مبانى تربيتى - عرفانى

سيد محمد شفيع مازندرانى

- ۲ -


ج : عامل اصلى عروج و تداوم معراج (هماهنگى شريعت ،طريقت و حقيقت )  
راز موفقيت سالك الى الله ،يك چيز بيش نيست و آن عبارت است از (عبادت )سالك با قدم عبادت مى تواند از بيت طبيعت ،به سوى عالم ملكوت عروج و مهاجرت كند. (163)و عبادت براى همه عباد يك ضرورت است ؛زيرا همانگونه كه بدن به آب ،هوا و غذا نيازمند است ، روح نيز به غذا احتياج دارد و غذاى روح ، عبارت است از (عبادت )و همانگونه كه اثر غذا در بدن عبارت است از ادامه حيات و تاءمين نشاط،اثر غذاى روح (عبادت ) نيز عبارت است از اوج و معراج . (164)
در عرفان امام راحل - سلام الله عليه - طريقت و حقيقت جز از راه شريعت حاصل نخواهد شد؛ زيرا ظاهر،طريق باطن است (165) و در واقعى عبادتى كه در ظاهر انجام مى پذيرد معمار باطن است (يعنى ) باطن را براى عروج مهيا مى سازد و انفكاك و جدايى ميان عبادت و تاثير آن در نفس محال است و اگر عبادتى صورت پذيرفت ولى تاثير معنوى و عرفانى آن مشاهده نگشت ، بدون ترديد آن عبادت با توجه به همه ضوابط و شرايط لازم آن انجام نيافته است . (166)
(الطريقه والحقيقة لا تحصلان الا من طريق الشريعة فان الظاهر طريق الباطن بل يفهم منه (ولو انهم اقاموا التوراة والانجيل ) ان الظاهر غير منفك عن الباطل فمن راى ان الباطن لم يحصل له مع الاعمال الظاهرة و اتباع التكاليف الالهية فليعلم انه لم يقم على الظاهر على هو عليه ) (167)
توجه بدين حقيقت ضرورى است كه هيچ طايفه و دسته اى از دستجات فوق ،حتى لحظه اى از عبادت ،بى نياز نخواهد بود (168)
بر همين اساس است كه برترين افتخار پيامبر خاتم (صلى الله عليه و آله ) آن اصل راجع كامل ،عبوديت وانجام عبادت است الهى است . (169)
به طور كلى اساس تكامل معنوى و ارتقاى باطنى ،عبوديت و پيمودن مدارج كمال است . بنابراين ،هر گاه لحظه اى اين عمل در كار نباشد سقوط آن واصل ،حتمى است (فان مقام العبد الكامل هو التدلل بين يدى سيده ) . (170)
پس سخن برخى از تصوف پيشگان كه مى گويند:(عبادت ظاهرى طريق است و هر گاه به مقصد رسيدى و اصل شدى و ديگر بدان ضرورتى نيست ). بدون دليل است (171)و لاطائلاتى بيش نمى باشد (و من اراد ان يصل الى من غير طريق الظاهر كبعض عوام الصوفية فهو على غير بين من ربه ) (172)
آرى ،جز از راه عبادت ظاهرى نمى توان در هيچ مقامى پايدار ماند. چنانكه بدون آن نمى توان به هيچ مقامى دست يافت . حتى مقام رسالت حضرت خاتم الانبياء نيز منوط به عبادت ظاهرى و عبوديت است .
د : شروط اصلى تاثير عبادت  
عبادت : سرمايه اصلى سالك در باب راهيابيهاست ،ولى از اين نكته نبايد غافل بود كه هر عابدى به مقصود نمى رسد و همه عابدان يكسان نيستند ؛چرا كه عبادت آنان يكسان نيس ؛ زيرا عبادت دارى شروطى است . از جمله عبارتند از:
1- حضور قلب : حضور قلب در نماز همان است كه نمازگزار به قلب خود بفهماند كه در پيشگاه پروردگار بزرگ به عبادت ايستاده است ( حضور قلب اجمالى ) و نيز در همه لحظات به اسرار و معانى فرازهاى نماز و كلمات آن توجه كند (حضور قلب تفصيلى ) (173)عبادت بدون حضور قلب ،عبادت نيست بلكه لهو و بازى است اين عبادت عملى در نفس آدمى اثرى ايجاد نمى كند و حالت نهى از فحشا و منكر محقق نمى شود (174) (ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر) (175)
2- اخلاص :معيار اصلى عباديت عبادتها،اخلاص است ؛ يعنى اگر عبادت ، همراه با اخلاص انجام گرفت ،عبادت به شمار مى آيد و گرنه عبادتى صورت نگرفته است . (176)
اخلاص يعنى عمل را فقط براى خدا انجام دادن (177) و شخص بااخلاص ظاهر خود را از معاصى و باطن خود را از عجب ،كبر،فخر،ريا،... تصفيه مى كند. و عبادت در رياضت در پرتو اخلاص است كه هم عمل راابدى و اخروى (178) مى سازد و هم سالك را به معراج مى برد حتى سير و سلوك اخلاقى و رياضتها اگر فقط به منظور دستيابى به تسلط قواى نفسانى و پيدايش ملكات باطنى خواهد داشت ،ولى اگر در چارچوب مجوزها و دستورهاى شرع مطهر صورت گيرد،مايه راهيابى و هدايت است پس حتى ملكات فاضله و ملكات نفسانى اگر در پرتو اخلاص پديد نيايند، مايه نجات و سعادت انسان نخواهند بود و آن اخلاص نيز اخلاص الهى نيست ،در صورتى الهى است كه عارى از هر گونه هواهاى نفسانى باشد. (179)
انسان مخلص با دارا بودن ملكات فاضله ، همواره خود را در محضر خدامى بيند (180)
و تفاوت ميان عبادت عامه و عبادت خاصه را در همين نكته مى توان خلاصه كرد كه عبادت جهت طمع به بهشت يا دوزخ صورت نمى گيرد بلكه به خاطر خدا و بدون هيچ گونه چشمداشتى انجام مى گيرد واين گونه عبادت را (عبادة الاحرار )يا (عبادة الكرام (عبادت آزادگان ،عبادت كريمان ) ) مى گويند. (181)
3- اطمينان نفسانى و طماءنينه و وقار باطنى (182)
4- عاشقانه و با شوق باطنى همراه باشد. (183)
توجه و تفهيم به معانى ، حقايق و اسرار و لااقل توجه بدين حقيقت كه در سايه ذكر (نماز) فرمانبردارى از خدا صورت مى گيرد (184).
5- بركنار از تصرفات و نفوذ شيطان :بر اين اساس ، شخص ذاكر و عابد همواره بايد در استعاذه به سر ببرد (185) از نظر امام راحل - سلام الله عليه - در دو چيز در اين سير معنوى (نماز) مهم است :يكى طهارت كه سر آن (تخليه )و سر سر آن (تجريد) مى باشد و ديگرى كه ركن اعظم است و در نماز حاصل مى شود،سر آن (تجليه )و سر سر آن (تفريد ) است . (186)
يكى از مسائل معروف باب عرفان (رياضت ) است واژه رياضت از ماده روض و از حيث معنا تحمل زحمت و پرداختن به عملى جهت ايجاد ورزيدگى روحى يا جسمى است بدين جهت به ورزش و حركتهاى مربوط بدان نيز (رياضت )گويند.
همچنين دگرگونى و تبديل حالت روحى مذموم در راستاى دستيابى به حالت روحى ممدوح و اعراض و خوددارى از اعمال شهوانى ،مداومت و ملازمت به نماز و روزه و خلوت و تفكر و شب و زنده دارى و تهجد و نيز تهذيب اخلاق را (رياضت ) مى خوانند. (187)
رياضت همواره در تعقيب هدفى خاص صورت مى گيرد و از ديدگاه امام راحل - سلام الله عليه - پشتوانه اصلى رياضت يعنى (نيت ) صيغه بطلان و يا مشروعيت را متوجه آن مى سازد ؛زيرا رياضت اگر با انگيزه حب نفس و جلوه هاى مختلف آن صورت گيرد، نامشروع رياضت باطل است و اگر به منظور تقرب و جلب رضاى پروردگار متعال انجام پذيرد،شرعى و صحيح خواهد بود. (188)
و نيز رياضت از حيث كيفيت عمل ،اگر مطابق با دستورهاى شرع مطهر باشد ، رياضت صحيح مى باشد و اگر چگونگى عمل ،رفتار كردار، حركات و سكنات مربوط در چارچوب مجوزات شرع مطهر نباشد،آن رياضت غير اسلامى و مبتدع (بدعت ) خواهد بود (189)
قابل ذكر است كه رياضت به نوبه خود بر دو گونه است :
1- رياضت جسمى
2- رياضت روحى . (190)
اولى عبارت است :از تحمل مشكلات از جمله ،امساك و خوددارى از غذاهاى لذيذ و گوارا، پرداختن به روزه هاى مستحبى يا واجب ، پرداختن به روزهاى مستحبى يا واجب ،پرداختن به نمازهاى مختلف ،انجام حج ،عمره و... تحمل كار و تلاش طاقت فرسايى كه صبغه عبوديت دارند، مثل دستگيرى از خلق .
دومى عبارت است :از چشاندن درد و الم رياضت به روح ، انديشيدن در عواقب و سرانجام معاصى ،توجه به كيفر و عذاب دردناك عصيان و خطا، توجه به گرفتاريهاى دردناك عصيان و خطا، توجه به گرفتاريهاى گوناگون عالم قبر و قيامت (191)
تعريف رياضت از نظر امام (س )
امام راحل - سلام الله عليه - همانند برخى از صاحب نظران در باب تعريف رياضت ، بدين مساءله عنايت دارد كه : الرياضة و هى ازاله الشماس عن النفس بقطع ماءلوفاتها و مخالفة و مخالفة مرادتها و اعظم اركانها دوام الملازمة على ذكر لااله الاالله (192)
يعنى ، (رياضت عبارت است از بين بردن حالت طغيان و سركشى نفس از راه مبارزه با آنچه كه مورد الفتها و خواهش آن است و مهمترين راه موفقيت (عظيم ترين ) ركن آن ،ملازمت و تداوم به ذكر الهى است (لا اله الا الله )است ).
امام در ذيل تعريف مى نويسد: (و الحاصل هذا الذكر فى هذا المقام ليس ذكر للذاكرين بل وسيلة الى ازابة الحجاب ). (193)
اين ذكر (لا اله الا الله ) وسيله اى جهت رفع نمودن حجاب باطنى است نه وسيله دستيابى به ارتقا و علو باطنى . (در اين رابطه به اذكار ديگرى نيز بايد روى آورد)
نتايج و دستاوردهاى رياضت صحيح 
اشارتى رفت كه اگر رياضت با نيت صادقانه و اخلاص الهى همراه باشد واز چار چوب مجوزهاى شرعى تجاوز نكند، يكى از راههاى اساسى (خودسازى ) است ؛ زيرا از راه رياضت مى توان به نتايج درخشان و شگرفى در اين باره دست يافت ،از جمله :
1- پالايش نفس از رذايل اخلاقى و ايجاد تحول و دگرگونى در نفس . (194)
2- تصفيه باطن از عقايد باطل . (195)
3- تخليص نيت از ريا. (196)
4- ايجاد حضور قلب در عبادت . (197)
5- دستيابى به باورهاى صحيح از جمله : (لا موثر فى الوجود الا الله ) (198)و اين از معانى (لا اله الا الله )است كه از راه رياضت مى توان بدان دست يافت . (199)
6- بيرون كردن حب نفس ،حب دنيا و حتى محبت اين و آن ،از دل (200)و دستيابى به محبت الهى كه ام الطهارت است . (201)
7- ايجاد ملكات فاضله (202) كه انسان از راه ارتباطات قلبى مى تواند مظهر اسما و آيت كبراى الهى شود. وجود او ربانى گشته و در مملكت وجود او فقط جمال و جلال الهى فرمانروايى مى كند. (203)
8- رهايى از حجاب علم و حصول انقطاع الى الله (204)؛زيرا كه كثرت اشتغال به علوم برهانيه ،سبب ظلمت و كدورت قلب است . (205)
9- اجتناب از همه گونه محرمات و ترك همه گونه شبهاست (206)
10- رفع حجابها. (207)
11- تقويت اراده باطن در جهت هدايت ديگران (208) (طه ما انزلنا عليك القران لتشقى ) (209)
قابل ذكر است كه اگر در حال رياضت ،مرگ پيش آمد، ظرف ، مشمول عفو و رحمت و غفران الهى خواهد گشت . (210)
همچنين اگر كسى در پرتو رياضت به ملكات اخلاقى دست يابد، در حالى كه با نيت خالص و تقرب به درگاه خداوند متعال نباشد بلكه با صبغه اى از شهرت طلبى . رياضت خواهى و جاه و مقام جويى همراه باشد،آن اخلاق و ملكات را (اخلاق الهى )نمى توان ناميد. (211)
بر اين اساس ،رياضت پيشگانى كه به خيال خام خود، در مكاشفات خود شيعه و رافضى را به صورت خنزير مشاهده كرده (چنانچه در برخى از كتب آمده است !!!) آنان در سيماى آينه باطن به دور از زنگار و كدورتهاى باطنى رافضى (شيعه )،در واقع ،خود را مشاهده كرده اند و خود راخنزير يافته اند. (212) (اين است سر انجام و عاقبت رياضتهاى غير الهى و ملكات شيطانى ).
و- برخى از مقامات و صفات عاليه  
در ميان صفات عالى و ملكات و خصلتهايى كه انسان در پرتو رياضت ،بدآنها دست مى يازد، برخى از آنها در زندگى روانه نمايانترند ؛يعنى اثر وجودى آنها مشهودتر است ، از جمله :(رضا) توكل ، تفويض ، خوف ، رجا، ثقه و...)
هنگامى كه انسان به حالت (ثقه )يعنى اطمينان نفسانى دست يافت كه همه چيز از خداست (لا حول و لاقوة الا الله ) و خدا او را همواره زير نظر داشته و همه امور آشكار و پنهان وى را مقرر مى دارد، در اين صورت در هنگام اقدام به كارهاى زندگى ،از اينكه به مصلحت او هست يا خير،به خدا (توكل ) مى كند اين حالت را توكل گويند و آنگاه كه حتى به خواست و مصلحت ،خويش نينديشيده و فقط جلب رضاى او تحقق اراده و خواستار است ،اين حالت را (رضا ) گويند و اگر به حالتى دست يافت چه در امور زندگى خود و اراده خود را و همه چيز را از خدا و در خدمت تحقق اراده او بداند اين حالت را (تفويض )نامند،ولى اگر با توجه به بسط رحمت الهى (يا من وسعت رحمة غضبه ) و وجوب انجام در راستاى غرور شكر نعمتهاى او حالت ويژه اى در او ايجاد شد كه از پيدايش غرور و كوتاهى و ياءس ‍ از رحمت حضرت حق ، پيشگيرى مى كند،آن حالت خاص را (خوف و رجا )گويند. (213)
برترين ذكر الهى  
يكى از برترين اذكار كه سالك را به اوج معراج نايل مى سازد، قراءت قرآن است . قرآن كتابى است جامع است كه در نورانى ترين شب ( ليلة القدر نازل شد (214)و حاوى همه گونه معارف ازمعرفة الذات تا معرفة الافعال است . (215) و از مقاصد مهم آن تطهير باطن انسان از پليديها و تحصيل سعادت است . (216)و هر طايفه اى به قدر استعداد خود ازاين كتاب استفاده مى كند (217) قرائت آن ثواب و پاداش الهى را در بر دارد،چنانكه قارى با ديد تعليم و تربيت در آن به تعمق بپردازد به هدايت ، حجاب خود بينى و نور طريق سلوك انسانيت دست مى يابد (218) به شرط آنكه از حجاب خودبينى و كدورتهاى معاصى ، خود را به دور دارد. و در آيات آن به تفكر بنشيند و سپس به تطبيق خود با محتواى آن بپردازد.
وظيفه سالك الى الله آن است كه خود را به قرآن عرضه بدارد (219) و به كوتاه سخن ، انسان با رياضتهاى قلبى مى تواند مظهر اسماى الهى شود (220) آرى قرآن منبع همه گونه معرفتها (221) و منشاء عرفان است .
ز : معناى اخلاق  
(اخلاق )جمع (خلق )است و (خلق )عبارت است از:(حالتى كه در نفس پديد مى آيد و انگيزه حركت عملى انسان شود و آدمى در پرتو آن بدون تروى و به كارگيرى فكر و انديشه ،به عمل مناسب با آن دست مى يابد ).
قابل ذكر است كه (خلق ) در انسان بر دو گونه است :
الف - طبيعى .
ب :اكتسابى .
(طبيعى )به مزاج و اصل فطرت آدمى مربوط مى شود،ولى (اكتسابى ) از راه تفكر،تدبر، معاشرت و عادت ايجاد مى شود هر دو قابل زوال و دگرگونى مى باشند نه آنكه ذاتى و لايتغير باشند. (222)
ح - اهميت اخلاق  
امام راحل - سلام الله عليه - براى اخلاق و علوم مربوط بدان ،اهميت فراوانى قايل بود و تاءكيد داشت تا در مراكز علمى ،علوم معنوى از قبيل علم اخلاق ،تهذيب نفس و سير سلوك الى الله تدريس شود. (223) و مى فرمود: علاوه بر برهان و تجربه ،دعوت انبياء و شرايع حقه به سوى اخلاق كريمه ... اهتمام داشتند. (224)
البته درجه اهميت اخلاق را از اين بيان مى توان به دست آورد كه پيامبر خاتم (صلى الله عليه و آله ) هدف اصلى بعث خود را (كمال مكارم اخلاق )دانسته اند. (بعث لا تمم مكارم اخلاق ) (225)

و نيز ره توشه سفر آخرت (اخلاق كريمه ) است (226) بر اين اساس ، شيخ انصارى كه از حيث مراتب علمى بى همتا بود، همواره در كنار استاد اخلاق خود، زانوى ادب بر زمين نهاده و به شاگردى مى پرداخت . (227)
ط - سرچشمه اخلاق  
انسان بر اساس حكمت پروردگار حكيم ، داراى سه قوه و نيروى (واهمه ، غضيبه و شهويه ) است كه در بقا و زندگى و شخصى اين سه قوه واخروى و حفظ نوع انسان ،نقش اساسى بر عهده دارند ؛زيرا اين سه قوه ،سرچشمه ملكوتى باطنى انسان اند. (228)
سيماى باطن انسان كه صورت ملكوتى نيز خوانده مى شود در آغاز، صورتى انسان است ولى اگر صفات رذيله يعنى ملكات غير انسانى بر آن غلبه كند(صورت باطنى انسان ) دگرگون گشته و به سيماى جديدى مبدل مى گردد؛ مثلا اگر (قوة غضب )بر آدمى غالب آيد و عقل و اراده وى تابع آن شود،سبعيت و درندگى در روى تقويت گشته و قهرا چهره درونى او همان سيماى حيوان درنده است .
و همچنين اگر (قوت واهمه )بر انسان غالب شود،سيماى باطنى و صورت ملكوتى وى و سيماى شيطانى مى شود كه جز خدعه ،نيرنگ ،فريبكارى ،تقلب ،نمامى و غيبت از اين و آن و... از او برنخيزد و البته گاهى سيماى دوگانه و مزدوجى از (درندگى و شيطنت )در آدمى پديدار مى شود كه در آن صورت سيماى باطنى آدمى ،به هيچ حيوانى شباهت ندارد،به سيماى عجيب و غريب تبديل مى كرد.
ونيز اگر (قوه شهوت )بر آدمى غلبه كند،ملكوت و باطن آدمى نيز سيمايى جز حيوانيت و شهوت پرستى ندارد.
قابل ذكر است كه سيماى باطن آدمى برا سيماى (برزخى ) نيز مى گويند و هنگامى كه آدمى از دنيا رخت بر مى بندند، هر ملكوت و سيماى باطنى كه بر روى غالب بود،همان ملكوت و چهره باطنى در عالم برزخ خود نمايى مى كند و افرادى كه در دنيا ديدگان (باطن بين ) دارند گاهى سيماى باطن ديگران را مشاهده مى كنند. (229)
خلاصه ،اين سه قوه اگر در سيطره عقل و ايمان و در تدبير وحى و عقل سليم آدمى درآيند، از عوامل خوشبختى و سعادت انسان خواهند بود و گرنه سبب شقاوت و بدبختى بشرند.
قابل ذكر است كه :
الف :از هر يك سه قوه فوق ، در صورت اعتدال و بركنارى از افراط يا تفريط،ملكات و صفات فاضله اى چون (حكمت ،شجاعت ،عفت و عدالت )در نفس بشر پديد مى آيند كه تمام شعب گوناگون اخلاق نيك و شايستگهاى اخلاقى به اين (چهار صفت )باز مى گردند و ليكن هر يك از اين سه قوه در صورت گرايش به افراط يا تفريط، منشاء صفات رذايله اند كه همه خصلتهاى ناروا و صفات ناپسند و اخلاق ناستوده را باعث مى گردند.(230)
ب :راز رسالت در همين حقيقت نهفته است كه انسان را به فضايل آشنا كنند. و از روى آوردن به رذايل باز دارند. (231)
ى : چگونگى درمان بيماريهاى باطنى  
اولين شرط درمان بيمارى اخلاقى ،كشف و شناسايى آن است . و بر هر كسى لازم است تا ملكات ناپسند و صفات رذيله در نفس خود را شناسايى كند. (232)
دومين شرط درمان آن است كه منشاء اصلى آن صفات ناپسند را نيز بشناسد،سومين شرط آن است كه اراده و تفكر خود را بكار گيرد و از طريق ،مشارطه ، مراقبه و محاسبه به پيش رود (233) لذت هنگامى كه تصميم گرفته شد كه به درمان خويش بپردازد پس از قدم اول و دوم ، همت خود را به كار گيرد و همواره از پروردگار متعال توفيق و طلب يارى نمايد و مطئمن باشد كه اگر اين برنامه را ادامه دهد در پرتو تكرار آن ،صفات ناپسند بكلى از سرزمين جان وى رخت بر مى بندد و صفات پسنديده جانشين آنها مى شود و مطمئن باشد كه هر گونه ملكات و صفات نفسانى (234)كه اين درمان در نوجوانان و جوانان ،سريعتر صورت مى گيرد (235)
ك : انگيزه و عوامل روى آوردن به درمان  
الف :توجه به سرانجام حياتبخش خود سازى و وجود ملكات و فضايل اخلاقى . (236)
ب :تو جه به عواقب شوم و سرنوشت ساز رذايل اخلاقى در دنيا (237) و آخرت . (238)
ج : پاسخگوئى به نداى فطرت ؛ زيرا تنفر و بيزارى از اخلاق ناستوده از فطرت انسان نشاءت مى گيرد (239) و هر كس به گونه اى فطرى گرايش به طهارت باطن و تقوا داشته و از اخلاق ناپسند متنفر است . (240)
ل : قطره اى از دريا 
رهنمودى از حضرت امام - سلام الله عليه -:
(پسرم (241)! آنچه اول به تو وصيت مى كنم آن است كه انكار مقامات اهل معرفت نكنى كه اين شيوه جهال است و از معاشرت با منكرين مقامات اوليا بپرهيزى كه اينان قطاع طريق حق هستند.
فرزندم ! از خود خواهى و خود بينى به در آى كه اين ارث شيطان است كه به واسطه خودبينى و خود خواهى از امر خداى تعالى به خضوع براى ولى و صفى او جل و علا، سر باز زد و بدانكه تمام گرفتاريها بنى آدم از اين ارث شيطانى است كه اصل اصول است و شايد آيه شريفه (و قاتلوا هم حتى لا تكون فتنه و يكون الدين ) (242) همه در بعض مراحل آن اشاره به جهاد اكبر و مقاتله با ريشه فتنه كه شيطان بزرگ و جنود آن كه در تمام اعماق قلوب انسانها شاخه و ريشه دارد،و هر كس براى رفع فتنه از درون خويش يابد مجاهد نمايد. و اين جهاد است كه اگر به پيروزى رسيد همه چيز و همه كسى اصلاح مى شود). (243)
م : شروط مراحل جهاد اكبر  
خاطر نشان كرديم كه اگر قواى نفسانى تحت تصرف و نفوذ عقل و شرع ،عمل كند مملكت وجود انسان ،مملكت رحمانى خواهد گشت و اگر تحت نفوذ و سلطه شيطان و نفس اماره عمل نمايد،مملكت وجود انسان ،مملكت شيطانى خواهد بود و تنها از راه جهاد اكبر است كه مى توان نجات يافت و موفقيت در مجاهدت نفسانى نيز به پيمودن مراحل و منازل كه شروط اساسى كه شروط اساسى به حساب مى آيند، بستگى دارد و شروط اساسى عبارتند از:
1- تفكر:كسى كه تصميم دارد به جهاد اكبر بپردازيم ،در قدم اول ،لازم است تا به نعمتهاى خداوند متعال خيره شود و بينديشد كه آيا در برابر اين همه نعمتهاى ظاهر و باطن (نعمت و جود عقل ،انديشه ،انبيا،كتب آسمانى و...) وظيفه او چيست ؟ مولاى او چه انتظارى از او دارد و...
2- عزم :پس از مرحله اول ،نوبت (عزم )است البته عزم در اينجا غير از ( اراده ) است عزم بر ترك معاصى و انجام واجبات و جبران مافات . اين عزم ، جوهر انسانيت و مايه امتياز انسان است ؛زيرا تفاوت درجات انسانها به عزم آنها بستگى دارد.
3- امور ثلاثه عملى (مشارطه ،مراقبه و محاسبه ): پس ازمرحله تفكر و عزم ،نوبت ( عمل ) است عمل به امور ثلاثه ؛ بدين معنا كه سالك ، در آغاز با خود شرط كند تا برخلاف دستورهاى خدا رفتار نكند و خود را ملزم به رعايت آن نمايد. و پس از آن به مراقبت از خود بپردازد و خود را از حيث پايبندى تام به شرط و يا كوتاهى در برابر آن زير نظر بگيرد و سپس به محاسبه بنشيند. در محدوده وفاى به شرط، خدا را شاكر باشد و در موارد تخلفات و كوتاهيها به معباتبه بسنجد و گامها را استوارتر به پيش نهد و همواره از خدا طلب توفيق و يارى نمايد و درجهت پيشرفت كار هموار در (تذكر ) (ياد خدا) و به ياد نعمتهاى خدا شكر نعمتها باشد. و خلاصه ره توشه موفقيت در اين راه است . (244)
بدون ترديد انسان در پرتو اين مراحل مى تواند خويشتن را نجات دهد، زيرا اگر در معاصى غوطه ور بماند، چه بسا كه به ملكات واخلاق ظلمانى مبتلا گردد،ايمان او زايل و كافر بشود. (245)
و در اين صورت وجود همه گونه حقايق از معاد،حساب ، قبر ،قيامت ،دوزخ ،بهشت و... را انكار مى كند. (246)
در خاتمه مرورى داريم به يكى از رهنمودهاى حكيمانه آن حضرت :قرآن كريم در قصه آدم كه بايد گفت يك رمزى است و بسيار آموزنده است ،به ما دستوراتى داده كه اگر بشر به آن عمل بكند همه مشكلات حل شود قبل از اينكه آدم را خلق بكند و ملائكه مى فرمايد:
( مى خواهيم در زمين خليفه قرار دهيم ) (... انى جاعل فى الارض خليفه ) (247)
ملائكه جنبه تقدس خودشان را نظر مى كنند و جنبه فساد آدم خاكى را از اين جهت مى گويند:(آيا جمعيتى را خلق مى كنى كه در زمين فساد كند و سفك دماء نمايد،حال آنكه ماتو را تقديس مى كنيم )، (... اتجعل فيها من يفسد و يسفك الدماء و نحن تسبيح بحمدك و تقدس لك ...) (248)
خداى تبارك و تعالى و هم به آنها مى فرمايد:
(آنچه را من مى دانم شما نمى دانيد شما خودتان را مى بينيد،شما خودبين هستيد و از آدم ،كمالات را نمى دانيد. )
بعد قصه تمام مى شود به آدم (اسما ) را كه واقعش (اسماء الله ) است و همه چيز اسماء الله است ،تعليم مى نمايد و مى گويد:(از اينها مرا خبر دهيد ).
آنها مى بيند كه عاجزند،عقب نشينى مى كنند. بعد از اينكه آدم را خلق مى كند امر مى فرمايد كه سجده كند ملائكه سجده مى كنند،لكن ابليس سجده نمى كند. (249)
خودبينى ؛ صفت شيطانى  
قضيه خود بينى ، ارث شيطان است . و را صدر عالم ،اين قضيه بوده است ... بدانيم كه ارث شيطان ،خود بينى است . تمام فسادهايى كه در عالم واقع مى شود، چه فساد از افراد،چه فسادها از حكومت ها و چه در اجتماع ، تمام فسادها زير سر اين ميراث شيطانى است و تمام مفسده هاى كه در عالم پيدا مى شود از بيمارى (خود بينى )است ... دردها دوا نمى شود الا به اينكه اين خصيصه شيطانى از بين ببرد بايد رياضت بكشد و خودش را بزرگ حساب نكند نگويد من عالمم ،من مقدس هستم ،چنانكه ملائكه مى گفتند نگويد من ثروتمندم ... من زاهدم ... من موحدم . در هر يك از اينها و در اين علم اعلايى كه فلسفه يا عرفان است ،اگر اين خصيصه شيطانى باشد حجاب است ( العلم حجاب الاكبر)
با علم نمى توان تهذيب نفس كرد  
و اگر كسى بخواهد خود را معالجه كند بايد به اين خصيصه توجه بكند و بسيار مشكل است معارضه با اين خصيصه اگر بخواهد كسى تهذيب شود،با علم تهذيب نمى شود علم انسان را تهذيب نمى كند، علم انسان را به جهنم مى فرستد. گاهى علم توحيد،انسان را به جهنم مى فرستد. با علم درست نمى شود (تزكيه (مى خواهد (يزكيهم ) تزكيه مقدم است بر همه چيز...
همچنين آن حضرت خاطرنشان مى كند:اى عزير! بكوش تا صاحب عزم و داراى اراده شوى كه خداى نخواسته اگر بى عزم از اين دنيا هجرت كنى ،انسان صورى بى مغزى هستى كه در آن عالم به صورت انسان محشور نشوى زيرا كه آن عالم ،محل كشف باطن و ظهور سريره است و جرئت بر معاصى ، كم كم انسان را بى عزم مى كند و اين جوهر،شريف انسان را از انسان ،مى ربايد استاد معظم ما،- دام ظله - مى فرمودند: بيشتر از هر چه گوش كردن به تعينات ، سلب اراده و عزم از انسان مى كند. (250)
ن : گزيده اى از اشعار عرفانى حضرت امام (ره)  
در پايان اين فصل ،گزيده اى از اشعار عرفانى - اخلاقى حضرت امام - سلام الله عليه - كه با مباحث اين گفتار ارتباط دقيق و معنوى دارند را تقديم خوانندگان مى نماييم ،به اين اميد كه از بوستان عرفانى امام گلى دماغ پرور بر چينيم و آنچه در پى مى آيد، گلچينى از (ديوان حضرت امام خمينى - سلام الله عليه -)است :
طريق وصل  
راهى است ره عشق كه با رهرو آن
رمزى باشد كه پيش هشيار نبود
زين مستى نيستى كه در جان من است
در محكمه ،هيچ جاى انكار نبود
هشيار مباش و راه مستان را گير
كاند صف هشياران ،ديدار نبود (251)
قطره  
من پشه ام ، از لطف تو طاووس شوم
يك قطره ام ازيم تو قاموس شوم
گر لطف كنى پر بگشايم چو ملك
آماده پابوس شه طوس شوم . (252)
خرقه تزوير  
عالم كه به اخلاص نياراسته خود را
علمش به حجابى شده تفسير و دگر هيچ
عارف ،كه ز عرفان كتبى چند فرا خواند
بسته است به الفاظ و تعابير و دگر هيچ (253)
قصه مستى  
آن كه دل خواهد، درون كعبه و بتخانه نيست
آنچه جان جويد به دست صوفى بيگانه نيست
گفته هاى فيلسوف و صوفى و درويش و شيخ
در خور وصف جمال دلبر فرزانه نيست
هوشمندان را بگو، دفتر ببندند از سخن
كانچه گويند از زبان بيهش و مستانه نيست . (254)
در هواى دوست  
من در هواى دوست گذاشتم زجان خويش
دل از وطن بريدم و از خاندان خويش
در شهر خويش بود مرا دوستان بسى
كردم جدا هواى تو از دوستان خويش
من داشتم به گلشن خود آشيانه اى
آواره كرد عشق توام ز آشيان خويش (255)
درياى فنا  
دوستان مى زده و مست و زهوش افتاده
بى نصيب آنكه درين جمع چون من عاقل بود
آنكه بشكست همه قيد،ظلوم است و جهول
و آنكه از خويش و همه كون و مكان غافل بود (256)
بت يكدانه  
خرم آن روز كه ،ما عاكف ميخانه شويم
از كف برون جسته و ديوانه شويم
بشكنيم آينه فلسفه و عرفان را
از صنمخانه اين قافله بيگانه شويم
فارغ از خانقه و مدرسه و دير شده
پشت پايى زده برهستى و فرزانه شويم
هجرت از خويش نموده سوى دلدار رويم
واله شمع رخش گشته و پروانه شويم
از همه قيد بريده ز همه دانه رها
تا مگر بسته به دام بت يكدانه شويم
مستى عقل ز سر برده آييم به خويش
تا بهوش از قدح باده مستانه شويم (257)
سفر  
از هستى خويشتن گذر بايد كرد
زين ديولعين ، صرف نظر بايد كرد
گر طالب ديدار رخ محجوبى
از منزل بيگانه سفر بايد كرد (258)
درياى فنا  
چون به عشق آمدم از حوزه عرفان ديدم
آنچه خوانديم و شنيديم همه باطل بود (259)
خلوت عشاق  
فرخ آن روز كه از اين قفس آزاد شوم
از غم دورى دلدارى رهم شاد شوم (260)
قبله عشق  
كنون كه دست به دامان بوستان نرسد
نظر به سرو قدى سرفراز بايد كرد (261)
راه معرفت  
آن كس كه ره معرفت الله پويد
پيوسته زهر ذره خدا مى جويد
تا هستى خويشتن فراموش نكند
خواهد كه زشرك ،عطر وحدت بويد (262)
افسوس !  
افسوس كه عمر در بطالت بگذشت
با بار گنه بدون طاعت بگذشت
فردا كه به صحنه مجازات روم
گويند كه هنگام ندامت بگذشت (263)
عشق  
آن دل كه به ياد تو نباشد دل نيست
قلبى كه به عشقت نتپد جز گل نيست
آن كه ندارد به سر كوى تو راه
از زندگى بى ثمرش حاصل نيست (264)
طفل طريق  
اى پير طريق دستگيرى فرما
طفليم در اين طريق پيرى فرما
فرسوده شديم و ره به جائى نرسيد
يارا! تو در اين راه اميرى فرما (265)
سايه سرو  
قدسيان را نرسد تا كه به ما فخر كنند
قصه علم الاسما به زبان است هنوز(266)
درياى فنا  
در بر دل شدگان علم حجاب است حجاب
از حجاب آنكه برون رفت بحق جاهل بود (267)
حجاب اكبر  
فاطى كه به علم فلسفه مى نازد
بر علم دگر به آشكارا تازد
ترسم كه در اين حجاب اكبر آخر
غافل شود و هستى خود را بازد (268)
خلوت مستان  
در حلقه درويش نديديم صفائى
در صومعه از او نشنيديم ندائى
در مدرسه از دوست نخوانديم كتابى
در ماءذنه از يار نديديم صدائى
در جمع كتب هيچ حجابى ندريديم
در درس صحف راه نبرديم به جائى
در بتكده عمرى به بطالت گذرانديم
در جمع حريفان نه دوائى و نه دائى
در جرگه عشاق روم بلكه بيابم
از گلشن دلدار نسيمى رد پائى
اين ماومنى جمله زعقل است و عقال است
در خلوت مستان منى هست و نه مائى
مستى عاشق  
علم و عرفان به خرابات ندارد راهى
كه به منزلگه عشاق ره باطل نيست (269)
بى راهه  
علمى كه جز اصطلاح و الفاظ نبود
جز تيرگى و حجاب چيزى نفزود
هر چند تو حكمت الهى خوانيش
راهى به سوى كعبه عاشق ننمود (270)
بت  
با چشم منى جمال او نتوان ديد
با گوش توئى نغمه او كس نشنيد
اين ما و توئى مايه كورى و كرى است
اين بت بشكن تا شودت دوست پديد (271)
مدعى  
از صوفى ها صفا نديدم هرگز
زين طايفه من وفا نديدم هرگز
زين مدعيان كه فاش (انا لحق ) گويند
با خود بينى ، فنا نديدم هرگز (272)
دريا و سراب  
اين جاهلان كه دعوى ارشاد مى كنند
در خرقه شان به غير (منم )تحفه اى مياب
ما عيب و نقص خويش و كمال و جمال غير
پنهان نموده ايم چو پيرى پس خضاب
دم در نيار و دفتر بيهوده پاره كن
تا كى كلام بيهوده گفتار ناصواب (273)
دعوى اخلاص  
اين عبادتها كه ما كرديم خوبش كاسبى است
دعوى اخلاص با اين خود پرستى ها چه شد
مرشد از دعوت به سوى خويشتن بردار دست
لا الهت را شنيدستم ولى (الا )چه شد؟ (274)
سلطان عشق  
بلقيس وارگر در عشقش نمى زديم
ما را به بارگاه سليمان گذر نبود
گر مرغ باغ قدس به وصلش رسيد بود
در جمع عاشقان تو بى بال و پر نبود (275)
معجزعشق  
معجز عشق ندانى تو زليخا داند
كه برش يوسف محبوب چنان زيبا شد (276)
فصل ششم : انديشه ها و آراى تربيتى امام خمينى (س ) 
الف : اهميت تربيت از ديدگاه امام (س )  
امام خمينى - سلام الله عليه - همواره از آموزش و پرورش اسلامى و تعليم و تربيت بر مبناى اسلام سخن به ميان مى آورد او مى فرمود:انسان موجودى است كه با تعليم و تربيت رشد مى كند البته آدمى چند گونه رشد دارد؛ رشد نباتى كه با همه گياهان ،هم در كاروان است . رشد حيوانى كه به همه حيوانات در خوردن ، خوابيدن و توليد مثل ،هم قافله است و رشد انسانى كه از راه تعليم و تربيت صورت مى پذيرد و در اين مقطع ، آدمى از كاروان نباتات و نيز از قافله حيوانات ، جدا و متمايز مى گردد ترديدى نيست كه تعليم ،منهاى تربيت بى نتيجه و گاهى مضر است ، چنانكه تربيت بدون تعليم نيز سودمند نخواهد بود (277)
مسائل اساسى  
مساءله اساسى در باب تربيت ، مساله روح و قلب آدمى است زيرا اگر قلب الهى شود، همه كردار،رفتار و نيات او نيز الهى خواهد شد وبه طور كلى ،سعادت انسان به روح يعنى قلب او بستگى دارد (278)
مساءله اساسى ديگر، مساءله ارجحيت است بدين معنى كه اهميت تربيت از تعلميم بيشتر بوده (279) و تزكيه و تربيت ، مقدم بر تعليم مى باشد. (280)
زيرا خطر دانشمند به دور از تزكيه و تربيت ، از مغول بيشتر است (281) در تمام قرون ،تربيت انسان بود،(282)و ترديدى نيست كه با اصلاح تربيت انسان ، جهان اصلاح مى شود (283)
تربيت كامل از اهم مسائل است (284) البته هر گونه تربيتى را نمى توان تربيت كامل دانست و بايد توجه داشت كه تربيت كامل مفيد دانست و بايد توجه داشت كه تربيت كامل و مفيد در پرتو ايمان به خدا و تعاليم انبيا صورت مى پذيرد (285)؛ زيرا غير از انبيا كسى از تربيت مفيد و كامل ،اطلاعى ندارند؛ چون به غير از انبيا به صراط مستقيم و ماوراى طبيعت اعتقادى ندارند (286) و غير از پروردگار متعال ،كسى از همه ابعاد وجودى و زواياى آن آگاه نيست بنابراين ،كسى كه به امور ماورايى و وجود خدا و مكتب انبيا معتقد نيست ، انسان را به گونه اى جامع نمى شناسد و در نتيجه ديدگاه تربيت او نيز ديدگاهى كامل و مفيد نخواهد بود و سعادت انسان را تاءمين نخواهد كرد و ترديدى نيست كه تربيت غربى ،آدمى را از انسانيت ،خلع مى كند. (287)
تربيت كامل انسان هنگامى ميسر است كه بر اساس مكتب اسلام و با توجه به مسائل روز ضرورت پذيرد (288) و مى دانيم كه انسان در بدو تولد،حيوان ضعيفى است كه تنها با دارا بودن قابليت انسانى از ساير حيوانات متمايز مى گردد و فقط در پرتو مكتب تربيتى انبيا بويژه مكتب اسلام ،ولايت ثانوى او تحقق مى يابد. (289) در اين باره شكى نيست كه برترين مكتب تربيتى ،مكتب اسلام است . (290) (و همچنين فرهنگ صحيح و دستور العملهاى تربيتى صحيح را باى از حوزه هاى علوم دينى جويا شد؛ زيرا) اينان وارث مكتب انبيا بويژه اسلام اند. (291)
(و) (اسلام بدون روحانيت مثل كشور بدون طبيب است )(292)
قابل توجه است كه اسلام براى تربيت انسان ،از پيش از انعقاد نطفه تا پس از مرگ ، قانون تربيت دارد (293) كه بايد از راه حوزه هاى علميه آنها را شناخت و به عمل پرداخت .
ب : اصول تربيت  
انسان در آغاز،حيوان بالفعل است و با توجه به نيروى غضب و شهوت اگر تاءثير عوامل تربيت قرار نگيرد،از همه حيوانات فروتر و همه انوار فطرى وى خاموش مى گردد، ولى اگر تحت تاءثير تربيت قرار گيرد، حالت حيوانيت و قواى سه گانه ، وى تعديل گشته و انسانيت وى كه به صورت استعداد در او نهفته بود،رشد يافته ،تقويت گشته و رو به تكامل مى نهد. (294) و از راه رعايت و روش صحيح تربيت ،حتى روحيات و خلق و خوى آدمى را مى توان بكلى دگرگون ساخت (295) و ضد آنها را جايگزين آنها نمود (296).
پس نقش اساسى تربيت عبارت است :
1- تجلى و شكوفايى فطرت .
2- دگرگونى در اخلاق (در صورت ضرورت ).
برخى از اصول مؤ ثر در تسريع فعليت و تاءثير تربيت  
در تسريع تاءثير تربيت ،اصولى را مى توان از ديدگاه حضرت امام (س ) مورد توجه خويش قرار داد از جمله آنها عبارت است از:
1- اراده  
خواستن و اراده كردن ، در موفقيت تربيت ،نقش تعيين كننده اى دارد (297) و ترديدى نيست كه اگر آدمى خواهان و طالب چيزى باشد، زودتر تحت تاءثير آن قرار مى گيرد.
اراده همراه با موفقيت لازم ،بهتر در دستيابى به مقصود،دست بشر را مى گيرد؛زيرا اين عمل نيز در رشد فردا و اجتماع نقش به سزايى دارد (298)،چنانكه تفكر و محاسبه النفس در انگيزش اراده مؤ ثر است . (299)
2- تذكر  
ياد آورى و تذكر الطاف الهى و توجه به نعمتهاى پروردگار در راستاى پيشرفت و دستيابى به موفقيت در باب تربيت و خود سازى لازم است البته در اين مرحله مى توان از روش مشارطه ،مراقبه و محاسبه استفاده كرد يعنى متربى در قدم اول با خود شرط كند تا طبق دستورها عمل كند و از آن تخطى ننماييد و سپس به مراقبت از خود بپردازد و پس از آن به حسابرسى بنشيند و كم و كيف موفقيت خود را بسنجد.(300)
3- تلقين  
تلقين يك روش قرآنى است . (301)و در تربيت انسان مؤ ثر است . (302)اين مساله حتى در صحت و بيمارى آدمى نيز نقش دارد. لذا پرستاران و پزشكان بايد در درمان ، بيماران از راه تقويت روانى نيز استفاده كنند،زيرا هنگامى كه بيمار معتقد شد كه درمان مى شود،شفا مى يابد و يا بر عكس ،اگر معتقد شد كه درمان نمى شود اين روحيه وى را زودتر به هلاكت مى كشاند. (303)
4- تكرار و عادت  
تكرار و عمل (حصول عادت ) يكى از روش مؤ ثر قرآنى است (304) و از راه تكرار و ايجاد عادت مطلوب مى توان ،اخلاقى را بكلى زايل نمود و اخلاق ضد آن را جانشين آن ساخت . (305)
5- مجالست و معاشرت  
قلب كودك ،نوجوان و جوان است ،زيرا لطيفتر،ساده تر و باصفاتر است و در نتيجه ،(كثير الانفعال )تر خواهد بود بر اين اساس ،عبادت در جوانى ،در قلب جوان تاءثير بيشترى دارد
همچنين مجالست با افراد شايسته و تربيت يافته و نيز نشست و برخاست با افراد نااهل و تربيت نايافته و كجرو و... هر كدام ،در قلب جوان ،تاءثير بيشترى دارند. (306)
6- پرورش جسم (بدنسازى و تربيت بدنى )  
عيش و خوشگذرانى موجب افسردگى روحى است و تحرك و ورزش همراه با توجه به امور معنوى سبب نشاط انسان مى شود.
ورزشكاران روحى سالم دارند به خاطر عدم توجه به شهوات و پرداختن صحيح به فعاليتهاى جسمى كه عقل سالم در بدن سالم است من خودم ورزشكار نيستم ولى ورزشكاران را دوست دارم . (307)
شما به على (عليه السلام ) در تهذيب نفس و زهد و تقوا و ورزش ،اقتدا كنيد.(308)
7- آموزش تربيتى - تعليم و تعلم - آموزش و پرورش  
اسلام براى تمام زندگى انسان از روزى كه متولد مى شود تا موقعى كه وارد در قبر مى شود،دستور و حكم دارد (309) اسلام براى انسان حتى پيش از آنكه نطفه اش منعقد گردد تا پس از مرگ وى ، قانون تربيتى وضع كرده است . (310) اين قانون را بايد آموخت تا از صراط تربيتى آن ،طى طريق كرد و بهره مند شد.

next page

fehrest page

back page