راه سعادت
(ردّ شبهات ، اثبات نبوّت خاتم الاءنبياء(ص) و حقّانيت دين اسلام )

علّامه ميرزا ابوالحسن شعرانى (رحمة اللّه )

- ۳ -


اگر بعضى مقرّبان الهى و اولياى حقّ مقرّر است كه علاوه بر روح انسانى با روح بزرگترى پيوند يابند و به شخصيّتى تازه متحقّق گردند و با موجودات عالم غيب رابطه پيدا كنند چه مانع دارد كه آغاز آن از هنگام كودكى باشد؟ به هر حال روحى كه با ائمّه و اولياء و اعاظم انبياء متّصل آن لازم نيست هنگام بزرگى باشد و به هر حال خارق عادت است خواه در بزرگى و خواه در كودكى و آنكه خرق عادت را ممكن شمارد، بايد در هر دو حال ممكن شمارد.
اگر گويند: اين آيه درباره پيغمبر(ص) آمده كه :
(ما كنت تدرى ما الكتاب و لا الا يمان )(سوره شورى :41).
تو كتاب و ايمان را نمى دانستى . گوئيم يعنى اگر خدا به تو علم نداده بود از كتاب آسمانى آگاه نبودى و ايمان نداشتى ، و ما مى دانيم پيغمبران آنچه دارند از خدا دارند و اگر خداى به ممكن ، چيزى ندهد او هيچ نيست همچنان كه وجود، از خدا دارند و فكر و انديشه و حكمت از خدا دارند كتاب و ايمان نيز از خدا دارند، و خداى تعالى درباره بندگان فرمود:
(و جعل لكم السّمع و الاءبصار و الا فئدة )(النحل : 78)
خداى براى شما گوش و چشم و دل آفريد و معنى آن نيست كه مدّت ها دل نداشتيم تا دل به ما داد بلكه آغاز خلقت انسان از دل است و تا انسان بود دل داشت همچنين تا پيغمبر(ص) بود ايمان به خدا داشت ، مردم فارسى زبان نيز مى گويند: خدا به تو دست و پا داد اگر او نداده بود، تو بى دست و پا بودى .
اگر گوئى مسلمانان ، پيغمبر خود را از همه فرشتگان افضل مى شمارند؛ حتّى آنكه زمخشرى با همه شهرت و فضيلت چون گفت : جبرئيل از پيغمبر(ص) افضل بود از او تبرّى جستند و طعن به او زدند و اگر او علم از جبرئيل فرا گرفت چگونه افضل باشد؟ و نيز حكماى شما گويند نخستين آفرينش حق تعالى عقل اوّل است و عقل اوّل افضل همه موجودات است چون بايد اشرف موجودات نزديك تر به پروردگار باشد، و اهل حديث روايت كنند اوّلين خلق خدا نور پيغمبر بود. پس او با عقل اوّل يكى است و شما خود پيغمبر را اشرف خلق مى شماريد پس چه نياز به وحى و جبرئيل بود؟
گوئيم مقام انسان كامل ، از همه چيز بالاتر است و همچنان كه در روح آدمى عقل ، افضل قواى او است با اين حال ، عقل از ادراك محسوسات عاجز است و انسان به عقل تنها كامل نيست و با حواس ديگر تفاصيل خلق را در مى يابد، جبرئيل و فرشتگان در مقام تجرّد، به منزله جاسوس روح نبوّتند و پيغمبر(ص) حقايق ديگرى مى يافت كه فرشتگان از آن عاجز بودند. ترقّى هر كسى به حدّ كمال ، مطابق آن استعدادى است كه در نهاد او است و استعداد مطابق صورتى كه پيش از ايجاد در حضرت و احديّت ، نقش بسته بود و عين ثابتى كه به مشيّت الهى براى هر كسى آماده است .
((و كنت نبيا و آدم بين الماء والطّين )) اشاره به اين مقام است و آيه (ما كنتَ تدرى ما الكتابُ)(14) با آنكه منافى آن نيست مؤيد آن است .
پيغمبر گفت : من پيغمبر بودم وقتى گل آدم سرشته نشده بود و نگفت پيغمبرى را از خدا نگرفته بودم بلكه همانكه بودم از خدا داشتم ، در اين باب سخن بسيار و دقيق است و مناسب كتاب ما نيست .
نبوّت و وحى
مقصود از اين بحث ، مجادله با اهل انكار نيست بلكه خود نيز دعوى آن نداريم كه معنى نبوّت را دانسته يا مى توانيم ديگران را به آنچه مى دانيم اقناع كنيم ؛ زيرا كه نبوّت و ولايت و وحى عالى ترين پايه اى است كه روح انسانى بدان مى تواند رسيد و آن كس كه نظائر آن مقام را ادراك نكرده است نبوّت را ادراك نتواند كرد: ما حالات خويش را مى توانيم براى ديگران بيان كنيم به آن اندازه كه نظير آن را يافته باشيم . حفظ و نسيان و عشق و اندوه و رغبت و حرص و انتقام و جمع حواس و التفات و امثال آن را به يكديگر مى فهمانيم ؛ چون براى همه ما اتّفاق افتاده است اگر با طفل پنج ساله بگوئى حواس خود را جمع كن . نمى داند حواس جمع كردن چيست ؟ بلكه اكثر مردم ، اجتهاد و قوّه استنباط را ادراك نمى كنند به گمان آنها علم آن است كه چيزى را بشنوى و از حفظ كنى ، تعجّب مى كنند كسى بيش از استاد چيزى بداند يعنى قوّه اى داشته باشد كه چيز نشنيده را نيز از خود استنباط كند. چرا يكى قوّه اى داشته باشد كه چيز نشنيده را نيز از خود استنباط كند. چرا يكى قوّه متخيّله و طبع شعر دارد و يكى ندارد؟ و چرا بعضى مردم به حدس قوى چيزى را ادراك مى كنند و درست مى آيد؟
تعدّد يا تبدّل شخصيّت كه بسيارى مشاهده كرده و مى كنيم چيست ؟ خواب مغناطيسى چگونه است ؟ يكى سخن مى گويد و جواب سائلان مى دهد در حال خواب و چون به حال عادى برمى گردد از آنچه گفته خبر ندارد، آيا آن وقت شخص ديگرى بود و پس از آن شخص ديگرى شد؟ يا روحى به روح او منضم گرديد و باز جدا شد؟ شعراى عرب ، وقتى گرم شاعرى مى شدند و طبعشان به جوش مى آمد چنان تغيير حال مى دادند كه پندارى عوض شده اند، مى گفتند شيطان ما با ما متّحد شده و به ما الهام معنى مى كند. و بعضى شعراى دينى مانند محتشم ، هنگام تحريك عاطفه و محبّت ، اشعارى مى گويند كه در غير آن حال نمى توانند، گوئى روح و شخصيّتشان عوض مى شود و گويند روح القدس سخن بر زبان آنها جارى مى سازد، ما كه اين حالات را نمى دانيم سرّ وحى را چگونه بدانيم ؟
بارى براى عامّه مردم بهتر آن است كه در اين امور مداخله نكنند و اميد به حلّ اين گونه مسائل نداشته باشند، همين كه به ظاهر قرآن و روايات معتبره معتقد باشند هر چند حقيقت معانى آن را ندانند، كافى است .
قرآن و نبوَّت
بهترين معرّف هر كس ، سخن او است . و خرد و انديشه و دانش و معرفت و مقدار تبحّر و صفات انسان را مى توان از كلام او دريافت ، از كجا دانستيم بوعلى سينا فيلسوف بود با آنكه او را نديده ايم ؟ البته از كتاب شفا و اشارات ، از كجا معلوم شد طبيب هم بوده ؟ از كتاب قانون . مى دانيم در شعر و عربيّت نيز مهارت داشته . چون قصيده عربى از او نقل كرده اند.
در حسن تعبير و فراهم ساختن مطلب از ديگران درگذشت و بر آن ها راجح آمد.
به علّت آنكه ديديم كتب او مردم را از كتب ديگران بى نياز كرد، دانستيم در بيان مطالب و تحقيق اصالت داشت و به نقل گفته ديگران اكتفا نمى كرد، هر چه مى گفت خود فهميده بود، مقلّد نبود. به دليل آنكه بسيار سخنان تازه در كتب او يافتم كه فيلسوفان ديگر نگفته بودند يا گفته بودند و او بر خلاف آن ها گفت و گفته خود را ثابت كرد.
همچنين ديگران را از نوشته هاشان شناختيم ، خواجه نصيرالدين طوسى را از كتب وى دانستيم متكلّم شيعى و رياضى دان و فيلسوف بود. منحصر به اينها نيست و منحصر به زبان فارسى و عربى نيست و منحصر به قديم و جديد نيست ، زبان يونانى نميدانيم ؛ اما مى دانيم سقراط حكيم ، استاد افلاطون و افلاطون ، استاد ارسطو بود و اساس علم اينان از او بود و مى دانيم سقراط چنان به عقايد و آراء خويش ايمان داشت كه حاضر گشت در راه حقيقت كشته شود و دست از عقيده خود بر نداشت .
اگر خود ما نخوانديم و كتب يونانى نديديم ، اما از خواننده هاى بى غرض كه ديده بودند يقين حاصل كرديم . امروز همه مطّلعان و اهل اخبار جهان مى دانند؛ ملاّصدرا بزرگ ترين محقّق اصول دين مذهب شيعه بود با آنكه عربى نخوانده و كتب او را نديده اند.
آيا مى توان پيغمبر خود را از قرآن بشناسيم و به نبوّت او ايمان آوريم ؟ و آيا علائمى در قرآن مى توان يافت كه از آن بدانيم وحى الهى است و از غيب بر آن حضرت نازل گشته است ؟ البته ميتوان يافت و هيچ علّت ندارد كه همه صفات آورنده كتاب هاى ديگر را از كتاب او تشخيص دهيم ، امّا صفت خارق العاده آورنده قرآن را تشخيص ندهيم ، و ما مدّعى هستيم كسى كه درست در معانى قرآن تدّبر كند و نكات آن را دريابد و قصدى غير حق جوئى نداشته باشد و عناد نورزد از خود قرآن ، حقّانيّت آن را در مى يابد نه به جدل و گفتار بيهوده و مناقشات و امثال آن ، بلكه يا به ممارست و تكرار و خواندن و ديدن يا پذيرفتن از آنها كه ديده اند و خوانده اند و بى غرض بودند يقين حاصل كنيم .
قرآن و تلاوت آن
قرآن كلام خدا است كه به وحى الهى بر پيغمبر ما نازل گرديد، لذا ترجمه آن را قرآن نگوئيم و مطالعه آن را بى لفظ تلاوت نخوانيم هر چند ثواب بسيار دارد، رضايت پيغمبر(ص) از آغاز بر اين بود كه عين الفاظ بى كم و زياد، بر زبان جارى گردد و همين را عبادت قرار داد و در هر نماز، واجب فرمود به امر الهى ، چنانكه اگر كسى نتواند لفظ آن را چنانكه بايد به زبان ادا كند حتى براى لكنت و آفت ، امامت وى جايز نباشد و اقتداى باو در جماعت باطل بود و اگر حرفى را مانند عين چنانكه عرب ادا مى كند از مخارج معيّن به صفات معيّنه ادا نكند قرآن نخوانده است و اين قاعده بر خلاف ساير كتب و مؤلّفات است كه به ترجمه و مطالعه و فهم معنى بى اداى لفظ، مقصود حاصل است .
حكمت بزرگ اين دستور، نگهدارى قرآن از تحريف و تبديل است چون كه تمام مسلمانان در اطراف و اكناف عالم به اين تقيّد، نگهبان كلماتند و جاسوس يكديگر كه در آن تغيير رخ ندهد.
خود پيغمبر(ص) به حفظ خصوصيّات هر كلمه مقيّد بود و به تقيّد او ديگران مقيّد شدند. اگر او خود اداى معنى به هر لفظ مى كرد ديگران همچنان مى كردند. مثلا سوره انعام را از اول تا به آخر كه پيغمبر مى خواند و البتّه از بر ميخواند و مردم مى نوشتند بار ديگر كه قراءت مى فرمود با اوّل فرق نداشت و گرنه شنوندگان اعتراض مى كردند چون مصحف به دست نمى گرفت و نمى خواند و نمى نوشت چاره نداريم غير آنكه بگوئيم به محض شنيدن از بر مى شد چنانكه فرمود: (سنقرئك فلا تنسى )(15) واقعه اى اتّفاق مى افتاد، آياتى مناسب واقعه نازل مى گشت كه نمى توان گفت پيغمبر(ص) از پيش در انديشه آن بود و ساخته و پرداخته داشت مناسب آن واقعه از حفظ، بر مردم مى خواند بلكه در همان وقت از عالم غيب بر قلب مباركش القا مى شد و در خاطر مقدّسش ‍ نقش مى بست و در همان بار اوّل پيش نظر حاضر بود و اگر چند بار مى خواند مطابق يكديگر مى خواند. محال است بشر عادى ، سخن ارتجالى بگويد و بار دوم مانند اوّل به همان كلمات تكرار كند، سيره و نقل متواتر دلالت دارد كه هميشه حضرتش آيات را در ياد داشت و در نماز آيات سوره هاى بزرگ مى خواند و در نمازهاى ديگر متوسّط.
عين الفاظ قرآن ، وحى است نه معانى آن
بايد دانست كه قرآن به تمام الفاظ وحى گرديد و آن كلام خداست نه آنكه معنى بر قلب پيغمبر(ص) القاء گردد و آن حضرت به هر لفظ كه خود خواهد ادا كند و اين از ضروريّات دين اسلام و صريح قرآن است در سورة القيامة :16-19:
(لا تحرك به لسانك لتعجل به # إ نَّ علينا جمعهُ و قرآنهُ # فإ ذا قراءْناهُ فاتَّبع قرآنهُ # ثمَّ إِنّ علينا بيانه )
خداوند به رسول خود دستور داده كه هنگام نزول وحى درست استماع صوت و كلام كن و چون وحى انجام پذيرد تو متابعت وحى نما و يك بار ديگر خود بخوان گوئى پيغمبر(ص) همچنان كه صدا مى شنيد با آن صدا، خود قراءت مى فرمود براى آنكه مى ترسيد از كلام خدا چيزى ساقط شود. ترجمه آيات اينست :
((زبان را به قرآن حركت مده براى آنكه شتاب نمائى (و از افتادن حروف آن مترس ) كه جمع كردن و خواندن آن بر عهده ماست و چون ما قراءت را به انجام رسانيم تو پيروى آن قراءت كن آنگاه بر ما است بيان آن )).
و آنها كه مى گويند معنى بر قلب آن حضرت القاء مى شد و كلام قرآن ، لفظ آن حضرت است بر خلاف ضرورى اسلام سخن گويند، آيه مباركه سوره شعراء: 193. (نزلَ بهِ الرّوح الامينُ على قلبكَ) منافات با آن ندارد، زيرا كه الفاظ بر قلب او القاء مى شد نه معنى فقط؛ و در قرآن كريم متكلّم ، خداوند تعالى است و مخاطب ، رسول او(ص)؛ اما تورات و انجيل چنين نيست و اين كتب تورات و انجيل كه در دست ما است تاءليف مردم است و شرح حال حضرت موسى يا عيسى (ع) را در آن نوشته اند؛ و وحى بر آن انبيا هم به عين الفاظ نبود بلكه معنى از طرف خداوند بر قلب ايشان القاء مى شد و آنها به هر لفظ مى خواستند بيان مى كردند و شايد آن ده حكم كه بر الواح نوشته بود و بر حضرت موسى (ع) فرود آمد عين الفاظ وحى بود.
نشر قرآن در جزيرة العرب
قرآن كريم در مدت 23 سال نازل شد و هر گاه فرود مى آمد پيغمبر(ص) آن را بر مؤمنين قراءت مى فرمود و همان وسيله دعوت مردم به اسلام بود و هرگز آن را در زوايا و خبايا پنهان نمى كرد و چون مردم تعليم مى گرفتند و مى نوشتند يا از بر مى كردند هر جا به دعوت بت پرستان قبائل مى رفتند چند سوره از قرآن با خود مى بردند.
وقتى مسلمانان به حبشه رفتند از آن سوره ها كه تا آن وقت نازل شده بود با خود بردند و سوره مريم را براى نجاشى پادشاه حبشه خواندند.
بدين ترتيب سور قرآن در عهد، پيغمبر(ص) در جزيرة العرب منتشر شده و اسلام در همان عهد همه عربستان را فرا گرفته بود و قرآن در همه جا رفته بود.
هر مسلمان بايد سوره فاتحة الكتاب را با يك سوره ديگر در نماز بخواند و از بر باشد؛ و پيغمبر(ص) فرموده بود: ((ليؤ مّكم اءقرءُكم )) يعنى : آنكه قرآن بيشتر داند در هر قوم ، او امام باشد. و بدين جهت مردم را به حفظ قرآن ترغيب مى فرمود. پس هر يك از اين سوره ها را عدّه اى غير محصور از مسلمانان در همه عربستان از برداشتند يا نوشته بودند؛ مثلاً سوره ((يس )) را ده هزار نفر، و سوره الرَّحمن را بيست هزار نفر، و سوره حمد را چند مليون نفر و سوره هاى بزرگ تر مانند بقره را كمتر و هيچ سوره اى نبود كه مردم بسيار از بر نداشته باشند، مردم هم مختلف بودند؛ گروهى مثلاً ده سوره از بر داشتند، گروهى پنجاه سوره و چند تن بودند كه هر چه قرآن نازل شده بود يا از بر داشتند يا نوشته بودند و به همه قرآن عالم بودند مانند عبداللّه بن مسعود، و ابى بن كعب ، و اميرالمؤمنين (ع).
تركيب سوره هاى قرآن از آيات و اينكه هر يك داراى چند آيه است و كدام آيه از كدام سوره است ، همه را پيغمبر(ص) از جانب خدا معيّن فرمود و هر سوره ، نام مخصوص داشت در زمان پيغمبر معروف ، چنانكه وقتى آن حضرت مى فرمود سوره طه يا سوره مريم يا سوره هود، مردم مى دانستند كدام سوره مقصود است ؛ مثلا پيغمبر(ص) فرمود((شيَّبتنى سورةُ هود))(16) يعنى : سوره هود مرا پير كرد. همه مردم دانستند كدام سوره را فرمود چون هزاران نفر آن سوره را از بر داشتند و نوشته بودند.
اينها همه به تواتر معلوم است و شكى در آن نيست .
مردم عهد پيغمبر(ص) وقتى قرآن را از بر مى كردند مسامحه در الفاظ آن جائز نمى شمردند، همچنان كه ما حمد و سوره از بر مى كنيم و دقّت مى كنيم يك حرف آن را غلط و به تغيير نخوانيم ، مردم آن عهد هم آيات قرآن را به همين دقّت از بر مى كردند مثلاً به جاى ((اقتربت )) لفظ مرادف آن ((دنت )) را نمى آوردند و در قرن اوّل هجرى علم نحو براى ضبط حركات قرآن پديد آمد و اين دقّت كه اصحاب و تابعين و قرّاءِ سبعه در اداى كلمات داشتند خلق الساعة نبود، بلكه دنبال همان دقّت عهد پيغمبر(ص) بود در ضبط حروف ، و دليل بزرگ اين مطلب حروف مقطّعه اول سوره ها است ، مثلا چند جا ((الر)) است و يك جا ((المر)) و جائى ((المص )) و جائى ((طس )) و جائى ((طسم )) و چند جا ((حم )) و يك جا ((حمعسق )). پس به حروف عنايت تام داشتند و تغيير حروف و تقديم و تاءخير را جايز نمى شمردند. نيز در اوّل همه سور بسم اللّه نوشتند غير از سوره توبه ، اين هم دليل تعبد آنها بود و اگر در ترغيب سور و آيات مختار بودند يا تصرّف در آن جائز مى شمردند بسم اللّه در اوّل سوره توبه هم مى نوشتند.
و اينكه بعضى گويند ((بسم اللّه )) كلمه رحمت است و براءة كلمه عذاب از اين جهت ((بسم اللّه )) ننوشتند؛ صحيح نيست چون سُوَرى كه ابتدا به عذاب شود بسيار است و در همه بسم اللّه نوشتند و ننوشتن ((بسم اللّه )) در اوّل سوره توبه محض براى متابعت رسول خدا بود و بس ، و گرنه در اول سوره (هل اتك حديث الغاشية )(17) هم نبايد بسم اللّه بنويسند.
پس از رحلت خاتم انبيا(ص) به عهد ابوبكر يك مصحف رسمى نوشتند مطابق آنچه در دست همه مردم بود و نگاه داشتند و آن قرآن نزد حفصه امانت بود تا اگر زمان بسيار بگذرد؛ مسلمانان متفرّق در شهرها كه سينه به سينه يا نسخه به نسخه سوره هاى قرآن را از هم فرا مى گرفتند، در نقل آن سهو و خطائى كنند و حافظان طبقه اوّل قرآن از ميان بروند آن قرآن رسمى قديم ، مرجع آنها باشد و به عهد خلافت عثمان از روى آن مصحف قديم چند نسخه نوشتند و به شهرها فرستادند و در مساجد بزرگ نهادند تا نويسندگان و قرّاء از آنها سهو و خطاى نسخه ها را اصلاح كنند و به دقّت تمام ، قرآن كريم را حرف به حرف و كلمه به كلمه حفظ كردند تا به عهد ما، و خداوند بر خود حتم كرده بود(اِنَّ علينا جمعه و قرءانه )(18) و اين وعده خدا بانجام رسيد.
مسلمانان چنان در ضبط قرآن دقّت داشتند كه اگر در قرآنهاى صدر اوّل و رسم الخط قديم ، كلمه اى بر خلاف قواعد معمولى خط نوشته بود آن را به همان صورت در قرآن هاى متاءخّر حفظ كردند و تغيير آن را جائز نشمردند، مثلاً: بعد از واو جمع بايد الف نوشته شود و در قرآن هاى عصر صحابه نيز اين قاعده را مراعات مى كردند مگر در كلمه ((جاؤ )) و ((فاؤ )) و ((باؤ )) و ((سعو فى آياتنا)) در سوره سبا، و ((عتو عتواً)) در فرقان ، و ((الّذين تبوَّءُ الدّار)) در حشر كه در آن قرآن ها الف ننوشته بودند متاءخّرين هم ترك كردند و نوشتن آن را جائز ندانستند تا ما بدانيم به امانت و دقّت قرآن را ضبط كردند و تحريف در آن نشد و چند جا الف را واو نوشتند مثل ((بلؤ امبين )) در سوره دخان و ((علمؤا بنى اسرائيل )) در شعراء.
همچنين تاء در آخر كلمه به صورت ها نوشته مى شود مانند ((سنة )) و ((رحمة )) امّا در قرآن هاى عهد صحابه چند تاء كشيده نوشته بودند آن را تغيير ندادند مثل كلمه ((رحمت )) بتاء كشيده چند تاء كشيده نوشته بودند آن را تغيير ندادند مثل كلمه ((رحمت )) بتاء كشيده در سوره بقره و اعراف و هود و مريم و روم و زخرف . و نيز ((نعمت )) در بقره و آل عمران و مائده و ابراهيم و نحل و لقمان و فاطر و طور. و ((سنّت )) در انفال و فاطر و غافر و در ساير جاها به هاء مدوّر نوشتند.
و نيز (كلمت ربّك الحسنى )(19) و (فنجعل لعنت اللّه )(20) و (الخامسة ان لعنت اللّه )(21) و (انّ شجرت الزقُّوم )(22) و (قُرَّتُ عين )(23) و (جنَّتُ نعيم )(24) و (بقيت اللّه خير)(25) و (امراءت ) - هرجا با زوج استعمال شود - مانند ((امراءت فرعون )) و ((معصيت )) در ((قد سمع )) همه را به تاء كشيده نوشتند.
و نيز كلمه شى ء را همه جانشين پس از آن ياء نوشتند مگر در سوره كهف ((و لا تقولنَّ لشاى ءٍ)) كه يك الف ميان شين و ياء نوشته بود و آن را به همين نحو حفظ كردند.
و نيز پس از كلمه ((لا)) در ((لا اذبحنّه )) ((و لا اوْضعوا)) ((و لا الى الجحيم )) الفى نوشتند بدون احتياج به آن براى متابعت .
و در كلمه (نباءى المرسلين ) ((ياء)) زائد نوشتند. و نيز در (اناى الليل ) در طه و (تلقاى نفسى ) در سوره يونس (و من وراى حجاب ) در شورى (و ايتاى ذى القربى ) در نحل و (بلقاى ربهم و لقاى الاخرة ) در سوره روم كه در نظائر آن ننوشتند.
و عجب اينست كه در كلمه (باءيكم المفتون ) و (بنيناها باءيد) به جاى يك مركز ((ياء)) دو مركز نوشته بودند آن را هم حفظ كردند و از اين قبيل در قرآن بسيار است و محل تفصيل جاى ديگر است .
و بسيار جاى تاءسف است كه در قرآن هاى طبع ايران از جهل و مسامحه مراعات اين نكات را نمى نمايند و مسلمانان ممالك ديگر آن را حمل بر عمد و عناد مى كنند - نعوذ باللّه -.
همين ضبط و دقّت كه در نوشتن بود در اداى حروف و حركات هم بود مثلاً حفص در يك موضع (يخلد فيه مهانا) در سوره فرقان به اشباع ((فيهى )) خواند و در نظائر آن بى اشباع ، و ابن كثير در همه آنها به اشباع خواند و در دو جا ((عليه اللّه )) و ((انسانيه )) در سوره فتح و كهف به ضمّ ((هاء)) ضمير خواند و در نظائر آن به كسر خواند، و در علم قراءت امثال اين بسيار است كه دلالت دارد بر عنايت مردم از زمان پيغمبر(ص) تا كنون و محال است كسى احتمال دهد كه در آن تغيير يا تحريف يا زياده و نقصانى راه يافته است .
و در اين مسئله خزعبلات و اباطيل در ذهن فارسى زبانان بسيار فرو رفته است و مردم معاند آن را دستاويز فساد كرده اند و چگونه عاقل تصوّر مى كند در قرآن با دقّت و حفظ، تغيير يا نقصان راه يافت امّا در حديث كه يك نفر نقل كرد تحريف راه نيافت مليون ها مردم ، سوره حمد را به همين نحو كه در مصاحف است قراءت كردند سهو كردند امّا آن يك نفر عبارت حمد را طور ديگر نقل كرد سهو نكرد.
كتب يهود و نصارى هيچ يك مانند قرآن نيست بلكه همه آنها نظير تواريخ و اخبار ما است و مردم از كلام آنها فراهم كرده و كتاب ساختند و كتاب تورات و انجيل مانند تاريخ طبرى و سيره ابن هشام و تاريخ ((روضة الصفا)) است و اينكه گويند: كتاب موسى (ع) يعنى كتابى كه در شرح حال حضرت موسى نوشتند نه آنكه موسى (ع) نوشت و كتاب يوشع يعنى كتابى كه در شرح حال يوشع نوشتند نه كتابى كه يوشع (ع) نوشت و همچنين انجيل ، كتاب حضرت مسيح (ع) است يعنى شرح زندگى او است نه تاءليف او، مثل اينكه ما ميگوئيم مختار نامه يعنى كتابى كه ديگرى در شرح حال مختار نوشت با اين همه احاديث ما از تورات و انجيل كه آنرا كتاب آسمانى مى دانند معتبرتر است ؛ چون در احاديث ما متواتر، بسيار است و آنها كه متواتر نيست غالباً اسناد متّصل دارد و راويان آن معلوم و شرح حال هر يك مضبوط است و تورات و انجيل نه متواتر است و نه اسناد دارد.(26)
اعجاز قرآن و دلالت آن بر نبوت پيغمبر ما(ص)
از معجزات پيغمبر ما(ص) قرآن است و آن بزرگ ترين معجزات او است كه در روزگار باقى است و معجزات ديگر انبيا از ميان رفته است ، ملاحده ، انكار معجزات ديگر مى كنند و امّا قرآن را انكار نميتوانند كرد چه بالحس ‍ موجود است و يقيناً كسى مانند آن نياورده است و اگر كسى هم مانند آن آورده بود معروف مى شد و همه مى دانستند چون دشمنان اسلام بسيارند و هميشه در صدد اضمحلال و از بين بردن اين مذهبند و پيوسته با مسلمانان جنگ داشتند و جان و مال خود را در راه مقصود خويش مى دادند و اگر يك سوره مانند قرآن مى يافتند به هر وسيله بود آن را منتشر مى ساختند و مسلمانان را مجاب مى كردند و آن همه رنج و زحمت جنگ به خود نمى دادند؛ خداوند در سوره هود: آيه 14 و 15 مى فرمايد:
(اءم يقولون افتراه فاءتوا بعشر سورٍ مِثله مفترياتٍ و ادعوا من استطعتم من دون اللّه إ ن كنتم صادقين # فإ ن لم يستجيبوا لكم فاعلموا اءنّما اءنزل بعلم اللّه )
يعنى : آيا مى گويند: پيغمبر به دروغ و از پيش خود قرآن را ساخته است بگو: پس ده سوره مانند آن ساخته و بياوريد و هر كسى را توانيد به يارى خود خوانيد جز خدا اگر راستگوئيد و اگر اجابت شما نكردند بدانيد كه قرآن به علم خدا فرود آمده . و در سوره بنى اسرائيل : آيه 90:
(قل لّئن اجتمعت الا نس و الجنّ على اءن ياءتوا بمثل هذا القرآن لا ياءتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا)
يعنى : اگر انس و جن فراهم گردند كه مانند اين قرآن بياورند، مانند آن نتوانند آورد هر چند يكديگر را يارى كنند.
و در سوره بقره : آيه 21 فرمود:
(و إ ن كنتم فى ريبٍ ممّا نزّلنا على عبدنا فاءتوا بسورةٍ من مثله و ادعوا شهداءكم من دون اللّه إ ن كنتم صادقين # فإ ن لم تفعلوا ولن تفعلوا فاتّقوا النّار الّتى وقودها النّاس و الحجارة )
يعنى : اگر در اين قرآن كه بر بنده خود فرو فرستاديم شك داريد، يك سوره مانند آن آوريد و ياوران خود را به كمك بخوانيد غير خدا، اگر راست گوئيد اگر اين كار نكرديد و هرگز هم نخواهيد كرد پس از آن آتش پرهيز كنيد كه مردم و سنگ ، فروزنده آنند.