راه سعادت
(ردّ شبهات ، اثبات نبوّت خاتم الاءنبياء(ص) و حقّانيت دين اسلام )

علّامه ميرزا ابوالحسن شعرانى (رحمة اللّه )

- ۴ -


و ما هر چند خود عربى ندانيم و نكته اعجاز قرآن را تشخيص ندهيم باز به يقين دانيم كه آنها كه اهل عربيّت بودند و فصاحت تمام داشتند و عالمان بزرگ بودند باز مانند قرآن نياوردند با اينكه خداوند عالم نفرمود: يك تن مانند قرآن نميتوانند آورد بلكه فرمود: اگر همه اهل جهان يارى يكديگر كنند باز مانند قرآن نياورند، يك تن عالم است و فصيح نيست و ديگرى فصيح است و عالم نيست و يكى تاريخ داند و ديگر از علوم اجتماعى باخبر است و ديگرى از حساب آگاه است و يكى از رموز جنگ ، يكى تجارت آموخته اگر همه با هم يار شوند و بخواهند به يارى يكديگر قرآنى بسازند باز عاجز شوند و فرو مانند و اگر قرآن تاءليف يك تن بشر باشد؛ آيا ممكن است تمام مردم جهان از معارضه با او و نوشتن يك فصل مانند فصلى از كتاب عاجز شوند و همه گونه كوشش نمايند و رنج به خود دهند و راضى به كشته شدن و اسيرى شوند و مال خويش را به تاراج دهند و يك آيت مانند قرآن نياورند؟ در اين امر عجيب ، اندكى انديشه بايد كرد و عقل را حَكَم قرار بايد داد. پيغمبر(ص) در اول بعثت تنها بود و تا دوازده سال مؤمنين به او اندك بودند و همه عرب ، دشمن او گشتند و چون دعوى نبوّت او را شنيدند و آيات قرآن را براى آنها خواندند دسته دسته به او مى گرويدند و دشمنان عنادشان بيشتر مى شد و او هم مى فرمود: هر كس يك سوره مانند من بياورد من دست از دعوى نبوّت بر مى دارم هيچ كس نياورد و نتوانست و آن همه صدمه و آزار به آنحضرت و مؤمنين رساندند و يك سوره براى مجاب كردن او نياوردند؛ پس از آن هم كه اسلام قوّت گرفت و مسلمانان بسيار شدند و دشمنان ذليل گشتند باز به همه نوع ذلّت ، تن دادند و مانند قرآن نياوردند پس از آن حضرت تا امروز هم كه هزار و سيصد و چند سال مى گذرد اين همه دشمنان اسلام نتوانستند يك سوره مانند قرآن بياورند با آن حرص و ولع كه به اضمحلال اين دين حنيف دارند.
امّا جهت اعجاز قرآن : غالب اهل ادب گويند: به بلاغت معجز است و حق آنست كه از همه جهت معجز است و اعجاز آن منحصر در بلاغت نيست و ما از مخالفان خود سوره اى مى خواهيم از همه جهت لفظاً و معناً مانند قرآن و اگر چنين سوره اى آوردند حجّت مسلمانان نقض گردد.
و سيّد مرتضى ، اعجاز قرآن را به صرف گفته است و صرفه آن است كه مدّعى نبوّت مثلاً بگويد: هيچ كس نمى تواند زبان به دشنام من گشايد يا دست به آزارم دراز كند از كارها كه مقدور بشر است ، و واقعاً همچنان شود كه او گويد و هر وقت مردم خواستند او را دشنام گويند زبانشان بسته شود و هر وقت خواستند آزارى رسانند دستشان خشك شود و البتّه چنين امرى معجز است ، سيّد مرتضى فرموده است اعجاز قرآن به صرفه بود و هر وقت خواستند با آن معارضه كنند زبانشان بسته شد، مانند آن گفتن نتوانستند.
ما گوئيم شكّى نيست كه مردم از آوردن مثل قرآن عاجز شدند پس خالى از اين دو قسم نيست : يا آنكه در بلاغت و كمال لفظى و معنوى ، فوق قدرت بشر است كه در اين صورت معجز است و يا آنكه از حيّز قدرت بشر خارج نيست در اين صورت نيز معجز است بطريق اولى زيرا كه از مقدور خويش ‍ عاجز گشتند و با آنكه از حيّز قدرت آنان خارج نبود نتوانستند مانند آن را بياورند و به هر حال اعجاز آن تمام است .
بيان ديگر: گوئيم خداوند تعالى به همه چيز داناست و با بندگان خويش ‍ لطف دارد و گمراهى آنها را نمى خواهد و هيچ امرى بى مشيّت و اراده او انجام نمى پذيرد بنابراين اگر كسى دعوى پيغمبرى كند مانند موسى و عيسى (ع) يا پيغمبر ما (ص) و معجزه بنمايد، مردم قهراً از ديدن آن معجزه معتقد به او مى گردند و به او مى گروند و اگر او به ناحق دعوى كرده باشد، خداوند مهربان و حكيم بايد معجزه را بر دست او جارى نكند يا به وجهى ، بطلان او را بر مردم آشكار سازد تا دروغ او را بدانند و به او نگروند و به ضلالت نيفتند و اين كار بر خداوند تعالى آسان است و چون ما ديديم اين پيغمبران را خداوند رسوا نكرد، بلكه تاءييد فرمود و يارى كرد تا دين خود را رواج دادند يقين دانيم اراده الهى به پيشرفت آنها تعلّق گرفت و به امر او ماءمور گشتند؛ اما ارباب دعاوى باطله را خداوند تاءييد نكرد و معجزه بر دست ايشان جارى نساخت تا دروغ آنها را واضح ساخت چنانكه اگر كسى پيروى آنها كند حجّت بر او تمام باشد و بعضى مسيحيان و زنادقه از جهالت بر مسلمانان طعن زنند و قرآن كريم را قياس به كتب شعرا و نويسندگان معروف كنند، مانند گلستان سعدى و شاهنامه فردوسى و از اينگونه كتب كه در هر زبان هست و گويند كسى مانند اين كتب هم نياورده و اگر محمّد(ص) به داشتن قرآن نبى است ، صاحبان آن كتب هم پيغمبرند.
اما اين قياس غلط است و دو چيز را كه هيچ به يكديگر شباهت ندارد مانند آسمان و ريسمان به يكديگر قياس نبايد كرد زيرا كه سعدى و فردوسى و امثال ايشان دعوى پيغمبرى نكردند و مردم را به متابعت خويش نخواندند و اگر خداوند عالم ، كسى را بر نيانگيزد كه با سعدى و فردوسى معارضه كند موجب ضلالت مردم نمى گردد بر خلاف حضرت رسول اكرم (ص) كه اگر نعوذباللّه دروغگو باشد و خداوند، قرآن را بر زبان او جارى كند و مردم را از معارضه او باز دارد خود او موجب ضلالت مردم را فراهم كرده است و اعتراض ايشان بعينه مانند اين است كه شخص در ملك و خانه خود نشسته است دو نفر به خانه او وارد شوند يكى بگويد: اين خانه مال من است و تو غصب كرده اى و اينها اسناد و قباله من است در دست من و بايد تو اين ملك و خانه را به من سپارى و بيرون روى و ديگرى هيچ اعتراض نكند و بگويد خانه تو است و من مهمان توام مرا امشب منزل بده .
رفتار تو با اين دو مرد به يك طريق نيست بلكه با اوّلى به خصومت برخيزى و اسناد و قباله هاى او را تكذيب كنى و ادّعاى او را باطل گردانى ؛ اما آنكه خود اعتراف به مهمان بودن خود كرده است با او اظهار مودّت و مهربانى كنى و اگر رفتار تو غير اين باشد مردى سفيه باشى و اگر در مقابل مدّعى اول خاموش مانى تصديق دعوى او كرده اى ، قرآن و كتاب گلستان بعينه مانند همين مثل است . اگر فرض كنيم نعوذباللّه پيغمبر بر خدا دروغ بسته است و قرآن را به غلط نسبت به او داده و مردم را به متابعت خود خوانده ، نظير آن مردى است كه مى خواهد خانه تو را از تو بگيرد و اگر خدا بطلان او را آشكار نسازد و كسى را به معارضه او برنيانگيزد مردم را اغراء به جهل كرده است . اما سعدى و امثال او دعوى نداشتند و مانند آن كسى بودند كه در خانه تو آمد و خود را مهمان دانست و لازم نبود خداوند عالم ، مردى را به معارضه آنها برانگيزاند، اينها تمام بر فرض اين است كه هيچ كس مانند يك حكايت گلستان و امثال آن نياورده باشد و ما آن را مسلّم نداريم .
باز جهال شبهه كرده اند كه اعجاز قرآن را همه كس نمى فهمد بلكه فصحاى عرب و كسانى كه از دقايق معانى و بيان آگاهند آن را مى فهمند و حجّت بر مردم ديگر تمام نمى شود.
جواب اين ايراد آن است كه : همه مردم مى فهمند و مى دانند كه بشر مانند قرآن نياورد اگر مى توانستند بياورند آن جنگ ها را با پيغمبر نمى كردند و اگر يك سوره مانند قرآن آورده بودند دين اسلام اين رواج نمى يافت و عالمگير نمى شد، چه اگر كسى مانند قرآن آورده بود دعوى پيغمبر باطل گرديده بود و مردم از گرد او پراكنده شده بودند و دين اسلام از ميان رفته بود. اينها را همه كس مى داند و مى فهمد چه عربى خوانده باشد و چه نخوانده باشد، نظير اين اگر دو نفر با هم كشتى بگيرند و يكى ديگرى را بر زمين بزند و تو ببينى خواهى دانست آن يكى غالب آمد ولو خودت كشتى گرفتن نياموخته باشى ، در قرآن همچنين تو مى فهمى ، مردم از آن عاجز شدند هرچند تو خود فصاحت نياموخته باشى و حجّت بر همه خلق تمام است ، در زمان رسول خدا(ص) چند تن ديگر هم هوس نبوّت كردند مانند ((مسيلمه )) و ((اسود عنسى )) و كلماتى چند به هم بافتند و گفتند: از طرف خدا نازل شده است امظا مردم تشخيص دادند آن سخنان معجز نيست و دعوى آن انبياى كذبه ، باطل شد و اگر پيغمبر خدا(ص) نيز مانند آنها بود و نظير قرآن را مردم آورده بودند دين اسلام هم در همان روز اوّل مانند دين مسيلمه از ميان رفته بود. چنانكه در قرآن است :
(مثلا كلمة طيّبة كشجرة طيّبة اصلها ثابت و فرعها فى السّماء # تؤ تى اءكلها كلّ حين بإ ذن ربّها) (ابراهيم :31).
يعنى : مثل سخن پاك ، مانند درخت پاك است كه بيخ آن در زمين استوار است و شاخ آن سوى آسمان كشيده شده در هر وقت خوردنى و ميوه مى دهد باذن خدا.
و فرمود:
(و مثل كلمة خبيثة كشجرة خبيثة اجتثّت مِن فوق الارض مالها مِن قرار)(ابراهيم :32).
يعنى مثل سخن ناپاك چون درخت ناپاك و پليدى است كه از بالاى زمين بركنده شده باشد و آن را ثبات نباشد.
الف ) بيان ديگر در اعجاز قرآن
(و اينكه از جانب خداوند تعالى نازل گرديده است )
معلوم است كه پيغمبر درس نخوانده و نزد استاد نرفته و كتب انبياى سلف را نياموخته بود، چنانكه در قرآن (سوره عنكبوت : 48) مى فرمايد:
(و ما كنت تتلوا مِن قبله من كتاب و لا تخطّه بيمينك إ ذا لارتاب المبطلون )
يعنى : تو پيش از اين كتاب نمى خواندى و به دست خود خط نمى نوشتى و اگر چنين بود باطل پرستان در صحّت نبوت تو شك مى كردند.
و در سوره قصص : آيه 86 مى فرمايد:
(و ما كنت ترجوا ان يلقى اليك الكتاب )
اميدوار نبودى كه قرآن بر تو نازل شود. و نگوئى شايد در كودكى كتاب خوانده بود و خواندن خود را مخفى داشت چون در وقت كودكى ندانست كه پس از اين دعوى نبوّت خواهد كرد تا نزد استاد رفتن و علم آموختن خود را مستور دارد و اگر كسى به هوس دعوى نبوّت افتد لاجرم در بزرگى و پس ‍ از آموختن تجارب و حشر با مردم و شناختن آنها و اطلاع بر خفاياى نفوس ‍ و عادات و طريقه تسخير آنان به فكر دعوى نبوّت خواهد افتاد.
اگر گوئى : پس از اينكه بزرگ شد و عاقل گشت و هوس نبوّت كرد در خفيه استادانى به دست آورد و كتبى تحصيل كرد و خواند، اين نيز معقول نيست زيرا كه در عربستان غير از جماعتى از يهود و نصارى ، ديگرى از كتب انبيا آگاه نبود، و اگر با يكى از علماى آنان معاشرت كرده بود محال بود هيچ كس ‍ از اهل مكّه مطلع نگردد، و چون دعوى نبوّت مى كرد حتماً به او مى گفتند تو با فلان عالم يهودى و نصرانى مدّت ها معاشرت كردى و قصص آنان را ياد گرفتى و دعوى او را باطل مى كردند و كذب او را آشكار مى ساختند و او هم مانند مسيلمه از ميان رفته بود؛ امّا كسى را نيافتند كه احتمال توان داد آن حضرت از او چيزى فرا گرفته باشد و دليل قوى بر آن اينكه كفّار گفتند: از مردى كه عربى نمى دانست و سخن پيغمبر را نمى فهميد و آن حضرت هم به زبان او آگاه نبود قرآن را تعليم گرفته است چنانكه در سوره نحل : آيه 105 مى فرمايد:
(و لقد نعلم اءنّهم يقولون إ نّما يعلّمه بشر لّسان الّذى يلحدون إ ليه اءعجمى و هذا لسان عربىُّ مبين )
يعنى : به راستى ما مى دانيم كه كفّار مى گويند او را بشرى تعليم مى دهد. زبان آن كس نسبت تعليم تو را باو مى دهند عجمى است و اين قرآن ، زبان عربى آشكار. و چگونه دو تن كه زبان يكديگر را ندانند از هم علم فرا گيرند، در تفاسير گويند: آهنگرى بود رومى نصرانى در مكّه و كفّار مى گفتند پيغمبر از او علم فرا مى گيرد.
و بعض ديگر گويند: ابن حضرمى غلامى داشت نصرانى و او به محمّد مى آموخت . اينها دليل واضح و قاطع است كه هرگز پيغمبر را نديدند با يكى از علماى اهل كتاب معاشرت كرده باشد وگرنه مى گفتند از آن عالم نصرانى و يهودى كه سال ها با تو دوست بود و با هم آميزش داشتيد علم فرا گرفتى و متشبّث به غلام ابن حضرمى و آهنگر رومى كه زبان عربى نمى دانستند نمى شدند.
و به هر حال هر احتمال كه تو امروز بدهى و تصوّر كنى كه پيغمبر بدان طريق علم آموخت اگر ممكن بود آن احتمال را مردم آن زمان هم مى دادند و اگر ثابت و مسلّم مى كردند به طورى كه شبهه نمى ماند و بطلان آن حضرت ظاهر مى شد و چون نكردند دليل بر آن است كه ممكن نبود و مردم آن عهد دشمنيشان با پيغمبر(ص) بيشتر بود و بر اوضاع و احوال مطّلع تر بودند و بهتر مى دانستند چه احتمال درباره پيغمبر ميتوان داد و چه احتمال نمى توان داد، مگر مردم اطراف و قبايلى كه بسيار دور از مكّه مى زيستند و از زندگى و سوابق پيغمبر آگاه نبودند شايد احتمال مى دادند پيغمبر چيزى آموخته و خط نوشتن مى داند؛ اما اهل مكّه و نزديكان و معاشرين آن حضرت كه او را ديده و شناخته بودند و محال بود حال آن حضرت بر آنها آن حضرت بر آنها مخفى ماند هرگز غلام ابن حضرمى و آهنگر رومى تجاوز نكرد و اگر از روى عناد و تعصّب مى گفتند تعليم مى گيرد باز نمى دانستند آن را به چه طريق ثابت كنند و اگر احتمالى بود معقول و پذيرفتنى و قبول كردنى ، حتماً مردم را به آن احتمال ، قانع و بطلان دعوى پيغمبر اسلام را ثابت كرده بودند مانند بطلان مسيلمه كذّاب و اسلام را بر انداخته بودند.
و چون مى بينيم اسلام باقى است و مردم آن عهد بدان سختى پاى بسته به اسلام بودند يقين دانيم كه احتمال تعليم گرفتن آن حضرت در آن عهد، منقول و باور كردنى نبود. بعض مردم معاند گويند: آن حضرت در سفرى كه به شام رفت از علماى آنجا دانش فرا گرفت ؛ اين سخن به قدرى واهى و سست است كه قابل بحث و ايراد نيست زيرا كه در سفر كوتاهى كه در كودكى براى تجارت رفت محال بود چيزى بياموزد.
تنبيه - بايد دانست كه عيسويان به قدرى در مذهب خويش متعصّب اند كه هر احتمال غلطى كه : درباره پيغمبر اسلام بشنوند باور مى كنند اگر چه به هيچ وجه معقول نباشد، و عجب آن است كه كشيش آلمانى معروف به ((فندر)) در كتاب ميران الحق صفحه 247 مى گويد:
((خلاصه اگر بالفرض قبول نمائيم كه گويا محمّد، امور غريبه و معجزه نموده باشد باز قرآن او باطل است و خود او نيز پيغمبر صادق نخواهد بود زيرا كه قرآن ضدّ و بر خلاف انجيل است )) از اين مرد با اين تعصّب چه اميد توان داشت و البتّه در تمام كتاب خويش كه در ردّ اسلام نوشته همين تعصّب را بكار برده است . اءمّا مخالفت قرآن با انجيل نيز در امورى است كه مؤيد صحّت قرآن و دليل بطلان انجيل است مانند تثليث و الوهيّت حضرت مسيح و فدا شدن او براى رفع گناهان از بندگان و مطالب نامعقول ديگر.
ب ) بيان ديگر در اعجاز قرآن
دليل ديگر بر اينكه قرآن از جانب خدا است آنكه متضمّن اخبار غيب است و از غيب جز خدا كسى آگاه نيست و ما اندكى از آنها را در اينجا نقل مى كنيم :
قرآن ، مؤمنين را وعده سلطنت و ملك جهان مى داد و كفّار را وعيد ذلّت و هزيمت ، وقتى كه پيغمبر اكرم ، تنها و ضعيف بود و مؤمنين به او اندك بودند حتّى گاهى خود او از ترس آزار مردم جراءت بيرون آمدن از شعب ابى طالب نداشت و آن روز كه از طائف برمى گشت مى ترسيد به مكّه آيد تا يكى از اشرف قريش او را در پناه خود گرفت با اين حال مى فرمود: كفّار ذليل مى شوند و اسير مى گردند و فرار مى كنند و مسلمانان پيروز مى گردند.
(يقولون نحن جميع منتصر # سيهزم الجمع و يولُّون الدُّبُرَ)(قمر: 45)
و اگر از جانب خدا مطمئن نبود نمى گفت و خبر نمى داد با اينكه ممكن بود غفلةً آن حضرت را بكشد و اخبار او دروغ گردد، يا اسباب غلبه او فراهم نگردد، يا پيش از غلبه ، اجل او فرا رسد و اگر بر باطل بود بر خداوند لازم بود او را رسوا كند و يكى از اخبار او را دروغ گرداند تا مردم بدانند بر باطل است ، چنانكه مدّعيان كاذب را بسيار ديديم پيشگوئى كردند و پيشگوئى هاى آنها بر خلاف واقع شد و رسوا گشتند.
در قرآن كريم در سوره سجده : آيه 21 مى فرمايد:
(لنذيقنّهم مِن العذاب الا دنى دون العذاب الا كبر لعلّهم يرجعون ).
يعنى : هر آينه به ايشان چشانيم از عذاب نزديك (در دنيا) پيش از عذاب بزرگ (قيامت ) شايد باز گردند و توبه كنند.
از اينكه فرموده شايد باز گردند معلوم است كه عذاب اوّل در دنيا است چون توبه كردن بعد از عذاب آخرت معنى ندارد.
و در سوره صافّات : آيه 171-175 فرمايد:
(و لقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلين # إ نّهم لهم المنصورون # و إ نّ جندنا لهم الغالبون # فتولّ عنهم حتّى حِين # و اءبصرهم فسوف يبصرون ).
يعنى : فرمان ما درباره بندگان ما كه پيغمبرانند از پيش گذشته است كه آنها همان ها پيروز گردند و لشكر ما غالب شوند پس تا هنگامى (كه وقت آن برسد) از ايشان روى بگردان و آنها را بنگر به زودى آنها هم خواهند ديد.
و در سوره القمر: آيه 45:
(اءم يقولون نحن جميع منتصر # سيهزم الجمع و يولّون الدّبر)
آيا مى گويند(كفّار) ما با هم يكدل و متّفقيم و پيروز گرديم ، زود باشد كه اتّفاق آنها به هزيمت انجامد و پشت كنند.
و در سوره طور: آيه 48:
(و إ نّ للّذين ظلموا عذاباً دون ذلك ولكنّ اءكثرهم لا يعلمون ).
بدرستى كه براى آنها كه ستم كردند عذابى است پيش از آن (روز قيامت ) ولكن بيشتر ايشان نمى دانند.
و در سورة القلم : آيه 16 مى فرمايد:
(إ ذا تتلى عليه آياتنا اءساطير الا وّلين # سنسمه على الخرطوم ).
اين آيه در وصف وليد بن مغيره است كه چون آيات قرآن را شنيد گفت : ((نوشته هاى گذشتگان است (خداوند مى فرمايد:) بر بينى او داغ خواهيم نهاد)) و او را در جنگ بدر زخمى به بينى رسيد كه نشان آن به جاى ماند.
و در سوره مزمّل كه از سوره هاى مكّى است در آيه 20 مى فرمايد:
(علم اءن سيكون منكم مّرضى و آخرون يضربون فى الا رض يبتغون من فضل اللّه و آخرون يقاتلون فى سبيل اللّه ).
يعنى : خدا دانست كه ميان شما بيماران خواهد بود و گروه ديگر در طلب فضل خدا سفر خواهند كرد و ديگران باشند كه در راه خدا جهاد كنند. در اينجا خبر داد كه مؤمنان قوّت گيرند و بسيار شوند و ماءمور به جهاد در راه خدا گردند و اين خبر را در اوائل بعثت فرمود با اينكه ممكن بود پيغمبر (ص) را پيش از قوّت گرفتن مسلمانان بكشند و اجل او برسد و هرگز به جهاد نائل نگردند.
و در سوره رعد: آيه 34 مى فرمايد:
(لّهم عذاب فى الحياة الدُّنيا ولعذاب الا خرة اءشقُّ).
يعنى : ايشان را عذابى است در دنيا و عذاب آخرت سخت تر است .
و در سوره بنى اسرائيل : آيه 82.
(قل جاء الحقُّ و زهق الباطل إ نَّ الباطل كان زهوقاً)
و در سوره نمل : آيه 63.
(اءَمَّن يجيب المضطرَّ إ ذا دعاه و يكشف السّوء و يجعلكم خلفاءَ الارض )
آيا بيچارگان را كه اجابت مى فرمايد و بلا را بر طرف مى كند و شما را خليفه زمين مى گرداند.
و اين وعده صريح بغلبه مسلمانان است و بيرون آمدن آنها از ذلّت و خلاص ‍ از آزار اهل مكّه . و در سوره نور: آيه 54 فرمايد:
(وعد اللّه الّذين آمنوا منكم و عملوا الصّالحات ليستخلفنَّهم فى الا رض ‍ كما استخلف الّذين من قبلهم و ليمكّننّ لهم دينهم الّذى ارتضى لهم و ليبدّلنّهم مّن بعد خوفهم اءمنا)
يعنى : خداوند وعده داد آن كسانى را از شما كه ايمان آوردند و عمل نيكو كردند خليفه روى زمين و فرمانفرماى جهان فرمايد چنانكه پيشينيان را فرمانفرماى زمين كرد و دينى را كه خود براى آنها پسنديده ، استوار و ثابت گرداند، و پس از ترس ، ايشان را ايمنى دهد.
خداوند، مسلمانان را وعده مى دهد كه دولتى تاءسيس كنند مانند دولت اكاسره يعنى ساسانيان و روميان و كلده و بابل و دولت هخامنشى يا بالاتر و مقتدرتر از آنها چنانكه انجام گرفت و دولتى يافتند بزرگ تر از همه .
و در سوره توبه آيه 33:
(هو الّذى اءرسل رسوله بالهدى و دين الحقّ ليظهره على الدّين كلّه و لو كره المشركون )
او است كه پيغامبر خود را فرستاد به رهنمائى و دين درست ، تا او را بر همه دينى غالب گرداند هر چند مشركان ناپسنديده دارند آن را.
و از اين قبيل آيات ، در اين مضامين بسيار است .
ت ) ديگر از اخبار غيب قرآن
خبر بازگشتن آن حضرت است به مكّه پس از هجرت ، تفصيل آنكه : چون كفّار مكّه پيغمبر اكرم (ص) را آزار كردند و آن حضرت ناچار به شهر مدينه هجرت كرد و با كمال نوميدى و اندوه از وطن خود دور شد و قوم و خويشان آن حضرت از اسلام امتناع كردند خداوند به او خبر داد، در سوره قصص : آيه 85:
(انّ الّذى فرض عليك القرءان لرادّك الى معاد)
يعنى : آن كس كه قرآن را بر تو واجب كرد تو را باز گرداند. و آيه در جحفه ، نازل گرديد در راه ميان مكّه و مدينه ، و اين بازگشتن ، امر آسانى نبود جز به غلبه مسلمين و پيروزى آنها در جهاد و فتح مكّه صورت نگرفت و آن پس از سال هشت هجرت بود و ممكن بود در اين مدّت پيغمبر اكرم كشته شود، يا از دنيا برود، يا اصلاً در جنگ ها مسلمانان مغلوب شوند و به فتح مكّه و برگشتن آن حضرت به مكّه نائل نگردند.
و باز در سوره ((انّا فتحنا)) پيش از آنكه مكّه را فتح كنند خبر فتح مكّه را داد.
(إ نّا فتحنا لك فتحاً مبينا # ليغفر لك اللّه ما تقدّم من ذنبك و ما تاءخّر)
و در آيه 27 از همين سوره مى فرمايد:
(لقد صدق اللّه رسوله الرُّؤ يا بالحقّ لتدخلنّ المسجد الحرام إ ن شاء اللّه آمنين محلّقين رؤ سكم و مقصّرين لا تخافون فعلم ما لم تعلموا فجعل من دون ذلك فتحا قريبا)
يعنى خداوند، خواب را براى پيغمبر خويش راست گردانيد به درستى كه شما به مسجد الحرام در آئيد ان شاءاللّه ايمن ، سر تراشيده ، ناخن و موى گرفته ، و نترسيد خدا دانست آنچه را كه شما ندانستيد و پيش از آن (كه به فتح مكّه نائل گرديد) فتحى نزديك مقّدر داشت . و موافق وعده ، مسلمانان مكّه را سال ديگر فتح كردند و پيش از آن هم فتح نزديك نصيب آنان شد و آن فتح خيبر بود.
و باز در آيه 20 و 21 همين سوره است :
(وعدكم اللّه مغانم كثيرة تاءخذونها فعجّل لكم هذه و كفّ اءيدى النّاس ‍ عنكم و لتكون آية للمؤمنين و يهديكم صراطاً مستقيما # و اءخرى لم تقدروا عليها قد اءحاط اللّه بها).
يعنى : خداوند، به شما وعده غنيمت هاى بسيار داد كه بگيريد و اين غنيمت را زودتر نصيب فرمود(يعنى : غنيمت خيبر را) و دست مردم را از آزار شما باز داشت براى آنكه علامتى باشد مؤمنان را و به راه راست راه نمايد و باز غنايم ديگرى (وعده مى دهد) كه قدرت بر آن نداشتيد و خداوند به آن احاطه دارد.
خداوند به دو نوع غنائم وعده مى دهد آنكه در اوّل آيه فرمود:
(وعدكم اللّه مغانم كثيرة ) غنائم جنگ مكّه و حنين و قبايل عربستان است ، و آنكه در آخر فرمود: (و اخرى لم تقدروا عليها) غنائم مملكت ايران و روم است كه عرب ها قبل از اسلام بر آن قدرت نداشتند و تصوّر نمى كردند بر آنها توان دست يافت .
ج ) ديگر از اخبار غيب قرآن
درباره قرآن فرمود:
(فإ ن لم تفعلوا ولن تفعلوا فاتّقوا النّار الّتى - الا ية )(البقرة : 25).
مقصود اينكه هرگز مانند قرآن نتوانيد آورد، و تا كنون هزار و سيصد و پنجاه سال افزون است و مانند قرآن نياوردند، و نيز درباره خود پيغمبر فرمود:
(ولكن رسول اللّه و خاتم النّبييّن ).
فرستاده خدا و آخر پيغمبران است كه پس از او پيغمبرى نخواهد آمد. و همان شد كه فرمود و تا كنون پيغمبرى بر نخاست و هر كس ادّعاى پيغمبرى كرد دروغ بود و رسوا شد و كذب او معلوم گشت .
د) ديگر از اخبار غيب قرآن
آنكه خبر داد پس از تبوك غزوه اى نباشد و در سوره توبه : آيه 84 مى فرمايد:
(فإ ن رجعك اللّه الى طائفة منهم فاستاءذنوك للخروج فقل لن تخرجوا معى اءبدا و لن تقاتلو معى عدوّا إ نّكم رضيتم بالعقود اءوّل مرّة فاقعدوا مع الخالفين )
خداوند باز گرداند تو را، سوى گروهى از ايشان و باز از تو دستورى خواهند كه به جهاد بيرون روند، بگو: ديگر با من بيرون نخواهيد آمد و با هيچ دشمنى كارزار نخواهيد كرد شما نخستين بار راضى شديد به نشستن ؛ پس ‍ با تخلّف كنندگان از جنگ بنشينيد.
تفصيل قضيّه آن است كه چون آن حضرت ، به جنگ تبوك بيرون شد و آن آخرين جنگ آن حضرت بود كه پس از آن رحلت فرمود، گروهى از منافقين با آن حضرت به جهاد بيرون نرفتند و تخلّف كردند و چون پيغمبر اكرم بازگشت ، ندامت نمودند و گفتند: بار ديگر تلافى مى كنيم خداوند از پيش ‍ خبر داد كه چون تو باز گردى آن تخلّف كنندگان چنين خواهند گفت و تو به آنها بگو: اين آخرين جنگ من است و ديگر شما با من به جهاد بيرون نرويد. و همان شد كه خداوند فرموده بود چون پس از جنگ تبوك آن حضرت از دنيا رفت و به غزوه ديگر تشريف نبرد.
آخرين سوره (اذا جاء نصراللّه ) است چون نازل شد پيغمبر فرمود: اين سوره ، خبر مرگ من است ، و دانست اجل فرا رسيده است و معنى سوره اين است چون نصرت خدا و پيروزى رسيد و مردم را ديدى گروه گروه به دين خدا داخل مى شوند تسبيح كن پروردگار خود را و ستايش نما و آمرزش طلب از وى كه او آمرزنده است .
يعنى : كار به انجام رسيد و فرمان خدا را به آخر رساندى اكنون مهيّاى سفر آخرت باش ، و چون آن حضرت مى دانست سال حجّة الوداع ، آخر عمر او است در غدير خم اميرالمؤمنين (ع) را به جانشينى خود نصب فرمود.
ه‍)ديگر از اخبار غيب قرآن
خبر از غالب شدن روم است بر فارس ، چنانكه در آيه 1 - 6 سوره روم مى فرمايد: