تسليه العباد
ترجمه كتاب مسكن الفؤاد

شهيد ثانى رحمه الله عليه
مترجم : اسماعيل مجدالادبا خراسانى

- ۳ -


فصل : در آنچه تعلق به اين باب دارد.
از زيد بن اسلم است كه گفت : مات لدواد - على نبينا و آله و عليه السلام - ولد فحزن عليه حزنا كثيرا فاوحى الله اليه يا داود و ما كان هذا الولد عندك قال يا رب كان يعدل هذا عندى ملا الارض ذهبا قال فلك عندى يوم القيامه ملا الارض ثوابا (99) : فرزندى از داود نبى - على نبينا و عليه السلام - رحمت نمود و آن حضرت بر فوت او بسيار اندوهناك شد. پس خداى تعالى به سوى او وحى فرمود: داود فرزند تو در نزد تو با چه برابر بود؟ عرض كرد: پروردگارا در نزد من برابر بود با روى زمين كه پر از زر باشد فرمود: پس براى توست نزد من در روز قيامت معادل پرى روى زمين از ثواب و پاداش نيك .
از داود بن ابى هندى (100) است كه گفت : در خواب ديدم قيامت بر پا و هنگامه رستخيز گرم شده است و مردم به سوى حساب خوانده مى شوند. نزد ميزان شدم و حسنات خود را در كفه اى و سئاتم را در كفه ديگر يافتم و پله سئات بر حسنات چربيد. در اين ميانه كه غرق عرق شرم و در شدت اضطراب و نوميدى بودم ناگاه دستارى يا پارچه سفيدى به من دادند و بر زبر حسنات خود گذاشتم و رجحان گرفت . يكى مرا گفت : دانستى كه چه بود؟ گفتم ندانستم گفت : سقطى است كه براى تو بوده است . گفتم : دخترى هم از من در گذشته بود. گفت : دخترت اين موقع را ندارد زيرا كه تو مرگ او را از خدا طلب مى نمودى .
مترجم گويد: بعد از ترجمه اين خواب ، چنان به خواطر فاتر اين بنده گذشت كه وقتى خوابى شنيدم و چون ذكرى از حضرت خامس آل عباسيد الشهداء - ارواحنا له الفداء - در اين نسخه مباركه موجب مزيد بركات اين نسخه مى شود، درين موقع تذييل و نقل مى كند.
از شاهزادگان قاجار محمد يوسف ميرزا مردى در جرگه اهل عرفان دو سه سالى مجاور و در آستان مقدس رضوى - سلام الله عليه - و در ميانه حسن معاشرت داير بود.
او حكايت نمود كه حاجى كاظم ، كدخداى محله سنگلج تهران در مدت زندگانى خود به خلاعت و بيباكى مى زيست و بعد از فوت او در خوابش ديدند با گردن كج و قد خميده و رنگى پريده در جلو ميزانى ايستاده و سخت حيرت زده در آن مى نگرد و كفه ميزان در هوا و پله بر زمين است نزديك شدم و پرسيدم كه اين ترازو چيست و چنين دهشتزده چرايى ؟ ملتفت من نشد و ابدا جوابى باز نداد. در اين اثنا كسى به ميزان نزديك آمد و چنان يافتم كه چيزى در كفه هوائى ميزان گذاشت و گذشت و آن كفه هوائى به زمين رسيد و كفه زمين به هوا بر شد و حاجى كاظم قدى راست كرد و گردنى بر افراخت و چهره بر افروخت و با من شكفتگى نمود. گفت از حال تو و اين ترازو عجب دارم و خوب است مرا آگاه نمائى . گفت : اين ترازو و ميزان عدل الهى است و كفه هوائى براى حسنات و خالى بود و كفه ديگر را سيئاتم سنگين كرده و به زمين رسانده بود و دست غيب نمايش حسنه اى براى من آورد و پله سبك را گرانسنگ كرد و به زمين ميل داد و كفه سيئات به هوا بر شد. گفتم مگر چه در كفه گذاشت گفت برو ببين . سر پيش داشتم و درست نگاه كردم ، مختصر كاغذ نازكى به اندازه نگينى در كفه ديدم و اسم مبارك حسين ، به مركبى بسيار كم رنگ به نظرم رسيد. گفتم : عجب كاغذى رقيق و رنگى اندك است كه درست محسوس ‍ نمى توان داشت . گفت : من هفته اى يك مجلس روضه در خانه خود داير كرده بودم و براى امور دنيويه خود ميمون گرفته قصد خلوصى و اعتقاد ثواب آخرتى نداشتم و رنگ خط و حجم كاغذ از اين جهت اندك و رقيق است و اينك بر تمام سيئات من راجح آمده از عذاب رستم و به ثواب خداى پيوستم ان الحسنات يذهبن السيئات مرا كه محمد يوسف ميرزا هستم از كمال شوق و اميد لذت اين مژده و نويد گريه شديد دست داد و از خواب بيدار شدم و به بركات تعزيت دارى آن بزرگوار اميدوار. همانا اين شعر از ميرزا سر خوش شاعر هروى مناسب اين موقع است كه مترجم را در خاطر بود:
كفه اى بر ارض ماند پله اى بر آسمان با فلك گر قدرى از قدر تو را ميزان كنند
اينك باز بر سر ترجمه رساله مباركه مى رود
و از ابى شوذب است كه مردى را پسرى بود هنوز به سن رشد و بلوغ نرسيده . اقوامش را دعوت نمود و گفت : حاجتى به شما دارم . گفتند: چه حاجت دارى ؟ گفت : مى خواهم دعا كنم كه خداوند مجيب ، فرزند مرا به جوار رحمت خود برد و شما آمين بگوييد و اجابت دعاى مرا درخواست نماييد. از سبب سوال كردند و گفت : در خواب شبانگاهى چنان ديدم كه روز رستخيز است و مردم درهم و فراهمند و عطش شديد بر همه مردم غلبه كرده و من هم سخت تشنه ام و اطفال خود از بهشت بيرون آمده و ابريقها پر از آب صافى در دست دارند. در ميانه آنها فرزند برادرم را ديدم و تمنا كردم كه مرا از ابريق خود سيراب نمايد ابا نمود و گفت كه اى عم ما كودكان جز پدر و مادر خود كسى را آب نمى نوشانيم . اين است كه مى خواهم مصيبت فرزند خود را ببينم و صبر احتساب نمايم و براى چنان روزى و چنان عطش جانسوزى ، ذخيره داشته باشم .
دعا كرد و قوم آمين گفتند و چندى نگذشت كه پسرش وفات يافت .
و اين حكايت را بيهقى در كتاب شعب آورده است :
و از محمد بن خلف است كه گفت : ابراهيم حربى پسرى به سن يازده ساله داشت كه قران حفظ كرده بود و از پدر بسيارى از فقه و حديث آموخته و وفات يافت . نزد ابراهيم رفتم كه تعزيت گويم و تسليت دهم . گفت من مرگ او را دوست مى داشتم . گفتم : اى ابو اسحاق تو عالم و داناى جهان هستى و درباره فرزندى كه به نجابت تربيت پذيرفته و قران و فقه و حديث ياد گرفته ، چنين سخنى مى گويى ؟ گفت : آرى ، در خواب ديدم كه قيامت بر پاست و كودكانى ظرفها پر از آب صافى در دست دارند و از مردم محشر پذيرايى مى كردند و بعضى از آنها به بعضى آب مى نوشانيدند و هواى رستخيز، سخت گرم و من از شدت گرما و عطش در التهاب بودم . كودكى را گفتم : آبى به من بنوشان . نظر به من كرد و گفت كه تو پدر من نيستى . گفتم كه شما كيانيد؟ گفتيد: ما فرزندان كسانى هستيم كه ما وفات نموديم و آنها دچار مصيبت ما شدند و صبر كردند و اينك ما آنها را استقبال مى كنيم و آب به ايشان مى رسانيم و از تشنگى محشر مى رهانيم و از اين روى ، آرزوى مرگ او را داشتم .
غزالى در احياء آورده است كه بعضى از ارباب صلاح را دوستان او به اختيار عيال تكليف مى نمودند و او ابا مى كرد. روزى خفته بود و بيدار شده گفت : عيالى براى من خواستگارى نماييد. عفيفه اى به نكاح او در آوردند و از او سوال كردند كه چرا قبل از اين ، اظهار كراهت مى كردى و اينك بجد تمام اختيار عيال نمودى ؟ گفت : شايد خداى متعال مرا فرزندى بخشد و او را در حيات من بميراند و معاد و آخرت مرا مقدمه و ذخيره گردد. پس از آن حكايت كرد كه در خواب ديدم هنگامه رستخيز است و كسى را پرواى كسى نيست و من ميان مردم در موقف ايستاده ام و غلبه عطش نزديك است دل مرا پاره نمايد. در اين وقت كودكانى به ميان جمع در آمدند و با آنها قنديلها از نور بود و ابريقها از نقره و تنگها از طلا در دست داشتند و هر يك كسى را آب مى دادند و در مى گذشت . من دست خود را به نزديك يكى از آنها دراز كردم و گفتم آبى به من ده مرا از سختى عطش برهان گفت : تو در زمره ماها فرزندى ندارى كه تو را آب دهد و ما جز پدران خود را سيراب نمى توانيم نمود. گفتم شما كيانيد؟ گفتند ماها پسرانى هستيم از مسلمانان كه پيش از پدرها مرده ايم و ذخيره آنها شده ايم (101)
و شيخ ابو عبدالله بن النعمان در كتاب مصباح الظلام از بعضى ثقات حكايت كرده است كه مردى به يكى از اصحاب خود كه عزيمت سفر بيت الله داشت سفارش نمود كه سلام او را به پيشگاه حضرت رسالت - صلى الله عليه و آله و سلم - عرضه دارد و رقعه مختومه اى به او سپرد كه نزد سر مبارك آن حضرت دفن كند. آن مرد بر حسب وصيت او معمول داشت و چون از سفر باز آمد، صاحب رقعه به ملاقات او رفت و گفت : خدايت جزاى خير دهد كه تبليغ رسالت مرا درست به انجام آوردى . مسافر وارد از سخن او عجب كرد و گفت : اين معنى چگونه بر تو مكشوف گرديد؟ گفت : اين است كه با تو حديث مى كنم و حكايت مى كنم و حكايت كرد كه برادرى از من وفات يافت و كودكى خردسال از او باقى ماند و من او را به مهر و حفاوت تربيت مى كردم و قبل از سن بلوغ فوت شد. شبى خواب ديدم كه قيامت قيام نموده و عطش بر من غلبه كرده است و برادر زاده خود را ديدم ظرفى از آب روشن در دست دارد پيش او شدم و درخواست كردم كه آب را به من نوشاند. ابا كرد و گفت : پدرم سزاوارتر از تو به اين آبست . دريغى كه از من نمود، بر من سخت دشوار آمد و از غلبه وحشت و دهشت از خواب بيدار شدم و چون صبح شد، دينارى چند تصدق دادم و از خداى در خواستم كه مرا پسرى روزى فرمايد و روزى فرمود و تو را مسافر حج بيت الله ديدم و آن رقعه را دادم و متضمن توسل به پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله و سلم - بود به سوى خداى تعالى كه فرزند مرا بميراند و براى من ذخيره روز فزع اكبر گرداند. در اين نزديكى تب كرد و مريض شد و وفات نمود و مقارن روز ورود تو بود و دانستم كه تو اداى وصيت و تبليغ رسالت مرا بدرستى نموده اى .
و در كتاب نوم و رويا كه ابوالصقر موصلى راست حكايت شده است كه على بن الحسين بن جعفر از پدر خود حديث كرده كه يكى از اصحاب ما كه صاحب علم و ديانت بود گفت : وارد مدينه طيبه شدم و در شب در بقيع غرقد (102) در ميانه چهار قبر كه نزد آنها قبرى ديگر بود خوابيدم و در خواب ديدم كه چهار كودك از قبرها بر آمده اين دو شعر مى خواندند:
انعم الله بالحبية علنا و بمسراك يا اميم الينا
عجبا ما عجبت من ضغطة القبر و مغداك يا اميم الينا
منت نهاد خداوند بر ما به ورود دوست .
و سيرى كه اى اميم در شب به سوى ما كردى
عجب داريم از آنچه از فشار گور تعجب دارى
و حال آنكه صبحگاه بر ما نازل مى شوى
با خود گفتم براى اين بيتها، شان و حقيقتى خواهد بود و تامل كردم تا آفتاب بر آمد ناگاه ديدم جنازه اى آورند. پرسيدم كه جنازه كيست ؟ گفتند: زنى از اهل مدينه است گفتم : آيا اسم او اميم است ؟ گفتند: آرى ، گفتم : آيا فرزندى پيش از خود به خاك سپرده است ؟ گفتند: چهار فرزند. پس ايشان را از خواب خود مطلع نمودم و بسيار تعجب نمودند. (103)
مترجم گويد: چنان مى رود كه اين بيت خالى از تصحيف نبوده باشد و اصل آن بدين لفظ است كه ثبت مى شود:
انعم الله بالحبيب علينا و بمسراك يا اميم الينا) چه اولا صنعت ترصيع علينا باالينا لفظا خالى از جهت تحسين نيست . ثانيا ربط علينا با نعم معنى خالى از تعسف و تكلف فوق العاده نخواهد بود. تساوى تذكير و تاءنيث در صيغه فعيل هم رافع ايراد خواهد بود. (و) بقيع غرقد نام قبرستان مدينه طيبه است ، چه غرقد نام درختى است خاردار كه اين گونه اشجار در آنجا بسيار بوده است .
و باز بر سر ترجمه رساله مباركه مى رود و چه خوش گفته است يكى از افاضل :
عطيته اذا اعطى سرور و ان سلب الذى اعطى اثابا
فاى النعمتين اعد فضلا و احمد عند عقباها ايابا
انعمته التى كانت ام الخرى التى جلبت ثوابا
عطاى الهى هنگامى كه مى بخشد مايه شادمانى حيات و زندگانى است .
و هنگامى كه بازستاند عوضى بهتر ارزانى مى دارد.
و بازگشت آن نعمت را به خود سپاسى رانم .
نعمتى را كه در دنيا براى من نشاط خاطر است .
يا نعمت ديگر را كه در آخرت ذخيره ثواب وافر.
باب دويم : در صبر است و آنچه ملحق به اوست :
صبر در لغت ، نفس حبس راست از بيتابى و جزع در امورى كه ناگوار است و منع مى كند باطن را از اضطراب و ظاهر را از حركات غير عاديه ناصواب و متنوع به سه نوع مى شود:
اول ، صبر عوام است و آن حبس نفس است و خويشتندارى بر وجه چالاكى و اظهار ثبات و بيباكى در حوادث روزگار و خورسندند كه عوام از مردم صورت حالشان را پسنده دارند يعلمون ظاهرا من الحياه الدنيا و هم عن الاخره هم غافلون (104) مى بينند ظاهرى از زندگانى دنيا را و ايشان از آخرت غافلانند.
دويم ، صبر عباد و زهاد است و پرهيزگاران و ارباب دانش تا به ثواب آخرت نائل شوند و ذخيره طاعت حاصل نمايند، انما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب (105)
به درستى كه مزد ايشان بيرون از حساب ، كاملا داده مى شود.
مترجم اين شعر را از مثنوى مولوى رومى در اين مقام مى نگارد:
صبر تلخ آمد و ليكن عاقبت ميوه شيرين دهد پر منفعت
سيم ، صبر عارفانى است كه بسيارى از ايشان از آنچه ناگوار طبائع است لذتها مى برند و آنچه را خداى عزوجل به آن مخصوص شان دارد، به چشم رضا مى نگرند: و بشر الذين اذا اصابتهم مصيبه قالوا انا الله و انا اليه راجعون اولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمه و اولئك هم المهتدون (106)
بشارت رسان اى پيغمبر من صاحبان صبرى را كه چون مصيبتى به آنها رسد، مى گويند انالله و اناليه راجعون ما براى حضرت حقيم بازگشت ما همه به اوست ايشانند كه از پروردگارشان برايشان صلوات و رحمتهاست و ايشانند پويندگان راه هدايت وراست رفتارى .
و اين نوع مخصوص است به اسم رضاو زود است كه مى آيد دريابى خاص .
و نوع نخستين ثوابى مرتب نخواهد بود، زيرا كه تجلد و اظهار ثبات و قوت قلب براى خدا نكرده است و عمل او خودنمايى بر اقران و رياء محض مى تواند بود پس آنچه از جنس رياء وارد آمد از اين قبيل است ، ليكن بيتابى و جزع بدتراز اين است ، زيرا كه نفوس بشريه به سوى اخلاق امثال و طرف آميزش و معاشرت خود ميل مى كند و هنگامى كه از يكى شان در مصيبتى بيتابى بينند، خوش نما مى دانند و اقتفا مى نمايند و رسم جزع و آداب فزع در ميان آنهاشايع مى شود و آيين صبر و رضا ضايع مى ماند و وقتى كه مشاهده حال صابران در موالف و قرين خود كنند نفوسشان به كسب خلق او مايل مى شود و رسم رذائل از طبعشان زايل مى گردد و بسا كه اين رويه و روش در بعضى كمال مى گيرد و نظام نوع را جلوه و جمال مى دهد.
و هر چند چنين صبر و صابر را در مقام اطلاق بر قسم ثانى نتوان محمول داشت و بدان كه خداى عزوجل صابران را به او صافى چند در كلام مجيد و كتاب كريم خود وصف فرموده و آنها را در زياده از هفتاد موضع ياد نموده است و بسيارى از خيرات و مزيد درجات را نسبت به سوى صبر داده و درهاى رفعت دنيا و آخرت را از اين راه به سوى بندگان گشاده ، پس فرموده است : عز من قائل : و جعلنا منهم ائمه يهدون بامرنا لما صبروا : (107) قرار داديم از ايشان پيشوايانى كه هدايت به امر ما مى نمايد از اينكه صبر كردند. مى فرمايد: و تمت كلمه ربك الحسنى على بنى اسرائيل بما صبروا (108): تمامى گرفت بهتر كلمه پروردگارت بر بنى اسرائيل به سبب صبرى كه كردند و ثباتى كه آورند. فرموده است : - و لنجزين الذين صبروا اجرهم باحسن ما كانوا يعلمون
(109) هر آينه پاداش مى دهيم آنانى را كه صبر گردند مزدشان را بهتر از عملشان فرموده است : اولئك يوتون اجرهم مرتين بما صبروا (110): اين مردمند كه گرفته اند مزد خود را دوبار به سبب صبرى كه نموده اند و فرموده است : انما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب (111) : به درستى كه تمام داده مى شود صابران بر علامت الهى و بلاهاى نازله بيرون از حساب وكيل و زن و مزد خودشان را.
و هيچ امرى از قربت و عملى از اطاعت نيست جز آنكه اجر و ثوابش را اندازه و حسابى مقرر است ، جز صبر و از اينكه روزه نيمه اى از صبر است (112) مزدش از جز خداوند تبارك و تعالى كفالت نتواند نمود چنان كه در اثر است :
قال الله تعالى الصوم لى و انا الذى اجزى به (113): روزه براى من است و منم آنكه پاداش آن را توانم داد.
پس نسبت داده است روزه را به سوى خود از ميان ساير عبادتها و وعده نهاده است صابران را به اينكه او با ايشان است و فرموده است : اصبروا ان الله مع الصابرين (114)صبر كنيد به درستى كه خداى با صبر آورندگان است و فتوحات را منوط به صبر فرموده و بشارت بخشيده است كه بلى ان تصبروا و تتقوا و ياتوكم من فورهم هذا يمدد كم ربكم بخمسه آلاف من الملائكه مسومين (115)بلى اگر صبر و پرهيزكارى نماييد و بيايند شما را مشركان در اين ساعت مدد مى رساند شما را پروردگار شما به پنج هزار از ملائكه كه صاحبان علامت باشند و جمع فرموده است براى صابران در ميانه چندين امر كه جمع نفرموده است بر غير ايشان پس فرموده است :
اولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمة و اولئك هم المهتدون (116)
ايشانند كه بر ايشان است صلوات از پروردگارشان و زحمت از خداى عزوجل براى صابران فراهم است و استقصاء تمامت آيات قرانى كه زياده از هفتاد آيه است در مقام صبر سبب طول كلام مى شود.
و اما اخبار پس پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله - فرموده است : الصبرنصف الايمان (117) شكيبايى يك نيمه از ايمان به خدا و پيغمبران و آخرت است .
و فرموده است : من اقل ما اوتيتم اليقين و عزيمه الصبر و من اعطى حظه منهما لم يبال ما فاته من قيام الليل و صيام النهار و لئن تصبروا على مثل ما انتم عليه احب الى من ان يوفينى كل امرى منكم بمثل عمل جميعكم ولكنى اخاف ان يفتح عليكم الدنيا بعدى فينكر بعضكم بعضا و ينكر كم اهل السماء عند ذلك فمن صبرو احتسب ظفر بكمال ثوابه ثم قرء: و ما عندكم ينفد و ما عندالله باق و لنجزين الذين صبروا (118).... الى اخره (119)
و از كمتر چيزهايى كه به شما داده است ، يقين است و دل نهادن بر شكيبايى و كسى كه بهره اين دو فضيلت به او داده شده است ، پرواى آنچه را از فوت شود نبايد داشت ، خواه قيام به نماز شب باشد، خواه اقدام به روزه و اگر صبر نماييد بر سختى و فقرى كه در آن هستيد دوست تر مى دارم از آنكه به من رسد از هر يك شما مثل طاعت تمامت شما، وليكن من بيم دارم كه دنيا بر شما گشوده شود و بعضى از شما كه توانگر و منعم شويد، نشناسيد بعضى را كه فقير و درويش باشند در آن وقت اهل آسمان هم شما را نشناسند و در نزول رحمت يا دفع و رفع بلا و نقمت ، جانب شما را اجابت نمايند.
و اين معنى بر آن است كه لفظ متكلم مجرد از باب فرح بوده باشد و اگر از باب افعال و بوده باشد، چنين معنى دهد كه بعضى از شما كه بر باطل باشيد، بعضى را كه حق باشند انكار نماييد و در نزد اين كار و چنين انكار اهل آسمان شما را دشمن دارند. پس كسى كه صبر پيش گيرد و از خداى تعالى اجر طلبد، به كمال ثواب و پاداش ظفر يابد.
پس از آن آيه كريمه راتلاوت فرمود كه چنين فرمود: آنچه در نزد شماست تمام مى شود و آنچه در نزد خداى است باقى است و هر آينه پاداش نيك مى دهم آنانى را كه صبر كردند و طاقت آوردندالى آخر آيه .
و روايت كرده جابر كه از پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله - سوال كردند از ايمان فرمود: الصبر كنز من كنوز الجنه وسئل مرة ما الايمان فقال الصبر (120)صبر گنجى از گنجهاى بهشت است و مرتبه اى سوال كردند از ايمان فرمود همانا صبر است
و اين عبارات فرمايش آن حضرت است كه فرموده است :
الحج عرفة (121)زيارت بيت الله عرفه است
مترجم گويد گويا وجه شبه در تشبيه مصنف - قدس سره - اين حديث را به حديث الحج عرفه همان تسميه كل به اسم جزء است ، چنانچه حج عبارت از تمامت مناسك مخصوصه است كه مشتمل بر همگى اركان و شرايط و اجزاء منصوصه باشد كه يكى از آن مناسك و اجزاء اعمال عرفه است ، ولى نظر به اهميت و مزيد عنايت به شرافت اعمال عرفه كه بر ساير اعمال برترى دارد، پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله - تمام حج را در عرفه منحصر و مخصوص ‍ فرموده اند. چنين است حديث ايمان كه تعبير به صبر و سماحت شده ، چه ايمان اگر چه شرايط عديده و اوصاف و اجزاء و اركان متعدده دارد، ولى چون جزء اعظم آن و ركن اهم شكيبايى و جوانمردى است ، بدين جهت پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله و سلم - ايمان را در صبر و سماحت منحصر فرموده اند. (انتهى )
و نيز فرموده است آن حضرت - صلى الله عليه وآله - كه شكيبايى گنجى است از گنجهاى بهشت .
نيز فرموده است آن حضرت - صلى الله عليه و آله - افضل الايمان ما اكرهت النفوس (122)بالاتر ايمانها (123) آن است كه بر نفس ناگوار است .
و گفته شده است كه حضرت داود - على نبينا و آله و عليه السلام - را خداى عزوجل وحى فرموده كه تخلق باخلاقى و ان من اخلاقى الصبر(124)به خوبها و روشهاى من ، خوى و عادت گمار و از جمله خويهاى من ، صبر و شكيباييست .
و از اين عباس - رضى الله عنه - است كه چون رسول خداى - صلى الله عليه و آله و سلم - بر انصار وارد شد، فرمود: امومنون انتم ؟ فسكتوا فقال رجل نعم يا رسول الله فقال ما علامة ايمانكم ؟ قال نشكر على الرخاء و نصبر على البلاء و نرضى بالقضاء فقال مومنون و رب الكعبه (125)
آيا شما اهل ايمانند؟ پس ساكت شدند. مردى گفت : آرى اى پيغمبر خداى . فرمود: علامت ايمان شما چيست ؟ گفت : در زمان وسعت ورخاء، خداى را شكر مى گذاريم و در نزول رنج و بلا، صبر مى آوريم و رضاى خاطر به قضاى الهى مى سپاريم . فرمود: به اين صفات ، از اهل ايمانند قسم به پروردگار كعبه .
(و قال - صلى الله عليه و آله - فى الصبر على ما يكره خير كثير.(126)
و حضرت مسيح - على نبينا و عليه السلام - فرموده است انكم لا تدركون ما تحبون الا بصبركم على ما تكرهون : : به درستى كه شما نمى توانيد رسيد به آنچه دوست مى داريد جز به صبر و تحمل آنچه ناخوش ‍ مى شماريد.
و فرموده است صلى الله عليه و آله و سلم : لو كان الصبر رجلا لكان كريما (127)
اگر صبر به هيات وزى مردى در ميان مردم مى آمد، مردى كه كريم بود و كرامت خود را مشهور مى نمود.
و حضرت امير المومنين - عليه السلام - فرموده است : بنى السلام على اربع قوائم اليقين و الصبر و الجهاد والعدل (128)اسلام بر چهار پايه بنا شده است : نخست يقين است ، دويم صبر است سيم جهاد و چهارم عدالت است
و نيز مى فرمايد: الصبر عن الايمان بمنزله الراس من الجسد و لا جسد لمن لا راس له و لا ايمان لمن لا صبر له (129)صبر نسبت به ايمان در منزلت سرى نسبت به بدن است و بدنى نيست آن را كه سر دربدن ندارد و بر اين دستور آن را كه صبر نباشد، ايمان نمى تواند داشت
و نيز فرموده است : عليكم بالصبر فانه به ياخذ الحازم و اليه يعود الجازع بر شما باد به شكيبايى ! به درستى كه آن كه همت به امرى گمارد، بايد شكيب آرد و آنكه از حادثه بيتاب شود، بايد بازگشت به شكيبايى نمايد.
و نيز فرموده است ان صبرت جزت عليك المقادير و انت ماجور و ان جزعت جرت عليك المقادير و انت مازور (130): اگر شكيب آورى قدرهاى الهى بر تو جارى مى شود و اجر شكيب و صبر براى تو خواهد بود و اگر شكيبايى ننمايى ، قدرهاى خداوندى بر سرت خواهد رفت و وبال ناشكيبى براى خود خواهى گذاشت .
و از حضرت حسن بن على - عليه السلام - است كه پيغمبر خداى صلى الله عليه و آله - فرمود: ان فى الجنه شجره يقال لها شجره البلوى و توتى باهل البلاء يوم القيامه فلا يرفع لهم ديوان ولا ينصب لهم ميزان يصب عليهم الاجر صبا وقرا عليه السلام : انما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب (131): (132) به درستى كه در بهشت درختى است كه شجره بلوى نام دارد و مخصوص اهل بلاء است و در روز قيامت برداشته نمى شود براى ايشان ديوانى و نصب نمى شود براى ايشان ميزانى و مى ريزد بر ايشان اجر را ريختنى در خور بليه كه بر آنها وارد آمده است و بعد آيه كريمه را تلاوت فرمود كه معنى چنين مى دهد: اجر صابران وفاى مى شود بيرون از حساب .
و از آن بزرگوار - عليهما السلام - است كه پيغمبر خاتم - صلى الله عليه و آله - فرمود: ما من جرعه احب الى الله تعالى من جرعة غيظ كظمها رجل ، او جرعه صبر على مصيبة و ما من قطره دمع من خشية الله او قطرة دم اهرقت فى سبيل الله . (133): جرعه اى در نزد خداى عزوجل محبوبتر نيست از جرعه خشمى كه مرد آن را فرو خود يا جرعه صبرى كه در مصيبت ، آن را متحمل شود و قطره اى محبوبتر نيست در نزد خداى تعالى از قطره اشكى كه از ترس خداى جارى مى شود يا قطره خونى كه در راه خداى ريخته شود.
و از آن بزرگوار است : المصائب مفاتيح الاجر: مصيبتهاى كليدهاى اجر و ثواب است .
و از حضرت زين العابدين - عليه السلام - است : اذا جمع الله الاولين و الاخرين ينادى ماد اين الصابرون ليدخلوا الجنة بغير حساب ؟ قال فيقوم عنق من الناس فتلقاهم الملائكه فيقولون الى اين يا بنى آدم ؟ فيقولون الى الجنه فيقولون و قبل الحساب ؟ فقالوا نعم قالوا و من انتم ؟ قالوا الصابرون قالوا و ما كان صبر كم ؟ قالوا صبرنا على طاعة الله و صبرنا عن معصية الله حتى توفانا الله عزوجل قالوا انتم كما قلتم ادخلوا الجنة فنعم اجر العاملين . (134): چون خداى تعالى مردم اولين و آخرين را جمع نمايد، منادى ندا مى دهد كه كجا هستند صابران تا بدون حساب داخل بهشت شوند؟ پس جماعتى از مردم بر مى خيزند و ملائكه ايشان را پذيرايى مى كنند و مى گويند: كجا مى رويد اى فرزندان آدم ؟ مى گويند: به سوى بهشت مى شتابيم . گويند: آيا پيش از حساب وارد مى شويد؟ مى گويند آرى ميگويند: شما چه كسان هستيد؟ ميگويند: ما صابران هستيم . مى گويند: صبر شما چه بوده است ؟ مى گويند: ما صبر در طاعت خداى كرديم و از عصيان و سركشى با او شكيب آورديم تا خداى عزوجل ما را ميراند. مى گويند: شما چنانيد كه مى گوييد، داخل بهشت شويد و چه نيكوست پاداش عمل كنندگان به صبر
و از انس است كه گفته است پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله و سلم - فرمود: قال الله عزوجل اذا وجهت الى عبد من عبيدى مصيبه فى بدنه او ماله او ولده ثم استقبل ذلك بصبر جميل استحييت منه يوم القيامه ان انصب له ميزانا و انشر له ديوانا (135) : خداى فرمود: چون متوجه كنم به بنده اى از بندگان خود مصيبتى را در بدن يا اموال يا فرزندانش و پذيرايى كنند آن را به شكيبايى نيكو شرم مى دارم از او در روز رستخيز كه براى او ميزانى بر افرازم يا ديوانى باز نمايم .
و از ابن مسعود - رضى الله عنه - است كه پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله و سلم - فرمود: ثلاث من رزقهن فانه رزق خير الدارين : الرضاء بالقضاء و الصبر على البلاء و الدعاء فى الرخاء (136) : سه چيز است كه هر كسى آن سه چيز را روزى بايد، پس او خير دنيا و آخرت را روزى يافته است : نخست رضا به قضاء است و دوم شكيب بر بلا و سوم دعا در هنگام وسعت و رخاء.
و از ابن عباس - رضى الله عنه - است كه گفت : در خدمت حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله و سلم - بودم فرمود: يا غلام او يا غليم الا اعلمك كلمات ينعفك الله بهن ؟ فقلت بلى يا رسول الله فقال احفظ الله (يحفظك ، احفظ الله ) تجده امامك تعرف الله فى الرخاء يعرفك فى الشدة اذا سئلت فاسال الله و اذا استعنت فاستعن بالله و اعلم ان اللصبر على ما تكره خيرا كثيرا و ان النصر مع الصبر و مع الصبر و ان الفرج مع الكرب و ان مع العسر يسرا (137) اى پسر يا اى پسرك آيا نياموزم تو را سخنانى كه خداى تبارك و تعالى تو را به آنها فايده بخشد؟ عرض كردم : بلى اى پيغمبر خداى فرمود: پاس دار خداى را تا او را در پيش روى خود بيابى ، و بشناس خداى را در وسعت تا بشناسد تو را در سختى و چون مسالتى از كسى خواهى كرد از خداى مسالت كن و چون يارى و مددكارى جويى ، از خداى جوى (و) بدان كه در صبر بر آنچه ناخوش ‍ مى دارى ، فايده بسيار است و پيشرفت و نصر در ثبات و صبر است و شادمانى در پى ملامت و زجر ان مع العسر يسرابه درستى كه با سختى سهولت و آسانى است .

شعر:
ايزد دردى نيافريد به گيتى كز پى آن ، دارويى نكو نفرستاد
و از حضرت است - صلى الله عليه و آله -: يوتى الرجل فى قبره بالعذاب فاذا اوتى من قبل راسه دفعته تلاوة القران و اذا اوتى من بين يديه دفعته الصدقة و اذا اوتى من قبل رجيله دفعه مشيه الى المسجد (138) و الصبر حجزه و يقول اما لورايت خللا لكنت صاحبه و فى لفظ اخر اذا دخل الرجل القبر قامت الصلاة عن يمينه و الزكاة عن شماله و البر يظل عليه و الصبر بناحية بقول دونكم صاحبى فانى من وراثه . (139)
در مى يابد مرد، عذاب را در قبر او و چون خواهد از طرف سر او در آيد قرائت قران دفعش را مى دهد و چون از پيش روى او در آيد صدقه او را مى راند. چون در نزد پاى او در آيد، مى راند او را رفتنش به سوى مسجد و صبر او را منع مى نمايد و مى گويد:
اگر خلل و راه وصولى انديشيده اى ، من يار و صاحب او هستم .

در عبارت ديگر است كه چون مرد وارد قبر شود، نماز از دست راست او مى ايستد و زكات از دست چپ و نيكوكاريها سايه بر او مى گسترند و صبر در طرفى است و مى گويد: يار مرا بگيريد و من از پس سر و دافع ضرر او هستم يعنى اگر مى توانيد عذاب را از او دفع دهيد و الا شما را بر دفع او كفايت مى دهم .
و از آن حضرت است - صلى الله عليه و آله و سلم -: عجبا لا مرالمومن ان امره كله له خير و ليس ذلك لاحد الا للمومن ان اصابته سراء شكر فكان خيرا له و ان اصابته ضراء صبر فكان خيرا له (140) در امر مومن جاى عجب است به درستى كه تمام امرش براى او خير و فايده است و چنين صرفه جز براى مؤ من نيست كه اگر نعمتى به او رسد سپاس مى گزارد و براى او خير است و اگر سختى و بليتى او را دچار شود، صبر مى آورد پس براى او خير است
مترجم گويد كه بايد به شخص شريف مومن عرض كرد كه تو گرو بردى ، اگر جفت و اگر طاق آيد.
و از آن حضرت است - صلى الله عليه و آله و سلم -: الا اعجبكم ان المومن اذا اصاب خيرا حمدالله شكرا و اذا اصابته مصيبة حمدالله صبرا فالمومن يوجر فى كل شى حتى اللقمه يرفعها الى فيه و فى حديث آخر حتى اللقمه يرفعها الى فيه و فى حديث فم . (141):ع آيا به عجب نياورم شما را؟ به درستى كه مومن هر گاه چيزى را در يابد شكر مى گزارد و خداى را سپاس ‍ مى دارد و اگر مصيبتى او را درك نمايد، خداى را مى ستايد و صبر مى نمايد. پس ‍ مومن صرفه و اجر مى برد حتى با لقمه اى كه به سوى دهان خود بردارد.
و در حديث ديگر است حتى از لقمه اى كه به سوى دهانى برد و خورد و بخوراند مترجم گويد: همانا حكيم از روى اين حديث گفته است نيكبخت است آن كه خورد و كشت و بدبخت آن كه مرد و هشت .
و از آن حضرت است - صلى الله عليه و آله -: الصبر خير مركب ما رزق الله عبدا خير له و اوسع من الصبر (142)) صبر بهتر مركبى است و روزى نفرموده است خداى تعالى بنده را مباركتر و فراخ كام تر از آن كه او را به سر منزل كرامت رساند.
مترجم گويد: هم آن حضرت - صلى الله عليه و آله - مى فرمايد الخيل معقود بنواصيه الخير و اين است كه صبر را مركب فرموده است .
و از آن حضرت - صلى الله عليه و آله و سلم - پرسيدند كه آيا مردى بدون پرسش و حساب داخل ، بهشت تواند شد؟ فرمود نعم ، كل رحيم صبور : آن كه داراى رحم و صاحب شكيبايى باشد.
و از ابى بصير است كه گفت : از حضرت ابى عبدالله - عليه السلام - شنيدم كه مى فرمود: ان الحرحر على جميع احواله ان نابته نائبة صبر لها و ان تراكمت عليه المصائب لم يكره و ان اسر و قهر و استبدل باليسر عسرا كما كان يوسف الصدق الامين - على نبينا و آله و عليه الصلاة و عليه السلام لم يضرر حرينه ان استعبد و اسر و قهر و لم تضرره ظلمه الجب و وحشته و مانا له الى ان من الله عليه فجعل الجبار العاتى له عبدا بعد ان كان ملكا فارسله و رحم به الله امته و كذلك الصبر يعقب خيرا فاصبروا و وطنوا انفسكم الصبر توجروا (143)
مرد آزاده در تمام احوالش آزاده مرد است و اگر حادثه اى براى او پيش آيد صبر مى كند، بر آن حادثه و اگر مصائب بر او هجوم آور شوند ناخوش نمى دارد و هر چند گرفتار و مقهور شود و پس از راحت و رفاه به زحمت و سختى در افتد. چنان كه بر حضرت يوسف نبى - على نبينا و اله و عليه السلام - رسيد و آزادگى و حريت او تغيير پذيرفت از آن كه به بندگى و خوارى و زندان مبتلا شد و تاريكى و بيمناكى چاه و آنچه به او رسيد، ضررى به بزرگوارى او نرسانيد و پادشاه جبار و سركش مصر را پس از اقتدار سلطنت به بندگى او در آورد و آن حضرت را خداى عزوجل به رتبه رسالت و پيغمبرى رساند و رحم و عنايت به سبب او بر امتش فرمود و صبر بر اين دستور عاقبت خير دارد. پس صبر پيش گيريد و نفس ‍ خود را به او آرامش و آسايش دهيد و به اجر و رستگارى نائل شويد.
و از حضرت باقر - عليه السلام - است الحنه محفوفة بالمكاره و الصبر فمن صبر على المكاره فى الدنيا دخل الجنه و جهنم محفوفة باللذات و الشهوات فمن اعطى نفسه لذاتها و شهواتها دخل النار (144) : بهشت در ضمن ناگواريها و شكيبايى است و آن كه بر ناگواريها، شكيبايى در دنيا آورده ، وارد بهشت مى شود، و جهنم در ضمن لذتها و خواهشهاست و آن كه لذت و خواهشها را عادت نفس خود دارد، وارد جهنم مى شود..
و از حضرت امير المومنين - عليه السلام - است كه پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله - فرمود: الصبر ثلاثه : صبر عند المصيبة و صبر على الطاعة و صبر عن المعصية فمن صبر على المصيبة حتى يردها بحسن عزائها كتب له ثلاث مائه درجه ما بين الدرجة مابين الدرجة الى الدرجة كما بين تخوم الارض الى العرش ‍ و م صبر عن المعصية كتب الله له تسعمائة درجة ما بين الدرجة الى الدرجة كما بين تخوم الارض الى منتهى العرش (145)
صبر بر سه گونه است : صبر در نزد مصيبت و صبر بر طاعت ، و صبر از معصيت . پس آنكه صبر بر مصيبت كند، خداى تعالى واجب مى فرمايد براى او سيصد درجه ميانه هر درجه تا درجه ديگر به قدر ميانه آسمان تا زمين ، و آن كه صبر بر طاعت كند واجب مى گرداند براى او ششصد درجه ميانه هر درجه تا درجه اى به قدر فاصله زمين تا عرش و آن كه صبر بر معصيت كند، واجب مى دارد براى او نهصد درجه چون فاصله زمين تا انتهاى عرش .
و از ابو حمزه ثمالى است كه گفته است : حضرت ابو عبدالله - سلام الله عليه - فرمود: من ابتلى من المومنين ببلاء فصبر عليه كان له مثل اجر الف شهيد (146) : هر يك از مردمان صاحب ايمان كه گرفتار بليه شود و صبرنمايد براى او اجر هزار شهيد است .
و از عبدالله بن سنان (كه گفت ) حضرت ابو عبدالله - عليه السلام -ذكر نمود كه پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله - فرمود كه خداى تعالى مى فرمايد: انى جعلت الدنيا بين عبادى قرضا فمن اقرضنى منها قرضا اعطيته بكل واحده عشرا الى سبعماثة ضعف و ما شئت من ذلك و من لم يقرضنى منها فاخذت منه شيئا قهرا اعطيته ثلاث خصال لو اعطيت واحدة منهن ملائكتى لرضوا منى .ع
ثم تلا ابو عبدالله عليه السلام قول الله تعالى : الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انالله و انا اليه راجعون اولئك عليهم صلوات من ربهم فهذه واحدة من ثلاث (و رحمة ) اثنان (و اولئك هم المهمتدون ) ثلاث .
ثم قال ابو عبدالله - عليه السلام - هذا اخذ منه شيئا قهرا
بدرستى كه من قرار دادم دنيا را در ميان بندگان قرض و داد و ستد.
پس آن كه وام دهد مرا از دنيا چيزى ، مى بخشم عوض هر درهمى را ده تا هفتصد چندان و آنچه خواهم فزونتر و آنكه مرا به وام ندهد از دنيا مى گيرم چيزى را از او به قهر و در عوض ، سه خصلت به او ارزانى مى دارم كه اگر يكى از آنها را به ملائكه خود ببخشم از من به آن عطا كه فرمايم ، خشنود مى شوند. پس ‍ از آن حضرت آيه كريمه را كه چنين معنا مى دهد تلاوت فرمود: كسانى كه چون به ايشان مصيبتى رسد بگويند ما براى خداييم و به درستى كه ما به سوى او بازگشت مى نمائيم ، ايشانند كه برايشان صلوات است از پروردگارشان پس اين يكى است از سه خصلت و رحمت دوم است و ايشانند روندگان راه هدايت سيم و بعد از آن ، آن حضرت فرمود: اين مقام كسى راست كه خداى تعالى چيزى به قهر از او ستاند.
و از آن بزرگوار است - عليه السلام - الضرب على الفخذ عند المصيبة يحبط الاجر (147) و الصبر عند الصدمة الاولى اعظم و الاجر على قدر المصيبة و من استرجع بعد المصيبة جدد الله له اجرها كيوم اصيب بها
زدن بر زانو در نزد مصيبت اجر را مى كاهاند و حقيقت صبر در نزد صدمه نخستين بزرگتر است و بزرگى اجر به قدر بزرگى صدمه است و آن كه پس از مصيبت كريمه انالله و انا اليه راجعون را بگويد، خداى كريم متعالى اجر او را تازه مى دارد همچون روزى كه مصيبت زده شده باشد.
و مردى از پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله و سلم - سوال كرد در نزول مصيبت بر مردم چه چيز اجرا ايشان را مى كاهد؟ فرمود: تصفيق الرجل بيمينه على شماله و الصبر عنه الصدمه الاولى فمن رضى فله الرضا و من سخط فعليه السخط : زدن دست راست به دست چپ است و حقيقت صبر در نزد صدمه اولى است . پس اگر كسى خشنود باشد و به قضاى الهى رضا دهد، پاداش خشنودى بيند و اگر نارضايى آورد، از ثواب رضا و خشنودى محروم ماند.
و از ام سلمه زوجه پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله - است كه گفت : از رسول خداى شنيدم كه مى فرمود: ما من عبد تصيبه مصيبة فيقول انالله و انا اليه راجعون ، اللهم آجرنى على مصيبتى و اخلف لى خيرا منها الا آجره الله تعالى فى مصيبته و اخلف له خيرا منها نيست بنده كه او را مصيبتى رسد و بگويد انالله و انا اليه راجعون خداوند مزد و پاداش بخش مرا بر مصيبت من و جانشين آور براى من نيكوترش را مگر اينكه اجر بخشد خداى تعالى براى او بهترش را.

و گفته چون ابو سلمه وفات يافت چنان كه پيغمبر خداى فرمود گفتم و خداى تعالى خليفه فرمود براى من بهتر از او پيغمبر خداى را. (148)
و در عبارت ديگر چنين است كه از رسول خداى - صلى الله عليه و آله و سلم - شنيدم كه فرمود: ما من مسلم تصيبه مصيبة فيقول : ما امره الله عزوجل انالله و انا اليه راجعون اللهم آجرنى فى مصيبتى واخلف لى خيرا منه : خداوندا مرا در مصيبت من اجر بخش و خليفه گردان براى من بهتر از او را) بعد از آن به نفس خود بازگشت كردم كه كجا از ابى سلمه براى من بهترى نخواهد بود چون زمان عده من سپرى شد، پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله و سلم - اجازه تشريف فرمايى به خانه من خواست و من پوستى را دباغت مى كردم دستم را از فرط شستم و اجازت دادم و بالشى از چرم كه درونش ليف خرما بود نهادم و بر آن نشست و مرا براى خود خواستگارى نمود و چون از سخن فارغ شد گفتم : يا رسول الله !مرا حقى نيست كه اختيار شوهر نمايم جز آنكه اختيار تو است !ولى من زنى هستم كه بر طبيعت من رشك و غيرت غلبه دارد و مى ترسم در حالتى در من نگرى كه خداى تعالى مرا بدان عذاب فرمايد: و نيز زنى هستم كه عمرى كرده ام و صاحب گرانبارى فرزندانم . آن حضرت فرمود: آنچه ذكر كردى از سن خود مرا به اندازه تو دريافته است و آنكه از عيال ميگويى ، فرزندان تو فرزندان من هستند.
ام سلمه گفته است خود را به اختيار آن حضرت تسليم دادم و مرا تزويج فرمود و خداى تعالى در عوض ابو سلمه پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله - فرمود بهتر از او به من عطا فرمود.
و از ابن عباس است كه گفت : پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله - فرمود: ان للموت فزعا فاذا اتى احدكم وفاة اخيه فليقل انالله و انا اليه راجعون و انا الى ربنا لمنقلبون اللهم اكتبه عندك من المحسنين و اجعل كتابه فى عليين و اخلف على عقبه فى الاخرين الله لا تحرمنا اجره و لا تفتنا بعده : به درستى كه مرگ را ترس است و هنگامى كه يكى از شما خبر فوت برادرش برسد بايد كريمه انا لله و انا اليه راجعون و انا الى ربنا لمنقلبون را متذكر شود و معنى كريمه و دعا چنين است كه ما براى خدائيم و بسوى او بازگشت مى نماييم و ما به سوى پروردگار خود هر آينه بر مى گرديم . خداوندا مقرر فرماى او را در نزد خود از جمله نيكوكاران و قرار ده كتاب او و نامه عملش را در عليين و جانشين دار در نسل او از آخرين . خداوندا ما را از اجر مصيبت او محروم مساز پس از او ما را به فتنه در مينداز.
و از حضرت حسين بن على - سلام الله عليهما - است كه پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله و سلم - فرمود: من اصابته مصيبة فقال اذكرها انا الله و انا اليه راجعون جددالله له اجرهامثل ما كان له يوم اصابته (149) : كسى كه به او مصيبتى بر خورد و هر وقت به ياد آورد بگويد انا الله و انا اليه راجعون ، خداوند كريم اجر او را تازه گرداند چنان كه در ابتداى مصيبتش ، اجر به او بخشيده بود.
و از يوسف بن عبدالله بن سلام است كه پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله - هر زمان سختى و شدتى به اهلش روى مى آورد، آنها را امر به اقامه نماز مى فرمود و بعد از آن ، اين آيه را تلاوت مى فرمود و امر اهلك بالصلاة و اصطبر عليها (150) : اهل خود را امر به نماز كن و در نماز، صبر و شكيبايى آور (151)
و از ابن عباس - رضى الله عنه - است كه خبر رحلت برادرش قثم بن عباس را به او دادند و او در سفر و انا لله و انا اليه راجعون گفت و از راه كنارى گرفت و شترش را خوابانيد و دو ركعت نماز به جاى آورد و جلوس او طولى يافت و برخاست و بر شتر نشست و همى قرائت مى كرد و استعينوا بالصبر و الصلاة و آنهالكبيرة الاعلى الخاشعين (152) : طلب يارى و مددكارى نماييد از خداى تعالى به شكيبايى و نماز و به درستى كه اين بزرگ است جز به صاحبان خضوع و فروتنى (153)
و از اوست كه پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله - را هر وقت مصيبتى مى نمود، بر مى خاست و وضو مى گرفت و دو ركعت نماز به جاى مى آورد و مى گفت اللهم قد فعلت ما امرتنا فانجزلنا ما وعدتنا : خداوندا به جاى آوردم آنچه را امر نمودى ما را و وفا كن براى ما انچه را وعده فرمودى ما را.
و از عبادة بن محمد بن صامت است كه گفت : چون عباده - رضى الله عنه - به حالت احتضار در آمد گفت بستر مرا به صحن خانه بيرون بريد. بستر او را به فضاى خانه بردند و گفت : دوستان و خدام مرا با آنانى كه در جوار من هستند فراهم آوريد و هر كس مى خواهد مرا ببيند، وارد نماييد.
و گفت امروز را جز آخر روزى براى خود از روزهاى دنيا و اول شبى از شبهاى آخرت نمى بينم و شايد از دست و زبان من چيزى نسبت به شماها صادر شده باشد و قسم به آن خداوندى كه جان عباده در قبضه قدرت اوست ، در قيامت مستوجب قصاص شوم . هر يك بر نفس خود جوزى از من مى دانيد در مقام قصاص بر آييد و كينه سينه خويش را فرو نشانيد از آن پيشتر كه جانم از تن بر آيد و مرغ روحم از آشيان بدن پرواز نمايد. همه گفتند تو براى ما آموزگار و پدر بزرگوار بودى ، به خادمى بدى نگفته و با ماها جز به راه نيكى و احسان نرفته اى در مى گذريد؟ گفتند: آرى . پس روى به آسمان كرد و گفت : اللهم اشهد خداوندا گواه باش كه بندگان تو بر من بخشودند و تو به صفح و بخشايش اولى مى باشى .پس آنها را گفت وصيت مرا بشنويد و به خاطر سپاريد: كسى زا شما بر من نگريد و نوحه نسراييد و چون روحم از بدن مفارقت كند، همه شما وضويى نيك بگيريد و به مسجدى در آييد و براى عباده درخواست آمرزش و مغفرت نماييد به درستى كه خداى عزوجل مى فرمايد: و استعينوا بالصبر و الصلاة (154) يارى كنيد به شكيبايى و نمازبعد از آن جنازه مرا برگيريد و بشتابيد (و) به سوى قبرم بريد و به خاكم سپاريد و آتش در پى من ميفروزيد و در زير پهلوى من چوب ارغوان نگذاريد. (155)
و از جابر است از حضرت باقر - عليه السلام - كه فرمود: اشد الجزع الصراخ بالويل و العويل و لطم الوجه و الصدر و جز الشعر و من اقام النواحة فقد ترك الصبر و من صبر واسترجع و حمدالله تعالى فقد رضى بما صنع الله و وقع اجره على الله عزوجل و من لم يفعل ذلك جرى عليه القضاء و هوذميم و احبط الله عزوجل اجره (156) : سخت تر بيتابى فرياد به كلمه واى و سيلى زدن بر صورت و سينه و بركندن موى است و آن كه نوحه سرايى بر پاى دارد، سيرت صبر را فرو گذاشته است و آن كه صبر كند و انا لله و انا اليه راجعون بگويد و خداى تعالى را حمد نمايد، به قضاى الهى رضا داده است و اجر او با خداى عزوجل است و آن كه صبر نكند و حمد الهى نگزارد و بازگشت به خداى تعالى نياورد و به امر الهى رضا ندهد، قضا بر او جارى شده و زشت و نكوهيده است و خداى عزوجل اجر او را پست و هدر مى دارد.
و از ربعى بن عبدالله است كه حضرت صادق - عليه السلام - فرمود: ان الصبر و البلاء يستقبان الى المومن ياتيه البلاء و هو صبور و الجزع و البلاء يستقبان الى الكافر فياتيه البلاء و هو جزوع (157). شكيبايى و بلا سبقت مى جويند به سوى مومن و بلا بر او وارد مى شود و او شكيباست ، و بيتابى و بلا به سوى كافر پيشى مى جويند و او بيتاب است .
و از آن حضرت - عليه السلام - است كه پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله - فرمود: ضرب المسلم يده على فخذه عند المصيبة احباط لاجره (158). زدن مسلمان بر زانوى خود، هدر كردن اوست اجر و پاداش خود را.
و از موسى بن بكير است كه حضرت كاظم - سلام الله عليه - است كه فرمود:
اى اسحاق ! لا تعدن المصيبة التى اعطيت عليها الصبر و استوجبت عليها من الله عزوجل الثواب انما المصيبة التى يحرم صاحبها اجرها و ثوابها اذا لم يصبر عند نزولها .(159).مصيبت مشمار آن مصيبتى را كه صبر و شكيبايى بر آن داده شده باشى و خداى تعالى پاداش ثواب به تو بخشيده باشد، بلكه مصيبت آن است كه صاحب آن ، از اجر و ثواب محروم گردد، هنگامى كه در نزولش عنان صبر از دست دهد.
و از ابى ميسر است كه گفت : در خدمت حضرت ابى عبدالله - عليهما السلام - بوديم مردى وارد شد و از مصيبتى كه به او رسيده بود، شكايت نمود. آن حضرت فرمود: اما انك ان تصبر فتوجر و ان لم تصبر يمضى عليك قدر الله عزوجل الذى قدر عليك و انت مذموم (160) : به درستى كه اگر صبر و خويشتندارى كنى ذخيره پاداش نيك گذارى و اگر خوددارى ننمايى و بيتابى آورى قدر الهى بر تو جارى مى شود و تو نكوهيده و بى مزد خواهى بود.
حضرت صادق - عليه السلام - فرموده است : البلاء زين المومن و كرامة لمن عقل لان فى مباشرته و الصبر و الثبات عنده تصحيح نسبة الايمان (161)قال قال النبى - صلى الله عليه و آله - نحن معاشر الانبياء اشد بلاء و المومن الا مثل فالامثل و من ذاق طعم البلاء تحت ستر حفظ الله تعالى له تلذذ به اكثر من تلذذه بالنعمة و يشتاق اليه اذا فقيده لان تحت نيران البلاء انوار النعمة و تحت انوار النعمة نيران البلاء و المحنة و قد ينجومنة كثير و يهلك فى النعمه كثير، و ما اثنى الله تعالى على عبد من عباده من لدن آدم الى محمد - صلى الله عليه و آله و سلم - الا بعد ابتلاثه و وفاء حق العبوديه فيه فكرامات الله تعالى فى الحقيقه نهايات بداياتها البلاء و بدايات نهاياتها البلاء و من خرج من شبكه البلوى جعل سراج المومنين و مونس المقربين و دليل القاصدين و لا خير فى عبد شكا من محنه تقدمها الف نعمه و اتبعها الف راحه و من لا يقضى حق الصبر على البلاء حرم قضاء الشكر فى النعماء كذلك من لا يودى حق الشكر فى النعماء يحرم عن قضاء الصبر فى البلاء و من حرمهما فهو من الطرودين . (162)
بلا زينت مومن (و) كرامت است مر صاحبان عقل را زيرا كه در مباشرت بلا و صبر بر آن و ثبات در نزدش حقانيت نسبت ايمان است و پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله - فرموده است كه ما گروه پيغمبران بيشتر از ساير مردم موقع سختى بلا مى باشيم و چنينند اهل ايمان از بالا تا هر درجه اى كه فرود آيند به حسب مرتبه خودشان .
و آن كه طعم بلا چشيد، در زير پرده اى است كه خداى تعالى محفوظش داشته و براى (او) لذتى از آن بلاست كه زياده از التذاذ او به نعمت باشد و چون بال را بيابد، شوقمند به سوى آن مى شود: زيرا كه در زير آتشهاى بلا و محنت ، نورهاى نعمت ، و در زير نورهاى نعمت ، آتشهاى بلا و محنت است ، بسا كه گرفتاران بند بلا رهايى مى يابند و خفتگان بستر نعمت ، به رنج و هلاكت در مى افتند و ثنا فرموده است خداى تعالى بنده اى از بندگان خود از عهد حضرت آدم عليه السلام - تا زمان رسول خاتم - صلى الله عليه و آله و سلم - مگر ابتلاى آن بنده را كه اداى حق بندگى نموده است ، پس كرامات خداى تعالى در نظر حقيقت نهاياتى است كه بدايتهاى آنها بلاست و بدايتهايى است كه نهايتهاى آنها، بلاست و آنكه از دام بلا و رستگارى يابد، چراغ اهل ايمان است و مونس ‍ مقربان و دليل پويندگان و جويندگان خداوند منان و نيست چيزى در آن بنده كه شكايت از محنتى كند كه هزار گونه نعمتش فزون مى آيد و هزار گونه راحتش ‍ انبار مى شود و آن كه حق صبر و خويشتن دارى در بلا را نگذارد و پاداش شكر نعماء را محروم ماند و همچنين آن كه اداى شكر نعماء را ننمايد از قضاى صبر بر بلا به حرمان گذراند و آن كه دچار چنين غبن و زيانى آيد در درگاه خداى تعالى از شمار راندگان است .
و حضرت ايوب - على نبينا و عليه السلام - در دعاى خود مى گويد: اللهم قد اتى على سبعون فى الرخاء فامهلنى حتى ياتى على سبعون فى البلاء (163) : خداوندا به درستى كه بر من هفتاد سال به نعمت و رفاه گذشت پس ‍ مهلت بخش مرا تا هفتاد سال به محنت و بلا بگذرد. (164)
و حضرت صادق - عليه السلام - فرموده است : الصبر يظهر ما فى بواطن العباد من النور و الصفاء، و الجزع يظهر ما فى بواطنهم من الظلمه و الوحشه و الصبر يدعيه كل احد، و لا يثبت عنده الا المخبتون ، والجزع ينكره كل احد و هو ابين على المنافقين لان نزول المحنه و المصيبة يخبر عن الصادق و الكاذب و تفسير الصبر ما يستمر مذاقه ، و ما كان عن اضطراب لا يسمى صبرا، و تفسير الجزع اضطراب القلب و تحزن الشخص و تغير اللون و تغيير الحال و كل نازله خلت او ائلها عن الاخبات و الانابة و التضرع الى الله تعالى فصاحبها جزوع غير صابر و الصبر ما اوله مز واخره حلو فمن دخله من اواخره فقد دخل و من دخله من اوائله فقد خرج و من عرف قدر الصبر لا يصبر عما منه الصبر (165)
و قال الله عزوجل فى قصه موسى و خضر على نبينا و آله وعليهما السلام و كيف تصبر على ما لم تحط به خبرا (166)فمن صبر كرها ولم يشك الى الخلق و لم يجزع بهتك ستره فهو من العام و نصيبه ما قال الله عزوجل و بشر الصابرين (167)اى بالجنه و المغفرة و من استقبل البلاء بالرحب و صبر على سكينه و وقار فهو من الخاص و نصيبه ما قال الله عزوجل ان الله مع الصابرين (168)) صبر آشكارا مى كند آنچه را در باطنهاى بندگان است نور و صفا و جزع پيدا مى دارد آنچه را در باطنهاى آنهاست از ظلمت و جفا و هر كس دعوى دار مقام صبر و خويشتن دارى است .
ولى جز مخبتان كه تن را خوار دارند و آهستگى و ثبات بر خاطر گمارند، در اين مقام درنگ نتوانند آورد و بيتابى و جزع را همه كسى ناخوش مى دارد و در حال ارباب نفاق ، آشكارتر مى شود، زيرا كه نزول محنت و مصيبت از راستگوى و دروغ زن خبر مى دهد. (عند الامتحان يكرم المرء اويهان )
و تفسير صبر اين است كه مذاقش تلخ و ناگوار مى نمايد و آنچه از آن اضطراب خيزد صبرش نتوان شمرد، و تفسير جزع ، اضطراب دل است و اندوهناكى تن و پريدن رنگ و تغيير حال . پس هر حادثه كه اوائلش از خضوع و فروتنى و رجوع به حق و تضرع به سوى خدا خالى باشد، صاحبش جزوع غير صابر و بيتاب ناخويشتن دار است (و صبر چيزى است كه براى قومى بدايتش تلخ و عاقبتش ‍ شيرين است آن كه از اواخرش درآيد به او رسيده و آن كه از اوايلش درآيد، از آن رميده است ). (169)
مترجم گويد برين دستور، صبر را طبيعت عشق است چنان كه مولوى رومى گفت است :
عشق ، اول سركش خونى بود تا گريزد هر كه بيرونى بود
و آن كه قدر صبر دريافت جز به سوى صبر نتوان شتافت .
و خداى تعالى در قصه موسى و خضر - على نبينا و عليهما السلام -مى فرمايد: و چنين معنى مى دهد كه چگونه صبر توانى بر آنچه احاطه دانشمندى باطن بر آن ندارى ) (170)
پس آنكه از روى كراهت صبر كند و شكايت به سوى خلق نبرد و به اظهار بيتايى ، پرده خود ندرد، صبر او عام است و بهره و نصيبش آن كه خداى تعالى در آيه كريمه مى فرمايد و چنين معنى مى دهد كه صابران را بشارت ده (171)
يعنى به آمرزش و بهشت و آن كه پيشباز بلا كند و آن را مرحبا گويد و صبرش از روى سكينه و وقار است صبر او صبر خاص است و بهره و نصيبش آن خداى عزوجل فرمود و معنى چنين مى دهد كه خداى با صاحبان صبر است . (172)- (173)
در برخى از حالات پيشينيان است در نزد مرگ فرزندان و دوستان آنها: مردم عرب در زمان جاهليت نه اميد ثواب داشتند و نه بيم عقابى مى پنداشتند. با اين حالات ، حفظ مراتب صبر را مى نمودند و بزرگى (و) فضل آن را مى شناختند و اهل جزع و بيتابى را سرزنش مى كردند و از شرايط حزم مى شمردند و زينت حلم بر خود مى بستند و جلوه رادى و جوانمردى مى دادند و فرار از خوارى و گرفتارى خويش را به حسن تسلى ، پناه مى جستند؛ به اين پايه و مايه كه چه بسيار كس كه فرزند و پدر و برادرش به هلاك مى رسيد و نام از او نمى برد. چون اسلام آوردن و به ثواب صبر و خويشتندارى پى بردند، بر ثبات و پايدارى و تحمل خود افزودند و برى خود مزيد ارتفاع و رتبت و ذخيره ذكر جميل و اجر جزيل شناختند.
ابوالاحوص گفته است : بر ابن مسعود داخل شديم و سه فرزندش حاضر و جوانانى چون زر خالص و ديباى فاخر بودند، چنان كه از جمال و بها و وقار و حياى آنها، بشگفت فرومانديم . گفت : همانا از اين پسران بر من غبطه برديد و براى خود از خداى تعالى چنين فرزندان مى خواهيد. گفتيم : آرى : قسم به خداى ، مرد مسلم تمناى فرزند به مثل اينان براى خود مى كند. پس سر به سوى سقف خان بلند كرد و بر آن سقف پرستوكها آشيانه بسته و بيضه گذاشته بودند. گفت : قسم به خدائى كه جانم در قبضه قدرت اوست ، هر آينه اگر دست از خاك قبور اين فرزندان بيفشانم ، دوست تر مى دارم از اينكه يك بيضه از آشيان اين مرغان فرو افتد در هم و بشكند. اين سخن را از روى حرص و شوق بر ثواب صبر و احتساب در فوات فرزندان بر زبان آورد.
و عبدالله بن مسعود - رضى الله عنه - در مسجد، قران بر مردم تلاوت مى نمود و بر دو زانوى خود نشسته بود. ناگاه مادر فرزندى از او به مسجد در آمد و فرزندش را به سوى پدر رها كرد و نام داشت مردم را شكافته در كنار پدر قرار گرفت . ابن مسعود گفت : مرحبا به سمى آن كه آن كس بهتر از اوست و او را همى بوسيد و نزديك بود كه آب دهان او را فرو خورد.
پس گفت : به خدا قسم هر آينه مرگ تو و برادرانت سهلتر از شمار شما فرزندان است . در اين زمان گفتندش اين چه تمنايى است كه مى كنى ؟ گفت : اللهم عفوا، به درستى كه شما سوالى كرديد و جز اينكه شما را خبر بازدهم چاره ندارم و از اينكه گفتم اراده خير داشتم اما من در فوت آنها به اجر صبر فايز مى شوم و از حياتشان بر آنهابيم دارم از پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله و سلم - شنيدم كه مى فرمود: ياتى عليكم زمان يغبظ الرجل بخفة الحال كما يغبظ بكثره المال و الولد: روزگارى بر شما خواهد آمد كه مرد را بخفت حال حسد و غبطه برند چنان كه مردم به فزونى مال و فرزند بر يكديگر غبطه و حسد مى برند.
ابوذر رضى الله عنه - را پسر نمى ماند. او را گفتند: تو مردى هستى كه پسرى براى تو نمى ماند. گفت : حمد خداوندى كه آنها را از دار فنا مى ستاند و ذخيره دار بقا مى دارد. (174)
و از عبدالله بن عامر المازنى هفت پسر به طاعون عام (175) در گذشتند گفت : من مردى مسلمانم و صبر و تسليم را در مقام قبول و اذعان .
از عبدالرحمن است كه گفت : بر معاذ وارد شديم و بر سر فرزندى از خود ايستاده بود كه جان مى داد پس ما گريستيم ديده ها گريان شد و اشكها جريان يافت و بعضى از ما زمام اختيار و خويشتندارى نتوانستيم ، اصطبار و عنان از دست داده صدا بلند كرديم . معاذ منع نمود و گفت : ساكت باشيد قسم به خداى تعالى رضاى مرا مى داند و مرگ اين فرزند را دوست تر مى دارم از هر جهادى كه در ركاب حضرت رسالت - صلى الله عليه و آله و سلم - حضور يافتم . به درستى كه از پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله - شنيدم كه فرمود: من كان له ابن و كان عليه عزيزا و به ضنينا و مات فصبر على مصيبته و احتسبه ابدل الميت دارا خيرا من دارهو قرارا خيرا من قراره و ابدل المصاب الصلاة و الرحمة و المغفرة و الرضوان :
كسى كه او را فرزندى عزيز باشد و دل نتواند داد كه از دست او برود و ان فرزند بميرد و پدر صبر و احتساب در مصيبت او پيش گيرد، خداوند كريم رئوف و رحيم عطوف فرزند را خانه اى بهتر از خانه دنيا و آرامگاهى نيكوتر ارزانى دارد و پدر او را رحمت و رضوان و روح و ريحان و آمرزش و غفران ذخيره فرمايد.مانديم تا پسر در گذشت در اين اثنا بانگ نماز بر آمد و رفتيم كه نماز ظهر بگزاريم . چون باز آمديم پسر را غسل داده و حنوط كرده و كفن نموده بود و مردى جنازه برگرفته انتظار حضور اخوان و جيران نكشيده بود به معاذ ملحق شديم و گفتيم خدايت رحمت كناد و حسن عافيت دهد! اى ابا عبدالرحمن چه منتظر ما نشدى كه نماز بگزاريم و به جنازه فرزند برادر خود حاضر شويم ؟!
گفت : ما ماموريم كه اموات را در ساعتى كه جان به جان آفرين سپارند برگيريم خواه غنى باشد و خواه درويش . به قبر در آمد و ديگرى هم با او داخل قبر شد. چون خواست بيرون آيد، دراز كردم كه مددش كنم تا از قبر بر آيد ابا كرد و گفت : ترك ادب خود را در شكر مدد تو براى اظهارات قوت خويش نمى كنم ولى كراهت دارم كه جاهلى در من عجزى شناسد و جزعى از من ترا انديشد و فتور حالت مصيبت پندارد. پس به مجلس خود در آمد و روغن خواست و بر موى خود ماليد و سرمه طلبيد و بر چشم خودكشيد و اشارت كرد بردى را حاضر آوردند و در پوشيد و بيشتر از روزش را به تبسم گذرانيد و همى گفت : انا لله و انا اليه راجعون فى الله خلف من كل هالك هلك و عزا من كل مصيبة و درك لكل ما فات : ما براى خداييم و به سوى او باز مى گرديم و در وجهه الهى جاى نشين از هر هالكى است كه هلاك شده باشد و صبر است بر هر مصيبتى (و) تلافى است آنچه را فوت شود
و روايت شده است كه قومى در (حضور) حضرت على بن الحسين - سلام الله عليهما - بودند خادمى را كه گوشت بريان مى نمود امر بشتاب فرمود خادم گوشت بريان را به شتاب آورد و سيخ به آتش تافته از دست او بر سر فرزندى از آن حضرت رها شد و به آن صدمه در گذشت . آن حضرت برخاست و فرزند را مرده يافت . به خادم فرمود: انت حرلوجه الله اما انك لم تتعمده : تو در راه خداى آزادى و عمدى نينديشيده بودى پس از آن تجهيز فرزند پرداخت (176)
و از احنف بن قيس است كه گفت : بياموزيد علم را و حلم را و صبر را، به درستى كه من آموختم . گفتندش از كه آموختى ؟ گفت : از قيس بن عاصم گفتند حلمش ‍ در چه پايه بود و به كدام اندازه مايه داشت ؟ گفت : نزد او نشسته و سخن از هر جنس در پيوسته بوديم ناگاه پسر او را كشته به خون آغشته آورند و در پيش ‍ روى او گذاشتند و قاتل را نيز بسته بند و خسته كند حاضر كردند حلقه دستها را از زانوان باز نكرد و قطع سخن ننمود و چون سخنش تمام شد، به قاتل فرزند خود روى آورد و گفت اى فرزند برادر! ترا چه بر: داشت كه اين كار را كردى ؟ گفت غضبناك بودم و از من اين نارده صادر شد. گفت : آيا هر وقت بر تو خشمى غالب آيد، خود را به خوارى در مى اندازى و خداى عزوجل را عصيان مى آورى و از عدد خويش مى كاهى ؟ برو ازادت كردم و ديه فرزند خويش را به تو بخشيدم پس از آن روى به پسران خود آورد و گفت : اى فرزندان من برادر خود را غسل دهيد و كفن بپوشانيد و چون فراغت يافتيد جنازه را نزد من بياوريد كه بر او نماز گزارم (و) چون دفن شد، فرزندان را گفت : مادر فرزند مقتول من از شما نيست و از قومى ديگر است و گمان ندارم كه به آنچه شما از در فرمان من تمكين داريد رضا دهد ديه فرزند او را از مال من به او بپردازيد. (177)
و صدوق - عليه الرحمه (در) فقيه آورده است كه چون ذربن ابى ذر - رضى الله عنه - وفات يافت ابوذر بر سر قبر او ايستاده و روى قبر را به دست خود مسح نمود و گفت : اى ذر خدايت رحمت كناد! به خداى قسم تو براى من نيكو فرزند بودى و اكنون كه از اين دار فانى رخت بر بسته و رشته زندگانى دنيا را گسسته اى من از تو خشنودم و از من مفقود نيستى و تو را از خود كاسته نمى دانم بلكه ذخيره من شده اى و مرا جز به خداى عزوجل ، حاجتى نيست و اگر نه از ورود قبر بيم دارم ، مسرور مى شدم كه به جاى تو باشم و حزنى كه براى تو دارم ، مرا مشغول كرده است از حزنى كه بر توام باشد. به خداى كه بر تو نگريستم ، بلكه براى تو گريه كردم و كاش مى دانستم كه چه گفته اى و چه شنفته اى اللهم انى قد و هبته ما افترضت عليه من حقى فهب له ما افترضت عليه من حقك فانت احق بالجود و الكرم منى . خداوندا حقى را كه از من بر او واجب داشته اى به او بخشيدم ، پس آنچه از حق خود بر او واجب فرموده اى ، بر او ببخشاى و تو به جود و بخشايش سزاوارتر از منى . (178)
و اسناد داده است دينورى به سوى ذربن عمر بن ذر كه چون ذر وفات يافت پدرش عمر بر سر قبر او ايستاده و گفت : اى ذر رحمت خداى بر تو باد پس از تو ما را سختى و فقرى نيست و ما را جز خداى تعالى حاجت به احدى نيست و چه خوش بود كه باقى نمانده و پيش از تو مرده بودم و اگر وحشت قبر نبودى ، آرزو مى كردم كه به جاى تو باشم و مرا مشغول كرده است اندوهى كه براى توست از حزنى كه بر تو باشد. كاش دانستمى كه چه گفته اى و چه با تو گفتند. پس سر به سوى آسمان بلند كرد و گفت : اللهم انى قد و هبت له حقى فيما بينى و بينه فاغفر له من الذنوب ما بينك و بينه فانت اجود الاجودين و اكرم الا كرمين . بار خدايا من بخشيدم به او حقى را كه ميانه من و او بود پس تو نيز بيامرز گناهانى را كه از او در ميانه تو و اوست و تو بخشنده تر بخشندگان هستى . بعد از آن از قبر او منصرف شد و گفت : جدا شديم از تو و اگر بر قبر تو اختيار اقامت مى كرديم فايده اى به تو نمى توانستيم رساند (179)
و مبرد روايت كرده است كه چون ذر بن عمر وفات يافت ، پدرش بر سر او ايستاده و او را به جامه پوشانيده بودند و گفت : اى پسرك من از فوت تو بر ما كاستى نيست و جز به سوى خداى تعالى ، حاجتى نداريم چون دفن شد، بر سر قبرش بايستاده و گفت : اى ذر خدايت بيامرزد ما را اندوه براى تو از اندوه بر تو مشغول مى دارد زيرا كه نمى دانيم چه گفته اى و با تو چه گفته اند. اللهم انى قد و هبت له ما قصر فيه مما افترضت عليه من حقى فهب له ما قصر فيه من حقك واجعل ثوابى عليه له وزدنى من فضلك انى اليك من الراغبين : اى خداى من بخشيدم براى او آنچه را از حق من بر او واجب فرموده بودى ، پس ‍ ببخش براى او آنچه را در حق تو تقصير كرده و قرار ده ثواب صبر و احتساب مرا براى او و فضل خود را براى من بيفزاى ، به درستى كه رغبت من از دنيا و آخرت به سوى توست .
از او سوال شد كه ذر با تو چگونه مى زيست ؟ گفت : شب هرگز با او به راهى نرفتم جز اينكه در پيش روى من رفتى و روز هرگز با او حركت نكردم جز اين كه در قفاى من سير نمودى و هرگز به بامى بر نيامد كه من در زير سقف آن باشم .(180)
قومى از بنى عبس بر بعضى از خلفا وارد شدند و در ميان ايشان مردى كور بود خليفه از سبب كورى او سوال نمود. گفت : در بطن وادى فرود آمده بوديم و همانا در بنى عبس كسى كه در مكنت و مال بر من فزونى داشته باشد نبود. بنا گاه بارانى شديد شبانه باريدن گرفت و همه را هلاك نمود سواى كودكى كه تازه متولد شده بود و شترى كه صعب و سركش بود و از من فرار كرد. طفل را بر زمين گذاشتم و به عقب شتر رفتم ، چندانى نرفته بودم كه صيحه كودك به گوشم رسيد برگشتم و سبعى ديدم كه شكم كودك را دريده و او را طعمه خود كرده است خود را به شتر رساندم كه او را به تمكين در آوردم ، لگد به رويم افكند و در هم شكست و چشم من كور شد و صبح كردم در حالى كه نه مال داشتم و نه عيال و نه فرزند و نه چشم .
مترجم گويد در اين موقع اتفاقا به تاريخ قاضى ابن خلكان مرورى شد و ترجمه عروة بن الزبير از فقهاى سبعه مدينه به نظر در آمد و ربطى تمام با قصه شيخ داشت ، لهذا نقل و ضميمه مى نمايد چنان آورده است كه عروه به شام آمد و بر وليد بن عبدالملك اموى وارد شد و پسرش محمد با او همراه بود. محمد به اصطبل اسبان درآمد و اسبى توسن لگدى بر او انداخت كه فورا قالب از جان شيرين بپرداخت و مرض شقاقلوس پاى عروه را فرا گرفت و او را از طاعات عاديه خود باز نماند. وليد گفت : جزو فاسد را به قطع رضا دهد. رضا نداد مرض ‍ سرايت به ساق كرد و وليد تاكيد نموده گفت : بدنت را فاسد خواهد كرد، اجازت داد و پاى او را به اره از ساق جدا كردند و پيرمرد بود و آهى بر نياورد و كسى او را نگاه نداشت و اين آيه كريمه بر زبان راند. لقد لقينا من سفرنا هذا نصبا (181) و بعد از آن قاضى ورود شيخ عيسى و حكاية حادثه اش را بر وليد مى نويسد كه وليد او را حاضر نمود و نزد عروه فرستاد كه بليه خود را باز گويد و عروه بداند كه بلا ديده تر از او يافت مى شود (و) هم قاضى گويد بهتر كسى كه عروه را تسليت داد، ابراهيم بن محمد بن طلحه بود كه گفت : پيشى گرفته عضوى از اعضا و فرزندى از فرزندانت به سوى بهشت و كل در پى جزو است و به درستى كه باقى گذاشت خداى تعالى از تو براى ما آنچه را ما به آن محتاجيم و از غير آن بى نياز و آن علم و راى توست كه خداوند تو را و ما را به آن سود بخشد و خداى است ولى ثواب و ضمين حساب توست .
روايت شده است از عياض بن عقبه فهرى ، پسرى وفات يافت چون او را به قبر نهاد مردى گفت : اگر سيد جيش او را به وسيله صبر براى خود سرمايه اجر قرار دهد مى تواند. گفت : چه مانع دارم كه نكنم ؟ ديروز براى من زينت زندگانى دنيا بود و امروز براى من از باقيات صالحات عقبى گرديد: فنعم عقبى الدار.
و ابوعلى رازى گفته است سى سال با فضيل بن عياض مصاحبت ورزيدم و او را متبسم و خندان نديدم ، جز روزى كه على پسر او وفات يافت . گفتم : تو هرگز تبسم ننمودى و امروز به اين مصيبت خندانى ؟ گفت : خداى عزوجل امرى را دوست داشت و من آنچه او سبحانه و تعالى - دوست داشته است ، دوست مى دارم .
عمر بن كعب هندى در غزاى شوشتر شهادت يافت و از پدرش پوشيده داشتند. پس از مدتى آگاهش كردند و اظهار جزعى نكرده دست برداشت و گفت الحمدلله الذى جعل من صلبى من اصيب شهيدا سپاس خداوندى را كه قرار داد از پشت من كسى را كه بدرجه شهادت فايز گرديد. پس از آن پسرى ديگرى از او در غزوه جرجان به شهادت رسيد و مطلع شد و گفت : الحمدلله الذى توفى منى شهيدا آخر : منت خداى را عزوجل كه شهيدى ديگر از نسل من نيز پذيرفت
و روايت كرده است بيهقى كه عبدالله بن مطرف وفات كرد. پدرش مطرف در لباس فاخر بر قوم خود بيرون آمد و استعمال روغن عطر كرده بود. قوم بر او خشمگين شدند و گفتند: عبدالله مى ميرد و تو با لباس فاخر و استعمال بوى خوش بيرون مى آيى ؟ گفت : آيا زارى و اظهار كراهت نمايم در امرى كه خداى عزوجل مرا سه خصلت بر آن وعده فرموده و براى من بهتر است از امام دنيا و آنچه در اوست ؟ به درستى كه خداى تعالى مى فرمايد: الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انا لله و انا اليه راجعون اولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمة و اولئك هم المهتدون (182) صلوات و رحمت و هدايت خود را شامل و مسلم داشته و مرا جز شكر دمادم حقى نيست .
مردى از قريش دوستان و برادرانى را كه داشت دعوت ، نمود و مجتمع شدند و بر مائده او نشستند و او را پسرى بود. اسبى از آن مهمانها لگدى بر پسر زد و او را هلاك نمود. قريشى را آگاه دادند امر كرد خدام سراى اين امر فظيع (183) را پنهان دارند و مهمانها را ملتفت نسازند و اهلش را از نوحه و صياح مانع آمد و به خدمت اضياف و آداب مجلس پرداخت و پس از صرف طعام و طى كلام ، مهمانها را آگاهى يافتند. و بر جنازه پسر آمده بينهايت غمناك شدند و از شكيبايى و كرامت نفس او در عجب ماندند و تحسين و ثنا بر او خواندند.
و مذكور است كه مردى از يمامه سه تن از فرزندان خود را دفن كرد و نشست و دو دست را بر زانوها حلقه كرد و قوم راطلبى كرد و با آنها به صحبت پرداخت ، چنان كه همانامصيبتى به او نرسيده است . گفتندش چرا ياد از فرزندان نمى آورى و رسم عزا مرتب نمى دارى ؟ گفت : مرگ خاصه آنهانبوده و هر صاحب حياتى را مقرور است و تنها نه من در دنيا مصيبت زده شده ام و فايده اى در جزع نمى بينم مرا در اين صورت بر چه امر ملامت مى كنيد.
و اسناد داده است ابوالعباس بن مسورق از اوزاعى كه گفت : يكى از حكما مرا حديث كرد و گفت به سوى رباط (184) بيرون رفتم تا وارد عريش از مصر شدم و سايه بانى ديدم كه در آن مردى است باصره اش زايل شده و دست و پاى او به علت مرض ، از حركت باز مانده و مى گفت : لك الحمد سيدى و مولاى اللهم احمدك حمدا يوافى محامد خلقك كفضلك على سائر خلقك اذ فضلتنى على كثير ممن خلقت تفضيلا.
مر تر است حمد و سپاس و ستايش اى مولاى من و فرزند من ! الها تو را سپاس ‍ مى آورم كه فزونى كند بر تمام سپاسهاى بندگانت چون فزونى خودت بر تمام بندگان زيرا كه فضيلت نهادى مرا بر بسيارى از آنان كه آفريده اى ، فضيلتى درخوربا خود گفتم هر آينه از سؤ ال مى كنم . پس به او نزديك شدم و سلام كردم . سلام مرا جواب داد گفتم : خدايت رحمت كناد! سؤ الى كه از تو دارم . آيا خبر به من مى دهى ؟ گفت : آيا نمى دانى كه چه احسان به من كرده است ؟ گفتم : بگوى تا بدانم . گفت : به خداى قسم كه اگر خداى تعالى آتش بر من فرو ريزد و مرا بسوزاند و كوهها را بفرمايد كه دمار از نهادم برآورند و درياها را امر كند كه مرا غرق نمايند و زمين را فرمان دهد كه مرا به خود فرو برد، جز مهر خود را بر او نمى افزايم و او را به جز شكر نمى گزارم .
پس گفت : مرا هم به سوى تو حاجتى است ، آيا وا مى نمايى ؟
گفتم : منت مى پذيرم . آنچه اراده كرده اى بگوى : گفت : مرا پسرى است كه هنگام نماز، تعاهد مرا مى كند و مددكارى مى نمايد و در وقت افطار، طعام به من مى رساند، از ديروز او را نيافته ام و نمى دانم به كدام عائق (185) به سر وقت من نيامده است . درست ببين شايد او را بيابى و به من رسانى . با خود گفتم در قضاى حاجت او تقرب به سوى حق است . برخاستم و به طلب پسر برآمدم تا در ميان تلهاى ريگ سبعى را ديدم كه پسر را دريده و گوشت و احشاى او را خورده است . گفتم انا الله و انا اليه راجعون چگونه به اين بنده صالح خبر مرگ فرزند او را رسانم ؟ برگشتم و سلام كردم و جواب گفت : گفتم خدايت بيامرزد اگر چيزى سؤ ال كنم مرا خبر خواهى داد؟ گفت : اگر در نزد من علمى باشد دريغ نمى دارم . گفتم : آيا تو در نزد خداى گرامى ترى يا ابوب نبى ؟ گفت : ايوب نبى البته گرامى تر است و منزلتش افزونتر از من است . گفتم : خداى تعالى او را مبتلا فرمود و او صبر كرد، با هر كس با او ماءنوس بود از او وحشت گرفت و دورى نمود و مردم راه سپار از او كنار(ه ) مى گرفتند. بدان كه فرزند تو را طلب كردم و شيرى او را دريده است و طعمه خود كرده است . خداوند اجر تو را بزرگ كناد. گفت : الحمدالله الذى لم يجعل فى قلبى حسرة من الدنياحمد خداى را كه قرار نداد در دل من حسرتى از دنيا راپس از آن نعره زد و بر روى خود افتاد. اندكى نشستم و او را حركت دادم ، ديدم روح از بدنش مفارقت كرده است . گفتم : انا الله و انا اليه راجعون آيا در امر تجهيز و دفن او چه كنم و كيست كه مرا در غسل و كفن او يارى دهد و قبر او را حفر نمايد و در دفن او چه كنم و كيست كه مرا در غسل و كفن او يارى دهد و قبر او را حفر نمايد و در دفن او مددكارى كند؟ در اين اثنا قافله اى رسيد كه بر رباط مى رفتند به طرف ايشان اشارت كردم آمدند و گفتند كيستى و چه مى گويى ؟ ايشان را بر قصه آگاه كردم شتران خود را عقال نهادند و مرا بر غسل او اعانت كردند. به آب دريا غسلش داديم و با جامه هائى كه به ايشان بود، او كفن كرديم و من پيش شدم و با جماعت بر او نماز خواندم و او را در ميانش (186) دفن نمودم در سر قبر او نشستم و تلاوت قران مى كند. گفتم : آيا تو يار من نيستى كه امروز گذشتى ؟ گفت : بلى همانم گفتم : كدام عمل تو را به اين درجه و مقام رساند؟ گفت : مرا با صابران بر رضاى الهى در يك درجه مقام داده است و كسى به اين درجه نمى تواند رسيد جز به صبر در بلا و شكر در نزد وسعت و رخاء. (187)
شعبى حكايت كرده است كه مردى را ديدم پسرى از خود را دفن كرد و چون خاك بر قبر او ريخت ايستاد و گفت : اى پسرك من ! تو براى هبه بزرگ الهى بودى و عطيه خداى يگانه و وديعه قادر متعال و عاريه خداوند مستقيم بخشنده تو تو را بازگشت خواست و صاحبت تصرفى ديگر گونه در تو نمود و هنده ات تو را باز گرفت . پس در عوض تو مرا صبر بخشد و اجر ارزانى دارد و تو از طرف من در حل باش و خداى تعالى به تفضيل بر تو سزاوارتر از من است .
چون عبدالملك بن عمر بن عبدالعزيز وفات يافت و برادر (عمر بن عبدالعزيز) سهل بن عبدالعزيز و غلام او مزاحم در ايام متتابعه (188) مردند، يكى از اصحاب او بر او وارد شد كه تعزيت گويد و تسليت دهد و از جمله كلماتش گفت : فرزندى چون و تو و برادرى چون برادر تو و غلامى چون غلام تو نديده ام . عمر سر به زير انداخته گفت : آنچه گفتى بازگوى . آن مرد سخن خود را اعاده كرد. عمر گفت : نه چنين است قسم به خداى كه آنها را ميرانيد چه قدر دوست مى داشتم كه چيزى از اين نمايشها در آنها نمى بود. (189)
و گفته شده است كه روزى عمر بن عبدالعزيز نشسته بود (فرزند) عبدالملك بر او وارد شد و گفت : بترس از خداى در مظلمه برادرانت فلان و فلان . به خداى قسم دوست مى دارم كه ديگها بر من خير احوال او را مى شناسم سوال كردند كه خير احوال چيست ؟ گفت : اينكه بميرد و من بر مصيبت او صبر كنم و ذخيره اجر نمايم چون عبدالملك مريض شد، پدرش بر او وارد گرديد و گفت : چگونه هستى ؟ جواب داد كه مرگ مرا فرا گرفته است و اى پدر بر مصيبت من صبر و احتساب كن ، به درستى كه ثواب خداى عزوجل براى تو بهتر از من است : گفت : قسم به خداى اى پسرك من ! اگر تو در ميراث من مى بودى ، بر من گواراتر بود از اينكه من در ميراث تو باشم . عبدالملك گفت : آن را كه تو گوارارتر شمارى از آنكه من مى خواهم ، گواراتر مى دارم .
و چون وفات يافت ، عمر بر سر قبر او ايستاده و گفت : خدايت رحمت كناد اى پسرك من !هر آنچه مايه سرور من بودى و در رشد و جوانى سيرت ابرار گرفتى و چه دوست مى دارم كه تو را بخوانم و جواب مرا توانى داد.
و پسرى ديگر قبل از عبدالملك از عمر بن عبدالعزيز فوت شد. آمد و در نزد سر او نشست و جامه از روى او برگرفت و بر صورت او نظر مى كرد و مى گريست . عبدالملك وارد شد و گفت : اى پدر ! باز داشته است تو را اين مرگ پسر كه روى داده از كارهاى فوريه اى كه ارباب حوائج كه در نزد تو دارند. گويا به تحقيق ملحق شده اى به دست راست خود كه كنايه از پسر بوده باشد - و ماننده او نموده صورت خود را زير خاك يعنى حالت بيتابى و ناشكيبايى تو را از همه كارهاى مسلمانان بازداشته و در زمره اموات انگاشته . پس عمر بگريست و گفت : خدايت رحمت كناد !به خداى قسم كه بركت تو براى من بزرگ بوده است از زمانى كه دانسته و شناخته ام تو را و موعظه ات نيز سودمند است از آن را كه موعظه نمايى .