پندهاى شيرين
(خلاصه كتاب ابواب الجنان واعظ قزوينى)

سيد حسين شيخ الاسلامى

- ۱۱ -


بعد از آن حافظين ، عمل بنده اى را بالا مى برند و آن را به نماز و زكات و حج و عمره از آسمانها مى گذرانند تا به آسمان ششم مى رسند، فرشته آن آسمان گويد بايستيد من صاحب رحمم ، بزنيد اين عمل را بر روى صاحبش و چشمهاى او را كور كنيد؛ زيرا صاحب آن بر كسى رحم نمى كرد و چون بنده اى از بندگانم خدا به گناه اخروى يا ضرر دنيوى مبتلا مى گشت ، بر او شماتت مى نمود، پروردگار مرا امر كرده كه نگذارم عمل او از من بگذرد و به سوى ديگرى برسد.
حافظان اعمال ، عمل بنده اى را بالا مى برند با فقه ، اجتهاد و ورع ، آوازى داشته باشد چون آواز رعد و روشنى مانند روشنى برق و با آن عمل ، سه هزار فرشته باشند، چون به آسمان هفتم رسند، فرشته آن آسمان گويد بايستيد و اين عمل را بر روى صاحبش بزنيد، من فرشته حجابم هر عملى را كه براى خداى تعالى نباشد منع كنم ، صاحب آن نظرش جز اين نبوده كه به آن عمل پيش امرا بلند مرتبه گردد و در مجالس ياد او كنند و آوازه او در شهرها منتشر شود، پروردگار مرا امر فرموده كه نگذارم عمل او از من بگذرد.
سرانجام حافظين اعمال ، اعمال بنده اى را بالا مى برند مسرور با نماز، روزه ، زكات ، حج ، عمره ، خلق نيكو، خاموشى و ذكر بسيار و فرشتگان آسمانها و هفت فرشته كه بر هفت آسمان موكلند، پس از پشت سر گذاشتن همه حجابها به نزد خداى سبحان مى ايستند و گواهى مى دهند براى آن بنده كه چنين عمل شايسته اى را انجام داده است .
خداوند فرمايد: شما نگهبان عمل بنده من هستيد و من بر آنچه در ضمير اوست مطلعم ، به درستى كه اين بنده مرا اراده نكرده و مرادش از اين عمل ، تحصيل رضاى من نبوده ، بر او باد لعنت من . سپس فرشتگان گويند: بر او باد لعنت تو و لعنت ما(454).
ريا كاران در قيامت
از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده است : ((كسى كه ريا كار است ، به چهار نام در قيامت خوانده مى شود: اى كافر! اى فاجر! اى غادر! اى خاسر! عمل تو فاسد، پاداش تو باطل ، براى تو امروز نصيبى نيست ، اجر خود را از آنكه براى او عمل كردى بستان (455).
نگارنده گويد: براى انسان بصير، همين اندازه از روايات كفايت مى كند، و راستى اگر كسى مايل نيست بدون سرمايه وارد صحراى محشر شود، بايد صفت ناپسند ((ريا)) را از سرزمين وجود خود ريشه كن كند، و جدا كه ريا صفت خانمانسوزى است .
پروردگار حالات ريا كاران را چنين بيان مى فرمايد: من كان يريد الحيوه الدنيا وزينتها نوف اليهم اعملهم فيها و هم فيها لايبخسون اولئك الذين ليس ‍ لهم فى الاخره الا النار وحبط ماصنعوافيها و بطل ما كانوا يعملون ؛(456) ((كسانى كه از عبادات اراده دنيا و زينت آن را مى كنند، به آنها در دنيا مزد عملهاى آنها را مى دهيم و مزد آنها در دنيا كم نمى گردد و لكن آنها مردمانى مى باشند كه در آخرت جز آتش ، پاداشى براى آنها نيست و آنچه را در دنيا عمل كرده بودند نابود و باطل گردد)).
اگر كسى با دقت حساب كند مثل چنين افرادى را مانند كسى مى داند كه بيچاره در مدت عمر زحمت كشد، رنج و تعب بسيار را بر خود هموار كند، پول بسيارى را به دست آورد، ولى زمانى كه براى خريد به جايى مى رود، دزدان و طراران پول او را به غير آن تبديل كرده و هستى او را برده باشند، بيچاره خيال مى كند صاحب پولى است بى خبر از آنكه طراران روزگار، او را بيچاره كرده و جز خيال واهى چيزى ندارد.
آدم ريا كار هم چنين است ، در تمام ادوار زندگى در سرما و گرما خود را زحمت داده در مقابل مردم بندگى خدا كرده و خيال مى كند مى كند براى بازار قيامت خود چيزى با خود دارد، بى خبر از آنكه دزدان عبادت آن را عوض كرده و جز وزر و وبال چيزى را همراه ندارد.
و راستى بايد همه مسلمانان مواظب خود باشند؛ زيرا طراران بازار دين خيلى آسان دين و ايمان و عبادت انسان را عوض خواهند كرد، و در نتيجه انسان مشرك خواهد شد.
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى فرمايد: ((از شرك پنهانى بر حذر باشيد؛ زيرا شرك در ميان امت من از رفتن مورچه بر سنگ نرم در شب تار پنهان تر است (457).
به طور خلاصه انسان بايد در خود نظرى اندازد اگر آثار و علامات شرك و ريا در وجود خود مشاهده مى كند، در صدد علاج بر آيد، و گرنه در بازار قيامت ، خوار و ذليل و تهيدست وارد خواهد شد.
علامت ريا كار
از اميرالمومنين (عليه السلام ) روايت شده كه رياكار سه علامت دارد: ((وقتى خلايق عبادت او را ببينند، مسرور و خرسند گردد و زمانى كه در تنهايى است ، كسل باشد و در هر امرى دوست دارد كه او را ثنا و حمد گويند(458).
راه علاج ريا
بزرگان ، راه علاج ((ريا)) را نظر به عاقبت امر نمودن دانسته اند كه اين انسان بيچاره فكر كند براى چه اين عمل را چنان انجام مى دهد و فايده آن چيست ؟
اگر نظرش از ريا، رسيدن به مقامات عاليه و منافع كثيره و درجات و عزت مى باشد، بايد بداند كه كسى با چنين عبادتى به آنها نخواهد رسيد، زيرا در روايت آمده است كه : ((همانا خداوند عزوجل فرموده : سوگند به عزت و جلال و مجد و بلندى من بر عرش ! هر آينه قطع اميد كنم اميد كسى را كه به غير من اميد دارد، و در پيش مردم لباس مذلت و خوارى بر او بپوشانم و از مقام قرب خود او را برانم و از كمال نزديكى خود دورش گردانم ، آيا آرزوى رفع سختيهايى كه به دست من است ، به غير من دارد و اميدوار به غير من است ، درگاه غير مرا مى زند در صورتى كه كليدهاى درهاى بسته به دست من است (459).
و اگر از نظر انسان خودنمايى دست يافتن به مقامات عاليه و غير آن نباشد، بلكه منظورش فقط تعريف خلق باشد، او فردى ديوانه است و بايد خود را در تيمارستانها علاج كند.
پيشوايان دينى ما راههاى ديگرى هم براى فرار از ريا فرمودنداند، از جمله اينكه انسان عبادت و كارهاى خير خود را كه احتمال نفوذ آفت ريا در آن مى رود از مردم بپوشاند به طورى كه خلق خدا به آن پى نبرند.
از حضرت عيسى - على نبينا و عليه السلام - روايت شده كه به اصحاب خود مى فرمودند: ((زمانى كه يكى از شما روزه مى دارد، سر و محاسن خود را چرب كند و دو لب خود را روغن بمالد تا اينكه مردم ندانند او روزه است و چون به دست راست خود بخششى كند از دست چپ خود آن را مخفى كند و در وقت نماز، پرده در را بيندازد؛ زيرا خداوند همچنانكه روزى را در ميان آنها تقسيم كرده ، مدح و ثنا را نيز قسمت نموده است (460).
پس وقتى عبادت و كار خير براى خداست ، ديگر نيازمند به نشان دادن و مطلع ساختن مردم نيست ، و اگر خدا بخواهد مردم او را مدح كنند، قطعا او را مدح و ثنا خواهند كرد و اگر هم او نخواهد، مردم هم مدح و ثنا نكنند.
از امام هشتم ، على بن موسى الرضا (عليه السلام ) روايت شده است كه : ((طاعت خود را از مردم بپوشان و به اظهار كردن نزد اين و آن ، عمل خود را ضايع مكن ؛ زيرا تخم زمانى كه در خاك پنهان گردد، مى رويد، اما اگر از خاك بيرون افتد، نخواهد روييد (يعنى بندگى هم زمانى كه پنهانى باشد، مثمر ثواب و منتج رستگارى است ).
از وصاياى پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) است به ابى ذر: ((نماز مستحبى كه در پنهانى خوانده شود، همانا برترى و فضل آن مانند برترى نماز واجب است بر مستحبى (461))).
و نيز به ابى ذر رحمته الله فرمود: ((به خدا نزديك نمى شود بنده به چيزى بهتر از سجده پنهانى !(462))).
و نيز فرمود: ((اى اباذر! ذكر كن خدا را به ذكر خفى (463).
نيز به ابى ذر فرمود: ((همانا پروردگار تو بر فرشتگان به سه نفر مباهات مى كند: اول مردى كه در زمين بى آب و علف يا در مكان خلوت ، اءذان و اقامه گويد و نماز گزارد، خداوند فرمايد كه اى فرشتگان ! نظر كنيد به سوى بنده من نماز مى گزارد و هيچ كس غير از من بر او مطلع نيست ، سپس هفتاد هزار فرشته فرو مى فرستاد تا آنكه پشت سر او نماز كنند و براى او استغفار نمايند تا فرداى آن روز.
دوم ، كسى كه شب برخاسته به تنهايى (دور از چشم ديگران ) نماز گزارد و سجده كند و در سجده به خواب رود، خداى تعالى فرمايد: فرشتگان نظر كنيد به بنده من ، روح او نزد من و جسد او در طاعت من سجده مى كند.
سوم ، مردى كه در ميان لشكرى باشد رفقاى او فرار كنند و او به تنهايى مقاومت كند و نگريزد تا كشته شود(464).
يك حكايت
از على بن موسى الرضا (عليه السلام ) روايت شده كه خداوند - عزوجل - به پيغمبرى از پيغمبرانش وحى فرمود كه : ((چون صبح كردى هر چه اول تو را پيش آيد، آن را بخور، دوم را بپوشان و مستور دار، سوم را قبول كن ، چهارم را نااميد مگردان ، از پنجم بگريز.
آن پيغمبر چون صبح شد روانه گرديد، كوه سياه بزرگ و عظيمى پيش آمد، ايستاد و گفت پروردگار من امر كرده اين را بخورم و متحير شد كه چگونه كوه را با آن عظمت توان خورد، فكرى كرد و گفت : چاره اى نيست ، پروردگار مرا ماءمور نمى كند مگر به چيزى كه طاقت آن را داشته باشم ، به سوى آن روان شد كه آن را بخورد، هر چه به آن نزديكتر مى شد، آن كوه كوچكتر مى گرديد تا به آن رسيد، آن را لقمه اى ديد بهترين طعامها.
سپس روانه گشت ، طشتى را ديد از طلا با خود گفت : پروردگار مرا امر فرموده آن را مستور دارم ، گودى كند و طشت را در آن پنهان نمود و از آن گذشت ، به عقب خود نگاه كرد، طشت را بيرون ديد، گفت : من بيش از اين ماءمور نبودم .
بعد از آن مرغى ديد كه بازى آن را تعقيب كرده و آن پناه به او آورده ، با خود گفت : پروردگار من مرا امر كرده آن را قبول نمايم ، آستين خود را باز كرد مرغ در آستين او رفت ، ((باز)) گفت : تو صيد مرا گرفتى من چند روز است در پى آنم . پيغمبر گفت : پروردگار مرا امر كده نا اميدش نكنم ، قطعه اى از ران خود بريد و به سوى آن انداخت ، سپس روانه شد، گوشت مرده گنديده اى را ديد كرم در آن افتاده ، گفت : پروردگار مرا امر كرده از آن بگريزم ، از آن گريخت و به جاى خود مراجعت نمود.
گويا ندايى شنيد كه آنچه به آن ماءمور گشتى به جاى آوردى ، اما آيا مى دانى حقيقت آن چيست ؟ گفت : نه . گفت : اما كوه ، ((خشم )) است ، چون بنده خشمناك شود از شدت غضب خود را نمى بيند و مرتبه و مقدار خود را نمى داند و چون غضبش فرو نشست و مرتبه خود را دانست آن را مانند لقمه طيبه و لذيذ مشاهده مى كند.
اما آن طشت عمل صالح و شايسته بنده است كه چون آن را از نظر خلق پنهان كند خداوند آن را ظاهر مى كند تا زينت او گردد، مانند آنچه براى اوست از پاداش اخروى . اما آن مرغ ، مردى است كه نزد مى آيد و تو را خير خواهى و نصيحت مى كند، نصيحت او را قبول كن .
اما ((باز)) مردى است كه براى حاجتى نزد تو آيد او را نااميد مگردان و اما گوشت گنديده غيبت است از آن بگريز(465))).
عابد خودنما
طبق آنچه در روايت آمده در بنى اسرائيل عابدى بود خودنما، وى براى آنكه شهرت آفاقى پيدا كند، شب و روز خود را، به رنج و تعب عبادت به سر مى برد، و زمانهاى بسيار گذشت و ((عباد)) بر هيچ طايفه و گروهى نمى گذشت ، مگر آنكه مى گفتند: او مرائى و شياد است تا آنكه روزى به هوش آمد و با خود گفت : اى دل غافل ! تاكى خودنمايى ، تاكى مرائى ، دل را از لوث اين معصيت بزرگ شست و براى خدا كمر همت را بست و مشغول عبادت خدا شد، چيزى نگذشت كه محبوب خلق و خالق شد(466).
كلام گهر بار امام به حق ناطق ، جعفر صادق (عليه السلام ) مويد روايت فوق است : ((كسى كه طاعت كمى كند و مقصودش از آن تحصيل رضاى الهى باشد، خداى تعالى آن را بيش از آن در نظر خلايق جلوه دهد و كسى كه عمل بسيارى كند و تن خود را به زحمت اندازد و شب را به بيدارى گذراند و مقصودش از آن جلب توجه مردم باشد، خداوند عزوجل آن عمل بسيار را در نظر آنكه بشنود، كم و اندك نمايد(467).
و نقل شده است كه پروردگار به يكى از پيغمبران وحى فرمود كه ((بر توست كه عمل صالح خود را از مردم بپوشى و بر من است كه آن است كه آن را ظاهر گردانم (468))).
البته نبايد انسان نظرش در پوشاندن عبادت هم اين باشد كه من بپوشانم تا آنكه در نظر مردم خوب جلوه كند؛ زيرا در اين صورت عبادت با جايى كه آشكارا آن را به جا آورده ، تفاوتى ندارد، چون در هر دو صورت براى مردم آن را انجام داده ، نه براى خدا، بلكه لازم است آن را در پنهانى به جا آورد براى آنكه انسان هميشه ممكن است فريفته زينتهاى دنيويه گردد و گول طراران روزگار را بخورد، نه آنكه خفا در عبادت مدخليتى داشته باشد بنابراين اگر كسى بتواند نفس سركش را كاملا مهار كند شايد عبادت آشكار و پنهانى براى او تفاوتى نداشته باشد، ولى چون غالبا آشكار و نهان تفاوت دارد و بسيار مشكل است كسى بتواند عمل ظاهرى خود را حفظ كند، لذا اين اندازه به مخفى كردن آن تر غيب شده است . البته بعضى عمل پنهانى را هم نمى توانند نگه دارند و اگر عمل پنهانى هم انجام دهند كوشش مى كنند آن را ظاهر نمايند در حالى كه از ضرر و زيانش غافل هستند.
در كافى از امام باقر (عليه السلام ) نقل شده است ((نگهدارى عمل از انجام آن دشوارتر است . پرسيدند: چگونه است نگهداشتن عمل ؟ حضرت فرمود: كسى كه صله رحم و انفاق مال براى خداى بى شريك كند، پس براى او عمل پنهانى نوشته شود، سپس آن را در حضور خلق مى گويد، ثواب او از بين مى رود و عمل او محو خواهد شد و عبادت آشكارا براى او نوشته خواهد شد و سپس آن را ياد آوردى مردم مى كند در نتيجه عمل او محو خواهد گرديد و عمل ريايى براى او نوشته مى شود(469).
از پروردگار دانا مسئلت داريم كه قلب ما را به نور علم و ايمان روشن كند تا آنكه چنين مهلكاتى در گوشه دل ما پديد نيايد و در نتيجه ما را هلاك نگرداند؛ ونتوكل عليه فهو حسبنا و نعم الوكيل
خودپسندى و عجب
از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده كه : ((سه چيز آدمى را هلاك مى كند: بخل با حرص كه به مقتضاى آن عمل شود؛ هوا و هوسى كه از آن پيروى شود؛ سوم عجب و خودپسندى است ، زيرا اين دو صفت باطل كننده ثواب عمل و باعث غضب خداى عزوجل مى باشد(470).
از اميرالمؤ منين (عليه السلام ) منقول است : ((گناهى كه از آن دلگير باشى بهتر از حسنه اى است كه باعث عجب تو گردد(471))).
روايت شده است كه حضرت عيسى - على نبينا و عليه السلام - به حواريين خطاب كرد: ((چه بسيار چراغى كه باد آن را خاموش كرده و چه بسيار عابدى كه عجب و خود پسندى ، عبادات او را فاسد نموده است (472))).
از عبدالرحمان بن حجاج نقل شده است كه به امام صادق (عليه السلام ) گفتم : شخصى كار ناشايستى مى كند و از آن ترسان است ، بعد عمل شايسته انجام مى دهد، شبه عجب بر او عارض مى شود، اين دو حالت نسبت به هم چگونه اند؟ فرمودند: ((حال اولش بهتر از حال دوم اوست (473))).
از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده است كه خداى عزوجل به حضرت داوود - على نبينا و عليه السلام - فرمود: ((گناهكاران را مژده ده و صديقان را بترسان )).
آن جناب عرضه داشت : پروردگارا! چگونه گناهانكاران را مژده دهم و صديقان را بترسانم ؟
خطاب رسيد: ((اى داوود! گناهكاران را مژده ده كه من توبه آنان را مى پذيرم ، و گناهان را عفو مى كنم و صديقان را بترسان كه به عبادتهاى خود مغرور نگردند، همانا بنده اى نيست كه او را براى حساب وادارم مگر اينكه هلاك گردد(474))).
چند نكته
الف - نقل شده است كه يكى از زهاد، خدا را هفتاد سال بندگى نمود و بسيار در عبادت كوشا بود، و اعتماد تمام بر طاعات خود داشت . خداوند مهربان بر او لطف كرد و خواست كه اين مرض مهلك را از او دور گرداند، او را در بيابانى بى آب انداخت و تشنگى بر او غالب گرديد، نزديك بود هلاك شود، در آن حال به فرمان حضرت ذوالجلال فرشته اى با ظرف آبى بر او ظاهر گشت .
زاهد از او آب طلبيد، آن فرشته گفت : اين آب رايگان نيست .
زاهد گفت : چيزى با خود ندارم .
فرشته گفت : طاعات و حسنات .
گفت : ده سال از عبادت خود را دادم .
فرشته گفت : نمى شود تا همه طاعات خود را ندهى ، آب نمى دهم .
زاهد فكر كرد نزديك است جان شيرين را تسليم كند ناچار عبادت هفتاد ساله را داد و كمى آب نوشيد.
فرشته در جواب گفت : عبادتى كه ارزش و بهاى اين اندازه آب را داشته باشد، آيا سزاوار است كه به آن مباهات كنى و مغرور گردى ؟(475).
در بعضى از احاديث قدسيه عبارتى به اين مضمون است كه بعضى از بندگان من سعى تمام در برخاستن شب مى نمايند، ولى مقدمه خواب را بر او مى افكنم از جهت مهربانيم نسبت به او، پس مى خوابد، صبح كه شد بر مى خيزد آزرده خاطر و خود را سرزنش مى كند، و اگر او را رها كنم تا موفق شود، عجب و خود پسندى او را هلاك مى گرداند و خيال مى كند سر آمد عابدان گشته ؛ در اين حال از من دورى مى كند و گمانش اين است كه به من تقرب جسته است (476).
از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده است كه فرمود: ((بر تو باد به سعى و كوشش و خود را از حد تقصير در بندگى خدا خارج نكنى ؛ زيرا كسى نمى تواند حق عبادت او را ادا كند(477))).
اميرالمومنين (عليه السلام ) در پيشگاه حضرت ربوبى عرض مى كند كه : ((خداوندا! فرشتگان با وجود قدر و منزلتى كه نزد تو دارند و خواهشهاى آنها كه منحصر در ذكر بندگى توست و با وجود اينكه طاعت تو بسيار كنند و از امر تو كم غافل شوند، اگر مشاهده مى كردند كنه آنچه از تو بر آنها پوشيده است ، هر آيينه اعمال خود را كوچك مى شمردند و خويشتن را سرزنش ‍ مى نمودند و مى دانستند آن طور كه بايد تو را عبادت كنند، نكردند و آن طور كه اطاعت كنند، ننمودند(478).
از سيد ابرار، معلم آداب حق پرستى ، فخر جهان پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مشهور و منقول است كه : ((پروردگارا! آن طور كه شايسته اى ، تو را نشناختم و آن طور كه شايسته اى ، تو را بندگى كنم نكردم (479).
ب - نقل شده است عابدى هفتاد سال خدا را بندگى مى كرد و آن مدت را به روزه و نماز گذرانده بود، روزى از درگاه الهى حاجتى طلبيد، اما روا نگشت ، رو به نفس كرد و او را سرزنش نمود كه اگر نزد تو خيرى بود حاجت من روا مى گشت ؛ معلوم مى شود از شومى تو هلاك شده ام .
فرشته اى از جانب پروردگار بر او نازل شد و گفت : اى فرزند آدم ! يك ساعت كه نفس خود را توبيخ و سرزنش نمودى بهتر است از اين مدت كه عبادت كردى (480).
ج - ما بايد از فخر الساجدين ، امام زين العابدين (عليه السلام ) سرمشق بگيريم و فكر كنيم كه آن بزرگوار چگونه به درگاه پروردگار رفته و چه چيز آدمى را به خدا نزديك مى كند و چه چيز انسان را از خداوند دور مى نمايد.
روايت است كه امام زين العابدين (عليه السلام ) با خداوند - عزوجل - چنين راز و نياز و مناجات مى كرده پس ما هم ياد بگيريم و بگوئيم كه :
((خداى من ! به عزت و جلال و عظمت تو كه اگر من از روز الست و ابتداى زمان ، بندگى تو مى كردم چندانكه خدايى تو جاويد و برقرار است به عدد هر مو در هر چشم به هم زدن عبادت سرمدى و هميشگى حمد و شكرى كه همه خلايق مى كنند هر آيينه در اداى شكر پنهان ترين نعمتى از نعمتهاى تو كه بر من لازم است مقصرم ، و اگر معدنهاى آهن دنيا را به دندان خود مى كندم و زمينها را به اطراف و مژه هاى چشم خويشتن شخم مى نمودم و از ترس تو به اندازه درياها كه در زمينها و آسمانهاست خون گريه مى كردم ، هر آيينه اين اندكى بود از حق تو كه بر من واجب است ، و اگر اينكه تو اى خداى من ! مرا عذاب مى كردى بعد از اين به عذاب همه خلايق ، و خلقت و جسم مرا براى آتش بزرگ مى كردى و جهنم و طبقه هاى آن را از من پر مى ساختى چنانكه غير از من معذبى نباشد و براى جهنم هيزمى غير از من نباشد، هر آيينه آن به عدل تو بود بر من ، اندكى از بسيار آنچه من مستوجب آن هستم از عذاب و عقوبت تو))(481).
از فرمايشات امام سيدالساجدين (عليه السلام ) استفاده مى شود كه ما بندگان خدا بايد طاعات و عبادات خود را در مقابل ذات احديت هيچ بدانيم گرچه بندگى تمام مخلوقات را كرده باشيم ، و بدانيم كه اگر ذره اى از آن را در نظر خود جلوه دهيم ، خود را به پرتگاه هلاكت انداخته و جزء لشكر شيطان شده ايم و افراد بسيارى بوده اند كه به وسيله خود پسندى به سياهچالهاى بدبختى افتاده و عبادت چنديدن ساله خود را به باد داده اند؛ به طور مثال : در باره شيطان گويند كه سالها در ميان فرشتگان به سر مى برد و آنى غافل نبود و همواره مشغول عبادت و پرستش خدا بود و در هفت آسمان سجده گاهى نمانده بود كه او در آنجا سجده نكرده باشد، ولى سرانجام در اثر عجب و خودپسندى از درگاه خداوند مطرود و رانده شد و براى هميشه مورد نفرين و لعن قرار گرفت .
د - اميرالمومنين (عليه السلام ) در خطبه ((قاصعه )) مى فرمايد: ((عبرت گيريد از آنچه پروردگار هزار سال خدا را بندگى نمود و معلوم نيست از سالهاى دنيا بوده يا سالهاى آخرت (482))).
نقل شده است كه ابليس هر روز بر منبرى از نور كه در زير عرش بود، مى رفت و فرشتگان را موعظه مى كرد و ششصد هزار فرشته پاى منبر او حاضر مى شدند و مقام گناهى سر زند، او را شفيع خود مى سازم . با اين حال شيطان به سبب عجب و خود پسندى و آن غرورى كه در وجود خود ملاحظه كرد، از درگاه الهى رانده شد و به او خطاب شد: ...فاخرج منها فانك رجيم و ان عليك اللعنه الى يوم الدين (483).
آرى ، در بندگى و عبادت خدا بكوش و ابدا ارزشى براى آن قائل مشو؛ زيرا شاعر گويد:

غافل مشو كه مركب مردان مرد را   در سنگلاخ باديه پيها بريده اند
راستى اگر كسى با چشم خرد در اين جهان نظرى افكند، مى بيند كه هر چه زحمت كشد و خود را به مشقت اندازد و روز و شب مشغول عبادت خدا گردد، در مقابل آن همه عبادات و طاعات پيشوايان دينى چيزى انجام نداده است .
ه - سر سلسله انبيا، محمد مصطفى (صلى الله عليه و آله و سلم ) عمرش را چگونه سپرى كرد، اخلاقش ، عبادتش ، خدمت به خلقش ، آبيارى دينش ، قناعتش ، نقش حصير بر پهلوى مباركش ، قبول نكردن كليدهاى خزائن زمين ، كثرت رياضات و اطاعتش چگونه بوده است ، و همچنين مولى المتقين اميرالمومنين (عليه السلام ) چگونه بود حال او با خداوند مبين ، در شبانه روز هزار ركعت نماز خواندنش ، جهادش ، اطاعت و عبادش لباس ‍ كرباس و نان جوينش ، شب زنده دارى و زردشدن چشمهاى مباركش ، مجروح شدن پيشانى و بينى و ساقهاى مباركش ، همين طور ساير ائمه (عليه السلام ).
امام باقر (عليه السلام ) مى گويد: وقتى پدرم امام زين العابدين (عليه السلام ) را در حال عبادت ديدم ، نتوانستم خوددارى كنم و از غايت محبت و دلسوزى مرا گريه گرفت ، امام زين العابدين بعد از اندك زمانى مرا صدا زد و فرمود: ((فرزندم ! بعضى از صحيفه هايى كه عبادت اميرالمومنين ، عل بن ابى طالب (عليه السلام ) در آن است بياورد، من آن را آوردم ، پدرم مقدار كمى مطالعه كرد و با اضطراب آن را به زمين گذاشت و فرمود: ((چه كسى قدرت و توانايى عبادت على (عليه السلام ) را دارد(484).
و - در امالى طوسى روايت شده است كه فاطمه ، دختر على بن ابى طالب (عليه السلام ) وقتى ديد امام زين العابدين (عليه السلام ) از كثرت رياضت در بندگى با جان خود بازى مى كند، نزد جابر بن عبدالله انصارى رفت و گفت : اى صحابه رسول خدا! همانا از ما بر شما حق زيادى است از جمله آنكه چون يكى از ما را ببينيد كه از غايت كوشش در بندگى ، خود را هلاك مى سازد، خدا را به ياد آوردى تا بر خود رحم نمايد، اينك على بن الحسين ، بينى و پيشانيش شكافته و سوراخ شده است .
جابر بعد از زيارت امام باقر (عليه السلام ) و استجازه ، خدمت امام زين العابدين (عليه السلام ) شرفياب شد، آن حضرت را در محراب عبادت غرق در درياى طاعت ديد كه مانند طلاى آب شده مى سوزد. حضرت وقتى جابر را ديد، جهت احترام از جاى برخاست و او را در پهلوى خود جاى داد، سپس جابر عرضه داشت : اى پسر رسول خدا! مى دانى كه خداى تعالى بهشت را براى شما و دوستانتان و آتش را براى دشمنان و اعداى شما آفريده است ، اين رياضت و مشقت چيست ؟ حضرت فرمودند: اى رفيق رسول خدا! آيا نمى دانى كه خداى تعالى گناهان (يعنى گناهان در نظر خودشان نه مانند گناهان ما) گذشته و آينده جدم رسول خدا را آمرزيده بود با اين حال از كوشش بندگى و عبادت باز نمانده بود و او همچنان خدا را بندگى مى كرد - پدر و مادرم به فدايش - به گونه اى كه ساق و قدمش آماس ‍ كرده بود، به آن جناب گفتند چرا چنين مى كنى در صورتى كه گناهان گذشته و آينده تو بخشيده شده ؟ در جواب فرموده بود: ((آيا من بنده بسيار شكرگزار نباشم ))(485)(486).
جابر چون نتيجه نگرفت ، گفت : اى فرزند رسول خدا! بر خود رحم كن ؛ زيرا تو از طايفه اى هستى كه به واسطه بلا را دفع مى كنند و دواها را به دست مى آورند و باران را از خداوند مى خواهند.
حضرت فرمود: ((من پيوسته بايد بر طريق ابوين خود، يعنى رسول خدا و حضرت على مرتضى باشم و طريق آنها را بپيمايم تا آنها را ملاقات نمايم ))(487).
از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده است كه آن حضرت چون وقت نماز مى شد، پاى برهنه به زير آسمان مى رفت و رنگ مباركش متغير مى گرديد و مانند شاخ درخت از باد سخت مى لرزيد؛ چون از بهشت سخن گفته مى شد، صدايى مى كرد كه گويى او را از بهشت اخراج مى كنند، و چون ذكر دوزخ مى شد نيز صدايى مى نمود گويا او را به جانب آتش ‍ مى برند(488).
برادر عزيز! اينها مختصرى بود از عبادات و حالات آن بزرگواران كه اعمال خود را هيچ محض دانسته و هميشه معترف بودند كه خدايا كارى نكرده ايم
و عملى انجام نداده ايم ؛ ولى بنده شرمنده وقتى مختصر طاعت و عملى را انجام مى دهم ، خيال مى كنم ، بهتر از من در جهان وجود ندارد؛ فقط منم و بس . اى بيچاره ! فكر چاره كن ، در عمل بكوش ، عمل بسيار در درگاه الهى بسيار اندك مى باشد، وصيت پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به ابى ذر گوياى اين حقيقت است آنجا كه مى فرمايد:
((اى ابى ذر! همانا براى خدا فرشتگانى است كه از ترس او بر پا ايستاده و سر خود را بالا نمى كنند تا آخر نفخه صور دميده شود و همگى مى گويند: پروردگارا! تو پاك و منزهى از هر عيب و نقص ، و حمد و ثنا مختص توست ، ما آن طور كه تو سزاوار بندگى مى باشى ، عبادت نكرديم و از سختى و شدت آن روز اگر مردى عمل هفتاد پيغمبر را انجام داده باشد آن را اندك و حقير خواهد شمرد(489))).
يك مثل
پروردگارا! مثل ما مثل آن عرب بدوى و بيابان نشينى است كه در مدت عمر از محيط چادر خود خارج نشده و غذايى بهتر از سوسمار نخورده و لباسى بالاتر از حصير يا پنبه نپوشيده و آبى گواراتر از آب گنديده نخورده بود، اما روزى عبورش به گودال بزرگترى افتاد كه آبش گواراتر و صاف تر از آبى بود كه پيش از اين خورده بود خيال كرد آب بهشت است و آبى گواراتر از آن در دنيا وجود ندارد، لذا به فكرش آمد مشكى پر كند و به عنوان سوغاتى براى خليفه بغداد ببرد.
همينكه مى رفت در بين راه به خليفه رسيد، جلو آمد كه جهت خليفه آب بهشت آوردم ، خليفه چون قدرى از آن خورد، دريافت متعفن و گنديده است ، خود را تسلى داد و عرب بدوى را تمجيد كرد و دستور داد او را انعام بخشيدند و از همانجا برگرداندند.
عده اى از خواص گفتند: اين چه آبى بود كه شما انعام كرديد آورنده آن را؟ گفت : صحيح مى گوييد، ولى اين بيچاره آبى از اين بهتر نديده بود و به خيال خود بالاترين آب را براى من آورده ، و از اين جهت بود كه من دستور برگشتن او را دادم تا نگاهش به دجله نيفتد و شرمنده نگردد.
خداوندا! ما هم خيال مى كنيم عبادتى بالاتر از عبادت ما، رياضتى مافوق رياضت ما، سعى و كوششى از كوشش ما بهتر و بالاتر نيست ، هنوز قدمى به درياهاى رياضت و عبادت و طاعت و بندگى خوب تو نگذاشته و اطلاعى از سعى و كوشش آنها نداريم .
بارالها! تو صاحب كرمى و كرم ديگران در مقابل كرم تو هيچ محض است ، اين مختصر عبادت باطل و بى مغز ما را خودت به عنايت و لطف بپذير و اين بدنهاى نالايق و غرق گناه را به كرمت پاداش ده !
به درگاه لطف تو اى پادشاه   نياورده ام تحفه اى جز گناه
همه غفلت و مستى آورده ام   متاع تهدستى آورده ام
تهيدست از آن آمدم بر درت   كه گيرم تو را دامن مغفرت
ندارم بجز خودفروشى خريد   به جاى عمل بسته بار اميد
فقيرم ندارم بجز احتياج   حكيمى بكن خسته اى را علاج
اسيرم مرا از من آزاد كن   كريمى به فضل خودت شاد كن
ذليلم سوى خويش راهم بده   دخيلم ز حشمت پناهم بده
ز سوز غمت شمع راه خودم   گداى تواءم پادشاه خودم
گداى توام دارم از خلق رو   بجز درگهت سر نيارم فرو
تو هستى مرا هيچ كس كو مباش   محيط كرم هست خس كو مباش ‍
توام بى نيازى ده ، اى بى نياز   توام دستگيرى كن اى كار ساز
رحيمى رحيمى ببين زاريم   كريمى كريمى بكن ياريم
كه خوش سستم و سخت افتاده ام   عصاى جوانى زكف داده ام
عصا ده مرا ز اعتقاد درست   كه جان سست و پا سست عزم است سست
تو رحمى بكن بر من تيره بخت   كه دل سخت رو سخت كار است سخت
از اين سستى و سختيم نيست باك   قبول تو برداردم گر زخاك
موعظه يازدهم : بغض و حسد
بغض و عداوت مذموم
البته روشن است كه مراد از عداوت و دشمنى ، عداوت و دشمنى با مومنين و مسلمانان است نه دشمنى با كفار زيرا در آيات و اخبار، دشمنى با كفار عين طاعت و عبادت شمرده شده و از دوستى با آنها منع شده ؛ به طور مثال : خداوند مى فرمايد: ((اى افرادى كه ايمان آورده ايد! دشمنان خود را دوست ميگيريد(490))).
همچنين مى فرمايد: ((اى پيغمبر! آيا نظر نكردى به سوى افرادى كه دوست گرفتند طايفه اى را كه خداوند بر آنها غضب كرده است ، آن افراد از شما نبوده و از آنها هم نيستند و سوگند دروغ مى خورند كه ما مسلمانيم در صورتى كه مى دانند كه منافقند، خداوند براى آنان عذاب شديد آمده كرده است (491).
آيات ديگرى هم در اين زمينه وجود دارد، ليكن به جهت اختصار به همين دو آيه اكتفا مى شود؛ زيرا منظور رسيدن به مطلوب است ، يعنى اينكه خداوند ما را از دوستى با كفار نهى و به دوستى مومنين امر كرده است :
با خارجى كه باد بر او زندگى حرام   انگشت بر نمك ز سر اشتها مزن
انگشت در كف تو از آن پنج آفريد   يعنى كه جز به دامن آل عبا مزن
بالاترين مؤ منين و متدينينى كه به دوستى با آنها ماءمور شده ايم ، ائمه دين مى باشند، زيرا پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرموده : ((دوستى على بن ابى طالب عبادت است (492))) و نيز فرمود: ((نگاه كردن به على بن ابى طالب و ياد كردن او عبادت است و ايمان بنده اى پذيرفته نمى شود مگر آنكه تواءم با ولايت ايشان و بيزارى از دشمنان آن حضرت باشد(493))).
يك نكته
روزى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به بعضى از اصحاب فرمودند: ((اى بنده خدا! دوستى كن در راه خدا و در راه خدا دشمنى نما؛ زيرا به غير از اين طريق به دوستى خدا نمى رسى و كسى مزه ايمان را نمى يابد اگر چه نماز و روزه او زياد باشد مگر آنكه چنين باشد)).
آن مرد سوال كرد: چگونه بدانم كه دوستى و دشمنى در راه خدا كرده ام و دوست اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به سوى على بن ابى طالب (عليه السلام ) اشاره كرد و فرمود: اين را مى بينى ؟ رسول داشت : آرى . فرمود: دوست على دوست خداست ، پس او را دوست دار و دشمن على پدر و فرزند تو باشد و دشمن دار دشمن دوست او را گر چه پدر و فرزندت باشد(494).
پوشيده نماند كه مراد از اين روايت ، نه اين است كه اگر پدر و مادر انسان خداى نخواسته با اهليت (عليه السلام ) دشمن بودند، بايد آنها را آزار كند و يا آنكه اگر دشمن اين خانواده را ديد، بايد بكشد يا آزار و اذيت نمايد، بلكه مقصود اين است كه بايد باطنا دوست خدا و رسول او و ائمه را دوست داشت گرچه قاتل پدر يا فرزند انسان باشد و دشمن آنها را دشمن داشت ولو پدر و فرزند او باشد. بزرگان دين به ما دستور داده اند كه به والدين احسان و نيكى كنيم هر چند مسلمان و از دوستان اهلبيت (عليه السلام ) نباشند براى آنكه انسان مى تواند از راه خدمت كردن زمينه گرايش به دين اسلام و دوستى اهلبيت (عليه السلام ) را در قلب آنان فراهم كند و نتيجه بگيرد.
يك حكايت
در روايت آمده است كه زكريا بن ابراهيم گويد: ((من نصرانى بودم ، مسلمان شدم و به حج رفتم ، خدمت امام صادق (عليه السلام ) رسيدم ، عرضه داشتم : من نصرانى بودم اسلام آورده ام . حضرت فرمود: چه باعث اسلام تو شد؟ گفتم : فرمايش خداى تعالى : ... ما كنت تدرى ما الكتب و لا الايمن و لكن جعلنه نورا نهدى به من نشاء...؛(495) ((تو پيش از اين نمى دانستى كتاب و ايمان چيست ، ولى ما آن را نورى قرار داديم كه به وسيله آن هر كس از بنگان خويش را بخواهيم هدايت مى كنيم )).
حضرت فرمود: هر آينه خدا تو را هدايت فرموده ؛ سپس سه بار فرمود: اللهم اهده ؛ خدايا! او را هدايت كن .
بعد فرمود: ((اى فرزندم ! سؤ ال كن هر چه مى خواهى ؟)).
گفتم : پدر و مادر و اهل بيت من بر دين نصرانى هستند و مادر من نابيناست ، من با آنها زندگى مى كنم و در ظرفهاى آنها غذا مى خورم .
حضرت فرمود: ((آنها گوشت خوك مى خوردند؟)).
عرض كردم : نه ، دست به آن هم نمى زنند.
فرمود: ((باكى نيست ، محافظت مادر خود كن ، به او نيكى نما و چون بميرد او را به ديگرى وامگذار و خود متكفل شو و از اينكه به نزدم آمدى ، كسى را مطلع مكن تا در منى پيش من آيى ان شاء الله )).
زكريا مى گويد: من در منى به خدمت امام صادق (عليه السلام ) آمدم ، مردم دور او را گرفته و از آن حضرت سؤ ال مى كردند، مانند اطفال كه از آموزگار خود سؤ ال مى نمايند، بعد از آنكه به كوفه آمدم به مادر خود مهربانى نمودم ، غذا به او مى خورانيدم ، لباس و سر او را از جانور (شپش ) پاك مى كردم و خدمت او مى نمودم .
مادرم به من گفت : پسرم ! زمانى كه به دين من بودى چنين نمى كردى ، اين مهربانى چيست ؟ گفتم : مردى از فرزندان پيغمبر ما، مرا چنين امر فرموده . مادرم گفت : او پيغمبر است ؟ گفتم : نه پسر پيغمبر مى باشد. گفت : اين پيغمبر است ؛ زيرا سيره و شيوه وصاياى پيغمبران چنين است .
گفتم : اى مادر! همانا بعد از پيغمبر ما، ديگر پيغمبرى نخواهد آمد، اين مرد فرزند پيغمبر ماست . مادرم گفت : پسرجان ! دين تو بهترين دينهاست ، براى من آن را شرح ده . من اسلام را بر او عرضه داشتم ، او هم مسلمان شد و به او اسلام را ياد دادم .
بعد از آنكه نماز ظهر و عصر و عشا را خواند، عارضه اى او را روى داد، به من گفت : فرزندم ! آنچه از دين و آداب به من آموختى ، دوباره اعاده كن و به من بگو. دوباره دين اسلام را بر او عرضه داشتم ، او اقرار كرد و وفات نمود(496).
راستى مى توان گفت مسلمانان مى توانند با عمل ، ديگران را به اسلام دعوت كرده و مدين نمايند، براى آنكه مخالفين دين ، نظر به تعليمات ما كرده و نسبت به آن گرايش پيدا مى كنند و پيشوايان دين ، ما را به اين شيوه و روش امر كرده چنانكه روايت شده از امام صادق (عليه السلام ) كه فرمود: ((به غير زبانهايتان مردم را به خير دعوت كنيد(497))).