پندهاى شيرين
(خلاصه كتاب ابواب الجنان واعظ قزوينى)

سيد حسين شيخ الاسلامى

- ۷ -


سزاوار است كه هر كدام از اصناف مردم ، وضع متعارف را در لباس مراعات نموده و از متابعت هوا و هوس و مد بودن آن دورى كرده و مقدارى در حالات پيشوايان نظر انداخته و جوانان عزيز از آن جوان عمر بن عبدالعزيز سرمشق گرفته ، اولا مطيع و فرمانبردار پدر و مادر و بزرگان گشته ، و ثانيا مقدارى از اين آلايشهاى ظاهرى پرهيز نموده به آرايش باطنى بپردازند و تدبر كنند كه هر چه آرايش و اصلاح لباس نمايد، او را به اوج حقيق و به عالم اسرار و دقايق نمى دساند. سپس كوشا باسد و بداند كه اين لباس را از كجا بايد تهيه نمود و آن را از راه ظلم به ضعفا و غصب حق آنها به دست نياورد؛ زيرا يكى ديگر از لباسهايى كه در شرع مقدس اسلام بيش از پيش ‍ نهى از آن شده ، لباسى است كه از حرام تهيه شود.
موعظه هشتم : انتخاب دوست
آدمى نمى تواند به خودى خود به زندگانى خويش ادامه دهد و قادر نيست براى خود دور از ديگر افراد بشر، گوشه عزلتى را انتخاب كند، بلكه ناچار است از اينكه رفت و آمد با همنوع خود داشته و با آنان داد و ستد نمايد، لكن بر فرد هوشمند و دانا لازم است نظر عميقانه و دقيق در ميان افراد بشر انداخته ، مانند مرغى كه دانه هاى پاكيزه را از ميان خاك و خاشاك بر مى چيند و انتخاب مى نمايد، افراد برجسته دور از هواى و هوس و دوستان عاقل و دانا و متدين و با تقوا رابراى خويش انتخاب كند.
از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل گرديده كه : قال الحواريون لعيسى (عليه السلام ) لمن نجالس ؟ فقال : من يذكر كم الله رويته ويرغبكم فى الاخره عمله ويزيد فى منطقكم علمه ؛(247) حواريون كه خواص حضرت عيسى (عليه السلام ) بودند، به آن حضرت عرضه داشتند: يا روح الله ! براى همنشينى خود چه كسى را انتخاب كنيم ؟ آن حضرت فرمودند: كسى كه ديدن او شما را به ياد خدا اندازد و عمل و رفتار و كردارش شما را به آخرت وادارد و ترغيب نمايد و گفتار او به علم و دانش شما بيفزايد.
ونيز از آن جناب روايت شده است كه : مثل الجليس الصالح مثل الدارى ان لم تجد عطره علقك من ريحه و مثل جليس السوء مثل صاحب الكير ان لم يحرقك من شرار ناره علقك من نتنه ؛(248) همنشين صالح مانند عطار است ، اگر به عطرش دسترسى پيدا نكنى ، از مجالست او معطر و خوشبو مى شوى ، و همنشين بد مانند صاحب كوره است (چون آهنگران و نانوايان و امثال اينها) اگر تو را به شعله آتش خويش نسوزاند، اثر دودش به تو مى رسد.
پس همان طورى كه از آن حضرت نقل شده و از درهاى گرانبهاى آن پيغمبر عظيم الشان استفاده مى شود، انسان بايد همنشينى را براى خودش تهيه نمايد كه جلوه گاه انوار خداوندى را به وسيله زنگ سخنان بيهوده و لغو، تيره وتار نگرداند و در زمين كشتزار اسرار و حقايق تخم مطالب ضاله و نفاق نيفشاند و گوش شنواى ظرايف و طرايف را به سخنان بى اصل و پايه كر نسازد و چشم بينا را به وسيله لباسها و سينه ها و امثال آنها كور نگرداند؛ به عبارت مختصر آدمى بايد هوشيار باشد كه سرمايه عمر عزيز را به سبب مجالست با حريفان از دست نداده و نقد گوهر ايمان و تقوا به قمار حريفان هوسران نبازد.
مولوى سروده است :

تا توانى مى گريز از يار بد   يار بد بدتر بود از مار بد
مار بد تنها تو را بر جان زند   يار بد بر جان و بر ايمان زند
آدمى بايد از يار بد بگريزد و آن رفيقى ايت كه انسان را از ياد خدا غافل و به ياد شيطان مى اندازد، و گوشى كه لايق گوشواره مواعظ و نصايح پسنديده خداوند جليل و پيغمبر وائمه (عليه السلام ) است ، از وادى نمل حرفهاى باطله برگرداند، و چون آنها داراى صفتهاى چندى هستند كه آدمى بايد به جهت بدى آن صفات ، از آنها اجتناب نمايد، هر كدام از آنها را در يك بخش ‍ ذكر نموديم تا خوانندگان گرامى همه آنها را پيش چشم قرار داده و دورى نمايند و صفت مقابل آن را براى خود اختيار نمايند، ان شاء الله .
فوايد خاموشى
هرزه گويى و خنديدن سيلاب ويران كننده خانه دين و آتش خرمن و قار و تمكين است و آدمى به واسطه آن از حصار زنده دلى و عافيت دين خارج و به مصيبت مرده دلى كه بزرگترين مصيبت است ، مبتلا مى گردد:
زنده فكر است دل تا از سخن لب بسته ايم   پيش ما آوازه مرگ دل است آواز ما
آدمى بايد بداند كه هيچ گفتارى به وجود نمى آيد مگر اينكه در نزد آن نگهبانى است ، همان طورى كه حضرت پروردگار در كتاب آسمانى ما را متذكر نموده كه : ما يلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد؛(249) ((سخنى از خير و شر بر زبان نياورده جز آنكه هماندم وقيب و عتيد بر نوشتن آن آماده اند)).
و حضرت مولى المتقين على (عليه السلام ) از يگانه عقل كل ، جناب مقدس نبوى (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت فرموده است : ان مقعد ملكيك على ثنييك لسانك قلمهما وريقك مدادهما و انت تجرى فيما لايعنيك و لا تستحيى من الله و لا منهما؛(250) همانا جايگاه دو فرشته تو بر روى دو دندان ثنايا و پيشين توست ؛ زبان تو قلم ايشان است و آب دهانت مداد و مركب آنها، و تو بدون فكر و تامل مى گويى آنچه نفعى به حالت ندارد و نه از خدا شرم و حيا دارى و نه از آن دو فرشته .
از حضرت امام زين العابدين (عليه السلام ) وارد گرديده است كه : لسان ابن آدم يشرف كل يوم على جوارحه كل صباح فيقول كيف اصبحتم فيقولون بخير ان تركتنا؛(251)(252) زبان آدمى رو مى آورد هر روز به سوى جوارح و مشرف بر آنها مى گردد، پس مى گويد چگونه صبح كرديد، سپس جوارح مى گويند: به خير صبح نموديم اگر ما را بگذارى (يعنى حال ما خوش است اگر از جانب تو آسيبى به ما نرسد و ما را ناخوش گرداند).
وحشى بافقى گويد:
زبان بسيار سر بر باد داده است   زبان سر را عدوى خانه زاد است
عدوى خانه خنجر تيز كرده   تو از خصم برون پرهيز كرده
نشد خاموش كبك كوهسارى   از آن شد طعمه باز شكارى
اگر طوطى زبان مى بست در كام   نه خود را در قفس مى ديد و نه دام
خموشى پرده پوش راز باشد   نه مانند سخن غماز باشد
بزرگان ، فوايد بسيارى براى خاموشى شمرده اند، وليكن جامع بسيارى از آنها هفت فايده است :
اول : عبادتى است بى رنج و عنا.
دوم : زينتى است بدون پوشيدن لباسهاى گرانبها.
سوم : هيبتى است بى شوكت سلطنت و حكومت .
چهارم : حصارى است محفوظ و احتياج به نگهبان ندارد.
پنجم : آدمى را از شرمندگى و عذر خواهى بعدى دوستان بى نياز مى گرداند.
ششم : كرام الكاتبين را به رنج و زحمت نوشتن مزخرفات و لاطائلات نمى اندازد.
هفتم : پرده زشتى ها و عيوب است .
و از بهترين مخلوقات ، حضرت سيد كائنات (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل گرديده است كه : طوبى لمن انفق فضلات ماله و امسك فضلات لسانه ؛(253) خوشا به حال كسى كه انفاق كند زياديهاى مال خود را و نگاه دارد زياديهاى زبان خويش را.
و نيز روايت شده است كه : من حفظ لقلقه و قبقبه و ذبذبه دخل الجنه ؛(254) كسى كه نگاه دارد زبان و شكم و فرج خود را، داخل بهشت مى شود.
سخنان چهار حكيم
بزرگان ، چهار سخن را از چهار حكيم به يك معنا ضبط كرده اند كه الحق هر يك گوهرى است گرانبها:
يكى از آنها گفته : هرگز پشيمان نشده ام از آنچه نگفته ام و بسى از گفته ها كه از پشيمانى آن در خاك و خون غلطيده ام .
ديگرى گفته : قدرت من بر ناگفته بيشتر است از آنچه گفته ام ، آنچه نگفته ام مى توانم گفت و آنچه گفته ام ، ديگر نتوانم نهفت .
سومى از آنها گفته : پشيمانى گفتن سخت تر باشد از پريشانى نهفتن .
چهارمى گفته : هر حرف كه از زبان من جسته ، دست تصرف مرا از خود بسته و هر حرف كه نگفته ام مالك اويم ، خواهم گويم و خواهم نگويم (255 ).
همين معنا را حضرت سيد كائنات (صلى الله عليه و آله و سلم ) در حديث معراج ، در رديف ذكر عجايبى كه در آن شب ملاحظه كرده بودند، فرمودند كه : سوراخى را ديدم كه گاو بزرگى از آنجا بيرون آمد و مى خواست باز به جاى خود رود نمى توانست ، گفتم : اى جبرائيل ! اين چيست ؟ گفت : اين مثل مردى است كه سخن بزرگى از دهان بيرون اندازد و پشيمان شود، خواهد كه به موضع خود باز گرداند، نتواند.
و از جمله وصاياى حضرت رسالت پناه (صلى الله عليه و آله و سلم ) به ابى ذر غفارى اين جمله است كه : عليك بالصمت الا من الخير فانه مطرده الشيطان عنك وعون لك على امر دينك ؛ بر تو باد به خاموشى مگر از گفتار خوب ؛ زيرا خاموشى شيطان را از تو ور مى گرداند و وسيله طرد شيطان است و يار و مددكار توست بر امر دينت .
ابوذر گويد، عرضه داشتم : ((زدنى يا رسول الله ؛ زياده از اين بفرما)).
آن سرور عالميان فرمودند: عجبا لمن ايقن بالموت كيف يفرح عجبا لمن ايقن بالنار كيف يضحك ؛(256) تعجب است از حال كسى كه يقين دارد كه خواهد مرد چگونه خرم مى باشد و تعجب است بر كسى كه يقين به آتش ‍ جهنم دارد چگونه خندان است و مى خندد.
از حضرت اميرالمومنين (عليه السلام ) نقل گرديده است كه فرمود: خنده پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) تبسم بود.
روزى به جمعى از جوانان انصار عبور كردند، ايشان با هم گفتگو داشتند و بسيار مى خنديدند، آن حضرت فرمودند: يا هولاء من غره منكم امله و قصر به فى الخير عمله فليطلع القبور و ليعتبر بالنشور واذكروا الموت فانه هادم اللذات ؛(257) اى جماعت ! از شما كسى است كه آرزويش او را مغرور ساخته و به سبب آرزو عملش در نيكويى ها كم گشته ، پس بايد كه به قبور، گذشتگان نظر كند و خويش را از حال آنان مستحضر نمايد و در حشر مردگان از روى اعتبار تدبرى نمايد و مرگ را به خاطر رساند كه همانا ياد مرگ ويران كننده لذات است .
از سلمان فارسى - رضى الله عنه - نقل گرديده است كه : ثلث اعجبتنى حتى اضحكتنى مومل الدنيا والموت يطلبه و غافل و ليس بمغفول عنه وضاحك ملا فيه لايدرى اساخط رب العالمين عليه ام راض عنه ؛(258) سه چيز مرا به تعجب آورد چندان كه مرا به خنده در آورد يكى آنكه در آرزوى دنيا و كامجويى از اين دنياى بى وفاست با آنكه مرگ در طلب اوست ؛ و كسى كه غافل از مرگ و عاقبت كار خويش است با آنكه مرگ از آن غافل نيست و حسابش رسيده مى شود؛ و كسى كه خنده سرشار كند و پركند دهان را از خنده با آنكه نداند آيا پروردگار جهانيان بر او غضبناك است يا از او راضى است .
يكى از هوشمندان گفته است چندانكه گريستن بهشتيان كمال تعجب دارد؛ زيرا بهشت معدن فرح و شادى است و سراى غم و رنج نيست ، خنديدن اهل دنيا نيز در دنيا كه محل اندوه و غم است ، نهايت تعجب دارد(259).
از مولاى متقيان ، حضرت على (عليه السلام ) نقل شده است كه آن جناب فرمودند: لا تبدين عن واضحه وقد عملت الاعمال الفاضحه و لاتامن البيات و قد عملت السيئات ؛(260) ظاهر مگردان البته دندانهاى خود را و حال اينكه انجام دادى عملهايى را كه باعث رسوايى توست ، و ايمن مباش از بلاهاى شبگير و حال آنكه مرتكب عملهاى زشت شدى )).
از حضرت امام حسن (عليه السلام ) روايت شده است كه عبور فرمودند بر جوانى كه مى خنديد، اين مضمون را فرمودند كه : اى جوان ! آيا از پل صراط گذشته اى ؟ عرضه داشت : نه . فرمودند: مى دانى به بهشت خواهى رفت يا به دوزخ ؟ عرضه داشت : نه . فرمودند: ((فما هذا الضحك ؛ (تو كه هنوز عاقبت امر خود را نمى دانى ) پس خنده ات براى چيست ؟)).
گويند بعد از اين نصيحت ، آن جوان را خندان نديدند.
نگارنده گويد: اخبار بر اين مضمون بسيار است و براى صاحب بصيرت يك اشاره كافى است آدم باهوش بايد تدبر كه حال آدمى در اين دنيا چون حال مسافرى است كه آماده براى مسافرت است و در جايى قرار گرفته كه دزدان چند در كمين اويند تا اينكه غافل و مشغول تفريح و سرگرم شود و سرمايه او را بزنند و ببرند، انسان وقتى بايد خوشحال و خرم و خندان باشد كه به مقصد رسيده و خوف از راهزنان نداشته باشد، پس ما در وقتى بايد خرم و شادمان بوده باشيم كه در بهشت وارد گرديده و با حور و غلمان دوست شده باشيم :
در اين باغ چون غنچه هرزه خند   دل خويش را بر شكفتن مبند
ز شادى مزن دست بر هم چو برگ   كه فردا شوى دست فرسوده مرگ
بيا اى دل از اثر بى خبر   هم از غيرت خويش آسوده تر
كه چون تاك با ديده خونچكان   بسازيم برگ ره آن جهان
چو برگ خنا ترك خامى كنيم   برون زين چمن شادكامى كنيم
درين گلشن از ديده اعتبار   بگرييم بر خود چه ابر بهار
غيبت
اين قسمت در دورى كردن از شخصى است كه غيبت كردن نقل زبان اوست و از غيبت كردن و بدگويى مسلمانان باك نداشته ؛ گمان بد در حق مردم بردن و تجسس در احوال آنان و كشف عيوب نمودن و دروغ و افترا بستن وبه فتنه گرى و سخن چينى خاطر ديگران را خستن نظير غيبت است .
اما غيبت : پوشيده نماند كه يكى از صفات رذيله و از حالات خبيثه است و مردم روشنفكر، يعنى مومنين كه پى به حقيقت آن برده اند، از آن گريزانند و آن را چون مار مهلك ديده كه افراد ناشناس فريفته آن رنگ و بدن خوش ‍ خط و خالش گشته با او مانوس گرديده ، سپس او را هلاك نمايد.
ظاهر غيبت هم بسيار جلوه گر و شيرين مى نمايد، ولى ضرر آن مانند سمى است كه آدمى را هلاك نمايد.
ظاهر غيبت هم بسيار جلوه گر و شيرين مى نمايد، ولى ضرر آن مانند سمى است كه آدمى را هلاك مى نمايد. غيبت در مذاق اهل ايمان و به نص صريح قرآن كريم به منزله خوردن گوشت ((ميته )) است ، ...ولا يغتب بعضكم بعضا ايحب احد كم ان يا كل لحم اخيه ميتا فكر هتموه ...؛(261) ((نبايد غيبت كند بعض شما بعضى را آيا يكى از شما دوست دارد اينكه بخورد گوشت برادر خودش را در حالى كه او مرده باشد، پس دوست نداريد و كراهت داريد آن را)).
از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل گرديده است : من اغناب مسلما او مسلمه لم يقبل الله صلوته و لا صيامه اربعين يوما وليله الا ان يغفر له صاحبه ؛(262) كسى كه غيبت مرد يا زن مسلمانى را بنمايد، خداى تعالى نماز و روزه او را تا چهل شبانه روز قبول نمى كند، مگر اينكه صاحب غيبت ، يعنى آنكه غيبت او را نموده اند از او بگذرد و گناه او را بيامرزد.
نيز از آن حضرت نقل گرديده است كه : اياكم والغيبه فان الغيبه اشد من الزن ان الرجل يزنى فيتوب فيتوب الله عليه و ان صاحب الغيبه لا يغفرله حتى يغفرله صاحبه ؛(263) دورى نماييد از غيبت ، چون غيبت سخت تر از زناست ، همانا مرد زنا مى كند پس از آن پشيمان مى گردد، خدوند توبه او را قبول مى فرمايد و به درستى كه غيبت كننده آمرزيده نمى شود تا اينكه صاحب غيب يعنى آنكه غيبت او را نموده اند از او بگذرد.
نيز از آن حضرت روايت شده است كه : من اغتاب امرء امسلما تطل صومه و نقض وضوئه وجاء يوم القيمه تفوح منه رائحه انتن من الجيفه يتائى به اهل الموقف ؛(264) كسى كه غيبت مرد مسلمانى را نمايد روزه او باطل مى گردد و وضوى او شكسته مى شود، يعنى از اين روزه و وضو بهره اى نمى برد و در روز قيامت به عرصه محشر مى آيد در حالى كه از دهان او بويى بدبوتر از مردار بيرون مى آيد و تمام افرادى كه براى حساب ايستاده اند، از بوى آن متاذى مى گردند.
نيز از آن حضرت نقل شده حديثى كه مضمونش اين است : ((شب معراج مرا به آسمان بردند بر قومى گذشتم گه صورتهاى خود را به ناخنهاى خويشتن مى خراشيدند، از جبرئيل (عليه السلام ) سوال نمودم ايشان چه كسانى مى باشند؟ عرضه داشت : ايشان آن كسانى اند كه غيبت مردم مى كنند(265))).
نيز از آن حضرت به اين مضمون روايت شده است : ((روز قيامت بنده را مى آورند نزد خداى تعالى ، يعنى در معرض خطاب الهى قرار مى دهند و نامه عملش را به او مى دهند، نظر در نامه عمل خود كرده حسنات خود را كه در دنيا انجام داده در آن نمى بيند، عرضه مى دارد: الهى اين نامه عمل من نيست ؛ زيرا من در دار دنيا عملهاى زيادى نمودم و عبادتهاى زيادى كردم ، ولى آنها را در اين نامه نمى بينم )).
جواب او مى گويند: ان ربك لا يضل ولا ينسى ذهب عملك باغتياب الناس ؛ همانا پروردگار تو اشتباه نمى كند و فراموشى هم ندارد، عمل تو به سبب غيبت كردن از مردم زايل و نابود گرديده است .
ديگرى را مى آورند و نامه عملش را به او مى دهند، طاعت بسيار در آن مى بيند؛ مى گويد: اين نامه عمل من نيست ؛ زيرا اين طاعات و عباداتى كه در اين نامه ثبت است من نكرده ام .
مى گويند: آنها طاعات فلان شخص است كه غيبت تو را نموده است (266).
نكته اى آموزنده
گويند شخصى غيبت يكى از زهاد را كرده بود، چون خبر به زاهد رسيد، طبقى رطب براى او فرستاد و نامه اى چنين نوشت : شنيده ام حسنات خود را جهت من هديه كرده اى ، خواستم كه تلافى كرده باشم ، چيزى كه با هديه تو برابرى كند مقدور نبود، اين مقدار از احسان شما را تلافى كرده معذورم خواهى داشت (267).
نگارنده گويد: بسيار عجيب است از ابناى زمانه كه از براى ده ريال كه از دستشان رفته ، نگرانى دهشتى بر آنها عارض مى گردد و براى يك ريال پول قرار از آنها مى رود و حاضر نيستند كه يك ريال بيرون آرند و بخششى كنند هرگز صفت جود محور وجودشان نگشته و معناى گذشت در خاطرشان نمى افتد، چگونه از طاعات و حسنات و عباداتى كه با كمال رنج و سختى ها انجام داده اند كه محصل زندگانى ابدى است و سرمايه بازار اخروى است و متاع گرانبها و سعادت آن جهانى است مفت و رايگان گذشته و كيسه عمر عزيز و گرانبها را به تهمت و غيبت و هرزه گويى خالى نموده جهت بازار قيامت متاع حسرت و ندامت مى خرند.
حكايت ابراهيم ادهم
گويند سرحلقه ارباب همم ((ابراهيم بن ادهم )) به شخصى كه يكى از دشمنان خود را غيبت كرده بود، گفت : اى مسكين ! در دادن دنياى خود به دوستان بخل ورزيده و براى يك دينار بر خود مى لرزى ، اما در بذل آخرت به دشمنان مضايقه نمى كنى و داراى صفت سخاوت گرديده اى ، عقلا به اين صفت تو را كريم نمى دانند و از بخل دنيويت تو را معذور نمى دارند.
پوشيده نماند كه اخبار در باب غيب زياد است و كسانى كه طالب مطالب بيشترند بايد به كتب مفصله مراجعه نمايند،(268) و ديگر اينكه همان طورى كه غيبت كردن غير آنچه استثنا شده معصيت است و نبايد آدمى زبانى را كه مركز ياد نمودن خداوندى است ، به زهر غيبت نمودن مردمان آلوده كند، همچنين شنيدن آن نيز حرام و معصيت است و انسان گوشى را كه خانه حقايق و مرگز شنيدن سخنان الهى است ، نبايد وادى نمل لاطائلات و سخنان بيهوده اش قرار دهد.
گوش دادن به غيبت
از يگانه عقل كل و هادى سبل (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده است : فنزهوا اسماعكم من استماع الغيبه فان القائل والمستمع لها شريكان فى الاثم ؛(269) پاك و منزه بداريد گوشهاى خود را از شنيدن غيبت ، پس همانا گوينده و شنونده غيبت ، در گناه شريكند.
از حضرت اميرالمومنين (عليه السلام ) نقل شده است كه السامع للغيبه احد المغتابين ؛(270) شنونده غيبت يكى از دو غيبت كننده است .
يكى از بزرگان گويد: شبى در خواب ديدم شخص مرده اى را آوردند و گفتند: بخور. من گفتم : چگونه مى شود مرده را خورد؟ گفت : از جهت اينكه غيبت فلانى را كردى . گفتم : به خدا قسم كه من نام او را به خير و شر نبرده ام .
گفت : استماع غيبت او را مى كردى و به سخنان غيبت كننده گوش مى دادى و به آن راضى بودى .
نقل كرده اند كه آن بزرگ را بعد از اين واقعه در جايى كه غيبت بكنند، نديدند تا وفات نمود.
شاعر چه خوب سروده :
در گفتن عيب ديگران بسته زبان باش   از خوبى خود عيب نماى ديگران باش
نگارنده گويد: بصير و دانا موقعى كه در اين روايت و حكايات نظرى مى افكند، در مى يابد كه از ابتداى خلقت خداوند عالم آدمى را يكى نموده و افراد او را اعضاى آن قرار داده ، و همان طورى كه بدن چنانچه يكى از اعضايش متالم و ناراحت گردد، بقيه اعضاى بدن نيز آرام ندارند و دست اتفاق آنها هميشه در ميان دست همديگرند، همين طور افراد بشر بايد ريسمان اتحادشان از هم بريده نگردد و تا ابد با هم متحد و برادر باشند، و اين نمى شود مگر به ترك همين صفات بد مانند غيبت و بدگمانى و امثال اينها و تا اين صفات شيطانى در ميان مردم حكمفرماست تفرقه و بدبختى فراوان است :
عيب تو خواهى نگويد خصم ، عيب او مگو   با خموشى مى توان خاموش كردن كوه را
گمان بد
پوشيده نيست و پر واضح است كه صفت ((گمان بد)) بردن به برادران دينى از صفات رذيله و از اخلاق ناپسنديده است و آدمى اگر خود را از آن محفوظ ندارد و دامن خود را به لوث كثافت آن آلوده كند، به هلاكت ابدى دچار مى گردد. همان طورى كه خود بالعيان مشاهده كرده و ديده ايم كه ((گمان بد)) مادر و منشا نزاعهاى بسيارى است و شخص مسلمان بايد خود را از اين آتش سوزان نگاه دارد و اگر زمانى از فردى عملى را ديد، حمل بر عمل صحصح نمايد، و خاطر خويش را به خيالات واهيه و فاسده خسته و ملول نگرداند و اگر هم يقينى برايش از عمل آن حاصل شد، بگذرد و او را بناى ساير معاصى نگرداند.
آفريدگار جهان فرموده : يايها الذين ء امنوا اجتنبو اكثيرا من الظن ان بعض ‍ الظن اثم و لا تجسسوا...؛(271) ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد! بپرهيزيد بسيارى از گمانها را، به درستى كه بعضى از گمانها گناه است (مراد گمان بد بردن نسبت به برادران مسلمان ) و هرگز تجسس (از حالات ديگران ) ننماييد)).
از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده است : ان الله تعالى حرم من المسلم دمه وماله وعرضه وان يظن به ظن السوء؛(272 ) به درستى كه خداوند حرام گردانيده از مسلمان خون و مال و آبروى او را و اينكه گمان بد نسبت به او برده شود.
از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده است : اذا اتهم المومن اخاه انماث الايمان من قلبه كما ينماث الملح فى الماء؛(273) زمانى كه مومنى تهمت زند برادر مومن خود را، ايمان از قلبش آب مى شود و زايل مى گردد همان طورى كه نمك در آب حل و مضمحل مى گردد.
از باغبان گلشن دين اميرالمومنين روايت شده حديثى كه حاصل آن اين است : ((كار و عمل برادر دينى خود را به بهترين وجه آن حمل نما تا كارى كند كه راه توجيه را بر تو ببندد و سختى كه از برادر مومن تو سرزند بر نيكى حمل كن و گمان بد نسبت به او مبر در صورتى كه براى آن سخن محمل خوبى مى يابى (274))).
حكايت حضرت عيسى (عليه السلام )
آورده اند كه حضرت عيسى - على نبينا و عليه السلام - با حواريين بر سگ مرده اى گذشتند. حواريون گفتند: چه بوى گندمى دارد اين سگ . حضرت فرمودند: چه سفيد است دندانهاى آن (275).
همانا مراد آن حضرت از اين كلمات ، تاءديب آن جماعت بود و سرمشق ساير بندگان خدا كه نبايد هميشه در تفحص ((عيب )) همديگر باشند، بلكه بايد خوبيهاى ديگران را ديده و بدى را نديده فرض كنند، اما كجايى اى پيغمبر خدا كه ببينى مردمان اين زمانه كه عصر اتم و جهان طلايى است ، مطلب را به عكس كرده عيوب را ديده و خوبيها را ناديده فرض ‍ مى نمايند.
از حضرت ابى جعفر و اى عبدالله (عليه السلام ) روايت شده : اقرب ما يكون العبد الى الكفر ان يواخى الرجل على الدين فيحصى عليه عثراته وزلاته ليعنفه بها يوما ما؛(276) نزديكترين افعال بنده به كفر آن است كه شخصى با شخصى ديگر رابطه برادرى دينى بر قرار كند، پس لغزشها و خطاهاى او را شماره كند تا روزى او را به سبب آنها سرزنش نمايد.
از پيغمبر خدا نيز روايتى نقل شده كه مضمونش اين است : ((تتبع مكنيد و جستجو منماييد زشتيها و لغزشهاى مؤ منان را، به درستى كه هر كه داراى اين صفت باشد، خداوند نيز تتبع افعال ناشايست او كند و او را رسوا سازد اگر چه در درون خانه اش باشد(277).
تجسس خليفه دوم
گويند ((عمر بن خطاب )) شبى در مدينه مى گرديد، از خانه اى روشنايى چراغى را ديد و آوازى شنيد، از ديوار بالا رفته صاحب خانه را (كه ((اميه بن ربيعه )) بود) ديد با ياران خود به شرب خمر مشغولند، عمر ايشان را از آن نهى نمود و زبان به تهديد گشود.
در جواب گفتند: اى عمر! اگر ما مرتكب يك گناه شده ايم تو به چندين عمل نامشروع و برخلاف دين عمل نموده اى .
عمر گفت : چطور؟
گفتند: اول اينكه خداى تعالى فرموده : ...ولا تجسسوا...(278) و تو مخالفت آن كرده و تجسس نمودى .
دوم فرموده : ...واءتوا البيوت من اءبوبها...(279) و تو برخلاف آن عمل نمودى و از ديوار بر آمده ، داخل خانه شدى .
سوم فرموده : ...لا تدخلوا بيوتا غير بيوتكم حتى تستانسوا و تسلموا على اهلها...(280) و تو بى اذن ما وارد خانه شدى .
عمر از اين سخنان خجل شده بيرون رفت (281).
زشتى دروغگويى
بدى صفت ((دروغگويى )) تا آنجاست كه كليد همه گناهان معرفى شده است . بر ارباب بصيرت پوشيده نيست كه ((صفت دروغگويى )) آدمى را در انظار بى قدر و ((خوار)) مى گرداند و بشر به سبب آن خوار مى شود و به هر اندازه داراى قيمت باشد، بى ارزش مى گردد، و اگر كسى داراى خرمن احترامات و عزت بوده آتش دروغگويى به اندك زمانى آن را نابود مى نمايد و طوفان دروغ جميع صفات كمالات را مضمحل ، نابود و معدوم مى گرداند و آدمى به سبب آن روسياه مى گردد.
از بهترين خلق خدا و آقاى دو سرا (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده حديثى كه مضمونش اين است : ((چون مومن بدون عذر و ضرورت دروغ بگويد، هفتاد هزار فرشته او را لعن نمايند و بنويسد خداى تعالى بر او به سبب آن دروغ هفتاد زنا كه سهل ترين آنها مثل زناى با مادر باشد(282).
نيز روايت شده است : اذا كذب العبد تباعد عنه الملك ميلا من نتن ماجاء به ؛ زمانى كه بنده دورغ گويد، فرشته از او دورى مى كند به اندازه يك ميل راه از بوى بد آن دروغى كه گفته است .
از پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده است كه : ((دروغ درى است از درهاى نفاق (283))).
از حضرت رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) سوال نمودند كه آيا مؤ من جبان و بى جگر مى باشد، يعنى صفت ترس در او راه دارد؟
فرمودند: آرى .
گفتند: بخيل مى باشد؟
فرمودند: آرى .
عرضه داشتند: كذاب و دروغگو مى باشد؟
فرمود: نه (284).
نقل شده است كه حضرت زين العابدين (عليه السلام ) به فرزندان خود مى فرمود: اتقوا الكذب الصغير منه و الكبير فى كل جد وهزل فان الرجل اذا كذب فى الصغير اجترء على الكبير؛(285) اى فرزندان عزيز! بپرهيزيد از دروغ كوچك و بزرگ در هر جدى و شوخى ، پس به درستى كه مرد زمانى كه دروغ مى گويد در امر كوچك ، دلير مى شود بر امر بزرگ .
از حضرت ابى جعفر (عليه السلام ) منقول است كه : ان الكذب هو خراب الايمان ؛(286) به درستى كه دروغ ، خراب كننده ايمان است .
از اميرالمونين (عليه السلام ) نقل گرديده است : لا يجد عبد طعم الايمان حتى يترك الكذب هزله وجده ؛(287) نمى چشد بنده اى مزه ايمان را تا اينكه ترك نمايد دروغ را، چه شوخى و چه جدى آن را.
از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده است كه :
واى بر آنكه سخن گفته و دروغ مى گويد تا اينكه بخنداند به سبب آن مردم را، واى بر او! واى براو! واى بر او!.
مواردى كه دروغ گفتن جايز است
مخفى نماند كه در سه يا چهار محل بنابر قولى دروغ گفتن جايز مى باشد:
اول : جايى كه در ميدان جنگ با دشن قرار گرفته كيدى كند و حيله اى ورزد و دروغى گويد كه دشمن غالب ، مغلوب گردد.
دوم : جايى كه بخواهد مابين دو كس اصلاح كند به هركدام از ايشان كه رسد دروغى گويد كه مثلا: فلان شخصى كه با تو نزاع كرده ، عقب سر تو بسيار ميل دوستى با شما را دارد و بسيار صفت نيك تو را به زبان مى آورد.
سوم : جايى كه مرد به اهلش وعده مى دهد چيزى و آن را انجام نمى دهد.
چهارم : جايى كه به سبب آن از دست ستمكارى نجات يابد و دفع كند شر او را از خود.
از حضرت امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: الكذب مذموم الافى امرين دفع شر الظلمه و اصلاح ذات البين ؛(288) دروغ بد است مگر در دو امر، يكى دفع شر ستمكاران و ديگرى اصلاح بين دو نفر.
و نيز فرمود: كل كذب مسوول عنه صاحبه يوما الا كذبا فى ثلثه : رجل كائد فى حربه فهو موضوع عنه ، او رجل اصلح بين الاثنين يلقى هذا بغير ما يلقى به هذا، يريد بذلك الاصلاح مابينهما، او رجل وعد اهله شيئا و هو لا يريد ان يتم لهم ؛(289) هر دروغى ، گوينده اش در روز قيامت مورد سوال (و باز خواست ) قرار خواهد گرفت ، مگر دروغ گوئى در سه موضع : مرددى كه دروغ بگويد در جنگ تا دشمن را مغلوب نمايد يا مردى كه دروغ بگويد و به واسطه آن اصلاح دهد بين دو نفر را و به هر كدام از ايشان كه ملاقات كند، سخنى به دروغ گويد و غرضش از آن اصلاح باشد كه به ديگرى نگفته باشد، يا مردى كه وعده كند به اهلش چيزى را كه اراده انجام ندادنش را دارد.
چند نكته
الف - صفت ((افترا)) و ((تهمت )) از بدترين اقسام دروغ است و در مذمت و بدى آن همين بس كه از حضرت امام صادق (عليه السلام ) روايت شده است : من بهت مومنا او مومنه بما ليس فيه بعثه الله طينه خبال حتى يحرج مما قال ؛(290) كسى كه بهتان زند مرد مومنى يا زن مومنه اى را به آنچه در او نيست ، خداوند او را برانگيزاند در طينت خبال تا اينكه از گناه آنچه گفته پاك شود.
راوى گويد: عرضه داشتم ((طينت خبال )) چيست ؟ آن حضرت فرمودند: ((چرك و خونى است كه از فرجهاى زنان زانيه بيرون مى آيد)).
و نيز از آن جناب نقل شده است : اذا اتهم المومن اخاه انماث الايمان من قلبه كما ينماث الملح فى الماء؛(291)
چون تهمت ببندد مومنى برادر مومن خود را، آب شود ايمان از دلش مانند آب شدن نمك در آب .
ب - تهمت زدن بر پيغمبر و آل او و نسبت دروغ دادن به خدا و رسول گناه و مصيت بزرگ است ، چنانكه حضرت صادق (عليه السلام ) فرمود: الكذب على الله و على رسوله (صلى الله عليه و آله و سلم ) من الكبائر؛(292) دروغ بر خدا و رسول خدا از گناهان بزرگ است .
همين طور كذب بر اوصيا و ائمه اطهار (عليه السلام ) كه امام صادق (عليه السلام ) فرمود: الكذب على الله و على رسوله و على الاوصيا (عليه السلام ) من الكبائر؛(293) دروغ بستن به خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و جانشينان او را گناه بزرگ است .
روايت شده كه در خدمت آن حضرت گفتگوى ((جولا)) شد كه او ملعون است ، آن جناب فرمودند: انما ذلك الذى يحوك الكذب على الله و على رسوله ؛(294) همانا ملعون كسى است كه بر خدا و رسول دروغ مى بافد.
ج - پوشيده نماند كه ضد صفت دروغ ، صفت ((راستى )) است ، راستى آب گلشن زندگانى و نور شعله بيان و آب بيغ زبان است و حضرت يگانه بيچون ، داناى برون و اندرون - جل حلاله - فرموده است : يايها الذين ، امنوا الله و كونوا مع الصدقين ؛(295) ((اى ايمان آوردندگان ! از (مخالفت فرمان ) خدا بپرهيزيد، و با راستگويان باشيد.
و از سالار صدق و صفا حضرت محمد مصطفى (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده است : الصدق يهدى الى البر والبر يهدى الى الجنه ؛(296) راستگويى آدمى را هدايت مى نمايد به نيكى ، و نيكى راهنمايى مى نمايد آدمى را به بهشت .
از حضرت صادق (عليه السلام ) وارد گرديده است كه : لا تنظروا الى طول ركوع الرجل و سجوده فان ذلك شى ء اعتاده فلو تركه استوحش لذلك و لكن انظروا الى صدق حديثه واداء امانته ؛(297) نظر به درازى ركوع و سجود مرد ننماييد؛ زيرا طول ركوع و سجود چيزى است كه وى عادت بر آن نموده ، پس اگر ترك نمايد آن را، مى ترسد چون عادت نموده ، ولكن نگاه كنيد به راستگويى و رد امانت كردن او.
عمر بن ابى المقدام روايت كرده است كه : مرتبه اول كه بر حضرت ابى جعفر (عليه السلام ) داخل شد به من فرمود: تعلموا الصدق قبل الحديث ؛(298) بياموزيد راستگويى را پيش از سخن گفتن .
ممكن است مراد از حديث ، حديث اصطلاحى باشد، يعنى هر كس ‍ مى خواهد از ما روايتى و حديثى را نقل كند، بايد اول به صفت راستگويى زينت شود، بعد راوى حديث گردد.
سخن چينى
بر ارباب فهم و دانش پوشيده نيست كه يگانگى و گرمى بين دوستان يكى از صفات بر جسته آدمى است ، و آنكه داراى اين صفت است و يا اينكه ايجاد اين صفت را مى نمايد، يكى از باكمالهاى روزگار به شمار مى رود، و برعكس ‍ شخصى كه داراى صفت خبيثه جدايى بين افراد انسان است از پست ترين و خبيث ترين افراد بشر است .
از سرور خوبان پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده كه فرمودند: الا انبئكم بشرار كم ؛ آيا خبر دهم شما را به بدترين تان ؟
گفتند: آرى .
فرمود: المشاوون بالنميمه المفرقون بين الاحبه الباغون للبرآء المعايب ؛(299) آنان كه ميان مردم آمد و شد مى كنند به سخن چينى ، و جدايى مى افكنند ميان دوستان ، و براى مردمان پاكدامن ، عيبجويى مى نمايند.
از حضرت ابى جعفر (عليه السلام ) نقل شده كه : محرمه الجنه على القتاتين المشائين بالنميمه ؛(300) بهشت بر دروغ پردازان كه سخن چينى كنند حرام است .
منقول است كه مردى به خدمت حضرت امام زين العابدين (عليه السلام ) عرضه داشت فلان كس درباره شما چنين گفت .
آن جناب اين مضمون را فرمودند: ((به خدا قسم كه رعايت حق برادر خود نكردى ، او تو را امين دانسته سخنى نزد تو گفته و تو خيانت نمودى كه به من رسانيدى و حرمت ما را نيز حفظ و مراعات ننمودى و سخنى را كه به كار ما نمى آيد، به ما شنواندى ، آيا نمى دانى كه سخن چينان سگان آتش جهنمند. بگو برادر خود را، يعنى آن كسى كه در حق من چنين و چنان گفته به درستى كه مرگ ما را فرو مى گيرد و قبر ما را تنگ در آغوش مى كشد يا منضم به هم مى سازد (يعنى ما هر دو خواهيم مرد و قيامت و عده گاه ماست و خداى تعالى حكم مى كند در ميان ما(301)))).
حضرت موسى (عليه السلام ) و سخن چين
آورده اند كه در زمان حضرت موسى - على نبينا و عليه السلام - قحطى و خشكسالى عجيبى شد، آن حضرت سه مرتبه براى دعاى باران بيرون رفت ، ولى از نخل دعاى ايشان ثمرى مشاهده نگرديد، آن حضرت تعجب نموده با خداى خويش مشغول راز و نياز گرديد كه ندا رسيد؛ ان فيكم نماما فلا استجيب لكم ؛(302) همانا در بين شما سخن چينى است ، پس اجابت نمى كنم دعاى شما را.
واقعا اگر آدمى اندكى در اين روايات ، مخصوصا در روايت اخير دقت كند، بدى اين صفت را مى داند، پس واى بر احوال ما كه اين صفت خبيثه را از خود دور نگردانيم و براى اينكه خود را شيرين گردانيم ، به اين صفت رذيله بپردازيم و آنگاه توقع استجابت دعاى خود را هم داشت باشيم ، آه ! آه ! از اين راه زندگى .
واى بر احوال ما كه چراغ فروزانى به نام ((عقل )) را به دست ما داده اند و راه را هم براى ما معين كرده اند و ضرر راه غير مستقيم را هم براى ما گفته اند، و خود نيز با اندك تاءملى مى توانيم به بدى و ضرر آن پى ببريم با اين حال چراغ را خاموش نموده و به راه كج و معوج و خطرناك مى رويم .
اميدواريم پروردگار مهربان ما را موفق بدارد به زندگى نوينى كه در آن رضايت و خشنودى اوست و باز دارد از راهى مورد عضبش واقع شود. آدمى در ميان دو دشمن ، بايد چنان سخن گويد كه اگر چنانچه روزى دوست گردند، اين شخص در ميان آنها شرمنده و خجل نباشد، نه اينكه كارى كند ديگر روى ديدار آنها را نداشته باشد.
سعدى گفته :
ميان دو كس جنگ چون آتش است   سخن چين بدبخت هيزم كش ‍ است
كنند اين و آن خوش دگر باره دل   وى اندر ميان كور بخت و خجل
ميان دوتن آتش افروختن   نه عقل است خود در ميان سوختن