باب پنجم در نبوت و بعثت
نبوت يا بعثت، از جانب خالق به خلق است و واجب است. زيرا لطف، واجب است و لطف بر
فوايد نبوت متوقف است; فوايدى همچون تنبيه بر طلب، آموختن آنچه به عقل درك نمىشود،
كامل نمودن آنچه به عقل درك مىشود، بيان امور سودآور و زيانآور، پاداش و كيفر،
اخلاق پسنديده و ناپسند، و اعمال نيكو و زشت و كارهاى ناشناخته مورد نياز و وضع
قانونى كه براى حفظ نوع بشر در كشمكشها بايد به آن رجوع كرد.
پيامبر به كمال نفس عاقله، متخيله و فعاله مخصوص گشته است و از اين رو همه چيز
را به سرعت تعقل مىكند، فرشته را مىبيند، سخن حق را مىشنود و در مواد هستى تصرف
مىكند. و از آنجا كه مراتب اين نفوس تفاوت دارد، مراتب نبوت نيز متفاوت است و
مرتبه پيامبر خاتم (ص) از همه قويتر است. زيرا متصل به مرتبه صادر نخست است كه در
آن دايره وجود ختم مىشود و دو قوس نزول و صعود به هم مىپيوندند. و آنچه از دو
قوس، محاذى يكديگر قرار مىگيرند با هم مساوىاند و اختلافشان در عليت و معلوليت
است كه اختلاف در توجه و تقارب و صعود و مقابلاتش با آن تعارض دارد.
اشرف بودن انبيا از عقول و ملائكهاى كه در ازاى ايشانند، به جهت اختصاصشان به
جامعيت مطلق و خلافت الهى است و اين كه نيرويى ضد عقل در انبيا وجود دارد كه براى
غلبه بر آن و رام كردنش مجاهدت بسيار مىكنند. آنچه در اين دايره وجود دارد، از
عقول مانند طالع، از اجسام بسيط مانند چهارم، از مركبات مانند هفتم و از نفوس
انسانى مانند دهم است. ربع نخست، ابداعى و مفارق است و ربع سوم، تكوينى و مقارن.
ربع دوم همچون اولى ابداعى و همچون سومى مقارن است و ربع چهارم مانند اولى مفارق و
مانند دومى تكوينى است. پس اولى و سومى همچون دومى و چهارمى در حكم با يكديگر تقابل
دارند.
لمعه: در بيان اثبات نبوت به معجزه
از لوازم نبوت، اثبات آن به معجزه و اخبار از غيب است. اولى لازمه خصوصيتسوم
است و وجهش روشن است و دومى لازمه دو تاى نخست استيا به سبب اتصال به يكى از انوار
سهگانه [ قاهره، مجرده و مدبره ] محقق مىشود.
نبى از صور كلى و جزئى حال و آينده كه در آن انوار است، اطلاع پيدا مىكند و
وقتى بدون تصرف متخيله از آنها خبر دهد وحى صريح است و وقتى با تصرف مناسب خبر دهد،
وحى نيازمند به تاويل است. پس اتصال او به عالم وحى، همان اتصالش به يكى از انوار
است. او پيوسته ملك را مىبيند; حال اگر متخيله در آن صورت مشهود و محلش تصرف نكند،
صورت عقلى يا نفسى آن را شهود مىكند و اگر تصرف كند و آن را به چيزى كه با آن
تناسب دارد تبديل نمايد، صورت حسى و نورىاش را مىبيند. اين در بنطاسيا (قوه تخيل)
واقع مىشود و صورتى انسانى و زيبا در برابرش مجسم مىشود كه با زبانى فصيح از
معنايى صحيح خبر مىدهد.
گاهى موانع براى غير نبى هم ضعيف مىشود و اين اتصال در بيدارى براى او حاصل
مىگردد و بدين ترتيب به يكى از دو وجه يا به وجه دوم و بدون مناسبت، خبر مىدهد.
زيرا تخيل قوهاى بازىگوش است كه بى هيچ اتصالى برخى از صور ساخته نفس را مشاهده
مىكند. و اين دو حالت در بيدارى همچون خوابهاى آشفته است. البته هر چهار وجه در
خواب نيز حاصل مىشود. اولى رؤياى صادق و بىنياز از تعبير است; دومى رؤياى صادق
نيازمند تعبير است و سومى و چهارمى خوابهاى پريشاناند. بدين ترتيب، چگونگى رؤيا و
تفاوت اقسامش [ صادق، كاذب، نيازمند تعبير و بىنياز از تعبير ] آشكار شد. و راز
اين كه با ضعف موانع و از ميان رفتن شواغل، اتصال حاصل مىشود، اين است كه حجاب
ميان انوار، منحصر در موارد ياد شده است. زيرا ديگر حجابها همچون بعد و جهت و مانند
آنها حجاب مادياتاند. پس انوار پيراسته از شواغل حسى از يكديگر پنهان نمىمانند و
همه براى همه هويدا هستند. اشراقات و تجليات انوار عالى بر انوار سافل، متراكم است
و بدين سبب به آنها متصل مىشوند. پس انوار مدبره انسيه در صورت كاهش شواغل حسى
خود، به انوار مدبره آسمانى يا ديگر انوار قاهره و مجرده مىرسند و از نفوس
كونيهاى كه در آنهاستبا خبر مىشوند. سپس ضعف موانع و كنار زدن شواغل كه موجب
توجه انوار و اتصالشان به عالم قدس مىگردد، يا به دليل قوت اصلى آنهاست كه سبب
مىشود جوانب متحاذى را جمع كنند و هيچ شانى آنها را از شان ديگر باز نمىدارد،
همانند آنچه در انبيا وجود دارد; و يا به دليل قوت مكتسبه آنها به وسيله مجاهدت
است، همانند آنچه براى اولياى اهل رياضت پيش مىآيد; و يا به دليل ضعف فطرى قوا و
آلات تدبير آنها كه موجب مىشود با روىگردانى از آنها به جانب اعلى بگريزند; و يا
به دليل ضعف عارضى به سبب بيمارى، مانند بيهوشان و مصروعان و يا فعلى كه حس و خيال
را از كار مىاندازد، مانند آنچه كه براى كاهنان و صوفيان پيش مىآيد. در هريك از
اين حالات، نوعى اتصال با برخى انوار عاليه حاصل مىشود كه در بعضى از آنها هر چهار
وجه پيشين و در بعضى، برخى از آنها ممكن مىگردد.
مسئله
ارتسام جميع حوادث در انوار مدبره موجب مىگردد كه مقصود داعى را تصور كنند و
اين در حالى كه مصلحت صرف باشد، عين اراده آنهاست و چون از حلقههاى زنجيره علل
هستند، همين سبب حصولشان در خارج مىشود. از نظر حكما دليل اجابت دعا همين است و از
آنجا كه همه ذوات و افعال، مستند به حضرت حق هستند، اجابت نيز از جانب اوست; ضمن
اين كه اصل افاضه در اصل به او استناد دارد و مدبرات، واسطههايى براى فراهم نمودن
مقدمات اجابت - همچون تحريك ماده و تصرف در طبيعت - هستند و البته اين حالت غالب
مدبرات است. زيرا نفوس قوى به سبب قوت اراده خويش بى آن كه نيازى به علويات داشته
باشند، كارى بيش از تصرف در مواد عالم انجام مىدهند. راز بهرهمندى و سود جستن از
زيارت كاملان در اينجا روشن مىشود. زيرا نفس را به بدن دو تعلق است كه يكى به مرگ
زايل مىشود و ديگرى هميشه مىماند و با كاملتر شدن نفس، قدرت تجردش بيشتر مىشود و
شبيه عقول علامه و فعاله مىگردد. بنا بر اين وقتى آگاه مىشود كه كسى حاضر شده است
و مشتاقانه از او مدد مىخواهد به اندازه توان و استعدادش به او يارى مىرساند و او
را از پرتو انوار الهى نور مىبخشد.
لمعه: در بيان تفاوت نبوت و كهانت
تفاوت نبوت و كهانت در اين است كه هر سه خصلتبه صورت كامل در نبوت فراهم
مىآيد، اما در كهانت فقط خصلت دوم - آن هم به صورت ناقص - محقق مىشود. تفاوت وحى
و الهام نيز در ظهور سبب، يعنى ديدن يا نديدن فرشته است. تفاوت وحى با فراگيرى نيز
در نبود نظر و بودنش بلكه در شدت ظهور و ضعف آن است. كشف نيز يا مساوق الهام و يا
اخص از آن است و البته اشتراط تصفيه فقط در اولى است و به همين دليل فقط دومى براى
حيوانات محقق مىشود.
لمعه: در بيان خصلتهاى نبى
نبى را دو جنبه است و او در حد مشترك دو عالم به سر مىبرد; از يكى مىگيرد و به
ديگرى مىبخشد. اما غير نبى تنها يك جنبه دارد. پس نبى را به دليل اختصاصش به
جامعيت مقرب به حق، اشرفيتبر همه چيز است و بدين سبب به خلافت الهى مخصوص گشته
است. او مجمع انوار عقلى و نفسى و مظهر همه آثار هستى است و افزون بر دارا بودن
خصايص سهگانه و لوازمش و تخلق به همه فضايل خلقى، داراى قوت راى، هوش كامل، تخيل
نيكو، غايت فصاحت، حسن ارشاد و هدايت، مدارا و مهربانى با بندگان، جمع ميان تواضع و
هيبت و نرمى و رفعت، قوت مناظره و مكالمه، توانايى دفاع و محاربه، درك خوب
شنيدهها، حفظ نكوى فهميدهها، اراده قوى، مزاج معقول، طبيعتسالم، خلقت و اعضاى
تام، دوستدارى دانش و حكمت، پاكيزگى از موجبات نفرت و كراهت، اتصاف نفسش به غايت
كبر و شجاعت، بيزارى از شواغل برزخ و شهوات دنيا و دوست داشتن مرگ براى زودتر رسيدن
به ملا اعلاست.
لمعه: در بيان عصمت نبى
عصمت مطلق براى پيامبر واجب است. چه آن كه خاصيتسوم مقتضى فرمانبردارى همه قوا
از قوه عاقله است و اين فرمانبردارى، عصمت مطلق را ثابت مىكند. دلايل ديگرش نيز
چنين است: عصمت، لطفى واجب بر خداست; و نبى محل امانت و خلافت است و چون معصيت،
خيانتبه شمار مىرود، حكيم هرگز خائن را امين و خليفه خويش قرار نمىدهد; و اگر
عصمت واجب نبود، غرض حاصل نمىشد و جمع ضدين لازم مىآمد. بدين ترتيب روشن مىشود
كه سهو نيز در او راه ندارد، اگر چه جايز استخداوند به مصلحتى پيدا يا نهان، او را
به فراموشى اندازد. صدق پيامبر نيز از آنجا معلوم مىشود كه سه خصلت را داشته باشد
و معجزه بياورد.
تفاوت معجزه با كرامت و اعجاز دروغين در مقارنت و مطابقت است و با اعمال غريبه
در نداشتن سبب. معجزات وى پيش از بعثت، ثابت كننده خرق عادت و برگزيدگىاش است و
معجزات مقارن با دعوتش، ثابت كننده نبوت اوست. در تواتر معنوى اين معجزات، ترديدى
نيست و قرآن از آن ميان هنوز باقى است و تحدى قرآن و ناتوانى ستيزهجويان - به رغم
وجود انگيزه - اعجازش را ثابت مىكند. اعجاز قرآن به دليل فصاحت آن است و نه
اسلوبش، و يا به دليل هر دو و نيز صرفه [ باز داشتن فصحا از مانند آورى ] . ضمنا
اخبار كتب آسمانى پيشين را تاكيد مىكند و اين كه با همه خصايص و فضايل از محيط
جاهلى بيرون آمد و آورندهاش بى كسب و تعلم، همه حقايق و معارف را در چنگ داشت و
كتابش نسخه اديان و ملل شد و همه دول را واژگون و دگرگون ساخت و به رغم توافقشان بر
نابودىاش بر همه چيره گشت و با همه كمتوانى و تنهايى بر جن و انس، غالب آمد.
حكم بديهى عقل اقتضا مىكند كه معجزه به قوه الهى و يارى آسمانى مستند باشد. نسخ
نيز به دليل تبعيت از مصلح، جايز است و در شرايع پيشين واقع شده است. خبر تابيد از
جانب موسى جعلى است و ادعاى تواترش نادرست است و در صورت ثبوت، مقصود را ثابت
نمىكند. ضرورت عقلى نيز به عموم نبوتش حكم مىكند.
لمعه: در بيان عموم معارفى كه نبى به آن فرا مىخواند
از آنجا كه نبى به همه تعلق دارد، دعوتش در معارف الهى بايد به آنچه درك مىكنند
باشد; معارفى همچون وجود و وحدت واجب، منزه بودنش از شبيه و نظير و خالق بودنش براى
همه چيز و مانند اينها. بنا بر اين او به مسائل تجريد و تنزيه فرا نمىخواند. زيرا
مكلف نمودن عوام به اينها خلاف حكمت است. او بايد براى سامان دادن زندگى مردم
قوانين مدنى وضع كند و براى اصلاح معادشان، عباداتى مقرر كند كه حق و فرشتگان را به
ياد آورد. زيرا با تكرار اين عبادات، شريعت در ياد مىماند و ملكاتى نورى در نفس
حاصل مىشود كه اعراض نفس از شواغل برزخى و توجهش به عالم قدس را موجب مىگردد و
مواظبتش بر آنها او را به ترك بدن و اتصالش به بالهاى كروبيان تشويق مىكند.
اين پايان كتاب است و سپاس مخصوص الهام كننده حق و صواب است و خداى را بر اتمام
كتاب ستايش مىكنم.