انسان شناسى و معرفة النفس ، در نظر امام - سلام الله عليه - از اهميت ويژه اى
برخوردار است او همواره در نوشتار گفتار و رهنمودها بدين مهم توجه مى داد و ابعاد
مختلف وجود انسان ، حقيقت نفس و اهميت آن را خاطر نشان ساخته اند،از جمله :
1- (معرفة النفس
) نردبان راهيابى به آسمان معارف و حقايق است و كسى كه نقش خويش را
شناخت ، خداى خود را شناخته است .
(101)
2- مراد از (نفس
) همان عنصر ملكوتى است كه در عين ارتباط با بدن ، وجودى مستقل از آن
دارد ؛زيرا موجودى مجرد يعنى غير مادى است ، ولى بدن موجودى است مادى و غير مجرد.
(102)
3- (نفس
)ويژگيهايى دارد كه بدن فاقد آنهاست . نفس پس از جدايى از بدن به حيات
خويش ادامه مى دهد
(103) اين ويژگى انسان است
(104) نفس موجودى با شعور و آگاه است
(105) و در آن واحد صور مختلفى را مى پذيرد
(106)؛در حالى كه بدن در آن واحد بيش از يك صورت را نمى تواند دارا باشد.
هر چه عمر نفس بگذرد،قويتر مى گردد، در حالى كه بدن فرسوده گشته و رو به كهولت مى
رود
(107)
نفس از بدن به عنوان يك ابزار استفاده مى كند و نفس است كه بدن را از نابود شدن حفظ
مى كند.
(108)
4- انسان ، عصاره از تمام اسما و صفات الهى است
(109)
5- انسان موجودى برگزيده شده و انتخاب گشته است .
(110) و اسرار الهى فقط توسط انسان آشكار مى گردد.
6- انسان پرتوى از جمال است ،ولى بايد توجه داشت كه آدمى عين ذات حق نخواهد بود
بلكه نسبت ميان او و ذات پروردگار متعال ،تباين ذاتى است
(111) و مساءله يگانگى كه اهل مكاشفه مى گويند،مربوط به تجلى است نه در
مرتبه ذات .
(112)
7- غير از انسان هيچ موجودى مظهر تام اسماى الهى نيست و اين مساءله فقط به انسان
اختصاص دارد.
(113)
8- آفرينش انسان ،مقصود اصلى خلقت جهان است ؛يعنى پيدايش اصلى از آفرينش همه
موجودات جهان ؛(انسان
)است و با پيدايش انسان ،آفرينش به تماميت و اكمال خود دست يافت
(114)
(چنانكه در حديثى قدسى آمده است يابن آدم خلقت الاشياء لا
جلك و خلقتك لا جلى )
(115)
9- اسرار الهى ،فقط توسط انسان آشكار مى گردد
(116)
10- انسان در آغاز،حيوان بالفعل و انسان بالقوه است
(117)
هر گاه تمام بالقوه و استعدادهاى نهفته و گرايشها و بينشهاى فطرى او به فعليت در
آمده باشد و شكوفا گردد؛
(118) (انسان ) به مقام خلاف (خليفه اللهى ) نايل مى آيد لذا سيد بن
طاووس سالروز مكلف شدن خود را جشن
مى گرفت .
(119)
11- انسان نه تنها در جهت رشد و شكوفايى و فعليت ، توانهاى بالقوه بلكه در زندگى ،
همواره ،نيازمند به مكتب انبياست تا راه سعادت را بپيمايد
(120)
12- چون عاقلانه و ارتباط انسان پس از موت در رابطه با بدن او قطع نمى شود،مشكلى در
باب مساءله رجعت و زنده شدن مردگان به چشم نمى خورد.
(121)
13- انسان از حيث مراتب سعادت و شقاوت نامتناهى است .
(122)او مى تواند از جنبه سعادت و فضيلت تا آنجا اوج گيرد كه
(يدالله )،(اذن
الله ) و...شود آنچه اندر وهم نايد آن
شود). از نظر جنبه شقاوت و رذيلت نيز حدى سقوط كند كه به آخرين مراتب ظلمات قدم نهد
(123)
و در نتيجه ،ملكات و صفات نفسانى او نيز از نظر حسنه و سيه ،داراى مراتب نامتناهى
است
(124) او نه تنها از حيث صفات
(125) بلكه از نظر بينش نامتناهى است
(126) و هنگامى كه پروردگار متعال ، اسما را به وى تعليم داد،همه گونه
دانشها،هنرها و حرفه ها را به او آموخت .
(127)
14- همواره خليفه الهى از ميان انسانها در جهان وجود دارد. اين خليفه ظاهرى (راهبر
معصوم ) منصوب از سوى خدا و مجرى احكام اوست و در هر عصرى بيش از يكى نيست ، چون
كسى (خدا) كه وى را منصوب كرد و بدين امر خطير مى گمارد، يكى بيش نيست .(128)
15 - اولين مخلوق الهى ، نورانيت انسان كامل است كه از آن به ولايت كبراى مهدى
(129)
و نيز به عنوان (عقل
)از آن ياد شده است .
(130)
16- ظرفيت علمى و توان فراگيرى انسان بزرگترين ظرفيت جهان است بر اين اساس
،پروردگار متعال درباره هيچ مخلوقى جز آدم نگفت
(131) (و علم آدم الاسماء كلها)
(132)( سوره بقره ،آيه 31)
17- - انسان موجودى است فناپذير و جاودانه . و اين حقيقت ،طى نامه اى ،در آخرت رسما
به وى ابلاغ مى گردد در قيامت نامه اى به دست او مى رسد كه در آن آمده است
(من الحى القيوم الذى لا يموت الى الحى الذى لا يموت
)
(133) و البته آدمى فطرتا خواهان بقا و جاودانگى است و از هر گونه مرگ و
زوال ، گريزان است .
(134)
18- از اين نكته غافل نباشيم كه انسان را (به گونه اى جامع و كامل ) در جهان نمى
توان شناخت ؛ زيرا دنيا حجابى است براى ملكات نفسانى او و در واقع دنيا ظرف تجلى
باطنى او نيست بر اين اساس ،شناختن و شناسايى واقعى او در جهان ديگر كه (يوم تبلى
السراير) است ،موكول مى گردد
(135) و در آن روز،انسان حتى چگونگى ارتباط وجودى با ذات حضرت احديت را
مى تواند ادراك نمايد.
(136)
در اينجا بار ديگر نظر امام خمينى (س ) را به اختصار ياد آور مى شويم :
الف :جسم در خدمت روح است و در پرتو آن كامل مى گردد:
(الجسد لا يتم كماله الا بر التى تدبره و، حفظه من الافات )
(137)
ب :طى مراحل معنوى ،جز از راه عبوديت ،ميسر نيست (اعلم ان
العبد السالك الى الله بقدم العبودية اذا خرج من بيت الطبيعة مهاجرا الى ) الله )
(138)
ج : توان مشاهده امور غيبى آدمى به قدر انسلاخ او از بدن اوست
(اعلم ان الميزان فى مشاهد الصور الغيبة هو انسلاخ عن الطبيعة و الرجوع عالمها
الغيبة ... و الانسلاخ قد يكون فى النوم )
(139)
د:مشاهدات انسان محدود به ما سوى الله است و ذات خدا،غيب الغيوب مى باشد و هرگز نمى
توان به مشاهده آن پرداخت و آنچه از او مشاهده مى شود،جز اسماء يعنى نشانه هاى وجود
او نمى باشد
(و اما الذات من حيث هى فلا يتجلى فى مرات من المرائى و لا
يشاهده سالك من اهل الله و لا مشاهد من اصحاب القلوب و الاولياء فهى غيب )
(140)
و مراد از سخن امام صادق (عليه السلام ) كه فرمود
(ما رايت شيئا الا و رايت الله فيه )
،جز ديدن اسماى الهى نيست
(141) و از راه معرفتهاى نفسانى نيز آدمى جز به مشاهده حقيقت نفس خويش
،نايل نمى آيد (شهودنا للحق شهود انفسها)
(142)(فلا يدرك الحق ادراك
نفسه )(143)
و انسان كامل كه مرات شهود حق است ،جز ذات خويش را مشاهده نمى كند
(فالانسان الكامل كما انه مرات شهود الحق ،ذاته مراة شهود الاشياء كلها)
(144)
در پايان اين فصل ،ابياتى از ديوان امام - سلام الله عليه - جهت بهره ورى
بيشتر،آورده مى شود:
اسفار و شفاى ابن سينا نگشود |
با آن همه جر و بحثها مشكل ما |
با شيخ بگو كه راه من باطل خواند |
بر حق تو لبخند زند باطل ما |
گر سالك او منازلى سير كند |
خود مسلك نيستى بود منزل ما |
گر نوح زغرق ، سوى ساحل يافت |
اين غرق شدن همى بود ساحل ما
(145) |
راه علم و عقل با ديوانگى از هم جداست |
بسته اين دانه ها و اين دامها ديوانه نيست |
مست شو،ديوانه شو از خويشتن بيگانه شود |
آشنا با دوست راهش غير اين بيگانه نيست
(146) |
با عاقلان بى خبر از سوز عاشقى |
نتوان درى گشود زسوز و گداز خويش |
با موبدان بگو ره ما و شما جداست |
ما با اياز خويش و شما با نماز خويش
(147) |
با فلسفه ره به سوى او نتوان يافت |
با چشم عليل كوى او نتوان يافت |
اين فلسفه را بهل كه با شهپر عشق |
اشراق جميل روى او نتوان يافت
(148) |
اى عشق ببار بر سرم رحمت خويش |
اى عقل مرا رها كن از زحمت خويش |
از عقل بريدم و به او پيوستم |
شايد كشيدم به لطف در خلوت خويش
(149) |
فاطى كه به قول اهل نظر است |
در فلسفه ،كوششش بسى بيشتر است |
باشد كه به خود آمد و بيدار شود |
داند كه چراغ فطرتش در خطر است
(150) |
تا تكيه گهت عصاى برهان باشد |
تا ديدگهت كتاب عرفان باشد |
در هجر جمال دوست تا آخر عمر |
قلب تو دگرگون و پريشان باشد
(151) |
آنانكه به علم فلسفه مى نازند |
ترسم كه در اين حجاب اكبر آخر |
سرگرم شوند و خويشتن را بازند
(152) |
فصل پنجم : ديدگاه عرفانى - اخلاقى امام خمينى (س )
در اينجا سخن از فلسفه اخلاق و با عرفان نظرى نيست و نيز در اينجا به ذكر هر يك از
مباحث اخلاقى و يا مسائل عرفانى به گونه اى گسترده و تفصيلى نمى پردازيم بلكه برخى
از مباحثى كه صبغه اخلاقى - داشته و ارتباط بيشترى با مباحث و مسائل تربيتى دارند
را در چارچوب نياز اين كتاب ،از ديدگاه امام - سلام الله عليه -مورد بحث قرار مى
دهيم .
الف - تفاوت ميان علم و عرفان
عرفان و معرفت عبارت است از:(شناسايى و
آگاهى نسبت به امرى خاص از راه مشاهده درونى و علم حضورى
).
ولى شناسايى و آگاهى از راه استدلالهاى عقلى را كه در ماهيت خود با توجه به مصداق
معلوم ،امرى است كلى ،علم گويند نه عرفان و نيز عرفان در موردى بيشتر به كار مى رود
كه سبق نسيان در كار باشد؛ مثلا كسى چيزى را مى شناخته ،نيسان عارض گشته و دوباره
بدان آگاهى و توجه پيدا كرده است ،اما كاربرد علم ،اين چنين نيست .
از اين نظر،عارف به كسى مى گويند كه به آنچه كه در نشئات پيشين آگاهى يافته ولى از
آن غافل مانده و يانيسان حاصل شده است ، ولى دوباره معرفت پيدا كند و بر اين اساس ،
اهل سلوك مدعى اند كه معراج معنوى و روحى انسان ، همان توجه و ياد آورى ايام سلف
(عالم ذر) است ولى به نظر ما معراج معنوى و روحانى انسان ، عبارت است از رجوع به
عالم غيبت ، يعنى سالك ، مجذوب عالم قدسى شود و به عالم ملكى توجه نكند و به جمع
مافى سلسله الشهود بنگرد.
(153)
ب : دستجات و طوايف انسانها
انسانها در رابطه با سير و سلوك الى الله چهار طايفه اند:
1- محجوبان :اين طايفه بر اثر توجه و سرگرمى به دنيا از حركت و پرواز به سوى ملكوت
غافلند و از سير به سوى حق باز مانده و در شمار غافلان قرار دارند.
2- سالكان :اين طايفه در حال سير و حركت به سوى حق ، بسر مى برند و به پير راه او
راهبر نيازمندند
3- واصلان :اين طايفه از طريق سير و سلوك به سوى حق ، به مقصد دست يافته و به سر
منزل مقصود واصل گشته اند. و شاهد مقصود را در آغوش كشيده اند.
4- راجعان :اين طايفه پس از وصول به مقصود،از دياريار به سوى خلق ،بار سفر بسته تا
ديگران را نيز در اين سفر سير الى الله ) رهبرى كنند.
(154)
قابل ذكر است كه در ميان طوايف فوق ، غير از طايفه اول (محجوبان ) سه طايفه ديگر
اهل سيرو سر و پروازند كه پس از قدم نهادن به (مقام
فنا ) به مرحله خاصى از ارتقاى معنوى
يعنى حالت حقانى ،نايل مى آيند. البته در صورتى كه در اين سفر و سلوك ،گرفتار
حجابها (حجاب ظلمانى ، حجاب نورانى - عقلانى و حجاب روحى ) نشوند.
(155)
به طور كلى سفرو پرواز از معنوى چهار گونه است
1- سفر از خلق به سوى حق :كه در پرتو پرداختن به عبادات رعايت دستورها،انجام
رياضتها،مهاجرات از طبيعت و پرواز به ديار پروردگار متعال ،صورت مى پذيرد
(156)
اين رجوع به عالم ملكوت را فنا مى گويند پس (فنا
) عبارت از نفى و نابودى نيست بلكه مرحله خاصى از راهيابى است .
(157)
كه در پرتو عبادت حاصل مى شود.
(158) و گفتيم كه حالت ويژه حقانى در اين مرحله براى سالك ،حاصل مى گردد
به شرط آنكه حجابهاى سه گانه را كنار بزند و دچار آنها نشود در اين سفرت به هادى و
راهبر نيازمند است .
(159).
و به گفته حافظ:
قطع اين مرحله بى همرهى خضر مكن |
ظلمات است بترس از خطر گمراهى |
2- سفر از حق به سوى حق :اين سفر پس از انجام سفر اول صورت مى پذيرد سالك از حالت
حقانى خود اوج مى گيرد و به مقام (فناى
فنا
)نايل مى گردد مقامى كه از آن به عنوان
مقام (اخفى
)و (فنا در افعال و صفات حق
)تعبير مى شود .
3- سفر از حق به سوى خلق :سفر فوق را (مرحله
صحو )نيز مى نامند سالك ، در اين مرحله
بين عوالم جبروت (ناسوت ) و ملكوت ،در طيران است و داراى بهره اى از مقام نبوت است
(نه نبوت تشريعى ) تا ديگران را آماده اوج و پرواز كند.
البته پس از مرحله (صحو
)نوبت به مرحله (محو
)مى رسد كه براى انسانهاى كامل در اين دنيا و آخرت ،پيش مى آيد
(160)
4- سفر از خلق به سوى خلق از طريق حق : در اين سفر،سالك ،موانع سير را شناسايى و به
راه وصول به حق را به ديگران مى آموزد؛ زيرا داراى نبوت تشريعى است كه دستيابى به
اين مرحله در پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) خاتمه يافت پس از وى ،كسى بدين
مرحله نمى تواند گام نهد.
(161)
نكته قابل ذكر آنكه ، امام - سلام الله عليه - در برخى از رهنمودها از مراحل سيرو
سلوك به عنوان (سجده
) ياد مى كند. مثلا مى نويسد:
(كلام در سفر از خلق به حق و از كثرت
به وحدت و از ناسوت به مافوق جبروت است تا حد فناى مطلق كه در
(سجده اول ) حاصل مى شود و
فنا از فنا كه پس از صحو،در(سجده دوم
)حاصل مى گردد.
(162)