ماه تابان
حسن كشوردوست

- ۳ -


مبارزه با انقلاب سفيد شاه ( 90)  
امريكا به شاه دستور داده بود تا لوايحى را تحت عنوان انقلاب سفيد در كشور مطرح سازد و با اين كار مردم را فريب دهد. آيت الله خمينى كه از دسيسه هاى دشمن آگاه بودند و نقشه هاى شوم آنان را مى دانستند، بار ديگر مراجع و علماى قم را به نشست و چاره جويى و قيامى دوباره فراخواندند. در نشست بعدى ، علما و ايشان خواستار تحريم رسمى رفراندم شاه شدند، و ايشان بيانيه اى كوبنده در دوم بهمن 1341 صادر كردند و طى آن فرمودند: اين لوايح ، خلاف قانون اساسى و خلاف شرع است .
طبق قانون اساسى آن زمان ، هر قانونى كه مى خواست در كشور اجرا شود، بايد در مجلس شورا مطرح و راءى مى آورد؛ در حالى كه قوانين شش گانه شاه در مجلس شورا، مطرح نشده بود. ( 91)
به دنبال حوادث روز دوم و سوم بهمن در تهران كه پيامد پيام تحريم رفراندم از سوى آقا ديگر مراجع بود و سركوب تظاهرات آرام مردم و موج عظيم دستگيرى روحانيان و مردم و محاصره منزل آيت الله بهبهانى و آيت الله خوانسارى ، آقا اعلاميه تاريخى خود را با آگاهى از وقايع خونين تهران صادر كردند و با اين اقدام شجاعانه ، با تمام وجود در مقابل رژيم ، كه خود را برنده حوادث مى دانست ، ايستادند. در اين اعلاميه كه با جمله : مسلمانان آگاه باشيد كه اسلام در خطر كفر است ، آغاز مى شد؛ ايشان در بخشى از علاميه نوشتند:... با ما معامله بردگان قرون وسطى مى كنند. به خداى متعال ، من اين زندگى را نمى خواهم
انى الاارى الموت الا السعادة و لاالحيوة مع الظالمين الابرما
كاش ماءموران بيايند و مرا بگيرند تا تكليفى نداشته باشم ! فقط جرم علماى اسلام و ساير مسلمانان آن است كه دفاع از قرآن و ناموس اسلام و استقلال مملكت مى نمايند؛ و با استعمار مخالفت دارند. ( 92)
در آستانه رفراندم تحميلى ، ابعاد مخالفت مردم فزونى گرفت . شاه ناگزير براى كاهش دامنه مخالفتها در چهارم بهمن عازم قم گرديد. آقا از قبل با پيشنهاد استقبال مقدمات روحانى از شاه بشدت مخالفت كردند، و حتى خروج از منازل و مدارس در روز ورود شاه به قم را تحريم كردند. ( 93)
با پيشنهاد آقا، عيد باستانى نوروز سال 1342 در اعتراض به اقدامات رژيم ، ترحيم شد.
فاجعه فيضيه  
دوم فروردين سال 1342 به مناسبت شهادت امام صادق (ع ) مراسم عزادارى با حضور گروهى از مردم در منزل آقا برپا شد. يكى از روحانيان ضمن بيان فضايل امام صادق (ع ) و مبارزه اساسى آن حضرت با دستگاه اموى و عباسى ، به طرح مسائل روز پرداخت . عوامل ساواك به قصد ايجاد ناامنى و اغتشاش در مجلس ، صلوات نابجا و پى در پى مى فرستادند. در اين حال ، آقا به محض اطلاع و مشاهده اوضاع ، آيت الله خلخالى را ماءمور ساختند با صداى بلند، اخلالگران را تهديد كند كه اگر يك بار ديگر حركت سوء و ناشايسته اى ، كه موجب اخلال در نظم و آرامش مجلس باشد، از خود نشان دهند و خواسته باشند از رسيدن سخنان آقايان خطبا به گوش ‍ مردم جلوگيرى كنند، فورا به طرف صحن مطهر حركت مى كنم و در كنار مرقد مطهر حضرت فاطمه معصومه (س ) سخنانى را كه لازم است به گوش ‍ مردم برسد، شخصا ايراد خواهم كرد. اين تهديد مؤ ثر واقع شد و مراسم بدون هرگونه تشنجى پايان يافت . ( 94)
عصر آن روز مجلس عزادارى ديگرى از طريف آيت الله العظمى گلپايگانى در مدرسه فيضيه برپا شده بود؛ رژيم كه بعد از جريان رفراندم تصميم گرفته بود روحانيت را سركوب كند، عده اى ساواكى را به عنوان كارگر و كشاورز، كه رئيس آنها هم سرهنگ مولوى بود؛ به مدرسه فيضيه آورد. مجلس ‍ عزادارى در مدرسه برقرار بود و آيت الله العظمى گلپايگانى نيز در مجلس ‍ شركت داشت . ساواكى ها به دستور سرهنگ موليو با هجوم خود، مجلس را بر هم زندند و بعد با چوبهايى كه در اختيار داشتند روحانيون را كتك زدند و بعضيها را از بالاى بام پرتاب كردند. ( 95)
خبر به خانه آقا رسيد. عده اى دست و پا شكسته و چشم گريان و بى عبا و عمامه سراسيمه به منزل آقا وارد شدند. صداى گريه و ناله بلند بود. برخى از نزديكان آقا مى خواستند در منزل ايشان را ببندند كه ايشان بشدت مخالفت كردند. آقا پس از مشاهده وضعيت طلاب ، خيلى متاءثر شدند. پس ‍ از نماز با همان وضع حدود بيست دقيقه براى طلبه ها صحبت كردند؛ و در بين صحبتهاى خود فرمودند: چيزى نشده ، مطمئن باشيد كه شاه با اين كار گور خويش را كنده است . حمله به فيضيه ، يعنى حمله به اسلام و اين كار شاه با اين كار گور خويش را كنده است . حمله به فيضيه ، يعنى حمله به اسلام و اين كار؛ يعنى تيشه به ريشه خود زدن .
در تمام مدت صحبت كردن ، آرامش و اطمينان خاصى بر آقا مستولى بود. آرامش آقا باعث شد كه آن جمع مضطرب و آشفته تحت تاءثير قرار بگيرند و كمى آرام شوند. ( 96)
در همين لحظه حساس ، آقا دستور دادند به خانه آقا گلپايگانى تلفن بزنيد، ببينيد از مدرسه به منزل آمده است يا نه ؟
وقتى شماره منزل حضرت الله العظمى گلپايگانى گرفته شد، گفته ايشان از مدرسه آمده و به مسجد رفته است ، در صورتى كه بعد معلوم شد تا آخر شب در مدرسه بوده است و تلفن هم از تلفنخانه تحت كنترل بوده است و ساواك در جواب تلفن منزل آقا گفت كه آقاى گلپايگانى از مدرسه فيضيه آمده و به مسجد رفته است ، تا آقا اين نيامدن منزل را بهانه قرار ندهند و براى نجات ايشان عازم مدرسه فيضيه گردند و ميان مردم و نيروهاى رژيم زد و خورد ديگرى شروع شود. ( 97)
فاجعه فيضيه همه را نگران كرده بود. بسيارى از روحانيان و طلبه ها جراءت نمى كردند با لباس روحانى خود در خيابانها ظاهر شوند، مردم جراءت نمى كردند كه به خانه مراجع نزديك شوند. همه جا ترس و وحشت حكمفرما بود؛ يك هفته از ماجرا گذاشته بود كه ناگهان اعلاميه از طرف آقا صادر شد. ... شاه دوستى ، يعنى غارتگرى ؛ شاه دوستى ، يعنى آدمكشى ؛ شاه دوستى ، يعنى هدم ( 98) اسلام و محو آثار رسالت ....
صدور اعلاميه امام به عنوان شاه دوستى ، يعنى غارتگرى معروف شد و جو وحشت را شكست و سكوت را حرام اعلام كرد. با اين كار جنب و وش مردم دوباره آغاز شد. رژيم كه ديده بود، موج انقلاب سراسر ايران را فرا گفته است ، علما و گويندگان روحانى تهران را به ساواك احضار كرده بود و از آنها خواسته بود كه حول سه محور: شاه ، اسرائيل و اسلام حرف نزنند. در واقع ساواك به آنها خواسته بود كه حول سه محور: شاه ، اسرائيل و اسلام حذف نزنند. در واقع ساواك به آنها گفته بود: ما نمى خواهيم به شما بگوييم كه به طور كلى از دولت انتقاد نكنيد و هيچ حرفى نزنيد و از مسائل سياسى سخنى به ميان نياوريد؛ ولى از شما مى خواهيم درباره سه موضوع حرف نزنيد: عليه شاه صحبت نكنيد، عليه اسرائيل هم صحبت نكنيد، و مرتب نگوييد كه اسلام در خطر است . غير از اين سه مورد، هر چه بخواهيد، مى توانيد بگوييد.
وقتى اين خبر به گوش آقا رسيد، ايشان در سخنرانى روز سيزده خرداد و در عصر عاشورا در مدرسه فيضيه در رابطه با اسرائيل گفتند: اسرائيل نمى خواهد در اين مملكت روحانيت باشد، اسرائيل نمى خواهد در اين مملكت مسلمان باشد، اسرائيل مى خواهد ملت را به خاك و خون بكشد، اسرائيل مى خواهد در اين مملكت زراعت را فلج كند و تجارت را از بين ببرد...
بعد هم خطاب به شاه فرمودند:
بدبخت ! بيچاره ، 45 سال از عمرت مى رود. يك كمى تاءمل كن ، يك كمى تدبر كن ، من نمى خواهم يك روزى اگر اربابها بخواهند تو را ببرند، مردم جشن و چراغانى كنند... ( 99)
آقا در ضمن سخنرانى كه عمده خطابشان به شاه بود از ماجراى جنايت بار فيضيه نيز صحبت كردند. ( 100)
بعد از سخنرانى آقا، شب 15 خرداد، نيمه هاى شب كه ايشان مشغول عبادت بودند به منزل آقا حمله كردند؛ و همسر ايشان مى گويد: در حياط خوابيده بوديم . آن شب صداى همهمه پيچيده بود كه ناگهان به در خانه لگد زدند. آقا رفتند و گفتند: لگد نزنيد، آمدم بعد عبا و قبايشان را
پوشيدند، آنها هم در را شكستند و داخل خانه ريختند و ايشان را بردند. ( 101)
بخش سوم : آغاز قيام امام خمينى (س ) در 15 خرداد 1342 
فصلاول : آغاز قيام ( 102)
دستگيرى امام  
به دنبال انتشار خبر دستگيرى آقا در تمام كشور، مردم با بستن مغازه ها، تعطيلى دروس دانشگاهها، اقدام به تظاهرات عظيمى براى حمايت از رهبر خود نمودند.
رژيم پهلوى براى سركوب كردن قيام مردم ، تظاهرات مردم را به خاك و خون كشيد و گروهى از مردم بى دفاع را مجروح كرد يا به شهادت رساند.( 103)
بعد از دستگيرى ، امام را دو - سه روزى در يك منزل مسكونى بازداشت كردند و بعد ايشان را به زندان قصر منتقل كردند. امام ده الى دوازده روز در قصر بودند و در اين مدت نمى گذاشتند برايشان غذا ببرند. ظاهرا ايشان را نصيحت مى كردند. آقا كتاب دعا و لباس خواسته بودند كه برايشان فرستادند. بعد ايشان را به عشرت آباد بردند و دو ماه آنجا بودند. نمى گذاشتند هيچ كس پيش ايشان برود، فقط اجازه غذا دادند.
خانواده امام به تهران آمدند و در منزل پدر خانمشان ساكن شدند، و ظهرها براى آقا غذا مى بردند. بعد از دو ماه كه آزاد شدند، ايشان را به داووديه ، منزل آقاى عباس نجاتى بردند. همسر امام مى گويد: روز اول با دخترانم به آنجا رفتم . من بيشتر ماندم و اتاق يكدفعه خلوت شد و همه رفتند. به ايشان گفتم : اينجا خيلى سخت است ؟انگشتشان را ماليدند به پشت گردنشان ، پوست نازكى با انگشت لوله شد. من هيچى نگفتم ، ولى خيلى ناراحت شدم . هنوز هم وقتى به ياد آن روز مى افتم ، ناراحت مى شود. آقاى روغنى پيشنهاد كرد كه آقا به خانه ايشان برود. جمعيت زيادى از ساواكى ها و به روى منزل آقاى روغنى جا گرفتند. يك منزل هم آنجا براى ما كرايه كردند تقريبا سى ساواكى آنجا بودند كه رفت و آمدها را كنترل و محدود مى كردند، فقط مادر و خواهرم اجازه داشتند داخل شودند. مدت هفت ماه در قيطريه بوديم تا اينكه انصارى ، رئيس ساواك وقت ، گفت : هر وقت بخواهيد به قم برويد، براى شما ماشين مى آوريم .( 104)
يكى از ياران امام مى گويد: بعد از آزادى امام از قيطريه ، عده اى از بازاريهاى تهران ، ناهارى ترتيب دادند و امام را دعوت كردند و در همان جلسه سر سفره ، يكى از بازاريها گفت : بازاريها براى خاطر شما چه كردند... امام گفتند: بيخود كردند ! همه تعجب كردند اين ، چه حرفى است ! بعد امام فرمودند: اگر براى خدا كردند، كه خدا اجرشان بدهد، بايد بكنند؛ اگر براى من كردند، من چيزى را ندارم بدهم . ( 105)
با اين جمله ، امام به آنها فهمانده بودند كه كارها بايد براى رضاى خدا باشد و از ايشان نبايد توقعى داشته باشند و تمام آنهايى كه از نزديك با امام ارتباط داشتند، مى دانستند كه از امام به هيچ وجه نبايد توقع مادى داشته باشند.
امام پس از آزادى از قيطريه ، همراه خانواده به قم رفتند و از عيد تا سيزده آبان ، يعنى هشت ماه آنجا بودند، تا اينكه مساءله كاپتولاسيون پيش آمد.
مبارزه با طرح كاپيتو لاسيون  
در تاريخ 21 مهر 1343 مجلس شوراى ملى براى مصونيت بخشيدن مستشاران و ديگر تبعه امريكا در ايران ، لايحه كاپيتولاسيون را تصويب كردند. پس از تصويب اين قانون ، امام به خشم آمدند. رژيم كه فهميده بود، امام نسبت به اين مساءله واكنش نشان مى دهند، يكى از بستگان نزديك ايشان را، كه با رژيم نيز در ارتباط بود، خدمت امام فرستاد. هدف اين بود كه امام قانع شوند و از امريكا صحبتى به ميان نياورند.
اين شخص پس از ورود به قم از آنجا كه نتوانسته بود از امام اجازه ملاقات بگيرد، با حاج آقا مصطفى صحبت كرده بود و گفته بود الان جو به اندازه اى حساس است كه امريكا دارد ميليونها تومان در اين مملكت خرج مى كند تا وجهه كسب كند. الان انتقال از امريكا و حمله به آن ، به مراتب از حمله به شاه خطرناكتر است . اگر امام برنامه اى براى سخنرانى دارند، مواظب باشند كه به امريكا چيزى نگويند، حتى به شاه هم حمله بكنند، مهم نيست .
به اين ترتيب امام فهميدند كه نقطه ضعف رژيم در كجاست . به همين دليل در سخنرانى تاريخى ضد كاپيتولاسيون كه در قم ايراد كردند فرمودند... رئيس جمهور امريكا بداند كه امروز در اين كشور يكى از منفورترين افراد بشر است . امروز قرآن با او خصم است ، املت ايران با او خصم است ... قانونى در مجلس بردند... اگر يك خادم امريكايى ، اگر يك آشپز امريكايى ، مرجع تقليد شما را در وسط بازار ترور كند، زير پا منكوب كند، پليس ايران حق ندارد جلوى او را بگيرد. ( 106)
فصل دوم : تبعيد به تركيه  
پس تز سخنرانى امام در سيزدهم آبان 1343، شبانه به منزل ايشان در قم ريختند و در حالى كه ايشان مشغول نيايش بودند، بازداشت و به همراه نيروهاى امنيتى به فرودگاه مهرآباد تهران اعزام كردند.
دستگيرى امام  
همسر امام در رابطه با واقعه دستگيرى ايشان مى گويد: يك شب ديم كه ريختند پشت در خانه ، من در ايوان بودم ، با آنكه ديوار بلند بود، يكى رفته بود بالاى ديوار، آقا طرف ديگر حياط بودند و من اين طرف حياط، دوباره ديدم يك نفر ديگر پريد بالاى ديوار، صدا كردم : آقاناگهان در بين خانه ما و بيرونى را با لگد زدند. آقاى صداى مرا شنيدند، بلند صدا زدند: در را شكستيد. من دارم مى آيم . يكدفعه يكى ديگر هم پريد بالاى ديوار و من ديگر ترسيدم . نزديك سحر بود. آقا آمدند بيرون و داد زدند: در شكست ! برويد بيرون ، من مى آيم . همينكه ديدند آقا از اتاق بيرون آمده اند و به طرف من مى آيند، از ديوار پايين پريدند، آقا آمدن مهر و كليد در قفسه شان را به من دادند و گفتند: اين پيش تو باشد تا خبر دهم ؛ و از آن در بيرون رفتند. من مهر و كليد را پنهان كردم و به هيچ كس نگفتم . هنگام بردن امام ، احمد كه در آن موقع پانزده - شانزده ساله بود، بيدار شد و پرسيد: آقا كو؟گفتم : از اين در رفت . تو نرو؛ ولى از رفت و زود برگشت و گفت : چند قدم كه رفتم ، يكى از ساواكى ها هفت تيرش را به سمت من نشانه گرفت ، كه از جلو بيايى مى زنمت ، و من نرفتم .( 107)
دختر امام درباره شب دستگيرى پدر مى گويد: وقتى كه امام را بردند، مادر نگرانمان ، با پوشش چهار قطعه لحاف و پتو، باز هم بشدت مى لرزيد. وقتى جوياى حالشان شدم ، گفت : دخترم ! حالم خوب است ؛ اما نمى دانم چرا اينقدر مى لرزم اين سخن چنان قلبم را سوزاند كه هنوز هم يادآورى آن دشوار است . آن روز بر خانواده ما همچون ايران كربلا گذاشت . براى در امان بودن از ستم و تعدى رژيم ، ما را از كوچه هاى تنگ و باريك پشت باغ قلعه به ميدان حركت دادند و در دو سوى مسير، زنها و بچه ها كه هنوز از واقعه مطلع نبودند و شايد هم ما را نمى شناختند، به تماشا ايستاده بودند. در آن ايام از آنچه بر ما گذشت ، هيچ چيز به امام نگفتيم ؛ زيرا نمى خواستيم مايه رنجش بيشتر او باشيم . ( 108)
امام در مورد دستگيرى خود مى گويد: آنجا ماشين مرا عوض كردند؛ يعنى مرا از آن فرلكس كوچك ، كه به خاطر باريكى كو چه آورده بودند، به يك ماشين بزرگتر بردند.( 109)
ماءموران پس از آنكه مرا گرفتند، به داخل اتومبيل بردند و به سرعت خيابانهاى قم را پشت سر گذاشتند و به سمت تهران به راه افتادند؛ ولى پيوسته با نگرانى به پشت سر خود و اين طرف نگاه مى كردند و وقتى من پرسيدم از چه مى ترسيد و نگران هستيد؟ گفتند: مى ترسيم مردم ما را تعقيب كنند و به دنبال ما بيايند، چون مردم شما را دوست دارند...
و الله من نترسيدم ؛ ولى آنها مى ترسيدند. آنقدر مى ترسيدند كه اجازه ندادند براى نماز صبح پياده شوم و گفتند: مى ترسيم مردم برسند و نمى توانيم چنين اجازه اى بدهيم ؛ و از اين رو من ناچار شدم همانگونه كه بين دو ماءمور در اتومبيل نشسته بودم ، نماز خود را نشسته بخوانم . ( 110)
توى ماشين - موقع رفتن - به چاه نفت كه رسيديم ، گفتم : تمام اين بدبختيهاى ما به خاطر اين نفت است . شما چرا اين جور مى كنيد؟ از آنجا تا تهران من با اينها صحبت كردم و يكى از اينها كه پيش من نشسته بود تا تهران گريه كرد. ( 111)
مرا مستقيم تا فرودگاه آوردند. هواپيما آماده بود. داخل هواپيما كه رفتيم ، ديدم يك قسمت را پتو انداخته بودند و تا اندازه اى براى نشستن .منظمش ‍ كرده بودن ، معلوم شد اين هواپيماى بارى است . آنها گفتند چون هواپيماى مسافربرى آماده نبود، ما خواستيم شما را با اين هواپيما ببريم تا اين كار به سرعت انجام شود. من گفتم نخير، به خاطر اينكه نمى خواستيد من در ميان جمعيت باشم كه بروم ( 112)
عصر آن روز ساواك خبر تبعيد امام را به اتهام اقدام عليه امنيت كشور ! در روزنامه ها منتشر ساخت . على رغم فضاى خفقان ، موجى از اعتراضها به صورت تظاهرات در بازار تهران ، تعطيلى طولانى مدت دروس حوزه هاى قم و مشهد و ساير شهرها، ارسال طومار و نامه ها به مراجع تقليد و ارسال تلگرامها و نامه ها متعدد دانشجويان مسلمان پيرو امام در خارج از كشور به مقامهاى تركيه و سازمان ملل و كميسيون حقوق بشر، جلوه گر شد.
تبعيد امام به تركيه با دستور مستقيم امريكا بوده است ، چون تركيه كشور لائيك (غيرمذهبى ) بود و مى خواستند مانع فعاليتهاى ايشان بشوند. ( 113)
در تركيه ابتدا امام را به هتلى در بلوار پلاس ، طبقه چهارم ، اتاق شماره 514، كه از قبل مهيا شده بود، بردند. اين هتل در مركز شهر آنكارا قرار داشت و چون خبرنگاران به آنجا آمدند، بعد از ظهر چهاردهم آبان ، امام خمينى را به ساختمان فتوتم انتقال دادند. پس از تغييرات پياپى محل اقامت امام ، در 21 آبان ايشان را به شهر بورسا يكى از بنادر تركيه ، واقع در غرب آنكارا - حوالى درياى مرمره - منتقل كردند و در يكى از ساختمانهاى جنوبى آن اسكان دادند. ( 114)
در همان روزهايى كه امام وارد تركيه شدند و كاغذى خواستند و آموختن زبان تركى را شروع كردند 12 و در اولين نامه كه به ايران نوشتند، كتاب صحيفه سجاديه خواستند. 13 امام حدود يك ماه و نيم به تنهايى در اين بندر زندگى مى كردند. آن دوران تنهايى و غربت ، امام را سخت آزار مى داد.
پس از دستگيرى و تبعيد امام به تركيه ، رژيم شاه پسر امام ، آقا مصطفى را دستگير و پس از دو ماه زندانى در قزل قلعه ، در روز سيزده ديماه همان سال به تركيه تبعيدى كرد. ( 115)
حضور آقا مصطفى در تركيه تاءثير عاطفى بسيارى بر روى پدر گذاشت . اما مدافع و خدمتگزار و حتى آشپز پدر بود. لباسهاى ايشان را مى شست ، مونس و غمخوارشان بود و به اين ترتيب بيشترين تاءثير را از امام گرفته بود و به همان نسبت نيز بيشترين تاءثير عاطفى را بر ايشان گذاشته بود. ( 116)
نفوذ امام در بين مردم تركيه  
امام از نظر سياسى در تركيه محدود شده بودند. مقامهاى ايرانى و ترك براى آنكه ايشان را خانه نشين كنند و از هر گونه ارتباط با مردم مسلمان تركيه باز دارند، به ايشان فشار آوردند كه لباس روحانى را از تن در آورند.
رژيم ايران براى اينكه امام از آن محدود خارج نشوند و به ميان مردم نروند، به ايشان گفتند: شما نمى توانيد به داخل اجتماع برويد. به خاطر اينكه لباس روحانى ممنوع است و دولت تركيه به لباس متحدالشكل عنايت دارد. اگر مى خواهيد به اجتماع برويد؟ بايد لباس ترك به تن كنيد.
به اين ترتيب ، امام را مجبور كردند كه لباس روحانى را از تن بيرون بياورند و لباس ترك را بپوشند، به اميد آنكه شايد همين تغيير لباس باعث بشود كه امام ديگر ميان اجتماع ظاهر نشوند؛ ولى امام على رغم اين توطئه با همان وضع مى آمدند، قدم مى زدند و به خيابان مى رفتند.
يكى از گزارشهاى سرهنگ افضلى كه همراه امام به تركيه رفته بود، اين بود كه ايشان مرتب بيرون مى روند و قدم مى زنند و اين وضع نگران كننده است و نبايد ايشان را تنها گذاشت . ( 117)
امام در جواب نامه يكى از دوستانشان نوشته بودند: دولت ايران مى خواست كه در تركيه خيلى به من بد بگذارد؛ اما ملت تركيه به من احترام كردند، خوش گذشت .
معلوم شد افرادى كه در بورسا امام را شناخته بودند، خيلى به امام احترام گذاشته بودند و به امام بابامى گفتند. ( 118)
تاءليف كتاب تحرير الوسيله  
در يك سالى كه امام در تركيه بودند، ايشان كتاب تحريرالوسيله را تاءليف كردند، كه در آن احكام عبادى اسلام را همراه با احكام سياسى اسلام نوشتند. اين كار امام بعد از چند قرن كه احكام سياسى از رساله هاى علمى رخت بربسته بود، بهترين گامى بود كه در تبعيدگاه تركيه برداشته شد.
تركيه ، مركز رواج سياست استعمارى جدايى دين از سياست است . در آنجا هرگونه دخالت روحانى و سياست محكوم است ؛ اما مى بينيم كه امام در اين مركز كتابى تاءليف مى كنند و سياست را با ديانت مى آميزند و احكام سياسى را در كنار احكام عبادى ذكر مى كنند. ( 119)
يكى از افرادى كه در دفتر امام بود، مى گويد: وقتى كتاب چاپ شد. پشت جلد آن به عربى نوشته بود رهبر حوزه هاى علميه و من اين مطلب را نديده بودم . يك جلد از كتاب را خدمت امام بردم تا چشم امام به اين كلمه افتاد، آنقدر ناراحت شدند كه كتاب را به زمين زدند و فرمودند: به من نمى گويند ! بايد اين نوشته از بين برود. من جراءت نكردم حرفى بزنم . آمدم بيرون و به آن شخصى كه متصدى اين كار بود گفتم كه بايد اين نوشته از بين برود، فايده ندارد. كتاب را به چاپخانه بردند و همان شخصى كه متصدى چاپخانه بود، تعجب كرده بود. چون او تا آن موقع چنين جريانى را نديده و نه شنيده بود. به همين دليل گفته بود: اين آقا كيست ؟ ! ( 120)
در مهرماه 1344، يازده ماه پس از تبعيد امام به تركيه ، رژيم شاه به علت فشارى كه از سوى افكار ملت و افكار عمومى جهانى و بعضى از علماى ايران ، از جمله آيت الله سيد احمد خوانسارى آمد، محرومانه اعلام كدر كه بزودى امام را به عراق روانه مى كند و به اين وضع پايان مى دهد.
بنابراين در سيزده مهرماه ، امام را به همراه فرزندشان ، آيت الله مصطفى خمينى ، سوار هواپيما كردند و به بغداد فرستادند. ( 121)
بخش چهارم : تبعيد امام به نجف (63 تا 76 سالگى ) 
فصلاول : ورود امام به عراق
هنگامى كه امام و حاج آقا مصطفى در فرودگاه بغداد از هواپيما پياده شدند، هيچ كس آنان را نمى شناخت و پولى هم براى كرايه اتوبوس واحد و يا تاكسى نداشتند كه به كاظمين بروند.
كمى در محوطه قدم زدند كه ناگهان يكى از علاقه مندان به امام ، كه چند سال قبل از آن امام را زيارت كرده بود، با اتومبيل شخصى خود از آنجا عبور مى كرد، ناگهان چشمش به دو سيد معمم مى افتد. اتومبيل را كمى آهسته مى كند و با شتاب از ماشين پياده مى شوند.
سلام عليكم ، آقا شما هستيد؟ كى رسيده ايد؟ چرا اينجا ايستاده ايد؟ آيا منتظر كسى هستيد؟ لطف بفرماييد و سوار اتومبيل شويد.
زيارت عتبات عاليات  
امام و حاج آقا مصطفى سوار مى شوند و به كاظمين ، و مستقيم به حرم امام موسى بن جعفر و امام محمد تقى - عليهماالسلام - مى روند و بعد مردم و علما مطلع مى شوند.( 122)
امام در كاظمين در مسافرخانه جمالى اين ديار مقدس اقامت گزيدند، صاحب مسافرخانه چون امام را شناخت ، در مقام تكريم برآمد و با اصرار زياد ايشان را به منزل شخصى خود برد. ( 123)
امام سه روز در كاظمين بودند. ملاقاتهاى مختلفى صورت گرفت . يكى از ملاقات كنندگان نماينده رسمى رئيس جمهورى عراق بود. در مدت سه روز كه امام در كاظمين بودند، با تماسهاى تلفنى كه به وسيله دوستان امام با نجف صورت گرفت و نيز با همت و تلاش حاج شيخ نصرالله خلخالى ، كه از ارادتمندان امام بود، گروههاى مختلفى از طلبه ها توانستند براى ملاقات امام ، از نجف به كاظمين مشرف شوند.
بعد از چند روز، امام اظهار علاقه كردند كه براى زيارت عسگريين ، به سامرا مشرف شوند. مقدمات سفر مهيا شد. حاج شيخ نصرالله ، وسايل سفر را فراهم كرد كه هم خود حضرت امام و هم كليه آقايانى كه ملازم حضرت امام بودند و از نجف آمده بودند، بسيار باشكوه به صورت كاروانى زنجيره اى از ماشينها، كه در جلوى كاروان ماشين امام و در پشت سر، دهها ماشين حامل طلبه ها و فضا بود، به سامرا منتقل شدند.( 124)
امام چند روزى در آنجا ماندند و به زيارت مشغول بودند. در آنجا شيوخ عرب ، از شيعه و سنى ، به خدمت ايشان مشرف مى شدند. اين ملاقاتهاى امام ، تاءثيرات زيادى بر شيوخ عرب ، بخصوص اهل تسنن گذاشت .
پس از چند روز امام عازم كربلا شدند. بسيارى از مردم كربلا تا شهر مسيب كه طفلان مسلم در اين شهر دفن شده اند، به استقبال آمدند. عده اى از علما و افراد سرشناس كربلا جزء استقبال كنندگان بودند. در اين شهر امام با عظمت تجليل شدند. كربلا به عنوان شهر مذهبى شيعه نشين مهم عراق ، استقبال شايانى از امام كردند. ( 125)
ايشان در مدت اقامت خود در كربلا در منزل حاج شيخ نصرالله خلخالى ماندند. ايشان به طلبه ها و مردم گفت : برويد براى آقا خانه در نجف تهيه كنيد و اثاث بخريد تا ايشان به منزل شخص ديگرى وارد نشوند.
همسر امام درباره اثاث و خانه مى گويد: اثاثى كه خريده بودند، عبارت بود از فرش كهنه ، گليم كهنه ، سه - چهار دست رختخواب ، سماور بزرگ ، يك گونى شكر، يك صندوق چاى ، چهل دست استكان و نعلبكى جورواجور براى پذيرايى از جمعيت ، چهار سينى و چهار دست ظرف غذاخورى .
امام پس از زيارت كربلا و ديدار مردم ، عازم نجف شدند. جمعيت بسيارى از علما، فضلا و مردم تا خان نصف كه تقريبا در نيمه راه كربلا و نجف است ، به استقبال آمده بودند. آقايان مدرسان بزرگ كه نتوانسته بودند تا خان نصف بيايند، در مدخل شهر نجف اجتماع كرده بودند. استقبال ، بسيار غير منتظره و بسيار با شكوه بود؛ ولى امام بدون اطلاع ديگران پس از ورود به نجف به حرم حضرت امير - (عليه السلام ) مشرف شده بودند. ايشان بعد از انجام زيارت به منزلى كه قبلا به وسيله حاج شيخ نصرالله تهيه شده بود، رفتند.
خانه امام در نجف  
خانه امام در نجف ، خانه اى محقر و فرسوده و در يكى از كوچه هاى خيابان الرسول نجف قرار داشت . خانه ، دو اتاق هر كدام دوازده متر مربع در پايين و دو اتاق در بالا داشت كه يكى از اتاقها قابل استفاده نبود، اتاق ديگر براى امام مفروش شد. آشپزخانه اش خيلى كوچك بود، همسر امام مى گويد. آشپزخانه اى به اندازه يك تشك داشت و ما مجبور بوديم موقع كشيدن غذا ديگ را در حياط بگذاريم .
امام همچون صدها طلبه معمولى در آن خانه اجاره نشين بودند. خانه مجاور را جهت بيرونى ( 126) اجاره كردند.
آيت الله فاضل لنكرانى نقل مى كند: وقتى وارد بيرونى منزل امام شدم ، ديدم خانه بسيار محقر و كوچك است كه شايد حياطش مجموعا سيزده يا چهارده متر مساحت بيشتر نداشت . اتاقهايى در قسمت پايين داشت ، اتاق بالا سالها بود كه رنگ آميزى نشده ، و يك حالت تقريبا ناراحت كننده اى در آن ديده مى شد. امام راضى نمى شدند تعمير شود و مى گفتند: به همين سبك باشد؛ و اگر به آن صورتى بدهيم با زندگى طلبگى ما مناسبت و موافقتى ندارد. ( 127)
در بيرونى خانه امام در نجف ، اتاقى كه او شبها به آنجا مى رفت به اندازه كافى قالى نبود؛ آنجا زيلوهاى كهنه و نخ تمامى را كه از ايران آورده بودند، پهن كرده بودند. گاهى شبها كه نماز جماعت برگزار مى شد، هم جا تنگ بود و هم فرش كافى بود؛ يكى از دوستان امام با لحن مؤ دبانه اى گفت : آقا اجازه بدهيد فرش براى بيرونى تهيه كنيم امام لبخندى زدند و به نر مى گفتند: آن طرف هست . او بى معطلى گفت : آن گليم است ، با اينجا جور در نمى آيد. امام ابروهايش را بالا دادند و گفتند: مگر منزل صدراعظم است ؟ دوست امام لبخند زد و با فروتنى گفت : منزل بالاتر از صدراعظم است ، منزل امام زمان است امام آهسته گفتند: امام زمان ، خودش هم معلوم نيست در منزلش چى افتاده است و بعد آرام از اتاق بيرون رفتند. ( 128)
در نجف رسم بود براى خنكى داخل خانه از كولرهاى دستى استفاده مى كردند. بنابراين نجارى آوردند تا مقدمات كار را فراهم سازد. امام با لحنى كه شدت داشت فرمودند: شما همه دست به يكى كنيد تا مرا جهنمى نماييد ! ! همه ترسيده بودند؛ سرانجام با اصرار زياد امام قبول كردند كه دو قطعه فيبر نصب گردد و پنكه در آنجا قرار گيرد.
امام بعد از تبعيد به عراق و آمدن به نجف ، در اين خانه مستقر شدند و مدت چهارده سال در آن زندگى كردند.
ديدار با علما  
از همان شب اول ورود به نجف ، ديدارها شروع شد. شب اول تعدادى از مراجع و بزرگان نجف ، و برخى شب دوم و برخى هم شب سوم به ديدن امام آمدند.
آيت الله العظمى حكيم شب دوم براى ديدن امام آمد. در اين نشست آقا حكيم از امام سؤ ال كرد كه : جنابعالى جايى نماز مى خوانيد؟ ايشان فرمودند: من قم هم كه بودم ، نماز جماعت نمى خواندم . ( 129)
آقا حكيم ، نظرشان اين بود كه به امام جايى را تعارف كنند، يا جاى خودشان را براى نماز به ايشان بدهند، كه امام فرمودند: مايل به اين كار نيستند.
آيت الله شاهرودى و آيت الله خوئى هم از جمله مراجعى بودند كه به ديدن امام آمدند. استادان و طلبه هاى مدارس علميه جزو ديداركنندگان بودند. خانه امام ، مركز اجتماع و رفت و آمد آقايان اهل علم و فضلا و طلبه ها بود. بعد از اين ديدارها امام اظهار تمايل فرمودند كه بازديدها را آغاز كنند. ابتدا به ديدار مراجع و سپس به بازديد استادان رفتند و در پايان ، مدرسه به مدرسه به ديدن آقايان طلبه ها تشريف بردند؛ و همراهان امام مى گويند: قسمت با شكوه بازديدهاى امام ، اين قسمت (ديدار با طلبه ها) بود. ( 130)
فعاليتهاى امام در نجف  
امام پس از ورود به نجف تدريس خود را آغاز كردند. يكى از شاگردان ايشان مى گويد: از آن زمان به مدت چهارده سال من جزو شاگردان امام بودم و سعى مى كردم كه بخصوص در جلسات خصوصى درس ، كه شبها در منزل ايشان تشكيل مى شد، شركت كنم . يكى زا دروسى كه تدريس ‍ مى كردند، فقه بود، ايشان در ادامه بحث فقهى خود به موضوع ولايت فقيه رسيدند كه سرآغاز دوباره براى مباحث حكومت اسلامى و مبارزه عليه رژيم شاه و تشكيل حكومت اسلامى بود. ( 131)
امام در ادامه برنامه هاى خود با اصرار زياد شاگردانش ، موافقت كردند كه به طلبه ها شهريه بدهند و خلاصه كتاب تحرير الوسيله ايشان به زبان عربى براى مقلدان عرب ، بخصوص شيعيان عراق چاپ شود. ( 132)
امام در مدتى كه در نجف بودند، هيچ گونه عملى كه حاكى از رياست طلبى و حب جاه و مقام و يا شهرت طلبى باشد، از ايشان سر نزد. در طول مدت چهارده سال امام به مراجع احترام مى گذاشتند و در مواقعى كه آنان نياز داشتند به آنها كمك مى كردند و همچنين در مواقع ضرورى از آنان حمايت و دفاع مى كردند. متقابلا مراجع نيز براى ايشان احترام خاصى قائل بودند، گرچه بعضى از اساتيد، ايشان را مورد طعن و آزار و اذيت قرار مى دادند؛ ولى ايشان با صبر و حوصله ، مشكلات را پشت سر مى گذاشتند. شايعات و بدخواهى ساواك و سفارت ايران در عراق و عوامل وابسته ، باعث پراكندگى برخى افراد از درس امام مى شد؛ ولى پس از آشكار شدن عمق بحث و درس ، بتدريج بر تعداد شيفتگان افزوده شد و جمعيت كلاس درس ‍ به حالت اوليه برگشت . رئيس جمهور و ساير مقدمات رژيم عراق به جهت مخالفتشان با رژيم شاه تلاش مى كردند كه خود يا نمايندگانشان با امام ديدار و ملاقات داشته باشند تا از اين ملاقاتها سوء استفاده كنند؛ ولى هيچ گاه امام حاضر به اين ديدار و ملاقاتها نشدند. ( 133)
فصل دوم : ويژگيهاى امام  
ويژگيهاى اخلاقى  
كار براى خدا  
يكى از گروههاى سياسى كه در آن زمان فعاليت مى كرد، سازمان مجاهدين خلق بود. مسؤ ولان اين سازمان در آن زمان سعى داشتند براى فعاليتهاى خودشان عليه شاه از امام تاءييد بگيرند. به همين دليل براى تاءييد خود، از روحانيان سرشناس و مبارز، خدمت امام نامه آوردند و نماينده اى براى صحبت نزد امام آورده بود تا ايشان مطالعه كنند. خودش هم ، مواضع اعتقادى و سياسى سازمان را براى امام توضيح داد، در پايان امام فرمودند: من از مطالعه آثار اينان به اين نتيجه رسيده ام كه اينان به معاد به آن معنايى كه ما معتقديم ، ايمان ندارند و دچار بينشهايى التقاطى ( 134) هستند. ( 135)
آيت الله مرتضى مطهرى هنگامى كه به نجف مشرف شده بود؛ گفت : همه لغزيديم ؛ جز امام ، و آن واقع بينى و ارتكاى عميق و پايبندى امام به مبانى فكرى و عقيدتى - كه هيچ چيز شبه آميز را تاءييد نكنند و به هيچ مساءله مبهمى تن در ندهند - باعث شد كه ايشان مصون بمانند( 136)
عده اى از شاگردان و ياران امام با عشق و علاقه اى كه به امام و راه او داشتند، گرد امام حلقه زده بودند و به تحصيل علم و مبارزه عليه دولت ايران مى پرداختند. بين اين برادرها، براى مدتى اخلاف سليقه هايى پيش ‍ آمد كه منجر به يك سرى برخوردهاى لفظى شد. مساءله به گوش امام رسيد. ايشان آنان را، كه حدود بيست نفر بودند، جمع كردند و با لحن نصيحت گونه ، يك برنامه عملى را براى آنان تشريح كردند. امام فرمودند: اصولا چه دسته اى در مبارزه پيروز مى شوند و چه دسته اى هستند كه نا كام مى مانند؟ اگر كسانى كه مى خواهند كار بكنند، صرفا سياسى باشند و كارهايشان هم جز از چهار چوب سياست تجاوز نكند، اينها پيروز نمى شوند. ما در تاريخ ايران و فعاليتهايى كه در ايران شده ، اين مساءله را به تجربه ديده ايم . كسانى بودند كه صددرصد سياسى بودند و سياستمدار بزرگى هم به شمار مى آمدند؛ اما ديديم كه آنها پس از پيروزى ، از صحنه سياست خارج شدند و به كل فراموش شدند، حتى در ميان مردم و كسانى كه طرفدار آنها بودند. پس كارى كه شما مى خواهيد بكنيد، اگر صرفا سياسى باشد، چنين حالتى پيدا مى كند. ممكن است كه براى شما جلوه اى داشته باشد و پيش برود؛ اما اين ادامه نخواهد داشت ؛ ولى اگر اين سياست و فعاليتهاى سياسى منظم بشود و رنگ دين و صبغة الله به آن باشد؛ يعنى اينكه سياست ، دينى باشد، سياستى كه خدا خواسته باشد، استمرار پيدا مى كند و مستمر خواهد بود؛ چون يك طرفش خداست . اين فعاليت سياسى هميشگى است ، هم به نفع مسلمانهاست و هم به نفع آن كسى كه داخل اين كار و فعاليت شده است . اگر اينطور شد، هيچ وقت اختلافى بين شما برادرها پيدا مى شود، جايى است كه اين حلت خدايى و براى خدا بودن و وابستگى به خدا پيدا كردن از آن گرفته مى شود. شما كه آواره شده ايد. آمده ايد بيرون و از پدر و مادر و دوستان و برادران خود جدا شده ايد، برنامه هايتان بايد برنامه هاى خدايى باشد. ( 137)
وارستگى  
در نجف امام در مدرسه بزرگ مرحوم آيت الله بروجردى نماز مى خواندند. يك سال حجج ايرانى و زوار كه توانسته بودند كه عربستان به عراق بيايند و آرزو داشتند امام عزيز را زيارت كنند، به مدرسه آيت الله بروجردى آمدند و پس از ساعتها انتظار، هنگام مغرب كه امام وارد مى شدند، جمعيت با علاقه فراوان و غريو شادى و هاى هاى گريه شوق با فرياد صلوات از امام استقبال مى كردند.
بعد از اتمام نماز، امام از مدرسه خارج مى شدند و جمعيت نيز پشت سرايشان حركت مى كردند. امام محترمانه مردم را از اينكه در خارج مدرسه ، در خيابان و كوچه ، پشت سرايشان حركت كنند، باز مى داشتند. در حالى كه انسانها معمولا تحت تاءثير هواها و تمايلات نفسانى ، علاقه دارند كه هنگام حركت در كوچه و بازار، جمعيتى انبوه اطراف آنها را بگيرند و بدين وسيله توجه ديگران را بيشتر به خود جلب كنند ! ! خطر مشى و روش ‍ امام ، اين انسان وارسته الهى ، اينگونه نبود. ( 138)
سبقت در سلام  
روزى شاگردان زودتر از ايشان به اتاق درس رفته بودند. چشمشان به در بود، منتظر و آماده ورود امام بودند. حتى سينه خود را براى سلام كردن صاف كرده بودند؛ ولى باز هم غافلگير شدند؛ زيرا با باز شدن در، صداى سلام امام را شنيدند، به طورى كه متوجه نشدند كه امام ابتدا وارد شدند و بعد سلام كردند، يا اينكه اول سلام كردند و آنگاه وارد اتاق شدند. ( 139)
برخورد كريمانه  
يكى از افرادى كه در دفتر المام در نجف كار مى كرد؛ نقل مى كند: يك وقت از يكى از آقايانى كه آنجا بود، گله اى داشتم ، خدمت امام رفتم و به عرض ‍ رساندم . امام قصه اى براى نقل كردند و گفتند: يك نفر اينجا آمد و هر جه از دهانش در آمد و هرچه از دهانش در آمد بر من گفت ؛ اما من تا زمانى كه آنجا بود، برايش پول مى فرستادم .
رفتار حضرت امام همانند رفتار حضرت على (ع ) و امام حسن چ (ع ) بود و همچون آن بزرگوار و در مقابل اهانتهاى مخالفان ، رفتار كريمانه از خود نشان مى دادند. ( 140)
عشق به مردم  
علاقه و عشق امام نسبت به مردم بسيار زياد بود. ايشان حتى كمترين رنج آنان را تحمل نمى كردند و هيچ گاه اجازه نمى دادند كه به خاطر او مردم در زحمت بيفتند، اگر چه در حد كنار زدن مردم از جلو راه باشد.
آقاى سيد على شاهرودى ، پسر آيت الله شاهرورد، نقل مى كرد كه : روزى در حرم مطهر حضرت على (ع ) ديد كه امام در ميان جمعيت انبوه قرار دارند و هر لحظه ، خطر آن است كه زير دست و پا بيفتند؛ اتفاقا در همان لحظه دو نفر نيز به عنوان همراه در پشت سر امام بودند. آقاى شاهرودى به آن دو نفر اعتراض مى كند كه چرا ايستاده ايد؟ آنها پاسخ دادند: جراءت دخالت ندايم ، آقا اجازه راه باز كردن به ما نمى دهند..
سيد على شاهرودى عصبانى مى شود، عبا را به گوشه اى مى اندازد و جلو مى رود و با سلام و صلوات مردم را از سر راه امام كنار مى زند؛ اما مرتب دست به پشت او مى زند و وى را از اين كار منع مى كردند.
يكى از شاگردان امام نقل مى كرد: روزى در حرم مطهر حضرت امام حسين (ع )، حضرت امام را ديدم كه در ميان انبوه زائران گير كرده اند و نمى توانند قدمى پيش بگذارند؛ جلو دويدم و با كنار زدن مردم ، راه را براى ايشان باز كردم . امام با اعتراض و ناراحتى مرا از اين كار منع مى كردند؛ ولى من بى توجه ، به كار خود ادامه مى دادم . ناگهان متوجه شدم كه امام از مسيرى كه من براى ايشان باز كرده ام ، نيامده و تغيير مسير داده اند و در لابه لاى جمعيت به راه خود ادامه مى دهند. ( 141)
تواضع و فروتنى  
در نجف گاهى اتفاق مى افتاد كه امام از روى پشت بام متوجه مى شدند كه چراغ آشپزخانه يا دستشويى روشن مانده است . در اين موارد به خانم يا ديگر كسانى كه در پشت بام بودند، دستور نمى دادند و چراغ را خاموش ‍ كنند؛ بلكه خود سه طبقه را در تاريكى پايين مى آمدند و چراغ را خاموش ‍ مى كردند و باز مى گشتند.
گاهى نيز قلم يا كاغذى مى خواستند كه در اتاق طبقه دوم منزل بود. در اين شرايط نيز به هيچ كس حتى به نوه هايشان دستور نيم دادند كه براى او قلم و كاغذ بياورند؛ بلكه خودشان برمى خاستند از پله ها بالا مى رفتند، و آنچه را كه لازم مى داشتند، برمى داشتند و باز مى گشتند. ( 142)
جلوگيرى از غيبت و تهمت  
هنگامى كه امام در مجلس عمومى بودند، كسى جراءت غيبت كردن يا تهمت زدن نداشت و روح معنوى در مجلس حاكم بود؛ همچنين در مجالس خصوصى نيز كسى جراءت نمى كرد، سخن از ديگرى بزند. بارها امام مى فرمودند: من راضى نيستم كسى در بيرونى منزل من غيبت كند؛ و با تمام نيرو و از غيبت كردن افراد جلوگيرى مى كردند.
يكى از شاگردان امام مى گويد: روزى امام در درس تشريف آوردند و به قدرى ناراحت بودند كه نفس ايشان به شماره افتاد بود، به جاى درس ‍ نصيحت تندى نمودند و رفتند و سه روز نيامدند. چون شنيده بودند كه يكى از شاگردان ايشان درباره يكى از مراجع غيبتى كرده است .
امام از همان ايام جوانى در مجلسى كه شركت مى كردند، به هيچ وجه اجازه نمى دادند كسى غيبت كند؛ و اگر كسى صحبت مى كرد و مى خواست شروع به غيبت كند، فورى ايشان مطلب را برمى گرداندند و رشته سخن را تغيير مى دادند.(143)

 

next page

fehrest page

back page