راه سعادت
(ردّ شبهات ، اثبات نبوّت خاتم الاءنبياء(ص) و حقّانيت دين اسلام )

علّامه ميرزا ابوالحسن شعرانى (رحمة اللّه )

- ۱ -


نام كتاب : راه سعادت ((ردّ شبهات ، اثبات نبوّت خاتم الاءنبياء(ص) و حقّانيت دين اسلام ))
مؤلّف : علّامه ميرزا ابوالحسن شعرانى (رحمة اللّه )
مقدّمه محقّق
بسم اللّه الرحمن الرحيم
الحمد للّه ربّ العالمين كثيراً كما هو اءهله و الصلاة و السّلام على محمّد و آله الا طهرين سيّما بقية اللّه فى العالمين و اللعنة على اءعدائهم و مخالفيهم و منكرى فضائلهم اءجمعين .
پيامبران بزرگ و اوصياى آنها و علماى پاكدامن دين ، در تمام تاريخ بشر مانند خورشيد درخشان و ماه تابناك و ستارگان فروزان آسمان نور بخشيده اند، تا آدمى بر جهالت و تاريكى فائق آيد و بتواند وديعه خداوندى نهان خويش را بپروراند و خويشتن را از پستى و پليدى برهاند.
معرفت به سيره در زندگى پيامبر اكرم (ص) و اوصياى طاهرين (ع) ايشان ، شناخت واقعيّت اسلام است . از آنجا كه آنها اسلام مجسّم و تحقق خارجى آن هستند. كه شناخت آنها، قدمى بزرگ در راه يابى به حقائق دين مى باشد؛ و نيز آشنايى با سيره بزرگان دين ، خود نوعى راه يابى به حقائق دين است .
طاغيان و ستمگران در طول تاريخ ، همواره براى جلوگيرى از نور افشانى حقائق و ارزش هاى دينى از هر حربه اى كمك گرفته اند. اينان از آن رو كه قادر نبودند با عين حقائق مقابله كنند به ناچار آنها را مشوه كردن واژگون مى نماياندند، و يا با تفرقه بين احزاب و فِرَق دينى كارى مى كردند تا شايد كم انديشان و ساده انگاران به آن ايمان آورند و راه هدايت و راستى را در پيش نگيرند.
احزاب شيطانى ، نيك مى دانستند كه انسان ها مفطور به ((فطرت الهى )) هستند و هرگاه سخن حق ، بى كم و كاست بر جان آنان بنشيند، به زودى پذيرا مى شوند و آنگاه است كه بساط احزاب شيطانى و گمراه برچيده مى شود؛ از اين رو براى ادامه حيات خود و براى آنكه به خيال خود در برابر حزب خداوند و طرفداران مكاتب الهى پيروز گردند، حقائق را نه آن گونه كه هست بلكه آن گونه كه به سود آنان بود دگرگون مى كردند و به قشر متوسط جامعه القا مى نمودند؛ قشرى كه غالباً مانند خس و خاشاك با هر جريانى به اين سو و آن سو در حركتند و نور ايمان الهى و پرتوِ يقين هنوز در اعماق جانشان رسوخ نكرده است . در واقع اين گروه در دنيايى از بى هويتى زندگى مى كنند و بى آنكه راه و هدف خود را به خوبى دريابند و در مسير آن حركت كنند، در دنيا همواره در پى آن چيزى هستند كه تاءمين كننده منافع و مصالح دنيوى آنان است .
دين ، روشنگر اسلام است ، خاتم اديان است ، چنانكه رسول خدا(ص) نيز خاتم انبياست . نيز ترديدى نيست كه اسلام ، گذشته از خاتميّت ، اكمل و اتَمّ اديان است .
ارزش هاى والاى اسلامى از آن رو كه با خواسته جباران و ستمگران هماهنگ نبود و قدرت و استحكام آن باعث ضعف و شكست دشمنان بود باعث گشت كه عليه آن به طمع در افتند و تمام تلاش خويش را در جهت نابودى آن به كار برند. ولى خداوند تبارك و تعالى بر همه انسان ها منّت نهاد و رسولان و اوصياى طاهرين خويش (ع) را براى رهانيدن انسان از جهل و نادانى و سعادت دنيا و آخرت ، نازل فرمود. و نيز اصحاب ايشان سپس ‍ شاگردان اصحاب ايشان به نشر و تبليغ پرداختند. انسان ها هم در عصر غيبت به وسيله چنين شخصيّت هايى با حقائق اسلام آشنا شده اند و به سعادت ابدى رسيده اند. لذا شناخت اينان يك قدم در راه شناخت دين است .
يكى از معدود شخصيّت هاى بزرگ جامعه اسلامى شيعى عصر ما، حضرت آية اللّه علاّمه ميرزا ابوالحسن شعرانى (ره ) است كه در طول عمر پر بركت خود، لحظه اى آرام نداشته است و با تاءليف و تحقيق و شاگرد پرورى و خدمت به مردم و مجاهدت سراسر آن را آكنده كرده است .(در فصل شرح حال علاّمه شعرانى با تاءليفات و تحقيقات ايشان بيشتر آشنا مى شويم ).
و امّا يكى از همين تاءليفات كتاب گرانسنگ ((راه سعادت )) در ((ردّ شبهات ، اثبات نبوّت خام الا نبياء(ص) و حقّانيت دين اسلام )) كه با زحمت و گردآورى منابع اهل سنّت و اديان مختلف به خصوص دين مسيح و يهود به اثبات نبوّت رسول اللّه (ص) و حقيقت دين اسلام پرداخته است كه به حق در نوع خود كم نظير بلكه بى نظير است . و چه با بركت عمرى كه ايشان در اين راه صرف نمود. و همچنين علماى گذشته تا حال حاضر كه چه سختى هايى كشيده اند تا اسلام محمّدى زنده بماند و اين پرچم سراپا بماند تا به صاحب اصلىِ آن حضرت صاحب الزمان - عجل اللّه تعالى فرجه الشريف - برسد.
در پايان خداوند متعال را شاكرم كه به بنده سراپا تقصير توفيق عنايت فرمود تا يكى از با ارزشمندترين كتاب هايى كه در اين موضوع نگاشته شده است را تصحيح و تحقيق نمايم . و براى مولّف گرانقدر ((علاّمه ميرزا ابوالحسن شعرانى ره )) علوّ درجات و حشر با ائمّه معصومين (ع ) را از درگاه حق تعالى خواستارم .

قم مقدّسه - حامد فدوى اردستانى
22 ربيع الا وّل 1428 ه‍.ق

شرح حال علاّمه شعرانى
خاندان علم و تقوا
علاّمه بزرگ شيخ ابوالحسن شعرانى ، از شخصيّت هاى برجسته و دانشمندان كم نظير اسلامى قرن چهاردهم هجرى است . او بازمانده خاندانى از خاندان هاى علم و دانش و تقوا و معنويت بود. و اينك يادى از نيكان پاك او:
1- ملا فتح اللّه كاشانى ، سلسله نسب ميرزا ابوالحسن شعرانى ، به دانشمندى بزرگ و قرآن شناسى فرزانه يعنى علاّمه ((ملا فتح اللّه كاشانى ))(متوفاى 988 هجرى ) مفسّر معروف عصر صفويه مى رسد. تفسير((منهج الصادقين )) وى به زبان فارسى شهره آفاق است .
2- ابوالحسن مجتهد تهرانى ، جدّ اعلاى ميرزا ابوالحسن شعرانى ، شيخ ابوالحسن مجتهد تهرانى (1200 - 1272 هجرى ) است . در تهران و سپس ‍ اصفهان به تحصيل پرداخت آنگاه عازم عراق شده و در حوزهاى علميه آن ديار نزد بزرگانى چون سيّد على طباطبايى (صاحب رياض المسائل ) ادامه تحصيل داد و با اجازه اجتهاد به تهران مراجعت كرد.
3- آخوند غلامحسين ، پدر ميرزا ابوالحسن شعرانى ، آخوند غلامحسين ، يكى از علماى متقى و فاضل تهران بود.
آخوند در سال 1313 ق در نجف اشرف به خاك سپرده شد.
4- حاج شيخ محمّد تهرانى ، حاج شيخ محمّد تهرانى ، پدر ميرزا ابوالحسن شعرانى عاملى متقى بود. و در سال 1346 ق از دنيا رفت .
تولّد و دوران كودكى
پس از مدّت ها انتظار با بيم و اميد، تولّد نوزاد را در يكى از روزهاى سال 1320 ق به شيخ محمّد خبر دادند. نخستين پرسش وى از كسى كه خبر آورد اين بود:
- فرزندم سالم است ؟ حال مادرش چطور است ؟
- بلى ، نوزاد سالم است و حال مادرش خوب .
- خدا شكر! خدايا توفيق ده تا تربيت صحيح او را بر عهده گيرم .
پدر با خوشحالى در گوش فرزندش اذان و اقامه خواند. بستگان ، آداب و رسوم ايّام تولّد را يكى پس از ديگرى برگزار كردند. ((ابوالحسن )) نان زيبايى بود كه پدر بر اين نهال تازه رسته نهاد.
كودك اندك اندك طراوت و شادابى خاصى يافت و بالنده شد. اين امر براى پدر و مادرش لذّت دائمى داشت . رشد و نمو را بنگريد! كدام ماشين شگفت آور سراغ داريد كه مانند رشد و نمو انسان در گستره حيات چنان اهميّتى داشته باشد. هيچ ماشينِ ساخته دست بشر توانايى رقابت با آن را ندارد.
ابوالحسن كودكى بود كه با اندام متناسب و انگشتان ظريفش مى خواست همه چيز را به دست آورد. غذايى كه خداوند در پستان مادرش نهاده بود، براى رشد او كفايت كرد تا گونه هايش را گلگون سازد و ديدگانش را نشاط بخشد.
او چون ديگر كودكان ، از روزى كه با اضطراب سر پا ايستاد، با كنجكاوى بسيار و همّتى بلند بر آن بود به همه چيز دست يازد. او به همه صداها گوش ‍ مى داد و دقّت مى كرد؛ بسان هر كودك ديگرى با صداقتى تمام در مسير زندگانى گام بر مى داشت ؛ راست مى گفت و تنها به حق مى انديشيد و به همين علّت دوست داشتنى بود. زمان چون رودى پر تلاطم در حركت بود. ديرى نپاييد كه كودك بزرگ شد و افراد و اشياء را شناخت و با پدر و مادر و بستگان نزديك آشنا شد.
سخن گفتن و رفت و آمد او خوشايند همه بود. ابوالحسن مثل ديگر كودكان ، روزهاى نونهالى را با گريه و خنده و شادى و بازى پشت سر نهاد.
ابوالحسن بعد از مدّتى توانست آموزش رسمى و منظّم را شروع كند و پدرش او را به خواندن و نوشتن تشويق كرد. او مى دانست فرزند عزيزش را در چه راهى راهنمايى كند كه گمراه نشود. خودش ، بهار دل ها يعنى قرآن را خوانده بود. از تلاوت آيه هاى دلنواز و سوره هاى روح افزا آن لذّت مى برد.
آن گلستان رحمت و معرفت به جانش آرامش مى داد. او به ابوالحسن مى گفت : پسر جان بهتر است آموزش را از قرآن شروع كنى كه بهار دل هاست ...
تحصيلات
ابوالحسن ، سواد قرآنى را نزد پدر عالمش ، شيخ محمّد تهرانى آموخت و در حقيقت پدرش نخستين معلّم او بود.
بعدها كه كمى بزرگ تر شد وارد مدرسه مروى تهران گشته ، به تحصيل پرداخت . ادبيات عرب ، فارسى ، منطق ، تفسير، فقه ، اصول ، فلسفه ، رياضى و ... را طى سالها آموخت . از معروف ترين اساتيد او در حوزه علميه تهران ، مى توان از آية اللّه حاج ميرزا مهدى آشتيانى نام برد. همچنين حكيم محقق ميرزا محمود قمى از اساتيد او بود كه مردى زاهد و دانشمند بود.
حبيب اللّه ذو الفنون نيز استاد رياضى ميرزا ابوالحسن شعرانى در حوزه تهران بود.
ابوالحسن ، در دوره جوانى كه حوزه علميه قم تازه تاءسيس شده بود، سفرى به آن ديار كرد و در محضر اساتيدى مانند: آية اللّه العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى (مؤسس حوزه ) و حاج شيخ عبدالنبى نورى به ادامه تحصيل پرداخت .
شعرانى 26 ساله بود كه پدر عالم و بزرگوارش را از دست داد. اين حادثه براى او بسيار سنگين بود ولى هرگز اراده او را در راه سال ها كسب دانش و سير در آفاق و انفس براى تحصيل علم و سير و سلوك ، سست نكرد.
اين بود كه او پس از سال ها تحصيل در حوزه تازه تاءسيس قم ، آهنگ حوزه كهن و پر خاطره نجف اشرف كرد و مدّتها در آنجا موفّق به بهره گيرى از محضر اساتيد بزرگ شد. در بين اساتيد حوزه علميه نجف ، سيّد ابوتراب خوانسارى (متوفاى 1346 هجرى ) بيشتر از ديگران ، شعرانى را مجذوب خود كرد سيّد ابوتراب خوانسارى در بين علما شخصيّت برجسته اى داشت و علاوه بر فقه و معارف شيعه ، يا فقه اهل سنّت نيز آشنا بود.(1)
بازگشت
ميرزا ابوالحسن بعد از طىّ مراحل كمال و دانش مى توانست در حدّ يك علامه ، در تهران ، قلب كشور پهناور ايران منشاء خدمات ارزنده علمى و فرهنگى و تبليغى باشد و دِيْنى را كه نسبت به مكتب و مردم برگردنش ‍ سنگينى مى كرد، به نحو احسن ادا كند.
اين طالب علم با پشتوانه محكم علم و تقوا مراحل تحصيل رسمى و مدرسه اى را در سه حوزه كهنسال سپرى كرد و آماده بازگشت از جوار ((شمسِ ولايت )) به سوى شهر و ديار خود شد تا آب حياتى را كه از اقيانوس ‍ بيكران علوم و معارف الهى ذخيره كرده بود، همچون ابر بهاران بر تشنگان ببارد. آرى ، جوار ملكوتى مولاى متقيان بهجب افزاست و همه دردها را شفا و دواست ؛ امّا تربيت يافتگان آن آستان بر آنند كه غريقى را نجات دهند و تشنگان را سيراب سازند. اين بود كه با آن همه انس و علاقه ، گلستان صفا را ترك نمود و به زادگاهش تهران بازگشت .
او با سير و سلوك و درس و بحث توانسته بود بر قلّه رفيع فضل و كمال قرار گيرد و مانند كوهى بلند و استوار، خواص و عوام را از چشمه سارهاى علوم و فنون سيراب كند. اين شخصيّت گرانقدر با تلاش چندين ساله خويش به عنوان يك استاد زبردست و دانشمند متبحّر در فنون مختلف ، به تهران بازگشت تا با تربيت شاگردان فرزانه و تاءليف آثارى ارزشمند، دِين خود را به آيين و كشور خويش ادا كند. علاّمه شعرانى زمانى به ايران بازگشت كه فضاى آن از ظلم و ستم استعمار و استبداد ظلمانى بود.
امّآ تربيت شدگان مكتب قرآن و اهل بيت در آن شرايط خفقان آور نه تنها خود را در آن نباختند بلكه مانند ستاره آسمان ، هدايتگر ديگران شدند. فرق عابد و عالم در همين است : ((او گليم خويش به در مى برد زِموج /وين سعى مى كند كه بگيرد غريق را)). در عصرى كه زرق و برق و رفاه ظاهرى دل هر بيننده را به خود جلب مى كرد، قلم به دستان و دانش آموختگان زيادى براى رسيدن به مال و منال و مقام ، تمام علم و هنر خود را در اختيار زور مداران مى گذارند.
گويا سنت تاريخ است كه علم بى تقوا و تخصصِ بى تعهّد، ابزار دست خدمت صادقانه را بر فخر فروشى ، اخلاص را بر رياكارى و سرانجام توسل به ائمّه و اولياى الهى را بر تقرّب به دربار ستمگران ترجيح داد.
شاگردان علاّمه
علامه ميرزا ابوالحسن شعرانى در مدّت عمر پر بركت خويش شاگردانى فرزانه و حكيم و فقيه تربيت كرد. كه سزاست به معرفى برخى از آنان بپردازيم :
1- آية اللّه العظمى ميرزا هاشم آملى (1322- 1413ق ).
2- آية اللّه شيخ عبداللّه جوادى آملى .
3- علاّمه شيخ حسن حسن زاده آملى .
4- جناب استاد شيخ محمّد حسن احمدى فقيه يزدى .
5- استاد على اكبر غفارى .
6- استاد مير جلال الدين محدث اُرمَوى (1323-1358ش ).
تاءليفات و تحقيقات علاّمه شعرانى
مايه قضاوت درباره آگاهى و ميزان دانش هر شخص ، نوشته ها و انديشه هايى است كه از او باقى مانده . در اينجا بخشى از آثار قلمى علاّمه شعرانى معرفى مى شود و دقّت نظر او را نشان مى دهد. و اين آثار عبارتند از:
الف ) تفسير و علوم قرآنى
1- حاشيه بر مجمع البيان در ده جلد با تصحيح كامل و اعراب گذارى اشعار عربى و توضيح آنها.
2- مقدمه و حواشى بر تفسير شيخ ابوالفتوح رازى و تصحيح كامل آن با توضيح اشعار و شواهد عربى و فارسى در دوازده جلد.
3- تصحيح كامل تفسير صافى در دو جلد.
4- حواشى و تعليقات بر تفسير كبير منهج الصادقين در ده جلد.
5- نثر طوبى . دائرة المعارف اصطلاحات قرآن - تا حرف صاد - كه معانى متفاوت واژه هاى قرآنى به حسب كاربرد در آيات مختلف ، به سبك جالبى مطرح و تفسير شده و حاوى معارف مختلف فلسفى و كلامى و نكات دقيق فقهى و تاريخى است .
6- تجويد قرآن . كه از مفيدترين تجويدها به شمار مى آيد.
7- چاپ متجاوز از 60 نسخه قرآن - در اندازه هاى مختلف - كه با دقّت نظر ايشان تصحيح و اعراب گذارى شده است .
ب ) حديث و درايه
8- گردآورى حواشى و تحقيق و تصحيح كتاب وافى مرحوم ملامحسن فيض كاشانى در سه جلد.
9- تعليقات بر شرح اصول كافى ملا صالح مازندرانى در دوازده جلد.
10- تعليقات بر وسائل الشيعه از جلد شانزدهم تا جلد بيستم .
11- حاشيه بر ارشاد القلوب ديلمى .
12- ترجمه و شرح دعاى عرفه سيدالشهداء(ع) ضميمه كتاب فيض ‍ الدموع .
13- ترجمه و شرح مفصّل صحيفه كامله سجّاديه .
14- تحقيق و تصحيح جامع الروات به امر آية اللّه العظمى بروجردى .
15- رساله اى در علم درايه .
ج ) فقه و اصول
16- المدخل الى عذب المنهل در اصول .
17- شرح كفاية الاصول بر طريق قال اقول ، كه به تفسير و توضيح مقاصد آن به عبارت واضح اكتفا شده است .
18- شرح تبصره علاّمه حلّى كه حاوى مختصرى از كليه كتاب هاى فقهى شيعه اماميه است .
19- حاشيه كبير بر قواعد.
20- رساله در شرح شك هاى نماز در عروة الوثقى .
21- فقه مختصر فارسى براى تدريس مدارس .
22- مناسك حج با حواشى نه نفر از مراجع تقليد.
د) فلسفه و كلام
23- شرح تجريد در علم كلام .
24- حاشيه بر فصل الخطاب محدّث نورى درباره تحريف نشدن قرآن .
25- كتاب راه سعادت . در ردّ شبهات ، اثبات نبوّت خاتم الا نبياء(ص) و حقّانيت دين اسلام .(كتاب حاضر)
26- ترجمه كتاب الامام على ، صوت العدالة الانسانية يا انتقاد از لغزش هاى نويسنده آن .
27- تعليقاتى بر كتاب محمّد، پيامبر و سياستمدار، نوشته مونتگمرى وات .
28- اصطلاحات فلسفى .
29- مقدمه و حواشى محققانه بر اسرار الحكم سبزوارى .
ه‍)هيئت و نجوم
30- شرح عمل به زيج (2) هندى و براهين عمليات آن مبتنى بر هيئت جديد.
31- تعليقه و مستدرك بر تشريح الافلاك در اشاره به هيئت جديد.
32- هيئت فلاماريون ترجمه از زبان فرانسه .
33- تقاويم (تقويم ها) شبانه روزى .
و) تاريخ
34- ترجمه نفس المهموم تاءليف حاج شيخ عباس قمى .
35- مقدمه ، تصحيح و تحقيق كشف الغمّه .
36- مقدمه و تصحيح منتخب التواريخ .
37- مقدمه در كتاب وقايع السنين مرحوم خاتون آبادى .
38- تصحيح و مقدمه و تعليقات بر كتاب روضة الشهدا.
ز) فنون ديگر
39- تصحيح كامل و مقدمه و حاشيه بر جلد اول و سوم نفائس الفنون فى عرائس العيون .
وفات
آية اللّه علاّمه ميرزا ابوالحسن شعرانى بعد از حدود هفتاد و سه سال بالندگى و شكوفندگى ، در اواخر عمر دچار ضعف و نقاهت و بيمارى قلب و ريه شد و زير نظر طبيب بود و چون بيماريش شدّت يافت ، او را براى معالجه به آلمان بردند. لكن معالجات سودى نبخشيد و شب يكشنبه هفتم شوال المكرم 1393 ه‍.ق (12/8/1352 ش )، در نيمه هاى شب ، ديده از جهان فرو بست و دفتر زندگى عالمى خستگى ناپذير با دنيايى از علم و دانش بسته شد.
روز چهارشنبه جنازه وى به تهران حمل شد و قبل از ظهر روز پنجشنبه تشييع گرديد. آنگاه در جوار حرم حضرت عبدالعظيم حسنى (ع)، روبه روى باغ طوطى به خاك سپرده شد. رضوان و رحمت خدا بر او باد.
مقدّمه مؤلّف
بسم اللّه الرحمن الرحيم
الحمد للّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على خير خلقه و اءشرف بريته محمّد خاتم النبيين و آله المعصومين الطيّبين الطّاهرين .
و بعد چنين گويد اين بنده ناچيز ابوالحسن بن محمّد بن غلامحسين المدعو بالشعرانى - اءصلح اللّه - كه سعادت جز به اطاعت پروردگار نيست به آن راهى كه او خود معين فرموده و مردم را به آن طريق هدايت كرده است و انسان راه خدا را به عقل خويش نداند، و احكام او را به فكر خود در نيابد، مگر آنكه انبيا به وحى تعليم گيرند و به بندگان رسانند؛ و راه آن است كه پيغمبر ما محمّد بن عبداللّه (ص) آورد و به يارى خداوند در اين كتاب ثابت مى كنيم كه دعوت او حق است و دين او صدق و او از جانب خداى تعالى فرستاده شده است و نيز اينكه شبهات معاندين دين و مخصوصاً نصارى ، باطل است .
و علماى ما پيش از اين هم كتب بسيار تاءليف كرده اند؛ مانند مفتاح النبوه همدانى و سيف الاُمّه فاضل نراقى ، و اظهار الحقّ علامه هندى ، و نصرة الدين حاجى كريم خان كرمانى ، و منقول كرمانى ، و منقول الرضا فى رد اليهود تاءليف ميرزا محمّد رضا كه از احبار يهود بود و اسلام آورد، و اءنيس ‍ الا علام از فخر الا سلام كه او نيز از كشيشان نصارى بود و به دين اسلام در آمد، و كتب ديگر كه ذكر آنها موجب تطويل است .
امّا مردم عهد ما را همّت مطالعه كتاب هاى بزرگ و طولانى نيست و نسخ و تجديد طبع آنها غالباً دشوار است ، و مردم غالباً با عبارات ساده و مختصر ماءنوس تر هستند و از كتب طولانى و عبارات مغلق ملول مى شوند، لذا من مهمّات مباحث آن كتب را برگزيده با مطالب بسيار ديگر، در اين مختصر آوردم و در هر باب به يكى دو مطلب قناعت كردم تا ملال نياورد و خواننده بدان رغبت كند؛ و آن را ((راه سعادت )) ناميدم نفع اللّه به و باءمثاله .
هر چند ما يقين داريم كه مسلمان نصرانى نمى شود و مذهب آنان را اختيار نمى كند، مگر آنكه خداى ناكرده در يكى از ممالك اسلام دولت مسيحيان مستقر گردد و زمام امر حكومت را آنها به دست گيرند؛ چنانكه در اندلس ‍ يعنى اسپانيا و تركستان كردند و مسلمانان را قهراً از مساجد و معابد راندند و آنها را از خواندن كتب دينى و شنيدن مواعظ علماى مسلمان و اظهار شعائر اسلامى باز داشتند و مسافرت به مكّه و زيارت كشورهاى اسلامى را منع كردند. امّا در برهان و حجّت با مسلمانان بر نيايند مگر آنكه شبهات ميان مسلمانان مى افكنند و آنها را به بى دينى و الحاد مى كشانند تا تعصّب اسلامى ضعيف گردد و بمقاومت با دولت نصارى بر نخيزند و اگر كسى تاريخ دولت آل عثمان را به دقّت بخواند، داند كه آن دولت عظيم به همين تدبير برانداختند و مساءله شرقيّه از مسائل سياسى بزرگ بود و سياسيّون در حلّ آن مانده بودند، يعنى نمى دانستند به چه طريق مى توان دولت اسلامى عثمانى را برانداخت ، تا بدين طريق كه گفته شد، بدان موفّق گشتند.
به هر حال مسلمانان بايد از بى دينان و مردم لااُبالى پرهيز كنند و به آنها بدگمان باشند و ايشان را دشمن خود دانند؛ زيرا آنها پرورده نصارى و ستون پنجم ايشان و آلت تخريب ممالك اسلامند، بلكه ضرر اين مردم شاك و ملحد از خود نصارى بيشتر است ، و به تجربه دانسته ايم هر جا كه نصارى خود، زمام حكومت در دست داشتند اسلام آزادتر بود تا آنجا كه دست پروردگان ملحد حكومت كردند، اءعاذنا اللّه من شرور جميعهم .
پيش از شروع در مقصود، ذكر چند نكته لازم است :
نكته اوّل : تعريف دين و غرض از آن
ما چه مى گوئيم و ديگران چه مى گويند؟
خداوند به نظر ما مسلمانان همه مردم را از هر رنگ و نژاد برابر هم آفريد؛ همه پاك ، بى گناه و بر فطرت توحيد، چنانكه همه آفريدگان خدا در اصل ، آلوده به غش نيستند و آغشته به رنگ و آميخته به غير نمى باشند، آب در فطرت ، نه گل آلود است نه بد بوى و نه آميخته به املاح ، انسان نيز چنين است و خداوند خواست آنها را به سعادت و كمال انسانى برساند براى تبليغ احكام خويش و آنچه از بندگان خواسته است پيغمبرانى برگزيد و فرستاد و معجزه بر دست آنها جارى كرد تا مردم راه خير و شرّ را بدانند و هر كس اطاعت فرمان كند، از هر نژاد و رنگ و زبان و طبيعت و خوى رستگار شود و هر كه نافرمانى كند معاقب گردد. اين معنى دين است و غرض آن . امّا نصارى مى گويند آدم ، پدر نوع بشر، گناه كرد و گناه او به ارث به فرزندان او منتقل گشت و خداوند پيغمبران را فرستاد با شريعت ، تا مردم معصيت كنند و بدانند گناهكارند و احكام شريعت را هيچ كس انجام نمى دهد؛ بلكه خود پيغمبران هم انجام ندادند و گناهكار بودند و به مخالفت بر گناه خود افزودند، علاوه بر اينكه عمل به شريعت انبيا هم بر فرض امكان ، رفع گناه جبلّى انسان را نمى كند كه از پدر به ارث رسيده است ؛ لذا خداوند خود، براى اينكه را از گناه پاك كند به صورت مسيح جلوه كرد و خود را بدست يهودان ذليل گردانيد و خوار كرد و كشته شد و باز زنده گشت تا بسبب كشته شدن خود، گناه جهان را بردارد، و اگر از هر مبلّغ روشن فكر عيسوى بپرسى ، اصول دين خود را به همين تقرير بيان خواهد كرد و در كتب خويش ‍ به تفصيل نوشته اند، حتّى در كتاب ميزان الحق مفصّل مذكور است و اين سخنان خرافاتى است مخالف صريح عقل ، چون خداوند ارحم الراحمين ، هرگز فرزندان را به گناه پدر نخواهد گرفت و كسى را معصيت نكرده ، عقاب نمى كند و اگر بالفرض گناهكارى توبه كند و سوى او باز گردد او را مى بخشد و رحمت و بخشايش او از پدر و مادر بيشتر است كه چون فرزند آنها بگريزد و پشيمان شود و باز گردد او را مى پذيرند و مهربانى مى كنند.
و ديگر، آمرزش گناه مستلزم آن نيست كه خود را ذليل يهوديان كند و كشته شود و چه ارتباطى ميان كشته شدن او و آمرزش گناه مردم است ؟!