نور پاره‏اى الهى در حكمت متعالى‏
ترجمه: اللمعة الالهية في الحكمة المتعالية و الكلمات الوجيزة

ملا مهدى نراقى
مترجم: دكتر عليرضا باقر

- ۶ -


باب پنجم در نبوت و بعثت

نبوت يا بعثت، از جانب خالق به خلق است و واجب است. زيرا لطف، واجب است و لطف بر فوايد نبوت متوقف است; فوايدى همچون تنبيه بر طلب، آموختن آنچه به عقل درك نمى‏شود، كامل نمودن آنچه به عقل درك مى‏شود، بيان امور سودآور و زيان‏آور، پاداش و كيفر، اخلاق پسنديده و ناپسند، و اعمال نيكو و زشت و كارهاى ناشناخته مورد نياز و وضع قانونى كه براى حفظ نوع بشر در كشمكشها بايد به آن رجوع كرد.

پيامبر به كمال نفس عاقله، متخيله و فعاله مخصوص گشته است و از اين رو همه چيز را به سرعت تعقل مى‏كند، فرشته را مى‏بيند، سخن حق را مى‏شنود و در مواد هستى تصرف مى‏كند. و از آنجا كه مراتب اين نفوس تفاوت دارد، مراتب نبوت نيز متفاوت است و مرتبه پيامبر خاتم (ص) از همه قويتر است. زيرا متصل به مرتبه صادر نخست است كه در آن دايره وجود ختم مى‏شود و دو قوس نزول و صعود به هم مى‏پيوندند. و آنچه از دو قوس، محاذى يكديگر قرار مى‏گيرند با هم مساوى‏اند و اختلافشان در عليت و معلوليت است كه اختلاف در توجه و تقارب و صعود و مقابلاتش با آن تعارض دارد.

اشرف بودن انبيا از عقول و ملائكه‏اى كه در ازاى ايشانند، به جهت اختصاصشان به جامعيت مطلق و خلافت الهى است و اين كه نيرويى ضد عقل در انبيا وجود دارد كه براى غلبه بر آن و رام كردنش مجاهدت بسيار مى‏كنند. آنچه در اين دايره وجود دارد، از عقول مانند طالع، از اجسام بسيط مانند چهارم، از مركبات مانند هفتم و از نفوس انسانى مانند دهم است. ربع نخست، ابداعى و مفارق است و ربع سوم، تكوينى و مقارن. ربع دوم همچون اولى ابداعى و همچون سومى مقارن است و ربع چهارم مانند اولى مفارق و مانند دومى تكوينى است. پس اولى و سومى همچون دومى و چهارمى در حكم با يكديگر تقابل دارند.

لمعه: در بيان اثبات نبوت به معجزه

از لوازم نبوت، اثبات آن به معجزه و اخبار از غيب است. اولى لازمه خصوصيت‏سوم است و وجهش روشن است و دومى لازمه دو تاى نخست است‏يا به سبب اتصال به يكى از انوار سه‏گانه [ قاهره، مجرده و مدبره ] محقق مى‏شود.

نبى از صور كلى و جزئى حال و آينده كه در آن انوار است، اطلاع پيدا مى‏كند و وقتى بدون تصرف متخيله از آنها خبر دهد وحى صريح است و وقتى با تصرف مناسب خبر دهد، وحى نيازمند به تاويل است. پس اتصال او به عالم وحى، همان اتصالش به يكى از انوار است. او پيوسته ملك را مى‏بيند; حال اگر متخيله در آن صورت مشهود و محلش تصرف نكند، صورت عقلى يا نفسى آن را شهود مى‏كند و اگر تصرف كند و آن را به چيزى كه با آن تناسب دارد تبديل نمايد، صورت حسى و نورى‏اش را مى‏بيند. اين در بنطاسيا (قوه تخيل) واقع مى‏شود و صورتى انسانى و زيبا در برابرش مجسم مى‏شود كه با زبانى فصيح از معنايى صحيح خبر مى‏دهد.

گاهى موانع براى غير نبى هم ضعيف مى‏شود و اين اتصال در بيدارى براى او حاصل مى‏گردد و بدين ترتيب به يكى از دو وجه يا به وجه دوم و بدون مناسبت، خبر مى‏دهد. زيرا تخيل قوه‏اى بازى‏گوش است كه بى هيچ اتصالى برخى از صور ساخته نفس را مشاهده مى‏كند. و اين دو حالت در بيدارى همچون خوابهاى آشفته است. البته هر چهار وجه در خواب نيز حاصل مى‏شود. اولى رؤياى صادق و بى‏نياز از تعبير است; دومى رؤياى صادق نيازمند تعبير است و سومى و چهارمى خوابهاى پريشان‏اند. بدين ترتيب، چگونگى رؤيا و تفاوت اقسامش [ صادق، كاذب، نيازمند تعبير و بى‏نياز از تعبير ] آشكار شد. و راز اين كه با ضعف موانع و از ميان رفتن شواغل، اتصال حاصل مى‏شود، اين است كه حجاب ميان انوار، منحصر در موارد ياد شده است. زيرا ديگر حجابها همچون بعد و جهت و مانند آنها حجاب ماديات‏اند. پس انوار پيراسته از شواغل حسى از يكديگر پنهان نمى‏مانند و همه براى همه هويدا هستند. اشراقات و تجليات انوار عالى بر انوار سافل، متراكم است و بدين سبب به آنها متصل مى‏شوند. پس انوار مدبره انسيه در صورت كاهش شواغل حسى خود، به انوار مدبره آسمانى يا ديگر انوار قاهره و مجرده مى‏رسند و از نفوس كونيه‏اى كه در آنهاست‏با خبر مى‏شوند. سپس ضعف موانع و كنار زدن شواغل كه موجب توجه انوار و اتصالشان به عالم قدس مى‏گردد، يا به دليل قوت اصلى آنهاست كه سبب مى‏شود جوانب متحاذى را جمع كنند و هيچ شانى آنها را از شان ديگر باز نمى‏دارد، همانند آنچه در انبيا وجود دارد; و يا به دليل قوت مكتسبه آنها به وسيله مجاهدت است، همانند آنچه براى اولياى اهل رياضت پيش مى‏آيد; و يا به دليل ضعف فطرى قوا و آلات تدبير آنها كه موجب مى‏شود با روى‏گردانى از آنها به جانب اعلى بگريزند; و يا به دليل ضعف عارضى به سبب بيمارى، مانند بيهوشان و مصروعان و يا فعلى كه حس و خيال را از كار مى‏اندازد، مانند آنچه كه براى كاهنان و صوفيان پيش مى‏آيد. در هريك از اين حالات، نوعى اتصال با برخى انوار عاليه حاصل مى‏شود كه در بعضى از آنها هر چهار وجه پيشين و در بعضى، برخى از آنها ممكن مى‏گردد.

مسئله

ارتسام جميع حوادث در انوار مدبره موجب مى‏گردد كه مقصود داعى را تصور كنند و اين در حالى كه مصلحت صرف باشد، عين اراده آنهاست و چون از حلقه‏هاى زنجيره علل هستند، همين سبب حصولشان در خارج مى‏شود. از نظر حكما دليل اجابت دعا همين است و از آنجا كه همه ذوات و افعال، مستند به حضرت حق هستند، اجابت نيز از جانب اوست; ضمن اين كه اصل افاضه در اصل به او استناد دارد و مدبرات، واسطه‏هايى براى فراهم نمودن مقدمات اجابت - همچون تحريك ماده و تصرف در طبيعت - هستند و البته اين حالت غالب مدبرات است. زيرا نفوس قوى به سبب قوت اراده خويش بى آن كه نيازى به علويات داشته باشند، كارى بيش از تصرف در مواد عالم انجام مى‏دهند. راز بهره‏مندى و سود جستن از زيارت كاملان در اينجا روشن مى‏شود. زيرا نفس را به بدن دو تعلق است كه يكى به مرگ زايل مى‏شود و ديگرى هميشه مى‏ماند و با كاملتر شدن نفس، قدرت تجردش بيشتر مى‏شود و شبيه عقول علامه و فعاله مى‏گردد. بنا بر اين وقتى آگاه مى‏شود كه كسى حاضر شده است و مشتاقانه از او مدد مى‏خواهد به اندازه توان و استعدادش به او يارى مى‏رساند و او را از پرتو انوار الهى نور مى‏بخشد.

لمعه: در بيان تفاوت نبوت و كهانت

تفاوت نبوت و كهانت در اين است كه هر سه خصلت‏به صورت كامل در نبوت فراهم مى‏آيد، اما در كهانت فقط خصلت دوم - آن هم به صورت ناقص - محقق مى‏شود. تفاوت وحى و الهام نيز در ظهور سبب، يعنى ديدن يا نديدن فرشته است. تفاوت وحى با فراگيرى نيز در نبود نظر و بودنش بلكه در شدت ظهور و ضعف آن است. كشف نيز يا مساوق الهام و يا اخص از آن است و البته اشتراط تصفيه فقط در اولى است و به همين دليل فقط دومى براى حيوانات محقق مى‏شود.

لمعه: در بيان خصلتهاى نبى

نبى را دو جنبه است و او در حد مشترك دو عالم به سر مى‏برد; از يكى مى‏گيرد و به ديگرى مى‏بخشد. اما غير نبى تنها يك جنبه دارد. پس نبى را به دليل اختصاصش به جامعيت مقرب به حق، اشرفيت‏بر همه چيز است و بدين سبب به خلافت الهى مخصوص گشته است. او مجمع انوار عقلى و نفسى و مظهر همه آثار هستى است و افزون بر دارا بودن خصايص سه‏گانه و لوازمش و تخلق به همه فضايل خلقى، داراى قوت راى، هوش كامل، تخيل نيكو، غايت فصاحت، حسن ارشاد و هدايت، مدارا و مهربانى با بندگان، جمع ميان تواضع و هيبت و نرمى و رفعت، قوت مناظره و مكالمه، توانايى دفاع و محاربه، درك خوب شنيده‏ها، حفظ نكوى فهميده‏ها، اراده قوى، مزاج معقول، طبيعت‏سالم، خلقت و اعضاى تام، دوستدارى دانش و حكمت، پاكيزگى از موجبات نفرت و كراهت، اتصاف نفسش به غايت كبر و شجاعت، بيزارى از شواغل برزخ و شهوات دنيا و دوست داشتن مرگ براى زودتر رسيدن به ملا اعلاست.

لمعه: در بيان عصمت نبى

عصمت مطلق براى پيامبر واجب است. چه آن كه خاصيت‏سوم مقتضى فرمانبردارى همه قوا از قوه عاقله است و اين فرمانبردارى، عصمت مطلق را ثابت مى‏كند. دلايل ديگرش نيز چنين است: عصمت، لطفى واجب بر خداست; و نبى محل امانت و خلافت است و چون معصيت، خيانت‏به شمار مى‏رود، حكيم هرگز خائن را امين و خليفه خويش قرار نمى‏دهد; و اگر عصمت واجب نبود، غرض حاصل نمى‏شد و جمع ضدين لازم مى‏آمد. بدين ترتيب روشن مى‏شود كه سهو نيز در او راه ندارد، اگر چه جايز است‏خداوند به مصلحتى پيدا يا نهان، او را به فراموشى اندازد. صدق پيامبر نيز از آنجا معلوم مى‏شود كه سه خصلت را داشته باشد و معجزه بياورد.

تفاوت معجزه با كرامت و اعجاز دروغين در مقارنت و مطابقت است و با اعمال غريبه در نداشتن سبب. معجزات وى پيش از بعثت، ثابت كننده خرق عادت و برگزيدگى‏اش است و معجزات مقارن با دعوتش، ثابت كننده نبوت اوست. در تواتر معنوى اين معجزات، ترديدى نيست و قرآن از آن ميان هنوز باقى است و تحدى قرآن و ناتوانى ستيزه‏جويان - به رغم وجود انگيزه - اعجازش را ثابت مى‏كند. اعجاز قرآن به دليل فصاحت آن است و نه اسلوبش، و يا به دليل هر دو و نيز صرفه [ باز داشتن فصحا از مانند آورى ] . ضمنا اخبار كتب آسمانى پيشين را تاكيد مى‏كند و اين كه با همه خصايص و فضايل از محيط جاهلى بيرون آمد و آورنده‏اش بى كسب و تعلم، همه حقايق و معارف را در چنگ داشت و كتابش نسخه اديان و ملل شد و همه دول را واژگون و دگرگون ساخت و به رغم توافقشان بر نابودى‏اش بر همه چيره گشت و با همه كم‏توانى و تنهايى بر جن و انس، غالب آمد.

حكم بديهى عقل اقتضا مى‏كند كه معجزه به قوه الهى و يارى آسمانى مستند باشد. نسخ نيز به دليل تبعيت از مصلح، جايز است و در شرايع پيشين واقع شده است. خبر تابيد از جانب موسى جعلى است و ادعاى تواترش نادرست است و در صورت ثبوت، مقصود را ثابت نمى‏كند. ضرورت عقلى نيز به عموم نبوتش حكم مى‏كند.

لمعه: در بيان عموم معارفى كه نبى به آن فرا مى‏خواند

از آنجا كه نبى به همه تعلق دارد، دعوتش در معارف الهى بايد به آنچه درك مى‏كنند باشد; معارفى همچون وجود و وحدت واجب، منزه بودنش از شبيه و نظير و خالق بودنش براى همه چيز و مانند اينها. بنا بر اين او به مسائل تجريد و تنزيه فرا نمى‏خواند. زيرا مكلف نمودن عوام به اينها خلاف حكمت است. او بايد براى سامان دادن زندگى مردم قوانين مدنى وضع كند و براى اصلاح معادشان، عباداتى مقرر كند كه حق و فرشتگان را به ياد آورد. زيرا با تكرار اين عبادات، شريعت در ياد مى‏ماند و ملكاتى نورى در نفس حاصل مى‏شود كه اعراض نفس از شواغل برزخى و توجهش به عالم قدس را موجب مى‏گردد و مواظبتش بر آنها او را به ترك بدن و اتصالش به بالهاى كروبيان تشويق مى‏كند.

اين پايان كتاب است و سپاس مخصوص الهام كننده حق و صواب است و خداى را بر اتمام كتاب ستايش مى‏كنم.