خاطرات و حكايتها - جلد هشتم

گرد آورى و تدوين : مؤ سسه فرهنگى قدر ولايت

- ۲ -


نسخه رسوا شده و دروغين اومانيسم و ليبراليسم  
ليبرال دمكراسى غرب يك روز گفته مى شد اوج تكامل فكر و عمل انسان است و بالاتر از آن چيزى وجود ندارد كه به نظر من خود اين حرف نشانه ى كوته فكرى است كه آدم نقطه يى را پيدا كند و بگويد از اين بالاتر ممكن نيست انسان حركت كند؛ نه ، انسان در حركت خود بى نهايت است امروز به دست خود، خودش را رسوا كرده است . اين ليبراليسم ، همان چيزى است كه امروز ماجراى افغانستان و سالهاست مساءله ى فلسطين را به وجود آورده است . اين اومانيسم دروغين غرب همان چيزى است كه پنجاه سال ملت فلسطين را نديده مى گيرد و مى خواهد آن را بكلى حذف كند. از خودشان سؤ ال نمى كنند كه اصلا ملت فلسطين در دنيا وجود داشته يا دروغ است . اگر قبول داريد سرزمينى به نام فلسطين وجود دارد، پس كو آن ملت ؟ خواستند يك ملت و يك نام جغرافيايى را بكلى از روى كره ى زمين حذف كنند. امروز اومانيسم و ليبراليسم و دموكراسى آنها به اختناق و خفقانى رسيده است كه حتّى نمى خواهند به يك رسانه ى خارجى اجازه دهند كه اخبار افغانستان را پخش كند! اين ، جريان آزاد خبر از نظر غرب است . اين نسخه ، رسوا شده و غلط از آب در آمده است ؛ در عين حال فلان مسؤ ول ما كه به بركت انقلاب اسلامى عزت و احترامى پيدا كرده است و به خاطر اظهار طرفدار ليبرال دمكراسى غربى بشود كه نقطه ى مقابل مردم سالارى اسلامى است ! اصلا مردم سالارى اسلامى و آزادى در اسلام ، آن نيست ؛ يك حقيقت ديگر است . گاهى چنين چيزهايى بندرت پيدا مى شود. البته من خدا را شكر مى كنم كه مسؤ ولان طراز اول كشور، عميقا معتقد به مبانى اسلامى اند. دشمن نتوانسته است نفوذ فكرى و سياسى خود را به جاهاى حساس برساند. امروز رؤ ساى سه قوه و مسؤ ولان طراز اول عميقا به آرمان امام و انقلاب معتقدند؛ اما در بعضى از دستگاهها چنين چيزهايى پيدا مى شود كه من آن روز هم اشاره يى كردم .(14)
خيانت مى كنند، اسمش را تجديد نظرطلبى مى گذارند 
در حوزه ى انديشه : قانون شكنى مى كنند. حوزه ى انديشه و فكر هم قوانينى دارد و بايد از آنها پيروى كرد. اگر كسى درباره ى يك مبناى فكرى شبهه يى دارد، قانونش اين است كه آن را در مراكز تخصصى و محافل علمى مطرح كند. يا بايد شبهه را برطرف كرد و از ذهن خود زدود، يا اگر شبهه اشكال واقعى است ، آن را به يك نظريه تبديل كرد و ذهنهاى اهل علم و اهل نظر را نسبت به آن منقاد كرد. اين حضرت از اين قانون پيروى نمى كنند؛ شبهه يى به ذهن آنها مى آيد، خودشان دچار بى اعتقادى مى شوند و بر اثر هزار جور ابتلاء و گرفتارى ، پايه هاى ايمان عميق قلبى شان را موريانه ى هوى و هوس و رفاه زدگى و دنياطلبى مى جود و مى خورد و شبهه دار مى شوند؛ آنگاه مى آيند شبهه را در افكار عمومى مطرح مى كنند؛ اسمش را هم تجديد نظر مى گذارند! اين خيانت به افكار عمومى است . تجديد نظر يعنى چه ؟ يك وقت معناى تجديد نظر اين است كه انسان از خطايى ، انديشمندانه و منصفانه بر مى گردد؛ اين چيز خيلى خوبى است ؛ اما تجديد نظرهاى سياسى ، مصلحتى و ناشى از تغيير موقعيتها و تطميع دشمن ، تجديد نظر نيست ، اينها هرهرى مسلكى است .
ما در اسلام اجتهاد دايم داريم . اجتهاد دايم ، يعنى انسان صاحب نظر هميشه در صدد تكميل فكر حود است . در راه تكامل ، گاهى انسان خطايى را تصحيح مى كند؛ اين درست و خوب است . در طريق فكر اسلامى ، صاحب نظران ، انديشمندان و انسانهايى كه قدرت اجتهاد و استنباط در مبانى فكرى و نظرى انقلاب را دارند - نه هر كسى كه ادعا دارد، نه كسى كه صلاحيتهاى علمى و فكرى لازم را كسب نكرده است - دايم بايد فكر كنند و انديشه را تكميل نمايند؛ اين چيز خوبى است .
نبايد تابع حزب باد باشيم و هر روز به هر طرف وزيد، آن گونه تصميم بگيريم ؛ يا نگاه كنيم ببينيم دشمن چه ژستى مى گيرد، ما هم ژست خود را با او تطبيق كنيم ؛ اگر او اخم كرد، ما چهره ى ترس آلود بگيريم ؛ اگر او حرف تندى زد، ما چهره ى معذرت طلبانه به خود بگيريم ؛ اين كه نشد.(15)

همان آدمها، حالا فرش قرمز پهن مى كنند!! 
انسان اگر زندگى سياسى بعضيها را از اول انقلاب تا حالا نگاه كند، مى بيند ملقمه ى عجيبى از انواع و اقسام فكر هاست ! يك روز بود كه چنين آدمهايى به اين اكتفا نمى كردند كه در شعارها مردم فقط ((مرگ بر آمريكا و مرگ بر شوروى )) بگويند؛ مى گفتند بايد بگوييم ((مرگ بر شرق و غرب ))! ما مى گفتيم شوروى سمبل يك تفكر و يك راه غلط است ؛ امريكا سمبل جنايت و ستم است ؛ چه دليلى دارد شما بگوييد ((مرگ بر شرق و غرب ))؟! مى گفتند شما محافظه كار و سازش طلبيد! از جمله ى همين حضرات ، الان كسانى هستند كه حاضرند بروند رسما در مقابل امريكا و انگليس عذر خواهى كنند و بگويند ما غلط كرديم ، اشتباه كرديم به شما بدگويى كرديم ؛ ما را ببخشيد! بعضى از همين افراد، آن روز در اوايل انقلاب ، روى تنديهاى بى رويه ، يك نظرات عجيب و غريب اقتصادى مطرح مى كردند كه انسان شاخ در مى آورد! مى گفتيم اينها كجايش اسلامى است . مى خواستند تفكرات بسيار تند چپ سوسياليستى را به اسم اسلام تحميل و پياده كنند. بعضى از آنها كه مسؤ وليت داشتند، كارهاى بدى هم در آن روز انجام دادند. من فراموش نمى كنم ، ما در شوراى انقلاب - سالهاى 57 و 58 قانونى داشتيم كه سرمايه دارهاى قبل از انقلاب را به چهار دسته تقسيم كرده بود؛ بند(الف )، بند (ب )، بند (ج )، بند(د)، بند (ب ) كسانى بودند كه سرمايه هاى آنها از طريق نامشروع و غير قانونى به دست آمده بود؛ حكمش هم اين بود كه دولت بايد اينها را تصرف كند. بند(ج ) كسانى بودند كه سرمايه هاى آنها از راه نامشروع به دست نيامده بود؛ ليكن وامهاى كلانى را از بانك گرفته بودند، تقلب كرده بودند و پول را پس نداده بودند. بنابر اين اينها بايد وامهاى خود را ادا مى كردند؛ اگر ادا مى كردند، كارخانه ها مال خودشان مى شد؛ اما اگر پرداخت نمى كردند، كارخانه هاى آنها تصرف مى شد. اوايل رياست جمهورى من گروهى مسؤ ول تشخيص بند (ب ) و (ج ) و اين طور كارها بودند. البته اين كارها دست بنده به عنوان رئيس ‍ جمهور نبود؛ دست نخست وزير و دستگاه هياءت دولت بود. من اطلاع پيدا كردم يك عده در اين هياءت هستند و اصرار دارند كه بند (ج ) را به بند (ب ) تبديل كنند؛ يعنى كارخانه يى كه مى شد صاحب آن بدهكارى اش را به بانك بدهد، بعد كارخانه اش را راه بيندازد و كار كند و كارگرانش هم بى كار نباشند، مى خواستند نگذارند اين كار انجام بگيرد. در آن موقع ، چنين گرايش چپ ضد سرمايه دارى افراطى نابحق وجود داشت . همان آدمها حالا كسانى هستند كه حاضرند در مقابل كمپانى دارها و سرمايه دارهاى صهيونيستى فرش قرمز پهن كنند تا به ايران بيايند و سرمايه گذارى كنند! انسان از چپ ترين ايده هاى ماركسيستى ، به افراطى ترين ايده ى دست راستى اقتصادى متحول شود؛ اسمش را هم تجديد نظر بگذارد! اين تجديد نظر نيست ؛ اين هرهرى مسلكى است . آن روز افراط بود، امروز هم افراط است . وجود اين آدمهاى تجديد نظر طلب در برخى از دستگاههاى گوناگون ، اسباب زحمت و خطر است . اگر در دانشگاه باشند، ضرر مى رسانند؛ اگر در دولت باشند، ضرر مى رسانند؛ اگر در مجلس باشند، ضرر مى رسانند؛ هر جا و در هر نقطه اى باشند، ضرر مى رسانند. يكى از آسيبهاى ما اين است .(16)
من تحزب رااين نمى دانم  
بعضى از مشكلات ما ناشى از ضعف بعضى از مديريتهاست ؛ به كارهاى جزيى و فعاليتهاى سياسى و حزبى سرگرم و مشغول مى شوند. اين قدر كه من در اين خصوص تاءكيد مى كنم ، بعضيها مى گويند فلانى با حزب و تحزب مخالف است ؛ در صورتى كه پس از پيروزى انقلاب اسلامى ، اولين حزب را ما درست كرديم . اگر تحزب به معناى واقعى كلمه وجود داشته باشد، من طرفدار آن هستم ؛ منتها من تحزب را اين نمى دانم كه عده يى از داعيه داران سياسى ، به دنبال كسب قدرت ، دور هم جمع شوند ده نفر، پانزده نفر، بيست نفر و با شعار و ايجاد هيجان و جذابيتهاى دروغين ، مردم يا گروههاى از مردم را به اين طرف و آن طرف بكشانند و مرتب دعوا و اختلاف راه بيندازند و براى اين كه بى كار نمانند، يك مساءله ى كوچك را بزرگ كنند، يك چيز كم اهيمت را پر اهميت جلوه دهند و روزها و هفته ها درباره اش بحث و تحليل كنند؛ بر اساس آن ، دوست و دشمن معين كنند؛ فلان كس ، فلان طرفى است ، پس دشمن است ؛ فلان كس ، فلان طرفى است ، پس دوست است . بنده اينها را تحزب نمى دانم ؛ اينها روشهاى غلط سياسى است كه در دنيا هم رايج است . دل ما خوش بوده است كه در ايران اين چيزها رايج نباشد؛ اما متاءسفانه بعضيها به اين چيزها دلبستگى دارند. خيلى خوب ؛ اما اگر كسى مسؤ وليتى را قبول كرد، چنانچه بنا شد دلبستگى يى پيدا كند، به آن مديريت ضربه خواهد زد. من يك وقت به بعضى از مسؤ ولان دولتى پيغام دادم و گفتم شما آن ساعاتى را كه در جلسه ى حزبى خود صرف مى كنيد البته نمى گويم پول و امكانات مى گيريد متعلق به دولت و مردم است ؛ شما حق نداريد آن را صرف مسائل حزبى و جناحى و گروهى و امثال اينها بكنيد. يك مقدار ضعفهاى ما ناشى از اينهاست ؛ والا ما مديران خوبى داريم . بعضيها به مديران دولتى ايراد مى گيرند؛ نه ، مديران ما در بخشهاى مختلف بر روى هم خوشبختانه مديران خوبى هستند؛ بعضى از آنها حقيقتا در جاهايى همت مى گمارند، كه من نمى خواهم از آنها اسم بياورم ؛و الا جا داشت اين كار را بكنم . از همين مسؤ ولان دولتى افرادى هستند كه مى شود اسم آنها را آورد و به عنوان آدمهاى موفق به مردم معرفى كرد؛ منتها اسم آوردن از بعضى ، ممكن است نفى بعضى ديگر تلقى شود؛ بنابر اين اسم نمى آورم ؛ اما خوشبختانه از اين گونه افراد داريم ؛ به شرطى كه آن كارهايى كه گفتم ، نباشد.(17)
امام باقر عليه السلام فرزند خود را به اين منطقه گسيل داشت
شهرستان كاشان از جمله ى مناطق معدودى در كشور ماست كه از اوايل قرون اسلامى با محبت اهل بيت و شناختن حقيقت آنها معروف شد و از آغاز توانست در بين امواج متراكم و متلاطم سياستهاى اموى و عباسى ، حقيقت را بشناسد. آن طورى كه معروف است ، امام باقر(عليه الصلاة و السلام ) فرزند خود جناب على بن محمد الباقر كه در مشهد اردهال مدفون است را براى توجه دادن مردم و پاسخگويى به احساسات ارادتمندانه ى آنان به ساحت اهل بيت ، به اين منطقه گسيل كردند. در جمع علما و دانشمندان چه فقها و محدثان ، چه دانشمندان علوم رياضى ، چه فيلسوفان و حكيمان و متكلمان نام كاشان يك برجستگى دارد. اين سوابق را ما براى اين تكرار نمى كنيم كه خود را به گذشته دلخوش كنيم و از حال غافل بمانيم ؛ نه ، نشاندهنده ى استعدادهايى است كه در حال حاضر از آن استعدادها بايد كمال استفاده بشود. به مردم داراى چنين ريشه ى تاريخى نگويند كه شما گذشته و تاريخ نداريد؛ چرا، همه جاى كشور ما همين طور است . من مقيدم در هر منطقه يى روى نام پر افتخار مفاخر و چهره هاى علمى و فرهنگى آن شهر تكيه كنم . از زمان ائمه (عليهم السلام ) در سلك روات ، على بن محمد قاسانى بود كه در طريق بسيارى از روايات ، نام شريف اين محدث بزرگ وجود دارد. در قرونى كه تاءليفات اسلامى رواج داشت ، بزرگان و شخصيتهاى برجسته ى علمى در فقه و حديث - مثل قطب راوندى ، يا قبل از او، سيد ابو الرضا فضل الله راوندى بودند. يا غياث الدين جمشيد كاشانى ، رياضيدان برجسته و معروف قرون گذشته ، متعلق به اين منطقه بوده اند. در دوره هاى بعد، فقها و حكما و متكلمان بزرگ ، مفسران برجسته و نام آور، شخصيتهاى سياسى و مؤ لفان نامدار امثال فيض كاشانى ، ملا مهدى نراقى و پسرش ملا احمد نراقى در اين منطقه استمرار پيدا كرده اند و انسان هيچ زمانى را نمى بيند كه اين زنجيره قطع شده باشد؛ مرتب علماى بزرگ ، مفسران ، مؤ لفان و شخصيتهاى برجسته و عظيم القدر حضور داشتند، تا نزديك زمان ما مى رسد: مرحوم ملا حبيب الله كاشانى ، مرحوم آية الله حاج مير سيد على يثربى كاشانى كه من تاءسف مى خورم از اين كه اين بزرگان علم و معرفت به قدر ظرفيت علمى شان شناخته شده نيستند در عالم سياست ، مرحوم سيد ابوالقاسم كاشانى ، و همين طور فهرست طولانى شعراى گذشته و حتى زمان ما، عرفا و انواع و اقسام معرفتها و دانشها؛ اينها براى يك شهر افتخار است .(18)

 

در حق فيض كاشانى ظلم شده است  
به بعضى از شخصيتهاى تاريخى كاشان ظلم شده است ؛ يعنى حق آنها آن چنان كه بايد، شناخته نشده است ؛ يكى از آنها مرحوم فيض كاشانى است . فيض كاشانى ، يكى از شخصيتهاى كم نظير است ؛ انسانى كه در چندين علم مختلف جزو سر آمدان است ؛ يك حكيم و فيلسوف بزرگ ، يك متكلم برجسته ، يك محدث نام آور، يك رجالى صاحب مبنا و مكتب ، يك فقيه صاحب آراء برجسته ، يك شاعر و يك عارف است ؛ همه ى اين خصوصيات در اين مرد جمع است . در كتبيه ى شخصيتهاى برجسته مملكت و در چشم خواص و عوام ، فيض كاشانى اين جلوه را ندارد كه در واقع در مقابل چشم كسانى كه او را مى شناسند، دارد؛ حتى شنيدم مقبره ى اين عالم بزرگ و فنان در كاشان از آن آبادى و عمرانى كه شايسته ى آن است ، برخوردار نيست ؛ البته گويا فيض وصيت كرده است كه روى مقبره ى او سقف نباشد. به هر حال ستايش بزرگانى از قبيل فيض ، ستايش علم و معرفت است .(19)

ايت الله كاشانى و نهضت ملى شدن نفت و عبرتهاى آن  
آية الله كاشانى كسى است كه اگر او نبود، نهضت ملى شدن صنعت نفت يقينا در اين كشور به وقوع نمى پيوست . من به جوانها عرض مى كنم ، با تاريخ گذشته ى نزديك كشورتان آشنا شويد؛ چون يكى از راههاى فريب و اغواگرى ، تحريف تاريخ است كه امروز متاءسفانه اين كار بوفور صورت مى گيرد. مرحوم كاشانى كسى است كه به كمك او بود كه دكتر مصدق و ديگر سران نهضت ملى شدن صنعت توانستند حمايت مردم را به اين حركت جلب كنند؛ و الا حمايت مردم جلب نم شد. كسى مصدق را نمى شناخت ؛ كسى معناى ملى شدن صنعت نفت را نمى دانست ؛ توده هاى عظيم مردم كه راءى و حضور و اقدام آنها در تحولات اجتماعى تعيين كننده است ، در جريان وارد نبودند و براى آنها توضيح داده نشده بود. دستگاه دربار كه مخالفت چيز فهمى مردم بود، خودش هم عامل دست انگليسيها بود. روشنفكران و سياسيونى كه جهت حركتشان اين بود، وسيله و راهى نداشتند و مردم به آنها اعتمادى نداشتند. مرحوم آية الله كاشانى وارد ميدان شد.(20) سابقه ى اين مرد را، هم علما مى شناختند و هم مردم ايران به او ارادت داشتند. او كسى بود كه به وسيله ى قشون غاصب مداخله گر انگليس در ايران ، از كشور تبعيد شده بود. شما ببينيد هيچ قدرتى در دنيا نمى تواند امروز به استقلال سياسى ملت ايران نگاه كنيد، ببينيد هيچ قدرتى در دنيا نمى تواند هيچ گونه موضع گيرى يى حتى موضعگيرى زبانى را بر دولتمردان ما تحميل كند؛ اما آن موقع اين طورى بود كه يك دولت بيگانه در دنباله ى جنگ بين الملل دوم كه انگليسيها و امريكاييها و روسها در زمان حكومت محمد رضاى پهلوى از چند طرف وارد كشور ما شده بودند به خودش جراءت مى داد كه يك عالم دينى را به خاطر مخالفت با سياست انگليس بگيرد و به خارج از كشور تبعيد كند! البته قبلا او را در قلعه ى فلك الافلاك خرم آباد زندانى كردند، كه من رفتم آن سلولى را كه او مى گفتند مرحوم آقاى كاشانى در آن جا زندانى بود، از نزديك ديدم . وقتى كه او از تبعيد به تهران برگشت ، امواج احساسات و ارادت مردم نسبت به اين روحانى مجاهد و مبارز، آن چنان طوفانى به راه انداخت كه همه ى دشمنان را پس زد و انگليسيها و ديگران حساب كار خود راكردند؛ فهميدند كه مبارزه ى با اين عالم روحانى به جايى نخواهد رسيد.(21)بعد مرحوم آية الله كاشانى به عنوان نماينده ى مردم تهران و رئيس مجلس آن روز، پشتيبان طرح ملى شدن صنعت نفت شد. نمايندگان مرحوم آيت الله كاشانى به سر تا سر كشور مسافرت مى كردند. من خودم آن وقت نوجوان بودم . نماينده ى مرحوم آية الله كاشانى به مشهد آمد و منبر رفت . او آن چنان دلهاى مردم را نثل مغناطيس به خود جذب مى كرد كه هيچ عامل ديگرى نمى توانست جاى اين حركت را بگيرد. و به اين ترتيب در سال 1329 شمسى يعنى پنجاه و يك سال قبل كه شروع نهضت ملى شدن صنعت نفت ايران است مردم طرفدار ملى شدن صنعت نفت ايران شدند و على رغم اين كه محمد رضا موافق نخست وزيرى مصدق نبود، به پشتيبانى حمايت مردمى ، مصدق نخست وزير شد. اگر چه مرحوم آية الله كاشانى اين حمايت عظيم مردمى را براى مصدق به وجود نمى آورد، اگر او نخست وزير نمى شد. بعد در سال 1331 كه ضد حمله ى دربار عليه مصدق شروع شد و او از نخست وزيرى بركنار گرديد، فقط يك عامل توانست مجددا قدرت را به مصدق برگرداند؛

و او مرحوم آية الله كاشانى بود؛ اينها جزو واضحات تاريخ است ؛ جزو چيزهايى است كه كسانى كه آن روز بودند. ديده اند و از قضاياى آن خبر دارند و بروشنى مى دانند چه گذشته است ؛ ليكن عده يى عمدا اينها را كتمان مى كنند و نمى گذارند اين حرفهابه گوش نسل حاضر برسد؛ البته مقاصدشان معلوم است . وقتى شاه قوام السلطنه را به جاى مصدق به نخست وزيرى انتخاب كرد، مرحوم آية اللّه كاشانى در مقابل قوام السلطنه اعلاميه داد؛ مردم كفن پوشيدند و در تهران و شهرهاى ديگر به خيابانها آمدند؛ لذا قوام السلطنه سه روز بيشتر نتوانست به عنوان نخست وزير بماند. اصلا مگر مى شد در مقابل امواج عظيم مردم كه آية اللّه كاشانى راه انداخته بود، مقاومت كرد؟ لذا قوام السلطنه كنار رفت و دوباره مصدق سر كار آمد.(22) انگليسيها نفت ايران را ملك شخصى خود به حساب آورده بودند و دهها سال استفاده ى غاصبانه مى كردند و مال ملت ايران را تقريبا مفت مفت مى بردند و دربار سلطنت هم براى اين كه چهار روز بيشتر به حكومت ننگين خود ادامه دهد، با انگليسيها همكارى مى كرد؛ اما اين بساط را نهضت ملى شدن صنعت نفت به هم زد، كه عامل و سرچشمه ى اصلى جوشش در اين نهضت ، همين مرد بزرگ و شجاع بود: مرحوم آية اللّه سيدابوالقاسم كاشانى .
بخش بسيار مهم اين است كه الان عرض مى كنم و اين چيزى است كه مى خواهم بخصوص جوانان ما به آن توجه كنند. دشمن فهميد كه راز پيروزى ملت ايران چيست ؛ لذا درصدد برآمد تا سياسيون و سردمداران دولتى را از روحانيت و دين جدا كند. آنها را از آية اللّه كاشانى جدا كردند و بينشان فاصله انداختند و متاءسفانه موفق هم شدند. از سى تير 1331 كه مرحوم آية اللّه كاشانى توانست ملت ايران را اين طور به صحنه بياورد، تا 28 مرداد 1332 كه عامل امريكا در تهران توانستند مصدق را سرنگون و تمام بساط او را جمع كنند و مردم هيچ حركتى از خود نشان ندادند، يك سال و يك ماه بيشتر طول نكشيد. در اين يك سال و يك ماه ، با وساطت ايادى ضد استقلال اين كشور و با توطئه ى دشمنان اين ملت ، دكتر مصدق مرتب فاصله ى خود را به آقاى كاشانى زياد كرد، تا اين كه مرحوم آية اللّه كاشانى چند روز قبل از ماجراى 28 مرداد نامه نوشت كه همه ى اين نامه ها موجود است و گفت من مى ترسم با يان وضعى كه داريد، عليه شما كودتا كنند و مشكلى به وجود آورند و دكتر مصدق گفت : من مستهظر به پشتيبانى مردم ايران هستم !(23) اشتباه او همين جا بود. ملت ايران را سرانگشت روحانيت كسى مثل آية اللّه كاشانى وادار مى كرد كه صحنه ها را پر كند و به ميدان بيايد و جان خود را در خطر بيندازد. در 28 مرداد كه كاشانى منزوى و خانه نشين بود و در واقع دشت مصدق او را منزوى و از خودش جدا كرده بود(24) عدم حضور او در صحنه موجب شد كه مردم نيز در صحنه حضور

 

 

نداشته باشند؛ لذا كودتاچيهاى ماءمور مستقيم امريكا توانستند بيايند و براحتى بخشى از ارتش را به تصرف در آورند و كودتا كنند يك مشت اوباش ‍ و الواط تهران را هم راه انداختند و مصدق را سرنگون كردند. پس از آن ، ديكتاتورى محمد رضا شاه بهوجود آمد كه بيست وپنج سال اين ملت زير چكمه هاى ديكتاتورى او لگدمال شد و ملى شدن صنعت نفت هم در واقع هيچ و پوچ گرديد؛ چون همان نفت را به كنسرسيومى دادن كه امريكاييها طراحى آن را كردند. هرچه دشمن خواست ، همان شد؛ به خاطر جدا شدن از روحانيت و دين ؛ اينها عبرت است .(25)
نقش روشنفكران خودباخته در انحراف مشروطه و استيلاى رضاخان  
شبه همين قضيه در صدر مشروطيت اتفاق افتاد؛ آن جا هم كار را مردم كردند و حضور آنها بود كه مشروطيت را بر حكام مستبد قاجار تحميل كرد؛ والّا مظفرالدين شاه كسى نبود كه مشروطيت را قبول كند؛ حضور و فشار مردم او را مجبور كرد كه مشروطيت را بپذيرد. روحانيون و علماى بزرگ مردم را به صحنه آورده بودند. بعد از آن كه مشروطيت به وجود آمد، جمعى از روشنفكران خودباخته ى در مقابل انگليس با تبليغات و روزنامه ها و روشهاى خودكارى كردند كه روحانيت و مردم متدين را نسبت به نهضت مشروطيت بدبين و ماءيوس كردند؛ نتيجه اين شد كه در ابتدا يك ديكتاتورى تواءم با هرج و مرج ، چند سال بعد هم ديكتاتورى سياه دوران رضاخان بر اين ملت مسلط شد. اين دو واقعه ، دو تجربه است ؛ البته هر كدام تحليل و داستان جداگانه يى دارد.(26)
فرمول قديمى دشمن در انقلاب اسلامى تحقق پيدا نكرد 
مساجراى سوم ، ماجراى انقلاب اسلامى بود كه امام هشيارى بخرج داد و نگذاشت . عده يى اول انقلاب به تلقين همان دشمنان ، تبليغ مى كردند كه بسيار خوب ، امام آمد، انقلاب را پيروز كرد، مردم را به صحنه آورد و دولت جمهورى اسلامى تشكيل شد؛ كار امام ديگر تمام شد؛ امام به قم برود و مشغول درس و بحث و كارهاى خود باشد! معنايش اين بود كه همان كارى كه در مشروطيت شد، در انقلاب اسلامى هم بشود. امام بزرگوار ما، ملت مؤ من ، مبارزان آبديده يى كه تجربه هاى تاريخى را داشتند و بزرگان سياستمدار انقلاب كه فهميدند دارند چه مى كنند و دشمن از كدام منفذ ممكن است هجوم و حمله يى دوباره به اين كشور بكند، بر استحكام اين پايه اشراف و نظارت داشت . در طول اين مدت ، مردم در كنار حقايق دينى و پرچمداران معرفت دينى باقى مى ماندند. جوانان و زيباييهاى معرفت دينى و به برجستگيهاى اسلامى كه پرچم عدالت را در دنياى امروز بلند كرده است ، پشت كنند، از همه ى قشرهاى ديگر آگاهانه تر و با اصرار بيشتر، پرچم اسلام و اسلام خواهى را در كشور برافراشته و به دست گرفته اند.
مردم و جوانهاى ما نگذاشتند فرمول قديمى دشمن ، در انقلاب اسلامى تحقق پيدا كند. اين فرمول چيست ؟ قدم اول ، جدايى دستگاه سياست و نهضت از دين و روحانيت است . قدم دوم ، ماءيوس شدن مردم از تحولى كه به وجود آمده است ؛ مثل مشروطيت و نهضت ملى شدن صنعت نفت . ماءيوس شدن مردم موجب مى شود كه در صحنه حضور نداشته باشند. قدم سوم ، در غياب مردم ، پديد آمدن يك ديكتاتورى ظالمانه و بى رحم و در مشت دشمن و استكبار و استعمار قرار گرفتن است . در تحولاتى كه در دين نقشى نداشته است ، راحت توانسته اند اين فرمول را پيدا كنند: مردم را ماءيوس كنند؛

آنها را از صحنه دور كنند؛ در غياب هر كارى كه كه مى خواهند، بكنند و عوامل مورد نظر خودرا سر كار بياورند. در ايران پس از انقلاب اسلامى نتوانستند اين كار را بكنند؛ نتوانستند عنصر دين را از اساس حكومت جمهورى اسلامى و انقلاب اسلامى جدا كنند؛ نتوانستند مردم را ماءيوس ‍ كنند؛ مردم در صحنه ماندند و تا مردم در صحنه هستند، دشمنمجال هيچ تحرك واقعى و حقيقى را در كشور ما ندارد.(27)
نظريه ليبرال دمكراسى پاسخى ندارد 
امروز بزرگترين ضربه يى كه به اعتبار ليبرال دمكراسى رايج در دنياى غرب وارد مى شود، اين دنياى آغشته ى از كشته و خون و جسد و ظلم است كه براساس ليبرال دمكراسى در دنيا به وجود آمده است . مركز و اطراف هر دو جنگ جهانى . اروپا بود؛ يعنى مركز ليبرال دمكراسى . استعمار، دخالت در كشورها، قضاياى كشورهاى امريكاى لاتين ، از همه مهمتر قضاياى فلسطين ، و حالا قضيه ى افغانستان ، در همين ارتباط به وجود آمد. در مقابل اين حوادث ، نظريه ى ليبرال دمكراسى پاسخ ندارد. به بحث نظرى و فلسفى و نشستن پشت ميز مناظره احتياجى نيست ؛ مردم دنيا وقتى نگاه مى كنند، مى بينند اين نظريه ى سياسى نتيجه اش اين است و كارايى ندارد.(28)
با تعجب گفت : آيا اين واقعيت دارد؟ 
امروز با گذشت دو دهه از انقلاب اسلامى ، سر تاسر كشور از لحاظ كارهاى زيربنايى ، عمرانى ، رسيدگى به عميق ترين و دورترين بخشهاى اين كشور، از لحاظ فرهنگ و دانشگاه ، و از همه ى جهاتى كه براى آينده ى يك كشور مورد اهتمام است ، كارهاى فوق العاده يى شده است ؛ اينها را نبايد ناديده گرفت .
من يك بار به يكى از رؤ ساى كشورهاى خارجى كه در تهران به ديدن من آمده بود، گفتم الان در آن واحد هفتاد سد در برنامه ى ساخت قرار دارد. گفتم شما اين را تصور مى كنيد كه از دولت قبل مبالغى از ساخت سد براى اين دولت ماند؛ اين دولت هم تعدادى را تمام كرده و تعدادى را در برنامه آورد؛ در حدود هفتاد سد در آن واحد؟ تعجب كرد و گفت آيا اين واقعيت دارد؟! گفتم بله ، اينها چيزهايى است كه نمى شود نديده گرفت . تحقير دستاوردهاى انقلاب چيزى نيست كه به نفع ملت باشد؛ بلكه موجب نااميدى و ياءس مردم خواهد شد؛ و اين كارى است كه دشمنان مى خواهند آن را انجام دهند؛ ضعفها را بزرگ و كمبودها را برجسته كنند؛ اما پيشرفتها را مورد نظر قرار ندهند.
در عين حال من معتقدم همچنان كه پيشرفتها و موفقيتها را نبايد نديده گرفت ، مسؤ ولان بايد كارهاى نشده ، كارهاى ضعيف ، كارهاى تاءخير شده و فراموش شده را با توجه مضاعف و با اهتمام دو برابر در برنامه ى كار خود قرار دهند؛ و اين نمى شود، مگر اين كه مسؤ ولان همه ى همت خود را براى كار بگذارند.(29)

من فهميدم كه اين بذر، سبز شد 
نلسون ماندلا قبل از آن كه در آفريقاى جنوبى به پيروزى برسد زمانى كه تازه از زندان آزاد شده بود به ايران آمد و با من ملاقات كرد. راجع به آفريقاى جنوبى از او سؤ ال كردم ، چيزهايى گفت . من به او گفتم ، ما تجربه يى داريم كه گمان مى كنم در كشور شما هم قابل عمل باشد؛ و آن تجربه عبارت است از اين كه انسانهاى داوطلب كه اكثريت جمعيت كشور ما را تشكيل مى دادند زن و مرد، با جسم خودشان به خيابانها آمدند، نه با مشتشان ، نه با سلاحشان ، نه با نارنجكشان ، نه با خانه ى تيمى شان ، بلكه با تن خودشان آمدند؛ روى خود را هم نبستند، با صورت باز آمدند؛ لذا نظام را منفعل كردند و او هم ديد نمى تواند بايستد؛ واقعا بر چه كسى مى خواست حكومت كند؟ گفتم به نظر من الگو در آفريقاى جنوبى قابل عمل است . او سرى تكان داد. بعد از رفتن او، يكى دو ماه طول نكشيد مه خبرهاى تظاهرات عظيم مردمى در آفريقاى جنوبى را در روزنامه ها خوانديم ! من فهميدم كه اين بذر، سبز شد؛ عين همان وضعيت ايران . تمام خيابانهاى شهرهاى بزرگ آفريقاى جنوبى از سياهان پر شد و يك عده از سفيدپوستها هم آمدند و همراه با آنها راهپيمايى كردند و گفتند ما هم با حكومت تبعيض ‍ نژادى مخالفيم ! نتيجه هم همان شد؛ يعنى آن كسى كه در راءس بود، ديد اصلا نمى تواند كارى بكند؛ لذا در يك انتقال قدرت آرام ، حكومت را به دست سياه پوستان دادند و خود ماندلا هم رئيس جمهور شد! اين حادثه ى تقليدشدنى و اين الگوى ملتها براى آزاديخواهى ، به وسيله ى جوان ايرانى در دهه 50و 60اتفاق افتاد.(30)

شمردم ، ديدم بجاى 120 تانك ، 17 تانك دارند 
معجزه ى انقلاب اسلامى در دهه ى 50، و معجزه ى جنگ هشت ساله در دهه ى 60 اتفاق افتاد. اوايل جنگ ، بعضى از برادران عادت كرده ى بخ بخشنامه ها و دستورالعمل هاى سنتى نظامى ، مى گفتند شما چه مى گوييد؟! در مقابل پنجاه تانك ، پنجاه تانك لازم است ؛ عراق وقتى پنجاه تانك به ميدان مى آورد، بايد با پنجاه تانك با او مقابله كرد؛ ولى ما نداريم ! راست هم مى گفتند؛ نداشتيم . من خودم شب رفتم تعداد تانكهاى تيپى را كه به طور سازمانى بايد در حدود صدو بيست دستگاه تانك مى داشت ، شمردم ؛ ديدم هفده تانك دارد! يك تيپ ارتشى در دبّ حردان جلوى نيروهاى عراقى مسقتر شده بود؛ اما به جاى صدوبيست تانك ، هفده تانك ، هفده دستگاه تانك داشت ! مى گفتند نمى شود؛ اما جوانان ايرانى نشان داد كه مى شود. جوان بسيجى ، جوان سرباز، جوان افسر چه ارتشى ، چه سپاهى معجزه آفريد و نشان داد كه مى شود.
آن نيروى مجهز به همه ى ابزارهاى مدرن جنگى ، نيامده بود كه برود؛ مگر ارتش عراق به ايران آمده بود كه برگردد؟ اگر مى خواست برگردد، نمى آمد؛ آمده بود كه خوزستان را از آن خود كند؛ منابع نفت جمهورى اسلامى را بگيرد و اين ننگ و ذلت را بر پيشانى جمهورى اسلامى ابدى كند و بگويد جمهورى اسلامى نتوانست يك استان ثروتمند و نفت خيز خودش را حفظ كند. اما پس از مدتى آنها مجبور شدند بعد از تحمل آن همه خسارات و دادن پنجاه ، شصت هزار اسير، راهشان را كج كنند و از زير تازانه ى خشم و اراده ى جوانان ما بيرون بروند و به كشور خودشان برگردند؛ بعد هم همه ى دنيا تصديق كردند كه آنها متجاوز بوده اند؛ يعنى هم از لحاظ نظامى مغلوب شدند، هم از لحاظ سياسى شكست خوردند. چه كسانى اين كار را كردند؟ جوانان ما كردند؛ اين معجزه بود. جوان ايرانى كه در دهه ى 50 و 60 آن معجزه عظيم را نهادينه كند و در سطح جهان گسترش دهد؟ چرا نتوان الگو شدن جوان ايرانى را براى همه ى جوانهاى دنيا به طور ترديدناپذير ثبت كند؟ چه دليلى داريد؟ اين شدنى است .(31)

راه واقعى چيست ؟ 
عزيران من هر جوانى دوست مى دارد كشورى كه در آن زندگى مى كند و خاكى كه از آن روييده ، عزيز، سربلند، مقتدر و برخوردار از همه ى زيباييها و نيكيها باشد؛ دلش مى خواهد جامعه ى متمدنى داشته باشد؛ دلش ‍ مى خواهد از پيشرفتهاى علمى و عملى برخوردار باشد؛ اين آرزوى هر جوانى است . براى اين ، دو راه در پيش است : يك راه واقعى ، يك راه كاذب و بدلى . راه واقعى را بايد پيدا كرد، زحمات آن را قبول كرد و هزينه اش را هم بايد پرداخت .
راه واقعى چيست ؟ اين است كه جوانان ايرانى تصميم بگيرد در زمين خود، بذر خود را بپاشد؛ از اندوخته و ثروت فرهنگى خود استفاده كند؛ اراده ى خودش را به كار بگيرد؛ براى شخصيت و استقلال خود ارزش قائل شود؛ جامه ى عاريت نخواهد و دنبال تقليد و عاريه گيرى الگوهاى بيگانه نباشد.
تمدن واقعى براى مردم ما تمدن ايرانى است ؛ تمدنى است كه متعلق به خود ماست ؛ از استعدادهاى ما جوشيده و با شرايط زندگى ما در هم آميخته و چفت شده است . راه حل حقيقى ، راه حل بومى است . بايد بذر سالم خودمان را بپاشيم و مراقبت كنيم تا سبز شود؛ دنبال تقليد از اين و آن نباشيم ؛ دنبال سخن گفتن با زبان و لغت بيگانه و عاريه گرفتن از تجربه هاى دست چندم آنها نباشيم . نه اين كه از فراورده هاى علمى ديگران بهره نبريم ؛ چرا، صددرصد معقتدم كه بايد از همه ى تجربه هاى علمى بشرى بهره برد. پنچره ها را نمى بنديم ؛ هر كس كه در دنيا كار خوبى كرده ، آن را انتخاب مى كنيم .(32)

تزريق تفاله هاى دست دوم فرهنگ غرب به ملت  
من يك وقت گفتم كه فرق تهاجم فرهنگى و تبادل فرهنگى و تبادل فرهنگى چيست . تهاجم فرهنگى ، يك امر منفى است ؛ اما تبادل فرهنگى ، يك امر مثبت است . يك وقت هست كه يك انسان براى اين كه كمبودى را در بدن خودش بر طرف كند، مى گردد و غذا و داروى مناسب را آن چيزى كه به دردش مى خورد از هر جايى كه گيرش آمد، پيدا مى كند و با ميل خود آن را داخل كالبد خودش مى ريزد. يك وقت هم هست كه نه ، ما انتخاب نمى كنيم ؛

دست و پاى ما را مى گيرند، يا بيهوشمان مى كنند، يا مستمان مى كنند و چيزى را كه خودشان مى خواهند نه آن چيزى كه ما لازم داريم در بدن ما تزريق مى كنند. آيا اينها با هم فرق ندارد؟! من مى گويم ملت ايران نبايد خودش را لخت بيندازد تا دشمن با مدرن ترين شيوه ها، آنچه را كه خودش مى خواهد، از تفاله هاى دست دوم فرهنگش به جسم ما ايران تزريق كند.(33)
غربزده ها چه چيزى را از غرب گرفته اند؟ 
يك روز عده يى غربزده چشمهاى خود را بستند و گفتند ما بايد همه چيز را از غرب بگيرم . آنها چه چيزى را از غرب گرفتند؟ يكى از خصوصيات خوبى كه اروپاييها دارند، خطر پذيرى است ؛ منشاء عمده ى موفقيتهاى آن بوده است . آيا غربزده هاى ما اين را گرفتند و به ايران آوردند؟ آيا ايرانيها ريسك پذير شدند؟ خصوصيت خوب ديگر آنها عبارت از پشتكار و از كار نگريختن است ؛ آيا آن را به ايران آوردند؟ بزرگترين و ماهرترين مكتشفان و دانشمندان غربى كسانى اند كه سالهاى متمادى با زندگيهاى سخت در اتاق خود نشستند و چيزى را كشف كردند. انسان وقتى زندگى آنها را مى خواند، مى بيند كه چگونه زندگى كردند. آيا اين روحيه ى تلاش خستگى ناپذير فقط براى علم را به ايران آوردند؟ اينها بخشهاى خوب فرهنگ غربى بود؛ اينها راكه نياوردند؛ پس چه چيزى را آوردند؟ اختلاط زن و مرد و آزادى و عياشى و پشت ميز نشينى و ارزش كردن لذات و شهوات را آوردند!(34)

 

سوغات رضاخان از غرب  
رضاخان قلدر وقتى خواست از غرب براى ما سوغات بياورد، اولين چيزى كه آورد، عبارت از لباس و رفع حجاب بود؛ آن هم با زور سر نيزه و همان قلدرى قزاقى خودش . لباسها بايد بلند نباشد. بايد كوتاه باشد؛ كلاه بايد اين طورى باشد؛ بعد همان را هم عوض كردند: اصلا بايد كلاه شاپو باشد! اگر كسى جراءت مى كرد غير از كلاه پهلوى كلاهى كه آن موقع با اين شناخته مى شد كلاه ديگرى سرش بگذارد، يا غير از لباس كوتاه چيزى بپوشد، بايد كتك مى خورد و طرد مى شد؛ اين چيزها را از غرب گرفتند! زنها حق نداشتند حجابشان را حفظ كنند؛ نه فقط چادر چادركه برداشته شده بود - اگر روسرى هم سرشان مى كردند و مقدارى جلوى چانه شان را مى گرفتند، كتك مى خوردند! چرا؟ براى اين كه در غرب ، زنها سر برهنه مى آيند! اينها را از غرب آوردند. آن چيزى را كه براى اين ملت لازم بود، نياوردند؛ علم كه نيامد، تجربه كه نيامد، جد و جهد و كوشش كه نيامد، خطرپذيرى كه نيامد هر ملتى بالاخره خصوصيات خوبى دارد اينها را كه نياوردند؛ آنچه را هم كه آوردند، بى دريغ قبول كردند؛ فرم لباس و غذا و حرف زدن و راه رفتن ، چون غربى است ، بايستى پذيرفت ؛ جاى برو برگرد ندارد! براى يك كشور، اين حالت بزرگترين سم مهلك است ؛ اين درست نيست .(35)
اين مدرنيزم به درد نمى خورد 
راه حل كاذب چيست ؟ راه حل كاذب اين است كه يك ملت به تغيير ظاهرى دل خوش كند و از حركت عميق رو برگرداند. يك وقت مى بينيد آدمى هست كه نه معلوماتى دارد، نه سوادى دارد، نه اراده يى دارد، نه تجربه يى نشان داده ، نه كارى از او بر مى آيد؛ لباس و آرايش و شكل خودش ‍ را شبيه فلان هنر پيشه يا فلان جوان غربى كرده است ؛ اين راه حل كاذب است . آيا شما با اين كار متمدن شديد و تحول پيدا كرديد؟! در دوران رژيم گذشته ، شاه دست نشانده ى و خائن مى خواست اين راه حل كاذب را با عنوان ((دروازه ى تمدن بزرگ )) براى اين مردم به ارمغان بياورد. البته سالها روى اين زمينه كار شده بود؛ فلاكت اخلاقى در حد اعلى بود؛ ورشكستگى معنوى و روحى و علمى در اين كشور بى نظير بود. با نام ((دروازه ى تمدن بزرگ )) و با نام مدرنيزم ايرانى مى خواستند به بقيه ى موجودى معنويت كشور چوب حراج بزنند. شاه بى سواد مفلوك در مقابل بيگانه و مقهور پنجه ى امريكا و صهيونيسم ، و ملتى كه تحقير شده و مورد اهانت قرار گرفته بود؛ اين مدرنيزم ايرانى مال همانهاست . اين كه مدرن شدن و به تمدن واقعى رسيدن نيست . مظهر آن راه كاذب اين بود كه در اين جا هر نقطه يى كه مى شد از آن پول ساخت ، لانه يى براى عوامل و ايادى كمپانيهاى خارجى بود؛ البته به وسيله ى شركاى داخليشان اين كار را مى كردند؛ كه شركاى داخلى هم به همان دستگاههاى دربار و رجال سياسى وابسته ى خائن آن روز مربوط مى شدند. اين مدرنيزم به درد نمى خورد؛ اين براى يك ملت ، بدبختى و بيچارگى و فنا شدن همه چيز را به بار مى آورد. اگر اين انقلاب اتفاق نيفتاده بود، اگر آن فرياد رعد گونه همه چيز را در اين مملكت به جنب و جوش نياورده بود و دلها را از جا نكنده بود، خدا مى داند كه امروز كشور ما در چه وضعى بود. شما به بعضى از كشورهاى عقب افتاده چه در آسيا، چه در آفريقا نگاه كنيد؛ يقين بدانيد با اين موقعيت ممتاز جغرافيايى و اقليمى و تاريخى ايران ، وضع ما از آنها بدتر بود. انقلاب به داد اين كشور رسيد و اين ملت را از اين كه در قعر دريايى فرو رود كه ديگر نتواند از آن بيرون بيايد، نجات داد. بنابر اين آن چنان راه حلى ، راه حل كاذب است و جوان نبايد دنبال آن باشد.
جوانهاى عزيز من ! فرزندان من ! دنبال تقليد نباشيد؛ بر روى شيوه و راهى كه در آن ذهن و اراده و ايمان شما قوى مى شود و اخلاق شما پاك و آراسته مى گردد، فكر كنيد؛ آنگاه شما عنصرى خواهيد بود كه مثل ستون ، سقف مدنيت اين كشور و تمدن حقيقى اين ملت بر روى آن قرار مى گيرد.(36)

هر دو شهيد شدند، اما اين قهرمانى ماند 
شما امروز فلسطين را نگاه مى كنيد و به هيجان مى آييد. اين دختر عزيز ما مى گويد كه اى كاش مد نگاه ما به فلسطين مى رسيد. مى دانيد فلسطينيها از چه كسى ياد گرفتند؟ پنجاه سال است كه فلسطين اشغال شده است ؛ بيست سال و پنجاه سال پيش هم فلسطين جوان داشت . اين جوان فلسطينى كه اين گونه به ميدان آمده ، از چه كسى ياد گرفته و الگوى او كيست ؟ الگوى او جوان مبارز مؤ من با اخلاص لبنانى است ؛ اين را نمى گويم ، خودشان مى گويند. در تظاهراتى كه در نوار غزه و ساحل غربى رود اردن كه منطقى ى فلسطينى نشين است راه مى اندازند، عكس رهبر حزب الله لبنان سيد حسن نصرالله را سر دست بلند مى كنند و راه مى برند. آنها پرچم حزب الله لبنان را روى گنبد مسجد الاقصى نصب كرده اند؛ البته صهيونيستها نگذاشتند آن جا بماند، اما آنها آمدند نصب كردند؛ بنابر اين او شد الگوى جوان فلسطينى . تلويزيون ((المنار)) حزب الله لبنان كه به نظرم روزى بيست ساعت برنامه پخش مى كند بيشترين ببيندگانش در داخل فلسطين اشغالى هستند! نه فقط برنامه هاى آن را مى بينند، بلكه مثل تشنه ، ذره ذره اش را مانند آب گوارا مى نوشند.
الگوى جوان لبنانى چه كسى است ؟ حزب الله لبنان از كجا مى جوشيد؟ او روى كدام سرزمين مى روييد؟ الگوى او شماييد. او همين شعارهاى شما را مى دهد؛ همين كارهاى شما را مى كند؛ همان پيشانى بند شما را به پيشانى اش مى بندد؛ مثل رژه ى نظامى بسيج ، رژه مى رود؛ بنابر اين الگوى آن جوان ، سرداران و رزمندگان شهيدى هستند كه در خود گيلان امثال آنها را كم داريم . آنها فداكارى و براى خدا حرف زدن و براى خدا كار كردن را از اينها ياد گرفتند. شهيد املاكى شما جانشين فرمانده لشكر گيلان وقتى در ميدان جنگ بمباران شيميايى بود و بسيجى بغل دستش ماسك نداشت ؛ او ماسك خود را برداشت و به صورت بسيجى همراهش بست ! قهرمان يعنى اين . البته هر دو شهيد شدند؛ اما اين قهرمانى ماند؛ اينها كه از بين نمى رود؛ ((و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احياء))؛(37) اينها زنده اند؛ هم پيش خدا زنده اند، هم در دل ما و در فضاى زندگى و ذهنيت ما زنده اند. پدر شهيدى از همين شهرهاى گيلان شما، وقتى جوان را با گلوى بريده از جبهه برگرداندند، گلوى بريدهى بچه اش را بوسيد؛ اما آه نكشيد! اينها الگوست . اين الگوها را از من و شما بگيرند و قدر اين چهره ها را در چشم من و شما بشكنند، بعد به جايش الگوهاى دروغين و جعلى خودشان را بياورند؛ ارزشهاى ما را بگيرند، ارزشهاى خودشان را جايگزين كنند.
امروز رسانه هاى غربى با برنامه ريزيهاى ميلياردى ، در تبليغات رسانه يى خود چه در تلويزيونشان ، چه در راديو شان ، چه در مصاحبه هايى كه دايما مى كنند و متاءسفانه بعضى از عناصر داخلى هم فريب آنها را مى خورند و اسير و نوكر آنها مى شوند؛ حرفهايى كه آنها مايلند، اينها بر زبان جارى مى كنند مى كوشند تا به جوانان ايرانى تفهيم كنندكه يك ظرف خالى هستيد و مظروف نداريد؛ مظروف شما را ما بايد بدهيم ؛ ما بايد اين ظرف را پر كنيم ؛ شما امروز اين مايه را نداريد، ديروز هم نداشتيد، طبعا فردا هم نخواهيد داشت ! تاريخ شما را هم منكر مى شوند؛ مى خواهند گذشته ى شما را هم زير پا لگد كنند؛ نه فقط تاريخ قديم چند صد ساله را، بلكه تاريخ بيست ساله ى اخير را هم مى خواهند و الگو سازى كنند؛ آنها مى خواهند جوان ايرانى و نسل نوى ايرانى ، يك نسل تحقير شده ى توسرى خور باشد تا بتوانند روى او سوار شوند و به او ديكته كنند و آن كارى را كه آنها مى خواهند، انجام دهد. براى اين كه كسى را به زير مهميز بكشند، بهترين راه اين است كه بگويند تو چيزى نيستى ، تو كسى نيستى و گذشته يى ندارى . مفاخر يك ملت را انكار مى كنند، براى اين كه او احساس كند چيزى نيست .(38)

 

در وسط جنگلهاى گيلان در مظلوميت مرد ولى شخصيتى خودش را در تاريخ ثبت كرد
ميرزا كوچك خان ، مرد تنهايى بود كه به دو قدرت بزرگ آن روز دنيا يعنى روسها و انگليسيها يك ((نه ))ى بزرگ گفت : نه با روسها ساخت ، نه با انگليسيها؛ اما در كنار او كسانى بودند كه مى خواستند با دستگاه حكومت آن روز بعد هم با رضاخان كه تازه داشت سر كار مى آمد - مبارزه كنند، اما به روسها پناه مى بردند؛ به باكو رفتند و بند و بستهاشان را كردند و به ايران برگشتند و به ايران برگشتند و سر سپرده ى آنها شدند؛ اما ميرزا كوچك خان قبول نكرد و حاضر نشد سازش كند؛ او، هم با انگليسيها جنگيد، هم با قزاقهاى روس جنگيد، هم با لشكر رضاخانى و قبل از رضا خان ، آن كسانى كه بودند مبارزه كرد؛ با احسان الله خان و ديگران هم كنار نيامد. وقتى جوانى گيلانى سر قبر ميرزا كوچك خان مى رود و مى بيند اين مرد تنها، اين مرد با ايمان و با صفا، اگر چه در وسط جنگلهاى گيلان در مظلوميت مرد، اما شخصيت خودش را در تاريخ ايران تثبيت كرد؛ مرد، اما يك مشعل شد. ما در دوران مبارزه ى خودمان ، هر وقت نام ميرزا كوچك خان را به ياد مى آورديم و شرح حال او را مى خوانديم ، نيرو مى گرفتيم . او از همت و اراده و شخصيت و هويت خود خرج كرد، براى اين كه به يك نسل هويت و شخصيت و نيرو و اراده ببخشد؛ اين خيلى ارزش دارد. امثال او تعدادى بودند كه در غربت مبارزه عجيبى است ؛ نگذشت و نخواهد گذاشت شيخ فضل الله ها و ميرزا كوچك خان ها و خيابانى ها و امثال اينها، همچنان كه غريب مردند، غريب بمانند. دشمنان مى خواستند اين مفاخر را از دست جوان ايرانى بگيرند.(39)