خاطرات و حكايتها جلد سوم

گرد آورى و تدوين : مؤ سسه فرهنگى قدر ولايت

- ۲ -


همه ى دقايق ارتباطات را مى ديد! 
يك وقت درباره ى قضيه يى ، خدمت امام رحمه الله مطلبى را عرض كردم - حالا تفصيل آن قضيه طولانى است - به ايشان عرض كردم كه اين تصميمى كه شما گرفته ايد، واقعا يك لطف الهى و كار خدا بود كه شما به اين فكر بيفتيد. بعد از آن حادثه يى اتفاق افتاده بود كه اگر ايشان آن تصميم را نمى گرفتند، براى ما خيلى مشكلات و درد سر درست مى كرد. ايشان در پاسخ به من مطلبى را فرمودند كه در دفترم يادداشت كردم . ايشان گفتند: از اول انقلاب تا كنون ، گويا در همه ى قضايا، دستى پشت سر اين انقلاب آن را يارى داده است . امام رحمه الله اين گونه قضاوت مى كردند. نوع كمك الهى مختلف است . يك وقت است كه آدم مى گويد خدا پشت سر ماست و به ما كمك مى كند؛ اما اين گونه و با اين صراحت ، ذهن بالاى اين مرد حكيم و هوشمند، همه ى دقايق ارتباطات را مى ديد. اين گونه نبود كه امام رحمه الله چيزى را حمل بر تصادف بكند و بگويد حالا اين طورى پيش آمد. نه ، آدم دقيق و ظريفى بود كه همه ى جزييات اين ارتباطات و مسايل را مى ديد و بالاتر از اين كه مشاهده كند، پيش بينى مى كرد.
حقيقت مطلب اين است كه من هم در طول اين ده سال ، در حد ادراك و دخالت خودم در قضايا و نيز در طول اين چند ماه بعد از رحلت حضرت امام رحمه الله ، اين معنا را بيشتر احساس كرده ام . اين تا وقتى است كه رابطه ى خودمان را خدا و نحوه ى ايمان و عمل خويش را حساب شده و دقيق تنظيم كنيم و در درجه اول ، برايمان انجام تكليف مهم باشد. (33)

 

به كدام دعا بيشتر انس و اعتقاد داريد؟ 
بايستى آحاد مردم ، ارتباطات و انس فردى و صحبت و مناجات با خدا را در خود تقويت كنند. اين ، راه امام است و هدايت الهى به دنبال اين ارتباط و تماس با خدا مسير مى شود؛ همچنان كه در اين ده سال هم همين طور بوده است و شما جوانهاى با اخلاص و پاكدل ، اين روحيه را در جبهه هاى گوناگون از خودتان نشان داديد و نتايجش راهم ديديد و همچنان كه درس ‍ امام نيز اين بود.
يك بار از ايشان سؤ ال كردم كه در ميان دعاهاى معروف ، به كداميك از آنها بيشتر انس يا اعتقاد داريد؟ ايشان بعد از تاءملى فرمودند: دعاى كميل و مناجات شعبانيه . وقتى كه شما به اين دو دعا مراجعه مى كنيد، با اين كه دعاهاى ديگر هم مثل ابو حمزه ى ثمالى و يا دعاى امام حسين در روز عرفه و دعاهاى فراوان ديگر - برقرارى رابطه با خداست ؛ اما در اين دو دعا و مناجات ، حالت استغفار و انابه و استغاثه و تضرع به پروردگار را به شكل عاشقانه ى آن مشاهده مى كنيد. دعاى كميل هم مناجاتى باخداى متعال است و رابطه ى محبت و عشق ميان بنده و معبود را ترسيم مى كند و اين همان چيزى بود كه امام بزرگوار ما، روح و دل خود را از آن روشن و منور مى داشت . (34)
سخت ترين ساعات عمر ما 
آنچه كه در خصوص تعيين رهبر واقع شد و بار اين مسؤ وليت ، بر دوش ‍ بنده ى كوچك ضعيف حقير گذاشته شد؛ براى خود من حتى يك لحظه و يك آن از آنات گذشته ى زندگى ، متوقع و منتظر نبود. اگر كسى تصور كند كه در طول دوران مبارزه و بعدا در طول دوران انقلاب و مسؤ وليت رياست قوه ى اجرايى ، حتى يك لحظه در ذهن خودم خطور مى دادم كه اين مسؤ وليت به من متوجه خواهد شد؛ قطعا اشتباه كرده است . من ، هميشه خودم را نه فقط از اين منصب بسيار خطير و مهم ؛ بلكه حتى از مناصبى كه به مراتب پايين تر از منصب بوده است - مثل رياست جمهورى و ديگر مسؤ ولتيهايى كه در طول انقلاب داشتم - كوچكتر مى دانستم .
يك وقتى خدمت امام اين نكته را عرض كردم كه گاهى نام من در رديف بعضى از آقايان آورده مى شود؛ در حالى كه رديف آنها نيستم و من يك آدم كوچك و بسيار معمولى هستم . نه اين كه بخواهم تعارف كنم ، الان هم همان اعتقاد را دارم . بنابراين ، چنين معمايى اصلا متصور نبود.
البته در آن ساعات بسيار حساسى كه سخت ترين ساعات عمرمان را گذرانديم و خدا مى داند كه در آن شب شنبه و صبح شنبه چه بر ما گذشت ؛ برادرها از روى مسؤ وليت و احساس وظيفه ، با فشردگى تمام ، فكر و تلاش ‍ مى كردند كه چگونه قضايا را جمع و جور كنند. مكرر از من به عنوان عضو شوراى رهبرى اسم مى آوردند كه البته در ذهن خودم آن را رد مى كردم ؛ اگر چه به نحو يك احتمال برايم مطرح مى شد كه شايد واقعا اين مسؤ وليت را به من متوجه كنند.
در همان موقع به خدا پناه بردم و روز شنبه قبل از تشكيل مجلس خبرگان ، با تضرع و توجه و التماس ، به خداى متعال عرض كردم : پروردگارا تو كه مدبر و مقدر امور هستى ؛ چون ممكن است به عنوان عضوى از مجموعه ى شوراى رهبرى ، اين مسؤ وليت متوجه من شود؛ خواهش مى كنم اگر اين كار ممكن است اندكى براى دين و آخرت من زيان داشته باشد؛ طورى ترتيب كار را بده كه چنين وضعيتى پيش نيايد. واقعا از ته دل مى خواستم كه اين مسؤ وليت متوجه من نشود.
بالاخره در مجلس خبرگان ، بحثهايى پيش آمد و حرفهايى زده شد كه نهايتا به اين انتخاب منتهى شد. در همان مجلس كوشش و تلاش و استدلال كردم و بحث كردم تا اين كار انجام نگيرد؛ ولى انجام گرفت و اين مرحله گذشت .
من همين الان خودم را يك طلبه ى معمولى و بدون برجستگى و امتيازى خاص مى دانم ؛ نه فقط براى اين شغل با عظمت و مسؤ وليت بزرگ ، بلكه - همان طور كه صادقانه گفتم - براى مسؤ وليتهاى به مراتب كوچكتر از آن ، مثل رياست جمهورى و كارهاى ديگرى كه در طول اين ده سال داشتم . اما حالا كه اين بار را روى دوش من گذاشتند، با قوت خواهم گرفت ؛ آن چنان كه خداى متعال به پيامبرانش توصيه فرمود: خذها بقوه (35)
براى اين مسؤ وليت ، از خدا استمداد كردم و باز هم استمداد مى كنم و هر لحظه و هر آن ، در حال استمداد از پروردگار هستم تا بتوانم اين مسؤ وليت را در حد وسع خودم - كه تكليف هم بيش از وسع نيست - با قدرت و قوت و حفظ شاءن والاى اين مقام ، حفظ كنم و انجام بدهم . اين ، تكليف من است كه اميدوارم ان شاء الله مشمول لطف و ترحم الهى و دعاى ولى عصر (عج ) و مؤ منين صالح باشم . (36)
نقش شعر خوب در مدح اهل بيت عليهاالسلام 
مقام فاطمه زهرا سلام الله عليها در خور آن است كه عقول برجسته ى انسانهاى بزرگ ، در اصيلترين رشته هاى تفكرشان بينديشند و زبانهاى فصيح ترين و بليغ ‌ترين گويندگان و شعرا و سرايندگان ، آن انديشه ها را در قالب كلمات بياورند و سرشارترين ذوقها و جوشانترين طبعهاى فياض و سيال هنرمندان و شاعران ، آنها را به صورت شعر و سخن منظوم ، با بهترين گويشها و حنجره ها بيان كنند. اگر اين طور بشود، شايد ذهن بشر متوسط امروز و ما كه از معارف حقيقى الهى دوريم و كشش نداريم كه در ذهن و دل و روحمان ، حقايق والا و متعالى را درك بكنيم ، بتوانيم گوشه يى از فضايل و مدايح و مناقب و محامد اين بزرگوار را بفهميم و درك كنيم .
وقتى انسان به رواياتى كه مربوط به فاطمه ى زهرا سلام الله عليها مى باشد و از ائمه عليهم السلام صادر شده است ، مراجعه مى كند، مى بينيد زبان معصومين عليهم السلام نسبت به اين بزرگوار آن چنان زبان ستايش و خضوع و خشوع است كه براى كسى كه مقام والاى فاطمه ى زهرا عليهاالسلام را ندانسته باشد، ممكن است مايه ى تعجب بشود. از خود پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه پدر و مربى اين مخدره ى بزرگوار بود، تا اميرالمؤ منين كه همسر او بود و تا فرزندان او - ائمه عليهم السلام هر كدام راجع به زهراى اطهر، جمله يى سخن گفته اند و آن را با زبان تعظيم و ستايش بيان كرده اند. اين ، نشان دهنده ى آن مقام والا و توصيف ناشدنى است كه حقيقتا براى ذهن قاصر ما، آن علو درجه ى معنوى و ملكوتى ام الائمه النجباء عليهاسلام الله قابل درك نيست و ما به قدر فهم خود، ممكن است رشحه يى از رشحات را درك كنيم ...
شما در بين كلمات ، ائمه عليهم السلام يا سيره ى آن بزرگواران كسى را كه دارى چنين خصوصيتى است و اين گونه مورد توجه ويژه قرار داده باشند، كمتر مى بينيد؛ مگر آن افراد بسيار برجسته - مثل هشام بن حكم يا مؤ من الطاق - كه اينها در بين رجال شيعه ، بى نظير و يا بسيار كم نظير بودند. ائمه عليهم السلام ، امثال هشام و مؤ من الطاق را ستايش ‍ مى كردند و مورد و مورد توجه و علاقه قرار مى دادند؛ اما آن كسانى كه همين مدح و بيان فضايل را به زبان شعر بيان مى كردند - ولو آنچه كه مى گفتند، در حد اوج سخن هشام بن حكم نبود - مورد توجه و نوازش ‍ و احترام و تجليل و تكريم قرار مى دادند. علت اين كار چيست ؟
شما ببينيد امام باقر و يا امام سجاد عليهما الصلاة و السلام نسبت به فرزدق چه محبتى انجام دادند؛ در حالى كه فرزدق جزو شعراى اهل بيت نيست . او يك شاعر دربارى وابسته ى به دستگاههاى قدرت و يك آدم معمولى بود كه يك ديوان پر از شعر، راجع به همين حرفها و مبتذلاتى كه شعراى آن روز بر زبانشان جارى مى كردند، داشت ؛ ليكن چون يك بار وجدان او بيدار شد و در مقابل قدرت ، حق را بيان كرد - آن هم به زبان شعر - شما ببينيد كه امام سجاد عليه الصلاة و السلام چه محبتى نسبت به او انجام مى دهد. با بقيه ى شعرايى كه مربوط به اهل بيت بودند - مثل كميت و دعبل و سيد حميرى - و بقيه ى كسانى كه جزو شعراى اهل بيت محسوب مى شدند و به آنها علاقه مند بودند، همين وضعيت را داشتند.
خيلى از اينها شعرايى هستند كه اگر چه نسبت به اهل بيت علاقه هم دارند اما همه ى شعرشان درباره ى اهل بيت نيست . شما ديوان دعبل خزائى را كه نگاه كنيد، اين طور نيست كه از اول تا آخر، مدح اهل بيت را گفته باشد. خير، او يك شاعر است ؛ ولى شعر او سياسى و در جهت افكار و عقايد و محبت اهل بيت عليهم السلام و جزو پيوستگان به اين خاندان است . ولايت يعنى پيوستن و وصل شدن و جزو پيوستگان و مواليان اهل بيت عليهم السلام قرار گرفتن . ببينيد اين دعبل و همين طور كميت و ديگران - چه قدر در دنياى تشيع و در زمان ائمه عليهم السلام مورد احترام و تجليل بوده اند. علتش چيست ؟
آن چيزى كه جناب دعبل خزاعى در قصيده ى مدارس آيات بيان كرده ، يا آن چيزى كه كميت بن زيد اسدى در قصايد سعبه ى هاشميات بيان نموده ، يا آن حرفهايى كه سيد حميرى رضوان الله عليه در اشعار خود ذكر كرده است ، بيش از حرفهايى كه بقيه ى شيعه مى گفتند و براى هم بيان مى كردند، نيست ؛ اما چرا در نظر ائمه عليهم السلام ، اين سخنان ارزش بيشترى پيدا مى كند؟ چون شعر است . آقايان ، به اين نكته توجه كنند. مگر شعر چه خصوصيتى دارد؟ چون تاءثير شعر در ذهن مخاطب سخنور توانا گوياتر است . يك بيت يا يك مصرع شعر، در ذهنها مى ماند و مردم آن را مى فهمند و تكرار مى كنند و نتيجتا ماندگار مى شود.
گاهى مى بينيد كه براى حفظ يك بناى اعتقادى يا عاطفى ، آن قدر كه يك شعر اهميت دارد، چندين كتاب اهميت ندارد. همين دوازده بند معروف محتشم كه جزو اشعار قديمى مرثيه و مصيبت است ، با اين كه مطالبى در اين كتاب و در اين دوازده بند هست چيزى نيست كه امثال او، شبيه اين مطالب را در كتابهاى خود نياورده باشند؛ در عين حال ، اشعار او تاءثير خاصى دارد. غالبا هم چيزهايى ذوقى است .

گر چشم روزگار بر او فاش مى گريست
خون مى گذشت از سر ايوان كربلا
آن چنان حادثه ى كربلا را براى مخاطب تصوير مى كند كه اين مفاهيم با همه ى بار اعتقادى و عاطفى و انسانى و سياسى فكرى ، در اعماق جان مستمع نفوذ مى كند. اهميت اين اشعار چنين است .
باز اين چه شورش است كه در خلق عالم است
بازين چه نوحه و چه فغان و چه ماتم است
ببينيد اصلا با يك هنر و ذوق و ارايه ى سخن و به شكل خاصى ، دل را متوجه مى كند، اهميت شعر، اين است .
رفتار ائمه عليهم السلام اين گونه بود كه دعوت شعرى را تقويت مى كردند. فقط ائمه هم نبودند كه اين كار را مى كردند؛ نقطه مقابلشان هم همين طور بودند. يعنى همين خلفاى بنى اميه و بنى عباس ، براى پيشرفت كار خود، محتاج شعر بودند و به شعرا پولهاى گزاف مى دادند تا براى آنها شعر بگويند. شعرا هم مى گفتند؛ چون پول و رشوه در ميان بود حتى گاهى اوقات ، بعضى از شعراى متمايل به اهل بيت ، براى آنها هم شعرى مى گفتند؛ براى اين كه پولى بگيرند.
امام باقر عليه الصلاة و السلام در مجلسى نشسته بودند. كثيره عزه كه يكى از شعراى معروف عرب است و متمايل به اهل بيت بود، او هم در جلسه حضور داشت حضرت به او رو كردند و گفتند امتدحت عبدالملك تو مدح عبدالملك را گفتى ؟ ملامتش كردند. در صدد عذر آوردن بر آمد. گفت : من چيزى در ستايش عبدالملك نگفتم . نگفتم كه تو امام الهدى هستى . حضرت تبسم كردند و چيزى نگفتند. در اين بين ، كميت از آن طرف مجلس بلند شد و بنا به خواندن آن قصيده معنى خودش - كه در مدح اهل بيت عليهم السلام بود - كرد:
من لقب متيم مستهام
غير ما صبوه و لا احلام
آنها هم دنبال شعر بودند. خلفا به شاعران پول مى دادند، براى اين كه مثلا در مدح بنى اميه يا بنى عباس و در باب اين كه اينها برحقند، شعر بگويند. امروز هم پول مى دهند و مى گويند به ابتذال بكشيد و اسلام را قدح كنيد و اهل بيت را مورد مذمت قرار بدهيد و شيعه را خراب كنيد. الان در دنيا دهها نويسنده ى مزدور قلم به مزد وجود دارند كه صاحب ذوق و هنر هم هستند و از اين پولهاى بى حساب دلارهاى نفتى مى گيرند و كتاب مى نويسند. من - به قول مشهديها - برى كتاب از همين مواردى كه اينها عليه اسلام و تشيع و امام رحمه الله و جمهورى اسلامى و ماها نوشته اند، دارم . تبليغات است ديگر؛ تبليغات با شيوه هاى خوب ، اما با محتواهاى بد. ببينيد چه قدر قضيه اهميت دارد. (37)
مقطع سى و پنج ساله دوران امامت امام موسى كاظم عليه السلام 
اين مقطع سى و پنج ساله (از 148 تا 183 هجرى ) يعنى دوران امامت حضرت ابى الحسن موسى بن جعفر عليهماالسلام يكى از مهمترين مقاطع زندگينامه ائمه عليهم السلام است . دو تن مقتدرترين سلاطين بنى عباس - منصور و هارون - دو تن از جبارترين آنان - مهدى و هادى - در آن حكومت مى كردند. بسى از قيامها و شورشها و شورشگرها در خراسان ، در افريقيه ، در جزيره ى موصل ، در ديلمان و جرجان در شام ، در نصيبين ، در مصر، در آذربايجان و ارمنستان و در اقطارى ديگر، سركوب و منقاد گرديده و در ناحيه ى شرق و غرب و شمال قلمرو وسيع اسلامى ، فتوحات تازه و غنايم و اموال وافر، بر قدرت و استحكام تخت عباسيان افزوده بود.
جريانهاى فكرى و عقيدتى در اين دوران ، برخى به اوج رسيده و برخى زاده شده و فضاى ذهنى را از تعارضات ، انباشته و حربه يى در دست قدرتمندان و آفتى در هوشيارى اسلامى و سياسى مردم گشته و ميدان را بر علم داران صحنه معارف اصيل اسلامى و صاحبان دعوت علوى ، تنگ و دشوار ساخته بود.
شعر و هنر، فقه و حديث و حتى زهد و ورع ، در خدمت ارباب قدرت در آمده و مكمل ابزار زر و زور آنان گشته بود. در اين دوران ، ديگر نه مانند اواخر دوران بنى اميه و نه همچون ده ساله ى اول دوران بنى عباس و نه شبيه دوران پس از مرگ هارون كه در هر يك ، حكومت مسلط وقت ، به نحوى تهديد مى شد، تهديدى جدى دستگاه خلافت را نمى لرزاند و خليفه را از جريان عميق و مستمر دعوت اهل بيت عليهم السلام غافل نمى ساخت .
در اين دوران ، تنها چيزى كه مى توانست مبارزه و حركت فكرى و سياسى اهل بيت عليهم السلام و ياران صديق آنان را مجال رشد و استمرار بخشد، تلاش خستگى ناپذير و جهاد خطير آن بزرگواران بود و توسل به شيوه ى الهى تقيه . و بدين ترتيب است كه عظمت حيرت آور و دهشت انگيز جهاد حضرت موسى بن جعفر عليه و على ابائه التحيه و السلام آشكار مى گردد.
بايد عرض كنم كه كاوشگران تاريخ اسلام ، آن گاه كه به فحص و شرح زندگى امام موسى بن جعفر (عليهماالسلام ) پرداخته اند، سهم شايسته يى از توجه و تفطن را كه بايد به حادثه ى عظيم و بى نظير حبس طويل المده اين امام همام اختصاص مى يافت ، بدان اختصاص نداده و در نتيجه از جهاد خطير آن بزرگوار غافل مانده اند.
در زندگينامه ى آن امام عالى مقام ، سخن از حوادث گوناگون و بى ارتباط با يكديگر و تاءكيد بر مقام علمى و معنوى و قدسى آن سلاله ى پيامبر صلى الله عليه و آله و نقل قضاياى خاندان و اصحاب و شاگردان و مباحثات علمى و كلامى و امثال آن ، بدون توجه به خط جهاد مستمرى كه همه ى عمر سى و پنج ساله ى امامت آن بزرگوار را فرا گرفته بوده است ، ناقص و ناتمام مى ماند. تشريح و تبيين اين خط است كه همه ى اجزاى اين زندگى پرفيض را به يكديگر مرتبط مى سازد و تصويرى واضح و متكامل و جهت دار كه در آن هر پديده يى و هر حادثه يى و هر حركتى ، داراى معنايى است ، ارايه مى كند.
چرا حضرت امام صادق عليه السلام ره مفضل مى فرمايد: امر امامت اين جوانك را فقط به اشخاص مورد وثوق بگو؟ و به عبد الرحمن بن حجاج به جاى تصريح به كنايه مى گويد: زره بر تن او راست آمده است ؟ و به ياران نزديك چون صفوان جمال او را به علامت و نشانه معرفى مى كند؟ و چرا بالاخره در وصيت نامه خود، نام فرزندش را به عنوان وصى پس نام چهار تن ديگر مى آورد كه نخستين آنان منصور عباسى و سپس ‍ حاكم مدينه و سپس حاكم مدينه و سپس نام دو زن است ؛ چنان كه پس از ارتحال آن حضرت ، جمعى از بزرگان شيعه نمى دانند جانشين آن بزرگوار، همين جوان بيست ساله است ؟ چرا در گفتگو با هارون كه به او خطاب مى كند: خليفتان يجبى اليهما الخراج ، زبان به سخن نرم و انكارآميز مى گشايد؛ اما ابتدائا در خطاب به مرد زاهد نافذالكلمه يى به نام حسن بن عبدالله سخن را به معرفت امام مى كشاند و آن گاه خود را امام مفترض ‍ الطاعه ، يعنى صاحب مقامى كه آن روز خليفه ى عباسى در آن متمكن بود، معرفى مى كند؟
چرا به على بن يقطين كه صاحب منصب بلند پايه ى دستگاه هارون و از شيفتگان امام است ، عملى تقيه آميز را فرمان مى دهد؛ اما صفوان جمال را بر خدمت همان دستگاه شماتت مى كند و او را به قطع رابطه با خليفه فرا مى خواند؟ چگونه و با چه وسيله اى آن همه پيوند و رابطه در قلمرو گسترده ى اسلام ، ميان

دوستان و ياران خود پديد مى آورد و شبكه يى كه تا چين گسترده است ، مى سازد؟
چرا منصور و مهدى و هادى ، هر كدام در برهه اى از دوران خود، كمر به قتل و حبس و تبعيد او مى بندند؟ و چرا چنانكه از برخى از روايات دانسته مى شود، آن حضرت در برهه اى از دوران سى و پنج ساله در اختفاء به سر برده و در قراى شام يا مناطقى از طبرستان حضور يافته و از سوى خليفه ى وقت ، مورد تعقيب قرار گرفته و به ياران خود سفارش كرده كه اگر خليفه درباره ى من از شما پرسيد، بگوييد او را نمى شناسيم و نمى دانيم كجاست ؟
چرا هارون در سفر حجى ، آن حضرت را حد اعلى تجليل مى كند و در سفر ديگرى دستور حبس و تبعيد او را مى دهد و چرا آن حضرت در اوايل خلافت هارون كه وى روش ملايمت و گذشت در پيش گرفته و علويان را از حبس ها آزاد كرده بود تعريفى از فدك مى كند كه بر همه ى كشور وسيع اسلامى منطبق است ؛ تا آن جا كه خليفه به آن حضرت به تعريض مى گويد: پس خيز و در جاى من بنشين ؟ و چرا رفتار همان خليفه ى ملايم ، پس از چند سال ، چندان خشن مى شود كه آن حضرت را به زندانى سخت مى افكند و پس از سالها حبس ، حتى تحمل وجود زندانى او را نيز بر خود دشوار مى يابد و او را جنايتكارانه مسموم و شهيد مى كند؟
اينها و صدها حادثه ى توجه برانگيز و پرمعنى و در عين حال ظاهرا بى ارتباط و گاه متناقض با يكديگر در زندگى موسى بن جعفر عليهم السلام هنگامى معنى مى شود و ربط مى يابد كه ما آن رشته ى مستمرى را كه آغاز امامت آن بزرگوار تا لحظه ى شهادتش ادامه داشته ، مشاهده كنيم . اين رشته ، همان خط جهاد و مبارزه ى ائمه عليه السلام است كه در تمام دوران دويست و پنجاه ساله و در شكلهاى گوناگون استمرار داشته و هدف از آن ، اولا تبيين اسلام ناب و تفسير صحيح قرآن و ارايه تصويرى روشن از معرفت اسلامى و ثانيا، تبيين مساءله امامت و حاكميت سياسى در جامعه ى اسلامى و ثالثا، تلاش و كوشش براى تشكيل آن جامعه و تحقق بخشيدن به هدف پيامبر معظم اسلام صلى الله عليه و آله و همه ى پيامبران ، يعنى اقامه ى قسط و عدل و زدودن اندادالله از صحنه ى حكومت و سپردن زمام اداره ى زندگى به خلفاء الله و بندگان صالح خداوند.
امام موسى بن جعفر عليه السلام نيز همه ى زندگى خود را وقف اين جهاد مقدس ساخته بود؛ درس و تعليم و فقه و حديث و تقيه و تربيتش در اين جهت بود. البته ، زمان او ويژگيهاى خود را داشت دد پس جهاد او نيز به تناسب زمان مختصاتى مى يافت ؛ عينا مانند ديگر ائمه ى هشتگانه ، از زمان امام سجاد عليه السلام تا امام عسكرى عليه السلام كه هر يك يا هر چند نفر، مختصاتى در زمان و به تبع آن ، در جهاد خود داشتند و مجموعا زندگى آنان ، دوره ى چهارم از دويست و پنجاه ساله را تشكيل مى دهد كه خود نيز به مرحله يى تقسيم مى گردد. (38)
بدعت عجيب و غريب و ناماءنوس در باب زيارت 
اين كه امام فرمودند عزادارى سنتى بكنيد؛ اين در مجالس نشستن ، روضه خواندن ، گريه كردن به سر و سينه زدن ، مواكب عزا و دستجات عزادارى راه انداختن ، همان چيزهايى است كه عواطف را نسبت به خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله پر جوش مى كند و بسيار خوب است .
كارهايى هم هست كه به عكس ، كسانى را از دين بر مى گردانند، من خيلى متاءسفم كه بگويم ، اخيرا در اين چهار سال اخير، كارهايى انجام مى شود كه به نظر من ، دستهايى اينها را در جامعه ى ما ترويج مى كنند. كارهايى را باب مى كنند كه هر كس آنها را ببيند، برايش سؤ ال به وجود مى آيد.
در قديم الايام ، در بين طبقه ى عوام الناس معمول بود كه روزهاى عزادارى ، به بدن خودشان قفل مى زدند. بعد هم در مذمت اين كار، بزرگان و علما گفتند و برافتاد؛ ولى حالا باز شروع كرده اند... قمه زدن هم ، همين طور است ... اين كار، غلطى است . يك عده ، قمه ها را بگيرند، به سرهاى خودشان بزنند و خونها را بريزند كه چه كار بشود؟ كجاى اين حركت عزادارى است ؟...
اخيرا، يك بدعت عجيب و غريب نا ماءنوسى ، در باب زيارت درست كرده اند... شما هرگز شنيده ايد كه يك نفر از علما يا ائمه عليهم السلام وقتى مى خواستند زيارت كنند، از در صحن كه وارد مى شوند، روى زمين بخوابند و سينه خيزان خودشان را به حرم برسانند؟... عده يى هستند كه وقتى مى خواهند وارد صحن مطهر على بن موسى الرضا عليه الصلوة و السلام بشوند. روى زمين مى افتند و دويست متر راه را همين طور سينه خيز مى آيند. آيا اين كار درستى است ؟ نه ، اين كار، كارى غلط است و اهانت به دين و زيارت است . چه كسى اين چيزها را بين مردم باب مى كند؟ نكند اين هم كار دشمن باشد.
اينها را به مردم بگوييد. ذهنها را روشن كنيد. اسلام دين منطقى است و منطقى ترين بخش اسلام ، آن تفسير قوى يى است كه شيعه از آن دارد. متكلمان شيعه ، هر كدام در زمان خود، مثل خورشيد تابناكى مى درخشيدند... تشيع اين است ، يا آن چيزهايى كه نه فقط استدلالى ندارد، بلكه اشبه شيئى بالخرافه است . چرا اينها را وارد دين مى كنند؟ اين ، آن خطر بزرگى است كه در عالم دين و معارف دين وجود دارد. مرزداران عقيده ، بايد متوجه آن باشند. (39)
نصيحت امام به علماء 
به اتفاق اعضاى شوراى مركزى ائمه ى جمعه خدمت امام رفته بوديم ... ايشان ، نصايحى فرمودند... ايشان ، از مرحوم صاحب جواهر يك مثل زدند و فرمودند: اگر قرار بود صاحب جواهر، فلان طور(به يك زندگى اشاره كردند) زندگى كند، يك صفحه هم نمى توانست بنويسد. بعد گفتند: آيا مى دانيد ايشان ، جواهر را در چه شرايطى نوشته است ؟ آن وقتها در نجف ، سرداب هم معمول نبود. ايشان ، در اتاقى هم سطح زمين نشسته بود و پنجره ى اتاق را بالا زده بود، تا يك مقدار باد و نور بيايد. آن وقتها، پنجره ها كشويى بود كه گاهى هم پايين مى افتاد. در چنين شرايطى ايشان پاى پنجره نشسته بود و جواهر را مى نوشت . امام مى فرمودند كه نسيم ، نسيم خنك نبود؛ بلكه نسيم نجف بود كه گرماى زيادى داشت .
من در فصل تابستان ، در نجف نبوده ام ؛ اما تابستان شبيه نجف را - كه مى گفتند شبيه نجف است - ديده ام . تابستان ايرانشهر را به خاطر دارم كه باد آن مثل گرمايى كه از تنور بلند مى شود، صورت انسان را مى سوزاند. اصلا خود آن باد آزار دهنده بود و انسان مى گويد، خدا كند كه اين باد قطع بشود.
مرحوم صاحب جواهر، در چنان وضعيتى ، كنار پنجره نشسته بود، تا از آن نسيم به او بخورد و چنين كتاب با عظمتى را - آن هم در شش جلد - بنويسد. امام مى فرمودند، اگر صاحب جواهر، فلان طور زندگى مى كرد، نصف صفحه هم نمى توانست بنويسد. (40)
تهاجم فرهنگى عظيم عليه اسلام 
تهاجم فرهنگى عظيمى عليه اسلام هست كه ارتباط مستقيم با انقلاب ندارد. اين تهاجم ، وسيعتر از انقلاب و عليه اسلام است . چيز عجيب و فوق العاده يى است كه با تمام ابعاد فرهنگى و اجتماعى و سياسى ، عليه اسلام ... است . حتى اسلام به معناى اعتقاد عوامانه ى مردم هم مورد تهاجم است ؛ چه برسد به اسلام ناب و انقلابى ... از قديم نسبت به اسلام ، همين احساس را مى كردند كه آن هم ناشى از چيزهايى بود كه از اسلام ديده بودند.
مدتى از قضيه ى تنباكو و قضاياى مختلفى كه در همان هند و افغانستان و ايران و مصر و ساير كشورها اتفاق افتاده بود، گذشته بود و استكبار و استعمار جهانى از قدرت اسلام غافل شده بودند و ديگر آن حساسيت را نسبت به اسلام خيلى نشان نمى دادند. علتش هم اين بود كه از اين طرف ، اسلام چيزى از خودش نشان نداده بود و آنها قدرى دچار غفلت شده بودند.
چند دهه يى كه گذشت ، انقلاب ما پيروز شد و تمام معلومات و معارف استعمارى ... پرونده هاى آرشيو شده را دو مرتبه مطرح مى كنند و كارهاى تحقيقاتى جديد انجام مى دهند... سمينارها و جلسات تحقيقاتى توسط دنياى غرب و سرمايه دارى استكبار تشكيل مى شود و تزهاى گوناگونى براى بازنگرى به اسلام مطرح مى گردد.
استكبار، همه ى وجودش را انديشمندانه در جهت اداره ى مطلوب خودش ‍ به كار مى گيرد و كاملا با فكر حركت مى كند و جريانات جهانى را هدايت مى نمايد تا محفوظ بماند؛ چون مى داند كه اگر فكر و پيش بينى و آينده نگرى نكرد و اگر آمار نداشت ، ضربه خواهد خورد.
عاليترين و ممتازترين دستگاههاى فكرى ، در اختيار استكبار است . اينها از پانزده يا بيست سال پيش ، براى مسايل بلند مدت سرمايه دارى فكر و طراحى مى كنند و نقشه مى ريزند، تا در آينده از آن جواب بگيرند...
انقلاب اسلامى ، ناگهان تمام موجوديت و نظام ارزشى دستگاه استعمارى غرب و دنياى سرمايه دارى را زير سؤ ال برد؛ يعنى آينده شان را كلا تهديد كرد و ابهامى به آينده ى آنها داد؛ چون اين انقلاب بر مبناى اسلام بود و نتيجتا هر جا مسلمانى باشد، ممكن است اين انقلاب ، بالقوه در آن جا تحقق پيدا كند. بعد هم مرتب نمونه هاى آن را... مشاهده كردند. (41)
شمشير، كسى را از اعماق دل مسلمان نمى كند. 
دين اسلام ، دين تبليغ است . درست است كه ما در دين مقدس اسلام ، براى پيشبرد هدفهاى الهى و اسلامى جهاد و شمشير را داريم ؛ اما اصل ، بر تبليغ و تبيين است . جهاد، فلسفه ى ديگرى دارد. جهاد، براى مقابله با قلدران و ستمگران و موانع تبليغ و موانع گسترش نور اسلام است . آن جايى كه چنين مانعى وجود ندارد، يا حتى در آن جايى كه اين مانع هم هست و جهاد امكان پذير نيست ، راه اساسى اسلام ، تبليغ است ... از هزار و چهارصد سال پيش تا حالا، چه موقع مسلمين تبليغ نمى كردند؟
ببينيد، آفاق عالم را تبليغ اسلام گرفته است . الان در منطقه ى شرق ايران ، هر چه شما جلو برويد، بيشتر مسلمين ، مسلمين به موعظه و تبليغ و دعوتند، تا شمشير. در كشور چين ، اين همه مسلمان هست چه چيزى اينها را مسلمان كرد؟ در كشورهاى مالزى و اندونزى و فيلپين و اين جاهايى كه مسلمان هست ، چه كسى رفته مردم را با شمشير مسلمان كرده است ؟ اگر شمشير سلطان محمد غزنوى مى توانست مؤ ثر باشد، اثرش اين بود كه مردم را دشمن اسلام كند؛ كما اين كه كرده است . شمشير مغوليهاى هند و همان اكبر شاه و جهانگير شاه و اورنگ زيب و امثال اينها كه معروفند. حالا عده يى هم به اسم اينها افتخار مى كنند. اينها براى مسلمين ، دشمن سرسخت درست كردند، همين سيكهاى هند - كه شما آنها را مى شناسيد - ساخته و پرداخته ى شمشير مغوليهايند...
شمشير كسى را مسلمان به اعماق دل نمى كند... پس ، مسلمين هند هم ، مسلمين به فتح جهادى نيستند؛ مسلمين به دعوتند. شما برويد ببينيد، هنديها در سر قبر آن عرفاى ايرانى كه به هندوستان رفتند، چه مى كنند؛ عوامل تبليغ آنهايند. يك نفر عارف و عالم واعظ و روحانى ، يكى مثل من و شما، بلند شده ، به آن جا رفته و فقط يك هنر كرده كه دل از يار و ديار كنده ، اسير آب و گل نشده مجاهدتى كرده ، به منطقه يى از هند رفته و در آنجا مانده و در طرف چهل پنجاه سالى كه در آنجا زندگى كرده ، يك عده را مسلمان كرده است . اسلام ، اين طورى گسترش يافته است . يجلب بعضه بعضا. يكى كه مسلمان شد، صد نفر را مسلمان مى كند. (42)
رابطه ى با كسب معلومات را قطع نكنيد. 
هر كسى كه در يك بخش يا گوشه اى ، مشغول تبليغ و كار است . رابطه ى خودش را با كسب معلومات قطع نكند. نگوييم كار داريم و نمى رسيم . من خودم اوايل انقلاب كه شد حدود دو سال رابطه ام با انقلاب قطع شد. با آن همه اشتغال كه ما داشتيم ، مگر فرجام داشت ؟ من شب ساعت 11 يا بيشتر، به خانه مى رفتم و كار، ساعت 6-5 صبح آغاز شده بود. تازه ، عده يى ملاقاتى در خانه هم داشتم . خانه ى ما هم دم دست بود. مى رفتم و مى ديدم عده اى از ارگانهاى مملكتى ، از نهادهاى انقلابى ، از بخشهاى مختلف ، از علماى شهرستانها و... در اتاق نشسته اند و كار دارند. اصلا مجال نبود. مدتهاى مديد مى گذشت كه من فرزندان خودم را نمى ديدم ؛ با اين كه در خانه خودمان بوديم وقتى موقع شب مى رفتم ، خواب بودند و صبح هم وقتى بيرون مى آمدم ، خواب بودند. روزهاى متمادى مى شد كه من بچه ها را نمى ديدم . اين ، وضع زندگى ما بود. ناگهان به خودم نهيب زدم و الان سه چهار سال است كه شروع به مطالعه كرده ام ... شروع مجدد به مطالعه بعد از اشتغال به رياست جمهورى است . الان من مطالعه هم مى كنم و به كارم هم مى رسم و مى بينم منافات با هم ندارند. مطالعه ى علمى - تاريخى هم دارم ، مطالعه ى تفننى هم مى كنم . (43)
ديديم كه نه ، اول مسخره كردن است . 
ساليان متمادى ،... به صورت مستمر كار فرهنگى شده بود؛ براى اين كه روحانيون را از چشم مردم بيندازند و اين مزاحم را از سر راه خودشان دور كنند. مساءله ، يك برنامه ريزى كاملا حساب شده و دقيق بوده و هدفش هم اين بود، روحانيون - كه مانع پيشرفت سياستهاى خارجى و استعمارى اعمال شده به وسيله ى پهلوى بودند - از سر راه برداشته بشوند...
من فراموش نمى كنم ... از كلاس دوم ، سوم دبستان ، سر ما عمامه گذاشتند... از آن بچگى ، از جمله چيزهايى كه به عنوان يك عقده ، تا سالها در ما مانده بود اين بود كه بچه ها ما را مسخره مى كردند، عمامه را مسخره مى كردند بزرگ هم كه شده بوديم تا حدودى خيال مى كرديم كه حالا مسخره ها تمام شد؛ ولى بعد ديديم كه نه ، اول مسخره كردن است . با اين كه شهر ما، مشهد بود،... ببينيد چه قدر وحشيگرى مى خواهد كه يك آدم معمولى را - كه در كوچه و بازار رد مى شود - مسخره كنند. هيچ كس عليه هيچ كس ديگر اين كار را نمى كند؛ اما نسبت به روحانيون ، خيليها اين حق را براى خودشان قايل بودند... چون تبليغات شده بود. (44)
بركات پيوستگى و آميختگى روحانيت با مردم 
در تشيع ، روحانيت با مردم مرتبط و پيوسته است . در كشور ما، بر اثر عوامل تاريخى قديمى ، بافت اجتماعى مردم به گونه يى است كه روحانيت ، اصيل ترين قشرهاى مردم به شمار. مى آيد و از آنها منفك نيست . حتى اصالت روحانيت در كشور عراق ، شايد به اين شكل و با اين شدت نباشد.
شما زندگى مردم متدين را ملاحظه كنيد. چه امروز و چه در دوران اختناق ، حتى در دوران رضاخان و قبل از آن هم به طريق اولى ، زندگى مردم با حضور روحانيت به هم آميخته است . يعنى از بدو تولد و اذان و اقامه گفتن به گوش راست و چپ تا دوران زندگى ، تا عقد ازدواج ، تا مراجعه براى مسايل دينى و تا مرگ ، زندگى يك انسان ، با روحانيت و با شخص روحانى و با فرد و مصداقى از جامعه ى روحانيت ، به هم آميخته است . حالا آن روحانى در چه حدى ، در چه مايه ى علمى يى و در چه خطى باشد، آنها را كارى ندارم .
اين آميختگى با مردم ، آثار و بركات زيادى داشته است : روحانيت درد مردم را حس كرده ، اطمينان مردم را جلب نموده ، درد دلها و شكوه هاى مردم را همواره شنيده و نيازهاى معنوى و روحى آنها را بر آورده كرده است . (45)
چرا مى گويند اسلام منهاى روحانيت ؟ 
اگر كسى خيال كند كه به غير از جامعه ى علمى روحانيت تشيع ، كسى خواهد توانست قرآن و اسلام را علم كند و تبيين و تفهيم نمايد و در دنيا، ايمان و اعتقاد در دلها به وجود بياورد،... تصور غلط و اشتباهى است .
آن كس كه مى گويد، اسلام منهاى روحانيت ، او اسلام را نمى خواهد؛ او چيزى را مى خواهد كه تلفيقى از افكار و سلايق و عقايد شخصى خودش با پشتوانه يى از كتاب و سنت باشد. اگر در اين جا پاى روحانى به وسط آيد، مخالفت خواهد كرد و خواهد گفت : معناى قرآن و سنت ، اين نيست ؛ تو التقاط مى كنى . اما وقتى روحانى نبود، او با خيال راحت ، هر چه دلش ‍ مى خواهد، بيان مى كند.
من گاهى اوقات كه مصاحبه ها و گفتارهاى بعضى از اين مدعيان اسلام را - اسلام نو، اسلام جديد و انواع گوناگونى كه روى اسلام مى گذارند - مى خوانم دچار تعجب و تاءسف مى شوم كه اينها حتى يك آيه قرآن را بلد نيستند؛ در عين حال مستند به قرآن و حديث و نهج البلاغه حرف مى زنند. چون كارشناس اين مسائل روحانى است ، جلو مى آيد و مى گويد شما اشتباه كرديد، اين آيه در قرآن نيست ، اين آيه منزل بر دل شماست ، اين براى ما و ساير مسلمين حجت نيست ، اين آيه قرآن و آيه ى منزل بر قلب رسول الله نيست . براى اين كه روحانى ، اين درد سر را برايشان به وجود نياورد، مى گويند: اسلام منهاى روحانيت . (46)
عظمت تشكيل حكومت اسلامى 
من گاهى اين شك در ذهنم به وجود مى آيد كه بعضى از ما معلمان ، عمق عظمت تشكيل حكومتى بر اساس اسلام - يعنى حكومت قرآن و احكام اسلامى و فقه آل محمد عليهم افضل صلواة الله - را درست متوجه نشويم . تشكيل اين حكومت ، چيز بسيار عظيمى است . انسان وقتى در وسط ماجرايى است ، عظمت آن را حس و درك نمى كند.
شما ملاحظه بفرماييد، بعد از سال 41 - يعنى سال صلح امام مجتبى عليه الصلوة و السلام - تا دوران تشكيل نظام جمهورى اسلامى ، يك روز، حكومتى بر پايه ى قرآن كه شخص عادلى هم در راءس آن حكومت باشد، تشكيل نشده بود. اين شوخى است ؟ يعنى امام صادق عليه السلام و امام باقر و امام موسى بن جعفر و ائمه ى بعد از حادثه ى عاشورا عليهم سلام الله - بر طبق آنچه كه انسان از مجموع حالات اينها به دست مى آورد - همتشان اين بوده است كه براى دوران نزديك به زمان خودشان ، يك نظام اسلامى به وجود بياورند؛ حالا بعضى بالمباشره ، بعضى هم بالتسبيب . در اين زمينه ، رواياتى هم داريم رواياتى از امام صادق عليه السلام است كه خداى متعال ، امر خلافت و ولايت الهى را، براى سال هفتاد معين كرده بود؛ اما فلما قبل الحسين اشتذ غضب الله على اهل الارض
اين ، عبارت حديث است . بعد خدا آن را تا سال 160، به تاءخير انداخت . ما به شما گفتيم و شما آن را افشا كرديد، خداى متعال آن را به تاءخير انداخت ... ائمه عليهم السلام ، اين طورى كار مى كردند؛ يعنى حركت براى تشكيل نظامى كه بر اساس قرآن به وجود بيايد.
از ائمه عليهم السلام كه بگذريم ، امام زاده ها - جناب زيد بن على ، جناب حسين بن على (شهيد فخ )، جناب محمد بن عبدالله (صاحب نفس زكيه )، جناب ابراهيم بن عبدالله و ديگران - براى تشكيل يك حكومت عدل و يك حكومت علوى ، تلاش مى كردند. ...
نهضتهاى صحيحى كه تشكيل شده است ، براى اين به وجود مى آمد كه بلكه بتواند حكومتى تشكيل بدهد كه اين حكومت ، بر پايه ى قرآن باشد. بر پايه ى قرآن ، يعنى چه ؟ يعنى اولا، قوانين و مقررات حاكم بر آن جامعه و عمل نظام عمومى و جمعى در آن ، براساس حكم دينى باشد. ثانيا، آن كسى هم كه در راس حكومت قرار مى گيرد، با معيارهاى دينى براى حكومت ، منطبق باشد. (47)
مايه ى افتخار است كه يك روحانى لباس رزم به تنش مى كند. 
سال 59 كه گاهى به مناطق جنگى مى رفتم ،... هر دفعه هفته يى يك بار، براى نماز جمعه تهران مى آمدم و از راه كه مى رسيدم ، خدمت امام مى رفتم ... يك بار كه خدمت ايشان رفته بودم ،... لباس كار سربازى به تنم بود. وقتى سوار هواپيما مى شدم كه به اين جا بيايم ، قبا مى پوشيدم و عمامه سرم مى گذاشتم و اين لباس هم ، آن زير مى ماند. يعنى لباسى نداشتم كه عوض كنم و همان طورى هم خدم امام مى رفتم . ايشان ، وقتى كه چشمشان به اين لباس نظامى مى افتاد، تعبيرى كردند كه احتمال مى دهم ، در جايى آن را نوشته باشم ... اجمالش يادم است . ايشان گفتند...

اين ... مايه افتخار است كه يك روحانى ، لباس رزم به تنش مى كند. و اين درست است و همان چيزى است كه بايد باشد...
حقيقتش هم اين است كه روزى بود، لباس رزم را براى روحانى ، خلاف مروت ذكر مى كردند. در باب امام جماعت گفته اند كه بايستى عادل باشد و كار خلاف عدالت و مروت نكند. از جمله ى كارهاى خلاف مروت كه ذكر مى شد اين بود كه نفر امام جماعت ، مثلا لباس نظامى بپوشد... و در رديف كارهايى بود كه مثلا كسى در بازار يا در ممر عام مردم ، حركت غير محترمانه يى از او سر بزند. (48)

 

من به قدرى خوشحال شدم كه گويى بالدر آوردم
اول جنگ ، وقتى كه هفت ، هشت ، ده روزى گذشت ، ديدم كه هر چه خبر مى آيد، ياءس آور است ... البته ، من نماينده ى امام در شوراى عالى دفاع و سخنگوى آن شورا بودم ... ديدم كه از من كارى برنمى آيد، دلم هم مى جوشد و اصلا نمى توانم صبر كنم ، با دغدغه كامل ، خدمت امام رفتم ... هميشه امام به ما مى گفتند كه خودتان را حفظ كنيد و از خودتان مراقبت نماييد... من به امام گفتم ، خواهش مى كنم اجازه بدهيد، من به اهواز و يا دزفول بروم ، شايد كارى بتوانم بكنم . بلافاصله گفتند كه شما برويد. من به قدرى خوشحال شدم ، كه گويى بال در آوردم مرحوم چمران هم در آن جا نشسته بود. گفت ، پس به من اجازه بدهيد تا به جبهه بروم . ايشان گفتند، شما هم برويد...
يك روز عصر با مرحوم چمران راه افتاديم اوايل شب به اهواز رسيديم ... همان شب اول كه رفتيم ، گروه كوچكى درست شد. قرار شد كه

 

 

اينها بروند، آر.پى .جى و تفنگ بردارند و به داخل صفوف دشمن ، شبيخون بزنند... ما هر شب ، همين عمليات را مى رفتيم ... بعد از سه چهار شب يك روز ديدم سرهنگى ... كه مرد نسبتا مسنى هم بود... پيش من آمد و نامه يى را داد و گفت ، من خواهش مى كنم به اين نامه توجه كنيد. من ته دلم سوء ظن پيدا كردم كه اين فرد لابد آمده بگويد، مثلا به من مرخصى بدهيد. يك مقدار لجم هم گرفت و با خود گفتم كه حالا در اين اوضاع و احوال اين چه نامه اى است . نامه را باز كردم ، ديدم نوشته ، شما كه شبها به عمليات مى رويد، يك شب هم دست من را بگيريد و با خودتان ببريد. من با ديدن آن نامه ، منقلب شدم ...
حضور يك روحانى ، اين قدر مؤ ثر است . هيچ عاملى به قدر يك روحانى نمى تواند اين دلها را پر از شور و شوق بكند. (49)