راه سعادت
(ردّ شبهات ، اثبات نبوّت خاتم الاءنبياء(ص) و حقّانيت دين اسلام )

علّامه ميرزا ابوالحسن شعرانى (رحمة اللّه )

- ۵ -


(الَّم # غلبت الرّوم # فى اءدنى الا رض و هم مِّن بعد غلبهم سيغلبون # فى بضع سنين للّه الا مر من قبل و من بعد و يومئذٍ يفرح المؤمنون # بنصر اللّه ينصر من يشاء و هو العزيز الرَّحيم # وعد اللّه لا يخلف اللّه وعده ولكنّ اءكثر النّاس لا يعلمون # يعلمون ظاهرا من الحياة الدّنيا و هم عن الا خرة هم غافلون ).
يعنى : شكست خوردند روميان در نزديك ترين زمين (در زمين كالسدن پشت قسطنطنيه ) و ايشان يعنى روميان پس از شكست به زودى غالب گردند در كمتر از نه سال . فرمان خدا است در گذشته و آينده و در آن روز كه روميان غالب شوند، مؤمنان هم شادان گردند به نصرت خداوند (آن روز كه روميان بر فارسيان غالب شدند مسلمانان در جنگ بدر بر كفّار مكّه گشتند) خدا يارى مى كند هر كه را خواهد و او است غالب و مهربان . اين وعده خداست و خداوند خلف وعده نمى كند ولكن بيشتر مردم نمى دانند؛ ظاهرى از زندگانى دنيا مى دانند و از آخرت غافلند.
چون اكثر مردم فريفته محسوسات دنيا هستند تصوّر نمى كنند عالمى غير از عالم ظاهر موجود باشد و مقدّرات آينده مردم در عالم غير محسوس ، از پيش معيّن شود و يكى از انبيا و اولياى خدا بر آن مطّلع گردد.
تفصيل قضيّه در كتب تواريخ و تفاسير مسطور است و ما به طور اختصار در اينجا ذكر كنيم :
چون خسرو پرويز به سلطنت رسيد در سال 590 ميلادى بهرام چوبين ، او را از تخت براند و خسرو به روم رفت و از قيصر مدد خواست و به پايتخت آمد و بهرام چوبين را شكست داد و خود پادشاه شد، امّا آن قيصر كه خسرو را مدد كرده بود كشته شد و هر قل به جاى او قيصر روم شد و خسرو كه با او صفائى نداشت به جنگ با او شروع كرد و سردار لشكر خسرو، موسوم به شهروراز بر روميان تاخت و تا سنه 616 ميلادى همه مالك آنان را بگرفت تا پشت قسطنطنيه رسيد و كليساها را ويران كرد، صليب را كه به عقيده نصارى ، مسيح بر آن آويخته شد به ايران آورد.
در بعضى تواريخ اروپائى خواندم كه شهروراز كشتى براى عبور از بُسفر نداشت تا به آن طرف رود، امّا قسطنطنيه را محاصره كرد و چون اين خبر در جهان پراكنده شد، مشركين عرب كه طرفدار ايران بودند شاد گشتند و مسلمانان كه طرفدار روم بودند محزون شدند؛ براى آنكه مذهب مجوس ، به عقيده آنها به شرك نزديك بود و مذهب اسلام به نصارى ، چون اين آيه نازل شد و خداوند وعده داد روميان ، بار ديگر غالب گردند، ابوبكر با يكى از كفّار، موسوم به ابى بن خلف پيمان بست كه اگر اين وعده درست آمد ابى بن خلف چند شتر به ابى بكر بدهد و اگر نادرست آمد او از ابى بكر همان مقدار بگيرد، و سه سال مدّت قرار دادند، و چون پيغمبر(ص) آگاه شد ابوبكر را فرمود: بر مدّت بيفزاى و بر شتر هم اضافه كن براى آنكه بضع بر هر عدد از ده كمتر اطلاق مى شود، ابوبكر تا هفت سال افزود و از ابى صد شتر گرو و برد، و گويند در آن وقت كه خبر شكست فارس رسيد ابى بن خلف مرده بود و ابوبكر گرو را از ورثه او گرفت .
و اگر كسى گويد كه : چرا خداوند تعالى عين عدد سال ها را معين نفرمود؟ در جواب گوئيم : در اين جنگ هاى طولانى كه ميان دولتهاى بزرگ اتفاق مى افتد و چند سال طول مى كشد غلبه هر يك بر ديگرى تاريخ قطعى ندارد بلكه چند بار يكى غالب مى شود و ديگرى مغلوب و در جنگ ديگر بالعكس تا بالاخره شكست قطعى براى يكى مسلم شود، بلكه از زمان وارد شدن شكست بزرگ تا پايان جنگ نيز ممكن است چند سال طول بكشد و نظير اين است تعيين نكردن عدد در قوله تعالى : (و اءرسلناه الى مائة اءلفٍ اءو يزيدون ).(27)
يعنى : يونس را فرستاديم به سوى صد هزار نفر يا بيشتر، چون عدد نفوس ‍ شهر هيچگاه عدد كامل نيست و البتّه كسورى دارد كه غرض به ذكر آن تعلّق نمى گيريد.
به هر حال موافق نوشته هاى مورّخان اروپائى در سال 623 يا 624 ميلادى كه هفت يا هشت سال پس از شكست روم بود روميان بر خسرو شكست قطعى را وارد ساختند و خسرو كه در يكى از شهرهاى آذربايجان بود پس از شكست لشكريان خود بگريخت و روميان آتشكده بزرگ كه ((آذر گُشَنْسْب )) نام داشت ويران كردند و پس از آن ، پيوسته خسرو فرار مى كرد و روميان پيش مى آمدند تا در سال 628 دسكره را در بين النهرين ، نزديك مدائن تصرف كردند و دسكره قصر خسرو پرويز بود و خسرو از پايتخت خود بگريخت ؛ پس فاصله ميان شكست روم و پيروزى آنها هفت يا هشت سال بود و شكست روم پنج سال پيش از هجرت پيغمبر(ص) بود و غلبه آنها دو يا سه سال پس از هجرت .
در همان اوقات كه خسرو پرويز از مشرق تا پشت قسطنطنيه را تصرّف كرده بود، طوائف بلغار نيز از شمال به شهر هجوم آورده بودند و هرقل امپراطور روم ، سفيرى نزد خسرو فرستاد تا صلح كند خسرو پرويز برآشفت كه چرا هرقل را با غل و زنجير نياورده تسليم او نكرده اند، هرقل در آن وقت خواست از پايتخت بگريزد و به كارتاز (يكى از شهرهاى افريقا نزديك الجزائر) رود امّا كشيشان و رجال دولت مانع او گشتند و در آن وقت مال براى تجهيز لشكر نداشت ناچار قناديل و زينت آلات كليساها را تصرّف كرد.
جرجى زيدان مورّخ معروف گويد: در آن زمان اختلاف شديد ميان نصاراى نسطوريه و يعقوبيه و غير ايشان بود و هرقل آنها را مجبور به يك عقيده كه خود انتخاب كرده بود مى داشت و اين هم يكى از اسباب ضعف روم بود امّا لشكر و ثروت پرويز مشهور آفاق است و گنج هاى او را فردوسى به نظم در آورده است . كريستنسن گويد: مال يك گنج او 468 مليون مثقال زر بود و در سال سى ام سلطنتش با آن جنگ هاى طولانى و پر خرج ، ميزان نقود او به 1600 مليون مثقال مى رسيد و وسعت مملكت ايران در زمان ساسانى هرگز مانند زمان او نبود چه از سر حد چنين تا آخر خاك مصر را بدست آورده بود و چهارده سال پيوسته با روم جنگ كرد و هميشه غالب بود و به تدريج شام و فلسطين و آسياى صغير و در آخر مصر را از روميان گرفت و اگر اتّفاقات غير مترقبه و اراده الهى نبود اصلاً مملكت روم را منقرض كرده بود چنانكه اسكندر ايران را منقرض كرد.
در بعض كتب اروپائى خواندم در كيفيّت غلبه روم بر فارس كه چون سپاهيان از دو سوى روبرو شدند باد سوى لشكر ايران مى وزيد و خاك و غبار بر روى آنها مى پاشيد و روى به دشمن بودن بر ايشان دشوار بود از اين جهت روميان دلير شدند و آنان به هزيمت رفتند.
كريستنسن در تاريخ ساسانيان از كتاب ((التاج )) جاحظ نقل مى كند كه : شهروراز فرمانده كل سپاه ايران در مقابل لشكر روم بود و خسرو به او نامه ها مى نوشت با اوامر متضاد، اين سردار چون از كيد خسرو انديشناك شد به قيصر پيوست و راه را براى او باز كرد كه تا نهروان پيش آمده پس غلبه روم بر فارس اصلاً غير مترقب بود.
بعض مردم جاهل گويند: محمّد(ص) از مقايسه قواى دولتين دانست دولت روم فاتح مى شود. امّا براى كسى كه در عربستان باشد خصوصاً در آن عهد، مقايسه قواى دولتين غير ممكن است با آنكه قوه خسروپرويز در آن وقت بيش از هرقل بود و پيشگوئى اهل سياست غالباً به ظنّ و تخمين است و خطا بسيار مى كنند و خطا بر آنها عار نيست اءمّا آنكه مدّعى نبوّت است از جانب خدا خبر مى دهد و خطاى او موجب رسوائى او است خصوصاً به آن جد و تاءكيد كه در آيه آمده است كه :
(وعد اللّه يخلف اللّه وعده ولكنّ اءكثر النّاس لا يعلمون ).(28)
و پيغمبر اگر مطمئن نبود با اين تاءكيد اين خبر را نمى داد.
صاحب ميزان الحق اعتراض كرده است كه شايد اين خبر بعد از وقوع بود. و ديگرى در مكالمات محبّتانه گويد: اين وعده بر خلاف واقع شد چون در قرآن ((بضع سنين )) گفت : يعنى كمتر از ده سال و غلبه روم پس از دوازده سال بود، اين هر دو سخن باطل است و ما مطالب گذشته را تمام از تواريخ اروپائيان نقل كرديم .
چند خبر غيب از زبان پيغمبر(ص)
بايد دانست كه از زبان مبارك رسول خدا(ص) اخبار غيب بسيار صادر شده كه در كتب حديث مسطور است و ما چند خبر كه به طرق متعدده روايت شده و قرائن بر صحّت آن بسيار است در اينجا نقل مى كنيم تا تاءييد اخبار غيب قرآن كند.
1- خبر آن حضرت به مردن نجاشى پادشاه حبشه است كه اصحمه نام داشت و بر او نماز خواند، و اين خبر بطرق متعدده روايت شده و بيهقى و بخارى و مسلم در كتب خود آورده اند، و نماز خواندن بر او با جماعت بسيار از صحابه بود و همه آن را روايت كردند(29).(30)
2- بخارى از ابن عمر روايت كردهاست و بيهقى از سهل بن سعد ساعدى و لفظ از بخارى است كه ابن عمر گفت : ما از سخن گفتن و انبساط با زنان خوددارى مى كرديم مبادا چيزى درباره ما نازل شود.(31)
3- به تواتر از مسلمانان صدر اوّل اسلام ثابت شده است كه هر امر تازه اى اتفاق مى افتاد مى پرسيدند: آيا پيغمبر از اين واقعه خبر داده است و در اين باب چه گفته ؟ و صحابه پيغمبر كه در بلاد پراكنده بودند بر اين معنى متفقند كه آن حضرت خبر آينده بسيار داد و در روايات بسيار وارد است كه پيغمبر(ص) به هر چه كه واقع شود تا قيامت خبر داد و اين حديث را بخارى و مسلم و اءحمد و طبرانى و ديگران روايت كرده اند.
بخارى و مسلم از حذيفه يمانى روايت كرده اند كه گفت : پيغمبر(ص) در جائى ايستاده چيزى را تا قيامت فرو نگذاشت مگر بيان كرد؛ كسانى آن را به خاطر سپردند و گروهى فراموش كردند، و گاهى چيزى رسول خدا فرمود و من فراموش كرده ام تا وقوع آن را ببينم و آن را به ياد آورم ، مانند آنكه مردى روى ديگرى را كه مدّتى غائب بوده است فراموش كرده و بعد كه آن را ببيند به ياد مى آورد و مى شناسد.(32)
4- عدى بن حاتم با پيغمبر (ص) بود رسول خدا فرمود: حيره (كشورى بود در عراق ) به من نموده شده مانند دندان نيش سگان و شما آن را فتح كنيد، مردى برخاست و گفت : يا رسول اللّه دختر نفيله را به من بخش ، آن حضرت فرمود: آن دختر از آن تو باشد، پس (از رحلت پيغمبر و فتح حيره ) آن دختر را به او دادند پدر دختر نزد او آمد و گفت : آيا دختر مرا مى فروشى ؟ گفت آرى ، گفت : به چند؟ گفت : هزار درهم ، گفت : اگر سى هزار درم گفته بودى (آن را مى دادم ) و دخترم را مى گرفتم ، آن مرد گفت : آيا عددى بيش از هزار هم هست ؟.
و اين حكايت از غير عدى بن حاتم نيز روايت شده است و نام آن مرد را خريم ابن اءوس ، و دختر نفيله را شهبا گفته اند، و اين روايت را بخارى و طبرانى و ابو نعيم و بيهقى روايت كرده اند و در كمال اعتبار و صحّت است .(33)
5- پيغمبر اكرم (ص) خبر از فتح عراق و شام و بيت المقدّس و مصر و غير آن داد چنانكه در آيات كريمه قرآن ، وعده استخلاف مسلمانان در زمين گذشت از جمله ابوداود و نسائى روايت كرده اند كه پيغمبر(ص) پيش از آنكه فتح عراق شود ذات عرق و ميقات اهل عراق قرار داد كه از آن مكان احرام بندند و نيز جحفه را ميقات اهل شام و مصر و مغرب قرار داد با آنكه در آن وقت فتح شام نشده بود.
و درباره قبط وصيت كرد كه با ما خويشند، با ايشان نيكى كنيد و از آن رو فرمود: خويشند كه مادر اسماعيل ((هاجر)) كه جده آن حضرت است قبطيه بود.
ذوالاصابع از آن حضرت پرسيد پس از رحلت تو اگر مبتلا به زندگى شوم كجا ساكن گردم ؟ فرمود: در بيت المقدّس .(34)
و اين گونه اخبار كه آن حضرت به فتح بلاد فرمود از شماره بيرون است ، در غزوه خندق اصحاب از شكستن سنگى فرو مانده بودند آن حضرت خود، كلنگى بر آن سنگ زد و برقى جهيد فرمود:((اللّه اكبر)) كليد شام را به من دادند كه قصرهاى آن را ديدم ، و كلنگى ديگر زد باز برقى جهيد فرمود: كليدهاى فارس را به من دادند و قصرهاى حيره و مدائن كسرى را نگريستم چون نيش ‍ سگان ، و باز كلنگى زد و برق جست فرمود: مفاتيح يمن را به من دادند و دروازه هاى صنعا را ديدم ، منافقين گفتند(ما وعدنا اللّه و رسوله الاّ غرورا).(35)
و فرمود: ((فارس نطحة اءو نطحتان ثم لا فارس بعد هذا ابدا و الرُّوم ذوات القرون كلّما هلك قرن خلفه قرن )).(36)
يعنى ايران يك شاخ تا دو شاخ بيش از نزند، و پس از آن ملك فارس نباشد، اءمّا روم شاخ ‌هاى بسيار دارند هر شاخ آن تباه شود شاخ ديگر به جاى آن باشد.
ابونعيم از عوف بن مالك روايت كرده است كه : رسول خدا فرمود: شما از فقر مى ترسيد و خداى تعالى فارس و روم را براى شما مى گشايد و نعمت دنيا را بر شما فرو مى بارد كه پس از من اگر از راه بيرون رويد، بيرون نمى برد شما را مگر دنيا.(37)
6- مسلم و بخارى بطرق متعدده از پيغمبر (ص) روايت كرده اند كه فرمود: دوازده خليفه پس از من است . و البتّه اين دوازده خليفه جز بر دوازده امام ، منطبق نمى گردد(38) و خلفاى اهل سنت بيش از دوازده تن بودند و بخارى و مسلم كه اين روايات را كتب خود آورده اند پيش از امام دوازدهم آن را در كتاب خويش نوشتند چون وفات بخارى در سال 256 و وفات مسلم در 260 از هجرت بود و كتاب را سالها پيش از وفات تاءليف كردند و ولادت امام دوازدهم در سال 256 است .
7- خبر از ملك هلاكو
به اسانيد بسيار از پيغمبر(ص) روايت است كه هلاك عرب و زوال دولت ايشان به دست ترك باشد و عرب همه امم ماوراء فارس از طرف مشرق و شمال را ترك نامند و اين اخبار قبل از آمدن تركان و زوال خلافت بنى عباس ‍ در كتب ضبط شده است و صاحبان آن كتب ، صدها سال پيش از انقراض ‍ دولت عرب از دنيا رفتند چنانكه طبرانى و ابونعيم از ابن مسعود روايت كرده اند كه پيغمبر فرمود:
((اتركوا التّرك ما تركوكم فإ نّ اءوّل من يسلب امّتى ملكهم و ما خوّلهم اللّه بنو قنطوراء)).(39)
يعنى ، ترك را به حال خود گذاريد مادام كه ايشان شما را به حال خود گذارند چون نخستين كس كه ملك و نعمت خدا را از امّت من بستاند بنوقنطورا باشند.
و احمدبن حنبل و بزّار و حاكم از بريده روايت كرده اند كه گفت : از رسول خدا(ص) شنيدم كه امّت مرا گروهى پهن روى ، تنگ چشم كه رويهاى آنها مانند سپر باشد سه بار برانند تا آنها را به جزيرة العرب رسانند، در نخستين بار هر كسى از آنها بگريزد نجات يابد و بار دوّم بعضى نجات يابند، و امّا بار سيّم هر كسى بماند بسوزد، گفتند: يا رسول اللّه آنها چه كسانند؟ فرمود: تركانند، سوگند به آنكه جان من در دست اوست اسبان خويش را به ستون هاى مسجد مسلمانان بندند؛(40) اين خبر را اميرالمؤمنين (ع) هم فرمود چنانكه در نهج البلاغه است :
((اراهم قوما كان وجوههم المجان المطرّقه يلبسون السّرق و الدّيباج و يعتقبون الخيل العتاق ، و يكون هناك استحرار قتل حتّى يمشى المجروح عى المقتول و يكون المفلت اقلّ من الماءسور)).(41)
آنها را بينم گوئى رويهايشان چون سپرها است بر آن چرم كوبيده ، حرير و ديبا پوشند و بر اسبان نيكو بر نشينند و در آنجا كشتار سخت باشد چنانكه زخميها بر كشتگان راه روند و نجات يافته از اسير باشد.
و كتاب نهج البلاغه كه اين حديث در آن است بيش از دويست و پنجاه سال قبل از اين واقعه تاليف شده و وجود اين اخبار دليل آنستكه اخبار ديگر از آينده كه از پيغمبر اكرم (ص) و ساير ائمه (ع) روايت كرده اند هم صحيح است و خبر هلاكو داستانى دارد كه علامه حلّى در كتاب نهج الحق آورده است و گويد:
((حضرت اميرالمؤمنين (ع) خبر داد به عمارت بغداد و دولت بنى العباس و احوال ايشان و اينكه تركان ملك را از دست آنها مى ستانند و به اين سبب حلّه و مشهدين از قتل عام رهائى يافتند چون وقتى هلاكو به بغداد رسيد پدر من و سيّد بن طاوس و فقيه ابن ابى العز براى او نامه نوشتند و پيش از فتح بغداد امان طلبيدند، هلاكو آنها را بخواند ترسيدند و نزد او نرفتند پدر من تنها رفت . هلاكو گفت : چگونه پيش از از فتح براى من نامه نوشتيد و امان خواستيد؟ پدرم گفت : اميرالمؤمنين (ع) ما را از آمدن تو خبر داد و فرمود: ترك بر آخرين خليفه عباسى بتازد، از آن ناحيتى كه آغاز دولت بنى عبّاس است (يعنى : خراسان ) بيايد و پادشاهى كه بر آنها فرمان مى دهد بلند آواز است ، بر هيچ شهر نگذرد مگر آن را بگشايد و هيچ رايتى به مقابلت او برافراشته نگردد مگر آن را سرنگون كند پيوسته چنين باشد تا پيروز گردد.
و علاّمه در كتاب منهج الكرامة فى معرفة الامامة چاپ عبدالرحيم صفحه 81 بعد از آن عبارت اين جمله را افزوده است كه : پيروزى او منتقل مى گردد به مردى از فرزندان من كه به حق قائل باشد و به حق عمل كند و علماى متاءخّرين گفتند: اين اشاره به شاه اسماعيل و دولت صفويّه است كه ملك از تركان به وى منتقل شد و اصل اين حديث در كتاب غيبت نعمانى است صفحه 132 و نعمانى بسيار قديم است و غيبت صغرى را دريافت و اين روايت بيش از سيصد سال قبل از واقعه ، در كتاب ثبت گرديده است . و نيز در تاريخ صّاف هست و او از مورخين عصر مغول بوده كه معاصر هلاكو بود در كتاب خود آورده است و اين نص عبارت اوست :
((در اين مساق مجد الدّين محمد بن الحسن بن طاوس الحلّى و سديد الدين يوسف بن المطهّر، و شمس الدين محمد بن العز در صحبت رسولى ، مكتوبى به حضرت هلاكو خان فرستادند مبنى ء از آنكه ما منقاد و ايليم و هكذا عيل الينا و ايل علينا چه از اخبار اجداد خويش ائمّه اثنى عشر سيّما اميرالمؤمنين النجد القمقام و الباطل المقدام المخصوص بدعاء وال من والاه و عاد من عاداه ، البطين الانزع ، الفصيح المصقع ساحب ذيل الفخار، و صاحب ذى الفقار، المتصّدى ببث المكارم و الصلات ، المتصدّق بخاتمه فى الصلاة ، قطب مدار الشجاعة و الحلم ، باب مدينة العلم ، الواسع العطاء، احذق من القطاء، القائل لو كشف الغطاء، اسداللّه الغالب على بن ابيطالب چنين يافته ايم كه شما مالك اين بلاد مى شويد، والى آن مقبوض قبضه اقتدار و مغلوب حكمه استدبار گردد، و بدين اخبار اين كلمات خواسته اند از قول مرتضى على (ع):
((إ ذا جاءت العصابة الّتى لا خلاق لها لتجزينّ و اللّه يا امّ الظّلمة و مسكن الجبابرة و امّ البلايا ويل لك يا بغداد ولدارك العامرة الّتى لهاَّ اءجنحة كاءجنحة الطواويس تماثين كما يماث الملح فى الماء ياءتى بنو قنطورة و مقدمهم جهورى الصّوت ، لهم وجوه كالمجانّ المطرّقة ، و خراطيم كخراطيم الفيلة ، لم يصل ببلدة الاّ فتحها و لا براية إ لاّ نكسها)).
هلاكو خان متبهج و بشّاش مى گردد و به سيور غاميشى و احضار ايشان يرليغ مى دهد و تكله و علاء الدّين العجمّى را به راه شحنگى آنجا مى فرستد و بدين واسطه اهل حِلّه حُلّه سلامت پوشيدند و جام خلّت طاووسى نوشيدند)). انتهى .
مؤلّف اين كتاب گويد: هر كس اين ادلّه قويّه را بر نبوّت خاتم انبيا و درستى دين اسلام بخواند و به غور آن رسيد و باز در دل خويش ترديد بيند بايد به سلامت عقل خود بدگمان باشد كه البتّه مريض است ، امّا امروز ملاحده و بى دينان افكار مردم را فاسد كرده اند و ترقى مادى فرنگيان را دستاويز نموده و به بهانه اينكه مى خواهيم صنايع و علوم آنان را رواج دهيم و از اروپائيان بى نياز گرديم بر عقول و افكار تسلّط يافته و عقائد مردم خصوصاً جوانان را با كفر و الحاد پرورش داده اند، صنعتى نياوردند و بر احتياج افزودند، و مردم را ملحد كردند و فضائل را نسخ كردند و قدرت دولت اسلامى را متزلزل ساختند و منكرات را رواج دادند، آرى عادت ملاحده همين است كه هرگز مردم را صريحاً به بى دينى دعوت نمى كنند؛ چون مى دانند مردم نمى پذيرند امّا دعوت ديگر را بهانه مى كنند و الحاد را در ضمن آن مى گنجانند. از آغاز دولت بنى عباس كه ملاحده در مشرق طغيان كردند عادتشان اين بود وقتى مهد عبّاسى آنان را برانداخت ، باز به صورت قرامطه ظاهر شدند و شكست يافتند و باز در اءلموت به عنوان اسماعيليّه علم افراشتند و برافتادند پس از آن به دين سازى پرداختند و در عهد ما طرفدار فقرا و ضعفا شده اند و آنان را به مخالفت اغنيا مى خوانند و نويد مى دهند كه هر يك را به جاه و دولت برسانند و اصل مقصودشان فريب دادن و ترويج بى دينى است آن را مخلوط با حمايت فقرا كردند تا آن صورت ظاهر فريبنده را عوام بپسندد. صاحب الزنج كه در قرن سيّم برخاست نظير همين حيله را بكار برد مردى بود خود را علوى مى دانست در بصره ، بندگان و سياهان را برگرد خويش فراهم كرد و آنان را بر ضدّ خداوندان بشورانيد كه من رفع تعدّى مالك از بنده مى خواهم و فتنه برانگيخت تا وقتى خداوند شرّ آنها را كفايت كرد و در جنگ با خليفه بغداد مغلوب گشتند، و هر چند شيعيان آن زمان از خليفه بغداد ناراضى بودند؛ اما از اين كار او، خرسندى تمام داشتند چه خليفه مروج الحاد نبود، سنّى بود و فاسق امّا آنها با اصل دين و خداپرستى دشمن بودند و امروز مسلمانان بايد در ترويج عقايد كوشند و اين شبهات را از اذهان جوانان دور كنند و كودكان خود را به مدارسى كه آموزگار بيدين در آن تدريس مى كند نفرستند و كتب دينى بسيار بنويسند و منتشر كنند، و ادلّه صحّت نبوّت خاتم الا نبياء(ص) و دين اسلام را بر آن ها خوانند و نگذارند دنيا و آخرت و راحت و عزّت نسل آينده شان دستخوش اغراض چند تن بوالهوس و شهرت پرست و لااُبالى گردد، و بالجمله همين حديث آمدن تركان و زوال دولت عرب به دست آنها از معجزات بزرگ حضرت رسول و اميرالمؤمنين (ع) است كه هيچ شبهه در صحّت آنها نيست و از صحّت امثال اين اخبار مى توان دانست كه ساير اخبار از آينده كه از آنها صادر گرديده است ساخته و موضوع نيست و پيغمبر ما(ص) چنين بود و ائمّه چنين بودند و خداوند آنها را بر غيب آگاه كرده بود و چگونه مى توان گفت همه اصحاب پيغمبر(ص) كه اين اخبار را نقل كردند دروغ گفتند يا دروغ شنيدند با آن ترس از خداوند و بذل جان و مال در راه او كه وقتى كه مالى نمى يافتند تا به جهاد بيرون روند و جان خويش را فداى دين كنند از حزن مى گريستند، قوله تعالى فى التوبة :(و لا على الّذين إ ذا ما اءتوك لتحملهم قلت لا اءجد ما اءحملكم عليه تولّوا و اءعينهم تفيض من الدّمع حزناً الاّ يجدوا ما ينفقون ).(42)
كسانى كه در ايمان چنين استوار بودند چگونه تصوّر مى شود همه متّفقاً بر پيغمبر دروغ ببندند بلكه اگر اين عده فاسق و بى ايمان بودند و متفقاً اينگونه اخبار را نقل مى كردند البتّه بعضى از آنها راست گفته بودند.
8- خبر از آتش حجاز كه آن را بسيارى از محدّثين از پيغمبر اكرم (ص) روايت كرده اند از جمله بخارى در جلد چهارم كتاب الفتن و مسلم در صحيح و حاكم در مستدرك ، كه آن حضرت فرمود:((لا تقوم الساعة حتى تخرج نار من اءرض الحجاز تضيى ء اءعناق الابل ببصرى ))(43).(44)
يعنى : قيامت بر پاى نشود تا از زمين حجاز آتشى بيرون آيد كه بر گردن شتران در بُصرى پرتو افكند. بخارى در سال 256 درگذشت و ظهور اين آتش در سال 654 چهارصد و دو سال پس از وفات بخارى بود، و بصرى محلى است كه در شام و حضرت پيغمبر(ص) به خصوص گردن شتران را نام برد براى آنكه اكثر مسافرين عربستان بر شتر سوارند و شبانه راه مى روند و چشمشان متوجّه گردن شتران است و روشنى از حجاز چنان تابش داشت كه شتر سوارن بصرى پرتو آن را بر گردن شتران مى ديدند و تفصيل ظهور اين آتش را نورالدين على بن عبداللّه سمهودى عالم مدينه متوفّى به سال 1011 در كتاب خلاصة الوفا كه معروف به تاريخ مدينه است آورده و گويد: قسطلانى خود در همان زمان مى زيست و كتابى مستقل در اين باب تاءليف كرد، و گويد: از غرّه جمادى الاخره آن سال در مدينه زلزله اى اتفّاق افتاد و تا سيّم آن ماه ، زمين پيوسته مى لرزيد و روز سيم ، آتش عظيم در يك مرحله بيرون مدينه ظاهر گشت كه بيم و هراسى مردم را فرا گرفت : و قسطلانى گفت روشنائى آن همه جا را گرفته بود و گوئى در مدينه خورشيد مى تابيد و جماعتى گفتند: از جبال سايه و تيما، آن آتش مشاهده گرديد و اين موضع در شام است و بصرى ميان اين دو موضع و مدينه قرار دارد و گويد: امير مدينه عزّالدّين منيف ابن شيحه در آن وقت مماليك خويش را آزاد كرد و مظالم مردم را باز داد، و مكوس يعنى گمركات را باطل كرد و به حرم رسول خدا(ص) توسّل جست .