قلمرو دین

عبدالحسین خسروپناه

- ۳ -


قلمرو دین در عرصه ى نبوت شناسى

مهم ترین پرسش هاى آدمیان در تمام اعصار، خصوصاً در جهان آشفته ى کنونى، شناخت اهداف آفرینش و زندگى و چگونگى رسیدن به آنهاست و پاسخ به آن پرسش ها، به بررسى مباحث نبوت، هم چون امکان و ضرورت بعثت انبیا بستگى دارد.

تبیین واژه ى نبوت

در آغاز سخن، به تبیین واژه ى نبوت مى پردازیم: اصطلاح نبوت یا نباوت، مصدر لفظ نبى است و لفظ نبى، صفت مشبهه است و به معناى کسى است که درجه ى بلندى داشته باشد; پاره اى دیگر از اهل زبان آن را از نباء، به معنى خبر، مشتق دانسته اند، که در این صورت، نبى به معناى خبردهنده مى باشد; زیرا انبیا از سرگذشت پیامبران، هلاک امت هاى گذشته، خبرهاى غیبى، اسما و صفات خداوند، قیامت و مانند این ها گزارش مى دهند.
به آیات ذیل در این زمینه توجه فرمایید: (نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنَّهمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدىً);[1] ما داستان آنان را به حق براى تو بازگو مى کنیم; آنها جوانانى بودند که به پرودگارشان ایمان آوردند، و ما بر هدایتشان افزودیم. (وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَاناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا);[2] و داستان دو فرزند آدم را به حق بر آنها بخوان: هنگامى که هر کدام کارى براى تقرب انجام دادند; اما از یکى پذیرفته شد. (قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِیمٌ * أَنتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ);[3] بگو: این خبرى بزرگ است که شما از آن روى گردانید! واژه ى دیگرى که با کلمه ى نبىء ارتباط دارد، اصطلاح رسول است. این اصطلاح، از ماده ى رِسل، به معناى حرکتِ توأم با آرامش، گرفته شده است و در اصطلاح علم کلام، به کسى که از طرف خداوند براى ابلاغ پیام به آدمیان ارسال شده است، اطلاق مى شود. آیات ذیل بیانگر همین نکته اند: (یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِن رَبِّکَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ);[4] اى پیامبر آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، کاملا برسان; و اگر نکنى رسالت او را انجام نداده اى. (الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسَالاَتِ اللَّهِ وَیَخْشَوْنَهُ);[5] کسانى بودند که تبلیغ رسالت هاى الهى مى کردند و (تنها) از او مى ترسیدند. (وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً أَصْحابَ الْقَرْیَةِ إِذْ جاءَهَا الْمُرْسَلُونَ);[6] و براى آنها، اصحاب قریه را مثال بزن هنگامى که فرستادگان خدا به سوى آنان آمدند. شایان ذکر است که کلمه ى رسول بر برخى از ملائکه نیز اطلاق شده است، مانند: (فَمِنْهُم مَنْ أَرْسَلْنَا عَلَیْهِ حَاصِباً وَمِنْهُم مَّنْ أَخَذَتْهُ الصَّیْحَةُ);[7] بر بعضى از آنها طوفانى از سنگ ریزه فرستادیم و بعضى از آنان را صیحه ى آسمانى گرفت. (قَالَ إِنَّمَا أَنَا رَسُولُ رَبِّکِ لاَِهَبَ لَکِ غُلاَماً زَکِیّاً);[8] گفت: من فرستاده ى پروردگار توام; (آمده ام) تا پسر پاکیزه اى به تو بخشم. بر اساس آیات مذکور روشن مى گردد که رسول، مصداقاً، اعم از نبى است; زیرا ملائکه را نیز شامل مى شود.
در روایات متعددى از ائمه ى اطهار(علیهم السلام) در تفاوت میان رسول و نبى نقل شده است که، نبى کسى است که در خواب (فرشته ى وحى الهى) را مى بیند و صداى فرشته را (در بیدارى) مى شنود و فرشته را نمى بیند، ولى رسول کسى است که هم صدا را مى شنود و هم در خواب مى بیند و هم فرشته ى وحى را در بیدارى مشاهده مى کند;[9] بنابراین دو مفهوم نبى و رسول از هم جدا هستند و قابلیت اجتماع ندارند; ولى ظهور این دسته از روایات، با آیاتى که پیامبر اسلام به «یا ایها النبى» خطاب شده است، تعارض دارد; زیرا نبوت و رسالت، هر دو، در نبى اکرم استفاده مى شود. برخى گفته اند: نبى معمولا اخص از رسول است; زیرا نبى کسى است که به او وحى مى رسد، اعم از این که مبلّغ کلام خداوند باشد یا نباشد; ولى این مطلب ناتمام است; زیرا خداوند در سوره ى بقره آیه ى 213 میفرماید: (کَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ) در نتیجه، هر نبى و پیامبرى باید بشارت دهنده و انذار کننده باشد و کلام خداوند را ابلاغ نماید. ولى بدون شک، میان نبى و رسول تفاوت وجود دارد; زیرادر سوره ى مریم آیه ى 51 میفرماید: (وَکَانَ رَسُولاً نَّبِیّاً) و نیز در سوره ى حج آیه ى 52 مى فرماید: (وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ مِن رَّسُول وَلاَ نَبِیٍّ إِلاَّ إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ فَیَنْسَخُ اللَّهُ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ ثُمَّ یُحْکِمُ اللَّهُ آیَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ) این دو آیه بیانگر این است که نبوت و رسالت دو مقام اند; و از آیاتى که تعداد رسولان را 313 نفر و انبیا را 124 هزار نفر شمرده اند، دوگانگى آن دو مقام روشن مى گردد. اگر نبى را به پیامبرى که فرشته ى وحى را در خواب مى بیند و صدایش را مى شنود و در بیدارى فقط صداى او را مى شنود، ولى او را نمى بیند، اطلاق کنیم و رسول را پیامبرى بدانیم که فرشته ى وحى را در حال بیدارى هم مى بیند، در آن صورت، مصادیق نبى بیش تر از رسول خواهند بود; البته شاید از نظر وظایف و تکالیف اجتماعى نیز تفاوت عمده اى داشته باشند.

بعثت انبیا

لزوم بعثت انبیا از دیدگاه قرآن

مسائل و مباحث کلامى و اعتقادى از جهت روش شناسى یکسان نیستند. پاره اى از آنها فقط با استدلال عقلى، و برخى دیگر فقط با دلایل نقلى، و دسته ى سوم، با براهین عقلى و دلایل نقلى اثبات پذیرند. مسئله ى ضرورت بعثت انبیا تنها با برهان عقلى اثبات مى شود. اگر با آیات و روایات و دلایل نقلى به اثبات آن بپردازیم، مشکل دور لازم مى آید; زیرا در این صورت اثبات ضرورت بعثت انبیا بر آیات و روایات توقف دارد و اثبات حجّیت آیات و روایات نیز به ضرورت بعثت انبیا متوقف است. این مطلب مورد اتفاق متکلمان شیعه و معتزله است; ولى اشاعره که منکر حسن و قبح عقلى اند به استدلال عقلى در این مسئله توجه نکردند; زیرا لازمه ى این استدلال قبول حسن و قبح عقلى است.
شایان ذکر است که تمسک ما به آیات قرآنى و روایات پیشوایان دین در مسئله ى ضرورت بعثت انبیا، از باب تعبد و استدلال به دلایل نقلى نیست; بلکه گاه مى توان از این آیات و روایات براهین عقلى استخراج کرد; به عبارت دیگر، با نگاه بیرون دینى به قرآن، نیازمندى به پیامبر را، به صورت عقلى مى پذیریم; به هر حال، قرآن از زوایاى گوناگونى بعثت انبیا را لازم و ضرورى شمرده است و مسائلى هم چون: تثبیت و تکمیل توحید، امیدوارى به قیامت، رفع اختلاف، فصل خصومت، اجراى عدالت در جامعه ى بشرى، اتمام حجت، تزکیه، تعلیم کتاب و حکمت و ... را به عنوان فلسفه ى بعثت پیامبران بیان نموده است. به آیات ذیل توجه مى کنیم:
1. بعثت انبیا براى عبادت خداوند و اجتناب از طاغوت: (وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّة رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ);[10] ما در هر امتى رسولى برانگیختیم که خداى یکتا را بپرستید و از طاغوت اجتناب نمایید. (وَإِلَى عَاد أَخَاهُمْ هُوداً قَالَ یَاقَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ مَا لَکُمْ مِنْ إِله غَیْرُهُ أَفَلاَ تَتَّقُونَ);[11] و به سوى قوم عاد برادرشان، هود را (فرستادیم) گفت: اى قوم من! (تنها) خدا را پرستش کنید که جز او معبودى براى شما نیست. آیا پرهیز گارى نمى کنید؟! انبیا، علاوه بر تشویق مردم به عبادت خداوند و اجتناب از طاغوت و بت هاى ساختگى، پرهیز از طاغوت و بت نفس را نیز توصیه مى کردند، که بدترین بت، بت نفس آدمى است. تبعیت از هوا و هوس و تمایلات نفسانى، آدمى را از قرب الهى و صراط مستقیم دور مى سازد و به انحراف و اعوجاج مى کشاند و انسان ها در عصر جدید بیش تر از گذشته گرفتار بت پرستى اند. تاریخ گواهى مى دهد که هر گاه مردم از انبیا فاصله گرفتند، گرفتار شرک و طاغوت شدند.
2. حکومت و داورى به حق میان مردم و مخالفت با هواى نفسانى: (یَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُم بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلاَ تَتَّبِعِ الْهَوَى فَیُضِلَّکَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ بِمَا نَسُوا یَوْمَ الْحِسَابِ);[12] اى داود! ما تو را خلیفه (و نماینده ى خود) در زمین قرار دادیم، پس میان مردم به حق داورى کن و از هواى نفس پیروى مکن که تو را از راه خدا منحرف سازد; کسانى که از راه خدا گمراه شوند، عذاب شدیدى به خاطر فراموش کردن روز حساب دارند. چه بسیار احکامى که اگر انسان بخواهد از طریق تجربه، به حسن و قبح و بایستى و نبایستى آن پى ببرد، گرفتار ضرر جبران ناپذیر بشود; حقایقى که، به یک معنا، تجربه ناپذیرند و با تجربه ى آنها گوهر آدمى متلاشى مى شود; مثل، روابط جنسى که در اسلام حکم به محدودیت آن آمده است، اگر حکمش به دست تجربه ى بشرى نهاده شود، ارزش ذات و گوهر انسانى را تنزل مى دهد و بعد از کشف ضررهاى آزادى جنسى، توان جبرانش از بشر گرفته مى شود.
3. ایجاد عدالت اجتماعى توسط مردم: (لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ);[13] ما رسولان خود را به دلایل روشن فرستادیم، و با آنها کتاب (آسمانى) و میزان نازل کردیم تا مردم به عدالت قیام کنند.
4. تعلیم کتاب و دستورهاى الهى و حکمت و آنچه آدمیان نمى دانند: (کَمَا أَرْسَلْنَا فِیکُمْ رَسُولاً مِنْکُمْ یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیَاتِنَا وَیُزَکِّیکُمْ وَیُعَلِّمُکُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَیُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ);[14] همان گونه که رسولى از خودتان در میان شما فرستادیم، تا آیات ما را بر شما بخواند و شما را پاک کند و به شما کتاب و حکمت بیاموزد و آنچه را نمى دانستید به شما یاد دهد.
5. خروج مردم از ظلمت به نور: (کِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَیْکَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلَى صِرَاطِ الْعَزِیزِ الْحَمیدِ);[15] کتابى است که بر تو نازل کردیم، تا مردم را از تاریکى ها به سمت روشنایى، به فرمان پروردگارشان در آورى، به سوى راه خداوند توانا و ستوده.
6. اتمام حجت بر مردم: (رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَکَانَ اللّهُ عَزِیزاً حَکِیماً);[16] پیامبرانى که بشارت دهنده و بیم دهنده بودند، تا بعد از این پیامبران، حجتى براى مردم بر خدا باقى نماند; و خداوند توانا و حکیم است.
7. احیا و زنده کردن آدمیان: (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ);[17] اى کسانى که ایمان آورده اید; خدا و پیامبرش را اطاعت کنید، هنگامى که شما را به سوى چیزى مى خواند که شما را حیات مى بخشد.
8. امر به معروف و نهى از منکر و بیان احکام و حلال و حرام الهى و رها کردن زنجیرهاى اسارت: (الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّىَ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِندَهُمْ فِی التَّورَاةِ وَالْإِنْجِیلِ یَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَیُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّبَاتِ وَیُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبَائِثَ وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلاَلَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیْهِمْ فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ أُوْلئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ);[18] همان ها که از فرستاده ى خدا، پیامبر امّى، پیروى مى کنند; پیامبرى که صفاتش را، در تورات و انجیلى که نزدشان است، مى یابند; آنها را به معروف دستور مى دهد و از منکر باز مى دارد; اشیاى پاکیزه را براى آنها حلال مى شمرد و ناپاکى ها را تحریم مى کند و بارهاى سنگین و زنجیرهایى را که بر آنها بود، بر مى دارد; پس کسانى که به او ایمان آوردند و حمایت و یارى اش کردند و از نورى که با او نازل شده پیروى نمودند، آنان رستگاران اند.
9. رفع اختلاف ها: (کَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیَما اخْتَلَفُوا فِیهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلاَّ الَّذِینَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ فَهَدَى اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللّهُ یَهْدِی مَنْ یَشَاءُ إِلَى صِرَاط مُسْتَقِیم);[19]مردم، قبل از بعثت انبیا، یک امت بودند. خداوند به جهت اختلافى که در میان آنان پدید آمد، انبیایى به بشارت و انذار برگزید و با آنان کتاب را به حق نازل فرمود، تا طبق آن در میان مردم و در آنچه اختلاف کرده اند حکم کنند، این بار در خود دین و کتاب اختلاف کردند و این اختلاف پدیدار نشد، مگر از ناحیه ى کسانى که انگیزه ى حسادت داشتند. در این هنگام بود که خدا کسانى را که ایمان آوردند، در مسائل مورد اختلاف، به سوى حق رهنمون شد و خدا هر که را بخواهد به صراط مستقیم هدایت مى کند. مرحوم علامه طباطبائى، در تفسیر المیزان، جلد دوم، ذیل این آیه مى فرماید: انسان به حسب فطرتش اجتماعى و تعاونى است و در آغاز اجتماعش یک امت بود; اما همان فطرت وادارشان کرد تا براى جذب منافع خود با یکدیگر اختلاف نمایند. در این جا براى برطرف کردن اختلاف ها به وضع قوانین نیازمند شدند. این قوانین لباس دین به خود پوشاند و مستلزم بشارت و انذار و ثواب و عقاب گردید، تا مردم از آن طریق مهذّب گردند; و به همین سبب، پیامبران مبعوث شدند; و رفته رفته، در دین نیز اختلاف پدیدار شد، شعبه ها و حزب ها پیدا شد; ولى این اختلاف ها بعد از تشریع دین، به جز دشمنى و ظلم و طغیان، منشأ دیگرى ندارد; پس اختلاف ها دو قسم است: نخست، اختلاف در دین، که سرمنشأ آن ستمگرى و طغیان است، و دوم، اختلافى که منشأش فطرت و غریزه ى بشرى است.
اختلاف دوم که همان اختلاف در امر دنیاست، باعث تشریع دین شد; و خدا به وسیله ى دین خود، عده اى را به سوى حق هدایت کرد و حق را روشن ساخت; پس دین الهى تنها وسیله ى سعادت براى نوع بشر است و حیات بشرى را اصلاح مى نماید. علامه طباطبائى در توضیح اختلاف دوم مى فرماید: هر انسانى داراى قریحه اى است که مى خواهد انسان هاى دیگر را استخدام، و از آنها بهره کشى کند; و بر این اساس، اختلاف، و سرانجام هرج و مرج ظاهر مى گردد و انسانیتِ انسان را به هلاکت مى کشاند; پس انسان ها در عین این که در جهتى اتحاد دارند، از جهت دیگر اختلاف دارند. اختلاف در احساسات و ادراکات باعث مى شود که هدف ها و آرزوها هم مختلف گردند و در نتیجه، اختلاف در افعال و اختلال در نظام اجتماعى پدیدار شود; در این جا ضرورت تشریع قوانین کلیه اى که عمل به آنها باعث رفع اختلاف شود و صاحب حق را به حقش برساند، آشکار مى گردد.
پس، از آیه ى شریفه چند نکته روشن مى شود:
1. دین عبارت است از روش خاصى در زندگى دنیا که هم صلاح زندگى دنیا را تأمین مى کند و هم کمال اخروى و زندگى دایمى و حقیقى در جوار حق تعالى را تضمین مى نماید;
2. دین، از همان روز نخست، براى رفع اختلاف فطرى بشر نازل شده است، ولى در فرایند آن به اختلاف هاى فطرى و غیر فطرى دچار شد;
3. دین خداوند دائماً رو به کمال رفته، تا تمامى قوانین مورد نیاز جنبه هاى مختلفِ زندگى بشر را متضمن باشد، در این جا دین به کمال مى رسد;
4. هر شریعت لاحقى، کامل تر از شریعت سابق است;
5. علت بعثت انبیا و فرستادن کتاب، همانا سیر طبیعى و فطرى بشر به سوى اختلاف است و به همین جهت، خداى سبحان، از راه بعثت انبیا و تشریع شرایع، نوع بشر را به سوى کمال شایسته و اصلاح زندگى اش سوق مى دهد و اختلاف او را برطرف مى سازد; زیرا یکى از شؤون خدایى خدا این است که هر چیزى را به نقطه ى کمال خلقتش هدایت نماید;
6. از نسبت دادن بعثت به خداوند در قرآن، استفاده مى شود که اختلافات بشر، تنها توسط خداوند حل مى شود;
7. اجتماع انسان همان طور که به سوى تمدن مى رود، به سوى اختلاف هم مى رود;
8. اختلاف طریق آدمى به سوى سعادت، ریشه ى نوع بشر را قطع مى کند;
9. فرمول هاى عقل و فکر بشرى نمى توانند این اختلاف ها را رفع نمایند;
10. پس، تنها خداوند است که با بعثت انبیا و شعور مرموزى به نام وحى و شریعت، این اختلاف ها را از بین مى برد.

ضرورت بعثت انبیا

در کلام ائمه ى اطهار(علیه السلام) مرحوم کلینى[20] پنج حدیث در باب لزوم بعثت انبیا و حجت هاى الهى بیان کرده است، یکى از آنها حدیث هشام بن حکم است که مى گوید: امام صادق(علیه السلام) به زندیقى که پرسید: پیغمبران و رسولان را از چه راهى ثابت مى کنى؟ فرمود: چون ثابت کردیم که ما آفریننده و صانعى داریم که از ما و تمام مخلوقات، برتر و با حکمت و رفعت است و روا نباشد که خلقش او را ببیند ولمس کند و بى واسطه با یکدیگر برخورد و مباحثه کنند، ثابت شد که براى او سفیرانى در میان خلقش باشند که خواست او را براى مخلوقات و بندگانش بیان کنند و ایشان را به مصالح و منافع و موجبات تباه و فنایشان رهبرى نمایند، پس وجود امر و نهى کنندگان از طرف خداى حکیم دانا در میان خلقش ثابت گشت و ایشان همان پیغمبران و برگزیده هاى خلق او باشند. حکیمانى هستند که به حکمت، تربیت شده و مبعوث گشته اند; با آن که در خلقت و اندام با مردم شریک اند، در احوال و اخلاق شریک ایشان نباشند; و از جانب خداى حکیم دانا به حکمت مؤید باشند. سپس آمدن پیامبران در هر عصرى به سبب دلایل و براهینى که آورده اند ثابت شود، تا زمین خدا از حجتى که بر صدق گفتار و جواز عدالتش نشانه ى الهى دارد خالى نماند. نتیجه آن که، تحقق هدف آفرینش انسان، که معرفت مبدأ، معاد و سایر مجهولات است، بدون بعثت انبیا محقق نمى گردد. خداوند سبحان بر اساس حکمت خود و قابلیت هاى انسان در پذیرش دعوت، پیامبران را مبعوث ساخت، تا توحید و یکتاپرستى و امیدوارى به آخرت را به انسان ها بیاموزند و اختلاف ها و خصومت هاى مردم را رفع سازند و با تبشیر و انذار مردم و تشکیل حکومت دینى و آموزش کتاب و حکمت، بربندگان اتمام حجت نمایند.

ضرورت بعثت انبیا از دیدگاه متکلمان و حکما

متکلمان اسلامى بر اساس اصل حسن و قبح عقلى و قاعده ى لطف، به اثبات مسئله ى ضرورت بعثت پیامبران پرداخته اند. آنان مى گویند: بعثت انبیا، به جهت بیان زشتى و زیبایى افعال و احوال قیامت، لطف است و لطف (احسانى که بندگان را، با حفظ اختیار، به طاعت خدا نزدیک و از معصیت او دور مى سازد) حسن عقلى دارد و آنچه عقلا حسن و نیکو باشد، بر خداوند واجب است.[21]
استاد مصباح در کتاب راهنماشناسى، براى اثبات ضرورت بعثت انبیا، از برهانى استفاده مى کند که از سه مقدمه تشکیل شده است:
1. هدف آفرینش انسان، تکامل اختیارى است;
2. تکامل اختیارى انسان، در گرو افعال اختیارى است;
3. شناخت هاى عقلى و حسى انسان براى تشخیص راه کمال و سعادت کافى نیست;
4. پس خداوند مى بایست راه دیگرى غیر از حس و عقل را براى رساندن انسان به کمال نشان دهد.[22]
فیلسوفان اسلامى، هم چون ابن سینا، با ذکر مقدماتى که ناظر بر جنبه ى اجتماعى انسان است، بر لزوم بعثت انبیا استدلال کرده اند:
1. انسان به زندگى اجتماعى تمایل دارد; انسان به لحاظ فطرى و طبیعى و شاید به دلیل مدنى بالطبع یا مستخدم بالطبع بودن، متمایل به زندگى اجتماعى است; و یا این که انسان کمال جو مى باشد و تکامل و ترقى انسان با زندگى اجتماعى امکان پذیر است;
2. زندگى اجتماعى و دسته جمعى به قوانین اجتماعى نیازمند است; زیرا هر انسانى به مقتضاى غریزه ى سودجویى، تلاش مى کند تا منافع را براى خود جذب کند و همین امر سبب تعدى به حقوق هم نوعان، و در نهایت، منشأ تزاحم در منافع مى گردد و براى رفع و تعدیل اختلاف ها و تزاحم ها باید قوانین اجتماعى وضع شوند;
3. تنها قوانینى مى توانند سعادت و کمال انسان ها را تضمین و اختلاف هاى آنها را بر طرف کنند که نیازهاى واقعى و طبیعى بشر را در همه ى جنبه هاى معنوى و مادى، دنیوى و اخروى، و فردى و اجتماعى مورد توجه قرار دهند و منافع و سعادت همه ى انسان ها را در نظر داشته باشند;
4. تنها حق تعالى قادر به وضع چنین قانونى است; زیرا لازمه ى آن، آگاهى به تمام ساختمان وجودى انسان واسرار و رموز آفرینش اوست و جز خداوند کسى توان کسب این علم و معرفت را ندارد;
5. قانون گذار باید با مردم سخن بگوید، تا آنها از وضع قوانین اطلاع یابند;[23] و چون همه ى انسان ها صلاحیت دریافت سخن و وحى الهى را ندارند، پیامبرانى از بین آنان براى ابلاغ وحى مبعوث شدند.

شبهات منکران لزوم بعثت انبیا

گروهى به نام براهمه و برخى دیگر، بعثت انبیا را محال و یا بى فایده و لغو دانسته اند;
پاره اى از شبهات آنها به شرح ذیل است:
1. دستاوردهاى انبیا از دو حال بیرون نیست: یا با داورى هاى عقل موافق است، که در این صورت، بعثت انبیا کارى لغو و بیهوده است، و یا مخالف با عقل مى باشد که در این مورد نیز دستورهاى پیامبران قابل پذیرش نیست. پاسخ این است که دستاوردهاى انبیا بر دو نوع اند; نخست، دستورهایى که کاملا مطابق عقل اند و عقل نیز به همان ها حکم مى کند، مانند حسن عدالت و قبح ظلم; دوم، دستورى که عقل نسبت به آنها نفیاً و اثباتاً ساکت است و در آن وادى قدم برنمى دارد. خداوند نیز مى فرماید: (وَیُعَلِّمُکُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَیُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ);[24]یعنى بخشى از تعلیمات انبیا، امورى است که خارج از آموزه هاى عادى بشرى است.[25]
2. اگر هدف خداوند از بعثت انبیا هدایت همه ى مردم است، پس چرا پیامبران در برخى از مناطق مبعوث نشدند و عموماً در خاورمیانه حضور داشتند؟ پاسخ این اشکال در قرآن به صراحت آمده است. آن جا که مى فرماید: (إِن مِنْ أُمَّة إِلاَّ خَلاَ فِیهَا نَذِیرٌ)[26]و(وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّة رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ)،[27]یعنى هر امتى پیغمبرى داشته است.[28]
3. اگر هدف بعثت انبیا تکامل انسان هاست، پس چرا خداوند جلوى فسادها را نگرفت تا اکثر مردم به صلاح برسند و غرض الهى بهتر تحقق یابد و چرا پیامبران را به گونه اى ارسال نکرد که جذابیت بیش ترى داشته باشد؟
پاسخ بخش اول شبهه: خداوند متعال اراده کرده است که آدمیان با انتخاب و اختیار خود به کمال برسند، نه با جبر; به تعبیر قرآن (لَوْ یَشَاءُ اللَّهُ لَهَدَی النَّاسَ جَمِیعاً);[29] اگر خدا بخواهد، همه ى مردم را (جبراً) هدایت مى کند.
پاسخ بخش دوم شبهه: این سخن کافران را خداوند چنین نقل کرده است: (وَقَالُوا مَا لِهذَا الرَّسُولِ یَأْکُلُ الطَّعَامَ وَیَمْشِی فِی الْأَسْوَاقِ لَوْلاَ أُنزِلَ إِلَیْهِ مَلَکٌ فَیَکُونَ مَعَهُ نَذِیراً أَوْ یُلْقَى إِلَیْهِ کَنزٌ أَوْ تَکُونُ لَهُ جَنَّةٌ یَأْکُلُ مِنْهَا وَقَالَ الظَّالِمُونَ إِن تَتَّبِعُونَ إِلاَّ رَجُلاً مَّسْحُوراً); کافران گفتند: چیست این پیامبر را که غذا مى خورد و در بازارها راه مى رود؟ چرا به سوى او فرشته اى فرستاده نشده و با او انذار کننده اى نیست؟ یا این که چرا به سوى او گنجى انداخته نمى شود؟ یا این که چرا براى او باغى نیست، تا از آن باغ بخورد؟ و نیز در آیه ى دیگر مى فرماید: (فَلَوْلاَ أُلْقِیَ عَلَیْهِ أَسْوِرَةٌ مِن ذَهَب أَوْ جَاءَ مَعَهُ الْمَلاَئِکَةُ مُقْتَرِنِینَ)[30]; چرا طوق طلا بر دست او نیست و یا چرا به همراه او فرشتگان نیامدند؟ حضرت امیر مؤمنان على(علیه السلام) در خطبه ى قاصعه، جواب این شبهه را چنین فرموده است:[31] موسى پسر عمران با برادرش هارون بر فرعون وارد شدند، در حالى که جامه هاى پشمین بر تن و عصایى در دست داشتند. آن دو با فرعون عهد بستند که اگر اسلام آورد، پادشاهى او بقا، و عزتش دوام یابد. فرعون گفت: «آیا شما تعجب نمى کنید از این دو نفر که با من شرط دوام عزت و بقاى پادشاهى مى بندند، در حالى که مى بینید در چه حالتى از فقر و ذلت هستند؟ چرا بر این دو دست بندهاى طلا آویخته نیست؟» به خاطر این که طلا و جمع آورى آن را بزرگ مى داشت و پشم و پوشیدن آن را کوچک مى انگاشت. اگر خدا مى خواست زمانى که پیامبران را مبعوث مى کرد، براى آنان گنج هاى طلا و معدن ها و باغ هاى پردرخت را قرار مى داد و پرندگان آسمان و جانوران زمین را با ایشان همراه مى ساخت; ولى اگر چنین مى کرد، آزمایشْ ساقط و پاداشْ باطل مى شد و خبرها (مربوط به قیامت و ...) از بین مى رفت و براى قبول کنندگان مزدهاى آزمایش شدگان لازم نبود و مؤمنان مستحق ثواب نیکوکاران نبودند.[32]
آیات مربوط به امتحان الهى نیز مؤید این پاسخ اند. قرآن در بیان امتحان انسان ها مى فرماید: (وَهُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّام وَکَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَلَئِن قُلْتَ إِنَّکُم مَبْعُوثُونَ مِن بَعْدِ الْمَوْتِ لَیَقُولَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هذَا إِلاَّ سِحْرٌ مُبِینٌ);[33] او کسى است که آسمان ها و زمین را در شش روز ]= شش دوران[ آفرید; و عرشِ (حکومتِ) او، بر آب قرار داشت; (به خاطر این آفرید) تا شما را بیازماید که کدام یک عملتان بهتر است. و اگر (به آنها) بگویى: «شما بعد از مرگ، برانگیخته مى شوید»، مسلماً کافران مى گویند: «این سحرى آشکار است!» (الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَهُوَ الْعَزِیزُ الْغَفُورُ);[34] آن کس که مرگ و حیات را آفرید تا شما را بیازماید که کدام یک از شما بهتر عمل مى کنید، و او شکست ناپذیر و بخشنده است. (کُلُّ نَفْس ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَنَبْلُوَکُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً وَإِلَیْنَا تُرْجَعُونَ);[35] طعم مرگ را مى چشد. و شما را با بدى ها و خوبى ها آزمایش مى کنیم; و سرانجام به سوى ما بازگردانده مى شوید.

ویژگى هاى انبیا

اوصاف پیامبران در قرآن

بعد از بحث لزوم بعثت انبیا و دفع پاره اى از شبهات منکران، نوبت به بیان ویژگى هاى انبیا رسیده است. قرآن کریم ویژگى هایى را که براى عموم پیامبران براى تحقق مأموریت هدایت و تهذیب و تعلیم و تربیت و اجراى عدالت و رشد و توسعه و تکامل مادى و معنوى انسان ها مؤثرند، بیان مى کند; البته هر چند این صفات براى همه ى پیامبران براى رسیدن به مقام نبوت لازم اند، اما ذومراتب اند; یعنى شدت و ضعف دارند و طبعاً در پیامبران اولوالعزم، به صورت قوى ترى وجود دارند. اینک به اوصاف عمومى انبیا که در قرآن ذکر شده است مى پردازیم:

1. حسن خلق و محبت و عطوفت انبیا

انبیا، انسان هاى لطیف و با عاطفه و داراى سعه ى صدر خاصى بودند. هیچ گاه با خشونت و تندى مردم را به هدایت دعوت نمى کردند و بر این باور بودند که ایمان باید با ابزار اراده و اختیار با قلب مؤمنان گره بخورد; از هیچ نوع خشونتى، نه ظاهرى و نه باطنى و قلبى، براى تحقق اهداف بهره نمى گرفتند; البته در جنگ ها که دشمنان مى خواستند مسلمین را سرکوب کنند، طبعاً خشونت را در چارچوب دستورهاى انسان گرایانه ى الهى به کار مى گرفتند. خداوند در قرآن، نهایت نرمش و مهربانى پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) را که نشانه ى رحمت الهى است چنین بیان مى کند: (فَبِمَـا رَحْمَة مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنتَ فَظّاً غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ);[36] از ناحیه ى رحمت الهى در برابر مردم نرم شدى و اگر خشن و سنگ دل بودى، هر آینه آنها از اطراف تو پراکنده مى شدند. مورخان ـ مسلمان و غیر مسلمان ـ اتفاق نظر دارند که این ویژگى، عامل مهمى در سرعت بخشیدن به رشد اسلام بود، با این که پیامبر اسلام بیش تر از سایر انبیا مورد آزار و ستم و توهین و سرزنش مشرکان قرار مى گرفت، ولى هیچ گاه در صدد نفرین آنها بر نیامد و همیشه از خداوند متعال براى آنان طلب غفران و رحمت مى نمود. هم چنین پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) را داراى صفات بزرگ اخلاقى دانسته و فرموده است: (وَإِنَّکَ لَعَلَى خُلُق عَظِیم);[37] به درستى که تو بر صفات بزرگ اخلاقى هستى. (لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَاعَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُم بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَحِیمٌ);[38] همانا فرستاده اى از خودتان به سوى شما آمد که رنج ها و سختى هاى شما بر او سنگین، و بر هدایت شما حریص، و نسبت به مؤمنان مهربان است.

2. گفتار صادق

پیامبران انسان هاى صادقى بودند; گفتارشان مطابق با واقع بود و به وعده ها و پیمان هاى خود پاى بند بودند. خداوند در قرآن حضرت ابراهیم(علیه السلام) را صدیق و راست گو مى خواند: (وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ إِبْرَاهِیمَ إِنَّهُ کَانَ صِدِّیقاً نَّبِیّاً);[39] و یاد بیاور در این کتاب ابراهیم را که به تحقیق او بسیار راست گو و پیامبر الهى است. هم چنین حضرت اسماعیل(علیه السلام) را پاى بند به وعده ها معرفى مى کند: (وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ إِسْماعِیلَ إِنَّهُ کَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَکَانَ رَسُولاً نَّبِیّاً);[40] و یاد بیاور در کتاب، اسماعیل را که به تحقیق او در وعده هایش صادق، و رسول و پیامبر است.

3. موفقیت در امتحان هاى الهى

برخى گمان مى کنند که امتحان خداوند شامل عده اى از انسان ها مى شود و یا، لااقل، انبیا و اولیاى الهى را در برنمى گیرد; در حالى که عالم، دار امتحان و ابتلاست. همه ى انسان ها، روز و شب، در تمام حرکات و سکنات، خواب و بیدارى، سفر و حضر، فقر و غنا، سلامتى و مرض و مانند این ها مشمول امتحان الهى اند. قرآن از امتحان هاى طاقت فرساى حضرت ابراهیم(علیه السلام) خبر مى دهد: (وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَات فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَمِنْ ذُرِّیَتِی قَالَ لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ);[41] و هنگامى که خداوند ابراهیم را به کلمات و ابزار گوناگونى آزمایش کرد، پس او از آنها موفق بیرون آمد، خداوند فرمود: من تو را براى مردم امام قرار مى دهم. ابراهیم عرض کرد: از فرزندان من (نیز به این مقام مى رسند؟) خداوند فرمود: پیمان من به ستمگران نمى رسد.

4. امانت دارى

پیامبران در امور شخصى و اجتماعى، الهى و مردمى، و مادى و معنوى، انسان هاى امانت دارى بوده اند; آنان اسرار و آیات الهى را حفظ، و کامل به مردم منتقل مى کردند. پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) نیز به علت امانت دارى، به محمد امین شهرت یافت. خداوند سبحان این وصف را در سوره ى شعرا آیه ى 107 به حضرت نوح، در آیه ى 125 به حضرت هود، در آیه ى 143 به حضرت صالح، در آیه ى 162 به حضرت لوط، درآیه ى 178 به حضرت شعیب و در سوره ى دخان آیه ى 18 به حضرت موسى(علیه السلام)نسبت مى دهد; و به تعبیر قرآن، همه ى انبیا عبارت «إنّى لَکُمْ رَسوُلٌ اَمینٌ» را براى قوم خود بیان مى کردند.

5. احسان و نیکوکارى

پیامبران به دوست و دشمن احسان مى نمودند و عالى ترین مظهر گذشت و عفو و شکیبایى در برابر آزار دشمنان بودند. خداوند سبحان در قرآن، در بیان وصف محسنین براى انبیا مى فرماید: (وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ کُلاًّ هَدَیْنَا وَنُوحاً هَدَیْنَا مِن قَبْلُ وَمِن ذُرِّیَّتِهِ دَاوُدَ وَسُلَیْمَـانَ وَأَیُّوبَ وَیُوسُفَ وَمُوسَى وَهَارُونَ وَکَذلِکَ نَجْزِی الْمُـحْسِنِینَ);[42] و بخشیدیم به ابراهیم، اسحاق و یعقوب را و هر کدام را هدایت کردیم و نوح را قبل (از آنها) هدایت نمودیم و از فرزندان او داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسى و هارون را (هدایت کردیم) و این چنین نیکوکاران را پاداش مى دهیم.

6. مقام خشیت الهى و نفى

هر گونه خشیت از غیر خداوند مهم ترین انگیزه ى انبیا تحقق اهداف الهى است; به همین جهت، هیچ گاه از غیر خدا هراس و دلهره و اضطرابى نداشتند و فقط خشیت الهى را در دل مى پروراندند. چنان که در قرآن آمده است: (الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسَالاَتِ اللَّهِ وَیَخْشَوْنَهُ وَلاَ یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اللَّهَ وَکَفَى بِاللَّهِ حَسِیباً);[43] کسانى که رسالت هاى الهى را تبلیغ مى کنند و از خدا مى ترسند و از هیچ کس، جز خداوند خشیتى ندارند و خداوند در حساب رسى کفایت مى کند.

7. اخلاص

اخلاص، عالى ترین مقام انسان هاى موحد است و به معناى خالص ساختن جان از آلودگى هاى شرک آمیز و هوا و هوس و نفى هرگونه انگیزه ى غیر الهى است; یعنى دل به گونه اى باشد که تنها خدا در آن حضور یابد و جاى غیر خدا نباشد. خداوند سبحان در آیات گوناگونى اخلاص را وصف انبیا معرفى نموده است: (وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ مُوسَى إِنَّهُ کَانَ مُخْلَصاً وَکَانَ رَسُولاً نَّبِیّاً);[44] یاد کن در کتابْ موسى را که مخلص و رسول و نبى است. قرآن از زبان شیطان نقل مى کند که هر دلى که ذره اى ناخالصى در آن باشد، قرقگاه و حریم شیطان است و او مى تواند آن را اغوا نماید، مگر بندگان مخلص خدا، که شیطان به آنها راهى ندارد; (إِلاَّ عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْـمُخْلَصِینَ)[45] هم چنین درباره ى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)آمده است: (وَمَا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْر إِنْ أَجْرِیَ إِلاَّ عَلَى رَبِّ الْعَالَمینَ);[46] من هیچ اجر و پاداشى بر این دعوت از شما مطالبه نمى کنم، اجر من تنها بر پروردگار عالمیان است.

8. توکل بر خداوند

پیامبران الهى در مواقعى که به علت تعصب و لجاج مشرکان تلاش خود را در جهت هدایت آنان ناکام مى یافتند هیچ گاه سست و خاموش نمى شدند; بر خدا توکل مى نمودند و از او استعانت مى جستند. هم چنان که در قرآن آمده است: (إِنِّی تَوَکَّلْتُ عَلَى اللَّهِ رَبِّی وَرَبِّکُم مَا مِن دَابَّة إِلاَّ هُوَ آخِذُ بِنَاصِیَتِهَا إِنَّ رَبِّی عَلَى صِرَاط مُسْتَقِیم);[47] من بر «الله» که پروردگار من و شماست توکل کرده ام هیچ جنبنده اى نیست مگر این که او بر آن تسلط دارد; (اما سلطه اى با عدالت; چرا که) پروردگار من بر راه راست است.

9. پیامبران، ناصحان دلسوز

پیامبران براى هدایت مردم بر کرسى اجبار و اکراه نمى نشستند، بلکه مربیان و ناصحان دلسوزى بودند که از سر عشق و صفا با آنان رفتار مى کردند. قرآن مى فرماید: (أُبَلِّغُکُمْ رِسَالاتِ رَبِّی وَأَنَا لَکُمْ نَاصِحٌ أَمینٌ);[48] رسالت هاى پروردگارم را به شما ابلاغ مى کنم و من خیرخواه امینى براى شما هستم.

10. پیامبران، صاحبان قدرت و بصیرت

خداوند در قرآن ابراهیم و فرزندش اسحاق و نوه اش یعقوب(علیهم السلام) را انسان هایى قدرتمند و با بصیرت معرفى مى کند و مى فرماید: (وَاذْکُرْ عِبَادَنَا إِبْرَاهِیمَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ أُولِی الْأَیْدِی وَالْأَبصَارِ);[49] یاد بیاور بندگان ما ابراهیم و اسحاق و یعقوب، صاحبان قدرت و بصیرت را.

11. صبر و تحمل

خداوند، صابر بودن را از اوصاف اسماعیل، ادریس و ذوالکفل(علیهم السلام) برمى شمارد و مى فرماید: (وَإِسْماعِیلَ وَإِدْرِیسَ وَذَا الْکِفْلِ کُلٌّ مِنَ الصَّابِرِینَ);[50] و اسماعیل و ادریس و ذوالکفل را (به یاد بیاور که) همه از صابران بودند. از آن جا که انبیاى الهى وظیفه ى دشوار متحول ساختن دل و جان آدمیان را به عهده داشتند، صبر و تحمّل، براى آنان خصیصه اى اجتناب ناپذیر بود.

12. علم و دانش و حکمت براى پیامبران الهى

آگاهى از تشریع و احکام و ملاک هاى آنها و هم چنین علم به پاره اى از امور تکوینى امرى ضرورى براى هدایت و رهبرى مردم بود. به همین دلیل، در قرآن اوصاف علم و حکمت به عنوان دو ویژگى انبیا معرفى شده است. به آیات ذیل توجه فرمایید: (وَآتَاهُ اللّهُ الْمُلْکَ وَالْحِکْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا یَشَاءُ);[51] خداوند حکومت و حکمت را به داود عطا کرد و از آنچه مى خواست به او آموخت. (وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْنَاهُ حُکْماً وَعِلْماً);[52] آن گاه که به بلوغ رسید به او مقام حکمت و دانش عطا کردیم. (وَلُوطاً آتَیْنَاهُ حُکْماً وَعِلْماً);[53] به لوط، داورى و دانش دادیم. (وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى آتَیْنَاهُ حُکْماً وَعِلْماً);[54] هنگامى که موسى به بلوغ رسید و کامل شد، به او مقام داورى و علم را عطا کردیم. (وَلَقَدْ آتَیْنَا دَاوُدَ وَسُلَیْمَـانَ عِلْماً وَقَالاَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی فَضَّلَنَا عَلَى کَثِیر مِنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِینَ);[55] ما به داود و سلیمان علم دادیم و هر دو گفتند: ستایش مخصوص خدایى است که ما را بر بسیارى از بندگان مؤمنش برترى داد. (وَ وَرِثَ سُلَیْمَـانُ دَاوُدَ وَقَالَ یَا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّیْرِ وَأُوِتِینَا مِن کُلِّ شَیْء إِنَّ هذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ);[56] سلیمان از داود ارث برد و گفت: اى مردم زبان پرندگان به ما تعلیم داده شد و از هر چیزى (کمالى) به ما عطا شده است، همانا این فضل آشکار است. (وَأَنْزَلَ اللّهُ عَلَیْکَ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَعَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُن تَعْلَمُ وَکَانَ فَضْلُ اللّهِ عَلَیْکَ عَظِیماً);[57] خدا بر تو کتاب و حکمت نازل کرد و آنچه را نمى دانستى به تو آموخت و این فضل بزرگ الهى بر توست. دامنه ى علم انبیاى الهى. تردیدى نیست که انبیا باید به تمام اهداف نهایى و متوسط و ابتدایى و مسیر رسیدن به این اهداف و نیز چگونگى سلوک در آن مسیر، علم و آگاهى کامل داشته باشند; به همین جهت نسبت به اصول و فروع شریعت، احکام، اخلاق و معارف دینى و نیز اسباب سعادت و شقاوت و وسایل نجات و هدایت انسان ها، از جمله: مدیریت جامعه، تشکیل حکومت، امامت و رهبرى و... باید آگاه باشند.
و اینک به آیاتى چند که متعلَّق علم انبیا را معرفى نموده اند، توجه مى کنیم:
1. علم به تمام کتاب هاى آسمانى و حکمت (وَإِذْ عَلَّمْتُکَ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالإِنْجِیلَ);[58] و به خاطر بیاور هنگامى که به تو کتاب و حکمت و تورات و انجیل آموختیم. (وَأَنْزَلَ اللّهُ عَلَیْکَ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَعَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُن تَعْلَمُ وَکَانَ فَضْلُ اللّهِ عَلَیْکَ عَظِیماً);[59] خدا بر تو کتاب و حکمت نازل کرد و آنچه را نمى دانستى به تو آموخت و این فضل بزرگ الهى بر توست.
2. علم به اسماى الهى و امور تکوینى (وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِکَةِ فَقالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْمَاءِ هؤُلاَءِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ قَالُوا سُبْحَانَکَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ قَالَ یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَّکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ);[60]خداوند تمام اسما را به آدم آموخت، آن گاه آنها را بر ملائکه عرضه کرد، سپس فرمود: اگر راست مى گویید مرا به آن اسما خبر دهید، آنها گفتند تو مُنزّهى، علمى نزد ما نیست، مگر آنچه تو به ما تعلیم داده اى، تو دانا و حکیم هستى. خداوند فرمود: اى آدم، آنها را به اسمایشان آگاه ساز. وقتى آنها را آگاه کرد، خداوند فرمود: نگفتم من غیب آسمان ها و زمین را مى دانم و نیز آنچه را آشکار و پنهان مى کنید مى دانم؟
3. آگاهى انبیا از علوم دیگر خداوند درباره ى حضرت داود(علیه السلام) مى فرماید: (وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوس لَکُمْ لِتُحْصِنَکُم مِن بَأْسِکُمْ فَهَلْ أَنتُمْ شَاکِرُونَ);[61] ما ساختن زره را به او آموختیم تا شما را در جنگ هایتان حفظ کند، آیا شما شکرگزارید؟ و در آیه ى دیگر مى فرماید: (وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِیدَ أَنِ اعْمَلْ سَابِغَات وَقَدِّرْ فِی السَّرْدِ وَاعْمَلُوا صَالِحاً);[62] ما آهن را براى او (داود) نرم کردیم و (گفتیم) زره هاى کامل و فراخ ساز و حلقه ها را بر اندازه ى لازم تنظیم کن و عمل صالح به جا آورید. و در مورد حضرت سلیمان(علیه السلام) آمده است: (وَقَالَ یَا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّیْرِ وَأُوِتِینَا مِن کُلِّ شَیْء إِنَّ هذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ);[63] و (سلیمان) گفت: اى مردم، زبان پرندگان به ما تعلیم داده شد و از هر چیزى (کمالى) به ما عطا شد. این همان فضل آشکار است. خداوند در آیه ى دیگرى علم به تأویل احادیث را به یوسف نسبت مى دهد و مى فرماید: (وَکَذلِکَ یَجْتَبیِکَ رَبُّکَ وَیُعَلِّمُکَ مِن تَأْوِیلِ الْأَحَادِیثِ);[64] و هم چنین پروردگارت تو را بر مى گزیند و به تو تأویل احادیث را مى آموزد. و نیز مى فرماید: (وَکَذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِن تَأْوِیلِ الْأَحَادِیثِ);[65] و هم چنین یوسف را در آن سرزمین متمکن ساختیم و تاویل احادیث (و خواب) را به او آموختیم.
4. انبیا و علم غیب علم غیب در مقابل علم شهودى است; یعنى علمى که از حواس انسان پنهان باشد و قابل مشاهده و محسوس نباشد. بحث مهمى میان متکلمان اسلامى مطرح است و آن این که، آیا غیر از خداوند کسى علم غیب دارد، یا علم غیب مختص خداوند متعال است؟ آیات قرآن در این زمینه بر دو دسته اند: دسته ى نخست، آیاتى که علم غیب را به خداوند سبحان اختصاص داده اند، مانند آیات زیر: (وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ لاَیَعْلَمُهَا إِلاَّ هُوَ);[66] کلیدهاى غیب نزد اوست و غیر از او آنها را نمى داند. (فَقُلْ إِنَّمَا الْغَیْبُ لِلّهِ);[67] پس بگو: همانا غیب مخصوص خداست. (قُلْ لاَّ یَعْلَمُ مَن فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَیْبَ إِلاَّ اللَّهُ);[68] بگو: کسانى که در آسمان ها و زمین هستند از غیب آگاهى ندارند، مگر خداوند. دسته ى دوم، آیاتى هستند که پیامبران را نیز در علم غیب سهیم مى دانند و آن حکم کلى دسته اول را استثنا مى نمایند، مانند آیات زیر: (عَالِمُ الْغَیْبِ فَلاَ یُظْهِرُ عَلَى غَیْبِهِ أَحَداً إِلاَّ مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُول فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً لِیَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالاَتِ رَبِّهِمْ وَأَحَاطَ بِمَا لَدَیْهِمْ وَأَحْصَى کُلَّ شَیء عَدَداً);[69] خداوند عالم غیب است، پس کسى بر غیب او آگاه نیست، مگر رسولانى که مورد رضایت اویند و همانا مراقبانى از پیش رو و پشت سر براى آنها قرار مى دهد، تا بداند پیامبران رسالت هاى پروردگارشان را ابلاغ مى کنند و او به آنچه نزد آنهاست احاطه دارد و هر چیزى را احصا کرده است. ( ... وَمَا کَانَ اللّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَى الْغَیْبِ وَلکِنَّ اللّهَ یَجْتَبِی مِن رُسُلِهِ مَن یَشَاءُ ...);[70] ... و خداوند شما را بر غیب مطلع نمى سازد ولکن خداوند از میان رسولان خود کسانى را بر مى گزیند ... .
از این دو دسته آیات نتیجه مى گیریم که فقط خداوند بالذات و به طور مستقل علم به غیب دارد و علم به غیب او مقید و مشروط نیست; ولى دیگران، همچون: پیامبران، امامان و فرشتگان، از طریق تعلیم الهى مى توانند عالم به اسرار غیب باشند. منابع علم انبیا انبیا از راه هاى مختلفى علوم خود را کسب مى نمایند. در قرآن به این راه ها اشاره شده است: الف) وحى: (وَإِنَّهُ لَتَنزِیلُ رَبِّ الْعَالَمینَ نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمینُ عَلَى قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنذِرِینَ بِلِسَان عَرَبِیٍّ مُبِین); قرآن، از سوى پروردگار جهانیان نازل شده است، روح الامین آن را بر قلب تو فرود آورد، تا تمام مردم را با زبان عربى آشکار انذار کنى. ب) سیر و سلوک پیامبران و صعود آنها به عوالم دیگر: (سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِی بَارَکْنَا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمیعُ الْبَصِیرُ);[71] پاک است خدایى که بنده اش را در یک شب از مسجد الحرام به مسجد الاقصى، که اطرافش را پر برکت ساختیم، برد تا آیات خدا را به او نشان دهیم. او شنوا و بیناست. ج) روح القدس: (وَآتَیْنَا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّنَاتِ وَأَیَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ);[72] ما به عیسى بن مریم دلایل آشکار دادیم و او را به روح القدس تأیید نمودیم. و نیز درباره ى پیامبر اسلام مى فرماید: (قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِن رَّبِّکَ بِالْحَقِّ);[73] بگو روح القدس از جانب پروردگارت قرآن را به حق نازل کرد. مفسران براى تفسیر روح القدس سه بیان دارند، برخى آن را به جبرییل و فرشته ى وحى و عده اى آن را به یکى از مراتب روح انبیا و نیروى خاصى که در پیامبران وجود دارد معنا مى کنند. بنابر تفسیر سوم، روح القدس طریق سومى براى کسب علوم الهى شمرده مى شود.

13. ارتباط با عالم ربوبیت به وسیله ى وحى

ویژگى دیگر انبیا، ارتباط آنها با جهان غیب و عالم ربوبیت است که عمدتاً به صورت وحى تحقق مى یابد; ابتدا به آیات مربوطه اشاره مى نماییم: (نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمینُ عَلَى قَلْبِکَ);[74] این قرآن را روح امین بر قلب تو فرود آورده است. از این آیه استفاده مى شود که محل فرود وحى، قلب پیامبر(صلى الله علیه وآله) است. (قُلْ مَایَکُونُ لِی أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاءِ نَفْسِی إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا یُوحَى إِلَیَّ إِنِّی أَخَافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذَابَ یَوْم عَظِیم قُل لوْ شَاءَ اللَّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَیْکُمْ وَلاَ أَدْرَاکُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فُیکُمْ عُمُراً مِن قَبْلِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ);[75] بگو من نمى توانم از جانب خود قرآن را عوض کنم، من از آنچه که بر من وحى مى شود پیروى مى کنم، من در مخالفت با پروردگارم از عذاب بزرگ مى ترسم. بگو اگر خدا نمى خواست، من آن را براى شما تلاوت نمى کردم و شما را از آن آگاه نمى ساختم، به گواه این که روزگارى قبل از نزول قرآن در میان شما به سر بردم، چرا نمى اندیشید؟ معناى لغوى وحى واژه ى وحى در تعابیر اهل لغت، معانى گوناگونى دارد، از جمله: اشارت، کتابت، رساله، پیام، سخن پوشیده، شتاب و عجله، اعلام در خفا و کلام یا پیام یا نوشته اى که به دیگران القا شود. برخى وحى را به کلام شفاهى محدود کرده اند و عده اى آن را اعم از کلام کتبى و شفاهى دانسته و بعضى آن را به معناى اعلام خبر و القاى مخفى آن به غیر دانسته اند.[76] ابو اسحاق معناى سوم را پذیرفته و کسایى نیز به همین معنا دل بسته است و مى نویسد:[77] وحى عبارت است از: سخن گفتن با کلام ـ نه با اشاره و کتابت ـ با کسى که بر غیر او مخفى باشد.[78] گروهى دیگر وحى را در معناى وسیع ترى تفسیر کرده و نوشته اند: وحى عبارت است از هر چیزى که تو آن را به غیر خودت القا نمایى، اعم از این که با اشاره باشد یا با کتابت، یا امر کردن، یا نقش نمودن بر روى سنگ ها.[79] عده اى معناى سرعت را در مفهوم وحى اخذ کرده و وحى را به اعلام سریع خفى تفسیر نموده اند; بنابراین رساندن هرگونه پیام و خبرى، از هر ناحیه اى و به هر کسى، با این شرط که سریع و خفى باشد، وحى است.

معانى وحى در قرآن

وحى در قرآن در چهار معنا استعمال شده است:
1. اشاره ى پنهانى و پوشیده: (فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ مِنَ الْمِـحْرَابِ فَأَوْحَى إِلَیْهِمْ أَن سَبِّحُوا بُکْرَةً وَعَشِیّاً);[80] از محراب به سوى قومش شتافت و به اشاره به آنان القا کرد که صبح و شام خدا تسبیح را کنند. البته ممکن است که وحى در این جا به معنى اعلام هم باشد.
2. امر غریزى و تکوینى و نوعى اعلام تکوینى: (وَأَوْحَى رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبَالِ بُیُوتاً وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا یَعْرِشُونَ ثُمَّ کُلِی مِن کُلِّ الثَّـمَرَاتِ فَاسْلُکِی سُبُلَ رَبِّکِ ذُلُلاًَ);[81] پروردگار تو به زنبور عسل وحى کرد که خانه ى خود را در میان کوه ها و درختان بنا کند و از همه ى میوه ها و گل ها بهره گیرد و راهى را که خداوند براى او آماده کرده است، طى کند.
3. الهام نفسى یا شعور و احساسى که در باطن انسان تحقق مى یابد: البته منشأ این الهام ممکن است خاطره ى ذهنى یا القاى روحى و روانى از عالم بالا و یا وسوسه اى شیطانى باشد، مانند: (وَأَوْحَیْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِیهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ وَلاَ تَخَافِی وَلاَ تَحْزَنِی إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ);[82] به مادر موسى وحى کردیم که طفل خود را شیر بده و اگر ترسیدى که فرعون به او گزندى رساند، او را در نیل رها کن و هیچ ترس و اندوهى به خود راه مده، که ما او را به سوى تو باز مى گردانیم و او را از پیامبران قرار مى دهیم. (وَکَذلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوّاً شَیَاطِینَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْض زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً وَلَوْ شَاءَ رَبُّکَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا یَفْتَرُونَ);[83]براى هر پیامبرى، دشمنى از شیاطین جن و انس قرار دادیم که برخى از آنان، از روى غرور، سخن هاى به ظاهر آراسته را به بعضى دیگر القا مى کنند. و اگر پروردگارت مى خواست چنین نمى کردند (ولى اجبار سودى ندارد). (وَإِنَّ الشَّیَاطِینَ لَیُوحُونَ إِلَى أَوْلِیَائِهِمْ لِیُجَادِلُوکُمْ);[84] شیاطین به دوستان خود وحى و القا مى کنند که با شما جدال کنند. در آیه ى نخست، وحى به معناى الهام نفسى و روحى است که از طرف خداوند به مادر موسى عطا شد و در دو آیه ى بعد، از طرف شیاطین به انسان ها داده مى شود.
4. الهام غیبى به پیامبران: الهام غیبى الهى که خداوند به وسیله ى فرشتگان یا بدون واسطه و یا با وساطت امر دیگرى، به پیامبران، جهت تبلیغ رسالت الهى و هدایت مردم ابلاغ مى نماید. در قرآن، کلمه ى وحى بیش از هفتاد مورد به همین معنا به کار رفته است; مانند: (نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ هذَا الْقُرْآنَ);[85] ما به وسیله ى وحىِ این قرآن به تو، بهترین داستان ها را براى تو بیان مى کنیم. (وَکَذلِکَ أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ قُرْآناً عَرَبِیّاً لِتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَمَنْ حَوْلَهَا);[86] این چنین، قرآن را به زبان عربى به تو وحى کردیم تا مردم مکه و اطراف آن را انذار نمایى. (اتْلُ مَا أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنَ الْکِتَابِ);[87] اى پیامبر، آنچه را که از این کتاب آسمانى به تو وحى شده است براى مردم بخوان. (أَکَانَ لِلنَّاسِ عَجَباً أَنْ أَوْحَیْنَا إِلَى رَجُل مِنْهُمْ أَنْ أَنذِرِ النَّاسَ وَبَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْق عِنْدَ رَبِّهِمْ قَالَ الْکَافِرُونَ إِنَّ هذَا لَسَاحِرٌ مُبِینٌ);[88] آیا براى مردم تعجب آور است که یکى از آنان را به رسالت خود برگزینیم و به او وحى کنیم که مردم را انذار کند و مؤمنان را که نزد خداوند مقام بلندى دارند بشارت دهد؟ کافران گفته اند این ساحرى آشکار است. (إِنَّا أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ کَمَا أَوْحَیْنَا إِلَى نُوح وَالنَّبِیِّینَ مِن بَعْدِهِ وَأَوْحَیْنَا إِلَى إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَعِیسى وَأَیُّوبَ وَیُونُسَ وَهَارُونَ وَسُلَیْمانَ وَآتَیْنَا دَاوُود زَبُوراً);[89] ما به تو اى پیامبر وحى کردیم، هم چنان که به نوح و پیامبران پس از او و به ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و فرزندان او و عیسى و ایوب و یونس و هارون و سلیمان وحى کردیم و ما به داود، زبور عطا کردیم.

حقیقت وحى

فطرت سالم آدمى و عقل سلیم بشرى، حکایت از این دارد که انسان ها استعداد رسیدن به کمال و سعادت ابدى را دارند و براهین عقلى نشان مى دهند که هدف از آفرینش انسان ها و حیات دنیوى آنها رساندن او به کمال است; هم چنان که قرآن مى فرماید: (وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ);[90] و نیافریدیم جن و انس را، مگر براى این که بپرستند مرا. امّا چگونه مى توان به کمال دست یافت و در مسیر آن گام نهاد؟ بدون شک، عقل و حس و حتى شهود، ابزار مفیدى براى دست یابى به آن حقیقت اند; اما کافى نیستند; زیرا ره زنان این طریقت فراوان اند و گاه ابزار عادى شناخت را مورد تزلزل قرار مى دهند و هم چنین حوزه اى از معرفت وجود دارد که دست این ابزار از آن کوتاه است; یعنى عقل گریز و حس گریزند.
در این جا پاى ابزار دیگرى به نام وحى به میان مى آید و اما حقیقت وحى چیست؟ آن قدر مى دانیم که ابزار دیگرى براى کسب معرفت وجود دارد، ولى درک حقیقت آن بر ما میسر نیست; علاّمه طباطبایى در این باره مى نویسد: ما که از موهبت وحى بى بهره ایم و به عبارت دیگر، آن را نچشیده ایم، حقیقت آن براى ما مجهول است. تنها برخى از آثار آن را که قرآن و اوصاف نبوى مى باشد، مى توانیم بشناسیم.[91] بنابراین، حقیقت وحى را از آثار و علایم آن مى توان شناخت; ولى محتواى وحى، یعنى قرآن کریم را مى توانیم به دست آوریم. ممکن است عده اى شبهه کنند که پى نبردن به حقیقت وحى مى تواند دلیلى بر روى گردانى از آن باشد. گر چه حقیقت وحى بر ما آشکار نیست، اما از طریق اعجاز، به نبوت و ارتباط پیامبر با خداوند پى مى بریم و از آن طریق، صحّت و حقانیت وحى را استنتاج مى نماییم و محتواى آن را مى پذیریم. همان گونه که دستاوردهاى حس و عقل را مى پذیرم، بدون آن که حقیقت حس و عقل بر ما معلوم باشد. گروهى براى تبیین حقیقت وحى به دستاوردهاى علوم تجربى متوسل شدند و وحى را منبعى عقلانى و زاییده ى نبوغ انسانى معرفى نمودند، و عواملى هم چون عشق، ستم کشى طولانى، در اقلیت قرار گرفتن، دوران کودکى، تنهایى، سکوت و بیکارى را عوامل بالا رفتن استعداد و پیدایش نبوغ معرفى کرده اند.[92]
بنا به دلایلى، این تفسیر کاملا نارساست:
اولا، این ها دلیلى براى تفسیر خود اقامه نکرده اند;
ثانیاً، در سر هیچ نابغه اى چنین افکار و اندیشه هاى بلندى تحقق نمى پذیرد;
ثالثاً، به فعلیت رسیدن استعدادهاى شخصى نابغه بدون تعلیم و تعلّم و طى کردن مراحل آموزش میسر نیست;
رابعاً، اگر وحى محصول نبوغ است، چه انگیزه اى موجب مى شود که افراد نابغه، اندیشه هاى بلند خود را به عالم غیب نسبت بدهند.

وحى از دیدگاه فلاسفه

حکما و فلاسفه، فرشته ى وحى، یعنى جبرییل را همان عقل فعال مى دانند و وحى را پیوند قوه ى خیال یا عقل جزئى پیامبر(صلى الله علیه وآله) با عقل فعال مى دانند و دیدن فرشته را به عنوان دیدن یک واقعیت خارجى نمى پذیرند و آن را تماشاى قوه ى خیال تفسیر مى نمایند.[93] البته فخر رازى در شرح اشارات این کلام را نقد مى کند، لکن دوباره در مباحث المشرقیه مى نویسد: نفس نبى داراى خصایصى است که وحى، معلول قوه ى عاقله و متخیله ى همان نفس مى باشد.[94]
صدر المتألهین، مؤسّس حکمت متعالیه، که بین اشراق و استدلال و قرآن آشتى برقرار کرد، به انکار ابن سینا و سایر مشائیان پرداخت و چنین فرمود: هنگامى که روح قدسى قوى گردد و نورانیت شدید پیدا شود، همانند ارواح ضعیفه نیست که وقتى به سمتى تمایل پیدا کرد از جهات دیگر غافل گردد، بلکه این روح قدسى را شأنى از شأن دیگر باز نمى دارد و مى تواند معارف الهى را بدون تعلیم بشرى تلقى و دریافت نماید و تأثیر این قوه از جانب خدا به سایر قوا تسرى نموده و صورتى را که با روح قدسى مشاهده کرد، به صورت روحى بشرى متمثّل مى شود و به صورت ظاهر براى او آشکار مى گردد; پس با چشمش شخص را به صورت محسوس در نهایت زیبایى مى بیند و با گوشش کلام منظوم را در غایت فصاحت مى شنود. پس شخص، همان فرشته اى است که به اذن خدا نازل شده و حامل وحى الهى است و کلام، همان کلام خداوند متعال است و در دست او لوحى است که در آن نوشته است، و آن همان کتاب خداست و این صرف صورت خیالى نیست که در خارج ذهن وجود داشته باشد و تخیل باشد; چنانچه آنها که حظ و بهره اى از علم باطنى ندارند و از اسرار وحى مطلع نیستند، گفته اند، مانند بعضى از اتباع مشائیان. پناه بر خدا از این عقیده اى که از جهل ناشى مى شود در باب کیفیت انزال و تنزیل.[95]
حکیم سبزوارى نیز سخن بوعلى سینا را نپذیرفته و چنین نگاشته است: نبى داراى خصایص سه گانه مى باشد، بر اساس قواى ثلاثه (علاّمه ـ عمّاله ـ حسّاسه) و قوه ى علامه ى پیامبر باید در کمال، افضل عقول اهل زمان خود باشد و جمیع معلومات یا اکثر آنها با تأیید الهى و به حدس براى او حاصل شده باشد، نه به کسب و تعلیم از معلم; و عقل او حاکم بر سایر قوا باشد; و قوه ى عمّاله ى او باید در قوت، به حدى باشد که تمام کاینات مطیع او باشند; عالم کون باید به منزله ى بدن او باشد; چگونه چنین نباشد، در حالى که بنده بر اثر قرب نوافل به این مقام مى رسد؟ و اما قوه ى حسّاسه ى او باید در بیدارى ببیند چیزهایى را که دیگران نمى بینند و بشنود چیزهایى را که دیگران نمى شنوند; و حقیقت او به حقیقت مَلک مقرّب اتصال معنوى حقیقى پیدا کند; و برخى از متفلسفه، آن محسوسات حضرت نبى را از مبصرات و مسموعات و یا از قبیل صور ذهنیه دانسته اند. نعوذبالله من هذه العقیدة الفاسدة.[96]

امکان وحى[97]

برخى با توسل به پاره اى از دلایل و پیش فرض ها به انکار وحى پرداختند و از این طریق درصدد انکار بعثت انبیا بر آمدند. براى نمونه به برخى از این پیش فرض ها اشاره مى کنیم:
1. وحى از عالم بالا تنزّل مى کند; و چون عالم بالا، عالمى روحانى و لطیف و نورانى، ولى عالم پایین، عالم مادى و کدر است، تناسبى بین این دو عالم وجود ندارد; و تا ارتباط میان این دو عالم برقرار نگردد، وحى نیز تحقق نمى پذیرد. این شبهه ناتمام است; زیرا انسان که ظرف تحقق وحى است، موجودى برزخى و داراى دو بعد جسمانى و روحانى است و ارتباط حق تعالى با بعد روحانى و ملکوتى انسان تحقق مى پذیرد. خداوند سبحان در آیات گوناگونى از این دو بعد انسان خبر داده است و مى فرماید: (وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَة مِن طِین ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِی قَرَار مَّکِین ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ ثُمَّ إِنَّکُم بَعْدَ ذلِکَ لَمِّیتُونَ)[98] ما آدمى را از گل خالص آفریدیم، سپس او را به صورت نطفه اى در جایى استوار قرار دادیم، آن گاه نطفه را به صورت خونى بسته و خون بسته را به صورت گوشتى جویده و گوشت جویده را به صورت استخوان ها در آوردیم و استخوان ها را با گوشت پوشاندیم و پس از انجام این مراحل، خلقتى دیگر ایجاد کردیم. آفرین بر خدا که بهترین آفریننده است. (الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْء خَلَقَهُ وَبَدَأَ خَلْقَ الْإِنسَانِ مِن طِین ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِن سُلاَلَة مِن مَاء مَهِین ثُمَّ سَوَّاهُ وَنَفَخَ فِیهِ مِن رُوحِهِ);[99] خدایى که هر چیز را به بهترین صورت خود آفرید، آفرینش انسان را از خاک آغاز کرد و سپس خلقت نوع انسان را به وسیله ى آبى بدون ارزش قرار داد و پس از آن، او را بیاراست و از روح خود در وى دمید.
2. گروه دیگرى که تفکر مادى صرف دارند نیز به انکار بعد وحى پرداخته اند. شاید این تفکر از زمان رشد علمى و صنعت در غرب شکل گرفت. و غرور علمى و اعتناى بیش از حد به عقل، احساس بى نیازى از وحى و دستورهاى الهى را در آنها پدید آورد; البته امروزه توجه به عالم غیب و روحانى از مسلمات اندیشمندان علوم عقلى و تجربى به شمار مى آید و انسان ها از غرور علمى به سوى تواضع علمى در حرکت اند و فهمیده اند که عقل در کشف بسیارى از حقایق ناتوان است. فیلسوفان و عالمان علوم تجربى براى اثبات تجرد روح و تجرد مرتبه اى از عالم هستى، به براهین فراوانى تمسک جسته اند که بیان آنها از حوصله ى این بحث خارج است. انواع وحى قرآن کریم در بیان انواع وحى مى فرماید: (وَمَا کَانَ لِبَشَر أَن یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْیاً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَاب أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ مَا یَشَاءُ إِنَّهُ عَلِیٌّ حَکِیمٌ وَکَذلِکَ أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنَا);[100] هیچ بشرى را نمى رسد که خدا با او سخن بگوید، مگر این که به او وحى کند، یا از پشت پرده اى حرف بزند، یا فرستاده اى بفرستد و او به اذن خدا آنچه را خدا مى خواهد وحى نماید; زیرا خدا بلندمرتبه و محکم کار است و این چنین، فرشته اى را از امر خودمان به تو وحى کردیم; ...
در آیات دیگرى نیز به بعضى از اقسام وحى اشاره شده است که در ذیل به آنها توجه مى کنیم: (لقد صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیَا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِن شَاءَ اللَّهُ);[101] همانا خداوند به پیامبرش، در عالم رؤیا، به راستى گفت که شما مؤمنان، به خواست خدا به مسجد الحرام وارد خواهید شد. (نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمینُ عَلَى قَلْبِکَ);[102] جبرییل، وحى را به قلب تو نازل کرد. (إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً);[103] ما گفتار سنگینى را به تو القا مى کنیم. بنابراین، وحى به صورت هایى هم چون رؤیاى صادق، به وسیله ى جبرییل، از وراى حجاب و مستقیم براى پیامبران تحقق مى پذیرد. وحى در تقسیم بندى دیگرى، به تکوینى و تشریعى تقسیم مى شود; وحى تشریعى، همان مجموعه تعالیم و احکامى است که خداوند به صورت دفعى یا تدریجى، تحت عنوان شریعت و دین بر پیامبران نازل فرموده است و وحى تکوینى عبارت است از هر گونه استعداد و غریزه اى که در موجودات است; و نیز قوانین کلى حاکم بر نظام هستى که با اهداف مشخصى در حرکت است.

مشخصات وحى انبیا

از مطالب گفته شده روشن شد که وحى، واقعیتى است که در تمام موجودات وجود دارد و نوعى هدایت به شمار مى آید. شایان ذکر است که این نور معنوى به صورت تشکیکى و مراتب طولى در موجودات تحقق دارد; انبیا مرتبه ى عالى این حقیقت را دارا هستند و سایر موجودات مراتب بعدى را شامل اند; مانند رؤیاهاى صادقه که مصادیقى از وحى شمرده مى شوند و مردم عادى نیز از آن بهره مندند.
استاد مطهرى در کتاب نبوت، مشخصات چهارگانه اى را به شرح ذیل براى وحى انبیا بیان مى کند:
الف) درونى بودن: یعنى وحى از راه باطن تلقى مى شود نه از طریق حواس ظاهرى; لذا پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)در بیش تر مواقعى که وحى بر او نازل مى شد حواسش تعطل مى یافت، سنگین مى شد و بعد عرق مى کرد. قرآن هم مى گوید: (نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلى قَلْبِکَ);[104] جبرییل، وحى را به قلب تو نازل کرد. سایر مصادیق وحى، از جمله الهام و رؤیاهاى صادقه نیز روشن است که از راه مرموز و باطنى براى انسان کشف مى شود.
ب) معلم داشتن: چون وحى بیرونى نیست و از راه حواس ظاهرى حاصل نمى گردد; لذا معلم طبیعى و بشرى ندارد و از راه تجربه و آزمایش نیز به دست نمى آید; اما مانند غرایز حیوانات نیست که آموزش نداشته باشد، در ذات خود آموزش است و معلم آن خداست. قرآن مى فرماید: (أَلَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوَى وَوَجَدَکَ ضَالاًّ فَهَدَى وَوَجَدَکَ عَائِلاً فَأَغْنَى);[105] آیا او تو را یتیم نیافت و پناه داد؟! و تو را گم شده یافت و هدایت کرد؟ (و عَلَّمَکَ مالَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ);[106] و آنچه را که نمى دانستى به تو آموخت. (عَلَّمَهُ شَدیدُ القُوى);[107] همان کس که توانایى فوق العاده دارد او را تعلیم داده است. بنابراین، صحبت آموزش در کار است.
ج) استشعار: انبیا به حالت خودشان استشعار دارند و وحى بودن آموزه هاى دینى را درک مى کنند.
د) ادراک واسطه ى وحى: پیامبران معمولا وحى را به وسیله ى موجود دیگرى به نام روح الامین و جبرییل دریافت مى کردند.[108]

تفاوت وحى و الهام

شیخ محمد عبده در تفاوت این دو پدیده مى نویسد: معرفتى که با واسطه یا بى واسطه براى انسان حاصل شود، اگر بداند از جانب خداست، وحى مى باشد و اگر نداند، الهام نامیده مى شود; پس الهام یک نوع احساسى است مانند اندوه و شادى یا گرسنگى و تشنگى.[109]
ابن عربى نیز در فرق میان وحى و الهام چنین مى نگارد: الهام گاهى بدون واسطه ى موجودى از موجودات، از ملک علاّم به حصول مى پیوندد، ولى وحى از طریق ملائکه و شهود فرشتگان بر نفس نبوى(صلى الله علیه وآله)افاضه مى شود; به همین جهت احادیث قدسیه را وحى نمى دانند، با آن، که به اتفاق اهل معرفت، احادیث قدسیه کلام حق است. دوم، الهام، کشف معنوى صرف است، ولى وحى از اقسام مکاشفات شهودى و متضمن کشف معنوى است; چون فرشتگان گاهى به صورتى از صور و معانى متمثّل مى شوند; دیگر آن که وحى از خواص نبوت است و الهام از خواص اهل ولایت; فرق دیگر این که از شرایط وحى، تبلیغ است، بر خلاف الهام.[110]

تفاوت وحى و تجربه ى دینى

فیلسوفان غربى، هم چون: ژان پل سارتر، شلایر ماخر، هایدگر، پل تیلیخ، ویلیام جیمز و دیگران، تعبیر تجربه ى دینى را به کار برده اند و برخى دین را به همان تجربه ى دینى، و تجربه ى دینى را به ارتباط با موجود مطلق تفسیر کرده اند;ولى باید توجه داشت که تجربه ى دینى غیر از وحى است; زیرا اولا، وحى، فعل الهى است که به انسان هاى کاملى هم چون انبیا عطا مى شود، ولى تجربه ى دینى مى تواند به هر کسى تعلق گیرد; ثانیاً، تجربه ى دینى، گاه از تلقینات فرد مؤمن، بدون واقعیت خارجى، تحقق مى یابد، ولى وحى به عنوان واقعیت خارجى که از حقایق عینى حکایت مى کند تحقق مى یابد; ثالثاً، یقین ناشى از وحى، منطقى است، ولى یقین در تجربه ى دینى، شخصى و روان شناختى است; رابعاً، در قلمرو وحى، باطل حضور نمى یابد، ولى تجربه ى دینى خطاپذیر است و لااقل، تجربه کنندگان در تفسیر آن گرفتار انحراف و اعوجاج اند. پیامبر اسلام و وحى دو پرسش مهم در این بخش مطرح است: نخست آن که، پیامبران چگونه دانستند که وحى بر ایشان نازل شده است و مبعوث الهى گشته اند و این که آن شخص واسطه، جبرییل است، نه شیطان؟ دوم آن که، آیا ممکن است پیامبران در هنگام وحى به اشتباه بیفتند یا نه؟ این پرسش مربوط به بحث عصمت انبیاست. در پاسخ به پرسش نخست باید دانست که خداوند، بر اساس قاعده ى لطف، تمام راه ها و وسایل هدایت و اطاعت و سعادت بندگان را فراهم مى کند و اگر چنین نباشد نقض غرض لازم مى آید; به همین جهت، خداوند، خود، زمینه ى علم پیامبران را فراهم مى کند. آیات ذیل به این مطلب دلالت مى کنند: (وَکَذلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ);[111] و این چنین ملکوت آسمان ها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم، تا اهل یقین گردد. (یا مُوسى إِنَّهُ أَنَا اللّهُ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ);[112] اى موسى من خداوند عزیز و حکیم هستم. (یا مُوسى لا تَخَفْ إِنِّی لا یَخافُ لَدَیَّ الْمُرْسَلُونَ);[113] اى موسى نترس که رسولان نزد من نمى ترسند. امام صادق(علیه السلام) در پرسش زراره بن اعین نسبت به کیفیت علم پیامبر فرمود: وقتى خداوند متعال بنده اى را به پیامبرى خود برگزید، اطمینان و اعتدال را به اندیشه ى او عطا مى کند، تا آنچه از جانب خدا به او وحى مى شود، مانند آن چیزى باشد که آن را به چشم خود مى بیند.[114]
شایان ذکر است که وحى زمانى بر پیامبران نازل مى شود که آنان به مقام علو و بالا صعود کرده و مراحل مادون را پشت سرگذاشته باشند; در این صورت، انسان با علم حضورى مى یابد که در کدام منزل جاى گرفته است.

پى‏نوشتها:‌


[1]. کهف: 13.
[2]. مائده: 27.
[3]. ص: 68و67.
[4]. مائده: 67.
[5]. احزاب: 39.
[6]. یس: 31.
[7]. عنکبوت: 40.
[8]. مریم: 19.
[9]. اصول کافى، ج 1، ص 176.
[10]. نحل: 36.
[11]. اعراف: 65.
[12]. ص: 26.
[13]. حدید: 25.
[14]. بقره: 151.
[15]. ابراهیم: 1.
[16]. نساء: 165.
[17]. انفال: 24.
[18]. اعراف: 157.
[19]. بقره: 213.
[20]. اصول کافى جلد، ج 1، کتاب الحجة، باب الاضطرار.
[21]. کشف المراد فى شرح تجرید الاعتقاد، ص 353 ـ 254.
[22]. راهنماشناسى، ص 44ـ52.
[23]. الهیات شفا، ص 441ـ444 و النجاة، ص 303ـ 308.
[24]. بقره: 151.
[25]. ر.ک: شهرستانى، ملل و نحل، ج 1، ص 258ـ 259.
[26]. فاطر: 24.
[27]. نحل: 36.
[28]. راهنماشناسى، ص 65.
[29]. رعد: 31.
[30]. زخرف: 53.
[31]. نهج البلاغه، خطبه ى 192.
[32]. راهنماشناسى، ص 71ـ74.
[33]. هود: 7.
[34]. الملک: 2.
[35]. انبیاء: 35.
[36]. آل عمران: 159.
[37]. قلم: 4.
[38]. توبه، 128.
[39]. مریم: 41.
[40]. مریم: 54.
[41]. بقره: 124.
[42]. انعام: 84.
[43]. احزاب: 39.
[44]. مریم: 51.
[45]. حجر: 40.
[46]. شعرا: 109.
[47]. هود: 56.
[48]. اعراف: 68.
[49]. ص: 45.
[50]. انبیا: 85.
[51]. بقره: 251.
[52]. یوسف: 22.
[53]. انبیا: 74.
[54]. قصص: 14.
[55]. نمل: 15.
[56]. نمل: 16.
[57]. نساء: 113.
[58]. مائده: 110.
[59]. نساء: 113.
[60]. بقره: 31ـ33.
[61]. انبیا: 80.
[62]. سباء: 10و11.
[63]. نمل: 16.
[64]. یوسف: 6.
[65]. یوسف: 21.
[66]. انعام: 59.
[67]. یونس: 20.
[68]. نمل: 65.
[69]. جن: 26ـ 28.
[70]. آل عمران: 179.
[71]. اسراء: 1.
[72]. بقره: 87.
[73]. نحل: 102.
[74]. شعراء: 193.
[75]. یونس: 15ـ16.
[76]. سعید الخورى الشرتونى، اقرب الموارد، ج 2، واژه ى وحى.
[77]. لسان العرب، ج 15.
[78]. همان، ص 380.
[79]. مجمع البحرین و لسان العرب، ج 15، ص 380.
[80]. مریم: 11.
[81]. نحل: 68ـ69.
[82]. قصص: 7.
[83]. انعام: 112.
[84]. انعام: 121.
[85]. یوسف: 3.
[86]. شورى: 7.
[87]. عنکبوت: 45.
[88]. یونس: 2.
[89]. نساء: 163.
[90]. ذاریات: 56.
[91]. علامه طباطبایى، قرآن در اسلام، ص 149.
[92]. عزت الله مجید پور، نبوغ و علل آن، به نقل از منشور جاوید، ج 10، ص 223.
[93]. اشارات والتنبیهات، ج 3، ص 63.
[94]. المباحث المشرقیه، ج 2، ص 418.
[95]. الحکمة المتعالیه، ج 7، ص 25.
[96]. مجموعه رسایل هدایه الطالبین، ص 28ـ30.
[97]. التمهید فى علوم القرآن، ج 1.
[98]. مؤمنون: 12ـ 15.
[99]. سجده: 7ـ9.
[100]. شورى: 51.
[101]. فتح: 27.
[102]. شعرا: 193.
[103]. مزمل: 5.
[104]. شعرا: 193.
[105]. ضحى: 6ـ 8.
[106]. نساء: 113.
[107]. نجم: 5.
[108]. نبوت، ص 81 ـ84.
[109]. محمدتقى شریعتى، وحى و نبوت، ص 4.
[110]. شرح مقدمه قیصرى، ص 590.
[111]. انعام: 75.
[112]. نمل: 9.
[113]. نمل: 10.
[114]. العیاشى، ج 2، ص 201.