پاى درس پروردگار ، جلد ۱۰

جلال الدين فارسى

- ۲ -


69: جداشدن آدميان از هم ، و جمع شدنشان با يكديگر
اينها دو پديدار وجودى و دو رخداد وجودى اند كه در نظام هستى ، پيدايش و زندگى واقع اند نه اين كه اجتماع يا تجمع عده اى از افراد در يك مكان معين باشد. نه جهنم برزخى در مـكـانـى از جـهان طبيعى واقع است و نه بهشت آن و اعرافش . دوزخ و بهشت قيامت گرچه در جـهـان طبيعى ويژه خود هم قرار دارد. زندگى در آن شباهت با زندگى دنيايى مردم ندارد. بـهـشـت قـيامت از مراتبى وجودى تشكيل مى شود و همين طور بهشت برزخى كه براى تفهيم اين معنا پروردگار متعال در بسيارى مواردى از آن با "جنات " يا بهشتها ياد مى فرمايد و آنـهـا هـم جا و مكانى مانند كره زمين يا كرات جهان طبيعى نيست . عالمهايى است كه ما بودن در آنها را تجربه نكرده ايم . وقتى مى فرمايد: "فيهن خيرات حسان " معنايش اين است كه آن بـهـشـتـهـا از زنـانـى كـه هـسـتـى نـيـكـو و زيـبـايـى دارنـد تشكيل مى شود. همچنين هيچ خردمندى از "ولدان مخلدون " پسرانى جاودانه ، پسران جسمانى و داراى بـدن نـمى فهمد چون جسم و بدن فناپذيرند نه باقى جاودان . آن هستى "خير"، زيـبا، و جاودانه با هستى برين و با مبداء هستى نسبت دارد، با آن هستى سبحان و قدوس و منزه از آنچه در تصور و پندار آدمى مى آيد.
مـعـنـى اعـراف ، و بـه بـهـشـت و دوزخ بـرزخـى در آمـدن انـتـقال و تحول وجودى و قرارگيرى در سه عالم از عوالم هستى است همانچه پروردگار متعال خودش را ذات اقدسش را پروردگار آنها مى داند و از ما مى خواهد در هر نمازى بارها او را پروردگار عالمهاى آفريدگان بخوانيم .
جـهـنـم ، عـالم پـسـتـى اسـت كـه در تاريخ بشر از تصميم گيرى آگاهانه و گزينش يك زنـدگـى پـسـت از چـهـار زنـدگـى پست توسط يك تن و يك گروه اجتماعى و بين المللى بـوجـود مـى آيـد و در تـاريـخ مـوجودات نامرئى صاحب اراده و اختيار نيز به همين ترتيب بهشت ها هم چنين است و در تاريخ بشر ساخته و پرداخته مى شود. چنانكه در تاريخ بشر همواره و در تمامى اقاليم آن ، گروههاى متضاد و متفاوت و تنوع آدميان و مردم را شاهديم . هـيـچ زمـان و هيچ مكانى از انسانهاى راستين ، مردم متعالى نيكوكار، مستكبران ، دنياداران يا مـتـرفـان ، دام وارگـان ، و شـى ءوارگـان خـالى نـيست . هر جامعه بزرگى و هر كشورى تـركـيـبـى اسـت از تـمـامـى ايـن گروههاى تعالى شناختى و اخلاقى و سياسى . هر حزب سياسى ، تجمعى است كه به يكى از اين گروهها و مردمان تعلق دارد. پايه هاى هر نظام سـيـاسـى طـاغـوتـى - الحادى را بيش از يك نوع مردم پست بر دوش مى كشند و مسؤ وليت دوامش بر عهده آنهاست . جلساتشان و تظاهرات و لشكركشى هاى آنها هم دسته جمعى است . خـداى مـتـعـال از مـؤ مـنـان مـى خـواهد كه در مقابله سياسى - نظامى با آنها دسته جمعى و مـتـشـكـل و سـازمـان يـافـتـه و بـا برنامه و سياست راهبردى واحدى اقدام و حركت كنند: و قاتلوا المشركين كافه كما يقاتلونكم كافه !(18)
به همين سبب گروه هاى اجتماعى و بين المللى پست در زندگى برزخى در عالم پست جهنم جـمـع مى شوند و مرگ كه از تحول به زندگى برزخى جدا نيست براى آنان رخداد جمع يـا گـردهـمايى است . همچنين در رخداد قيامت كه بار ديگر مى ميرند به اين معنى كه ترك حـيـات بـرزخـى مـى كـنند و تحول به زندگى قيامت مى يابند كه عالم دوزخ خاص قيامت بـاشـد و گرچه جهان طبيعى هم برقرار است ولى شب و روز هم ندارد و تفاوتهاى بسيار با جهان طبيعى و با دوزخ برزخى دارد.
در صورتى كه اين جدا شدن ها و جمع شدن ها يا گردهمايى ها نمى بود.
نه اعراف بدين هستى كه اكنون دارد يافت مى شد و نه در بهشت و دوزخ برزخى .
جـدايـى و تـفـاوت وجـودى سـه عـالم اعـراف ، بـهـشـت بـرزخـى ، و جهنم آن از يكديگر را پروردگار متعال در سوره اعراف با دو عبارت تفهيم مى فرمايد: يكى "و بينهما حجاب "، و ديگرى فاءذن مؤ ذن بينهم اءن لعنه الله على الظالمين ...(19)
يعنى خدا ستمكاران برخود و ديگران را از مبداء هستى دور يا بسى دور ساخته است . و اين واقعيت جدايى و فاصله وجودى داشتن ميان آنان به نحو تكوينى اعلام گشته است .
هـر مؤ ذنى آن پيامبر يا امام عصرى است و آن انسان پرهيزگار والاى آزادى - عزت بخشى كه اسلام شناس برتر دوران يا جامعه و اقليم خويش است و مجتهد سياسى آن كه مردان و زنـان پـرهـيـزگـار پـاكـدامـن و مجاهد جذب حلقه درسش شده زير پرچمش گرد آمده و به انقلاب اجتماعى همت گماشته اند. و مستكبران و دنياداران و طاغوت و ابليس را دفع كرده و تـرسـانـده و رمـانـده اسـت . هم جاذبه اى قوى و بى همتا داشته و هم دافعه اى بى مانند. مـردگـان پـس از رحـلت يـا شـهـادتـش - مـردگـانـى كـه در مـحيط يا عصرش يا در قلمرو فـرهـنـگـى - سـيـاسـى نـفـوذش قـرار دارنـد - بـه مـحـض انتقال به زندگى برزخى يا جذبش شده در درجه اى از درجات بهشت قرار مى گيرند يا دفع شده در يكى از دركات دوزخ سقوط مى كنند.
ايـن جـذب شـدن يـا دفـع شـدن امـتـداد وجـودى جـذبـشـان بـه درسهاى پروردگار و روى گـردانـى از آن اسـت . جـاذبـه و دافـعـه آمـوزه هـاى وحيانى ، مثلا قرآن مجيد، با جاذبه و دافعه پيامبر اكرم ص و على بن ابى طالب و ساير معصومان عليهم السلام يكى است كه پروردگار متعال مى فرمايد:
و لقد صرفنا فى هذا القرآن ليذكروا و ما يزيدهم الانفورا(20)، و اذا ذكرت ربك فى القرآن وحده ولوا على ادبارهم نفورا(21)، فلما جائهم نذير مازادهم الا نـفـورا(22)، پـيـامـبـر اكـرم مـا كـه مـورد نـفـرت شـديـد ابـولهـب ، ابـوجـهـل ، و ابوسفيان و معاويه است درباره نفرت كفار و منافقان از مولاى متقيان على بن ابيطالب مى فرمايد: لايحب عليا منافق و لايبغضه مؤ من(23)
و مـولاى مـتـقـيـان مـى فـرمـايد: لو صببت الدنيا بجماتها على المنافق على اءن يحبنى ما احـبـنى اگر دنيا را به صورت مبالغ هنگفت و درآمدهاى سرشار و مناصب مهم نثار منافق كنم بدين منظور كه مرا دوست بدارد مرا دوست نخواهد داشت .
رجال "اعراف " كه اينك در بلندترين درجات قرب خدا قرار دارند متقابلا همين نفرت را از مـنـافـقـان و كـفار مستكبر و دنيادار - يا مترفين - دارند. چنانكه درجات قرب را طى فرايند جـهـاد پيگير و دليرانه شان عليه مستكبران ، منافقان ، مترفان ، و طاغوت ها بدست آورده انـد، و در مـبـارزه مـقـدسـى كـه بـا عـوامـل مـخل و مفسد چهار محيط داشته اند و در "صبر" يا مـقـاومـتـى كـه در بـرابـر اثـرگـذارى آنـهـا نـشـان داده انـد. ايـن كـه خـداوند پس از ذكر "رجـال اعراف " بلافاصله مى فرمايد كه "چون ديده بصيرتشان به سوى دوزخيان به گـردش آيـد گـويـنـد: اى پروردگار ما، ما را همنشين گروه ستمكاران مگردان(24)" و سپس سرشناس ترين مشاهير دنيادارى و استكبار را به تمسخر گرفته طعنه مى زنند كه ثـروت هـا و قدرتهاى نظاميشان عقيم و بى اثر گشته است (25)، تفهيم همين معناست . مـولاى مـتـقـيـان و امـام مـجـاهـدان و امـير مؤ منان پس از برگشتن از جنگ نهروان طى نطقى در كـوفـه مـى فـرمـايد: "مؤ ذن در دنيا و آخرت منم . منم آن مؤ ذنى كه خداوند درباره اش مى فرمايد: "فاءذن مؤ ذن اءن لعنه الله على الظالمين " و مى فرمايد: "و اءذان من الله و رسول(26)(27)" طبق روايت ديگرى از حضرت رضا عليه السلام كه در كافى و تفسير على بن ابراهيم قمى مى آيد آن مؤ ذن اميرالمؤ منين عليه السلام است .
حـاكـم ابـوالقـاسـم حـكـانـى به سند خود از محمد بن حنفيه از پدرش اميرالمؤ منين همين را نـقـل كـرده اسـت . هـمـچنين از ابن عباس روايت مى كند كه "براى على عليه السلام در قرآن كـريـم اسـمـائى هـسـت كـه مردم از آن بى خبرند. از آن جمله "مؤ ذن " است در آيه شريفه : فاءذن مؤ ذن بينهم(28)".
اين فرمايش رسول خدا - صلى الله عليه و آله - كه "ان عليا قسيم النار والجنه "، و عمر بن شيبه و ديگران آن را روايت كرده اند مؤ يد همين حقيقت است . چنانكه روايت عمر بن شيبه از پـيـامـبران خدا بيان همين واقعيت است كه مى فرمايد:"اى على ، پندارى هم اكنون است كه مـى بينم در قيامت تو يك چوبدستى در دست دارى و گروهى را به بهشت و گروه ديگرى را بـه بـه آتـش سـوق مـى دهـى ". بـاز ابـوالقـاسم حكانى با سندى كه به اصبغ بن نباته مى رسد نقل مى كند كه "در خدمت على عليه السلام نشسته بودم كه ابن كواء آمده از او دربـاره آيـه اصحاب الاعراف پرسيد. فرمود: هان اى پسر كواء، ما در دوران قيامت بين بهشت و آتش مى ايستيم تا هر كس را كه ما را يارى كرده بود از روى چهره اش بشناسيم و او را به بهشت درآوريم و هر كس را با ما ستيزه كرده بود از روى چهره اش بشناسيم و او را به آتش درآوريم(29)."
از امـام بـاقـر عـليـه السـلام داريـم كـه "رجـال اعـراف ، آل مـحـمـد عـليـهـم السـلام انـد. بـه بهشت فقط كسى درمى آيد كه آنان را بشناسد و او را بـشـنـاسـند. و به دوزخ فقط كسى درمى آيد كه آنان را نشناسد و او را نشناسند". جبائى مـى گـويد: "آنان شهدا هستند كه گواهان عادل آخرت بشمار مى آيند."حسن بصرى و مجاهد مى گويند: "آنان برجسته ترين و عالى رتبه ترين مؤ منان اند(30)."
حـقـائقـى كـه اين آيات كريمه در بردارند متفرعاتى است از حقائق اصلى نظام هستى مانند مـتـدرج بـودن سـيـر تـعـالى و تـقـرب ، و سـيـر انـحـطـاط يـا بـعـد از خـدا كـه كمال مطلق است ؛ و دوام وضعيت و احوال هر كسى پس از مردن و در دو عالم متوالى برزخ و قـيـامـت ؛ و شـفـاعـت مـردان و زنـان عـاليـمـقـام يـا ابـرار بـراى سـايـر صالحان و مؤ منان پـرهـيـزگـار؛ و وجـود عـوامـل و نـيـروهـاى نـامـرئى و عـمـل كـنـنـده در عـالم غيب كه در زندگى بشر اثر گذارند و موجبات توفيق ، امداد الهى ، تسديد و تثبيت اقدام و امور خير ديگر را فراهم مى آورند.
"رجال اعراف " كسانى هستند كه از آز درون ايمن شده و فاتحان محيط درونى اند(31). كـافـران بـه طـاغـوت ، و مـؤ مـنـان بـه خـدا(32) كـه با تمسك به ريسمان آموزه هاى وحـيـانـى ، صـراط مـسـتقيم تقرب را شناخته و سراپاى وجودشان را تسليم خدا نموده با احـسـان طـى آن صـراط كرده اند تا به قربش رسيده اند(33): آزادترين ، و انقلابى تـريـن انـسـانـهـا كـه در سـيـر تـقـرب بـه بـالاتـريـن درجـات قـرب واصل شده اند.
در آيـه سـى و دوم فـاطـر، آدمـيـان را به سه دسته تقسيم مى فرمايد تا سه عالم هستى برزخى و قيامت را معرفى نمايد:
ثـم اورثـنـا الكـتـاب الذيـن اصطفينا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه ، و منهم مقتصد و منهم سابق بالخيرات باذن الله ، ذلك هو الفضل الكبير سابق بالخيرات باذن الله را در آيـات ديـگـر مـعـرفـى مـى فـرمـايـد: و جـعـلنـاهـم ائمـه يـهـدون بـامرنا و اوحينا اليهم فعل الخيرات و اقام الصلوه و ايتاء الزكات و كانوا لنا عابدين(34)
ايشان همان پيامبرانى هستند كه پيشتر نام برده سرگذشتشان را برخوانده است . در آيه شـصـت و يـكـم سـوره مـؤ مـنـون پـس از وصف مشروحى مى فرمايد: اولئك يسارعون فى الخيرات و هم لها سابقون
عـالم اعـراف بـا عـالم بـهـشـت مشتركاتى و ارتباطاتى هم دارد. گويى اءعراف چند درجه برترين درجات بهشت است . چه پروردگار متعال مؤ منان شايسته كردار را همنشين و رفيق پـيامبران و تصديق كنندگان و شهيدان و صالحان مى داند و دسته اخير را رفيقان خوبى براى آنان مى شمارد(35).
70: جهان بهشت ، لايه اى از هستى برين
جـهـان اعـراف و جـهـان بـهـشـت دو لايـه از هستى برين اند كه در جهان انسانى گشوده خود مـخـتـار، سـاخـتـه و تـوليد مى شوند. چنانكه جهان دوزخ لايه پستى است كه چهار گروه بـشـرى مـسـتـكـبـران ، مـتـرفـان ، دامـوارگـان و شـى ء وارگـان ايجادش مى كنند. بعلاوه نامرئيانى از همين قماش . دوزخ زباله دان تاريخ است .
دقـيـق تـر آن اسـت كـه بـگـوييم بهشت ، جهانى برين و داراى درجات يا لايه هاى بيشمار هـسـتـى بـريـن اسـت . جنات عدن مفتحمه لهم الابواب (36) دوزخ هم لايه هاى پست هستى و داراى "ابواب " يا صفاتى است : فادخلوا ابواب جهنم خالدين فيها(37)
لايـه هـاى بهشت را مردان و زنان مطيع خدا و پيامبرانش مى سازند در زندگى دنيا، و لايه هـاى دوزخ بـرزخـى را سـركـشـان نـافـرمـانـبـردار در بـرابـر خـدا و پيامبرانش . عصيان عـامـل پـسـت شـدن اسـت "ابـليـس " كه مجموعه عوامل نامرئى ، مرئى و آدمى صورت مانع و مـخـل زيـسـتـن و رشـد معنوى باشد هستى هاى پستى است كه هنوز قاعده مند نشده است . و در نـظـام هـسـتـى ، پـيـدايـش و زنـدگى ، سرگردان و بيراهه و بيراهه رونده است اما ديرى نـخـواهـد گذشت كه تحت قاعده درخواهد آمد آن هم جبرا و تكوينا. "هر كس خدا و پيامبرش را اطاعت كند اين گروه با كسانى باشند كه خدا به آنان نعمت داده است كسانى از پيامبران و تصديق كنندگان (درسهاى پروردگار) و شهيدان (يا شاهدان حيات طيبه و نمادهاى اسلام ) و صـالحان ، و اينها چه رفيقان خوبى هستند(38)" رفاقت و همنشينى و همصحبتى اين انسانهاى متعالى از مقومات جهان بهشت است . مولاى متقيان نيايشى دارد در همين معنى :
نساءل الله منازل الشهداء و معايشه السعداء و مراقبه الاءنبياء!(39)
بـه هـمـين سبب چون به آن در آينده هرگز هستى بهتر از آن نشناسند و نخواهند لا يبغون عنها حولا(40)
بـهـشـت ، جـهـان ايمنى ، سلامت ، و صلح است : لهم دارالسلام عند ربهم و هو وليهم بما كانوا يكسبون(41)
"و كـسـانـى كـه جـويـاى قـرب خـدا مـقـاومـت (در بـرابـر عـوامـل مـخـل و مـفـسد) كردند و نماز را برپا داشتند و از آنچه روزى ايشان كرديم پنهان و آشـكـار انـفـاق كـردنـد و كـار بـد را با كار نيك مقابله و دفع نمودند، آرى ايشان را عالم نهايى خواهد بود:
بـهـشـتـهاى فسادناپذير جاودان كه واردش مى شوند بهمراه هر يك از نياكان و همسران و بازماندگان كه صالح باشد در حالى كه فرشتگان از هر درى به استقبالشان آيند كه سـلام بـر شـمـا سـبـب مـقـاومـتـى كـه (در بـرابـر عـوامـل مخل و مفسد محيط) نشان داديد. بنابراين خوشا عالم نهايى(42)."
وضـعـيـت ايـمنى و سلامتى كه اين مردم مقاوم و پرهيزگار به محض مردن در عالم برزخ و سپس در قيامت پيدا مى كنند نه فقط ساخته و دستاورد خودشان است بلكه بالاتر از اين ، چيزى جز خودشان نيست ،، خودى كه در چهار محيط زندگى دنيا همين ايمنى و سلامت و عزت و آزادى را اراده كـرده و خـواسـتـه و در تحقق آن جهاد و تلاش بى امان داشته است و هرگز بـه سـلطـه ، اثـر و نـفوذ عوامل مخل و مفسد محيط تن نداده و تسليم هيچ دستگاه طاغوتى و اوامـر و نـواهـى هـيـچ مـسـتـكـبـر و دنـيـادارى نـشـده است . يحيى پيامبر كه در رستاخيز به حـال ايـمـنى و سلامت زنده مى گردد روز مردنش در ايمنى و سلامت است و در عالم برزخ هم ايـن حـال را دارد و حـتـى روز تولدش . چه "او را در كودكى حكمت داديم و دهشهاى گران از درگـاهـمـان و رشـدى ، و خـود پـرهـيـزگار بود و نيكى كننده با پدر و مادرش ، و جبارى نافرمان هم نبود.
و سـلام بـر او اسـت روزى كـه بـدنـيـا آمـد و روزى كـه بـمـيـرد كـه زنـده بـرانـگـيـخـته شود(43).
چون بهشت برزخى و قيامت خالى از عوامل مخل و مفسد محيطهاى دنياست و نه متكبر و دنيادارى هـسـت از دروغ ، چـرند و پرندگويى ، تهمت و افترا، زخم زبان ، داوريهاى غرض آلود و جاهلانه و ضد كمال و حق ، در آن اثر و خبرى نيست .
"كسى كه توبه آرد و ايمان آورد و كار شايسته كند چنين كسانى به بهشت درآيند و چيزى از حـقـشـان ضـايـع نشود: بهشتهاى (برزخى ) فسادناپذير جاودانى كه خداى رحمان به بـنـدگـانـش در عـالم غـيب (برزخ و قيامت كه نامرئى و نامحسوس اند) وعده داده است و شك نـيـسـت كـه وعـده اش بـوجود آمدنى است . در آن بهشتها ياوه اى نشنوند و سخن همه سلام و سـليـم اسـت و هـر بـامداد و شامگاه(44) روزى خود را دارند. اين است آن بهشتى كه از بندگانمان هر كه پرهيزگار باشد به ميراثش مى دهيم(45).
گـفـتـگـوهـا هـمـه دوسـتـانـه خـيـرخـواهانه و دلسوزانه است . امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
"در آن عـالم ، ارواح (بـهـشـتـى ) مـثـل زمـانـى كـه در بدن بودند در باغى از بهشت با هم آشـنـايـى و گـفـتـگـو دارنـد. وقتى روحى تازه وارد مى شود به همديگر سفارش مى كنند اكـنـون بـا او حرف نزنيد تا از خستگى تحول عظيم و هولناكى كه از سر گذرانده است بياسايد. بعد، از او درباره دوستان و آشنايانشان كسب اطلاع و احوالپرسى مى كنند كه مثلا فلانى چطور بود؟ آن ديگرى چه مى كرد؟ اگر در پاسخ بگويد "زنده بود" اميدوار بـه آمدنش مى شوند ولى اگر بگويد "مرده است " مى فهمند كه به دوزخ افتاده و ديگر او را نمى بينند. پس با خود مى گويند: سقوط كرد. فروغلتيد(46).
بهشت ، لايه نورانى هستى برين است . نورش از انرژى طبيعى نيست .
نور معرفت به آيات آفاقى و انفسى ، و نور تفقه در دين است ، نور معرفت به آموزه هاى وحيانى : "النور الذى انزل معه ".
يا ايها الناس قد جاءكم برهان و من ربكم و انزلنا اليكم نورا مبينا(47)
نـورى كـه هر اسلام شناس مجتهد سياسى مانند عمار ياسر و ساير شاگردان حلقه درس پـيـامـبـر اكـرم (ص ) از آن بـرخـوردارند و با بكار بستن آن در وجود خويش اسلام را به نمايش مى گذارند و به مردم ارائه مى دهند.
اءو من كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس (48)
"تـو نـمـى دانستى كتاب (درسى پروردگار) چيست و ايمان چيست اما آن (كتاب و درسها) را نـورى قـرار داديـم كـه هـر كـس از بـنـدگـانـمـان بـخـواهـد بـه آن نـائل آيـد و تـو البته به صراط مستقيم مى رسانى (مردم را) صراط خدايى كه آنچه در جهانهاى برين است و آنچه در جهان طبيعى است به او تعلق دارد، هان ! به سوى خدا امور و رخـدادهـا جـريـان دارد(49)" و آيـات 28 حـديـد،9 تحريم ، 8 حج ، 20 لقمان و 25 فاطر.
71: جهان پستى ، ظلمانى ، و اسارتگاه
جهنم برزخى مانند بهشت آن در وراى وجود جهان طبيعى قرار دارد و محسوس و مشهود نيست . لايه هاى پست و زشتى از وجود خاص آدميان و نامرئيان پس از ترك زيستن يا حيات طبيعى است . لايه هايى از هستى كه شعله ور است اما نه شعله آتش جهان طبيعى . "خود" آدميان - و نه بدنشان - است . "خود" نامرئيان منحط شده و نه وجود طبيعى آنان . با اينهمه ، خداوند از دوزخـى هـم يـاد مـى فرمايد كه هيمه اش آدميان و سنگهاست : وقودها الناس والمحجاره اعدت للكافرين(50)
...والحـجـاره عـليـهـا مـلائكـه غـلاظ شـداد لايـعصون الله ما امرهم و يفعلون ما يؤ مرون(51)
ممكن است اشاره به دوزخ قيامت باشد، و شايد وجود غيرطبيعى سنگها باشد چنان كه وجود آدميان در آن بدانگونه است .
دوزخ بـرزخى برخلاف بهشت برزخى فقط توليد آدميان در جهان انسانى و زمان بسيار كـوتـاه تـاريـخ بـشـر نـيـسـت و پـيـش از خـلقـت بـشـر، نـامـرئيـان آفـريـده شـده و در طـول تاريخ كهن طبيعى وجود داشته است . كفار زشتكارى كه از ابتداى تاريخ بشر مرده انـد بـه جـهـان پـسـت و زشـتـى مـى پـيـونـدنـد كـه پـيـشـتـر و از دهـهـا مـيـليـون سال قبل پديد آمده است .
بديهى است كه طبقات بيشمارى دارد بر روى هم انباشته .
"تا خدا خبيث را از طيب جدا سازد و يك خبيث را بر ديگرى نهاده همه را انباشته گرداند و در جهنم قرار دهد، اينها همان به انحطاط رفتگان هستند(52)"
ثروتهاى بناروا خورده شده و طلا و نقره و پول اندوخته شده اى كه صرف راه خدا يعنى آسـايـش مـحـرومـان و مـسـتضعفان و آزادى - عزت و رشد معنوى مردم نشده باشد پس از مرگ صاحبان خبيثش بستر و رختخوابى مشتعل مى شود براى آنان و سرخ شده پيشانى و پهلو و پـشـتـشـان را داغ مـى زنـد كـه ايـن اسـت آنـچـه بـراى خـودتان اندوخته و سپرده ساختيد بنابراين بچشيد آنچه را كه مى اندوختيد.(53)
در آيه ديگرى مى فرمايد: لهم من جهنم مهاد، و من فوقهم غواش
بـسـتـرى از دوزخ دارنـد و از فـرازشـان تازيانه و شمشير آخته(54) است (55). جلال الدين سيوطى در تفسير اين آيه حديثى از پيامبر خدا - صلى الله عليه و آله - آورده اسـت كـه در فـراز دوزخـيـان طبقات (يا لايه هايى ) است و در زيرشان نيز كه معلوم نيست طـبـقـات پـهـنـاورتـر اسـت يـا طـبـقـات زيـريـن . ايـن قـدر بـراى آنـهـا قـابـل ادراك اسـت كـه طـبـقـات بـالا بـر آنـها فشار مى آورد و طبقات زيرين هم آنها را مى فـشـارد بـطـورى كـه در مـيـان ايـن دو فـشـار در مـنـگـنـه قـرار مـى گـيـرنـد مثل فشارى كه دسته نيزه در سرنيزه براى جا افتادن پيدا مى كند.
در وصف دوزخ اين را هم داريم :
لهـم مـن فـوقـهـم ظـلل مـن النـار و مـن تـحـتـهـم ظـلل ، ذلك يخوف الله به عباده يا عباد فاتقون لايه هايى آتشين از فرازشان و لايه هايى از زيرشان هست ، آن همان است كه خـدا بـنـدگـانـش را از آن تـرسـانـده بـر حـذر مـى دارد كـه بـنـدگـانـم ايـنـك از من پروا گيريد(56).
ايـن كـه يـكـجـا مى فرمايد بسترشان در لحظه انتقال به دوزخ برزخى دوزخ است . و از فـرازشـان "غـاشـيـه "ها، فراگيرنده ها، و در جاى ديگر مى فرمايد زيرشان لايه ها يا قـطـعـاتـى از آتـش اسـت و از فـرازشـان قـطـعـاتـى يـا طـبـقـاتـى از آتـش بـه ايـن دليـل اسـت كـه دوزخ نـامـرئيـان كـه پـيـش ‍ از تاريخ بشر برقرار است براى هر كافر سـتـمـكـار زشـتـكـارى در لحـظـه انـتـقـال بـه زنـدگـى بـرزخـى بـسـتـرى و كـفـى را تـشـكـيـل مـى دهـد و از طـرف ديـگـر بـا مـرگ هـر كـافـر تـازه اى كـه خـود هـيـمـه اى مـشـتـعل است از فراز كافر پيش بر او مى نشيند و به تعبير الهى متراكم مى گردد و اين رويداد پيوسته و مستمر است .
"غـاشـيـه " رويـداد انـتقال يك انسان به زندگى برزخى است كه چون مقدر است هم براى انـسـان مـؤ مـن پـرهـيـزگـارى صالح و مجاهد اتفاق مى افتد و هم براى چهار گروه كافر ستمكار بر خود و بر ديگران . در سوره "غاشيه " اين معناى كلى و جامع بيان مى گردد و در اينجا از فراگيرندگى رويداد زندگى برزخى كفار سخن مى رود.
آتـش جـهـان طـبـيعى همراه با روشنايى است . اما آتش دوزخ ، ظلمانى است . "خود" نامرئيان سـركـش و تـبـهـكـار و "خـود" آدمـيـان مـفـسـد و ستمكار فاقد هرگونه روشنايى است . آنها فراگرد يادگيرى درس پروردگار را طى نكرده اند تا از ظلمات به نور درآيند.
گـوش بـه آن درسـهـا نـداده انـد، گـفتگو و مباحثه درباره اش نداشته اند، چشم به آيات آفـاقـى نـدوخـتـه ، و در آنـها نينديشيده اند و از بصيرت عقلى بى نصيب مانده اند: "صم بكم عمى فهم لايعقلون(57)".كرانى لال و نابينايند در نتيجه خرد بكار نمى برند.
لهـم قـلوب لايـفـقـهـون بـها ولهم اعين ، لايبصرون بها و لهم آذان لايسمعون بها اولئك كـالانـعـام بـل هم اءضل(58).... والذين كذبوا بآياتنا صم و بكم فى الظلمات ...
و كـسـانـى كـه درسـهـاى مـا را گـفـتند دروغ است كرانى گنگ (و روى گردان از گفتگو و پرسش و مباحثه ) اند در تاريكيها (جهالتها)(59).
نـه مـطـالعـه ، تـفـكـر و تحقيقى در باب تاريخ بشر و جريانهاى فرهنگى - سياسى و انـقلابهاى آن دارند و نه درباره آينده خود و جامعه و ملت و بشريت مى انديشند و برنامه ريزى و اقدام مى كنند.
انـا جـعـلنـا فـى اعـناقهم اغلالا فهى الى الاذقان فهم مقمحون . و جعلنا من بين اءيديهم (تاريخ ) سدا و من خلفهم (آينده شان ) سدا فاغشيناهم فهم لايبصرون ...(60)
كسى كه تاريخ را بخواند و زمان خويش را بشناسد و آينده نگر باشد سود برده و خود را رشد معنوى داده است و بينا و دانا وارد زندگى برزخى مى شود.
و كـسـى كـه نـابينا نسبت به تاريخ بشر و جغرافياى فرهنگى - سياسى و آينده باشد خود را به باد داده و تباه كرده و زيان برده باشد:
فـمـن ابـصـر فـلنـفـسـه و مـن عـمـى فـعـليـهـا... ايـنـك درسـهـاى بـيـنـا كـنـنده اى از پروردگارتان به شما رسيد.
بـنـابـرايـن كـسـى كـه يـادگـرفـتـه بـصـيـرت يـافت به نفع خودش باشد و كسى كه نـابـيـنـايـى گـزيـد بـه ضـرر خـودش تمام كرد و من (پيامبر) گماشته بر شما نيستم* (61) "و كسى كه در اين زندگى نابينا بود در زندگانى بازپسين نابينا خواهد بود و گمراهتر و ناكامتر(62)".
اسارتگاه جهنم
جـهـنـم برزخى كه از بدو تاريخ بشر در كنار بهشت و اعراف برزخى وجود داشته و تا بـه قـيامت دوام دارد و عالم ويژه ارواح بشر است جز اسارتگاه و زندان آكنده از برگان و ذليلان منحط نيست . اسارتگاهى كه خواستاران اسارت و ذلت ، بنديان آز درون ، و ذلت پـذيـران در زنـدگى دنيا آن را بتدريج و در طول عمر خويش براى خود فراهم كرده اند. زندانى است براى ارواح كسانى كه يوغ بردگى و بندگى كاهنان ، مالكان سلطه گر، و طـاغـوتها را به گردن گرفته و هيچ علاقه اى به آزادى ابراز ننموده و هيچ تلاش و كـوشـشـى بـراى نـجـات خـويـش نـكـرده انـد. تـسـليـم عوامل مخل و مفسد چهار محيط زندگى شده اند.
اگـر بـخـواهـيـم زبـان مـسـامـحـه آميز را بسته زبان صراحت و وضوح را بگشاييم بايد بـگـويـيـم جـهـنـم بـرزخـى و دوزخ قـيـامـت نـه سـاخـتـه مـردم اسـيـر نـفـس و اسـيـر عـامـل مـخـل و مفسد چهار محيط بلكه "خود" آنهاست . آتش دوزخ هيمه اى جز "خود" آنها، علايق آنها، مورد علاقه هاى آنها، طاغوت و شياطين و كاهنان و سرمايه داران و سياستمدارانى كه بـه اربـابـى پـذيـرفـتـه انـد نـدارد. جـهنم دقيقا "خود" آنهاست با همان وضعيتى كه در زنـدگـى دنـيـا بـراى خـويـشـتـن پـسـنـديـده و پـذيـرفـتـه انـد يـا بـدسـت خـود و بـا اعمال خويش بنا كرده اند.
درسـت هـمـانـچه خواسته اند در چهار محيط اين دنيا باشند. چنانكه بهشت و اعراف جز وجود اهـل آن دو نـيـسـت وجودى كه در عالم برزخ جلوه و رنگى ديگر از وجود دارد و در قيامت همان وجود با اندك تفاوتهايى تثبيت گشته جاودانه مى شود.
ايـن كـه مـردم مـنـحـط، جـهـنـم بـرزخـى ، و مردم متعالى و آزاد و با عزت بهشت برزخى ، و "ابـرار" مـقـامـات بـلند و عاليه قرب خدا يا "اعراف " را پديد آورند از قوانين تكوينى مـنـدرج در كـتاب نظام هستى ، پيدايش و زندگى است : "اولئك (63) ينالهم نصيبهم من الكتاب (64)"
در وصـف دوزخ مـى فـرمـايـد: "وجـعـلنـا جـهـنـم للكافرين حصيرا" جهنم را براى كافران اسـارتـگـاه سـاخـتـه ايـم(65). "انـا اعـتـدنا جهنم للكافرين نزولا" ما جهنم را براى كافران اقامتگاه ساخته ايم(66).
در آن اقـامـتـگـاه هـمـگـى دسـت و پـا بـسـتـه و بـه زانـو نـشـسـتـه انـد درسـت مثل وقتى كه در دنيا بودند و تلاش براى گسستن بندهاى اسارت نمى نمودند: "آنان را و شـيـطـانـهـا (تـئورى سـازان بـدخـواه ، سـيـاسـت پـردازان دغـلكـار و سـلطه گر و كاهنان گـمـراهـگـر) را فـراهـم آوريـم آنـگـاه آنـان را گـرداگـرد دوزخ بـه زانـو نـشسته آريم* (67)."
وتـرى المـجـرمـيـن يـومـئذ مـقـرنـيـن فـى الاصفاد. سرابيلهم من قطران و تغشى وجوههم النـار(68) در آن دوران مـجـرمـان را مـى بـيـنـى كه دو بدو يا چند نفره در زنجيرها بـسـتـه شـده انـد. جـامـه هـاشـان از مـاده چـرب گـنـد و بدبويى است و وجودشان را آتش ‍ درپوشانده است .
خـداونـد در بـرابر كفارى كه از پيامبر سوال انكارى دارند كه "آيا وقتى مرديم و خاك و اسـتـخـوان بـوديـم بـاز از گـور بـرخـيـزانـده خـواهـيـم شـد؟! آيـا پـدران چـنـد نسل پيش ماهم ؟"
مـى فـرمـايـد: "بـگـو: آرى در حـالى كـه گـروهـى ذليل هستيد(69).
فيؤ مئذ لايعذب عذابه احد و لايوثق وثاقه احد(70)
زنجير و بندى كه بر سروگردن و سرپاى وجود ويژه آن كافر است نظيرى در تاريخ بـشـر نـدارد. اوليـن بار كه پروردگار متعال از دوزخ برزخى ياد مى فرمايد: و زمانى كه جز چند هفته بر نزول وحى نگدشته است درباره درآمدن ابولهب و زنش به آن دوزخ مى فرمايد كه زنش در حالى كه ريسمانى از ليف خرما به گردنش بسته شده است به دوزخ بـرزخـى درمـى آيـد. و آن بـنـد، جـز اسـارت سـيـاسى او و پيرويش از شوهر تبهكارش و برادر مفسدش ابوسفيان نيست .
زندانى پست تر از جهان طبيعى
وامـا مـن خـفـت موازينه فاءمه هاويه ... و آنكس كه ارزشهاى معنويش سبك آيد جايگاهش زندانى در ژرفاى جهان طبيعى است . و چه دانى آن چيست ؟ آتشى است سوزان .(71)
سـقـوط در ايـن زنـدان را خـودش در زنـدگـى دنـيـا مـوجـب شـده است با شرك آوردنش و با خودداريش از ايمان آوردن و تقوا پيشه گرفتن و كارهاى نيك و پسنديده انجام دادن ...
و مـن يـشـرك بـالله فـكـاءنما خر من السماء فتخطفه الطير اءو تهوى به الريح فى مكان سحيق و آنكس كه به خدا شرك ورزد چنان باشد كه از آسمان فرود آيد تا پرنده شكارى بربايدش يا باد او را به جايى بس ژرف پرتاب كند.(72)
جـامـعـه هاى مشرك منحط زشتكار ستمگر هم منقرض و نابود گشته بعضى بر اثر زلزله به كام زمين فرو مى روند و در عين حال به "هاويه " فرو مى غلتند:
والمـؤ تـفـكـه اهـوى فغشاها ما غشى و (خدا) آن مدينه هاى تبهكار را به كام زمين - يا به "هاويه " كه دوزخ برزخى باشد - فرو برد تا آنها را "غاشيه " - يا فراگيرنده - فراگرفت (73).
جـهـان بـهشت ، جهان عزت و كرامت است و جايگاه آزادمردان و آزاد زنان و "رزق " و روزيشان "رزق كـريـم "(74) اسـارتـگـاه دوزخ ، جـهـان "عـذاب مـهـيـن "(75) عـذاب خـوار و ذليل كننده و اهانت آميز است . دوزخ اهانتگاه است :
"كسانى كه تبهكارى كردند بزودى (در لحظه مردن ) در حضرت خداوند گرفتار حقارت و عذابى شديد مى شوند به علت آن مكرهايى كه مى كردند"(76).
"بـنـابراين به حال خود رهاشان كن تا در بيهوده گويى فرو روند و بازى كنند تا با رخـدادى بـرخـورنـد كـه بـا آن تـهـديـد مـى شوند (در افتادن به دوزخ برزخى )، رخداد شـتابان برون آمدن از گور پندارى به سوى بتها مى تازند و افاضه بجا مى آورند، بـا چـشـمـهـايـى فـروهـشته و گود افتاده و وجودى كوفته از اسارت - ذلت كه آنك رخداد هولناكى كه بدان تهديد مى شديد"(77).
72: انكار نظام هستى ، پيدايش و زندگى و انكار زندگى برزخى و قيامت
بـراى كـشـف عـلل انـكـار رخـداد زنـدگـى بـرزخى و زندگانى بازپسين هيچ تجربه اى نـمايان تر و روشنگرتر از تجربه اى نيست كه پيامبر خاتم و مردم معاصرش در مكه و دامـنـه كـوه صـفـا داشته اند تجربه اى كه هر انسان خردمندى مى تواند در عصر و جامعه خويش تكرار نمايد.
چند هفته پس از آغاز وحى و درس پروردگار متعال ، دستور مى دهد كه پيامبرش مردم را از عـذاب شـديـدى كـه در لحـظـه مـردن هـر كـسـى پـيـش رو دارد و بـرايـش محتمل است بترساند.
پـيـامبر خدا به رسم معمول مردم مكه و بدون اين كه با آنان خبر داده باشد كه هفته هاست بـر او وحـى نـازل مـى شـود بـه دامـنـه كوه صفا كه كنار مكه است رفته بانگ اعلام خطر برمى دارد.
ايـن "ندا" معمولا براى اطلاع دادن از وقايع تهديدآميز جهان طبيعى و جهان بشرى صورت مى گيرد. در آنجا پس از اين كه از مردم مكه اقرار مى گيرد كه تا آن زمان كلمه اى دروغ از او نشنيده اند مى فرمايد: انى نذير لكم بين يدى عذاب شديد
عبدالعزى عمويش كه همسايه اوست و از ثروتمندان مستكبر قريش به جاى اين كه بپرسد: ايـن عـذاب بـر چـه كـسـى اتـفـاق مـى افـتـد؟ بـر آدم بـد سـتـمـكـار بـخـيـل حـرام خوار و متجاوز به حقوق مردم يا بر غير او؟ اين هشدار و اخطار را از چه منبعى بـه مـا مـى رسـانـى ؟ و نـظـائر آن . بـدون هـر انـديـشـه و تعقل و طرح پرسشى ، دشنام مى دهد كه خير نبينى(78)!
طـبـيـعـى اسـت هيچ انسان نيكوكار و مردمدار و مهربان و خدمتگزارى از چنين اخطار و هشدارى نمى ترسد و آن را دروغ نمى شمارد و با گوينده اش درگير نمى شود. فقط مستكبر يا مترف تبهكار و ستمگر است كه از رخداد آتى كيفر و حسابرسى مى هراسد و وحشت مى كند و اين وحشت و هراس را با دشنام ، انكار، كفر، غفلت ، و تكذيب از خود تخفيف مى دهد.
يك مستكبر توانگر ديگرى كه در همان ايام و هفته ها وقوع اين رخداد را كه كيفر زشتكاران ستمگر در دنيا و زندگى پس از مرگ است دروغ مى شمارد برادر زن همين عبدالعزى يعنى ابـولهـب اسـت كـه ابـوسـفـيان نام دارد پدر معاويه . او نه تنها وقوع كيفر دردناك براى سـتـمـگـران زشـتـكـار را انـكـار كـرده آن را دروغ مـى شـمارد بلكه نظام هستى ، پيدايش و زنـدگـى را كـه پاداش و كيفر آدميان جزء ناچيزى از آن است دروغ مى شمارد. بطورى كه سوره مباركه "دين " - يعنى نظام هستى ، پيدايش و زندگى - درباره اش فرود مى آيد:
اءراءيت الذى يكذب بالدين فذالك الذى يدع اليتيم ولا يحض على طعام المسكين ...
ايـن تـجـربـه و نـظـائرش ثـابـت مى كند كه افراد بى انديشه ، بى خرد، گريزان از گـفـتـگـو و پرسش و پاسخ كه روزنه هاى على وجودشان را به روى واقعيات كيهانى و انسانى بسته اند با احساس خطر از وجود نظام هستى ، پيدايش و زندگى ، و آفريدگار و پـروردگـارى كـه احـسن الحاكمين است جهان - انسان شناسى توحيدى و وحيانى را دروغ مى شمارند.
مـگر اينها يا حتى دانشمندان علوم طبيعى احاطه علمى به تمامى هستى ها و رخدادهاى آتى و گذشته پيدا كرده اند كه مدعى نيستى چنين نظامى شده اند؟
ادعاى نبودن چنين نظامى دست كم همانقدر دليل مى خواهد كه ادعاى بودن آن .
وانـگـهـى وجـود چـنـيـن نـظـامـى بـا پـاداشـهـا و كـيـفـرهـايـش چـه ضـررى بـه حـال مـردم نـيـكـوكـار راسـتـگـوى امين خدمتگزار دارد كه با دستپاچگى به كسى كه از چنين نـظامى خبر مى دهد حمله خصمانه كنند؟ انسان درستكار همواره حتى اگر يقين به وجود چنين نـظـامـى هـم نـداشـتـه بـاشـد در آرزوى پـيـدايـش يـا امـيـد بـه بـودن آن بـسـر مـى برد. حداقل هراس و اضطرابى از امكان وجودش به خود راه نمى دهد.
انكار اين نظام ، به معنى انكار آفريدگار جهان و پروردگار انسان است .
حـال آن كـه بـسـيـارى از كافران به اين نظام ادعاى اعتقاد به خداى آفريدگار را دارند. آنـهـا مدعى اند كه خدا قادر به آفريدن انسان و جهان است اما زنده كردن يك مشت استخوان را كه خاك شده و پوسيده باشد ممكن نمى دانند.
و ضـرب لنـا مـثـلا و نـسـى خـلقـه قـال مـن يـحـيـى العـظـام و هـى رمـيـم ؟! قل يحييها الذى اءنشاءها اول مره و هو بكل خلق عليم و در حالى كه آفريده شدن خودش را فـرامـوش كـرده بـود پـرسـشـى انـكـارى بـراى مـا مـطـرح سـاخـتـه گـفـت : چـه كـسى اسـتـخـوانـهـايـى را كـه پـوسـيـده و خـاك شده باشد زنده مى گرداند؟! بگو: آن كس كه اول بـار آن اسـتـخـوانـهـا را (در بـدن يـك انـسـان ) پـديـدار سـاخت و خود داناى هرگونه آفرينشى است (79)
كـسـى كـه ايـن پـرسـش را مـطرح مى كند حقائق روشن و متقن را نديده مى گيرد و انسان را عـبارت از يك بدن جانورى مى داند و بس كه مى پوسد و خاك مى شود و به باد مى رود. حـال آن كـه هـر كسى وجود خودش را مى شناسد و مى داند كه مى انديشد، محيطها و عواملش را مـى شـنـاسـد، عـوامـل مـخـل زيـسـتـن و مـفـسـد رشـد مـعـنـوى را از عـوامـل مـفـيـد زيستن و تسهيل كننده رشد معنوى تميز مى دهد، خردورزى مى كند، از خويشتن و احـوالات خـود آگـاه اسـت ، داورى مـى كـنـد و خـوب و بـد و حـق و باطل را از يكديگر باز مى شناسد، حس زيبايى شناختى دارد، انگيزه حقگرايى در او هست ، هـسـتـى هـاى مـخـتـلف را مـى تـوانـد از آن خـود كـنـد، بـه اعـلى عـليـيـن بـرود و اسـفـل سـافـليـن بشود. بسى توانايى تكوينى ، و امكانهاى هنگفت دارد كه سرچشمه آنها نـظـام هـستى ، پيدايش و زندگى است و جايگاهى كه در اين نظام اختصاص به او و نوعش داده شده است .
هـمـه ايـنها هستى هايى ارزنده و برين است كه با هستى طبيعى پا و دست و شكم و زبانش قابل قياس نيست .
اگـر بـدنـش مـى پـوسـد و خـاك مـى شـود "خـود" او كـه اراده و تـوانـايـى تـفـكـر و تعقل و خودآگاهى و حس اخلاقى و حس زيبايى شناختيش ‍ باشد از بين رفتنى و پوسيدنى و خاك شدنى نيستند.
اگـر نـگـاهـى بـه سـاخـتـار تـعـالى شـنـاخـتـى آدمـى كـه پـروردگـار مـتـعـال در درسـهـايـش بـه مـا آمـوخـتـه بـيـفـكـنـيـم و در خـويـشـتـن و در سـايـر انـسـانـهـا تاءمل و مطالعه و پژوهش نماييم يقين مى كنيم كه ما خيلى بيش از يك "بدن " يا لاشه ايم .
وانـگـهـى كـافـر مـسـتـكـبـر يا دنيادارى كه تحول خاك را به گوشت و استخوان و پوست مـجـال مـى شـمارد صورت مساءله را تغيير مى دهد. چه ، انسان پس از ترك زيستن و فاقد تن شدن وجود ديگرى كه بدن و گوشت و خون ندارد پيدا مى كند آن هستى ويژه اى كه در حـيـات بـرزخـى دارد. ايـن گـونـه تـطـور وجـودى و تـحـول از يـك هـسـتـى بـه هـسـتـى ديـگـر پـديدارى شايع و گسترده است كه بسيارى از مـوجودات مشابه آن را دارند. از جمله انسان كه در همين زندگى مشهود و محسوس دنيايى از انـسـان بـه حـيـوان ، بـه دام ، و بـه شـى ء و مـوجـود قابل معامله و داد و ستد و در عين حال به انسان نيكوكار مجاهد داناى خردورز اسلام شناس و داراى نـيـكـى بـيـكـران قـابـل تـحـول اسـت و مـيـليـاردهـا از ايـن تـحـول را در تـاريخ بشر و در جغرافياى انسانى و فرهنگى شاهديم . بدن در ميان همه اين انسانها با كيفيتهاى كاملا مختلف مشترك است و با وجود و حضورش همه اين تحولات در "خور" آدمى روى مى دهد.
زمـيـن بـا تـغـيير شرايط جوى و بارندگى و خشكى و سرما و گرما گاهى سبز و خرم و داراى حيات گياهى مى شود و زمانى مى خشكد و دوباره زندگى از سر مى گيرد. همانچه خداوند متعال در درسهايش بارها به آدمى گوشزد مى فرمايد.
پـيـدايـش و آفـريـنـش انـسـان رخـدادى بـس عـظـيـم تـر از تحول او از زندگى دنيا به زندگى بى بدن برزخى است . "مگر دوران درازى بر آدمى نـگـذشـت كـه چـيـزى كـه نـامـى داشـته باشد يا قابل ذكر باشد نبود؟" آرى هزاران هزار جانور، حشره ، موجود ذره بينى ، و گياهان بودند و از جهان بشرى اثر و خبرى نبود. همه ايـنـهـا و بـسـيـارى انـسان بودند و هيچيك از ديگران كه در آينده تولد يافتند نبودند. اما يـكايك پس از آن كه چيزى قابل ذكرى باشند. در شكم مادر و از كار پدرى و در نقطه اى از تـاريـخ و در اقـليـمـى خـاص و خـانـواده و نـژادى شكل گرفتند و پس از يافتن موجوديتهاى گوناگون متولد شدند و سپس دوره هاى كودكى ، دوره بـلوغ ، دوره نـوجـوانـى ، كـمـال ، و پـيـرى را سـپـرى كـردنـد. و در هر يك از آنها احـوال هـسـتـى خـاص خـود را داشـتـنـد تـا روز تـرك زيـسـتـن و انتقال به حيات برزخى فاقد كالبد.
جهان انسانى هم پايانى دارد چنانكه آغازى در تاريخ جانداران و جانوران داشته است . اما ايـن پـايـان كـه بـا دگرگونى ژرف و گسترده و عظيم جهان طبيعى و كهكشانهايش همراه اسـت بـه مـعـنـى نـيـسـت شـدن جـهـان انـسـانـى و يـكـايـك آدمـيـان خـوب و بـد نـيـسـت . تـحـول بـزرگ ديـگـرى در حيات آنان است و انتقال به زندگى قيامت كه در آن بدنى هم دارنـد و بـهـشـتى و بهشتهايى ويژه آن عالم نيز هست و دوزخى خاص آن عالم با احوالاتى كه تعريفش بقدر توان ادراك آدميان در درسهاى پروردگار آمده است .