اصفهانى برگزار كرديم و در آن جلسه مطرح شد كه طلاب برنامه و نظام پيدا كنند و بعضى از علوم جديده را بخوانند و زبان خارجى ياد بگيرند. ايشان هم اجمالا موافقت كردند و بنا شد طرحى فراهم بكنيم . جلسه ى دوم كه خدمت ايشان رفتيم ، در اتاق بيرونى به انتظار نشستيم . ايشان از اتاق شخصى خود تشريف آوردند و در چارچوب در ظاهر شدند. ما بلند شديم و احترام كرديم . ايشان در حالى كه قباى دكمه نبسته بر تن داشتند، گفتند كه من نمى خواهم بيايم بنشينم ؛ فقط خواستم نكته يى را به آقايان بگويم و آن اين است كه اين پول و شهريه يى كه من مى دهم ، ملك من است و من راضى نيستم كه كسى اين سهم امام و شهريه را مصرف كند؛ در حالى كه غير از فقه و اصول چيز ديگرى را در حوزه بخواند.
ايشان ، اين مطلب را گفتند و در را بستند و رفتند. آقاى تهامى مى گفتند: ما همين طور متحير مانديم چه كنيم . ما آمده بوديم با ايشان ترتيبات دروس ‍ جنبى و كلام و تفسير و اخلاق و زبان انگليسى و امثال اينها را بدهيم و ايشان هم همين طور سرپا جوابمان را دادند و تشريف بردند.
البته ، آقا سيد ابولحسن اصفهانى ، مرجع بزرگوار عالم شيعه است و حق فراوانى هم به گردن اسلام و تشيع و روحانيت و فقاهت دارد. ما به ايشان اعتراضى نداريم . تشخيص ايشان اين بوده ؛ ليكن امروز مراجع اين گونه نيستند. امروز، مراجع به ضرورتهايى كه حوزه با آنها مواجه است ، آشنا هستند و براى آن كه حوزه را - آن چنان كه نيازمان است - سازماندهى بكنند، آماده اند. من اين نكته از روى قراين تقريبا علميه و از روى سوابق گذشته عرض مى كنم . ما كه آن وقتها در قم بوديم و افكار آقايان را از نزديك مى شناختيم ، مى دانيم كه الان خوشبختانه وضعيت گذشته وجود ندارد و مراجع ما الان با اين برنامه ريزى و آينده نگرى موافقند و در اين زمينه ها همكارى و تدبير و ابتكار عمل و پشتيبانى و عزم و تصويب و تاءييد را خواهند داشت . (20)
سخن معروف گلادستون 
من در كتاب مسلمانان در نهضت آزادى هندوستان اين نكته را ياد آور شده ام كه يكى از نايب السلطنه هاى هند قبل از استقلال اين كشور در سال 1947 گفته بود كه اوايلى كه انگليسيها وارد هند شده بودند - يعنى بعد از دوران كمپانى هند شرقى - و مى خواستند حكومت هند را به دست بگيرند، گفته بودند كه مساءله ى ما در هند، مسلمانها هستند و بزرگترين هدف ما بايستى قلع و قمع و سركوب آنها باشد. سخن معرفت گلادستون را هم كه حتما شنيده ايد كه گفته بود: اين قرآن را بايد برداشت . استعمارگران ، از قديم نسبت به اسلام همين احساس را مى كردند كه آن هم ناشى از چيزهايى بود كه از اسلام ديده بودند.
مدتى از قضيه ى تنباكو و قضاياى مختلفى كه در همان هند و افغانستان و ايران و مصر و ساير كشورها اتفاق افتاده بود، گذشته بود و استكبار و استعمار جهانى ، از قدرت اسلام غافل شده بودند و ديگر آن حساسيت را نسبت به اسلام خيلى نشان نمى دادند. علتش هم اين بود كه از اين طرف ، اسلام چيزى از خودش نشان نداده بود و آنها قدرى دچار غفلت شده بودند. چند دهه يى كه گذشت ، انقلاب ما پيروز شد و تمام معلومات و معارف استعمارى آنها - كه در طول سالهاى متمادى اندوخته بودند - به هم ريخت و ناگهان احساس كردند كه همان اسلام قديمى - كه از او مى ترسيدند - با قدرت فراوان به ميدان آمده است . (21)
يكى از الطاف خفيه ى الهى ! 
ما با بعضى از شما سوابق دوستى زيادى هم داريم و از سالهاى قبل ، با هم نشستيم و برخاستيم و درباره ى مسايل دنياى اسلام بحث كرديم . بد نيست اين نكته را در اينجا بگويم كه نطفه ى اصلى هفته ى وحدت - كه حالا بحمدالله سالهاست تشكيل مى شود - قبل از پيروزى انقلاب شكل گرفت . ما در سال 57 قبل از پيروزى انقلاب ، با اين آقاى مولوى قمرالدين در ايرانشهر مذاكره كرديم كه بياييم يك عيد دو طرفه داشته باشيم و از دوازدهم تا هفدهم ربيع را جشن بگيريم . مذاكره اش در آن وقت انجام شد كه اتفاقا همان روزها هم بود كه در ايرانشهر سيل آمد و جشن و همه چيز را برد. البته ، آن سيل هم يكى از الطاف خفيه ى الهى بود و ما را با وضع زندگى مردم بيشتر آشنا كرد. داخل كپرها و خانه ها رفتيم و وضع زندگى مردم را از نزديك ديديم . قبل از آن ، چند ماه در ايرانشهر بوديم ؛ اما ظاهر قضيه را مى ديديم . مردم ما را نمى شناختند و ما هم مردم را نمى شناختيم . بعد كه سيل آمد، هم ما مردم را شناختيم و هم مردم قدرى با ما آشنا شدند. (22)
دارالتقريب 
اين دار التقريبى هم كه ما مطرح كرديم ، براى اين است . دارالتقريبى كه در مصر بود، از نظر ما عزيز و بسيار محترم بود؛ الان هم محترم است . متاءسفانه نمى گذارد و نگذاشتند كار كند. فقط در يك برهه از زمان كه مجلات رساله الاسلام منتشر مى شد و مرحوم شلتوت و شيخ سليم و رؤ ساى شريف از هر حيات داشتند، دراالتقريب خوب حركت مى كرد. مرحوم آيه الله بروجردى كه مرجع تقليد ما بود، پشتيبان درالتقريب مصر بود. رئيس از هر، اول شيخ سليم بود كه پايه گذار و در حقيقت زمينه ساز دارالتقريب بود و بعد مرحوم شيخ محمود شلتوت رئيس از هر شد كه مفتى ديار مصريه بود. او هم خودش رئيس اين دارالتقريب بود. اينها پشتيبان تقريب بودند. اينها كه از طرفين رفتند، نه در تشيع و نه در تسنن ، ديگر آن عالمى كه روى اين مساءله خيلى پافشارى كند، ديده نشد.
البته ، بعد از مرحوم آيه الله بروجردى آقايان علمايى بودند. نه اين كه قبول نداشته باشند؛ همه معتقد بودند، ليكن آن انگيزه يى را كه مرحوم آيه الله بروجردى روى مساءله ى تقريب داشت ، آنها نداشتند. در بين تسنن هم همين طور بود. بعضى از آنها به مشهد آمده بودند و من بعضى از آقايان بعد از مرحوم شلتوت را ديده بودم . علماى ازهر به ايران مى آمدند و با علماى شيعه هم تماس مى گرفتند؛ ليكن آن انگيزه ى فعال و جوشانى را كه دنبال اين قضيه بروند، نداشتند؛ لذا دارالتقريب ، اسم بى مسمايى شده بود. (23)
شخصيت زهراى اطهر سلام الله عليها 
شخصيت زهراى اطهر در ابعاد سياسى و اجتماعى و جهادى ، شخصيت ممتاز و برجسته يى است ؛ به طورى كه همه زنان مبارز و انقلابى و برجسته و سياسى عالم مى توانند از زندگى كوتاه و پر مغز او درس بگيرند. زنى كه در بيت انقلاب متولد شد و تمام دوران كودكى را در آغوش پدرى گذراند كه در حال يك مبارزه ى عظيم جهانى فراموش نشدنى بود. آن خانمى كه در دوران كودكى ، سختيهاى مبارزه ى دوران مكه را چشيد، به شعب ابى طالب برده شد، گرسنگى و سختى و رعب و انواع و اقسام شدتهاى دوران مبارزه ى مكه را لمس نمود و بعد هم كه به مدينه هجرت كرد، همسر مردى شد كه تمام زندگيش جهاد فى سبيل الله بود و در تمام قريب به يازده سال زندگى مشترك فاطمه زهرا و اميرالمؤ منين عليه السلام ، هيچ سالى ، بلكه هيچ نيم سالى نگذشت كه اين شوهر، كمر به جهاد فى سبيل الله نبسته و به ميدان جنگ نرفته باشد و اين زن بزرگ و فداكار، همسرى شايسته يك مرد مجاهد و يك سرباز و سردار دايمى ميدان جنگ را نكرده باشد.
پس ، زندگى فاطمه ى زهرا(س )، اگر چه كوتاه بود و حدود بيست سال بيشتر طول نكشيد؛ اما زندگى ، از جهت جهاد و مبارزه و تلاش كار انقلابى و صبر انقلابى و درس و فراگيرى و آموزش به اين و آن و سخنرانى و دفاع از نبوت و امامت و نظام اسلامى ، درياى پهناورى از تلاش و مبارزه و كار و در نهايت هم شهادت است . اين ، زندگى جهادى فاطمه ى زهراست كه بسيار عظيم و فوق العاده و حقيقتا بى نظير است و يقينا در ذهن بشر - چه امروز و چه در آينده -يك نقطه درخشان و استثنايى است . اما مقام معنوى اين بزرگوار، نسبت به مقام جهادى و انقلابى و اجتماعى او، باز به مراتب بالاتر است . فاطمه ى زهرا سلام الله عليها به صورت ، يك بشر و يك زن ، آن هم زنى جوان است ؛ اما در معنا، يك حقيقت عظيم و يك نور درخشان الهى يك بنده ى صالح و يك انسان ممتاز و برگزيده است . كسى است كه رسول اكرم به اميرالمومنين عليه السلام فرمود: يا على انت قائد المؤ منين الى الجنه يوم القيامه و فاطمه تقود المؤ منات الى الجنه يوم القيامه (24) يعنى ؛ روز قيامت ، اميرالمومنين مردان مؤ من را و فاطمه زهرا سلام الله عليها زنان مومن را به بهشت الهى راهنمايى مى كنند.
او، عدل و همپايه و همسنگ اميرالمؤ منين است . آن كسى كه وقتى در محراب عبادت مى ايستاد، هزاران فرشته ى مقرب خدا، به او خطاب و سلام مى كردند و تهنيت مى گفتند و همان سخنى را بيان مى كردند كه فرشتگان ، قبلا به مريم اطهر گفته بودند. عرض مى كردند: يا فاطمه ان الله اصطفاك و طهرك و اصطفاك على نساء العالمين (25)
اين مقام معنوى فاطمه ى زهراست .
زنى ، آن هم در سنين جوانى ، از لحاظ مقام معنوى به جايى مى رسد كه بنابر آنچه كه در بعضى از روايات است ، فرشتگان با او سخن مى گويند و حقايق را به او ارايه مى دهند. محدثه است ؛ يعنى كسى است كه فرشتگان با او حديث مى كنند و حرف مى زنند. اين مقام معنوى و ميدان وسيع و قله ى رفيع ، در مقابل همه ى زنهاى آفرينش و عالم است . فاطمه ى زهرا(س ) در قله ى اين بلنداى عظيم ايستاده و به همه ى زنان عالم خطاب مى كند و آنها را به پيمودن اين راه دعوت مى نمايد.
آنهايى كه در طول تاريخ - چه در جاهليت قديم و چه در جاهليت قرن بيستم - سعى كرده اند كه زن را تحقير و كوچك كنند او را دلبسته به همين زخارف و زينتهاى ظاهرى معرفى نمايند و پايبند مد و لباس و آرايش و طلا و زيور آلات كنند و وسيله و دست مايه يى براى خوشگذرانيهاى زندگى وانمود نمايند و عملا در اين راه قدم بردارند منطق آنها منطقى است كه مثل برف و يخ ، در مقابل گرماى خورشيد مقام معنوى فاطمه ى زهرا عليهاالسلام ذوب مى شود و از بين مى رود.
اسلام ، فاطمه - آن عنصر برجسته و ممتاز ملكوتى - را به عنوان نمونه و اسوه ى زن معرفى مى كند. آن ، زندگى ظاهرى و جهاد و مبارزه و دانش و سخنورى و فداكارى و شوهردارى و مادرى و همسرى و مهاجرت و حضور در همه ى ميدانهاى سياسى و نظامى و انقلابى و برجستگى همه جانبه ى او كه مردهاى بزرگ را در مقابلش به خضوع وادار مى كرد، اين هم مقام معنوى و ركوع و سجود و محراب عبادت و دعا و صحيفه و تضرع و ذات ملكوتى و درخشندگى عنصر معنوى و همپايه و هموزن و همسنگ اميرالمؤ منين و پيامبر بودن اوست . زن ، اين است . الگوى زنى كه اسلام مى خواهد بسازد، اين است . (26)
ديديد كه شد! 
در كشور لهستان ، شايد مثلا سى و اندى سال نظام بى دينى حاكم بوده ؛ ولى در كشورهاى ديگر، پنجاه يا شصت و يا هفتاد سال عليه دين حرف زده شده بود و موزه ى آتئيسم درست كرده بودند و تمام چيزهايى كه نشانه ى ضديت با خدا داشت و به معناى نفى خدا بود، يك جا جمع كرده بودند تا جلوى چشم مردم باشد و مردم آنها را نگاه كنند، در كشور لهستان ناگهان ، يك حركت كارگرى به نام اتحاديه ى همبستگى به وجود مى آيد و شعارش ‍ اين است كه مى خواهيم به كليسا برويم ؛ چرا دولت نمى گذارد؟ اتحاديه هاى همبستگى در لهستان ، چند سال براى اين منظور مبارزه كرد.
حالا همين رشته را شما بگيريد و ببينيد كه اين خشت از كجاى خرند بيرون آمده بود. ما مشهديها، از اين كار به خشت از خرند بيرون آمدن تعبير مى كنيم . مى دانيد مجموعه ى خشتى كه محكم كنار هم چيده اند، خيلى سفت است . گاهى ممكن است استحكام آن بتواند بنايى را روى خودش ‍ نگهدارد، اما اين استحكام تا جايى است كه اين خشتها همين طور رديف هم ايستاده باشند. اگر شما يكى دو عدد را كه از اين خرند بكنيد و بيرون بياوريد، ديگر چيزى باقى نمى ماند و استحكامش از بين مى رود. قضيه اين است . من مى گويم آنچه كه امروز ما در دنيا مى بينيم (به هم ريختن نظم بلوك بندى دنيا) اين ، معجزه ى انقلاب اسلامى و امام و معجزه ى ان تقوموا الله است .
آيا آن روزى كه امثال ما و شما، در سياه چالها و سلولها و خانه هاى مخفى و محيط غربت مى رفتيم و مى دويديم ، چنين معجزه يى را كه امروز به وقوع پيوسته است ، باور مى كرديم ؟ آن روزها فشار زيادى روى ما و امثال ما بود و خود من از دو طرف مورد تهديد دستگاه بودم و به خاطر دو جريان و دو پرونده دنبالم بودند. جايى را سراغ كرده بودم كه چند روزى آن جا باشم . از يك محل به آن محل مى رفتيم . در خيابان كه راه مى رفتم ، وضع خودم را به آن آدمى كه روى زمين يخى صاف - مثل شيشه - حركت مى كند و بايد با كمال دقت راه برود و مطمئن نيست كه لحظه ى بعد محكم به زمين نخواهد خورد و استخوانهايش نخواهد شكست ، تشبيه مى كردم . ما و همه ى برادرانى كه در دستگاههاى بودند، سالها اين طور زندگى كرديم . آيا فكر مى كرديم روزى ايران كه قلعه ى مستحكم استكبار جهانى است ، به قلعه ى مستحكم مبارزه در مقابل آن تبديل بشود؟ ولى ديديد كه شد. (27)
همه ى كارها كه گفتن ندارد! 
يكى از رهبران مسلمان پخته ى واردى كه من در طول مدت كارهاى سياسى ديدم ، سكوتره بود. او آدم بسيار وارد و پخته و مطلعى بود. در چند سفرى كه به تهران آمده بود و ملاقاتهاى متعددى با او داشتم ، خيلى شيفته انقلاب بود. او اگر چه ضعيف بود و نتوانسته بود راه خودش را برود و گينه كوناكرى را آن طور كه ايده اش بود و دوست مى داشت ، درست كند و بسازد و گر چه استكبار كت بند و از طرق مختلف محاصره اش كرده بود، ولى انسان موفق و سالمى بود و درست مى فهميد. او اين انقلاب را خيلى دوست مى داشت و حقيقتا از ته دل به امام ارادت داشت .
در ملاقاتهايى كه با او داشتم ، حرفهايى از او شنيدم كه خيلى درست بود. البته ما از خيليها حرف شنيديم ، ولى اين با آنها متفاوت بود. اين گونه تصور نشود كه او براى خوش آمد ما حرفى گفته و ماهم باورمان آمده است . نه ، من در اين ده ساله با افراد زيادى نشستم و برخاستم و حرف زدم و شنيدم . بعضيها حرف مى زنند، ولى از زبانشان تجاوز نمى كند؛ اما بعضيها اين طور نيستند. اين حقيقت قابل تشخيص است . بنابراين ، او راست مى گفت .
يك وقت به من گفت : فقط شما يك عيب داريد و آن اين است كه دايما همه ى كارها را مى گوييد و مطرح مى كنيد. همه ى كارها كه گفتن ندارد. چرا مى گوييد؟ مى گوييد كه چه بشود؟ شايد من در سال اول رياست جمهورى كه اين حرف را از او شنيدم ، اصلا از ته دل قبول نكردم . با خودم مى گفتم اين دنيا دنيايى نيست كه او خيال كند ما اگر چيزى را گفتيم ، دنيا مى فهمد و اگر نگفتيم نمى فهمد و گفتن ما مشكلى به وجود آورد. بعدا تجربه ها به من نشان داد كه او پخته بوده و مى فهميده است . (28)
هيبت ابر قدرتى !!! 
اين خاطره را بارها نقل كرده ام كه در يكى از مجامع بين المللى كه نطق خيلى پرشورى در آن جا عليه تسلط قدرتها و نظام سلطه در دنيا ايراد كردم و امريكا و شوروى را در حضور بيش از صد هياءت نمايندگى و رؤ سان دولتها، به نام كوبيدم و محكوم كردم ، بعد از آن نطق عده ى زيادى آمدند تحسين و تصديق كردند و گفتند: همين سخن شما درست است . يكى از سران كشورها كه يك جوان انقلابى بود - و البته بعد هم او را كشتند نزد من آمد و گفت : همه ى حرفهاى شما درست است منتها من به شما مى گويم كه به خودتان نگاه نكنيد كه از امريكا نمى ترسيد؛ همه ى اينها كه در اين جا نشسته اند، از امريكا مى ترسند، بعد سرش را نزديك من آورد و گفت : من هم از امريكا مى ترسم !!
هيبت ابر قدرتى ابر قدرتها، هميشه بيشترين مشكلات آنها را در دنيا حل مى كرده و مى كند. در حقيقت قدرت سلاح و پول و سياست عقلشان ، به مراتب كمتر از هيبتشان است . اين هيبت آنهاست كه همه را مى ترساند و جراءت نمى كنند در

مقابل آنها بايستند. حالا اين ابر قدرت ، با هيبتى قلدرانه كه خيلى هم واضح وارد كشورها مى شود و اوضاع را به نفع خود حل و فصل مى كند، يازده سال است با ملت ايران كلنجار مى رود و با انقلاب مى جنگد؛ براى اين كه بتواند اين انقلاب را از بين ببرد و اين نظام را نابود نمايد، ولى نتوانسته است . (29)
اسمش مردمى است ! 
در يكى از سفرهايى كه يكى دو سال قبل به يكى از همين كشورهاى سوسياليستى رفته بوديم ، يكى از همراهان ما از نمايندگان محترم مجلس ‍ شوراى اسلامى بود، با مقامات مجلس ملى آن كشور راجع به مجلس ‍ صحبتهايى كرده بود. اطلاعاتى از مجلس ما به آنها داده بود و اطلاعاتى هم از مجلس آنها گرفته بود. ما نشسته بوديم و راجع به موضوعى صحبت مى كرديم . ايشان ، با يك قيافه ى خيلى جدى پيش ما آمد و گفت : ما چيزهاى مهمى از اين آقايان - كه ميهمانشان بوديم - ياد گرفتيم . او گفت : وقتى كه راجع به مجلس با اينها صحبت كرديم ، از اينها پرسيديم كه مجلس ‍ شما چگونه انتخاب مى گردد؟ معلوم شد كه مجلس ملى اينها، متشكل از افرادى است كه به وسيله ى دستگاهها و سازمانهاى حزبى وابسته به خود حكومت تشكيل مى شود. يعنى مثلا پانصد، ششصد نفر آدم به عنوان اعضا و نمايندگان كنگره ، به وسيله ى همان دستگاههاى حزبى انتخاب مى شود. بعد اين افراد كه نام تجمعشان كنگره ى ملى است ، سالى دو مرتبه جلسه تشكيل مى دهند.
شما ببينيد در اين كشور كه فقط سالى دو مرتبه مجلس قانونگذاريشان تشكيل مى شود، قانون را چه كسى وضع مى كند؟ اختيار قانونگذارى دست كيست ؟ دست همانهايى است كه در راءس تشكيلات حكومت قرار دارند. اگر بپرسيد اسم حكومت شما چيست ؟ مى گويند: حكومت دموكراتيك سوسياليستى ؛ يعنى حكومت مردمى . اسمش مردمى است ، در حالى كه در هيچ امرى از امور آن كشور، مردم دخالت ندارند و اين ، همان مردمى هستند كه انقلاب را به پيروزى رساندند. اسم اين كشورها هم كشور انقلابى است . همه ى انقلابهايى كه ما در دنيا ديديم و كشورهايى كه بر اساس يك انقلاب نظامى را به وجود آوردند، تقريبا به همين شكل بودند كه مطرح كردم . (30)
از كجا فهميدى پسرش است ؟ 
من از اين شيخ راغب مصطفى خاطره يى دارم كه بد نيست آن را براى شما بگويم . ما حدود سالهاى 46 يا 47 - يعنى تقريبا بيست يكى دو سال قبل از اين - در مشهد دنبال خواندن شيخ مصطفى اسماعيل در راديوهاى كشورهاى عربى مخصوصا راديو مصر - به دقت مى گشتيم تا بلكه خواندن او را پيدا كنيم . البته نوارهايش هم در بازار نبود و در ايران هم راديو قرآن وجود نداشت و ما مجبور بوديم از راديوهاى خارجى گوش كنيم . ما عاشق تلاوت شيخ مصطفى اسماعيل بوديم . تلاوتهاى او را پيدا مى كرديم و گوش ‍ مى كرديم . در آن زمان رفيقى داشتم - مرحوم آقا جعفر - كه آقايان او را مى شناسند. آن هم با همين طور پاى راديو مى نشست و گوش مى كرد. يك روز من را ديد و گفت : امروز در راديوى مصر صداى پسر شيخ مصطفى اسماعيل را پيدا كرديم ، گفتم : چه طور، از كجا فهميدى پسرش است ؟ گفت : نام او راغب مصطفى است كه پسر شيخ مصطفى اسماعيل مى باشد، (او را به نام غلوش نمى شناخت ). رفيق من ، صداى فرزند مصطفى اسماعيل را ضبط كرده بود. من كه گوش كردم ، گفتم كه قاعدتا بايد همان پسر شيخ مصطفى اسماعيل باشد؛ چون صدايش شبيه شيخ مصطفى اسماعيل است ، تلاوت هم ، تلاوت همان آيات معروف بود: واستمع يوم يناد المناد من مكان قريب (31) (32)