پندهاى شيرين
(خلاصه كتاب ابواب الجنان واعظ قزوينى)

سيد حسين شيخ الاسلامى

- ۱۲ -


همچنين امام صادق (عليه السلام ) در جاى ديگر به مناسبتى مى فرمايد: ((ما كسى را مومن نمى دانيم تا آنكه مريد و پيرو تمام امر ما باشد، آگاه باشيد از جمله پيروى كردن امر و اراده ما، ورع و پارسايى است ، پس خود را به آن آراسته نماييد تا خداونند به شما رحم كند و به آن جگر دشمنان ما را خسته و مجروح سازيد تا خدا منزلت شما را بلند گرداند(498))).
آرى ، اگر زكريا بن ابراهيم تازه مسلمان بنا به دستو امام (عليه السلام ) با مادر خود چنان مهربانى و الفت نمى كرد چگونه مى توانست مادر نصرانى خود را مسلمان كند . از اين قبيل داستانها بسيار است ، پس بر ما لازم است اگر با كسى از نظر اسلام دشمن بوديم ، در باطن دشمن باشيم تا بتوانيم زمينه هدايت او را فراهم نماييم و كارى كنيم كه او هم در زمره ما در آيد، مگر آنكه باز دشمنى ظاهرى از طرف اسلام باشد همچنانكه در بعضى از مواقع اظهارتنفر، بلكه جنگ با آنها لازم است . مانند آنكه شير خدا اميرالمومنين (عليه السلام ) در جنگ ((بدر)) بعضى از مشركين را كه از فاميلهاى آن جناب بودند، به قتل رسانيد.
امام على (عليه السلام ) عقيل
نقل شده است زمانى كه عباس فرزند عبدالمطلب و عقيل پسرابى طالب در جنگ ((بدر)) اسير شدند، عباس فديه خود را داد و آزاد شد، اما عقيل مالى نداشت لذا به اسارت ماند.
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) او را تسليم حضرت على (عليه السلام ) كرد و فرمود: اختيار برادر تو با خود شماست . اميرالمومنين (عليه السلام ) دست عقيل را گرفت و دعوت به اسلام نمود، اما او ابا كرد، حضرت دست او را رها كرد و موى سرش را گرفت و او را به بازار آورد و نشانيد و شمشير كشيد تا او را بكشد، صداى عقيل بلند شد كه برادر به حق آنكه به او سوگند ياد مى كنى ، آيا مرا خواهى كشت ؟
حضرت فرمود: آرى ، قسم به كسى كه جز او معبودى بر حق نيست ، اگر ايمان نياورى تو را خواهم كشت .
عقيل گفت : اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله و ان هذا الذى هو دين الاسلام .
حضرت فرمود: ابتدا تو را به اسلام دعوت كردم اجابت نكردى ، چه شد كه مسلمان شدى و به خاطرت چه رسيد؟ عرضه داشت : در جديت تو به كشتن خود فكر و انديشه نمودم كه اگر دين تو بر حق نبود؛ شخصى مثل تو برادرى مثل مرا نمى كشت . سپس حضرت دست در گردن عقيل كرد و فرمود: تو اكنون برادر من هستى ، زيرا برادرى دينى است نه نسبى .
يك نكته
از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده است كه چون روز قيامت گردد، ندا شود كجايند افرادى كه دشمن دوستان من بودند؟ سپس عده اى كه بر صورتهاى آنها گوشت نمى باشد بر مى خيزند، گويند اينها افرادى هستند كه مؤ منين را اذيت و آزار مى نمودند، كمر همت بر افسردگى آنها مى بستند، با آنها دشمنى كرده و در دينشان سرزنش مى كردند، سپس فرمان رسد كه آنها را به دوزخ برند(499).
همچنين از آن حضرت روايت شده است هر كه تخم دشمنى بكارد، حاصل همان را بر دارد(500).
از جناب مقدس نبوى (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده كه : ((در هيچ زمانى جبرئيل نزد من نيامد، مگر آنكه گفت : اى محمد! بپرهيز از كينه افراد و از دشمنى با آنها(501).
از امام باقر (عليه السلام ) روايت شده كه : ((اگر مى خواهى خود را امتحان كنى و بدانى كه در تو خيرى هست ، به دل خود نگاه كن ، اگر اهل فجور و گناه را دشمن دارد، پس در تو خيرى است و خدا تو را دوست دارد، ولى اگر اهل طاعت را دشمن و اهل معصيت را دوست دارد، در تو خيرى نيست و خداوند دشمن توست ، و آدمى با هر كه دوست او مى باشد، محشور خواهد شد(502).
همچنين از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده است كه : ((هر دو مسلمان كه با هم نزاع و قهر كنند و سه روز بر آن باقى بمانند و اصلاح نكنند، از اسلام خارج شده اند و در ميان آنها دوستى نيست ، پس از آن هر كدام از آنها در دوستى سبقت كند و سخن گويد، در روز قيامت زودتر در بهشت خواهد رفت (503).
باز از آن حضرت روايت شده است : ((تا زمانى كه دو مسلمان با هم در نزاع باشند، شيطان مسرور و خرسند است ؛ چون با هم ملاقات كرده صلح نمايند، زانوهاى شيطان مى لرزد و به هم مى خورد و پيوندهاى اندامش از هم جدا خواهد شد و فرياد مى كند اى واى ! ببينيد چگونه هلاك شدم (504 ).
باز از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده است : ((دو نفر به واسطه خشم از هم جدا نشوند، مگر آنكه يكى از ايشان مستجب لعنت گردد، و گاه باشد هر دو مستحق لعن شوند)).
يكى از حضار گفت : خداوند جانم را فدايت كند! يكى از آنها ظالم و سزاوار لعنت است ، اما آن ديگرى كه ذى حق مى باشد چرا؟
حضرت فرمود: ((براى آنكه او نمى خواند برادر مؤ من خود را به صله خود، و حرف او را فراموش نمى كند. از پدر خود شنيدم كه مى فرمود چون دو نفر با هم نزاع كنند و يكى از آنها ستم كند ديگرى را، بايد مظلوم پيش رفيقش كه بر او ظلم كرده برود و بگويد برادرم ! من به تو ستم كرده ام تا آنكه نزاع از ميانشان بر طرف گردد؛ زيرا خداى تعالى حاكم عادل است ، حق مظلوم را از ظالم خواهد گرفت (505))).
پس ، از اين روايات استفاده مى شود كه نبايد مسلمانان نسبت به يكديگر ظلم و ستم نموده و كينه يكديگر را در دل بگيرند، بلكه بايد هر چه مى توانند به هم دوست و علاقه مند به يكديگر باشند و بدانند كه شيطان و نفس اماره هميشه در كمين بشر هستند و پيوسته آدمى را به جانب عداوت و دشمنى دعوت مى كنند تا چه كسى آنها را مهار زند و يا با آنا بجنگد، خلاصه شيطان و نفس اماره هر دو از سر سخت ترين دشمنان بشرند.
خداوند دشمنى شيطان را نسبت به انسان در بسيارى از آيات متذكر شده از جمله فرموده كه : ((عبادت شيطان نكنيد؛ زيرا او براى شما دشمن آشكارى است (506))).
درباره نفس اماره هم علاوه بر آيات قرآن كريم روايات زيادى وجود دارد از جمله اين روايت كه مى فرمايد: ((دشمن ترين دشمنان تو نفسى است كه در ميان دو پهلوى تو جاى دارد و از او غافل مشو و او را به دستگيره تقوا محكم ببند(507).
پس بايد انسان از هر دو بپرهيزد و راه دوستى با مؤ منين را بپيمايد.
دوستى در راه خدا
از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده كه : ((دوست داشتن مؤ من ، مؤ من را در راه خدا، از بزرگترين شاخه هاى درخت ايمان است . آگاه باشيد كسى كه دوستى كند در راه خدا، دشمن دارد در راه خدا، عطا كند در راه خدا، منع كند در راه خدا، پس او از برگزيدگان خداست (508 ))).
از حضرت روايت شده است كه از اصحاب خود سؤ ال فرمود از دستگيره هاى ايمان كدام محكمتر است ؟ عرضه داشتند: خدا و رسول او داناتر است . بعضى گفتند: نماز، برخى گفتند: حج ، بعضى ديگر گفتند: جهاد.
آن حضرت فرمود: ((براى هر كدام از آنهايى كه گفتيد، فضيلتى است اما آن نيست بلكه محكمترين دستگيره هاى ايمان دوستى در راه خدا، دشمنى در راه خدا، دوستى دوستان خدا و بيزارى از دشمنان خداست (509))).
از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده است : ((دو مسلمان كه با هم ملاقات و برخورد مى نمايند، همانا افضل آنها كسى است كه دوستى او بيشتر است از رفيقش (510))).
باز از حضرت نقل شده است : ((افرادى كه در راه خدا دوستى مى نمايند، در روز قيامت بر منبرهايى از نور خواهند بود، به گونه اى كه نور صورتها و جسد و منابر آنها هر آينه هر چيزى را روشن خواهد ساخت تا آنكه به سبب آن شناخته شوند، سپس گفته مى شود كه اينها هستند دوست دارندگان در راه خدا(511))).
از امام زين العابدين (عليه السلام ) نيز نقل شده است كه : ((چون در روز قيامت پروردگار، خلايق را جمع كند، منادى ندا كند به طورى كه همه بشنوند، كجايند افرادى كه در راه خدا دوستى كرده اند؟ طايفه اى برخيزند، سپس به آنها گفته مى شود كه بدون حساب به سوى بهشت رويد(512))).
وقتى فرشتگان با اين گروه كه در حال رفتن به بهشت هستند، بر مى خورند سؤ ال مى كنند كجا مى رويد؟ مى گويند بى حساب به بهشت مى رويم . سؤ ال مى كنند شما از كدام طايفه هستيد؟ مى گويند عمل شما چه بود؟ جواب مى دهند در راه خدا دوست مى داشتيم و در راه او دشمن مى داشتيم . پس ‍ فرشتگان گويند: نعم اءجر العاملين (513)(514 ).
از جناب اقدس نبوى (صلى الله عليه و آله و سلم ) رواست شده است كه : ((عابدترين مردمام كسى است كه باطنش از شومى نفاق نسبت به همه مسلمين صافتر و دلش سالمتر باشد(515))).
رابطه مسلمان با مسلمان
از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده است : ((مسلمان برادر مسلمان است ، مسلمان چشم مسلمان ، آيينه مسلمان و راهنماى مسلمام است ، نه او را خيانت كرد و نه او را مكر كرده و نه ظلم به او نمايد و نه به او دروغ گويد و نه غيبت او را كند(516))).
از امام باقر (عليه السلام ) نقل شده است كه : ((چند نفر به سفرى رفتند راه را گم كرده تشنگى بر آنها غلبه كرد به طورى كه يقين به مرگ خود كردند، در اين حالت پيرمردى جامه هاى سفيد پوشيده نزد آنها آمد و گفت : برخيزيد اين آب است ، برخاستند و آب آشاميدند. بعد گفتند: اى مرد تو كيستى خدا تو را رحمت كند؟
گفت : من از جماعت جنم كه با رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بيعت كردند، به درستى كه من از آن حضرت شنيد كه فرمود: ((مؤ من برادر مؤ من و چشم و راهنماى اوست ، بنابراين سزاوار نبود كه بگذارم در حوالى منزل من هلاك شويد(517))).
حقوق مسلمان بر مسلمان
از معلى بن خنيس روايت شده كه به حضرت صادق (عليه السلام ) گفتم : حق مسلمان بر مسلمان چيست ؟ آن جناب فرمود: ((هفت حق مى باشد كه رعايت آنها واجب است ، اگر يكى از آنها را ضايع كند و رعايت ننمايد، از ولايت و فرمانبردارى خداوند بيرون رفته و براى او در آن نصيبى نيست ، يعنى همه آن از شيطان خواهد بود.
عرضه داشتم : فدايت شوم ! آنها چه هستند؟
فرمود: ((معلى من بر تو مهربانم ، مى ترسم بيان كنم و رعايت نكنى و دانا شوى و عمل ننمايى )).
گفتم : به يارى خدا و توفيق او عمل خواهم كرد.
فرمود: ((اول : آسانترين حق از آن حقوق ، آن است كه براى برادر مسلمان خود دوست دارى آنچه براى خودت دوست مى دارى و مپسندى براى او آنچه براى خود نمى پسندى .
دوم : از آنچه باعث آزردگى او شود، دورى نمايى و رضايت او را به دست آورى و فرمان او را اطاعت كنى .
سوم : با جان و مال و زبان و دست و پايت او را يارى كنى .
چهارم : چشم و راهنما و آيينه او باشى .
پنجم سير نباشى در وقتى كه او گرسنه باشد و سيراب نكردى در حالى كه او تشنه باشد و لباس نپوشى در صورتى كه او برهنه باشد.
ششم : اگر تو را خدمتگزارى است و براى او خادمى نمى باشد، خدمتكار خود را نزد او فرستى تا لباس او را بشويد و غذا درست نمايد و رختخواب او را بيندازد.
هفتم : سوگند او را نيكو دانى و بپذيرى و دعوت او را اجابت كنى و در وقت بيمارى او را عيادت نمايى و در تشييع جنازه او حاضر شوى و زمانى كه دانستى براى او حاجتى است ، به بر آوردن آن مبادرت و پيش دستى كنى و نگذارى كه از تو در طلبش مجبور گردد، بلكه كانه سبقت كنى ، چون اينها را به جا آوردى ، دوستى خود را به دوستى او، دوستى او را به دوستى خود متصل كرده اى (518))).
اينها مطالبى بود در فضيلت ثواب دوستى و شدت عقاب دشمنى ، ولى راههاى بسيار آسانى جهت به دست آوردن صفت محبت و دوستى از پيشوايان دينى ما نقل شده كه بسيار پر ارج و بسيار كم هزينه مى باشند.
ملاقات مؤ من با مؤ من
ديدار مؤ منان با يكديگر موجب محبت و دوستى شده و كينه ها را نابود مى كند و در ضمن جزاى بزرگ جهان جاودانى را در پى خواهد داشت .
از سزوز عالم ، اشرف بنى آدم (صلى الله عليه و آله و سلم ) رواست شده : ((كسى كه برادر دينى خود را در خانه اش زيارت كند، خداوند عزوجل به او گويد تو مهمان و زاير من هستى ، ضيافت تو بر من لازم است و من به جهت دوستى تو نسبت به برادر دينى هر آينه بهشت را براى تو واجب كردم (519))).
چو از امام باقر (عليه السلام ) روايت شده كه : ((مؤ من وقتى از منزل خود براى زيارت برادر دينى اش بيرون مى رود، خداى تعالى فرشته اى را ماءمور مى كند تا بالى از بالهاى خود را زير قدم او افكند و بال ديگر را سايبان او كند، چون به منزل برادر خود مى رسد، خداوند فرمايد: اى بنده تعظيم كننده حق من ! و پيروى كننده آثار پيغمبر من ! بر من لازم است تو را گرامى دارم ، از من بخواه تا عطا كنم ، مرا بخوان تا اجابت نمايم . ساكت شو تا بدون خواستن ، حاجت تو را بر آوردم . بعد از آنكه مراجعت مى كند، فرشته مشايعت او مى نمايد و همچنان بال خود را سايبان او كرده تا به منزل خود داخل گردد، سپس خداى تعالى نيز فرمايد: اى بنده اى كه حقم را بزرگ شمردى ، حق اكرام تو بر من لازم است ، هر آينه بهشت را بر تو واجب و تو را اذن شفاعت دادم نسبت به بندگان خود(520))).
و از امام باقر (عليه السلام ) و فرزند بزرگوارش امام صادق (عليه السلام ) روايت شده : ((هر مؤ منى كه از مومنى كه از منزل خود براى آنكه زيارت برادر مؤ من خود نمايد، بيرون رود و عارف به حق او باشد، خداى تعالى براى او به هرگامى حسنه نويسد، و گناهى از او محو گردد و درجه او بالا رود، چون در خانه او را كوبد، براى او درهاى آسمان گشوده شود، و چون ملاقات نمايد و مصافحه كند و دست به گردن يكديگر اندازند، خداى تعالى متوجه آنها گردد و بر فرشتگان مباهات كرده مى فرمايد: به سوى دو بنده من نظر كنيد كه زيارت هم كردند و با يكديگر در راه من دوستى نمودند، بر من لازم است بعد از اين ، آنها را به آتش عذاب نكنم . چون مراجعت كند، فرشتگان به عدد نفسها و گامها و كلماتش ، او را مشايعت كنند و او را از بلاهاى دنيا و شدايد آخرت محافظت نمايند تا مثل چنين شبى از سال آينده تپس اگر در اثناى آن سال بميرد، از حساب روز قيامت معاف باشد و اگر آن ديگرى كه زيارت شده نيز عارف به حق باشد، براى او آنچه براى زيارت كننده بود از پاداش نيز باشد(521))).
راه ديگر كه جهت كثرت محبت و به دست آوردن دوستى ذكر شده ((مصافحه )) و ((معانقه )) است .
از امام باقر (عليه السلام ) نقل شده : ((زمانى كه دو مؤ من يكديگر را ملاقات كردند و با هم مصافحه نمودند، خداوند دست خود را در ميان دست آنها داخل مى كند سپس با آنكه محبت او با رفيقش زيادتر است ، مصافحه مى كند(522))).
پوشيده نماند كه منظور از چنين روايات فضل و عنايت خدا است ، نه آنكه نعوذ بالله - خداوند هم مانند ما جسمى دارد، داراى دست ، چشم ، زبان و مانند آن است ((سبحان الله عن ذلك )). خلاصه ، ارزش اين عمل به اندازه اى است كه به منزله مصافحه با خداست . از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده است كه : ((با هم مصافحه كنيد؛ زيرا مصافحه كينه را از دل مى برد(523))).
مچنين در روايت وارد شده : ((مصافحه بامؤ من بهتر است از مصافحه با فرشتگان (524))).
از امام صادق (عليه السلام ) درباره اثر و ارزش ((مصافحه )) چنين روايت شده كه : ((پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) حذيفه ابا كرد، حضرت فرمود: حذيفه من دست خود را به سوى تو دراز كردم تو دست خود را نگه داشتى )).
عرضه داشت : افتخار من اين است كه دست من به دست شما خورد، ليكن جنب بودم و نخواستم با جنابت با تو مصافحه كنم .
حضرت فرمودند: ((آيا نمى دانى هر گاه دو نفر مسلمان با هم ملاقات كنند و با يكديگر مصافحه نمايند، گناهانشان مى ريزد جنانكه برگ درختان فرو مى ريزد چنانكه برگ درختان فرو مى ريزد(525))).
يك حكايت
اسحاق بن عمار مى گويد: خدمت امام صادق (عليه السلام ) رفتم ، آن حضرت رو را ترش كرد و چين برابر و نشاند و به من نظر كرد. عرضه داشتم : چه باعث شده كه خاطر مبارك را از من منحرف ساخته اى ؟
فرمود: ((آن چيزى كه تو را با برادران تو متغير ساخته ، اى اسحاق ! به من رسيده كه تو بر در خانه ، دربانى نشانده اى كه فقراى شيعه را از تو دور كنند)).
گفتم : فدايت شوم ! من از شهرت ترسيدم .
فرمود: ((آيا از بلا نترسيدى كه به سبب منع فقراء بر تو نازل شود، و نمى دانى زمانى كه دو مؤ من با هم ملاقات مى كنند سپس مصافحه مى نمايند، خداوند بر آنها رحمت خود را فرو مى فرستد و 99 جزء از آن براى آن است كه مجبت بيشتر دارد و چون با هم دست در گردن كنند، رحمت آنها را فرو مى گيرد و چون بنشينند و با هم سخن گويند، فرشتگان ضابط اعمال به هم گويند كناره گيريم ، شاى آنها را سرى باشد كه هر آينه خداوند بر ما پوشيده باشد)).
اسحاق گويد: گفتم مگر خداوند نفرموده كه : ما يلفظ من قول الالديه رقيب عتيد؛(526) ((هيچ سخنى را انسان تلفظ نمى كند، مگر اينكه نزد آن دو فرشته اى مراقب و آماده براى انجام ماءمور يتند)).
حضرت فرمود: ((اگر حفظه نمى شنوند خداى عالم السر و الخفيات هر آينه مى شنود و مى بيند(527))).
از اين قبيل روايات در اين باره بسيار وارد شده ، ذكر آنها با اختصار كه ما بر آن هستيم منافات دارد لذا اين بخش را به ذكر داستان زير خاتمه مى دهيم (528).
حكايتى ديگر
از حضرت على بن موسى الرضا (عليه السلام ) روايت شده كه : ((روزگارى در بنى اسرائيل چهار نفر مؤ من بودند، روزى دو نفر آنها در منزل يكى از آنها جمع گشته و با هم مناظره داشتند، نفر چهارم آمد و در را كوبيد، غلام صاحب خانه بيرون آمد، آن شخص سؤ ال كرد مولاى تو در خانه است ؟ گفت نه ، آن مرد مراجعت كرد، غلام به خانه برگشت ، مولاى او سؤ ال كرد كه بود؟ گفت فلانى بود و شما را سؤ ال كرد، گفتم در خانه نيست . مولا از جواب كردن آن مؤ من ، آزرده خاطر نشد و غلام را سرزنش نكرد. مؤ منين ديگر هم آزرده نشدند. روز بعد اول صبح همان مرد مؤ من آمد، آنها را ديد كه از خانه بيرون آمده اند و اراده دارند به صحرا روند، بر آنها سلام كرد و گفت : من نيز با شما رفيقم ؟ گفتند: آرى ولى از او معذرت نخواستند براى اينكه آن مرد فقير و ضعيف الحال درويشى بود، لذا او را حقير شمردند.
در بين راه ابرى بر آنها سايه افكند، خيال باران كردند، سرعت نمودند، ابر بر سر آنها راست ايستاد، ناگهان صدايى از ميان آن بلند شد كه اى آتش ! آنها را بگير، من جبرئيل فرستاده خدايم ، سپس آتش از جوف ابر نمايان شد و آن سه نفر را در ربود، نفر چهارم ترسان و حيران و تعجب كنان به شهر برگشت و به حضرت يوشع قضيه را بيان كرد. حضرت فرمود: آيا نمى دانى كه خداوند بر آنها غضب كرده بعد از آنكه از آنها خشنود بود و آن به سبب عملى است كه با تو كردند.
مرد سؤ ال كرد: مگر با من چه كرده بودند؟ حضرت قضايا را براى او بيان فرمودند، گفت : من آنها را مى بخشم و از تقصيرشان در مى گذرم .
فرمود: الان به حال آنها فايده ندارد، اگر پيش از بلا بود، نفعى داشت و شايد بعد از اين فايده به حال آنها داشته باشد(529).
برادران عزيز! اميد است از اين روايات نفعى برده و از عمل به آنها در قلبتان نورى تابيده ، پيوسته رعايت برادران دينى خود را نموده و به احدى از مسلمانان و متدينين ، كوچكترين اهانتى را ننماييد؛ زيرا ممكن است همان طورى كه استفاده مى شود عملهاى ديگر انسان هم باطل و هيچ گردد، چون آنكه امر به نماز و روزه و مانند آن كرده همين دستورات را هم داده ، پس ظلمى نيست اگر به سبب اين سركشى و بى اعتنايى ، بقيه طاعات هم نابود گردد.
از خداوند خواهانيم كه خودش هادى و نگهدار و معين اعمال ما باشد.
حسد
بدانكه ((حسد)) رشك بردن به مردم است به سبب نعمتى كه خدا به آنها عنايت كرده ، با ميل زوال نعمت از آنها، و اگر رشك بردن به تنهايى باشد بدون ميل زوال ، ((غبطه )) است و آن از نظر اسلام علاوه بر اينكه منع نشده ، بلكه به آن ترغيب هم شده است ، لذا از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه : ((مؤ من غبطه مى خورد، ولى حسد نمى ورزد و منافق حسد مى ورزد و غبطه نمى خورد(530))).
پس غبطه غير حسد و حسد غير غبطه است ، اولى بد است و دومى نيكو. روايات بسيارى در مذمت حسد از بزرگان دين وارد شده است ، از جمله امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: ((همانا حسد ايمان را مى خورد و نابود مى سازد همچنانكه آتش هيزم را نابود مى كند(531))).
همچنين از آن حضرت روايت شده است كه : ((اصول و ريشه هاى كفر سه چيز است : حرص ، كبر و حسد(532))).
در روايت است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: خداوند به حضرت موسى (عليه السلام ) خطاب كرد اى پسر عمران ! حسد مبر بر آنانكه از فضل خود به آنها داده ام و به سوى آن چشم خود را مكش و پيروى نفس را مكن ؛ زيرا شخص حسود ناراضى به نعمتهاى من و منع كننده قسمت من است از آنچه بين بندگانم تقسيم كرده ام ؛ كسى كه چنين باشد، من از آن نبوده و آن نيز از من نمى باشد(533))).
از اميرالمومنين (عليه السلام ) كلماتى كوتاه ، ولى پرمعنا و بزرگ درباره مذمت اين صفت هلاك كننده وارد شده كه اگر كسى در آنها تدبر و تفكر و انديشه نمايد، پى خواهد برد به خباثت آن و هيچ وقت گرد آن نخواهد رفت .
بعضى از كلمات امام (عليه السلام ) چنين است :
((ايمان از حسد بيزار است (534))) يعنى مؤ من از حسد بر كنار است .
- ((حسود بر مقدرات الهى خشمناك است (535))).
- ((حسود در درياى غم فرو رفته است (536))).
- ((حسد محبوس كردن روح است (537))). (يعنى همان طورى كه محبوس ‍ ناراحت است و بر او سخت مى گذرد، روح حسود هم در زندان بوده و پيوسته ناراحت است ))).
- ((حسد، جسد را آب خواهد كرد(538))).
- ((حسود سودى نخواهد برد (و هميشه در مقام پست خود خواهد ماند(539)))).
- از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده است : ((لذت حسود از همه مردم كمتر است (540))).
راستى اگر كسى يك نظر عميقانه در اين جهان از ابتداى آفرينش نمايد تا آخر، صدق گفتار بزرگان دين بر او ثابت خواهد شد.
نخست شيطان بر آدم صفى الله حسد برد، مطرود درگاه خداوند شد، قابيل به برادر عزيزش ((هابيل )) حسد برد، او را كشت و خود را بسيار ناراحت و غمگين ساخت ، ايمانش را هم از دست داد. برادران حضرت يوسف (عليه السلام ) به آن بزرگوار حسد برده ، آن بزرگوار را اذيت و آزار كرده و پيراهن از تن او در آورده و او را در چاه انداخته دروغ بسيار در مقابل عملشان گفتند، خود را غمگين ، پدر بزرگوارشان ، حضرت يعقوب را آزرده خاطر ساخته و آن بزرگوار را همچنان به رنج فراق يوسف مبتلا كردند. و همچنين طور اگر بخواهيم يك به يك حسودان جهان را بشماريم ، منافات با اختصار دارد و تا مى توانيم بايد مراعات خيرالكلام ماقل و دل را بنماييم .
بشارت به بهشت
روايت شده كه يكى از حضار مجلس پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) گويد: خدمت حضرت رسالت پناه نشسته بوديم ، حضرت فرمود: ((الان از اين راه مردى از اهل بهشت خواهد آمد)).
سپس مردى از انصار در آمد در حالى كه آب وضو از محاسن او مى چكيد و نعلين خود را به دست گرفته بود، سلام كرد.
فرداى آن روز نيز رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) همان فرمايش را كرد و همان مرد آمد. روز سوم نيز به همان نحو فرمود و همان مرد آمد. چون حضرت تشريف بردند، عبدالله بن عمرو بن عاص از دنبال آن مرد انصارى رفت و گفت : ميان من و پدرم گفتگوى درشتى واقع شده و من سوگند خورده ام تا سه شب نزد او نروم ، اگر اجازه مى فرماييد، اين سه شب را خدمت شما باشم . آن مرد گفت : بفرماييد.
پس سه شب نزد او به سر برد و از او عبادت و بيدارى نديد، فقط در وقت تكان خوردن ، ذكر خدا مى كرد و همچنان خوابيده بود تا براى نماز صبح برخاست ، ليكن از او جز سخن خير نشنيد.
عبدالله گويد: چون سه شب گذشت ، به او گفتم حقيقت امر اين است كه بين من و پدرم حرفى نشده ، ولى از حضرت پيغمبر در حق تو چنين شنيدم ، خواستم كه بر عمل و عبادت تو مطلع گردم از تو عمل بسيارى نديدم ، پس ‍ چه چيز تو را به اين مرتبه رسانيده و از اهل بهشت گردانيده ؟
انصارى گفت : غير از آنچه از من ديدى ، بندگى ديگرى نيست جز آنكه بر هيچ يك از مسلمانان در خود غشى نمى يابم و به خير و خوبى كه خداى تعالى به آنان عنايت كرده ، حسدى در خود نمى بينم .
عبدالله گفت : همين است كه تو را به اين مرتبه رسانيده و آن صفتى است كه ما را طاقت آن نبوده و تحصيل آن از ما نمى آيد(541).
يك نكته
داوود رقى به نقل از امام صادق (عليه السلام ) روايت مى كند كه آن حضرت فرمود:
((از معصيت الهى پرهيز كنيد و بعضى از شما بر بعضى ديگر حسد نورزيد؛ زيرا از عادت حضرت مسيح (عليه السلام ) اين بود كه در شهرها سير مى نمود، روزى مردى كوتاه قد از اصحابش با وى در بعضى از مسافرتها همراه شد و از ملازمان او بود، رفتند تا به دريا رسيدند، حضرت مسيح بسم الله گفت در حالى كه يقين به آن داشت و بر روى آب روان گرديد، آن مرد چون از حضرت مسيح آن را مشاهده كرد، بسم الله گفت و بر روى آب روان شد، عجب او را فرا گرفت و گفت : عيسى (عليه السلام ) روح الله است ، روى آب راه مى رود، من هم روى آب راه مى روم ، پس او بر من چه فضيلت و برترى دارد؟
يك مرتبه در آب غرق شد به حضرت عيسى ملتجى شد، آن جناب او را بيرون آورد و فرمود: چه گفتى ؟ جريان را گفت . حضرت فرمود: خود را در جايى نهادى كه در آنجا خداوند تو را ننهاده ، پس خداوند بر تو غضب كرد به خاطر آنچه گفتى ، از آن توبه كن . آن مرد توبه كرد، دوباره به همان مرتبه برگشت ؛ پس شما هم از معصيت خدا بپرهيزيد و بعضى از شما بر بعضى ديگر حسد نورزد(542))).
براى فرار و نجات از اين سيلاب بنيان كن لازم است انسان بيش از پيش به روايات اهلبيت عصمت و طهارت (عليه السلام ) با دقت هر چه تمامتر بنگرد و فكر كند كه آخر هم اگر من حسد بورزم ، چه نفعى عايد خودم مى شود و چه ضررى بر محسود وارد مى گردد، جز ناراحتى و خويشتن را آزردن و خسته كردن بهره اى نصيب آدمى نمى شود.
راستى بايد انسان اين صفت را از خود دور كند يا ناچار پيروى آن را نكند؛ زيرا كاملا ايمان را نابود مى كند، به عبارت ديگر شخص حسود به خداى خود اعتراض دارد كه - نعوذ بالله - بى جا به فلان كس نعمت بخشيدى و به من ندادى ، تو بنده شناس نيستى ، عدالت ندارى ، حكيم نمى باشى (543).
سبحنه و تعلى عما يقولون علوا كبيرا؛(544) ((بسيار منزه و بلند مرتبه است خدا از آنچه گويند)).
موعظه دوازدهم : مذموم بودن طمع
آدمى بايد در اين چند روزه زندگانى دنيا مختصرى انديشه نمايد كه چه كسى متكفل انسان است و چه كسى او را بالا برده و پايين مى آورد، چه كسى دانا به حوايج و لوازم زندگى اوست و چه كسى آنها را عهده دار مى باشد؛ دانا به امور كيست و توانا به امور چه مقتدرى است .
راستى زمانى كه اين انديشه براى انسان پديد آيد، به هر فردى رو نمى آورد و نزد هر كس سر بيچارگى فرود نخواهد آورد، به هر در گاهى نخواهد رفت ، پيش هر بى سر و پا اظهار بيچارگى نخواهد نمود؛ ملتجى به كسى نخواهد شد، هر فردى را مقتدر و متكفل نخواهد پنداشت ، بلكه يگانه درگاه و پناه بى نياز و مقتدر و متكفل خود را خدا مى داند و بس و به ياد مى آورد كه خداوند چنانكه خود فرموده : بنده اش را كفايت مى كند؛ اليس الله بكاف عبده ...(545).
((و كسى كه بر خدا توكل كند، خداوند او را كفايت خواهد كرد؛)) و من يتوكل على الله فهو حسبه (546).
بنابراين ، اگر كسى هم خدا را براى رفع احتياج خود بخواند، خداوند نياز او را بر طرف خواهد نمود، ولى واسفا! از بيشتر مردمان اين زمان كه راستى خداوند را فراموش كرده و به درگاه غير او رو آورده اند، در عين حال باز لطف و عنايت او همه را شامل مى شود:

از خلق همرهى طلبى ، اين چه گمرهى است   خاكت به سر مگر به خدا آشنا نه اى
زهر است عطاى خلق هر چند دوا باشد   حاجت ز كه مى خواهى جايى كه خدا باشد
چند حكايت
الف - گويند يكى از خلفا به ((بهلول )) گفت : آيا ميل دارى و راضى مى شوى وجه كفاف و معاش تو را متكفل شده و مايحتاج تو را از خزانه مقرر دارم تا آسوده خاطر شوى ؟ (اگر من و تو باشيم ، مى گوييم چه بهتر از اين ، خدا سايه شما را از سر ما كم نكند. حال ببينيم بهلول در جواب چه گفت است ).
بهلول گفت : اگر چند عيب در آن نمى بود راضى مى شدم :
اول آنكه : تو نمى دانى من به چه محتاجم تا آن را براى من مهياسازى .
دوم آنكه : نمى دانى من در چه وقت محتاجم تا آن زمان به دادن آن بپردازى .
سوم آنكه : نمى دانى من به چه اندازه محتاج هستم تا همان اندازه دهى و از بيش و كم آن مرا در ورطه بلا نيفكنى .
خداوندى كه متكفل روزى من است اين هر سه را مى داند، به علاوه ممكن است جسارت و حركت ناپسندى از من سر زند و تو به سبب آن ، اين وظيفه را قطع نمايى ، ولى خداى من هر چه بى ادبى از من صادر شود، ا: وظيفه را قطع نخواهد فرمود(547).
وليكن خداوند بالا و پست   به عصيان در رزق بر كس نبست
ب - نقل شده كه فقيرى در خانه يكى از اهل دنيا براى حاجتى رفت ، اتفاقا وقتى درويش بينوا به درگاه آن شخص رسيد، او در معبد خود مشغول وظيفه بندگى بود. آن بيچاره در گوشه اى خزيد تا آنكه خواجه از نماز و اوراد خود فارغ شود از معبد بيرون آيد و او حاجت خود را بر وى عرضه دارد.
ناگهان صداى خواجه از درون معبد بلند شد در حالى كه با سوز و زارى مى گفت : خداوندا! فلان حاجتم را بر آور از فلان ورطه نجاتم ده ؛ و مرا به فلان مطلبم برسان و به فلان آرزو مرا نايل فرما؛ تويى دلنواز بندگان ، چاره ساز درماندگان . خواجه اين گونه كلمات را بر زبان مى راند و مى گريست .
درويش از سخنان عابد متنبه و هوشيار شد و خطاب به خود كرد: اى نادان ! حاجت خود پيش كسى آورده اى كه او نيز به ديگرى نيازمند است و دست خود را به جانب او در از نموده ، چرا عرض حال پيش آن نبرى كه خواجه نيز به او محتاج و نيازمند مى باشد.
ج - نقل شده كه عابدى به احتياج شديد مبتلا گرديد و هيچ وقت دست گدايى به جانب كسى دراز ننموده بود. خلاصه دست او از همه جا قطع شد و گرسنگى و بينوايى به جانب كسى دراز ننموده بود. خلاصه دست او از همه جا قطع شد و گرسنگى و بينوايى بر او فشار آورد. سرانجام زن عابد گفت : اگر مى خواهى آبروى تو محفوظ بماند و در ضمن مختصر توشه هم به دست آورى بايد چادرى را به روى خود اندازى به گدايى تن دهى . عابد از روى ناچارى به گدايى تن در داد، روى خود را بست و بر سر راه نشست ، اتفاقا در آن روز پول شخصى را زده بودند و عابد روبسته را به آن امر شنيع متهم كرده و دستش را بريدند. عابد عوض توشه ، دست بريده را پيش زن آورد و گفت اين دستى است كه به سوى غير خدا دراز شده :
بدوست روى دو عالم تو آشناى كه اى   جهان گداى در اوست تو گداى كه اى
د - حكايت شده كه روزى درويش تنگدستى به در خانه منعم تنگ چشمى رفت و گفت : شنيده ام در راه خدا مالى نذر كرده اى به درويشان دهى ، اگر نصيب من هم مى باشد حاضرم .
آن شخص گفت : صحيح است ، ولى من نذر كرده ام اين پول را به نابينايان دهم تو نابينا نيستى . درويش گفت : اى خواجه ! اشتباه فرمودى نابيناى حقيقى منم كه درگاه بى پايان خداى كريم را فراموش كرده به در خانه چون تو لئيمى آمده ام .
اين را گفت و رفت ، آن شخص هر چه او را دنبال كرد كه به او هم چيزى بدهد قبول ننمود(548).
آرى ، ما بندگان بى فكر و انديشه ، خداى خود را فراموش مى كنيم كه به درگاه لئمان روزگار مى رويم و سر خجلت و شرمندگى را در پيشگاه آنها فرود مى آوريم و بسا مى شود مختصر ايمانمان را هم براى رسيدن به مختصر مالى يا پست و مقامى از دست مى دهيم .
اى بشر غافل ! هوشيار شو و ببين كه سلاطين روزگار و مالداران دنياى غدار، شجاعان و دليران و صاحب منصبان كجايند، و الان در گوشه اى از دنيا؛ زير خاك خزيده اند، به خود آى و ببين چه چيز به آنها سود رسانده و مى رساند و چه باعث گرفتارى آنها و ما خواهد شد. چند روزه دنيا اين قدر ارزش ‍ ندارد كه ما پيش هر نااهلى برويم و از خدا روگردانيم و شكايت كنيم و از غير او حاجت طلب كنيم :
براى دو لب نان ، در به در چه مى گردى   تو راه درگه حق را مگر نمى دانى
ه - منقول است كه در روز ((عرفه )) وقتى حضرت امام زين العابدين (عليه السلام ) عده اى را ديد كه از مردم سؤ ال و گدايى مى كنند، فرمود: ((اينها بدان خلق خدايند؛ زيرا در اين وقت مردم رو به خداوند آورده و از او حاجت مى طلبند و اينها به مردم رو آورده اند(549))).
در روايت آمده است : ((اگر سؤ ال كننده بداند در سؤ ال چه بدى وجود دارد، احدى از ديگرى سؤ ال نخواهد كرد و اگر عطا كننده هم بداند چه فوايدى در عطيه است ، احدى را رد نخواهد نمود(550))).
از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه : ((عده اى خدمت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مشرف شدند و در خواست ضمانت بهشت را نمودند. حضرت فرمودند: ضامن خواهم شد به شرط آنكه مرا به طول دادن سجود يارى كنيد. آن طليفه قبول كردند، حضرت هم ضامن شد.
خبر به طايفه اى از انصار رسيد، آنها هم خدمت آن بزرگوار آمدند و همان در خواست را نمودند، حضرت فرمودند: قبول ، ولى به شرط آنكه از كسى طلب چيزى نكنيد، آنان قبول كردند، آن جناب هم ضامن شد.
بعد از اين قضيه ، در ميان اين طايفه انصار چنين بود كه اگر سوارى تازيانه از دستش مى افتاد، از كسى آن را نمى خواست ، خود فرود آمده برمى داشت و اگر بند نعلين فردى پاره مى شد، از كسى در خواست نمى نمود(551))).
روايت شده كه امام باقر (عليه السلام ) فرمود: ((سوگند به خدا هر آينه اين مطلب حق است كه كسى در سؤ ال را بر خود باز نخواهد نمود، مگر اينكه خداوند در فقر و بيچارگى را بر روى او باز خواهد نمود(552))).
و از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده ((كسى كه بدون فقر و احتياج ، سؤ ال كند مانند آن است كه آتش مى خورد(553))).
زير گل بودن بسى خوشتر از زير منتى   واى اگر در عهد مامى بود صاحب همتى
و - نقل شده كه روزى عثمان بن عفان دويست دينار توسط دو نفر برادر ابى ذر غفارى رحمته الله فرستاد، آن مرد خدا به خيال آنكه اين پول از بيت المال و از اموالى است كه ساير مسلمين را نيز در آن حقى است ، فرمود: آيا عثمان به ديگرى هم داده ؟
گفند: نه ، فرمود: من هم فردى از مسلمانانم ، همان اندازه كه با ساير مسلمانان روا دارد به من هم همان اندازه روا دارد.
گفتند: عثمان مى گويد كه اين از مال شخصى اوست و به خدا سوگند مال حرامى با آن مخلوط نمى باشد. فرمود: مرا به آن احتياجى نيست ؛ زيرا من در حالى صبح كرده ام كه از غنى ترين مردمانم .
گفتند: چطور ما در خانه تو چيزى از معاش نمى بينيم ، پس چگونه خود را چنان مى پندارى ؟
فرمود: در زير اين پالان كه مى بينيد، دو گرده نان جو وجود دارد و چند روز بر آن گذشته با اين حال اين دينارها را چه كنم ، به خدا قسم آنها را نخواهم گرفت تا خداى تعالى بداند كه من قادر بر چيزى از كم و بيش نيستم و هر آينه صبح كرده ام در حالى كه بى نيازم به ولايت على (عليه السلام ) و عترت او (از ديگران ).